هوشمندی لازمه مدیریت وفرماندهی


عقل و هوش از عالی‌ترین استعدادهاى ذهنى ـ شناختى انسان هستند که او را از دیگر موجودات جدا می‌کند. در پرتو این دو استعداد، سایر استعدادهاى انسان جهت گرفته و به فعلیت می‌رسند. هر دو واژه در متون دینى وجود داشته و در روان‌شناسی مورد بررسی قرار گرفته‌اند.

معنای هوش در لغت

«هوش» در فارسی و فرهنگ محاوره عمومی؛ معانی گوناگونی؛ مانند زیرکی، آگاهی، شعور، عقل، فهم و فراست دارد.[ لغت‌نامه دهخدا، واژه «هوش».

] و در همین راستا، هرکدام از روانشناسان از زاویه و نگاهی خاص به تعریف هوش پرداخته‌اند.[ ر.ک:ساعتچی، محمود، دانستنی‌های روانشناسی، ص 239 – 240، تهران، نشر علم، چاپ اول، 1387ش.]

از آن‌جایی که واژه هوش، واژه‌ای عربی نیست، باید به دنبال واژه‌ای هم معنا با آن در ادبیات عرب باشیم تا به بررسی این موضوع در آیات و روایات بپردازیم.

معادل مفهوم هوش در زبان عربی

معادل معروف مفهوم هوش در زبان عربی، «ذَکاء» از ریشه «ذکو» و نیز «فِطنَه» از ریشه «فطن» است. در این‌باره برخی از کلمات لغت‌دانان عرب را می‌آوریم:

1. ازهری در «تهذیب اللغة»: «الذّکاءُ فی الفَهْمِ: أَنْ یکونَ فَهْماً تَامّاً سَرِیعَ القَبُولِ»؛[ ازهرى، محمد بن احمد، تهذیب اللغة، ج 10، ص 184، بیروت، دار احیاء التراث العربی‏، چاپ اول، 1421ق.] تیزهوشی و زیرکی در فهم؛ یعنی فهم کاملی از مطلب که پذیرش آن در ذهن مخاطب زود و سریع باشد.

2. ابن منظور در «لسان العرب»: «الذَّکَاءُ: سُرْعة الفِطْنَة»؛[ ابن منظور، محمد بن مکرم، لسان العرب، ج 14، ص 287، بیروت، دار صادر، چاپ: سوم، 1414ق.] ذکاء؛ سرعت درک و تیزفهمى است‏؛ یعنی تیزهوشی و زیرکی.

3. فیومی در «مصباح المنیر»: «الذَّکَاءُ فِى الْفَهْمِ إِذَا کَانَ تَامَّ الْعَقْلِ سَرِیعَ الْقَبُولِ»؛[ فیومى، احمد بن محمد، المصباح المنیر فى غریب الشرح الکبیر للرافعى، ص 209، قم، مؤسسه دار الهجرة، چاپ دوم، 1414ق.] تیز فهمی زمانی است که عقل در فهم مطالب سریع باشد و مقصود را زود دریافت کند.

4. ازدى‏ در کتاب الماء: «الفِطْنَة: الحِذْق و سُرْعَة الإدراک و سُرعة الشُّعور»؛[ ازدى، عبدالله بن محمد، کتاب الماء، ج 3، 1005، تهران، دانشگاه علوم پزشکی ایران، مؤسسه مطالعات تاریخ پزشکی، طب اسلامی و مکمل، ‏چاپ اول، 1387ش.] یعنی مهارت و ادراک و شعور سریع. همچنین در لغت، ذکاء به «فطنه» نیز معنا شده است.[ موسى، حسین یوسف، الإفصاح، ج ‏1، ص 148، قم، مکتب الاعلام الاسلامی‏، چاپ چهارم، 1410ق.

خلاصه این‌که در زبان عربی معادل معروف هوش، «ذکاء» و «فطنه» است.

مراتب هوش انسان‌ها

گفتنی است؛ مراتب هوش مردم مختلف است، هوش از امورى است که هم در کیفیت و هم در کمیت متفاوت است. تفاوت کمى آن به این ترتیب است که احاطه بعضى از مردم به مسائل بیشتر از دیگران است، و اختلاف کیفیت آن به این است که بعضى از مردم مطلب را سریع‌تر از دیگران درک می‌کنند و بیشتر در عمق معانى فرو می‌روند و بیش از دیگران به درک و جذب مطلب مایل‌اند.[ ر.ک: صلیبا، جمیل، صانعى دره بیدى، منوچهر، فرهنگ فلسفى، ص 362، تهران، انتشارات حکمت، چاپ اول، 1366ش؛ مطهری، مرتضی، مجموعه ‏آثار، ج ‏23، ص 719، تهران، انتشارات صدرا.]

در برخی از روایات به مسئله تفاوت‌های هوشی اشاره شده، از جمله آن‌که از امام صادق(ع) سؤال می‌شود؛ چرا برخی از افراد این گونه‌اند که تا لب به سخن گشوده شود، قبل از پایان سخن به تمام مقصود راه می‌یابند و برخی تنها با پایان یافتن گفتار، متوجه منظور می‌شوند و قادرند سخن را همان‌گونه که گفته شد بازگو کنند و برعکس گروهی حتی بعد از پایان کلام نیز پی به مقصود نبرده و خواستار تکرار کلام‌اند. آن‌حضرت دلیل این امر را تفاوت‌های فردی در هوش و استعداد می‌دانند.[ ر.ک: مجلسى، محمد باقر، بحار الأنوار، ج ‏1، ص 97 – 98، بیروت، دار إحیاء التراث العربی، چاپ دوم، 1403ق.]

معادل‌شناسی هوش در روایات

به نظر می‌رسد آنچه روانشناسان درباره هوش گفته‌اند و نیز معانی لغوی و عرفی‌ای که فارسی زبانان از هوش می‌فهمند؛ در روایات، به نیرویی به نام «عقل» نسبت داده شده است. امّا باید گفت؛ میان عقل و هوش تفاوت‏هایى وجود دارد که در بخش‌های بعدی خواهد آمد، اما اجمالاً عقل، علاوه بر توانایی در یادگیری، توانایی ارتباط با دیگران، سازگاری با محیط و نظایر آن، از توانایی‌های دیگری چون استنتاج جهان‌بینی و ایدئولوژی، ارتباط با ماوراء ماده نیز برخوردار است و بر این اساس، در متون اسلامی، آثار وجودی عقل را می‌توان فراتر از هوش دانست.

به دیگر سخن؛ معنای عقل در منابع اسلامی گسترده‌تر از معنای هوش است.

اینک در بخش زیر به روایاتی درباره عقل اشاره می‌شود، که با هوش ارتباط دارند.

واژه «عقل» در احادیث

عقل، در سخن اندیشمندان و حکیمان، معانى بسیار دارد،[ ر.ک: «عقل و گستره فعالیت آن»، سؤال 227؛ «عقل چیست؟»، سؤال  11343؛ «سازگاری اسلام با عقل»، سؤال 1157؛ «تعریف عقل»، سؤال 50655.] اما محدّث بزرگوار، شیخ حرّ عاملى در انتهاى باب «وجوب طاعة العقل و مخالفة الجهل (لزوم پیروى از عقل و نافرمانى از نادانى)» می‌گوید:

با جست‌وجو در احادیث، سه معنا برای عقل به‌دست می‌آید:

یک. نیرویى که بدان خوبی‌ها و بدی‌ها و تفاوت‌ها و زمینه‌هاى آن، شناخته می‌شود، و این، معیار تکلیف شرعى است.

دو. ملکه‌اى که به انتخاب خوبی‌ها و پرهیز از بدی‌ها فرا می‌خواند.

سه. تعقّل و دانستن؛ از این‌رو در برابر جهل (نادانى) قرار می‌گیرد، نه در برابر دیوانگى.

