انفاق در قران کریم( تفسیر نمونه)
رتباط با انسانها
آنها علاوه بر ارتباط دائم با پروردگار رابطه نزديك و مستمرى با خلق خدا دارند، و به همين دليل سومين ويژگى آنها را قرآن چنين بيان مىكند:” و از تمام مواهبى كه به آنها روزى دادهايم انفاق مىكنند” (وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ).
قابل توجه اينكه قرآن نمىگويد: من اموالهم ينفقون (از اموالشان انفاق مىكنند) بلكه مىگويد” مِمَّا رَزَقْناهُمْ” (از آنچه به آنها روزى داديم) و به اين ترتيب مساله” انفاق” را آن چنان تعميم مىدهد كه تمام مواهب مادى و معنوى را در بر مىگيرد.
بنا بر اين مردم پرهيزگار آنها هستند كه نه تنها از اموال خود، بلكه از علم و عقل و دانش و نيروهاى جسمانى و مقام و موقعيت اجتماعى خود، و خلاصه از تمام سرمايههاى خويش به آنها كه نياز دارند مىبخشند، بى آنكه انتظار پاداشى داشته باشند.
نكته ديگر اينكه: انفاق يك قانون عمومى در جهان آفرينش و مخصوصا در سازمان بدن هر موجود زنده است، قلب انسان تنها براى خود كار نمىكند، بلكه از آنچه دارد به تمام سلولها انفاق مىكند، مغز و ريه و ساير دستگاههاى بدن انسان، همه از نتيجه كار خود دائما انفاق مىكنند، و اصولا زندگى دسته جمعى بدون انفاق مفهومى ندارد
ارتباط با انسانها در حقيقت نتيجه ارتباط و پيوند با خدا است، انسانى كه به خدا پيوسته و به حكم جمله” مما رزقناهم” همه روزيها و مواهب را از خدا مىداند، نه از ناحيه خودش، عطاى خداوند بزرگى مىداند كه چند روزى اين امانت را نزد او گذاشته، نه تنها از انفاق و بخشش در راه او ناراحت نمىشود، بلكه خوشحال است، چرا كه مال خدا را به بندگان او داده، اما نتائج و بركات مادى و معنويش را براى خود خريده است، اين طرز تفكر، روح انسان را از بخل و حسد پاك مىكند، و جهان” تنازع بقا” را به” دنياى تعاون” تبديل مىسازد دنيايى كه هر كس در آن خود را مديون مىداند كه از مواهبى كه دارد در اختيارهمه نيازمندان بگذارد، همچون آفتاب نورافشانى كند بى آنكه انتظار پاداشى داشته باشد.
تفسير نمونه، ج1، ص: 75
جالب اينكه در حديثى از امام صادق ع مىخوانيم كه در تفسير جمله” وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ” فرمود: ان معناه و مما علمناهم يبثون:” مفهوم آن اين است از علوم و دانشهايى كه به آنها تعليم دادهايم نشر مىدهند، و به نيازمندان مىآموزند” «1».
بديهى است مفهوم اين سخن آن نيست كه انفاق مخصوص به علم است، بلكه چون غالبا نظرها در مساله انفاق متوجه انفاق مالى مىشود، امام با ذكر اين نوع انفاق معنوى مىخواهد گستردگى مفهوم انفاق را روشن سازد.
ضمنا از اينجا به خوبى روشن مىشود كه انفاق در آيه مورد بحث خصوص زكات واجب، يا اعم از زكات واجب و مستحبّ نيست، بلكه معنى وسيعى دارد كه هر گونه كمك بلاعوضى را در بر مىگيرد.
[سوره إبراهيم (14): آيات 31 تا 34]
قُلْ لِعِبادِيَ الَّذِينَ آمَنُوا يُقِيمُوا الصَّلاةَ وَ يُنْفِقُوا مِمَّا رَزَقْناهُمْ سِرًّا وَ عَلانِيَةً مِنْ قَبْلِ أَنْ يَأْتِيَ يَوْمٌ لا بَيْعٌ فِيهِ وَ لا خِلالٌ (31) اللَّهُ الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ الثَّمَراتِ رِزْقاً لَكُمْ وَ سَخَّرَ لَكُمُ الْفُلْكَ لِتَجْرِيَ فِي الْبَحْرِ بِأَمْرِهِ وَ سَخَّرَ لَكُمُ الْأَنْهارَ (32) وَ سَخَّرَ لَكُمُ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ دائِبَيْنِ وَ سَخَّرَ لَكُمُ اللَّيْلَ وَ النَّهارَ (33) وَ آتاكُمْ مِنْ كُلِّ ما سَأَلْتُمُوهُ وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَتَ اللَّهِ لا تُحْصُوها إِنَّ الْإِنْسانَ لَظَلُومٌ كَفَّارٌ (34)
ترجمه:
31- بگو به بندگان من كه ايمان آوردهاند، نماز را بر پا دارند و از آنچه به آنها روزى دادهايم پنهان و آشكار انفاق كنند پيش از آنكه روزى فرا رسد كه نه در آن خريد و فروش است و نه دوستى (نه با مال مىتوانند از چنگال كيفر خدا رهايى يابند و نه با پيوندهاى مادى).
32- خداوند همان كسى است كه آسمانها و زمين را آفريده و از آسمان آبى نازل كرده و با آن ميوهها (ى مختلف) را خارج ساخت و روزى شما قرار داد و كشتى را مسخر شما گردانيد تا بر صفحه دريا به فرمان او حركت كنند و نهرها را (نيز) مسخر شما گرداند.
33- خورشيد و ماه را كه با برنامه منظمى در كارند به تسخير شما در آورد و شب و روز را (نيز) مسخر شما ساخت. ير نمونه، ج10، ص: 349
34- و از هر چيزى كه از او تقاضا كرديد به شما داد و اگر نعمتهاى خدا را بشماريد هرگز آنها را احصاء نخواهيد كرد انسان ستمگر و كفران كننده است.
تفسير: عظمت انسان از ديدگاه قرآن
در تعقيب آيات گذشته كه از برنامه مشركان و كسانى كه كفران نعمتهاى الهى كردند و سرانجام به دار البوار كشيده شدند سخن مىگفت در آيات مورد بحث، سخن از برنامه بندگان راستين و نعمتهاى بى انتهاى او است كه بر مردم نازل شده.
نخست مىگويد:” به بندگان من كه ايمان آوردهاند بگو: نماز را بر پاى دارند و از آنچه به آنها روزى دادهايم در پنهان و آشكار انفاق كنند” (قُلْ لِعِبادِيَ الَّذِينَ آمَنُوا يُقِيمُوا الصَّلاةَ وَ يُنْفِقُوا مِمَّا رَزَقْناهُمْ سِرًّا وَ عَلانِيَةً).
” پيش از آنكه روزى فرا رسد كه نه در آن روز خريد و فروش است، تا بتوان از اين راه سعادت و نجات از عذاب را براى خود خريد، و نه دوستى به درد مىخورد” (مِنْ قَبْلِ أَنْ يَأْتِيَ يَوْمٌ لا بَيْعٌ فِيهِ وَ لا خِلالٌ).
سپس به معرفى خدا از طريق نعمتهايش مىپردازد آن گونه معرفى كه عشق او را در دلها زنده مىكند، و انسان را به تعظيم در برابر عظمت و لطفش وا ميدارد زيرا اين يك امر فطرى است كه انسان نسبت به كسى كه به او كمك كرده و لطف و رحمتش شامل او است علاقه و عشق پيدا مىكند و اين موضوع را ضمن آياتى چند چنين بيان مىدارد:
” خداوند همان كسى است كه آسمانها و زمين را آفريده است” (اللَّهُ الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ).
” و از آسمان آبى فرستاد كه به وسيله آن ميوههاى مختلف را خارج ساخت و از آنها به شما روزى داد” (وَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ تفسير نمونه، ج10، ص: 350
الثَّمَراتِ رِزْقاً لَكُمْ
).
” او كشتى را مسخر شما ساخت” هم از نظر مواد ساختمانيش كه در طبيعت آفريده است و هم از نظر نيروى محركش كه بادهاى منظم سطح اقيانوسها است (وَ سَخَّرَ لَكُمُ الْفُلْكَ).
” تا اين كشتيها بر صفحه اقيانوسها به فرمان او به حركت در آيند” و سينه آبها را بشكافند و به سوى ساحل مقصود پيش روند، و انسانها و وسائل مورد نيازشان را از نقطهاى به نقاط ديگر به آسانى حمل كنند (لِتَجْرِيَ فِي الْبَحْرِ بِأَمْرِهِ).
همچنين” نهرها را در تسخير شما در آورد” (وَ سَخَّرَ لَكُمُ الْأَنْهارَ).
تا از آب حياتبخش آنها زراعتهايتان را آبيارى كنيد، و هم خود و دامهايتان سيراب شويد، و هم در بسيارى از اوقات، صفحه آنها را به عنوان يك جاده هموار مورد بهره بردارى قرار داده، با كشتىها و قايقها از آنها استفاده كنيد، و هم از ماهيان آنها و حتى از صدفهايى كه در اعماقشان موجود است، بهره گيريد.
نه تنها موجودات زمين را مسخر شما ساخت بلكه” خورشيد و ماه را كه دائما در كارند سرگشته فرمان شما قرار داد” (وَ سَخَّرَ لَكُمُ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ دائِبَيْنِ) «1».
نه فقط موجودات اين جهان بلكه حالات عارضى آنها را نيز به فرمان شما آورد، همانگونه كه” شب و روز را مسخر شما ساخت”
__________________________________________________
(1)” دائبين” از ماده” دئوب” به معنى ادامه كار طبق يك عادت و سنت ثابت است، و از آنجا كه خورشيد و ماه مليونها سال با روش ثابت و معينى به برنامه نور افشانى و تربيت موجودات زنده و ايجاد جزر و مد در اقيانوسها و خدمات ديگر ادامه مىدهند، تعبيرى بهتر از دائبين براى آنها تصور نمىشود.
تفسير نمونه، ج10، ص: 351
(وَ سَخَّرَ لَكُمُ اللَّيْلَ وَ النَّهارَ).
” و از هر چيزى كه از او تقاضا كرديد و از نظر جسم و جان فرد و اجتماع و سعادت و خوشبختى به آن نياز داشتيد در اختيار شما قرار داد” (وَ آتاكُمْ مِنْ كُلِّ ما سَأَلْتُمُوهُ).
و به اين ترتيب” اگر نعمتهاى الهى را بخواهيد بشمريد هرگز نمىتوانيد شماره كنيد” (وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَتَ اللَّهِ لا تُحْصُوها).
چرا كه نعمتهاى مادى و معنوى پروردگار آن چنان سر تا پاى وجود و محيط زندگى شما را فرا گرفته كه قابل احصا نيستند، به علاوه آنچه از نعمتهاى الهى شما مىدانيد در برابر آنچه نمىدانيد قطرهاى است در برابر دريا.
اما با اينهمه لطف و رحمت الهى، باز اين انسان ستمگر است و كفران كننده نعمت (إِنَّ الْإِنْسانَ لَظَلُومٌ كَفَّارٌ).
نعمتهايى كه اگر بدرستى از آنها استفاده مىكرد مىتوانست، سراسر جهان را گلستان كند و طرح مدينه فاضله را پياده سازد، بر اثر سوء استفادهها و ظلمها و كفران نعمتها به جايى رسيده است كه افق زندگيش را تاريك، و شهد حيات را در كامش زهر جانگداز كرده، و انبوهى از مشكلات طاقتفرسا به صورت غلها و زنجيرها بر دست و پايش نهاده است.
نكتهها:
1- پيوندى با خالق و پيوندى با خلق
بار ديگر در اين آيات در تنظيم برنامه مؤمنان راستين به مساله” صلاة” (نماز)” و انفاق” برخورد مىكنيم كه در نظر ابتدايى ممكن است اين سؤال را ايجاد كند كه چگونه از ميان آن همه برنامههاى عملى اسلام، انگشت تنها روى تفسير نمونه، ج10، ص: 352
اين دو نقطه گذارده شده است.
علتش اين است كه اسلام ابعاد مختلفى دارد كه مىتوان آنها را در سه قسمت خلاصه كرد: رابطه انسان با خدا، رابطه انسان با خلق خدا، و رابطه انسان با خودش كه قسمت سوم در حقيقت نتيجهاى است براى قسمت اول، و دوم، و دو برنامه فوق (صلاة و انفاق) هر كدام رمزى است به يكى از دو بعد اول و دوم.
نماز مظهرى است براى هر گونه رابطه با خدا چرا كه اين رابطه در نماز از هر عمل ديگرى بهتر مشخص مىشود، و انفاق از آنچه خدا روزى داده با توجه به مفهوم وسيعش كه هر گونه نعمت مادى و معنوى را شامل مىشود رمزى است براى پيوند با خلق.
البته با توجه به اينكه سورهاى كه از آن بحث مىكنيم” مكى” است، و هنگام نزول آن هنوز حكم زكات نازل نشده بود، اين انفاق را نمىتوان مربوط به زكات دانست بلكه معنى وسيعى دارد كه حتى زكات را بعد از نزولش در خود جا مىدهد.
و به هر حال ايمان در صورتى ريشه دار است كه در عمل متجلى شود و انسان را از يك سو به خدا نزديك كند و از سوى ديگر به بندگانش!
2- چرا پنهان و آشكار؟
كرارا در آيات قرآن مىخوانيم كه مؤمنان راستين انفاق يا صدقاتشان در سر و علن يعنى پنهان و آشكار است، و به اين ترتيب علاوه بر بيان انفاق به معنى وسيعش به كيفيت آن هم توجه داده شده است، چرا گاهى انفاق پنهانى مؤثرتر و آبرومندانهتر است، و گاهى اگر آشكارا باشد سبب تشويق ديگران و الگويى براى نشان دادن برنامههاى اسلامى و بزرگداشتى براى شعائر دين محسوب مىشود، به علاوه مواردى پيش مىآيد كه طرف، از گرفتن انفاق ناراحت تفسير نمونه، ج10، ص: 353
مىگردد.
الان كه ما در حال جنگ با دشمن خونخوار هستيم (و يا هر ملت مسلمانى كه با چنين وضعى روبرو شود) مردم با ايمان براى كمك به آسيب ديدگان جنگ و يا مجروحين و معلولين و يا به خود جنگجويان هر روز با مقادير زيادى انواع وسائل زندگى راهى مرزها و مناطق جنگى مىشوند، و اخبار آن در همه وسائل ارتباط جمعى منعكس مىگردد، تا هم دليلى براى همدردى و پشتيبانى بيدريغ عموم ملت مسلمان از جنگجويانش باشد و هم نشانهاى بر زنده بودن روح انسانى در عموم مردم و هم تشويقى باشد براى كسانى كه از اين قافله عقب ماندهاند تا خود را هر چه زودتر به قافله برسانند، بديهى است در اين گونه موارد انفاق علنى مؤثرتر است.
بعضى از مفسران نيز در تفاوت ميان اين دو گفتهاند: انفاق علنى مربوط به واجبات است، كه معمولا جنبه تظاهر در آن نيست، زيرا انجام وظيفه كردن بر همه لازم است، و چيز مخفيانهاى نمىتواند باشد، ولى انفاقهاى مستحبى چون چيزى افزون بر وظيفه واجب است ممكن است توام با تظاهر و ريا شود و لذا مخفى بودنش بهتر است.
به نظر مىرسد كه اين تفسير جنبه كلى ندارد، بلكه در واقع شاخهاى است از تفسير اول.
3- در آن روز” بيع” و” خلال” نيست
مىدانيم ماهيت روز قيامت همان دريافت نتيجهها و رسيدن به عكس- العملها و بازتابهاى اعمال است، و به اين ترتيب در آنجا كسى نمىتواند براى نجات از عذاب فديهاى دهد، و حتى اگر فرضا تمام اموال و ثروتهاى روى زمين در اختيار او باشد و آن را انفاق كند تا ذرهاى از كيفر اعمالش كم بشود تفسير نمونه، ج10، ص: 354
ممكن نيست، چرا كه” دار عمل” كه سراى دنيا است پروندهاش در هم پيچيده شده است و آنجا” دار حساب” است.
همچنين پيوند دوستى مادى با هر كس و به هر صورت نمىتواند در آنجا رهايى بخش باشد (توجه داشته باشيد خلال و خله به معنى دوستى است).
و به تعبير ساده مردم در زندگى اين دنيا براى نجات از چنگال مجازاتها غالبا يا متوسل به پول مىشوند و يا به پارتى يعنى، از طريق” رشوهها” و” رابطهها” براى خنثى كردن مجازاتها دست بكار مىشوند.
اگر چنين تصور كنند كه در آنجا نيز چنين برنامههايى امكان پذير است دليل بر بى خبرى و نهايت نادانى آنها است.
و از اينجا روشن مىشود كه نفى وجود خله و دوستى در اين آيه هيچگونه منافاتى با دوستى مؤمنان با يكديگر در عالم قيامت كه در بعضى از آيات به آن تصريح شده ندارد، چرا كه آن يك دوستى و مودت معنوى است در سايه ايمان.
و اما مساله” شفاعت” همانگونه كه بارها گفتهايم به هيچوجه مفهوم مادى در آن نيست بلكه با توجه به آيات صريحى كه در اين زمينه وارد شده است، تنها در سايه پيوندهاى معنوى و يك نوع شايستگى كه بخاطر بعضى از اعمال خير به دست آمده، مىباشد كه شرح آن را ذيل آيات 254 سوره بقره (جلد دوم تفسير نمونه صفحه 188 و جلد اول صفحه 159 به بعد) بيان داشتيم.
4- همه موجودات سر بر فرمان تواند اى انسان!
بار ديگر در اين آيات به تسخير موجودات مختلف زمين و آسمان در برابر انسان برخورد مىكنيم كه روى شش قسمت از آن تكيه شده است:
تسخير كشتيها، تسخير نهرها، تسخير خورشيد، تسخير ماه، تسخير شب تفسير نمونه، ج10، ص: 355
و تسخير روز كه بخشى از آسمان و بخشى از زمين و بخشى از پديدههاى ميان اين دو (شب و روز) مىباشد.
سابقا گفتهايم باز هم يادآورى آن لازم است كه انسان از ديدگاه قرآن آن قدر عظمت دارد كه همه اين موجودات به فرمان” اللَّه” مسخر او گشتهاند، يعنى يا زمام اختيارشان بدست انسان است، و يا در خدمت منافع انسان حركت مىكنند، و در هر حال آن قدر به اين انسان عظمت داده شده است كه به صورت يك هدف عالى در مجموعه آفرينش در آمده است.
خورشيد براى او نور افشانى مىكند، بسترش را گرم مىسازد، انواع گياهان براى او مىروياند محيط زندگانيش را از لوث ميكربهاى مزاحم پاك مىكند، شادى و سرور مىآفريند، و مسير زندگى را به او نشان مىدهد.
ماه، چراغ شبهاى تاريك او است، تقويمى است طبيعى و جاودانى، جزر و مدى كه بر اثر ماه پيدا مىشود، بسيارى از مشكلات انسان را مىگشايد، درختان زيادى را (به خاطر بالا آمدن آب نهرهاى مجاور درياها) آبيارى مىكند، درياى خاموش و راكد را به حركت در مىآورد و از ركود و گنديدن حفظ مىكند و اكسيژن لازم بر اثر تموج در اختيار موجودات زنده درياها مىگذارد.
بادها، كشتىها را در سينه اقيانوسها به حركت در مىآورند و بزرگترين مركب و وسيعترين جادههاى انسان را همين كشتىها و همين درياها تشكيل مىدهند، تا آنجا كه گاهى، كشتيهايى به عظمت يك شهر و با همان جمعيت كه در يك شهر كوچك زندگى مىكنند بر پهنه اقيانوسها به حركت در مىآيند.
نهرها، در خدمت او هستند، زراعتهايش را آبيارى و دامهايش را سيراب و محيط زندگيش را با طراوت و حتى مواد غذائيش (ماهيها) را در دل خود براى او مىپرورانند.
تفسير نمونه، ج10، ص: 356
تاريكى شب همچون لباسى او را مىپوشاند، و آرامش و راحتى به او ارزانى مىدارد، و همچون يك باد زن، حرارت سوزنده آفتاب را تخفيف مىدهد و به او جان و حيات تازه مىبخشد.
و سرانجام روشنايى روز، او را به حركت و تلاش دعوت مىكند، و گرمى و حرارت مىآفريند و در همه جا جنبش و حركت ايجاد مىكند.
و خلاصه همه از بهر او سرگشته و فرمانبردارند و بيان و شرح اين همه نعمت علاوه بر اينكه در انسان شخصيت تازهاى مىآفريند و او را به عظمت مقام خويش آگاه مىسازد، حس شكرگزاريش را نيز برمىانگيزد.
از اين بيان ضمنا اين نتيجه بدست آمد كه” تسخير” در فرهنگ قرآن به دو معنى آمده است، يكى در خدمت منافع و مصالح انسان بودن (مانند تسخير خورشيد و ماه) و ديگرى زمام اختيارش در دست بشر بودن (مانند تسخير كشتىها و درياها).
و اينكه بعضى پنداشتهاند كه اين آيات اشاره به اصطلاحى است كه امروز براى تسخير داريم (مانند تسخير كره ماه بوسيله مسافران فضايى) درست به نظر نمىرسد، زيرا در بعضى از آيات قرآن مىخوانيم وَ سَخَّرَ لَكُمْ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً مِنْهُ (جاثيه- 13) كه نشان مىدهد همه آنچه در آسمانها و همه آنچه در زمين است مسخر انسان است، در حالى كه مىدانيم مسافرت فضانوردان به همه كرات آسمانى قطعا محال است.
آرى در قرآن بعضى آيات ديگر داريم كه ممكن است اشاره به اين نوع تسخير باشد كه به خواست خدا در تفسير سوره” الرحمن” از آن بحث خواهيم كرد (درباره مسخر بودن موجودات در برابر انسان در ذيل آيه 2 سوره رعد نيز بحثى داشتيم).
تفسير نمونه، ج10، ص: 357
5- دائبين
گفتيم” دائب” از ماده” دئوب” به معنى استمرار چيزى در انجام يك برنامه به صورت يك حالت و سنت است، البته خورشيد، حركت به دور زمين ندارد و اين زمين است كه به دور آفتاب مىگردد و ما مىپنداريم آفتاب به دور ما مىچرخد، ولى در معنى دائب حركت در مكان نيفتاده است بلكه استمرار در انجام يك كار و يك برنامه در مفهوم آن درج است، و مىدانيم خورشيد و ماه برنامه نورافشانى و تربيتى خود را نسبت به كره زمين و انسانها به طور مستمر و با يك حساب كاملا منظم انجام مىدهند (و فراموش نبايد كرد كه يكى از معانى دأب، عادت است) «1».
6- آيا هر چه را از خدا مىخواهيم به ما مىدهد؟
در آيات فوق خوانديم كه خداوند، به شما لطف كرد و قسمتى از آنچه را از او تقاضا كرديد به شما داد (توجه داشته باشيد” من” در جمله” مِنْ كُلِّ ما سَأَلْتُمُوهُ” تبعيضيه است).
و اين به خاطر آن است كه بسيار مىشود انسان از خدا چيزى مىخواهد كه قطعا ضرر و زيان و يا حتى هلاك او در آن است و خود نمىداند، اما خداوند عالم و حكيم و رحيم، هرگز به چنين تقاضايى پاسخ نمىدهد.
و در عوض شايد در بسيارى از اوقات انسان با زبانش چيزى را از خدا نخواهد ولى با زبان حالش و فطرت و طبيعت و هستيش آن را تمنا مىكند، و خدا به او مىدهد، و هيچ مانعى ندارد كه سؤال در جمله” ما سَأَلْتُمُوهُ” هم سؤال به زبان
__________________________________________________
(1) البته دانشمندان امروز براى خورشيد حركات ديگرى مانند حركت به دور خود و يا حركت به همراه مجموعه منظومه شمسى در دل كهكشانى كه در آن قرار دارد قائل هستند.
تفسير نمونه، ج10، ص: 358
قال را شامل شود هم زبان حال را.
7- چرا نعمتهاى او قابل شمارش نيستند
اين يك حقيقت است كه سر تا پاى وجود ما غرق نعمتهاى او است و اگر كتابهاى مختلف علوم طبيعى و انسانشناسى و روانشناسى و گياهشناسى و مانند آن را بررسى كنيم، خواهيم ديد كه دامنه اين نعمتها تا چه حد گسترده است، اصولا هر نفسى به گفته آن اديب بزرگ، دو نعمت در آن موجود است و به هر نعمتى شكرى واجب.
از اين گذشته مىدانيم در بدن يك انسان به طور متوسط ده ميليون ميليارد سلول زنده است، كه هر كدام يك واحد فعال بدن ما را تشكيل مىدهد، اين عدد بقدرى بزرگ است كه اگر ما بخواهيم اين سلولها را شماره كنيم، صدها سال طول مىكشد!.
و تازه اين يك بخش از نعمتهاى خدا نسبت به ما است، و بنا بر اين براستى اگر ما بخواهيم نعمتهاى او را بشماريم قادر نيستيم وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَتَ اللَّهِ لا تُحْصُوها.
در درون خون انسان دو دسته گلبول (موجودات زنده كوچكى كه در خون شناورند و وظائف حياتى سنگين بر دوش دارند) وجود دارند: مليونها گلبول قرمز كه وظيفه آنها رساندن اكسيژن هوا براى سوخت و ساز سلولهاى بدن، و مليونها گلبول سفيد كه وظيفه آنها پاسدارى از سلامت انسان در مقابل هجوم ميكربها به بدن مىباشد و عجب اينكه آنها بدون استراحت و خواب دائما كمر به خدمت انسان بستهاند.
آيا با اين حال هرگز مىتوانيم نعمتهاى بىپايانش را احصاء كنيم.
تفسير نمونه، ج10، ص: 359
8- افسوس كه انسان” ظلوم” و” كفار” است.
از بحثهاى گذشته به اين واقعيت رسيديم كه خداوند با اين همه موجوداتى كه مسخر فرمان انسان كرده، و با آن همه نعمتى كه به او ارزانى داشته، ديگر كمبودى از هيچ جهت براى او نيست.
ولى اين انسان بر اثر دور ماندن از نور ايمان و تربيت، در جاده طغيان و ظلم و ستم گام مىنهد و به كفران نعمت مشغول مىشود:
انحصارگران سعى مىكنند نعمتهاى گسترده الهى را به خود منحصر سازند و منابع حياتى آن را در اختيار بگيرند، و با اينكه خودشان جز اندكى را نمىتوانند مصرف كنند ديگران را از رسيدن به آن محروم مىنمايند.
اين ظلم و ستمها كه در شكل انحصارطلبى، استعمار، و تجاوز به حقوق ديگران ظاهر مىشود محيط آرام زندگى او را دستخوش طوفانها مىكند، جنگها مىآفريند، خونها مىريزد، و اموال و نفوس را به نابودى مىكشاند.
در حقيقت قرآن مىگويد اى انسان همه چيز بقدر كافى در اختيار تو است، اما به شرط اينكه ظلوم و كفار نباشى، به حق خود قناعت كنى و به حقوق ديگران تجاوز ننمايى!.
تفسير نمونه، ج10، ص: 360
[سوره سبإ (34): آيات 39 تا 42]
قُلْ إِنَّ رَبِّي يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ يَقْدِرُ لَهُ وَ ما أَنْفَقْتُمْ مِنْ شَيْءٍ فَهُوَ يُخْلِفُهُ وَ هُوَ خَيْرُ الرَّازِقِينَ (39) وَ يَوْمَ يَحْشُرُهُمْ جَمِيعاً ثُمَّ يَقُولُ لِلْمَلائِكَةِ أَ هؤُلاءِ إِيَّاكُمْ كانُوا يَعْبُدُونَ (40) قالُوا سُبْحانَكَ أَنْتَ وَلِيُّنا مِنْ دُونِهِمْ بَلْ كانُوا يَعْبُدُونَ الْجِنَّ أَكْثَرُهُمْ بِهِمْ مُؤْمِنُونَ (41) فَالْيَوْمَ لا يَمْلِكُ بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ نَفْعاً وَ لا ضَرًّا وَ نَقُولُ لِلَّذِينَ ظَلَمُوا ذُوقُوا عَذابَ النَّارِ الَّتِي كُنْتُمْ بِها تُكَذِّبُونَ (42)
ترجمه:
39- بگو: پروردگارم روزى را براى هر كس بخواهد توسعه مىدهد و براى هر كس بخواهد تنگ (و محدود) مىسازد، و هر چيزى را (در راه او) انفاق كنيد جاى آن را پر مىكند و او بهترين روزى دهندگان است.
40- به خاطر بياور روزى را كه خداوند همه آنها را محشور مىكند، سپس به فرشتگان مىگويد: آيا اينها شما را پرستش مىكردند؟! تفسير نمونه، ج18، ص: 116
41- آنها مىگويند: منزهى (از اين نسبتهاى ناروا) تنها تو ولى ما هستى نه آنها، (آنان ما را نمىپرستيدند) بلكه جن را پرستش مىكردند، و اكثرشان به آنها ايمان داشتند!.
42- امروز هيچيك از شما نسبت به ديگرى مالك سود و زيانى نيست و به ظالمان مىگوئيم بچشيد عذاب آتشى را كه تكذيب مىكرديد!
تفسير: بيزارى معبودان از عابدان
بار ديگر در اين آيات به پاسخ گفتار آنها كه اموال و اولاد خود را دليل بر قرب خويش در درگاه خداوند مىپنداشتند باز مىگردد، و به عنوان تاكيد مىگويد:” بگو پروردگار من روزى را براى هر كس از بندگانش بخواهد گسترده يا محدود مىكند” (قُلْ إِنَّ رَبِّي يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ يَقْدِرُ لَهُ).
سپس مىافزايد:” آنچه را در راه خدا انفاق كنيد خداوند جاى آن را پر مىكند و او بهترين روزى دهندگان است” (وَ ما أَنْفَقْتُمْ مِنْ شَيْءٍ فَهُوَ يُخْلِفُهُ وَ هُوَ خَيْرُ الرَّازِقِينَ).
گرچه محتواى اين آيه تاكيد بر مطلب گذشته است ولى از دو جهت تازگى دارد:
نخست اينكه آيه گذشته كه مفهومش همين مفهوم بود بيشتر ناظر به اموال و اولاد كفار بود در حالى كه تعبير به” عباد” (بندگان) در آيه مورد بحث نشان مىدهد كه ناظر به مؤمنان است، يعنى حتى در مورد مؤمنان گاه روزى را گسترده مىكند- آنجا كه صلاح مؤمن باشد- و گاه روزى را تنگ و محدود مىسازد- آنجا كه مصلحتش ايجاب كند، و به هر حال وسعت و تنگى معيشت دليل بر هيچ چيزى نمىتواند باشد. تفسير نمونه، ج18، ص: 117
ديگر اينكه آيه قبل وسعت و تنگى معيشت را در باره دو گروه مختلف بيان مىكرد در حالى كه آيه مورد بحث ممكن است اشاره به دو حالت مختلف از يك انسان باشد كه گاه روزيش گسترده و گاه تنگ و محدود است.
به علاوه آنچه در آغاز اين آيه آمده در حقيقت مقدمهاى است براى آنچه در پايان آيه است و آن تشويق به انفاق در راه خدا است.
جمله” فَهُوَ يُخْلِفُهُ”: (او جايش را پر مىكند) تعبير جالبى است كه نشان مىدهد آنچه در راه خدا انفاق گردد در حقيقت يك تجارت پر سود است، چرا كه خداوند عوض آن را بر عهده گرفته، و مىدانيم هنگامى كه شخص كريمى عوض چيزى را بر عهده مىگيرد رعايت برابرى و مساوات نمىكند بلكه چند برابر و گاه صد چندان مىكند.
البته اين وعده الهى منحصر به آخرت و سراى ديگر نيست، آن كه در جاى خود مسلم است، در دنيا نيز با انواع بركات جاى انفاقها را به نحو احسن پر مىكند.
جمله” هُوَ خَيْرُ الرَّازِقِينَ” (او بهترين روزى دهندگان است) معناى گستردهاى دارد و از ابعاد مختلف قابل دقت است.
او از همه روزى دهندگان بهتر است به خاطر اينكه مىداند چه چيز ببخشد و چه اندازه روزى دهد كه مايه فساد و تباهى نگردد، چرا كه به همه چيز عالم است.
او هر چه بخواهد مىتواند اعطاء كند چرا كه به هر چيز قادر است.
او در برابر آنچه مىبخشد پاداش و جزائى نمىخواهد چرا كه غنى بالذات است.
او حتى بدون درخواست مىدهد چرا كه از همه چيز با خبر است و حكيم است. تفسير نمونه، ج18، ص: 118
بلكه در حقيقت هيچكس جز او” روزى دهنده” نيست، چرا كه هر كس هر چه دارد از او است و هر كس چيزى به ديگرى مىدهد” واسطه انتقال روزى” است، نه روزى دهنده.
اين نكته نيز قابل دقت است كه او در برابر اموال” فانى” نعمتهاى” باقى” مىدهد، و در مقابل” قليل”” كثير” مىبخشد.
[سوره الحديد (57): آيات 7 تا 11]
آمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ أَنْفِقُوا مِمَّا جَعَلَكُمْ مُسْتَخْلَفِينَ فِيهِ فَالَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ أَنْفَقُوا لَهُمْ أَجْرٌ كَبِيرٌ (7) وَ ما لَكُمْ لا تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الرَّسُولُ يَدْعُوكُمْ لِتُؤْمِنُوا بِرَبِّكُمْ وَ قَدْ أَخَذَ مِيثاقَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ (8) هُوَ الَّذِي يُنَزِّلُ عَلى عَبْدِهِ آياتٍ بَيِّناتٍ لِيُخْرِجَكُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ وَ إِنَّ اللَّهَ بِكُمْ لَرَؤُفٌ رَحِيمٌ (9) وَ ما لَكُمْ أَلاَّ تُنْفِقُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ لِلَّهِ مِيراثُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ لا يَسْتَوِي مِنْكُمْ مَنْ أَنْفَقَ مِنْ قَبْلِ الْفَتْحِ وَ قاتَلَ أُولئِكَ أَعْظَمُ دَرَجَةً مِنَ الَّذِينَ أَنْفَقُوا مِنْ بَعْدُ وَ قاتَلُوا وَ كُلاًّ وَعَدَ اللَّهُ الْحُسْنى وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ (10) مَنْ ذَا الَّذِي يُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً فَيُضاعِفَهُ لَهُ وَ لَهُ أَجْرٌ كَرِيمٌ (11)
تفسير نمونه، ج23، ص: 313
ترجمه:
7- به خدا و رسولش ايمان بياوريد و از آنچه شما را نماينده (خود) در آن قرار داده انفاق كنيد (زيرا) كسانى كه از شما ايمان بياورند و انفاق كنند اجر بزرگى دارند.
8- چرا ايمان نياوريد در حالى كه رسول (خدا) شما را مىخواند كه به پروردگارتان ايمان بياوريد و از شما پيمان گرفته است (پيمانى از طريق فطرت و خرد) اگر آماده ايمان هستيد.
9- او كسى است كه آيات بينات بر بندهاش (محمد) نازل مىكند تا شما را از تاريكيها به نور بيرون برد، و خداوند نسبت به شما مهربان و رحيم است.
10- چرا در راه خدا انفاق نكنيد در حالى كه ميراث آسمانها و زمين همه از آن خدا است (و كسى چيزى را با خود نمىبرد) كسانى كه قبل از پيروزى انفاق كردند و (سپس) تفسير نمونه، ج23، ص: 314
پيكار نمودند (با كسانى كه بعد از پيروزى انفاق كردند) يكسان نيستند آنها بلند مقامترند از كسانى كه بعد از فتح انفاق نمودند و جهاد كردند، و خداوند به هر دو وعده نيك داده است، و خدا به آنچه انجام مىدهيد آگاه است.
11- كيست كه به خدا وام نيكو دهد (و از اموالى كه به او ارزانى داشته انفاق كند) تا خداوند آن را براى او چندين برابر كند، و براى او اجر فراوان پر ارزشى است.
تفسير: ايمان و انفاق دو سرمايه بزرگ نجات و خوشبختى
بعد از بيان قسمتى از دلائل عظمت خداوند در عالم هستى و اوصاف جمال و جلال او، اوصافى كه انگيزه حركت به سوى اللَّه است، در آيات از آنها نتيجه گيرى كرده و همگان را دعوت به ايمان و عمل مىنمايد.
نخست مىفرمايد:” به خداوند و رسولش ايمان بياوريد” (آمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ).
اين دعوت يك دعوت عام است كه شامل همه انسانها مىشود، مؤمنان را به ايمانى كاملتر و راسختر، و غير مؤمنان را به اصل ايمان دعوت مىكند، دعوتى كه توأم با دليل است و دلائلش در آيات توحيدى قبل گذشت.
سپس به يكى از آثار مهم ايمان كه” انفاق فى سبيل اللَّه” است دعوت كرده مىگويد:” از آنچه خداوند شما را در آن جانشين ديگران ساخته انفاق كنيد” (وَ أَنْفِقُوا مِمَّا جَعَلَكُمْ مُسْتَخْلَفِينَ فِيهِ).
دعوت به ايثار و فداكارى و گذشت از مواهبى كه انسان در اختيار دارد، منتها اين دعوت را مقرون به اين نكته مىكند كه فراموش نكنيد” در حقيقت مالك اصلى خدا است” و اين اموال و سرمايهها چند روزى به عنوان امانت نزد شما سپرده شده، همانگونه كه قبلا در اختيار اقوام پيشين بود. تفسير نمونه، ج23، ص: 315
و به راستى نيز چنين است زيرا در آيات گذشته خوانديم كه مالك حقيقى كل جهان خداوند است ايمان به اين واقعيت بيانگر همين است كه ما امانتدار او هستيم، چگونه ممكن است امانتدار فرمان صاحب امانت را ناديده بگيرد؟! ايمان به اين حقيقت به انسان روح سخاوت و ايثار مىبخشد، و دست و دل او را در انفاق باز مىكند.
تعبير به” مستخلفين” (جانشينان) ممكن است اشاره به نمايندگى انسان از سوى خداوند در زمين و مواهب آن باشد، و يا جانشينى از اقوام پيشين، و يا هر دو.
و تعبير به” مما” (از چيزهايى كه …) تعبير عامى است كه نه تنها اموال بلكه تمام سرمايهها و مواهب الهى را شامل مىشود و همانگونه كه قبلا نيز گفتهايم انفاق مفهوم وسيعى دارد كه منحصر به مال نيست، بلكه علم و هدايت و آبروى اجتماعى و سرمايههاى معنوى و مادى ديگر را نيز شامل مىشود.
سپس براى تشويق بيشتر مىافزايد:” آنهايى كه از شما ايمان بياورند و انفاق كنند اجر بزرگى دارند” (فَالَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ أَنْفَقُوا لَهُمْ أَجْرٌ كَبِيرٌ).
توصيف اجر به بزرگى، اشارهاى به عظمت الطاف و مواهب الهى، و ابديت و خلوص و دوام آن است، نه تنها در آخرت كه در دنيا نيز قسمتى از اين اجر كبير عائد آنها مىشود.
بعد از امر به” ايمان” و” انفاق” در باره هر يك از اين دو به بيانى مىپردازد كه به منزله استدلال و برهان است.
نخست به صورت يك استفهام توبيخى علت عدم پذيرش دعوت پيامبر ص را در مورد ايمان به خدا جويا شده، مىفرمايد:” چه چيز سبب مىشود كه تفسير نمونه، ج23، ص: 316
ايمان به خدا نياوريد در حالى كه رسول او شما را دعوت براى ايمان به پروردگارتان مىكند، و در حالى كه از شما پيمان گرفته است اگر آماده ايمان هستيد” (وَ ما لَكُمْ لا تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الرَّسُولُ يَدْعُوكُمْ لِتُؤْمِنُوا بِرَبِّكُمْ وَ قَدْ أَخَذَ مِيثاقَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ).
يعنى اگر به راستى شما آمادگى براى پذيرش حق داريد دلائلش روشن است، هم از طريق فطرت و عقل، و هم از طريق دليل نقل.
از يك سو پيامبر خدا ص با دلائل روشن و آيات و معجزات باهرات به سراغ شما آمده، و از سوى ديگر خداوند با نشان دادن آثارش در جهان آفرينش و در درون وجودتان يك نوع پيمان تكوينى از شما گرفته به او ايمان بياوريد، اما شما نه اعتنايى به فطرت و عقل خود داريد، و نه توجهى به مساله وحى، معلوم مىشود اصلا شما حاضر به ايمان نيستيد، و جهل و تعصب و تقليد كوركورانه بر فكر شما چيره شده است.
از آنچه گفتيم روشن شد كه منظور از جمله” إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ” اين است كه” اگر شما حاضر به ايمان آوردن به چيزى و پذيرش دليلى باشيد اينجا جاى آن است” چرا كه دلائلش از هر نظر آشكار است.
نكته اينجا است كه آنها شخص پيامبر ص را مىديدند، و دعوت او را بدون هيچ واسطه مىشنيدند، و معجزاتش را با چشم مشاهده مىكردند، ديگر چه عذرى مىتوانست مانع گردد؟
لذا در حديثى مىخوانيم: روزى رسول خدا ص به اصحابش فرمود:
اى المؤمنين اعجب اليكم ايمانا؟ قالوا: الملائكة! قال: و ما لهم لا يؤمنون و هم عند ربهم؟ قالوا: فالانبياء! قال فما لهم لا يؤمنون و الوحى ينزل عليهم؟ قالوا: فنحن! قال: و ما لكم لا تؤمنون و انا بين اظهركم! و لكن اعجب المؤمنين ايمانا قوم يجيئون بعدكم يجدون صحفا يؤمنون بما فيها:
تفسير نمونه، ج23، ص: 317
” كداميك از مؤمنان ايمانشان شگفتانگيزتر است؟ گفتند: فرشتگان، فرمود: چه جاى تعجب كه آنها ايمان بياورند؟ آنها در جوار قرب خداوندند گفتند: پس انبياء، فرمود: با اينكه وحى بر آنها نازل مىشود چگونه ايمان نياورند؟ گفتند: پس خود ما! فرمود: چه جاى تعجب كه شما ايمان بياوريد در حالى كه من در ميان شما هستم؟ (اينجا بود كه همه ساكت ماندند و پيامبر فرمود:) ولى از همه اعجابانگيزتر قومى هستند كه بعد از شما مىآيند و تنها اوراقى را در برابر خود مىبينند و به آنچه در آن است ايمان مىآورند” «1».
و اين يك واقعيت است كه افرادى كه ساليان دراز بعد از رحلت پيامبر ص قدم به عرصه هستى مىگذارند و فقط آثار رسول اللَّه را در كتب مىبينند و به حقانيت دعوتش پى مىبرند امتياز عظيمى بر ديگران دارند.
تعبير به” ميثاق” (پيمان مؤكد) مىتواند اشاره به فطرت توحيدى باشد و يا دلائل عقلى كه با مشاهده نظام آفرينش بر انسان ظاهر مىگردد، و تعبير” بربكم” (پروردگارتان) كه اشارهاى به تدبير الهى در عالم خلقت است شاهد بر اين معنا است.
بعضى” ميثاق” را در اينجا اشاره به پيمان” عالم ذر” دانستهاند، ولى اين معنى بعيد به نظر مىرسد جز به همان تفسيرى كه ما براى عالم ذر قبلا ذكر كردهايم «2».
آيه بعد براى تاكيد و توضيح بيشتر پيرامون همين معنى مىافزايد:” او
__________________________________________________
(1)” صحيح بخارى” طبق نقل” تفسير مراغى” و” تفسير فى ظلال القرآن” ذيل آيات مورد بحث.
(2) به تفسير نمونه جلد 7 ذيل آيه 172 سوره اعراف صفحه 4 مراجعه كنيد.
تفسير نمونه، ج23، ص: 318
كسى است كه آيات روشن بر بنده خود نازل كرده است، تا شما را از ظلمتهاى شرك و جهل و نادانى، به ايمان و توحيد و علم، رهنمون گردد، و خداوند نسبت به شما رءوف و مهربان است” (هُوَ الَّذِي يُنَزِّلُ عَلى عَبْدِهِ آياتٍ بَيِّناتٍ لِيُخْرِجَكُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ وَ إِنَّ اللَّهَ بِكُمْ لَرَؤُفٌ رَحِيمٌ).
جمعى” آيات بينات” را در اينجا به همه” معجزات” تفسير كردهاند، و گروهى به قرآن، ولى مفهوم آيه گسترده است و همه اينها را شامل مىشود، هر چند تعبير به” نازل كردن” مناسب قرآن است، همان قرآنى كه پردههاى ظلمت كفر و ضلالت و نادانى را مىدرد، و آفتاب ايمان و آگاهى را در درون جان انسان طالع مىكند.
تعبير به” رءوف رحيم” اشاره لطيفى به اين حقيقت است كه اين دعوت مؤكد و پرشور الهى به سوى ايمان و انفاق مظهرى از مظاهر رحمت الهيه است كه به سراغ همه شما آمده، و تمام بركاتش در اين جهان و جهان ديگر عائد خودتان مىشود.
در اينكه آيا ميان” رءوف” و” رحيم” تفاوتى هست يا نه؟ و اين تفاوت چگونه است؟ در ميان مفسران گفتگو است، و مناسبتر از همه اين است كه” رءوف” اشاره به محبت و لطف خاصش نسبت به مطيعان است در حالى كه” رحيم” اشاره به رحمت او در مورد عاصيان است.
بعضى نيز گفتهاند” رأفت” در مورد رحمت قبل از ظهور آن گفته مىشود اما” رحمت” تعبيرى است كه بعد از ظهور بر آن اطلاق مىگردد.
سپس به استدلالى براى مساله انفاق پرداخته مىفرمايد:” چرا در راه خدا انفاق نكنيد در حالى كه ميراث آسمانها و زمين از آن او است”؟ (وَ ما لَكُمْ أَلَّا تُنْفِقُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ لِلَّهِ مِيراثُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ). تفسير نمونه، ج23، ص: 319
يعنى سرانجام همه شما چشم از جهان و مواهبش مىپوشيد، و همه را مىگذاريد و مىرويد، پس اكنون كه در اختيار شما است چرا بهره خود را نمىگيريد؟!” ميراث” در اصل- چنان كه راغب در مفردات مىگويد به معنى مالى است بدون قرارداد و مانند آن به انسان منتقل مىشود، و آنچه از ميت به بازماندگان منتقل مىشود يكى از مصداقهاى آن است كه بر اثر كثرت استعمال هنگام ذكر اين كلمه همين معنى تداعى مىشود.
تعبير” لِلَّهِ مِيراثُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ” از اين نظر است كه نه تنها اموال و ثروتهاى روى زمين بلكه آنچه در تمام آسمان و زمين وجود دارد به ذات پاك او بر مىگردد، همه خلايق مىميرند و خداوند وارث همه آنها است.
و از آنجا كه انفاق در شرائط و احوال مختلف ارزشهاى متفاوتى دارد در جمله بعد مىافزايد: آنهايى كه قبل از” پيروزى” انفاق كردند و پيكار نمودند با كسانى كه بعد از فتح اين كار را انجام دادند مساوى نيستند” (لا يَسْتَوِي مِنْكُمْ مَنْ أَنْفَقَ مِنْ قَبْلِ الْفَتْحِ وَ قاتَلَ) «1».
در اينكه منظور از اين” فتح” كدام فتح است ميان مفسران گفتگو است، بعضى آن را اشاره به” فتح مكه” در سال هشتم هجرت مىدانند، و بعضى آن را اشاره به” فتح حديبيه” در سال ششم.
البته نظر به اينكه كلمه” فتح” در سوره إِنَّا فَتَحْنا لَكَ فَتْحاً مُبِيناً به” فتح حديبيه تفسير شده است مناسب اين است كه در اينجا نيز فتح حديبيه باشد، ولى تعبير به” قاتل” (پيكار كند) مناسب با فتح مكه است زيرا در حديبيه پيكارى رخ نداد، اما در فتح مكه پيكارى سريع و كوتاه كه با مقاومت چندانى روبرو نشد صورت
__________________________________________________
(1) اين آيه محذوفى دارد كه از مذكور استفاده مىشود، و در تقدير چنين است” لا يستوى من انفق من قبل الفتح و قاتل و الذين انفقوا بعد الفتح و قاتلوا”.
تفسير نمونه، ج23، ص: 320
گرفت.
اين احتمال نيز وجود دارد كه مراد از” الفتح” در اين آيه جنس فتح و هر گونه پيروزى مسلمين در جنگهاى اسلامى باشد، يعنى: آنها كه در مواقع بحرانى از بذل مال و جان ابا داشتند از آنها كه بعد از فرونشستن طوفانها به يارى اسلام شتافتند برترند.
لذا براى تاكيد بيشتر مىافزايد:” اين گروه مقامشان برتر و بالاتر از كسانى است كه بعد از فتح انفاق كردند و جهاد نمودند” (أُولئِكَ أَعْظَمُ دَرَجَةً مِنَ الَّذِينَ أَنْفَقُوا مِنْ بَعْدُ وَ قاتَلُوا).
عجب اينكه جمعى از مفسران كه آيه را ناظر به فتح مكه يا حديبيه مىدانند مصداق انفاق كننده را در اين آيه ابو بكر دانستهاند، در حالى كه بدون شك از زمان هجرت تا آن زمان كه 6 تا 8 سال طول كشيد و غزوات زيادى رخ داد هزاران نفر در راه اسلام انفاق كردند و پيكار نمودند، چرا كه در فتح مكه طبق تواريخ ده هزار نفر شركت كردند و مسلما از اين گروه عده زيادى به برنامههاى جنگى كمك مالى نمودند و انفاق فى سبيل اللَّه كردند، و مسلم است كه تعبير به” قبل” به معنى انفاق در آستانه اين فتح است نه در آغاز اسلام و بيست و يك سال قبل! اين نكته نيز لازم به يادآورى است كه بعضى از مفسران اصرار دارند كه انفاق برتر از جهاد است تا با پيشداوريهاى آنها هماهنگ شود و شايد ذكر انفاق را در آيه فوق قبل از جهاد گواه بر اين مطلب بدانند، در حالى كه روشن است مقدم داشتن انفاق مالى به خاطر اين است كه وسائل و مقدمات و ابزار جنگ به وسيله آن فراهم مىگردد، و گرنه بدون شك بذل جان و آمادگى براى شهادت از انفاق مالى برتر و بالاتر است.
به هر حال از آنجا كه هر دو گروه با تفاوت درجه مشمول عنايات حقند تفسير نمونه، ج23، ص: 321
در پايان آيه مىافزايد:” خداوند به هر دو گروه وعده نيك داده است” (وَ كُلًّا وَعَدَ اللَّهُ الْحُسْنى).
اين يك قدردانى براى عموم كسانى است كه در اين مسير گام برداشتند و” حسنى” در اينجا مفهوم وسيعى دارد كه هر گونه ثواب و پاداش نيك دنيا و آخرت را در برمىگيرد.
و از آنجا كه ارزش عمل به خلوص آن است، در پايان آيه مىافزايد:
” خداوند به آنچه انجام مىدهيد آگاه است” (وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ).
هم از كميت و كيفيت اعمال شما با خبر است و هم از نيات و ميزان خلوص شما.
و در آخرين آيه مورد بحث باز هم براى تشويق در مورد” انفاق فى سبيل اللَّه” از تعبير جالب ديگرى استفاده كرده، مىگويد:” كيست كه به خدا قرض نيكويى دهد و از اموالى كه به او بخشيده است انفاق نمايد، تا آن را براى او چندين برابر كند؟ و براى او پاداش فراوان و پر ارزشى است” (مَنْ ذَا الَّذِي يُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً فَيُضاعِفَهُ لَهُ وَ لَهُ أَجْرٌ كَرِيمٌ).
راستى تعبير عجيبى است خدايى كه بخشنده تمام نعمتها است، و همه ذرات وجود ما لحظه به لحظه از درياى بى پايان فيض او بهره مىگيرد و مملوك او است، ما را صاحبان اموال شمرده، و در مقام گرفتن وام از ما برآمده، و بر خلاف وامهاى معمولى عين همان مقدار باز پس مىدهند، او چندين برابر، گاه صدها و گاه هزار برابر، بر آن اضافه مىكند و علاوه بر اينها وعده” اجر كريم” كه پاداشى است عظيم كه جز خدا نمىداند نيز مىدهد.
تفسير نمونه، ج23، ص: 322
نكتهها:
1- انگيزههاى انفاق
قابل توجه اينكه در آيات گذشته براى تشويق به انفاق- اعم از كمك به موضوع جهاد يا انفاقهاى ديگر به نيازمندان- تعبيرات مختلفى ديده مىشود كه هر يك مىتواند عاملى براى حركت به سوى اين هدف باشد.
در آيه هفتم اشاره به مساله استخلاف و جانشينى مردم از يكديگر، يا از خداوند در اين ثروتها است كه مالكيت حقيقى را مخصوص خدا مىشمرد، و همه را نماينده او در اين اموال اين بينش مىتواند دست و دل انسان را در انفاق باز كند و عاملى براى حركت در اين زمينه باشد.
در آيه دهم تعبير ديگرى آمده كه از ناپايدارى اموال و سرمايهها و بازماندن آن بعد از همه انسانها حكايت مىكند، و آن تعبير به” ميراث” است مىگويد، ميراث آسمانها و زمين از آن خدا است.
و در آيه يازدهم تعبير از همه حساستر است: خدا را وام گيرنده، و انسانها را وام دهنده مىشمرد، وامى كه مساله تحريم ربا در آن راه ندارد و چندين برابر تا هزاران برابر در مقابل آن پرداخته مىشود، اضافه بر پاداش عظيمى كه در هيچ انديشهاى نمىگنجد! اينها همه براى اين است كه بينشهاى انحرافى و انگيزههاى حرص و آز و حسد و خودخواهى و طول امل را كه مانع از انفاق است از ميان ببرد، و جامعهاى بر اساس پيوندهاى عاطفى و روح اجتماعى و تعاون عميق بسازد.
2- شرايط انفاق در راه خدا
تعبير به” قرضا حسنا” در آيه فوق اشارهاى به اين حقيقت است كه تفسير نمونه، ج23، ص: 323
وام دادن خود انواع و اقسامى دارد كه بعضى را” وام نيكو” و بعضى را وام كم ارزش و يا حتى بى ارزش مىتوان شمرد.
قرآن مجيد شرائط وام نيكو را در برابر خداوند يا به تعبير ديگر” انفاق ارزشمند” را در آيات مختلف بيان كرده است، و بعضى از مفسران از جمعآورى آن ده شرط استفاده كردهاند.
1- از بهترين قسمت مال انتخاب شود نه از اموال كم ارزش يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَنْفِقُوا مِنْ طَيِّباتِ ما كَسَبْتُمْ وَ مِمَّا أَخْرَجْنا لَكُمْ مِنَ الْأَرْضِ وَ لا تَيَمَّمُوا الْخَبِيثَ مِنْهُ تُنْفِقُونَ وَ لَسْتُمْ بِآخِذِيهِ إِلَّا أَنْ تُغْمِضُوا فِيهِ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ غَنِيٌّ حَمِيدٌ:” اى كسانى كه ايمان آوردهايد از اموال پاكيزهاى كه به دست آوردهايد، يا از زمين براى شما خارج ساختهايم انفاق كنيد، و به سراغ قسمتهاى ناپاك براى انفاق نرويد در حالى كه خودتان حاضر نيستيد آنها را بپذيريد مگر از روى اغماض، و بدانيد خداوند بى نياز و شايسته ستايش است” (بقره- 267).
2- از اموالى كه مورد نياز انسان است باشد، چنان كه مىفرمايد وَ يُؤْثِرُونَ عَلى أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ كانَ بِهِمْ خَصاصَةٌ:” آنها ديگران را بر خود مقدم مىدارند هر چند شخصا شديدا نيازمند باشند”. (حشر- 9).
3- به كسانى انفاق كند كه سخت به آن نيازمندند و اولويتها را در نظر گيرد لِلْفُقَراءِ الَّذِينَ أُحْصِرُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ:” انفاق شما (مخصوصا) براى نيازمندانى باشد كه در راه خدا در محاصره قرار گرفتهاند” (بقره 273).
4- انفاق اگر مكتوم باشد بهتر است: وَ إِنْ تُخْفُوها وَ تُؤْتُوهَا الْفُقَراءَ فَهُوَ خَيْرٌ لَكُمْ:” هر گاه آنها را مخفى ساخته و به نيازمندان بدهيد براى شما بهتر است” (بقره 271).
5- هرگز منت و آزارى با آن همراه نباشد يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تُبْطِلُوا صَدَقاتِكُمْ بِالْمَنِّ وَ الْأَذى:” اى كسانى كه ايمان آوردهايد انفاقهاى خود تفسير نمونه، ج23، ص: 324
را با منت و آزار باطل نكنيد” (بقره 264).
6- انفاق بايد توأم با اخلاص و خلوص نيت باشد يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ:” كسانى كه اموالشان را براى جلب خشنودى خداوند انفاق مىكنند” (بقره 265).
7- آنچه را انفاق مىكند كوچك و كم اهميت بشمرد هر چند ظاهرا بزرگ باشد: وَ لا تَمْنُنْ تَسْتَكْثِرُ:” به هنگام انفاق منت مگذار و آن را بزرگ مشمر” (مدثر 6) «1».
8- از اموالى باشد كه به آن دل بسته است و مورد علاقه او است لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ:” هرگز به حقيقت نيكوكارى نمىرسيد مگر اينكه از آنچه دوست داريد انفاق كنيد” (آل عمران- 92).
9- هرگز خود را مالك حقيقى تصور نكند، بلكه خود را واسطهاى ميان خالق و خلق بداند: وَ أَنْفِقُوا مِمَّا جَعَلَكُمْ مُسْتَخْلَفِينَ فِيهِ:” انفاق كنيد از آنچه خداوند شما را نماينده خود در آن قرار داده است” (حديد 7).
10- و قبل از هر چيز بايد انفاق از اموال حلال باشد، چرا كه خداوند فقط آن را مىپذيرد: إِنَّما يَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقِينَ” خداوند تنها از پرهيزگاران قبول مىكند” (مائده 27).
و در حديث آمده كه پيامبر ص فرمود:
لا يقبل اللَّه صدقة من غلول
” خداوند هيچگاه انفاقى را كه از طريق خيانت است نمىپذيرد” «2».
__________________________________________________
(1) اين آيه تفسيرهاى متعددى دارد كه يكى از آنها همان است كه در بالا گفته شد، شرح بيشتر را به خواست خدا در تفسير سوره مدثر مطالعه خواهيد كرد. […..]
(2) اين اوصاف دهگانه را مرحوم” طبرسى” در” مجمع البيان” و” فخر رازى” در” تفسير كبير” و” آلوسى” در” روح المعانى” آورده و ما با مختصر تغيير و تكميل در بالا ذكر كرديم.
تفسير نمونه، ج23، ص: 325
آنچه گفته شد در واقع قسمت مهمى از اوصاف و شرائط لازم است، ولى منحصر به اينها نيست، و با دقت و تامل در آيات و روايات اسلامى به شرايط ديگرى نيز مىتوان دست يافت.
ضمنا آنچه گفته شد بعضى از شرائط” واجب” محسوب مىشود (مانند عدم منت و آزار و تظاهر) و بعضى از شرائط كمال است (مانند ايثار به نفس در موقع حاجت خويشتن) كه عدم وجود آن ارزش انفاق را از ميان نمىبرد هر چند در سطح اعلا قرار ندارد.
و نيز آنچه گفته شد گرچه در مورد انفاق (وام به خداوند) بود، ولى بسيارى از آنها در مورد وامهاى معمولى نيز صادق است، و به اصطلاح از شرائط لازم، يا شرط كمال” قرض الحسنه” مىباشد.
در باره اهميت” انفاق در راه خدا” شرح مبسوطى ذيل آيه 261 تا 267 سوره بقره آوردهايم (جلد 2 تفسير نمونه صفحه 232 تا 257).
3- پيشگامان در ايمان و جهاد و انفاق
بدون شك كسانى كه در ايمان و اعمال خير بر ديگران مقدم مىشوند هم شجاعت و آگاهى بيشترى دارند، و هم ايثار و فداكارى فزونتر، و به همين دليل در پيشگاه خدا يكسان نيستند، و لذا در آيات فوق روى همين مساله تكيه شده بود كه كسانى كه قبل از فتح (فتح مكه يا حديبيه، و يا مطلق فتوحات اسلامى) انفاق كردند و جهاد نمودند در پيشگاه خدا با ديگران يكسان نيستند.
در حديثى از” ابو سعيد خدرى” نقل شده كه مىگويد: در سال” حديبيه” (سال ششم هجرت) ما با رسول خدا بوديم، هنگامى كه به” عسفان” (مكانى نزديك مكه) رسيديم فرمود: ممكن است در آينده قومى بيايند كه اعمال شما را در مقايسه با اعمال خود كوچك بشمرند! تفسير نمونه، ج23، ص: 326
گفتيم: آنها كيانند اى رسول خدا! آيا منظور قريش است؟
فرمود نه! آنها اهل يمن هستند كه دلهايى رقيقتر و نرمتر از شما دارند (و اعمالى فزونتر).
گفتيم: آيا آنها از ما بهترند، اى رسول خدا؟! فرمود: اگر براى يكى از آنها كوهى از طلا باشد و در راه خدا انفاق كند به اندازه يك مد «1» يا نصف آن كه شما انفاق مىكنيد پاداش ندارد، بدانيد اين تفاوتى است ميان ما و مردم و شاهد آن، اين سخن خدا است: لا يَسْتَوِي مِنْكُمْ مَنْ أَنْفَقَ مِنْ قَبْلِ الْفَتْحِ وَ قاتَلَ … «2».
اين نكته نيز قابل توجه است كه منظور از قرض دادن به پروردگار هر گونه انفاق در راه او است كه يكى از مصاديق مهم آن كمك كردن به پيامبر ص و امام مسلمين مىباشد تا در مصارف لازم براى اداره حكومت اسلامى به كار گيرد.
لذا در روايتى در كافى از امام صادق ع نقل شده است كه فرمود
ان اللَّه لم يسئل خلقه مما فى ايديهم قرضا من حاجة به الى ذلك، و ما كان للَّه من حق فانما هو لوليه
” خداوند از بندگانش وامى مطالبه نكرده است به خاطر احتياج او، آنچه از حقوق براى خدا است براى ولى و نماينده او است” «3» و در حديث ديگرى از امام كاظم ع ذيل آيه مورد بحث (مَنْ ذَا الَّذِي يُقْرِضُ اللَّهَ …) آمده است كه”
نزلت فى صلة الامام
“:” اين آيه در مورد هديه و كمك به امام نازل شده است” «4».
__________________________________________________
(1) ظاهرا منظور يك مد طعام است (كمتر از يك كيلو).
(2)” در المنثور” جلد 6 صفحه 172.
(3) تفسير صافى صفحه 522.
(4) تفسير صافى صفحه 522.
[سوره فاطر (35): آيات 11 تا 12]
وَ اللَّهُ خَلَقَكُمْ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ جَعَلَكُمْ أَزْواجاً وَ ما تَحْمِلُ مِنْ أُنْثى وَ لا تَضَعُ إِلاَّ بِعِلْمِهِ وَ ما يُعَمَّرُ مِنْ مُعَمَّرٍ وَ لا يُنْقَصُ مِنْ عُمُرِهِ إِلاَّ فِي كِتابٍ إِنَّ ذلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيرٌ (11) وَ ما يَسْتَوِي الْبَحْرانِ هذا عَذْبٌ فُراتٌ سائِغٌ شَرابُهُ وَ هذا مِلْحٌ أُجاجٌ وَ مِنْ كُلٍّ تَأْكُلُونَ لَحْماً طَرِيًّا وَ تَسْتَخْرِجُونَ حِلْيَةً تَلْبَسُونَها وَ تَرَى الْفُلْكَ فِيهِ مَواخِرَ لِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ وَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ (12)
ترجمه:
11- خداوند شما را از خاك آفريد، سپس از نطفه، سپس شما را به صورت همسران يكديگر قرار داد، هيچ جنس مادهاى باردار نمىشود و وضع حمل نمىكند مگر به علم او، و هيچ انسانى عمر طولانى نمىكند، و هيچ كس از عمرش كاسته نمىشود مگر اينكه در كتاب (علم خداوند) ثبت است، اينها همه براى خداوند آسان است.
12- اين دو دريا يكسان نيستند: اين دريايى كه آبش گوارا و شيرين و نوشيدنش خوشگوار است، و اين يكى كه شور و تلخ و گلوگير است، (اما) از هر دو گوشت تازه مى خوريد، و وسائل زينتى استخراج كرده مىپوشيد، و كشتىها را در آن مىبينى تفسير نمونه، ج18، ص: 200
كه آنها را مىشكافند (و به هر طرف پيش مىروند) تا از فضل خداوند بهره گيريد و شايد شكر (نعمتهاى او را) بجا آوريد.
تفسير:
درياى آب شيرين و شور يكسان نيستند!
با توجه به اينكه در آيات گذشته سخن از مساله توحيد و معاد و صفات خدا در ميان بود، در آيات مورد بحث نيز بخش ديگرى از آيات انفسى و آفاقى را كه دليل بر قدرت خدا از يك سو، و علم او از سوى ديگر، و مساله امكان معاد از سوى سوم است شرح مىدهد:
نخست به آفرينش انسان در مراحل مختلف اشاره كرده مىگويد:” خداوند شما را از خاك آفريد” (وَ اللَّهُ خَلَقَكُمْ مِنْ تُرابٍ).
” سپس از نطفه” (ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ).
” بعد از آن شما را به صورت همسران يكديگر در آورد” (ثُمَّ جَعَلَكُمْ أَزْواجاً).
اين سه مرحله از مراحل آفرينش انسان است خاك، و نطفه، و مرحله زوجيت.
مسلم است كه انسان از خاك است هم از اين نظر كه جد انسانها، آدم از خاك آفريده شده، و هم از اين نظر كه تمام موادى كه جسم انسان را تشكيل مىدهد و يا انسان از آن تغذيه مىكند، و يا نطفه او از آن منعقد مىشود همه سرانجام به موادى كه در خاكها نهفته است منتهى مىشود.
