آیا نظام ولایت فقیه توانسته است مانند حکومت رسول اکرم (ص) و حضرت امیر (ع) عمل کند؟

پاسخ: گرچه انبیاء عظام و اولیاي کرام و امامان معصوم (علیهم السلام) که رهبري حکومت هاي دیني را بر عهده داشتند، با هیچ فرد دیگري قابل قیاس نیستند، لیکن مردم هر عصري را مي توان با مردم عصر دیگر و نیز نظام حکومتي هر امت را مي شود با نظام حکومتي امت دیگر سنجید. مثلا وجود مبارک پیامبر اکرم (ص) هشتاد جنگ را براي حکومت در مدت ده سال تحمل کرد، ولي تمام احکام دین در زمان آن حضرت اجرا نشد. یک سوم مردم مدینه در آن زمان در برابر پیامبر(ص) منافقانه عمل مي کردند؛ چون در جنگ احد، هزارنفر ظاهرا براي جهاد از مدینه حرکت کردند و بیش از سیصد نفر آنان منافق بودند و در بین راه برگشتند، تقریبا یک سوم مردم مدینه منافق بودند، ولي آن حضرت به صراحت اسامي آنان را اعلام نمي کرد.

(نهايه الارب ج2ص83).

هیچ شخصي غیر از پیغمبر(ص) از اولین و آخرین انسان ها، به رتبه و درجه حضرت امیرالمؤمنین (ع) نمي رسد و اگر حکومت ایشان را با حکومت جمهوري اسلامي بسنجیم، مي بینیم که مردم مسلمان در این حکومت اسلامي ما، موفق تر از مردم در حکومت آن حضرت عمل کرده است. البته همان گونه که اشاره شد، خود حضرت امیر (ع) را با هیچ کس نمي توان سنجید، ولي حکومت اسلامي معاصر را مي توان با حکومت صدراسلام سنجید و مقایسه کرد. اوضاع حکومت آن حضرت را با نامه ها و بخش نامه هائي که در جوامع و مجامع روائي مانند نهج البلاغه آمده است، مي توان فهمید که چه بوده است.

کارگزاران حضرت امیر (ع) سه گروه بودند؛ یک عده نظیر مالک اشتر (رض) که اینها بسیار کم هستند. مالک یک فقیه جامع الشرایط بود، فرمانده لشکر بود، مدیر و مدبر بود و مصر پهناور را خوب مي توانست اداره کند. علي (ع) درباره او مي گوید: «مالک وما مالک، والله لو کان جبلا لکان فندا ولو کان حجرا لکان صلدا لایرتقیه الحافر ولایوفي علیه الطائر»

(نهج البلاغه حكمت 443)؛

به خدا سوگند اگر مالک اشتر کوه بود، کوه یگانه و بي بدیل بود و اگر مالک سنگ بود، سرسخت و نستوه و مقاوم و مستحکم بود؛ هیچ مرکبي نمي توانست از قامت افراشته اش بالا رود و هیچ پرنده اي توان اوج گیري در فضاي او را نداشت.

گروه دوم، افرادي هستند مثل کمیل (رض). کمیل، از عارفان عالیقدر اصحاب حضرت علي (ع) بود. خیلي ها علاقه مند بودند که با وجود مبارک امیرالمؤمنین (ع) مصاحبتي داشته باشند، ولي دیدار خصوصي و وقت اختصاصي نصیب آنان نمي شد، ولي آن حضرت، دست کمیل را گرفت و از مسجد جامع کوفه بیرون برد؛ خودش به او وقت خصوصي داد و آن حدیث بلند «یا کمیل بن زیاد ان هذه القلوب اوعیة فخیرها اوعاها»

(نهج البلاغه حكمت147)

و ده ها مطلب دیگر را به او آموخت؛ آن دعاي خضر (ع) را که به دعاي کمیل معروف شده، به او آموخت.

در نهج البلاغه دارد که آن حضرت، کمیل را به منطقه اي به نام «هیت» که انبار مهمات و مصالح جنگي و وسائل دفاعي دیگر داشت فرستاد و مسؤولیت آن منطقه را به او سپرد، ولي غارتگران اموي حمله نمودند و همه چیز را غارت کردند. نامه اعتراض آمیز و گلایه امیرالمؤمنین (ع) به کمیل رسید که خلاصه اش این است: سهل انگاري انسان نسبت به تعهدات اجتماعي و همت گماشتن بر انجام چیزي که بر عهده او نیست، عجز نقد و ناتواني روش مي باشد: «اما بعد فان تضییع المرء ما ولي وتکلفه ما کفی لعجز حاضر ورای متبر وان تعاطیک الغارة علي اهل قرقیسیا…»

(نهج البلاغه نامه61).