بیشترین استعمال «عقل» در احادیث، معناى دوم و سوم‌اند.[ شیخ حرّ عاملی، وسائل الشیعة، ج ‏15، ص 208 – 209، قم، مؤسسه آل البیت(ع)، چاپ اول، 1409ق.  ]

با جست‌وجو و تأمّل در مواردى که کلمه «عقل» و کلماتِ هم خانواده آن در احادیث آمده است، معلوم می‌شود که این کلمه، گاه درباره منشأ ادراکات انسان و گاه، درباره نتیجه ادراکات او به‌کار رفته است، که در هر یک از این دو نیز کاربردهاى مختلفى دارد.

الف. کاربردهاى «عقل» به عنوان منشأ ادراکات انسان

۱. منشأ معارف انسانى.[ محمدی ری شهری، محمد، برنجکار، رضشا، مهریزی، مهدی، دانش نامه عقاید اسلامی، ج 1، ص 178، قم، دار الحدیث، چاپ اول، 1385ش.]

احادیثى که حقیقت عقل را به نور، تفسیر می‌کنند و یا مبدأ پیدایش عقل را نور می‌دانند[ر.ک: شیخ صدوق، الخصال، ج ‏2، ص 427، قم، دفتر انتشارات اسلامی، چاپ اول، 1362ش؛ ابن أبی جمهور، محمد بن زین الدین، عوالی اللئالی العزیزیة فی الأحادیث الدینیة، ج ‏1، ص 248، قم، دار سید الشهداء للنشر، چاپ اول، 1405ق.  ] و یا عقل را هدیه الهى[کراجکی، محمد بن علی، کنز الفوائد، ج ‏1، ص 199، قم، دارالذخائر، چاپ اول، 1410ق؛ برقی، احمد بن محمد، المحاسن، ج ‏1، ص 193، قم، دار الکتب الإسلامیة، چاپ دوم، 1371ق.] و اصل انسان[ر.ک: اربلی، علی بن عیسی، کشف الغمة فی معرفة الأئمة، ج ‏2، ص 158، تبریز، نشر بنی هاشمی، چاپ اول، 1381ق؛ تمیمی آمدی، عبد الواحد بن محمد، غرر الحکم و درر الکلم، ص 92، قم، دار الکتاب الإسلامی، چاپ دوم، 1410ق.] می‌دانند، اشاره به این معنا دارند.

طبق این احادیث، انسان در ژرفاى هستى خود، از نیرویى نورانى برخوردار است که حیات روح او محسوب می‌شود. اگر این نیرو پرورش یابد انسان در پرتو آن می‌تواند حقایق هستى را درک کند و حقایق محسوس را از نامحسوس، حق را از باطل، خیر را از شر و نیک را از بد، تشخیص دهد. اگر این نیروى نورانى و این شعور مرموز و پیچیده، تقویت شود، انسان از ادراکاتى فوق تصوّر، برخوردار می‌گردد و می‌تواند با دیده غیبى، در جهان غیب سیر کند و این‌چنین غیب براى او مبدّل به شهود می‌گردد، که از این مرتبه از عقل، به «یقین» تعبیر می‌شود.[ ر.ک: «مراتب و مراحل یقین»، سؤال 32270؛ «تفاوت یقین در علم کلام و اصول»، سؤال 11907.]

۲. منشأ تفکّر[دانش نامه عقاید اسلامی، ج 1، ص 179.]

کاربرد دیگر «عقل» در روایات، به عنوان منشأ فکر است. در این کاربرد، عقل به عنوان منشأ «الفِطنَة (زیرکی و هوش)»، «الفهم (دانستن)» و «الحفظ (نگهدارى)» تعریف می‌شود؛ همان‌طور که امام صادق(ع) می‌فرماید: «پایه شخصیت انسان عقل است و هوش، فهم، حافظه و دانش از عقل سرچشمه می‌گیرند. عقل انسان را کامل کند و رهنما و بیناکننده و کلید کار اوست. وقتی عقل آدمی به نور خدائى مؤید باشد، دانشمند، حافظ، یادآور و با هوش و فهمیده باشد، از این‌رو؛ بداند چگونه و چرا و کجاست و خیر خواه و بدخواه خود را بشناسد و وقتی آن‌را شناخت، روش زندگى و پیوست و جدا شده خویش بشناسد و در یگانگى خدا و اعتراف به فرمانش مخلص شود و وقتی چنین کند، از دست رفته را جبران کرده بر آینده مسلط گردد و بداند در چه وضعى است و براى چه در اینجاست و از کجا آمده و به کجا می‌رود؟ اینها همه از تأیید عقل است».[ کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، ج ‏1، ص 25، تهران، دار الکتب الإسلامیة، چاپ چهارم، 1407ق]

3.منشأ وجدان اخلاقى

وجدان اخلاقى، نیرویى در متن وجود انسان است که او را به ارزش‌هاى اخلاقى دعوت می‌کند و از ضدّ ارزش‌ها باز می‌دارد.[ ر.ک: حق شناس، حسین، بشنو از نى (شرحى بر حکایتهاى مثنوى)، ج ‏1، ص 173 – 176، قم، مؤسسه فرهنگى انتشاراتى شاکر، چاپ اول، 1383ش؛ غرویان، محسن، فلسفه اخلاق، ص 141 – 148، قم، نشر پیک جلال، چاپ دوم، 1379ش.] به عبارت دیگر؛ احساس جاذبه فطرى نسبت به ارزش‌هاى اخلاقى و احساس نفرت طبیعى نسبت به ضدّ ارزش‌ها، وجدان اخلاقى نامیده می‌شود.[ دانش نامه عقاید اسلامی، ج 1، ص 179.]

در متون اسلامى، مبدأ این شعور که احساس ارزش‌هاى اخلاقى را در انسان به‌وجود می‌آورد، «عقل» نامیده می‌شود.[ ر.ک: همان، 180.] از این‌رو؛ همه ارزش‌هاى اخلاقى، سربازان عقل، و همه ضدّ ارزش‌ها، سربازان جهل شمرده می‌شوند.[ ر.ک: تحف العقول، ص 401 – 402.

]

ب. کاربردهاى «عقل» به عنوان نتیجه ادراکات انسان

۱. شناخت حقایق[دانش نامه عقاید اسلامی، ج 1، ص 181.]

در احادیث، واژه «عقل»، علاوه بر استعمال در مبدأ ادراکات، در مُدرَکات عقلى و شناخت حقایق مربوط به مبدأ و معاد نیز به‌کار می‌رود. نمونه این استعمال، احادیثى هستند که عقل را در کنار انبیاى الهى، حجّت باطنى خداوند متعال معرّفى می کنند،[ تحف العقول، ص 386.] یا احادیثى که عقل را قابل پرورش و تهذیب معرفى و آن‌را به عنوان معیار سنجش انسان و سنجش پاداش و کیفر، ذکر می‌کنند و یا عقل را به «طبع» و «تجربه»، و «مطبوع» و «مسموع»[ عقل بر دو قسم است؛ یکى طبیعى و ذاتى که آدمى با خود از أصل آفرینش آورده است و به سبب آن، انسان از سایر حیوانات ممتاز است. دوم؛ عقل کسبى؛ که به کسب و تجربه و شنیدن قضایا و مطالب علمى و غیر علمى حاصل شود. وقت این قسم از عقل نزدیک به زمان بلوغ است و روز به‌روز به مدد علم و دانش صحیح و رفتار و کردارهاى درست و آلوده به گناه نشدن محکم شده و پرورش می‌یابد.] تقسیم می‌کنند.[ طریحی، فخر الدین بن محمد، مجمع البحرین، ج ‏1، ص 352 – 353، تهران، مرتضوى، چاپ سوم، 1375ش؛ صدر الدین شیرازى، محمد بن ابراهیم، شرح أصول الکافی، ج ‏1، ص 241، تهران، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگى، چاپ اول، 1383ش.] مقصود از عقل در تمام این موارد، شناخت و آگاهى است.