بعضى احتمال دادهاند كه آفرينش از خاك تنها اشاره به آفرينش نخستين است، اما آفرينش از نطفه اشاره به مراحل بعد است كه اولى مرحله خلقت اجمالى انسانهاست (چرا كه وجود همه در وجود آدم خلاصه شده بود) و دومى مرحله تفضيلى است كه آنها را از يكديگر جدا مىسازد. تفسير نمونه، ج18، ص: 201
و به هر حال مرحله” زوجيت” مرحله تداوم نسل انسان و تكثير مثل او است، و اينكه بعضى احتمال دادهاند” ازواج” در اينجا به معنى” اصناف” و يا” روح و جسم” و مانند آن است بسيار بعيد به نظر مىرسد.
سپس وارد چهارمين و پنجمين مرحله حيات انسان شده، موضوع” باردارى مادران” و” وضع حمل” آنها را پيش كشيده، مىگويد:” هيچ جنس مادهاى باردار نمىشود و وضع حمل نمىكند مگر به علم پروردگار” (وَ ما تَحْمِلُ مِنْ أُنْثى وَ لا تَضَعُ إِلَّا بِعِلْمِهِ).
آرى مساله” باردارى” و تحولات و دگرگونيهاى بسيار عجيب و پيچيده جنين، سپس رسيدن به مرحله وضع حمل و دگرگونيهاى شگفتانگيزى كه در آن لحظه حساس و بحرانى به مادران از يك سو، و به جنين از سوى ديگر دست مىدهد، به قدرى ظريف و دقيق است كه جز به اتكاى علم بى پايان خداوند امكان پذير نيست كه اگر نظام حاكم بر آن سر سوزنى اختلال يابد برنامه حمل يا وضع حمل دچار آشفتگى و يا اختلال مىگردد، و به فساد و تباهى مىكشد.
اين پنج مرحله از زندگى انسان هر يك از ديگرى عجيبتر و شگفتآورتر است.
خاك بيجان و مرده كجا و انسان زنده عاقل و هوشيار و پر ابتكار كجا؟! نطفه بىارزش كه از چند قطره آب متعفن تشكيل شده كجا و انسانى رشيد و زيبا و مجهز به حواس مختلف و دستگاههاى گوناگون كجا؟! «1».
از اين مرحله كه بگذريم مساله تقسيم نوع انسان به دو جنس” مذكر” و” مؤنث” با تفاوتهاى فراوان در جسم و جان، و مسائل فيزيولوژيكى به ميان مىآيد كه از همان آغاز انعقاد نطفه، راه خود را از يكديگر جدا كرده و هر كدام
__________________________________________________
(1)” نطفه” همانگونه كه سابقا گفتهايم در اصل به معنى آب يا آب اندك صاف است سپس به همين مناسبت به آب اندكى كه مبدء انعقاد جنين مىشود اطلاق شده است.
تفسير نمونه، ج18، ص: 202
به سوى رسالتى كه بر عهده آنان گذارده شده پيش مىروند و تكامل مىيابند.
بعد مساله رسالت در مادر قبول و تحمل اين بار و حفظ و تغذيه و پرورش آن پيش مىآيد كه قرنها است افكار دانشمندان بزرگ را به خود جلب كرده و معترفند كه از عجيبترين مسائل عالم هستى است.
آخرين مرحله در اين قسمت كه مرحله تولد است يك مرحله انقلابى و كاملا بحرانى است كه با عجائب بسيارى همراه است:
چه عواملى به جنين دستور خارج شدن از شكم مادر مىدهد؟
چگونه هماهنگى كامل در ميان اين فرمان و آماده شدن اندام مادر براى اجراى آن برقرار مىشود؟
چگونه جنين مىتواند وضعى را كه نه ماه با آن عادت كرده، درست در يك لحظه به كلى تغيير دهد، رابطه خود را با مادر قطع كند، از هواى آزاد استفاده نمايند، مجراى غذاى او از طريق بند ناف ناگهان بسته شود، و مجراى جديد يعنى دهان به كار افتد، محيط ظلمانى شكم مادر را رها ساخته در ميان نور و روشنايى غوطهور گردد، و در برابر همه اين دگرگونيها مقاومت كند و خود را فورا تطبيق دهد؟! آيا اينها بهترين نشانه قدرت و علم بى پايان خداوند نيست؟ و آيا ماده بىشعور و طبيعت بىهدف با استفاده از” تصادفهاى كور” امكان تنظيم يك حلقه كوچك از هزاران حلقه زنجير خلقت را دارد؟ زهى بىانصافى كه انسانى در باره خلقت خود اينچنين احتمال موهومى را پذيرا شود! بعد به مرحله” ششم” و” هفتم” اين برنامه شگرف در حلقه ديگر پرداخته و به مراحل مختلف عمر و فزونى و كاستى آن بر اثر عوامل مختلف اشاره كرده، مىگويد:
” هيچ انسانى عمر طولانى نمىكند، و هيچ كس از عمرش كاسته نمىگردد تفسير نمونه، ج18، ص: 203
مگر اينكه در كتاب علم خداوند ثبت است” و از قوانين و برنامههايى تبعيت مىكند كه حاكم بر آنها علم و قدرت اوست (وَ ما يُعَمَّرُ مِنْ مُعَمَّرٍ وَ لا يُنْقَصُ مِنْ عُمُرِهِ إِلَّا فِي كِتابٍ) «1».
چه عواملى در ادامه حيات انسان مؤثر است؟ چه عواملى با ادامه حيات او مىجنگد؟ و خلاصه چه عواملى بايد دست به دست هم بدهد تا انسان بتواند يكصد سال يا كمتر و بيشتر به حيات خود ادامه دهد؟ و سرانجام چه عواملى موجب تفاوت عمر انسانها مىگردد؟
همه اينها نيز محاسبات دقيق و پيچيدهاى دارد كه جز خداوند از آن آگاه نيست، و آنچه ما امروز در اين زمينهها مىدانيم در برابر آنچه نمىدانيم بسيار كم و بىارزش است.
” معمر” از ماده” عمر” در اصل از” عمارت” به معنى آبادى گرفته شده است، و اينكه به مدت حيات انسان” عمر” گفته مىشود به خاطر آنست كه آبادى و عمارت بدن او در اين مدت است.
واژه” معمر” به معنى كسى است كه عمر طولانى دارد.
و سرانجام آيه را با اين جمله پايان مىدهد:” همه اينها بر خداوند آسان است” (إِنَّ ذلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيرٌ).
آفرينش اين موجود عجيب از” خاك” و آغاز خلقت يك انسان كامل از” آب نطفه” و همچنين مسائل مربوط به جنسيت، و زوجيت، و باردارى، و وضع حمل، و افزايش و كاستى عمر، چه از نظر قدرت، و چه از نظر علم و محاسبه همه براى او سهل و ساده است، و اينها گوشهاى از آيات انفسى هستند كه از يك سو ما را به مبدء عالم هستى مربوط و آشنا مىكنند و از سوى ديگر دلائل زندهاى بر مساله امكان
__________________________________________________
(1) منظور از” كتاب” همان علم بىپايان خداوند است، و اينكه بعضى آن را به” لوح محفوظ” و يا” نامه حيات انسان” تفسير كردهاند آنهم به علم خداوند باز مىگردد.
تفسير نمونه، ج18، ص: 204
معاد محسوب مىشوند.
آيا كسى كه قادر بر آفرينش نخستين از” خاك” و” نطفه” بود قادر بر تجديد حيات انسانها نيست؟
و آيا كسى كه از تمام ريزهكاريهاى مربوط به اين قوانين با خبر است در نگهدارى حساب اعمال بندگان براى صحنه معاد مشكلى دارد؟! در آيه بعد به بخش ديگرى از آيات آفاقى كه نشانههاى عظمت و قدرت اويند در مورد آفرينش درياها و بركات و فوائد آنها اشاره كرده مىفرمايد:” دو دريا يكسان نيستند، اين يكى گوارا و شيرين و براى نوشيدن خوشگوار است، و آن ديگر شور و تلخ” (وَ ما يَسْتَوِي الْبَحْرانِ هذا عَذْبٌ فُراتٌ سائِغٌ شَرابُهُ وَ هذا مِلْحٌ أُجاجٌ). «1».
با آنكه هر دو روز نخست به صورت قطرات باران شيرين و گوارا از آسمان بر زمين نازل شدهاند، و هر دو از يك ريشه مشتقند، اما در دو چهره كاملا مختلف با فوائد متفاوت ظاهر گشتهاند.
و عجيب اينكه” از هر دو گوشت تازه مىخوريد” (وَ مِنْ كُلٍّ تَأْكُلُونَ لَحْماً طَرِيًّا).
” و از هر دو وسائل زينتى براى پوشيدن استخراج مىكنيد” (وَ تَسْتَخْرِجُونَ حِلْيَةً تَلْبَسُونَها).
به علاوه از هر دو مىتوانيد براى نقل و انتقالات خود و متاعها بهره بگيريد لذا” كشتيها را مىبينى كه از هر طرف درياها را مىشكافند و پيش مىروند، تا از فضل خداوند بهره گيريد، شايد حق شكر او را ادا كنيد” (وَ تَرَى الْفُلْكَ فِيهِ
__________________________________________________
(1)” عذب” چنان كه” راغب” در” مفردات” مىگويد: به معنى پاكيزه و خنك است، و در” لسان العرب” تنها به معنى آب پاكيزه تفسير شده (الماء الطيب) كه ممكن است خنك و شيرين بودن آن نيز در مفهوم” طيب” جمع باشد.
تفسير نمونه، ج18، ص: 205
مَواخِرَ لِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ وَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ).
به اين چند امر دقت كنيد:
1-” فرات” به گفته” لسان العرب” آبى است كه در نهايت” عذوبت” (پاكيزگى و گوارايى) باشد.
” سائغ” به معنى آبى است كه به خاطر گوارايى به راحتى از گلو پائين مىرود به عكس ملح (آب شور) و اجاج آب تلخ است كه گويى گلو را مىسوزاند و راه حلق را مىبندد! 2- جمعى از مفسران معتقدند كه آيه مثالى براى عدم مساوات” مؤمن” و” كافر” است ولى آيات قبل و بعد كه همه سخن از آيات خلقت مىگويد، و حتى ذيل خود اين آيه، گواه بر اين حقيقت است كه اين جمله نيز در زمينه اسرار توحيد بحث مىكند و اشاره به تنوع آبها و آثار متفاوت و فوائد مشترك آنها است.
3- در اين آيه سه فايده از فوائد فراوان درياها بيان شده است: مواد غذايى وسائل زينتى، و مساله حمل و نقل.
مىدانيم دريا منبع مهمى از منابع غذايى بشر است، و همه سال ميليونها تن گوشت تازه از آن گرفته مىشود، بى آنكه انسان رنج و زحمتى براى آن متحمل شده باشد، دستگاه آفرينش برنامهريزى دقيقى در اين زمينه كرده كه انسانها بتوانند با كمترين زحمتى از اين خوان نعمت بيدريغ و سفره گسترده الهى بهره گيرند.
وسائل زينتى مختلفى از قبيل” مرواريد” و” صدف” و” در” و” مرجان” از آن استخراج مىشود، و تكيه قرآن روى اين مساله به خاطر آن است كه روح انسان بر خلاف چهار پايان داراى ابعاد مختلفى است كه يكى از آنها حس زيبايى است كه سرچشمه پيدايش مسائل ذوقى و هنرى و ادبى مىباشد كه اشباع آن به صورت صحيح، تفسير نمونه، ج18، ص: 206
و دور از هر گونه افراط و تفريط و اسراف و تبذير، روح را شاداب مىسازد، و به انسان نشاط و آرامش مىبخشد، و براى انجام كارهاى سنگين زندگى آماده مىكند.
و اما مساله حمل و نقل كه يكى از مهمترين پايههاى تمدن انسانى و زندگانى اجتماعى بشر است با توجه به اينكه درياها قسمت عمده روى زمين را فرا گرفته و به يكديگر ارتباط دارند مىتوانند مهمترين خدمت را در اين زمينه به انسانها كنند.
حجم كالاهايى كه وسيله درياها حمل و نقل مىشود، و مسافرانى كه با آن جابجا مىشوند، به قدرى زياد است كه با هيچ وسيله نقليه ديگر قابل مقايسه نيست، چنان كه گاه يك كشتى مىتواند به اندازه دهها هزار اتومبيل! بار با خود ببرد «1».
4- البته فوائد درياها منحصر به مسائل فوق نيست و قرآن نمىخواهد آن را در اين امور سه گانه محدود سازد، مساله تشكيل ابرها، مواد دارويى، نفت، وسائل پوششى، مواد تقويتى براى زمينهاى باير، تاثير در ايجاد بادها، و غير آن، بركات ديگر درياها محسوب مىشود.
5- تكيه قرآن روى” لحم طرى” (گوشت تازه) اشاره پر معنايى به فوائد تغذيه به چنين گوشتها در برابر زيانهاى گوشتهاى كهنه و كنسرو و امثال آن است.
6- در اينجا سؤالى مطرح است: درياهاى آب شور در سراسر كره زمين گسترده است، اما درياى آب شيرين كجاست؟
__________________________________________________
(1) هم اكنون كشتيهاى پانصد هزار تنى ساخته شده كه براى نقل و انتقال مواد نفتى مورد استفاده قرار مىگيرد كه هيچ وسيله نقليه ديگرى ممكن نيست جاى آن را بگيرد و هيچ جادهاى به جز درياها قدرت تحمل آن را ندارد و در گذشته نيز قدرت كشتيها نسبت به چهارپايان نيز زيادتر بود.
تفسير نمونه، ج18، ص: 207
در پاسخ بايد گفت: دريا و درياچههاى آب شيرين نيز در كره زمين كم نيستند مانند درياچههاى آب شيرين ايالات متحده و غير آن به علاوه نهرهاى عظيم را احيانا دريا مىنامند همانگونه كه در داستان موسى كلمه” بحر” به رود عظيم نيل اطلاق شده است (بقره- 50- شعراء- 63- اعراف- 138).
از اين گذشته، پيشرفت آب نهرهاى عظيم در درياها با توجه به اينكه آبهاى شور را به عقب مىرانند و تا مدتى با آن مخلوط نمىشوند خود درياهاى عظيمى از آب شيرين را تشكيل مىدهند.
7- جمله” لِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ”” تا از فضل او بهره گيريد” معنى وسيعى دارد كه هر گونه فعاليت اقتصادى را كه از طريق راههاى دريايى صورت گيرد شامل مىشود.
و جمله” لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ” براى بيدار ساختن حس شكرگزارى انسانها آمده كه وسيلهاى است براى خدا جويى و خداشناسى.
نكته: 1- عوامل معنوى طول عمر و كوتاهى آن
به تناسب بحثى كه در آيات فوق درباره افزايش و كاستى عمر به فرمان پروردگار آمده، جمعى از مفسران به پيروى از رواياتى كه در اين زمينه وارد شده، بحثهايى در زمينه طول عمر و كوتاهى آن كردهاند.
البته يك سلسله عوامل طبيعى در افزايش يا كوتاهى عمر دخالت دارند كه بسيارى از آنها براى بشر تا كنون شناخته شده است، همانند تغذيه صحيح دور از افراط و تفريط، كار و حركت مداوم، پرهيز از هر گونه مواد مخدر و اعتيادهاى خطرناك و مشروبات الكلى، دورى از هيجانات مداوم، و داشتن ايمان قوى كه بتواند انسان را در ناملايمات زندگى آرامش و قدرت بخشد. تفسير نمونه، ج18، ص: 208
ولى علاوه بر اينها عواملى وجود دارد كه ارتباط ظاهرى آن با مساله طول عمر بر ما چندان روشن نيست، اما در روايات اسلامى دقيقا روى آن تاكيد شده است به عنوان نمونه به چند روايت زير توجه فرمائيد:
الف- پيغمبر گرامى ص مىفرمايد:
ان الصدقة و صلة الرحم تعمران الديار، و تزيدان فى الاعمار!:
” انفاق در راه خدا و صله رحم خانهها را آباد، و عمرها را طولانى مىكند” «1»! ب- در حديث ديگرى از همان بزرگوار آمده است:
من سره ان يبسط فى رزقه و ينسى له فى اجله فليصل رحمه:
” كسى كه دوست دارد رزقش افزون، و اجلش بتاخير افتد صله رحم بجا آورد” «2».
ج- در مورد بعضى از معاصى مانند زنا مخصوصا وارد شده است كه از عمر انسان مىكاهد از جمله در حديث معروف پيامبر ص كه مىفرمايد:
يا معشر المسلمين اياكم و الزنا فان فيه ست خصال: ثلاث فى الدنيا، و ثلاث فى الآخره، اما التي فى الدنيا فانه يذهب بالبهاء، و يورث الفقر، و ينقص العمر:
” اى مسلمانان از زنا بپرهيزيد كه شش پيامد سوء دارد: سه چيز در دنيا، و سه چيز در آخرت، اما آن سه كه در دنيا است بهاء و نورانيت را از انسان مىبرد، فقر و تنگدستى ببار مىآورد، و از عمر انسان مىكاهد” «3».
د- امام باقر ع مىفرمايد:
البر و صدقة السر ينفيان الفقر و يزيدان فى العمر و يدفعان عن سبعين ميتة سوء:
” نيكوكارى و انفاق پنهانى فقر را بر طرف ساخته، عمر را افزون مىكند و از هفتاد گونه مرگ و مير بد جلوگيرى به عمل مىآورد” «4».
در باره بعضى از گناهان ديگر مانند ظلم بلكه مطلق گناهان نيز در احاديث
__________________________________________________
(1 و 2 و 3) تفسير نور الثقلين جلد 4 صفحه 354 و 355.
(4) سفينة البحار جلد 2 صفحه 23 ماده صدقه.
تفسير نمونه، ج18، ص: 209
اشاراتى آمده است.
بعضى از مفسران كه نتوانستهاند ميان” اجل حتمى” و” اجل معلق” فرق بگذارند به اين گونه احاديث حمله كرده و آن را مخالف نصوص قرآنى دانستهاند كه حد عمر انسان را ثابت و لا يتغير مىداند «1».
توضيح اينكه:
بدون شك انسان داراى دو گونه سر آمد و اجل است:
سر آمد و اجل حتمى كه پايان استعداد جسم انسان براى بقاء است، و با فرا رسيدن آن هر چيز به فرمان الهى پايان مىگيرد.
سر آمد و اجل معلق كه با دگرگونى شرائط دگرگون مىشود، فى المثل انسانى دست به انتحار و خودكشى مىزند در حالى كه اگر اين گناه كبيره را انجام نمىداد سالها زنده مىماند، و يا بر اثر روى آوردن به مشروبات الكلى و مواد مخدر و شهوترانى بى حد و حساب توانايى جسمى خود را در مدت كوتاهى از دست مىدهد، در حالى كه اگر اين امور نبود ساليان بسيارى مىتوانست عمر كند.
اينها امورى است كه براى همه قابل درك و تجربه است، و احدى نمىتواند آن را انكار كند.
در زمينه حوادث ناخواسته نيز امورى وجود دارد كه مربوط به اجل معلق است كه آن نيز قابل انكار نمىباشد.
بنا بر اين اگر در روايات فراوانى آمده است كه انفاق در راه خدا يا صله رحم عمر را طولانى و بلاها را بر طرف مىسازد در حقيقت ناظر به همين عوامل است.
و هر گاه ما اين دو نوع اجل و سرآمد عمر را از هم تفكيك نكنيم درك بسيارى از مسائل در رابطه با” قضا و قدر” و” تاثير جهاد و تلاش و كوشش
__________________________________________________
(1) تفسير” آلوسى” جلد 22 صفحه 164 (ذيل آيات مورد بحث).
تفسير نمونه، ج18، ص: 210
در زندگى انسانها” لا ينحل خواهد ماند.
اين بحث را ضمن يك مثال ساده مىتوان روشن ساخت، و آن اينكه:
انسان يك دستگاه اتومبيل نو تهيه مىكند كه طبق پيشبينىهاى مختلفى كه در ساختمان آن به كار رفته مىتواند مثلا بيست سال عمر كند، اما مشروط به اينكه به آن دقيقا برسند، و مراقبتهاى لازم را به عمل آورند، در اين صورت اجل حتمى اين اتومبيل همان بيست سال است كه از آن فراتر نمىرود.
ولى اگر مراقبتهاى لازم انجام نشود و آن را به دست افراد ناآگاه و لاابالى بسپارند و بيش از قدرت و ظرفيت از آن كار بكشند، و در جادههاى پر سنگلاخ همه روزه آن را به كار گيرند ممكن است عمر بيست ساله آن به نصف، يا به عشر تنزل پيدا كند اين همان” اجل معلق” آن است.
و ما تعجب مىكنيم چگونه بعضى از مفسران معروف به مساله روشنى مانند اين مساله توجه نكردهاند.
تفسير نمونه، ج18، ص: 211
[سوره التوبة (9): آيات 79 تا 80]
الَّذِينَ يَلْمِزُونَ الْمُطَّوِّعِينَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ فِي الصَّدَقاتِ وَ الَّذِينَ لا يَجِدُونَ إِلاَّ جُهْدَهُمْ فَيَسْخَرُونَ مِنْهُمْ سَخِرَ اللَّهُ مِنْهُمْ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ (79) اسْتَغْفِرْ لَهُمْ أَوْ لا تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ إِنْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعِينَ مَرَّةً فَلَنْ يَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ ذلِكَ بِأَنَّهُمْ كَفَرُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ اللَّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْفاسِقِينَ (80)
ترجمه:
79- كسانى كه از صدقات مؤمنان اطاعت كار عيبجويى مىكنند، و آنهايى را كه دسترسى جز به مقدار (ناچيز) تواناييشان ندارند مسخره مىنمايند، خدا آنها را مسخره مىكند (كيفر استهزا كنندگان را به آنها مىدهد) و براى آنان عذاب دردناكى است.
80- چه براى آنها استغفار كنى و چه نكنى، (حتى) اگر هفتاد بار براى آنها استغفار كنى هرگز خداوند آنها را نمىآمرزد، چرا كه آنها خدا و پيامبرش را انكار كردند، و خداوند جمعيت فاسقان را هدايت نمىكند.
شان نزول:
روايات متعددى در شان نزول اين آيات در كتب تفسير و حديث نقل شده، كه از مجموع آنها چنين استفاده مىشود كه پيامبر ص تصميم داشت لشكر اسلام را براى مقابله با دشمن (احتمالا براى جنگ تبوك) آماده سازد، و نياز به گرفتن كمك از مردم داشت، هنگامى كه نظر خود را اظهار فرمود، كسانى كه توانايى داشتند مقدار قابل ملاحظهاى به عنوان زكات يا كمك بلا عوض به ارتش اسلام خدمت كردند. تفسير نمونه، ج8، ص: 56
ولى بعضى از كارگران كم درآمد مسلمان مانند” ابو عقيل انصارى” يا” سالم بن عمير انصارى” با تحمل كار اضافى و كشيدن آب در شب و تهيه دو من خرما كه يك من آن را براى خانواده خويش ذخيره كرد و يك من ديگر را خدمت پيامبر ص آورد، كمك ظاهرا ناچيزى به اين برنامه بزرگ اسلامى نمود.
ولى منافقان عيبجو به هر يك از اين دو گروه ايراد مىگرفتند: كسانى را كه زياد پرداخته بودند، به عنوان رياكار معرفى مىكردند، و كسانى را كه مقدار ظاهرا ناچيزى كمك نموده بودند به باد، مسخره و استهزاء مىگرفتند كه آيا لشكر اسلام نياز به چنين كمكى دارد؟
آيات فوق نازل شد و شديدا آنها را تهديد كرد و از عذاب خداوند بيم داد!.
تفسير: كار شكنى منافقان.
در اين آيات اشاره به يكى ديگر از صفات عمومى منافقان شده است كه آنها افرادى لجوج، بهانهجو، و ايرادگير، و كارشكن هستند، هر كار مثبتى را، با وصلههاى نامناسبى تحقير كرده، و بد جلوه مىدهند. تا هم مردم را در انجام كارهاى نيك دلسرد سازند، و هم تخم بدبينى و سوء ظن را در افكار بپاشند، و به اين وسيله چرخهاى فعاليتهاى مفيد و سازنده در اجتماع از كار بيفتد.
قرآن مجيد شديدا اين روش غير انسانى آنها را نكوهش مىكند، و مسلمانان را از آن آگاه مىسازد، تا تحت تاثير اينگونه القائات سوء قرار نگيرند و هم منافقان بدانند كه حناى آنان در جامعه اسلامى رنگى ندارد! تفسير نمونه، ج8، ص: 57
نخست مىفرمايد:” آنها كه به افراد نيكوكار مؤمنين در پرداختن صدقات و كمكهاى صادقانه، عيب مىگيرند، و مخصوصا آنها كه افراد با ايمان تنگدست را كه دسترسى جز به كمكهاى مختصر ندارند، مسخره مىكنند، خداوند آنان را مسخره مىكند، و عذاب دردناك در انتظار آنها است”! (الَّذِينَ يَلْمِزُونَ الْمُطَّوِّعِينَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ فِي الصَّدَقاتِ وَ الَّذِينَ لا يَجِدُونَ إِلَّا جُهْدَهُمْ فَيَسْخَرُونَ مِنْهُمْ سَخِرَ اللَّهُ مِنْهُمْ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ).
” يلمزون” از ماده” لمز” (بر وزن طنز) به معنى عيبجويى و” مطوعين” از ماده” طوع” (بر وزن موج) به معنى اطاعت است، ولى معمولا اين كلمه به افراد نيكوكار و آنهايى كه علاوه بر واجبات به مستحبات نيز عمل مىكنند اطلاق مىشود.
از آيه فوق استفاده مىشود كه منافقان از گروهى عيبجويى مىكردند، و گروهى را مسخره مىنمودند، روشن است، سخريه در باره كسانى بوده كه تنها قادر به كمك مختصرى به ارتش اسلام بودند، و لا بد عيبجويى مربوط به كسانى بوده كه به عكس آنها كمكهاى فراوانى داشتند، دومى را به عنوان رياكارى و اولى را به عنوان كم كارى تخطئه مىنمودند.
در آيه بعد تاكيد بيشترى روى مجازات اين گروه از منافقان نموده و آخرين تهديد را ذكر مىكند به اين ترتيب كه روى سخن را به پيامبر ص نموده مىگويد:” چه براى آنها استغفار كنى و چه نكنى، حتى اگر هفتاد بار براى آنها از خداوند طلب آمرزش نمايى هرگز خدا آنها را نمىبخشد” (اسْتَغْفِرْ لَهُمْ أَوْ لا تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ إِنْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعِينَ مَرَّةً فَلَنْ يَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ)” چرا كه آنها خدا و پيامبرش را انكار كردند و راه كفر پيش گرفتند” تفسير نمونه، ج8، ص: 58
و همين كفر آنها را به دره نفاق و آثار شوم آن افكند (ذلِكَ بِأَنَّهُمْ كَفَرُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ).
و روشن است هدايت خدا شامل حال كسانى مىشود كه در طريق حقطلبى گام برمىدارند و جوياى حقيقتند، ولى” خداوند افراد فاسق و گنهكار و منافق را هدايت نمىكند” (وَ اللَّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْفاسِقِينَ”،
در اينجا به چند نكته بايد توجه كرد:
1- اهميت به كيفيت كار است نه كميت-
اين حقيقت به خوبى از آيات قرآن بدست مىآيد كه اسلام در هيچ موردى روى” كثرت مقدار عمل” تكيه نكرده، بلكه همه جا اهميت به” كيفيت عمل” داده است، و براى اخلاص و نيت پاك، ارزش فوق العادهاى قائل شده كه آيات فوق نمونهاى از اين منطق قرآن است.
همانگونه كه ديديم براى عمل مختصر كارگر مسلمانى كه شبى را تا صبح نخوابيده، و با قلبى پر از عشق به خدا، و اخلاص و احساس مسئوليت در برابر مشكلات جامعه اسلامى، كار كرده و توانسته است با اين بيدار خوابى يك من خرما به سپاه اسلام در لحظات حساس كمك كند، فوق العاده اهميت قائل شده، و كسانى را كه اينگونه اعمال ظاهرا كوچك و واقعا بزرگ را تحقير مىكنند، شديدا توبيخ و تهديد مىكند، و مىگويد مجازات دردناك در انتظار آنها است.
از اين موضوع اين حقيقت نيز روشن مىشود كه در يك جامعه سالم اسلامى به هنگام بروز مشكلات، همه بايد احساس مسئوليت كنند، نبايد چشمها تنها به متمكنان دوخته شود، چرا كه اسلام متعلق به همه است، و همه بايد در حفظ آن از جان و دل بكوشند.
مهم اين است كه هر كس از مقدار توانايى خود دريغ ندارد، سخن از بسيار تفسير نمونه، ج8، ص: 59
و كم نيست، سخن از احساس مسئوليت و اخلاص است، قابل توجه اينكه در حديثى مىخوانيم كه از پيامبر ص سؤال شد:
اى الصدقة افضل:” كدام صدقه و كمك از همه برتر است” پيامبر ص فرمود:
جهد المقل
يعنى” مقدار توانايى افراد كم در آمد”!
2- صفتى كه در آيات فوق در باره منافقان عصر پيامبر ص خوانديم-
مانند ساير صفات آنان- اختصاصى به آن گروه و آن زمان ندارد، بلكه از صفات زشت همه منافقان در هر عصر و زمان است، آنها با روح بدبينى خاصى كه دارند، سعى مىكنند هر كار مثبتى را با وصلههاى ناجور از اثر بيندازند، سعى مىكنند هر نيكوكارى را به نوعى دلسرد كنند، و حتى با سخريه و استهزاء و كم اهميت جلوه دادن خدمات بى آلايش افراد كم درآمد، شخصيت آنها را در هم بشكنند و تحقير كنند، تا همه فعاليتهاى مثبت در جامعه خاموش گردد و آنها به هدفهاى شومشان نائل گردند.
ولى مسلمانان آگاه و بيدار، در هر عصر و زمان، بايد كاملا متوجه اين نقشه شوم منافقان باشند، و درست بر عكس آن گام بردارند، يعنى از خدمتگزاران جامعه تشويق به عمل آورند، و براى خدمات ظاهرا كوچك توام با اخلاص، ارج فراوان قائل شوند، تا كوچك و بزرگ به كار خود دلگرم و علاقمند گردند و نيز بايد همگان را از اين نقشه ويرانگر منافقان آگاه سازند تا دلسرد نشوند.
3- جمله” سَخِرَ اللَّهُ مِنْهُمْ” (خداوند آنها را مسخره مىكند) به اين معنى نيست كه خداوند اعمالى همانند آنان انجام مىدهد، بلكه همانگونه كه مفسران گفتهاند: منظور اين است كه مجازات استهزا كنندگان را به آنها خواهد داد، و يا آن چنان با آنها رفتار مىكند كه همچون استهزاشدگان تحقير شوند!. تفسير نمونه، ج8، ص: 60
4- شك نيست كه عدد سبعين (هفتاد) در آيات فوق براى” تكثير” است نه براى” تعداد”، به عبارت ديگر مفهوم آيه اين است كه هر قدر براى آنها استغفار كنى خداوند آنان را نمىبخشد، درست مانند اينكه كسى به ديگرى مىگويد: اگر صد بار هم اصرار كنى قبول نخواهم كرد، مفهوم اين سخن آن نيست كه اگر يكصد و يك بار اصرار كنى مىپذيرم، بلكه منظور اين است كه مطلقا نخواهم پذيرفت.
اين گونه تعبير در حقيقت براى تاكيد مطلب است، و لذا در سوره منافقان آيه 6 همين موضوع به عنوان نفى مطلق ذكر شده است آنجا كه مىفرمايد:
سَواءٌ عَلَيْهِمْ أَسْتَغْفَرْتَ لَهُمْ أَمْ لَمْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ لَنْ يَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ:” تفاوت نمىكند چه براى آنها طلب آمرزش كنى يا نكنى خدا آنها را نخواهد بخشيد” شاهد ديگر اين سخن، علتى است كه در ذيل آيه ذكر شده و آن اينكه” آنها به خدا و پيامبرش كافر شدهاند و خدا فاسقان را هدايت نمىكند” روشن است كه براى اينگونه افراد هيچ مقدار استغفار سبب نجات نخواهد شد.
ولى عجب اينكه در روايات متعددى كه از طرق اهل تسنن نقل شده مىخوانيم پيامبر ص بعد از نزول آيه فوق چنين فرمود:
لازيدن فى الاستغفار لهم على سبعين مرة! رجاء منه ان يغفر اللَّه لهم، فنزلت: سَواءٌ عَلَيْهِمْ أَسْتَغْفَرْتَ لَهُمْ أَمْ لَمْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ لَنْ يَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ
:” به خدا سوگند بيش از هفتاد بار براى آنها استغفار مىكنم به اين اميد كه خداوند آنها را بيامرزد، در اين هنگام آيه (سوره منافقان) نازل شد كه خداوند در آن مىفرمايد:” تفاوت نمىكند چه براى آنها استغفار كنى و چه نكنى، هرگز خدا آنها را نمىآمرزد” «1».
__________________________________________________
(1) تعداد زيادى از اين روايات كه به اين مضمون وارد شده در تفسير طبرى جلد دهم صفحه 138 گردآورى گرديده است.
تفسير نمونه، ج8، ص: 61
مفهوم روايات فوق اين است كه پيامبر ص از عدد هفتاد در آيه مورد بحث” تعداد” فهميده است و لذا فرموده من بيش از هفتاد بار براى آنها استغفار مىكنم، در حالى كه همانطور كه گفتيم آيه مورد بحث مخصوصا با توجه به علتى كه در ذيل آن آمده به روشنى به ما مىفهماند كه عدد هفتاد براى” تكثير” است و كنايه از نفى مطلق توام با تاكيد مىباشد.
بنا بر اين روايات فوق چون مخالف با قرآن است ابدا قابل قبول نيست بخصوص كه اسناد آنها از نظر ما نيز معتبر نمىباشد.
تنها توجيهى كه مىتوان براى روايات فوق كرد (هر چند خلاف ظاهر است) اين است كه پيامبر ص قبل از نزول آيات فوق اين جمله را مىفرموده، و هنگامى كه آيات فوق نازل شد، از استغفار براى آنها صرف نظر فرمود.
روايت ديگرى نيز در اين باره نقل شده كه ممكن است ريشه اصلى روايات فوق باشد كه به هنگام” نقل به معنى” دگرگون شده است، و آن اينكه پيامبر ص فرمود:
لو علمت انه لو زدت على السبعين مرة غفر لهم لفعلت
يعنى” اگر مىدانستم كه هر گاه بيش از هفتاد بار براى آنها استغفار كنم خداوند آنان را مىبخشد چنين مىكردم”.
مفهوم اين سخن (مخصوصا با توجه به كلمه” لو” كه براى امتناع مىباشد) اين است كه مىدانم خدا آنها را نمىبخشد، ولى بقدرى قلبم از عشق به هدايت بندگان خدا و نجاتشان آكنده است، كه اگر فرضا بيش از هفتاد بار استغفار باعث نجاتشان مىشد چنين مىكردم.
به هر حال مفهوم آيات فوق روشن است، و هر حديثى بر خلاف آنها باشد يا بايد آن را توجيه كرد و يا كنار گذاشت.
تفسير نمونه، ج8، ص: 62
[سوره التوبة (9): آيات 103 تا 105]
خُذْ مِنْ أَمْوالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَ تُزَكِّيهِمْ بِها وَ صَلِّ عَلَيْهِمْ إِنَّ صَلاتَكَ سَكَنٌ لَهُمْ وَ اللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ (103) أَ لَمْ يَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ هُوَ يَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبادِهِ وَ يَأْخُذُ الصَّدَقاتِ وَ أَنَّ اللَّهَ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ (104) وَ قُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَى اللَّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ سَتُرَدُّونَ إِلى عالِمِ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ فَيُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (105)
تفسير نمونه، ج8، ص: 117
ترجمه:
103- از اموال آنها صدقهاى (زكات) بگير تا به وسيله آن آنها را پاك سازى و پرورش دهى، و به آنها (هنگام گرفتن زكات) دعا كن كه دعاى تو مايه آرامش آنها است و خداوند شنوا و دانا است.
104- آيا نمىدانند كه تنها خداوند توبه را از بندگانش مىپذيرد و صدقات را مىگيرد و خداوند توبهپذير و مهربان است.
105- بگو عمل كنيد، خداوند و فرستاده او و مؤمنان اعمال شما را مىبينند و به زودى به سوى كسى باز مىگرديد كه پنهان و آشكار را مىداند و شما را به آنچه عمل مىكرديد خبر مىدهد.
تفسير: زكات عامل پاكى فرد و جامعه
در نخستين آيه مورد بحث اشاره به يكى از احكام مهم اسلام يعنى مسئله زكات شده است، و به عنوان يك قانون كلى به پيامبر ص دستور مىدهد كه” از اموال آنها صدقه يعنى زكات بگير” (خُذْ مِنْ أَمْوالِهِمْ صَدَقَةً).
كلمه” من” كه براى بيان” تبعيض” است، نشان مىدهد كه زكات همواره جزئى از مال را تشكيل مىدهد، نه همه آن و نه قسمت عمده آن را.
سپس به دو قسمت از فلسفه اخلاقى و روانى و اجتماعى زكات اشاره كرده ميفرمايد” تو با اين كار آنها را پاك مىكنى و نمو مىدهى” (تُطَهِّرُهُمْ وَ تُزَكِّيهِمْ بِها) آنها را از رذائل اخلاقى، از دنيا پرستى و بخل و امساك پاك مىكنى، و نهال نوعدوستى و سخاوت و توجه به حقوق ديگران را در آنها پرورش مىدهى.
از اين گذشته، مفاسد و آلودگيهايى كه در جامعه به خاطر فقر و فاصله تفسير نمونه، ج8، ص: 118
طبقاتى و محروميت گروهى از جامعه به وجود مىآيد با انجام اين فريضه الهى برمىچينى، و صحنه اجتماع را از اين آلودگيها پاك مىسازى.
و نيز همبستگى اجتماعى و نمو و پيشرفت اقتصادى در سايه اينگونه برنامهها تامين مىگردد.
بنا بر اين حكم زكات هم” پاك كننده فرد و اجتماع” است و هم نمو دهنده بذرهاى فضيلت در افراد، و هم سبب پيشرفت جامعه، و اين رساترين تعبيرى است كه در باره زكات مىتوان گفت: از يك سو آلودگيها را مىشويد و از سوى ديگر تكامل آفرين است.
اين احتمال نيز در معنى آيه داده شده كه فاعل” تُطَهِّرُهُمْ” زكات باشد، و فاعل تُزَكِّيهِمْ پيامبر ص بنا بر اين معنى آيه چنين خواهد بود: زكات آنها را پاك مىكند، و به وسيله آن تو آنها را پرورش مىدهى، ولى اظهر اين است كه فاعل در هر دو، شخص پيامبر ص مىباشد همانگونه كه در آغاز معنى كرديم، هر چند از نظر نتيجه تفاوت چندانى ميان اين دو تعبير وجود ندارد.
سپس اضافه مىكند” هنگامى كه آنها زكات مىپردازند براى آنها دعا كن و به آنها درود بفرست” (وَ صَلِّ عَلَيْهِمْ).
اين نشان مىدهد كه حتى در برابر انجام وظائف واجب بايد از مردم تشكر و تقدير كرد، و مخصوصا از طريق معنوى و روانى آنها را تشويق نمود، لذا در روايات مىخوانيم هنگامى كه مردم زكات خود را خدمت پيامبر ص مىآوردند پيامبر ص با جمله
اللهم صل عليهم
به آنها دعا مىكرد.
بعد اضافه مىكند كه” اين دعا و درود تو مايه آرامش خاطر آنهاست” (إِنَّ صَلاتَكَ سَكَنٌ لَهُمْ).
چرا كه از پرتو اين دعا رحمت الهى بر دل و جان آنها نازل مىشود، آن گونه تفسير نمونه، ج8، ص: 119
كه آن را احساس كنند، بعلاوه قدردانى پيامبر ص و يا كسانى كه در جاى او قرار مىگيرند و زكات اموال مردم را مىپذيرند، يك نوع آرامش روحى و فكرى به آنها مىبخشد، كه اگر ظاهرا چيزى را از دست دادهاند بهتر از آن را بدست آوردهاند.
جالب اينكه تا كنون نشنيدهايم كه ماموران وصول ماليات موظف باشند از مردم تشكر كنند، ولى اين دستور به عنوان يك حكم مستحبّ در برنامههاى اسلامى روشنگر عمق جنبههاى انسانى در اين دستورها است.
و در پايان آيه به تناسب بحثى كه گذشت مىگويد:” خداوند شنوا و دانا است” (وَ اللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ).
هم دعاى پيامبر ص را مىشنود، و هم از نيات زكات دهندهگان آگاه است.
در اينجا به چند نكته بايد توجه كرد:
1- از شان نزولى كه براى آيات گذشته ذكر كرديم به خوبى روشن مىشود كه اين آيه پيوند نزديكى با آيه قبل و مسئله توبه” ابو لبابه” و يارانش دارد، زيرا آنها به شكرانه قبول توبههايشان اموال خود را نزد پيامبر ص آوردند و او تنها قسمتى از آن را برگرفت.
اما اين شان نزول هيچگاه منافات با اين ندارد كه آيه بيان يك حكم كلى و عمومى در مورد زكات اموال بوده باشد، و اينكه بعضى از مفسران تضادى ميان اين دو پنداشتهاند درست نيست، همانگونه كه در ساير آيات قرآن و شان نزولها كرارا گفتهايم.
تنها سؤالى كه در اينجا باقى ميماند اين است كه طبق روايتى پيامبر ص تفسير نمونه، ج8، ص: 120
يك سوم اموال ابو لبابه و يارانش را پذيرفت، در حالى كه مقدار زكات در هيچ- مورد يك سوم نيست، در گندم و جو و خرما و مويز گاهى يك دهم و گاهى يك بيستم است، و در طلا و نقره تقريبا 5: 2 درصد مىباشد، و در چهار پايان (گاو و گوسفند و شتر) نيز هرگز به يك سوم نمىرسد.
اما اين سؤال را مىتوان چنين پاسخ گفت كه: پيامبر ص مقدارى از اموال آنها را به عنوان زكات و مقدار اضافى را تا ثلث، به عنوان كفاره گناهانشان، پذيرفت.
بنا بر اين پيامبر ص زكات واجب آنها را گرفته و مقدارى از آن بيشتر را براى پاكسازى از گناهانشان پذيرفته است كه مجموع هر دو، به يك سوم مىرسيده است.
2- دستور” خذ” (بگير) دليل روشنى است كه رئيس حكومت اسلامى مىتواند زكات را از مردم بگيرد، نه اينكه منتظر بماند كه اگر مايل بودند خودشان بپردازند و اگر نبودند نه.
3- جمله” صَلِّ عَلَيْهِمْ” گر چه خطاب به پيامبر ص است ولى روشن است كه يك حكم كلى را بيان مىكند (زيرا قانون كلى اين است كه احكام اسلام ميان پيامبر و ديگران تفاوتى ندارد و ويژگيهاى پيامبر از نظر احكام بايد با دليل خاص ثابت شود).
بنا بر اين متصديان امور بيت المال در هر عصر و زمان مىتوانند با جمله (اللهم صل عليهم) به زكات دهندهگان دعا كنند.
با اين حال تعجب در اين است كه بعضى از متعصبان اهل سنت صلوات را براى آل پيامبر ص مستقلا جائز نمىدانند، يعنى اگر كسى بگويد (اللهم صل على على امير المؤمنين) يا (صل على فاطمه الزهراء) ممنوع مىشمرند، در حالى كه ممنوع بودن اينگونه دعا دليل مىخواهد نه جواز آن، بعلاوه همانگونه تفسير نمونه، ج8، ص: 121
كه در بالا گفتيم قرآن صريحا اجازه مىدهد كه در باره افراد عادى چنين دعائى شود، تا چه رسد براى اهل بيت جانشينان پيامبر ص و ولى، چه مىتوان كرد كه تعصبها گاهى جلو فهم آيات قرآن را نيز مىگيرد.
و از آنجا كه بعضى از گنهكاران مانند متخلفان جنگ تبوك به پيامبر ص اصرار داشتند كه توبه آنها را بپذيرد در دومين آيه مورد بحث به اين موضوع اشاره مىكند كه پذيرش توبه كار پيامبر نيست.
” آيا آنها نمىدانند كه تنها خداوند توبه را از بندگانش مىپذيرد (أَ لَمْ يَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ هُوَ يَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبادِهِ) نه تنها پذيرنده توبه او است، بلكه” زكات و يا صدقات ديگرى را كه به عنوان كفاره گناه و تقرب به پروردگار مىدهند، نيز خدا مىگيرد” (و ياخذ الصدقات).
شك نيست كه گيرنده زكات و صدقات يا پيامبر ص و امام ع و پيشواى مسلمين است و يا افراد مستحق، و در هر صورت خداوند به ظاهر آنها را نمىگيرد، ولى از آنجا كه دست پيامبر و پيشوايان راستين دست خدا است (چرا كه آنها نماينده خدا هستند) گويى خداوند اين صدقات را مىگيرد، همچنين بندگان نيازمندى كه به اجازه و فرمان الهى اين گونه كمكها را مىپذيرند آنها نيز در حقيقت نمايندگان پروردگارند، و به اين ترتيب دست آنها نيز دست خدا است.
اين تعبير يكى از لطيفترين تعبيراتى است كه عظمت و شكوه اين حكم اسلامى يعنى زكات را مجسم مىسازد، و علاوه بر تشويق همه مسلمانان به اين فريضه بزرگ الهى به آنها هشدار مىدهد كه در پرداخت زكات و صدقات نهايت ادب و احترام را به خرج دهند چرا كه گيرنده خدا است، نكند همچون افراد كوتاه فكر چنين تصور كنند كه مانعى ندارد شخص نيازمند مورد تحقير قرار تفسير نمونه، ج8، ص: 122
گيرد، و يا آن چنان زكات را به او بپردازند كه شخصيتش در هم شكسته شود، بلكه به عكس بايد همچون بنده خاضعى در مقابل ولى نعمت خود شرط ادب را در اداى زكات و رساندن به اهلش رعايت كنند.
در روايتى كه از پيامبر ص نقل شده ميخوانيم (
ان الصدقة تقع فى يد اللَّه قبل ان تصل الى يد السائل
):” صدقه پيش از آنكه در دست نيازمند قرار بگيرد به دست خدا مىرسد”! «1» در حديث ديگرى از امام سجاد نقل شده كه
ان الصدقة لا تقع فى يد العبد حتى تقع فى يد الرب
” صدقه در دست بنده نمىافتد مگر اينكه قبلا در دست خدا قرار بگيرد” (نخست به دست خدا و بعد به دست بنده مىرسد) «2».
حتى در روايتى تصريح شده كه همه اعمال اين آدمى را فرشتگان تحويل مىگيرند جز صدقه كه مستقيما به دست خدا مىرسد! «3» اين مضمون كه با عبارات گوناگون در روايات اهل بيت ع خوانديم از طرق اهل تسنن نيز از پيامبر ص با تعبير ديگرى نقل شده است در صحيح مسلم و بخارى چنين آمده است
ما تصدق احدكم بصدقه من كسب حلال طيب- و لا يقبل اللَّه الا الطيب- الا اخذها الرحمن بيمينه و ان كانت تمرة فتربوا فى كف الرحمن حتى تكون اعظم من الجبل
:” هيچ كس از شما صدقهاى از در آمد حلالى نمىپردازد- و البته خداوند جز حلال قبول نمىكند- مگر اينكه خداوند با دست راست خود آن را مىگيرد حتى اگر يك دانه خرما باشد، سپس در دست خدا نمو مىكند تا بزرگتر از كوه شود «4».
__________________________________________________
(1) مجمع البيان ذيل آيه مورد بحث.
(2) تفسير عياشى (طبق نقل تفسير صافى ذيل آيه فوق).
(3) تفسير عياشى (طبق نقل تفسير برهان ذيل آيه فوق).
(4) تفسير المنار جلد 11 صفحه 33 (اين حديث از طرف اهل بيت از امام صادق (ع) نيز نقل شده به جلد 96 بحار الانوار صفحه 134 چاپ جديد مراجعه شود).
تفسير نمونه، ج8، ص: 123
اين حديث كه پر از تشبيه و كنايههاى پر معنى است روشنگر اهميت فوق العاده خدمات انسانى و كمك به نيازمندان در تعليمات اسلام است.
تعبيرات مختلف ديگرى كه در احاديث در اين زمينه وارد شده به قدرى جالب و پر اهميت است كه پرورش يافتگان اين مكتب را چنان در برابر نيازمندانى كه كمكهاى مالى را مىگيرند خاضع مىكند كه گويى شخص نيازمند بر آنها منت گذارده و افتخار داده كه آن كمك را از آنان پذيرفته است! مثلا از بعضى از احاديث استفاده مىشود كه پيشوايان معصوم گاهى پيش از آنكه صدقهاى را به شخص نيازمند بدهند نخست دست خود را بعلامت احترام و تعظيم مىبوسيدند سپس آن را به نيازمند مىدادند، و يا اينكه نخست آن را به نيازمند مىدادند بعد از او مىگرفتند و آن را مىبوسيدند و مىبوئيدند و به او باز مىگردانيدند، چرا؟ كه با دست خدا روبرو بودند! اما چقدر دورند مردمى كه به هنگام يك كمك جزئى به برادران و خواهران نيازمند خود آنها را تحقير مىكنند و يا با خشونت و بىاعتنايى با آنها رفتار مىكنند و يا حتى گاهى بسوى آنها با بىادبى پرتاب مىكنند.
البته همانگونه كه در جاى خود گفتهايم اسلام نهايت كوشش خود را به خرج مىدهد كه در تمام جامعه اسلامى حتى يك فقير و نيازمند پيدا نشود، ولى بدون شك در هر جامعهاى افراد از كار افتاده آبرومند، كودكان يتيم، بيماران و مانند آنها كه توانايى بر توليد ندارند وجود دارد، كه بايد به وسيله بيت المال و افراد متمكن با نهايت ادب و احترام به شخصيت آنان بىنياز شوند.
و در پايان آيه بار ديگر بعنوان تاكيد مىفرمايد:” و خداوند توبهپذير و مهربان است” (وَ أَنَّ اللَّهَ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ).
تفسير نمونه، ج8، ص: 124
توبه و جبران همانگونه كه از آيات متعددى از قرآن مجيد استفاده مىشود توبه تنها ندامت و پشيمانى از گناه نيست، بلكه بايد توام با اصلاح و جبران نيز باشد، اين جبران مخصوصا ممكن است به صورت كمكهاى بلا عوض به نيازمندان باشد چنان كه در آيات فوق، و در داستان” ابو لبابه” خوانديم.
و اين تفاوت نمىكند كه گناه يك گناه مالى باشد، يا گناه ديگر، همانگونه كه در مسئله متخلفان از جنگ تبوك خوانديم، در واقع هدف اين است كه روح آلوده به گناه، با عمل صالح و شايستهاى شستشو شود، و پاكى نخستين و فطرى را بازيابد.
در آيه بعد بحثهاى گذشته را به شكل تازهاى تاكيد مىكند و به پيامبر ص دستور مىدهد كه به همه مردم اين موضوع را ابلاغ كن” و بگو اعمال و وظائف خود را انجام دهيد، و بدانيد هم خدا و هم رسولش و هم مؤمنان اعمال شما را خواهند ديد” (وَ قُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَى اللَّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ).
اشاره به اينكه كسى تصور نكند اگر در خلوتگاه يا در ميان جمع عملى را انجام مىدهد از ديدگاه علم خدا مخفى و پنهان مىماند، بلكه علاوه بر خداوند، پيامبر ص و مؤمنان نيز از آن آگاهند.
توجه و ايمان به اين حقيقت چه اثر عميق و فوق العادهاى در پاكسازى اعمال و نيات دارد، معمولا اگر انسان حس كند حتى يك نفر مراقب او است وضع خود را چنان مىكند كه مورد ايراد نباشد تا چه رسد به اينكه احساس نمايد كه خدا و پيامبر ص و مؤمنان از اعمال او آگاه مىشوند.
اين آگاهى مقدمه پاداش و يا كيفرى است كه در جهان ديگر در انتظار او است، لذا به دنبال اين جمله مىافزايد:” و به زودى به سوى كسى كه آگاه تفسير نمونه، ج8، ص: 125
از پنهان و آشكار است باز مىگرديد، و شما را به آنچه عمل كردهايد خبر مىدهد” و بر طبق آن جزا خواهد داد (وَ سَتُرَدُّونَ إِلى عالِمِ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ فَيُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ).
در اينجا به چند نكته بايد توجه كرد
1- مساله عرض اعمال
در ميان پيروان مكتب اهل بيت ع با توجه به اخبار فراوانى كه از امامان رسيده عقيده معروف و مشهور بر اين است كه پيامبر ص و امامان از اعمال همه امت آگاه مىشوند، يعنى خداوند از طرق خاصى اعمال امت را بر آنها عرضه مىدارد.
رواياتى كه در اين زمينه نقل شده بسيار زياد است و شايد در سر حد تواتر باشد كه بعنوان نمونه چند قسمت را ذيلا نقل مىكنيم:
از امام صادق ع نقل شده كه فرمود:
تعرض الاعمال على رسول اللَّه اعمال العباد كل صباح، ابرارها و فجارها، فاحذروها، و هو قول اللَّه عز و جل وَ قُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَى اللَّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ، و سكت
:” تمام اعمال مردم هر روز صبح به پيامبر عرضه مىشود، اعمال نيكان و بدان، بنا بر اين مراقب باشيد و اين مفهوم گفتار خداوند است كه ميفرمايد: وَ قُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَى اللَّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ، اين را فرمود و ساكت شد” «1».
در حديث ديگرى از امام باقر ع مىخوانيم:
ان الاعمال تعرض على نبيكم كل عشية الخميس فليستح احدكم ان تعرض على نبيه العمل القبيح
!” تمامى اعمال شما بر پيامبرتان هر عصر پنجشنبه عرضه مىشود، بنا بر اين بايد از اينكه عمل زشتى از شما بر پيامبر ص عرضه شود شرم كنيد” «2».
__________________________________________________
(1) اصول كافى جلد اول صفحه 171 (باب عرض الاعمال).
(2) تفسير برهان جلد 2 صفحه 158. […..]
تفسير نمونه، ج8، ص: 126
باز در روايت ديگرى از امام على بن موسى الرضا ع مىخوانيم كه شخصى به خدمتش عرض كرد براى من و خانوادهام دعائى فرما، فرمود مگر من دعا نمىكنم؟
و اللَّه ان اعمالكم لتعرض على فى كل يوم و ليله
” بخدا سوگند، اعمال شما هر شب و روز بر من عرضه مىشود”.
راوى اين حديث مىگويد اين سخن بر من گران آمد، امام متوجه شد و به من فرمود:
ا ما تقرا كتاب اللَّه عز و جل وَ قُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَى اللَّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ، هو و اللَّه على بن ابى طالب
:” آيا كتاب خداوند عز و جل را نمىخوانى كه ميگويد: عمل كنيد خدا و پيامبرش و مؤمنان عمل شما را مىبينند بخدا سوگند منظور از مؤمنان على بن ابى طالب (و امامان ديگر از فرزندان او) مىباشد «1».
البته در بعضى از اين اخبار تنها سخن از پيامبر ص به ميان آمده و در پارهاى از على ع، و در بعضى پيامبر و امامان همگى ذكر شدهاند، همانطور كه بعضى تنها عصر پنجشنبه را وقت عرض اعمال مىشمرند، و بعضى همه روز، و بعضى هفتهاى دو بار و بعضى در آغاز هر ماه و بعضى بهنگام مرگ و گذاردن در قبر.
روشن است كه اين روايات منافاتى با هم ندارند، و همه آنها مىتواند صحيح باشد، درست همانند اينكه در بسيارى از مؤسسات گزارش كار كرد، روزانه را همه روز، و گزارش كار هفته را در پايان هفته، و گزارش كار ماه يا سال را در پايان ماه يا سال به مقامات بالاتر مىدهند.
در اينجا اين سؤال پيش مىآيد كه آيا از خود آيه فوق منهاى رواياتى كه در تفسير آن وارد شده است اين موضوع را مىتوان استفاده كرد و يا همانگونه كه مفسران اهل سنت گفتهاند آيه اشاره به يك مسئله عادى دارد و آن اينكه انسان هر عملى انجام دهد، خواه ناخواه ظاهر خواهد شد، و علاوه بر خداوند،
__________________________________________________
(1) اصول كافى جلد 1 صفحه 171 (باب عرض الاعمال).
تفسير نمونه، ج8، ص: 127
پيامبر ص و همه مؤمنان از طرق عادى از آن آگاه مىشوند.
در پاسخ اين سؤال بايد گفت: انصاف اين است كه در خود آيه شواهدى بر اين موضوع داريم زيرا:
اولا: آيه اطلاق دارد، و تمام اعمال را شامل مىشود و مىدانيم كه همه اعمال از طرق عادى بر پيامبر ص و مؤمنان آشكار نخواهد شد، چرا كه بيشتر اعمال خلاف در پنهانى و بطور مخفيانه انجام مىشود و در پرده استتار غالبا پوشيده مىماند، و حتى بسيارى از اعمال نيك مستور و مكتوم چنين است.
و اگر ما ادعا كنيم كه همه اعمال اعم از نيك و بد و يا غالب آنها بر همه روشن مىشود سخنى بسيار گزاف گفتهايم.
بنا بر اين آگاهى پيامبر ص و مؤمنان از اعمال مردم بايد از طرق غير عادى و به تعليم الهى باشد.
ثانيا: در پايان آيه مىخوانيم فَيُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ” خداوند شما را در قيامت به آنچه عمل كردهايد آگاه مىسازد” شك نيست كه اين جمله تمام اعمال آدمى را اعم از مخفى و آشكار شامل مىشود، و ظاهر تعبير آيه اين است كه منظور از عمل در اول و آخر آيه يكى است، بنا بر اين آغاز آيه نيز همه اعمال را چه آشكار باشد چه پنهان باشد شامل مىشود، و شك نيست كه آگاهى بر همه اينها از طرق عادى ممكن نيست.
به تعبير ديگر پايان آيه از جزاى همه اعمال سخن مىگويد، آغاز آيه نيز از اطلاع خداوند و پيامبر و مؤمنان نسبت به همه اعمال بحث مىكند، يكى مرحله آگاهى است، و ديگرى مرحله جزا، و موضوع در هر دو قسمت يكى است.
ثالثا: تكيه روى مؤمنان در صورتى صحيح است كه منظور همه اعمال و از طرق غير عادى باشد، و الا اعمال آشكار را هم مؤمنان مىبينند و هم غير مؤمنان. تفسير نمونه، ج8، ص: 128
از اينجا ضمنا اين نكته روشن مىشود كه منظور از مؤمنان در اين آيه- همانگونه كه در روايات فراوانى نيز آمده است- تمام افراد با ايمان نيست، بلكه گروه خاصى از آنها است كه به فرمان خدا از اسرار غيب آگاهند يعنى جانشينان راستين پيامبر ص.
نكته مهمى كه در اينجا بايد به آن توجه داشت اين است كه، همانگونه كه سابقا اشاره كرديم مساله عرض اعمال اثر تربيتى فوق العادهاى در معتقدان به آن دارد، زيرا هنگامى كه من بدانم علاوه بر خداوند كه همه جا با من است پيامبر ص و پيشوايان محبوب من همه روز يا همه هفته از هر عملى كه انجام مىدهم، در هر نقطه و هر مكان اعم از خوب و بد همه آگاه مىشوند، بدون شك بيشتر رعايت مىكنم و مراقب اعمال خود خواهم بود.
درست مثل اينكه كاركنان مؤسسهاى بدانند همه روز يا همه هفته گزارش تمام جزئيات اعمال آنها به مقامات بالاتر داده مىشود و آنها از همه آنها با خبر مىگردند.
آيا رؤيت در اينجا به معنى ديدن است
2- معروف در ميان گروهى از مفسران اين است كه رؤيت در جمله فَسَيَرَى اللَّهُ عَمَلَكُمْ …. به معنى معرفت است، نه به معنى علم، چرا كه يك مفعول بيشتر نگرفته و مىدانيم كه اگر رؤيت به معنى علم باشد دو مفعول مىگيرد.
ولى مانعى ندارد كه رؤيت را به همان معنى اصليش كه مشاهده محسوسات باشد بگيريم نه به معنى” علم” و نه به معنى” معرفت”، اين موضوع در مورد خداوند كه همه جا حاضر و ناظر است و به همه محسوسات احاطه دارد جاى بحث نيست، و اما در مورد پيامبر ص و امامان نيز مانعى ندارد كه آنها خود اعمال را به هنگام عرضه شدن ببينند، زيرا مىدانيم اعمال انسان فانى نمىشود بلكه تا تفسير نمونه، ج8، ص: 129
قيامت باقى ميماند.
3- شك نيست كه خداوند قبل از انجام اعمال از آنها با خبر و آگاه است و اينكه در آيه با جمله فسيرى اللَّه مىگويد” به زودى خدا اعمال شما را مىبيند” اشاره به وضع اعمال بعد از وجود و تحقق آنها است.
[سوره التوبة (9): آيه 106]
وَ آخَرُونَ مُرْجَوْنَ لِأَمْرِ اللَّهِ إِمَّا يُعَذِّبُهُمْ وَ إِمَّا يَتُوبُ عَلَيْهِمْ وَ اللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ (106)
ترجمه:
106- گروهى ديگر واگذار به فرمان خدا شدهاند يا آنها را مجازات مىكند و يا توبه آنها را مىپذيرد (هر طور كه شايسته باشند) و خداوند دانا و حكيم است.
شان نزول:
جمعى از مفسران گفتهاند كه آيه فوق در باره سه نفر از متخلفان جنگ تبوك به نام” هلال بن اميه” و” مرارة بن ربيع” و” كعب بن مالك” نازل شده است كه شرح پشيمانى و چگونگى توبه آنها در ذيل آيه 118 همين سوره به خواست خدا خواهد آمد.
از بعضى ديگر از روايات استفاده مىشود كه آيه فوق در باره بعضى از كفار است كه در ميدانهاى جنگ با مسلمانان شخصيتهاى بزرگى مانند” حمزه” سيد الشهداء و امثال او را شهيد كردند، سپس دست از شرك برداشته و به آئين اسلام روى آوردند.
تفسير نمونه، ج8، ص: 130
تفسير:
در اين آيه اشاره به گروه ديگرى از گنهكاران شده است كه پايان كار آنها درست روشن نيست، نه چنانند كه مستحق رحمت الهى باشند، و نه چنانند كه بتوان از آمرزش آنها بكلى مايوس بود.
لذا قرآن در باره آنها مىگويد:” گروه ديگرى كارشان متوقف بر فرمان خدا است يا آنها را مجازات مىكند و يا توبه آنان را مىپذيرد” (وَ آخَرُونَ مُرْجَوْنَ لِأَمْرِ اللَّهِ إِمَّا يُعَذِّبُهُمْ وَ إِمَّا يَتُوبُ عَلَيْهِمْ).
” مرجون” از ماده” ارجاء” به معنى” تاخير” و” توقيف” است و در اصل از” رجا” كه به معنى اميدوارى است گرفته شده، و از آنجا كه گاهى انسان چيزى را به اميد هدفى به تاخير مىاندازد اين كلمه به معنى تاخير آمده است، ولى تاخيرى كه با يك نوع اميدوارى توام است.
در حقيقت اين گروه نه چنان ايمان پاك و محكم و اعمال صالح روشنى دارند كه بتوان آنها را سعادتمند و اهل نجات دانست، و نه چنان آلوده و منحرفند كه بشود قلم سرخ به روى آنان كشيد و آنها را شقاوتمند دانست، تا لطف الهى (البته با توجه به مقتضيات روحى و موقعيت آنان) با آنها چه معامله كند؟
و در پايان آيه اضافه مىكند: خداوند بدون حساب با آنها رفتار نمىكند، بلكه با علم خويش و به مقتضاى حكمتش با آنها رفتار خواهد نمود چرا كه” خداوند عليم و حكيم است” (وَ اللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ).
سؤال:
در اينجا سؤال مهمى پيش مىآيد كه مفسران كمتر به بحث جامع تفسير نمونه، ج8، ص: 131
پيرامون آن پرداختهاند و آن اينكه اين گروه با گروهى كه در آيه 102 همين سوره وضع حالشان گذشت چه تفاوتى دارند؟
هر دو گروه جزء گنهكاران بودند و هر دو از گناه خود توبه كردند (زيرا گروه اول با اعتراف به گناه ابراز پشيمانى نمودند، و گروه دوم از جمله” إِمَّا يَتُوبُ عَلَيْهِمْ” استفاده مىشود كه آنها نيز توبه نمودهاند).
همچنين هر دو گروه در انتظار رحمت الهى هستند و در ميان” خوف” و” رجاء” قرار دارند.
پاسخ اين سؤال اين است كه بگوئيم از دو راه مىتوان ميان اين دو گروه تفاوت گذارد:
1- گروه اول به زودى توبه كردند و آشكارا به علامت پشيمانى همانند ابو لبابه خود را بستون مسجد بستند، خلاصه ندامت خود را با صراحت اظهار داشتند و آمادگى خود را براى هر گونه جبران بدنى و مالى اظهار كردند.
اما گروه دوم كسانى بودند كه پشيمانى خود را در آغاز اظهار نكردند هر چند در دل پشيمان شدند و اعلام آمادگى براى جبران ننمودند، و در حقيقت خواستند بسادگى از گناهان بزرگ خود بگذرند، اين گروه كه نمونه آشكار آنها سه نفرى است كه در بالا اشاره شد و شرح حال آنها به زودى خواهد آمد، در ميان خوف و رجا باقيماندند، و لذا مىبينيم پيامبر ص دستور داد مردم از آنها فاصله بگيرند و با آنها قطع ارتباط كنند، اين وضع، آنان را در محاصره اجتماعى شديدى قرار داد و سر انجام ناچار شدند از همان راهى بروند كه گروه قبل رفتند و چون قبولى توبه اين گونه اشخاص در آن زمان بايد با نزول آيهاى اعلام شود پيامبر ص هم چنان در انتظار وحى بود، تا اينكه پس از پنجاه روز يا كمتر توبه آنان پذيرفته شد.
