ولایت در ایه تطهیر

ولایت در ایه تطهیر

قرآن کریم و امام معصوم دو چهرۀ یک واقعیت و دو ظهور یک حقیقت یعنی انسان کامل قرآن ممثل است و قرآن کریم مدوّن.امام معصوم قرآن عینی است و قرآن علمی.امام قرآن ناطق است و قرآن امام صامت.امام صراط عینی است و قرآن صراط علمی.

شیعه و سنّی از پیغمبر اکرم(ص) نقل کرده اند که فرمود:من دو گوهر گرانبها میان شما به میان شما به یادگار گذاشته ام،تا زمانی که به آن دو چنگ زنید،گرفتار زلالت و گمراهی نمی شوید.پس بنگرید که بعد از من چگونه با آن دو برخورد خواهید کرد:

«انّی تارﻙ فیکم الثقلین،ما إن تمسّکم بهما لن تضلّوا بعدی؛کتاب الله وعترتی أهل بیتی و إنهما لن یفترقا حتی یردا علیّ الحوض فانظروا کیف تخلفونی فیهما[1]»

یکی از آثار اتحاد و یگانگی قرآن کریم و عترت طاهره این است که هردو یادگار پیامبر(ص) انسانها را به صراط الهی که موجب حیات طیبه و نجات از مرگ جاهلی است،دعوت می کنند:

«یا أیها الذین آمنو اتستجیبوا الله و للرسول إذا ذعاکم لما یحییکم»[2]؛ای کسانی که ایمان آوردید،اجابت کنید خدا و رسولش را ،زمانی که شمارا امر به حیات بخش فرا می خواند.

از این رو منکر قرآن عینی شیوه ای جاهلانه پیش گرفته است؛((من مات إمام،مات میتة جاهلیة))[3].همانگونه که منکر امام علمی نیز در سلک جاهلان است؛«أفحکم الجاهلیة یبغون و من أحسن من الله حکماً لقوم یوقنون»[4].مرگ،عصاره زندگی است و هرکسی همان گونه که از زندگی کرده،می میرد.پس از اگر مرگ کسی جاهلانه بود،معلوم می شود که زندگی جاهلانه ای داشته است.

یکی دیگر از آثار این اتحاد و یگانگی این است که هریک از این دو مخاطبان خود را به دیگری فرا میخواند:قرآن عینی جامعه بشری را به قرآن فرا می خواند .امام رضا(ع)می فرماید: ((لاتطلبوا الهدی فی غیر فتضلّوا))[5]،چنان که قرآن علمی نیز جامعه را به تبعیت و پیروی از قرآن عینی دعوت می کند:«ما إتاکم الرسول فخذوه و ما نهاکم عنه فانتهوا»[6].

 

ینابراین،اعراض از هریک از آن دو عملی جاهلانه و دور از عقل و سیرۀ عقلاخواهد بود.همانگونه که افراط در تمسک به قرآن علمی و سردادن شعار انحرافی ((حسبنا کتاب الله))[7]_که نتیجه اش تفریط در تمسک به قرآن عینی،یعنی امام معصوم است_غلط و انحرافی بوده،سر از ضلالت و گمراهی در می آورد،افراط در تمسک به صراط عینی به گمان((حسبنا ما جاء عن العترة))[8]_که نتیجه اش تفریط در تمسک به صراز علمی است_غیّ و غفلت بوده،فرجامی جز حیرت و غوایت ندارد.

 

خالق هستی آفرین،هریک از این دو گروه گرانبها را مصون ومعصوم معرفی کرده است.دربارۀ عصمت کتاب خدا فرمود:«إنا نحن نزّلنا الذکر و انّا له لحافطون»[9]،«إنه لکتاب عزیز*لایأتیه الباطل من بید یدیه ولا من خلفه»[10].

آیات متعددی از قرآن کریم،بر طهارت و عصکمت امامان معصوم (ع) دلالت دارد که یکی از آنها آیۀ تطهیر است.

دلالت این آیه برعصمت مخاطبان آن بسیار واضح است،چنان که روایات در تعیین مصادیق بی ابهام است،لیکن گویا غبار تعصّب و بر دیدگان برخی از مفسران نشسته،حقیقت را در هاله از اوهام می نگرد که از درک آن عاجز و از بیان گریزانند.چنان که دست غدّار سیاست پردۀ ابهام بر دیدگان حق پویان افکنده است.

جایگاه آیۀ تطهیر

ائمه(ع) به این آیه مباهات می کردند و آن را دلیل حقانیت خویش می دانستند.امام سجاد(ع) با اینکه در اسارت حقد و کینۀ امویان بود و اهالی شام به چشم خارجی(خروج کننده و آشوبگر نسبت به حکومت وقت)به او می نگرستند،حقانیت خود را با استعانت از آیۀ مزبور،این گونه به آن مرد شامی که برای تحقیر و سرزنش آن حضرت آمد بود،اعلام کرد:آیا آیۀ«إنما یرید الله لیذهب عنکم الرجس» را در سورۀ احزاب خوانده ای؟عرض کرد:مگر مراد این شما هستید؟فرمود:بله،مقصود آیه ما هستیم[11].

امام باقر (ع) فرمود:کسی توان وصف ما را ندارد.چگونه می توان گروهی را که خداوند رجس،یعنی شک را از آنها برداشت،وصف کرد؟؛((إنا لا نوصّف و کیف یوصَف قومٌ رفع الله عنهم الرِجس و الشک))[12].

امیرالمؤمنین(ع) در روز شورا (که به انتخاب عثمان منتهی شد) با اشاره به این آیه فرمود:

شما را قسم می دهم، آیا در میان شما کسی هست که آیۀ تطهیر دربارۀ او نازل شده باشد؟آن هنگام که پیامبر خدا(ص) من و فاطمه و حسن وحسین را زیر عبای خیبری گردآورد و گفت:خدایا ! این ها اهل بیت من هستند.پس رجس و پلیدی را از ایشان دور کن و مطهرشان گردان.اعضای شورا همگی جواب دادند:نه!

