مطابق این آیات الاهی، سرسخت ترین دشمنان اسلام یهود و مشرکان اند:
مشرکان، با پیدایش اسلام، با به راه انداختن جنگهای پیاپی و شکنجه و آزار نو مسلمانان، در صدد ایجاد موانع نفوذ اسلام در جزیره العرب و دیگر مناطق بود. به شهادت تاریخ، یهودیان نیز همواره مترصد ظهور پیامبری از بنی اسماعیل بودند و نگران از فرو ریختن آمال بنی اسحاق در دستیابی به حاکمیت جهانی، دست به برنامه ریزیهای گسترده در مقابله با قیام پیامبر آخر زمان (ص) زده بودند. آنان با شناختی که از نور نبوت و سلسله حاملان آن داشتند، اجداد پیامبر را شناسایی و ردیابی کرده در هر فرصت ممکن، اقدام به ترور و از میان برداشتن آنان کردهاند. ترور هاشم، جد اعلای پیامبر گرامی اسلام (ص) و نیز عبدالله پدر آن بزرگوار، در زمره این تلاشها در راستای جلوگیری از پیدایش پیامبر آخر الزمان است. با امداد الاهی، با میلاد پیامبر گرامی اسلام(ص) این مرحله از عملیات یهود، به بار ننشست و برنامه ریزی برای از میان بردن رسول اکرم(ص) آغاز شد. تاریخ زندگی پیامبر اسلام(ص)، در بردارنده صفحاتی است که به این تلاش اشاره کرده است. این برنامه از دوران کودکی پیامبر (ص)آغاز شده بود. اما دشمن که با برنامه ریزیهایی دقیق به میدان آمده بود، در هنگامه این تلاشها، احتمال عدم موفقیت را نیز پیش بینی کرده بود و در صدد نفوذ در سازمان حکومتی پیامبر نیز بود تا در وقت لازم، نفوذیان خویش را برای برنامههای معین به کار گیرد.
عناصر نفوذی دشمن هرگز ماهیت خویش را ابزار نکردند و حتی با ظاهر سازیهای دروغین تا راس هرم قدرت نیز پیش رفتند. هر چند این افراد رد پایی از خویش به جای گذاشتهاند و میتوان در تاریخ نفوذ آن را اثبات کرد ،اما آنان توانستند کار خویش را به درستی پیش برده و همچنان قلوب عوام الناس را همراه خود سازند و بیعت و حمایت آنان را پس از رسول (ص) به دست آورند. بسیاری از اطرافیان پیامبر (ص) آستانه تحمل و پذیرش حقیقت را نداشتند؛ بنابراین رسوا ساختن آنان نیز کاری از پیش نمیبرد.
جبهه یهود برای نفوذ به درون حاکمیت، در پی کسی بودند که از عهده دو ماموریت برآید:
1.در کنار رسول خدا به گونهای رفتار کند که مسلمانان او را شخصیتی برجسته و توانمند برای خلیفه شدن بشناسند.
2. سازمانی ایجاد کرده و کسانی را گرد هم آورد که حکومت او را به رسمیت بشناسند؛ همچنین کسانی باشند که در حمایت از او تلاش کنند و مسلمانان را گرد او جمع نمایند.
ابوبکر، بهترین گزینه برای انجام این ماموریت شناخته شد. شرایط و جایگاه اجتماعی ابوبکر او را گزینه مناسبی برای نفوذ ساخته بود. در حالی که نوع گروندگان به پیامبر جوان هستند، ابوبکر تنها سه سال از پیامبر کوچکتر است، مسلمانان هر گاه به دور رسول الله جمع شوند و او را نیز در کنار رسول الله ببینند، به دلیل سن بالای ابوبکر، او را به عنوان نفر دوم اسلام میشناسند. بدیهی است اگر کسی با قصد و انگیزه نیز بخواهد این نقش را بازی کند، موفق تر خواهد بود.
افزون بر اینها، او در مکه صاحب نام بود و به بدی شهرت نداشت . بنابراین اگر در این سیستم نفوذ یابد، طبیعتا در بین اصحاب رسول الله شهرت خواهد یافت.
وضعیت مسلمانان در مکه نیز زمینه را فراهم تر کرده بود. هسته اصلی اسلام، پس از علنی شدن بیش از چهل نفر نبود که به تدریج افراد دیگر به آنها اضافه گردیده و گرد هم میآمدند. او با این ویژگیها و با پشتوانه برنامه ریزی قوی، به آسانی میتوانست خود را به عنوان شخص برجسته پس از رسول خدا به مسلمانان مهاجر و توریست معرفی کند.
در اینجا ممکن است این شبهه پیش آید که رفتارهای ابوبکر، همه مثبت و در جهت تقویت اسلام بوده است! اما باید ادغان داشت ابوبکر و یارانش در واقع به رسول خدا (ص) ایمان نداشتند و رفتارهایی که نقل شد، ظاهری نمادین از دین داشت و در حقیقت برای انگیزههای غیر خدایی صورت میگرفت. آنان قصد داشتند با این رفتارها نزد مردم شخصیت و مقامی کسب کنند تا در زمان مناسب بتوانند خلافت را از مسیر خود منحرف نمایند.
ما برای این ادعا که ابوبکر و یارانش هیچ گاه به رسول خدا (ص) ایمان نیاوردند، سه شاهد میآوریم:
1.امیر مومنان(ع) در بیانی پیش از جنگ صفین میفرمایند: هیچ کدام از این سه نفر (ابوبکر، عمر و عثمان) با رسول خدا(ص) پیشینه و سابقهای را نداشتند.
معلوم است منظور ایشان عدم پیشینه مثبت است، چرا که آنان در بسیاری از جریانات صدر اسلام حضور داشتند. آنان سابقهای که به نفع اسلام و رسول خدا (ص) بوده و با انگیزه الا هی باشد، ندارند.
