در آن زمان اسلام در معرض چه خطری قرار گرفته بود و این خطر چگونه با شهادت سیدالشهداء(ع) رفع میشد؟ در صدر اسلام غیراز مسلمانان خالص و قوی الایمان، گروههای مختلفی وجود داشتند که بعضی از ایشان فتنهگر و عدهای دیگر به نحوی آسیبپذیر بودند. گروه اول منافقانی بودند که در باطن ایمان نداشتند. به عنوان نمونه از این گروه ابوسفیان را معرفی کردم که با توجه به بعضی از سخنانی که در موقعیتهای خاصی بر زبان آورده بود، روشن شد که ایمان قلبی نداشته است. گروه دوم افرادی ضعیف الایمان و دنیاپرست بودند که تابع قدرت و در پی منافع دنیوی خود بودند و مسائلی مانند حق، تکلیف و وظیفه برای آنها اهمیتی نداشت. آنها میگفتند با نماز خواندن و روزه گرفتن، ما مسلمانان هستیم و اموری از قبیل اینکه چه کسی حاکم باشد و چگونه رفتار کند، برای ما اهمیت ندارد. همچنین خود ایشان هم نسبت به ارتکاب بعضی از معاصی را تمایل داشتند و نمیخواستند کسی متعرض آنها شود. این گروه دنیاپرست نقش سیاهی لشکر را برای گروه اول که اقلیتی منافق بودند، بازی میکردند. گروه سوم هم اکثریتی بودند که از تودۀ مردم تشکیل شده بودند، مردمی سادهدل و سطحینگر که نه از معرفت قوی برخوردار بودند و نه ایمان محکمی داشتند. این گروه بیش از دیگران در معرض خطر بودند. البته در این میان مسلمانان واقعی و مؤمنین مخلص خطر بودند. البته در این میان مسلمانان واقعی و مؤمنین مخلص جایگاه خود را داشتند. اما غیر از آنها این سه گروه در جامعه وجود داشتند که برای اسلام منشأ خطر میشدند.
همه میدانیم که از روز رحلت پیغمبر اکرم(ص) انحرافی در بین مسلمانان آغاز شد. مؤمنان واقعی چگونه باید با این انحراف برخورد کنند؟ البته همچنانکه میدانید مبارزه با هر نوع انحرافی که اساس اسلام را تهدید کند وظیفۀ همۀ مسلمانان است، اما مسئولیت کسانی که از آگاهی و قدرت بیشتری برخوردار باشند، سنگینتر از بقیه است و در این میان مسئولیت جانشین پیغمبر(ص) از همه سنگینتر است. وظیفه او این است که در درجۀ اول اساس اسلام را حفظ کند.
هنگامی که امیرالمؤمنین(ع) با این انحراف که پس از رحلت پیغمبر اکرم (ص) شروع شده بود، مواجه شدند و مشاهده کردند که عدهای قصد دارند خود را به عنوان جانشین پیغمبر(ص) معرفی کنند، چه باید بکنند؟ طبیعی است که در مرحله اول باید با ایشان بحث و گفتگو کنند و با استدلال، از انحراف جلوگیری کنند. امیرالمؤمنین(ع) هم این کار را شروع کردند و حدود شش ماه برای روشن شدن مسأله خلافت برای مردم و اصلاح انحراف جامعه تلاش کردند. آن حضرت به مردم تذکر دادند که با وجود تعیین جانشین پیغمبر اکرم(ص) توسط آن حضرت از طرف خدا، انتخاب خلیفه توسط مردم عمل صحیحی نیست. همچنانکه شنیدهاید بارها فرمودند من جانشین پیامبر (ص) هستیم و من باید جامعه اسلامی را هدایت کنم. آن حضرت شبها فاطمه زهرا(س) و حسنین(ع) را با خود به در خانه اصحاب میبردند تا فرمایشات پیغمبر اکرم را به ایشان یادآوری کنند. اما بعضی از ایشان می گفتند که ما چنین مساله ای را به خاطر نمی آوریم بسیاری از آنها هم می گفتند اگر پیش از این تذکر داده بودی، ما با دیگری بیعت نمی کردیم، اما حال که بیعت کرده ایم. سرانجام پس از شش ماه امیرالمومنین مجبور شدند برای حفظ مصالح اسلامی ایشان هم در ظاهر بیعت کنند و حکومت را به رسمیت بشناسند و اگر آن حضرت این کار را نمی کردند در بین جامعه مسلمین خونریزی اتفاق می افتاد همچنانکه ابوسفیان سعی می کرد این کار را انجام دهد. در جلسه گذشته این ماجرا را از او نقل کردم که نزد امیرالمومنین آمد تا ظاهراً با آن حضرت بیعت کند و گفت: «انی لاری عجاجه لابطفئها الا الدم» طوفانی را می بینم که چیزی به جز خون این طوفان را فرو نمی نشاند. برای جلوگیری از چنین اختلافی در جامعه اسلامی، حضرت امیر از حق خود صرف نظر کردند. به تعبیر دیگر باید گفت به این دلیل که توان و امکان اجرای تکلیفی که بر عهده ایشان بود، نداشتند. آن تکلیف را انجام ندادند. مساله خلافت امر شخصی نبود که علی از آن صرف نظر کند، بلکه تکلیفی بود که باید آن حضرت آن انجام دهد و مسئولیت هدایت مردم و مدیریت جامعه اسلامی را بر عهده بگیرد. ولی زمانی که آن بزرگوار به دلیل همراهی نکردن مردم، توان انجام این تکلیف را نداشتند، طعباً این تکلیف از ایشان ساقط بود.
این جریان ادامه داشت تا زمانی که بعد از سه خلیفه مردم جمع شدند و با امیرالمومنین بیعت کردند. در این هنگام بود که آن حضرت فرمود: «لولا حضور الحاضر و قیام الحجه بوجود الناصر لالقیت حبلها علی غاربها» اگر جمع شدن مردم برای یاری من نبود و با وجود این یاران حجت بر من تمام نشده بود، من در صدد تشکیل حکومتی برای خودم بر نمی آمدم. اما در شرایطی که مردم آمادگی پذیرش حکومت مرا دارند و وجود یاوران حجت را بر من تمام کرده است، تکلیف بر عهده من آمده است، به تعبیر دیگر علاوه بر مشروعیتی که از جانب خداوند داشتم، امروز با اقبال مردم، قدرت عمل هم پیدا کرده ام.
به هر حال طی این مدت به خصوص در زمان خلیفه اول و دوم امیرالمومنین سعی کردند حقایق، احکام و معارف اسلام را در جامعه ترویج کنند. آن حضرت شاگردانی مثل ابن عباس و دیگران تربیت کردند که در مواقعی که اشتباهاتی توسط خلفا صورت می گرفت، با بحث و راهنمایی آنها را متوجه اشتباه خود می کردند. زمینه اجتماعی هم به گونه ای بود که با توجه به فرمایشات پیغمبر اکرم درباره امیرالمومنین بسیاری از صحابه از بیعت با خلفا پشیمان شده بودند و گرچه تصور می کردند عدول آنها از بیعت با خلفا پیشین شده بود و گرچه تصور می کردن عدول آنها از بیعت صحیح باشد اما قلباً به حضرت امیر علاقه داشتند، علاوه بر اینکه اشتباهات خلفا آنها را رسوا می کرد و ایشان هم مجبور بودند فرمایشات امیرالمومنین را در زمینه معارف اسلام و احکام اسلامی بپذیرند. آنچنان که خود محدثین اهل تسنن نقل کرده اند که بیش از هفتاد مرتبه خلیفه دوم گفت: «لولا علی لهلک عمر» و یا گفت: «لا ابقانی الله لمعضله لیس لها اباالحسن» اگر روزی علی نباشد، خدا مرا در آن روز زنده نگه ندارد، مبادا که مشکلی پیش آید و من راه حل آن را ندانم.
خلفا در عمل علم و رای علی را در مورد معارف اسلامی می پذیرفتند و بهترین کاری که در آن زمان امکان داشت این بود که به این واسطه اسلام و معارف آن حفظ شود. گرچه گاهی لغزشهایی هم از خلفا سر می زد. حداقل اصل مساله تصدی حکومت توسط ولی امری که از جانب خدا تعیین شده است فراموش شده بود.
این جریان تا زمان عثمان ادامه داشت از زمان عثمان انحرافات عملی افزایش یافت. شب گذشته نقل کردم که در اولین روز بیعت مردم با عثمان، ابوسفیان بنی امیه را در خانه عثمان جمع کرد و به ایشان گفت: «والذی یحلف به ابوسفیان لا جنه و لا نار»، قسم به آن کسی که ابوسفیان به او سوگند یاد می کند، بهشت و جهنمی وجود ندارد. مدتی بنی هاشم حکومت کردند اما امروز نوبت ماست و امیدوارم از این پس این حکومت در خانه بنی امیه به میراث باقی بماند. پس از این جریان حکامی که برای شهرهای مختلف تعیین شدند غالباً از بنی امیه یا از طرفداران و دوستان آنها بودند. عملاً این تفکر حاکم شد که تمام آنچه درباره دین گفته شده بود واقعیت نداشتهه تنها مساله حکومت مطرح بوده است و بنی هاشم برای به دست آوردن حکومت مساله دین را مطرح کرده و آن را دست آویزی برای رسیدن به اهداف خود قرار داده است. از کسانی که خود به اساس اسلام ایمان ندارند چه انتظاری می رود؟ در حکومت عثمان حکامی که تعیین میشدند مانند سلاطین رفتار میکردند و خود را مالک الرقاب و صاحب اختیار مردم میدانستند. از آن زمان تا سالهای اخیر در بسیاری از کشورها، حتی در کشور خود تا زمان قاجار، اینگونه بود که سلطان خود را مالک کشور میدانست. حکامی که توسط عثمان برای منطقهای تعیین میشدند، اموال موجود در آن منطقه را متعلق به خود شمرده و به دلخواه خود در آن تصرف میکردند. از زمان عثمان عملاً حکومت اسلامی به این سو میل کرد. حکام ثروتهای انبوهی از بیتالمال اندوختند، حقوق مردم را تضییع کردند و به بیچارگان و ضعفا ظلم کردند تا سرانجام مردم بخشهای مختلف سرزمین اسلامی به تنگ آمدند و با یکدیگر به توافق رسیدند که باید عثمان را از بین ببرند. بر همین اساس و به دلیل ظلمهایی که دست نشاندههای عثمان در ایالتهای اسلامی انجام میدادند، نسبت به قتل عثمان اقدام کردند.
