عصمت در قران

اهل سنّت براى اثبات ادّعاى خود به آياتى از قرآن مجيد استناد مى‏كنند و براى آن آيات شأن نزول‏هايى در راستاى نظريّه خود يعنى عدالت تمامى صحابه ، مطرح مى‏كنند . اينك به نقد و بررسى شأن نزول آيات مورد ادّعاى آنان مى‏پردازيم .

تحليل و بررسى نماز ميّت بر منافقين

طبق روايات اهل سنّت كه به طور مشروح در جلسه قبل نقل كرديم ، هنگامى كه عبداللّه‏ بن ابىّ از دنيا رفت ، پيامبر صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏آله‏ وسلم با دعوت فرزندِ عبداللّه‏ بن ابىّ قصد نمودند بر جنازه او نماز بگزارند . عمر بن خطاب با پيامبر  صلى‏ الله ‏عليه‏ و‏آله ‏وسلم به مخالفت برخاست و به نشانه اعتراض لباس پيامبر  را كشيد و به ايشان  يادآورى نمود كه طلب مغفرت به حال منافقان هرگز سود نخواهد داشت . ولى پيامبر  على‏رغم ممانعت عمر، قصدِ خويش‏را عملى نمودند. زمانى نگذشت‏كه آيه قرآن نازل شد وپيامبر  را صراحتا از نمازگزاردن برمنافقين نهى نمود[1].

طبق اين سخنان ، پيامبر   بنابر اجتهادات خويش دچار اشتباه و خطا شدند . از طرفى عمر بن خطاب مقصود آيات قرآن را بهتر از پيامبر  دريافت نموده و دچار خطا و اشتباه نشد .

همچنين مى‏توان ادّعا نمود ، چون پيامبر  مانند ديگر افراد عادى جامعه دچار اشتباه و خطا مى‏شوند ، پس افراد جامعه اجازه دارند به حريم و ساحتِ مقدّس پيامبر  تجاوز نموده و در مقابل ايشان تجرّى و مخالفت نمايند[2] .

و بالاتر از آن مى ‏توان ادّعا كرد خداوند متعال با نزول آيه شريف :

«وَلاَ تُصَلِّ عَلَى أَحَدٍ مِّنْهُم مَّاتَ أَبَداً وَلاَ تَقُمْ عَلَىَ قَبْرِهِ إِنَّهُمْ كَفَرُواْ بِاللّهِ وَرَسُولِهِ وَمَاتُواْ وَهُمْ فَاسِقُونَ»[3] .

هرگز بر مرده هيچ يك از آنان ، نماز نخوان و بر كنار قبرش نايست ، چرا كه آنها به خدا و رسولش كافر شدند ، و در حالى كه فاسق بودند از دنيا رفتند.

علاوه بر اينكه عمل پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم را تخطئه نمود ، قول و رأى فردى عادى و كم سواد از جامعه يعنى عمر ابن خطاب را مورد تأييد و ستايش قرار داد .

مخالفت با محكمات قرآن

چنان كه روشن شد ، يكى از استنادات اهل سنّت براى تحكيم پايه‏هاى نظريّه خود در مورد محدوده عصمت پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم، ماجراى نماز پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم بر جنازه عبداللّه‏ بن ابى مى‏باشد . براساس گزارش كتب اهل سنّت ، عمر بن خطّاب به خاطر اين نماز به سختى پيامبر  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلمرا مورد اعتراض قرار داد و سپس آيه‏اى در تأييد اين رفتار عمر نازل شد . در پاسخ به اين استناد بايد گفت : اگر اعتراض عمر بر رسول اللّه‏  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم را درست و صحيح بدانيم با تعداد زيادى از محكمات قطعيّه قرآن به مخالفت برخاسته‏ايم . به عنوان نمونه به چند آيه اشاره مى‏نماييم كه در آنها به صراحت بيان شده است كه اعتراض ، مخالفت و پيشى گرفتن بر رسول اللّه‏  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم به هيچ وجه و از هيچ كس جايز نمى‏باشد .

1 ـ «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاَ تُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيِ اللَّهِ وَرَسُولِهِ وَاتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ
سَمِيعٌ عَلِيمٌ»[4] .

اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد چيزى را بر خدا و رسولش مقدّم نشمريد (و پيشى مگيريد) و تقواى الهى پيشه كنيد كه خداوند شنوا و دانا است .

اگر تنها فضيلت و منقبت پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم تلّقى و ابلاغ وحى الهى است ، عدم پيشى گرفتن بر ايشان  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلمدر تمام موارد و امور چه معنايى دارد ؟ اگر فهم ديگران بهتر و صحيح‏تر از پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم است چرا نبايد به ديگران اجازه دهيم بر پيامبر  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم پيشى گرفته و قولِ خود را آشكار نمايند ؟

2 ـ «وَمَا آتَاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاكُمْ عَنْهُ فَانتَهُوا وَاتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقَابِ»[5] .

آنچه را رسول خدا براى شما آورده بگيريد (و اجرا كنيد) و از آنچه نهى كرده خوددارى نماييد و از مخالفت خدا بپرهيزيد كه خدا كيفرش شديد است .

