نشانه های افول تمدن غرب از نگاه حضرت امام خامنه ای روحی فداه

“به هم خوردن«آرامش ظاهری جبهه‌ی مسلط جهانی – یعنی همین قدرت‌های سنتی‌ای که در دنیا حاکم بودند،

چه قدرت آمریکا، چه قدرت‌های اروپایی؛ که یک آرامشی داشتند اینها از لحاظ اقتصادی، از لحاظ رسانه‌ای، از لحاظ استقرار اجتماعی در داخل کشورهای‌شان و یک آرامشی بظاهر بر زندگی اینها حاکم بود – امروز به‌هم خورده، نشانه‌های این به‌هم‌خوردگی را انسان میبیند.»
امام خامنه ای روحی فداه : بهم خوردن آرامش ظاهری غرب، واقعیت غیرقابل انکاری‌ست که در دنیای امروز قابل شناسایی‌ست. این واقعیت، یک امر کلی نیست، بلکه دارای اجزای قابل تفکیکی‌ست که ارتباط منطقی باهم دارند. به عبارت دیگر، غرب حداقل در چهار بخش اقتصادی، اخلاقی، تمدنی و سیاسی در حال افول است. قطعاً درک ابعاد افول غرب و تشخیص چگونگی این فروپاشی برای ما حائز اهمیت است. چون کمک می‌کند تا جایگاه خود را منطقه، و نظام بین‌الملل بهتر بشناسیم و با تغییرات این جایگاه، آگاهانه برخورد کنیم.
اولین نشانه افول تمدن غرب:
«اولاً در عرصه‌ی اقتصادی – که مهم‌ترین امتیازشان پیشرفت اقتصادی و رشد اقتصادی بود – می‌بینید که وضع چه‌جوری است: هم اروپا دچار بحران اقتصادی است، هم آمریکا دچار بحران اقتصادی است»
بحران بدهی‌های مالی امریکا و سرایت آن به همه‌ی اقتصادهای وابسته از جمله کشورهای اروپایی، هسته‌ی اصلی مشکلات اقتصادی دنیای غرب ا‌ست. مشکلاتی که برمبنای اقتصادی مبتنی بر رباست. تا دل‌تان بخواهد برای این شرایط سند وجود دارد. تنها برای نمونه، به گزارش اقتصادی مجله‌ی نیوزویک امریکا اشاره می‌کنیم که نه دیروز و حتی یک سال پیش که در مهرماه سال 1389 منتشر شده و این بحران اقتصادی را در اروپا و امریکا نشان می‌دهد. بحرانی که هنوز ادامه دارد.
به گزارش ایرنا، این مجله با اشاره به افول قدرت اقتصادی یونان می‌نویسد: کشور ایتالیا هم دست کمی از یونان ندارد، زیرا حجم بدهی‌های ایتالیا 5 برابر یونان است و در واقع در لبه‌ی پرتگاه ورشکستگی قرار دارد. نیوزویک افزود: کار ایتالیا به جایی رسیده که وزیر دارایی این کشور به عنوان یکی از راهکارهای اقتصادی خود پیشنهاد می‌کند که شهروندان ایتالیایی که اموال نامشروع کسب کرده‌اند، درصورتی که بخواهند اموال خود را به کشور بیاورند، مورد عفو قرار بگیرند.
این هفته نامه همچنین می‌افزاید: تعجبی ندارد که موسسه‌ای چون ˈبانک مورگان استانلیˈ خروج احتمالی آلمان از حوزه‌ی یورو را با هدف خودداری از کمک مالی به همسایگان خود پیش‌بینی کند. نیوزویک در ادامه می‌نویسد: آمریکا و انگلیس هم نباید زیاد خوشحال باشند، زیرا بدهی‌های انگلستان در هشت سال گذشته با سرعتی بیش از بقیه‌ی اقتصادهای عمده‌ی جهان افزایش یافته است و آمریکا هم از این نظر، چند پله پس از انگلستان قرار دارد. به علاوه هر دو کشور آمریکا و انگلیس با خطر از دست دادن رتبه‌ی اعتباری AAA هستند.
طبق اعلام شورای روابط خارجی آمریکا، ایالات متحده آمریکا امروز بیشترین قمار اقتصادی را در میان کشورهای جهان از آن خود کرده و بیشترین دارایی‌ها بی‌ثبات را در اختیار دارد. در مقابل، کشورهای در حال توسعه پول خود را برای دارایی‌های پایدارتر، مانند اوراق قرضه‌ی آمریکا صرف می‌کنند که هم اینک 57 درصد از آن در اختیار خارجی‌ها است.