((أًنشدکم الله هل فیکم أحدٌ أنزل الله فیه آیة التطهیر علی الرسوله(ص)«إنام یرید الله لیذهب عنکم الرجس أهل البیت یطهّرکم تطهیراً»فأخذ رسول الله(ص) کساءَ خیبریّاً فضمّنی فیه و فاطمة والحسن والحسین،ثمّ قال:یا رب هؤلاء أهل بیتی فأذهب عنهم الرِجس و طهّرهم تطهیراً غیری))؟قالوا:اللّهم لا[13].

امام مجتبی(ع) نیز پس از پذیرش صلح و سازش تحمیلی با طاغوت شام،در سخنرانی خود در حضور معاویه ضمن برشماری فضایل و کمالات خاندان خود،به این حادثه تاریخی اشاره کرده است.

این گونه روایات که نمونه های آن فراوان است،نشان می دهد که امان شیعه (ع) متعقد بودند این آیه مخصوص آن ها است و کسی را در آن سهیم نمی دانستند،درحالی که عموم مفسران اهل سنّت برآنند که افزون بر امیرالمؤمنین،فاطمۀ زهرا و حسین(ع)،گروه فراوان دیگری نیز شامل می گردد.بدین ترتیب،به اهل بیت عصمت و طهارت (ع) اختصاص ندارد.

یکم.مفاد آیه

شرح واژه ها

«إنما»:از کلمات حصر شمرده شده،مفید این معناست که خدای سبحان در موضوع مورد بحث،ارادۀ دیگری غیر از تطهیر و اذهاب رجس ندارد.[14]

«یرید»:فعل مضارع باب اِفعال است که ماضی آن ((أرادَ)) وثلاثی مجرد آن ((رَوَدَ))است.رَوَدَ به معنای طلب همراه با اختیار و انتخاب است[15].بدبن ترتیب اراده را در فارسی به ((خواسته)) ترجمه می کنند.خصوصیت فعل مضارع،دوام و استرار است،در نتیجه ((یرید)) به معنای ارادۀ همیشگی،مستمرّ و دایمی است.

اقسام اراده

اراده بر دو قسم است:شریعتی و تکوینی.

الف.ارادۀ تشریعی؛منظور از ارادۀ تشریعی آن است که خداوند در مقام قانون گذاری فعلی را واجب یا حرام کند و انجام یا ترک آن را از بندگان خود بخواهد.در این اراده انجام یا ترک کار به ارادۀ عبد وابسته است؛به عبارت دبگر ارادۀ عبد بین آن فعل یا ترک و ارادۀ خدا فاصله می شود.از این رو تخلّف در این ارادۀ خدا راه دارد،مثلا خدا نماز را برهمه واجب و شرک را بر همه حرام کرده است،لیکن ارادۀ او بر این تعلق گرفته که بندگان با ارادۀ خودشان نماز بخوانند و با ارادۀ خودشان از شرک اجتناب بورزند؛بذا برخی امتثال می کنند و برخی امتثال نمی کنند.در نتیجه ارادۀ خداوند دربارۀ گروهی از مردم تحقق پیدا می کند و دربارۀ گروهی تخلق می پذیرد.

ب.ارادۀ تکوینی؛این قسم از در جایی تحقق میابد که خواست خدا مستقیماً بر تحقق و ایجاد چیزی تعلق بگیرد،مثل این که بخواهد چیزی را خلق کند،کسی را بمیراند یا… .در موارد میان ارادۀ خدا و فعل خارجی واسطه ای وجود ندارد.از این رو تخلفی در این اراده راه نمی یابد:«إنما أمره إذا أراد شیئاً یقول له کن فیکون»[16].((فاء)) در «فیکون»مفید ترتّب مقامی است،نه فاصله زمانی.

بدین ترتیب ((کُن)) از خدای سبحان به لحاظ تحقق عینی همان ((یکون)) است،وگرنه ((قول)) به معنایی که معهود ماست؛ یعنی گفتار با زبان،در مورد خدا معنا ندارد،بلکه به فرموده امیرالمؤمنین(ع) کلام او چیزی جز فعل نیست : ((یقول لمن أراد کونه«کن فیکون» لا بصوت یقرع، ولا بنداء یسمع،و إنّما کلامه سبحانه فعل منه أنشآه ومثّله))[17]؛خداوند به هر جیزی که ارادۀ وجودش را کرد، گوید:باش، پس آن چیز بلافاصله موجود می شود، لیکن گفتن او به صورت صدای پوش نواز ندای شنیدنی نیست،بلکه سخن او همان کار اوست.

هم چنین در دعایی نبی اکرم (ص) به گرامی دخت خود فاطمه زهرا (س) آموزش داده،آمده است: ((یا من فعله قول و قوله أمر…))[18].

البته در ارادۀ تکوینیِ مخلوق تخلّف راه دارد؛ یعنی اراده های ما گاهی تحقق پیدا می کند و گاهی تحقق پیدا نمی کند که علت اصلی تخلّف،ضعف مقتضی و قوّت مانع است،لمل در ارادۀ تکوینی خدا تخلفی رخ نمی دهد ،چون نقص علّی در مورد خدا معنا ندارد ؛ «ان الله علی کل شیءٍ قدیر»[19]،یعنی علّت فاعلی به نصاب تمام است و هرگونه مانعی مرتفع است،زیرا در سراسر جهان امکان سپاه و ستاد اجرایی او هستند،لذا فرض مانع فرضی محال است.