۲. کار بر پایه عقل

گاه کلمه «عقل» از باب مبالغه، براى عمل کردن به مقتضاى قوّه عاقله به‌کار می‌رود، چنان‌که از پیامبر خدا(ص) در تعریف عقل، روایت شده است که: «[عقل]، پیروى از دستورهاى خداوند است. به درستى که خردمندان، کسانى هستند که فرمان خداوند را پیروى می‌کنند».[ فتال نیشابورى، محمد بن احمد، روضة الواعظین و بصیرة المتعظین، ج ‏1، ص 4، قم، انتشارات رضى، چاپ اول، 1375ش.]

از امام على(ع) روایت شده است: «عقل، آن است که آنچه می‌دانى، بر زبان بیاورى و به آنچه می‌گویى، عمل کنى».[ لیثى واسطى، على بن محمد، عیون الحکم و المواعظ ، ص 66، قم، دار الحدیث، چاپ اول، 1376ش.]

پیوند عقل با هوش

درباره پیوند عقل با هوش باید گفت: خاستگاه و بستر حقیقى آگاهی‌ها و ادراکات انسان، عقل و نفس او می‌باشد و حس‌هاى پنج‌گانه او، تنها به عنوان ابزار و زمینه شکل‌گیرى آنها برشمرده می‌شوند. به دیگر سخن؛ کانون اصلى ادراکات آدمى را عقل او؛ یعنى مرتبه‌اى از نفس، تشکیل می‌دهد و هوش، حافظه و مواردى از این دست، مراتبى از حوزه کارکرد آن به‌شمار می‌روند. وظیفه عقل، ترکیب، تجزیه، انتزاع، تعمیم و تعمیق مفاهیمى است که از طریق حواس به آن منتقل می‌شود.

تفاوت میان عقل و هوش

هرچند عقل و هوش هر دو از مقوله ادراک و شناخت هستند، بنابراین، بسیار شبیه و نزدیک به هم‌اند؛ ولى با نگاهى به عوارض، لوازم و شاخص‌هاى آنها، با هم تفاوت دارند.

با نگاهى اجمالى به تعاریف ارائه ‏شده از هوش، درمی‌یابیم که در همه آنها یک نقطه اشتراک محورى وجود دارد: قدرت درک روابط بین پدیده‌ها. در مورد عقل نیز اگر به روایات بنگریم؛ مانند روایاتی که عقل را «نور» می‌دانند، با روایاتی که عقل را «حجت باطن» به حساب می‌آورند، بیانگر یک قوّه شناختى است؛ یعنی عقل یک قوّه کلى ادراکى ـ شناختى است که کار آن شناخت، اندیشه، تمییز و تشخیص است و از آثار و ویژگی‌هاى آن، التزام و تعهد عملى نسبت به اصول اخلاقى، امور الهى و معنوى و ارزش‌هاى انسانى می‌باشد.[ . ر.ک: میردریکوندى، رحیم، مقایسه تحلیلى عقل دینى و هوش شناختى، مجله معرفت، ص 35 – 52، سال بیستم، شماره 163، تیر 1390ش.]

معروف‌ترین نوع هوش، هوش شناختى است. هوش شناختى به طور کامل منطبق با عقل نیست. در مواردى، ویژگی‌هاى عقل و هوش شناختى بر هم تطبیق نمی‌کنند؛ یعنى براى عقل ویژگی‌هایى وجود دارد که در موارد و مصادیقى این ویژگی‌ها در هوش یافت نمی‌شوند. به این معنا که هرجا عقل باشد، هوش هم هست،

ولى مواردى یافت می‌شود که با وجود هوش، از عقل یا عقل‌ورزى خبرى نیست.

در مورد شخصیت‌هاى منفى تاریخ مثل معاویه، هیتلر، صدام و… و نیز مُجرمان، خلاف‌کاران و کلاه‌برداران حرفه‌اى، چنین ادعایى صادق است. این‌گونه افراد از هوش و زیرکى بسیار بالایى برخوردار هستند، اما در مقابل، یا از اصل عقل بهره‌اى نبرده‌اند و یا دست‌کم از عقل‌ورزى محرومند و توان استفاده سالم و بهینه از عقل خود را ندارند.

از بررسى موانع رشد عقل نیز می‌توان تفاوت هوش و عقل را استنباط کرد. موانع و عواملى مثل پیروى از هواى نفس، گناه و خلاف، طبق روایات ما موجب نقص، ضعف و یا فساد و زوال عقل می‌گردد، در حالى که حداقل در مورد بعضى از افراد چنین است که این امور نه تنها موجب نقص، ضعف و یا زوال هوش نمی‌گردد، بلکه موجب رشد، تقویت و شکوفایى هوش آنان نیز می‌شود.

درک هوشى و به تبع آن، حکم هوش، الزاماً با قضاوت اخلاقى ارزشى همراه نیست، ولى درک عقلى و حکم عقلى الزاماً با قضاوت اخلاقى ارزشى همراه است. به عبارت دیگر؛ هوش روابط بین پدیده‌ها را درک می‌کند، در حالى که با خوب و بد آن کار چندانى ندارد، ولى عقل ضمن درک این روابط، خوب و بد آنها را نیز تشخیص می دهد.

الگوی چهار گانه هوش:

هوش معنوی: آرامش درونی و بیرونی و عمل کردن بر اساس عقل و منطق

هوش هیجانی: شناخت احساسات خود و دیگران و مدیریت بهینه خود و روابطمان

هوش شناختی: همان IQکه شامل هوش کلامی و عملی است.

هوش فیزیکی: استفاده آگاهانه و ماهرانه از توانایی ها

نکته:برترین هوش هوش معنوی است که با بالا بودن آن شخص دچار کمترین مشکلات روانی می شود و همچنین سلامت روان فرد را تضمین می نماید

سلسله مراتب هوش

برای روشن تر شدن هوش معنوی مثالی از هوش هایی می زنیم که نشانگر هوش چندگانه است، که با هوش جسمی آغاز می شود و با هوش جسمانی نمایش می دهند. این هوش ابتدایی ترین کانون توجه ما را به خود اختصاص می دهد، در واقع هوش جسمانی آگاهی جسمی و نحوه استفاده ماهرانه از آن را شامل می شود.

قسمت بعدی هوش منطقی یا عقلانی هوش کلی است. هوشی که در حال حاضر بیش از سایر هوش ها در سیستم های آموزشی مورد توجه قرار می گیرد.

 پس از هوش کلی سطح دیگری است که به هوش هیجانی اختصاص دارد. این هوش در زمینه کسب موفقیت در مدیریت وفرماندهی نقش مهمی دارد و ما را در حین برقراری ارتباط یاری می دهد و از این بابت مهم تر بوده و تا حدی از قابلیت پیش بینی برخوردار است.

 آخرین لایه هوش معنوی است که هدایت و معرفت درونی، حفظ تعادل فکری، آرامش درونی و بیرونی و عملکرد همراه با بصیرت، ملایمت و مهربانی را شامل می شود.

هوش کلی به منزله دروازه برای ورود است و در صورت برخوردار نبودن از حداقل لازم هوش کلی قادر به ورود در فضای دلخواه برای موفقیت درامور مورد علاقه مان نخواهیم بود اما آنچه ما را در زمره بهترین ها در مدیریتمان و امور مورد علاقه مان جای می دهد میزان هوش هیجانی در ماست.