2. علی (ع) در جای دیگر میفرمایند: اگر قریش نام و اسم رسول خدا(ص) را وسیلهای برای رسیدن به ریاست و عزت قرار نمیدادند، هرگز خداوند سبحان را پس از رحلت پیامبر به اندازه یک روز هم عبادت نمیکردند.
3.حذیفه در بیانی میگوید: قسم به خدا، اینان (ابوبکرو یارانش) اعمالی انجام دادند که کاشف این است که به اندازه یک چشم به هم زدن به خدا و رسول خدا (ص) ایمان نداشتند.
در ادامه، به بیان جزئیات برنامههای ابوبکر در نفوذ به سازمان حکومتی پیامبر خواهیم پرداخت.
الف.شخصیت پردازی
ابوبکر در بین مردم مکه صاحب نام بود و جایگاه ویژهای داشت. روشن است که مسلمانان از اسلام آوردن او خشنود شده باشند و او نیز برای انجام ماموریت خود، سعی داشت این ذهنیت را همواره زنده نگهدارد؛ بنابراین در این راستا دست به تلاشهایی چند زد:
1-.همراهی با رسول خدا(ص)
ابوبکر، همواره در تلاش بود که مردم او را در زمره صحابیان خاص پیامبر(ص) بشناسند و در رسیدن به این مقصود، در صدد ملازمت با پیامبر(ص) در رویدادهای تاریخ ساز و مهم اسلام بود.
وی میخواهد خود را رنج کشیده برای اسلام معرفی کند؛ کسی که در شناساندن پیامبر اکرم (ص) به مردم کوشش فراوان کرده است. با این کار، او جایگاه خود را در نظر مردم حفظ کرده و حتی ارتقا میدهد و مردم با شناخت پیامبر اکرم (ص) او را نیز میشناسند.
بیعت عقبه دوم، یکی از رویدادهای مهم و تاریخ ساز اسلام است که مخفیانه بین رسول خدا(ص) و مردم مدینه و در ایام منی در شعبی در آن ناحیه برگزار شد. در اینجا امیر مومنان (ع) و حضرت حمزه و ابوبکر حضور داشته اند. حضور علی(ع) و حمزه برای حمایت از پیامبر در حمله احتمالی کفار به پیامبر اکرم (ص) و مردم مدینه بود، که چنین هم شد؛ اما نمیتوان حضور ابوبکر را به این علت دانست، و این بعدها در جنگهای احد ،حنین و خیبر به اثبات رسید و در جنگ خندق نیز هنگامی که عمربن عبدود مبارز طلبید، او از ترس ساکت شده بود. بنابراین حضور چنین فردی، باید دلیل دیگری داشته باشد. او میخواهد خود را در نزد حاضران به عنوان فردی مهم و ارزشمند برای پیامبر اکرم(ص) معرفی کند، و این امر دهان به دهان از حاضران به سایر مردم مدینه منتقل شود و آنان نیز با او آشنا شوند.
در این وقایع، ابوبکر خود را همراه پیامبر اکرم(ص)، قرار میدهد تا مردم با شناخت پیامبر اکرم(ص)، او را نیز بشناسند؛ در حالی که این امر برای امیر مومنان(ع) در آن زمان میسر نبود؛ چرا که در زمان حضور در مکه، ایشان جوان بودند و همانند سایران کمتر جلب توجه میکردند.
این کار برای حضرت ابوطالب هم میسر نبود. چون ایشان اسلام خود را اعلان نکرد. ایشان وقار و حکمت حکیمان را واجد بود و به گفته اکثم بن صیفی، حکیم عرب: حکمت، ریاست و حلم در ابوطالب گرد آمده بود. ابوطالب سیدی بزرگوار و فرمانروایی پر هیبت بود.
به نظر مشرکان، ابوطالب از خود آنها بود و حمایتی که از پیامبر میکرد، حمایت از بستگان و قبیلهای بود.حضرت ابوطالب اسلام خود را اظهار و اعلام نکرد تا بتواند با حفظ ریاست بر قریش، از رسول خدا (ص) حمایت کند. از این رو میبینیم پس از وفات حضرت ابوطالب، انواع آزارها بر رسول خدا (ص) جاری شد و در دوران حضور وی جرئت بر انجام آنها نداشتند. حضرت حمزه نیز ازچنین موقعیتی برخوردار نبود. ایشان گرچه اسلام خود را اعلام کرد، اما اولا این امرسال ششم پس از بعثت بود؛ ثانیا حضرت حمزه زودتر از پیامبر به مدینه هجرت کرد. ولی ابوبکر تا زمان هجرت در مکه ماند و هیچ مشکلی برای اقامت در آنجا نداشت. که این نیز میتواند علامت همراهی او با مشرکین باشد.
2. کمکهای مالی
اقدام دیگر ابوبکر، برآوردن نیاز مالی اسلام و مسلمانان بود. با این شیوه مسلمانان اعتماد کاملی به ابوبکر و حسن نیت او در تمامی رفتارهایش مییافتند. برای نمونه، برخی معتقدند ابوبکر بلال حبشی را پس از اسلامش از صاحب او خریداری کرده است. بنابراین وقتی ابوبکر به حکومت میرسد، تاریخ مبارزهای از بلال با غاصبان حکومت ثبت نکرده است. نام بلال در زمره یاران ممتاز علی بن ابی طالب (ع) که در خانه حضرت تجمع کردند، مشاهده نمیشود؛ هر چند در میان یاران غاصب خلافت نیز نام او مشاهده نشده است.
3. دعوت به اسلام
ابوبکر تلاش گستردهای کرد که افراد از طریق او به اسلام در آیند؛ چرا که میدانست اینان سرانجام پیامبر اکرم (ص) را به پیامبری خواهند پذیرفت و اگر از مسیر او پیامبر را بپذیرند، و به واسطه او مسلمان شده باشند در آینده سوء نیت او را نمیپذیرند.