لذا مىبينيم در ذيل آيهاى كه در باره گروه اول است جمله إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ تفسير نمونه، ج8، ص: 132
رَحِيمٌ
كه دليل بر پذيرش توبه آنها است وارد شده، ولى در باره گروه دوم تا زمانى كه مسيرشان را عوض نكردهاند جمله وَ اللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ آمده است كه هيچ نشانهاى از قبول توبه در آن نمىباشد.
البته جاى تعجب نيست كه در گناهان بزرگ مخصوصا در عصر نزول آيات قرآن، ندامت و پشيمانى، براى قبول توبه كافى نباشد بلكه اقدام به جبران و اعتراف آشكار به گناه و سپس نزول آيهاى دائر بر قبولى توبه، شرط باشد.
2- فرق ديگرى كه ممكن است ميان اين دو گروه گذاشت اين است كه گروه اول هر چند از يك وظيفه بزرگ اسلامى مانند جهاد سر پيچيده بودند و يا بعضى از اسرار جنگى را به دشمن داده بودند ولى آلوده گناهان عظيمى همانند كشتن” حمزه” سيد الشهداء نشده بودند، لذا پس از توبه و آمادگى براى جبران، خداوند توبه آنها را پذيرفت، اما اقدام به گناهى همچون قتل حمزه چيزى نبود كه بتوان آن را جبران نمود، لذا نجات اين گروه بسته به فرمان خدا است كه آيا آنها را مشمول عفوش مىسازد و يا مجازات مىكند؟.
به هر حال پاسخ اول با آن دسته از روايات كه در شان نزول آيه وارد شده و آيه مورد بحث را مربوط به سه نفر از متخلفان جنگ تبوك مىكند سازگار است، در حالى كه پاسخ دوم با روايات متعددى كه از طرق ائمه اهل بيت ع وارد شده و مىگويد اين آيه اشاره به قاتلان حمزه و جعفر و مانند آنها است موافقت دارد «1».
و اگر درست دقت كنيم اين دو جواب منافاتى با هم ندارند و ممكن است هر دو در تفسير آيه منظور گردد.
__________________________________________________
(1) براى اطلاع از اين روايات به تفسير نور الثقلين جلد 2 صفحه 265 و تفسير برهان جلد 2 صفحه 106 مراجعه شود.
تفسير نمونه، ج8، ص: 133
در آيه بعد بار ديگر به مساله انفاق كه از ميوههاى شجره ايمان و خشوع است بازمىگردد، و همان تعبيرى را كه در آيات قبل خوانديم با اضافاتى تكرار مىكند و مىفرمايد:” مردان و زنانى كه در راه خدا انفاق كنند، و آنها كه از اين طريق به خداوند قرض الحسنه دهند، خداوند آن را مضاعف و چند برابر كرده و براى آنها پاداش پر ارزشى است” (إِنَّ الْمُصَّدِّقِينَ وَ الْمُصَّدِّقاتِ وَ أَقْرَضُوا اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً يُضاعَفُ لَهُمْ وَ لَهُمْ أَجْرٌ كَرِيمٌ) «4».
__________________________________________________
(4)” المصدقين و المصدقات” به معنى” المتصدقين و المتصدقات” است، و عطف” اقرضوا اللَّه” كه” جمله فعليه” است بر” جمله اسميه” قبل، به خاطر آن است كه اين جمله به معنى” الذين اقرضوا اللَّه” مىباشد.
تفسير نمونه، ج23، ص: 344
در اينكه چرا مساله” انفاق” به عنوان” قرض الحسنه” به خداوند مطرح شده، و همچنين پاداش مضاعف و اجر كريم براى چيست؟ ذيل آيه 11 همين سوره بحث كرديم.
بعضى احتمال دادهاند كه منظور از” قرض الحسنه به خداوند” در اين آيه و آيات مشابه آن «1» به معنى وام دادن به بندگان است، زيرا خدا نيازى به وام ندارد، اين بندگان مؤمن هستند كه نياز به وام دارند، ولى با توجه به سياق آيات چنين به نظر مىرسد كه منظور از” قرض الحسنه” در همه اين آيات همان” انفاق فى سبيل اللَّه” است، هر چند وام دادن به بندگان خدا نيز از افضل اعمال است و در آن حرفى نيست.
فاضل مقداد نيز در” كنز العرفان” اشاره به اين معنى كرده، هر چند آن را به همه اعمال صالح تفسير مىكند «2».
نكته: افراد گنهكارى كه با شنيدن اين آيه توبه كردند
آيه أَ لَمْ يَأْنِ لِلَّذِينَ آمَنُوا … از آيات تكان دهنده قرآن مجيد است كه قلب و روح انسان را در تسخير خود قرار مىدهد، پردههاى غفلت را مىدرد و فرياد مىزند آيا موقع آن نرسيده است كه قلبهاى با ايمان در برابر ذكر خدا و از آنچه از حق نازل شده خاشع گردد؟ و همانند كسانى نباشند كه قبل از آنها
__________________________________________________
(1) بقره 245، حديد 11، تغابن 17، مزمل 20.
(2) كنز العرفان جلد 2 صفحه 58.
تفسير نمونه، ج23، ص: 345
[سوره البقرة (2): آيه 177]
لَيْسَ الْبِرَّ أَنْ تُوَلُّوا وُجُوهَكُمْ قِبَلَ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ وَ لكِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ الْمَلائِكَةِ وَ الْكِتابِ وَ النَّبِيِّينَ وَ آتَى الْمالَ عَلى حُبِّهِ ذَوِي الْقُرْبى وَ الْيَتامى وَ الْمَساكِينَ وَ ابْنَ السَّبِيلِ وَ السَّائِلِينَ وَ فِي الرِّقابِ وَ أَقامَ الصَّلاةَ وَ آتَى الزَّكاةَ وَ الْمُوفُونَ بِعَهْدِهِمْ إِذا عاهَدُوا وَ الصَّابِرِينَ فِي الْبَأْساءِ وَ الضَّرَّاءِ وَ حِينَ الْبَأْسِ أُولئِكَ الَّذِينَ صَدَقُوا وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُتَّقُونَ (177)
ترجمه:
177- نيكى (تنها) اين نيست (كه به هنگام نماز) صورت خود را به سوى مشرق و مغرب كنيد (و تمام گفتگوى شما از مساله قبله و تغيير قبله باشد و همه وقت خود را مصروف آن سازيد) بلكه نيكى (و نيكوكار) كسانى هستند كه به خدا و روز رستاخيز و فرشتگان و كتاب آسمانى و پيامبران ايمان آوردهاند، و مال (خود) را با علاقهاى كه به آن دارند به خويشاوندان و يتيمان و مسكينان و واماندگان در راه و سائلان و بردگان انفاق مىكنند، نماز را بر پا مىدارند، و زكات را مىپردازند و به عهد خود- به هنگامى كه عهد بستند- وفا مىكنند، در برابر محروميتها و بيماريها، و در ميدان جنگ استقامت به خرج مىدهند، اينها كسانى هستند كه راست مىگويند (و گفتار و رفتار و اعتقادشان هماهنگ است) و اينها هستند پرهيزگاران.
تفسير نمونه، ج1، ص: 597
شان نزول:
چون تغيير قبله سر و صداى زيادى در ميان مردم بخصوص يهود و نصارى به راه انداخت، يهود كه بزرگترين سند افتخار خود (پيروى مسلمين از قبله آنان) را از دست داده بودند زبان به اعتراض گشودند، كه قرآن در آيه 142 با جمله (سَيَقُولُ السُّفَهاءُ) به آن اشاره كرده است آيه فوق نازل گرديد و تاييد كرد كه اينهمه گفتگو در مساله قبله صحيح نيست بلكه مهمتر از قبله مسائل ديگرى است كه معيار ارزش انسانهاست و بايد به آنها توجه شود و آن مسائل را در اين آيه شرح داده است.
تفسير: ريشه و اساس همه نيكيها
همانگونه كه در تفسير آيات تغيير قبله گذشت، نصارا به هنگام عبادت رو به سوى شرق و يهود رو به سوى غرب كرده، عبادات خود را انجام مىدادند، اما خدا كعبه را براى مسلمين قبله قرار داد كه در طرف جنوب بود و حد وسط ميان آن دو محسوب مىشد.
و نيز ديديم كه مخالفين اسلام از يك سو و تازه مسلمانان از سوى ديگر چه سر و صدايى پيرامون تغيير قبله به راه انداختند.
آيه فوق روى سخن را به اين گروهها كرده، مىگويد:” نيكى تنها اين نيست كه به هنگام نماز صورت خود را به سوى شرق و غرب كنيد و تمام وقت خود را صرف اين مساله نمائيد” (لَيْسَ الْبِرَّ أَنْ تُوَلُّوا وُجُوهَكُمْ قِبَلَ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ).
” بر” (بر وزن ضد) در اصل به معنى توسعه است، سپس در معنى نيكيها و خوبيها و احسان، به كار رفته است، زيرا اين كارها در وجود انسان محدود تفسير نمونه، ج1، ص: 598
نمىشود و گسترش مىيابد و به ديگران مىرسد و آنها نيز بهرهمند مىشوند.
و” بر” (بر وزن نر) جنبه وصفى دارد و به معنى شخص نيكوكار است، در اصل به معنى بيابان و مكان وسيع مىباشد، و از آنجا كه نيكوكاران روحى وسيع و گسترده دارند اين واژه بر آنها اطلاق مىشود.
قرآن سپس به بيان مهمترين اصول نيكيها در ناحيه ايمان و اخلاق و عمل ضمن بيان شش عنوان پرداخته چنين مىگويد:” بلكه نيكى (نيكوكار) كسانى هستند كه به خدا و روز آخر و فرشتگان و كتابهاى آسمانى و پيامبران ايمان آوردهاند” (وَ لكِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ الْمَلائِكَةِ وَ الْكِتابِ وَ النَّبِيِّينَ).
در حقيقت اين نخستين پايه همه نيكيها و خوبيها است: ايمان به مبدء و معاد و برنامههاى الهى، و پيامبران كه مامور ابلاغ و اجراى اين برنامهها بودند، و فرشتگانى كه واسطه ابلاغ اين دعوت محسوب مىشدند، ايمان به اصولى كه تمام وجود انسان را روشن مىكند و انگيزه نيرومندى براى حركت به سوى برنامههاى سازنده و اعمال صالح است.
جالب اينكه نمىگويد” نيكوكار” كسانى هستند كه … بلكه مىگويد” نيكى” كسانى هستند كه …
اين به خاطر آن است كه در ادبيات عرب و همچنين بعضى زبانهاى ديگر هنگامى كه مىخواهند آخرين درجه تاكيد را در چيزى بيان كنند آن را بصورت مصدرى مىآورند نه به صورت وصف، مثلا گفته مىشود على ع عدل جهان انسانيت است، يعنى آن چنان عدالت پيشه است كه گويى تمام وجودش در آن حل شده و سر تا پاى او در عدالت غرق گشته است، به گونهاى كه هر گاه به او نگاه كنى چيزى جز عدالت نمىبينى! و همچنين در نقطه مقابل آن مىگوئيم بنى اميه ذلت اسلام بودند گويى تمام وجودشان تبديل به خوارى شده بود. تفسير نمونه، ج1، ص: 599
بنا بر اين از اين تعبير ايمان محكم و نيرومندى در سطح بالا استفاده مىشود.
پس از ايمان به مساله انفاق و ايثار و بخششهاى مالى اشاره مىكند و مىگويد:
” مال خود را با تمام علاقهاى كه به آن دارند به خويشاوندان و يتيمان و مستمندان و واماندگان در راه و سائلان و بردگان مىدهند” (وَ آتَى الْمالَ عَلى حُبِّهِ ذَوِي الْقُرْبى وَ الْيَتامى وَ الْمَساكِينَ وَ ابْنَ السَّبِيلِ وَ السَّائِلِينَ وَ فِي الرِّقابِ).
بدون شك گذشتن از مال و ثروت براى همه كس كار آسانى نيست، مخصوصا هنگامى كه به مرحله ايثار برسد، چرا كه حب آن تقريبا در همه دلها است، و تعبير على حبه نيز اشاره به همين حقيقت است كه آنها در برابر اين خواسته دل براى رضاى خدا مقاومت مىكنند.
جالب اينكه در اينجا شش گروه از نيازمندان ذكر شدهاند: در درجه اول بستگان و خويشاوندان آبرومند، و در درجه بعد يتيمان و مستمندان، سپس آنهايى كه نيازشان كاملا موقتى است مانند واماندگان در راه، بعد سائلان، اشاره به اينكه نيازمندان همه اهل سؤال نيستند، گاهى چنان خويشتن دارند كه ظاهر آنها همچون اغنيا است در حالى كه در باطن سخت محتاجند، چنان كه قرآن در جاى ديگر مىگويد يَحْسَبُهُمُ الْجاهِلُ أَغْنِياءَ مِنَ التَّعَفُّفِ:” افراد ناآگاه آنها را به خاطر شدت خويشتندارى اغنياء تصور مىكنند” (سوره بقره- 273) و سرانجام به بردگان اشاره مىكند كه نياز به آزادى و استقلال دارند هر چند ظاهرا نياز مادى آنها به وسيله مالكشان تامين گردد.
سومين اصل از اصول نيكيها را بر پا داشتن نماز مىشمرد و مىگويد:” آنها نماز را برپا مىدارند” (وَ أَقامَ الصَّلاةَ).
نمازى كه اگر با شرائط و حدودش، و با اخلاص و خضوع، انجام گيرد، انسان را از هر گناه باز مىدارد و به هر خير و سعادتى تشويق مىكند.
چهارمين برنامه آنها را اداء زكات و حقوق واجب مالى ذكر كرده مىگويد: تفسير نمونه، ج1، ص: 600
” آنها زكات را مىپردازند” (وَ آتَى الزَّكاةَ).
بسيارند افرادى كه در پارهاى از موارد حاضرند به مستمندان كمك كنند اما در اداء حقوق واجب سهلانگار مىباشند، و به عكس گروهى غير از اداى حقوق واجب به هيچگونه كمك ديگرى تن در نمىدهند، حتى حاضر نيستند حتى يك دينار به نيازمندترين افراد بدهند، آيه فوق با ذكر” انفاق مستحبّ و ايثارگرى” از يك سو، و” اداى حقوق واجب” از سوى ديگر، اين هر دو گروه را از صف نيكوكاران واقعى خارج مىسازد و نيكوكار را كسى مىداند كه در هر دو ميدان انجام وظيفه كند.
و جالب اينكه در مورد انفاقهاى مستحبّ كلمه عَلى حُبِّهِ (با اينكه ثروت محبوب آنها است) را ذكر مىكند، ولى در مورد زكات واجب نه، چرا كه اداى حقوق واجب مالى يك وظيفه الهى و اجتماعى است و اصولا نيازمندان- طبق منطق اسلام- در اموال ثروتمندان به نسبت معينى شريكند، پرداختن مال شريك نيازى به اين تعبير ندارد.
پنجمين ويژگى آنها را وفاى به عهد مىشمرد و مىگويد:” كسانى هستند كه به عهد خويش به هنگامى كه پيمان مىبندند وفا مىكنند” (وَ الْمُوفُونَ بِعَهْدِهِمْ إِذا عاهَدُوا).
چرا كه سرمايه زندگى اجتماعى اعتماد متقابل افراد جامعه است، و از جمله گناهانى كه رشته اطمينان و اعتماد را پاره مىكند و زيربناى روابط اجتماعى را سست مىنمايد ترك وفاى به عهد است، به همين دليل در روايات اسلامى چنين مىخوانيم كه مسلمانان موظفند سه برنامه را در مورد همه انجام دهند، خواه طرف مقابل، مسلمان باشد يا كافر، نيكوكار باشد يا بدكار، و آن سه عبارتند از:
وفاى به عهد، اداى امانت و احترام به پدر و مادر «1».
__________________________________________________
(1) اصول كافى جلد دوم باب البر بالوالدين صفحه 129 حديث 15.
تفسير نمونه، ج1، ص: 601
و بالاخره ششمين و آخرين برنامه اين گروه نيكوكار را چنين شرح مىدهد:
” كسانى هستند كه در هنگام محروميت و فقر، و به هنگام بيمارى و درد، و همچنين در موقع جنگ در برابر دشمن، صبر و استقامت به خرج مىدهند، و در برابر اين حوادث زانو نمىزنند” (وَ الصَّابِرِينَ فِي الْبَأْساءِ وَ الضَّرَّاءِ وَ حِينَ الْبَأْسِ) «1» و در پايان آيه به عنوان جمعبندى و تاكيد بر شش صفت عالى گذشته مىگويد:” اينها كسانى هستند كه راست مىگويند و اينها پرهيزگارانند” أُولئِكَ الَّذِينَ صَدَقُوا وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُتَّقُونَ).
راستگويى آنها از اينجا روشن مىشود كه اعمال و رفتارشان از هر نظر با اعتقاد و ايمانشان هماهنگ است، و تقوا و پرهيزگاريشان از اينجا معلوم مىشود كه آنها هم وظيفه خود را در برابر” اللَّه” و هم در برابر نيازمندان و محرومان و كل جامعه انسانى و هم در برابر خويشتن خويش انجام مىدهند.
جالب اينكه شش صفت برجسته فوق هم شامل اصول اعتقادى و اخلاقى و هم برنامههاى عملى است.
در زمينه اصول اعتقادى تمام پايههاى اصلى ذكر شده، و از ميان برنامههاى عملى به انفاق و نماز و زكات كه سمبلى از رابطه خلق با خالق، و خلق با خلق است اشاره گرديده و از ميان برنامههاى اخلاقى تكيه بر وفاى به عهد و استقامت و پايدارى شده كه ريشه همه صفات عالى اخلاقى را تشكيل مىدهد.
__________________________________________________
(1)” باساء” از ماده” بؤس” به معنى فقر و” ضراء” به معنى درد و بيمارى و” حين الباس” به معنى هنگام جنگ است (مجمع البيان ذيل آيه مورد بحث).
تفسير نمونه، ج1، ص: 602
إِنْ تُقْرِضُوا اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً يُضاعِفْهُ لَكُمْ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ وَ اللَّهُ شَكُورٌ حَلِيمٌ (17- اگر به خدا قرض الحسنه دهيد آن را براى شما مضاعف مىسازد، و شما را مىبخشد و خداوند شكر كننده و بردبار است.
[سوره التغابن (64): آيات 14 تا 18]
يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّ مِنْ أَزْواجِكُمْ وَ أَوْلادِكُمْ عَدُوًّا لَكُمْ فَاحْذَرُوهُمْ وَ إِنْ تَعْفُوا وَ تَصْفَحُوا وَ تَغْفِرُوا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ (14) إِنَّما أَمْوالُكُمْ وَ أَوْلادُكُمْ فِتْنَةٌ وَ اللَّهُ عِنْدَهُ أَجْرٌ عَظِيمٌ (15) فَاتَّقُوا اللَّهَ مَا اسْتَطَعْتُمْ وَ اسْمَعُوا وَ أَطِيعُوا وَ أَنْفِقُوا خَيْراً لِأَنْفُسِكُمْ وَ مَنْ يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ (16) إِنْ تُقْرِضُوا اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً يُضاعِفْهُ لَكُمْ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ وَ اللَّهُ شَكُورٌ حَلِيمٌ (17) عالِمُ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ (18)
ترجمه:
14- اى كسانى كه ايمان آوردهايد بعضى از همسران و فرزندانتان دشمنان شما هستند، از آنها بر حذر باشيد، و اگر عفو كنيد و صرفنظر نمائيد و ببخشيد (خدا شما را مىبخشد) چرا كه خداوند بخشنده و مهربان است. تفسير نمونه، ج24، ص: 203
15- اموال و فرزندانتان وسيله آزمايش شما هستند، و اجر و پاداش عظيم نزد خدا است.
16- بنا بر اين تا آنجا كه در توان داريد تقواى الهى پيشه كنيد، و گوش دهيد و اطاعت نمائيد، و انفاق كنيد كه براى شما بهتر است، و آنها كه از بخل و حرص خويشتن مصون بمانند رستگار و پيروزند.
17- اگر به خدا قرض الحسنه دهيد آن را براى شما مضاعف مىسازد، و شما را مىبخشد و خداوند شكر كننده و بردبار است.
18- او از پنهان و آشكار با خبر است و او عزيز و حكيم است.
شان نزول:
در روايتى از امام باقر ع مىخوانيم: كه در مورد آيه” إِنَّ مِنْ أَزْواجِكُمْ …” فرمود: منظور اين است كه وقتى بعضى از مردان مىخواستند هجرت كنند پسر و همسرش دامن او را گرفتند و مىگفتند: تو را به خدا سوگند كه هجرت نكن، زيرا اگر بروى ما بعد از تو بىسرپرست خواهيم شد، بعضى مىپذيرفتند و مىماندند، آيه فوق نازل شد و آنها را از قبول اين گونه پيشنهادها و اطاعت فرزندان و زنان در اين زمينهها بر حذر داشت، اما بعضى ديگر اعتنا نمىكردند و مىرفتند ولى به خانواده خود مىگفتند به خدا اگر با ما هجرت نكنيد و بعدا در (دار الهجرة) مدينه نزد ما آئيد ما مطلقا به شما اعتنا نخواهيم كرد، ولى به آنها دستور داده شد كه هر وقت خانواده آنها به آنها پيوستند گذشته را فراموش كنند و جمله وَ إِنْ تَعْفُوا وَ تَصْفَحُوا وَ تَغْفِرُوا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ ناظر به همين معنى است «1».
__________________________________________________
(1) تفسير” على بن ابراهيم” مطابق نقل” نور الثقلين” جلد 5 صفحه 342 (حديث 20) همين معنى به صورت مختصرترى در تفسير” در المنثور” و” تفاسير ديگر” از ابن عباس نقل شده است، ولى هيچكدام به جامعيت روايت فوق نيست.
تفسير نمونه، ج24، ص: 204
تفسير: اموال و فرزندانتان وسيله آزمايش شما هستند
از آنجا كه در آيات گذشته فرمان به اطاعت بىقيد و شرط خدا و رسولش آمده بود، و از آنجا كه يكى از موانع مهم اين راه علاقه افراطى به اموال و همسران و فرزندان است در آيات مورد بحث به مسلمان در اين زمينه هشدار مىدهد.
نخست مىگويد:” اى كسانى كه ايمان آوردهايد! بعضى از همسران و فرزندانتان دشمنان شما هستند، از آنها بر حذر باشيد” (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّ مِنْ أَزْواجِكُمْ وَ أَوْلادِكُمْ عَدُوًّا لَكُمْ فَاحْذَرُوهُمْ).
البته نشانههاى اين عداوت كم نيست گاه مىخواهيد اقدام به كار مثبتى همچون هجرت كنيد دامان شما را مىگيرند و مانع اين فيض عظيم مىشوند، و گاه انتظار مرگ شما را مىكشند تا ثروت شما را تملك كنند، و مانند اينها.
بدون شك نه همه فرزندان چنينند، و نه همه همسران، و لذا در آيه با تعبير” من” تبعيضيه، به همين معنى اشاره مىكند كه تنها بعضى از آنها چنينند، مراقب آنها باشيد.
البته اين دشمنى گاه در لباس دوستى است و به گمان خدمت است، و گاه به راستى با نيت سوء و قصد عداوت انجام مىگيرد، و يا به قصد منافع خويشتن.
مهم اين است كه وقتى انسان بر سر دوراهى قرار مىگيرد كه راهى به سوى خدا مىرود و راهى به سوى زن و فرزند، و اين دو احيانا از هم جدا شدهاند، بايد در تصميمگيرى ترديد به خود راه ندهد كه رضاى حق را بر همه چيز مقدم بشمارد زيرا نجات دنيا و آخرت در آن است.
لذا در آيه 23 سوره توبه مىخوانيم: يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا آباءَكُمْ وَ إِخْوانَكُمْ أَوْلِياءَ إِنِ اسْتَحَبُّوا الْكُفْرَ عَلَى الْإِيمانِ وَ مَنْ يَتَوَلَّهُمْ مِنْكُمْ تفسير نمونه، ج24، ص: 205
فَأُولئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ
:” اى كسانى كه ايمان آوردهايد پدران و برادرانتان را دوستان خود قرار ندهيد اگر آنها كفر را بر ايمان مقدم بشمرند، و هر كس از شما آنها را دوست دارد ظالم و ستمگر است”.
ولى از آنجا كه ممكن است اين دستور بهانهاى براى خشونت و انتقامجويى و افراط از ناحيه پدران و همسران گردد بلا فاصله در ذيل آيه براى تعديل آنها مىفرمايد:” و اگر عفو كنيد و صرفنظر نمائيد و ببخشيد خداوند نيز شما را مشمول عفو و رحمتش قرار مىدهد چرا كه خدا غفور و رحيم است” (وَ إِنْ تَعْفُوا وَ تَصْفَحُوا وَ تَغْفِرُوا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ).
بنا بر اين اگر آنها از كار خود پشيمان شدند و در مقام عذرخواهى برآمدند، و يا بعد از هجرت به شما پيوستند آنها را از خود نرانيد، عفو و گذشت پيشه كنيد، همانطور كه انتظار داريد خدا هم با شما چنين كند.
در داستان افك” عايشه” در تفسير سوره نور مىخوانيم: هنگامى كه كار شايعهسازان در مدينه بالا گرفت بعضى از مؤمنان كه بستگانشان در صف شايعه- سازان بودند سوگند ياد كردند كه هر گونه كمك مالى را از آنها قطع كنند، آيه 22 همان سوره نازل شد و گفت:” آنها كه داراى برترى مالى و وسعت زندگى هستند نبايد سوگند ياد كنند كه از انفاق نسبت به نزديكان و مستمندان و مهاجران در راه خدا دريغ نمايند آنها بايد عفو كنند و صرفنظر نمايند”:
أَ لا تُحِبُّونَ أَنْ يَغْفِرَ اللَّهُ لَكُمْ:” آيا دوست نداريد خداوند شما را ببخشد”؟! در اينكه فرق ميان” عفو” و” صفح” و” غفران” چيست؟ با توجه به مفهوم لغوى آنها روشن مىشود كه سلسله مراتب بخشش گناه را بيان مىكند، زيرا” عفو” به معنى صرفنظر كردن از مجازات است، و” صفح” مرتبه بالاترى است يعنى ترك هر گونه سرزنش، و” غفران” به معنى پوشاندن گناه و به فراموشى سپردن آن است. تفسير نمونه، ج24، ص: 206
به اين ترتيب افراد با ايمان در عين قاطعيت در حفظ اصول اعتقادى خويش، و عدم تسليم در مقابل زن و فرزندانى كه آنها را به راه خطا دعوت مىكنند، بايد تا آنجا كه مىتوانند در تمام مراحل از محبت و عفو و گذشت دريغ ندارند كه همه اينها وسيلهاى است براى تربيت و باز گرداندن آنان به خط اطاعت خداوند.
در آيه بعد به يك اصل كلى ديگر در مورد اموال و فرزندان اشاره كرده، مىفرمايد:” اموال و اولاد شما، وسيله آزمايش شما هستند” (َّما أَمْوالُكُمْ وَ أَوْلادُكُمْ فِتْنَةٌ
).
و اگر در اين ميدان آزمايش، از عهده برآئيد،” اجر و پاداش عظيم نزد خداوند (از آن شما) خواهد بود” (اللَّهُ عِنْدَهُ أَجْرٌ عَظِيمٌ
).
در آيه گذشته تنها سخن از عداوت” بعضى” از همسران و فرزندان نسبت به انسان بود كه او را از راه اطاعت خدا منحرف ساخته، به گناه، و گاهى به كفر مىكشانند، ولى در اينجا سخن از” همه” فرزندان و اموال است كه وسيله آزمايش انسانند.
در واقع خداوند براى تربيت انسان، دائما او را در كورههاى داغ امتحان قرار مىدهد، و با امور مختلفى او را مىآزمايد، اما اين دو (اموال و فرزندان) از مهمترين وسائل امتحان او را تشكيل مىدهند، چرا كه جاذبه اموال از يك سو و عشق و علاقه به فرزندان از سوى ديگر، چنان كشش نيرومندى در انسان ايجاد مىكند كه در مواردى كه رضاى خدا از رضاى آنها جدا مىشود، انسان سخت در فشار قرار مىگيرد.
تعبير به” انما” كه معمولا براى حصر آورده مىشود نشان مىدهد كه اين دو موضوع، بيش از هر چيز ديگر وسيله امتحان است، و به همين دليل در روايتى از امير مؤمنان على ع مىخوانيم كه فرمود: تفسير نمونه، ج24، ص: 207
لا يقولن احدكم:” اللهم انى اعوذ بك من الفتنة” لانه ليس احد الا و هو مشتمل على فتنة، و لكن من استعاذ فليستعذ من مضلات الفتن، فان اللَّه سبحانه يقول:” و اعلموا انما اموالكم و اولادكم فتنة
“:” هيچكس از شما نگويد خداوندا، من به تو پناه مىبرم، از امتحان و آزمايش، چرا كه هر كس داراى وسيله آزمايشى است (و حد اقل مال و فرزندى دارد و اصولا طبيعت زندگى دنيا، طبيعت آزمايش و بوته امتحان است) و لكن كسى كه مىخواهد به خدا پناه برد، از امتحانات گمراه كننده پناه برد چه اينكه خداوند مىگويد:” بدانيد اموال و اولاد شما وسيله آزمون است «1».
همين معنى با مختصر تفاوتى در آيه 28 سوره انفال ديده مىشود (آنچه در ذيل كلام امير مؤمنان على ع و روايت فوق ذكر شده تعبيرى است كه در سوره انفال آمده است، دقت كنيد).
در اينجا بسيارى از مفسران و محدثان نقل كردهاند كه روزى رسول خدا ص بر فراز منبر مشغول خطبه بود، حسن و حسين ع كه آن روز دو كودك بودند وارد شدند در حالى كه پيراهنهاى سرخى به تن داشتند، گاه به هنگام راه رفتن لغزش پيدا كرده مىافتادند، همين كه چشم رسول خدا ص به آنها افتاد خطبه خود را قطع كرد و از منبر فرود آمد و آنها را در بغل گرفت، و بر فراز منبر برد، و بر دامان خود نشانيد و بعد فرمود:” خداوند عز و جل درست فرموده است كه مىگويد:نَّما أَمْوالُكُمْ وَ أَوْلادُكُمْ فِتْنَةٌ
من هنگامى كه نظر به اين دو كودك كردم كه راه مىروند و مىلغزند، شكيبايى نكردم تا گفتارم را قطع نمودم و آنها را برداشتم، و بعد از آن به خطبه خود ادامه داد «2».
__________________________________________________
(1)” نهج البلاغه” كلمات قصار جمله 93.
(2)” مجمع البيان” جلد 10 صفحه 301 (ذيل آيات مورد بحث) همين حديث را” قرطبى” در تفسير خود و” روح المعانى” و” فى ظلال”، و” الميزان” با تفاوتهاى مختصرى نقل كردهاند.
تفسير نمونه، ج24، ص: 208
بايد توجه داشت كه” فتنه” و آزمايش، گاه آزمون خير است و گاه آزمون شر، و در اينجا مىتواند آزمون خير باشد به اين معنى كه خدا مىخواهد پيامبرش را بيازمايد كه به هنگام اشتغال به خطبه آنهم بر فراز منبر آيا ممكن است از حال اين دو فرزند كه جگر گوشههاى زهرا ع هستند و هر كدام در آينده مقام والايى خواهند داشت غافل گردد، يا ابهت و شكوه خطبه مانع از ابراز عاطفه و محبت نخواهد گشت، و گرنه مسلم است كه پيامبر ص از ياد خدا و انجام مسئوليت سنگين تبليغ و هدايت به خاطر محبت فرزندان هرگز غافل نمىشد.
و به هر حال اين عمل پيامبر ص هشدارى بود به همه مسلمانان تا موقعيت اين دو فرزند على ع و فاطمه ع را بشناسند.
لذا در حديثى كه در منابع معروف اهل سنت نقل شده مىخوانيم كه” براء ابن عازب” (صحابى معروف) مىگويد:
رأيت الحسن بن على على عاتق النبى صلى اللَّه عليه و آله و هو يقول: اللهم انى احبه فاحبه:
” حسن بن على را بر شانه پيامبر ص ديدم در حالى كه مىفرمود:” خدايا من او را دوست مىدارم تو هم او را دوست بدار” «1».
در روايات ديگر آمده كه گاه حسين ع مىآمد و به هنگام سجده بر دوش پيامبر ص مىرفت و حضرت مانع او نمىشد «2»! و اينها همه بيانگر عظمت مقام اين دو امام بزرگ است.
__________________________________________________
(1)” صحيح مسلم” جلد 4 صفحه 1883 (باب فضائل الحسن و الحسين عليهما السلام حديث 58).
(2)” بحار” جلد 43 صفحه 296 حديث 57.
تفسير نمونه، ج24، ص: 209
در آيه بعد به عنوان نتيجهگيرى مىفرمايد،” اكنون كه چنين است تقواى الهى پيشه كنيد آن قدر كه در توان داريد، و فرمانهاى او را بشنويد و اطاعت كنيد، و در راه او انفاق نمائيد كه براى شما بهتر است” (فَاتَّقُوا اللَّهَ مَا اسْتَطَعْتُمْ وَ اسْمَعُوا وَ أَطِيعُوا وَ أَنْفِقُوا خَيْراً لِأَنْفُسِكُمْ).
نخست دستور به اجتناب از گناهان مىدهد (چرا كه تقوا بيشتر ناظر به پرهيز از گناه است) و سپس دستور به اطاعت فرمان و شنيدنى كه مقدمه اين اطاعت است و از ميان طاعات بخصوص روى مساله انفاق كه از مهمترين آزمايشهاى الهى است تكيه مىكند و سرانجام هم مىگويد سود تمام اينها عائد خود شما مىشود.
بعضى از مفسران” خيرا” را به معنى” مال” تفسير كردهاند كه وسيله نيل به كارهاى مثبت است همانگونه كه در آيه وصيت نيز به همين معنى آمده است:
كُتِبَ عَلَيْكُمْ إِذا حَضَرَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ إِنْ تَرَكَ خَيْراً الْوَصِيَّةُ لِلْوالِدَيْنِ وَ الْأَقْرَبِينَ بِالْمَعْرُوفِ:” بر شما مقرر شده هنگامى كه مرگ يكى از شما فرا رسد اگر خيرى از خود به يادگار گذاشته وصيت به طور شايسته براى پدر و مادر و نزديكان كند” (بقره- 180).
جمعى نيز خير را به معنى گستردهاى تفسير كرده، و آن را قيد” انفاق” ندانسته، بلكه به كل آيه مربوط مىدانند و مىگويند: منظور اين است اطاعت تمام اين اوامر به سود شما است، (اين تفسير مناسبتر به نظر مىرسد) «1».
ذكر اين نكته نيز لازم است كه دستور به تقوا به مقدار توانايى هيچ منافاتى با آيه 102 سوره آل عمران ندارد كه مىگويد: اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقاتِهِ:” آن گونه كه حق تقوا و پرهيزكارى است از خدا بپرهيزيد” بلكه اين
__________________________________________________
(1) بنا بر اين تفسير اول” خيرا” مفعول” انفقوا” است، و بنا بر تقسيم دوم خبر است براى فعل مقدرى و در تقدير چنين است” يكن خيرا لكم”.
تفسير نمونه، ج24، ص: 210
هر دو مكمل يكديگرند، چرا كه در يك جا مىگويد:” تا آنجا كه در توان داريد تقوا پيشه كنيد” و در جاى ديگر مىگويد:” حق تقوا را اداء كنيد” مسلم است ادا كردن حق تقوا به مقدار قدرت و توانايى انسان است، زيرا تكليف ما لا يطاق معنى ندارد، هدف اين است كه انسان آخرين كوشش خود را در اين طريق به كار گيرد.
بنا بر اين كسانى كه آيه مورد بحث را ناسخ آيه سوره آل عمران دانستهاند در اشتباهند.
و در پايان آيه به عنوان تاكيدى بر مساله انفاق مىفرمايد: و آنها كه از بخل و حرص خويش مصون بمانند رستگار و پيروزند” (وَ مَنْ يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ).
” شح” به معنى بخل توأم با حرص است، و مىدانيم اين دو صفت رذيله از بزرگترين موانع رستگارى انسان، و بزرگترين سد راه انفاق و كارهاى خير است، اگر انسان دست به دامن لطف الهى زند و با تمام وجودش از او تقاضا كند و در خودسازى و تهذيب نفس بكوشد و از اين دو رذيله نجات يابد سعادت خود را تضمين كرده است.
گرچه در بعضى از روايات از امام صادق ع آمده است:
من ادى الزكاة فقد وقى شح نفسه
:” كسى كه زكات را بپردازد از بخل و حرص رهايى يافته” «1» ولى روشن است كه اين يكى از مصداقهاى زنده ترك بخل و حرص است، نه تمام مفهوم آن.
در حديث ديگرى مىخوانيم كه امام صادق ع از شب تا صبح طواف خانه خدا بجا مىآورد و پيوسته مىفرمود:
اللهم قني شح نفسى
:” خداوندا! مرا
__________________________________________________
(1)” مجمع البيان” جلد 10 صفحه 301. […..]
تفسير نمونه، ج24، ص: 211
از حرص و بخل خودم نگاهدار” يكى از يارانش عرض مىكند: فدايت شوم، امشب نشنيدم غير از اين دعا، دعاى ديگرى كنى فرمود: چه چيز از بخل و حرص نفس مهمتر است در حالى كه خداوند مىفرمايد: وَ مَنْ يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ «1».
سپس براى تشويق به انفاق و جلوگيرى از بخل و شح نفس مىفرمايد:
” اگر شما به خدا، قرض الحسنه دهيد، آن را براى شما مضاعف مىسازد، و شما را مشمول آمرزش خويش مىگرداند، و خدا شكرگزار و بردبار است) (إِنْ تُقْرِضُوا اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً يُضاعِفْهُ لَكُمْ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ وَ اللَّهُ شَكُورٌ حَلِيمٌ).
چه تعبير عجيبى كه بارها در قرآن مجيد در مورد” انفاق فى سبيل اللَّه” تكرار شده، خدايى كه آفريننده اصل و فرع وجود ما، و بخشنده تمام نعمتها، و مالك اصلى همه ملكها است، از ما وام مىطلبد! و در برابر آن وعده” اجر مضاعف” و آمرزش مىدهد، و نيز از ما تشكر مىكند، لطف و محبت بالاتر از اين تصور نمىشود، و بزرگوارى و رحمت فراتر از اين ممكن نيست، ما چه هستيم و چه داريم كه به او وام دهيم؟ و تازه چرا اينهمه پاداش عظيم بگيريم؟! اينها همه نشانه اهميت مساله انفاق از يك سو و لطف بىپايان خدا در باره بندگان از سوى ديگر نيست؟
” قرض” در اصل به معنى قطع كردن و بريدن است، و چون با واژه” حسن” همراه شود، اشاره به جدا كردن مال از خويشتن و دادن آن در راه خير است.
” يضاعفه” از ماده” ضعف” (بر وزن شعر) چنان كه قبلا هم گفتهايم،
__________________________________________________
(1)” نور الثقلين” جلد 5 صفحه 346.
تفسير نمونه، ج24، ص: 212
تنها به معنى دو برابر نيست، بلكه چندين برابر را نيز شامل مىشود كه در مورد” انفاق” تا هفتصد برابر، و بيش از آن، در قرآن آمده است! (بقره- 261).
ضمنا جمله” يَغْفِرْ لَكُمْ” دليل بر اين است كه انفاق، يكى از عوامل آمرزش گناه است.
تعبير به” شكور” كه يكى از اوصاف خدا است، دليل بر اين است كه خداوند از بندگانش به وسيله پاداشهاى عظيم تشكر مىكند، و” حليم” بودن او اشاره به مساله آمرزش گناهان، و عدم تعجيل در عقوبت بندگان است.
و بالآخره در آخرين آيه مىفرمايد:” او آگاه از پنهان و آشكار است و قدرتمند و حكيم است” (عالِمُ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ).
از اعمال بندگان مخصوصا انفاقهاى آنها، در نهان و آشكار، با خبر است، و اگر از آنها تقاضاى وامى مىكند، نه به خاطر نياز و عدم قدرت است بلكه به خاطر كمال لطف و محبت است، و اگر اين همه پاداش در برابر انفاقها به آنها وعده مىدهد، اين نيز مقتضاى حكمت او است.
و به اين ترتيب اوصاف پنجگانه خداوند كه در اين آيه و آيه قبل به آن اشاره شده، همگى نوعى ارتباط با مساله انفاق در راه او دارد، ولى توجه به اين صفات پنجگانه خداوند علاوه بر مساله تشويق به انفاق، انسان را در مساله اطاعت پروردگار به طور كلى و خوددارى از هر گونه گناه مصممتر مىكند و به او قوت قلب و نيروى اراده و روح تقوا مىبخشد.
تفسير نمونه، ج24، ص: 213
نكته: يك حديث پر معنى
در حديثى از پيغمبر گرامى اسلام آمده است:
ما من مولود يولد الا فى شبابيك رأسه مكتوب خمس آيات من سورة التغابن
:” هيچ نوزادى متولد نمىشود مگر اينكه در مشبكهاى سرش پنج آيه از سوره تغابن نوشته شده”! «1» ممكن است منظور همين پنج آيه آخر سوره باشد كه در مورد اموال و اولاد سخن مىگويد، و نوشته شدن اين پنج آيه در شبكههاى سر اشاره به حتمى بودن اين مساله است، يعنى محتواى اين آيات در باره همه فرزندان آدم بدون استثناء صادق است.
تعبير به” شبابيك” جمع” شباك” بر وزن (خفاش) به معنى (مشبك) ممكن است اشاره به استخوانهاى سر باشد كه قطعات آن درهم فرورفته و يا اشاره به شبكههاى مغزى است، و در هر حال دليل بر وجود اين روحيات در انسانها است.
خداوندا! ما را در اين آزمون بزرگ به اموال، اولاد، و همسر يارى فرما.
پروردگارا! ما را از بخل و حرص و شح نفس دور دار كه هر كس را از آن دور دارى اهل نجات و رستگارى است.
__________________________________________________
(1)” روح البيان” جلد 10 صفحه 24.
تفسير نمونه، ج24، ص: 214
بارالها! در روز قيامت روزى كه غبن و زيان بندگان گنهكار ظاهر مىشود ما را در كنف لطفت از اين” تغابن” بركنار فرما آمين يا رب العالمين.
پايان سوره تغابن 22 رمضان المبارك 1406
تفسير نمونه، ج24، ص: 215
(65) سوره طلاق اين سوره در مدينه نازل شده و داراى 12 آيه است
تفسير نمونه، ج24، ص: 217
محتواى سوره طلاق
مهمترين مساله كه در اين سوره مطرح است- چنان كه از نامش پيدا است- مساله” طلاق” و احكام و خصوصيات، و پيامدهاى آن است، سپس بحثهايى از مبدء و معاد و نبوت پيامبر و بشارت و انذار به دنبال آن آمده است.
از اين رو مىتوان محتواى اين سوره را به دو بخش عمده تقسيم كرد:
بخش اول هفت آيه نخستين سوره است كه پيرامون طلاق و مسائل مربوط به آن سخن مىگويد، و به قدرى جزئيات اين مساله را در عباراتى كوتاه و پر معنى به طور دقيق و ظريف مطرح ساخته كه انسان با ملاحظه آن خود را كاملا مستغنى مىبيند.
بخش دوم كه در حقيقت انگيزه اجراى بخش اول است از عظمت خداوند، و عظمت مقام رسول او، و پاداش صالحان، و مجازات بدكاران، بحث مىكند، و مجموعه منسجمى را براى ضمانت اجراى اين مساله مهم اجتماعى ارائه مىدهد، ضمنا اين سوره نام ديگرى نيز دارد و آن سوره” نساء قصرى” (بر وزن و معنى صغرى) در مقابل سوره معروف نساء است كه” نساء كبرى” مىباشد.
تفسير نمونه، ج24، ص: 218
فضيلت تلاوت سوره
در حديثى از پيغمبر اكرم ص آمده است
من قرأ سورة الطلاق مات على سنة رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله
:” هر كس سوره طلاق را بخواند (و آن را در برنامههاى زندگى خود به كار بندد) بر سنت پيامبر از دنيا مىرود” «1».
__________________________________________________
(1)” مجمع البيان” جلد 10 صفحه 302.
تفسير نمونه، ج24، ص: 219
(وَ أَمَّا السَّائِلَ فَلا تَنْهَرْ).
” لا تنهر” از ماده” نهر” به معنى” راندن توأم با خشونت” است، و بعيد نيست ريشه آن با” نهر” به معنى نهر آب جارى يكى باشد چرا كه آن هم آب را با شدت مىراند! در اينكه منظور از” سائل” در اينجا چه كسى است؟ چند تفسير وجود دارد: نخست اينكه منظور كسانى است كه سؤالاتى در مسائل علمى و اعتقادى و دينى دارند، به قرينه اينكه اين دستور تفريعى است بر آنچه در آيات قبل آمده” وَ وَجَدَكَ ضَالًّا فَهَدى”” خداوند تو را گمشده يافت و هدايت كرد” پس به شكرانه اين هدايت الهى تو نيز در هدايت نيازمندان كوشا باش، و هيچ تقاضا كننده هدايتى را از خود مران.
ديگر اينكه منظور كسانى است كه داراى فقر مادى هستند، و به سراغ تو مىآيند، بايد آنچه در توان دارى به كار گيرى، و آنها را مايوس نكنى، و از خود نرانى.
سوم اينكه هم ناظر به فقر علمى است و هم فقر مادى، دستور مىدهد كه به تقاضاى سائلان در هر قسمت پاسخ مثبت ده، اين معنى هم تناسب با هدايت الهى نسبت به پيامبر ص دارد و هم سرپرستى از او در زمانى كه يتيم بود.
__________________________________________________
(1)” مجمع البيان” جلد 10 صفحه 506.
تفسير نمونه، ج27، ص: 108
عجب اينكه بعضى از مفسران براى اثبات اينكه مقصود از” سائل” در اينجا تنها سؤال كننده از مسائل علمى است گفتهاند كه تعبير” سائل” در قرآن مجيد هرگز به معنى تقاضا كننده مالى نيامده است»
.
در حالى كه مكرر در قرآن در اين معنى به كار رفته است، چنان كه در آيه 19 ذاريات مىخوانيم: وَ فِي أَمْوالِهِمْ حَقٌّ لِلسَّائِلِ وَ الْمَحْرُومِ:” در اموال آنها حقى است براى سائل و محروم” همين معنى در آيه 25 معارج و 177 بقره نيز آمده است.
و سرانجام در سومين و آخرين دستور مىفرمايد:” و اما نعمتهاى پروردگارت را بازگو كن” (وَ أَمَّا بِنِعْمَةِ رَبِّكَ فَحَدِّثْ).
بازگو كردن نعمت، گاه با زبان است و تعبيراتى كه حاكى از نهايت شكر و سپاس باشد، نه غرور و برترىجويى، و گاه با عمل است به اين ترتيب كه از آن انفاق و بخشش در راه خدا كند، بخششى كه نشان دهد خداوند نعمت فراوانى به او عطا كرده است.
اين سنت افراد سخاوتمند و كريم است كه وقتى نعمتى به آنها روى آورد بازگو مىكنند و شكر خدا را بجا مىآورند، و عملشان نيز تاييد و تاكيدى است بر اين حقيقت، به عكس بخيلان دون همت كه دائما ناله مىكنند، و اگر دنيا را نيز به آنها بدهى اصرار در پردهپوشى بر نعمتها دارند، چهره آنها فقيرانه، و سخنانشان آميخته با آه و زارى و عملشان نيز بيانگر فقر است! اين در حالى است كه از پيغمبر اكرم ص نقل شده است كه فرمود:
ان اللَّه تعالى اذا انعم على عبد نعمة يحب ان يرى اثر النعمة عليه:
__________________________________________________
(1)” تفسير عبده” جزء عم صفحه 113.
تفسير نمونه، ج27، ص: 109
” خداوند هنگامى كه نعمتى به بندهاى مىبخشد دوست دارد آثار نعمت را بر او ببيند” «1».
بنا بر اين حاصل معنى آيه چنين مىشود: به شكرانه اينكه فقير بودى خدا بى نيازت كرد، تو هم آثار نعمت را آشكار كن، و با گفتار و عمل اين موهبت الهى را بازگو نما.
ولى بعضى از مفسران گفتهاند منظور از” نعمت” در اينجا تنها نعمتهاى معنوى از جمله نبوت يا قرآن مجيد است كه پيامبر ص موظف بود آنها را ابلاغ كند و اين است منظور از بازگو كردن نعمت.
اين احتمال نيز وجود دارد كه تمام نعمتهاى معنوى و مادى را شامل شود.
لذا در حديثى از امام صادق ع مىخوانيم كه فرمود معنى آيه چنين است:
حدث بما اعطاك اللَّه، و فضلك، و رزقك، و احسن اليك و هداك:
” آنچه را خدا به تو بخشيده و برترى داده و روزى عطا فرموده و نيكى به تو كرده و هدايت نموده همه را بازگو كن” «2».
و بالآخره در حديث ديگرى از پيغمبر اكرم به عنوان يك دستور كلى مىخوانيم:
من اعطى خيرا فلم ير عليه، سمى بغيض اللَّه، معاديا لنعم اللَّه!:
” هر كس خيرى به او رسد و آثارش بر او ديده نشود، دشمن خدا شمرده مىشود، و مخالف نعمتهاى او” «3».
اين سخن را با حديث ديگرى از امير مؤمنان على ع پايان مىدهيم كه
__________________________________________________
(1)” نهج الفصاحة” حديث 683.
(2)” مجمع البيان” جلد 10 صفحه 507.
(3)” تفسير قرطبى” جلد 10 صفحه 7192 نزديك به همين معنى در كتاب كافى جلد 6- كتاب الزى و التجمل حديث 2 آمده است. […..]
تفسير نمونه، ج27، ص: 110
فرمود:
ان اللَّه جميل يحب الجمال، و يحب ان يرى اثر النعمة على عبده:
” خداوند زيبا است، و زيبايى را دوست دارد! و همچنين دوست دارد آثار نعمت را بر بنده خود ببيند” «1».
(1) فروع كافى جلد 6 صفحه 438 حديث.
تفسير نمونه، ج27، ص: 111
آخرين آيه مورد بحث كه آخرين آيه سوره محمد ص است تاكيد ديگرى است بر آنچه در آيات گذشته پيرامون مسائل مادى و دلبستگىهاى مردم به آن تفسير نمونه، ج21، ص: 496
و انفاق در راه خدا آمده است.
مىفرمايد:” بدانيد شما همان جمعيتى هستيد كه دعوت براى انفاق در راه خدا مىشويد، بعضى از شما اين فرمان الهى را اطاعت مىكنند در حالى كه بعضى بخل مىورزند (ها أَنْتُمْ هؤُلاءِ تُدْعَوْنَ لِتُنْفِقُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَمِنْكُمْ مَنْ يَبْخَلُ).
در اينجا اين سؤال مطرح مىشود كه در آيات قبل گفته شد خداوند اموال شما را مطالبه نمىكند چگونه در اين آيه دستور به انفاق فى سبيل اللَّه داده شده است؟
ولى دنباله خود آيه در حقيقت به اين سؤال از دو راه پاسخ مىدهد: نخست مىگويد:” كسى كه در انفاق بخل كند نسبت به خود بخل كرده است” (وَ مَنْ يَبْخَلْ فَإِنَّما يَبْخَلُ عَنْ نَفْسِهِ) «1».
چرا كه نتيجه انفاقها هم در دنيا به خود شما بازمىگردد، زيرا فاصلههاى طبقاتى كم مىشود آرامش و امنيت در جامعه حكمفرما مىگردد، محبت و صفا و صميميت جاى كينه و عداوت را مىگيرد اين پاداش دنيوى شما است.
و هم در آخرت در برابر هر درهم و دينارى مواهب و نعمتهايى به شما ارزانى مىدارد كه هرگز به فكر بشرى خطور نكرده است، بنا بر اين هر قدر بخل كنيد به خودتان بخل كردهايد! به تعبير ديگر مساله انفاق در اينجا بيشتر ناظر به انفاق براى جهاد است و تعبير به فى سبيل اللَّه نيز تناسب با همين معنى دارد، و واضح است كه هر گونه كمك به پيشرفت امر جهاد ضامن حفظ موجوديت و استقلال و شرف يك جامعه است.
__________________________________________________
(1) واژه بخل گاهى با عن متعدى مىشود و گاه با على در صورت اول معنى منع دارد و در صورت دوم اضرار.
تفسير نمونه، ج21، ص: 497
پاسخ ديگر اينكه” خداوند غنى و بىنياز است و شما همه نيازمنديد” (وَ اللَّهُ الْغَنِيُّ وَ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ).
او هم از انفاق شما بىنياز است، و هم از اطاعتتان، اين شما هستيد كه در دنيا و آخرت نياز به لطف و رحمت و پاداش او داريد.
اصولا موجودات امكانيه و ما سوى اللَّه سر تا پا فقر و نيازند، و غنى بالذات تنها خدا است، آنها حتى در اصل وجودشان دائما وابسته به اويند، و لحظه به لحظه از منبع لا يزال فيض وجود او مدد مىگيرند كه اگر يك لحظه از آنها قطع فيض كند هستى همه بر باد مىرود” و فرو ريزند قالبها”! آخرين جمله هشدارى است به همه مسلمانان كه قدر اين نعمت بزرگ و موهبت عظيم را بدانيد كه خداوند شما را پاسدار آئين پاكش قرار داد تا حاميان دين و ياوران پيامبر او باشيد، اگر به اين نعمت بزرگ ارج ننهيد” و اگر روىگردان شويد اين ماموريت را به گروه ديگرى مىسپارد گروهى كه همانند شما نخواهند بود”! (وَ إِنْ تَتَوَلَّوْا يَسْتَبْدِلْ قَوْماً غَيْرَكُمْ ثُمَّ لا يَكُونُوا أَمْثالَكُمْ).
آرى اين بار هرگز بر زمين نمىماند، اگر شما به اهميت موقفتان پى نبريد، و اين رسالت عظيم را ناديده بگيريد، خداوند قوم ديگرى را برمىانگيزد و اين رسالت عظيم را بر دوش آنها مىافكند، قومى كه در ايثار و فداكارى و بذل جان و مال و انفاق فى سبيل اللَّه به مراتب از شما برتر و بالاتر باشند! اين تهديد بزرگى است كه نظير آن در آيه 54 سوره مائده نيز آمده است:
يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا مَنْ يَرْتَدَّ مِنْكُمْ عَنْ دِينِهِ فَسَوْفَ يَأْتِي اللَّهُ بِقَوْمٍ يُحِبُّهُمْ وَ يُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ أَعِزَّةٍ عَلَى الْكافِرِينَ يُجاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ لا يَخافُونَ لَوْمَةَ لائِمٍ:
” اى كسانى كه ايمان آوردهايد! هر كس از شما از آئين خود بازگردد (به خدا زيانى نمىرساند) خداوند در آينده جمعيتى را مىآورد كه آنها را دوست تفسير نمونه، ج21، ص: 498
دارد و آنها نيز خدا را دوست دارند، در برابر مؤمنان متواضع، و در برابر كافران نيرومند و شكست ناپذير، مردانى كه در راه خدا جهاد مىكنند و هرگز از سرزنش سرزنش كنندگان هراسى به خود راه نمىدهند” (مائده- 53).
جالب توجه اين كه اكثر مفسران در ذيل آيه مورد بحث نقل كردهاند كه بعد از نزول اين آيه جمعى از اصحاب رسول خدا ص عرض كردند: من هؤلاء الذين ذكر اللَّه فى كتابه:” اين گروهى كه خداوند در اين آيه به آنها اشاره كرده كيانند”؟! در اين هنگام سلمان نزديك پيامبر ص نشسته بود، پيامبر دست بر پاى سلمان (و طبق روايتى بر شانه سلمان) زد و فرمود:”
هذا و قومه، و الذى نفسى بيده لو كان الايمان منوطا بالثريا لتناوله رجال من فارس:
” منظور اين مرد و قوم او است، سوگند به آن كس كه جانم به دست او است اگر ايمان به ثريا بسته باشد گروهى از مردان فارس آن را به چنگ مىآورند”! اين حديث و مشابه آن را محدثان معروف اهل سنت مانند محدث معروف بيهقى و ترمذى در كتب معروف خود آوردهاند، و مفسران معروف شيعه و اهل سنت بر آن اتفاق دارند، مانند: نويسنده تفسير قرطبى، روح البيان، و مجمع البيان و فخر رازى و مراغى و ابو الفتوح رازى و مانند آنها.
در تفسير” در المنثور” در ذيل همين آيه نيز چندين حديث در همين زمينه آورده است «1».
حديث ديگرى از امام صادق ع نقل شده كه مكمل حديث فوق است فرمود:
و اللَّه ابدل بهم خيرا منهم، الموالى
:” به خدا سوگند كه خداوند به اين وعده خود وفا كرده و گروهى را از غير عرب بهتر از آنها جانشين آنها فرمود” «2».
__________________________________________________
(1)” در المنثور” جلد 6 صفحه 67.
(2) تفسير” مجمع البيان” جلد 9 صفحه 108. […..]
تفسير نمونه، ج21، ص: 499
اگر با دقت و خالى از هر گونه تعصب به تاريخ اسلام و علوم اسلامى بنگريم، و سهم عجم، و مخصوصا ايرانيان را در ميدانهاى جهاد و مبارزه با دشمنان از يك سو، و تنقيح و تدوين علوم اسلامى را از سوى ديگر بنگريم به واقعيت اين حديث پى خواهيم برد و شرح اين سخن بسيار است.
خداوندا! ما را در مسير جهاد و ايثار و فداكارى در طريق آئين پاكت استوار و ثابت قدم بدار.
بارالها! اين افتخار بزرگى را كه به ما مرحمت فرمودى كه داعيان آئين پاك تو باشيم هرگز از ما سلب مكن.
پروردگارا! در اين هنگام كه طوفانهاى شديد از شرق و غرب براى محو آثار آئين پاكت درگرفته، به ما قدرت بيشتر، ايمان محكمتر، ايثار فزونتر و اخلاص فراوانتر مرحمت فرما! آمين يا رب العالمين جمعه 17 ماه رمضان (روز فتح بدر) سال 1405 مطابق 17: 3: 64 پايان سوره محمد (ص) و پايان جلد 21 تفسير نمونه
تفسير نمونه، ج22، ص: 3
وصف پرهيزگاران بهشتى اشاره كرده، مىافزايد:” در اموال آنها حقى براى سائل و محروم بود (وَ فِي أَمْوالِهِمْ حَقٌّ لِلسَّائِلِ وَ الْمَحْرُومِ).
تعبير به” حق” در اينجا يا به خاطر اين است كه خداوند بر آنها لازم شمرده است (مانند زكات و خمس و سائر حقوق واجب شرعى) و يا آنها خود بر خويشتن الزام كردهاند و تعهد نمودهاند، و در اينصورت غير حقوق واجب را نيز شامل مىگردد.
بعضى معتقدند اين آيه تنها ناظر به قسم دوم است، و حقوق واجب را شامل نمىشود، زيرا حقوق واجب در اموال همه مردم است، اعم از پرهيزگاران و غير آنها، و حتى كفار، بنا بر اين وقتى مىگويد: در اموال آنها چنين حقى است يعنى علاوه بر واجبات آنها بر خود لازم مىدانند كه در راه خدا از اموال خويش به سائلان و محرومان انفاق كنند، ولى مىتوان گفت كه فرق نيكوكاران با ديگران آن است كه آنها اين حقوق را ادا مىكنند در حالى كه ديگران مقيد به آن نيستند.
اين تفسير نيز گفته شده كه تعبير به” سائل” در مورد حقوق واجب است، چرا كه حق سؤال و مطالبه دارد، و تعبير به” محروم” در حقوق مستحبّ
__________________________________________________
(1) در المنثور جلد 6 صفحه 113.
(2)” مجمع البيان” ذيل آيات مورد بحث.
تفسير نمونه، ج22، ص: 324
است كه حق مطالبه در آن نيست.
” فاضل مقداد” در” كنز العرفان” تصريح مىكند كه منظور از” حق معلوم” حقى است كه خود آنها در اموالشان قرار مىدهند، و خويشتن را موظف به آن مىدانند «1».
نظير اين معنى در سوره معارج آيه 24 و 25 آمده است مىفرمايد: وَ الَّذِينَ فِي أَمْوالِهِمْ حَقٌّ مَعْلُومٌ لِلسَّائِلِ وَ الْمَحْرُومِ.
و با توجه به اينكه حكم وجوب زكات در مدينه نازل شد، و آيات اين سوره همگى مكى است نظر اخير تاييد مىشود.
در رواياتى كه از منابع اهل بيت ع رسيده نيز تاكيد شده كه منظور از” حق معلوم” چيزى غير از زكات واجب است.
در حديثى از امام صادق ع مىخوانيم:
لكن اللَّه عز و جل فرض فى اموال الاغنياء حقوقا غير الزكاة، فقال عز و جل: وَ الَّذِينَ فِي أَمْوالِهِمْ حَقٌّ مَعْلُومٌ لِلسَّائِلِ، فالحق المعلوم غير الزكاة، و هو شىء يفرضه الرجل على نفسه فى ماله … ان شاء فى كل يوم و ان شاء فى كل جمعة و ان شاء فى كل شهر.
..:” ولى خداوند متعال در اموال ثروتمندان حقوقى غير از زكات قرار داده، از جمله اينكه فرموده است: در اموال آنها حق معلومى براى سائل و محروم است، بنا بر اين” حق معلوم” غير از زكات است، و آن چيزى است كه انسان شخصا بر خود لازم مىكند كه از مالش بپردازد … براى هر روز، و يا اگر بخواهد در هر جمعه و يا در هر ماه …” «2».
در اين زمينه احاديث متعدد ديگرى با تعبيرات مختلف از امام على بن
__________________________________________________
(1)” كنز العرفان” جلد 1 صفحه 226.
(2)” وسائل الشيعه” جلد 6 صفحه 27 (ابواب ما تجب فيه الزكات باب 7 حديث 2).
تفسير نمونه، ج22، ص: 325
الحسين ع و امام باقر ع و امام صادق ع نقل شده است «1».
و به اين ترتيب تفسير آيه روشن است.
در اينكه ميان” سائل” و” محروم” چه تفاوتى است؟ جمعى گفتهاند:
” سائل” كسى است كه از مردم تقاضاى كمك مىكند، ولى” محروم” شخص آبرومندى است كه براى معيشت خود نهايت تلاش و كوشش را به خرج مىدهد اما دستش به جايى نمىرسد و كسب و كار و زندگيش بهم پيچيده است و با اين حال خويشتندارى كرده، از كسى تقاضاى كمك نمىكند.
اين همان كسى است كه از او تعبير به” محارف” مىشود، زيرا در تفسير محارف در كتب لغت و روايات اسلامى آمده است” او كسى است كه هر قدر تلاش مىكند درآمدى به دست نمىآورد گويى راههاى زندگى به روى او بسته شده است”.
به هر حال اين تعبير اشاره به اين نكته است كه هرگز منتظر ننشينيد نيازمندان نزد شما آيند و تقاضاى كمك كنند، بر شما است كه جستجو كنيد و افراد آبرومند محروم را كه به گفته قرآن (بقره- 273) يَحْسَبُهُمُ الْجاهِلُ أَغْنِياءَ مِنَ التَّعَفُّفِ:” افراد بيخبر آنها را از شدت خويشتندارى غنى مىپندارند” پيدا كنيد، و به آنها كمك نموده، گره مشكلاتشان را بگشائيد و آبرويشان را حفظ نمائيد، و اين دستور مهمى است كه براى حفظ حيثيت مسلمانان محروم بسيار مهم است.
البته اين افراد را (به گفته قرآن در همان آيه بقره) مىتوان از چهرههايشان شناخت تَعْرِفُهُمْ بِسِيماهُمْ.
آرى گرچه خاموشند ولى در عمق چهره آنها نشانههاى رنجهاى جانكاه
__________________________________________________
(1) همان مدرك.
تفسير نمونه، ج22، ص: 326
درونى براى افراد آگاه آشكار است، و” رنگ رخساره آنها از سر درونشان خبر مىدهد”.
نكتهها:
1- توجه به” خدا” و” خلق خدا”
آنچه از اوصاف براى” متقين” و” محسنين” در اين آيات آمده در حقيقت در دو بخش خلاصه مىشود توجه به خالق آنهم در ساعاتى كه از هر نظر آمادگى براى راز و نياز با او و حضور قلب فراهم است، و عوامل اشتغال فكر و انصراف ذهن به حد اقل مىرسد، يعنى در اواخر شب.
و ديگر توجه به نيازهاى نيازمندان اعم از آنها كه نياز خود را ظاهر مىكنند يا مكتوم مىدارند.
اين همان مطلبى است كه در آيات قرآن كرارا به آن توصيه شده است، و آياتى كه” صلاة” و” زكات” را پشت سر هم مىشمرد و روى هر دو تكيه مىكند اشاره به همين مساله است، چرا كه” صلاة” بارزترين مظهر پيوند با خالق است و” زكات” روشنترين راه پيوند با خلق خدا.