اراده ای که در آیۀ تطهیر آمده ارادۀ تکوینی است که به فعل خود خدا تعلق گرفته است و ارادۀ تشریعی در اینجا معنی ندارد،زیرا درصدد مدح و تکریم مخاطبان خود است و تشریعی بودن اراده با تکریم سازگار نیست،چون ارادۀ تشریعی تطهیر واذهاب رجس دربارۀ کفار و فسّاق نیز وجود دارد؛به عبارت دیگر کفّار نیز مأمور هستند که با ترک کفر،شرک و معصیت،راه صحیح هدایت را بپیمایند.این مطلب در بحث های آینده روشن تر خواهد شد.

«الله»:فاعل ((یُرید ))است که اصطلاحاً به آن لفظ جباه گفته می شود.اسناد مستقیم ارادۀ تطهیر به خدای سبحان و واسطه قرار ندادن فرشتگان و امثال آن گویای دو نکته است:

1.مطلب مورد نظر از عظمتی ویژه برخوردار است،چنانکه قرآن کریم در موارد دیگری نیز برای بیان عظمت و یزرگی برخی از کارها آن را به خود نسبت می دهد.مثلاً با آنکه تمام موجودات،مخلوق او است؛«الله خالق کل/ب شیء»[20]،امّا دربارۀ خلقت انسان می فرماید:من با دست های خودم انسان را خلق کردم؛«خلقتُ یبدیّ»[21].این تعبیر بر عظمت مقام انسان دلالت می کند.

2.مزلب مورد نظر قطعاً واقع می شود و هرگز تخلّف نمی پذیرد.توضیح اینکه اگرچه پندار ضعف و ناتوانی دربارۀ مأموران تکوینی الهی توهمی باطل است؛یعنی ممکن نیست که فرشته،باد،باران،زلزله،رعد،برق و … مأمور انجام کاری در نظام تکوینی شود،ولی در انجام آن عاجز و ناتوان باشد،لیکن خداوند گاهی برای رفع شبه،کار را به خود که دارای قدرت لایزال است،نسبت می دهد.چنان که دربارۀ فتنه انگیزان و آتش افروزان بر ضد دین الهی فرمود:خدا خود برای خاموش کردن آتش حقد و کینۀ آن ها وارد صحنه می شود؛

«کلّما أوقدُوا ناراً للحرب أطفأها الله»[22] و «یریدون لیطفئوا نور الله بأفواهم والله متمّ نوره و لو کره الکافرون»[23]،و به دنبال آن پیروز گردانیدن دین حق بر سایر ادیان را نیز به خود نسبت داده است:«هوالذی إرسل رسوله بالهدی و دین حقّ لیُظهره علی الدّین کلّه و لو کره المشرکون»[24].

«لیذهب»:لام ((لِیُذهب))به نظر مفسران اهل سنت ((لام)) تعلیل است؛ یعنی علّت وجوب و حرمت احکام مذکور در آیات قبل را بیان می کند[25].درنتیجه آیه این چنین معنا می شود:ای اهل بیت(همسران پیامبر و دیگران)،احکام ذکر شده بر شمت زنان واجب شد،برای اینکه خدا اراده کرده شما را از پلیدی پاک کند.نظیر ((لام)در «یُرید لِیظهِّرکم»[26]است که بعد از تشریع وضو،غسل و تیمم فرمود: ((علت تشریع این احکام این است که خدا می خواهد شما را تطهیر کند))، لیکن این لام نمی تواند لام تعلیل به معنایی که علمای اهل سنّت می گویند باشد،زیرا:

1.تعلیلی بودن بدین معنا در صورتی صحیح است که این جمله، خطاب به همسران پیغمبر اکرم(ص) باشد، ولی روشن تر خواهد شد که خطاب به دیگران است[27].

2.آن چه در آیات قبل ذکر شد، یعنی ماندن در خانه، نازک سخن نگفتن و … دستورهایی اختصاصی به همسران پیامبر اکرم(ص) است.اساساً آشکار نکردن زینت،ماندن در خانه ها،ترک ناز در گفتار و امثال آن چیزهایی نیست که از پیغمبر (ص)،امیرالمؤمنین ،حسین (ع)،سایر مردیان آل علی ،آل جعفر ،آل عقیل،و آل عباس که به نظر اهل سنّت همۀ این افراد جزو اهل بیت هستند،خواسته شده باشد.این موارد احکام مختص زنان است که به لحاظ شخصیت حقوقی زنان پیغمبر اکرم(ص) وضع شده و مضاعف بودن ثواب و عقاب به ملاحظۀ همین شخصبت حقوقی ایشان است[28].از این رو مخاطب این آیات نیز آن ها هستند.

بدین ترتیب آیا می توان گفت:زنان پیغمبر!شما در خانه هایتان بمانید،با نامحرم نازک سخن مگویید و … ، چون خدا می خواهد اهل بیت(رسول خدا (ص) و همسران آن حضرت،امیرالمؤمنین ، فاطمه زهرا، حسین (ع)، آل جعفر و … ) را پاک کند؟ چنین ادعایی نامعقول است،زیرا آثار معنوی هر عمل به عامل آن باز می گردد.هر کس که روزه بگیرد به تقوا می رسد،هر کس که نماز را بر پا دارد،از فحشا و منکر باز داشته می شود و … . مگر ممکن است که زید روزه بگیرد و کسی دیگری به تقوا برسد؟بکر نماز برپا دارد و خالد از فحشا و منکر باز داشته شود؟

از این جهت آثار معنوی ترک تبّرج،ترک ناز در گفتار،ماندن در خانه ها و … فقط به همسران پیامبر اکرم (ص) می رسد،نه به رسول خدا (ص) و امیرالمؤمنین،حسین و سایر مردان آل جعفر، آل عباس و آل عقیل و آل عباس .آری،زنان دیگری که این دستورها را امتثال می کنند،از آثار معنوی آن بهرمند می شوند،لیکن بهره وری آنان از باب وحدت ملاک است نه از جهت شمول خطاب آیه.