از سوی دیگ، سطح معرفت و بصیرت تازه مسلمانان، در آن اندازهای نبود که ترفندهای یهود و مشرکان را بشناسند، عوامل نفوذی را شناسایی کنند و معارف دینی خود را تعمیق بخشند. هجرت مسلمانان به حبشه در سال پنجم بعثت روی داد؛ دو سال پس از علنی شدن اسلام. بنابراین مهاجران به حبشه، تنها دو سال پیامبر اکرم را درک کردند. آنان در این سالها باید خود را پنهان میکردند تا از شر مشرکان مصون باشند. بنابراین نمیتوانستند گرد هم آیند و اسلام خویش را تکامل بخشند. در سال هفتم بعثت، مسلمانان گرفتار شعب ابوطالب شدند. شعب مکان خوبی بود که اطراف پیامبر اکرم گرد آیند، اما شرایط زندگی به اندازهای دشوار بود که مانع آموزش آنها میشد. با پایان تحریم همه جانبه پیامبر حضرت ابوطالب از دنیا رفتند و شرایط برای پیامبر اکرم (ص) نیز دشوار شد و دیگر نمیتوانستند در مکه باقی بمانند؛ بنابراین از سال دهم بعثت به بعد، کسی که مسلمان میشد، نمیتوانست در مکه بماند و به مدینه میرفت. از سوی دیگر، اسلامی هم که به مدینه رفته بود، به همت مصعب بن عمیر در سال دوازدهم بعثت و در هفده تا بیست سالگی او بود. بنابراین در مکه بصیرتی نسبت به پیچیدگیهای یهود و نیات شوم آنها برای مسلمانان حاصل نشد و جریان یهودیان و نفوذ آنان، از چشم مسلمانان پوشیده ماند. در مدینه هم پیش از هجرت، فرصت مناسبی برای کسب بصیرت اهالی مدینه نبود. پس از هجرت هم فراغتی برای مسلمانان ایجاد نشد که به این گونه مسائل بپردازند.
ب. تشکیل سازمان
ماموریت دوم ابوبکر این بود که سازمانی تشکیل دهد، و گروهی را گرد هم آورد که به خلافت وی پس از پیامبر(ص) معتقد باشند. بدیهی است هر چه این سازمان زودتر تشکیل شود، سریع تر میتوانند نفوذ کنند و برای خود چهرهای مناسب در نزد مردم بپردازند؛بنابراین پایه سازمان نفاق در مکه گذارده شد. وی کسانی را فراخواند و هسته اصلی را تشکیل داد و با گذشت زمان کسانی را به سازمان افزود. در ادامه، شواهدی بر تشکیل سازمان توسط ابوبکر و رهبری وی بر آن، ارائه خواهد شد.
1.دعوت ویژگان به اسلام: ابوبکر پس از اسلام آوردنش، مردم را به اسلام و رسول خدا(ص) فرا میخواند. پرسش این است که این دعوت شدگان از چه طایفه و صنفی بودند؟ آیا همه مردم را به اسلام فرا میخواندند یا گروه خاصی را؟ به گفته ابن اسحاق، از قریش کسانی که با ابوبکر رفت و آمد کرده، به او اطمینان و اعتماد داشتند. بنابراین او کسانی را به اسلام دعوت میکرد که اولا او را قبول داشتند؛ ثانیا از قریش بودند. روشن است اگر ابوبکر بخواهد سازمانی را با این افراد تاسیس کند، رهبر این سازمان خواهد بود.
مورخان کسانی را که به دست ابوبکر مسلمان شده اند، چنین بر میشمرند: عثمان، ابوعبیده بن جراح، طلحه، عبدالرحمن بن عوف، زبیر، سعدبن ابی وقاص، عبیده بن حارث و ارقم بن ابی الارقم.
اسامی پنج تن از این اشخاص در شواهد بعدی تکرار خواهد شد و در مییابید که سازمان ابوبکر با این پنج تن به همراه عمر بن خطاب تشکیل شد.
2. ترور پیامبر (ص): در حجه الوداع، هنگامی که رسول خدا (ص) از اعمال حج فارغ شدند، جبرئیل نازل شد و گفت: خداوند سبحان به تو سلام میرساند و میفرماید: رفتن تو به سوی پروردگارت نزدیک شده است. حق تعالی دستور میدهد علی ابن ابی طالب (ع) را خلیفه و وصی خود قرار دهی و آنچه را به شما آموخت، به او یاد دهی و تمام امانتهای خود را به او بسپاری. رسول خدا (ص) علی (ع) را خواست و یک شب و یک روز با او خلوت کرد و هر علم و حکمت که خداوند سبحان به ایشان آموخته بود، همه را به او آموخت. پیامبر(ص) در این روز نزد عایشه بود، بنابراین عایشه به طریقی از این جریان آگاه گردید و بلافاصله خبر را به حفصه گفت و هر کدام به پدر خود منتقل کردند. ابوبکر و عمر جمع شدند و جماعت طلقاء و منافقان را هم فراخواندند. سپس داستان را بیان کردند و در این زمینه در میان خود سخن بسیار گفتند تا اینکه اتفاق کردند بر اینکه ناقه رسول خدا (ص) را در عقبه هر شی (گردنهای در راه مکه، نزدیک جحفه) رم دهند.