هوش هیجانی و هوش معنوی به هم مرتبط اند اما در عین حال دو هوش متفاوت و جدا از هم به حساب می آیند. بهره مندی از حداقل هوش هیجانی می تواند شروع مناسبی را در سفرهای روحانی و معنوی فرد در پی داشته باشد چراکه کمی خودآگاهی و همدلی برای شروع این روند لازم است اما به محض آغاز تمرینات معنوی، هوش معنوی خود می تواند در رشد هوش هیجانی نقش بسیار تقویت کننده و فعال کننده داشته باشد.

از طرف دیگر رشد هوش هیجانی نیز می تواند در رشد و ارتقای هوش معنوی موثر باشد؛ در واقع هوش هیجانی و هوش معنوی تاثیری مستقیم و مثبت بر یکدیگر دارند و رشد و توسعه هر یک باعث پرورش و توسعه ی دیگری می شود زیرا عقیده بر این است که هوش هیجانی(عاطفی) و هوش معنوی به یکدیگر وابسته هستند. باور بر این است که حداقل کمی هوش عاطفی نیاز است تا بتوان سفر معنوی را آغاز کرد اما وقتی که رشد هوش معنوی آغاز شد؛ هوش عاطفی هم بسیار تقویت می شود؛ در واقع آن ها به طور مثبت یکدیگر را تقویت می کنند.

برای انتخابی درست از میان راه های موجود در بحث معنویت، عرفان و تشخیص راه درست از غلط و یا عرفان صحیح از کاذب، ابزاری نیاز است که مهمترین آن ” هوش معنوی ” است که با این هوش انسان دچار تشویش نشده و در دو راهی های معنوی، می تواند راه درست و پرچمدار راه درست را پیدا کرده و نور واقعی را از بین نورهای ضعیف و قوی ای که انسان را به بیراهه می برند؛ پیدا کرد و به سرانجام مقصود برسد

هوش هیجانی

در اینجا ازنوشته : نانسی.کی.رکر  در مقاله هوش هیجانی ترجمه و تالیف :‌ آزاده دلیلیان استفاده می کنیم

هوش عاطفی‌( هیجانی ) چیست ؟

برای سال های متمادی تصور بر این بود که IQ ( ضریب هوشی ) نماینده میزان موفقیت افراد است. در مدارس معیار اهدای جوایز به دانش آموزان تست هوش بود و حتی بعضی از شرکت ها برای پاداش از تست هوش استفاده می‌کردند. در دهه اخیر محققان در یافتند که IQ تنها شاخص ارزیابی موفقیت یک فرد نیست. آن ها در حال حاضر مشغول تحقیق درباره EQ ( هوش عاطفی یا هیجانی ) هستند.

هوش یکی از مهمترین سازه های فرضی است که از زمان مطرح شدن آن توسط آلفرد بینه در اویل قرن بیستم همواره برای تبیین موفقیت شغلی و کارآیی به کار رفته است. هوش عاطفی زمانی مورد توجه قرار گرفت که دنیل گولمن در سال 1995 کتاب خود را با عنوان ” چرا هوش عاطفی  می تواند مهمتر از IQ باشد؟ ” به چاپ رساند.

درابتدای پیدایش این سازه، روانشناسان بیشتر بر روی جنبه های شناختی همانند حافظه و حل مساله تاکید می کردند . اما خیلی زود دریافتند که جنبه های غیر شناختی مانند عوامل عاطفی و اجتماعی نیز دارای اهمیت زیادی هستند. بعضی پژوهشگران بر این عقیده اند کهIQ  در خوش بینانه ترین حالت 10 الی 25 درصد از سنجش پراکندگی متغیرهای عملکرد را تبیین می کند.

” علم به این که احساسات شما چیست و چگونه باید از آن ها در جهت تصمیم گیری به نحو احسن استفاده کنید می گوید:

-هوش هیجانی (عاطفی)، توانایی برای مدیریت اضطراب و کنترل تنش ها و انگیزه، امیدواری و خوش بینی در مواجهه با موانع در راه رسیدن به هدف است.

-هوش هیجانی (عاطفی)، در حقیقت راهی است برای زیرک بودن.

-هوش هیجانی (عاطفی)، همدلی است، درک این که اطرافیان و زیر مجموعه شما چه احساسی دارند.

-هوش هیجانی (عاطفی)، یک نوع مهارت اجتماعی است، همراهی با مردم، مدیریت عواطف و احساسات در روابط و توانایی ترغیب و رهبری وفرماندهی دیگران. “

هوش هیجانی (عاطفی) یا هوش اجتماعی شامل 4 مهارت است:

-خود ( Self )

-دیگران (Others  )

-آگاهی (Awareness )

-اقدام ( Action)

که با ترکیب این ها, مؤلفه های بنیادی هوش هیجانی (عاطفی) به دست می آید .

1-خودآگاهی ( شامل: خود ارزیابی، اعتماد به نفس )

2- خودگردانی ( شامل: خویشتن داری و قابل اعتماد بودن، وجدان سازگاری، انگیزه پیشرفت و ابتکار )

3- آگاهی اجتماعی ( شامل: همدلی، ‌آگاهی سازمانی و انگیزه خدمت )

4- مهارت های اجتماعی (شامل: توان تاثیرگذاری، رهبری،  مدیریت تعارض ایجاد رابطه و کار گروهی )     

خودآگاهی ( Self Awareness) :

یک نوع توانایی فردی است برای درک احساسات و حالات اخلاقی. خودآگاهی به شخص کمک می کند تا همیشه بر افکار و احساسات خود نظر داشته و بنابراین در جهت درک آن ها به فرد کمک می کند.

هوش هیجانی (EQ)

خودگردانی(  Self Management) یا مدیریت عواطف( Managing Emotions ):

مهارتی است که به افراد کمک می کند تا احساسات خود را به صورت مناسب و جامعه پسندانه نشان دهند. به زبان دیگر به فرد درکنترل عصبانیت، ناراحتی و ترس کمک می‌کند.

آگاهی اجتماعی ( Social Awareness ): عبارت است از توانایی درک احساسات دیگران و استفاده از احساسات خود در جهت دستیابی به اهداف.

مهارت های اجتماعی (Social Skills  ):

عبارت است از ارتباط با دیکران در موقعیت های مختلف اجتماعی و در اصل به معنای توانایی ادامه رابطه با توجه به احساسات افراد یا همان ظرفیت اجتماعی است.

تحقیقات نشان داده است که EQ یا هوش هیجانی عامل مهمی در ایجاد تغییرات اساسی در زندگی سازمانی است.

مواردی که باعث عدم استفاده از هوش هیجانی (عاطفی) خواهد شد :

ترس و نگرانی

 تصویر منفی از خود

 توقعات غیر واقعی از زندگی

 سرزنش دیگران

 بنابراین زمانی که این موانع به وجود می آید و هوش هیجانی (عاطفی) مورد استفاده قرار نمی گیرد، حرکات فرمانده ومدیربه سمت موفقیت متوقف می شود.

پس نتیجه می گیریم که هدف از تقویت هوش هیجانی (عاطفی)، آگاهی از احساسات و تربیت آن ها برای غلبه بر موانع فرماندهی ومدیریت است.

اولین قدم برای افزایش هوش هیجانی (عاطفی)، خودآگاهی است.

 خودآگاهی یعنی شما چه احساسی دارید و چرا دچار آن احساس شده اید. اگرچه ممکن است این کار در بدو امر برای بعضی از افراد مشکل باشد، اما زمانی که فرد شروع به درک خود می کند، می تواند دیگر مهارت های احساسی اش را نیز توسعه دهد و در نهایت به هوش عاطفی بالایی دست یابد.

خودآگاهی:

خودآگاهی چیست؟ انواع آگاهی از خودچیست ؟فواید آگاهی از خود چیست و چگونه به ما کمک می کند تا شناخت بیشتری نسبت به خود پیدا کنیم؟ ویژگی های افراد خود آگاه چیست؟

خودآگاهی یعنی شناخت نقاط ضعف و قوت، خواست ها، ترس، نیازها، تمایلات و رغبت های خود است. یعنی اینکه فرد از خود چه برداشتی دارد و چه احساسی از این برداشتهای خود پیدا می کند.

