امام کاظم (علیه السلام):
برای درد دهان و خونی که از لابه لای دندان ها بیرون می آید و نیز درمان شدت درد و سرخه ای که در دهان رخ می نماید، یک تلخک تازه که زرد شده باشد، بر می داری، قالبی از گل بر آن می گذاری، سپس سر آن را سوراخ می کنی و چاقویی به درونش می بری و آرام، اطراف آن را از داخل می تراشی. آن گاه، قدری سرکه خرمای بسیار ترش، روی آن می ریزی و سپس، همه را روی آتش می گذاری و کاملا می جوشانی.
پس از آن، به قدر گنجایش یک ناخن، از این ترکیب بر می دارد و دهانش را با آن مالش می دهد و سپس، سرکه را در دهان می چرخاند. اگر هم دوست داشته باشد که آنچه را درون تلخک هست، در شیشه یا روغن دانی جای دهد، می تواند این کار را بکند. هر گاه هم سرکه موجود در این ترکیب از میان برود، آن را جایگزین کند. هر اندازه هم این ترکیب کهنه تر باشد، به خواست خداوند، برای شخص بهتر است.( الکافی: ج ۸ ص ۱۹۵ ح ۲۳۲٫)
عیون أخبار الرضا (علیه السلام):
– به نقل از عبدالله بن عبدالرحمان، معروف به صفوانی -: کاروانی از خراسان، روانه کرمان شد. دزدان به راهزنی آنان آمدند و مردی از میان آنها را که به فراوانی ثروت وی گمان داشتند، در اختیار گرفتند. او مدتی در چنگال آنان بود و او را شکنجه می دادند تا خود را با دادن فدایه ای از (دست) آنان برهاند. آنها او را در میان یخ گذاردند و دهان وی را نیز از یخ، آکندند و بستند. در این هنگام، یکی از زنان همراه راهزنان، بر او دل سوزاند و او را آزاد کرد و وی نیز گریخت. اما پس از آن، دهان و زبان وی آسیبی سخت دید تا جایی که وی را توان سخن گفتن نبود.
پس از چندی به خراسان بازگشت. آن جا خبر علی بن موسی الرضا (علیه السلام) و این را که او در نیشابور است، شنید. پس در خواب دید که گویا کسی به وی می گوید: پسر پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)، وارد خراسان شد است. از او درباره بیماری ات بپرس. شاید درمانی به تو تعلیم دهد که بدان، سو بری.
راوی می گوید: (آن شخص گفت: در عالم رویا) دیدم که گویا آهنگ او کردم و مشکلی را که بدان گرفتار آمده بودم، نزد وی اظهار ساختم و او را از بیماری خویش، آگاهاندم و او نیز به من فرمود: قدری زیره و آویشن و نمک، بردار و آرد کن و دو یا سه بار از آن در دهان خود نگه دار. بهبود خواهی یافت.
مرد از خواب بیدار شد. نه در آنچه در خواب دیده بود، اندیشید و نه بدان اعتنایی کرد تا هنگامی که به دروازه نیشابور رسید. در این هنگام به او گفتند: علی بن موسی الرضا (علیه السلام) از نیشابور، بار سفر بسته و اکنون در رباط سعد است. در دل آن مرد، چنین افتاد که آهنگ وی کند و (بیماری) خویش را برای او بیان دارد تا وی نیز دارویی سودمند برایش نسخه کند. بدین سان، آهنگ وی در رباط سعد کرد. بر او وارد شد و به وی گفت:ای پسر پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)! ماجرای من چنین و چنان بود و اکنون، دهان و زبانم به سختی آسیب دیده است، به گونه ای که با دشواری بسیار می توانم سخن گویم. مرا داوریی تعلیم ده تا از آن سود ببرم.
امام رضا (علیه السلام): فرمود: مگر تو را تعلیم ندادم؟ برو و آنچه را در خواب برایت نسخه کردم، به کارگیر.
آن مرد به امام (علیه السلام) گفت: ای پسر پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)! اگر صلاح می دانی، آن را برایم تکرار کن.
فرمود: قدری زیره و آویشن و نمک، بردار و آرد کن و دو یا سه بار از آن در دهان خود، نگه دار. بهبود خواهی یافت.
آن مرد گوید: آنچه را برایم نسخه کرده بود، استفاده کردم و بهبود یافتم.( عیون أخبار الرضا (علیه السلام): ح ۲ ص ۲۱۱ ح ۱۶٫)