حذیفه میگوید: پس از بیعت مردم با علی (ع) در غدیر خم، رسول خدا(ص) حرکت کرد تا آنکه نزدیک عقبه هرشی رسید. آن منافقان زودتر بر سر عقبه قرار گرفته بودند و با دبه هایی پر از سنگ منتظر آمدن رسول خدا(ص) بودند. وقتی به عقبه رسیدیم، دبهها را رها کردند؛ به گونهای که زیر پای ناقه رسول خدا(ص) فرود آمد. ناقه ترسید و نزدیک بود رم کند و حضرت را بیندازد. حضرت خطاب به ناقه فرمود آرام باش، بر تو باکی نیست. منافقان نزدیک ناقه آمدند که آن را به دره بیاندازند. من و عمار به سوی آنان حمله ور شدیم، بنابراین ناامیدانه بازگشتند. چون شب بسیار تاریکی بود، مهاجمین را نشناختیم. به رسول خدا(ص) عرض کردم: چه کسانی بودند؟ فرمودند: آنها منافقاناند در دنیا و آخرت. عرض کردم: کیستند؟ یکایک را نام برد و جماعتی را نام برد که من نمیخواستم بعضی در میان آنها باشند. حضرت فرمود: به سوی آنان نظر کن. برقی زده شد و تمامی اطراف ما روشن گردید. به آن جماعت نظر کردم و همه را شناختم. همان کسانی بودند که رسول خدا (ص) نام برده بود. چهارده نفر بودند:ابوبکر،عمر،عثمان،طلحه،عبدالرحمن بن عوف، سعد بن ابی وقاص،ابو عبیده بن حراج،معاویه بن ابی سفیان و عمرو بن عاص که اینها از قریش بودند و پنج نفر دیگر: ابو موسی اشعری،مغیره بن شعبه، اوس بن حدثان، ابوهریره و ابوطلحه انصاری. پس از ناموفق ماندن ترور، سالم مولی ابی حذیفه در راه مکه به این گروه از منافقان اضافه شد و تعهد نامه آنان را برای غصب خلافت پذیرفت.
3. صحیفه ملعونه: پس از جریان غدیر و شکست عملیات ترور منافقان، حضرت حرکت کرد و وارد مدینه شد. پانزده منافق شرکت کننده در این عملیات، در خانه ابوبکر جمع شدند و عهد و پیمان بستند که بیعت علی(ع) را بشکنند و خلافت به ابوبکر، عمر، ابوعبیده بن حراج وسالم مولی ابی حذیفه برسد و به کس دیگری منتقل نشود. سعید بن عاص این پیمان را در صفحهای نوشت و اسامی را هم در آخر صفحه ذکر کرد و بر این پیمان نامه 34 نفر از منافقان شاهد بودند. چهارده نفر از اصحاب عقبه، و باقی از سایر منافقان. سپس وی صحیفه را به مکه فرستاد و این صحیفه در کعبه مدفون بود و عمر در زمان خلافت خود آن را از آن مکان بیرون آورد. حذیفه نام شماری از کسانی که در هنگام نوشتن صحیفه حاضر بودند، به این شرح میشمرد: ابوسفیان، عکرمه بن ابی جهل، صفوان بن امیه بن خلف، سعید بن عاص، خالد بن ولید، عیاش بن ابی ربیعه، بشیر بن سعد، سهیل بن عمرو، حکیم بن حزام، صهیب بن سنان، ابوالاعورسلمی و مطیع بن اسود المدری. حذیفه میگوید: شماری دیگر هم بودند که نام آنها را فراموش کرده ام.
4. سرپیچی از لشکر اسامه: نزدیک به دو ماه پس از حجه الوداع و بیعت غدیر خم، رسول خدا (ص) دچار بیماری سختی شدند که هر چه میگذشت، حال ایشان وخیم تر میشد. در این روزها ایشان لشکری را به فرماندهی اسامه بن زید، برای جنگ به سمت موته مهیا کرد. امام علی (ع) در این زمینه می فرمایند: علت لشکرکشی این بود که منافقان نتوانندخلافت را غصب کنند. پیامبر اکرم(ص) میدانستند واپسین روزهای زندگی مبارکشان در حال سپری شدن است و وجود منافقان در مدینه خلافت پس از ایشان را به خطر خواهد انداخت؛ از این رو میخواستند این اشخاص در مدینه نباشند و بهترین راه، لشکرکشی به سمت موته بود.
سپاه اسامه، از تمامی مهاجران و انصار نخستین تشکیل شده بود. ابوبکر، عمر، ابوعبیده بن جراح، سعد بن ابی وقاص، عبدالرحمن بن عوف، طلحه و زبیرنیز در این سپاه قرار داشتند. گروه به کمی سن اسامه اعتراض کردند. رسول خدا(ص)خشمگین شدند و فرمودند: او لیاقت امیری لشکر را دارد،سپس کسانی را که از این سپاه تخلف کنند، لعن کردند. با این حال شماری از لشکریان به اسامه گفتند: به کجا میروی؟ ما در هیچ زمانی احتیاج به حضور در مدینه بیش از اکنون نداشته ایم، رسول خدا(ص) گرفتار بیماری سختی است. منافقان آن قدر کارشکنی کردند که لشکر حرکت نکرد و پیامبر(ص) به ملکوت اعلی پیوست. با نگاهی به تاریخ، به روشنی میتوان دریافت که تخلف ابوبکر، عمر، ابوعبیده بن جراح، سالم مولی ابی حذیفه و شماری دیگر از یاران ابوبکر بود که لشکر اسامه را از حرکت بازداشت. مطابق روایات تاریخی، ابوبکر، عمر و ابو عبیده، لشکر را ترک و به سمت مدینه حرکت کردند. مقداد سخنانی دارد که در بخشی از آن آمده است: «پیامبر اکرم(ص)خبر داد که تو (ابوبکر) و یارانت لشکر اسامه را ترک خواهید کرد» از سوی دیگر، کسانی میتوانند به دستور رسول خدا(ص) اعتراض کنند و از حرکت سپاه جلوگیری نمایند که صاحبان نفوذ باشند و نیز انگیزه مهمی را در سر داشته باشند. در این زمینه، به نام ابوبکر و برخی از یارانش در بعضی از کتابهای تاریخ اشاره شده است.