خودآگاهی مهارتی است که به ما کمک می کند تصور درستی از خود داشته باشیم و با تعمق نسبت به خود، به تمام ویژگی های فردی خود بنگریم و خود را بهتر بشناسیم، از حقوق و مسئولیتهای خود آگاه باشیم و تصمیم بگیریم چگونه باشیم و از کسی که هستیم شاد و راضی باشیم.

آگاهی از خود انواع مختلفی دارد:

* خود اجتماعی

* خود واقعی

* خود فیزیکی

* خود جنسیتی

* خود معنوی

* خود آرمانی

افراد خود آگاه دارای ویژگی‌های هستند که عبارتند از:

ارزش قائل شدن برای خود

 ارزش قائل شدن برای دیگران

 دوری کردن از تحقیر و سرزنش خود

 دوری کردن از تحقیر و سرزنش دیگران

 روحیه مثبت اندیشی

 مشارکت و همکاری

 روحیه انتقاد پذیری

 آگاهی و دفاع از ارزشها و اعتقادات خود

 استقبال از مشورت کردن با دیگران

 استقبال از افراد صاحب نظر

 مقاومت در مقابل فشارها و ضربه های روانی و اجتماعی، احساس خشنودی و رضایت خاطر از زندگی.

مهارت خودآگاهی به ما می‌آموزد که در زندگی چگونه رفتار کنیم تا موفق تر و شادتر باشیم:

با تکیه برنقاط قوت برای بهبود نقاط ضعف خود تلاش کنیم. آگاهی از نقاط ضعف باعث می شود تا فرد تسلط بیشتری بر خود داشته باشد. شناخت نقاط ضعف، اشتباهات و نارضایتی ها اولین قدم در جهت تغییر است.

از نیازهای خود اطلاع داشته باشیم و بتوانیم از مسیر سالم نیازهای خود را برآورده کنیم.

آگاهی از احساسات خود کمک می کند تا بتوانیم بهتر احساسات خود را کنترل کنیم. و در جهت رفع احساسات منفی خود اقدامات موثری انجام دهیم.

در زندگی اهداف واقعی را دنبال کنیم و از دنبال کردن اهداف غیرواقعی و تخیلی دوری کنیم. زیرا این گونه اهداف موجب سرخوردگی و ناکامی در زندگی شخصی ما می شود.  پیگیری اهداف ارزشمند زندگی موجب شادکامی و سلامت روان فرد می شود.

همچنین برخی ویژگی ها مانند:

غرور و خودبزرگ بینی

توقعات و انتظارات بیش از حد

 برتری جویی

تمامیت خواهی

موانع خودآگاهی محسوب می شوند. زیرا انسان با این ویژگی ها سعی در رسیدن به همه چیز دارد و هیچ گاه رضایت کافی را از خود  بدست نمی آورد و این افکار موجب اختلال در موفقیت او می شود. با شناسایی عوامل مخل خودآگاهی و موفقیت می توان آنها را از بین برد و مسیر مثبت اندیشی و شکوفایی را برای خود بوجود آورد.

در نهایت آگاهی از خود موجب می شود، تا ما به توانمندی و نقاط مثبت خود احاطه داشته باشیم. کسب مهارتهای خود آگاهی منشاء رفتارهای سازنده، مسئولانه و مفید است. تا بتوانیم به طور واقع بینانه محدودیتها، کاستی ها و ناتوانیهای خود را ببینم و آنها را به عنوان قسمتی از خود بپذیریم.

قبول اشتباهات

و یادگیری از آن ( عبرت گرفتناز اشتباهات)

یکی دیگر از نکاتی است که باعث افزایش عزت نفس و توانمندی فرد است.

۲ خود مدیریتی

 توانایی در به کارگیری «آگاهی از هیجان ها» به منظور انعطاف پذیر ماندن و رفتارها را مثبت هدایت کردن، یعنی اینکه بتوانید واکنش های هیجانی خود را در مقابل همه مردم و شرایط مختلف کنترل کنید.

افزایش تحمل کافی و کنترل خشم کاهش اهانت، زد و خورد و ایجاد مزاحمت توانایی ابراز خشم به شیوه ای مناسب و بدون زد و خورد کاهش تعلیق و اخراج کاهش رفتار پرخاشگرانه یا آسیب رساننده به خود افزایش احساسات مثبت نسبت به شخص خود و دیگران بهتر کنار آمدن با فشار روانی و کاهش اضطراب و احساس تنهایی می شود.

توانایی در تشخیص دقیق هیجانات دیگران و درک اینکه دقیقا چه اتفاقی در حال روی دادن است.

این موضوع اغلب به این معناست که طرز تفکر و احساسات دیگران را درک می کنید، حتی زمانی که خودتان همان احساسات یا تفکرات را ندارید و این همان همدلی است.

پس همدلی به معنای درک احساسات دیگران است یعنی خود را جای دیگران گذاشتن، توانایی همدلی، مستقیما وابسته به توانایی تشخیص احساسات و درک آنهاست.

مدیریت بر خود

خود مدیریتی یا Sef management است. تجربه نشان داده است که اگر کسی بر رفتار خود نظارت و کنترل نداشته باشد، نمی‎تواند دیگران را مدیریت کند.

توصیه‎های اولیه در خود مدیریتی شامل مواردی چون :

بالا بودن قوت اراده

 مقاومت در مقابل دسیسه‎های شیطانی

 کمک خواستن از خدا

و … می‎باشد؛ اینها همه نصیحت‎های خوبی است، اما برای عمل به خود مدیریتی کمتر کار شده است. دانشمندان علوم رفتاری تلاششان این بوده است که با گذشت زمان دستورهای کاربردی – عملیاتی ارائه دهند تا انسانها بر رفتار و عملکرد خود مدیریت داشته باشند. این نکته هم، قابل توجه است که میزان اعتماد ما به افراد، گروه‎ها و سازمان‎ها متناسب با میزان پیش‎بینی رفتارهایشان است؛ یعنی هر قدر بتوانیم رفتار افراد وسازمانها را پیش بینی کنیم، می‎گوییم آن افراد، گروه و یا آن سازمان قابل اعتمادترند و برعکس.

مدیریت بررفتارهایی که به صورت عادت درآمده، دشوار است، حتی در ضرب المثل هم داریم:«ترک عادت موجب مرض است» .

خود مدیریتی برای ایجاد قدرت در افراد برای مدیریت بر رفتار وعملکردشان از سه طریق عمل می‎کند:

اول، محرکها( عوامل بیرونی) دوم، حالات درونی، سوم، نتایج

دو دسته عامل وجود دارد که رفتارهای ما را شکل می‎دهد. دسته اول، عوامل درونی

 دسته دوم عوامل بیرونی یا محرکهااست.

عوامل بیرونی همان محرکها هستند. پس وقتی ما می‎خواهیم رفتار خود را اصلاح و کنترل کنیم نخستین کار این است که بتوانیم محرکهای محیطی را تحت کنترل خود درآوریم.

دوم، حالات درونی :

 عوامل درونی شامل نیازها

 انگیزه‎ها

و … می‎باشد تا این عوامل در انسان شدید نشوند رفتار را شکل نمی‎دهند و رمزشان در شدّتشان است. آنچه در شدّت این عوامل تأثیر دارد، توقع و انتظار است که این توقع و انتظار جمع معرفت ما تا به امروز و به بیان دیگر فراگردهای شناختی ماست. بنابراین ما باید فراگردهای شناختی(کارایی ، محاسبه پذیری ؛ پیش بینی پذیری ، کنترلفن اوری وتجهیزات)  خود را نیز تحت کنترل درآوریم، تا بر شدت انگیزه و نیازها و سپس بر رفتار خود مدیریت داشته باشیم.