كسى كه جايز الخطاست و احتمال گناه در مورد او مى‏رود ، دستور به اطاعتِ مطلق از او معنى ندارد . ممكن است عملى كه از آن نهى نموده واقعا منكر نباشد و يا ممكن است عملى كه به آن امر نموده واقعا منهى و منكر باشد .

3 ـ «لَقَدْ كَانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِّمَن كَانَ يَرْجُو اللَّهَ وَالْيَوْمَ
الاْخِرَ وَذَكَرَ اللَّهَ كَثِيراً»[6] .

مسلّما براى شما در زندگى رسول خدا سرمشق نيكويى بود ، براى آنها كه اميد به رحمت خدا و روز رستاخيز دارند و خدا را بسيار ياد مى‏كنند .

آيا عاقلانه است كه خداوند سبحان كسى را كه دچار اشتباه و خطا مى‏شود ، به عنوان الگو و اسوه نيكو معرّفى نمايد ؟

4 ـ «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ أَطِيعُواْ اللّهَ وَرَسُولَهُ وَلاَ تَوَلَّوْا عَنْهُ وَأَنتُمْ
تَسْمَعُونَ»[7] .

اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد ! خدا و پيامبرش را اطاعت كنيد و سرپيچى ننمايد در حالى كه (سخنان او را) مى‏شنويد .

آيا در نگاه عقل پسنديده است كه اطاعت از فردى جايز الخطا ، هم رديف با اطاعت از خداوند قرار گيرد ؟! در حالى كه در پنج آيه[8] از آيات قرآن ، خداوند متعال اطاعت خود را مقرون به اطاعت پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم ذكر مى‏نمايد .

5 ـ «مَا ضَلَّ صَاحِبُكُمْ وَمَا غَوَى»[9] .

هرگز دوست شما (رسول اللّه‏  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم) منحرف نشده و مقصد را گم نكرده است .

(ضلالت) به معناى انحراف عمدى يا سهوى مى‏باشد[10] ولى (غوى) به معناى انحرافى است كه از روى جهالت و نادانى باشد[11] .

بنابر ، اين آيه هيچ نوع گمراهى و انحرافى در گفتار و رفتار رسول اللّه‏  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم وجود ندارد . حال اهل سنّت در برابر اين دست از آيات چه پاسخى دارند و چگونه مى‏خواهند اعتراض عمر و برخى ديگر از صحابه به رسول اللّه‏  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلمرا توجيه نمايند ؟

اگر هرگونه انحراف و كژى در پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم منتفى است ، احتمال خطا در ايشان از كجا نشأت گرفته است ؟

6 ـ «وَمَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَى * إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْيٌ يُوحَى»[12] .

و هرگز از روى هواى نفس سخن نمى‏گويد * آنچه مى‏گويد چيزى
جز وحى كه بر او نازل شده نيست .

براساس مجموعه آيات ذكر شده خداوند متعال ، پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم را آميخته و مخلوط با وحى معرّفى مى‏كند ؛ يعنى رفتار ، گفتار و كردار پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم چيزى به غير از وحى نيست گويا پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم وحى مجسّم مى‏باشند . هرگاه خواستيد به وحى الهى بنگريد به پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلمبنگريد .

آيات متشابه قرآن را مى‏توان با اخبار حتّى خبر واحد ، تخصيص زد ولى آياتى كه ذكر شد همه از محكمات قرآن هستند كه اصلاً قابليّت تخصيص را دارا نمى‏باشند[13] . پرسش از اهل سنّت اين است كه طبق نظرى كه ارائه مى‏دهند اين آيات را چگونه تفسير و توجيه مى‏كنند ؟ در حالى كه هر چه در توجيه و تأويل بيان كنند ، باز اجازه ندارند از ظاهر اين آيات دست بردارند.

نسبتى ناروا

طبق روايتى كه اهل سنّت آن را بيان مى‏كنند آيه شريف 84 سوره مبارك توبه «وَلاَ تُصَلِّ عَلَى أَحَدٍ …» در سال 9 هجرت نازل شده است[14] . طبق نظر اهل سنّت بايد ادّعا كرد پيامبر  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم نه سال در مورد يك موضوع دچار خطا و اشتباه بودند . زيرا از زمانى كه پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم به مدينه آمدند ، منافقان نيز در مدينه حضور داشتند و هر وقت كه يكى از آنان از دنيا مى‏رفت پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم براى جلوگيرى از فتنه ، بر جنازه آنان نماز مى‏خواندند .

پيامبرى كه نه سال بر خلاف خواسته خدا عمل مى‏نمايد و براى منافقين طلب مغفرت مى‏نمايد ، آيا سزاوار است كه او را اسوه و الگوى خود قرار دهيم ؟ آيا اطاعت از ايشان  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم را مى‏توان در كنار اطاعت از خداوند متعال قرار داد ؟

عمر بن خطاب رفتارِ خود را در مقابل مقامِ شامخ نبوّت نوعى لغزش و گمراهى نام مى‏نهد[15] ، حال چگونه علماى اهل سنّت عمل او را منقبت و فضيلت به شمار مى‏آورند ؟

خداوند سبحان در قرآن مجيد مى‏فرمايد :

«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاَ تَرْفَعُوا أَصْوَاتَكُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِيِّ وَلاَ تَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ كَجَهْرِ بَعْضِكُمْ لِبَعْضٍ أَن تَحْبَطَ أَعْمَالُكُمْ وَأَنتُمْ لاَ تَشْعُرُونَ»[16] .

اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد ! صداى خود را فراتر از صداى پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم نكنيد ، و در برابر او بلند سخن مگوييد آن‏گونه كه
بعضى از شما در برابر بعضى بلند صدا مى‏كنند ، مبادا اعمال شما نابود گردد در حالى كه نمى‏دانيد .

طبق آيه شريف تنها بلند كردن صدا كافى است كه اعمال نيك نابود شده و ايمان انسان از بين برود . در جايى كه عملى مانند بلند كردن صدا در حضور پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم اين همه عقاب به دنبال دارد ، آيا اعتراض و مخالفت با پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم و ممانعت از رفتار ايشان حتّى كشيدن لباس پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم موجب عقاب و عذاب نمى‏شود ؟ آيا بايد مانند اهل سنّت قائل شويم كه مخالفت با پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم فضيلت و منقبت براى عمر و صحابه محسوب مى‏شود ؟! آيا اين گونه رفتار موجب از بين رفتن ايمان و اسلام نمى‏باشد؟ علماى اهل سنّت نيز با پذيرفتن اين‏گونه سخنان و اين‏گونه طرز تفكّر و انديشه قطعا ايمان و اعمال خود را حبط و نابود مى‏كنند .

تبيين وحى الهى

پرسشى كه در اينجا مهمّ به نظر مى‏رسد اين است كه بايد مشخص كنيم اجتهاد در چه امرى صورت گرفته است و چه كسى اجتهاد كرده است؟ جواب اين سؤال واضح است ، پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم در مورد وحى الهى اجتهاد كردند . اجتهاد در مورد وحى الهى وظيفه تخصّصى پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم مى‏باشد . اگر پيامبر  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم را مسئول تبيين وحى الهى ندانيم ، چه كسى مى‏تواند اين وظيفه را به عهده بگيرد ؟ ادّعاى اهل سنّت كه پيامبر  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم در اجتهاد دچار اشتباه مى‏شوند توابع فاسدى دارد و آن اينكه پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم نمى‏توانند وحى الهى را تبيين نمايند . يعنى بايد ادّعا كنيم پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم مانند دستگاه ضبط صوت است كه الفاظ را به ديگران ابلاغ مى‏كنند امّا هرگز از درك مفاهيم و مراد آنها آگاه نمى‏باشند . آياتى در قرآن مجيد وجود دارد كه به صراحت بيان مى‏كند مقام تبيين وحى الهى و ذكر مخصوص پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم مى‏باشد . براى نمونه به دو آيه از سوره نحل اشاره مى‏كنيم :

«وَمَا أَنزَلْنَا عَلَيْكَ الْكِتَابَ إِلاَّ لِتُبَيِّنَ لَهُمُ الَّذِي اخْتَلَفُواْ فِيهِ وَهُدًى وَرَحْمَةً لِّقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ»[17] .

ما قرآن را بر تو نازل نكرديم مگر براى اينكه آنچه را در آن اختلاف دارند ، براى آنها روشن كنى . و اين قرآن مايه هدايت و رحمت است براى قومى كه ايمان مى‏آورند .

قدرت علمى پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم تا بدان حد است كه مشكلات كتب آسمانى پيامبران گذشته عليهم‏السلام را نيز تبيين مى‏نمايند . خداوند متعال مى‏فرمايد :

«وَأَنزَلْنَا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ وَلَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ»[18] .

و ما اين ذكر (قرآن) را بر تو نازل كرديم ، تا آنچه را كه به سوى مردم نازل شده است براى آنها روشن سازى، و شايد انديشه كنند.

آيا مى‏توان ادّعا كرد فهم چنين پيامبرى حجيّت ندارد و نمى‏توان به اجتهادات ايشان صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم اعتماد كرد ، امّا در مقابل اجتهاد شخصى مانند عمر بن خطّاب حجّت است ؟ كسى كه خودش اعتراف مى‏كند :

« كلّ النّاس أفقه من عمر حتّى ربات الحجال »[19] .

همه مردم از عمر فقيه‏تر مى‏باشند حتّى زنان حجله نشين .