از مطالب پیش گفته روشن میشود گروه معترض به کمی سن اسامه، ابوبکر و یارانش(عمر،عثمان،ابوعبیده،طلحه،عبدالرحمنبن عوف، سعد بن ابی وقاص، سالم مولی ابی حذیفه، بشیربن سعدو…) بودند که میخواستند لشکر حرکت نکند تا در زمان رحلت پیامبر اکرم(ص) در مدینه باشند و بتوانند خلافت را به دست گیرند.
5.نماز ابوبکر: در دوران بیماری پیامبر(ص)، با اذان بلال و هنگام نماز، اگر پیامبر اکرم(ص) میتوانست بیرون رود، با مشقت به مسجد میرفت و با مردم نماز میخواند و اگر ممکن نبود،به امیر مومنان(ع) دستور میداد به جای ایشان نماز را اقامه نماید. معترضان شبانه از لشکر اسامه به مدینه بازگشتند، صبح روز بعد بلال اذان گفت و به خانه حضرت آمد تا ایشان را برای نماز خبر دهد. بیماری پیامبر اکرم(ص) شدت بسیار یافته بود و ایشان متوجه حضور بلال نشدند؛ بنابراین اطرافیان نگذاشتند او داخل خانه شود. در این هنگام عایشه صهیب را نزد ابوبکر فرستاد و از خواست تا با مردم نماز بخواند و به او توصیه کرد از این زمینه برای بهره برداری در آینده استفاده نماید. مردم در مسجد جمع شده و منتظر رسول خدا(ص) یا امیر مومنان(ع) بودند؛ اما دیدند ابوبکر وارد شد و گفت: رسول خدا(ص) دستور داده است من به جای ایشان نماز بخوانم. بعضی از اصحاب مخالفت کردند و گفتند: این دستور چه هنگام به تو رسید؛ حال آنکه در لشکر اسامه بودی؟ به خدا سوگند، باور نداریم پیامبر(ص) کسی را نزد تو فرستاده و دستور به اقامه نماز به تو داده باشد. بلال گفت: صبر کنید تا از رسول خدا(ص) جویا شوم. به سرعت به سمت خانه ایشان رفت و ماجرا را بیان کرد. حضرت فرمود: مرا به مسجد ببرید و در حالی که یک دست بر دوش علی(ع) و دست دیگر بر دوش فضل بن عباس داشت به سختی و با زحمت، خود را به مسجد دساندند. ابوبکر در محراب بود و اطراف او را عمر، ابوعبیده، سالم و صهیب و عدهای از متخلفین لشکر اسامه احاطه کرده بودند و اکثر مردم به او اقتدا نکرده و منتظر خبر بلال بودند. حضرت، ابوبکر را از محراب دور کرده، نماز را نشسته خواندند. پس از اقامه نماز خطاب به مردم فرمودند: ای مردم، تعجب نکنید از پسر ابوقحافه و اصحاب او، من آنان را با لشکر اسامه فرستادم، اما آنان مخالفت امر مر ا کردندو برای فتنه به مدینه بازگشتند.
کسانی که پیامبر (ص) از آنها با عنوان اصحاب ابوبکر یاد میکند؛ عمر، ابوعبیده بن جراح و سالم مولی ابی حذیفه، کسانی چون عثمان،طلحه، عبدالرحمن بن عوف، سعد بین ابی وقاص و بشیربن سعد هستند؛ زیرا همواره این افراد در وقایع مهم در کنار ابوبکر حضور داشتند و وقتی از ابوبکر و یارانش نام برده میشود، حتما این افراد منظور است.
حضور ابوبکر و طرفدارانش در مسجد، از جهتی برای آنها خوشایند نبود؛ چون آنان مامور بودند در لشکر اسامه باشند و دیدیم که برخی از نمازگزاران نیز به مخالفت برخاستند. اما چنانچه اشاره شد، اقامه نماز به امامت ابوبکر میتوانست آنان را در غصب خلافت یاری دهد، که به گواهی تاریخ این حربه نیز به کار آنان آمد. پیروان سقیفه حدیثی را جعل کردهاند که پیامبر اکرم (ص) به ابوبکر دستور دادند به نماز بایستد و خود حضرت نیز در کنار ابوبکر نشستند و ابوبکر به پیامبر اکرم(ص) اقتدا کرد و مردم نیز به ابوبکراقتدا کرده بودند!
6. توطئه سقیفه: یکی دیگر از شواهد ایجاد سازمان غصب خلافت، به دست ابوبکر، اجتماع مخالفان پس از رحلت پیامبر در سقیفه است. در روز سقیفه، ابوبکر، عمر و ابوعبیده، با انصار مجادله کردند. هر کدام از این سه تن ایستادند و این سخنان را گفتند: ای جمعیت انصار، قریش برای خلافت سزاوارترند تا شما، چون رسول خدا(ص) از قریش است و رسول خدا(ص) فرموده اند: الائمه من قریش؛ پیشوایان از قریش هستند.
سلمان فارسی میگوید: پس از این جریان، نزد امیر مومنان(ع) آمدم و دیدم ایشان بدن مبارک و مطهر رسول خدا(ص) را غسل میدهند. داستان را نقل کردم. فرمودند: میدانی اولین کسی که با ابوبکر بر فراز منبر رسول الله(ص) بیعت کرد در مسجد چه کسی بود؟ عرض کردم: خیر، من در مسجد نبودم. ولی در بنی ساعده اولین بیعت کننده مغیره بن شعبه، سپس به ترتیب بشیربن سعد، ابوعبیده بن جراح، عمربن خطاب، سالم مولی ابی حذیفه و معاذ بن جبل بودند.