[سوره الروم (30): آيات 37 تا 40]
أَ وَ لَمْ يَرَوْا أَنَّ اللَّهَ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشاءُ وَ يَقْدِرُ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ (37) فَآتِ ذَا الْقُرْبى حَقَّهُ وَ الْمِسْكِينَ وَ ابْنَ السَّبِيلِ ذلِكَ خَيْرٌ لِلَّذِينَ يُرِيدُونَ وَجْهَ اللَّهِ وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ (38) وَ ما آتَيْتُمْ مِنْ رِباً لِيَرْبُوَا فِي أَمْوالِ النَّاسِ فَلا يَرْبُوا عِنْدَ اللَّهِ وَ ما آتَيْتُمْ مِنْ زَكاةٍ تُرِيدُونَ وَجْهَ اللَّهِ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُضْعِفُونَ (39) اللَّهُ الَّذِي خَلَقَكُمْ ثُمَّ رَزَقَكُمْ ثُمَّ يُمِيتُكُمْ ثُمَّ يُحْيِيكُمْ هَلْ مِنْ شُرَكائِكُمْ مَنْ يَفْعَلُ مِنْ ذلِكُمْ مِنْ شَيْءٍ سُبْحانَهُ وَ تَعالى عَمَّا يُشْرِكُونَ (40)
ترجمه:
37- آيا نديدند كه خداوند روزى را براى هر كس بخواهد گسترده يا تنگ مىسازد در اين نشانههايى است براى جمعيتى كه ايمان مىآورند. تفسير نمونه، ج16، ص: 439
38- چون چنين است حق نزديكان و مسكينان و ابن سبيل را ادا كن اين براى آنها كه رضاى خدا را مىطلبند بهتر است و چنين كسانى رستگارانند.
39- آنچه را به عنوان ربا مىپردازيد تا در اموال مردم فزونى يابد نزد خدا فزونى نخواهد يافت و آنچه را به عنوان زكات مىپردازيد و تنها رضاى خدا را مىطلبيد كسانى كه چنين مىكنند داراى پاداش مضاعفند.
40- خداوند همان كسى است كه شما را آفريد سپس روزى داد بعد ميميراند سپس زنده مىكند آيا هيچيك از شريكانى كه براى خدا ساختهايد چيزى از اين كارها را مىتوانند انجام دهند منزه است او و برتر است از آنچه شريك براى او قرار مىدهند.
تفسير:
نخستين آيه مورد بحث هم چنان از” توحيد ربوبيت” سخن مىگويد، و به تناسب بحثى كه در آيات گذشته آمده بود كه بعضى از كمظرفيتان با روى آوردن نعمت، مغرور و با مواجه شدن بلا، مايوس مىشوند، چنين مىفرمايد:
” آيا آنها نمىدانند كه خداوند روزى را براى هر كس بخواهد گسترده و براى هر كس بخواهد تنگ مىسازد” (أَ وَ لَمْ يَرَوْا أَنَّ اللَّهَ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشاءُ وَ يَقْدِرُ).
نه ظهور نعمتها بايد مايه غرور و فراموشكارى و طغيان شود، و نه پشت كردن آن مايه ياس و نوميدى كه وسعت و ضيق روزى به دست خدا است، گاهى مصلحت را در اول مىبيند و گاه در دوم.
درست است كه عالم، عالم اسباب است و آنها كه تلاشگرند و سختكوشند معمولا بهره بيشترى از روزيها دارند و آنها كه تنبلند و سست و كم تلاش، بهره كمترى، ولى در عين حال اين يك قاعده كلى و هميشگى نيست، چرا كه گاه افراد بسيار جدى و لايقى را مىبينيم كه هر چه مىدوند به جايى نمىرسند، و به عكس گاه افراد كم دست و پا را مشاهده مىكنيم كه درهاى روزى از هر سو به روى آنها گشوده است!. تفسير نمونه، ج16، ص: 440
اين استثناها گويا براى اين است كه خداوند نشان دهد با تمام تاثيرى كه در عالم اسباب آفريده، نبايد در عالم اسباب گم شوند، و نبايد فراموش كنند كه در پشت اين دستگاه، دست نيرومند ديگرى است كه آن را مىگرداند.
گاه چنان سخت مىگيرد كه هر چه انسان مىكوشد و به هر درى مىزند، همه درها را به روى خود بسته مىبيند، و گاه آن چنان آسان مىگيرد كه هنوز به سراغ درى نيامده در برابر او باز مىشود!.
اين امر كه در زندگى خود كم و بيش با نمونههاى آن روبرو بودهايم علاوه بر اينكه با غرور نعمت و ياس ناشى از فقر مبارزه مىكند، دليلى است بر اينكه در ما وراى اراده و خواست ما دست نيرومند ديگرى در كار است.
لذا در پايان آيه مىگويد:” در اين نشانههايى است از قدرت و عظمت خدا براى قومى كه ايمان مىآورند” (إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ).
بعضى از مفسران سخنى به اين مضمون نقل كردهاند كه از عالمى پرسيدند:
ما الدليل على ان للعالم صانعا واحدا؟:” چه دليلى داريم كه عالم را خالقى يكتا است”؟ گفت: به سه دليل: ذل اللبيب، و فقر الاديب، و سقم الطبيب!:” عقب ماندگى افراد هوشيار، و تنگدستى افراد هنرمند و سخنور، و بيمارى طبيبان”! «1».
آرى وجود اين استثناها نشانه اين است كه كار به دست ديگرى است، چنان كه در حديث معروفى از على ع مىخوانيم:
عرفت اللَّه سبحانه بفسخ الغرائم و حل العقود و نقض الهمم:
” من خداوند سبحان را از آنجا شناختم كه (گاه) تصميمهاى محكم، فسخ مىشود و گاه گرهها گشوده و ارادههاى قوى نقض مىگردد و ناكام مىماند” «2».
__________________________________________________
(1) تفسير” روح البيان” جلد 7 صفحه 39 ذيل آيه مورد بحث.
(2)” نهج البلاغه” كلمات قصار جمله 250.
تفسير نمونه، ج16، ص: 441
و از آنجا كه هر نعمت و موهبتى، وظائف و مسئوليتهايى را همراه مىآورد، در آيه بعد روى سخن را به پيامبر ص كرده، مىگويد:” چون چنين است حق بستگان و نزديكان را ادا كن، و همچنين مسكينان و در راه ماندگان را” (فَآتِ ذَا الْقُرْبى حَقَّهُ وَ الْمِسْكِينَ وَ ابْنَ السَّبِيلِ).
به هنگام وسعت روزى فكر نكن آنچه دارى از آن تو است، بلكه ديگران نيز در اموال تو حق دارند، از جمله خويشاوندان و افراد مستمندى كه از شدت فقر زمينگير شدهاند، و همچنين افراد آبرومندى كه دور از وطن بر اثر حوادثى در راه ماندهاند و محتاجند.
تعبير به” حقه” بيانگر اين واقعيت است كه آنها در اموال انسان شريكند و اگر چيزى انسان مىپردازد حق خود آنها را ادا مىكند و منتى بر گردن آنان ندارد.
جمعى از مفسران، مخاطب را در اين آيه منحصرا پيامبر گرامى اسلام ص دانستهاند و” ذى القربى” را خويشاوندان او، در روايت معروفى از” ابو سعيد خدرى” و غير او چنين نقل شده:” هنگامى كه آيه فوق نازل شد پيغمبر گرامى اسلام ص فدك را به فاطمه بخشيد و تسليم وى نمود” (لما نزلت هذه الاية على النبى (ص) أعطى فاطمه فدكا و سلمه إليها) «1».
عين اين مضمون از امام باقر ع و امام صادق ع نقل شده است «2».
اين معنى در روايت بسيار مشروحى ضمن بيان گفتگوى بانوى اسلام فاطمه زهراء ع با ابو بكر از امام صادق ع آمده است «3».
ولى جمعى ديگر از مفسران خطاب را در اين آيه عام گرفتهاند و شامل پيامبر ص و غير او مىدانند، طبق اين تفسير همه مردم موظفند كه حق
__________________________________________________
(1 و 2) مجمع البيان ذيل آيات مورد بحث.
(3) تفسير على بن ابراهيم (طبق نقل نور الثقلين جلد 4 صفحه 186).
تفسير نمونه، ج16، ص: 442
خويشاوندان و ذى القربى خود را فراموش نكنند.
البته اين دو تفسير منافاتى با هم ندارد و قابل جمع است، به اين ترتيب كه مفهوم آيه مفهوم گستردهاى است و پيامبر و خويشاوندان او مخصوصا فاطمه زهرا ع مصداق اتم آن است.
و از اينجا روشن مىشود كه هيچيك از تفاسير فوق با مكى بودن اين سوره منافات ندارد چرا كه مفهوم آيه يك مفهوم جامعى است كه هم در مكه مىبايست به آن عمل شود و هم در مدينه و حتى اعطاى” فدك” به” فاطمه” ع بر اساس اين آيه كاملا قابل قبول است.
تنها چيزى كه در اينجا باقى مىماند جمله” لما نزلت هذه الاية …” در روايت ابو سعيد خدرى است كه ظاهرش اين است اعطاى فدك بعد از نزول آيه بوده است، ولى اگر” لما” را در اينجا به معنى علت بگيريم نه به معنى زمان خاص، اين مشكل نيز حل مىشود، و مفهوم روايت اين خواهد بود كه پيامبر ص به خاطر اين دستور الهى فدك را به فاطمه عطا كرد، به علاوه گاه آياتى از قرآن دو بار نازل شده است.
اما اينكه چرا از ميان همه افراد نيازمند و صاحب حق تنها اين سه گروه ذكر شدهاند ممكن است به خاطر اهميت آنها باشد، زيرا حق خويشاوندان از هر حقى بالاتر است، و در ميان محرومان و نيازمندان، مساكين و واماندگان در راه از همه نيازمندترند.
و يا به خاطر نكتهاى است كه فخر رازى در اينجا آورده، او مىگويد:
” اصناف هشتگانهاى كه مىبايست زكات به آنها پرداخت در صورت وجوب زكات است، ولى سه گروهى كه در آيه ذكر شدهاند حتى در صورت تعلق نگرفتن زكات نيز كمك به آنها لازم است، چرا كه بعضى از خويشاوندان واجب النفقه انسانند و مسكين فقير محرومى است كه اگر به او كمك نشود چه بسا جانش به خطر بيفتد تفسير نمونه، ج16، ص: 443
و همچنين” ابن السبيل” ممكن است در شرائطى باشد كه با نرسيدن كمك تلف شود، ترتيبى كه در ذكر اين سه گروه در آيه رعايت شده نيز متناسب با ترتيب اهميت آنها است” «1».
به هر حال در پايان آيه براى تشويق نيكوكاران، و ضمنا بيان شرط قبولى انفاق مىفرمايد:” اين كار براى كسانى كه تنها رضاى خدا را مىطلبند بهتر است” (ذلِكَ خَيْرٌ لِلَّذِينَ يُرِيدُونَ وَجْهَ اللَّهِ).
” و كسانى كه چنين كار نيكى را انجام مىدهند رستگارانند” (وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ).
آنها هم در اين جهان رستگار خواهند شد، چرا كه انفاق بركات عجيبى در همين زندگى همراه خود مىآورد، و هم در جهان ديگر كه انفاق يكى از سنگينترين اعمال در ترازوى سنجش الهى است. با توجه به اينكه” وجه اللَّه” به معنى صورت جسمانى خداوند نيست كه او صورت جسمانى ندارد، بلكه به معنى ذات پاك پروردگار است، اين آيه نشان مىدهد كه تنها مساله انفاق و پرداختن حق خويشاوندان و ديگر صاحبان حقوق كافى نيست، مهم آن است كه با اخلاص و نيت پاك و خالى از هر گونه ريا و خود- نمايى و منت و تحقير و انتظار پاداش توأم باشد.
ذكر اين نكته نيز لازم است كه بر خلاف گفته بعضى از مفسران كه تصريح كردهاند انفاق به خاطر رسيدن به بهشت مصداق” وجه اللَّه” نيست تمام كارهايى كه انسان انجام مىدهد و نوعى ارتباط با خدا دارد خواه براى رضاى او، يا رسيدن به پاداش او، يا نجات از كيفر او باشد، همه مصداق” وجه اللَّه” است، هر چند مرحله عالى و كامل آن است كه جز عبوديت و اطاعت او را در نظر نگيرد.
__________________________________________________
(1) ذيل آيات مورد بحث.
تفسير نمونه، ج16، ص: 444
در آيه بعد به تناسب بحثى كه از انفاق خالص در ميان بود به دو نمونه از انفاقها كه يكى براى خدا است، و ديگرى به منظور رسيدن به مال دنيا است اشاره كرده، مىفرمايد:” آنچه را به منظور جلب افزايش مىپردازيد تا در اموال مردم فزونى گيرد، نزد خدا فزونى نخواهد يافت، و آنچه را به عنوان زكات مىپردازيد و تنها رضاى خدا را مىطلبيد چنين كسانى داراى پاداش مضاعفند” (وَ ما آتَيْتُمْ مِنْ رِباً لِيَرْبُوَا فِي أَمْوالِ النَّاسِ فَلا يَرْبُوا عِنْدَ اللَّهِ وَ ما آتَيْتُمْ مِنْ زَكاةٍ تُرِيدُونَ وَجْهَ اللَّهِ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُضْعِفُونَ).
مفهوم جمله دوم يعنى دادن زكات و انفاق كردن در راه خدا كه موجب اجر و پاداش فراوان مىباشد روشن است، ولى در مورد جمله اول با توجه به اينكه ربا در اصل به معنى افزايش است، تفسيرهاى گوناگونى گفتهاند.
نخستين تفسير كه از همه روشنتر و با مفهوم آيه سازگارتر، و هماهنگ با رواياتى است كه از اهل بيت ع رسيده، اين است كه منظور هدايايى است كه بعضى از افراد براى ديگران- مخصوصا صاحبان مال و ثروت- مىبرند، به اين منظور كه پاداشى بيشتر و بهتر از آنها دريافت دارند.
بديهى است در اين گونه هدايا نه استحقاق طرف در نظر گرفته مىشود، و نه شايستگيها و اولويتها، بلكه تمام توجه به اين است كه اين هديه به جايى داده شود كه بتواند مبلغ بيشترى را صيد كند!، و طبيعى است اينچنين هدايا كه جنبه اخلاص در آن نيست از نظر اخلاقى و معنوى فاقد ارزش مىباشد.
بنا بر اين مراد از ربا، در اين آيه همان” هديه و عطيه” است و منظور از جمله” لِيَرْبُوَا فِي أَمْوالِ النَّاسِ” گرفتن پاداش بيشتر از مردم است.
بدون شك گرفتن چنين پاداشى حرام نيست، چون شرط و قراردادى در كار نبوده، ولى فاقد ارزش معنوى و اخلاقى است، و لذا در روايات متعددى كه از امام صادق ع در منابع معروف حديث آمده است از آن به” رباى حلال” تعبير تفسير نمونه، ج16، ص: 445
شده است، در مقابل” رباى حرام” كه در آن شرط و قراردادى گذارده مىشود.
در حديثى كه در كتاب” تهذيب الاحكام” از امام صادق ع در تفسير آيه فوق نقل شده چنين مىخوانيم:
هو هديتك الى الرجل تطلب منه الثواب افضل منها فذلك ربى يؤكل:
” منظور هديهاى است كه به ديگرى مىپردازى و هدفت اين است كه بيشتر از آن پاداش دهد اين رباى حلال است”.
در حديث ديگرى از همان امام ع مىخوانيم:
الربا ربائان احدهما حلال، و الآخر حرام فاما الحلال فهو ان يقرض الرجل اخاه قرضا يريد ان يزيده و يعوضه باكثر مما ياخذه بلا شرط بينهما، فان اعطاه اكثر مما اخذه على غير شرط بينهما فهو مباح له و ليس له عند اللَّه ثواب فيما اقرضه، و هو قوله فَلا يَرْبُوا عِنْدَ اللَّهِ، و اما الحرام فالرجل يقرض قرضا و يشترط ان يرد اكثر مما اخذه فهذا هو الحرام:
” ربا بر دو گونه است: يكى حلال و ديگرى حرام، اما رباى حلال آن است كه انسان به برادر مسلمانش قرضى دهد به اين اميد كه او به هنگام باز پس دادن چيزى بر آن بيفزايد بىآنكه شرطى در ميان اين دو باشد، در اين صورت اگر شخص وام گيرنده چيزى بيشتر به او بدهد- بى آنكه شرط كرده باشد- اين افزايش براى او حلال است، ولى ثوابى از قرض دادن خود نخواهد برد، و اين همان است كه قرآن در جمله” فَلا يَرْبُوا عِنْدَ اللَّهِ” بيان كرده، اما رباى حرام آن است كه انسان قرضى به ديگرى بدهد و شرط كند كه بيش از آنچه وام گرفته به او باز پس گرداند اين رباى حرام است” «1».
تفسير ديگرى كه براى آيه ذكر كردهاند اين است كه منظور رباى حرام است و در حقيقت طبق اين تفسير، قرآن مىخواهد ربا را با انفاقهاى خالصانه مقايسه كند و بگويد ربا گرچه ظاهرا افزايش مال است، اما نزد پروردگار افزايش
__________________________________________________
(1) تفسير نور الثقلين ج 4 صفحه 191.
تفسير نمونه، ج16، ص: 446
نيست، افزايش واقعى در انفاق فى سبيل اللَّه است.
و بر اين اساس، آيه را مقدمهاى مىدانند بر مساله تحريم ربا كه نخست قبل از هجرت پيامبر ص به صورت يك اندرز اخلاقى بيان شد، و بعد از هجرت در سه سوره ديگر قرآن (سوره بقره و آل عمران و نساء) تحريم آن به صورت تدريجى پياده گشت (و ما نيز بر همين اساس در جلد دوم تفسير نمونه صفحه 270 اشارهاى داشتيم).
البته ميان اين دو معنى تضادى نيست، و مىتوان آيه را به معنى وسيعى تفسير كرد كه هم” رباى حلال” و هم” رباى حرام” در آن جمع باشد و هر دو در برابر انفاق فى سبيل اللَّه قرار گيرد، اما تعبيرات آيه با تفسير اول سازگارتر است.
زيرا ظاهر آيه اين است كه در اينجا عملى انجام شده كه ثوابى ندارد و مباح است چون مىگويد: اين كار در نزد خدا افزايشى نمىآورد، و اين تناسب با رباى حلال دارد كه نه ثواب دارد و نه گناهى، ولى چيزى نيست كه موجب خشم و غضب پروردگار گردد، و گفتيم روايات اسلامى نيز ناظر به آن است.
ذكر اين نكته نيز لازم است كه” مضعفون” كه صيغه اسم فاعل است در اينجا به معنى مضاعف كننده نيست، بلكه به معنى صاحب پاداش مضاعف است، زيرا اسم فاعل در لغت عرب گاه به معنى صاحب چيزى مىآيد مانند” موسر” يعنى” صاحب مال فراوان”.
اين موضوع را نيز نبايد از نظر دور داشت كه” ضعف” و” مضاعف” در لغت عرب به معنى دو چندان نيست، بلكه دو برابر و چندين برابر را شامل مىشود و حد اقل در مورد آيه، ده برابر است (چنان كه قرآن مىگويد: مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها- انعام- 160).
و در مورد قرض به هيجده برابر مىرسد، چنان كه در حديثى از امام صادق ع مىخوانيم:
على باب الجنة مكتوب القرض بثمانية عشر و الصدقة بعشر:
تفسير نمونه، ج16، ص: 447
” بر در بهشت نوشته شده است كه پاداش قرض هيجده برابر و صدقه ده برابر است” «1».
و در مورد انفاق فى سبيل اللَّه گاه به هفتصد برابر و بيشتر مىرسد چنان كه در آيه 261 سوره بقره آمده است.
در آخرين آيه مورد بحث بار ديگر به مساله مبدء و معاد كه موضوع اساسى در بسيارى از آيات اين سوره بود باز مىگردد، و خدا را با چهار وصف، توصيف مىكند تا هم اشارهاى به توحيد و مبارزه با شرك باشد، و هم دليلى بر معاد، مىفرمايد:” خداوند همان كسى است كه شما را آفريد، سپس روزى داد، بعد مىميراند و بعد زنده مىكند” (اللَّهُ الَّذِي خَلَقَكُمْ ثُمَّ رَزَقَكُمْ ثُمَّ يُمِيتُكُمْ ثُمَّ يُحْيِيكُمْ).
” آيا هيچيك از شريكانى كه شما براى خدا ساختهايد توانايى بر چيزى از اين كارها دارد”؟ (هَلْ مِنْ شُرَكائِكُمْ مَنْ يَفْعَلُ مِنْ ذلِكُمْ مِنْ شَيْءٍ).
” منزه است خدا، و برتر است از آنچه آنها شريك براى او قرار مىدهند” (سُبْحانَهُ وَ تَعالى عَمَّا يُشْرِكُونَ).
مسلم است هيچيك از مشركان، معتقد نبودند كه آفرينش به وسيله بتها صورت گرفته، يا اينكه روزى آنها به دست بتها است، و يا پايان عمرشان، چرا كه آنها اين معبودان ساختگى را واسطه ميان خود و خدا و شفيعانى مىپنداشتند نه خالق آسمان و زمين و روزى دهنده، بنا بر اين پاسخ اين سؤالات منفى است و استفهام، استفهام انكارى مىباشد.
مطلب ديگرى كه در اينجا مورد سؤال قرار مىگيرد اين است كه آنها معمولا معتقد به حيات بعد از مرگ نبودند، چگونه قرآن در آخرين توصيف
__________________________________________________
(1) نور الثقلين جلد 4 صفحه 190. […..]
تفسير نمونه، ج16، ص: 448
پروردگار روى آن تكيه مىكند؟.
اين تعبير ممكن است به خاطر آن باشد كه مساله معاد و حيات پس از مرگ- همانگونه كه در بحثهاى معاد گفتهايم- جنبه فطرى دارد، و قرآن در اينجا نه بر معتقدات آنها كه بر فطرت آنها تكيه مىكند.
بعلاوه گاه مىشود كه يك گوينده توانا هنگامى كه با كسى روبرو مىشود كه مطلبى را منكر است آن را همراه با حقايق ديگرى كه مورد قبول او است ذكر مىكند و قاطعانه روى آن تكيه مىنمايد تا اثر خود را ببخشد، و او را از مركب انكار پائين آورد.
از همه اينها گذشته ميان قدرت خدا بر زندگى نخستين، و زندگى بعد از مرگ رابطه ناگسستنى است، و با توجه به اين رابطه منطقى هر دو در يك عبارت آمده است.
به هر حال قرآن مىگويد وقتى تمام اين امور (خلقت و روزى و مرگ و حيات) به دست او است عبادت و پرستش هم بايد منحصر به او باشد، و با جمله سُبْحانَهُ وَ تَعالى عَمَّا يُشْرِكُونَ اين حقيقت را بازگو مىكند كه آنها مقام پروردگار را فوق العاده پائين آوردند كه در كنار بتها و معبودان ساختگى قرار مىدهند.
تفسير نمونه، ج16، ص: 449
[سوره النساء (4): آيات 37 تا 39]
الَّذِينَ يَبْخَلُونَ وَ يَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبُخْلِ وَ يَكْتُمُونَ ما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ أَعْتَدْنا لِلْكافِرِينَ عَذاباً مُهِيناً (37) وَ الَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ رِئاءَ النَّاسِ وَ لا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ لا بِالْيَوْمِ الْآخِرِ وَ مَنْ يَكُنِ الشَّيْطانُ لَهُ قَرِيناً فَساءَ قَرِيناً (38) وَ ما ذا عَلَيْهِمْ لَوْ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ أَنْفَقُوا مِمَّا رَزَقَهُمُ اللَّهُ وَ كانَ اللَّهُ بِهِمْ عَلِيماً (39)
ترجمه:
37- آنها كسانى هستند كه بخل مىورزند و مردم را نيز به بخل دعوت مىكنند و آنچه را كه خداوند از فضل (و رحمت) خود به آنها داده كتمان مىنمايند (اين عمل آنها در حقيقت از كفرشان سرچشمه گرفته) و ما براى كافران عذاب خوار كنندهاى آماده كردهايم.
38- و آنها كسانى هستند كه اموال خود را براى نشان دادن به مردم انفاق مىكنند و ايمان به خداوند و روز بازپسين ندارند (چرا كه شيطان رفيق و همنشين آنها است) و كسى كه شيطان قرين او است بدقرينى انتخاب كرده است.
39- چه مىشد اگر آنها ايمان به خدا و روز بازپسين مىآوردند و از آنچه خدا به آنها روزى كرده (براى او و در راه او) انفاق مىنمودند؟ و خداوند بر آنها آگاه است (و پاداش آنها را بطور كامل مىدهد).
تفسير: انفاقهاى ريايى و الهى
اين آيه در حقيقت، دنباله آيات پيش و اشاره به افراد متكبر و خودخواه است.
” آنها كسانى هستند كه نه تنها خودشان از نيكى كردن به مردم، بخل تفسير نمونه، ج3، ص: 386
مىورزند، بلكه ديگران را نيز به آن دعوت مىكنند (الَّذِينَ يَبْخَلُونَ وَ يَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبُخْلِ).
علاوه بر اين سعى دارند آنچه را كه خدا به آنها مرحمت كرده، مخفى كنند، مبادا افراد اجتماع از آنها توقعى پيدا كنند (وَ يَكْتُمُونَ ما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ).
سپس سرانجام و عاقبت كار آنها را چنين بيان مىكند كه ما براى كافران عذاب خوار كنندهاى مهيا ساختهايم (وَ أَعْتَدْنا لِلْكافِرِينَ عَذاباً مُهِيناً) شايد سر اين تعبير آن باشد كه” بخل” غالبا از كفر سرچشمه مىگيرد، زيرا افراد بخيل، در واقع ايمان كامل به مواهب بىپايان پروردگار و وعدههاى او نسبت به نيكوكاران ندارند، فكر مىكنند كمك به ديگران آنها را بيچاره خواهد كرد.
و اينكه مىگويد: عذاب آنها خوار كننده است براى اين است كه جزاى” تكبر” و” خود برتربينى” را از اين راه ببينند.
ضمنا بايد توجه داشت كه بخل منحصر به امور مالى نيست، بلكه گرفتگى در هر نوع موهبت الهى را شامل مىشود، بسيارند كسانى كه در امور مالى بخيل نيستند ولى در علم و دانش و مسائل ديگرى از اين قبيل بخل مىورزند! در آيه دوم به يكى ديگر از صفات متكبران خود خواه اشاره كرده، مىفرمايد:
وَ الَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ رِئاءَ النَّاسِ وَ لا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ لا بِالْيَوْمِ الْآخِرِ …:
” آنها كسانى هستند كه اگر انفاقى مىكنند به خاطر تظاهر و نشان دادن به مردم و كسب شهرت و مقام است، و هدف آنها خدمت به خلق، و جلب رضايت خالق، نيست به همين دليل در موارد انفاق پايبند استحقاق طرف نيستند، بلكه دائما در اين فكرند كه چگونه انفاق كنند تا بيشتر بتوانند از آن بهرهبردارى به سود خود نموده، و موقعيت خود را تثبيت كنند، زيرا آنها ايمان به خدا و روز رستاخيز ندارند، و به همين جهت در انفاقهايشان انگيزه معنوى نيست، بلكه انگيزه آنها تفسير نمونه، ج3، ص: 387
همان نام و شهرت و كسب شخصيت كاذب از اين طريق است كه آن نيز از آثار تكبر و خودخواهى آنها است.
وَ مَنْ يَكُنِ الشَّيْطانُ لَهُ قَرِيناً فَساءَ قَرِيناً آنها شيطان را دوست و رفيق خود انتخاب كردند و كسى كه چنين باشد بسيار بد رفيقى براى خود انتخاب كرده و سرنوشتى بهتر از اين نخواهد داشت، چون منطق و برنامه آنها همان منطق و برنامه رفيقشان شيطان است، او است كه به آنها مىگويد انفاق خالصانه موجب فقر مىشود: (الشَّيْطانُ يَعِدُكُمُ الْفَقْرَ- بقره- 268) و بنا بر اين يا انفاق نمىكنند و بخل مىورزند (چنان كه در آيه قبل اشاره شد) و يا اگر انفاق كنند در مواردى است كه از آن بهرهبردارى شخصى خواهند كرد (چنان كه در اين آيه اشاره شده است).
از اين آيه ضمنا استفاده مىشود كه يك همنشين بد تا چه اندازه مىتواند در سرنوشت انسان مؤثر باشد، تا آنجا كه او را به آخرين درجه سقوط بكشاند.
و نيز از آن استفاده مىشود كه رابطه” متكبران” با” شيطان و اعمال شيطانى” يك رابطه مستمر است نه موقت و گاهگاهى، چرا كه شيطان را به عنوان رفيق و” قرين” و همنشين خود انتخاب كردهاند.
وَ ما ذا عَلَيْهِمْ لَوْ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ أَنْفَقُوا مِمَّا رَزَقَهُمُ اللَّهُ …
در اينجا به عنوان اظهار تاسف به حال اين عده مىفرمايد:” چه مىشد اگر آنها از اين بىراههها بازمىگشتند و ايمان به خدا و روز رستاخيز پيدا مىكردند، و از مواهبى كه خداوند در اختيار آنها گذاشته با اخلاص نيت و فكر پاك به بندگان خدا مىدادند، و از اين راه براى خود كسب سعادت و خوشبختى دنيا و آخرت مى- كردند” و با اينكه اين راه، صافتر و روشنتر و پرفايدهتر است و راهى را كه آنها انتخاب كردهاند جز زيان و بدبختى نتيجهاى ندارد چرا در كار خود تجديد نظر نمىكنند؟!. تفسير نمونه، ج3، ص: 388
وَ كانَ اللَّهُ بِهِمْ عَلِيماً و در هر حال خداوند از نيات و اعمال آنها با خبر است و بر طبق آن به آنها جزا و كيفر مىدهد.
قابل توجه اينكه در آيه سابق كه سخن از انفاقهاى رياكارانه بود انفاق به-” اموال” نسبت داده شده، و در اين آيه به” مِمَّا رَزَقَهُمُ اللَّهُ” نسبت مىدهد، اين تفاوت تعبير ممكن است اشاره به سه نكته باشد:
نخست اينكه در انفاقهاى ريايى توجه به حلال و حرام بودن مال نمىشود، در حالى كه در انفاقهاى الهى حلال بودن و مصداق” مِمَّا رَزَقَهُمُ اللَّهُ” بودن مورد توجه است.
ديگر اينكه در انفاقهاى ريايى افراد انفاق كننده چون مال را متعلق به خودشان مىدانند از كبرفروشى و منت گذاردن ابا ندارند، در حالى كه در انفاقهاى الهى چون توجه به اين دارند كه اموال را خدا به آنها داده و اگر گوشهاى از آن را در راه او خرج مىكنند، جاى منت نيست از هر گونه كبرفروشى و منت خود- دارى مىكنند.
از طرف ديگر انفاقهاى ريايى غالبا منحصر به مال است زيرا چنين اشخاص از سرمايههاى معنوى بىبهرهاند تا از آنها انفاق كنند، اما انفاقهاى الهى دامنه وسيعى دارد و تمام مواهب مادى و معنوى اعم از مال و علم و موقعيت اجتماعى و مانند آن را در برمىگيرد.
[سوره النساء (4): آيه 40]
إِنَّ اللَّهَ لا يَظْلِمُ مِثْقالَ ذَرَّةٍ وَ إِنْ تَكُ حَسَنَةً يُضاعِفْها وَ يُؤْتِ مِنْ لَدُنْهُ أَجْراً عَظِيماً (40)
ترجمه:
40- خداوند (حتى) به اندازه سنگينى ذرهاى ستم نمىكند و اگر كار نيكى باشد آن را مضاعف مىنمايد، و از نزد خود پاداش عظيمى (در برابر آن) مىدهد.
تفسير نمونه، ج3، ص: 389
تفسير: ذره چيست؟
” ذره” در اصل به معنى مورچههاى بسيار كوچكى است كه به زحمت ديده مىشود و بعضى گفتهاند در اصل اجزاء فوق العاده كوچكى از غبار است كه در هوا معلق است، و به هنگام تابش آفتاب از روزنه كوچكى به نقاط تاريك، آشكار مىشود، و نيز گفتهاند اگر انسان دست خود را روى خاك و مانند آن بگذارد و سپس به دست خود بدمد، اجزايى كه در هوا پراكنده مىشود هر يك ذره ناميده مىشود.
ولى تدريجا به هر چيز كوچكى ذره گفته شده است، و امروز به” اتم” كه كوچكترين جزء اجسام است نيز ذره گفته مىشود- زيرا اگر در سابق آن را به ذرات غبار اطلاق مىكردند به خاطر اين بود كه آن را كوچكترين اجزاى جسم تصور مىنمودند ولى امروز كه ثابت شده كوچكترين اجزاى يك” جسم مركب” مولكول و كوچكترين اجزاى يك” جسم بسيط”، اتمها است كه به مراتب از مولكولها كوچكترند، اين نام را در اصطلاح علمى براى” اتم” انتخاب كردهاند كه نه تنها با چشم ديده نمىشود بلكه با قويترين ميكروسكوپهاى الكترونيكى نيز قابل مشاهده نيست، و وجود آن تنها از طريق فورمولهاى علمى و از طريق عكسبردارىهاى خاصى كه با وسائل فوق العاده مجهز انجام مىشود اثبات شده است، و از آنجا كه” مثقال” به معنى” سنگينى” است، تعبير” مِثْقالَ ذَرَّةٍ” به معنى سنگينى يك جسم فوق العاده كوچك مىباشد.
آيه فوق مىگويد: خداوند حتى به اندازه سنگينى ذرهاى ستم نمىكند، نه- تنها ستم نمىكند، بلكه اگر كار نيكى انجام شود آن را مضاعف مىنمايد، و پاداش عظيم از طرف خود در برابر آن مىدهد. تفسير نمونه، ج3، ص: 390
اين آيه در حقيقت به افراد بىايمان و بخيل كه حال آنها در آيات قبل گذشت مىگويد:” اين مجازاتهايى كه دامنگير شما مىشود محصول اعمال شما است و از ناحيه خدا هيچ ستمى نخواهد شد و به عكس اگر بجاى بخل و كفر، راه خدا را پيش مىگرفتيد، و انتخاب مىكرديد، از پاداشهاى مضاعف و عظيم او برخوردار مىشديد.
ضمنا بايد توجه داشت كه” ضعف” و” مضاعف” در لغت عرب به معناى چيزى است كه معادل آن يا چند برابر آن را، بر آن بيفزايد و بنا بر اين آيه فوق با آياتى كه مىگويد: پاداش انفاق گاهى به ده برابر و گاهى به هفتصد برابر يا بيشتر مىرسد، هيچگونه منافاتى ندارد، و در هر صورت حكايت از لطف خداوند نسبت به بندگان است كه گناهانشان را بيش از مقدارى كه انجام دادهاند كيفر نمىدهد، اما به حسنات آنها به مراتب بيش از آنچه انجام دادهاند پاداش مىدهد.
اما دليل بر اينكه چرا خداوند ظلم نمىكند روشن است زيرا ظلم و ستم معمولا يا بر اثر جهل است و يا احتياج و يا كمبودهاى روانى، كسى كه نسبت به همه چيز و همه كس عالم و از همه بىنياز و هيچ كمبودى در ذات مقدس او نيست، ظلم كردن در باره او ممكن نيست نه اينكه نمىتواند ظلم كند و نه اينكه ظلم و ستم در مورد او متصور نباشد (آن چنان كه طايفه اشاعره تصور كردهاند) بلكه در عين توانايى به- خاطر اينكه حكيم و عالم است از ظلم كردن، خوددارى مىنمايد و هر چيز را در جاى خود در اين جهان پهناور هستى قرار مىدهد، و با هر كس طبق شايستگى و اعمالش رفتار مىكند.
تفسير نمونه، ج3، ص: 391
[سوره الرعد (13): آيات 19 تا 24]
أَ فَمَنْ يَعْلَمُ أَنَّما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ الْحَقُّ كَمَنْ هُوَ أَعْمى إِنَّما يَتَذَكَّرُ أُولُوا الْأَلْبابِ (19) الَّذِينَ يُوفُونَ بِعَهْدِ اللَّهِ وَ لا يَنْقُضُونَ الْمِيثاقَ (20) وَ الَّذِينَ يَصِلُونَ ما أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ يُوصَلَ وَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ وَ يَخافُونَ سُوءَ الْحِسابِ (21) وَ الَّذِينَ صَبَرُوا ابْتِغاءَ وَجْهِ رَبِّهِمْ وَ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ أَنْفَقُوا مِمَّا رَزَقْناهُمْ سِرًّا وَ عَلانِيَةً وَ يَدْرَؤُنَ بِالْحَسَنَةِ السَّيِّئَةَ أُولئِكَ لَهُمْ عُقْبَى الدَّارِ (22) جَنَّاتُ عَدْنٍ يَدْخُلُونَها وَ مَنْ صَلَحَ مِنْ آبائِهِمْ وَ أَزْواجِهِمْ وَ ذُرِّيَّاتِهِمْ وَ الْمَلائِكَةُ يَدْخُلُونَ عَلَيْهِمْ مِنْ كُلِّ بابٍ (23)
سَلامٌ عَلَيْكُمْ بِما صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَى الدَّارِ (24)
ترجمه:
19- آيا كسى كه مىداند آنچه از طرف پروردگارت بر تو نازل شده حق است همانند كسى است كه نابيناست؟! تنها صاحبان انديشه متذكر مىشوند! 20- آنها كه به عهد الهى وفا مىكنند و پيمان را نمىشكنند.
21- و آنها كه پيوندهايى را كه خدا به آن امر كرده است برقرار مىدارند، و از پروردگارشان مىترسند و از بدى حساب (روز قيامت) بيم دارند.
22- و آنها كه بخاطر ذات (پاك) پروردگارشان شكيبايى مىكنند، و نماز را بر پا مىدارند، و از آنچه به آنها روزى دادهايم، در پنهان و آشكار، انفاق مىكنند، و با حسنات، سيئات را از ميان مىبرند، پايان نيك سراى ديگر از آن آنهاست.
23- باغهاى جاويدان بهشت كه وارد آن مىشوند و همچنين پدران و همسران و فرزندان صالح آنها، و فرشتگان از هر درى بر آنان وارد مىگردند. تفسير نمونه، ج10، ص: 183
24- (و به آنها مىگويند) سلام بر شما بخاطر صبر و استقامتتان چه پايان خوب اين سرا نصيبتان شد!.
تفسير: درهاى هشتگانه بهشت و برنامه اولوا الالباب.
در آيات مورد بحث، ترسيم و تجسمى از جزئيات برنامههاى سازنده طرفداران حق به چشم مىخورد كه بحث آيات گذشته را تكميل مىنمايد.
در اولين آيه مورد بحث به صورت يك استفهام انكارى مىفرمايد:” آيا كسى كه مىداند آنچه از پروردگارت بر تو نازل شده حق است، همانند كسى است كه نابينا است”؟ (أَ فَمَنْ يَعْلَمُ أَنَّما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ الْحَقُّ كَمَنْ هُوَ أَعْمى).
چه تعبير جالبى؟ نمىگويد: آيا كسى كه مىداند كه اين قرآن بر حق است مانند كسى است كه نمىداند، بلكه مىگويد آيا كسى كه اين را مىداند همانند اعمى است؟ اين تعبير اشاره لطيفى است به اينكه ندانستن اين واقعيت به هيچوجه امكان پذير نيست مگر اينكه چشم دل انسان به كلى از كار افتاده باشد، و گر نه چگونه ممكن است دارنده چشم بينا و سالم چهره آفتاب را نبيند و عظمت اين قرآن درست همانند نور آفتاب است.
و لذا در پايان آيه اضافه مىكند:،” تنها كسانى متذكر مىشوند كه اولوا الالباب و صاحبان مغز و انديشهاند”. (إِنَّما يَتَذَكَّرُ أُولُوا الْأَلْبابِ).
” الباب” جمع” لب” به معنى” مغز” هر چيز است، بنا بر اين نقطه مقابل” اولوا الباب افراد بى مغز و پوك و ميان تهى و بىمحتوا هستند.
اين آيه به گفته بعضى از مفسران بزرگ با تاكيد هر چه بيشتر، مردم را دعوت به فراگيرى علم و مبارزه با جهل مىكند، چرا كه افراد فاقد علم را نابينا و اعمى شمرده است.
تفسير نمونه، ج10، ص: 184
سپس به عنوان تفسير” اولوا الالباب” ريز برنامههاى طرفداران حق را بيان كرده و قبل از هر چيز انگشت روى مساله وفاى به عهد و ترك پيمانشكنى گذارده، مىگويد:” آنها كسانى هستند كه به عهد الهى وفا مىكنند و پيمان را نمىشكنند” (الَّذِينَ يُوفُونَ بِعَهْدِ اللَّهِ وَ لا يَنْقُضُونَ الْمِيثاقَ).
شك نيست كه عهد اللَّه (عهد الهى) معنى وسيعى دارد: هم شامل عهدهاى فطرى و پيمانهايى كه خدا به مقتضاى فطرت از انسان گرفته مىشود (همانند فطرت توحيد و عشق به حق و عدالت و هم پيمانهاى عقلى يعنى آنچه را كه انسان با نيروى تفكر و انديشه و عقل از حقايق عالم هستى و مبدء و معاد درك مىكند، هم پيمانهاى شرعى يعنى آنچه را كه پيامبر ص از مؤمنان در رابطه با اطاعت فرمانهاى خداوند و ترك معصيت و گناه پيمان گرفته همه را شامل مىگردد.
و طبيعى است كه وفا به پيمانهايى كه انسان با ديگر انسانها مىبندد، نيز در اين مجموعه وارد است، چرا كه خدا فرمان داده كه اين پيمانها نيز محترم شمرده شود، بلكه هم در پيمانهاى تشريعى داخل است و هم در پيمانهاى عقلى.
دومين ماده برنامه آنها، حفظ پيوندها و پاسدارى از آنهاست، چنان كه مىفرمايد:” آنها كسانى هستند كه پيوندهايى را كه خداوند امر به حفظ آن كرده برقرار مىدارند” (وَ الَّذِينَ يَصِلُونَ ما أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ يُوصَلَ).
تعبيرى از اين وسيعتر در اين زمينه نمىتوان پيدا كرد، چرا كه انسان ارتباطى با خدا، ارتباطى با پيامبران و رهبران، ارتباطى با ساير انسانها اعم از دوست و همسايه و خويشاوند و برادران دينى و همنوعان دارد، و ارتباطى نيز با خودش، دستور فوق مىگويد بايد همه اين پيوندها را محترم شمرد، حق همه را ادا كرد، و كارى كه منجر به قطع يكى از اين پيوندها مىشود انجام نداد.
در حقيقت انسان يك موجود منزوى و جدا و بريده از عالم هستى نيست بلكه تفسير نمونه، ج10، ص: 185
سر تا پاى وجود او را پيوندها و علاقهها و ارتباطها تشكيل مىدهد.
از يك سو با آفريننده اين دستگاه پيوند دارد كه اگر ارتباطش را از او قطع كند نابود مىشود همانگونه كه نور يك چراغ با قطع شدن خط ارتباطى آن با مبدء مولد برق.
بنا بر اين همان طورى كه از نظر تكوينى پيوند با اين مبدء بزرگ دارد از نظر اطاعت فرمان و تشريع نيز بايد پيوند خود را بر قرار كند.
از سويى ديگر پيوندى با پيامبر و امام به عنوان رهبر و پيشوا دارد، كه قطع آن او را در بيراههها سرگردان مىكند.
از سوى سوم پيوندى با تمام جامعه انسانيت و بخصوص با آنها كه حق بيشترى بر او دارند همانند پدر و مادر و خويشاوندان و دوستان و استاد و مربى.
و از سوى چهارم پيوندى با نفس خويش دارد، از نظر اينكه مامور به حفظ مصالح خويشتن و ترقى و تكامل آن شده است.
بر قرار ساختن هر يك از اين پيوندها در واقع مصداق” يَصِلُونَ ما أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ يُوصَلَ” است و قطع هر يك از اين پيوندها، قطع” ما أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ يُوصَلَ” است، چرا كه خدا دستور وصل همه اين پيوندها را داده است.
از آنچه گفتيم ضمنا تفسير احاديثى كه در رابطه با اين آيه وارد شده است روشن مىشود كه گاهى آن را به اقوام و بستگان تفسير فرمودهاند و گاهى به امام و پيشواى دين و گاهى به آل محمد و زمانى به همه افراد با ايمان! مثلا در حديثى از امام صادق ع مىخوانيم كه از آن حضرت درباره تفسير” الَّذِينَ يَصِلُونَ ما أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ يُوصَلَ” سؤال شد فقال قرابتك” فرمود:
منظور خويشاوندان تو است” «1».
و نيز در حديث ديگرى از همان امام ع مىخوانيم كه فرمود:
نزلت
__________________________________________________
(1) نور الثقلين جلد 2 صفحه 494.
تفسير نمونه، ج10، ص: 186
فى رحم آل محمد و قد يكون فى قرابتك:
” اين جمله در باره پيوند با آل محمد صادر شده است و گاهى در خويشاوندان و بستگان تو نيز هست”.
جالب اينكه در پايان اين حديث مىخوانيم كه امام فرمود:
فلا تكونن ممن يقول للشىء انه فى شىء واحد:
” از كسانى مباش كه معنى آيات را منحصر به مصداق معينى بدانى” «1».
اين جمله اشاره روشنى به وسعت معانى آيات قرآن است كه مكرر خاطر- نشان كردهايم باز در حديث سومى از همان پيشواى بزرگ مىخوانيم كه در تفسير اين آيه فرمود:
هو صلة الامام فى كل سنة بما قل او كثر ثم قال و ما اريد بذلك الا تذكيتكم:
” منظور برقرار ساختن پيوند با امام و پيشواى مسلمين در هر سال از طريق كمك مالى است، كم باشد يا زياد، سپس فرمود: منظور من با اين كار فقط اين است كه شما را پاك و پاكيزه كنم” «2».
سومين و چهارمين برنامه طرفداران حق آنست كه” آنها از پروردگارشان، خشيت دارند و از بدى حساب در دادگاه قيامت مىترسند” (وَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ وَ يَخافُونَ سُوءَ الْحِسابِ).
در اينكه ميان” خشيت” و” خوف” چه تفاوتى وجود دارد، با اينكه هر دو نزديك به يكديگر است بعضى گفتهاند: خشيت، خوف است كه توام با احترام طرف و توام با علم و يقين باشد، و لذا در قرآن اين حالت مخصوص دانشمندان شمرده شده است،، إِنَّما يَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ:
” از ميان بندگان خداوند، تنها علما و دانشمندان از او خشيت دارند” (فاطر- 28).
ولى با توجه به موارد استعمال كلمه خشيت در قرآن كه در آيات بسيارى
__________________________________________________
(1) نور الثقلين جلد 2 صفحه 494.
(2) نور الثقلين جلد 2 صفحه 495.
تفسير نمونه، ج10، ص: 187
به كار رفته است روشن مىشود كه درست به همان معنى خوف به كار رفته و بصورت مرادف با آن استعمال شده است.
در اينجا يك سؤال پيش مىآيد و آن اينكه آيا ترس از پروردگار چيزى جز ترس از حساب و مجازات او هست، با اينحال چه تفاوتى ميان” يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ” و” يَخافُونَ سُوءَ الْحِسابِ” وجود دارد؟
پاسخ اين است كه ترس از خداوند الزاما هميشه به معنى ترس از مجازات و حساب او نيست، بلكه عظمت مقام او و احساس سنگين بودن وظيفه بندگى (حتى بدون توجه به مجازات و كيفر) در دلهاى افراد با ايمان خود بخود ايجاد يك نوع حالت ترس و وحشت مىكند، ترسى زائيده ايمان و آگاهى از عظمت خدا و احساس مسئوليت در برابر او (آيه 28 فاطر ممكن است اشاره به همين معنى باشد).
سؤال ديگرى كه در اينجا پيش مىآيد در رابطه با سوء الحساب است، آيا براستى در قيامت به هنگام محاسبه اعمال افراد،” بد حسابى” وجود دارد؟! پاسخ اين سؤال را در چند آيه قبل كه عين اين كلمه به كار رفته بود، بيان كرديم و گفتيم: منظور از آن رسيدگى دقيق و بدون گذشت و حساب كردن تمام جزئيات و به اصطلاح مو را از ماست كشيدن مىباشد، و حديث جالبى نيز در همين زمينه وارد شده بود كه در آنجا بيان شد.
و همانگونه كه در آنجا گفتيم اين احتمال نيز وجود دارد كه منظور از” سُوءَ الْحِسابِ”، محاسبه توام با سرزنش و توبيخ باشد، و بعضى سوء الحساب را به معنى سوء الجزاء يعنى پاداش بد تفسير كردهاند همانگونه كه مىگوئيم حساب فلان كس را كف دستش بگذار يعنى مجازاتش كن.
اين احتمال را نيز داديم كه سوء الحساب، يك مفهوم جامع داشته باشد و همه اين معانى را شامل شود.
تفسير نمونه، ج10، ص: 188
” پنجمين” برنامه آنها استقامت است، در برابر تمام مشكلاتى كه در مسير اطاعت و ترك گناه و جهاد با دشمن و مبارزه با ظلم و فساد وجود دارد «1» آنهم صبر و استقامتى براى جلب خشنودى پروردگار، و لذا مىفرمايد: آنها كسانى هستند كه بخاطر جلب رضايت پروردگارشان صبر و استقامت به خرج دادند، (وَ الَّذِينَ صَبَرُوا ابْتِغاءَ وَجْهِ رَبِّهِمْ).
كرارا مفهوم” صبر” را كه” استقامت به معنى وسيع كلمه” است، يادآور شدهايم و اما تعبير به” وَجْهِ رَبِّهِمْ” يكى از دو معنى را ميرساند:
نخست اينكه وجه در اين گونه موارد به معنى” عظمت” است، همانگونه كه به” نظر” و” رأى” مهم گفته مىشود هذا وجه الرأى:” يعنى اين رأى مهمى است” و اين شايد به خاطر آنست كه” وجه” در اصل به معنى صورت است و صورت انسان مهمترين قسمت ظاهرى بدن او است، زيرا اعضاى مهم گويايى و بينايى و شنوايى در آن قرار گرفته است.
ديگر اينكه” وجه رب” در اينجا به معنى” رضايت و خشنودى پروردگار” است، يعنى آنها به خاطر جلب رضاى حق در برابر همه مشكلات صبر و استقامت بخرج مىدهند، استعمال وجه در اين معنى، به خاطر آن است كه انسان هنگامى كه مىخواهد جلب رضايت كسى را كند صورت او را به خود متوجه مىسازد، (بنا بر اين وجه در اينجا جنبه كنايى دارد).
در هر صورت اين جمله دليل روشنى است بر اينكه صبر و شكيبايى و بطور كلى هر گونه عمل خير در صورتى ارزش دارد كه” ابتغاء وجه اللَّه” و براى خدا باشد، و اگر انگيزههاى ديگرى از قبيل رياكارى و جلب توجه مردم كه او آدم با استقامت و نيكوكارى است، و يا حتى براى ارضاى غرور خود، كارى را انجام دهد
__________________________________________________
(1) صبر نه تنها در برابر” اطاعت” و” معصيت” و” مصيبت” لازم است، بلكه در برابر نعمت هم نيز صبر بايد كرد يعنى آن چنان كه انسان را به غرور و مستى و بىبندبارى نكشد. […..]
تفسير نمونه، ج10، ص: 189
بىارزش است.
و به گفته بعضى از مفسران گاهى انسان در برابر حوادث ناگوار صبر مىكند تا مردم بگويند چقدر با استقامت است؟ و گاهى از ترس اينكه نگويند چه آدم كمظرفيتى است؟ و گاهى به خاطر اينكه دشمنان شماتتش نكنند، و گاهى به خاطر اينكه مىداند بيتابى و جزع بيهوده است، و گاهى به خاطر اينكه چهره مظلوميت به خود بگيرد، و بيارى او برخيزند، هيچيك از اين امور دليل بر كمال نفس انسانى نيست.
اما هنگامى كه به خاطر اطاعت فرمان خدا و اينكه هر حادثهاى در زندگى رخ مىدهد دليل و حكمتى دارد صبر و استقامت به خرج مىدهد آن چنان كه عظمت حادثه را در هم مىشكند، و از گشودن زبان به كفران و آنچه دليل به جزع است خوددارى مىكند، اين همان صبرى است كه در آيه فوق به آن اشاره شده و” ابتغاء وجه اللَّه” محسوب مىشود.” ششمين” برنامه آنها اين است كه” آنها نماز را بر پا مىدارند” (وَ أَقامُوا الصَّلاةَ).
گر چه اقامه نماز يكى از مصاديق وفاء بعهد اللَّه، و حتى مصداق زندهاى براى حفظ پيوندهاى الهى و از يك نظر از مصاديق صبر و استقامت است، ولى از آنجا كه اين مفاهيم كلى پارهاى از مصداقهاى بسيار مهم دارد كه در سرنوشت انسان فوق العاده مؤثر است، در اين جمله و جملههاى بعد روى آنها انگشت گذارده شده.
چه چيز مهمتر از اين است كه انسان هر صبح و شام رابطه و پيوند خود را با خدا تجديد كند، با او به راز و نياز بر خيزد و بياد عظمت او و مسئوليتهاى خويش بيفتد، و در پرتو اين كار، گرد و غبار و زنگار گناه را از دل و جان بشويد، و با پيوستن قطره وجود خود به اقيانوس بيكران هستى حق، مايه بگيرد، آرى نماز همه اين بركات و آثار را دارد. تفسير نمونه، ج10، ص: 190
و به دنبال آن” هفتمين” برنامه حقجويان را با اين عبارت بيان مىكند” آنها كسانى هستند كه از آنچه به آنان روزى دادهايم در پنهان و آشكار انفاق مىكنند” (وَ أَنْفَقُوا مِمَّا رَزَقْناهُمْ سِرًّا وَ عَلانِيَةً).
تنها در اين آيه نيست كه مساله انفاق يا زكات، به دنبال نماز قرار مىگيرد، در بسيارى از آيات قرآن اين ترادف به چشم مىخورد، چرا كه يكى پيوند انسان را با” خدا” و ديگرى پيوند او را با” خلق” محكم مىكند.
در اينجا توجه به جمله” مِمَّا رَزَقْناهُمْ” كه هر گونه موهبتى را اعم از مال، علم، قدرت، موقعيت و نفوذ اجتماعى و غير آن را شامل مىشود لازم است، چرا كه انفاق نبايد يك بعدى باشد بلكه در تمام ابعاد و همه مواهب انجام گيرد.
تعبير به” سِرًّا وَ عَلانِيَةً” (پنهان و آشكار) اشاره ديگرى به اين واقعيت است كه آنها در انفاقهاى خود به كيفيتهاى آن نيز نظر دارند، چرا كه گاهى اگر انفاق پنهانى صورت گيرد بسيار مؤثرتر است، و اين در مواردى است كه حفظ حيثيت طرف چنين ايجاب مىكند و يا نسبت به انفاق كننده كه مصون از ريا و نشان دادن عمل بديگران باشد و گاه اگر آشكار انجام گيرد اثرش وسيعتر و بيشتر خواهد بود، و اين در مواردى است كه باعث تشويق ديگران به اين كار خير و تاسى و اقتدا به او شود و يك عمل خير او سبب دهها يا صدها يا هزاران كار خير مشابه گردد.
و از اينجا روشن مىشود كه قرآن در انجام يك عمل مثبت آن چنان باريك بين است كه تنها به اصل كار توجه نمىكند، بلكه تاكيد دارد كه هم اصل عمل خير باشد و هم كيفيت انجام آن (در مواردى كه يك كار ممكن است با كيفيات مختلفى انجام گيرد).
بالآخره” هشتمين” و آخرين برنامه آنها اين است كه” آنها بوسيله” حسنات”،” سيئات” خود را از ميان مىبرند” (وَ يَدْرَؤُنَ بِالْحَسَنَةِ السَّيِّئَةَ).
به اين معنى كه به هنگام ارتكاب يك گناه و لغزش، تنها به پشيمان شدن تفسير نمونه، ج10، ص: 191
و ندامت و استغفار قناعت نمىكنند، بلكه عملا در مقام جبران بر مىآيند، و هر اندازه گناه و لغزش آنها بزرگتر باشد به همان اندازه حسنات بيشترى انجام مىدهند، تا وجود خود و جامعه را از لوث گناه با آب حسنات بشويند.
” يدرءون” از ماده” درأ” (بر وزن زرع) به معنى دفع كردن است.
اين احتمال نيز در تفسير آيه وجود دارد كه آنها بدى را با بدى تلافى نميكنند، بلكه سعى دارند اگر از كسى نسبت به آنها بدى برسد، با انجام نيكى در حق وى، او را شرمنده و وادار به تجديد نظر كنند، همانگونه كه در آيه 35 سوره فصلت مىخوانيم: ادْفَعْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ فَإِذَا الَّذِي بَيْنَكَ وَ بَيْنَهُ عَداوَةٌ كَأَنَّهُ وَلِيٌّ حَمِيمٌ:” بدى را به آنچه نكوتر است از خود دور ساز كه در اين هنگام كسى كه ميان تو و او دشمنى و عداوت است تغيير چهره مىدهد گويى دوست صميمى تو است”!.
در عين حال هيچ مانعى ندارد كه آيه مورد بحث در صدد بيان هر دو معنى باشد.
در احاديث اسلامى نيز احاديثى به مضمون هر دو تفسير وارد شده است.
در حديثى از پيامبر ص مىخوانيم كه به معاذ بن جبل فرمود:
اذا عملت سيئة فاعمل بجنبها حسنة تمحها:
” هنگامى كه كار بدى كردى در كنار آن كار خوبى انجام ده كه آن را محو كند” «1».
و در نهج البلاغه مىخوانيم كه امير مؤمنان على ع فرمود:
عاتب اخاك بالاحسان اليه و اردد شره بالانعام عليه:
” برادرت را در برابر كار خلافى كه انجام داده است بوسيله نيكى سرزنش كن، و شر او را از طريق انعام و احسان به او برگردان” «2».
__________________________________________________
(1) مجمع البيان ذيل آيه مورد بحث.
(2) كلمات قصار نهج البلاغه جمله 158.
تفسير نمونه، ج10، ص: 192
البته بايد توجه داشت اين يك حكم اخلاقى و مخصوص به مواردى است كه اين گونه برنامهها مؤثر واقع مىشود، و گر نه اجراى حدود و كيفر بدكاران كه به عنوان يك قانون در قوانين اسلامى آمده است، در همه كسانى كه مشمول آن هستند يكسان اجرا مىشود.
و در پايان آيه پس از ذكر برنامههاى مختلف گذشته، اشاره به عاقبت كار” اولوا الالباب” و انديشمندان و طرفداران حق و عاملان به اين برنامهها كرده مىفرمايد:
” عاقبت نيك سراى ديگر از آن آنهاست” (أُولئِكَ لَهُمْ عُقْبَى الدَّارِ) «1»:
آيه بعد توضيحى است براى اين سرانجام نيك و عاقبت خير مىگويد:
” سرانجام كار آنها باغهاى جاويدان بهشت است كه هم خودشان وارد آن مىشوند و هم پدران و همسران و فرزندان صالح آنها” (جَنَّاتُ عَدْنٍ يَدْخُلُونَها وَ مَنْ صَلَحَ مِنْ آبائِهِمْ وَ أَزْواجِهِمْ وَ ذُرِّيَّاتِهِمْ).
و چيزى كه اين نعمتهاى بزرگ و بىپايان را تكميل مىسازد، اين است كه” فرشتگان از هر درى بر آنها وارد مىشوند” (وَ الْمَلائِكَةُ يَدْخُلُونَ عَلَيْهِمْ مِنْ كُلِّ بابٍ).
و به آنها مىگويند:” سلام بر شما بخاطر صبر و استقامتتان” (سَلامٌ عَلَيْكُمْ بِما صَبَرْتُمْ).
آن صبرها و استقامتهاى شما در راه انجام وظائف و مسئوليتها و تحمل شدائد و مصائب بود كه اين سلامت را به وجود آورد، در اينجا در نهايت امنيت و آرامش خواهيد بود، نه جنگ و نزاعى، و نه خشونت و دعوايى، همه جا امن و امان است،
__________________________________________________
(1)” عقبى” به معنى عاقبت و پايان كار است خواه خير باشد يا شر ولى با توجه به قرينه حال و مقال منظور در آيه فوق عاقبت خير است.
تفسير نمونه، ج10، ص: 193
و همه چيز به روى شما لبخند مىزند و آرامش خالى از هر گونه پريشانى خاطر اينجاست!.
و در پايان مىفرمايد:” چه پايان نيك و چه عاقبت خوبى”؟ (فَنِعْمَ عُقْبَى الدَّارِ).
نكتهها:
1- چرا تنها صبر ذكر شده است؟
جمله” سَلامٌ عَلَيْكُمْ بِما صَبَرْتُمْ” مىگويد درود فرشتگان به بهشتيان به اين گونه است كه مىگويند سلام بر شما باد به خاطر صبر و استقامتتان، در حالى كه در آيات فوق به هشت قسمت از كارهاى نيك و برنامههاى مهم آنها اشاره شده ولى در اين جمله تنها انگشت روى يكى از آن هشت برنامه گذارده و آن صبر است.
نكته اين موضوع را از بيان زنده و پر مغز على ع مىتوان دريافت:
ان الصبر من الايمان كالرأس من الجسد و لا خير فى جسد لا رأس معه و لا فى ايمان لا صبر معه:
” صبر نسبت به ايمان مانند سر است در مقابل تن، تن بىسر بقايى ندارد و ايمان بدون صبر نيز، ارزشى نخواهد داشت” «1».
در حقيقت پشتوانه همه برنامههاى سازنده فردى و اجتماعى، همان شكيبايى و استقامت است و اگر آن نباشد هيچكدام از آنها به سامانى نمىرسد، چرا كه در مسير هر كار مثبتى مشكلات و موانعى است كه جز با نيروى استقامت نمىتوان بر آنها پيروز شد، نه وفاى عهد بدون استقامت و صبر ميسر است، و نه حفظ پيوندهاى الهى، و نه ترس از خدا و دادگاه قيامت، و نه اقامه صلاة و انفاق از مواهب الهى، و نه جبران خطاها بوسيله حسنات!
__________________________________________________
(1) نهج البلاغه كلمات قصار جمله 82.
تفسير نمونه، ج10، ص: 194
2- درهاى بهشت.
هم از آيات قرآن و هم از روايات به خوبى استفاده مىشود كه بهشت درهايى دارد، ولى اين تعدد درها نه به خاطر آن است كه عده وارد شوندگان به بهشت آن گونهاند كه اگر بخواهند از يك در وارد شوند توليد زحمت مىكند، و نه از جهت آن است كه يك نوع تفاوت گروهى و طبقاتى وجود دارد، كه هر گروهى موظفند از يك در وارد شوند، و نه براى نزديكى و دورى راه است، و نه به خاطر زيبايى و تنوع به خاطر كثرت درها! اصولا درهاى بهشت همانند درهاى دنيا كه در مدخل باغها و قصرها و خانهها مىگذارند نيست.
بلكه اين درها اشاره به اعمال و كارهايى است كه سبب ورود به بهشت مىشوند، و لذا در پارهاى از اخبار مىخوانيم كه” بهشت درهايى به نامهاى مختلف دارد، از جمله: درى دارد كه به عنوان باب المجاهدين! (در مجاهدان) ناميده مىشود، و مجاهدان مسلح به همان سلاحى كه با آن جهاد كردند از آن در وارد بهشت مىشوند و فرشتگان به آنها خوش آمد مىگويند”! «1».
از امام باقر ع در حديثى مىخوانيم:
و اعلموا ان للجنة ثمانية ابواب عرض كل باب منها مسيرة اربعين سنة:
” بدانيد كه بهشت هشت در دارد كه عرض هر درى از آنها به اندازه چهل سال راه است”! «2».
اين خود نشان مىدهد كه” در” در اين گونه موارد، مفهومى وسيعتر از آنچه در تعبيرات روزانه گفته مىشود دارد.
و جالب اينكه در قرآن مىخوانيم كه جهنم” هفت” در دارد (لَها سَبْعَةُ أَبْوابٍ) (حجر- 44) و طبق روايات بهشت داراى” هشت” در است، اشاره به اينكه طرق وصول به سعادت و بهشت جاويدان از طرق وصول به جهنم بيشتر است،
__________________________________________________
(1) منهاج البراعه فى شرح نهج البلاغه جلد 3 ص 995.
(2) خصال صدوق- ابواب الثمانية.
تفسير نمونه، ج10، ص: 195
و رحمت خدا بر غضب او پيشى مىگيرد” يا من سبقت رحمته غضبه” (جوشن كبير).
و جالبتر اينكه در مورد برنامههاى” اولوا الالباب” در آيات فوق نيز اشاره به هشت برنامه شده بود كه هر كدام از آنها در واقع درى از درهاى بهشت و طريقى براى وصول به سعادت جاودان است.
3- بستگان بهشتيان به آنها ملحق مىشوند.
[سوره فاطر (35): آيات 29 تا 30]
إِنَّ الَّذِينَ يَتْلُونَ كِتابَ اللَّهِ وَ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ أَنْفَقُوا مِمَّا رَزَقْناهُمْ سِرًّا وَ عَلانِيَةً يَرْجُونَ تِجارَةً لَنْ تَبُورَ (29) لِيُوَفِّيَهُمْ أُجُورَهُمْ وَ يَزِيدَهُمْ مِنْ فَضْلِهِ إِنَّهُ غَفُورٌ شَكُورٌ (30)
ترجمه:
29- كسانى كه كتاب الهى را تلاوت مىكنند و نماز را بر پا مىدارند و از آنچه به آنها روزى دادهايم پنهان و آشكار انفاق مىكنند، تجارت (پر سودى) را اميد دارند كه نابودى و كساد در آن نيست.
30- (آنها اين اعمال صالح را انجام مىدهند) تا خداوند اجر و پاداش كامل به آنها دهد و از فضلش بر آنها بيفزايد كه او آمرزنده و شكرگزار است.
تفسير:
معامله پر سود با پروردگار!