گروه سوم کارگزاران آن حضرت، برخي افراد بد سابقه و بد عمل بودند و آن حضرت نامه هاي گلایه آمیز و تهدیدآمیزي به آنان نوشته که برخي از آنها در نهج البلاغه آمده است. یکي از آن نامه ها، براي زیادبن ابیه است که معاون استانداري بصره بود. این استانداري در آن زمان، شامل خود بصره و فلات اطرافش تا اهواز با همه منطقه اطراف آن و تا کرمان و حواشي اش مي شد. از بصره تا کرمان، در حقیقت یک کشور است که در آن وقت، مسؤول و استاندارش ابن عباس بود و معاون رسمي او نیز زیادبن ابیه، یکي از بدنام ترین افراد آن عصر بود. آن حضرت به او نامه مي نویسد و او را تهدید مي کند که اگر به من گزارش داده شود که تو بیت المال خیانت کرده اي، اگر چنین کرده باشي، من بر تو سخت خواهم گرفت: «وانی اقسم بالله قسما صادقا، لئن بلغنی انک خنت من فی ء المسلمین شیئا صغیرا او کبیرا لاشدن علیک شدة تدعک قلیل الوفر ثقیل الظهر ضئیل الامر والسلام»

(نهج البلاغه حكمت20).

سرّ موعظت ناپذیري کارگزاران حکومت علوي، همانا دنیازدگي آنان بود که راس هر گناه مي باشد. البته مردمي که نیرنگ امویان از یک سو، و سوءرفتار عده اي از کارمندان گذشته از سوي دیگر، مانع اتعاظ و پندپذیري آنان شده است، کمتر به نصایح خالصانه حضرت علي (ع) گوش مي دادند و کشتار و تبعید و زندان کردن آنان نه تنها مشکل را حل نمي کرد، که سبب افزایش معضل مي شد؛ لذا خود آن حضرت فرمود: «ما زلت مظلوما»

(شرح ابن ابي الحديدج9ص201)؛

از آن روزي که من سمت حکومت را به دست گرفتم، مرتبا بر من ظلم مي شود. ایشان اولین مظلوم است؛ آن وقتي که خانه نشین بود مظلوم بود و آن پنج سال حکومت نیز در مظلومیت با آنان کشور را اداره کرد.

اکنون وقتي که نظام جمهوري اسلامي و مردم مسلمان ایران را با مردم عصر حکومت علوي مقایسه مي کنیم، روشن مي شود که کدام یک از آن دو، بهتر و موفق تر بوده است. مردمي که اکنون در کشور اسلامي ایران هستند، در صدر اسلام به این وفور و کثرت نبودند. مردم ما همیشه در صحنه اسلام و انقلاب حاضرند؛ هر زمان که نظام اسلامي نیازمند حضور مردمي از لحاظ ایثار نفیس و نثار نفس باشد، خواه در صحنه تظاهرات یا انتخابات، خواه در جبهه دفاع مقدس یا سازندگي کشور، مردم به دعوت رهبران دیني پاسخ مثبت مي دهند و چیزي مانع از امتثال دستورهاي الهي نخواهد بود.

البته روشن است که فضیلت مردم، نشان دهنده برجستگي نظام و اصول پایدار آن خواهد بود؛ زیرا مردم فقط آنچه نظام اسلامي ارائه نموده است عمل کرده اند و تجربه نشان داد که حکومت اسلامي اگر مورد آزمایش قرار گیرد، سرافراز خواهد شد و کامیابي مردم، سند قطعي موفقیت نظام اسلامي است.

اگر بر اساس برهان عقلي، براي همه انسان ها در همه زمان ها، وجود رهبر الهي ضروري باشد، باید همیشه شاهد رهبران و زمامداران الهي باشیم؛ در حالي که چنین نبوده است. مثلا پس از آمدن اسلام، جز در زمان پیامبر اکرم (ص) و چند سالي از حاکمیت امیرالمؤمنین (ع) و امام حسن (ع)، کساني که رهبري الهي را عهده دار باشند نداشته ایم.

پاسخ: اشخاصي که علاوه بر دو شرط شناخت اسلام و عدالت، واجد سومین شرط یعني توان اجراي قانون باشند، در غیر زمان حاکمیت آن بزرگواران نیز همواره وجود داشته اند و مقتضاي برهان، وجود داشتن چنین اشخاصي است نه تحقق حکومت اسلامي؛ زیرا تحقق حکومت، بستگي به شرایطي و من جمله پذیرش مردم دارد؛ چنانکه امیرالمؤمنین (ع) چه پیش از رجوع مردم و چه پس از آن، رهبر الهي بود و عدم پذیرش مردم در آن ربع قرني که در مظلومیت به سرمي برد، آسیبي به شایستگي و صلاحیت رهبري ایشان نمي زد؛ آنچه تغییر کرد، امت بود نه امام؛ یعني مردم که قبلا «امت بالقوه» بودند، پس از مدتي به رشد رسیده، «امت بالفعل» گشتند، ولي حضرت امیر (ع) پیش از رجوع آنان نیز از سوي خداوند «امام بالفعل» بود که شرایط رهبري را بالفعل داشت.

تذکر:

1 – مهم، وجود شخصیت حقوقي رهبران الهي است که گاهي با شخصیت حقیقي آنان همراه است و زماني با نائبان و اوصیاي خاص و گاهي نیز با نائبان و اوصیاي عام؛ پس هرگز خلا رهبري نبوده و نیست.