در چنین موقعیتی امیرالمؤمنین (ع) چه اقدامی باید انجام دهد که برای حفظ اسلام مناسبتر باشد؟ اگر در جهت قتل عثمان گام برمیداشت، سنت غلطی رایج میشد و مردم به واسطه چنین اقدامی به طور کلی نسبت به اهل بیت(ع) بدبین میشدند و باور میکردند که بحث بر سر دنیاست. به همین دلیل ایشان به هیچ وجه اجازۀ اقدامی در جهت قتل عثمان را نمیدادند و از آن جلوگیری میکردند. ولی به هر حال، مسلمانانی که به خشم آمده بودند و به حرف کسی توجه نمیکردند، جمع شدند و عثمان را کشتند. بعد از قتل عثمان نیز همان مردم به جانب علی(ع) هجوم آوردند و به آن حضرت گفتند که تو باید جانشین عثمان شوی. حضرت امیر(ع) از زمانی که مسئولیت خلافت را پذیرفتند، فرمودند که من این مسئولیت را قبول میکنم، به این شرط که همانند پیغمبراکرم(ص) و بر اساس سنت خدا و رسول عمل کنم. چون بسیاری از افراد هنگام بیعت میگفتند ما بیعت میکنیم به شرط این که شما هم مانند خلفای قبل رفتار کنید. اما آن حضرت فرمودند: من چنین بیعتی را نمیپذیرم. اگر با من بیعت میکنید، باید بر این اساس بیعت کنید که طبق کتاب و سنت عمل کنم. سرانجام مردم با امیرالمؤمنین(ع) به این صورت بیعت کردند. ولی درون جامعۀ اسلامی کسانی وجود داشتند که به چنین بیعتی راضی نبودند. همان گروههایی که در ابتدا عرض شد. عدهای از کسانی که واقعاً ایمان ضعیفی داشتند، نماز میخواندند، روزه میگرفتند و حتی همراه با پیمبر(ص) در جهاد شرکت کرده بودند، اما علاقه آنها به دنیا در حدی بود که متعبد به احکام اسلامی نبودند. این افراد مصادیق این فرمایش سیدالشهداء(ع)هستند که «الناس عبید الدنیا و الدین لعق علی السنتهم یحوطونه ما درّت معایشهم[1]»، کسانی که تا زمانی که دین و دینداری مزاحم دنیایشان نباشد، دیندار هستند، اما اگر دین مزاحم دنیای ایشان شود، در این صورت از دین طرفداری نمیکنند و گرچه اسماً مسلمان و تابع احکام اسلامی هستند، اما عملاً منافع خود را مقدم میدارند. کسانی از نزدیکان پیغمبر مقل طلحه و زبیر که شخصیتهای ممتازی و کاندیدای خلافت بودند. عمر آنها را از جمله کاندیداهای خلافت قرار داده بود. لکن با توطئههای بنی امیه از میان شش نفر کاندیدای معرفی شده توسط عمر، عثمان رأی آورد و برندۀ خلافت شد.
کسانی مانند طلحه و زبیر این که قبل از دیگران با علی(ع) بیعت کردند، پیش از سایرین نیز بیعت خود را شکستند و جنگ جمل را به راه انداختند. بعد از آنها هم معاویه جنگ صفین و نهایتاً خوارج جنگ نهروان را بر پا کردند.
در این مدت علی(ع) چگونه با خطراتی که اسلام را تهدید میکرد رفتار کرد؟ طبیعی است که رفتار امیرالمؤمنین(ع) در زمان خلافت با رفتار آن حضرت قبل از خلافت تفاوت فراوانی داشت. آن حضرت قبل از خلافت قدرتی نداشت که در سایۀ آن بتواند با دشمنان مبارزه کند. اما پس از بیعت مردم با او، علی(ع) این قدرت و توانایی را به دست آورد که با دشمنان اسلام و تمام کسانی که علیه حکومت اسلامی قیام کرده بودند، به مبارزه بپردازد. آن حضرت ابتدا با اصحاب حمل، سپس اصحاب صفین و در نهایت با اصحاب نهروان جنگیدند.
بنابراین، یکی از مراحل مبارزه با مخالفین و کسانی که اسلام را تهدید میکنند، جنگ است؛ اما در صورتی که شرایط آن فراهم باشد؛ شرایطی از قبیل قدرت مشروعی که مشروعیت آن از جانب خدا باشد، مردم هم آن را پذیرفته باشند و از آن قدرت مشروع حمایت کنند. اگر چنین شرایطی فراهم بود، این وظیفه بر عهدۀ حاکم است که حتی با استفاده از شمشیر از اسلام حمایت کند. همچنانکه طی مدت قریب به پنج سال خلافت، عمده وقت امیرالمؤمنین(ع) به اینگونه جنگها گذشت.
پس از شهادت امیرالمؤمنین(ع) نوبت به امامت امام حسن(ع) رسید. در آغاز کار امام حسن(ع) میبایست رفتار امیرالمؤمنین(ع) را ادامه دهند. ولی با توجه به مشکلاتی که معاویه فراهم کرد و همچنین دسیسههایی که منجر به تحمیل صلح بر آن حضرت شد، شرایط تغییر کرد و امام حسن(ع) قدرت مبارزه با معاویه را نداشت. پیش از این گفتیم شرط این که امام مسلمین بتواند به کمک سلاح با دشمنان بجنگد این است که از قدرت مردمی برخوردار باشد؛ اما از در همان آغاز، نزدیکترین دوستان امام حسن(ع) دست از حمایت آن حضرت برداشتند. شاید به این دلیل که سالها جنگ در زمان علی(ع) آنها را خسته کرده بود و امید چندانی هم به پیروزی نداشتند، همچنین هدایای معاویه برای رؤسا و فرماندهان جنگ در تصمیم گیری آنها اثر گذاشته بود. سرانجام امام حسن(ع) با لشکری بی انگیزه مواجه شدند که حاضر نبودند واقعاً از آن حضرت حمایت کنند. به همین دلیل آن بزرگوار مجبور به پذیرش صلح شد. تا اینجا تمام آنچه عرض شد، مقدمهای بود برای جواب این سؤال که چرا امام حسین(ع) روش دیگری را غیر از روش پدر و بردار بزگوارشان انتخاب کردند. آیا امام حسین(ع) میتوانست مانند امیرالمؤمنین(ع) در آغاز رحلت پیغمبر اکرم(ص)، فقط به موعظه اکتفا کند و با وجود اینکه حکومت در اختیار دیگری است، به حفظ احکام اسلام بپردازند؟ آیا چنین کاری امکان داشت؟ در زمان حضرت امیر(ع) هنوز اصحاب پیغمبر(ص) در میان مردم حضور داشتند و طنین کلام پیامبر(ص) به گوش میرسید، هنوز احکام اسلام قوت خود را در جامعه داشت و کسی جرأت نمیکرد با آن مخالفت کند. روزی خلیفۀ دوم برای امتحان مردم در مسجد و بر روی منبر گفت: اگر روزی من از احکام اسلام منحرف شوم، شما چه خواهید کرد؟ آیا از من اطلاعت میکنید؟ شخص عربی برخاست، شمشیرش را کشید و گفت اگر روزی تو کج شوی، با این شمشیر کجی تو را راست میکنم. در آن زمان زمینۀ مخالفت با احکام اسلام فراهم نبود. بدعتهای ایجاد شده در آن زمان هم با رنگ و لعاب و شبهاتی همراه بود که مردم متوجه مخالفت آنها را احکام اسلام نمیشدند. در غیر این صورت مردم آنها را نمیپذیرفتند چون به چشم خود رفتار پیغمبر(ص) را دیده بودند.
از زمان عثمان تدریجاً اوضاع تغییر کرد و کار به جایی رسید که معاویه رسماً سلطنت میکرد. او همان کاری را انجام میداد که سلاطین ایران و روم میکردند، یعنی خود را مالک الرقاب و صاحب اختیار مسلمانان و کشور اسلامی میدانست. اگر در چنین شرایطی امام حسین(ع) مانند حضرت امیر(ع) رفتار میکرد، هیچ تأثیری نداشت و کسی به سخنان او توجه نمیکرد. شاهد این مدعا این است که معاویه از مردم مدینه برای یزیدی که همه او را میشناختند و از فساد او آگاه بودند، بیعت گرفت. تمام مردم نیز غیر از تعدادی انگشت شمار با او بیعت کردند. چون معرفت مردم نسبت به اسلام و همچنین انگیزه و ایمانشان ضعیف شده بود. آنها پس از گذشت پنجاه سال از زمان پیامبر(ص) ، نه اسلام را به درستی میشناختند و نه حتی تمایلی به عمل به احکام و معارف در حدی که میشناختند، داشتند.
تا زمانی که قبح مسألهای در جامعه از بین نرفته است، آن کار ضد ارزش شناخته میشود. به عنوان مثال زمانی که حکومت پهلوی قصد داشت بیحجابی را در ایران رایج کند، ابتدا کسی باور نمیکرد خانمی که کسی صدایش را نشنیده و گوشۀ صورتش را ندیده است، بتواند بیحجاب در پی مردم ظاهر شود. اما ابتدا جشنی گرفته شد و چند نفر به اجبار خانمهای خود را به آن مجلس آوردند. چند نفر از اشخاص معروف و سرشناس شهر که دلبستگی به حکومت داشتند یا میترسیدند که خطری متوجه ایشان شود، مجبور شدند خانمهای خود را بی حجاب به این مجلس بیاورند.پس از برگزاری این مجلس، عکس های آن منتشر شد و تدریجاً قبح بی حجابی از بین رفت. به گونهای که عده زیادی داوطلبانه چادرهای خود را کنار گذاشتند.