سوال.اگر گفته شود که آثار این احکام مخصوص مخاطب های آیه ، یعنی همسران پیغمبر اکرم(ص) و سایر زنان امتثال کننده نیست،بلکه افزون بر آن ها مردانی مانند امیرالمؤمنین ،حسین (ع)،آل عباس و آل عقیل نیز از آن بهره مند می شوند،زیرا عمل به این احکام موجب ریشه کن شدن مفاسد اجتماعی یا کم شدن آن می شود،در این صورت به طور طبیعی همۀ افراد جامعه از کم شدن مفاسد اجتماعی بهرۀ معنوی خواهند برد.

جواب.اگر چنین است باید می فرمود: إنما یرید الله لیذهب عن المسلمین(یا عن المؤمنین) الرجس و یطهرکم تطهیراً.ذکر کلمه «أهل البیت» همراه با ضمیر «کُم» مانع احتمال تعمیم خواهد بود.

افزون بر این،اجمالاً اشاره شد که ارادۀ مزرح شده در این آیه ارادۀ تکوینی است،نه ارادۀ تشریعی[29]، در حالی که ((لام)) تعلیل – آن گونه که علمای اهل سنت معنا می کنند ــ مربوط به ارادۀ تشریعی است.

هم چنین گفتنی است اگر کسی بخواهد،بر مرام و مسلک اهل سنت ((لام)) را تعلیل برای احکام مذکور در آیات قبل بداند،این گونه باید معنا کند:ای همسران پیغمبر!گمان نکنید که خداوند اراده کرده استکه با این احکام برای شما عسر و حرج ایجاد کند،بی جهت بر شما سخت بگییرد و … ، بلکه ارادۀ خدا فقط به اذهاب رجس از شما و تطهیر شما است، لیکن طبق این تحلیل، مجموع جملۀ «إنما یرید … »تحلیل برای احکام گذشته است،نه ((لام)) به تنهایی.

بنابراین،((لام)) نمی تواند تعلیل برای احکام مذکور ــ ترک تبرّج،ترک ناز در گفتار و … ــ باشد.بله ممکن است گفته سود که ((لام)) تعلیل است،لیکن بدین معنا :ای اهل بیت ! ما این احکام را برای همسران پیامبر واجب کردیم تا حیثیت و آبروی شما، حتی از ناحیه بستگان و خویشاوندان نیز لکّه دار نشود.این معنا حتّی اگر قابل قبول باشد،معنای دیگری است و ارتباطی با سخن علمای اهل سنت ندارد،پس نمی تواند دلیل تشریعی بودن اراده باشد.

توجیه صحیح

آن چه که در تحلیل ((لـ)) در این آیه می توان گفت،این است :

1. جمله «إنما یرید الله لیذهب …» شبیه آیۀ «یریردون لیطفئوا نور الله …» [30]است که عزم و ارادۀ بداندیشان و بدخواهان دین الهی را بیان می کند.

2. 2.اراده و تصمیم آن بداندیشان با دو بیان در قرآن آمده است:«یریدون لیطفئوا نورالله»[31] و «یریدون أن یطفئوا نورالله»[32].در فرق این دو تعبیر گفته اند:سورۀ توبه به اصل عمل آنان اشاره دارد و بدون اشاره به ابزار و وسیلۀ خاصی می فرماید:آنان درصدد خاموش کردن نورالهی هستند هم اشاره کرده است.این وسیله همان نسبت افترا بر رسول اکرم(ص) است که می گفتند:تو پیامبر نیستی و آنچه می گویی از ناحیۀ خدا نیست،«افتری علی الله الکذب»[33].

ابوحیان اندلسی نیز در فرق دو آیۀ «فلا تعجب أموالهم و لا أولادهم إنما یرید الله لیعذبهم بها…»[34] و «ولا تعجبک أموالهم و أولادهم إنما یرید الله أن یعذبهم بها»[35] چنین می گوید:

در آیۀ اوّل با ((لام)) آورد تا اِشعار به تعلیل داشه باشد.بدین ترتیب،مفعول آن محذوف بوده،تقدیر آن چنین است:((إنّما یرید الله ابتلاءهم بالأموال والأولاد لتعذیبهم))،و در آیۀ دوم با ((آن)) آورد تا مصبّ و متعلّق اراده را بیان کرده باشد.در این صورت مفعول ((یرید)) در کلام وجود دارد و تقدیر آن چنین خواهد بود : ((إنّما یرید الله تعذیبهم))[36].

3.در آیۀ تطهیر نیز متعلّق و مفعول«یرید الله» محذوف و «لیذهب عنکم …» تعلیل برای آن محذف است.در نتیجه تقدیر آن چنین خواهد بود: ((إنّما یرید الله ــ فلاناً ــ لیإهب عنکم الرجس …)).

بنابراین،((لام)) در آیۀ تطهیر برای تعلیل خواهد بود،لیکن نه تعلیل برای احکام مذکور در آیات قبل که مخصوص همسران پیغمبر اکرم (ص) است،بلکه تعلیل برای چیزی که در این جا مراد است،ولی حذف شده است.

تعیین محذوف

در این که متعلّق و مفعول «یرید» که محذوف است چیست،اختالف نطر وجود دارد.علمای اهل سنّت که ارادۀ مأخوذ در آیه را ارادۀ تشریعی و عنوان «أهل البیت» را شامل همسران پیغمبر اکرم (ص) می دانند،می گویند:مفعول محذوف اسم اشاره ای است که به وسیلۀ آن به اوامر و نواهی مذکور در آیات قبل اشاره می شود و تقدیر آن چنین است: ((إنما یرید الله ــ تلک الأوامر والنواهی ــ لیذهب عنکم …))،لیکن چون ارادۀ مطرح در این جا تکوینی است و عنوان «أهل البیت» شامل همسران پیغمبر اکرم (ص) نمی شود،این توجیه قابل قبول نیست.