سوم، نتایج:

 در الفبای مدیریت می‎گوییم ما باید پیش زمینه‎ای را فراهم کنیم تا رفتاری شکل بگیرد. ادامة این رفتار در گرو نتایجی است که حاصل می‎شود؛ پس ما باید این نتایج را هم اقتضایی کنیم و سعی کنیم مطلوبیت این نتایج برای ما بالا باشد. پس برای این‎که بتوانیم بر رفتارها و عملکرد خود مدیریت داشته باشیم از سه طریق:

مدیریت محرکهای محیطی

 فراگردهای شناختی

 نتایج اقتضایی

 به دست آمده عمل می‎کنیم.

در گذشته وقتی می‎خواستند به اصلاح رفتار بپردازند، سعی می‎کردند شخصیّت، نگرشها و ارزشهای افراد را تغییر دهند؛ اما در خود مدیریتی این گونه نیست. خود مدیریتی به دنبال تغییر نگرش و شخصیت نیست، بلکه می‎خواهد رفتار را تحت کنترل در بیاورد و اگر لازم باشد تغییراتی را در آن ایجاد کند؛ به عبارت دیگر خودمدیریتی از معرفت پذیری اجتماعی نشأت می‎گیرد.

برای ارائه الگوی خود مدیریتی،ابتدا چند مفهوم رفتاری را مرور می‎کنیم:

مفهوم اوّل:

 ادارک از خود؛ شناخت هر کس از شخصیّت خودش محدود است؛ یعنی هیچ انسانی تمام زوایای وجودی خود را نمی‎شناسد. انسانها در تعاملات اجتماعی به تدریج خود را می‎شناسند. میزان شناخت هر کس از شخصیّت خود را ادراک از خود می‎گویند.

مفهوم دوم:

 احترام به خود؛ اصولاً یکی از نیازها، نیاز به احترام است. نیاز به احترام دو بعد دارد:

یک بعد درونی

یک بعد بیرونی

 بعد درونی نیاز احترام به خود بر سه قسم است:

  1. احترام به خود Sef respect 2-
  2. 2-                اعتماد به نفس Sef confidence 3-
  3. آزادی و استقلال فردی.

 اگر احترام به خود را بر روی یک نمودار در نظر بگیریم، دو بعد یا دو نهایت دارد.اولاً چه وقت نیاز به احترام در انسان‎ها شدید می‎شود؟ مطالعات نشان می‎دهد: نیاز به احترام وقتی تشدید می‎یابد که توان فرد از حد متوسط بیشتر باشد. اگرانسانی توانش از حد متوسط بالا رفته باشد، به توانایی‎های بالفعل و بالقوة خودش شناخت پیدا کرده است. این آگاهی او از توانایی‎هایش ممکن است موجب عزت نفس او شود که این بُعد مثبت احترام به خود به شمار می‎آید. ،اما بعد دیگر مغروریت است. این بعد، بعد منفی احترام به خود است که در رفتار شخص نمود پیدا می‎کند.

مفهوم سوم، احترام به خود ناشی از سازمان:

سه عامل در این میان تأثیر دارد:

 1.یک عامل، احترام مدیریتی است؛ یعنی هر چه مدیر در سازمان به منابع انسانی‎اش بیشتر احترام بگذارد، این باعث می‎شود، احترام افراد آن سازمان به خودشان بیشتر شود.

 2.عامل دوم، ساختار سازمان است؛ گاهی ساختار سازمان‎ها شخصیت انسان را خدشه دار می‎کند؛ لذا ساختار سازمان باید به گونه‎ای طراحی شود که انسانها در آن احساس کرامت و احترام به خود متناسب با شئونات داشته باشند.

3.عامل سوّم، پیچیدگی شغل است.اینکه گفته می‎شود، مشاغل باید چالشی باشند و شغل‎ها متناسب با توان فرد طراحی می‎شوند، یکی از نتایج آن همین احترام به خود است.

مفهوم چهارم، کامیابی فرا خود است؛ نگرش مثبت ما به دیگران موجب می‎شود خودآگاه و ناخودآگاه به گونه‎ای رفتار کنیم که زمینة موفقیت دیگران هم فراهم شود.

مفهوم پنجم، نگرش مثبت از خودمان است؛ یعنی اگر ما پیام‎های مثبت به ذهنمان بدهیم، زمینه موفقیت برایمان فراهم می‎شود و اگر پیام منفی بدهیم، زمینه شکست را در خود ایجاد می‎کنیم.

عواملی که سبب فرستادن پیامهای مثبت یا منفی به ذهن می‎شود عبارتند از :

1- تجربیات گذشته؛ تجربه‎های گذشته بر باور ما در کامیابی خود تأثیر می‎گذارد.

2- الگوهای رفتاری دیگران؛ یعنی با الگو قرار دادن رفتار مثبت دیگران انگیزه انجام کار در ما تقویت می‎شود،

3- تشویق دیگران؛ برخی افراد توان انجام کار را دارند، اما هنوز اعتماد به نفس نداشته و تشویش دارند، لذا با تشویق می‎توان به فرد اعتماد به نفس داد تا از عهدة انجام آن کار برآید.

4-ارزیابی حالات احساسی – جسمی خود؛ در اینجا شخص با ارزیابی این عامل می‎تواند تأثیر به سزایی در رفتار وعملکرد خود داشته باشد. به کمک این چهار عامل، فرد می‎تواند پیام مثبت به ذهن خود بفرستد و در انجام عمل موفق شود.

 مفهوم ششم، معرفت‎پذیری اجتماعی است. میزان خود کنترلی هر کس بستگی به بازخورهایی دارد که از محیط می‎گیرد. پس رابطة فرد با محیط، خود کنترلی را تشکیل می‎دهد؛ مثلاً اگر ما حرفی بزنیم که محیط از حرف ما استقبال کند، تشویق می‎شویم که دوباره آن حرف را تکرار کنیم.

حال در ادامه ، به بحث اصلی می‎پردازیم:

گفتیم که در خود مدیریتی در سه حوزه کار می‎شود: یکی محرکهای محیطی، دوم فراگردهای شناختی(کارایی ، محاسبه پذیری ؛ پیش بینی پذیری ، کنترلفن اوری وتجهیزات) ودیگری نتایج است.

در الگوی مربوط به خود مدیریتی، ابتدا به محرکهای محیطی پرداخته می‎شود؛ یعنی هر کس برای خودش باید بعضی از محرک‎ها را ایجاد کند؛ مثلاً برای فراموش نکردن موضوعی، آن را روی دست خود می‎نویسید وقتی یک  فرمانده ومدیر نمودار گانت( میله ای) می‎کشد، این نمودار، نقش یک یادآوری کننده را برای مدیروفرمانده دارد، چون هر روز به مدیر این موضوع را یادآوری می‎کند که آیا از برنامه‎اش جلو یا عقب است. پس این یک محرک است؛ لذا ما باید سعی کنیم از این نوع محرکها برای موضوعات مهم استفاده کنیم. حتی دقیق دیدن و زاویة دید عمیق، محرک خوبی برای ماست.