تا زمانی که در دوران خلافت خلیفه اول و دوم این چنین با احکام اسلام مخالفت نشده بود، اگر گفته می شد عملی خلاف حکم خدا و سنت پیغمبر(ص) است، مردم از انجام آن کار پرهیز می کردند. اما در زمان عثمان، مردم مشاهده کردند عملاً عدهای بیت الماس را به غارت میبرند و به فرمایش امیرالمؤمنین(ع) مانند چهارپایی که گیاه بهاری را میخورد، آن را میبلعند، حاکمی که از طرف خلیفه معرفی میشود، کاخها میسازد و صدها برده و کنیز میخرد، اموال زیادی را تصاحب می کند و هیچ کس هم به او اعتراض نمیکند. با مشاهده این اعمال، تدریجاً قبح آنها از بین رفت و مردم با خود گفتند شاید این کارها اشکال زیادی نداشته باشد. زیرا اگر انجام این کارها درست نبود، حکام و نمایندگان خلیفۀ مسلمین به آنها دست نمیزدند. سرانجام کار به جایی رسید که حتی یزید علناً مشروب میخورد، سگ بازی و میمون بازی می کرد و کسی به او اعتراض نمیکرد. زمانی که به محض ثابت شدن اینکه کسی مشروب خورده است، او را تازیانه میزدند، یا زمانی که خود خلیفه مسلمین هر روز شراب بیاشامد، چه مقدار تفاوت دارد؟ در چنین شرایطی اگر امام حسین(ع) بگوید ایها الناس! گناه نکنید، کسی که مشروب بخورد به جهنم خواهد رفت و نصایحی از این قبیل، هیچ کس به گفتههای او توجه نخواهد کرد. حتی ممکن بود اگر بر این کار اصرار کند، او ترورش کنند. مگر با امام حسن(ع) چه کردند؟ به وسیلۀ همسرش آن حضرت را مسموم کردند. معاویه بسیاری از افراد را با عسل مسموم به قتل رساند. او میگفت «ان لله جنوداً من العسل» خدا لشکریانی از عسل دارد. معاویه حتی دوستان نزدیک خود را ترور میکرد. اگر امام حسین(ع) در جامعه به موعظه، فعالیت فرهنگی، تدریس و مسأله گویی اکتفا می کرد، آیا در آن شرایط تأثیری داشت؟ چنین کاری نه تنها فایدهای نداشت، حتی ممکن بود در صورت اصرار بر این کار، آن حضرت هم ترور میشد.
بنابراین وظیفۀ سیدالشهداء چه بود؟ آیا باید لشکری فراهم کند و با بنی امیه بجنگد؟ چه کسی آن حضرت را همراهی میکرد؟ مگر با برادر بزرگوارش چه کردند؟ بعضی از فرماندهان لشکر امام حسن(ع) که به سپاه معاویه پیوستند، از پسرعموها و از نزدیکان آن حضرت بودند. آنها هم هدایای معاویه را قبول کردند. با این وجود چه کسی آمادگی این را داشت که امام حسین(ع) را در جنگ با معاویه و یزید همراهی کند. پس نه موعظه و نصیحت فایدهای داشت نه لشکرکشی، جنگ و توسل به سلاح، آنگونه که علی(ع) در مقابل معاویه رفتار کرد. در آن زمان کسی مانند یاران علی(ع) باقی نمانده بود. یاران حضرت امیر(ع) هم اواخر امر خسته شده بودند و حاضر به شرکت در جنگ نمیشدند. بعضی از خطبههای نهج البلاغه در مذمت کسانی است که در جنگ سستی میکردند. تعبیرات عجیبی مانند «یا اشباه الرجال و لا رجال»، ای مرد نماها! مادرتان به عزایتان بنشیند، چقدر فریاد بزنم که باید برای نبرد مهیا شوید، اما شما هیچ حرکتی از خود نشان ندهید؟ آیا چنین کسانی آمادگی جنگ با معاویه و یزید را در رکاب امام حسین(ع) داشتند؟
آیا راه دیگری برای حفظ اسلام باقی نمانده بود؟ تنها یک راه برای حسین(ع) باقی مانده بود. هنوز در میان مردم کسانی هستند که حسین(ع) را بر دوش پیغمبر(ص) دیدهاند. هنوز کسانی هستند که دیدهاند پیغمبر تا چه اندازه به این نوهاش علاقه داشت، اظهار محبت میکرد، و میفرمود هر کس حسین را اذیت کند مرا اذیت کرده است. به هر حال مردم هنوز در اعماق وجود خود علاقهای به خاندان پیغمبر(ص) داشتند و گرچه از ایشان اطاعت نمیکردند، اما به واسطۀ فطرت خود هنوز به اهل بیت(ع) محبت داشتند. کسانی که به این خانواده احترام میگذاشتند کم نبودند. در مرثیهها شنیدهاید که حتی در کاخ یزید، همسران و کنیزان او هنگامی که متوجه شدند اسرای کربلا از خاندان پیغمبر(ص) هستند، فریاد اعتراضشان بلند شد. به تعبیر دیگر آنچه برای سیدالشهداء(ع) باقی مانده بود، آبرو بود. وگرنه، نه بیان و درس و موعظه اثری میکرد و نه امکان فعالیت نظامی و جنگ وجود داشت.
از زمان شهادت امام حسن(ع) تا زمان مرگ معاویه و بیعت گرفتن برای یزید حدود ده سال به طول انجامید. طی این مدت امام حسین(ع) سعی کرد افرادی را تربیت کند که بتواند به کمک آنها حرکت موج آفرینی را در جامعه ایجاد کند. امام حسین(ع) ده سال فعالیت مخفی و زیرزمینی انجام داد و تلاشهای فراوانی کرد. آن حضرت به مسلمانان بلاد مختلف پیغام میداد. به خصوص در ایام حج مسلمانان مخصوصاً کسانی را که تحصیل کرده و متشخص بودند، جمع میکرد و به موعظه و نصیحت آنها میپرداخت. از سیدالشهداء(ع) چندین خطبه د رمنی نقل شده است که خطبه های عجیبی است. این خطبهها حکایت از این دارند که طی این ده سال امام حسین(ع) چه مقدار برای تربیت نیرو و کادرسازی فعالیت کرد. آن حضرت مخفیانه و به دور از چشم دولت فعالیتهایی کرد تا برای عدهای در گوشه و کنار کشورهای اسلامی تبیین کرد که اسلام در معرض خطر است. سیدالشهداء این کارها را انجام داد تا پس از قیام او، عدهای در اطراف بلاد اسلامی با شنیدن ظلمی که به اهل بیت شده، آرام ننشنینند. آن حضرت شرایط فرهنگی مناسبی را در جامعه ایجاد کرد که بتواند از شهادتش بهره لازم را ببرد. اگر آن بزرگوار فقط به کربلا میآمد و در آنجا کشته میشد، نتیجۀ کامل حاصل نمیشد. اتفاقاً امویان هم قصد داشتند همین کار را انجام دهند. زمانی که سیدالشهداء(ع) در مکه بود، آنها نقشهای برای آن حضرت طراحی کردند. علت این که حضرت فقط عمره را به جا آورد و برای اعمال حج در مکه باقی نماند، همین بود که بنی امیه قصد داشتند در حال حج ایشان را به شهادت برسانند.
اگر این توطئه اجرا میشد، از سویی حرمت خانۀ خدا و حرم امن الهی شکسته میشد و این خود، موجب سنت شکنی بود و از آن پس این مسأله رواج مییافت که مردم در خانۀ خدا هم امنیت نداشته بانشد، از سوی دیگر خون سیدالشهداء(ع) هم پایمال میشد. لذا، آن حضرت با تدبیری این حرکت را با بهره برداری از شرایطی که پیش آمده بود، به گونهای تنظیم کرد که بتواند از قیام و شهادت خود بهرۀ کامل را ببرد. از جمله شرایطی که برای بهره بردرای سیدالشهداء(ع) پیش آمد این بود که مردم کوفه که پایتخت حکومت علی(ع) بود و سالها پای منبر آن بزرگوار نشسته بودند، بعد از شهادت امام حسن(ع)، هنگامی که دیدند قرار است یزید بر مسند خلافت علی تکیه زند، بسیاری از شاگردان، یاران و شیعیان حضرت امیر(ع) گفتند، برای پیشگیری از این امر راهی وجود ندارد جز این که امام حسین(ع) را وادار به پذیرش حکومت کنیم.
بر همین اساس اهل کوفه دوازده هزار نامه برای امام حسین(ع) نوشتند. ممکن است این سؤال مطرح شود که چرا اهل بصره، اهل مدینه و یا دیگران این کار را انجام ندادند؟ مگر گفته نمیشود کوفیان امام حسین(ع) را به حکومت دعوت کنند؟ اساساً مسأله امامت سیدالشهداء(ع) ابتدا توسط مردم کوفه مطرح شد. دلیل این امر این بود که آنها شاگردان علی(ع) بودند، سالها پای منبر علی(ع) نشسته بودند، تربیت شده دست علی(ع) بودند و بسیاری از ایشان هم شیعیان خوبی بودند. مردم کوفه نامههایی به امام(ع) نوشتند تا حجت را بر آن حضرت تمام کنند و گفتند برای حفظ ارزشهای اسلامی راهی باقی نمانده است جز این که سیدالشهداء(ع) امامت را قبول کند. ما هم آمادگی آن را داریم که هر چه داریم در اختیار امام(ع) قرار دهیم. حضرت با وجود اینکه ایشان را به خوبی میشناخت و میدانست که آنها به عهد خود وفا نخواهند کرد، اما این موقعیت را مغتنم شمرد تا از آن برای طرحی که در نظر داشت، بهره برداری کند و آن طرح مبارزۀ شهادت طلبانه علیه دستگاه فساد، ظلم و کفر بود. لذا ابتدا مسلم را به کوفه فرستاد و آن ماجرایی اتفاق افتاد که بارها آن را شنیدهاید. گرچه باید این داستانها هر روز تکرار شود و ما از آنها برای زندگی امروز خود درس بگیریم و فقط به اظهار تأثر اکتفا نکنیم.