اگر ادّعا كنيم كه كسى مثل عمر بن خطاب مى‏تواند مطالب را بهتر از پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلمدرك كند و بفهمد و از سوى ديگر ادّعا كنيم كه پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم ناتوان از تبيين وحى الهى مى‏باشد ، بايد سنّت را حجّت ندانيم . اهل سنّت ادّعا مى‏كنند احكام و معارف را از سه راه قرآن ، سنّت و اجماع مى‏توان ثابت كرد[20] . پرسش اين است كه حجيّت سنّت از كجا آمده است ؟ جواب واضح است و آن اينكه سنّت همان چيزى است كه پيامبر  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم آن را از آيات الهى درك كرده‏اند (استنباط مى‏كنند) و سنّت چيزى غير از اين نمى‏تواند باشد . حال اگر درك و فهم پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم را مانند ديگران بدانيم و حتّى در مواردى قائل شويم كه ديگران بيشتر از ايشان صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم مى‏فهمند پس نبايد سنّت را يكى از ادلّه احكام به شمار آوريم بلكه بايد ادلّه را تنها اجماع و قرآن بدانيم .

درخواست ما از علماى منصف و واقع بين اهل سنّت اين است كه به دور از هرگونه تعصّب و تحجّر فكرى به لوازم ادّعاى خود فكر كنند .

مقايسه مستلزم تساوى طرفين

سخن ديگرى كه در ردّ ادّعاى اهل سنّت مى‏توان بيان نمود ، اين است كه آيا مى‏توان علم پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم را با علم عمر بن خطاب مقايسه كرد ؟ تاريخ و روايات در اين زمينه چه مى‏گويد ؟

در سويى از اين مقايسه اشرف مخلوقات قرار دارد كه ، داراى مقام خاتميّت نبوّت مى‏باشد . كسى كه مسئوليّت تبيين آيات و احكام الهى را به عهده دارد ، ظرفيّت وجودى ايشان  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم در حدّى است كه مى‏تواند مكانى براى فرود وحى الهى باشد . امّا در سوى ديگر شخصى است كه خود را چنين ارزيابى مى‏كند و مى‏گويد :

« لولا عليٌّ لهَلَكَ عُمَر »[21] .

اگر على [ عليه‏السلام] نبود عمر نابود مى‏شد .

يا در جايى ديگر مى‏گويد :

« اللّهم لا تبقني لمعضلة ليس لها ابن أبي طالب »[22] .

خدايا من را با مشكلى رها نكن در حالى كه دسترسى به على بن ابى طالب [ عليه‏السلام] ندارم .

همچنين در مورد اميرالمؤمنين  عليه‏السلام اعتراف مى‏كند كه ايشان اعلم ، أفضل و أفقه مى‏باشند[23] . با مراجعه به تاريخ صحّت اين گونه اعترافات واضح و آشكار مى‏شود . در تاريخ موارد زيادى مشاهده مى‏شود كه خلفا مخصوصا عمر در مشكلات علمى ، فقهى و قضايى چاره‏اى جز اين نديده‏اند كه براى رفع اين مشكلات دست به دامان اميرالمؤمنين  عليه‏السلام شوند . در اين مجال تنها به يك نمونه اشاره مى‏كنيم :

روزى اميرالمؤمنين  عليه‏السلام مشاهده نمودند زن ديوانه باردارى را مى‏خواهند سنگسار كنند . وقتى اميرالمؤمنين  عليه‏السلامعلّت را جويا شدند ، گفتند : به علّت اينكه مرتكب عمل شنيع زنا شده است ، عمر بن خطاب دستور داده است او را سنگسار نمايند . اميرالمؤمنين  عليه‏السلام، فرمودند : زن را رها كنيد مگر نمى‏دانيد كهپيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم فرموده‏اند :

« رفع القلم عن المجنون حتّى يفيق »[24] .

قلم تكليف از ديوانه برداشته شده تا زمانى كه بهبودى بيايد .

آيا احكام الهى را بر انسان ديوانه‏اى اجرا مى‏كنى ؟ علاوه بر آن بر فرض كه سنگسار او صحيح باشد ، جنينى كه در شكم دارد چه گناهى مرتكب شده است و به چه جرمى زندگى را از او سلب مى‏كنى ؟ در اينجا بود كه عمر اعتراف كرد اگر اميرالمؤمنين  عليه‏السلام نبود او به هلاكت رسيده و نابود مى‏شد[25] .

لذا ابن ابى الحديد در اين زمينه مى‏گويد :

«وكان عمر يفتي كثيرا بالحكم ثمّ ينقضه، ويفتي بضدّه وخلافه»[26].

چه بسيار بود كه عمر حكمى را صادر مى‏كرد سپس آن را نقض كرده و بر خلاف آن فتوى مى‏داد .

حال عقل سليم را بدون هرگونه تعصّب به قضاوت دعوت مى‏كنيم كه آيا چنين شخصيّتى صلاحيّت و لياقت اين را دارد كه با پيامبر  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم مقايسه شود !؟

شواهدى بر جعل احاديث

1 ـ شاهد متنى :

در متن روايتى كه ذكر شد تعارض واضح و آشكارى وجود دارد . چنين تعارضى دليل محكمى بر جعل احاديث مى‏باشد . در يكى از احاديث آمده بود عمر بن خطاب پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم را از نماز گزاردن بر عبداللّه‏ بن ابىّ باز داشت و به پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم آيه‏اى از قرآن را يادآورى نمود . طبق آن آيه پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم حتّى اگر هفتاد مرتبه هم استغفار مى‏نمودند به حالِ عبداللّه‏ بن ابىّ سود بخش نبود . بعد از اين پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم فرمودند : « وسأزيد على السبعين »[27] يعنى اگر قرار است با هفتاد مرتبه استغفار ، عبداللّه‏ بن ابىّ مشمول غفران الهى قرار نگيرد ، اشكالى ندارد ، من بيشتر از هفتاد مرتبه طلب غفران مى‏نمايم . امّا در روايت ديگرى چنين آمده است :

« فلو أعلم أنّي إن زدت على السبعين غفرله ، لزدت عليها »[28] .