یکسری محرکهای منفی هم وجود دارد. ما باید سعی کنیم از این محرکهای منفی اجتناب کنیم. هر چیزی که باعث ایجاد انحراف از کارهای مهم و حساسی که می‎خواهیم انجام دهیم شود، باید از آن دوری کنیم. برعکس، باید به دنبال محرکهای مثبت که به ما انگیزه می‎دهد، برویم؛ مثلاً هدف‎گذاری فردی برای کارهای روزانه،خود محرّک بسیار خوبی برای ماست. با هدف گذاری دقیق در کارها، فعالیت‎های ما جهت دار و انجام صحیح آن عمل تضمین می‎شود. توصیة دیگر برای ایجاد محرّک در خود قرارداد با خود یا مشارطه است؛مثل شما می‎گویید تا این کتاب را تمام نکنم، به سراغ کار دیگری نمی‎روم. این قراردادی با خودتان است که با ایجاد انگیزه به شما کمک می‎کند به سراغ کار دیگر نروید و در خواندن کتاب پافشاری کنید؛ یعنی با بستن قرارداد با خود وقت‎های تلف شده و بدون استفاده را به وقتهای مفید تبدیل می‎کنید.

درخصوص فراگردهای شناختی، هر کس دنیای خارج را در ذهن خود به شکل خاصی منعکس می‎کند که به آن «نقشه ذهنی» می‎گویند. مطالعات نشان می‎دهد که بعضی انسا‎ن‎ها دنیای ذهنی خود را با تصاویر ترسیم می‎کنند. به این افراد، انسان‎های پدیداری می‎گویند؛ با این افراد از طریق نمودار، تصویر و … بهتر می‎توانیم ارتباط برقرار کنیم. یا انسان‎هایی هستند که دنیای ذهنی خود را با اصوات ترسیم می‎کنند، به این افراد انسان‎های شنیداری می‎گویند.

لذا برای خود کنترلی و مدیریت بر خود ابتدا باید بافت ذهنی خود را شناسایی کنیم و ببینیم که از کدام دسته از افراد هستیم، چون پیام‎هایی که می‎خواهیم به ذهن خود بفرستیم باید متناسب با آن باشد.

دوم این‎که بعضی تمرین‎های ذهنی را انجام دهیم.

اگر قبل از این‎که کاری را شروع کنیم، در ذهنمان تمرین کنیم و کنش‎ها و واکنش‎های ممکن را در ذهن مرور کنیم، حتماً موفق خواهیم شد. به زبان ساده باید بگوییم اول فکر و بعد عمل کنیم. این یک اصل است. پس قبل از پرداختن به کار و وارد شدن به صحنه واقعی باید فکر کرد که با چه واکنش‎های احتمالی مواجه خواهیم شد و در مقابل هر کدام از اینها چه واکنشی باید نشان دهیم.

 نکتة بعدی در این حوزه، گفتگو با خود است.دراین جا شما پیام کلامی به ذهن خود می‎دهید واین سوای تلقین است. این گفتگو با خود سبب می‎شود که شما پیام‎های مثبتی به ذهنتان بدهید که سبب موفقیت در کار شود. پس با روش‎هایی که ذکر شد، می‎توانیم کنترل فراگردهای شناختی(کارایی ، محاسبه پذیری ؛ پیش بینی پذیری ، کنترل فن اوری وتجهیزات)  خودمان را در دست گیریم.

حال به بخش رفتار می‎رسیم؛ دسته‎ای از رفتارها جاذب‎اند ولی ممکن است لازم نباشند و ما باید آن را با رفتارهای ضروری جایگزین کنیم؛ مثلاً کارکردن بر طبق جدول زمانی لازم، ولی غیر جذاب است؛ چون برای افراد، غیر مطلوب و غیر جذاب است که خودشان را در قالبی خاص و محدود تنظیم کنند. یا مثلاً آماده سازی خود برای پذیرش تغییر، چندان جاذب نیست، چون یکی از نیازهای ما استقلال و آزادی است و انسان به طور طبیعی دوست ندارد که تحت کنترل دیگران باشد.

پس مهم است که تشخیص دهیم که چه رفتارهایی غیر جاذب، ولی ضروری است تا آنها را در خود تمرین کنیم.

و اما حوزه سوم در خود مدیریتی، مدیریت نتایج است. ما باید سعی کنیم درخود مدیریتی، به خودمان باز خورد مثبت بدهیم و کارهایی انجام دهیم که ماهیت انگیزشی دارند. لذا باید هدف گذاری ما به گونه‎ای باشد که بر شایستگی‎های ما بیفزاید، وقتی شایستگی‎ها زیاد شد انگیزه نیز به طور خودکار ایجاد می‎شود. روش دیگر برای کنترل رفتارهای خود، این است که از افراد دیگر به خصوص دوستان خود باز خورد داشته باشیم؛ یعنی افرادی باشند که دائم رفتار ما را ارزیابی کنند.

با توجه و عنایت به سه حوزه‎ای که ذکر شد، به راحتی می‎توان به سطح مطلوبی از خود مدیریتی رسید.

۳- آگاهی اجتماعی: توانایی در تشخیص دقیق هیجانات دیگران و درک اینکه دقیقاً چه اتفاقی در حال روی دادن است. این موضوع اغلب به این معناست که طرز تفکر و احساسات دیگران را درک می‌کنید، حتی زمانی که خودتان همان احساسات یا تفکرات راندارید و این همان همدلی است.

در روند تکامل و شکل‌گیری یک جامعه بعد از مدتی نیازها سر بر می‌آورند؛ که این نیازهای اجتماعی باید به بهترین شکل و در بهترین زمان پاسخ داده شوند. اگر در زمانش پاسخ داده نشود، تبدیل به یک حفره و عقده می‌شود و اگر درست پاسخ داده نشود، می‌شود یک بیماری اجتماعی!

خیلی از نیازهای جامعه از درون آن جامعه و بر اساس یک خودآگاه اجتماعی مشخص و برطرف می‌شوند. اما بسیاری از نیازها قبل از شناسایی، به سمت راه حل می‌روند؛ راه حلی که از خارج از جامعه و به صورت وارداتی آمده و الزاماً بهترین پاسخ به آن نیاز نیست. خیلی از نیازها نیز کاذب و وارداتی است. یعنی جامعه‌ای نیاز ضروری به آن ندارد ولی به خاطر توان رسانه خودآگاه جامعه احساس نیاز پیدا می‌کند؛ که این خیلی مخرب‌تر است، چرا که نیاز کاذب راه‌حل کاذب هم دارد. مانند پدیده شوم مصرف‌گرایی که نیازی کاذب با راه‌حل‌های کاذب‌تر است.

جامعه نسب به پدیده‌هایی که به آن وارد می‌شود – احساس نیاز باشد و یا درمان و راه‌حل آن- مانند هر انسانی یکی از رویکردهای سه‌گانه معروف را در پیش می‌گیرد: بی‌اعتنایی، دفع و یا جذب.

وقتی مسئله‌ای که تا کنون در جامعه نبوده فرصت طرح بیاید، جامعه با توجه به نیازهای خودش، آغوش خود را برای آن می‌گشاید. اما از آنجایی که این پاسخ ناآشنا و وارداتی است ضعف‌ها و قوت‌های آن نیز مبهم است. اینجاست که جامعه ناخودآگاه نسبت به قسمت‌های جذاب آن روی خوش نشان می‌دهد و دچار همان جذابیت‌ها می‌شود؛ و امان از روزی که کسی روشن‌گری نکند و دیگری هم بیاید و روی این جذابیت‌ها موج‌سواری کند

جامعه مانند یک دانشجو برای رشد، واحدهایی را می‌گذارند. واحدهایی که به مرور زمان می‌آیند، گذرانده می‌شوند و تبدیل به پیشینه آن اجتماع می‌شوند. این روند، روال طبیعی خود را در هر جامعه‌ای طی می‌کند. بعضی وقت‌ها نیز یک واقعه خاص، جامعه را در حالت جهش غیر عادی قرار می‌دهد، به جلو یا عقب؛ مانند انقلاب و جنگ.