بنابراین، علت این که امام حسین(ع) رفتار خاصی را در پیش گرفت، این بود که راههای دیگر مسدود بود و تنها آن حضرت از این راه که آبرو و خون و عزیزانش را فدا کند و اسارت خواهران و فرزندانش را به جان بخرد، میتوانست اسلام را زنده نگه دارد. اگر آن بزرگوار این کار را انجام نمیداد، مانند دوران حکومت عثمان و بعد از آن در زمان معاویه، احکام اسلام به کلی فراموش شده بود. به خصوص در شام که تنها نامی از نماز باقی مانده بود، آن هم چه نمازی! حتماً شنیدهاید بعضی از خلفای بنی امیه روز چهارشنبه نماز جمعه خواندند. یکی دیگر از ایشان در حال مستی نماز صبح را چهار رکعت خواند. پس از اینکه به او گفتند ما تا به حال نماز صبح را دو رکعت میخواندیم، چگونه شما چهار رکعت خواندی؟ گفت: امروز سرخوش بودم، اگر میخواهید بیشتر هم بخوانم!
اینها خلیفۀ پیغمبر(ص) بودند! چه بر سر اموال مسلمین میآمد؟ گویا هیچ تکلیفی نسبت به بیت المال و ضعفا و فقرا برای ایشان وجود ندارد. اموال بیت المال بازیچۀ دست دستگاه خلافت بود و به هر کس اراده آنها تعلق میگرفت، به او هدیه یا جایزه میدادند تا او ایشان را مدح کند یا از آنها حمایت کند. بیت المال وسیلهای برای حفظ ریاست و حکومت آنها بود و ان را تنها در این راه هزینه میکردند، گویا آنها وظیفهای شرعی در مورد بیت المال نداشتند و نباید بالسویه بین مردم تقسیم شود. کسی که حتی اگر برادرش اندکی بیشتر گندم از بیت المال طلب میکرد، پاسخ او را با آهن گداخته میداد، علی(ع) بود. تفاوت بین این دو رفتار از کجا تا به کجاست؟
اگر این روش ادامه پیدا کرده بود، یقیناً چیزی از حقایق اسلام باقی نمانده بود. نه تنها معارف تشیع و اهل بیت(ع) به برکت خون سیدالشهداء(ع) حفظ شده است. به واسطۀ زمینه چینیهای امام حسین(ع) بود که پس از شهادت آن بزگوار در گوشه و کنار مملکت اسلامی قیام ها و حرکتها شروع شد. اگر پیش از آن زمینۀ فرهنگی لازم فراهم نشده بود، شهادت سیدالشهداء(ع) چنین تأثیری در متزلزل کردن حکومت بنی امیه نداشت. چگونه بعد از روز عاشورا حرکت توابیت و قیامهای دیگر شروع شد؟ گرچه هیچ یک از آنها نتوانستند یک حکومت مرکزی قوی به وجود آورند، ولی به دلیل این قیامها بنی امیه هم دوام نیاورد و پس از آن نتوانستند به نام حکومت اسلامی با احکام و معارف اسلامی بازی کنند. در نتیجه قیام سیدالشهداء(ع) مردم متوجه شدند که بنی امیه خلیفۀ به حق رسول الله(ص) نیستند. این اولین خدمتی بود که حسین بن علی(ع) با قیام خود انجام داد. پیش از آن مردم باور کرده بودند که اطاعت هر کس که بر این مسند بنشیند، مانند پیامبر(ص) واجب است، حتی اگر زنازاده باشد و یا در حال حکم کردن و نماز خواندن مست باشد! آنها میگفتند این شخص خلیفۀ مسلمین است و باید از او اطاعت کنند.
کسی که این سد را شکست و این هوشیاری را به مردم داد که هر کس بر مسند حکومت نشست حق حکومت ندارد، حسین(ع) بود. حاکم باید معصوم باشد و یا به اذن معصوم(ع) و طبق احکام خدا رفتار کند. در غیر این صورت حاکم با سایر مردم تفاوتی ندارد. کسی بدون چون و چرا اطاعتش واجب است که معصوم باشد و خدا عصمت با اذن خاص یا با اذن عام تعیین میشوند، در صورتی اطاعتشان واجب است که طبق احکام شرعی عمل کنند وگرنه اطاعت هر اولوالامری واجب نیست. هنوز بسیرای از برادران اهل تسنن معتقدند که اگر کسی علیه حکومت اسلامی وقت قیام کند، خونش هدر است.
اما اگر همین شخص در کار حرام خود که موجب هدر رفتن خون اوست، پیروز شد و حکومت را به دست گرفت، اطاعت او بر دیگران واجب می شود. همین کسی که به عنوان دزد گردنه بند شناخته می شد و تا دیروز ریختن خون او به دلیل قیام بر علیه حکومت اسلامی حلال بود، اگر امروز پیروز و حاکم شد، اطاعتش واجب است. هنوز بسیاری از اهل تسنن چنین اعتقادی دارند. سیدالشهداء(ع) بود که این سد را شکست و به مردم فهماند اطاعت هر کسی بر مسند حکومت بنشیند، به صورت مطلق واجب نیست. نه تنها اطاعت مطلق واجب نیست، بلکه در صورتی که خلاف شرع از او مشاهده شد، باید ابتدا از او انتقاد کرد، او را موعظه و راهنمایی کرد، در مرحلۀ بعد او را تهدید کرد و سرانجام باید تا جایی پیش رفت که اگر بقای اسلام و حفظ ارزشهای اسلامی متوقف بر ریختن خون است، در این راه خون داد. اگر امام حسین(ع) چنین کاری را انجام نداده بود، هرگز انقلاب اسلامی ایران تحقق پیدا نمی کرد. انقلاب ما از قیام سیدالشهداء(ع) الگو گرفته است. اما پس از پیروزی انقلاب، مجدداً ریشههای همان سادگیهایی که در تودۀ مرد زمان گذشته بود، در جامعۀ ما هم شروع به جوانه زدن کرد.
روزی معاویه برای این که امام حسین(ع) را وادار به بیعت با یزید کند نزد آن حضرت آمد و با آن بزرگوار به بحث پرداخت. حضرت فرمود: تو میگویی من با کسی که شرابخوار است بیعت کنم؟ معاویه گفت: چرا از مؤمن غیبت میکنی؟ یزید دربارۀ شما چنین سخنانی نمیگوید و از شما غیبت نمیکند. معاویه با چنین کلام و منطقی مردم را فریب میداد.
امروز هم در جامعه ما کسانی هستند که اگر از یک گناه، بدعت و انکار ضروری دین توسط مسئولی، انتقاد شود، میگویند چرا غیبت میکنی؟! این کار موجب تضعیف حکومت اسلامی میشود! مگر هر شخصی در هر پستی قرار بگیرد، آن فرد معادل نظام اسلامی است؟ اگر باب انتقاد از حکام باز نباشد، اساس اسلام از بین خواهد رفت، داستان معاویه تکرار خواهد شد. آن زمان استبداد سلطنتی حاکم بود، امروز استبداد جمهوری حاکم خواهد شد. چه تفاوتی بین این دو است؟ سیدالشهداء(ع) کسی بود که بنای چنین سنتی را در جامعۀ اسلامی گذاشت که باید با حاکمی که مخالف دین عمل میکند، برخورد شود. در مرحلۀ اول با موعظه و نصیحت، در مرحلۀ بعد هم از راههای دیگر، تا جایی که اگر حفظ ارزشهای اسلامی متوقف بر نثار خون بود، مؤمن باید آمادگی چنین فداکاری را داشته باشد. این مکتب حسین(ع) است. چرا امام(ع) میفرمود آنچه داریم از امام حسین(ع) است؟ امام حسین(ع) با امام حسن چه تفاوتی داشت؟ هر دو «سیداشباب اهل الجنه» بودند. امام حسین(ع) به برادر بزرگتر خود احترام میگذاشت. حال چرا ما بیشتر از امام حسین(ع) یاد میکنیم؟ چون برای آن حضرت شرایطی پیش آمد که نوعی فداکاری را اقتضا میکرد و این شرایط برای شخص دیگری فراهم نشد. بر همین اساس آن بزرگوار الگو شد، الگویی که تا پایان قیامت کارآیی خواهد داشت. تا زمانی که چنین روحیهای در مردم وجود دارد که آمادگی فدا کردن جان خود را برای دینشان دارند، دشمنان اسلام در آنها طمع نمیکنند. زمانی دشمن به نفوذ در حکومت اسلامی امیدوار می شود که چنین روحیهای در جامعه کمرنگ شود و جای خود را به این تفکر بدهد که نباید کشته شد و نباید خونداد در این صورت دشمن به پیروزی خود بر این مردم اطمینان خواهد یافت. چون این مردم از مرگ میترسند.
خداوند بر علوّ درجات امام(ع) بیفزاید. او اولین کسی بود که در مزان ما این درس را به مردم داد که همیشه تقیه واجب نیست، بلکه در بعضی از موارد حرام است و باید تا پای جان ایستاد. اولین کسی که صریحاً این مطب را گفت امام(ع) بود. آن بزرگوار گفت: امروز تقیه حرام است ولوبلغ مابلغ، یعنی کار به هر جا برسد. آن زمان کسی جرأت نمیکرد به این صراحت چنین سخنانی را بر زبان جاری کند. احیا کنندۀ سنت حسینی در زمان ما امام(ع) است.
حرکت او به اسلام جان دیگری و به مسلمانها عزت دیگری بخشید. به خدا قسم نمونهای بریا عزتی که در سایۀ حرکت امام(ع) نصیب مسلمانان شد در طول تاریخ 1400 ساله اسلام سراغ نداریم. شاید بعضی از شما آن وضع ذلت باری را که مسلمانان به خصوص ایرانیها با آن مبتلا شده بودند، به خاطر داشته باشید. بنده گاهی به بعضی از کشورهای اسلامی می رفتم. هنگامی که مردم آن کشورها متوجه میشدند من ایرانی هستم، به من میگفتند «اخوالیهود»، نسبت به ما بی اعتنایی می کردند و حتی جواب سلام ما را هم نمیدادند. اما بعد از انقلاب نه تنها در بین کشورهای اسلامی بلکه حتی در خود آمریکا عزتی باور نکردنی به دست آوردیم. افسران آمریکایی در کنار کاخ سفید به خاطر این که من لباس خمینی به تن داشتم، به من احترام میگذاشتند.