در ماجرای سقیفه ابوبکر و یارانش دست به تحریف حدیثی از پیامبر(ص) میزنند. از رسول خدا(ص) نقل شده است که فرمودند: پس از من دوازده امام خواهند آمد که همه آنها از قریش هستند. در روایات دیگر،این دوازده امام را نام برده اند. نیز امیر مومنان(ع) میفرمایند: همانا امامان از قریشاند که درخت آن را در خاندان هاشم کشته اند، دیگران در خور آن نیستند، ولایت و امامت را کسی جز ایشان شایسته نیست. لیکن این گروه منافق تنها «الائمه من قریش» را گرفته و از آن استفاده میکنند. عمر و ابوعبیده هم همین بخش را بر زبان جاری کرده و با این عمل خود، جعل ابوبکر را تایید میکنند.
باید توجه داشت در روز سقیفه ابوبکر و یارانش حضور داشتند. مورخان کسانی که در سقیفه نقش موثری در امر خلافت داشتند، را ذکر کرده اند. البته آن مقداری که مذهب آنان اجازه نقل میداده است.
7. حمایت سازمانی از ابوبکر: در روزهای نخستین بیعت مردم با ابوبکر، در حالیکه او بر منبر رسول خدا(ص) نشسته بود، دوازده تن از اصحاب امیر مومنان(ع) وارد مسجد شدند و هر کدام سخنانی در مخالفت با او و حمایت از علی (ع) بیان کردند. پس از جماعتی از مردم نیز به پا خاستند و مانند این دوازده صحابه سخن گفتند. ابوبکر به منزل رفت و سه روز در خانه ماند. روز سوم عمر بن خطاب، طلحه، عثمان، عبدالرحمن بن عوف، سعد بن ابی وقاص و ابوعبیده بن جراح، در حالی که هر کدام ده نفر از قبیله خود داشتند و شمشیرها را از غلاف بیرون کشیده بودند، نزد ابوبکر آمدند و او را از منزل به مسجد بردند و یکی از آنان گفت: قسم به خدا، اگر یکی از دوازده صحابه بیاید و سخنان گذشته را بیان کند، بر او شمشیر خواهیم کشید.
8. شهادت دروغ: مدتی از بیعت مردم با ابوبکر گذشت، علی (ع) با ابوبکر بیعت نکردند و این برای دستگاه غاصب خلافت خوشایند نبود؛ از این رو تصمیم گرفتند ایشان را به هر شکل ممکن به مسجد بیاورند. عمر و قنفذ و شماری از اصحاب رسول خدا(ص) به سمت خانه حضرت حرکت کردند و ایشان را به اجبار به مسجد آوردند. در مسجد بین علی(ع) و ابوبکر سخنانی رد و بدل شد. ابوبکر ترسید کلمات حضرت در مردم نفوذ کند و آنان را تحت تاثیر قرار دهد و مردم ایشان را یاری کنند؛ بنابراین همان جا حدیثی با این مفاد جعل کرد:«از رسول خدا (ص) شنیدم که فرمود: خداوند سبحان برای ما اهل بیت، نبوت و خلافت را با هم قرار نداده است.» امیر مومنان فرمودند: آیا از اصحاب رسول خدا(ص) کسی شاهد بود؟ عمر گفت: خلیفه رسول خدا(ص) راست میگوید: من از رسول خدا(ص) همین سخنان ابوبکر را شنیدم، ابوعبیده بن جراح و سالم مولی ابی حذیفه و معاذ بن جبل هم تصدیق کردند و گفتند ما از رسول خدا(ص) این مطلب را شنیدیم.
یکی از دلایل جعلی بودن این حدیث، آن است که رسول خدا(ص) از ابتدای بعثت تا زمان رحلتشان در موارد متعددی و در حضور افراد مختلف، از خلافت و جانشینی علی(ع) سخن گفتند،به گونهای که اهل تسنن در کتابهای خود این موارد متعدد را آورده و نتوانستهاند تکذیب کنند. بنابراین چنین حدیثی نمیتواند صحت داشته باشد. از سوی دیگر، معنا ندارد این خبر تنها برای پنج نفر گفته شده باشد؛ حال آنکه خلافت امری بسیار مهم است و رسول خدا(ص) میبایست آنرا برای همه مردم بازگو میکردند؛ همان گونه که روز غدیر خم در ابلاغ خلافت علی(ع) چنین کردند.
دلیل دیگر بر جعلی بودن حدیث آن است که عمر با قرار دادن علی بن ابی طالب در شورای شش نفره برای تعیین خلیفه سخن خود را نقض کرد. امام(ع) در پاسخ به ابن عباس که ایشان را از رفتن به شورا منع کرد، چرا که نتیجهای جز خلافت عثمان در پی ندارد، فرمودند: حضور من ثابت میکند عمر مرا بر خلافت اهل میداند، در حالی که در گذشته گفته بود رسول خدا(ص) فرمودند: نبوت و خلافت در یک خانه جمع نمیشود. عمر با قرار دادن من در این شورا آنچه را که روایت کرده بود، با فعل خود، تکذیب کرد.
از مجموع این شواهد میتوان چند نکته را نتیجه گرفت:
1.ابوبکر گروه نفاقی تشکیل داده بود که اعضای اولیه و اصلی آن عمر، عثمان، ابوعبیده بن جراح، سالم مولی ابی حذیفه، عبدالرحمن بن عوف، طلحه و سعد بن ابی وقاص بودند و به مرور زمان به این سازمان، دیگران نیز از قبایل گوناگون افزوده شدند. مانند بشیربن سعد از خزرج، اسیدبن حضیر از اوس، مغیره بن شعبه و ابوموسی اشعری از قبایل دیگر. ابوسفیان، معاویه و عکرمه بن ابی جهل از قریش بودند که پس از فتح مکه در ظاهر مسلمان شده و به مدینه آمدند و تنها وجه حضور آنها در مدینه، غصب خلافت علی(ع) بود.