از آنجا كه در آيات گذشته به مقام خوف و خشيت عالمان اشاره شده بود در آيات مورد بحث به مقام” اميد و رجاء” آنها اشاره مىكند، چرا كه گفتيم تنها به وسيله اين دو بال است كه انسان مىتواند به اوج آسمان سعادت پرواز كند، و مسير تكامل را طى نمايد، نخست مىفرمايد:” كسانى كه كتاب الهى را تفسير نمونه، ج18، ص: 251
تلاوت مىكنند، و نماز را بر پا مىدارند، و از آنچه به آنها روزى دادهايم در پنهان و آشكار انفاق مىكنند، آنها اميد تجارتى دارند كه نابودى و فساد و كساد در آن نيست” (إِنَّ الَّذِينَ يَتْلُونَ كِتابَ اللَّهِ وَ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ أَنْفَقُوا مِمَّا رَزَقْناهُمْ سِرًّا وَ عَلانِيَةً يَرْجُونَ تِجارَةً لَنْ تَبُورَ) «1».
بديهى است كه” تلاوت” در اينجا به معنى قرائت سرسرى و خالى از تفكر و انديشه نيست، خواندنى است كه سرچشمه فكر باشد، فكرى كه سرچشمه عمل صالح گردد، عملى كه از يك سو انسان را به خدا پيوند دهد كه مظهر آن نماز است، و از سوى ديگر به خلق خدا ارتباط دهد كه مظهر آن انفاق است، انفاق از تمام آنچه خدا به انسان داده، از علمش، از مال و ثروت و نفوذش، از فكر نيرومندش از اخلاق و تجربياتش، و خلاصه از تمام مواهب خدا دادى.
اين انفاق گاهى مخفيانه صورت مىگيرد تا نشانه اخلاص كامل باشد (سرا).
و گاه آشكارا تا مشوق ديگران گردد و تعظيم شعائر شود (علانية).
آرى علمى كه چنين اثرى دارد مايه رجاء و اميدوارى است.
با توجه به آنچه در اين آيه و آيه پيشين آمده چنين نتيجه مىگيريم كه علماى راستين داراى اين صفاتند:
از نظر روحى قلبشان مملو از خشيت و ترس آميخته با عظمت خدا است.
از نظر گفتار زبانشان به تلاوت آيات خدا مشغول است.
از نظر عمل روحى و جسمى نماز مىخوانند و او را عبادت مىكنند.
از نظر عمل مالى از آنچه دارند در آشكار و پنهان انفاق مىنمايند.
و سرانجام از نظر هدف، افق فكرشان آن چنان بالا است كه دل از دنياى مادى زودگذر بر كنده، تنها به تجارت پر سود الهى مىنگرند كه دست فنا به
__________________________________________________
(1) توجه داشته باشيد كه” يرجون” خبر” ان” است.
تفسير نمونه، ج18، ص: 252
دامانش دراز نمىشود.
اين نكته نيز قابل توجه است كه” تبور” از ماده” بوار” به معنى شدت كسادى است، و از آنجا كه شدت كسادى باعث فساد مىشود” بوار” به معنى هلاكت آمده، به اين ترتيب” تجارت خالى از بوار” تجارتى است كه نه كساد دارد و نه فساد! در حديث جالبى چنين آمده:” مردى خدمت رسول خدا عرض كرد: چرا من مرگ را دوست ندارم؟! فرمود: آيا مال و ثروتى دارى؟ عرض كرد آرى.
فرمود: آن را پيش از خودت بفرست، عرض كرد نمىتوانم! فرمود:
ان قلب الرجل مع ماله ان قدمه احب ان يلحق به، و ان اخره احب ان يتأخر معه:
” قلب انسان همراه اموال او است، اگر آن را پيش از خود بفرستد، دوست دارد به آن ملحق شود، و اگر آن را نگهدارد دوست دارد همراه آن بماند”! «1».
اين حديث در حقيقت روح آيه فوق را منعكس ساخته، زيرا مىگويد آنها كه نماز را برپا مىدارند و انفاق در راه خدا مىكنند اميد و علاقه به سراى ديگر دارند، چرا كه نيكها را قبل از خود فرستادهاند و مايلند به آن ملحق شوند.
آخرين آيه مورد بحث هدف اين مؤمنان راستين را چنين بيان مىكند:
” آنها اين اعمال صالح را انجام مىدهند تا خداوند اجر و پاداششان را به طور كامل بپردازد، و از فضلش بر آنها بيفزايد كه او آمرزنده و شكور است”
__________________________________________________
(1)” مجمع البيان” جلد 8 صفحه 407 ذيل آيات مورد بحث.
تفسير نمونه، ج18، ص: 253
(لِيُوَفِّيَهُمْ أُجُورَهُمْ وَ يَزِيدَهُمْ مِنْ فَضْلِهِ إِنَّهُ غَفُورٌ شَكُورٌ) «1».
اين جمله در حقيقت اشاره به نهايت اخلاص آنهاست كه در اعمال نيك خود جز به پاداش الهى نظر ندارند، هر چه مىخواهند از او مىخواهند و براى ريا و تظاهر و تحسين و تمجيد اين و آن گامى بر نمىدارند، چرا كه مهمترين مساله در اعمال صالح همان نيت خالص است.
تعبير به” اجور” (جمع اجر) به معنى” مزد” در حقيقت لطفى است از سوى پروردگار، گويى بندگان را در مقابل اعمال صالح طلبكار خود مىداند، در حالى كه بندگان هر چه دارند از اوست، حتى قدرت براى انجام اعمال صالح نيز از سوى او اعطا شده.
و از اين تعبير محبت آميزتر جمله” وَ يَزِيدَهُمْ مِنْ فَضْلِهِ” است كه به آنان نويد مىدهد علاوه بر پاداش معمولى كه آن را خود گاهى صدها يا هزاران برابر عمل است از فضل خود بر آنان مىافزايد، و مواهبى كه در هيچ فكرى نمىگنجد و هيچكس در اين جهان توانايى تصور آن را ندارد، از فضل گستردهاش به آنها مىبخشد.
در حديثى از ابن مسعود آمده كه پيامبر ص در تفسير همين آيه فرمود:
هو الشفاعة لمن وجبت له النار ممن صنع اليه معروفا فى الدنيا:
” منظور مقام شفاعت است كه به آنها داده مىشود تا در باره كسانى كه در دنيا به آنها خوبى كردهاند ولى بر اثر اعمالشان مستحق عذابند شفاعت كنند” «2».
به اين ترتيب آنها نه تنها خود اهل نجاتند كه براى ديگران نيز به فضل
__________________________________________________
(1) جمله” ليوفيهم” يا متعلق است به جمله” يَتْلُونَ كِتابَ اللَّهِ …”
و بنا بر اين مفهومش اين مىشود كه هدف آنها از تلاوت و نماز و انفاق به دست آوردن اجر الهى است، و يا متعلق به لن تبور و مفهومش اين خواهد بود كه تجارت آنها هرگز به فساد نمىگرايد زيرا پاداش دهنده آنها خدا است.
(2)” مجمع البيان” ذيل آيات مورد بحث.
تفسير نمونه، ج18، ص: 254
پروردگار مايه نجاتند.
بعضى از مفسران جمله” و يَزِيدَهُمْ مِنْ فَضْلِهِ” را اشاره به مقام” شهود” دانستهاند كه در قيامت براى مؤمنان حاصل مىشود كه به جمال و جلال پروردگار مىنگرند، و برترين لذت را از اين تماشا مىبرند.
ولى ظاهرا جمله مزبور معنى وسيعى دارد كه هم محتواى حديث را شامل مىشود، و هم مواهب ناشناخته ديگر را.
جمله” إِنَّهُ غَفُورٌ شَكُورٌ” نشان مىدهد كه نخستين لطف پروردگار در حق آنها همان آمرزش گناهان و لغزشهايى است كه احيانا از آنها سر زده، چرا كه بيشترين نگرانى انسان نگرانى از اين ناحيه است.
بعد از آنكه از اين نظر آسوده خاطر شدند آنها را مشمول” شكر” خود قرار مىدهد يعنى از اعمالشان تشكر مىكند، و برترين جزا را به آنها مىبخشد.
در تفسير مجمع البيان ضرب المثل جالبى در اينجا از عرب نقل شده كه مىگويند:” اشكر من بروقه”:” فلان كس از درخت بروقه «1» سپاسگزارتر است” و اين اشاره به درخت كوچكى است كه در سرزمين عربستان وجود داشته، و اعتقاد اعراب اين بوده هنگامى كه ابر بر سر آن سايه مىافكند به زودى سبز مىشود، و برگ بيرون مىآورد، بىآنكه ابر ببارد!، و اين ضرب المثلى است براى نهايت سپاسگزارى كه در برابر كمترين خدمت بزرگترين پاداش را بدهند «2».
البته خالق چنين درختى از آن هم سپاسگزارتر و بخشندهتر است.
__________________________________________________
(1) بروقه بر وزن حنجره.
(2) مجمع البيان جلد 8 صفحه 407.
تفسير نمونه، ج18، ص: 255
نكته: شرايط عجيب اين تجارت
جالب اينكه در بسيارى از آيات قرآن اين جهان به تجارتخانهاى تشبيه شده كه تاجران آن انسانها، و مشترى پروردگار بزرگ و متاع آن عمل صالح، و بها بهشت و رحمت و رضاى او است «1».
و اگر درست بينديشيم اين تجارت عجيب با خداوند كريم بىنظير است، چرا كه داراى امتيازاتى است كه در هيچ تجارتى وجود ندارد:
1- تمام سرمايه را خودش در اختيار فروشنده گذارده سپس در مقام خريدارى بر مىآيد! 2- او خريدار است در حالى كه هيچ نيازى به خريدارى اين اعمال ندارد، چرا كه خزائن همه چيز نزد او است! 3- او” متاع قليل” را به” بهاى گزاف” مىخرد” يا من يقبل اليسير و يعفو عن الكثير”: اى خدايى كه عمل كم را مىپذيرى و گناهان بسيار را مىبخشى”.
4- حتى متاع بسيار ناچيز را خريدار است” فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ”.
5- گاه بها را هفتصد برابر و گاه افزونتر از آن مىدهد (بقره- 261).
6- علاوه بر پرداخت اين بهاى عظيم، باز از فضل و رحمتش آنچه در فكر نمىگنجد بر آن مىافزايد” وَ يَزِيدَهُمْ مِنْ فَضْلِهِ” (آيه مورد بحث).
و چه تاسف آور است كه انسان خردمند آزاده چشم از چنين تجارتى بر بندد و به غير آن روى آورد و از آن بدتر كه متاع هستى خود را به هيچ بفروشد!
__________________________________________________
(1) سوره صف آيه 1- توبه 111- بقره 207 و نساء 74. […..]
تفسير نمونه، ج18، ص: 256
امير مؤمنان على ع مىفرمايد:
” و انه ليس لانفسكم ثمن الا الجنة فلا تبيعوها الا بها”
” بدانيد كه براى سرمايه هستى شما بهايى غير از بهشت نيست آن را به غير اين بها نفروشيد” «1».
__________________________________________________
(1) نهج البلاغه كلمات قصار- جمله 456.
تفسير نمونه، ج18، ص: 257
[سوره آلعمران (3): آيات 116 تا 117]
إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا لَنْ تُغْنِيَ عَنْهُمْ أَمْوالُهُمْ وَ لا أَوْلادُهُمْ مِنَ اللَّهِ شَيْئاً وَ أُولئِكَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فِيها خالِدُونَ (116) مَثَلُ ما يُنْفِقُونَ فِي هذِهِ الْحَياةِ الدُّنْيا كَمَثَلِ رِيحٍ فِيها صِرٌّ أَصابَتْ حَرْثَ قَوْمٍ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ فَأَهْلَكَتْهُ وَ ما ظَلَمَهُمُ اللَّهُ وَ لكِنْ أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ (117)
ترجمه:
116- كسانى كه كافر شدند هرگز نمىتوانند در پناه اموال و فرزندانشان از مجازات خدا در امان بمانند و آنها اصحاب دوزخند و جاودانه در آن خواهند ماند.
117- آنچه آنها در اين زندگى دنيا انفاق مىكنند همانند باد سوزانى است كه به زراعت قومى كه بر خود ستم كردهاند (و در غير محل يا وقت مناسب كشت نمودهاند) بوزد و آن را نابود سازد، خدا به آنها ستم نكرده بلكه آنها خودشان ستم به- خويشتن كردهاند.
تفسير:
إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا لَنْ تُغْنِيَ عَنْهُمْ أَمْوالُهُمْ وَ لا أَوْلادُهُمْ مِنَ اللَّهِ شَيْئاً …
نقطه مقابل افراد با ايمان و حقجويى كه وصف آنها در آيه قبل آمد افراد بىايمان و ستمگرى هستند كه در اين دو آيه توصيف شدهاند: نخست مىفرمايد:
” آنها كه راه كفر را پيش گرفتند هرگز نمىتوانند در پناه ثروت و فرزندان متعدد خويش از مجازات خدا در امان بمانند” زيرا در روز رستاخيز تنها اعمال پاك و نيات خالص و ايمان صادق بدرد مىخورد، نه امتيازات مادى اين جهان …” يَوْمَ لا يَنْفَعُ مالٌ وَ لا بَنُونَ إِلَّا مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ”: تفسير نمونه، ج3، ص: 59
” در آن روز نه ثروت سودى مىدهد و نه فرزندان مگر آنها كه با قلب سليم در پيشگاه خدا حاضر شوند” (شعراء آيه 89).
اما چرا در آيه از امكانات مادى تنها اشاره به ثروت و فرزندان شده است اين بخاطر آن است كه مهمترين سرمايههاى مادى يكى نيروى انسانى است كه به عنوان فرزندان ذكر شده است، و ديگرى سرمايههاى اقتصادى مىباشد. و بقيه امكانات مادى از اين دو سرچشمه مىگيرند.
قرآن با صراحت مىگويد: امتيازهاى مالى، و قدرت جمعى، به تنهايى نمىتواند در برابر خداوند، امتيازى محسوب شود، و تكيه كردن بر آنها اشتباه است، مگر هنگامى كه در پرتو ايمان و نيت پاك در مسيرهاى صحيح بكار گرفته شوند در غير اين صورت سرنوشت صاحبان آنها عذاب جاويدان خواهد بود، (أُولئِكَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فِيها خالِدُونَ).
َلُ ما يُنْفِقُونَ فِي هذِهِ الْحَياةِ الدُّنْيا كَمَثَلِ رِيحٍ فِيها صِرٌّ
…
” صر” و” اصرار” از يك ريشه هستند و به معنى بستن چيزى توام با شدت مىآيد و در اينجا به معنى شدتى است كه در باد باشد، خواه بشكل يك باد سوزان و يا سرد و خشك كننده.
در اين آيه اشاره به وضع بذل و بخششها و انفاقهاى رياكارانه آنها شده و ضمن يك مثال جالب سرنوشت آن تشريح گرديده است:
قرآن انفاق كردن كفار را به باد شديد و سوزان و يا فوق العاده سرد و خشك كنندهاى تشبيه نموده كه به كشت و زرعى بوزد و آن را خشك كند، البته طبع باد و نسيم، احيا كننده است، نسيم بهاران شكوفههاى را نوازش مىدهد و غنچهها را باز مىكند، و روح در كالبد درختان مىدمد، و آنها را بارور مىسازد. انفاق نيز اگر از سرچشمه اخلاص و ايمان بوجود آيد بسيار مفيد و سود بخش است، هم مشكلات اجتماعى را حل مىكند، و هم اثر اخلاقى عميقى در نهاد احسان كننده باقى مىگذارد تفسير نمونه، ج3، ص: 60
و ملكات و فضائل اخلاقى را در قلب او بارور مىسازد.
اما اگر باد و نسيم ملايم و احيا كننده تبديل به طوفان مرگبار و سوزنده و يا فوق العاده سرد گرديد به هر گل و گياهى كه بوزد آن را مىسوزاند و خشك مىكند.
افراد بىايمان و آلوده نيز چون انگيزه صحيحى در انفاق خود ندارند روح خودنمايى و رياكارى همچون باد سوزان و خشك كنندهاى بر مزرعه انفاق آنها مىوزد و آن را بى اثر مىسازد، اينگونه انفاقها نه از نظر اجتماعى مشكلى را حل مىكند (چون غالبا در غير مورد مصرف مىشود) و نه نتيجه اخلاقى براى انفاق- كننده خواهد داشت.
جالب توجه اينكه قرآن در آيه بالا مىگويدرْثَ قَوْمٍ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ
” يعنى مركز وزش اين باد سوزان و خشك كننده زراعت كسانى است كه به خود ستم كردند، اشاره به اينكه اين زراعت كنندگان در انتخاب زمان و مكان زراعت، دقت لازم را به عمل نياورده و بذر خود را يا در سرزمينى پاشيدهاند كه در معرض وزش چنين طوفانهايى بوده است، يا از نظر زمان، وقتى را انتخاب كردهاند كه فصل وزش باد سموم بوده است، و به اين ترتيب بخود ستم كردهاند. افراد بى ايمان نيز در انتخاب زمان و محل انفاق بخود ستم مىكنند و سرمايههاى خود را بى مورد بر باد مىدهند.
از آنچه در بالا اشاره شد، با توجه به قرائنى كه در آيه وجود دارد معلوم مىشود كه اين تشبيه در حقيقت در ميان دو چيز است يكى تشبيه انفاق آنها بزراعت بىموقع و در غير محل مناسب، و ديگرى تشبيه انگيزههاى انفاق به بادهاى سرد و سوزان، و بنا بر اين آيه خالى از تقدير نيست و معنى جملهثَلُ ما يُنْفِقُونَ
اين است كه مثال انگيزه انفاقهاى آنها همچون باد خشك و سرد يا سوزانى است (دقت كنيد).
جمعى از مفسران گفتهاند كه اين آيه اشاره به اموالى مىكند كه دشمنان اسلام در راه كوبيدن اين آئين صرف مىكردند، و بوسيله آن دشمنان را بر ضد تفسير نمونه، ج3، ص: 61
پيامبر اسلام تحريك مىنمودند، و يا اموالى كه يهوديان به دانشمندان خود در برابر تحريف آيات كتب آسمانى مىدادند.
ولى روشن است كه آيه يك معنى وسيع دارد كه اينها و غير اينها را شامل مىشود.
ما ظَلَمَهُمُ اللَّهُ وَ لكِنْ أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ
در پايان مىفرمايد خداوند به آنها ستمى نكرده، اين خود آنها هستند كه بر خويش ستم مىكنند، و سرمايههاى خود را، بيهوده از بين ميبرند، زيرا عمل فاسد جز اثر فاسد چه نتيجهاى مىتواند داشته باشد؟
تفسير نمونه، ج3، ص: 62
حب مال، نيز آفت بزرگى است، و اسارت در چنگال آن، اسارتى است دردناك، و نقطه مقابل آن انفاق و كمك كردن به نيازمندان است، لذا در هفتمين توصيف مىگويد:” و مردان انفاقگر و زنان انفاق كننده” (وَ الْمُتَصَدِّقِينَ وَ الْمُتَصَدِّقاتِ). تفسير نمونه، ج17، ص: 311
[سوره آلعمران (3): آيات 133 تا 136]
وَ سارِعُوا إِلى مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ وَ جَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقِينَ (133) الَّذِينَ يُنْفِقُونَ فِي السَّرَّاءِ وَ الضَّرَّاءِ وَ الْكاظِمِينَ الْغَيْظَ وَ الْعافِينَ عَنِ النَّاسِ وَ اللَّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ (134) وَ الَّذِينَ إِذا فَعَلُوا فاحِشَةً أَوْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ ذَكَرُوا اللَّهَ فَاسْتَغْفَرُوا لِذُنُوبِهِمْ وَ مَنْ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلاَّ اللَّهُ وَ لَمْ يُصِرُّوا عَلى ما فَعَلُوا وَ هُمْ يَعْلَمُونَ (135) أُولئِكَ جَزاؤُهُمْ مَغْفِرَةٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ جَنَّاتٌ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها وَ نِعْمَ أَجْرُ الْعامِلِينَ (136)
ترجمه:
133- و بر يكديگر سبقت بجوئيد براى رسيدن به آمرزش پروردگار خود و بهشتى كه وسعت آن آسمانها و زمين است و براى پرهيزگاران آماده شده است.
134- همانها كه در وسعت و پريشانى انفاق مىكنند، و خشم خود را فرو مىبرند و از خطاى مردم مىگذرند، و خدا نيكوكاران را دوست دارد.
135- و آنها كه هنگامى كه مرتكب عمل زشتى شوند يا به خود ستم كنند به ياد خدا مىافتند و براى گناهان خود طلب آمرزش مىكنند- و كيست جز خدا كه گناهان را ببخشد- و اصرار بر گناه نمىكنند با اينكه ميدانند.
136- آنها پاداششان آمرزش پروردگار، و بهشتهايى است كه از زير (درختان) آنها نهرها جارى است، جاودانه در آن مىمانند و اين چه پاداش نيكى است براى آنها كه اهل عمل هستند.
تفسير نمونه، ج3، ص: 91
تفسير:
مسابقه در مسير سعادت
وَ سارِعُوا إِلى مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ” سارعوا” از” مسارعت” به معنى كوشش و تلاش دو يا چند نفر براى پيشى گرفتن از يكديگر در رسيدن به يك هدف است، و در كارهاى نيك، قابل ستايش، و در كارهاى بد، نكوهيده است.
به دنبال آيات گذشته كه بدكاران را تهديد به مجازات آتش و نيكوكاران را تشويق به رحمت الهى مىكرد، در اين آيه كوشش و تلاش نيكوكاران را تشبيه به- يك مسابقه معنوى كرده كه هدف نهايى آن آمرزش الهى و نعمتهاى جاويدان بهشت است و مىفرمايد: براى رسيدن به اين هدف بر يكديگر سبقت بگيريد.
در حقيقت قرآن در اينجا از يك نكته روانى استفاده كرده كه انسان براى انجام دادن يك كار اگر تنها باشد معمولا كار را بدون سرعت و به طور عادى انجام مىدهد، ولى اگر جنبه مسابقه به خود بگيرد، آنهم مسابقهاى كه جائزه با ارزشى براى آن تعيين شده، تمام نيرو و انرژى خود را به كار مىگيرد و با سرعت هر چه بيشتر به سوى هدف پيش مىتازد.
و اگر مىبينيم هدف اين مسابقه در درجه اول مغفرت قرار داده شده براى اين است كه رسيدن به هر مقام معنوى بدون آمرزش و شستشوى از گناه ممكن نيست، نخست بايد خود را از گناه شست و سپس به مقام قرب پروردگار گام نهاد!.
وَ جَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ: دومين هدف اين مسابقه معنوى بهشت قرار داده شده، بهشتى كه وسعت آن، پهنه آسمانها و زمين است (بايد توجه داشت كه مراد از” عرض” در اين آيه اصطلاح هندسى آن كه در مقابل” طول” است، نيست، بلكه به معنى لغوى كه وسعت تفسير نمونه، ج3، ص: 92
است مىباشد).
و به اين ترتيب قرآن با صراحت مىگويد: وسعت بهشت همان وسعت آسمانها و زمين مىباشد.
در آيه 21 سوره حديد همين تعبير با تفاوت مختصرى ديده مىشود” سابِقُوا إِلى مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ وَ جَنَّةٍ عَرْضُها كَعَرْضِ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ” در اين آيه به جاى” مسارعت” صريحا كلمه” مسابقه” ذكر شده و” سماء” به صورت مفرد با الف و لام جنس آمده كه در اينجا معنى عموم مىدهد، و از” كاف تشبيه” استفاده شده است، به اين معنى كه در آيه مورد بحث صريحا مىگويد” وسعت بهشت همان وسعت آسمانها و زمين است” ولى در آيه سوره حديد مىگويد:
وسعت آن مانند وسعت آسمان و زمين مىباشد، و هر دو تعبير يك معنى را مىرساند.
در پايان آيه تصريح مىكند كه اين بهشت، با آن عظمت، براى پرهيزگاران آماده شده است (أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقِينَ) اكنون اين سؤال پيش مىآيد كه:
اولا: آيا بهشت و دوزخ هم اكنون آفريده شده و وجود خارجى دارند يا بعدا در پرتو اعمال مردم ايجاد مىشوند؟.
ثانيا اگر آنها آفريده شدهاند جاى آنها كجا است، (با توجه به اينكه قرآن مىگويد وسعت بهشت به اندازه آسمانها و زمين است).
آيا بهشت و دوزخ الان موجودند؟
اكثر دانشمندان اسلامى معتقدند كه اين دو هم اكنون وجود خارجى دارند و ظواهر آيات قرآن نيز اين نظر را تاييد مىكند، به عنوان نمونه: ير نمونه، ج3، ص: 93
1- در آيه مورد بحث و در آيات فراوان ديگرى تعبير به” اعدت” (مهيا شده) يا تعبيرات ديگرى از همين ماده، گاهى در مورد بهشت و گاهى در باره دوزخ، آمده است «1».
از اين آيات استفاده مىشود كه بهشت و دوزخ هم اكنون آماده شدهاند اگر چه بر اثر اعمال نيك و بد انسانها توسعه مىيابند (دقت كنيد).
2- در آيات مربوط به معراج در سوره” و النجم” مىخوانيم:” وَ لَقَدْ رَآهُ نَزْلَةً أُخْرى عِنْدَ سِدْرَةِ الْمُنْتَهى عِنْدَها جَنَّةُ الْمَأْوى”:” بار ديگر پيامبر جبرئيل را نزد” سدرة المنتهى” در آنجا كه بهشت جاويدان قرار داشت مشاهده كرد، (نجم: 13 و 14 و 15)- اين تعبير گواه ديگرى بر وجود فعلى بهشت است.
3- در سوره” تكاثر” آيه 5 و 6 و 7 مىفرمايد” كَلَّا لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقِينِ لَتَرَوُنَّ الْجَحِيمَ ثُمَّ لَتَرَوُنَّها عَيْنَ الْيَقِينِ”: اگر علم اليقين داشتيد دوزخ را مشاهده مىكرديد سپس به عين اليقين آن را مىديديد”.
در روايات مربوط به معراج و روايات ديگر نيز نشانههاى روشنى بر اين مسئله ديده مىشود «2».
بهشت و دوزخ در كجا هستند؟
بهبه دنبال بحث فوق اين بحث پيش مىآيد كه اگر اين دو هم اكنون موجودند
__________________________________________________
1- به آيات توبه: 89، توبه: 100، فتح: 6، بقره: 24، آل عمران: 131، آل عمران:
133، حديد: 21 مراجعه شود.
2- بايد توجه داشت كه بهشت جهان ديگر كه اكنون مورد بحث است غير از بهشتى است كه آدم در آن بود و قبل از آفرينش آدم وجود داشت.
تفسير نمونه، ج3، ص: 94
در كجا هستند؟
پاسخ اين سؤال را از دو راه مىتوان داد:
نخست اينكه: بهشت و دوزخ در باطن و درون اين جهانند. ما اين آسمان و زمين و كرات مختلف را با چشم خود مىبينيم اما عوالمى كه در درون اين جهان قرار دارند نمىبينيم و اگر ديد و درك ديگرى داشتيم هم اكنون مىتوانستيم آنها را ببينيم، در اين عالم موجودات بسيارى هستند كه امواج آنها با چشم ما قابل درك نيستند، آيه” كَلَّا لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقِينِ لَتَرَوُنَّ الْجَحِيمَ” كه در بالا اشاره شد نيز گواه اين حقيقت است. از پارهاى از احاديث نيز استفاده مىشود كه بعضى از مردان خدا درك و ديدى در اين جهان داشتند كه، بهشت و دوزخ را نيز با چشم حقيقت بين خود مىديدند.
براى اين موضوع مىتوان مثالى ذكر كرد:
فرض كنيد فرستنده نيرومندى در يك نقطه زمين وجود داشته باشد كه به- كمك ماهوارههاى فضايى امواج آن به سراسر زمين پخش شود و به وسيله آن نغمه دلانگيز تلاوت قرآن با صدايى فوق العاده دلنشين و روحپرور در همه جا پخش گردد، و در نقطه ديگرى از زمين فرستنده ديگرى با همان قدرت وجود داشته باشد كه صدايى فوق العاده گوش خراش و ناراحت كننده روى امواج ديگرى در همه- جا پراكنده شود.
هنگامى كه ما در يك مجلس عادى نشستهايم صداى گفتگوى اطرافيان خود را مىشنويم اما از آن دو دسته امواج” روحپرور” و” آزار دهنده” كه در درون محيط ما است و همه جا را پر كرده است هيچ خبرى نداريم، ولى اگر دستگاه گيرندهاى مىداشتيم كه موج آن با يكى از اين دو فرستنده تطبيق مىكرد فورا در برابر ما آشكار مىشدند اما دستگاه شنوايى ما در حال عادى از درك آنها عاجز است.
اين مثال گرچه از جهاتى رسا نيست ولى براى مجسم ساختن چگونگى وجود بهشت و دوزخ در باطن اين جهان مؤثر به نظر مىرسد. تفسير نمونه، ج3، ص: 95
ديگر اينكه: عالم آخرت و بهشت و دوزخ، محيط بر اين عالم است، و به- اصطلاح اين جهان در شكم و درون آن جهان قرار گرفته، درست همانند عالم جنين كه در درون عالم دنيا است، زيرا مىدانيم عالم جنين براى خود عالم مستقلى است، اما جداى از اين عالمى كه در آن هستيم نيست، بلكه در درون آن واقع شده است، عالم دنيا نيز نسبت به عالم آخرت، همين حال را دارد، يعنى در درون آن قرار گرفته است.
و اگر مىبينيم قرآن مىگويد وسعت بهشت به اندازه وسعت آسمانها و زمين است به خاطر آن است كه انسان چيزى وسيعتر از آسمان و زمين نمىشناسد تا مقياس سنجش قرار داده شود، لذا قرآن براى اينكه وسعت و عظمت بهشت را ترسيم كند آن را به پهنه آسمانها و زمين تشبيه كرده است، و چارهاى غير از اين نبوده، همانطور كه اگر كودكى كه در شكم مادر قرار دارد عقل مىداشت و مىخواستيم با او سخن بگوئيم بايد با منطقى صحبت كنيم كه براى او در آن محيط قابل درك باشد.
از آنچه گفتيم پاسخ اين سؤال نيز روشن شد كه اگر وسعت بهشت به اندازه زمين و آسمانها است پس دوزخ كجا است؟
زيرا طبق پاسخ اول دوزخ نيز در درون همين جهان قرار گرفته و وجود آن در درون اين جهان منافاتى با وجود بهشت در درون آن ندارد (همانطور كه در مثال امواج فرستنده صوتى ذكر شد) و اما طبق پاسخ دوم كه بهشت و دوزخ محيط بر اين جهان باشند جواب باز هم روشنتر است زيرا دوزخ مىتواند محيط بر اين جهان باشد و بهشت محيط بر آن، و از آنهم وسيعتر.
تفسير نمونه، ج3، ص: 96
سيماى پرهيزگاران
الَّذِينَ يُنْفِقُونَ فِي السَّرَّاءِ وَ الضَّرَّاءِ …
از آنجا كه در آيه قبل وعده بهشت جاويدان به پرهيزگاران داده شده در اين آيه پرهيزگاران را معرفى مىكند و پنج صفت از اوصاف عالى و انسانى براى آنها ذكر نموده است:
1- آنها در همه حال انفاق مىكنند چه موقعى كه در راحتى و وسعتند و چه زمانى كه در پريشانى و محروميتند (الَّذِينَ يُنْفِقُونَ فِي السَّرَّاءِ وَ الضَّرَّاءِ) آنها با اين عمل ثابت مىكنند كه روح كمك بديگران و نيكوكارى در جان آنها نفوذ كرده است و بهمين دليل تحت هر شرائطى اقدام به اينكار مىكنند، روشن است كه انفاق در حال وسعت به تنهايى نشانه نفوذ كامل صفت عالى سخاوت در اعماق روح انسان نيست، اما آنها كه در همه حال اقدام به كمك و بخشش مىكنند نشان ميدهند كه اين صفت در آنها ريشهدار است.
ممكن است گفته شود انسان در حال تنگدستى چگونه مىتواند انفاق كند؟
پاسخ اين سؤال روشن است: زيرا اولا افراد تنگدست نيز به مقدار توانايى مىتوانند در راه كمك بديگران انفاق كنند، و ثانيا انفاق منحصر به مال و ثروت نيست بلكه هر گونه موهبت خدادادى را شامل مىشود خواه مال و ثروت باشد يا علم و دانش يا مواهب ديگر، و به اين ترتيب خداوند مىخواهد روح گذشت و فداكارى و سخاوت را حتى در نفوس مستمندان جاى دهد تا از رذائل اخلاقى فراوانى كه از” بخل” سرچشمه مىگيرد بر كنار بمانند.
آنها كه انفاقهاى كوچك را در راه خدا ناچيز مىانگارند براى اين است كه هر يك از آنها را جداگانه مورد مطالعه قرار ميدهند، و گر نه اگر همين كمكهاى جزئى را در كنار هم قرار دهيم و مثلا اهل يك مملكت اعم از فقير و غنى هر كدام تفسير نمونه، ج3، ص: 97
مبلغ ناچيزى براى كمك به بندگان خدا انفاق كنند و براى پيشبرد اهداف اجتماعى مصرف نمايند كارهاى بزرگى بوسيله آن مىتوانند انجام دهند، علاوه بر اين اثر معنوى و اخلاقى انفاق بستگى به حجم انفاق و زيادى آن ندارد و در هر حال عايد انفاق كننده مىشود.
جالب توجه اينكه در اينجا نخستين صفت برجسته پرهيزكاران” انفاق” ذكر شده، زيرا اين آيات نقطه مقابل صفاتى را كه در باره رباخواران و استثمارگران در آيات قبل ذكر شد، بيان مىكند، به علاوه گذشت از مال و ثروت آنهم در حال خوشى و تنگدستى روشنترين نشانه مقام تقوا است.
2- آنها بر خشم خود مسلطند (وَ الْكاظِمِينَ الْغَيْظَ).
” كظم” در لغت به معنى بستن سر مشكى است كه از آب پر شده باشد، و بطور كنايه در مورد كسانى كه از خشم و غضب پر مىشوند و از اعمال آن خوددارى مىنمايند بكار ميرود.
” غيظ” به معنى شدت غضب و حالت برافروختگى و هيجان فوق العاده روحى است، كه بعد از مشاهده ناملايمات به انسان دست مىدهد.
حالت خشم و غضب از خطرناكترين حالات است و اگر جلوى آن رها شود، در شكل يك نوع جنون و ديوانگى و از دست دادن هر نوع كنترل اعصاب خود- نمايى مىكند، و بسيارى از جنايات و تصميمهاى خطرناكى كه انسان يك عمر بايد كفاره و جريمه آن را بپردازد در چنين حالى انجام مىشود، و لذا در آيه فوق دومين صفت برجسته پرهيزكاران را فرو بردن خشم معرفى كرده است.
پيغمبر اكرم مىفرمايد: من كظم غيظا و هو قادر على انفاذه ملأه اللَّه امنا و ايمانا”.
” آن كس كه خشم خود را فرو ببرد با اينكه قدرت بر اعمال آن دارد خداوند دل او را از آرامش و ايمان پر مىكند”- اين حديث مىرساند كه فرو بردن خشم اثر فوق العادهاى در تكامل معنوى انسان و تقويت روح ايمان دارد. تفسير نمونه، ج3، ص: 98
3- آنها از خطاى مردم مىگذرند (وَ الْعافِينَ عَنِ النَّاسِ).
فرو بردن خشم بسيار خوب است اما به تنهايى كافى نيست زيرا ممكن است كينه و عداوت را از قلب انسان ريشه كن نكند، در اين حال براى پايان دادن به- حالت عداوت بايد” كظم غيظ” توام با” عفو و بخشش” گردد، لذا بدنبال صفت عالى خويشتندارى و فرو بردن خشم، مسئله عفو و گذشت را بيان نموده، البته منظور گذشت و عفو از كسانى است كه شايسته آنند نه دشمنان خونآشامى كه گذشت و عفو باعث جرأت و جسارت بيشتر آنها مىشود.
4- آنها نيكوكارند (وَ اللَّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ).
در اينجا اشاره به مرحله عاليتر از عفو شده كه همچون يك سلسله مراتب تكاملى پشت سر هم قرار گرفتهاند و آن اين است كه انسان نه تنها بايد خشم خود را فرو برد و با عفو و گذشت كينه را از دل خود بشويد بلكه با نيكى كردن در برابر بدى (آنجا كه شايسته است) ريشه دشمنى را در دل طرف نيز بسوزاند و قلب او را نسبت به خويش مهربان گرداند بطورى كه در آينده چنان صحنهاى تكرار نشود، بطور خلاصه نخست دستور به خويشتندارى در برابر خشم، و پس از آن دستور به شستن قلب خود، و سپس دستور به شستن قلب طرف مىدهد.
در حديثى كه در كتب شيعه و اهل تسنن در ذيل آيه فوق نقل شده چنين مىخوانيم كه يكى از كنيزان امام على بن الحسين ع به هنگامى كه آب روى دست امام مىريخت، ظرف آب از دستش افتاد و بدن امام را مجروح ساخت، امام ع از روى خشم سر بلند كرد كنيز بلافاصله گفت خداوند در قرآن مىفرمايد:
” وَ الْكاظِمِينَ الْغَيْظَ” امام فرمود خشم خود را فرو بردم، عرض كرد” وَ الْعافِينَ عَنِ النَّاسِ” فرمود: تو را بخشيدم خدا تو را ببخشد، او مجددا گفت” وَ اللَّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ” امام فرمود: تو را در راه خدا آزاد كردم «1».
اين حديث شاهد زندهاى است بر اينكه سه مرحله مزبور هر كدام مرحلهاى
__________________________________________________
1- به تفسير در المنثور و نور الثقلين در ذيل آيه مورد بحث مراجعه شود.
تفسير نمونه، ج3، ص: 99
عاليتر از مرحله قبل است.
5- آنها اصرار بر گناه نمىكنند (وَ الَّذِينَ إِذا فَعَلُوا فاحِشَةً …)
” فاحشة” از ماده فحش و فحشاء به معنى هر عمل بسيار زشت است و انحصار به اعمال منافى عفت ندارد زيرا در اصل به معنى” تجاوز از حد” است كه هر گناهى را شامل مىشود.
در آيه فوق اشاره به يكى ديگر از صفات پرهيزكاران شده كه” آنها علاوه بر اوصاف مثبت گذشته اگر مرتكب گناهى شوند بزودى بياد خدا مىافتند و توبه مىكنند و هيچگاه اصرار بر گناه نمىورزند”.
از تعبيرى كه در اين آيه شده چنين استفاده مىشود كه انسان تا بياد خدا است مرتكب گناه نمىشود آن گاه مرتكب گناه مىشود كه به كلى خدا را فراموش كند و غفلت تمام وجود او را فرا گيرد، اما اين فراموشكارى و غفلت در افراد پرهيزگار ديرى نمىپايد، بزودى بياد خدا مىافتند و گذشته را جبران مىكنند، آنها احساس مىكنند كه هيچ پناهگاهى جز خدا ندارند و تنها بايد آمرزش گناهان خويش را از او بخواهند (وَ مَنْ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلَّا اللَّهُ)” كيست جز خدا كه گناهان را ببخشد”.
بايد توجه داشت كه در آيه علاوه بر عنوان فاحشه، ظلم بر خويشتن نيز ذكر شده (أَوْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ) و فرق ميان اين دو ممكن است اين باشد كه فاحشه اشاره به گناهان كبيره است و ظلم بر خويشتن اشاره به گناهان صغيره.
در پايان آيه براى تاكيد مىگويد:” وَ لَمْ يُصِرُّوا عَلى ما فَعَلُوا وَ هُمْ يَعْلَمُونَ”:” آنها هرگز با علم و آگاهى بر گناه خويش اصرار نمىورزند و تكرار گناه نمىكنند”.
در ذيل اين آيه از امام باقر ع نقل شده كه فرمود:”
الاصرار ان يذنب الذنب فلا يستغفر اللَّه و لا يحدث نفسه بتوبة فذلك الاصرار
“: اصرار بر گناه اين است كه انسان گناهى كند و دنبال آن استغفار ننمايد و در فكر توبه نباشد تفسير نمونه، ج3، ص: 100
اين است اصرار بر گناه»
.
در كتاب” امالى صدوق” از امام صادق ع حديثى پر معنى نقل شده كه خلاصه آن چنين است:” هنگامى كه آيه فوق نازل شد و گناهكاران توبه كار را به آمرزش الهى نويد داد ابليس سخت ناراحت شد، و تمام ياران خود را با صداى بلند به تشكيل انجمنى دعوت كرد آنها از وى علت اين دعوت را پرسيدند، او از نزول اين آيه اظهار نگرانى كرد، يكى از ياران او گفت: من با دعوت انسانها به- اين گناه و آن گناه تاثير اين آيه را خنثى ميكنم، ابليس پيشنهاد او را نپذيرفت، ديگرى نيز پيشنهادى شبيه آن كرد كه آنهم پذيرفته نشد، در اين ميان شيطانى كهنه كار بنام” وسواس خناس”! گفت من مشكل را حل ميكنم، ابليس پرسيد:
از چه راه؟ گفت: فرزندان آدم را با وعدهها و آرزوها آلوده به گناه مىكنم، و هنگامى كه مرتكب گناهى شدند ياد خدا و بازگشت به سوى او را از خاطر آنها مىبرم، ابليس گفت راه همين است، و اين ماموريت را تا پايان دنيا بر عهده او گذاشت”! روشن است كه فراموشكارى نتيجه سهلانگارى و وسوسههاى شيطانى است، و تنها كسانى گرفتار آن مىشوند كه خود را در برابر او تسليم كنند، و به اصطلاح با وسواس خناس همكارى نزديك نمايند! ولى مردان بيدار و با ايمان كاملا مراقبند كه هر گاه خطايى از آنها سرزد در نخستين فرصت آثار آن را با آب توبه و استغفار از دل و جان خود بشويند و دريچههاى قلب خود را بروى شيطان و لشكر او ببندند كه آنها از درهاى بسته قلب وارد نمىشوند؟.
أُولئِكَ جَزاؤُهُمْ مَغْفِرَةٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ جَنَّاتٌ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها.
در اين آيه پاداش پرهيزگارانى كه صفات آنها در دو آيه گذشته آمده توضيح داده شده است و آن عبارت است از” آمرزش پروردگار و بهشتى كه نهرها
__________________________________________________
1- تفسير عياشى در ذيل آيه
تفسير نمونه، ج3، ص: 101
از زير درختان آن جارى است (و لحظهاى آب از آنها قطع نمىشود) بهشتى كه بطور جاودان در آن خواهند بود”.
در حقيقت در اينجا نخست اشاره به مواهب معنوى و” مغفرت” و شستشوى دل و جان و تكامل روحانى شده، سپس اشاره به مواهب مادى نموده، و در پايان مىگويد: وَ نِعْمَ أَجْرُ الْعامِلِينَ: اين چه پاداش نيكى است براى آنها كه اهل عمل هستند و مرد ميداناند نه افراد واداده و تنبل كه هميشه از تعهدات و مسئوليتهاى خويش مىگريزند.
[سوره آلعمران (3): آيات 137 تا 138]
قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِكُمْ سُنَنٌ فَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَانْظُروا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُكَذِّبِينَ (137) هذا بَيانٌ لِلنَّاسِ وَ هُدىً وَ مَوْعِظَةٌ لِلْمُتَّقِينَ (138)
ترجمه:
137- پيش از شما سنتهايى وجود داشت (و هر قوم طبق اعمال و صفات خود سرنوشتهايى داشتند كه همانند آن را شما نيز داريد) پس در روى زمين گردش كنيد و ببينيد سرانجام تكذيب كنندگان (آيات خدا) چگونه بود؟! 138- اين بيانى است براى عموم مردم، و هدايت و اندرزى است براى پرهيزكاران.
تفسير:
بررسى تاريخ گذشتگان
قرآن مجيد دورانهاى گذشته را با زمان حاضر و زمان حاضر را با تاريخ گذشته پيوند ميدهد، و پيوند فكرى و فرهنگى نسل حاضر را با گذشتگان براى تفسير نمونه، ج3، ص: 102
درك حقايق لازم و ضرورى ميداند، زيرا از ارتباط و گره خوردن اين دو زمان (گذشته و حاضر) وظيفه و مسئوليت آيندگان روشن مىشود، در آيه فوق ميگويد:
قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِكُمْ سُنَنٌ فَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ …
” خداوند سنتهايى در اقوام گذشته داشته كه اين سنن هرگز جنبه اختصاصى ندارد و به صورت يك سلسله قوانين حياتى در باره همگان، گذشتگان و آيندگان، اجرا مىشود” در اين سنن پيشرفت و تعالى افراد با ايمان و مجاهد و متحد و بيدار پيشبينى شده، و شكست و نابودى ملتهاى پراكنده و بى ايمان و آلوده به گناه نيز پيشبينى گرديده كه در تاريخ بشريت ثبت است.
آرى تاريخ براى هر قومى اهميت حياتى دارد، تاريخ خصوصيات اخلاقى و كارهاى نيك و بد و تفكرات گذشتگان را براى ما بازگو مىكند، و علل سقوط و سعادت، كاميابى و ناكامى جامعهها را در اعصار و قرون مختلف نشان مىدهد، و در حقيقت تاريخ گذشتگان آينه زندگى روحى و معنوى جامعههاى بشرى و هشدارى است براى آيندگان.
روى اين جهت قرآن مجيد به مسلمانان دستور مىدهد” برويد در روى زمين بگرديد و در آثار پيشينيان و ملتهاى گذشته و زمامداران و فراعنه گردنكش و جبار دقت كنيد، و بنگريد پايان كار آنها كه كافر شدند، و پيامبران خدا را تكذيب كردند و بنيان ظلم و فساد را در زمين گذاردند، چگونه بود؟ و سرانجام كار آنها بكجا رسيد”؟.
آثار گذشتگان، حوادث پند دهندهاى براى آيندگان است و مردم مىتوانند با بهرهبردارى از آنها از مسير حيات و زندگى صحيح آگاه شوند.
جهانگردى (سير در ارض)
آثارى كه در نقاط مختلف روى زمين از دورانهاى قديم باقى مانده اسناد زنده تفسير نمونه، ج3، ص: 103
و گوياى تاريخ هستند، و حتى ما از آنها بيش از تاريخ مدون بهرهمند مىشويم، آثار باقى مانده از دورانهاى گذشته، اشكال و صور و نقوش روح و دل و تفكرات و قدرت و عظمت و حقارت اقوام را به ما نشان ميدهد، در صورتى كه تاريخ فقط حوادث وقوع يافته و عكسهاى خشك و بى روح آنها را مجسم مىسازد.
آرى ويرانه كاخهاى ستمگران، و بناهاى شگفتانگيز اهرام مصر و برج بابل و كاخهاى كسرى و آثار تمدن قوم سبا و صدها نظائر آن كه در گوشه و كنار جهان پراكندهاند، هر يك در عين خاموشى هزار زبان دارند و سخنها مىگويند، و اينجا است كه شاعران نكته سنج به هنگامى كه در برابر خرابههاى اين كاخها قرار مىگرفتند، تكان شديدى در روح خود احساس كرده و اشعار شورانگيزى مىسرودند چنان كه” خاقانى” و شعراى معروف ديگرى اين آوازها را از درون ذرات كاخ شكستخورده كسرى و مانند آن با گوش جان شنيده، و آنها را در شاهكارهاى ادبى سرودند «1».
مطالعه يك سطر از اين تاريخهاى زنده معادل مطالعه يك كتاب قطور تاريخى است و اثرى كه اين مطالعه در بيدارى روح و جان بشر دارد با هيچ چيز ديگرى برابرى نمىكند، زيرا هنگامى كه در برابر آثار گذشتگان قرار مىگيريم گويا يك مرتبه ويرانهها جان مىگيرند و استخوانهاى پوسيده از زير خاك زنده مىشوند، و جنب و جوش پيشين خود را آغاز مىكنند، بار ديگر نگاه مىكنيم همه را خاموش
__________________________________________________
1-” خاقانى” در قصيده معروف خود به هنگام اشك ريختن در برابر ايوان مدائن مىگويد:
بر ديده من خنديد كاينجا ز چه مىگريد؟ خندند بر آن ديده كاينجا نشود گريان!
و عالم معروف مرحوم شيخ ابيوردى در قصيده معروفش در برابر تخت جمشيد مىگويد:
جم عبرت مردم شد، افسر ز سرش گم شد سر خشت سر خم شد، هان اى سر باهش هان!
ويژگى مومنین راستین اين است كه:” از آنچه به آنها روزى دادهايم انفاق مىكنند” (وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ).
نه تنها از اموال خويش به نيازمندان مىبخشند كه از علم و دانش، نيرو و قدرت، رأى صائب و تجربه و اندوختههاى فكرى خود، از نيازمندان مضايقه ندارند.
كانونى از خير و بركتند، و چشمه جوشانى از آب زلال نيكيها كه تشنه كامان را سيراب و محتاجان را به اندازه توانايى خويش بى نياز مىسازند.
تفسير نمونه، ج17، ص: 148
[سوره الإسراء (17): آيات 26 تا 30]
وَ آتِ ذَا الْقُرْبى حَقَّهُ وَ الْمِسْكِينَ وَ ابْنَ السَّبِيلِ وَ لا تُبَذِّرْ تَبْذِيراً (26) إِنَّ الْمُبَذِّرِينَ كانُوا إِخْوانَ الشَّياطِينِ وَ كانَ الشَّيْطانُ لِرَبِّهِ كَفُوراً (27) وَ إِمَّا تُعْرِضَنَّ عَنْهُمُ ابْتِغاءَ رَحْمَةٍ مِنْ رَبِّكَ تَرْجُوها فَقُلْ لَهُمْ قَوْلاً مَيْسُوراً (28) وَ لا تَجْعَلْ يَدَكَ مَغْلُولَةً إِلى عُنُقِكَ وَ لا تَبْسُطْها كُلَّ الْبَسْطِ فَتَقْعُدَ مَلُوماً مَحْسُوراً (29) إِنَّ رَبَّكَ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشاءُ وَ يَقْدِرُ إِنَّهُ كانَ بِعِبادِهِ خَبِيراً بَصِيراً (30)
ترجمه:
26- و حق نزديكان را بپرداز و (همچنين) مستمند و وامانده در راه را، و هرگز اسراف و تبذير مكن.
27- چرا كه تبذيركنندگان برادران شياطينند، و شيطان كفران (نعمتهاى) پروردگارش كرد 28- و هر گاه از آنها (يعنى مستمندان) روى برتابى و انتظار رحمت پروردگارت را داشته تفسير نمونه، ج12، ص: 86
باشى (تا گشايشى در كارت پديد آيد و به آنها كمك كنى) با گفتار نرم و آميخته لطف با آنها سخن بگو.
29- هرگز دستت را بر گردنت زنجير مكن (و ترك انفاق و بخشش منما) و بيش از حد آن را مگشا تا مورد سرزنش قرار گيرى و از كار فرو مانى.
30- پروردگارت روزى را براى هر كس بخواهد گشاده يا تنگ مىدارد، او نسبت به بندگانش آگاه و بيناست.
تفسير:
رعايت اعتدال در انفاق و بخشش.
در اين آيات فصل ديگرى از سلسله احكام اصولى اسلام را در رابطه با اداى حق خويشاوندان و مستمندان و در راه ماندگان، و همچنين انفاق را بطور كلى، دور از هر گونه اسراف و تبذير بيان مىكند.
نخست مىگويد:” حق ذى القربى و نزديكان را به آنها بده” (وَ آتِ ذَا الْقُرْبى حَقَّهُ).
” و همچنين مستمندان و در راه ماندگان را” (و الْمِسْكِينَ وَ ابْنَ السَّبِيلِ):
در عين حال” هرگز دست به تبذير نيالاى” (وَ لا تُبَذِّرْ تَبْذِيراً).
” تبذير” در اصل از ماده” بذر” و به معنى پاشيدن دانه مىآيد، منتها اين كلمه مخصوص مواردى است كه انسان اموال خود را به صورت غير منطقى و فساد، مصرف مىكند، و معادل آن در فارسى امروز” ريختوپاش” است.
و به تعبير ديگر تبذير آنست كه مال در غير موردش مصرف شود هر چند كم باشد، و اگر در موردش صرف شود تبذير نيست هر چند زياد باشد.
چنان كه در تفسير عياشى از امام صادق ع مىخوانيم: كه در ذيل اين آيه در پاسخ سؤال كنندهاى فرمود:
من انفق شيئا فى غير طاعة اللَّه فهو مبذر و من انفق فى سبيل اللَّه فهو مقتصد:
” كسى كه در غير راه اطاعت فرمان خدا مالى انفاق كند، تبذير كننده است و كسى كه در راه خدا انفاق كند ميانه رو تفسير نمونه، ج12، ص: 87
است” «1» و نيز از آن حضرت نقل شده كه روزى دستور داد رطب براى خوردن حاضران بياورند، بعضى رطب را مىخوردند و هسته آن را به دور مىافكندند، فرمود:” اين كار را نكنيد كه اين تبذير است و خدا فساد را دوست نمىدارد” «2».
دقت در مساله اسراف و تبذير تا آن حد است كه در حديثى مىخوانيم پيامبر ص از راهى عبور مىكرد، يكى از يارانش بنام سعد مشغول وضوء گرفتن بود، و آب زياد مىريخت، فرمود: چرا اسراف مىكنى اى سعد! عرض كرد: آيا در آب وضو نيز اسراف است؟ فرمود:
نعم و ان كنت على نهر جار:
” آرى هر چند در كنار نهر جارى باشى” «3».
در اينكه منظور از ذى القربى در اينجا همه خويشاوندان است يا خصوص خويشاوندان پيامبر ص (زيرا مخاطب در آيه او است) در ميان مفسران گفتگو است.
در احاديث متعددى كه در نكات، بحث آن خواهد آمد مىخوانيم كه اين آيه به ذوى القرباى پيامبر ص تفسير شده، و حتى در بعضى مىخوانيم كه به داستان بخشيدن سرزمين فدك به فاطمه زهرا ع نظر دارد.
ولى همانگونه كه بارها گفتهايم اينگونه تفسيرها مفهوم وسيع آيات را محدود نمىكند، و در واقع بيان مصداق روشن و واضح آن است.
خطاب به پيامبر ص در جمله” و آت” دليل بر اختصاص اين حكم به او نيست، زيرا ساير احكامى كه در اين سلسله آيات وارد شده، مانند نهى از تبذير و يا مداراى با سائل و مستمند و يا نهى از بخل و اسراف، همه به صورت خطاب به پيامبر ص ذكر شده، در حالى كه مىدانيم اين احكام جنبه اختصاصى ندارد، و مفهوم آن كاملا عام است.
__________________________________________________
(1 و 2 و 3) بنا به نقل تفسير صافى ذيل آيه مورد بحث.
تفسير نمونه، ج12، ص: 88
توجه به اين نكته نيز لازم است كه نهى از تبذير بعد از دستور به اداى حق خويشاوندان و مستمند و ابن سبيل اشاره به اين است كه مبادا تحت تاثير عواطف خويشاوندى و يا عاطفه نوعدوستى در مقابل مسكين و ابن السبيل قرار بگيريد و بيش از حد استحقاقشان به آنها انفاق كنيد و راه اسراف را بپوئيد كه اسراف و تبذير در همه جا نكوهيده است.
آيه بعد به منزله استدلال و تاكيدى بر نهى از تبذير است، مىفرمايد:” تبذير كنندگان برادران شياطين هستند” (إِنَّ الْمُبَذِّرِينَ كانُوا إِخْوانَ الشَّياطِينِ).
” و شيطان، كفران نعمتهاى پروردگار كرد” (وَ كانَ الشَّيْطانُ لِرَبِّهِ كَفُوراً).
اما اينكه شيطان، كفران نعمتهاى پروردگار را كرد روشن است، زيرا خداوند نيرو و توان و هوش و استعداد فوق العادهاى به او داده بود، و او اينهمه نيروها را در غير موردش يعنى در طريق اغوا و گمراهى مردم صرف كرد.
و اما اينكه تبذير كنندگان برادران شياطينند، به خاطر آنست كه آنها نيز نعمتهاى خداداد را كفران مىكنند و در غير مورد قابل استفاده صرف مىنمايند.
تعبير به” اخوان” (برادران) يا به خاطر اين است كه اعمالشان همرديف و هماهنگ اعمال شياطين است، همچون برادرانى كه يكسان عمل مىكنند، و يا به خاطر آنست كه قرين و همنشين شيطان در دوزخند، همانگونه كه در آيه 39 از سوره زخرف بعد از آنكه قرين بودن شيطان را با انسانهاى آلوده بطور كلى بيان مىكند مىفرمايد: وَ لَنْ يَنْفَعَكُمُ الْيَوْمَ إِذْ ظَلَمْتُمْ أَنَّكُمْ فِي الْعَذابِ مُشْتَرِكُونَ:
” امروز اظهار برائت و تقاضاى جدايى از شيطان سودمند به حال شما نيست چرا كه همگى در عذاب مشتركيد”. تفسير نمونه، ج12، ص: 89
و اما اينكه” شياطين” در اينجا به صورت جمع ذكر شده ممكن است اشاره به چيزى باشد كه از آيات سوره” زخرف” استفاده مىشود كه هر انسانى روى از ياد خدا برتابد، شيطانى برانگيخته مىشود كه قرين و همنشين او خواهد بود، نه تنها در اين جهان كه در آن جهان نيز همراه او است وَ مَنْ يَعْشُ عَنْ ذِكْرِ الرَّحْمنِ نُقَيِّضْ لَهُ شَيْطاناً فَهُوَ لَهُ قَرِينٌ … حَتَّى إِذا جاءَنا قالَ يا لَيْتَ بَيْنِي وَ بَيْنَكَ بُعْدَ الْمَشْرِقَيْنِ فَبِئْسَ الْقَرِينُ (سوره زخرف آيه 36 و 38).
و از آنجا كه گاهى مسكينى به انسان رو مىآورد و امكاناتى براى پاسخ گويى به نياز او در اختيارش نيست، آيه بعد طرز برخورد صريح با نيازمندان را در چنين شرائطى بيان مىكند و مىگويد” اگر از اين نيازمندان به خاطر (نداشتن امكانات و) انتظار رحمت خدا كه به اميد آن هستى روى برگردانى نبايد اين روىگرداندن توأم با تحقير و خشونت و بىاحترامى باشد، بلكه بايد با گفتارى نرم و سنجيده و توأم با محبت با آنها برخورد كنى” حتى اگر مىتوانى وعده آينده را به آنها بدهى و مايوسشان نسازى (وَ إِمَّا تُعْرِضَنَّ عَنْهُمُ ابْتِغاءَ رَحْمَةٍ مِنْ رَبِّكَ تَرْجُوها فَقُلْ لَهُمْ قَوْلًا مَيْسُوراً).
” ميسور” از ماده” يسر” به معنى راحت و آسان است، و در اينجا مفهوم وسيعى دارد كه هر گونه سخن نيك و برخورد توأم با احترام و محبت را شامل مىشود.
بنا بر اين اگر بعضى آن را به عبارت خاصى تفسير كردهاند، و يا به معنى وعده دادن براى آينده، همه از قبيل ذكر مصداق است.
در روايات مىخوانيم كه بعد از نزول اين آيه هنگامى كه كسى چيزى از پيامبر ص مىخواست و حضرت چيزى نداشت كه به او بدهد مىفرمود:
يرزقنا اللَّه تفسير نمونه، ج12، ص: 90
و اياكم من فضله:
” اميدوارم خدا ما و تو را از فضلش روزى دهد” «1».
در سنتهاى قديمى ما به هنگام برخورد با سائل چنين بوده و هست كه هنگامى كه تقاضا كنندهاى به در خانه مىآمد و چيزى براى دادن موجود نبود به او مىگفتند:” ببخش”، اشاره به اينكه آمدن تو بر ما حقى ايجاد مىكند و از نظر اخلاقى از ما چيزى طلبكار هستى و ما تقاضا داريم كه اين مطالبه اخلاقى خود را بر ما ببخشى چرا كه چيزى كه پاداش آن باشد موجود نداريم! و از آنجا كه رعايت اعتدال در همه چيز حتى در انفاق و كمك به ديگران، شرط است، در آيه بعد روى اين مساله تاكيد كرده مىگويد:” دست خود را بر گردن خويش بسته قرار مده” (وَ لا تَجْعَلْ يَدَكَ مَغْلُولَةً إِلى عُنُقِكَ).
اين تعبير كنايه لطيفى است از اينكه دست دهنده داشته باش، و همچون بخيلان كه گويى دستهايشان به گردنشان با غل و زنجير بستهاند و قادر به كمك و انفاق نيستند مباش.
از سويى ديگر” دست خود را فوق العاده گشاده مدار، و بذل و بخشش بى حساب مكن كه سبب شود از كار بمانى، و مورد ملامت اين و آن قرار گيرى، و از مردم جدا شوى” (وَ لا تَبْسُطْها كُلَّ الْبَسْطِ فَتَقْعُدَ مَلُوماً مَحْسُوراً).
همانگونه كه” بسته بودن دست به گردن” كنايه از بخل،” گشودن دستها به طور كامل” آن چنان كه از جمله” وَ لا تَبْسُطْها كُلَّ الْبَسْطِ” استفاده مىشود كنايه از بذل و بخشش بى حساب است.
و” تقعد” كه از ماده” قعود” به معنى نشستن است كنايه از توقف و از كار افتادن مىباشد.
تعبير به” ملوم”، اشاره به اين است كه گاه بذل و بخشش زياد نه تنها
__________________________________________________
(1) تفسير مجمع البيان ذيل آيه.
تفسير نمونه، ج12، ص: 91
انسان را از فعاليت و ضروريات زندگى بازمىدارد بلكه زبان ملامت مردم را بر او مىگشايد.
” محسور” از ماده” حسر” (بر وزن قصر) در اصل معنى كنار زدن لباس و برهنه ساختن قسمت زير آن است، به همين جهت” حاسر” به جنگجويى مىگويند كه زره در تن و كلاهخود بر سر نداشته باشد.
به حيواناتى كه بر اثر كثرت راه رفتن خسته و وامانده مىشوند، كلمه” حسير” و” حاسر” اطلاق شده است، گويى تمام گوشت تن آنها يا قدرت و نيرويشان كنار مىرود و برهنه مىشوند.
و بعدا اين مفهوم توسعه يافته به هر شخص خسته و وامانده كه از رسيدن به مقصد عاجز است” محسور” يا” حسير” و” حاسر” گفته مىشود.
” حسرت” به معنى غم و اندوه نيز از همين ماده گرفته شده، چرا كه اين حالت به انسان معمولا در مواقعى دست مىدهد كه نيروى جبران مشكلات و شكستها را از دست داده، گويى از توانايى و قدرت برهنه شده است.
در مورد مساله انفاق و بخشش اگر از حد بگذرد و تمام توان و نيروى انسان جذب آن گردد، طبيعى است كه انسان از ادامه كار و فعاليت و سامان دادن به زندگى خود وامىماند، برهنه از نيروها و سرشار از غم مىگردد، و طبعا از ارتباط و پيوند با مردم نيز قطع خواهد شد.
در بعضى از روايات كه در شان نزول اين آيه نقل شده اين مطلب به وضوح ديده مىشود، در روايتى مىخوانيم پيامبر ص در خانه بود سؤال كنندهاى بر در خانه آمد چون چيزى براى بخشش آماده نبود، و او تقاضاى پيراهن كرد، پيامبر ص پيراهن خود را به او داد، و همين امر سبب شد كه نتواند آن روز براى نماز به مسجد برود.
اين پيش آمد زبان كفار را باز كرد، گفتند: محمد خواب مانده يا مشغول تفسير نمونه، ج12، ص: 92
لهو و سرگرمى است و نمازش را بدست فراموشى سپرده است.
و به اين ترتيب اين كار هم ملامت و شماتت دشمن، و هم انقطاع از دوست را در پى داشت، و مصداق” ملوم حسور” شد، آيه فوق نازل گرديد و به پيامبر ص هشدار داد كه اين كار تكرار نشود.
در مورد تضادى كه اين دستور ظاهرا با مساله” ايثار” دارد و پاسخ آن را در نكات آينده بحث خواهيم كرد.
بعضى نيز نقل كردهاند كه گاهى پيامبر ص آنچه را در بيت المال داشت به نيازمند مىداد به گونهاى كه اگر بعدا نيازمندى به سراغ او مىآمد، چيزى در بساط نداشت و شرمنده مىشد، و چه بسا شخص نيازمند، زبان به ملامت مىگشود و خاطر پيامبر ص را آزرده مىساخت، لذا دستور داده شد كه نه همه آنچه را در بيت المال دارد انفاق كند و نه همه را نگاهدارد، تا اين گونه مشكلات پيش نيايد.
[چرا بعضى از مردم محروم و نيازمندند؟]
در اينجا اين سؤال مطرح مىشود كه اصلا چرا بعضى از مردم محروم و نيازمند و مسكين هستند كه لازم باشد ما به آنها انفاق كنيم آيا بهتر نبود خداوند خودش به آنها هر چه لازم بود مىداد تا نيازى نداشته باشند كه ما به آنها انفاق كنيم.
آخرين آيه مورد بحث گويى اشاره به پاسخ همين سؤال است، مىفرمايد:
” خداوند روزيش را بر هر كس بخواهد گشاده مىدارد و بر هر كس بخواهد تنگ، چرا كه او نسبت به بندگان آگاه و بينا است (إِنَّ رَبَّكَ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشاءُ وَ يَقْدِرُ إِنَّهُ كانَ بِعِبادِهِ خَبِيراً بَصِيراً).
اين يك آزمون براى شما است و گرنه براى او همه چيز ممكن است، او مىخواهد به اين وسيله شما را تربيت كند، و روح سخاوت و فداكارى و از خود ير نمونه، ج12، ص: 93
گذشتگى را در شما پرورش دهد.
به علاوه بسيارى از مردم اگر كاملا بى نياز شوند راه طغيان و سركشى پيش مىگيرند، و صلاح آنها اين است كه در حد معينى از روزى باشند، حدى كه نه موجب فقر گردد نه طغيان.