این عزتی است که در سایۀ پیروی از حسین (ع) به دست آمد. اگر این روحیه را حفظ کردیم، خدا بر عزت ما خواهد افزود. «لئن شکرتم لازیدنکم». اما اگر این روحیه را از دست بدهیم، راحت طلب و آسایش طلب شویمف به جایی شهادت طلبی پول طلب شویم، راحت طلب و رفاه طلب شویم و تمام همّ و غمّ ما مسائل اقتصادی و رفاه زندگی باشد، از همین نقطه سراشیبی سقوط ما شروع میشود. عزّت در سایۀ شهادت طلبی و ذلت هم در سایۀ دنیاطلبی است. ملت ما بحمدالله قدر و منزلت خون سیدالشهداء(ع) را دانست و در طول تاریخ به صورتهای مختلف نسبت به آن ادای احترام و قدردانی کرد و بعد از 1400 سال ثمره این قدردانی را که این عزت و سربلندی است، به دست آورد. ولی باید متوجه باشیم سنت الهی این نیست که وقتی عزتی نصیب مردمی شد، آن را برای همیشه تضمین کند. بقای این عزت مادامی تضمی شده است که، مردم عامل آن را حفظ کنند.
خداوند در قرآن از هیچ طائفهای به اندازۀ بنی اسرائیل تعریف نکرده است. در دو خداوند خطاب به بنی اسرائیل میفرماید: «انی فضّلتکم علی العالمین»[2]، شما را بر همۀ جهانیان برتری دادم. حضرت موسی و هارون را فرستاد تا چنین مردمی از چنگال فرعونیان نجات دهند. اما بعد از چندی نوبت به امتحان رسید. چند روزی که حضرت موسی به کوه طور رفت، آنها گوساله پرست شدند. به همین کسانی که خدا به ایشان عزت داده بود و در حق آنها فرموده بود «فضّلتکم علی العالمین» دستور داده شد صورتهای خود را بپوشانید و با شمشیر یکدیگر را بکشند. هزاران نفر از بنی اسرائیل که گوساله پرست شده بودند، در یک روز به دست خود بنی اسرائیل کشته شدند. همان کسانی که خدا به آنها فرمود: «فضّلتکم علی العالمین».
همین مردم هنگامی که از نعمت خدا قدردانی نکردند، در جریان مخالفت با تحریم صید در روز شنبه، صد هزار نفر از ایشان مسخ شدند و به صورت میمون در آمدند. همین مردمی که در حق آنها گفته شد «فضّلتکم علی العالمین». در آیه دیگر خداوند خطاب به آنها می فرماید: «آتاکم ما لم یؤت احداً من العالمین». اما همین مردم زمانی که قدر نعمت های خدا را ندانستند، عقوبت خدا بر ایشان نازل شد. خدایی که «ارحم الراحمین» است، هنگامی عقوبت هم «اشد المعاقبین» است.
این سنت تغییر ناپذیر الهی است که اگر قدر نعمت الهی را ندانید، از شما گرفته خواهد شد. عزیزان من! بترسید از روزی که – خدایی ناکرده – در اثر ناسپاسی، این عزت در معرض خطر قرار گیرد. می ترسید بوسیله چه کسانی ؟ عزت مسلمانان در صدر اسلام بدست چه کسانی به خطر افتاد؟ حکام، درباریان، نخبگان، خاص و بعضاً توسط توده مردم ناآگاه. امروز هم خطر ابتدا از ناحیه حکام متوجه اسلام می شود. کسانی که بدعت می گذراند، قواعد ضد اسلامی را در قوۀ مقنّنه وضع می کنند قوۀ مجریه هم آن قوانین را اجرا می کند. در این چند سال چهاندازه با بدعتها گذشته شد؟ چه مقدار رفتارهای ضد اسلامی از بعضی از مسئولی در حد وزارت انجام گرفت؟ چه کسی بود که سد حیا را در برابر جوانان و دختران ما شکست؟ چه کسی بساط چهارشنبه سوری را در مملکت رواج داد؟ چه کسانی آنقدر تبلیغ کردند تا کار به چایی رسید که در مرکز جمهوری اسلامی ایران جلوی چشم بیگانگان دختر و پسر از روی آتش بپرند، همدیگر را ببوسند و در آغوش بگیرند؟ مسلمانان کشورهای دیگر هم مشاهده کنند و از خود بپرسند آیا اینجا کشور اسلامی است؟! آیا این همان جایی است که امام خمینی انقلاب کرد؟ چه کسی این کارها را انجام داد؟ آیا کسی غیر از حاکمان نااهل این کارها را انجام دادند؟ چه کسی آنها را بر کرسی نشاند؟ آیا کسی غیر از نخبگانی که طمع در مال، ثروت و مقام داشتند و توده ای که به آنها رأی دادند؟ تمامی کسانی که به نحوی در تقویت این افراد مؤثر بودند در همۀ این گناهها شریکند. همچنین است، اگر این گناه ادامه پیدا کند، تا هر زمان که باشد. «من سنّ سنه سیئه کان علیه وزره ووزر من عمل بها»، «من یشفع شفاعه سیئه یکن له کفل منها» . بعضی از ما تصور می کنیم رأی دادن امری است که تنها به خود ما مربوط می شود. خیر، این چنین نیست. رأی دادن حق نیست، بلکه تکلیف است. باید در انتخابات شرکت کرد و رأی داد و باید اصلح را شناخت و به او رأی داد. مسامحه در رأی دادن جایز نیست. از سر هوس به کسی رأی دادن بازی کردن با اسلام است باید از همین امروز در صدد تحقیق باشید و بررسی کنید که چه کسانی در اداره مملکت از دیگران اصلح تر است. آیا اهمیت سپردن چنین امتی به کسانی که می خواهند سرنوشت کشوری را در دست گیرد، از عروس کردن یک دختر کمتر است؟ شما اگر بخواهید دختر خود را عروس کنید آیا در مورد شخص خواستگار تحقیق نمی کنید؟ آیا باید به همین اندازه که چند پوستر به در و دیوار زده شود و شعارهایی داده شود اکتفا کنید؟ رأی دادن یک تکلیف است، نه حقی که بگویید حق خودم است و به هر کس خواستم رأی دهم. زمانی که رأی می دهید در این دنیا کسی که شما مؤاخده نمی کند؛ اما تا روز قیامت هر اثری بر رأی شما مرتب شود شما هم در آن شریک هستید. اگر این اثر، خیر باشد در ثواب آن شریک هستید و اگر گناه، فساد، فحشا، بی عفتی، رشوه خواری و سایر گناهان باشد، شما هم سهمی از آن خواهید داشت. نگویید حال که رأی دادن تا این حد سخت است، ما به کسی رأی نمی دهیم. فراموش نکنید! این کار یک تکلیف است اگر این مسئله یک حق بود انسان می توانست از آن استفاده کند، همچنان که می توانست از آن صرف نظر کند، همچنین می توانست که به هر کسی که تمایل داشت رأی بدهد. اما این گونه نیست، این تکلیفی است واجب، باید اصلح را شناشایی کنید و به اصلح رأی بدهید. از همین امروز متوجه این مسئله باشید.
از گذشته ها پند بگیرید، اگر شما در تقویت بعضی از این گناهکاران و مفسدین شریک بودید توبه کنید و از این پس در گفتگوهای خانوادگی خود و در معرفی افراد به دوستانتان مراقب باشید و ببینید چه کسی را تقویت می کنید. مسائل حکومت اسلامی شوخی بردار نیست. مسلط کردن افراد بر جان و مال و ناموس مردم کار ساده ای نیست. کاری است بسیار مهم و در عین حال تکلیفی است واجب.
عرایضم را خاتمه بدهم آنچه موجب عزت و بقای اسلام شد، روحیه شهادت طلبی بود که در اصحاب سیدالشهداء بود و آنچه می تواند این عزت را تا قیامت برای مسلمانان حفظ کند، حفظ این روحیه شهادت طلبی است. یعنی نترسیدن از مرگ و استقبال از مرگ در جایی که وظیفه اقتضا کند. معنای این سخن این نیست که همه ما خود را به کشتن دهیم، بلکه داشتن چنین آمادگی روحی مهم است. این آمادگی است که دشمن را می ترساند و فراری می دهد.
امیدوارم که این درس را به خوبی از مکتب سیدالشهداء(ع) بیاموزیم و آن را برای همیشه حفظ کنیم. بریا شهدای عزیزمان همواره طلب رحمت و مغفرت کنیم و یاد آن عزیزان را بزرگ بشماریم.
در رابطه با این بحث خطبه معروف امام حسین در منی و انگیزه امام حسین از این سخنان و هدف ایشان که انحراف اصلی را نتیجه انحراف از ولایت می داند مانند انحرافات امروزه در جامعه ما که نتیجه انحراف از دستورات ولایت فقیه می باشد به گوشه هایی از این خطبه معروف اشاره می کنیم:
بخش اول: حاوی فضائل امیرالمؤمنین و خاندان عصمت.
بخش دوم: دعوت به امر به معروف و نهی از منکر و اهمیت این وظیفه بزرگ اسلامی.
بخش سوم: وظیفه علماء و لزوم قیام انان در مقابل ستمگران و مفسدان و مضرات سکوت روحانیون در مقابل زورگویان و آثار زیان بار و خطرناک سهل انگاری آنان از انجام وظیفه بزرگ الهی.
نکات و نتایج در این خطبه شریفه
حسین بن علی (ع) در این خطبه شریفه جوانب مختلف اجتماعی، مذهبی دوران پس از شهادت امیرالمؤمنین و علت تسلط معاویه بن ابی سفیان بر جامعۀ اسلامی را انگیزه بدست گرفتن این دشمن دیرینه اسلام سرنوشت مسلمین را مطرح نموده، آنگاه به خطراتی که آینده اسلام را تهدید می کند اشاره نموده و زنگ خطر را به حرکت در آورده که اگر مسلمانان قیام نکنند و سران قم و آگاهان ملت به خود نیایند و وظیفه خود را انجام ندهند نه تنها چراغ پر فروغ رسالت بی فروغ بلکه مشعل فروزان نبوت با دست دشمنان به خاموشی خواهد گرایید، فرزند امیرالمؤمنین به این گونه صدای مظلومیت قرآن و عترت را به حاضرین ابلاغ فرموده که آنان نیز در صدر کشور اسلامی و تا آنجا که امکان دارد به افراد متعهد ابلاغ و مسلمانان را از این خطر آگاه سازد.
گرچه این خطبه به شرح مفسلی نیازمند است و هر یک از جملات آن توضیح و تبیین علمی تاریخی گسترده می طلبد اما فعلاً در این فرصت تنها نکاتی از آن را به صورت نتیجه گیری و در حد برداشت و بینش نویسنده در اختیار خواننده قرار می دهیم.