2. از شواهد به دست میآید ابوبکر رئیس این گروه بوده است. برای این جهت چند شاهد دیگر نقل میکنیم:
حذیفه میگوید: رسول خدا(ص) فرمودند:ای مردم، آیا تعجب نمیکنید از ابن ابی قحافه و «اصحاب او» که آنها را در لشکر اسامه قرار دادم تا به سمتی که دستور دادم حرکت کنند، ولی آنها به خاطر فتنه به مدینه بازگشتند.
از فرزند ابوبکر، محمد، روایت شده است که پدرم در لحظات آخر عمر خود گفت: میبینم رسول خدا(ص) و علی(ع) را در حالی که صحیفهای که بر آن پیمان بستیم و در کعبه گذاشتیم، در دست رسول خدا است و میفرماید: تو و اصحابت به این صحیفه عمل کردید و بر ضد ولی خدا اغتشاش وناآرامی راه انداختید، آتشن جایگاه شماست.
در جریان سقیفه، پس از سخنان ابوبکر و عمر و تعدادی دیگر، حباب بن منذر بن جموع سخنانی بیان کرد و در قسمتی از کلماتش گفت: ای جماعت انصار، سخنان این شخص (ابوبکر) و اصحاب وی را گوش نکنید.
روایت شده است: معاذ بن جبل به هنگام فوت «واویلا و اهلاکا» میگفت. به او گفتند: هذیان میگویی؟ گفت: خیر. گفته شد: پس برای چیست؟ گفت: چون عتیق(ابوبکر) و عمر را در اینکه جانشینی را از علی منحرف کنیم،پیروی کردیم.
از کلمات«اصحابه» یا «اصحابک» در این روایات استنباط میشود ابوبکر سازمان داشته و رهبر آن هم خود او بوده است؛ به ویژه آنکه در وقایع فوق برخی از یاران صاحب نفوذ ابوبکر، مانند: عمر و ابوعبیده بن جراح، نیز حضور داشته اند، ولی نام ابوبکر برده شده است.
3. این سازمان سعی داشت از کسانی استفاده کند که در میان مردم صاحب نفوذ باشند و اگر چنین نبود دستور داده شده بود خود را چهره و سرشناس کنند. افرادی چون ابوعبیده بن جراح، سالم مولی ابی حذیفه و عبدالرحمن بن عوف در این سازمان شرکت داشتند.
برخی یاران ابوبکر، در زمان جاهلیت، عادی و ناشناس بودند. از جمله سالم در آن زمان عبد بود که بعد آزاد شد، اما پس از گذشت حدود دو دهه از بعثت رسول خدا (ص) این سه از اعضای صحیفه ملعونه میشوند. حذیفه درباره اعضای این صحیفه و شاهدان بر آن میگوید:«هر کدام از این افراد، پیروان بسیاری داشتند که حرفهای آنها را قبول داشته و اطاعت میکردند.»
معلوم میشود این افراد برای شخصیت پردازی خود، تلاش کرده و توانسته بودند مرید و اعوانی گرد آورند.
ابان بن تغلب درباره غصب خلافت، از امام صادق(ع) مطالبی را نقل میکند که در بخشی از آن آمده است: پس از سخنان اصحاب امیر مومنان(ع)، ابوبکر به خانه رفت و سه روز در خانه ماند و به مسجد رسول خدا(ص) هم نیامد.در روز چهارم خالد بن ولید آمد در حالی که هزار نفر با او بودند. پس سالم مولی ابی حذیفه آمد و او هم همراه خود هزار نفر داشت و بعد معاذ بن جبل آمد که او را هم هزار نفر همراهی میکردند.
سالم مولی ابی حذیفه یک عبد آزاد شده است! باید درباره شخصیت او در تاریخ پژوهش شود تا معلوم گردد او چه کرد که به اندازهای رسید که هزار حامی و اعوان داشته است.
در بخشی از متن صحیفه ملعونه آمده است: خلافت باید به ابوبکر، عمر، ابوعبیده بن جراح و سالم مولی ابی حذیفه برسد. می بینیم ابوعبیده و سالم از کاندیداهای خلافت هستند. عمر وقتی قصد داشت شورای شش نفره را برای خلیفه پس از خود معرفی کند، گفت: «اگر ابوعبیده بن جراح زنده بود، او را خلیفه پس از خود قرار میدادم.» و افزود:«اگر سالم مولی ابی حذیفه زنده بود، او را خلیفه پس از خود قرار میدادم.»
وقتی ابوبکراز رسول خدا(ص) نقل کرد که خداوند سبحان برای ما اهل بیت، نبوت و خلافت را با هم قرار نداده است،علی (ع) پرسید: آیا شاهدی بر این سخن داری؟ عمر و ابو عبیده بن جراح و سالم مولی ابی حذیفه و معاذ بن جبل گفتند: ما شاهد بودیم. در این زمان هیچ یک از صحابه و مردم به آنان اعتراض نکردند. این امر نشان میدهد این افراد دارای شخصیت ویژهای در نزد مردم و صحابه بودند که مردم سخن آنها را پذیرفته و اعتراض نکردند.
هنگامی که عمر شورای شش نفره را تشکیل داد، گفت: اگر به تساوی رسیدند، هر کس که عبدالرحمن بن عوف در بین شورا، و همچنین اینکه عمر او را فصل الخطاب قرار میدهد و ما شاهد اعتراض و اغتشاشی از مردم برای این رفتار و عمل عمر نیستیم، کاشف از آن است که او دارای شخصیت مقبولی در بین مردم بوده است.
از سوی دیگر، در میان گروه نفاق، کسانی چون بشیربن سعد و اسید بن حضیر حضور دارند که بعدها به آن پیوسته اند. بشیر بن سعد از بزرگان خزرج بود که پس از سعدبن عباده در بین خزرجیان مطرح بوده است. اسید بن حضیر نیز رئیس اوس بود.