از همه اينها گذشته وسعت و تنگى رزق در افراد انسان (بجز موارد استثنايى يعنى از كار افتادگان و معلولين) بستگى به ميزان تلاش و كوشش آنها دارد و اينكه مىفرمايد خدا روزى را براى هر كس بخواهد تنگ و يا گشاده مىدارد، اين خواستن هماهنگ با حكمت او است و حكمتش ايجاب مىكند كه هر كس تلاشش بيشتر باشد سهمش فزونتر و هر كس كمتر باشد محرومتر گردد.
بعضى از مفسران در پيوند اين آيه با آيات قبل، احتمال ديگرى را پذيرفتهاند و آن اينكه آيه اخير در حكم دليل براى نهى از افراط و تفريط در انفاق است، مىگويد حتى خداوند با آن قدرت و توانايى كه دارد در بخشش ارزاق حد اعتدال را رعايت مىكند، نه آن چنان مىبخشد كه به فساد كشيده شوند، و نه آن چنان تنگ مىگيرد كه به زحمت بيفتند، همه اينها براى رعايت مصلحت بندگان است.
بنا بر اين سزاوار است كه شما هم به اين اخلاق الهى متخلق شويد، طريق اعتدال در پيش گيريد، و از افراط و تفريط بپرهيزيد «1».
نكتهها:
1- منظور از ذى القربى در اينجا كيانند؟
كلمه” ذى القربى” همانگونه كه گفتيم به معنى بستگان و نزديكان است و در اينكه منظور از آن در اينجا معنى عام است يا خاص در ميان مفسران بحث است.
__________________________________________________
(1) الميزان جلد 13 صفحه 88.
تفسير نمونه، ج12، ص: 94
1- بعضى معتقدند مخاطب، همه مؤمنان و مسلمانان هستند، و منظور پرداختن حق خويشاوندان به آنها است.
2- بعضى ديگر مىگويند مخاطب پيامبر ص است و منظور پرداختن حق بستگان پيامبر ص به آنها است، مانند خمس غنائم و ساير اشيايى كه خمس به آن تعلق مىگيرد و بطور كلى حقوقشان در بيت المال.
لذا در روايات متعددى كه از طرق شيعه و اهل تسنن نقل شده مىخوانيم كه به هنگام نزول آيه فوق، پيامبر ص فاطمه ع را خواند و سرزمين” فدك” را به او بخشيد «1».
در حديثى كه از منابع اهل تسنن از ابو سعيد خدرى صحابه معروف پيامبر ص نقل شده مىخوانيم:
لما نزل قوله تعالى وَ آتِ ذَا الْقُرْبى حَقَّهُ أعطى رسول اللَّه (ص) فاطمه فدكا:
” هنگامى كه آيه وَ آتِ ذَا الْقُرْبى حَقَّهُ نازل شد پيامبر ص سرزمين فدك را به فاطمه ع داد” «2».
از بعضى از روايات استفاده مىشود كه حتى امام سجاد ع به هنگام اسارت
__________________________________________________
(1) فدك زمين آباد و محصول خيزى در نزديكى خيبر بود، و از مدينه حدود 140 كيلومتر فاصله داشت، و بعد از خيبر، نقطه اتكاء يهوديان در حجاز به شمار مىرفت (به كتاب مراصد الاطلاع ماده فدك مراجعه شود).
بعد از آن كه يهوديان اين منطقه بدون جنگ تسليم شدند پيامبر ص اين سرزمين را طبق تواريخ و اسناد معتبر به فاطمه ع بخشيد، اما بعد از رحلت آن حضرت، مخالفان آن را غصب نمودند و ساليان دراز به صورت يك حربه سياسى در دست آنها بود اما بعضى از خلفا اقدام به تحويل آن به فرزندان فاطمه ع نمودند.
(2) اين حديث را” بزار” و” ابو يعلى” و” ابن ابى حاتم” و” ابن مردويه” از” ابو سعيد” نقل كردهاند (به كتاب ميزان الاعتدال جلد 2 صفحه 288 و كنز العمال جلد 2 صفحه 158 مراجعه شود)- طبرسى در مجمع البيان و همچنين در المنثور در ذيل آيه مورد بحث اين حديث را از طرق شيعه و اهل تسنن آوردهاند.
تفسير نمونه، ج12، ص: 95
در شام با همين آيه به شاميان استدلال فرمود و گفت: منظور از آيه” آتِ ذَا الْقُرْبى حَقَّهُ” مائيم كه خدا به پيامبرش دستور داده كه حق ما ادا شود (و اين چنين شما شاميان همه اين حقوق را ضايع كرديد) «1».
ولى با اينهمه همانگونه كه قبلا هم گفتيم اين دو تفسير با هم منافات ندارد، همه موظفند حق ذى القربى را بپردازند پيامبر ص هم كه رهبر جامعه اسلامى است موظف است به اين وظيفه بزرگ الهى عمل كند، در حقيقت اهل بيت پيامبر ص از روشنترين مصداقهاى ذى القربى و شخص پيامبر ص از روشنترين افراد مخاطب به اين آيه است.
به همين دليل پيامبر ص حق ذى القربى را كه خمس و همچنين فدك و مانند آن بود به آنها بخشيد، چرا كه گرفتن زكات كه در واقع از اموال عمومى محسوب مىشد براى آنها ممنوع بود.
2- بلاى اسراف و تبذير
بدون شك، نعمتها و مواهب موجود در كره زمين، براى ساكنانش كافى است، اما به يك شرط و آن اينكه بيهوده به هدر داده نشوند، بلكه به صورت صحيح و معقول و دور از هر گونه افراط و تفريط مورد بهرهبردارى قرار گيرد، و گرنه اين مواهب آن قدر زياد و نامحدود نيست كه با بهرهگيرى نادرست، آسيب نپذيرد.
و اى بسا اسراف و تبذير در منطقهاى از زمين باعث محروميت منطقه ديگرى شود، و يا اسراف و تبذير انسانهاى امروز باعث محروميت نسلهاى آينده گردد.
آن روز كه ارقام و آمار، همچون امروز دست انسانها نبود، اسلام هشدار داد كه در بهرهگيرى از مواهب خدا در زمين، اسراف و تبذير روا مداريد.
__________________________________________________
(1) نور الثقلين جلد 3 صفحه 255.
تفسير نمونه، ج12، ص: 96
قرآن در آيات فراوانى شديدا مسرفان را محكوم كرده است:
در جايى مىگويد:” اسراف نكنيد كه خدا مسرفان را دوست ندارد” وَ لا تُسْرِفُوا إِنَّهُ لا يُحِبُّ الْمُسْرِفِينَ (انعام- 141- اعراف 31).
در مورد ديگر” مسرفان را اصحاب دوزخ مىشمرد” وَ أَنَّ الْمُسْرِفِينَ هُمْ أَصْحابُ النَّارِ (غافر- 43).
و” از اطاعت فرمان مسرفان، نهى مىكند” وَ لا تُطِيعُوا أَمْرَ الْمُسْرِفِينَ (شعراء- 151).
و مجازات الهى را در انتظار مسرفان مىشمرد مُسَوَّمَةً عِنْدَ رَبِّكَ لِلْمُسْرِفِينَ (ذاريات- 34).
و اسراف را يك برنامه فرعونى قلمداد مىكند وَ إِنَّ فِرْعَوْنَ لَعالٍ فِي الْأَرْضِ وَ إِنَّهُ لَمِنَ الْمُسْرِفِينَ (يونس- 83).
و مسرفان دروغگو را محروم از هدايت الهى مىشمرد إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ كَذَّابٌ (غافر- 28).
و سرانجام سرنوشت آنها را هلاكت و نابودى معرفى مىكند وَ أَهْلَكْنَا الْمُسْرِفِينَ (انبياء- 9).
و همانگونه كه ديديم آيات مورد بحث نيز تبذير كنندگان را برادران شيطان و قرين آنها مىشمرد.
” اسراف” به معنى وسيع كلمه هر گونه تجاوز از حد در كارى است كه انسان انجام مىدهد، ولى غالبا اين كلمه در مورد هزينهها و خرجها گفته مىشود.
از خود آيات قرآن به خوبى استفاده مىشود، اسراف نقطه مقابل تنگ گرفتن و سختگيرى است آنجا كه مىفرمايد وَ الَّذِينَ إِذا أَنْفَقُوا لَمْ يُسْرِفُوا وَ لَمْ يَقْتُرُوا وَ كانَ بَيْنَ ذلِكَ قَواماً:” كسانى كه به هنگام انفاق، نه اسراف مىكنند تفسير نمونه، ج12، ص: 97
و نه سختگيرى و بخل ميورزند بلكه در ميان اين دو” حد اعتدال و ميانه را مىگيرند” (فرقان- 67).
3- فرق ميان اسراف و تبذير
در اينكه ميان اسراف و تبذير چه تفاوتى است، بحث روشنى در اين زمينه از مفسران نديدهايم، ولى با در نظر گرفتن ريشه اين دو لغت چنين به نظر مىرسد كه وقتى اين دو در مقابل هم قرار گيرند” اسراف” به معنى خارج شدن از حد اعتدال، بى آنكه چيزى را ظاهرا ضايع كرده باشد، و يا غذاى خود را آن چنان گرانقيمت تهيه كنيم كه با قيمت آن بتوان عده زيادى را آبرومندانه تغذيه كرد.
در اينجا از حد گذراندهايم ولى ظاهرا چيزى نابود نشده است.
اما” تبذير” و ريختوپاش آنست كه آن چنان مصرف كنيم كه به اتلاف و تضييع بيانجامد مثل اينكه براى دو نفر ميهمان غذاى ده نفر را تهيه ببينيم، آن گونه كه بعضى از جاهلان مىكنند و به آن افتخار مىنمايند، و باقيمانده را در زبالهدان بريزيم و اتلاف كنيم.
ولى ناگفته نماند بسيار مىشود كه اين دو كلمه درست در يك معنى به كار مىرود و حتى به عنوان تاكيد پشت سر يكديگر قرار مىگيرند.
على ع طبق آنچه در نهج البلاغه نقل شده مىفرمايد. الا ان اعطاء المال فى غير حقه تبذير و اسراف و هو يرفع صاحبه فى الدنيا و يضعه فى الآخرة و يكرمه فى الناس و يهينه عند اللَّه:” آگاه باشيد مال را در غير مورد استحقاق صرف كردن، تبذير و اسراف است، ممكن است اين عمل انسان را در دنيا بلند مرتبه كند اما مسلما در آخرت پست و حقير خواهد كرد، در نظر توده مردم ممكن است سبب اكرام گردد، اما در پيشگاه خدا موجب سقوط مقام انسان خواهد شد”. تفسير نمونه، ج12، ص: 98
در شرح آيات مورد بحث خوانديم كه در دستورهاى اسلامى آن قدر روى نفى اسراف و تبذير تاكيد شده كه حتى از زياد ريختن آب براى وضوء و لو در كنار نهر آب باشد نهى فرمودهاند، و نيز از دور افكندن هسته خرما امام نهى مىفرمايد.
دنياى امروز كه احساس مضيقه در پارهاى از مواد مىكند، سخت به اين موضوع توجه كرده است تا آنجا كه از همه چيز استفاده مىكند، از زباله بهترين كود مىسازند، و از تفالهها، وسائل مورد نياز، و حتى از فاضل آبها پس از تصفيه كردن آب قابل استفاده براى زراعت درست مىكنند، چرا كه احساس كردهاند مواد موجود در طبيعت نامحدود نيست كه به آسانى بتوان از آنها صرف نظر كرد، بايد از همه به صورت” دورانى” بهرهگيرى نمود.
4- آيا ميانه روى در انفاق با ايثار تضاد دارد؟!
با در نظر گرفتن آيات فوق كه دستور به” رعايت اعتدال در انفاق” مىدهد اين سؤال پيش مىآيد كه در سوره” دهر” و آيات ديگر قرآن و همچنين روايات ستايش و مدح ايثارگران را مىخوانيم كه حتى در نهايت سختى از خود مىگيرند و به ديگران مىدهند، اين دو چگونه با هم سازگار است؟! دقت در شان نزول آيات فوق، و همچنين قرائن ديگر، پاسخ اين سؤال را روشن مىسازد و آن اينكه: دستور به رعايت اعتدال در جايى است كه بخشش فراوان سبب نابسامانيهاى فوق العادهاى در زندگى خود انسان گردد، و به اصطلاح” ملوم و محسور” شود.
و يا ايثار سبب ناراحتى و فشار بر فرزندان او گردد و نظام خانوادگيش را به خطر افكند، و در صورتى كه هيچيك از اينها تحقق نيابد مسلما ايثار بهترين راه است.
از اين گذشته رعايت اعتدال يك حكم عام است و ايثار يك حكم خاص كه مربوط به موارد معينى است و اين دو حكم با هم تضادى ندارند.
تفسير نمونه، ج12، ص: 99
[سوره الفرقان (25): آيات 63 تا 67]
وَ عِبادُ الرَّحْمنِ الَّذِينَ يَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْناً …..وَ الَّذِينَ إِذا أَنْفَقُوا لَمْ يُسْرِفُوا وَ لَمْ يَقْتُرُوا وَ كانَ بَيْنَ ذلِكَ قَواماً (67)
ترجمه:
63- بندگان خاص خداوند رحمن آنها هستند كه با آرامش و بى تكبر بر زمين راه مىروند …
67- آنها كسانى هستند كه هر گاه انفاق كنند نه اسراف مىكنند و نه سختگيرى، بلكه در ميان ايندو حد اعتدالى دارند.
صفت ممتاز” عباد الرحمن” كه اعتدال
__________________________________________________
(1)” غريم” هم به” طلبكار” گفته مىشود و هم به” بدهكار” (لسان العرب ماده غرم).
تفسير نمونه، ج15، ص: 152
و دورى از هر گونه افراط و تفريط در كارها مخصوصا در مساله انفاق است اشاره كرده مىفرمايد:” آنها كسانى هستند كه به هنگام انفاق نه اسراف مىكنند و نه سختگيرى، بلكه در ميان اين دو حد اعتدالى را رعايت مىكنند” (وَ الَّذِينَ إِذا أَنْفَقُوا لَمْ يُسْرِفُوا وَ لَمْ يَقْتُرُوا وَ كانَ بَيْنَ ذلِكَ قَواماً).
جالب توجه اينكه اصل انفاق كردن را مسلم مىگيرد بطورى كه نياز به ذكر نداشته باشد چرا كه انفاق يكى از وظائف حتمى هر انسانى است، لذا سخن را روى كيفيت انفاق آنان مىبرد و مىگويد: انفاقى عادلانه و دور از هر گونه اسراف و سختگيرى دارند، نه آن چنان بذل و بخششى كنند كه زن و فرزندشان گرسنه بمانند، و نه آن چنان سختگير باشند كه ديگران از مواهب آنها بهره نگيرند.
در تفسير” اسراف” و” اقتار” كه نقطه مقابل يكديگرند مفسران سخنان گوناگونى دارند كه روح همه به يك امر بازمىگردد و آن اينكه” اسراف” آن است كه بيش از حد و در غير حق و بيجا مصرف گردد، و” اقتار” آن است كه كمتر از حق و مقدار لازم بوده باشد.
در يكى از روايات اسلامى تشبيه جالبى براى اسراف و” اقتار” و حد اعتدال شده است و آن اينكه هنگامى كه امام صادق ع اين آيه را تلاوت فرمود مشتى سنگريزه از زمين برداشت و محكم در دست گرفت، و فرمود اين همان” اقتار” و سختگيرى است، سپس مشت ديگرى برداشت و چنان دست خود را گشود كه همه آن به روى زمين ريخت و فرمود اين” اسراف” است، بار سوم مشت ديگرى برداشت و كمى دست خود را گشود به گونهاى كه مقدارى فرو ريخت و مقدارى در دستش بازماند، و فرمود اين همان” قوام” است «1».
واژه” قوام” (بر وزن عوام) در لغت به معنى عدالت و استقامت و حد وسط
__________________________________________________
(1) كافى- بنا بر نقل تفسير نور الثقلين جلد 4 صفحه 29.
تفسير نمونه، ج15، ص: 153
ميان دو چيز است و” قوام” (بر وزن كتاب) به معنى چيزى است كه مايه قيام و استقرار بوده باشد.
2- سختگيرى و اسراف
بدون شك اسراف يكى از مذمومترين اعمال از ديدگاه قرآن و اسلام است، و در آيات و روايات نكوهش فراوانى از آن شده، اسراف يك برنامه فرعونى است (وَ إِنَّ فِرْعَوْنَ لَعالٍ فِي الْأَرْضِ وَ إِنَّهُ لَمِنَ الْمُسْرِفِينَ) (يونس 83).
اسراف كنندگان اصحاب دوزخ و جهنمند (وَ أَنَّ الْمُسْرِفِينَ هُمْ أَصْحابُ النَّارِ) (غافر 43).
و با توجه به آنچه امروز ثابت شده كه منابع روى زمين با توجه به جمعيت انسانها آن قدر زياد نيست كه بتوان اسراف كارى كرد، و هر اسراف كارى سبب محروميت انسانهاى بى گناهى خواهد بود، بعلاوه روح اسراف معمولا توأم با خودخواهى و خودپسندى و بيگانگى از خلق خدا است.
در عين حال بخل و سختگيرى و خسيس بودن نيز به همين اندازه زشت و ناپسند و نكوهيده است، اصولا از نظر بينش توحيدى مالك اصلى خدا است و ما همه امانتدار او هستيم و هر گونه تصرفى بدون اجازه و رضايت او زشت و ناپسند است و مىدانيم او نه اجازه اسراف مىدهد و نه اجازه بخل و تنگ چشمى.
__________________________________________________
(1) تفسير روح المعانى ذيل آيه مورد بحث.
تفسير نمونه، ج15، ص: 155
فضل الهى روى حساب است
در حديثى آمده است كه جمعى از فقراى امت خدمت رسول خدا ص رسيدند و عرض كردند: اى رسول خدا! ثروتمندان اموالى براى انفاق دارند و ما چيزى نداريم، وسيله براى حج دارند و ما نداريم، و امكانات براى آزاد كردن بردگان دارند و ما نداريم.
پيامبر ص فرمود: هر كسى صد بار” تكبير” بگويد افضل است از آزاد كردن يك برده، و كسى كه صد بار” تسبيح خدا” بگويد افضل است از اينكه يكصد اسب را براى جهاد زين و لجام كند، و كسى كه صد بار” لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ” بگويد، عملش از تمام مردم در آن روز برتر است، مگر اينكه كسى بيشتر بگويد.
اين سخن به گوش اغنياء رسيد، آنها نيز به سراغ اين اذكار رفتند، فقراى امت خدمت پيامبر ص رسيدند و عرض كردند: سخن شما به گوش
__________________________________________________
(1)” نهج البلاغه” خطبه 192 (خطبه قاصعه).
تفسير نمونه، ج24، ص: 112
اينها رسيده و آنها نيز مشغول ذكر شدهاند! پيامبر ص فرمود:
ذلِكَ فَضْلُ اللَّهِ يُؤْتِيهِ مَنْ يَشاءُ
:” اين فضل الهى است به هر كس بخواهد مىدهد” (اشاره به اينكه اين براى امثال شما است كه اشتياق انفاق داريد و وسيله آن در اختيار نداريد، و اما براى آنها كه ثروتمندند راه وصول به فضل الهى از طريق انفاق از ثروتهايشان است) «1».
اين حديث نيز شاهد سخنى است كه در بالا گفتيم كه فضل الهى روى حساب حكيمانه است.
__________________________________________________
(1)” مجمع البيان” جلد 10 صفحه 284.
تفسير نمونه، ج24، ص: 113
[سوره يس (36): آيات 45 تا 47]
وَ إِذا قِيلَ لَهُمُ اتَّقُوا ما بَيْنَ أَيْدِيكُمْ وَ ما خَلْفَكُمْ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ (45) وَ ما تَأْتِيهِمْ مِنْ آيَةٍ مِنْ آياتِ رَبِّهِمْ إِلاَّ كانُوا عَنْها مُعْرِضِينَ (46) وَ إِذا قِيلَ لَهُمْ أَنْفِقُوا مِمَّا رَزَقَكُمُ اللَّهُ قالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِلَّذِينَ آمَنُوا أَ نُطْعِمُ مَنْ لَوْ يَشاءُ اللَّهُ أَطْعَمَهُ إِنْ أَنْتُمْ إِلاَّ فِي ضَلالٍ مُبِينٍ (47)
ترجمه:
45- هنگامى كه به آنها گفته شود از آنچه پيش رو و پشت سر شما است (از عذابهاى الهى) بترسيد، تا مشمول رحمت الهى شويد (اعتنا نمىكنند).
46- و هيچ آيهاى از آيات پروردگارشان براى آنها نمىآيد مگر اينكه از آن روى گردان مىشوند.
47- و هنگامى كه به آنها گفته شود از آنچه خدا به شما روزى كرده انفاق كنيد كافران به مؤمنان مىگويند آيا ما كسى را اطعام كنيم كه اگر خدا مىخواست او را اطعام مىكرد (پس خدا خواسته كه او گرسنه باشد) شما فقط در گمراهى آشكاريد.
تفسير نمونه، ج18، ص: 399
تفسير: تمام آيات الهى را ناديده مى گيرند
از آنجا كه در آيات گذشته سخن از بحثهاى مهمى از آيات پروردگار در پهنه جهان هستى بود، در آيات مورد بحث عكس العمل كفار لجوج را در برابر آيات الهى، و همچنين دعوت پيامبر ص و انذار به عذاب پروردگار بيان مىكند.
در نخستين آيه مىفرمايد:” هنگامى كه به آنها گفته مىشود از آنچه پيش رو و پشت سر شماست از عذابهاى الهى بپرهيزيد، تا مشمول رحمت الهى شويد، اعراض مىكنند و رويگردان مىشوند” (وَ إِذا قِيلَ لَهُمُ اتَّقُوا ما بَيْنَ أَيْدِيكُمْ وَ ما خَلْفَكُمْ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ) «1».
در اينكه منظور از” ما بَيْنَ أَيْدِيكُمْ” (آنچه پيش روى شماست)” و ما خلفكم” (آنچه پشت سر شما قرار دارد) چيست؟ مفسران تفسيرهاى بسيارى گفتهاند:
از جمله اينكه منظور از” ما بين ايديكم” مجازاتهاى دنياست كه نمونهاى از آن در آيات قبل ذكر شده، و منظور از” ما خلفكم” مجازاتهاى آخرت است كه در پشت سر دارند، و تعبير به” پشت سر” به خاطر آنست كه هنوز نيامده، گويى پشت سر انسان در حركت است، و سرانجام روزى به او مىرسد و دامانش را مىگيرد، و منظور از پرهيز كردن از اين مجازاتها اين است كه عوامل آن را ايجاد نكند و به تعبير ديگر كارى نكند كه مستوجب اين عقوبات گردد.
شاهد اين سخن اينكه تعبير به” اتقوا” در آيات قرآن يا در مورد خداوند به كار رفته، و يا در مورد روز قيامت و مجازات الهى كه در حقيقت هر دو به يك معنى باز مىگردد، چرا كه پرهيز از خداوند پرهيز از مجازات اوست.
__________________________________________________
(1) وَ إِذا قِيلَ لَهُمُ … جمله شرطيه است و جزاء آن محذوف مىباشد كه از آيه بعد استفاده مىشود، و در تقدير چنين بوده: و اذا قيل لهم اتقوا … اعرضوا عنه.
تفسير نمونه، ج18، ص: 400
اين خود دليل بر آنست كه در آيه مورد بحث نيز منظور پرهيز از عذاب و مجازات الهى در اين جهان و جهان ديگر است.
بعضى آيه را به عكس اين معنى تفسير كردهاند:” ما بين ايدى” را به عذاب آخرت و” ما خلفكم” را به عذاب دنيا، چرا كه آخرت در پيش روى ما قرار دارد (اين تفسير تفاوت چندانى از نظر نتيجه با تفسير اول ندارد).
ولى بعضى گفتهاند منظور از” پيشرو” گناهانى است كه قبلا انجام شده كه پرهيز از آن به معنى توبه و جبران است، و منظور از” پشت سر” گناهانى است كه بعدا انجام مىشود.
بعضى ديگر معتقدند كه منظور از” پيش رو” گناهان آشكار و” پشت سر” به معنى گناهان پنهان است.
بعضى ديگر” ما بين ايديكم” را اشاره به انواع عذاب دنيا، و” ما خلفكم” را اشاره به مرگ مىدانند (در حالى كه مرگ چيزى نيست كه قابل پرهيز كردن باشد).
بعضى مانند نويسنده” فى ظلال” اين دو تعبير را كنايه از احاطه موجبات غضب و عذاب الهى دانسته كه كافران را از هر سو فرا گرفته است.
آلوسى در” روح المعانى” و فخر رازى در” تفسير كبير” هر كدام احتمالات متعددى دادهاند كه قسمتى از آن گفته شد، و علامه طباطبائى در” الميزان”” ما بين ايدكم” را اشاره به شرك و معاصى در دنيا مىداند، و” ما خلفكم” را اشاره به عذاب در آخرت «1».
در حالى كه ظاهر آيه اينست كه اين هر دو از يك جنس مىباشند تنها تفاوت زمانى دارند، نه اينكه يكى اشاره به شرك و گناه و ديگرى اشاره به مجازات آن باشد.
__________________________________________________
(1)” الميزان” جلد 17 صفحه 96 (ذيل آيات مورد بحث).
تفسير نمونه، ج18، ص: 401
به هر حال بهترين تفسير براى اين جمله همانست كه در آغاز گفته شد و آيات مختلف قرآن نيز گواه بر آن است، و آن اينكه منظور از” ما بين ايديكم” مجازاتهاى دنياست و” ما خلفكم” مجازاتهاى آخرت.
در آيه بعد بار ديگر روى همين معنى تاكيد مىكند و لجاجت و پافشارى اين كوردلان را در ناديده گرفتن آيات الهى و تعليمات پيامبران مشخص ساخته، مىفرمايد:” هيچ آيهاى از آيات پروردگارشان براى آنها نمىآيد مگر اينكه از آن رويگردان مىشوند” (وَ ما تَأْتِيهِمْ مِنْ آيَةٍ مِنْ آياتِ رَبِّهِمْ إِلَّا كانُوا عَنْها مُعْرِضِينَ).
نه بيان آيات انفسى در آنها مؤثر است، و نه شرح آيات آفاقى، نه تهديد و انذار، و نه بشارت و نويد به رحمت الهى، نه منطق عقل و خرد را مىپذيرند و نه فرمان عواطف و فطرت را، آنها به كورانى مىمانند كه نزديكترين اشياء اطراف خود را مشاهده نمىكنند و حتى نور آفتاب را از ظلمت و تاريكى شب فرق نمىنهند! سپس قرآن انگشت روى يكى از موارد مهم لجاجت و اعراض آنها گذارده مىگويد:” هنگامى كه به آنها گفته شود از آنچه خدا به شما روزى كرده است در راه او انفاق كنيد كافران به مؤمنان مىگويند: آيا ما كسى را اطعام كنيم كه اگر خدا مىخواست او را سير مىكرد، شما تنها در گمراهى آشكاريد”! (وَ إِذا قِيلَ لَهُمْ أَنْفِقُوا مِمَّا رَزَقَكُمُ اللَّهُ قالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِلَّذِينَ آمَنُوا أَ نُطْعِمُ مَنْ لَوْ يَشاءُ اللَّهُ أَطْعَمَهُ إِنْ أَنْتُمْ إِلَّا فِي ضَلالٍ مُبِينٍ).
اين همان منطق بسيار عوامانهاى است كه در هر عصر و زمان از ناحيه افراد خود خواه و بخيل مطرح مىشود كه مىگويند: اگر فلانى فقير است لا بد تفسير نمونه، ج18، ص: 402
كارى كرده كه خدا مىخواهد فقير بماند، و اگر ما غنى هستيم لا بد عملى انجام دادهايم كه مشمول لطف خدا شدهايم، بنا بر اين نه فقر آنها و نه غناى ما هيچكدام بى حكمت نيست!! غافل از اينكه جهان ميدان آزمايش و امتحان است، خداوند يكى را با تنگدستى آزمايش مىكند، و ديگرى را با غنا و ثروت، و گاه يك انسان را در دو زمان با اين دو در بوته امتحان قرار مىدهد كه آيا به هنگام فقر امانت و مناعت طبع و مراتب شكرگزارى را بجا مىآورد؟ يا همه را زير پا مىگذارد؟
و به هنگام غنا از آنچه در اختيار دارد در راه او انفاق مىكند يا نه؟
گرچه بعضى آيه فوق را بر گروه خاصى، مانند يهود يا مشركان عرب و يا جمعى از ملحدين و منكران آئينهاى انبيا، تطبيق كردهاند، ولى ظاهر اين است كه آيه مفهوم عامى دارد كه در هر عصر و زمانى مصداقهايى براى آن مىتوان يافت، هر چند مصداق آن در عصر نزول آيه افرادى از يهود يا مشركان بودهاند، اين يك بهانه عمومى در طول اعصار و قرون بوده و هست كه مىگويند اگر رازق خداوند است پس چرا شما از ما مىخواهيد كه افراد فقير را روزى دهيم؟ و اگر خدا خواسته است آنها محروم بمانند پس چرا ما كسى را بهرهمند سازيم كه خدا محرومشان ساخته؟
بيخبر از اينكه گاه نظام تكوين چيزى ايجاب مىكند و نظام تشريع چيز ديگر.
نظام تكوين چنين ايجاب كرده كه خداوند زمين را با تمام مواهبش در اختيار بشر قرار دهد، و آنها را در اعمال خود براى طى كردن مسير تكامل آزاد بگذارد، و در عين حال غرائزى در او آفريده كه هر كدام او را به سويى سوق مىدهد.
و نظام تشريع چنين ايجاب كرده كه قوانينى براى كنترل غرائز، تهذيب تفسير نمونه، ج18، ص: 403
نفوس، و تربيت انسانها از طريق ايثار و فداكارى و گذشت و انفاق قرار دهد، و انسان را كه استعداد رسيدن به مقام خليفة اللهى دارد از اين طريق به آن مقام منيع برساند، از طريق زكات تطهير نفوس كند، و از طريق انفاق بخل را از دلها بزدايد، و فاصله طبقاتى را كه منشأ هزاران فساد در زندگى بشر است از بين ببرد.
اين درست به آن مىماند كه افرادى بگويند چه ضرورتى دارد كه ما درس بخوانيم و يا ديگرى را درس بدهيم؟ اگر خدا مىخواست به همه ما علم مىداد تا هيچكس نياز به فرا گرفتن علم نداشته باشد، آيا هيچ عاقلى اين منطق را مىپذيرد؟ «1».
جمله” قالَ الَّذِينَ كَفَرُوا” كه تكيه روى عنوان كفر آنها كرده با اينكه ممكن بود به جاى آن تنها از ضمير استفاده شود اشاره به اين است كه اين منطقهاى خرافى و بهانهجوئيها از” كفر” سرچشمه مىگيرد!.
و تعبير” مؤمنان” به” أَنْفِقُوا مِمَّا رَزَقَكُمُ اللَّهُ” (انفاق كنيد از آنچه خداوند به شما روزى داده) اشاره به اين است كه در حقيقت مالك اصلى خداست هر چند اين امانت چند روزى به دست ما و شما سپرده شده است، و چقدر بخيلند كسانى كه حاضر نيستند حتى مال كسى را به ديگرى به فرمان او بدهند؟! در تفسير جمله” إِنْ أَنْتُمْ إِلَّا فِي ضَلالٍ مُبِينٍ” (شما در گمراهى آشكارى هستيد) سه احتمال وجود دارد:
__________________________________________________
(1) جمعى از مفسران اين احتمال را نيز دادهاند كه عرب در آن زمان به مهماندوستى معروف بود، و از انفاق خود دارى نمىكرد، هدف كافران اين بود كه مؤمنان را استهزا كنند، چرا كه آنها همه چيز را به مشيت خدا نسبت مىدادند، آنها نيز به عنوان استهزا گفتند: اگر خدا مىخواست فقيران را بىنياز مىساخت، نيازى به انفاقهاى ما نيست، ولى تفسيرى كه در بالا ذكر كرديم مناسبتر به نظر مىرسد (به تفسير تبيان و قرطبى و روح المعانى ذيل آيات مورد بحث مراجعه شود).
تفسير نمونه، ج18، ص: 404
نخست اينكه دنباله گفتار كفار نسبت به مؤمنان است.
ديگر اينكه خطاب خدا نسبت به كفار مىباشد.
سوم سخن مؤمنان در برابر كافران است.
ولى تفسير اول از همه مناسبتر است چرا كه ارتباط و اتصال با كلمات كفار دارد در حقيقت آنها مىخواستند در برابر مؤمنان مقابله به مثل كنند و آنان را به” ضلال مبين” نسبت دهند!
تفسير نمونه، ج18، ص: 405
در حديثى آمده است: امام على بن موسى الرضا ع هنگامى كه مىخواست غذا بخورد دستور مىفرمود سينى بزرگى كنار سفره بگذارند، و از هر غذايى كه در سفره بود از بهترين آنها بر مىداشت و در آن سينى مىگذاشت، سپس دستور مىداد آنها را براى نيازمندان ببرند، بعد اين آيه را تلاوت مىفرمود: فلا اقتحم العقبة .. سپس مىافزود، خداوند متعال مىدانست كه همه قادر بر آزاد كردن بردگان نيستند راه ديگرى نيز به سوى بهشتش قرار داد”! «2».
در آيه بعد در ادامه تفسيرى كه براى اين گردنه صعب العبور بيان فرموده مىافزايد: سپس از كسانى بوده باشد كه ايمان آورده، و يكديگر را به صبر و استقامت و ترحم و عطوفت توصيه مىكنند” (ثُمَّ كانَ مِنَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ تَواصَوْا بِالصَّبْرِ وَ تَواصَوْا بِالْمَرْحَمَةِ).
به اين ترتيب كسانى از اين گردنه سخت عبور مىكنند كه هم داراى ايمان
__________________________________________________
(2)” كافى” طبق نقل” تفسير الميزان” جلد 20 صفحه 424.
تفسير نمونه، ج27، ص: 32
[سوره فصلت (41): آيات 6 تا 8]
قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحى إِلَيَّ أَنَّما إِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ فَاسْتَقِيمُوا إِلَيْهِ وَ اسْتَغْفِرُوهُ وَ وَيْلٌ لِلْمُشْرِكِينَ (6) الَّذِينَ لا يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ بِالْآخِرَةِ هُمْ كافِرُونَ (7) إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَهُمْ أَجْرٌ غَيْرُ مَمْنُونٍ (8)
ترجمه:
6- بگو من فقط انسانى مثل شما هستم كه اين حقيقت بر من وحى مىشود كه معبود شما تنها يكى است، پس تمام توجه خويش را به او كنيد، و از وى آمرزش طلبيد، واى بر مشركان! 7- همانها كه زكات را ادا نمىكنند، و آخرت را منكرند.
8- اما كسانى كه ايمان آوردند و اعمال صالح انجام دادند پاداشى جاودانى دارند.
تفسير: مشركان چه كسانى هستند؟
اين آيات هم چنان سخن از مشركان و كافران مىگويد، و در حقيقت پاسخى است به گفتارى كه از آنها در آيات قبل نقل شده، و دفع هر گونه توهم و اشتباه در زمينه دعوت پيامبر ص.
مىفرمايد:” بگو من تنها انسانى مثل شما هستم و اين حقيقت پيوسته بر من تفسير نمونه، ج20، ص: 215
وحى مىشود كه معبود شما فقط يكى است” (قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحى إِلَيَّ أَنَّما إِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ).
نه مدعى فرشته بودنم، و نه انسانى از يك نژاد برتر و نه خداوند و نه فرزند خدا هستم بلكه انسانى همچون شما هستم با اين تفاوت كه پيوسته فرمان توحيد به من وحى مىشود، من هرگز نمىخواهم شما را مجبور به پذيرش اين آئين كنم، تا آن گونه كه گفتيد سرسختانه در برابر من بايستيد و مقاومت يا تهديد كنيد، راهى است روشن پيش پاى شما مىگذارم، و بيش از اين وظيفهاى ندارم، تصميمگيرى نهايى با خود شما است.
سپس ادامه مىدهد” اكنون كه چنين است تمام توجه خويش را به اين معبود يكتا كنيد و از شرك و گناه توبه و استغفار نمائيد” (فَاسْتَقِيمُوا إِلَيْهِ وَ اسْتَغْفِرُوهُ) «1».
سپس به عنوان هشدار و اعلام خطر مىافزايد:” واى بر مشركان” (و ويل للمشركين).
آيه بعد به معرفى مشركان پرداخته، و جملهاى را در اين زمينه بازگو مىكند كه منحصر به اين آيه است مىفرمايد:” همان كسانى كه زكات را ادا نمىكنند و نسبت به آخرت كافرند” (الَّذِينَ لا يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ بِالْآخِرَةِ هُمْ كافِرُونَ).
در حقيقت معرف آنها دو چيز است: ترك زكات، و انكار معاد.
اين آيه در ميان مفسران گفتگوهاى زيادى برانگيخته است، و در تفسير آن احتمالات فراوانى دادهاند، علت اصلى آن اين است كه زكات يكى از فروع
__________________________________________________
(1) جمله” فاستقيموا” از ماده استقامت در اينجا به معنى مستقيم رو به چيزى بودن است و لذا با” الى” متعدى شده چرا كه مفهوم” استواء” را در بر دارد
. تفسير نمونه، ج20، ص: 216
اسلام است، چگونه ترك آن دليل بر كفر و شرك مىشود؟
بعضى ظاهر آيه را حفظ كرده و گفتهاند ترك زكات هر چند توام با انكار وجوب آن نباشد باز نشانه كفر است.
بعضى ديگر ترك توام با انكار را دليل بر كفر دانستهاند، چرا كه زكات از ضروريات اسلام است و منكر آن كافر مىباشد.
جمعى گفتهاند: زكات در اينجا به معنى تطهير و پاكيزگى است، و منظور از ترك زكات ترك پاكسازى صفحه دل از لوث شرك است، همانگونه كه در آيه 81 سوره كهف نيز آمده است” خَيْراً مِنْهُ زَكاةً” (فرزندى كه از او پاكتر باشد).
ولى اشكال مطلب در اينجا است كه تعبير به لا يؤتون (نمىپردازند و ادا نمىكنند) هيچگونه تناسبى با اين معنى ندارد.
بنا بر اين راهى جز اين نيست كه منظور همان اداء زكات باشد.
مشكل ديگر اينجا است كه زكات در سال دوم هجرت در مدينه تشريع شد، و اين آيات مكى است، حتى به گفته بعضى از مفسران بزرگ سوره فصلت از نخستين سورههايى است كه در مكه نازل شده، لذا ناچار شدهاند كه زكات را در اينجا به معنى هر گونه” انفاق در راه خدا” تفسير كنند، يا بگويند اصل وجوب زكات در مكه نازل شده بود، اما حد و حدود و نصاب و مقدار آن در سال دوم هجرت نازل گرديد.
به هر حال آنچه در اينجا نزديكتر به مفهوم آيه است اين است كه منظور از زكات همان مفهوم عام انفاق بوده باشد، و ذكر آن در نشانههاى شرك به خاطر اين است كه انفاقهاى مالى در راه خداوند يكى از روشنترين نشانههاى ايثار و گذشت و عشق به اللَّه است، چرا كه مال از محبوبترين امور نزد انسان مىباشد، و انفاق و ترك انفاق مىتواند شاخصى براى شرك و ايمان در بسيارى از موارد گردد تا آنجا كه بعضى اموال خويش را از جان خود نيز محبوبتر دارند و نمونههاى تفسير نمونه، ج20، ص: 217
آن را در طول زندگى ديدهايم.
و به عبارت ديگر منظور ترك انفاقى است كه نشانه عدم ايمان آنها به خدا است و به همين دليل در رديف عدم ايمان به معاد ذكر شده، و يا ترك زكات توام با انكار وجوب آن است. نكته ديگرى كه مىتواند به روشن شدن تفسير آيه كمك كند اين است كه” زكات” در ميان دستورات اسلام وضع خاصى دارد، و پرداختن آن نشانه به رسميت شناختن حكومت اسلامى بوده است، و ترك آن غالبا نوعى طغيان و سركشى و قيام بر ضد حكومت اسلامى محسوب مىشده، و مىدانيم قيام بر ضد حكومت اسلامى موجب كفر است.
گواه اين سخن مطلبى است كه در تاريخ اسلام در باره” اصحاب رده” (گروهى كه بعد از وفات پيامبر ص مرتد شدند) آمده است، آنها جمعى از طوايف” بنى طى” و” غطفان” و” بنى اسد” بودند كه از دادن زكات به ماموران حكومت اسلامى سر باز زدند، و به اين طريق پرچم مخالفت را برافراشتند، مسلمانان وفادار به قرآن با آنها پيكار كردند و آنان را در هم كوبيدند.
درست است كه موقع نزول اين آيه هنوز حكومت اسلامى تشكيل نشده بود، ولى اين آيه مىتواند در عين حال اشاره سربستهاى به مطلب فوق باشد.
در تواريخ آمده است كه” اهل رده” بعد از وفات پيامبر ص گفتند:
اما الصلاة فنصلى، و اما الزكاة فلا يغصب اموالنا!:” نماز را مىخوانيم، اما زكات نه، ما اجازه نخواهيم داد اموال ما غصب گردد”! به دنبال اين ماجرا مسلمانان تصميم گرفتند با اين گروه به پيكار برخيزند و آن را دليل بر ارتدادشان مىدانستند. «1»
در آخرين آيه مورد بحث به معرفى گروهى كه در نقطه مقابل اين مشركان
__________________________________________________
(1)” تفسير ابو الفتوح” جلد 10 صفحه 9 ذيل آيات مورد بحث
. تفسير نمونه، ج20، ص: 218
بخيل و بى ايمان قرار دارند، و جزاى آنها، پرداخته مىگويد:” كسانى كه ايمان آوردند و اعمال صالح انجام دادند اجر و پاداشى جاودانى و قطع ناشدنى دارند” (إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَهُمْ أَجْرٌ غَيْرُ مَمْنُونٍ).
” ممنون” از ماده” من” در اينجا به معنى قطع يا نقص است، بنا بر اين” غير ممنون” يعنى” غير مقطوع” و بدون نقص، بعضى واژه” منون” (بر وزن زبون) به معنى مرگ را نيز از همين ماده دانستهاند و همچنين” منت گذاردن با زبان” را، چرا كه اولى قطع و پايان عمر است، و دومى نعمت و شكر را قطع مىكند «1».
بعضى از مفسران نيز گفتهاند: منظور از” غير ممنون” در اينجا اين است كه هيچگونه منتى بر مؤمنان در اين اجر و پاداش گذارده نمىشود (ولى معنى اول مناسبتر به نظر مىرسد).
نكته: اهميت فوق العاده زكات در اسلام:
آيه فوق با تعبير تكان دهندهاش تاكيد مجددى است بر اهميت اين فريضه اسلامى، خواه به معنى زكات واجب گرفته شود يا به مفهوم وسيع و گستردهتر، و بايد چنين باشد زيرا:
” زكات” يكى از عوامل مهم عدالت اجتماعى و مبارزه با فقر و محروميت، و پر كردن فاصلههاى طبقاتى، و تقويت بنيه مالى حكومت اسلامى، و پاكسازى روح و جان از حب دنيا و مال پرستى، و خلاصه وسيله بسيار مؤثرى براى قرب الهى است.
در بسيارى از روايات اسلامى تعبيراتى آمده است كه نشان مىدهد” ترك زكات” در سر حد كفر است و شبيه تعبيرى است كه در آيات فوق آمده، به عنوان
__________________________________________________
(1)” راغب” در مفردات در ماده” من”
. تفسير نمونه، ج20، ص: 219
نمونه:
1- در حديثى از امام صادق ع مىخوانيم كه از جمله وصاياى پيامبر ص به على ع اين بود:
يا على كفر باللَّه العظيم من هذه الامه عشرة، و عد منهم مانع الزكاة … ثم قال يا على! من منع قيراطا من زكات ماله فليس بمؤمن و لا مسلم و لا كرامة، يا على! تارك الزكات يسئل اللَّه الرجعة الى الدنيا، و ذلك قوله عز و جل حَتَّى إِذا جاءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قالَ رَبِّ ارْجِعُونِ.
..:” اى على! ده طايفه از اين امت به خداوند بزرگ كافر شدهاند، و يكى از اين ده گروه را مانع الزكات شمرد … سپس فرمود: اى على! هر كس قيراطى از زكات مالش را نپردازد نه مؤمن است و نه مسلمان و ارزشى در پيشگاه خدا ندارد.
اى على! تارك الزكات به هنگام مرگ تقاضاى بازگشت به اين دنيا (براى جبران گناه عظيم خود مىكند اما پذيرفته نمىشود) و اين همان است كه خداوند در قرآن به آن اشاره فرموده: زمانى كه مرگ يكى از آنها فرا رسد مىگويد پروردگارا! مرا بازگردانيد (اما پاسخ منفى مىشنود) …” «1».
2- در حديث ديگرى از امام صادق آمده است:
ان اللَّه عز و جل فرض للفقراء فى اموال الاغنياء فريضة لا يحمدون الا بادائها و هى الزكاة بها حقنوا دماءهم و بها سموا مسلمين:
” خداوند بزرگ براى فقيران در اموال اغنيا فريضهاى قرار داده كه جز با اداء آن شايسته ستايش نيستند، و آن زكات است كه به وسيله آن خون خود را حفظ مىكنند و نام مسلمان بر آنها گذارده مىشود” «2».
3- بالآخره در حديث ديگرى از امام صادق ع مىخوانيم:
من منع قيراطا من الزكاة فليمت ان شاء يهوديا او نصرانيا:
” كسى كه قيراطى از زكات را منع
__________________________________________________
(1 و 2) وسائل الشيعه جلد 6 صفحه 18 و 19 (باب ثبوت الكفر و الارتداد و القتل بمنع الزكاة استحلالا و جحودا) جمعى از فقها و محدثين همانند صاحب” وسائل” روايات فوق را حمل بر مورد انكار زكات گرفتهاند
. تفسير نمونه، ج20، ص: 220
كند يا بايد يهودى از دنيا برود يا نصرانى” «1».
در زمينه اهميت زكات در اسلام، و فلسفه آن، و همچنين تاريخ وجوب زكات در اسلام، و ساير خصوصيات مربوط به آن در جلد 8 از صفحه 6 به بعد (ذيل آيه 60 سوره توبه) مشروحا بحث كردهايم.
__________________________________________________
(1) وسائل الشيعه جلد 6 صفحه 18 و 19 (باب ثبوت الكفر و الارتداد و القتل بمنع الزكاة استحلالا و جحودا) جمعى از فقها و محدثين همانند صاحب” وسائل” روايات فوق را حمل بر مورد انكار زكات گرفتهاند
تفسير نمونه، ج20، ص: 221
[سوره آلعمران (3): آيه 92]
لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ شَيْءٍ فَإِنَّ اللَّهَ بِهِ عَلِيمٌ (92)
ترجمه:
92- هرگز به (حقيقت) نيكو كارى نمىرسيد مگر اينكه از آنچه دوست مىداريد (در راه خدا) انفاق كنيد، و آنچه انفاق مىكنيد خداوند از آن با خبر است.
تفسير:
يك نشانه ايمان
لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ واژه” بر” در اصل به معنى وسعت است، و لذا صحراهاى وسيع را” بر” (بفتح ب) مىگويند، و به همين جهت به كارهاى نيك كه نتيجه آن گسترده است و به- ديگران مىرسد” بر” (بكسر ب) گفته مىشود، و تفاوت ميان” بر” و” خير” از نظر لغت عرب اين است كه” بر” نيكوكارى توأم با توجه و از روى قصد و اختيار است، ولى” خير” به هر نوع نيكى كه به ديگرى بشود اگر چه بدون توجه باشد، اطلاق مىگردد.
آيه فوق مىگويد:” شما هرگز بحقيقت” بر” و نيكى نمىرسيد مگر اينكه از آنچه دوست مىداريد در راه خدا انفاق كنيد”. تفسير نمونه، ج3، ص: 3
در اين كه مقصود در اينجا از كلمه” بر” چيست؟ مفسران گفتگوى بسيار دارند، بعضى آن را به معنى بهشت، و بعضى به معنى پرهيز كارى و تقوى، و بعضى به معنى پاداش نيك گرفتهاند، ولى آنچه از آيات قرآن استفاده مىشود اين است كه” بر” معنى وسيعى دارد و به تمام نيكيها اعم از ايمان و اعمال پاك گفته مىشود، چنان كه از آيه 177 سوره بقره استفاده مىشود كه” ايمان به خدا، و روز جزا، و پيامبران، و كمك به نيازمندان، و نماز و روزه، و وفاى به عهد، و استقامت در برابر مشكلات و حوادث” همه از شعب” بر” محسوب مىشوند.
بنا بر اين رسيدن به مقام نيكوكاران واقعى، شرايط زيادى دارد كه يكى از آنها انفاق كردن از اموالى است كه مورد علاقه انسان است، زيرا عشق و علاقه واقعى به خدا، و احترام به اصول انسانيت و اخلاق، آن گاه روشن مىشود كه انسان بر سر دو راهى قرار گيرد، در يك طرف مال و ثروت يا مقام و منصبى قرار داشته باشد كه مورد علاقه شديد او است، و در طرف مقابل خدا و حقيقت و عواطف انسانيت و نيكو كارى، اگر از اولى بخاطر دومى صرف نظر كرد معلوم مىشود كه در عشق و علاقه خود صادق است، و اگر تنها در اين راه از موضوعات جزئى حاضر بود صرف نظر كند، معلوم مىشود عشق و علاقه معنوى او نيز بهمان پايه است و اين مقياسى است براى سنجش ايمان و شخصيت.
نفوذ آيات قرآن در دلهاى مسلمانان
نفوذ آيات قرآن در دلهاى مسلمانان بقدرى سريع و عميق بود كه بلافاصله بعد از نزول آيات اثر آن ظاهر مىگشت، بعنوان نمونه در مورد آيه فوق در تواريخ و تفاسير اسلامى چنين مىخوانيم:
1- يكى از ياران پيامبر ص بنام ابو طلحه انصارى در مدينه نخلستان و باغى داشت بسيار مصفا و زيبا، كه همه در مدينه از آن سخن مىگفتند، در آن چشمه آب صافى بود كه هر موقع پيامبر ص به آن باغ مىرفت از آن آب ميل مىكرد و وضو مىساخت، و علاوه بر همه اينها آن باغ درآمد خوبى براى” ابو طلحه” تفسير نمونه، ج3، ص: 4
داشت، پس از نزول آيه فوق به خدمت پيامبر ص آمد و عرض كرد: مىدانى كه محبوبترين اموال من همين باغ است، و من مىخواهم آن را در راه خدا انفاق كنم تا ذخيرهاى براى رستاخيز من باشد، پيامبر ص فرمود:
بخ بخ ذلك مال رابح لك
: آفرين بر تو، آفرين بر تو، اين ثروتى است كه براى تو سودمند خواهد بود، سپس فرمود:
من صلاح مىدانم كه آن را به خويشاوندان نيازمند خود بدهى، ابو طلحه دستور پيامبر ص را عمل كرد و آن را در ميان بستگان خود تقسيم كرد «1».
2- روزى مهمانى بر ابو ذر وارد شد، او كه زندگى سادهاى داشت از مهمان معذرت خواست كه من بر اثر گرفتارى نمىتوانم شخصا از تو پذيرايى كنم، من چند شتر در فلان نقطه دارم، قبول زحمت كن بهترين آنها را بياور (تا براى تو قربانى كنم) ميهمان رفت و شتر لاغرى با خود آورد، ابو ذر به او گفت به من خيانت كردى، چرا چنين شترى آوردى؟ او در جواب گفت: من فكر كردم روزى به شترهاى ديگر نيازمند خواهى شد، ابو ذر گفت: روز نياز من زمانى است كه از اين جهان چشم مىبندم (چه بهتر كه براى آن روز ذخيره كنم) خداوند مىفرمايد:
لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ «2».
3- زبيده همسر هارون الرشيد قرآنى بسيار گرانقيمت داشت كه آن را با زر و زيور و جواهرات تزيين كرده بود و علاقه فراوانى به آن داشت، يك روز هنگامى كه از همان قرآن تلاوت مىكرد به آيه لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ رسيد، با خواندن آيه در فكر فرو رفت و با خود گفت هيچ چيز مثل اين قرآن نزد من محبوب نيست و بايد آن را در راه خدا انفاق كنم، كسى را به دنبال جواهرفروشان فرستاد و تزيينات و جواهرات آن را بفروخت و بهاى آن را در بيابانهاى حجاز براى تهيه آب مورد نياز باديهنشينان مصرف كرد كه مىگويند: امروز هم بقاياى آن چاهها وجود دارد و به نام او ناميده مىشود.
__________________________________________________
1- مجمع البيان و صحيح مسلم و بخارى
2- مجمع البيان ج 2 ص 474
تفسير نمونه، ج3، ص: 5
وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ شَيْءٍ فَإِنَّ اللَّهَ بِهِ عَلِيمٌ در پايان آيه براى جلب توجه انفاق كنندگان مىفرمايد: آنچه در راه خدا انفاق مىكنيد كم يا زياد از اموال مورد علاقه يا غير مورد علاقه، خداوند از همه آنها آگاه است و بنا بر اين هرگز گم نخواهد شد و نيز چگونگى آن بر او مخفى نخواهد ماند.
[سوره الشورى (42): آيات 37 تا 40]
وَ الَّذِينَ يَجْتَنِبُونَ كَبائِرَ الْإِثْمِ وَ الْفَواحِشَ وَ إِذا ما غَضِبُوا هُمْ يَغْفِرُونَ (37) وَ الَّذِينَ اسْتَجابُوا لِرَبِّهِمْ وَ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ أَمْرُهُمْ شُورى بَيْنَهُمْ وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ (38) وَ الَّذِينَ إِذا أَصابَهُمُ الْبَغْيُ هُمْ يَنْتَصِرُونَ (39) وَ جَزاءُ سَيِّئَةٍ سَيِّئَةٌ مِثْلُها فَمَنْ عَفا وَ أَصْلَحَ فَأَجْرُهُ عَلَى اللَّهِ إِنَّهُ لا يُحِبُّ الظَّالِمِينَ (40)
ترجمه:
37- همان كسانى كه از گناهان بزرگ و اعمال زشت اجتناب مىورزند و هنگامى كه خشمگين مىشوند عفو مىكنند.
38- و آنها كه دعوت پروردگارشان را اجابت كرده، و نماز را برپا داشته، و كارهايشان به طريق مشورت در ميان آنها صورت مىگيرد، و از آنچه به آنها روزى دادهايم انفاق مىكنند.
39- و آنها كه هر گاه ستمى به آنها رسد (تسليم ظلم نمىشوند) و يارى مىطلبند.
40- و كيفر بدى مجازاتى همانند آن است، و هر كس عفو و اصلاح كند اجر و پاداش او با خدا است خداوند ظالمان را دوست ندارد.
تفسير نمونه، ج20، ص: 458
تفسير: اهل ايمان تسليم ظلم نمى شوند!
اين آيات ادامه بحثى است كه در آيات گذشته در باره پاداش الهى نسبت به مؤمنان متوكل آمده بود.
به اين ترتيب كه بعد از وصف ايمان و توكل كه هر دو جنبه قلبى دارد به هفت قسمت از” برنامههاى عملى آنها” چه در جنبه نفى، چه در جنبه اثبات، چه از نظر فردى، و چه اجتماعى، چه مادى و چه معنوى، اشاره مىكند، برنامهاى كه بيانگر اركان يك جامعه سالم با حكومت صالح و قدرتمند است.
جالب اينكه اين آيات ظاهرا در مكه نازل شده است، در آن روزى كه هنوز جامعه اسلامى شكل نگرفته بود، و حكومت اسلامى وجود نداشت ولى اين آيات نشان مىدهد كه از همان روز، بينش صحيح اسلامى در اين زمينهها توسط اين آيات به مسلمانان داده مىشد، چرا كه آنها در دوران مكه تحت آموزش پيگير و مستمر پيامبر ص به منظور آمادگى براى ساختن جامعه آينده اسلامى قرار داشتند.
نخستين وصف را از پاكسازى شروع مىكند، مىفرمايد:” پاداش الهى و آنچه نزد خدا است براى كسانى بهتر و پايدارتر است كه از گناهان بزرگ و اعمال زشت و ننگين اجتناب مىورزند” (وَ الَّذِينَ يَجْتَنِبُونَ كَبائِرَ الْإِثْمِ وَ الْفَواحِشَ) «1».
” كبائر” جمع” كبيره” به معنى گناهان بزرگ است، اما اينكه معيار
__________________________________________________
(1)” الذين يجتنبون” به اعتقاد غالب مفسرين عطف بر” للذين آمنوا” در آيه قبل مىباشد، هر چند بعضى احتمال دادهاند مبتدايى است كه خبر آن محذوف شده (و در تقدير چنين است و الذين يجتنبون … لهم مثل ذلك من الثواب) ولى معنى اول مناسبتر به نظر مىرسد
. تفسير نمونه، ج20، ص: 459
كبيره بودن چيست؟ بعضى آن را به گناهانى تفسير كردهاند كه در متن قرآن وعده عذاب الهى نسبت به آن داده شده، و گاه به گناهانى كه موجب حد شرعى است.
بعضى نيز احتمال دادهاند كه اشاره به بدعتها و ايجاد شبهات اعتقادى در اذهان مردم بوده باشد.
ولى چنان كه قبلا هم گفتهايم اگر به معنى لغوى كبيره باز گرديم” كبيره” هر گناهى است كه از نظر اسلام بزرگ و پر اهميت است، يكى از نشانههاى اهميت آن اين است كه در قرآن مجيد در مورد آن وعده عذاب آمده و به همين جهت در روايات اهل بيت ع نيز” كبائر” به اين صورت تفسير شده: التي اوجب اللَّه عز و جل عليه النار:” گناهان كبيره گناهانى است كه خداوند مجازات آتش براى آن مقرر داشته است” «1».
روى اين حساب اگر اهميت و عظمت گناهى از طرق ديگر نيز كشف شود، عنوان گناه كبيره به خود مىگيرد.
” فواحش” جمع” فاحشه” به معنى اعمال بسيار زشت و ناپسند است، ذكر اين تعبير بعد از” كبائر” به اصطلاح از قبيل ذكر خاص بعد از عام مىباشد، و در حقيقت بعد از بيان اجتناب مؤمنان راستين از همه گناهان كبيره، روى گناهان زشت و ننگين تكيه بيشترى شده است تا اهميت آن را آشكار سازد.
به اين ترتيب نخستين نشانههاى ايمان و توكل پرهيز و اجتناب از گناهان كبيره است، چگونه ممكن است انسان دعوى ايمان و توكل بر خدا كند در حالى كه آلوده انواع گناهان است و قلب او لانهاى از لانههاى شيطان؟! در توصيف دوم كه آن نيز جنبه پاكسازى دارد در باره تسلط بر نفس به هنگام خشم و غضب كه بحرانىترين حال انسان است سخن مىگويد، و مىفرمايد:
__________________________________________________
(1) نور الثقلين جلد اول صفحه 473
. تفسير نمونه، ج20، ص: 460
” آنها كسانى هستند كه به هنگام غضب عفو مىكنند” (وَ إِذا ما غَضِبُوا هُمْ يَغْفِرُونَ).
نه تنها در موقع غضب زمام اختيار از كفشان ربوده نمىشود، و دست به اعمال زشت و جنايات نمىزنند، بلكه با آب عفو و غفران قلب خود و ديگران را از كينهها شستشو مىدهند.
و اين صفتى است كه جز در پرتو ايمان راستين و توكل بر حق پيدا نمىشود.
جالب اينكه: نمىگويد آنها غضب نمىكنند، چرا كه اين جزء طبيعت انسان است و در بعضى موارد، يعنى در آنجا كه براى خدا، و در راه احقاق حق مظلومان باشد، ضرورت دارد، بلكه مىگويد آنها به هنگام غضب آلوده گناه نمىشوند، سهل است به سراغ عفو و غفران مىروند، و بايد هم چنين باشد، چگونه انسان مىتواند در انتظار عفو الهى به سر برد در حالى كه خود كينهتوز و انتقامجو است، و به هنگام غضب هيچ قانونى را به رسميت نمىشناسد؟! و اگر مىبينيم در اينجا مخصوصا روى مساله” غضب” تكيه شده به خاطر آن است كه اين حالت آتش سوزانى است كه در درون جان انسان شعلهور مىشود، و بسيارند كسانى كه قادر بر مهار كردن نفس در آن حالت نيستند، ولى مؤمنان راستين هرگز تسليم خشم و غضب نمىشوند.
در حديثى از امام باقر ع مىخوانيم:
من ملك نفسه اذا رغب، و اذا رهب، و اذا غضب، حرم اللَّه جسده على النار
: كسى كه به هنگام شوق و علاقه، و به هنگام ترس و وحشت، و هنگام خشم و غضب مالك نفس خويشتن باشد خداوند بدن او را بر آتش دوزخ حرام مىكند «1».
__________________________________________________
(1) تفسير على بن ابراهيم مطابق نقل نور الثقلين جلد 4 صفحه 583
. تفسير نمونه، ج20، ص: 461
آيه بعد به سومين تا ششمين اوصاف آنها اشاره كرده، مىفرمايد:
” آنها كه دعوت پروردگارشان را اجابت كرده، و فرمانهاى او را از جان و دل پذيرفتهاند” (وَ الَّذِينَ اسْتَجابُوا لِرَبِّهِمْ).
” و نماز را برپا داشتهاند” (وَ أَقامُوا الصَّلاةَ).
” و كار آنها به طريق شورى و مشورت در ميان آنها صورت مىگيرد” (وَ أَمْرُهُمْ شُورى بَيْنَهُمْ) «1».
” و از آنچه به آنها روزى دادهايم، در راه خداوند انفاق مىكنند” (وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ).
در آيه گذشته سخن از پاكسازى وجودشان از گناهان و غلبه بر خشم و غضب بود، اما در آيه مورد بحث سخن از بازسازى وجودشان در جنبههاى مختلف است كه از همه مهمتر اجابت دعوت پروردگار و تسليم در برابر فرمان او است مطلبى كه همه نيكيها و خوبيها و اطاعت اوامر الهى در آن جمع است، آنها با تمام وجود در برابر فرمانش تسليمند، و در مقابل اراده او از خود ارادهاى ندارند، و بايد چنين باشد چرا كه بعد از پاكسازى قلب و جان از آثار گناه كه موانع راه حقند تسليم و اجابت قطعى است.
ولى از آنجا كه در ميان اوامر الهى مسائل بسيار مهمى وجود دارد كه بالخصوص بايد انگشت روى آن گذاشت چند موضوع مهم را به دنبال آن يادآور مىشود كه مهمترين آنها” نماز” است، نمازى كه ستون دين، پيوند خلق و خالق،
__________________________________________________
(1)” شورى” هر گاه مصدر و به معنى مشاورت بوده باشد بايد در آيه فوق كلمه” ذو” در تقدير گرفته شود (امرهم ذو شورى بينهم) آن گونه كه بعضى از مفسران گفتهاند، و يا حمل بر مبالغه و تاكيد شود، زيرا ذكر” مصدر” بجاى” وصف” معمولا همين معنى را مىرساند، ولى اگر شورى به معنى كارى كه در آن مشورت مىشود بوده باشد آن چنان كه راغب در مفردات گفته (الامر الذى يتشاور فيه) ديگر نيازى به تقدير نيست (دقت كنيد)
. تفسير نمونه، ج20، ص: 462
مربى نفوس، معراج مؤمن و نهى كننده از فحشاء و منكر است.
بعد از آن مهمترين مساله اجتماعى همان اصل” شورى” است كه بدون آن همه كارها ناقص است، يك انسان هر قدر از نظر فكرى نيرومند باشد نسبت به مسائل مختلف تنها از يك يا چند بعد مىنگرد، و لذا ابعاد ديگر بر او مجهول مىماند، اما هنگامى كه مسائل در شورى مطرح گردد و عقلها و تجارب و ديدگاههاى مختلف به كمك هم بشتابند مسائل كاملا پخته و كم عيب و نقص مىگردد، و از لغزش دورتر است.
لذا در حديث پر معنايى از پيغمبر گرامى اسلام ص مىخوانيم:
انه ما من رجل يشاور احدا الا هدى الى الرشد:
” احدى در كارهاى خود مشورت نمىكند مگر اينكه به راه راست و مطلوب هدايت مىشود”.
قابل توجه اينكه: تعبير در اينجا به صورتى است كه آن را يك برنامه مستمر مؤمنان مىشمرد، نه تنها در يك كار زودگذر و موقت، مىگويد همه كارهاى آنها در ميانشان به صورت شورى است، و جالب اينكه خود پيامبر ص با اينكه عقل كل بود و با مبدء وحى ارتباط داشت در مسائل مختلف اجتماعى و اجرايى، در جنگ و صلح و امور مهم ديگر، به مشورت با ياران مىنشست، و حتى گاه نظر آنها را ترجيح مىداد با اينكه مشكلاتى از اين ناحيه حاصل مىشد، تا الگو و اسوهاى براى مردم باشد، چرا كه بركات مشورت از زيانهاى احتمالى آن به مراتب بيشتر است.
در باره اهميت” مشورت” و” شرائط شورى” و” اوصاف كسانى كه بايد مورد مشورت قرار گيرند” و” وظيفه مشاور” بحثهاى مشروحى در ذيل آيه 159 سوره آل عمران داشتيم (جلد 3 صفحه 142 به بعد) كه نيازى به تكرار آن نمىبينيم، اما چند موضوع را بايد در اينجا اضافه كنيم:
تفسير نمونه، ج20، ص: 463
الف: شورى منحصرا در مورد كارهاى اجرايى و شناسايى موضوعات است نه در باره احكام كه تنها بايد از مبدء وحى و از كتاب و سنت گرفته شود تعبير به” امرهم” (كارهايشان) نيز ناظر به همين معنى است چرا كه احكام كار مردم نيست كار خدا است.