انحراف از ولایت
اولین مطلبی که حسین بن علی (ع) در این خطبه مطرح ساخته انحراف از حق و خارج شدن از مسیر صحیح و اصیل ولایت و به فراموشی سپرده وصایای رسول خدا (ص) در این موضوع مهم و اساسی است. که رسول خدا (ص) از اولین روزهای بعثت و در طول بیست و سه سال دوران نبوتش موضوع ولایت و امامت را مطرح و با بیانات مختلف و تعبیرات گوناگون امیرمؤمنان (ع) را به مردم معرفی نمود و از نمونه های بارز و محسوس آن داستان «سدّ ابواب» بود که پس از ورود به مدینه و با شروع ساختمان مسجد و بنای منازل و حجرات در اطراف آن، حکم قطعی صادر نمود که «سد والابواب الا باب علی» و سپس فرمود:
«من این حکم را از پیش خود صادر نکردم بلکه از سوی خدا مأمور شدم تا آن را به شما ابلاغ کنم».
و این معرفی باز با بیان «أنت ولی کل مؤمن بعدی» و بیانات دیگر ادامه یافت تا اینکه در آخرین ماهها و آخرین روزهای زندگی رسول خدا(ص) این مسأله مهم و حساس و این موضوع حیاتی با صراحت هر چه بیشتر و در میان عامّۀ مردم در غدیر خم و در میان مسجد و در بالای منبر مطرح گردید تا دیگر برای کسی جای شک و تردید و راهی برای تأویل و تفسیر باقی نماند که در این معرفی ها حضار مجلس «منی» خود شاهد و ناظر بودند و یا از صحابه مورد اعتماد و از شاهدان عینی شنیده بودند و لذا پاسخ آنان به حسین بن علی پس از بیان هر یک از این معرفی ها این بود که: «اللهم نعم».
ولی هر چه بود و بهر دلیلی بود این انحراف به وجود آمد و با گذشت زمان شدیدتر شد؛ زیرا اگر خشت اول این بنا کج با نفی وصیت و با استناد به اجماع و تصمیم صحابه گذاشته شد دقیقاً خشت دوم آن و به فاصله تقریباً دو سال با اتکاء به وصیت و با نفی اجماع و سلب هر نوع اظهار نظر از صاحب نظران و بدون توجه به رأی اهل حل و عقد و خبرگان استحکام بخشد!
و پس از ده سال برای انتخاب خلیفۀ سوم راه سومی که مخالف با دو روش قبلی بود به نام «شورا» به کار گرفته شد، اگر این انحراف از مسیر صحیح و تناقض سه ضلعی و تضاد سه قطبی در کیفیت انتخاب خلیفه از نظر یک عده مسأله ای مربوطه به تاریخ گذشته و عملی انجام شده تلقی می شود اما نباید فراموش کرد که نتایج تلخ و ابعاد زیانبار آن که با گذشت زمان به وجود آمد آن چنان وسیع و گسترده است که برای هیچ تحلیل گر اجتماعی قابل ارزیای و برای هیچ تاریخ نویس محقق و جامعه شناس تیز بین قابل ذکر و بیان نیست.
حوادث دوران امیرمؤمنان (ع) در گفتار آن حضرت
گوشه ای از این درد اجتماعی مذهبی را می توان در گفتار امیرمؤمنان (ع) ک خطبه حسین بن علی(ع) توضیح و شرح آن است مشاهده نمود که پس از بیان کیفیت انتخاب دور اول و دوم و اشاره به موقعیت خویش به حوادث و اشتباهات و خطاها و گرفتاریهایی که در دوران خلیفه دوم و سوم به وجود آمد و مسلمانان را مجبور به روی آوردن به آن حضرت نمود و کارشکنیهایی که از سوی عده ای از مسلمانان در اقر هوی و هوس و دنیا پرستی و مقام دوستی به وجود آمد چنین میگوید:
به خدا سوگند! مردم در (دوران خلیفه دوم) در ناراحتی و رنج عجیبی گرفتار آمده بودند، و من در این مدت طولانی، با محنت و عذاب، چاره ای جز شکیبایی نداشتم. سرانجام روزگار او (عمر) هم سپری شد، و آن (خلافت) را در گروهی به شورا گذاشت به پندارش، مرا نیز از آنها محسوب داشت پناه به خدا از این شورا! (راستی) کدام زمان بود که مرا با نخستین فرد آنان (ابوبکر) مقایسه کنند که اکنون کار من به جایی رسد که مرا همسنگ اینان ( اعضای شورا) قرار دهند؟ لکن باز هم کوتاه آمدن و با انان هم آهنگی ورزیدم (و طبق مصالح مسلمین) در شورای آنها حضور یافتم بعضی از آنان بخاطر کینه اش از من روی برتافت، و دیگری خوشایندی را (بر حقیقت) مقدم داشت، اعراض آن یکی هم جهاتی داشت که ذکر آن خوشایند نیست.
بالأخره سومی به پاخاست، او همانند شتر پرخور و شکم برآمده همّی جز جمع آوری وخوردن بیت المال نداشت بستگان پدرش به همکاریش برخاستند، آنها همچون شتران گرسنه ای که بهاران به علفزار بیفتند، و با ولع عجیبی گیاهان را ببلعند، بریا خوردن اموال خدا دست از آستین برآوردند، اما عاقبت بافته هایش (برای استحکام خلافت) پنبه شد، و کردار ناشایستش کارش را تباه ساخت و سرانجام شکم خوارگی و ثروت اندوزی، برای ابد نابودش ساخت، ازدحام فراوانی که همچون یالهای کفتار بود مرا به قبول خلافت واداشت، آنان از هر طرف مرا احاطه کردند، چیزی نمانده بود که دو نور چشمم، دو یاد گار پیغمبر، حسن و حسین زیر پا له شوند، آن چنان جمعیت به پهلوهایم فشار آورد که سخت مرا به رنج انداخت وردایم از دو جانب پاره شد! مردم همانند گوسفندانی (گرگ زده که دور تا دور چوپان جمع شوند) مرا در میان گرفتند. اما هنگایم که به پا خاستم و زمام خلافت را به دست گرفتم، جمعی پیمان خود را شکستند، گروهی (به بهانه های واهی) سر از اطاعتم باز زدند و از دین بیرون رفتند، و دسته ای دیگر برای ریاست و مقام از اطاعت حق سرپیچیدند، (و جنگ صفین را به راه انداختند) گویا نشنیده بودند که خدا می فرماید: سرزمین آخرت را برا کسانی برگزیده ایم که خواهان فساد در روی زمین و سرکشی نباشد، عاقبت نیک، از آن پرهیزکاران است. چرا خوب شنیده بودند و خوب آن را حفظ داشتند، ولی زرق و برق دنیا چشمشان را خیره کرده و جواهراتش آنها را فریفته بود.
در اثر انحراف یک ربع قرن و فراموش شدن روش زندگی رسول خدا و گرایش جامعه به قانون شکنی و حق کشی، به جرم اجرای قانون حق و عدالت به مبارزه با آن امام بزرگوار برخاستند و جنگ داخلی به راه انداختند.
امام علی(ع) فرمودند:
«بارالها! از بس نصیحت کردم که آنها را خسته ناراحت ساختم و آنها را نیز مرا ناراحت کردند. من آنها را ملول و آنها مرا ملول ساختند پس به جای آنان افرادی بهتر به من مرحمت کن و به جای من بدتر از من به آنها مسلط نما».
آنگاه فرمود: «سوگند به خدا! گمان می کنم که طرفداران معاویه به زودی بر شما مسلط خواهند شد؛ زیرا آنان در یاری از باطلشان متحدند و شما در راه حقتان متفرق، شما به نافرمانی از پیشوای خود در مسیر حق برخاسته اید ولی آنها در باطن خود از پیشوای خویش اطاعت می کنند آنها نسبت به رهبر خود ادای امانت می کنند و خیانت، آنها در شهرهای خود به اصلاح مشغولند و شما به فساد!».
و بالاخره دعای آن حضرت «فابدلنی خیرا منهم» به اجابت رسید و همنشینی او با مردمی که از آنان آزرده خاطر بود و همنشینی رسول خدا(ص) و انبیاء و اولیاء در جوار قرب خداوندی بدل گردید و با شکافته شدن فرق نازنینش از پیروزی نهایی استقبال نمود و به سوی القای خدای کعبه شتافت: (فزت و رب الکعبه) .
پس از امیرالمؤمنان، فرزندنش امام حسن مجتبی و ریحانه رسول خدا مسمم گردید راه آن حضرت را در جنگ با معاویه و ریشه کن ساختن جرثومه فساد بنی امیه و مبارزه با کفر گذشته و نفاق حاضر را در رأس وظایف امت و رهبری خویش قرار دهد زیرا او نیز امام به حق و (سیدالشباب اهل جنت) بود و راه او همان راه علی (ع) و برنامه اش برنامه او بود.
و بر همین اساس فرمان جنگ با معاویه را صادر کرد و لشکر کوفه را بسیج و خودش بعنوان فرماندۀ کل قوا به سوی جبهه حرکت نمود آغاز جنگ در میان دو لشکر از طرفی وجود افراد پیمان شکن در میان لشکر آن حضرت که امیرالمؤمنان (ع) راحت طلبی آنها را همواره مورد نکوهش قرار می داد و از روح پیمان شکنی و عدم احساس مسئولیت که بر آنان حاکم بود به درگاه خدا شکوه می نمود و از طرف دیگر وجود مکر شدید و نیرنگ های مختلفل پسر ابوسفیان، حسن بن علی(ع) را بر آن واداشت که برخلاف میل باطنی و عدم رضایت درونی، آتش بسی را قبول نماید و قتل نامه ای را بپذیرد که می دانست معاویه مکار و فرزند هند جگر خوار بر مواد آن عمل نخواهد نمود.
حسن بن علی(ع) علت این حادثه جانکاه تاریخ و انگیزه این انعطاف و نرمش ظاهری را با بیانات مختلف ابراز داشت و رنج درونی خود را با مردم زمان خویش در میان گذاشته است.