افزون بر این،اذهاب رجس و تطهیری که در این جا آمده،جز عصمت،بر چیز دیگری قابل انطباق نیست.از سوی دیگر،مقام والای عصمت چیزی نیست که با امتثال چند امر و اطاعت چند نهی مانند آن چه دربارۀ همسران پیامبر اکرم (ص) آمده ،قابل تحصیل باشد.

توجیه دیگری که دربارۀ آیه می توان بیان کرد،بدین صورت قابل تبیین است:

الف.چنان که بعد روشن می شود،اذهاب رجس به صورت مطلق جز بر عصمت قابل انطباق نیست.

ب.عصمت،مقامی است که با امتثال چند امر یا اطاعت چند نهی حاصل شود،بلکه فقط با علم و معرفت ویژه بدست می آید.علم و معرفتی که به کمک آن حقیقت و درون گناه قابل رویت باشد،چنانکه دربارۀ حضرت یوسف(ع) فرمود:«و لقد همّت به وهمّ بها لولا أن رءا برهان ربّه کذلک لنصرف عنه السوء والفحشاء»[37].

ما نیز نسبت به برخی از معاصی،همانند دست زدن به آتش،نوشیدن سم و… معصوم هستیم،زیرا حقیقت و عاقبت چنین کارهایی را آنچنان می دانیم که گویا می بینیم.کسانی که نسبت به تمامه معاصی چنین علمی داشته باشند،عصمت مطلقه خواهند داشت.بنابراین،عصمت فقط با علم و معرفت ویژه که همان دیدن برهان پرودگار است،حاصل می شود.

ج.این علم ویژه،در پناه اخلاص خاص اعطا می شود؛«إنه من عبادنا المخلصین»[38].هرچه بر اخلاص انسان افزوده می شود،آن علم ویژه،بیشتر به او اعطا می گردد.چنان که ابراهیم (ع) در پرتو برخورداری از این اخلاص ،ملکوت آسمان و زمین را مشاهده کرد و به مقام صاحبان یقین رسید:«و کذلک نری ابراهیم ملکوت السموات والأرض ولیکون من الموقنین»[39].

د.مقام پیغمبر اکرم(ص) نه تنها از یوسف (ع) بالاتر است،بلکه از تمام انبیای اولواالعزم و تمام مخلوقات خدا نیز بالاتر است.از این رو اگر به یوسف (ع) برهان پرودگار و به ابراهیم (ع) ملکوت آسمان و زمین ارائه می شود،به طریق اولی به برترین موجود خلقت،یعنی نبی مکرم (ص) ارائه می گردد،چنان که به علی (ع) و سایر ائمّه (ع) که به منزله جان رسول خدا (ص) هستند ،نیز ارائه خواهد شد.

هـ.بدین ترتیب،متعلّق «یرید الله» که محذوف است،((إرائه البرهان و ملکوت السموات والأرض ــ لیذهب عنکم الرجس …))[40].

و.از آنچه گذشت می توان نتیجه گرفت که اگر چه خدای سبحان ارادۀ تکوینی بر عصمت «اهل البیت» دارد،لکن این اراده از آنان سلب اختیار نمی کند،بلکه خدا تکویناً خواسته است که آنان را از وسیله خاص به مقام عصمت برساند.به این معنا که به آنها ارائۀ برهان کند و آنان با اختیار خود و با استعانت از این این برهان خود را به مقام عصمت برسانند.

یادآوری.زمخشری ذیل آیۀ «یریدون لیطفئوا …» بیان لطیفی دارد که قابل توجه است.او می گوید: ((لام )) گاهی دربردارندۀ ((ارده)) است،همانند:جئتک لإکرامک[41] .در آیۀ «لیطفئوا نورالله » نیز ((لام)) به معنای اراده است و چون فعل «یریدون» در کنار آن آمده است،معلوم می شود که ((لام)) برای تأکید همان اراده است.بنابراین،معنای آیه چنین است:یقیناً چنین اراده ایی دارند و در وجود این اراده تردیدی نیست،وگرنه«لیطفئوا» همان «أن یطفئوا» است[42].

اگر این بیان زمخشری قابل قبول باشد،در آیۀ محل بحث نیز می توان گفت: ((لام)) برای تأکید «یرید الله است؛یعنی بدون تردید خدا چنین اراده ای دارد.

خلاصه و نتیجه

بنابراین،اگر ((لام)) برای تعلیل باشد،علت برای ((إرائتکم برهان ربکم و ملکوت السموات والأرض))و امثال آن است که در کلام حذف شد،واگر بیان زمخشری قابل قبول باشد،((لام)) تأکیدی برای «یرید» است.در هر صورت،ارتباطی با احکام مذکور قبل ندارد و تعلیل برای احکام نیستع.نتیجه این که کلام علمای اهل سنّت قابل قبول نیست.

((یذهب)) مضارع باب افعال است که ماضی آن،یعنی ((أذهب)) از ثلاثی مجرد ((ذَهَبَ)) گرفته می شود.مصدر این فعل به معنای رفتن است و ((ذهب)) که از لحاظ ادبی ((لازم)) است،به وسیلۀ ((باء)) و همزۀ باب افعال متعدی می شود: (ذَهَبَ بِهِ) و (أذهَبَهُ).