اگر مى‏دانستم كه با استغفار بيش از هفتاد مرتبه بخشيده مى‏شود حتما چنين مى‏كردم .

يعنى در اينجا پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم اعتراف مى‏كنند كه حتّى استغفار بيش از هفتاد مرتبه هم به حال عبداللّه‏ ابن ابى سودى نخواهد داشت . به هر جهت اين دو روايت در تعارض آشكار با يكديگر هستند . و تعارض ، دليل محكمى بر جعل و كذب احاديث مى‏باشد .

2 ـ شاهد خارجى :

مقايسه زمان نزول آيه 84 سوره توبه و زمان مرگ عبداللّه‏ بن ابى ، شاهدى گويا برجعل روايت مورد استناد اهل سنّت مى‏باشد. طبق نقل تواريخ معتبر، زمانى كه پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم از جنگ تبوك به مدينه باز گشتند آيه شريف نازل شد . جنگ تبوك در سال نه هجرى واقع شد و بازگشت پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم در ماه رجب بود[29] . از طرفى وفات عبداللّه‏ بن ابىّ در سال نه هجرى در ماه ذى القعده اتّفاق افتاد[30] .

بنابر اين نزول آيه شريف چهار ماه قبل از وفات عبداللّه‏ بن ابىّ مى‏باشد. پرسش اين است كه چگونه شأن نزول آيه‏اى كه چهار ماه قبل نازل شده را وفات عبداللّه‏ بن أبىّ مى‏دانيد ؟ تنها راه ممكن اين است كه نزول آيه شريف را به هيچ وجه مرتبط به مرگ عبداللّه‏ بن أبىّ ندانيم . به هر جهت اهل سنّت يا بايد تاريخ خود را نپذيرند و آنها را كنار بگذارند و يا اينكه از ادّعاى خود دست بردارند .

نكته‏اى كه در اينجا به ذهن مى‏رسد و نياز به تحقيق و بررسى بيشترى دارد اين است كه جعل اين احاديث جهت دستيابى به چه هدفى بوده است ؟ در پاسخ بيان مى‏كنيم كه در جنگ تبوك منافقان تصميم به ترور پيامبر  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم در عقبه گرفتند . امّا اين سوء قصد به سرانجام نرسيد و نقشه منافقان نقشِ بر آب گرديد . افرادى مانند عمّار و حذيفه تمام منافقانى را كه در اين تصميم نقش داشتند را كاملاً مى‏شناختند[31] . منافقان از افتضاحى كه به بار آورده بودند در هراس و وحشت بودند و از طرفى از افشاى نام خود به نام منافقين وحشت داشتند. لذا مجبور شدند آيه شريف را در مورد واقعه‏اى بدانند كه از نظر زمانى چهار ماه بعد اتّفاق مى‏افتد تا بدين وسيله اذهان را مشغول مسأله‏اى ديگر نمايند و به اصطلاح ردّ گم كنند . افرادى كه در رديف متّهمان درجه يك محسوب مى‏شدند ، در ماجراى نماز ميّت بر عبداللّه‏ بن ابىّ موضع سختى گرفتند تا بدين وسيله به مردم بفهمانند كه ما در ماجراى ترور پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم نقشى نداشتيم و جزء منافقين محسوب نمى‏شويم .

تفاوت نماز ميّت بر مؤمن و منافق

براى روشن شدن حقيقت مطلب و اين كه اعتراض عمر بر رسول اللّه‏  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم بدون در نظر گرفتن محكمات قرآنى اعتراضى نابجا مى‏باشد از زاويه‏اى ديگر به بررسى نماز ميّت مى‏پردازيم . به عنوان مقدّمه و پيش از ذكر روايات بيان مى‏كنيم كه براساس فقه شيعه نماز ميّت بر مؤمن و منافق يكسان نمى‏باشد . در روايتى امام صادق  عليه‏السلام مى‏فرمايند :

1 ـ « كان رسول اللّه‏  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم إذا صلّى على ميّت كبّر و تشهّد ، ثمّ كبّر ثمّ صلّى على الأنبياء ودعا ثمّ كبّر و دعا للمؤمنين ، ثمّ كبّر الرّابعة ودعا للميّت ، ثمّ كبّر وانصرف . فلمّا نهاه اللّه‏ عزّوجلّ عن الصّلاة على المنافقين كبّر و تشهّد ، ثمّ كبّر وصلّى على النبييّن ، ثمّ كبّر ودعا
للمؤمنين ، ثمّ كبّر الرّابعة وانصرف ولم يدع للميّت »[32] .