هفته نامه‌ی نیوزویک در ادامه با مردود دانستن دیدگاه سنتی خطرناک بودن کشورهای درحال توسعه از جنبه‌ی مالی سخنان دو هفته‌ی پیش (یعنی اواسط شهریور 1389) رابرت زولیک، رییس بانک جهانی را نقل می‌کند که گفته است: همان طور که در سال 1989 ناقوس درگذشت جهان کمونیست به صدا در آمد، بحران اقتصادی جاری هم صدای ناقوس آن دیدگاه سنتی است که جهان سوم را بعنوان یک واحد مجزا تصور می‌کرد.
دومین نشانه افول تمدن غرب:
«در عرصه‌ی اخلاقی هم اینها شکست خورده‌اند؛ خب، تمدن کنونی غرب بر اساس پاسداشت انسان به‌وجود آمد؛ امروز در نظام تمدنی غرب، انسانیت پامال‌شده است و حقاً و انصافاً دچار شکست شده‌اند.»
افزایش نرخ طلاق، گزارش‌های مکرر همسرکشی، قتل، خشونت علیه زنان، کودک آزاری، تجاوز و افزایش چند برابری روابط نامشروع، سقط جنین، ارتباط با محارم، جنایت، سرقت، خیانت زوجین به یک‌دیگر و مجاز شمردن تلذذهای جنسی غیراخلاقی (همجنس بازی) فقط بخشی از نابسامانی‌های اخلاقی است که غرب را در چنبره‌ی خویش گرفتار کرده و اعتراض‌های آن‌ها را به دنبال داشته است.
به عنوان نمونه «جو سالتزمن» دانشیار و استاد رشته‌ی روزنامه‌نگاری دانشگاه کالیفرنیای جنوبی از شیوع چند پدیده‌ی نابهنجار در جامعه‌ی آمریکا پرده برداشت و دروغ، زنا و سرقت‌های علمی و ادبی را بارزترین معضلات اخلاقی در جامعه‌ی آمریکا به شمار آورد و اظهار نمود که همه‌ی ما به نوعی در تصورات خود از جوامع پیشرفته به ویژه جامعه‌ی آمریکا دچار «زندان‌های استنباطی» هستیم.
به عقیده‌ی او، زندان‌های استنباطی در تفکر ما سبب شده که به نوعی شیفته و فریفته‌ی زرق و برق‌های توسعه یافتگی جوامع مدرن و غربی باشیم! هر چند که رسانه‌ها، تولیدات هالیوودی، ژست‌های گزاف و خوش رنگ و لعاب سیاست‌مداران غربی به ویژه آمریکایی نقش به سزایی در شکل‌گیری بهت آمیخته با تحسین برخی‌ها شده است. (برهان: غرب؛ از افول دین تا سقوط اخلاق / پریسا جلالی)
سومین نشانه افول تمدن غرب:
«در عرصه‌ی منطِق هویتی هم این تمدن و پاسداران این تمدن شکست خورده‌اند، چون پایه‌های علمی تمدن مادی غربی یکی پس از دیگری دارد فرو میریزد؛ دانشمندانی آمدند، حرف‌های آنها را – چه در زمینه‌ی علوم انسانی، چه در زمینه‌ی علوم دیگر – رد کردند؛ پایه‌های علمی این تمدن یکی پس از دیگری به هم میریزد.»