معنای هر دو باب بردن دیگری،و راندن و دور کردن کسی یا چیزی از محلّی معیّن است،لیکن تفاوت مختصری نیز با یک دیگر دارند و آن که در ((ذهب به)) که متعدی به حرف جّر است،مباشرات شرط است،زیرا ((باء)) به معنای مصاحبت . الصاق در صورتی تحقق خواهد یافت که فعل بالمباشره و مستقیم انجام گیرد[43].

بنابراین،((ذهب به)) به معنای با خود بردن است،مثلاَ دستش را گرفت و همراه خود برد.چنان که برادران حضرت یوسف (ع) او را همراه خود بردند؛«فلمّا ذهبوا به …»[44].حضرت یعقوب (ع) نیز به آنان گفت:اگر یوسف را همراه خود ببرید،من اندوهگین می شوم؛«قال إنی لیحزننی أن تذهبوا به»[45].

اما در ((أذهبه)) که با همزۀ باب افعال متعدی همراه شده است،مباشرت شرط نیست،بلکه می تواندبه صورت غیر مستقیم و با واسطه نیز صورت می گیرد.بنابراین،ممکن است با تشر زدن ،اخم کردن و … کسی رانده شود و این دلالت می کندبر غیرثابت و غیرراسخ بودن آن چیز.

بنابراین، ((أذهب)) و ((یذهب)) در جایی به کار می رود که بخواهند امر غیر ثابت و غیرراسخی را در بر دارند،در حالی که ((یُزل)) و ((اِزله)) برای از بین بردن امر ثابت و راسخ استعمال می شود[46].

«عنکم»:جارو مجرور و مفعول با واسطه برای ((یذهب)) است که خطاب به کسانی است که با عنوان ((اهل البیت)) از آنها نام می برد.

این کلمه طبق قواعد ادبی بعد از مفعول بی واسطۀ فعل خود،یعنی «الرجس» ذکر شود،ولی مقدم شد تا مفید حصر باشد.بدین ترتیب فیض خاصی که در این آیه مطرح است؛یعنی اذهاب رجس،مخصوص مخاطبان(اهل البیت) است و دیگران بهره ای از آن ندارند.

«الرجس»:برای این کلمه معانی فراوانی ذکر شده است،نظیر:شک،شرک،سهو،نسیان،خطا،تردید، انکار،وسوسه،غفلت،عدم رضا،جهل،قصور،تقصیر و … ،لیکن همۀ این ها از قبیل مصداق و نمونه است.

از این رو در معنای آن می توان گفت:هر چیزی که غیرمناسب و غیرلایق به حال انسان باشد و عرف عادل و عقل سالم آن را قبیح و ناپسند بشمارد،((رجس)) است[47].

به گفته مرحوم استاد علامۀ طباطبایی،((رجس)) به معنای قذارت و پلیدی است و ((قذارت)) هیئتی است که موجب تنفر و انزجار می گردد،خواه تنفرش ظاهری باشد،مانند «إلا أن یکون میتةً أو دماً مسفوحاً أو لحم خنزیررفإنه رجس»[48]،[1].و خواه باطنی باشد که رجس معنوی است،مانند شرک،کفر و آثار اعمال زشت؛«أمّا الذین فی قلوبهم مرض فزادتهم رجساً إلی رجسهم و مأتوا و هم کافرون»[49]،«من یُرید أن یضلّه یجعل صدره ضیّقاً حرجاً کأنما یصّعّد فی السماء کذلک یجعل الله الرجس علی الذین لایؤمنون»[50].

نتیجه این که هرچیز ناپسند و زشتی که موجب نفرت باشد،رجس نامیده می شود.افزون بر این ،((ال)) در «الرجس» برای جنس یا استغراق است و هر نوع رجس ،اعم از مکروهات،ترک اولی و … را شامل می شود.

بنابراین،چاره ایی نیست جز آنکه گفته شود:مخاطبان این جمله (هرکس که باشند)[51]،از مقام ولای عصمت برخوردارند،زیرا ازهاب هرنوع رجس فقط بر عصمت می شود(دقت شود).

«اهل البیت»:… این ترکیب در اصل ((اهل البت النبوّة)) بود که جهت اختصار ((اهل البیت)) گفته شود.اگرچه در قر/ان کریم ((بیت)) به معنای خانۀ سنگی خشتی استعمال شده است؛«… أن تأکلوا من بیوتکم أو بیت ءابائکم أو بیوت أُمهاتکم أو بیوت إخوانکم…»[52] و «أو یکون لک بیت من زُخرفِ»[53]،لیکن مراد از بیت در ((اهل بیت النبوّة)) خانه خشتی و سنگی و بیت سکونت نیست،زیرا هرجا که بیت سکونت مراد بود،به صورت جمع و همراه با اضافه به ضمیر ((کُنّ)) آمده است؛«بیوتکنّ». به عبارت دیگر همانگونه که بیت سنگی و گِلی قدر مشترک است که اهل یک خانواده را گرد هم می آورد و هرکدام از آن ها اهل آن خانه محسوب می شوند،بیت در((أهل بیت النبوّة)) نیز بر قدر جامعی اطلاق می شودکه افراد محدودی را با مشخصات و ویژگی های معینی جمع می کند.ازاین رو ممکن است در خانۀ گلی و سنگی پیغمبر اکرم(ص) کسانی زندگی کنند که سنخیت لازم با ((بیت النبوّة)) را نداشته باشند و جزو این بیت به حساب نیایند.چنان که در روایات فراوانی از امّ سلمه نقل شده است که وقتی از رسول اکرم (ص) پرسید،آیا من جزو ((أهل البیت )) نیستم؟پیغمبر اکرم (ص) در جواب فرمود:تو جزو همسرا شایسته پیفمبر هستی،نه از اهل بیت.با آن که امّ سلمه در خانۀ خشتی و سنگی آن حضرت زندگی می کرد.