او در ضمن این سخنرانی که معاویه نیز در آن شرکت داشت چنین فرمود: «مردم! معاویه چنین وانمود می کند که من با پذیرش قطعنامه او را به مقام خلافت سزاوار دیدم ولی او دروغ می گوید زیرا طبق مضمون کتاب خدا و سنت پیامبرش رهبریت مردم با خاندان ماست (وچگونه ممکن است من بر خلاف کتاب و سنت عمل کنم) و به خدا سوگند! اگر مردم در بیعت خود با ما وفادار بودند و از فرمان ما اطاعت و ما را یاری می کردند خداوند برکات آسمان و زمین را برآنان ارزانی می داشت (آنگاه خطاب به معاویه فرمود:) و شما دیگر نمی توانستید طمعی در سیطره و حکومت بر مسلمین داشته باشید. معاویه! مگر نه این است که رسول خدا (ص) فرموده هر ملتی که ولایت و سرپرستی خویش را با وجود افراد آگاه در اختیار ناآگاهان قرار دهد سرنوشت ان ملت به تباهی کشیده و به آیین گوساله پرستی روی خواهند آورد».
سپس فرمود: «آری چون بنی اسرائیل با این که می دانستند هارون خلیفه و جانشین موسی (ع) است او را ترک نمودند به پرستش گوساله روی آوردند و در میان مسلمانان نیز چنین انحرافی به وجود آمد و با توصیه رسول خدا نسبت به علی(ع) که : «انت منی بمنزله هارون من موسی» او را ترک نموده و به عواقب ناگوار آن مبتلا شدند».
امام مجتبی سپس خطاب به معاویه فرمود: «رسول خدا (ص) آنگاه که مردم را به سوی خدا و یکتا پرستی دعوت می نمود به غار پناه برد و اگر یار و یاور داشت از میان مردم فرار نمی کرد. معاویه! اگر من نیز یار و یاور داشتم پیمان آتش بس با تو را نمی پذیرفتم».
سپس خطاب به مردم فرمود: «خداوند عذر «هارون» را پذیرفت آنگاه که قومش او را تنها گذاشتند و نقشه قتل او را کشیدند و خداوند عذر پیامبر(ص) را پذیرفت آنگاه که برای خود یار و یاوری ندید و از میان قومش دوری گزید و عذر من و پدرم علی نیز در پیشگاه خدا پذیرفته است زیرا چون یار و یاوری و اعوان و انصاری پیدا نکردیم با دیگران مماشات نمودیم و اینها سنن تاریخ و جریانات مشابهی است که یکی پس از دیگری واقع می گردد».
امام مجتبی در پایان سخنانش فرمود: «مردم! اگر شما در میان مشرق و مغرب بگردید بجز من و برادرم فرزندی برای رسول خدا نخواهید یافت».
و باز در پاسخ سؤال یکی از آشنایانش در مورد صلح با معاویه چنین فرمود:
به خدا سوگند! من این صلح و قطعنامه را نپذیرفتم مگر آنگاه که دیدم یار و یاور ندارم و اگر در این راه نیرویی داشتم شب و روز به جنگ با معاویه ادامه می دادم تا آنچه خدا می خواهد تحقق پذیرد.
2- اهمیت امر به معروف و نهی از منکر
یکی از علل به وجود آمدن ظلمهای اجتماعی مسلط شدن ظالمان و ستمگران بر سرنوشت مسلمین را که در بخش سوم از آن سخن رانده است کوتاهی در این وظیفه خطیر معرفی نموده است.
مهمترین بعد در امر به معروف و نهی از منکر
1- «و ذلک أن الأمر بالمعروف و النهی عن المنکر دعاء الی الاسلام؛ امر به معروف و نهی از منکر دعوت به اسلام (و جهاد عقیدتی فکری) است».
2- «مع ردّ المظالم؛ و باز گرداندن حقوق ستمدیدگان بر آنان است».
3- «و مخالفه الظالم؛ مبارزه با ستمگران است».
4- «و قسمه الفیء و الغنائم؛ توزیع عادلانه ثروتهای عمومی و غنایم جنگی است».
5- «واخذ الدقات من مواضعها و وضعها فی حقها؛ و جمع آوری صدقات و همه مالیاتها از موارد صحیح و صرف کردن آنها در موارد صحیح و شرعی آنها است».
« امر به معروف و نهی از منکر را ترک نکنید که اشرار بر شما مسلط می شوند سپس هر چه دعا کنید مستجاب نمی گردد».
3- خود یاختگان تاریخ
بخشهای سه گانه این خطبه شریف در عین این که درسهایی است از فلسفه تاریخ و نکاتی است از جامعه شناسی که علل تحول اجتماعی مسلمانان را در طول نیم قرن و انگیزه تسلط ظالمان و ستمگران را آن هم در اوایل شکوفایی اسلام وعلت خارج شدن اهل بیت از صحنه و به دست گرفتن معاویه بن ابی سفیان سرنوشت مسلمین را از سه بعد مختلف مورد بررسی قرار داده و در حقیقت آیه شریفه: «آن الله لایغیر ما بقوم حتی یغیروا ما بأنفسهم» را به صورتی زیبا و دلنشین و با ارائه شاهد و مصداق عینی تفسیر نموده است و در عین حال بیانگر درد درونی و رنج خاطر عمیق حسین بن علی(ع) است و هشداری است برای مسلمانان عموماً و برای علما و روحانیون خصوصاً در طول تاریخ.
حسین بن علی (ع) در بخش سوم از این خطبه گروهی از مسلمانان و صحابه و یاران رسول خدا(ص) و فرزندان آنها را که در آن مجلس تاریخی و مهم حضور داشتند مورد خطاب قرار داده افرادی که سرشناسان جامعه و دارای شخصیت مذهبی اجتماعی بودند و می توانستند نقشی ایفا کنند و جامعه را به حرکت در آورند آنان که قول و عمل و گفتار و کردارشان و حرکت و سکونشان برای آحاد ملت، الگو و سرمشق بود و بایستی موقعیت و شخصیت خود را بشناسند و ارزش واقعی خود را دریابند و در فکر سعادت جامعه و نجات مظلومین باشند ولی در اثر رفاه طلبی و فرار از سختیها و مرارتها و در مقابل عشق به زندگی و لذایذ مادی و گاهی در اثر تحجر و قشری بودن خود را بخته و برای نیل به اهداف کودکانه و در «خلود الی الارض» وظیفه خطیر خود را در بوته فراموشی قرار دادند.
ولی اگر متوجه بودند در می یافتند که با این روش، مقدمه بزرگتین مصیبت خویش را فراهم آورد و اساس بدبختی و ذلت خود را پی ریزی نموده اند زیرا اگر آنان از دور حق پراکنده نمی شدند و در خط ولایت و فرمان نبوت اختلاف نمی کردند و در راه خدا به زحمت و مشقت و حرمان موقت تحمل می کردند از مرگ در راه حق فرار نمی کردند و شیفته زندگی چند روزه نمی شدند.
پاسخ عملی بر این خطبه
همانگونه که این خطبه و این سخن، سخن انبیا و اولیا و سخن ائمه هدی است پاسخ عملی بر این سخن نیز در مرحله نخست از سوی انبیا و ائمه هدی بوده است و لبیک گویان بر این ندای حیات بخش در طول تاریخ، پیامبران و پیشوایان بوده اند.
آری آنان هم منادی بودند و هم لبیک گو هم مخاطب و گوینده بودند و هم مخاطب و شنونده هم نهیب زدند و هم حرکت نمودند، هم دعوت کردند و هم اجابت نمودند و تا آن جا در راه اجابت به این دعوت خویش استقامت ورزیدند که رفتن در میان آتش را با آغوش باز پذیرا گردیدند ولی بالاخره به نمرودیان متمرد، فائق آمدند و اساس توحید را بنا نهادند و تا آن جا در هدف خود پایداری نمودند تا دشمن را به میان امواج دریا فرستادند و ملتی را از بردگی و ذلت نجات دادند و تا آن جا در پیمان خود وفادار ماندند تا سربریده آنان در میان طشت و در مقابل دشمن شعار پیروزی خون بر شمشیر را سر داد.
و بالاخره این افتخار بزرگ نصیب جهان شیعه گردید که ائمه و پیشوایانشان (در راه تعالی دین اسلام و در راه پیاده کردن قرآن کریم که تشکیل حکومت عدل یکی از ابعاد آن است در حبس و تبعید به سربرده و عاقبت در راه براندازی حکومتهای جاثرانه و طاغوتیان زمان خود شهید شدند) و تا آن جا که شرایط و امکانات ایجاب می نمود قیام مسلحانه کرده و با شمشیر به جنگ و مصاف دشمن شتافتند که جنگ مسلحانه و قیام خوانین امیرالمؤمنان (ع) در مقابل دشمنان اسلام در سه جنگ بزرگ و قیام خونین و فرزندش امام مجتبی و حسن بن علی در مقابل طاغوتهای دوران خویش معاویه بن ابی سفیان و فرزندش یزید از برگهای زرین تاریخ اسلام و تاریخ بشریت است.
انقلاب اسلامی ایران پاسخی بر خطبه حسین بن علی(ع)
ولی آنچه که در آستانۀ قرن پانزدهم هجری به وقوع پیوست و قیام پرشوری که در این برهه از تاریخ پدیدار گردید و حرکت عظیم اسلامی که به امامت و رهبری امام امت و بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران حضرت آیت الله العظمی امام خمینی که سلام خدا و درود فرشتگان و انبیا و اولیا و صالحان بر او باد… و با الهام گرفتن از این خطبه حسین بن علی(ع) و به پیروی از برنامه های حیات بخش اسلام به وجود آمد، بی سابقه ترین حرکت در تاریخ اسلام و بزرگترین قیام در تاریخ روحانیت و مرجعیت می باشد، حرکتی که تمام معادلات سیاسی نظامی جهان را در هم ریخت و در ویرانه های شاهنشاهی دو هزار و پانصد ساله، بنای محکم و استوار جمهوری اسلامی را به وجود آورد تمام نقشه های جهان کفر والحاد را که در طول قرنها برای نابودی اسلام و قرآن طراحی کرده بودند نقش بر آب و امید آنان را در اسلام زدایی به یأس و نومیدی مبدل ساخت و برای اسلام، حیاتی نو و برای مسلمانان امیدی تازه و حرکتی جدید بخشید. حرکتی که دوستان و دشمنان اسلام را در اعجاب و حیرت فرو برد و شرق و غرب را در مقابل اسلام به زانو در آورد و سردمداراان کفر را به خاک مذلت نشانید و کینه و عداوت آنها را صد چندان نمود.