“اسوالد اشپنگلر”، “آرنولد توین بی”، “کارل یاسپرس”، “پیزیم سورکین” و “ادوارد هالت کار” از جمله اندیشمندانی هستند که در خصوص افول تمدنی دنیای غرب دارای نظریه هستند. به علاوه کنید به آنها، موج اندیشمندانی که در طیف موسوم به جریان انتقادی قرار دارند و ریز و درشت دنیای غرب را مورد هجمه قرار داده‌اند. بیایید پای صحبت یکی از آنها بنشینیم تا ببینیم دنیای غرب چگونه در حال فروپاشی تمدنی‌ست. مثلاً کارل یاسپرس:
کارل تئودور یاسپرس(۱۸۸۳ – ۱۹۶۹)، روان‌پزشک و فیلسوف اگزیستانسیالیست آلمانی است. وی نیز از طرفداران نظریه‌ی سقوط تمدن‌ها بود که عقیده داشت جامعه‌ی صنعتی امروز که هدفش تامین سطح معینی از رفاه برای اکثریت هرچه بیشتر مردم است برای شخصیت انسانی خطرناک است. او از خداوند به عنوان وجودمتعالی نام می‌برد و نقصان معرفت و محدودیت قدرت انسان را دلیل وجود ناشناس غیر قابل شناخت هستی فرض می‌کند. درباره‌ی ظهور و سقوط اروپا چنین می‌نویسد:
«در پایان قرن نوزدهم چنین می‌نمود كه اروپا بر تمام دنیا فرامانروائی خواهد كرد. گمان می‌رفت كه این فرمان روائی به مرحله‌ی ثبات رسیده است و رخنه بردار نیست و بظاهر این سخن هگل تأیید شده بود: “اروپائیان با كشتی دور دنیا گشته‌اند و دنیا برای آنان گرد است. آن چه زیر فرمان آنان نیامده است، یا چنان ارجی ندارد كه به خاطرش تحمل رنج كنند و یا بی‌تردید زیر فرمان‌شان قرار خواهد گرفت” از آن زمان چه دگرگونی‌ها روی داده است! دنیا با پذیرفتن فنون اروپا و ملیت‌گرائی اروپا، اروپائی شده است و هر دو این‌ها را با كمال موفقیت علیه اروپا بكار می‌برد. اروپا، به عنوان اروپای قدیم، دیگر فرمانروای جهان نیست، بلكه عقب نشسته و تحت الشعاع آمریكا و روسیه قرار گرفته است و سرنوشتش در دست سیاست آنهاست… روح و معنای اروپا، آمریكا و روسیه را فرا گرفته است، ولی اینها اروپا نیستند. آمریكائیان (با اینكه از تبار اروپائیند) آگاهی تازه‌ای خاص خود دارند، و اگر هم در سرزمین خود منشاء تازه‌ای نیافته باشند، لااقل چنین ادعا می‌كنند. روسیه قرارگاه تاریخی خاص خود را در شرق دارد: مردمش از اقوام اروپائی و آسیائیند و قرارگاه معنویش در بیزانس است».
یاسپرس اضافه می‌کند «چین و هندوستان گرچه امروز نیروهای مؤثر نیستند بی‌گمان اهمیت‌شان افزایش خواهد یافت. این توده‌های بزرگ، كه باری از سنتهای عمیق و بی‌پایان بر دوش دارند، عنصر مؤثر انسانیت خواهند شد و به اتفاق همه‌ی اقوام دیگر در تحول كنونی انسانیت كه ناچار همه را در بر خواهد گرفت، راه خود را خواهد جست». کارل یاسپرس درکتاب “آغاز و انجام تاریخ” از تاریخ به منزله‌ی “سفر انسان به دیار کمال و دستیابی به عالی ترین امکان بشری”، از “وحدت بشریت” به عنوان عالی ترین مقصد امکانی یاد کرد که انسان با تجربه‌ی یکی از دو طریق می تواند آن را فراهم آورد:
1- تشکیل امپراتوری جهانی از طریق زور و ترس و وحشت؛
2- ایجاد نظم جهانی از طریق گفت‌وگو و تصمیم مشترک.
از آنجا که یاسپرس دسترسی به این نظم جهانی را دور از دسترس می دید شرط دستیابی به آن را “تساهل” اعلام می کرد. از همین رو او در “فلسفه‌ی تاریخ” مورد نظر خود معتقد بود که: «اکنون غروب فلسفه‌ی غرب رسیده و به سوی طلوع فلسفه‌ی جهانی پیش می‌رود.» کارل یاسپرس بر این عقیده بود تاریخ در پی هدفی و مقصدی پیش می‌رود که آن را در «معنویت» و «روحانیت» می‌توان یافت. امری که غرب به واسطه‌ی تجربه‌ی سکولاریزم از آن دور مانده است. یاسپرس، به بحران معنویت در انسان غربی اشاره دارد و این بحران را ناشی از تبدیل شدن انسان به «ابزار دست ماشین» می‌داند و آن را باعث از خودبیگانگی و الینه شدن معرفی می‌کند.
چهارمین نشانه افول تمدن غرب:
«در عرصه‌ی اعتبار و آبروی جهانی هم که انصافاً امروز برای جبهه‌ی استکبار آبرویی باقی نمانده، یعنی سرجمع جنایت‌های دولت‌های غربی و حکومت‌های مستبدی که دست‌نشانده‌ی آنها هستند.»