2 – مفهوم اضافي امامت و امت، متقابل اند؛ یعني تا امت بالفعل وجود نداشته باشد، امام بالفعل نیز وجود نخواهد داشت و بالعکس؛ لیکن از لحاظ شرائط علمي و عملي، تفکیک ممکن است؛ یعني ممکن است شخصي واجد همه شرائط علمي و عملي رهبري باشد، ولي مردم در اثر جهل و غفلت یا تجاهل و تغافل، امامت او را نپذیرند و پس از آنکه به بلوغ سیاسي باریافتند و جهل و غفلت آنان به علم و درایت تبدیل شد و تعامي آنان به تعامل سیاسي و مشاهده شکوفائي رهبري مبدل شد، امامت وي را پذیرا شوند. در اینجا، آنچه از قوه به فعلیت آمده، رشد سیاسي امت است نه امام؛ گرچه مفهوم اضافي امامت، قبلا بالقوه بود و اکنون بالفعل است.

در قرآن کریم، وظیفه عالمان دیني، هدایت معنوي مردم معین شده است و اگر آنان وظیفه رهبري سیاسي را نیز مي داشتند، باید در قرآن مطرح مي شد.

پاسخ: از مباحث گذشته روشن شد که رهبري سیاسي، جزئي از وظایف پیامبران و امامان معصوم (علیهم السلام) است و این مطلب را آیات و روایات به خوبي روشن کرده است. قرآن کریم، عالمان دین را رونده راهي مي داند که انبیاء و اولیاء رفته اند و به همین دلیل، نیازي به تصریح همه مسائل دیني در قرآن وجود ندارد. خداوند به همه مسلمانان و به طریق اولي به عالمان دین مي فرماید که سیره و روش و رفتار رسول اکرم (ص) را اسوه و الگوي خود قرار دهند: «لقد کان لکم في رسول الله اسوة حسنة»

(احزاب/21)

و همگان را به تاسي از ابراهیم خلیل (ع) و پیامبران الهي در ظلم ستیزي و شرک زدایي دعوت مي کند: «قد کانت لکم اسوة حسنة في ابراهیم والذین معه اذ قالوا لقومهم انا براء منکم»

(ممتحنه/4).

بنابراین، بسیاري از امور را قرآن کریم به سنت و روایات محول کرده است و لازم نیست که خودش تصریح کند و ثانیا با دستور پیروي از پیامبران و با روشن ساختن سیره سیاسي اجتماعي آنان و عهده داري وظیفه اجراي دین و تشکیل حکومت، قهرا وظیفه و رسالت عالمان دین نیز روشن مي شود و در اثبات ولایت فقیه نیز روشن شد که عقل، حکم مي کند که اجراي احکام دین، باید استمرار داشته باشد و مختص به زمان حضرت پیامبر(ص) و حضرت امیرالمؤمنین (ع) نبوده و اگر چه «اولي الامر» در آیه کریمه «اطیعوا الله واطیعوا الرسول واولي الامر منکم»

(نساء/59)

ظاهر در معصومین (علیهم السلام) است و آنان، اولي الامر بالاصالة هستند، ولي در عصر غیبت معصوم (ع)، طبق رهنمود عقل و نیز به دستور خود معصومین (علیهم السلام)، نائبان ایشان اولي الامر هستند، اما «اولي الامر بالتبع» نه «اولي الامر» بالاصاله و همان گونه که در عصر حضور و ظهور معصوم، نائبان خاص، بسیاري از کارها را به عهده داشتند و مباشرت خود معصوم شرط نبود، در عصر غیبت نیز نائبان عام، اداره امور را به دست دارند.

نائبان عام و منصوبان امامان معصوم (علیهم السلام) در مساله رهبري و حکومت، عالمان و فقیهاني هستند که سه شرط فقاهت، عدالت، و تدبیر و مدیریت نظام اسلامي را داشته باشند وگرنه، برخي از عالمان و فقیهان، فقط براي مباحث علمي و تدریس و اقامه جماعت مناسب هستند. فقیه عادلي براي رهبري منصوب است که اولا بینش سیاسي خوبي داشته باشد و ثانیا فن مدیریت را بداند؛ زیرا مدیریت، تنها علم نیست، بلکه فن و استعدادي خاص است که همگان آن را ندارند و به همین دلیل بود که حضرت پیامبر(ص) و حضرت امیرالمؤمنین (ع) به ابوذر (رض) کارهاي مدیریتي نمي دادند؛ چون او توانایي این امر را نداشت

(كتاب الخراج ص9).

فقیهاني که بینش سیاسي اجتماعي و توانایي مدیریت نداشته باشند، فقط براي قضاء و مرجعیت منصوبند نه براي رهبري.

تذکر: بررسي نصوص فراواني که وظیفه عالمان دیني را تعدیل اقتصاد، رفع ظلم از گرسنگان، جلوگیري از شکمبارگي ظالمان، و… مي داند؛ مانند: «وما اخذ الله علي العلماء ان لایقاروا علي کظة ظالم ولاسغب مظلوم»

(نهج البلاغه خطبه3بند16)

، لزوم دخالت و بلکه تشکیل حکومت آنان را روشن مي کند.

جستجو