زمانى كه رسول خدا  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم نماز ميّت مى‏خوانند تكبير و شهادتين مى‏گفتند، سپس تكبير گفته وبرانبياء الهى صلوات مى‏فرستادند، و دعا مى‏كردند و سپس تكبير گفته و براى مؤمنين طلب غفران مى‏نمودند، سپس براى مرتبه چهارم تكبير گفته و براى ميّت دعا مى‏نمودند ، آنگاه تكبير گفته و نماز را به پايان مى‏رساندند . زمانى كه خداوند متعال پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم را از دعا كردن براى منافقين نهى نمود ، تكبير و شهادتين مى‏گفتند ، سپس تكبير گفته و بر انبياء الهى صلوات مى‏فرستادند ، سپس تكبير گفته و براى مؤمنين طلب مغفرت مى‏نمودند ، سپس تكبير چهارم را گفته و نماز را به پايان مى‏رساندند و براى ميّت (به علّت نفاقش) دعا نمى‏كردند .

در روايتى امام باقر  عليه‏السلام مى‏فرمايند :

2 ـ « يا أبا بكر ! تدري كم الصّلاة على الميّت ؟ قلت : لا ، قال : خمس تكبيراتٍ فتدري من أين اُخذت الخمس ؟ قلت : لا ، قال : اُخذت الخمس تكبيرات من الخمس صلواتٍ من كلّ صلاةٍ تكبيرةٌ»[33] .

اى ابابكر ! آيا مى‏دانى نماز ميّت چند تكبير دارد ؟ گفتم : نه نمى‏دانم . فرمودند : پنج تكبير دارد . باز فرمودند : آيا مى‏دانى چرا داراى پنج تكبير است ؟ گفتم : نه نمى‏دانم . امام باقر عليه‏السلام فرمودند : پنج تكبير از عدد نمازهاى پنج گانه گرفته شده است .

3 ـ « عن الحسن النضر قال : قلت للرّضا  عليه‏السلام : ما العلّة في التكبير على الميّت خمس تكبيرات ؟ قال : رووا أنّها اشتّقت من خمس صلوات . فقال : هذا ظاهر الحديث فأمّا في وجه آخر فإنّ اللّه‏ عزّوجلّ قد فرض على العباد خمس فرائض الصّلاة والزّكاة والصيّام والحجّ والولاية ،
فجعل للميّت من كلّ فريضة تكبيرة واحدة فمن قبل الولاية كبّر خمسا
ومن لم يقبل الولاية كبّر أربعا فمِن أجل ذلك تكبّرون خمسا ومن خالفكم يكبّر أربعا »[34] .

حسن نضر مى‏گويد : به امام رضا  عليه‏السلام عرض كردم : به چه علّتى بر ميّت پنج تكبير مى‏گوييم ؟ امام رضا  عليه‏السلام فرمودند : روايت شده كه تكبيرهاى نماز ميّت از نمازهاى پنج گانه (يوميّه) گرفته شده است . سپس امام رضا  عليه‏السلام ادامه دادند : اين مطلب ظاهر حديث است . امّا در صورت ديگر (بطن حديث) به درستى كه خداوند متعال پنج فريضه را بر بندگان خويش واجب نمود كه عبارتند از : نماز ، زكات ، روزه ، حجّ و ولايت . پس در مقابل هر فريضه‏اى يك تكبير قرار داده شده است . كسى كه ولايت را بپذيرد بر جنازه او پنج تكبير مى‏گويند و كسى كه ولايت را نپذيرد بر جنازه او چهار تكبير مى‏گويند . به همين خاطر است كه شما بر جنازه‏هاى خود پنج تكبير مى‏گوييد ولى كسانى كه در مذهب با شما مخالف هستند چهار تكبير مى‏گويند .

امام صادق  عليه‏السلام مى‏فرمايند :

4 ـ « كان رسول اللّه‏  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم يكبّر على قومٍ خمسا وعلى قومٍ آخرين أربعا فإذا كبّر على رجلٍ أربعا اُتّهم ـ يعنى بالنّفاق ـ »[35] .

پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم بر دسته‏اى از اموات پنج تكبير مى‏گفتند و بر اموات ديگرى چهار تكبير . پس زمانى كه ايشان بر جنازه‏اى چهار تكبير مى‏گفتند ، مردم آن شخص را متّهم مى‏كردند ـ يعنى به نفاق متّهم مى‏كردند ـ .

در روايتى ديگر امام صادق  عليه‏السلام مى‏فرمايند :

5 ـ « كان يعرف المؤمن والمنافق بتكبير رسول اللّه‏  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم يكبّر على المؤمن خمسا وعلى المنافق أربعا »[36] .

شخص مؤمن و منافق به وسيله تكبير رسول خدا  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم شناخته مى‏شد . رسول خدا  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلمبر جنازه مؤمن پنج تكبير و بر جنازه منافق چهار تكبير مى‏گفتند .