و سر آخر می‌رسیم به بحث بی‌اعتباری دنیای غرب و در رأس آنها امریکا، در دنیای بین‌الملل و سیاست جهانی. البته همین‌که تمدن غربی از نظر اقتصادی، فرهنگی و اخلاقی روبه سقوط است و برگ‌های برنده‌ی خویش را در معادلات جهانی از دست داده، خود به تنهایی کافی‌ست تا درک کنیم که چرا هژمونی آنها فرو ریخته است. اما برای وقوع این اتفاق می‌توان دلایل دیگری هم آورد.
به طور مثال، گسترش موج منطقه‌گرایی بجای جهان‌گرایی در نظام بین‌الملل یکی از این دلایل است. موجی که بر اساس آن، کشورهای دنیا ترجیح می‌دهند سودای مدیریت جهانی را از سر بیرون رانده و به فکر همکاری با همسایگان خود باشند. و یا وقوع انقلاب اسلامی و معرفی اسلام به عنوان ایدئولوژی جایگزین لیبرالیسم نیز خود از عوامل بی‌اعتباری دنیای غرب محسوب می‌شود.
علی‌ایحال، واقعیت سقوط تمدن غربی واقعیتی انکارناپذیر است که خود غربی‌ها بر آن اعتراف کرده و ما سعی کردیم در این مطلب، با استناد به گفته‌ی خود آنها این قضیه را ثابت کنیم. حالا که این مسئله بدیهی‌ست، باید به فکر جوانب آن باشیم. اینکه چه کسانی قرار است بجای قدرت‌های پیشین صاحب قدرت شوند؟ نقش ما و وظیفه‌ی ما در این چهارچوب چیست؟ چه درس‌هایی از این افول می‌توان گرفت و در آینده و حتی اداره‌ی فعلی کشور، از آنها چگونه می‌توان بهره برد؟ و سوال‌های بسیار دیگری که به فرصت دیگری نیاز دارد.
انحطاط تمدن غرب چگونه آغاز شد؟
شاید قدیمی ترین نظریات در باب ظهور و انحطاط تمدن ها از آن ابن خلدون، تاریخدان مشهور مسلمان باشد. او معتقد بود که دلایل و عواملی موجب تولد و شکوفایی یک تمدن می شود و سپس آن تمدن به مرور زمان به سمت انحطاط و زوال پیش می رود و تمدن دیگری جای آن را می گیرد.
بر این اساس می توان گفت هیچ تمدنی، نتوانسته است بیش از چند صد سال تمدن اول و برتر جهان شناخته شود. در عصر جدید نیز این تمدن غرب است که از سایر تمدن ها از قدرت بیشتری برخوردار بوده و به عنوان هژمون جهان خود را مطرح کرده است.
با این حال، نشانه هایی که در طول چند دهه اخیر ظهور و بروز پیدا کرده، حاکی از آن است که این تمدن نیز آرام آرام به سمت انحطاط و فروپاشی در حال حرکت است. شاید بتوان گفت اولین نشانه های عینی این ماجرا را می توان در ابتدای دهه 90 میلادی و با فروپاشی شوروی مشاهده کرد.
فروپاشی ایالات متحده‌ی شوروی به‌عنوان رهبر بلوک شرق و دنیای کمونیستی موجب شد تا بسیاری از نظریه‌های مرسوم و کلاسیک روابط بین‌الملل نیز فرو بپاشد. تا پیش از این، از منظر رئالیست‌های آمریکایی بهترین مدل برای ساختار نظام بین‌الملل، مدل نظام «دو قطبی» بود. نظامی که یک سوی آن آمریکا و بلوک غرب قرار داشت و دیگر سوی آن شوروی و بلوک شرق. اما فروپاشی شوروی باعث شد تا اندیشمندان و نظریه‌پردازان به دنبال ساخت و تبیین نظریات جدیدی مبتنی بر شرایط جدید، یعنی جهان بدون شوروی بر آیند. یکی از معروف ترین نظریه ها که در واکنش به این موضوع پدید آمد، نظريه‌ي معروف «برخورد تمدن‌ها»ي ساموئل هانتيگتون بود.