برای اثبات این مدّعا،باید هر یک از مفردات ترکیب ((أهل بیت النبوّة)) مورد بحث قرار گیرد:

((أهل)) در لغت به معنای انس همراه با تعلق خاطر و وابستگی است[54]..بنابراین همسر،فرزند،نوه،داماد و … اهل انسان به حساب می آیند.چنان که استعمال اهل الکتاب ،اهل الإنجیل،اهل المدینه،اهل الذکر،اهل التقوی،اهل النارو امثال آن با در نطر گرفتن همین انس،تعلق و وابستگی دارد.شدت و ضعف در اهلیت به شدت و ضعف در انس و تعلق بستگی دارد.از این رو ممکن است ،از کسی که وابستگی و تعلق خاطری با او نسبت،سلب اهلیت شود.هرچند که جزو فرزاندان انسان باشد،همانگونه که خدا به حصرت نوح (ع) فرمود :«إنّه لیس من اهلک»[55]؛او{فرزندت} از اهل تو نیست.

((بیت)) به معنای خانه است،جایی که انسان شبانگاه درآن جا پناه می گیرد[56].

((نبوت)) مصدر ((نبو)) به معنای رفعت است. برخی از انسان ها از آن رو ((نبی)) شناخته می شوند که از جهت روحانی و معنوی رفعت مقام مخصوصی پیدا کرده،بر دیگران برتری یافته اندگرچه در خصوصیات انسانی مانند سایر مردم باشند[57].برخی گفته اند:نبی و نبوت از ریشه ((نبأ)) به معنای خبر است.بنابراین نبی به کسی گفته می شود که از اخبار آسمانی دریافت می کند[58].

آنچه گذشت،معانی لغوی کلمات بود،لیکن ترکیب((اهل البیت النبوّة))در فرهنگ مسلمانان،اعم از شیعه و سنی معانی خاصی محدودتر از معانی لغوی پیدا کرده،برای برای افراد مخصوصی علم شده است.اختلافی که وجود دارد،به دایرۀ شمول ایت ترکیب باز می گرددکه این افراد مخصوص چه کسانی هستند؟

تعیین مصادیق این عنوان در بخش دوم خواهد آمد.آن چه به بررسی مفهومی این ترکیب بر می گردد و در این جاباید مطرح شود،این است که اضافۀ ((بیت)) به ((النبوة)) اضافۀ ((لامیّه)) است؛یعنی ((بیتٌ للنبوة)).بنابراین،خانۀ متعلق به مقام نبوت مراد است،نه خانۀ به محمد بن عبدالله (ص) به عنوان یک شهروندمکی یا مدنی.

پی نوشتها:

[1] بهار الانوار،ج2،ص100

[2].سوره انفال،آیه 24

[3].بحارالانوار،ج23،ص78،هرکس که بمیرد و امام نداشته باشد،به مرگ جاهلیت مرده است.

3.سوره مائده،آیه 50.آیا تو از حکم جاهلیت را زلب می کنند؟برای کسانی که اهل علم و یقین هستند،حکم و داوری چه کسی بهتر از حکم و داوری خداست؟

[5].بحارالانوار،ج89،ص117؛هدایت را از غیر نجویید که گمراه خواهید شد.

[6].سوره حشر،آیه 7.ره آورد رسول خدا را بپذیرید و آنچه که شمارا از آن نهی کرده است،رها کنید.

[7].کتاب خدا،کفایتمان می کند.

[8].آنچه از معصومین رسیده کفایتمان می کند.

[9].سورۀ حجر آیۀ 9،همانا این کتاب را ما نازل کردیم و حافظ آن ما هستیم.

[10].سورۀ فصلّت،آیات 41-42.به راستی قرآن،کتاب عزیز و شکست ناپذیری است که هرگز بطلان در آن راه ندارد.

[11].قال علی بن الحسین(ع) لرجل من اهل الشام: ((أما قرأت فی الأحزاب«أنما یرید الله لیذهب عنکم الرجس أهل البیت و یطهرکم نطهیراً»؟_قال ولأنتم؟قال(ع)_نعم))؛(جامع البیان،ج22،ص7،ذیل آیه؛نیز رک؛احتجاج،ج22،ص120)

[12].تفسیر نورالثقلین،ج4،ص274،ح98،ذیل آیه.

[13].تفسیر نورالثقلی،ج4،ص272،ح90،ذیل آیه،به نقل از:الخصال،ج2،ص561،أبواب الأربعین؛احتحاج،جبد1،ص322،با اندکی اختلاف.

[14].ر.ک:المیزان،ج16،ص309؛سلیمان بن ابراهیم قندوزی،از علمای اهل سنّت نیز می گوید: ((کلمه «إنما»للحصر تدلّ علی أنّ إرادته تعالی منحصرة علی تطهرهم))(یناییع المودّة،ص109)

[15].هوالطلب مع الإختیار و الإنتخاب(التحقیق«رَوَدَ»)

[16].سوره یس،آیه 82،هرگاه اردۀ چیزی کند تنها کارش این است که به آن گوید: ((باش))،پس بی درنگ موجود می شود.

[17].نهج البلاغه،خطبۀ 186

[18].بحارالأنوار،ج88،ص182.ای کسی که کار او بیش از گفتار نیست و گفتار او امر است.

[19].سوره بقره،آیۀ20،به درستی که خدا بر هر چیزی قدرت دارد.

[20].سورۀ رعد،آیۀ16.

[21].سورۀ ص،آیۀ75.

[22].سورۀ مائده،آیۀ64.

[23].سورۀ صف،آیۀ 8.آنان اراده کردند تا نور خدا را با دهان هاشان خاموش کنند،در حالی که خدا نور خود را کامل خواهد کرد،هرچند کافران را خوش نیاید.