امام صادق  عليه‏السلام مى‏فرمايند :

6 ـ « لمّا مات عبداللّه‏ بن أبيّ بن سلّول ، حضر النّبي  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلمجنازته ، فقال عمر : يا رسول اللّه‏ ! ألم ينهك اللّه‏ أن تقوم على قبره ؟ فسكت فقال : ألم ينهك اللّه‏ أن تقوم على قبره ؟ فقال له : ويلك وما يدريك ما قلت ؟ إنّي قلت : اللّهم احشُ جوفه نارا واملأ قبره نارا وأصله نارا . قال أبوعبداللّه‏  عليه‏السلام : فاُبدى من رسول اللّه‏  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم ما كان يكره »[37] .

زمانى كه عبداللّه‏ بن أبي بن سلّول ، از دنيا رفت ، پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم بر جنازه او حاضر شدند . پس عمر گفت : اى پيامبر ! آيا خداوند شما را از حاضر شدن نزد قبر او نهى نكرده است ؟ پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم سكوت اختيار كردند . عمر دوباره سؤال خود را تكرار كرد . پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم به او فرمودند : و اى بر تو ، تو چه مى‏دانى كه من چه گفتم (چه دعايى كردم) به درستى كه من گفتم : خدايا ! درون او را و همچنين قبر او را پر از آتش كن و به او آتش برسان . امام صادق عليه‏السلام فرمودند : [در اثر پافشارى عمر] از رسول خدا  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم امرى ظاهر و آشكار گشت كه از بيان آن كراهت داشتند .

اعتراض و مخالفتِ عمر توسّط اهل سنّت و شيعه نقل شده است . امّا جاى اين سؤال باقى است كه اين اعتراض نشانه چيست ؟ آيا چنان كه اهل سنّت نقل مى‏كنند منقبت و فضيلتى براى عمر محسوب مى‏شود !؟ طبق سخنان گذشته روشن مى‏شود كه اين ادّعا با محكمات قرآن مخالفتِ واضح و آشكار دارد .

در پايان مطلب روايتى را نقل مى‏كنيم كه در آن بر اين نكته تأكيد شده است كه رسول خدا  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم از نماز خواندن بر جنازه عبداللّه‏ بن أبىّ هدف خاصّى را دنبال مى‏كردند .

« قال أميرالمؤمنين  عليه‏السلام في مثالب عمر : هو صاحب عبداللّه‏ بن أبي بن سلّول حين تقدّم رسول اللّه‏  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم ليصلّي عليه أخذ بثوبه من ورائه وقال : لقد نهاك اللّه‏ أن تصلّي عليه ولا يحلّ لك أن تصلّي عليه فقال له رسول اللّه‏  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم : إنّما صلّيت عليه كرامة لإبنه وإنّي لأرجو أن يسلم به سبعون رجلاً من بني أبيه وأهل بيته وما يدريك ما قلت ؟ إنّما دعوت اللّه‏ عليه »[38] .

اميرالمؤمنين  عليه‏السلام در مورد رذائل عمر فرمودند : عمر رفيق و دوست عبداللّه‏ بن أبىّ بن سلول بود . زمانى كه پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم مهيّا شدند بر جنازه عبداللّه‏ نماز بگزارند ، عمر پيراهن رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم را گرفت و گفت : خداوند شما را از نماز گزاردن بر او نهى كرده است و بر شما حلال نيست كه بر او نماز بگزارى . پس رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم فرمودند : من به خاطر بزرگوارى و شرافت فرزندش[39] به او نماز خواندم و همانا اميدوارم با اين رفتار من بيش از هفتاد نفر از قبيله و خانواده عبداللّه‏ بن ابىّ مسلمان شوند . در ضمن تو چه مى‏دانى كه من به درگاه خدا چه گفتم ؟ زيرا من عليه
او دعا نمودم (نه نفع او)[40] .

خلاصه سخن آنكه عمر از مصلحت انديشى و هدف پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم خبر ندارد ، بنابر اين اجازه ندارد در برابر رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلماعتراض كرده و حتّى كوچكترين بى‏احترامى نمايد .

[1] ـ تحفة الاحباب ، صفحه 252 و از منابع اهل سنّت : الدّر المنثور ، جلد 3 صفحه 473 و اسد الغابة ، جلد 3 صفحه 197 .

[2] ـ براى اطّلاع بيشتر به جزوه شماره 81 رجوع كنيد .

[3] ـ سوره توبه ، آيه 84 .

[4] ـ سوره حجرات ، آيه 1 .

[5] ـ سوره حشر ، آيه 7 .

[6] ـ سوره احزاب ، آيه 21 .

[7] ـ سوره انفال ، آيه 20 .

[8] ـ اين آيات عبارتند از : سوره آل عمران آيه 32 ، سوره نساء ، آيه 59 ، سوره انفال ، آيه 20 ، سوره نور ، آيه 54 ، سوره محمّد ، آيه 33 .

[9] ـ سوره سوره نجم ، آيه 2 .

[10] ـ مفردات غريب القرآن ، صفحه 306 .

[11] ـ مفردات غريب القرآن ، صفحه 380 .

[12] ـ سوره نجم ، آيه 4 و 3 .

[13] ـ از منابع اهل سنّت: الفصول في الاصول ، جلد 1 صفحه 155 .