هانتيگتون جهان مابعد كمونيسم را جهاني مملو از منازعات و تنش‌هاي جديد بين تمدني قلمداد كرد. هانتیگتون در نظریه‌ي خود که به جهان پس از فروپاشی بلوک شرق نظر داشت، به جاي تاكيد بر نقش «قطب» در روابط بين‌ا‌لملل، بر «تمدن»ها تاكيد ‌كرد. وي در نبود ايدئولوژي كمونيسم، سخن از شکل‌گیری چندين تمدن‌ جديد ‌کرد و از آن پس روابط و منازعات بین‌الملل را در عرصه‌ي فرهنگی و تمدنی معرفي ‌كرد. هانتینگتون در تئوری خود تمدن‌های جهان را به قسمت‌های مجزا تقسیم می‌کند که شامل تمدن غرب، تمدن اسلامی، تمدن ارتدوکسی، تمدن شرق آسیا، تمدن آمریکای لاتین، تمدن آفریقایی، تمدن بودایی و هندوئیسم می‌شود.
اما هانتيگتون از میان همه‌ي تمدن‌هايی كه نام مي‌برد بیش از همه به «تمدن اسلامی» تاکید كرده و معتقد بود رويارويي اصلي تمدن غرب در جهان پساکمونیسم، با تمدن اسلامي است. چرا كه تنها اين تمدن است كه در شرايط موجود توانايي بازتوليد فرهنگي- سياسي را دارد. بنابراين جهان غرب به هر شكل ممكن كه شده، باید این تمدن را مهار کند. او حتي در آثار بعدي خود از جمله «موج سوم دموكراسي»، راه‌كارهاي عملياتي براي انجام چنين پروژه‌اي را نيز ذكر ‌كرد. راه‌حلی که وی برای مهار سایر تمدن‌ها تجویز می‌کند عبارت است از «دموکراتیزاسیون» یا گسترش دموکراسی‌خواهی در جهان و به‌خصوص کشورهایی که بیشترین اصطکاک را با ارزش‌ها و هنجارهای حکومت ایالات متحده دارند. به همین علت هم هست که ایالات متحده و کشورهای غربی سعی می کنند به هر نحوی که شده جلوی پیشرفت و توسعه جمهوری اسلامی ایران را بگیرند. چرا که به عقیده آنان، در حال حاضر این ایران است که پیش قراول ساخت «تمدن نوین اسلامی» است.
در سال های اخیر نیز موج «بیداری اسلامی» در بسیاری از کشورهای اسلامی از یک سو، و بحران های عدیده نظام سرمایه داری که داعیه رهبری جهان پساکمونیستی را داشت از سویی دیگر موجب شد تا تمدن غرب نیز با چالش های عدیده ای مواجه شود. به همین علت بود که رهبر انقلاب در دیدار خود با اعضای محترم مجلس خبرگان اینگونه فرمودند:
«امروز جهان درگیر تحولات اساسی است، این را نمی شود منکر شد؛ شما نگاه کنید به منطقه‌ی شمال آفریقا و مناطق دیگری از آفریقا، در منطقه‌ی آسیا و قدرتهایی که در آسیا سر برآورده‌اند و در دنیا عرض اندام می کنند در مقابل قدرتهای سنتی عالم، [یا] وضعیتی که در اروپا ملاحظه می کنید وجود دارد؛ دنیا در حال یک تحول است. حالا تحولات جهانی و تاریخی طبعاً در زمان کوتاه تحقق پیدا نمی کند؛ این‌جور نیست که حالا ما فرض کنیم اگر تحولی دارد رخ می دهد باید در ظرف شش‌ماه، یک سال، دو سال انجام بگیرد؛ نه، نشانه‌های تحول را باید دید ولو این تحول بمُرور در ظرف بیست سال انجام خواهد گرفت؛ لکن ما [باید] بفهمیم که در دنیا چه دارد اتفاق می‌افتد. بنابراین نکته‌ی اول این است که دنیا درگیر تحولات اساسی است؛ این را بفهمیم. نکته‌ی دوم این است که آرامش ظاهری جبهه‌ی مسلط جهانی – یعنی همین قدرتهای سنتی‌ای که در دنیا حاکم بودند، چه قدرت آمریکا، چه قدرتهای اروپایی؛ که یک آرامشی داشتند اینها از لحاظ اقتصادی، از لحاظ رسانه‌ای، از لحاظ استقرار اجتماعی در داخل کشورهایشان و یک آرامشی بظاهر بر زندگی اینها حاکم بود – امروز به‌هم خورده، نشانه‌های این به‌هم‌خوردگی را انسان می بیند.»

جستجو