یک جامعه باید نیازهای خود را از مرحله ناخودآگاه به خودآگاه منتقل کند تا بتواند موضع درستی در قبال ورودی‌ها و خروجی‌های خود داشته باشد. اینکه یک جامعه بفهمد و بداند نباید تحت تأثیر شایعه قرار بگیرد، نوعی پختگی و آگاهی اجتماعی است. همان‌طور که یک سیستم بهداشتیِ قوی در جامعه، مانع شیوع بیماری‌های واگیردار می‌شود. و این اتفاق جز با خواست تک‌تک  افراد جامعه میسر نمی‌شود. اینکه افراد آگاهانه به دنبال نیازهای صحیح خود بروند و سعی بر برطرف‌کردن آن داشته باشند. نه اینکه تحت تأثیر جوهای نیازساز رسانه‌ها قرار بگیرند. رسانه‌هایی که خودشان نیاز تولید می‌کنند و خودشان هم پاسخ کاذبی به آن می‌دهند.

پس نیازهای جامعه باید خودآگاه شناخته شود و خودآگاه حل شود. به عبارتی: «تشخیص صحیح نیاز واقعی و راه‌حل مناسب و واقعی از سوی اجتماعی متشکل از افراد آگاه»

این یعنی آگاهی اجتماعی..

۴- مدیریت رابطه: توانایی در به کارگیری ((آگاهی از هیجانات دیگران)) به منظور موفقیت درکنترل و مدیریت تعامل‌ها، همچنین این توانایی، ارتباط واضح با شرایط و کنترل مؤثر تعارض‌های دشوار را شامل می‌شود.

بی شک همه افراد دوست دارند توسط اطرافیان خود مورد تائید، تقدیر، تشویق، تحسین و قدردانی قرار بگیرند. با هوش هیجانی بالا شما می توانید افراد را جذب کنید و برای خود نگه دارید زیرا، به جای اینکه در مورد آنها قضاوت کنید آنها را قبول می نمایید، احساساتتان را بیان کرده و آنها را نیز تشویق می کنید که این کار را انجام دهند.

مسئولیت احساساتتان را برعهده می گیرید و هیچ گاه تقصیر را به گردن دیگران نمی اندازید، نسبت به احساسات آنها همدلی و مهربانی نشان می دهید و آنها را درک می کنید، در مورد

 احساسات و نیازهای آنها حساس هستید ولی خود را مسئول برآورده کردن آنها نمی دانید چون هر شخص مسئول احساسات خود است و از این رو هرگز احساس سربار بودن نمی کنید.

آنها را ملامت نمی کنید و به آنها حمله نمی نمایید، بنابراین نیازی نیست که آنها حالت تدافعی یا ضد حمله به خود بگیرند.

آنها را نصحیت نمی کنید و به آنها نمی گویید چه کاری را انجام دهند، چراکه می دانید این کار حس استقلال آنها را از بین می برد و خشم آنها را برمی انگیزد.

نسبت به آنها صادق هستید حتی وقتی که مجبورید چیزی را که برای آنها ناخوشایند است، بگویید.

همان‌گونه كه در دنیای انسانی و در حیات پر تلاطم بشری انسان‌هایی موفق و كارآ خواهند بود كه دارای هوشی سرشار و بهره‌مند از درجه هوشی بالا باشند، قطعا در دنیای سازمانی نیز وضع به همین‌گونه خواهد بود؛ به‌خصوص اینكه در عصر حاضر هرچه زمان به جلوتر می‌رود با توجه به پیشرفت علوم و فنون و پیدایش نیازها و چالش‌های جدید، سازمان‌ها نیز پیچیده‌تر و اداره آنها نیز مشكل‌تر می‌شود.

 این معنا زمانی پراهمیت خواهد شد كه بپذیریم، در سازمان امروزی، علاوه‌بر منبع عظیم و خلاق انسانی هوشمند، ماشین‌آلات هوشمندی نیز در فرآیندهای سازمان نقش موثری ایفا می‌كنند. بنابراین هوش سازمانی در سازمان‌های پیچیده امروزی برآیند و تركیبی از دو هوش فعال انسانی و هوش مصنوعی ماشینی خواهد بود كه بی‌تردید مدیران برای پویایی و افزایش كارآیی سازمان خود راهی جز بهره‌گیری از این دو جریان هوشمند نخواهند داشت.

هوش سازمانی:

برخی دانشمندان هوش سازمانی را از دیدگاه معرفت شناختی بررسی كرده‌اند: دیدگاه شناختی، دیدگاه رفتاری و دیدگاه عاطفی- اجتماعی سه مقوله هوش سازمانی‌اند و هدف كلی، این است كه بدانیم، چگونه ترکیب مكاتب مختلف اندیشه می‌تواند درك جامعی از هوش سازمانی در مدیریت و ادبیات توسعه سازمانی ارائه دهد. هوش سازمانی فرآیندی اجتماعی است كه نظریه‌های زیربنایی آن برمبنای نظریه‌های هوش فردی محض بوده كه تاكنون نادیده انگاشته شده‌اند. كاربرد هوش فردی به نوبه خود نتوانسته است، ماهیت اجتماعی هوش سازمانی را مشخص كند.

هوش سازمانی ترکیبی از تمام مهارت‌های مورد نیاز و استفاده شده توسط سازمان است. این مهارت‌ها هستند که به تغییرات منتهی می‌شوند، در عمل و عکس‌العمل سریع می‌شوند، انعطاف‌پذیر و راحت بودن را شامل می‌شوند، قادر به استفاده از تخیل هستند. استفاده از مهارت‌های ذکر شده نیاز به ساختار مناسب و عملکرد سازمان، مدیریت موثر و استفاده از منابع انسانی، عوامل عاطفی، تکنولوژی، دانش و یادگیری و توانایی سازمان را در پی دارد. با این حال، پیشرفت سریع تکنولوژی در قرن بیست و یکم در برقراری ارتباط شناختی، نتایجی که از طریق انجام مطالعات در زمینه‌های علمی مانند تدریس و یادگیری به اجرا درآمده موجب شده است تا بحث‌ها بالا بگیرد.سازمان‌ها نیز باید همان کارهایی که موثر هستند و برای تغییر محیط سازمانی اثربخش است را انجام دهند. آنها باید سیستم‌ها و داده‌های داخلی را براساس تجربیات گذشته ادامه دهند، ولی باید به اندازه کافی به محیط‌های متغیر و قابل انعطاف برای توسعه سیستم‌ها و دانش جدید برای کنار آمدن با این تغییرات حساس باشند، بنابراین هوش سازمانی در سازمان‌های پیچیده امروزی برآیند و تركیبی از دو هوش فعال انسانی و هوش مصنوعی ماشینی خواهد بود كه بی‌تردید مدیران سازمان‌ها برای پویایی وافزایش كارآیی سازمان خود راهی جز بهره‌گیری از این دو جریان هوشمند نخواهند داشت.این نکته نیز قابل توجه است که هوش کسب‌وکار1 (BI) زیر مجموعه هوش سازمانی (OI) و هوش سازمانی در راستای ایجاد مفهومی به عنوان هوش رقابتی2 (CI) شناخته می‏شود و علت آن این موضوع است که بسیاری از سازمان‏ها استفاده از هوش کسب و کار را در جهت کسب مزیت رقابتی انتخاب می‏کنند. بالاترین سطح در رده‌بندی هوش سازمانی، هوش راهبردی (SI) است که در برخی موارد به آن هوش دفاعی و ملی نیز می‌گویند. در شکل 1 شمای سلسله مراتبی از سطوح هوش سازمانی نشان داده شده است.

امروز ارزش سازمان‌ها به دارایی‌های فیزیکی آنها نیست بلکه توانایی دستیابی به هوش سازمانی، مبنای ارزش‌گذاری سازمان‌های هزاره سوم است. امید دارم سازمان‌های کشور ما نیز با درک جایگاه و مفهوم هوش سازمانی و حرکت به سمت آن در راستای توسعه ارزش محور گام بردارند.

جستجو