[14] ـ از منابع اهل سنّت : سيره ابن هشام ، جلد 4 صفحه 197 و تاريخ اسلام ذهبى ، جلد 1 صفحه 660 .

[15] ـ از منابع اهل سنّت : الدرّ المنثور ، جلد 3 صفحه 473 .

[16] ـ سوره حجرات ، آيه 2 .

[17] ـ سوره نحل ، آيه 64 .

[18] ـ سوره نحل ، آيه 44 .

[19] ـ الغدير ، جلد 6 صفحه 82 از منابع اهل سنّت : شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد ، جلد 1 صفحه 182 ، السنن الكبرى ، جلد 7 صفحه 233 ، مجمع الزوائد ، جلد 4 صفحه 284 و تفسير فخر رازى ، جلد 10 صفحه 13 .

[20] ـ از منابع اهل سنّت : المستصفى ، جلد 1 صفحه 100 .

[21] ـ الغدير، جلد 3 صفحه 97 ، از منابع اهل سنّت : شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد ، جلد 1 صفحه 18 ، الاستيعاب ، جلد 3 صفحه 1103 و تفسير فخر رازى ، جلد 21 صفحه 22 .

[22] ـ الغدير، جلد 3 صفحه 97 ، از منابع اهل سنّت : شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد ، جلد 1 صفحه 4 ، كنز العمّال ، جلد 10 صفحه 300 ، تاريخ مدينة دمشق ، جلد 42 صفحه 406 ، اسد الغابة ، جلد 4 صفحه 23 ، فتح الباري ، جلد 13 صفحه 286 .

[23] ـ از منابع اهل سنّت : تاريخ الخلفاء ، صفحه 170 .

[24] ـ وسائل الشيعه ، جلد 28 صفحه 23 و از منابع اهل سنّت : مغنى ابن قدامه ، جلد 9 صفحه 47 و شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد ، جلد 12 صفحه 202 .

[25] ـ الغدير ، جلد 6 صفحه 102 ، شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد ، جلد 12 صفحه 205 ، السنن الكبرى ، جلد 4 صفحه 323 .

[26] ـ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد ، جلد 1 صفحه 181 .

[27] ـ از منابع اهل سنّت : الدرّ المنثور ، جلد 3 صفحه 472 .

[28] ـ از منابع اهل سنّت : الدرّ المنثور ، جلد 3 صفحه 473 .

[29] ـ از منابع اهل سنّت: تاريخ الطّبرى، جلد 2 صفحه 363، البداية والنّهاية، جلد5 صفحه 5، الكامل في التاريخ ، جلد 2 صفحه 276 .

[30] ـ از منابع اهل سنّت : البدايه و النهايه ، جلد 5 صفحه 42 و تاريخ اسلام ذهبى ، جلد 1 صفحه 659 .

[31] ـ براى اطّلاع بيشتر از حوادث جنگ تبوك و منابعى كه نام افراد توطئه‏گر را ذكر كرده است ، رجوع كنيد به جزوه شماره 36 .

[32] ـ الكافى ، جلد 3 صفحه 181 .

[33] ـ الكافى ، جلد 3 صفحه 181 .

[34] ـ عيون أخبار الرّضا  عليه‏السلام ، جلد 2 صفحه 89 .

[35] ـ وسائل الشيعة ، جلد 3 صفحه 72 .

[36] ـ وسائل الشيعة ، جلد 3 صفحه 77 .

[37] ـ وسائل الشيعة ، جلد 3 صفحه 71 .

[38] ـ بحار الأنوار ، جلد 78 صفحه 376 .

[39] ـ فرزند عبداللّه‏ ابن ابى سلول حباب ناميده مى‏شد ، و پيامبر  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم نام او را به عبداللّه‏ تغيير دادند وى در جنگ بدر و احد شركت كرد و مى‏خواست پدرش را به قتل برساند امّا رسول اللّه‏  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم به او اجازه چنين كارى را ندادند . الاستيعاب ، جلد 2 صفحه 336

[40] ـ از روايتى ديگر كه در اين زمينه نقل شده است ، مى‏توان استنباط نمود كه نماز ميّت مانند نمازهاى روزانه نمى‏باشد و صرفا دعايى براى ميّت است ، و پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم در نماز خود بر عبداللّه‏ ابن ابى سلول عليه او دعا نمودند ، به عبارت ديگر او را نفرين كردند . «عن يونس بن يعقوب قال : سألت أباعبداللّه‏ عليه‏السلام: عن الجنازة اُصلّي عليها على غير وضوء ؟ فقال : نعم ، إنّما هو تكبير وتسبيح وتحميد وتهليل » [وسائل الشيعه ، جلد 3 صفحه 89 ]يونس بن يعقوب مى‏گويد : از امام صادق عليه‏السلام سؤال كردم : آيا مى‏توانم بر جنازه‏اى نماز ميّت بدون وضو بخوانم ؟ امام عليه‏السلام در پاسخ فرمودند : بله مى‏توانى زيرا نماز ميّت تكبير و تسبيح و حمد و تهليل خداوند متعال مى‏باشد . دعا است نه نماز


جستجو