بنا بر اين اگر بعضى از مفسران مانند” آلوسى” دامنه آن را توسعه دادهاند و احكام را در آنجا كه نص خاصى در آن وارد نشده مشمول آن شمردهاند بىاساس است به خصوص اينكه ما معتقديم هيچ امرى در اسلام نيست مگر اينكه نص عام يا خاصى در مورد آن صادر شده است، و گرنه الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ (مائده- 3) صحيح نبود (شرح اين معنى را بايد در كتب اصول فقه در مورد بطلان اجتهاد به معنى قانونگذارى در اسلام مطالعه كرد).
ب: بعضى از مفسران گفتهاند كه شان نزول جمله” أَمْرُهُمْ شُورى بَيْنَهُمْ” در مورد انصار است، و اين يا به خاطر آن است كه آنها حتى قبل از اسلام كارهايشان بر اساس شورى بود، و يا اشاره به آن گروهى از انصار است كه قبل از هجرت پيامبر ص ايمان آوردند، و در” عقبه” با او بيعت كردند، و از حضرتش دعوت به مدينه نمودند (چون اين سوره مكى است و آيات فوق نيز ظاهرا در مكه نازل شده).
ولى به هر حال آيه مخصوص شان نزولش نيست و يك برنامه عمومى و همگانى را بيان مىكند.
اين سخن را با حديثى از امير مؤمنان على ع پايان مىدهيم، آنجا كه فرمود:
لا ظهير كالمشاورة و الاستشارة عين الهداية
:” هيچ پشتيبان و تكيه گاهى همچون مشورت نيست و مشورت عين هدايت است” «1».
اين نكته نيز قابل توجه است كه آخرين توصيفى كه در اين آيه مطرح شده
__________________________________________________
(1) وسائل الشيعه جلد 8 صفحه 425 (باب 21 از ابواب احكام العشرة)
. تفسير نمونه، ج20، ص: 464
تنها انفاق در مسائل مالى را بيان نمىكند بلكه انفاق از تمام آنچه خداوند روزى داده است از مال از علم از عقل و هوش و تجربه از نفوذ اجتماعى و خلاصه از همه چيز.
در توصيف ديگر كه هفتمين توصيف مؤمنان راستين است مىفرمايد:
” و كسانى كه هر گاه ستمى به آنان رسد تسليم ظلم نمىشوند و از ديگران يارى مىطلبند” (وَ الَّذِينَ إِذا أَصابَهُمُ الْبَغْيُ هُمْ يَنْتَصِرُونَ).
ناگفته پيداست كه در برابر وظيفه” انتصار” در مقابل ستم، ديگران نيز وظيفه يارى كردن دارند، چرا كه يارى طلبيدن بدون يارى كردن لغو و بيهوده است، در حقيقت هم مظلوم موظف به مقاومت در برابر ظالم و فرياد بر آوردن است، و هم مؤمنان ديگر موظف به پاسخگويى او هستند، همانگونه كه در آيه 72 سوره انفال مىخوانيم: وَ إِنِ اسْتَنْصَرُوكُمْ فِي الدِّينِ فَعَلَيْكُمُ النَّصْرُ:
” هر گاه آنها از شما براى حفظ دين خود يارى بطلبند بر شما است كه آنها را يارى كنيد”.
اين برنامه مثبت و سازنده به ظالمان هشدار مىدهد كه اگر دست به ستم بيالايند مؤمنان ساكت نمىنشينند، و در برابر آنها بپا مىخيزند، و هم به مظلومان اعتماد مىبخشد كه اگر استغاثه كنند ديگران بيارى آنها مىشتابند.
” ينتصرون” از ماده” انتصار” به معنى يارى طلبيدن است، ولى بعضى آن را به معنى” تناصر” (به يارى يكديگر شتافتن) تفسير كردهاند، ولى نتيجه هر دو با توجه به توضيحى كه داديم يكى است.
به هر حال وظيفه هر مظلومى اين است كه اگر به تنهايى قادر بر دفع ظلم و ستم نيست سكوت نكند، و با استفاده از نيروى ديگران به مقابله با ظلم قيام نمايد، و وظيفه همه مسلمانان است كه به نداى او پاسخ مثبت دهند.
تفسير نمونه، ج20، ص: 465
ولى از آنجا كه يارى كردن يكديگر نبايد از مسير عدالت خارج شود، و به انتقامجويى، و كينهتوزى، و تجاوز از حد منتهى گردد، در آيه بعد فورا آن را مشروط ساخته، مىافزايد: توجه داشته باشيد” كيفر بدى مجازاتى همانند آن است” (وَ جَزاءُ سَيِّئَةٍ سَيِّئَةٌ مِثْلُها).
مبادا به خاطر اينكه بعضى از دوستان شما مورد ستم واقع شدهاند از حد بگذرانيد، و خود مبدل به افراد ظالمى شويد، به خصوص اينكه در جوامعى همچون جامعه عرب در آغاز اسلام احتمال تجاوز از حد به هنگام پاسخ گفتن به ظلم احتمال قابل توجهى بوده، و مىبايست حساب يارى مظلوم از انتقامجويى جدا شود.
البته كار ظالم بايد” سيئه” و بدى ناميده شود، اما كيفر او مسلما” سيئه” نيست، و اگر در آيه از آن تعبير به” سيئه” شده، در واقع به خاطر قرينه مقابله است، يا اينكه از ديدگاه ظالم كه مجازات مىشود” سيئه” مىباشد، اين احتمال نيز وجود دارد كه تعبير از آن به” سيئه” به خاطر اين است كه مجازات آزار و ايذاء است و آزار و ايذاء ذاتا بد است، هر چند به هنگام قصاص و كيفر ظالم كار خوبى محسوب مىشود.
اين شبيه تعبيرى است كه در آيه 194 سوره بقره آمده است: فَمَنِ اعْتَدى عَلَيْكُمْ فَاعْتَدُوا عَلَيْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدى عَلَيْكُمْ وَ اتَّقُوا اللَّهَ:” هر كس به شما تعدى كند به مانند آن بر او تعدى كنيد، و از خدا بپرهيزيد (و زياده روى نكنيد).
ولى به هر حال اين تعبير مىتواند مقدمهاى باشد براى دستور عفو كه در جمله بعد آمده، گويى مىفرمايد: مجازات هر چه باشد يك نوع آزار است، و اگر طرف پشيمان شده باشد شايسته عفو است.
در اين گونه موارد عفو كنيد چرا كه” هر كس عفو و اصلاح كند اجر و تفسير نمونه، ج20، ص: 466
پاداش او بر خداست” (فَمَنْ عَفا وَ أَصْلَحَ فَأَجْرُهُ عَلَى اللَّهِ).
درست است كه حقى از او ضايع شده، و در مقابل ظاهرا چيزى نگرفته، اما به خاطر گذشتى كه از خود نشان داده، گذشتى كه مايه انسجام جامعه و كم شدن كينهها و افزايش محبت و موقوف شدن انتقامجويى و آرامش اجتماعى است، خداوند بر عهده گرفته كه پاداش او را از فضل بىپايانش مرحمت كند، و چه تعبير جالبى است تعبير” على اللَّه”: گويى خداوند خود را مديون چنين كسى مىداند و مىگويد اجرش بر عهده من است! و در پايان آيه مىفرمايد:” خداوند قطعا ظالمان را دوست ندارد” (إِنَّهُ لا يُحِبُّ الظَّالِمِينَ).
اين جمله ممكن است اشاره به چند نكته باشد:
نخست اينكه دستور عفو به خاطر اين است كه در صورت قصاص و كيفر گاه انسان نمىتواند خود را دقيقا كنترل كند، و از حد مىگذراند، و در صف ظالمان قرار مىگيرد.
ديگر اينكه اگر دستور عفو داده شده نه به معنى دفاع از ظالمان است، چرا كه خداوند ظالمان را هرگز دوست نمىدارد، بلكه هدف هدايت گمراهان و استحكام پيوندهاى اجتماعى است.
سوم اينكه كسانى شايسته عفوند كه از مركب ظلم پياده شوند، و از گذشته خود نادم گردند، و در مقام اصلاح خويش بر آيند، نه ظالمانى كه عفو، آنها را جسورتر و جرىتر مىكند.
و به تعبير روشنتر عفو و مجازات هر كدام جاى ويژهاى دارد، عفو در جايى است كه انسان قدرت بر انتقام دارد، و اگر مىبخشد از موضع ضعف نيست، اين عفو سازنده است، هم براى مظلوم پيروز چرا كه به او تسلط بر نفس و صفاى دل مىبخشد، و هم براى ظالم مغلوب كه او را به اصلاح خويش وا مىدارد. تفسير نمونه، ج20، ص: 467
و كيفر و انتقام و مقابله به مثل در جايى است كه هنوز ظالم از مركب شيطان پياده نشده، و مظلوم پايههاى قدرت خود را محكم نكرده، و عفو از موضع ضعف است، اينجاست كه بايد اقدام به مجازات كند.
در حديثى از پيغمبر گرامى اسلام ص آمده است:
اذا كان يوم القيامة نادى مناد من كان اجره على اللَّه فليدخل الجنة، فيقال من ذا الذى اجره على اللَّه؟ فيقال: العافون عن الناس، فيدخلون الجنة بغير حساب!
” هنگامى كه روز قيامت مىشود كسى (از سوى خداوند) ندا مىدهد هر كس اجر او بر خدا است وارد بهشت شود، گفته مىشود: چه كسى اجرش بر خداست؟ در جواب به آنها مىگويند: كسانى كه مردم را عفو كردند، آنها بدون حساب داخل بهشت مىشوند” «1».
اين حديث در حقيقت نتيجهاى است كه از آخرين آيه مورد بحث گرفته شده و خط اصيل اسلام همين است.
__________________________________________________
(1)” مجمع البيان” ذيل آيه مورد بحث
. تفسير نمونه، ج20، ص: 468
[سوره الحاقة (69): آيات 30 تا 37]
خُذُوهُ فَغُلُّوهُ (30) ثُمَّ الْجَحِيمَ صَلُّوهُ (31) ثُمَّ فِي سِلْسِلَةٍ ذَرْعُها سَبْعُونَ ذِراعاً فَاسْلُكُوهُ (32) إِنَّهُ كانَ لا يُؤْمِنُ بِاللَّهِ الْعَظِيمِ (33) وَ لا يَحُضُّ عَلى طَعامِ الْمِسْكِينِ (34)
فَلَيْسَ لَهُ الْيَوْمَ هاهُنا حَمِيمٌ (35) وَ لا طَعامٌ إِلاَّ مِنْ غِسْلِينٍ (36) لا يَأْكُلُهُ إِلاَّ الْخاطِؤُنَ (37)
ترجمه:
30- او را بگيريد و در بند و زنجيرش كنيد! 31- سپس او را در دوزخ بيفكنيد! 32- بعد او را به زنجيرى كه هفتاد ذرع است ببنديد! 33- چرا كه او هرگز به خداوند بزرگ ايمان نمىآورد.
34- و هرگز مردم را بر اطعام مستمندان تشويق نمىنمود.
35- لذا امروز در اينجا يار مهربانى ندارد. تفسير نمونه، ج24، ص: 468
36- و نه طعامى جز از چرك و خون.
37- غذايى كه جز خطاكاران آن را نمىخورند.
تفسير او را بگيريد و زنجيرش كنيد!
در ادامه آيات گذشته كه سخن از” اصحاب شمال” مىگفت كه نامه اعمالشان را به دست چپشان مىدهند و آه و ناله از آنها برمىخيزد و آرزوى مرگ مىكنند، در آيات مورد بحث به گوشهاى از عذابهاى آنها در قيامت اشاره كرده مىفرمايد:
” در اين هنگام به فرشتگان عذاب دستور داده مىشود: بگيريد او را، و در بند و زنجيرش كنيد”! (خُذُوهُ فَغُلُّوهُ).
” غلوه” از ماده” غل” چنان كه قبلا هم گفتهايم زنجيرى است كه گاه به وسيله آن دست و پاى مجرمان را به گردن آنها مىبستند و بسيار مشقتبار و رنج آور بوده.
” سپس گفته مىشود او را در آتش دوزخ وارد كنيد” (ثُمَّ الْجَحِيمَ صَلُّوهُ).
” بعد او را به زنجيرى بكشيد كه درازاى آن هفتاد ذراع است” (ثُمَّ فِي سِلْسِلَةٍ ذَرْعُها سَبْعُونَ ذِراعاً فَاسْلُكُوهُ).
” سلسله” به معنى زنجير است، و در اصل از ماده” تسلسل” به معنى تفسير نمونه، ج24، ص: 469
تكان خوردن و لرزش گرفته شده، زيرا حلقههاى زنجير مىلرزند و تكان مىخورند.
تعبير به” هفتاد ذراع” ممكن است از باب” تكثير” باشد، زيرا عدد هفتاد از اعدادى است كه غالبا براى كثرت به كار مىرود، و نيز ممكن است كه منظور همان عدد هفتاد باشد، به هر حال چنان زنجيرى را آن چنان اطراف مجرمان مىپيچند كه سرتاپاى آنها را فرا مىگيرد.
بعضى از مفسران گفتهاند اين زنجيرهاى طولانى براى يك فرد نيست، بلكه هر گروه را به يك زنجير مىبندند، ذكر اين مجازات بعد از ذكر غل و زنجير در آيات گذشته تناسب بيشترى با همين معنى دارد.
” ذراع” به معنى” فاصله آرنج تا نوك انگشتان” است (در حدود نيم متر) كه واحد طول نزد عرب بوده، و يك مقياس طبيعى است، ولى بعضى گفتهاند كه اين ذراع غير از ذراع معمول است به طورى كه هر ذراع از آن فاصلههاى عظيمى را دربر مىگيرد، و همه دوزخيان را به آن زنجير مىبندند.
بار ديگر تكرار مىكنيم كه مسائل مربوط به قيامت را با زبان ما ساكنان دنيا نمىتوان كاملا بيان كرد و آنچه در آيات و روايات آمده تنها شبحى از آن را ترسيم مىكند.
تعبير به” ثم” در اين آيه نشان مىدهد كه بعد از ورود به جهنم در زنجير هفتاد ذراعى گرفتار مىشود، و اين مجازات جديدى است براى آنها، اين احتمال نيز وجود دارد كه همه اين زنجيرهاى فردى و جمعى قبل از ورود در جهنم است، و” ثم” به اصطلاح براى تاخير در ذكر است.
در دو آيه بعد به علت اصلى اين عذاب سخت پرداخته مىفرمايد:” زيرا او اصرار داشت كه به خداى بزرگ ايمان نياورد” (إِنَّهُ كانَ لا يُؤْمِنُ بِاللَّهِ تفسير نمونه، ج24، ص: 470
الْعَظِيمِ
).
و هر قدر انبيا و اوليا و رسولان پروردگار او را به سوى خدا دعوت مىكردند نمىپذيرفت، و به اين ترتيب پيوند او با” خالق” به كلى قطع شده بود.
و نيز مردم را” بر اطعام مستمندان تشويق نمىكرد” (وَ لا يَحُضُّ عَلى طَعامِ الْمِسْكِينِ).
و به اين ترتيب پيوند خود را از” خلق” نيز بريده بود.
بنا بر اين عامل بزرگ بدبختى او قطع رابطه از” خالق” و” خلق” بود، و از اين تعبير به خوبى استفاده مىشود كه عمده اطاعات و عبادات و دستورات شرع را مىتوان در اين دو خلاصه كرد، و عطف” اطعام مسكين” بر” ايمان” اشاره به اهميت فوق العاده اين عمل بزرگ انسانى است، و به راستى چنين است زيرا به گفته بعضى بدترين عقائد” كفر” است، و بدترين رذائل اخلاقى” بخل”.
جالب توجه اينكه نمىگويد:” اطعام نمىكرد” مىگويد: ديگران را وادار به اطعام نمىنمود، اشاره به اينكه اولا تنها اطعام كردن يك فرد، مشكل مستمندان را حل نمىكند، بايد ديگران را نيز دعوت به اين كار خير كرد تا جنبه عمومى پيدا كند.
ثانيا ممكن است انسان شخصا توانايى بر اطعام نداشته باشد، اما همه كس توانايى بر ترغيب ديگران داشته باشد.
ثالثا افراد بخيل چنانند كه نه تنها بذل و بخششى ندارند بلكه علاقه به بذل و بخشش ديگران نيز ندارند.
از بعضى از قدماء نقل شده است كه به همسر خود دستور مىداد غذا را تفسير نمونه، ج24، ص: 471
بيشتر طبخ كند تا به مسكينان نيز بدهد، و بعد مىگفت:” نصف آن زنجير را با ايمان به خدا از تن خود بيرون آورديم، و نصف ديگرش را با اطعام بيرون مىكنيم” «1».
سپس مىافزايد:” چون عقيده و عمل او چنين بود امروز در اينجا يار مهربانى ندارد” (فَلَيْسَ لَهُ الْيَوْمَ هاهُنا حَمِيمٌ).
” و نه طعامى جز از چرك و خون” (وَ لا طَعامٌ إِلَّا مِنْ غِسْلِينٍ).
قابل توجه اينكه” جزا” و” عمل” آنها كاملا با هم متناسبند، به خاطر قطع پيوند با خالق، در آنجا دوست گرم و صميمى ندارند، و به خاطر ترك اطعام مستمندان، غذايى جز چرك و خون از گلوى آنها پائين نمىرود، چرا كه آنها سالها لذيذترين طعامها را مىخوردند در حالى كه بىنوايان جز خوندل طعامى نداشتند.
” راغب” در” مفردات” مىگويد:” غسلين” به معنى آبى است كه از شستشوى بدن كفار در دوزخ فرو مىريزد، ولى معروف اين است كه منظور چرك و خونى است كه از بدن دوزخيان فرو مىريزد، و شايد منظور راغب نيز همين باشد، و تعبير به” طعام” نيز مناسب همين معنى است.
در اينجا سؤالى مطرح مىشود و آن اينكه در آيه 6 سوره غاشيه آمده است: لَيْسَ لَهُمْ طَعامٌ إِلَّا مِنْ ضَرِيعٍ:” آنها غذايى جز” ضريع” ندارند” و” ضريع” را به نوعى” خار” تفسير كردهاند، و در آيه 43- 44 سوره” دخان” مىخوانيم إِنَّ شَجَرَةَ الزَّقُّومِ طَعامُ الْأَثِيمِ:” درخت زقوم طعام
__________________________________________________
(1)” روح المعانى” جلد 29 صفحه 51.
تفسير نمونه، ج24، ص: 472
گنهكاران است” و” زقوم” را به گياه تلخ و بدبو و بد طعمى تفسير كردهاند كه نمونه آن در سرزمين” تهامه” مىروئيده است، و شيره تلخ و سوزندهاى داشته، چگونه مىتوان ميان آن آيات و آيه مورد بحث جمع كرد؟
در پاسخ اين سؤال بعضى گفتهاند: اين هر سه كلمه (” ضريع” و” زقوم” و” غسلين”).
اشاره به يك مطلب است، (و آن گياه خشن و ناگوارى است كه غذاى اهل دوزخ است).
بعضى ديگر گفتهاند: دوزخيان در طبقات مختلفى هستند و هر يك از اين سه چيز غذاى گروهى از آنان است.
بعضى ديگر گفتهاند غذاى آنها” زقوم و ضريع” است، و نوشيدنى آنها” غسلين” و تعبير به” طعام” در مورد نوشيدنى بىسابقه نيست.
در آخرين آيه مورد بحث براى تاكيد مىافزايد:” اين غذا را جز خطاكاران نمىخورند” (لا يَأْكُلُهُ إِلَّا الْخاطِؤُنَ).
بعضى از مفسران گفتهاند:” خاطى” به كسى گفته مىشود كه عمدا به سراغ كار خطا مىرود، ولى” مخطى” هم به عمد گفته مىشود هم به سهو، بنا بر اين اين غذاى دوزخى مخصوص كسانى است كه با تعمد و آگاهى و به عنوان طغيان و سركشى راه شرك و كفر و بخل را مىپويند.
نكته: آغاز حركتگذارى حروف قرآن
در حديثى آمده است كه” صعصعة بن صوحان” كه از ياران” على” ع تفسير نمونه، ج24، ص: 473
بود، مىگويد: مرد عربى خدمت على ع آمد و از آيه” لا يَأْكُلُهُ إِلَّا الْخاطِؤُنَ” سؤال كرد، و بجاى” خاطئون” يعنى خطاكاران” خاطون” كه به معنى گام برداران است قرائت كرد، لذا پرسيد: همه مردم گام برمىدارند، آيا خداوند به همه آنها از اين غذا مىدهد؟
امام تبسمى فرمود و گفت: اى مرد عرب صحيح آن لا يَأْكُلُهُ إِلَّا الْخاطِؤُنَ است، عرض كرد راست گفتى اى امير مؤمنان! خداوند بنده غير خطاكار را تسليم عذاب نمىكند، سپس امام ع رو به” ابو الاسود” (كه مرد اديبى بود) كرد و فرمود: امروز حتى بيگانگان از لغت عرب نيز مسلمان شدهاند، ترتيبى ده تا بتوانند زبان خود را اصلاح كنند، و ابو الاسود به دنبال اين دستور علامت رفع و نصب و كسر (پيش و زبر و زير) را ابداع كرد «1».
__________________________________________________
(1) تفسير” در المنثور” از جلال الدين سيوطى جلد 6 صفحه 263.
تفسير نمونه، ج24، ص: 474
[سوره الفجر (89): آيات 15 تا 20]
فَأَمَّا الْإِنْسانُ إِذا مَا ابْتَلاهُ رَبُّهُ فَأَكْرَمَهُ وَ نَعَّمَهُ فَيَقُولُ رَبِّي أَكْرَمَنِ (15) وَ أَمَّا إِذا مَا ابْتَلاهُ فَقَدَرَ عَلَيْهِ رِزْقَهُ فَيَقُولُ رَبِّي أَهانَنِ (16) كَلاَّ بَلْ لا تُكْرِمُونَ الْيَتِيمَ (17) وَ لا تَحَاضُّونَ عَلى طَعامِ الْمِسْكِينِ (18) وَ تَأْكُلُونَ التُّراثَ أَكْلاً لَمًّا (19)
وَ تُحِبُّونَ الْمالَ حُبًّا جَمًّا (20)
ترجمه:
15- اما انسان هنگامى كه خداوند او را براى آزمايش اكرام مىكند و نعمت مىبخشد (مغرور مىشود و) مىگويد: پروردگارم مرا گرامى داشته!.
16- و اما هنگامى كه براى امتحان روزى را بر او تنگ بگيرد مايوس مىشود و مىگويد پروردگارم مرا خوار كرده! 17- چنان نيست كه شما خيال مىكنيد، بلكه شما يتيمان را گرامى نمىداريد.
18- و يكديگر را بر اطعام مستمندان تشويق نمىكنيد. تفسير نمونه، ج26، ص: 461
19- و ميراث را (از طريق مشروع و نامشروع) جمع كرده مىخوريد.
20- و مال و ثروت را بسيار دوست مىداريد.
تفسير: نه از نعمتش مغرور باش و نه از سلب نعمت مايوس!
در تعقيب آيات گذشته كه به طغيانگران هشدار مىداد و آنها را به مجازات الهى تهديد مىكرد، در آيات مورد بحث به مساله امتحان كه معيار ثواب و عقاب الهى است و مهمترين مساله زندگى انسان محسوب مىشود مىپردازد.
نخست مىفرمايد:” اما انسان هنگامى كه پروردگارش او را براى آزمايش اكرام كند و نعمت بخشد، مغرور مىشود، و مىگويد: خداوند مرا گرامى داشته است”! (فَأَمَّا الْإِنْسانُ إِذا مَا ابْتَلاهُ رَبُّهُ فَأَكْرَمَهُ وَ نَعَّمَهُ فَيَقُولُ رَبِّي أَكْرَمَنِ).
او نمىداند كه آزمايش الهى گاه با نعمت است، و گاه با انواع بلا، نه روى آوردن نعمت بايد مايه غرور گردد، و نه بلاها مايه ياس و نوميدى، ولى اين انسان كم ظرفيت در هر دو حال هدف آزمايش را فراموش مىكند، به هنگام روى آوردن نعمت چنان مىپندارد كه مقرب درگاه خدا شده، و اين نعمت دليل بر آن قرب است.
قابل توجه اينكه در آغاز آيه مىگويد: خداوند او را مورد اكرام قرار مىدهد ولى در ذيل آيه از اينكه انسان خود را مورد اكرام خدا مىبيند ملامت مىشود اين به خاطر آن است كه اكرام اول به همان معنى انعام است و اكرام دوم به معنى قرب در درگاه خداست.
تفسير نمونه، ج26، ص: 462
و اما هنگامى كه براى امتحان روزى را بر او تنگ بگيرد، مايوس مىشود و مىگويد: پروردگارم مرا خوار كرده”! (وَ أَمَّا إِذا مَا ابْتَلاهُ فَقَدَرَ عَلَيْهِ رِزْقَهُ فَيَقُولُ رَبِّي أَهانَنِ).
ياس سر تا پاى او را فرا مىگيرد، و از پروردگارش مىرنجد و ناخشنود مىشود، غافل از اينكه اينها همه وسائل آزمايش و امتحان او است، امتحانى كه رمز پرورش و تكامل انسان، و به دنبال آن سبب استحقاق ثواب، و در صورت مخالفت مايه استحقاق عذاب است.
اين دو آيه هشدار مىدهد كه نه اقبال نعمت دليل بر تقرب به خدا است، و نه ادبار نعمت دليل بر دورى از حق، اينها مواد مختلف امتحانى است كه خداوند طبق حكمتش هر گروهى را به چيزى آزمايش مىكند، اين انسانهاى كمظرفيتند كه گاه مغرور، و گاه مايوس مىشوند.
در آيه 51″ فصلت” نيز آمده است: وَ إِذا أَنْعَمْنا عَلَى الْإِنْسانِ أَعْرَضَ وَ نَأى بِجانِبِهِ وَ إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ فَذُو دُعاءٍ عَرِيضٍ:” هنگامى كه نعمتى به انسان مىدهيم روى مىگرداند و با تكبر از حق دور مىشود، اما هنگامى كه مختصر ناراحتى به او برسد پيوسته دعا مىكند و بيتابى مىنمايد”.
و در آيه 9 سوره” هود” آمده است: وَ لَئِنْ أَذَقْنَا الْإِنْسانَ مِنَّا رَحْمَةً ثُمَّ نَزَعْناها مِنْهُ إِنَّهُ لَيَؤُسٌ كَفُورٌ:” هر گاه ما به انسان رحمتى بچشانيم سپس از او بگيريم نوميد و ناسپاس مىشود”.
اين دو آيه علاوه بر اينكه مساله آزمايش الهى را از طرق مختلف گوشزد مىكند اين نتيجه را نيز مىبخشد كه هرگز نبايد برخوردار شدن از نعمتها، و يا محروميت از آن را دليل بر شخصيت و مقام در پيشگاه خداوند، و يا دورى از ساحت مقدس او بدانيم، بلكه معيار هميشه و همه جا ايمان و تقوى است. تفسير نمونه، ج26، ص: 463
چه بسيار پيامبرانى كه به انواع مصائب در اين دنيا گرفتار شدند، و در مقابل چه بسيار كفار ستمگرى كه از انواع نعمتها برخوردار بودند، و اين است طبيعت زندگى دنيا.
در ضمن، اين آيه اشاره سربستهاى به فلسفه بلاها و حوادث دردناك نيز مىكند.
سپس به شرح اعمالى كه موجب دورى از خدا و گرفتارى در چنگال مجازات الهى مىشود پرداخته، مىفرمايد:” چنان نيست كه شما خيال مىكنيد (كه اموالتان دليل بر مقام شما نزد پروردگار است، بلكه اعمالتان حاكى از دورى شما از خدا است) شما يتيمان را گرامى نمىداريد” (كَلَّا بَلْ لا تُكْرِمُونَ الْيَتِيمَ).
” و يكديگر را بر اطعام مستمندان تشويق نمىكنيد” (وَ لا تَحَاضُّونَ عَلى طَعامِ الْمِسْكِينِ).
قابل توجه اينكه در مورد يتيمان از” اطعام” سخن نمىگويد، بلكه از” اكرام” سخن مىگويد، چرا كه در مورد يتيم تنها مساله گرسنگى مطرح نيست، بلكه از آن مهمتر جبران كمبودهاى عاطفى او است، يتيم نبايد احساس كند كه چون پدرش را از دست داده خوار و ذليل و بىمقدار شده، بايد آن چنان مورد اكرام قرار گيرد كه جاى خالى پدر را احساس نكند، و لذا در روايات اسلامى به مساله محبت و نوازش يتيمان اهميت خاصى داده شده است:
در حديثى از امام صادق ع مىخوانيم ما من عبد يسمح يده على رأس يتيم رحمة له الا اعطاه اللَّه بكل شعرة نورا يوم القيامة:” هيچ بندهاى دست مرحمت بر سر يتيمى نمىكشد مگر اينكه خداوند به تعداد موهايى كه از زير تفسير نمونه، ج26، ص: 464
دست او مىگذرد نورى در قيامت به او مىبخشد” «1».
در آيه 9 سوره” ضحى” نيز آمده است: فَأَمَّا الْيَتِيمَ فَلا تَقْهَرْ:” اما يتيم را مورد قهر و تحقير قرار مده”.
و اين درست در مقابل چيزى است كه در جوامع دور از ايمان و اخلاق همچون جامعه عصر جاهليت ديروز و امروز رواج داشته و دارد، كه نه تنها به انواع حيلهها براى تملك اموال يتيمان متوسل مىشوند بلكه خود او را در جامعه چنان تنها مىگذارند كه درد يتيمى و فقدان پدر را به تلخترين صورتى احساس مىكند.
از آنچه گفتيم روشن مىشود كه اكرام يتيمان منحصر به حفظ اموال آنها نيست، آن چنان كه بعضى از مفسران پنداشتهاند، بلكه معنى وسيع و گستردهاى دارد كه هم آن، و هم امور ديگر را شامل مىشود.
جمله” تحاضون” از ماده” حض” به معنى تحريص و ترغيب است، اشاره به اينكه تنها اطعام مسكين كافى نيست، بلكه مردم بايد يكديگر را بر اين كار خير تشويق كنند، تا اين سنت در فضاى جامعه گسترش يابد «2».
عجب اينكه در آيه 34 سوره” حاقه” اين موضوع را همرديف عدم ايمان به خداوند بزرگ ذكر كرده مىفرمايد: إِنَّهُ كانَ لا يُؤْمِنُ بِاللَّهِ الْعَظِيمِ وَ لا يَحُضُّ عَلى طَعامِ الْمِسْكِينِ:” او به خداوند بزرگ ايمان نمىآورد و ديگران را به اطعام مستمندان تشويق نمىكند” «3».
__________________________________________________
(1)” بحار الانوار” جلد 15 صفحه 120 (چاپ قديم).
(2)” تحاضون” در اصل” تتحاضون” بوده كه يك تاء از آن براى تخفيف حذف شده است.
(3)” طعام” در اين آيه و آيه مورد بحث معنى مصدرى دارد و به معنى” اطعام” است.
تفسير نمونه، ج26، ص: 465
سپس به سومين كار زشت آنها اشاره كرده و آنها را مورد نكوهش قرار مىدهد، و مىافزايد: شما ميراث را (از طريق حلال و حرام) جمع كرده و مىخوريد” (وَ تَأْكُلُونَ التُّراثَ أَكْلًا لَمًّا) «1».
بدون شك خوردن اموالى كه از طريق ميراث مشروع به انسان رسيده كار مذمومى نيست، بنا بر اين نكوهش اين كار در آيه فوق ممكن است اشاره به يكى از امور زير باشد:
نخست اينكه منظور جمع ميان حق خود و ديگران است، زيرا كلمه” لم” در اصل به معنى” جمع” است، و بعضى از مفسران مانند” زمخشرى” در” كشاف” مخصوصا آن را به جمع ميان” حلال” و” حرام” تفسير كرده است، به خصوص اينكه عادت عرب جاهلى اين بود كه زنان و كودكان را از ارث محروم مىكردند، و حق آنها را براى خود برمىداشتند، و معتقد بودند ارث را بايد كسانى ببرند كه جنگجو هستند (زيرا بسيارى از اموالشان از طريق غارت به دست مىآمد، تنها كسانى را سهيم مىدانستند كه قدرت بر غارتگرى داشته باشند!).
ديگر اينكه وقتى ارثى به شما مىرسد به بستگان فقير و محرومان جامعه هيچ انفاق نمىكنيد، جايى كه با اموال ارث كه بدون زحمت به دست مىآيد چنين مىكنيد، مسلما در مورد درآمد دسترنج خود بخيلتر و سختگيرتر خواهيد بود و اين عيب بزرگى است.
سوم اينكه منظور خوردن ارث يتيمان و حقوق صغيران است زيرا بسيار ديده شده است كه افراد بىايمان، يا بىبندوبار هنگامى كه دستشان به اموال
__________________________________________________
(1)” لم” به معنى جمعآورى كردن است، و گاه به معنى جمعآورى توأم با اصلاح نيز آمده.
تفسير نمونه، ج26، ص: 466
ارث مىرسد به هيچوجه ملاحظه يتيم و صغير را نمىكنند، و از اينكه آنها قدرت بر دفاع از حقوق خويش ندارند حد اكثر سوء استفاده را مىكنند، و اين از زشتترين و شرمآورترين گناهان است.
جمع ميان هر سه تفسير نيز امكان پذير است «1».
بعد به چهارمين عمل نكوهيده آنها پرداخته مىافزايد:” و شما بسيار ثروت و اموال را دوست مىداريد” (وَ تُحِبُّونَ الْمالَ حُبًّا جَمًّا) «2».
شما افرادى دنياپرست، ثروتاندوز، عاشق و دلباخته مال و متاع دنيا هستيد، و مسلما كسى كه چنين علاقه فوق العادهاى به مال و ثروت دارد به هنگام جمعآورى آن ملاحظه مشروع و نامشروع و حلال و حرام را نمىكند، و نيز چنين شخصى حقوق الهى آن را اصلا نمىپردازد، و يا كم مىگذارد، و نيز چنين كسى كه حب مال تمام قلبش را فرا گرفته جايى براى ياد خدا در دل او نيست.
و به اين ترتيب بعد از ذكر آزمايش انسانها به وسيله نعمت و بلا آنها را متوجه به چهار آزمايش مهم كه اين گروه مجرم در همه آنها ناكام و مردود شده بودند مىكند: آزمايش در مورد يتيمان.
اطعام مستمندان.
آزمايش جمعآورى سهام ارث از طريق مشروع و نامشروع.
و بالآخره آزمايش جمع اموال بدون هيچ قيد و شرط.
__________________________________________________
(1)” تراث” در اصل” وراث” (بر همان وزن) بوده سپس واو آن تبديل به تا شده است.
(2)” جم” چنان كه در” مصباح اللغه” و” مقاييس” آمده است به معنى كثير و فراوان است، و” جمة” (بر وزن جبه) به معنى موهاى جمع شده پيش سر است.
تفسير نمونه، ج26، ص: 467
و عجب اينكه تمام اين آزمونها جنبه مالى دارد، و در واقع اگر كسى از عهده آزمايشهاى مالى برآيد آزمايشهاى ديگر براى او آسانتر است.
اين مال و ثروت دنيا است كه به قول معروف” ايمان فلك داده به باد” چرا بزرگترين لغزشهاى فرزندان آدم در همين قسمت است؟
كسانى هستند در حدى از” مال” امينند، اما هنگامى پيمانه آنها پر شود و از آن حد بگذرد وسوسههاى شيطان آنها را به خيانت مىكشاند، مؤمنان راستين كسانى هستند كه امانت و درستكارى و رعايت حقوق واجب و مستحبّ ديگران را در هر حدى از مال و بدون هيچ قيد و شرط رعايت كنند چنين كسانى مىتوانند دم از ايمان و تقوى زنند.
كوتاه سخن اينكه كسانى كه از عهده امتحانات مالى در هر اندازه و كميت و در هر شرايط برآيند افرادى قابل اعتماد متقى و پرهيزكار و با شخصيتند، و بهترين دوستان و ياران محسوب مىشوند، آنها در زمينههاى ديگر نيز (غالبا) افراد پاك و درستى هستند، تكيه آيات فوق بر آزمونهاى مالى نيز از همين جهت است.
تفسير نمونه، ج26، ص: 468
[سوره الماعون (107): آيات 1 تا 7]
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ
أَ رَأَيْتَ الَّذِي يُكَذِّبُ بِالدِّينِ (1) فَذلِكَ الَّذِي يَدُعُّ الْيَتِيمَ (2) وَ لا يَحُضُّ عَلى طَعامِ الْمِسْكِينِ (3) فَوَيْلٌ لِلْمُصَلِّينَ (4)
الَّذِينَ هُمْ عَنْ صَلاتِهِمْ ساهُونَ (5) الَّذِينَ هُمْ يُراؤُنَ (6) وَ يَمْنَعُونَ الْماعُونَ (7)
ترجمه:
بنام خداوند بخشنده مهربان 1- آيا كسى كه روز جزا را پيوسته انكار مىكند مشاهده كردى؟
2- او همان كسى است كه يتيم را با خشونت مىراند.
3- و ديگران را به اطعام مسكين تشويق نمىكند.
4- پس واى بر نمازگزارانى كه …
5- نماز خود را به دست فراموشى مىسپارند. تفسير نمونه، ج27، ص: 358
6- آنها كه ريا مىكنند.
7- و ديگران را از ضروريات زندگى منع مىنمايند.
تفسير: اثرات شوم انكار معاد
در اين سوره نخست پيغمبر اكرم ص را مخاطب قرار داده و اثرات شوم انكار روز جزا را در اعمال منكران بازگو مىكند.
” آيا ديدى كسى را كه روز جزا را پيوسته انكار مىكند”؟! (أَ رَأَيْتَ الَّذِي يُكَذِّبُ بِالدِّينِ).
سپس بى آنكه در انتظار پاسخ اين سؤال بماند مىافزايد.
” او همان كسى است كه يتيم را با خشونت مىراند”! (فَذلِكَ الَّذِي يَدُعُّ الْيَتِيمَ).
” و ديگران را به اطعام مسكين و مستمند تشويق نمىكند” (وَ لا يَحُضُّ عَلى طَعامِ الْمِسْكِينِ).
منظور از” دين” در اينجا” جزا” يا” روز جزا” است، و انكار روز جزا و دادگاه بزرگ آن، بازتاب وسيعى در اعمال انسان دارد كه در اين سوره به پنج قسمت از آن اشاره شده است از جمله:” راندن يتيمان با خشونت،” و” عدم تشويق ديگران به اطعام افراد مسكين” است يعنى نه خود انفاق مىكند و نه ديگران را دعوت به اين كار مىنمايد.
بعضى نيز احتمال دادهاند كه منظور از” دين” در اينجا قرآن يا تمام آئين اسلام است، ولى معنى اول مناسبتر به نظر مىرسد، و نظير آن را در سوره” انفطار” آيه 9 كَلَّا بَلْ تُكَذِّبُونَ بِالدِّينِ، و سوره” تين” آيه 7 فَما يُكَذِّبُكَ بَعْدُ بِالدِّينِ نيز تفسير نمونه، ج27، ص: 359
آمده است كه به قرينه آيات ديگر آن سورهها منظور از دين روز جزا است.
” يدع” از ماده” دع” (بر وزن حد) به معنى دفع شديد و راندن توأم با خشونت و عنف است.
و” يحض” از ماده” حض” به معنى تحريض و ترغيب ديگران بر چيزى است،” راغب” در” مفردات” مىگويد:” حص” تشويق در حركت و سير است، ولى” حض” چنين نيست «1».
از آنجا كه” يحض” و” يدع” به صورت فعل” مضارع” آمده نشان مىدهد كه اين كار مستمر آنها است در مورد يتيمان و مستمندان.
باز در اينجا اين نكته جلب توجه مىكند كه در مورد يتيمان مساله عواطف انسانى بيشتر مطرح است تا اطعام و سير كردن، چرا كه بيشترين رنج يتيم از دست دادن كانون عاطفه و غذاى روح است، و تغذيه جسمى در مرحله بعد قرار دارد.
و باز در اين آيات به مساله اطعام” مستمندان” كه از مهمترين كارهاى خير است برخورد مىكنيم، تا آنجا كه مىفرمايد: اگر خود قادر به اطعام مستمندى نيست ديگران را به آن تشويق كند.
تعبير به” فذلك” (با توجه به اينكه” فا” در اينجا معنى سببيت را مىبخشد) اشاره به اين نكته است كه فقدان ايمان به معاد سبب اين خلافكاريها مىشود، و به راستى چنين است، آن كس كه آن روز بزرگ و آن دادگاه عدل، و آن حساب و كتاب و پاداش و كيفر را در اعماق جان باور كرده باشد، آثار مثبتش در تمام اعمال او ظاهر مىشود، ولى آنها كه ايمان ندارند اثر آن در جرأتشان بر گناه و انواع جرائم كاملا محسوس است.
در سومين وصف اين گروه، مىفرمايد:” واى بر نمازگزاران” (فَوَيْلٌ لِلْمُصَلِّينَ).
__________________________________________________
(1)” مفردات” ماده” حض”.
تفسير نمونه، ج27، ص: 360
” همان نمازگزارانى كه نماز خود را به دست فراموشى مىسپرند” (الَّذِينَ هُمْ عَنْ صَلاتِهِمْ ساهُونَ).
نه ارزشى براى آن قائلند، و نه به اوقاتش اهميتى مىدهند، و نه اركان و شرائط و آدابش را رعايت مىكنند.
” ساهون” از ماده” سهو” در اصل به معنى خطايى كه از روى غفلت سرزند، خواه در فراهم كردن مقدماتش مقصر باشد يا نه، البته در صورت اول معذور نيست، و در صورت دوم معذور است، ولى در اينجا منظور سهو توأم با تقصير است.
بايد توجه داشت كه نمىفرمايد” در نمازشان سهو مىكنند” چون سهو در نماز به هر حال براى هر كس واقع مىشود، بلكه مىفرمايد” از اصل نماز سهو مىكنند” و كل آن را به دست فراموشى مىسپرند.
روشن است اين مطلب اگر يك يا چند بار اتفاق بيفتد ممكن است از قصور باشد، اما كسى كه پيوسته نماز را فراموش مىكند و آن را به دست فراموشى مىسپارد، پيدا است كه براى آن اهميتى قائل نيست، و يا اصلا به آن ايمان ندارد، و اگر گهگاه نماز مىخواند از ترس زبان مردم و مانند آن است.
در اين كه منظور از” ساهون” در اينجا چيست؟ علاوه بر آنچه در بالا گفتيم تفسيرهاى ديگرى نيز كردهاند، از جمله اينكه منظور تاخير انداختن نماز از وقت فضيلت است.
و يا اينكه منظور اشاره به منافقانى است كه نه براى نماز ثوابى معتقد بودند و نه براى ترك آن عقاب.
يا اينكه منظور كسانى است كه در نمازهاى خود ريا مىكنند (در حالى تفسير نمونه، ج27، ص: 361
كه اين معنى در آيه بعد مىآيد).
البته جمع ميان اين معانى ممكن است هر چند تفسير اول مناسبتر به نظر مىرسد.
به هر حال وقتى فراموش كنندگان نماز شايسته ويل هستند آنها كه به كلى ترك نماز گفته و تارك الصلاة هستند چه حالى خواهند داشت؟! در چهارمين مرحله به يكى ديگر از بدترين اعمال آنها اشاره كرده، مىفرمايد:” آنها كسانى هستند كه پيوسته ريا مىكنند” (الَّذِينَ هُمْ يُراؤُنَ).
و در آخرين مرحله مىافزايد:” آنها ديگران را از ضروريات زندگى منع مىكنند” (وَ يَمْنَعُونَ الْماعُونَ).
مسلما يكى از سرچشمههاى تظاهر و رياكارى عدم ايمان به روز قيامت، و عدم توجه به پاداشهاى الهى است، و گرنه چگونه ممكن است انسان پاداشهاى الهى را رها كند و رو به سوى خلق و خوش آيند آنها آورد؟!” ماعون” از ماده” معن” (بر وزن شان) به معنى چيز كم است، و بسيارى از مفسران معتقدند كه منظور از آن در اينجا اشياء جزئى است كه مردم مخصوصا همسايهها از يكديگر به عنوان عاريه يا تملك مىگيرند، مانند مقدارى نمك، آب، آتش (كبريت) ظروف و مانند اينها.
بديهى است كسى كه از دادن چنين اشيايى به ديگرى خوددارى مىكند آدم بسيار پست و بى ايمانى است، يعنى آنها به قدرى بخيلاند كه حتى از دادن اين اشياء كوچك مضايقه دارند، در حالى كه همين اشياء كوچك گاه نيازهاى بزرگى را برطرف مىكند، و منع آن، مشكلات بزرگى در زندگى مردم ايجاد مىنمايد. تفسير نمونه، ج27، ص: 362
جمعى نيز گفتهاند منظور از” ماعون” زكات است، چرا كه زكات نسبت به اصل مال غالبا بسيار كم است، گاه ده درصد، و گاه پنج درصد، و گاه دو و نيم درصد است.
البته” منع زكات” نيز يكى از بدترين كارها است، چرا كه” زكات” بسيارى از مشكلات اقتصادى جامعه را حل مىكند.
در روايتى از امام صادق ع آمده است كه در تفسير ماعون فرمود:
هو القرض يقرضه، و المتاع يعيره، و المعروف يصنعه:
” ماعون وامى است كه انسان به ديگرى مىدهد، و وسائل زندگى است كه به عنوان عاريه در اختيار ديگران مىگذارد، و كمكها و كارهاى خيرى كه انسان انجام مىدهد” «1» در روايت ديگرى از همان حضرت اين معنى نقل شده، و در ذيل آن آمده است كه راوى گفت: ما همسايگانى داريم كه وقتى وسائلى را به آنها عاريه مىدهيم آن را مىشكنند و خراب مىكنند، آيا گناه است به آنها ندهيم؟
فرمود: در اين صورت مانعى ندارد «2».
در معنى” ماعون” احتمالات ديگرى نيز گفتهاند، تا آنجا كه در تفسير قرطبى بالغ بر دوازده قول در اين زمينه نقل شده كه بسيارى از آنها را مىتوان در هم ادغام كرد و مهم همان است كه در بالا آورديم.
ذكر اين دو كار پشت سر يكديگر (رياكارى و منع ماعون) گويى اشاره به اين است كه آنها آنچه براى خدا است به نيت خلق بجا مىآورند، و آنچه براى خلق است از آنها دريغ مىدارند، و به اين ترتيب هيچ حقى را به حق دارش نمىرسانند.
اين سخن را با حديثى از پيغمبر اكرم ص پايان مىدهيم، فرمود:
__________________________________________________
(1 و 2)” كافى” مطابق نقل” نور الثقلين” جلد 5 صفحه 679.
تفسير نمونه، ج27، ص: 363
من منع الماعون جاره منعه اللَّه خيره يوم القيامة، و وكله الى نفسه، و من وكله الى نفسه فما اسوء حاله؟!:
” كسى كه وسائل ضرورى و كوچك را از همسايهاش دريغ دارد خداوند او را از خير خود، در قيامت منع مىكند، و او را به حال خود وامىگذارد، و هر كسى خدا او را به خود واگذارد، چه بد حالى دارد؟ «1».
نكتهها:
1- جمعبندى بحثهاى سوره ماعون
در اين سوره كوتاه، مجموعهاى از صفات رذيله كه در هر كس باشد نشانه بى ايمانى و پستى و حقارت او است آمده، و قابل توجه اينكه همه آنها را فرع بر تكذيب دين، يعنى جزا يا روز جزا قرار داده است، تحقير يتيمان، ترك اطعام گرسنگان، غفلت از نماز، رياكارى، و عدم همكارى با مردم حتى در دادن وسائل كوچك زندگى اين مجموعه را تشكيل مىدهد، و به اين ترتيب افراد بخيل و خودخواه، و متظاهرى را منعكس مىكند كه نه پيوندى با” خلق” دارند، و نه رابطهاى با” خالق” افرادى كه نور ايمان و احساس مسئوليت در وجودشان نيست نه به پاداش الهى مىانديشند و نه از عذاب او بيمناكند.
2- تظاهر و ريا يك بلاى بزرگ اجتماعى
ارزش هر عمل بستگى به” انگيزه” آن دارد، و يا به تعبير ديگر از ديدگاه
__________________________________________________
(1)” نور الثقلين” جلد 5 صفحه 679 حديث 20.
تفسير نمونه، ج27، ص: 364
اسلام، اساس هر عمل را،” نيت” تشكيل مىدهد، آن هم” نيت خالص”.
اسلام قبل از هر چيز پرونده نيت را مورد بررسى قرار مىدهد، و لذا در حديث معروفى از پيغمبر اكرم ص آمده است كه:
انما الاعمال بالنيات، و لكل امرء ما نوى:
” هر عملى بستگى به نيت او دارد، و بهره هر كس مطابق نيتى است كه در عمل دارد”.
و در ذيل اين حديث آمده است: آن كس كه براى خدا جهاد كند اجرش بر خداوند بزرگ است، و كسى كه براى متاع دنيا پيكار كند، يا حتى نيت به دست آوردن” عقال” (طناب كوچكى كه پاى شتر را با آن مىبندند) كرده باشد بهرهاش فقط همان است” «1».
اينها همه به خاطر آن است كه” نيت” هميشه به عمل شكل مىدهد، آن كس كه براى خدا كارى انجام مىدهد، شالوده آن را محكم مىكند، و تمام تلاش او اين است كه مردم از آن بهره بيشتر گيرند، ولى كسى كه براى تظاهر و رياكارى عملى انجام مىدهد، تنها به ظاهر و زرق و برق آن مىپردازد، بى آنكه به عمق و باطن و شالوده و بهرهگيرى نيازمندان اهميت دهد.
جامعهاى كه به رياكارى عادت كند، نه فقط از خدا و اخلاق حسنه و ملكات فاضله دور مىشود، بلكه تمام برنامههاى اجتماعى او از محتوا تهى مىگردد، و در يك مشت ظواهر فاقد معنى خلاصه مىشود، و چه دردناك است سرنوشت چنين انسان، و چنين جامعهاى؟! روايات در مذمت” ريا” بسيار زياد است، تا آنجا كه آن را نوعى شرك ناميدهاند، و ما در اينجا به ذكر سه روايت تكان دهنده قناعت مىكنيم:
1- در حديث از پيغمبر اكرم ص آمده است:
سياتى على الناس
__________________________________________________
(1)” وسائل الشيعه” جلد اول صفحه 35 (ابواب مقدمه العبادات باب 5 حديث 10). […..]
تفسير نمونه، ج27، ص: 365
زمان تخبث فيه سرائرهم، و تحس فيه علانيتهم، طمعا فى الدنيا لا يريدون به ما عند ربهم، يكون دينهم رياء، لا يخالطهم خوف، يعمهم اللَّه بعقاب فيدعونه دعاء الغريق فلا يستجيب لهم!:
” زمانى بر مردم فرا مىرسد كه باطنهاى آنها زشت و آلوده مىشود، و ظاهرشان زيبا، به خاطر طمع در دنيا اين در حالى كه علاقهاى به پاداشهاى پروردگارشان ندارند، دين آنها ريا مىشود، و خوف خدا، در دل آنها وجود ندارد، خداوند همه آنها را به عذاب سختى گرفتار مىكند، و هر قدر خدا را مانند شخص غريق بخوانند هرگز دعايشان مستجاب نمىشود” «1».
2- در حديث ديگرى از امام صادق ع مىخوانيم كه به يكى از يارانش به نام” زراره” فرمود.
من عمل للناس كان ثوابه على الناس يا زراره! كل رياء شرك!:
” كسى كه براى مردم عمل كند ثوابش بر مردم است، اى زراره! هر ريايى شرك است”! «2».
3- در حديث ديگرى از پيامبر اكرم ص آمده است:
ان المرائى يدعى يوم القيامة باربعة اسماء: يا كافر! يا فاجر! يا غادر! يا خاسر! حبط عملك، و بطل اجرك، فلا خلاص لك اليوم، فالتمس اجرك ممن كنت تعمل له!:
” شخص رياكار در روز قيامت با چهار نام صدا زده مىشود: اى كافر! اى فاجر! اى حيلهگر! واى زيانكار! عملت نابود شد، و اجرت باطل گشت، امروز هيچ راه نجاتى ندارى، پاداش خود را از كسى بخواه كه از براى او عمل كردى”! «3».
__________________________________________________
(1)” اصول كافى” جلد 2 باب الرياء حديث 14.
(2)” وسائل الشيعه” جلد اول صفحه 49 (ذيل حديث 11).
(3)” وسائل الشيعه” جلد اول صفحه 51 (ذيل حديث 16).
تفسير نمونه، ج27، ص: 366
خداوندا! خلوص نيت، سخت مشكل است، خودت ما را در اين راه يارى فرما.
پروردگارا! آن چنان ايمانى به ما مرحمت كن كه جز به ثواب و عقاب تو نينديشيم و رضا و خشنودى و غضب خلق در راه تو براى ما يكسان باشد.
بارالها! هر خطايى در اين راه تا كنون كردهايم بر ما ببخش.
آمين يا رب العالمين پايان سوره ماعون
تفسير نمونه، ج27، ص: 367
(108) سوره كوثر اين سوره در مكه نازل شده و داراى 3 آيه است
تفسير نمونه، ج27، ص: 368
محتوى و فضيلت سوره” كوثر”
مشهور اين است كه اين سوره در” مكه” نازل شده است ولى بعضى احتمال مدنى بودن آن را دادهاند، اين احتمال نيز داده شده است كه اين سوره دو بار نازل شده يك بار در مكه و بار ديگرى در مدينه، ولى رواياتى كه در شان نزول اين سوره وارد شده، قول مشهور را كه اين سوره مكى است تاييد مىكند.
در شان نزول اين سوره مىخوانيم:” عاص بن وائل” كه از سران مشركان بود، پيغمبر اكرم ص را به هنگام خارج شدن از مسجد الحرام ملاقات كرد، و مدتى با حضرت گفتگو نمود، گروهى از سران قريش در مسجد نشسته بودند و اين منظره را از دور مشاهده كردند، هنگامى كه” عاص بن وائل” وارد مسجد شد به او گفتند: با كه صحبت مىكردى؟ گفت: با اين مرد” ابتر”! اين تعبير را به خاطر اين انتخاب كرد كه” عبد اللَّه” پسر پيغمبر اكرم ص از دنيا رفته بود، و عرب كسى را كه پسر نداشت” ابتر” (يعنى بلا عقب) مىناميد، و لذا قريش اين نام را بعد از فوت پسر پيغمبر براى حضرت انتخاب كرده بود (سوره فوق نازل شد و پيغمبر اكرم ص را به نعمتهاى بسيار و كوثر بشارت داد، و دشمنان او را ابتر خواند) «1».
توضيح اينكه: پيغمبر اكرم ص دو فرزند پسر از بانوى اسلام خديجه داشت: يكى” قاسم” و ديگرى” طاهر” كه او را” عبد اللَّه” نيز مىناميدند، و اين هر دو در مكه از دنيا رفتند، و پيغمبر اكرم ص فاقد فرزند پسر شد، اين موضوع زبان بدخواهان قريش را گشود، و كلمه” ابتر” را براى حضرتش انتخاب
__________________________________________________
(1)” مجمع البيان” جلد 10 صفحه 549.
تفسير نمونه، ج27، ص: 369
كردند «1».
آنها طبق سنت خود براى فرزند پسر اهميت فوق العادهاى قائل بودند، او را تداومبخش برنامههاى پدر مىشمردند، بعد از اين ماجرا آنها فكر مىكردند با رحلت پيغمبر اكرم ص برنامههاى او به خاطر نداشتن فرزند ذكور تعطيل خواهد شد و خوشحال بودند.
قرآن مجيد نازل شد و بطرز اعجازآميزى در اين سوره به آنها پاسخ گفت، و خبر داد كه دشمنان او ابتر خواهند بود، و برنامه اسلام و قرآن هرگز قطع نخواهد شد، بشارتى كه در اين سوره داده شده از يك سو ضربهاى بود بر اميدهاى دشمنان اسلام، و از سوى ديگر تسلى خاطرى بود به رسول اللَّه ص كه بعد از شنيدن اين لقب زشت و توطئه دشمنان قلب پاكش غمگين و مكدر شده بود.
در فضيلت تلاوت اين سوره در حديثى (از پيغمبر اكرم ص) آمده است:
من قرأها سقاه اللَّه من انهار الجنة، و اعطى من الاجر بعدد كل قربان قربه العباد فى يوم عيد، و يقربون من اهل الكتاب و المشركين:
” هر كس آن را تلاوت كند خداوند او را از نهرهاى بهشتى سيراب خواهد كرد، و به عدد هر قربانى كه بندگان خدا در روز عيد (قربان) قربانى مىكنند، و همچنين قربانىهايى كه اهل كتاب و مشركان دارند، به عدد هر يك از آنان اجرى به او مىدهد” «2».
نام اين سوره (كوثر) از اولين آيه آن گرفته شده است.
__________________________________________________
(1) پيغمبر اكرم صاحب فرزند ذكور ديگرى بنام” ابراهيم” از” ماريه قبطيه” در مدينه در سال هشتم هجرت شد، ولى اتفاقا او نيز قبل از آنكه به دوسالگى برسد چشم از دنيا پوشيد و وفات او قلب پاك پيامبر (ص) را آزرد.
(2)” مجمع البيان” جلد 10 صفحه 548.
تفسير نمونه، ج27، ص: 370
[سوره البلد (90): آيات 11 تا 20]
فَلا اقْتَحَمَ الْعَقَبَةَ (11) وَ ما أَدْراكَ مَا الْعَقَبَةُ (12) فَكُّ رَقَبَةٍ (13) أَوْ إِطْعامٌ فِي يَوْمٍ ذِي مَسْغَبَةٍ (14) يَتِيماً ذا مَقْرَبَةٍ (15)
أَوْ مِسْكِيناً ذا مَتْرَبَةٍ (16) ثُمَّ كانَ مِنَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ تَواصَوْا بِالصَّبْرِ وَ تَواصَوْا بِالْمَرْحَمَةِ (17) أُولئِكَ أَصْحابُ الْمَيْمَنَةِ (18) وَ الَّذِينَ كَفَرُوا بِآياتِنا هُمْ أَصْحابُ الْمَشْأَمَةِ (19) عَلَيْهِمْ نارٌ مُؤْصَدَةٌ (20)
تفسير نمونه، ج27، ص: 26
ترجمه:
11- ولى او (انسان ناسپاس) از آن گردنه مهم بالا نرفت! 12- و تو نمىدانى آن گردنه چيست؟
13- آزاد كردن برده است! 14- يا اطعام كردن در روز گرسنگى.
15- يتيمى از خويشاوندان را.
16- يا مستمندى به خاك افتاده را.
17- سپس از كسانى بوده باشد كه ايمان آورده، و يكديگر را به شكيبايى و رحمت توصيه مىكنند.
18- آنها اصحاب اليمين هستند (و نامه اعمالشان را به دست راستشان مىدهند).
19- و كسانى كه آيات ما را انكار كردهاند افرادى شومند و نامه اعمالشان به دست چپشان داده مىشود.
20- بر آنها آتشى است فرو بسته (كه راه فرارى از آن نيست).
تفسير: گردنه صعب العبور!
به دنبال ذكر نعمتهاى بزرگى كه در آيات قبل آمده بود در آيات مورد بحث بندگان ناسپاس را مورد ملامت و سرزنش قرار مىدهد كه چگونه با داشتن آن همه وسائل سعادت راه نجات را نپيمودهاند، نخست مىفرمايد:
” اين انسان ناسپاس از آن گردنه بزرگ بالا نرفت” (فَلَا اقْتَحَمَ الْعَقَبَةَ) «1».
__________________________________________________
(1) ظاهر اين است كه” لا” در اين جمله” نافيه” و” خبريه” است، و اينكه بعضى آن را به معنى نفرين و يا استفهاميه دانستهاند، بسيار بعيد به نظر مىرسد، تنها اشكالى كه در اينجا وجود دارد اين است كه” لا” هنگامى كه بر سر فعل ماضى در آيد غالبا تكرار مىشود، همانطور كه در آيه 31 سوره قيامت مىخوانيم: فَلا صَدَّقَ وَ لا صَلَّى:” نه صدقه داد و نه نماز گذارد” در حالى كه در آيه مورد بحث تكرار نشده، ولى چنان كه مرحوم” طبرسى” در” مجمع البيان” آورده گاه بدون تكرار نيز استعمال مىشود،” فخر رازى” و” قرطبى” در تفسيرهاى خود از بعضى از بزرگان ادبيات عرب نقل كردهاند كه اگر” لا” به معنى” لم” باشد تكرار لازم نيست، اين احتمال را نيز دادهاند كه در اينجا در تقدير تكرار شده: فلا اقتحم العقبة و لا فك رقبة و لا اطعم فى يوم ذى مسغبة”.
تفسير نمونه، ج27، ص: 27
در اينكه منظور از” عقبه” در اينجا چيست آيات بعد آن را تفسير مىكند.
مىفرمايد:” تو نمىدانى آن گردنه چيست”؟ (وَ ما أَدْراكَ مَا الْعَقَبَةُ).
” آزاد كردن برده است” (فَكُّ رَقَبَةٍ).
” يا اطعام كردن در روز گرسنگى” (أَوْ إِطْعامٌ فِي يَوْمٍ ذِي مَسْغَبَةٍ).
” يتيمى از خويشاوندان را” (يَتِيماً ذا مَقْرَبَةٍ).
” يا مستمندى به خاك افتاده را” (أَوْ مِسْكِيناً ذا مَتْرَبَةٍ).
به اين ترتيب اين گردنه صعب العبور را كه انسانهاى ناسپاس هرگز خود را براى گذشتن از آن آماده نكردهاند، مجموعهاى است از اعمال خير كه عمدتا بر محور خدمت به خلق و كمك به ضعيفان و ناتوانها دور مىزند، و نيز مجموعهاى از عقائد صحيح و خالص است كه در آيات بعد به آن اشاره شده.
و به راستى گذشتن از اين گردنه با توجه به علاقه شديدى كه غالب مردم به مال و ثروت دارند كار آسانى نيست.
اسلام و ايمان با ادعا و گفتار حاصل نمىشود، بلكه در برابر هر فرد مسلمان و مؤمن گردنههاى صعب العبورى است كه بايد از آنها، يكى بعد از ديگرى. تفسير نمونه، ج27، ص: 28
بحول و قوه الهى، و با استمداد از روح ايمان و اخلاص بگذرد.
بعضى” عقبه” را در اينجا به معنى هواى نفس تفسير كردهاند كه جهاد با آن را پيغمبر اكرم ص طبق حديث معروف” جهاد اكبر” ناميد.
البته با توجه به اينكه خود آيات،” عقبه” را در اينجا تفسير كرده، بايد مراد از اين تفسير چنين باشد كه گردنه اصلى” گردنه هواى نفس” است، و اما آزاد كردن بردگان، و اطعام مسكينان مصداقهاى روشنى از مبارزه با آن محسوب مىشود.
بعضى ديگر از مفسران گفتهاند منظور از اين” عقبه” گردنه صعب العبورى است در قيامت، همانطور كه در حديثى از پيغمبر اكرم ص آمده است:
ان امامكم عقبة كؤدا لا يجوزها المثقلون، و انا اريد ان اخفف عنكم لتلك العقبة!:
” پيش روى شما گردنه صعب العبورى است كه سنگين باران از آن نمىگذرند، و من مىخواهم بار شما را براى عبور از اين گردنه سبك كنم”! «1» البته اين حديث كه از پيامبر ص نقل شده به عنوان تفسير آيه مورد بحث نيست، ولى مفسران از آن چنين برداشتى كردهاند، و اين برداشت با توجه به تفسيرى كه صريحا در خود آيات آمده مناسب به نظر نمىرسد، مگر اينكه منظور اين باشد كه گردنههاى صعب العبور قيامت تجسمى است از طاعات سخت و سنگين اين جهان و گذشتن از آنها فرع بر گذشتن از اينها است (دقت كنيد).
قابل توجه در اينجا تعبير به” اقتحم” از ماده” اقتحام” است كه در اصل به معنى ورود در كار سخت و خوفناك است (مفردات راغب) يا دخول و گذشتن از چيزى با شدت و مشقت است (تفسير كشاف) و اين نشان مىدهد كه گذشتن از اين گردنه كار آسانى نيست، و تاكيدى است بر آنچه در آغاز سوره آمده كه
__________________________________________________
(1)” مجمع البيان” جلد 10 صفحه 495.
تفسير نمونه، ج27، ص: 29
فرمود” ما انسان را در درد و رنج آفريديم” هم زندگى او توأم با رنج است و هم اطاعت فرمان پروردگار توأم با مشكلات مىباشد.
در سخنى از امير مؤمنان على ع مىخوانيم:
ان الجنة حفت بالمكاره و ان النار حفت بالشهوات:
” بهشت در ميان ناملائمات پيچيده شده و دوزخ در لابلاى شهوات” «1».
در اينجا به چند نكته بايد توجه داشت:
1- منظور از” فَكُّ رَقَبَةٍ” ظاهرا همان آزاد كردن بردگان و بندگان است.
در حديثى آمده است كه مردى اعرابى خدمت پيامبر ص آمده و عرض كرد اى رسول خدا! عملى به من تعليم كن كه مرا داخل بهشت كند، فرمود:
ان كنت اقصرت الخطبه لقد عرضت المسالة:” اگر چه سخن كوتاهى گفتى، اما مطلب بزرگى سؤال كردى” (يا اينكه گرچه سخن كوتاهى گفتى اما مقصود خود را به خوبى بيان كردى) سپس افزود: اعتق النسمة و فك الرقبة:” بردگان را آزاد كن و گردنها را (از طوق بردگى) بگشا”.
راوى سؤال مىكند مگر اين دو يكى نيست؟
فرمود: نه، منظورم از اول اين است كه مستقلا بردهاى را آزاد كنى، و در دوم اينكه كمك به پرداخت قيمت آن نما تا آزاد شود.
سپس افزود:
و الفىء على ذى الرحم الظالم، فان لم يكن ذلك فاطعم الجائع، واسق الظمان، و امر بالمعروف، و انه عن المنكر، فان لم تطق ذلك فكف لسانك الا من الخير
:” نسبت به خويشاوندانى كه به تو ستم كرده و از تو بريدهاند باز گرد (و به آنها نيكى كن) و اگر چنين كارى ممكن نشود
__________________________________________________
(1)” نهج البلاغه” خطبه 176.