. در جنگ تبوک، گروهی از منافقان در صدد قتل پیامبر(ص) بر آمدند و خداوند از توطئه آنان پرده برداشت. حذیفه بن یمان، صحابی وفادار رسول الله، این منافقان را دیده و شناخته است.ر.ک: شیخ صدوق، الخصال، ص499، الخرایج و الجرایح،ج1،ص100.
.سیره النبی،ج1،ص165؛تاریخ الطبری،ج2،ص.6؛البدایه و النهایه،ج3،ص39
.کتاب سلیم بن قیس، ص248؛ بحارالانوار،ج30،ص323
.شرح نهج البلاغه،ج20،ص298.
5. ارشاد القلوب،ج2،ص327؛بحارالانوار،ج28،ص95.
.اعلام الوری،ج1،ص143؛تفسیر القمی،ج1،ص273؛قصص الانبیاء،ص332.
.مسند ابی داود الطیالسی،ص3؛المستدرک،ج3،ص27؛البدایه و النهایه، ج4،ص33؛الطبقات الکبری،ج3،ص218؛شرح نهج البلاغه،ج13،ص293. در این منابع،سخن از کسانی است که به سوی پیامبر (ص) بازگشتند که این خود نشانه فرار آنها است.
.تاریخ الخمیس،ص102؛تاریخ الیعقوبی،ج2،ص62؛اغتیال النبی(ص)،ص32.
.مجمع الزوائد،ج9،ص124؛الغدیر،ج7،ص200.
.الکنی و الالقاب،ج1،ص108-109.
.المستدرک،ج3،ص369؛البدایه و النهایه،ج3،ص40؛ سیره النبی،ج2،ص527. در تاریخ تنها یک مورد شکنجه درباره ابوبکر ذکر شده که آن هم دروغ است. نقل کرده اند: نوفل بن خویلد، ابوبکر و طلحه را گرفت و آن دو را با طنابی به هم بست و هر دو را شکنجه داد.
بر این نقل نقدهایی وارد شده است. از جمله اسکافی میگوید: مشرکان تنها عبید و اجیر و کسی را که حامی نداشت، شکنجه میدادند. از سوی دیگر، مورخان عامه قاتلاند ابوبکر از بزرگان قریش بود؛ حرفش نافذ بود و بزرگی بود که دعوت او را اجابت میکردند. پس ممکن نیست او را شکنجه و آزار کرده باشند.(شرح نهج البلاغه،ج13،ص255؛تاریخ الطبری،ج2،ص60؛ سیره النبی،ج1،ص165؛ البدایه و النهایه،ج3،ص39.
.سیره النبی،ج1،ص210؛ اسد الغابه،ج1،ص206؛الاصابه،ج1،ص455.
.سیره النبی،ج1،ص165.
.سیره النبی،1،ص165.
.سیره النبی،ج1،ص165؛البدایه و النهایه،ج7،ص107؛تاریخ مدینه دمشق،ج30،ص51.
. جریان ترور و اختلاف مورخان در مکان آن را در فصلهای آینده بیشتر بررسی خواهیم کرد.
.ارشاد القلوب،ج2،ص328-333؛بحارالانوار،ج28،ص97-101.
. ارشاد القلوب،ج2،ص333-336؛الکافی،ج8،ص179؛بحارالانوار،ج28ص102-112.
.الخصال،ص371؛بحارالانوار،ج28،ص207.
.السقیفه و فدک،ص77.
.ارشاد القلوب،ج2،ص338؛بحارالانوار،ج28،ص107.
.تثبیت الامامه،ص19.
.الاحتجاج،ج1،ص100؛ بحارالانوار،ج28،ص196.
.ارشاد القلوب،ج2،ص338؛بحارلانوار،ج28،ص107.
.ارشاد القلوب،ج2،ص339؛ بحارالانوار،ج28،ص109.
.صحیح البخاری،ج1،ص175؛ صحیح مسلم،ج2،23؛مسند احمد،ج6،ص210 و224؛ علامه مجلسی در بحارالانوار، ج28،ص146-174،این روایات را ذکر کرده و آنها را نقد کرده اند.
.کتاب سلیم بن قیس، ص143-144؛کافی،ج8،ص343؛ بحارالانوار،ج28،ص261.
.کمال الدین و تمام النعمه،ص274؛کنزالعمال،ج11،ص629؛مجمع الزوائد،ج5،ص178؛سیر اعلام النبلاء، ج10،ص411.
.نهج البلاغه،خطبه144.
.الخصال، ص464-465؛بحارالانوار،ج28،ص213.
.کتاب سلیم بن قیس،ص153-154؛بحار الانوار،ج28،ص274؛الاحتجاج،ج1،ص110.
.بحارالانوار، ج28،ص295؛شرح نهج البلاغه،ج1،ص189.
.ارشاد القلوب،ج2،ص340؛بحارالانوار،ج28،ص110.
.صراط المستقیم، ج3،ص153؛بحارالانوار،ج28،ص122.
.السقیفه و فد،ص60؛ شرح نهج البلاغه،ج6،ص9؛بحارالانوار،ج28،ص345.
. صراط المستقیم،ج3،ص153؛بحاالانوار،ج28،ص122.
.اسد الغابه،ج2،ص245؛الطبقات الکبری،ج3،ص85.
.ارشاد القلوب،ج2،ص341؛بحارالانوار،ج28،ص111.
.الاحتجاج،ج1،ص104؛بحارالانوار،ج28ص202.
.ارشاد القلوب،ج2،ص333؛بحارالانوار،ج28،ص102.
.تاریخ طبری،3،ص292؛بحارالانوار،ج31،ص385.
. کتاب سلیم بن قیس، ص153-154؛ بحارالانوار،ج28،ص274؛الاحتجاج،ج1،ص110؛المختصر،ص60.
.اسد الغابه،ج1،ص92.