[24] سورۀ توبه،آیۀ33.اوست خدایی که پیامبرش را با هدایت و دین حق برانگیخت تا بر تمام ادیان غالب و پیروز گرداند،هرچند که مشرکان بی میل باشند.

[25].تفسیر روح المعانی،ج12،جزء22،ص18،ص18 ذیل آیه مورد بحث؛إعراب القرآن درویش،ج8،ص10،ذیل آیه.

[26].سوره مائده،آیه 6.

[27].ر.ک:دوم،تعیین مصادیق،ص353.

[28].البته این احکام زنه های دیگر را هم در بر می گیرد،لیکن نه از آن جهت که داخل در خطاب آیه هستند،بلکه از آن رو که ملاک این احکام،آن ها را نیز شامل می شود؛«فیطمع الذی فی قلبه مرض»(نازک سخن گفتن را ترک نکنید،چون کسی که در قلب او مرض است،به طمع می افتد.)که در آیۀ32 همین سوره آمده،می تواند یکی از این ملاک ها باشد.

[29].ر.ک:ص329

[30].سورۀ صف،آیۀ 8.

[31]. سورۀ صف،آیۀ 8.

[32].سورۀ توبه،آیه 32

[33].ر.ک:المیزان،ج19،ص265؛مفردات راغب،((طفأ))؛التحقیق،((طفأ))

[34].سورۀ توبه،آیۀ55.کثرت اموال و اولاد منافقان تورا شگفت زده نکند،زیرا خدا می خواهد با همین اموال و اولاد، آنها را در دنیا عذاب کند.

[35].سورۀ توبه،آیۀ 85.

[36] تفسیر البحر المحیط،ج5،ص84،ذیل آیۀ 85سورۀ توبه.

[37].سورۀ یوسف،آیۀ24.آن زن به سوی یوسف رفت،یوسف نیز اگر برهان پرودگارش را نمی دید،به سوی او می رفت.ما این چنین کردیم تا بدی و ناپسندی را از او دور کنیم.

[38].سورۀ یوسف،آیۀ 24.(ارائۀ برهان به یوسف از آن جهت بود که )او از بندگان مخلص ما بود.

[39].سورۀ انعام،آیه 75.این گونه ملکوت آسمان و زمین را به ابراهیم نشان دادیم.از این کار اهدافی داشتیم که یکی از آنها این بود که او از جمله یقین کننده گان باشد.

[40].خدا اراده کرده است،با ارائۀ برهان پرودگار و نمایاندن ملکوت آسمان و زمین،رجس و پلیدی را از شما درو می کند… .

[41].پیش تو آمدم،زیرا اردۀ اکرام تورا دارم.

[42].کشاف،ج4،ص525،ذیل آیۀ 8 سورۀ صف.

[43].صاحب تفسیرالمنار ذیل آیۀ «وبالوالدین إحسانا» می گوید: ((باء))در اینجا برای مصاحبت والصاق است.بدین معنا که فعل باید مبارشتاَ و به طور مستقیم انجام می شود.از این رو احسان فرزند به والدین باید بالمباشره باشد و اگر به صورت غیر مستقیم احسان کند،مثل اینکه به کسی پول بدهد تا از طرف او به والدینش احسان کند،به این آیه عمل نکرده،هرچند که احسانی در حق والدین خود کرده است(تفسیر المنار،ج8،ص185،ذیل آیۀ151 انعام).

[44].سورۀ یوسف،آیۀ105.

[45].سورۀ یوسف،آیۀ14.

[46].قال: ((لیزهب)) دون ((لیزل)) إشارةُ إلی أن الرجس لسی ثابتاً و لم یکن راسخاَ فیهم لیحتاج ألی الإزالة وهو النتیحة عنهم إذا کان قریباَ منهم(التحقیق،((رجس)) ).

[47].ما یکون غیرمناسب و غیر لایق شدیداَ بحیث یعدّ فی الخارج عند العرف العادلة والعقل السالمٍ مکروهاَ و قبیحاَ مؤکّداَ(التحقیق ((الرجس)) ).

[48].سورۀ انعام،آیۀ 145.هیچ چیز بر شما حرام نیست مگر این که مردار یا خون بیرون ریخته از بدن حیوان یا گوشت خوک باشد،زیرا همۀ این امور رجس و پلید است.

[49].سورۀ توبه،آیۀ 125.کسانی که در دل هایشان بیماری است،پلیدی و بر پلیدیشان افزوده و در حال کفر در می گذرند.

[50].سورۀ انعام،آیۀ 125،کسی که خدا ارادۀ گمراهی او را دارد،سینه اش را تنگ می گرداند.به گونه ای که گویا می خواهد بالا رود (ودر خارج جو تنفس می کند).این گونه که خداوند رجس و پلیدی را برای کسانی که ایمان نمی آورند،قرار می دهد؛المیزان،ج16،ص312،ذیل آیۀ 33 سورۀ احزاب.

[51].چون تاکنون دربارۀ مصداق اهل بیت بحثی نکرده ایم.

[52].سورۀ نور،آِیۀ 61. … این که بخورید از خانه های خودتان یا خانه های پدرتان یا خانه های مادرانتان یا خانه های برادرانتان… .

[53].سورۀ اسراء،آیۀ 93.در صورتی به تو ایمان می آوریم که خانه ای از جنس طلا داشته باشی.

[54].هوالأنس مع الإختصاص والتعلق … (التحقیق،((أهل)) ).

[55].سورۀ هود،آیۀ 46.

[56].مأوی الإنسان بالیل(مفردات،((بیت)) ).

[57].ارتفاع شیء فی مورد یتوقع فی الأنخفاض … (التحقیق،((نبو))؛راغب نیز در مفردات این معنا را ترجیح داده است.).

[58].ر.ک:مفردات راغب،((نبی)).

 


جستجو