عکس العمل کفر جهانی
عظمت و اهمیت این حرکت و سنگینی ضربهای را که از این تحول بزرگ به دشمنان اسلام وارد گردید می توان در عکس العمل آنان مشاهده نمود که چگونه سراسیمه دست بدست هم دادند و دشمنیهای در میان خود را به فراموشی سپردند و دستیارانشان را در داخل و خارج کشور برای در هم شکستن این موج عظیم که پایههای کاخهای ظلم و ستمشان را به لرزه درآورده بود به کار گرفتند و در انتقام گرفتن از اسلام ناب محمدی (ص) بسیج گردیدند و هم زمان با ترور و کشتار علما و روحانیون و ائمه جمعه و اقشار مختلف از پیروان راستین اسلام، حزب بعث ملحد عفلقی به سرپرستی جنایتکارترین عنصر تاریخ، صدام خونخوار را برای حمله به ایران و در هم کوبیدن قدرت اسلام وادار و تحریک نمودند جنگی بس بزرگ و هولناک که هشت سال به طول انجامید به وقوع پیوست و همه دشمنان اسلام از شرق و غرب و دست نشاندگانشان در کشورهای به ظاهر اسلامی و الهام گرفته از کفر جهانی، در این جنگ عملاً سهیم گردیده و از هیچ نوع یاری و پشتیبانی به جبهه کفر مضایقه نورزیدند، اما با همه این اتحاد و انسجام ایمان و عقیدۀ آهنین مردم و هدایت و رهبری، امام بزرگوار همه توطئه دشمنان را خنثی و به مفهوم: «لِیظهِرهُ عَلیَ الدّینِ کُلّهِ» تحقق بخشید.
کفر جهانی مصمم گردید این شکست مفتضحانه خود را در جبهه فرهنگی و با علم کردن فردی شیطان صفت و عنصر ناپاک دیگر به نام «سلمان رشدی» جبران نماید و با حمایت و تبلیغ گسترده از کتاب «آیات شیطانی» با آیات قرآنی و آیین محمدی(ص) و رهبر انقلاب مجدداً در بوته آزمایش قرار دهد اما باز هم نهیب رهبر انقلاب اسلامی و سجاده نشین گوشه جماران و آن سالک راه حقیقت فقه و عرفان در جهان طنین افکند و دشمنان اسلام را با عقب نشینی جدیدی مواجه ساخت و برای چندمین بار جام تلخ شکست و ذلت را بر کامشان فرو ریخت و داغی دیگر بر دغهای دل سردمداران کفر و الحاد بر افزود. آری امام امت این چنین آن وظیفه سنگین الهی و مسؤولیت خطیر آسمانی را که در این برهه از تاریخ بر عهدهاش محول شده بود در حدی بالا و در سطحی والا که به تصور من و تو نگنجد انجام داد و با دلی آرام از موفقیتهای خود در به پیروزی رساندن اسلام و با قلبی مطمئن از شکست کفر والحاد و با روحی شاد از ایفای وظیفه امامت و رهبری و با ضمیری امیدوار به فضل خداوندی به سوی الله پرگشود و با دلی محزون از ناآگاهی و تحجر و تقشر گروهی و با دردی جانکاه و قلبی پرخون از خیانت بعضی از دوستان و مصاحبت ملکوتیان را برهمنشینی ناسوتیان برگزید و امانت سنگین اسلام ناب محمدی را به پیروان عاشق و علاقه مندان فداکارش تحویل داد که: «اِنَّ الله یأمُرُکم ان تُؤدّوا الأماناتِ اِلی اَهلِها».
وظیفه ما: اینک وظیفه ما و همه اقشار جامعه و تمام طبقات مختلف از مرد و زن، پیر و جوان، روستایی و شهرنشین، بازاری و کشاورز و بالاخره همه گروه و صنوفی که خود را وفادار به اسلام و قرآن و پیرو خط ولایت و رهرو راه امامت می دانند ولی به طوری که ملاحظه فرمودید در این خطبه شریفه طرف سخن گروه خاص و شرکت کنندگان در منی و حاضران در زیر خیمه حسین بن علی(ع) علما و محدثین امت و صحابه رسول خدا و فرزندانشان بودند و ملاحظه نمودیم که آن حضرت در بخشهای سه گانه این خطبه شریفه، وظیفه این قشر خاص از جامعه را به صورت دیگری ترسیم می کند و این طبقه و گروه خاص را مسئول می داند و عدم احساس مسئولیت در این صنف از جامعه را شدیداً مورد ملامت قرار می دهد.پ
آری اگر حسین بن علی(ع) انحراف شخصیتهای روحانی و معنوی آن دوران را که در مسألۀ ولایت پدیدار گردیده ریشه همه مفاسد اجتماعی و زیر بنای همه ستمها و ظلمها معرفی می کند امروز انحراف از مقام والای ولایت فقیه و کشیده شدن به راههای غیر مستقیم مسلماً مفاسد و خطرات بس بزرگتر از آنچه در زمان امیرمؤمنان(ع) اتفاق افتاد به همراه خواهد داشت.
و اگر حسین بن علی(ع) تقصیر صحابه و فرزندان صحابه را در مسأله امر به معروف و نهی از منکر، عامل اصلی تسلط اشرار و دشمنان بر مقدرات و سرنوشت مسلمین معرفی می کند امروز که دشمنان از لحاظ عِده و عُده قویتر گردیده و برای بلعیدن اسلام و مسلمین آمادهتر شدهاند این عامل نیز دارای نقش بیشتر و اثر عمیقتری خواهد بود.
و اگر حسین بن علی(ع) از دست علما و محدثین و سرشناسان آن روز که به جای مبارزه با دشمنان، راه سازش با آنان را پیمودهاند و به جای حرمان و تحمل رنج در راه تعالی اسلام و قرآن، رفاه شخصی و لذت مادی را برگزیدهاند شدیداً می نالد و نزول نقمت و نکبت و بدبختی و ذلت در این دنیا و هم آغوش شدن با عذاب دردناک و حرمان از رحمت خدا را در آخرت برای آنان پیش بینی می کند با توجه به شرایط زمانی و مکانی و با مقایسه حال و گذشته نگرانی نزول این نقمت و نکبت و ابتلا به چنین عذاب الیم در چنین اوضاع واحوال شدیدتر خواهد گردید.
و لذا باید عصابهای که مشهور به علم و معروف به خیر و دارای مهابت معنوی در دلها هستند در دل اقویا عزیز و در میان ضعفا محترم می باشند، آنان که انتظار می رود که به طرفداری از حق برخیزند و خونهای طاهر و مطهری که در راه اسلام و قرآن ریخته شده حراست نمایند، موقعیت خود را دریابند و این وظیفه مهم را بخ نحو احسن به انجام برسانند.
و خوشبختانه چنان که قبلاً اشاره گردید تا امروز این وظیفه الهی انجام گرفته و علمای دین و قشر روحانیت همیشه در صف مقدم جامعه به جهاد علیه دشمنان قیام نموده است و همانگونه که هدایت جامعه را در عرشه منبر و در محراب عبادت به عهده گرفته است امامت و رهبری خود را در جبهه جنگ نیز به اثبات رسانیده است اگر آیات جهاد را به مردم تلاوت نموده خود پیش از دیگران جام شیرین شهادت را به سرکشیده است.
ولی فراموش نکنیم در این فراز مقصود نه بیان وصف پیش آهنگان فضیلت و رهروان حقیقت بلکه سخن از خود باختگان تاریخ است زیرا ممکن است در گوشه و کنار جامعه ناآگاهی متحجر و یا آگاهانی بی درد و رفاه طلب وجود داشته باشند که در ادای وظیفه خود قصور ورزند و حق ولایت و رهبری را خفیف انگارند، کسانی که در راه آیین، مالی بذل نکردهاند و در این راه جان را به خطر نیانداخته در فکر خود بودهاند نه به یاد درد جامعه، نه جنگ هشت ساله و شهادت دهها هزار جوان پاکباخته و اسرا و مفقودین و نالۀ هزاران کودک یتیم و مادران داغدیده تکانشان داد و نه در جریان سلمان رشدی و آیات شیطانی که مقام مقدس نبوی را در سطح جهانی مورد تحقیر و اهانت قرار داد لب تکان دادند. بزرگترین هنر آنان ایراد و اشکال می باشد که کار افراد بیکار و دور از صحنه پیکار است و از خصایص افراد بی تعهد و نه مردان کارزار است از خود راضیانی که روضۀ رضوان و امن از عذاب سخت اخروی د رانتظار آنهاست، زیرا آنان که همت عزت و تمام شرف خود را مرهون اسلام هستند اینک با این رفتار خویش عملاً جبهه دشمن را تقویت و در جایی که صدای «هل من ناصر» اسلام و قرآن در تمام دنیا طنین افکنده است، نه تنها به یاری آن نمی شتابند بلکه در تضعیف آن گام برمیدارند و نمیدانند که بزرگترین بدبختی در انتظار آنان و شدیدترین بلا و مصیبت در کمین آنهاست و اگر به فرض محال تاریخ اول اسلام تکرار شود و مجاری امور و مصادر احکام به جای علمای بالله، دست نشاندگان کفر و دستیاران الحاد گردد و در اثر تفرق از حق و اختلاف در سنت و منازعه در اصل ولایت و رهبری امت در این مسیر فطوری به وجود آید ستمگران قدرت بیشتری پیدا خواهند نمود و در خاموش کردن مشعل فروزان نبوت فعالتر و قویتر خواهد گردید و ظالمان در ظلم و تعدی آن چنان پیشتاز خواهند بود که در ظلم و ستم به همه ستمگران الگو و سرمشق شوند و در این جاست که اولین قربانی فرار از این مسئولیتها، خود این فراریان و اولین سوخته شدگان در این آتش، خود این آتش بیاران جبهه باطل و دستیاران لشکر کفر و نفاق خواهد گردید. «یُریدُونَ لِیُطفِئوا نُورَ الله بِأفواهِهِم وَ الله مُتِمُّ نُورِه وَ لوکَرِهَ الکافرون».