تفسير نمونه، ج27، ص: 30
گرسنگان را سير و تشنگان را سيراب كن، امر به معروف و نهى از منكر نما، و اگر توانايى بر اين كار نيز ندارى (لا اقل) زبان خود را جز از نيكى بازدار” «1».
2- بعضى از مفسران” فَكُّ رَقَبَةٍ” را به معنى آزاد كردن گردن خويش از زير بار گناهان از طريق توبه، يا آزاد كردن خويش از عذاب الهى از طريق تحمل طاعات دانستهاند، ولى با توجه به آياتى كه بعد از آن آمده و نسبت به يتيم و مسكين توصيه مىكند ظاهرا منظور همان آزاد كردن بردگان است.
3-” مسغبة” از ماده” سغب” (بر وزن غضب) به معنى” گرسنگى” است بنا بر اين” يَوْمٍ ذِي مَسْغَبَةٍ” به معنى روز گرسنگى است گرچه هميشه گرسنگان در جوامع بشرى بودهاند ولى اين تعبير تاكيدى است بر اطعام گرسنگان در ايام قحطى و خشكسالى و مانند آن. براى اهميت اين موضوع، و الا اطعام گرسنگان هميشه از افضل اعمال بوده و هست.
در حديثى از پيغمبر اكرم ص مىخوانيم:
من اشبع جائعا فى يوم سغب ادخله اللَّه يوم القيامة من باب من ابواب الجنة لا يدخلها الا من فعل مثل ما فعل:
” كسى كه گرسنهاى را در ايام قحطى سير كند خدا او را در قيامت از درى از درهاى بهشت وارد مىسازد كه هيچ شخص ديگر از آن وارد نمىشود، جز كسى كه عملى همانند عمل او انجام داده باشد” «2».
4-” مقربة” به معنى قرابت و خويشاوندى است، و تاكيد روى يتيمان خويشاوند نيز به خاطر ملاحظه اولويتها است، و گرنه همه يتيمان را بايد اطعام و نوازش نمود، اين نشان مىدهد كه خويشاوندان در مورد يتيمان فاميل خود مسئوليت سنگينترى دارند.
از اين گذشته سوء استفادههائى كه مخصوصا در آن عصر در اين زمينه نسبت
__________________________________________________
(1)” نور الثقلين” جلد 5 صفحه 583.
(2)” مجمع البيان” جلد 10 صفحه 495.
تفسير نمونه، ج27، ص: 31
به اموال يتيمان خويشاوند مىشده، ايجاب مىكرده است كه هشدار خاصى در مورد اين گردنه صعب العبور داده شود.
ابو الفتوح رازى معتقد است كه” مقربه” از ماده” قرابت” نيست بلكه از ماده” قرب” است و اشاره به يتيمانى است كه از شدت گرسنگى گويى پهلوهايشان به هم چسبيده است «1» ولى اين تفسير بسيار بعيد به نظر مىرسد.
5-” متربة” مصدر ميمى از ماده” ترب” (بر وزن طرب) در اصل از” تراب” به معنى” خاك” گرفته شده، و به كسى مىگويند كه بر اثر شدت فقر خاك نشين شده، باز در اينجا تاكيد روى اينگونه مسكينها به خاطر اولويت آنها است و الا اطعام همه مسكينان از اعمال حسنه است.
در حديثى آمده است: امام على بن موسى الرضا ع هنگامى كه مىخواست غذا بخورد دستور مىفرمود سينى بزرگى كنار سفره بگذارند، و از هر غذايى كه در سفره بود از بهترين آنها بر مىداشت و در آن سينى مىگذاشت، سپس دستور مىداد آنها را براى نيازمندان ببرند، بعد اين آيه را تلاوت مىفرمود: فلا اقتحم العقبة .. سپس مىافزود، خداوند متعال مىدانست كه همه قادر بر آزاد كردن بردگان نيستند راه ديگرى نيز به سوى بهشتش قرار داد”! «2».
در آيه بعد در ادامه تفسيرى كه براى اين گردنه صعب العبور بيان فرموده مىافزايد: سپس از كسانى بوده باشد كه ايمان آورده، و يكديگر را به صبر و استقامت و ترحم و عطوفت توصيه مىكنند” (ثُمَّ كانَ مِنَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ تَواصَوْا بِالصَّبْرِ وَ تَواصَوْا بِالْمَرْحَمَةِ).
به اين ترتيب كسانى از اين گردنه سخت عبور مىكنند كه هم داراى ايمان
__________________________________________________
(1)” تفسير ابو الفتوح رازى” جلد 12 صفحه 96.
(2)” كافى” طبق نقل” تفسير الميزان” جلد 20 صفحه 424.
تفسير نمونه، ج27، ص: 32
هستند و هم اخلاق والايى همچون دعوت به صبر و عواطف انسانى دارند، و هم اعمال صالحى همچون آزاد كردن بردگان و اطعام يتيمان و مسكينان انجام دادهاند.
يا به تعبير ديگر در سه ميدان ايمان و اخلاق و عمل گام بگذارند و سر بلند و سرافراز بيرون آيند، اينها هستند كه مىتوانند از آن گردنه صعب العبور بگذرند.
تعبير به” ثم” (بعد) هميشه به معنى تاخير زمانى نيست، تا لازمه اين سخن آن باشد كه اول اطعام و انفاق كنند، و بعد ايمان آورند، بلكه در اينگونه موارد- همانگونه كه جمعى از مفسران تصريح كردهاند براى بيان برترى مقامى است، چرا كه مسلما رتبه ايمان، و توصيه به صبر و مرحمت، بالاتر از كمك به نيازمندان است، بلكه اعمال صالح از آن ايمان و اخلاق سرچشمه مىگيرد و ريشه همه آنها را بايد در اعتقادات و خلقيات عالى جستجو كرد.
بعضى نيز احتمال دادهاند كه” ثم” در اينجا به معنى تاخير زمانى است، چرا كه اعمال خير گاه سرچشمه گرايش به ايمان مىشود، و مخصوصا در تحكيم مبانى اخلاق مؤثر است، چرا كه خلق و خوى انسان نخست به صورت” فعل” است، و بعد به صورت” حالت” و سپس” عادت” و بعد از آن به صورت” ملكه” در مىآيد.
تعبير به” تواصوا” كه مفهومش سفارش كردن به يكديگر است، نكته مهمى در بر دارد، و آن اينكه: مسائلى همچون صبر و استقامت در طريق اطاعت پروردگار، و مبارزه با هواى نفس، و همچنين تقويت اصل محبت و رحمت، نبايد به صورت فردى در جامعه باشد، بلكه بايد به صورت يك جريان عمومى در كل جامعه درآيد، و همه افراد يكديگر را به رعايت و حفظ اين” اصول” توصيه كنند تا از اين طريق پيوندهاى اجتماعى نيز محكمتر شود. تفسير نمونه، ج27، ص: 33
بعضى گفتهاند:” صبر” در اينجا اشاره به شكيبايى در اطاعت فرمان خدا و اهتمام به اوامر او است، و” مرحمت” اشاره به محبت نسبت به خلق خدا است و مىدانيم اساس دين را ارتباط با” خالق” و” خلق” تشكيل مىدهد، و به هر حال صبر و استقامت ريشه اصلى هر گونه اطاعت و بندگى و ترك گناه و عصيان است.
و در پايان اين اوصاف، مقام صاحبان آن را چنين بيان مىكند:” آنها اصحاب اليمين هستند” (أُولئِكَ أَصْحابُ الْمَيْمَنَةِ).
و نامه اعمالشان به نشانه مقبول بودن در درگاه پروردگار به دست راستشان داده مىشود.
اين احتمال نيز داده شده كه” ميمنة” از ماده” يمن” و بركت است يعنى آنها صاحبان بركتند كه وجودشان هم براى خودشان بركت دارد، و هم براى جامعه.
سپس به نقطه مقابل اين گروه، يعنى آنها كه نتوانستند از اين گردنه صعب العبور بگذرند، پرداخته، مىفرمايد:” كسانى كه به آيات ما كافر شدند افرادى شوم هستند كه نامه اعمالشان به دست چپشان داده مىشود” (وَ الَّذِينَ كَفَرُوا بِآياتِنا هُمْ أَصْحابُ الْمَشْأَمَةِ).
و اين نشانه آن است كه دستشان از حسنات تهى، و نامه اعمالشان از سيئات سياه است.
” مشئمة” از ماده” شوم” نقطه مقابل” ميمنة” از ماده” يمن” است، يعنى اين گروه كافر افرادى شوم و ناميمونند كه هم سبب بدبختى خودشانند، و هم بدبختى جامعه، ولى از آنجا كه شوم بودن و خجسته بودن در قيامت به آن شناخته مىشود كه نامه اعمال افراد در دست چپ، يا در دست راست آنها باشد بعضى اين تفسير نمونه، ج27، ص: 34
تفسير را براى آن پذيرفتهاند، به خصوص اينكه ماده” شوم” در لغت به معنى گرايش به چپ نيز آمده است «1».
و در آخرين آيه اين سوره اشاره كوتاه و پر معنايى به مجازات گروه اخير كرده مىفرمايد:” بر فراز آنها آتشى است فروبسته”! كه راه فرارى از آن نيست (عَلَيْهِمْ نارٌ مُؤْصَدَةٌ).
” مؤصدة” از ماده” ايصاد” به معنى بستن در و محكم كردن آن است، ناگفته پيدا است انسان در اطاقى كه هواى آن كمى گرم است مىخواهد درها را باز كند، نسيمى بوزد و گرمى هوا را تعديل كند، حال بايد فكر كرد در كوره سوزان دوزخ هنگامى كه تمام درها بسته شود چه حالى پيدا خواهد شد؟! خداوندا! ما را از چنين عذاب جانگدازى در پناه لطفت حفظ كن.
پروردگارا! گذشتن از عقبههايى كه در پيش داريم جز به توفيق تو ميسر نيست توفيقت را از ما دريغ مفرما.
بار الها! ما را در صف اصحاب الميمنه جاى ده، و با نيكان و ابرار محشور نما.
آمين يا رب العالمين پايان سوره بلد
__________________________________________________
(1)” تفسير ابو الفتوح رازى” جلد 12 صفحه 97 و المنجد مادة” شام”.
تفسير نمونه، ج27، ص: 35
(91) سوره الشمس اين سوره در مكه نازل شده و 15 آيه دارد
تفسير نمونه، ج27، ص: 36
محتوى و فضيلت سوره” الشمس”
اين سوره كه در حقيقت سوره” تهذيب نفس” و” تطهير قلوب از ناپاكيها و ناخالصيها” است، بر محور همين معنى دور مىزند، منتها در آغاز سوره به يازده موضوع مهم از عالم خلقت و ذات پاك خداوند براى اثبات اين معنى كه فلاح و رستگارى در گرو تهذيب نفس است قسم ياد شده، و بيشترين سوگندهاى قرآن را به طور جمعى در خود جاى داده است.
و در پايان سوره به ذكر نمونهاى از اقوام متمرد و گردنكش كه به خاطر ترك تهذيب نفس در شقاوت ابدى فرو رفتند، و خداوند آنها را به مجازات شديدى گرفتار كرد، يعنى قوم” ثمود” مىپردازد، و با اشاره كوتاهى به سرنوشت آنها سوره را پايان مىدهد.
در حقيقت اين سوره كوتاه يكى از مهمترين مسائل سرنوشتساز زندگى بشر را بازگو مىكند، و نظام ارزشى اسلام را در مورد انسانها مشخص مىسازد.
در فضيلت تلاوت اين سوره همين بس كه در حديثى از پيغمبر اكرم ص آمده است:
من قرأها فكانما تصدق بكل شىء طلعت عليه الشمس و القمر!:
” هر كس آن را بخواند گويى به تعداد تمام اشيايى كه خورشيد و ماه بر آنها مىتابد در راه خدا صدقه داده است”! «1».
و مسلما اين فضيلت بزرگ از آن كسى است كه محتواى بزرگ اين سوره كوچك را در جان خود پياده كند، و تهذيب نفس را وظيفه قطعى خود بداند.
__________________________________________________
(1)” مجمع البيان” جلد 10 صفحه 496.
تفسير نمونه، ج27، ص: 37
[سوره الليل (92): آيات 12 تا 21]
إِنَّ عَلَيْنا لَلْهُدى (12) وَ إِنَّ لَنا لَلْآخِرَةَ وَ الْأُولى (13) فَأَنْذَرْتُكُمْ ناراً تَلَظَّى (14) لا يَصْلاها إِلاَّ الْأَشْقَى (15) الَّذِي كَذَّبَ وَ تَوَلَّى (16)
وَ سَيُجَنَّبُهَا الْأَتْقَى (17) الَّذِي يُؤْتِي مالَهُ يَتَزَكَّى (18) وَ ما لِأَحَدٍ عِنْدَهُ مِنْ نِعْمَةٍ تُجْزى (19) إِلاَّ ابْتِغاءَ وَجْهِ رَبِّهِ الْأَعْلى (20) وَ لَسَوْفَ يَرْضى (21)
تفسير نمونه، ج27، ص: 79
ترجمه:
12- مسلما هدايت كردن بر ما است.
13- و دنيا و آخرت از آن ما است.
14- و من شما را از آتشى كه زبانه مىكشد بيم مىدهم.
15- كسى جز بدبختترين مردم وارد آن نمىشود.
16- همان كس كه آيات (خدا را) تكذيب كرد و به آن پشت نمود.
17- و به زودى با تقواترين مردم از آن دور داشته مىشود.
18- همان كس كه مال خود را (در راه خدا) مىبخشد تا تزكيه نفس كند.
19- و هيچكس را نزد او حق نعمتى نيست تا بخواهد (به وسيله اين انفاق) او را جزا دهد.
20- بلكه تنها هدفش جلب رضاى پروردگار بزرگ او است.
21- و به زودى راضى و خشنود مىشود.
تفسير: انفاق و دورى از آتش دوزخ
در تعقيب آيات گذشته كه مردم را به دو گروه مؤمن سخاوتمند و گروه بى ايمان بخيل تقسيم كرده، و سرنوشت هر كدام را بيان مىنمود در آيات مورد بحث نخست به سراغ اين مطلب مىرود كه كار ما هدايت است نه اجبار و الزام، اين وظيفه شما است كه تصميم بگيريد و مرد راه باشيد، بعلاوه پيمودن اين راه به سود خود شما است، و هيچ نيازى ما به آن نداريم.
مىفرمايد:” مسلما هدايت كردن بر عهده ما است” (إِنَّ عَلَيْنا لَلْهُدى).
چه هدايت از طريق تكوين (فطرت و عقل) و چه از طريق تشريع (كتاب و سنت) ما آنچه در اين زمينه لازم بوده گفتهايم و حق آن را ادا كردهايم.
تفسير نمونه، ج27، ص: 80
” و مسلما آخرت و دنيا همه از آن ما است” (وَ إِنَّ لَنا لَلْآخِرَةَ وَ الْأُولى) «1».
هيچ نيازى به ايمان و طاعت شما نداريم، نه اطاعت شما به سودى مىرساند، و نه معصيت شما زيانى، و تمام اين برنامهها به سود شما و براى خود شما است.
مطابق اين تفسير هدايت در اينجا به معنى” ارائه طريق” است، اين احتمال نيز دارد كه هدف از اين دو آيه تشويق مؤمنان سخاوتمند و تاكيد بر اين مطلب باشد كه ما آنها را مشمول هدايت بيشتر خواهيم ساخت، و در اين جهان و جهان ديگر راه را بر آنها آسان مىكنيم، و چون دنيا و آخرت از آن ما است بر انجام اين امر قادريم.
درست است كه دنيا از نظر زمان بر آخرت مقدم است، ولى از نظر اهميت و هدف نهايى مقصود اصلى آخرت است، و به همين دليل مقدم داشته شده است.
و از آنجا كه يكى از شعب هدايت هشدار و انذار است در آيه بعد مىافزايد:” حال كه چنين است من شما را از آتشى كه زبانه مىكشد بيم مىدهم”! (فَأَنْذَرْتُكُمْ ناراً تَلَظَّى).
” تلظى” از ماده” لظى” (بر وزن قضا) به معنى شعله خالص است، و مىدانيم شعلههاى خالص و خالى از هر گونه دود گرما و حرارت بيشترى دارد، و گاه واژه” لظى” به خود جهنم نيز اطلاق شده است «2».
__________________________________________________
(1)” لام” در” للآخرة” و همچنين در” للهدى” (آيه قبل) ظاهرا لام تاكيد است كه در اينجا بر سر” اسم ان” آمده، هر چند غالبا بر سر خبر مىآيد اين به خاطر آن است كه طبق تصريح بعضى از كتب ادبى هر وقت خبر ان مقدم شود لام بر سر اسم مىآيد.
(2)” تلظى” در اصل” تتلظى” بوده كه يكى از دو” تا” براى تخفيف افتاده است.
تفسير نمونه، ج27، ص: 81
سپس به گروهى كه وارد اين آتش بر افروخته و سوزان مىشوند اشاره كرده مىفرمايد:” كسى جز بدبختترين مردم وارد آن نمىشود” (لا يَصْلاها إِلَّا الْأَشْقَى).
و در توصيف اشقى مىفرمايد:” همان كسى كه آيات خدا را تكذيب كرد و به آن پشت نمود” (الَّذِي كَذَّبَ وَ تَوَلَّى).
بنا بر اين معيار خوشبختى و بدبختى همان كفر و ايمان است با پيامدهاى عملى كه اين دو دارد، و به راستى كسى كه آن همه نشانههاى هدايت و امكانات براى ايمان و تقوى را ناديده بگيرد مصداق روشن” اشقى” و بدبختترين مردم است.
در جمله” الَّذِي كَذَّبَ وَ تَوَلَّى” ممكن است” تكذيب” اشاره به” كفر” و” تولى” اشاره به ترك اعمال صالح بوده باشد، چرا كه لازمه كفر همين است.
و نيز ممكن است هر دو اشاره به ترك ايمان باشد به اين ترتيب كه اول پيامبر خدا را تكذيب مىكند، و بعد پشت كرده براى هميشه از او دور مىشود.
بسيارى از مفسران در اينجا اشكالى را مطرح كرده، و به پاسخ آن پرداختهاند، و آن اينكه: آيات فوق نشان مىدهد كه آتش دوزخ مخصوص كفار است، و اين مخالف چيزى است كه از آيات ديگر قرآن و مجموعه روايات اسلامى استفاده مىشود كه مؤمنان گنهكار نيز سهمى از آتش دوزخ دارند، و لذا بعضى از گروههاى منحرف كه معتقدند با وجود ايمان هيچ گناهى ضرر نمىزند به اين آيات براى مقصود خود استدلال كردهاند (اين گروه” مرجئه” نام دارند).
در پاسخ به و نكته بايد توجه كرد: نخست اينكه منظور از ورود در آتش در اينجا همان” خلود” است و مىدانيم” خلود” مخصوص كفار مىباشد، قرينه اين سخن آياتى است كه نشان مىدهد غير كفار نيز وارد دوزخ مىشوند. تفسير نمونه، ج27، ص: 82
ديگر اينكه آيات فوق و آيات بعد كه مىگويد: بركنارى از آتش دوزخ مخصوص” اتقى” است (با تقوىترين مردم) يعنى در مجموع مىخواهد فقط حال دو گروه را بيان كند: گروه بى ايمان بخيل، و گروه مؤمنان سخاوتمند و بسيار با تقوى، از اين دو گروه فقط دسته اول وارد جهنم مىشوند و دسته دوم وارد بهشت، و به اين ترتيب اصلا از گروه سوم يعنى مؤمنان گنهكار سخنى به ميان نيامده است.
به تعبير ديگر” حصر” در اينجا” حصر اضافى” است، گويى بهشت فقط براى گروه دوم و جهنم تنها براى گروه اول آفريده شده است با اين بيان پاسخ اشكال ديگرى كه در ارتباط با” تضاد” آيات مورد بحث، و آيات آينده كه نجات را مخصوص” اتقى” مىكند نيز روشن مىشود.
سپس سخن از گروهى مىگويد كه از اين آتش شعلهور سوزان بركنارند، مىفرمايد:” به زودى با تقواترين مردم از اين آتش سوزان دور داشته مىشود” (وَ سَيُجَنَّبُهَا الْأَتْقَى).
” همان كسى كه اموال خود را در راه خدا انفاق مىكند، و منظورش جلب رضاى خدا، و تزكيه نفس و پاكى اموال مىباشد” (الَّذِي يُؤْتِي مالَهُ يَتَزَكَّى).
تعبير به” يتزكى” در حقيقت اشاره به قصد قربت و نيت خالص است خواه اين جمله به معنى كسب نمو معنوى و روحانى باشد، يا به دست آوردن پاكى اموال، چون” تزكية” هم به معنى” نمو دادن” آمده و هم” پاك كردن” در آيه 103 توبه نيز مىخوانيم: خُذْ مِنْ أَمْوالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَ تُزَكِّيهِمْ بِها وَ صَلِّ عَلَيْهِمْ إِنَّ صَلاتَكَ سَكَنٌ لَهُمْ:” از اموال آنها زكاتى بگير تا به وسيله آن آنها را پاك سازى و پرورش دهى و (هنگام گرفتن زكات) به آنها دعا كن كه دعاى تو مايه آرامش آنها است”. تفسير نمونه، ج27، ص: 83
سپس براى تاكيد بر مساله خلوص نيت آنها در انفاقهايى كه دارند، مىافزايد:” هيچكس را نزد او حق نعمتى نيست تا به وسيله اين انفاق جزا داده شود” (وَ ما لِأَحَدٍ عِنْدَهُ مِنْ نِعْمَةٍ تُجْزى).
” بلكه تنها هدفش جلب رضاى پروردگار بزرگ او است” (إِلَّا ابْتِغاءَ وَجْهِ رَبِّهِ الْأَعْلى).
و به تعبير ديگر: بسيارى از انفاقها در ميان مردم پاسخى است به انفاق مشابهى كه از ناحيه طرف مقابل قبلا شده است، البته حقشناسى و پاسخ احسان به احسان كار خوبى است، ولى حسابش از انفاقهاى خالصانه پرهيزگاران جدا است، آيات فوق مىگويد: انفاق مؤمنان پرهيزگار به ديگران نه از روى ريا است و نه به خاطر جوابگويى خدمات سابق آنها است، بلكه انگيزه آن تنها و تنها جلب رضاى خداوند است، و همين است كه به آن انفاقها ارزش فوق العادهاى مىدهد.
تعبير به” وجه” در اينجا به معنى” ذات” است، و منظور رضايت و خشنودى ذات پاك او است.
تعبير به” ربه الاعلى” نشان مىدهد كه اين انفاق با معرفت كامل صورت مىگيرد، و در حالى است كه هم به ربوبيت پروردگار آشنا است و هم از مقام اعلاى او با خبر است.
در ضمن اين استثناء هر گونه نيتهاى انحرافى را نيز نفى مىكند، مانند انفاق كردن براى خوشنامى و جلب توجه مردم و كسب موقعيت اجتماعى و مانند آن، زيرا مفهوم آن منحصر ساختن انگيزه انفاقهاى آنها در جلب خشنودى تفسير نمونه، ج27، ص: 84
پروردگار است «1».
و سرانجام در آخرين آيه اين سوره به ذكر پاداش عظيم و بى نظير اين گروه پرداخته و در يك جمله كوتاه، مىگويد:” و چنين شخصى به زودى راضى و خشنود مىشود” (وَ لَسَوْفَ يَرْضى).
آرى همانگونه كه او براى رضاى خدا كار مىكرد خدا نيز او را راضى مىسازد، رضايتى مطلق و بى قيد و شرط، رضايتى گسترده و نامحدود، رضايتى پر معنى كه تمام نعمتها در آن جمع است رضايتى كه حتى تصورش امروز براى ما غير ممكن است و چه نعمتى از اين برتر و بالاتر تصور مىشود.
آرى پروردگار اعلى، پاداش و جزاى او نيز اعلى است، و چيزى برتر از رضايت و خشنودى مطلق بندگان تصور نمىشود.
بعضى از مفسران نيز احتمال دادهاند كه ضمير در” يرضى” به خداوند باز مىگردد، يعنى به زودى خداوند از اين گروه راضى مىشود كه آن نيز موهبتى است عظيم و بى نظير كه خداوند بزرگ و پروردگار اعلى از چنين بندهاى راضى و خشنود شود، آن هم رضايتى مطلق و بى قيد و شرط، و مسلما به دنبال اين رضاى الهى، رضا و خشنودى آن بنده با ايمان با تقوا است كه اين دو لازم و ملزوم يكديگرند، همانگونه كه در آيه 8 بينه مىخوانيم
__________________________________________________
(1)” استثناء” در جمله” إِلَّا ابْتِغاءَ وَجْهِ رَبِّهِ الْأَعْلى” استثناء منقطع است، منتها آيه قبل تقديرى دارد كه چنين است و ما لاحد عنده من نعمة تجزى فلا ينفق ماله لنعمة الا ابتغاء وجه ربه الاعلى، احتمال نيز دارد كه استثناء متصل باشد با در نظر گرفتن محذوفى و در تقدير چنين است: لا ينفق لنعمة عنده و لا لغير ذلك الا ابتغاء وجه ربه الاعلى (دقت كنيد).
تفسير نمونه، ج27، ص: 85
رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ و يا در آيه 28 فجر آمده است راضية مرضية ولى تفسير اول مناسبتر است.
نكته:
سخنى در بارهشان نزول سوره” الليل”
فخر رازى مىگويد:” مفسران اهل سنت عموما معتقدند كه منظور از” اتقى” در سَيُجَنَّبُهَا الْأَتْقَى ابو بكر است، و شيعه عموما اين حديث را انكار مىكنند و مىگويند در حق على بن ابى طالب ع نازل شده است” «1».
سپس او در يك تحليل مخصوص به خود چنين مىگويد:” امت اسلامى (اعم از اهل سنت و شيعه) اتفاق بر اين دارند كه برترين مردم بعد از رسول اللَّه ص يا ابو بكر بوده، و يا على، و اين آيه را نمىتوان بر على تطبيق كرد، زيرا قرآن در باره اين فرد اتقى مىگويد وَ ما لِأَحَدٍ عِنْدَهُ مِنْ نِعْمَةٍ تُجْزى:
” هيچكس نزد او حق و نعمتى ندارد كه پاداش داده شود” و اين صفت بر على ع تطبيق نمىكند، چرا كه پيغمبر اكرم ص بر او حق نعمت داشت! ولى پيامبر ص نه تنها بر ابو بكر حق نعمت مادى نداشت بلكه به عكس او انفاق بر رسول اللَّه مىكرد و حق نعمت داشت! نتيجه اين مىشود كه مصداق” اتقى” ابو بكر است و چون اتقى به معنى پرهيزكارترين مردم است افضليت او ثابت مىشود”! «2».
گرچه مايل نيستيم در مباحث اين تفسير زياد در اين گونه مسائل وارد
__________________________________________________
(1)” تفسير فخر رازى” جلد 31 صفحه 204.
(2) همان مدرك.
تفسير نمونه، ج27، ص: 86
شويم، ولى اصرار بعضى از مفسران بر اثبات پيشداوريهاى خود به وسيله آيات قرآن تا آنجا كه حتى تعبيراتى مىكنند كه مناسب مقام شامخ پيامبر ص نمىباشد باعث مىشود كه چند نكته را در اينجا يادآور شويم.
اولا- اينكه فخر رازى مىگويد: اجماع” اهل سنت” بر اين است كه اين آيه در باره ابو بكر نازل شده بر خلاف چيزى است كه بعضى از مفسران معروف اهل سنت صريحا آوردهاند، از جمله” قرطبى” در تفسيرش در روايتى از” ابن عباس” نقل مىكند كه تمام اين سوره (سوره الليل) در باره” ابو- الدحداح” نازل شده است (كه داستانش را در آغاز سوره آوردهايم) «1» مخصوصا به آيه وَ سَيُجَنَّبُهَا الْأَتْقَى كه مىرسد باز مىگويد منظور” ابو الدحداح” است، هر چند از اكثر مفسران نقل كرده كه در باره ابو بكر نازل شده، اما خودش اين نظر را نپذيرفته است.
ثانيا- اينكه گفته است اتفاق شيعه بر اين است كه اين آيه در باره على ع نازل شده درست نيست، چرا كه بسيارى از مفسران شيعه همان داستان ابو- الدحداح را ذكر كرده و پذيرفتهاند آرى در بعضى از روايات از امام صادق نقل شده كه منظور از” اتقى” پيروان و شيعيان او است، و منظور از الَّذِي يُؤْتِي مالَهُ يَتَزَكَّى امير مؤمنان على ع است ولى ظاهر اين است كه اينها جنبه شان نزول ندارد بلكه از قبيل تطبيق بر مصداق روشن و بارز است.
ثالثا- بدون شك” اتقى” در آيه فوق به معنى با تقواترين مردم نيست بلكه مفهوم آن همان متقى بودن است، شاهد گوياى اين سخن اين است كه” اشقى” در مقابل آن به معنى بدترين مردم نيست، بلكه منظور كفارى است كه از انفاق بخل مىورزيدند، بعلاوه اين آيه زمانى نازل شده كه پيغمبر اكرم
__________________________________________________
(1) تفسير قرطبى جلد 10 صفحه 7180.
تفسير نمونه، ج27، ص: 87
ص در حيات بود آيا مىتوان ابو بكر را حتى بر پيغمبر اكرم ص مقدم داشت، چرا براى اثبات پيشداوريها و ذهنيات خود تعبيرى كنيم كه حتى به مقام شامخ پيغمبر لطمه زند.
و اگر گفته شود حساب پيغمبر ص جدا است، مىگوئيم پس چرا در آيه” وَ ما لِأَحَدٍ عِنْدَهُ مِنْ نِعْمَةٍ تُجْزى” حساب پيامبر ص جدا نشد، و براى اينكه على ع را از مورد آيه خارج كنيم بگوئيم چون مشمول نعمتهاى مادى پيغمبر بوده نمىتواند داخل در آيه باشد.
رابعا- چه كسى است كه در زندگيش مورد محبت احدى واقع نشده، و هيچكس براى او هديهاى و ضيافتى نكرده است، آيا واقعا چنين بوده است كه ابو بكر در تمام عمرش نه به ضيافت كسى رفت، و نه هديهاى از كسى پذيرفت، و نه هيچ خدمت مادى ديگرى را، آيا اين باوركردنى است؟ نتيجه اينكه منظور از آيه وَ ما لِأَحَدٍ عِنْدَهُ مِنْ نِعْمَةٍ تُجْزى اين نيست كه هيچكس بر آنها حق نعمت ندارد بلكه انفاق كردن آنها به خاطر حق نعمت نيست.
يعنى اگر آنها به كسى انفاقى مىكنند تنها براى خدا است نه به خاطر خدمتى كه بخواهند آن را پاداش دهند.
خامسا- آيات اين سوره نشان مىدهد كه اين سوره در يك ماجراى دو قطبى نازل شده يكى در قطب” اتقى” بوده است، و ديگرى در قطب” اشقى” هر گاه شان نزول آن را داستان” ابو الدحداح” بدانيم مساله حل است، اما اگر بگوئيم منظور ابو بكر بود مشكل” اشقى” باقى مىماند كه منظور از آن چه كسى است؟!.
شيعه اصرارى ندارد كه خصوص اين آيه در مورد على ع است آيات در شان او بسيار زياد است ولى اگر بر على ع تطبيق شود مشكل” اشقى” در آن حل است چرا كه در ذيل آيه 12 سوره شمس (إِذِ انْبَعَثَ أَشْقاها) روايات تفسير نمونه، ج27، ص: 88
زيادى از طرق اهل سنت نقل شده است كه منظور از” اشقى” قاتل على بن ابى طالب ع است (اين روايات را چنان كه گفتيم حاكم حسكانى در شواهد التنزيل جمع كرده است).
كوتاه سخن اينكه گفتار فخر رازى و تحليل او در باره اين آيه بسيار ضعيف و مشتمل بر اشتباهات فراوان است و لذا حتى بعضى از مفسران معروف اهل سنت مانند آلوسى در روح المعانى اين تحليل را نپسنديده و بر آن خرده گرفته است آنجا كه مىگويد: و استدل بذلك الامام على انه (ابو بكر) افضل الامة و ذكر ان فى الآيات ما يابى قول الشيعه انها فى على و أطال الكلام فى ذلك و آتى بما لا يخلو عن قيل و قال:” فخر رازى به اين آيه استدلال كرده است كه ابو بكر افضل امت است و اضافه كرده كه در آيات بعضى قرائن است كه با قول شيعه سازگار نيست، و در اينجا سخن را طولانى كرده و مطالبى گفته كه خالى از قيل و قال (و اشكال) نيست” «1».
فراموش نبايد كرد كه خود آلوسى نيز نسبة مرد متعصبى است با اين حال تحليل فخر رازى را در اين آيه نپسنديده است.
2- فضيلت انفاق فى سبيل اللَّه
انفاق و بخشش در راه خدا و كمك مالى به افراد محروم و مخصوصا آبرومند، توأم با خلوص نيت از امورى است كه در آيات قرآن مجيد مكرر بر مكرر روى آن تكيه شده، و از نشانههاى ايمان ذكر شده است.
روايات اسلامى نيز مملو از تاكيد در اين باره است تا آنجا كه نشان مىدهد در فرهنگ اسلام انفاق مالى به شرط اينكه انگيزهاى جز رضاى
__________________________________________________
(1)” روح المعانى” جلد 30 صفحه 153.
تفسير نمونه، ج27، ص: 89
پروردگار نداشته باشد و از هر گونه رياكارى و منت و آزار خالى باشد از بهترين اعمال است.
اين بحث را با ذكر چند حديث پر معنى تكميل مىكنيم.
1- در روايتى از امام باقر ع مىخوانيم:
ان احب الاعمال الى اللَّه ادخال السرور على المؤمن، شبعة مسلم او قضاء دينه
:” محبوبترين اعمال نزد خدا اين است كه قلب مؤمن نيازمندى را مسرور كند، به اينكه او را سير كرده، يا بدهى او را ادا كند” «1».
2- در حديثى از رسول اللَّه ص آمده است:
من الايمان حسن الخلق، و اطعام الطعام، و اراقة الدماء
:” از ايمان حسن خلق و اطعام طعام و ريختن خون (قربانى كردن در راه خدا) است” «2».
3- در حديث ديگرى از امام صادق ع آمده است كه فرمود:
ما ارى شيئا يعدل زيارة المؤمن الا اطعامه، و حق على اللَّه ان يطعم من اطعم مؤمنا من طعام الجنة
:” من چيزى را معادل ديدار مؤمن نمىبينم، جز اطعام كردن او، و هر كس مؤمنى را اطعام كند بر خدا است كه او را از طعام جنت اطعام نمايد” «3».
4- در حديث ديگرى از پيغمبر اكرم ص آمده است كه مردى مهار مركب حضرت را گرفت و عرض كرد اى رسول خدا! اى الاعمال افضل؟
” چه عملى از همه اعمال برتر است”؟ فرمود:
اطعام الطعام، و اطياب الكلام
:” غذا دادن به مردم و خوش زبان بودن” «4».
__________________________________________________
(1)” بحار الانوار” جلد 74 حديث 35 ص 365.
(2)” همان مدرك” حديث 38.
(3)” اصول كافى” جلد 2 باب اطعام المؤمن حديث 17. […..]
(4)” بحار الانوار” جلد 74 صفحه 388 حديث 113.
تفسير نمونه، ج27، ص: 90
5- و سرانجام در حديثى از رسول خدا ص مىخوانيم:
من عال اهل بيت من المسلمين يومهم و ليلتهم غفر اللَّه ذنوبه
:” كسى كه خانوادهاى از مسلمين را يك شبانه روز پذيرايى كند خداوند گناهانش را مىبخشد” «1».
خداوندا! به همه ما توفيق ده تا در اين خير بزرگ گام نهيم.
پروردگارا! بر اخلاص نيت ما در همه اعمال بيفزاى.
بارالها! از تو مىخواهيم كه ما را آن چنان مشمول نعمت و رحمتت سازى كه هم تو از ما خشنود باشى و هم ما خشنود و راضى شويم.
آمين يا رب العالمين پايان سوره الليل
__________________________________________________
(1)” بحار الانوار” جلد 74 صفحه 389 حديث 2.
تفسير نمونه، ج27، ص: 91
(93) سوره ضحى اين سوره در مكه نازل شده و 11 آيه دارد
تفسير نمونه، ج27، ص: 92
محتوى و فضيلت سوره” الضحى”
اين سوره كه از سورههاى مكى است، و طبق بعضى از روايات وقتى نازل شد كه پيامبر ص بر اثر تاخير و انقطاع موقت وحى ناراحت بود، و زبان دشمنان نيز باز شده بود، سوره نازل شد و همچون باران رحمتى بر قلب پاك پيامبر ص نشست، و تاب و توان تازهاى به او بخشيد و زبان بدگويان را قطع كرد.
اين سوره با دو سوگند آغاز مىشود، سپس به پيامبر ص بشارت مىدهد كه خدا هرگز تو را رها نساخته است.
بعد به او نويد مىدهد كه خداوند آن قدر به او عطا مىكند كه خشنود شود.
و در آخرين مرحله، گذشته زندگانى پيامبر ص را در نظر او مجسم مىسازد كه خداوند چگونه او را هميشه مشمول انواع رحمت خود قرار داده، و در سختترين لحظات زندگى حمايتش نموده است.
و لذا در آخرين آيات به او دستور مىدهد كه (به شكرانه اين نعمتهاى بزرگ الهى) با يتيمان و مستمندان مهربانى كند و نعمت خدا را بازگو نمايد در فضيلت اين سوره همين بس كه در حديثى از پيغمبر اكرم ص نقل شده است
من قرأها كان ممن يرضاه اللَّه، و لمحمد (ص) ان يشفع له و له عشر حسنات بعدد كل يتيم وسائل!:
” هر كس آن را تلاوت كند از كسانى خواهد بود كه خدا از آنها راضى مىشود و شايسته است كه محمد ص براى او شفاعت كند و به عدد هر يتيم و مسكين سؤال كننده ده حسنه براى او خواهد بود” «1».
و اينهمه فضيلت از آن كسى است كه آن را بخواند و در عمل پياده كند.
__________________________________________________
(1)” مجمع البيان” جلد 10 صفحه 503.
ير نمونه، ج27، ص: 93
قابل توجه اينكه مطابق روايات متعددى، اين سوره و سوره آينده (سوره ا لم نشرح) يك سوره است، و لذا براى اينكه در هر ركعت بعد از سوره حمد بايد يك سوره كامل خوانده شود اين دو سوره را بايد با هم خواند (نظير اين معنى در باره سورههاى” فيل” و” لايلاف” نيز گفته شده است).
و اگر درست در محتواى اين دو سوره دقت كنيم مىبينيم پيوند مطالب آنها بقدرى زياد است كه حتما يكى ادامه ديگرى مىباشد، هر چند ميان آن دو” بسم اللَّه” فاصله شده است.
در اينكه آيا اين دو سوره از هر نظر يكى است؟ يا در خصوص نماز بايد در حكم يك سوره حساب شود؟ گفتگويى است كه بايد شرح آن را در كتب فقهى (بحث قرائت نماز) مطالعه كرد، ولى به هر حال اجماع علماء بر اين است كه در قرائت نماز نمىتوان به يكى از اين دو قناعت نمود.
تفسير نمونه، ج27، ص: 94
[سوره الإنسان (76): آيات 5 تا 11]
إِنَّ الْأَبْرارَ يَشْرَبُونَ مِنْ كَأْسٍ كانَ مِزاجُها كافُوراً (5) عَيْناً يَشْرَبُ بِها عِبادُ اللَّهِ يُفَجِّرُونَها تَفْجِيراً (6) يُوفُونَ بِالنَّذْرِ وَ يَخافُونَ يَوْماً كانَ شَرُّهُ مُسْتَطِيراً (7) وَ يُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلى حُبِّهِ مِسْكِيناً وَ يَتِيماً وَ أَسِيراً (8) إِنَّما نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ لا نُرِيدُ مِنْكُمْ جَزاءً وَ لا شُكُوراً (9)
إِنَّا نَخافُ مِنْ رَبِّنا يَوْماً عَبُوساً قَمْطَرِيراً (10) فَوَقاهُمُ اللَّهُ شَرَّ ذلِكَ الْيَوْمِ وَ لَقَّاهُمْ نَضْرَةً وَ سُرُوراً (11)
ترجمه:
5- ابرار (نيكان) از جامى مىنوشند كه با عطر خوشى آميخته است.
6- از چشمهاى كه بندگان خاص خدا از آن مىنوشند، و از هر جا بخواهند آن را جارى مىسازند! 7- آنها به نذر خود وفا مىكنند، و از روزى كه عذابش گسترده است مىترسند.
8- و غذاى (خود) را با اينكه به آن علاقه (و نياز) دارند به مسكين و يتيم و اسير مىدهند.
9- (و مىگويند:) ما شما را براى خدا اطعام مىكنيم و، هيچ پاداش و تشكرى از تفسير نمونه، ج25، ص: 343
شما نمىخواهيم.
10- ما از پروردگارمان خائفيم در آن روز كه عبوس و شديد است.
11- از اين رو خداوند آنها را از شر آن روز نگه مىدارد و از آنها استقبال مىكند در حالى كه شادمان و مسرورند.
شان نزول: (سندى بزرگ بر فضيلت اهل بيت پيامبر” ص”).
ابن عباس مىگويد حسن و حسين ع بيمار شدند پيامبر ص با جمعى از ياران به عيادتشان آمدند، و به على ع گفتند: اى ابو الحسن! خوب بود نذرى براى شفاى فرزندان خود مىكردى، على ع و فاطمه ع و فضه كه خادمه آنها بود نذر كردند كه اگر آنها شفا يابند سه روز روزه بگيرند (طبق بعضى از روايات حسن و حسين ع نيز گفتند ما هم نذر مىكنيم روزه بگيريم).
چيزى نگذشت كه هر دو شفا يافتند، در حالى كه از نظر مواد غذايى دست خالى بودند على ع سه من جو قرض نمود، و فاطمه س يك سوم آن را آرد كرد، و نان پخت، هنگام افطار سائلى بر در خانه آمد و گفت: السلام عليكم اهل بيت محمد ص” سلام بر شما اى خاندان محمد! مستمندى از مستمندان مسلمين هستم، غذايى به من بدهيد خداوند به شما از غذاهاى بهشتى مرحمت كند، آنها همگى مسكين را بر خود مقدم داشتند، و سهم خود را به او دادند و آن شب جز آب ننوشيدند.
روز دوم را هم چنان روزه گرفتند و موقع افطار وقتى كه غذا را آماده كرده بودند (همان نان جوين) يتيمى بر در خانه آمد آن روز نيز ايثار كردند و غذاى خود را به او دادند (بار ديگر با آب افطار كردند و روز بعد را تفسير نمونه، ج25، ص: 344
نيز روزه گرفتند).
در سومين روز اسيرى به هنگام غروب آفتاب بر در خانه آمد باز سهم غذاى خود را به او دادند هنگامى كه صبح شد على ع دست حسن ع و حسين ع را گرفته بود و خدمت پيامبر ص آمدند هنگامى كه پيامبر ص آنها را مشاهده كرد ديد از شدت گرسنگى مىلرزند! فرمود! اين حالى را كه در شما مىبينم براى من بسيار گران است، سپس برخاست و با آنها حركت كرد هنگامى كه وارد خانه فاطمه س شد ديد در محراب عبادت ايستاده، در حالى كه از شدت گرسنگى شكم او به پشت چسبيده، و چشمهايش به گودى نشسته، پيامبر ص ناراحت شد.
در همين هنگام جبرئيل نازل گشت و گفت اى محمد! اين سوره را بگير، خداوند با چنين خاندانى به تو تهنيت مىگويد، سپس سوره” هل اتى” را بر او خواند (بعضى گفتهاند كه از آيه” ان الْأَبْرارَ” تا آيه كانَ سَعْيُكُمْ مَشْكُوراً كه مجموعا هيجده آيه است در اين موقع نازل گشت).
آنچه را در بالا آورديم نص حديثى است كه با كمى اختصار در” الغدير” به عنوان” قدر مشترك” ميان روايات زيادى كه در اين باره نقل شده آمده است، و در همان كتاب از 34 نفر از علماى معروف اهل سنت نام مىبرد كه اين حديث را در كتابهاى خود آوردهاند (با ذكر نام كتاب و صفحه آن).
به اين ترتيب روايت فوق از رواياتى است كه در ميان اهل سنت مشهور بلكه متواتر است «1».
__________________________________________________
(1)” الغدير” جلد 3 صفحه 107 تا 111 و در كتاب” احقاق الحق” در جلد 3 صفحه 157 تا 171 حديث فوق از 36 نفر از دانشمندان و علماى اهل سنت با ذكر ماخذ نقل شده است.
تفسير نمونه، ج25، ص: 345
و اما علماى شيعه همه اتفاق نظر دارند كه اين هيجده آيه يا مجموع اين سوره، در ماجراى فوق نازل شده است، و همگى بدون استثناء در كتب تفسير يا حديث، روايت مربوط به آن را به عنوان يكى از افتخارات و فضائل مهم على ع و فاطمه زهرا و فرزندانشان آوردهاند.
حتى چنان كه در آغاز سوره گفتيم اين مطلب به قدرى معروف و مشهور است كه در اشعار شعرا، و حتى در شعر معروف” امام شافعى” آمده است.
در اينجا بهانهجويانى كه هر وقت به فضائل على ع مىرسند حساسيت فوق العادهاى نشان مىدهند منتهاى دقت را در اشكالتراشى به عمل آورده و خرده- گيرىهايى بر اين شان نزول دارند از جمله:
1- اين سوره” مكى” است در حالى كه داستان شان نزول مربوط به بعد از تولد امام حسن ع و امام حسين ع است كه قطعا در مدينه واقع شده! ولى چنان كه در آغاز اين سوره مشروحا بيان كرديم دلائل روشنى در دست داريم كه نشان مىدهد تمام سوره” هل اتى” و يا لا اقل” هيجده آيه” در مدينه نازل شده است.
2- لفظ آيه عام است چگونه مىتوان آن را تخصيص به افراد معينى داد.
ولى ناگفته پيدا است كه عام بودن مفهوم آيه منافاتى با نزول آن در مورد خاصى ندارد، بسيارى از آيات قرآن مفهوم عام و گستردهاى دارد، ولى شان نزول كه مصداق اتم و اعلاى آن است مورد خاصى مىباشد، و اين عجيب است كه عموميت مفهوم آيهاى را كسى دليل بر نفى شان نزول آن بگيرد.
3- بعضى، شان نزولهاى ديگرى نقل كردهاند كه با شان نزول فوق سازگار نيست، از جمله اينكه” سيوطى” در” در المنثور” نقل كرده كه مرد سياه پوستى خدمت پيامبر ص آمد و از” تسبيح” و” تهليل” سؤال كرد.
تفسير نمونه، ج25، ص: 346
عمر گفت: بس است زياد از رسول خدا سؤال كردى، پيامبر ص فرمود عمر خاموش باش، و در اين هنگام سوره” هل اتى” بر پيامبر ص نازل شد! «1».
در حديث ديگرى در همان كتاب آمده است كه مردى از حبشه خدمت رسول خدا ص آمد و مىخواست از او سؤال كند، پيامبر ص فرمود سؤال كن و فرا گير، عرض كرد اى رسول خدا گروه شما از نظر رنگ و صورت و نبوت به ما برترى داريد، اگر من به آنچه تو ايمان آوردهاى ايمان بياورم، و همانند آنچه عمل مىكنى عمل كنم، من با تو در بهشت خواهم بود؟ فرمود آرى، سوگند به كسى كه جانم به دست او است سفيدى سياهپوستان در بهشت از هزار سال راه ديده مىشود، سپس پيامبر ثوابهاى مهمى براى گفتن لا اله الا اللَّه و سبحان اللَّه و بحمده بيان فرمود و در اين هنگام سوره هل اتى نازل شد! «2».
ولى با توجه به اينكه اين روايات تقريبا هيچگونه تناسبى با مضمون آيات سوره” هل اتى” ندارد، به نظر مىرسد كه براى پايمال كردن شان نزول سابق از سوى عمال بنى اميه يا مانند آنان جعل شده باشد.
4- بهانه ديگر كه ممكن است در اينجا مطرح شود اين است كه چگونه انسان مىتواند سه روز گرسنه بماند و تنها با آب افطار كند؟! ولى اين ايراد عجيبى است براى اينكه خود ما افراد متعددى را ديدهايم كه براى بعضى از معالجات طبى سه روز كه سهل است امساك معروف” چهل روز” را انجام دادهاند، يعنى چهل روز تمام تنها آب نوشيدهاند! و مطلقا غذايى نخوردهاند! و همين امر باعث درمان بسيارى از بيماريهاى آنها شده،
__________________________________________________
(1)” در المنثور” جلد 6 صفحه 297.
(2) همان مدرك.
تفسير نمونه، ج25، ص: 347
حتى يكى از اطباى معروف غير مسلمان بنام” الكسى سوفورين” كتابى در زمينه آثار درمانى مهم چنين امساكى با ذكر برنامه دقيق آن نوشته است «1».
حتى اگر تعجب نكنيد بعضى از همكاران در تفسير نمونه، اين امساك را تا 22 روز عملا انجام دادهاند.
5- بعضى ديگر براى اينكه به سادگى از كنار اين فضيلت بگذرند از طريق ديگرى وارد شدهاند، مثلا” آلوسى” مىگويد: اگر بگوئيم اين سوره در باره على ع و فاطمه س نازل نشده چيزى از قدر آنها نمىكاهد، زيرا داخل بودن آنها در عنوان” ابرار” مطلب آشكارى است كه هر كس مىداند، سپس به بيان بعضى از فضائل آنها پرداخته، مىگويد: انسان چه در باره اين دو بزرگوار مىتواند بگويد جز اينكه على ع مولاى مؤمنان و وصى پيامبر ص و فاطمه س پاره تن رسول خدا ص و جزء وجود محمدى ص و حسنين ع روح و ريحان، و آقايان جوانان بهشتند، اما مفهوم اين سخن ترك ديگران نيست، بلكه هر كس غير اين راه را بپويد گمراه است «2».
ولى ما مىگوئيم اگر بنا شود فضيلتى را با اين شهرت ناديده بگيريم، بقيه فضائل نيز تدريجا به چنين سرنوشتى دچار مىشود، و روزى فرا خواهد رسيد كه بعضى اصل فضيلت على و بانوى اسلام و حسنين ع را نيز انكار كنند! قابل توجه اينكه در بعضى از روايات از خود على ع نقل شده كه در موارد متعدد به نزول اين آيات در مورد خود و فرزندانش در مقابل مخالفان استدلال كرده است «3».
__________________________________________________
(1) اين كتاب بنام كتاب” روزه، روش نوين براى درمان بيماريها” به فارسى ترجمه و نشر شده است.
(2)” روح المعانى” جلد 29 صفحه 158.
(3)” احتجاج طبرسى” و” خصال صدوق” (طبق نقل الميزان جلد 20 صفحه 224).
تفسير نمونه، ج25، ص: 348
اين نكته نيز قابل توجه است كه” اسير” معمولا در” مدينه” وجود داشت، و در مكه به حكم آن كه هنوز غزوات اسلامى شروع نشده بود كمتر اسير ديده مىشد، و اين گواه ديگرى بر مدنى بودن اين سوره است.
آخرين نكتهاى را كه در اينجا لازم به ياد آورى مىدانيم اين است كه به گفته جمعى از دانشمندان اسلامى از جمله” آلوسى” مفسر معروف اهل سنت بسيارى از نعمتهاى بهشتى در اين سوره بر شمرده شده است ولى از” حور العين” كه غالبا در قرآن مجيد در عداد نعمتهاى بهشتى آمده مطلقا سخنى مطرح نيست، ممكن است اين امر به خاطر نزول اين سوره در باره فاطمه زهرا و همسر و فرزندانش مىباشد كه به احترام بانوى اسلام” س” ذكرى از” حور” به ميان نيامده! «1».
گرچه بحث ما در زمينه اين شان نزول طولانى شد ولى در برابر اشكال- تراشيهاى بهانهجويان چارهاى جز اين نبود.
تفسير: پاداش عظيم ابرار:
در آيات گذشته بعد از آن كه انسانها را به دو گروه” شكور” و” كفور” يا” شكرگزار” و” كفران كننده” تقسيم كرد، اشاره كوتاهى به مجازات و كيفر سخت كفران كنندگان آمده بود، آيات مورد بحث به سراغ پاداشهاى شكر گزاران و ابرار (نيكان و پاكان) مىرود، و نكات جالبى در اين زمينه يادآورى مىكند.
نخست مىفرمايد:” نيكان از جامى مىنوشند كه با عطر خوشى آميخته است”
__________________________________________________
(1)” روح المعانى” جلد 29 صفحه 158.
ير نمونه، ج25، ص: 349
(إِنَّ الْأَبْرارَ يَشْرَبُونَ مِنْ كَأْسٍ كانَ مِزاجُها كافُوراً).
” ابرار” جمع” بر” (بر وزن رب) در اصل به معنى وسعت و گستردگى است، و به همين جهت صحراهاى وسيع را” بر” مىگويند، و از آنجا كه افراد نيكوكار اعمالشان نتائج گستردهاى در سطح جامعه دارد اين واژه بر آنها اطلاق مىشود، و” بر” (به كسر ب) به معنى” نيكو كارى” است، بعضى گفتهاند فرق بيان آن و” خير” اين است كه” بر” به معنى” نيكى توام با توجه” است در حالى كه” خير” معنى اعمى دارد.
” كافور” در لغت معانى متعددى دارد و يكى از معانى معروف آن بوى خوش است همچنين گياهى است خوشبو، و يكى ديگر از معانى آن همان” كافور” معمولى است كه بوى تندى دارد، و براى مصارف طبى از جمله ضدعفونى كردن به كار مىرود.
به هر حال آيه فوق نشان مىدهد كه اين شراب طهور بهشتى بسيار معطر و خوشبو است كه هم ذائقه از آن لذت مىبرد، و هم شامه.
بعضى از مفسران نيز گفتهاند” كافور” نام يكى از چشمههاى بهشتى است، ولى اين تفسير با تعبير” كانَ مِزاجُها كافُوراً” كه مىگويد آميخته با كافور است سازگار نيست.
از سوى ديگر با توجه به اين كه كافور از ماده” كفر” به معنى” پوشش” است، بعضى از ارباب لغت مانند” راغب” در” مفردات” معتقدند كه انتخاب اين نام براى” كافور” به خاطر پوشيده بودن ميوه درختى كه اين ماده از آن گرفته مىشود در ميان غلافها است.
بعضى نيز تعبير” كافور” را اشاره به سفيدى فوق العاده و خنكى آن دانستهاند، زيرا كافور معمولى نيز از نظر” خنكى” و” سفيدى” ضرب المثل است.
اما روى هم رفته تفسير نخست از همه مناسبتر به نظر مىرسد، به خصوص تفسير نمونه، ج25، ص: 350
اين كه گاهى در عبارات كافور را همرديف مشك و عنبر شمردهاند كه از بهترين بوهاى خوش است.
سپس به سرچشمهاى كه اين جام شراب طهور از آن پر مىشود اشاره كرده مىافزايد:” اين از چشمه خاصى است كه بندگان خدا از آن مىنوشند، و آن را از هر جا بخواهند جارى مىسازند”! (عَيْناً يَشْرَبُ بِها عِبادُ اللَّهِ يُفَجِّرُونَها تَفْجِيراً «1» «2»).
آرى اين چشمه شراب طهور چنان در اختيار ابرار و عباد اللَّه است كه هر جا اراده كنند از همانجا سر بر مىآورد، و جالب اينكه در حديثى از امام باقر ع نقل شده كه در توصيف آن فرمود: هى عين فى دار النبى (ص) تفجر الى دور الانبياء و المؤمنين:” اين چشمهاى است در خانه پيغمبر اسلام ص كه از آنجا به خانه ساير پيامبران و مؤمنان جارى مىشود” «3».
آرى همانگونه كه در دنيا چشمههاى علم و رحمت از خانه پيامبر اكرم
__________________________________________________
(1) در اينكه نصب” عينا” براى چيست؟ احتمالات زيادى دادهاند، شايد از همه مناسبتر اين است كه” عينا”” منصوب به نزع خافض است، و در تقدير” من عين” بوده، بعضى نيز گفتهاند” بدل” از” كافورا” و يا منصوب به اختصاص يا مدح است، و يا مفعول فعل مقدرى است، و در تقدير” يشربون عينا” مىباشد، ولى همانگونه كه گفتيم معنى اول مناسبتر است. […..]
(2)” يشرب” هم به وسيله با متعدى مىشود و هم بدون آن و” با” در” بها” ممكن است به معنى” من” باشد.
(3) تفسير” نور الثقلين” جلد 5 صفحه 477 و” روح المعانى” جلد 29 صفحه 155.
تفسير نمونه، ج25، ص: 351
ص به سوى بندگان خدا و نيكان سرازير مىشود، در آخرت كه تجسم بزرگى از اين برنامه است چشمه شراب طهور الهى از همين بيت وحى مىجوشد، و شاخههاى آن به خانههاى مؤمنان سرازير مىگردد!” يفجرون” از ماده” تفجير” در اصل از ريشه” فجر” گرفته شده كه به معنى شكافتن وسيع است، خواه شكافتن زمين باشد، يا چيز ديگر، و از آنجا كه نور صبح گويى پرده شب را مىشكافد به آن” فجر” گفتهاند، و به شخص فاسق از اين رو” فاجر” مىگويند كه پرده حيا و پاكى را دريده، و از مسير حق خارج شده است.
اما در آيه مورد بحث به معنى شكافتن زمين است.
قابل توجه اينكه در ميان نعمتهاى فراوان بهشتى كه در اين سوره آمده است نخستين نعمت” شراب طهور معطر خاصى” ذكر شده، و اين شايد به خاطر آن است كه پس از فراغ از حساب محشر در نخستين گام كه در بهشت مىنهند با نوشيدن از اين شراب هر گونه اندوه و ناراحتى و ناخالصى را از درون جان خود مىشويند، و سرمست از عشق حق به استفاده از ساير مواهب بهشتى مىپردازند.
در آيات بعد به ذكر اعمال و اوصافى كه” ابرار” و” عباد اللَّه” دارند، پرداخته با ذكر پنج وصف دليل استحقاق آنها را نسبت به اين همه نعمتهاى بىمانند توضيح مىدهد.
مىفرمايد:” آنها به نذر خود وفا مىكنند” (يُوفُونَ بِالنَّذْرِ).
” و از روزى كه عذاب و شر آن گسترده است بيمناكند” (وَ يَخافُونَ يَوْماً كانَ شَرُّهُ مُسْتَطِيراً).
تفسير نمونه، ج25، ص: 352
جمله” يوفون” و” يخافون” و جملههاى بعد از آن كه همه به صورت” فعل مضارع” آمده نشان مىدهد كه اين برنامه مستمر و هميشگى آنان است.
البته همانگونه كه در شان نزول گفتيم مصداق اتم و اكمل اين آيات امير مؤمنان على و فاطمه زهرا و فرزندان آنها حسن و حسين” سلام اللَّه عليهم اجمعين” مىباشند كه نذر خود را در مورد سه روز روزه داشتن ادا كردند، و جز با آب افطار ننمودند، و قلب آنان از خوف خدا و خوف قيامت مالا مال بود.
” مستطير” به معنى گسترده و پراكنده است، و اشاره به عذابهاى گوناگون و وسيع آن روز عظيم مىباشد.
به هر حال وقتى آنها به نذرهايى كه بر خويشتن واجب كردهاند وفا مىكنند به طريق اولى واجبات الهى را محترم شمرده و در انجام آن مىكوشند.
ترس آنها از شر آن روز بزرگ اشاره به ايمانشان به مساله معاد، و احساس مسئوليت شديد در برابر فرمان الهى است.
آنها به خوبى معاد را باور كردهاند، و به تمام كيفرهاى بدكاران در آن روز ايمان دارند، و اثر اين ايمان در اعمالشان كاملا نمايان است.
سپس به ذكر سومين عمل شايسته آنها پرداخته، مىگويد:” آنها غذاى خود را در عين اينكه به آن نيازمندند و دوست دارند به” مسكين” و” يتيم” و” اسير” مىدهند” (وَ يُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلى حُبِّهِ مِسْكِيناً وَ يَتِيماً وَ أَسِيراً).
اطعام كردن آنها ساده نيست، بلكه توام با ايثار در هنگام نياز شديد است، و از سوى ديگر اطعامى است گسترده كه انواع نيازمندان را از” مسكين” و” يتيم” و” اسير” شامل مىشود، و به اين ترتيب رحمتشان عام و خدمتشان گسترده است.
ضمير در” عَلى حُبِّهِ” به” طعام” باز مىگردد، يعنى در عين اينكه علاقه به طعام تفسير نمونه، ج25، ص: 353
دارند آن را انفاق مىكنند، و به اين ترتيب شبيه چيزى است كه در آيه 92 سوره آل عمران آمده است لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ:” هرگز به حقيقت نيكوكارى نمىرسيد تا از آنچه دوست داريد انفاق كنيد”. بعضى نيز گفتهاند ضمير مزبور به” اللَّه” بر مىگردد كه در آيات گذشته آمده يعنى آنها به عشق پروردگار اطعام اطعام مىكنند ولى با توجه به اينكه اين مطلب در آيه بعد مىآيد معنى اول صحيحتر به نظر مىرسد.
معنى” مسكين” و” يتيم” و” اسير” روشن است، اما در اينكه اين اسير اشاره به كدام اسير است در ميان مفسران گفتگو است.
بسيارى گفتهاند منظور اسيرانى است كه از مشركان و كفار مىگرفتند، و به قلمرو حكومت اسلامى در مدينه مىآوردند، بعضى احتمال دادهاند كه منظور از آن بردگانى است كه اسير دست مالك خود مىباشند، و بعضى آن را به زندانيان تفسير كردهاند، ولى تفسير اول از همه مناسبتر و مشهورتر است.
در اينجا اين سؤال پيش مىآيد كه مطابق شان نزول مرد اسير بر در خانه على ع به هنگام افطار آمد، مگر اسيران زندانى نبودند؟
اما با توجه به يك نكته پاسخ اين سؤال روشن مىشود كه طبق نقل تواريخ در زمان پيامبر ص مطلقا زندانى وجود نداشت، و حضرت ص اسيران را تقسيم كرده و به دست مسلمانان مىسپرد، و مىفرمود مراقب آنها باشيد، و به آنها نيكى كنيد، و گاه كه توانايى بر تامين غذاى آنها نداشتند، از ديگر مسلمانان براى اطعام اسيران كمك مىگرفتند، و آنها را همراه خود و يا حتى بدون همراهى خود به سراغ ساير مسلمانان مىفرستادند، تا به آنها كمك كنند.
زيرا در آن موقع مسلمين سخت در مضيقه بودند.
البته بعدا كه حكومت اسلامى گسترش پيدا كرد، و تعداد اسيران بالا گرفت تفسير نمونه، ج25، ص: 354
و حتى مجرمان با گسترش دامنه حكومت زياد شدند، زندان به وجود آمد، و ارتزاق اسيران و مجرمان از طريق بيت المال صورت مىگرفت «1».
به هر حال از آيه فوق به خوبى استفاده مىشود كه يكى از بهترين اعمال، اطعام محرومان و نيازمندان است، نه تنها نيازمندان مسلمان كه اسيران بلاد شرك نيز تحت پوشش اين دستور اسلامى قرار گرفته، تا آنجا كه اطعام آنها يكى از كارهاى برجسته” ابرار” شمرده شده است.
در حديثى از رسول خدا ص مىخوانيم: استوصوا بالاسرى خيرا و كان احدهم يؤثر اسيره بطعامه:” با اسيران به نيكى رفتار كنيد، مسلمانان هنگامى كه اين سخن را شنيدند گاه غذاى خود را به اسير داده و او را بر خويشتن مقدم مىشمردند” «2».
چهارمين عمل بر جسته ابرار را اخلاص مىشمرد، و مىفرمايد:” آنها مىگويند ما شما را تنها براى خدا اطعام مىكنيم، نه پاداشى از شما مىخواهيم و نه تشكرى” (إِنَّما نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ لا نُرِيدُ مِنْكُمْ جَزاءً وَ لا شُكُوراً).
اين برنامه منحصر به مساله اطعام نيست كه تمام اعمالشان مخلصانه و براى ذات پاك خداوند است و هيچ چشمداشتى به پاداش مردم و حتى تقدير و تشكر آنها نيست، و اصولا در اسلام ارزش عمل به خلوص نيت است، و گرنه اعمالى كه انگيزههاى غير الهى داشته باشد، خواه رياكارانه باشد، و يا به خاطر هواى نفس، و يا تشكر و قدردانى مردم، يا پاداش مادى، و هيچگونه ارزش معنوى و الهى ندارد، و حديث مشهور پيغمبر اكرم ص
لا عمل الا بالنية و انما
__________________________________________________
(1) براى توضيح بيشتر به كتاب” احكام زندان در اسلام” مراجعه كنيد.
(2)” كامل ابن اثير” جلد 2 صفحه 131.
تفسير نمونه، ج25، ص: 355
الاعمال بالنيات
اشاره به همين معنى است.
منظور از” وجه اللَّه” همان ذات خدا است، و گرنه خدا” صورت” جسمانى ندارد، و اين همان چيزى است كه در ساير آيات قرآن نيز روى آن تكيه و تاكيد شده است، در آيه 272 بقره مىخوانيم: وَ ما تُنْفِقُونَ إِلَّا ابْتِغاءَ وَجْهِ اللَّهِ:” شما جز براى خداوند انفاق نكنيد” و در آيه 28 سوره كهف در توصيف همنشينان شايسته پيامبر ص چنين آمده است: وَ اصْبِرْ نَفْسَكَ مَعَ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِيِّ يُرِيدُونَ وَجْهَهُ:” با كسانى باش كه پروردگار خود را صبح و شام مىخوانند، و تنها ذات او را مىطلبند”.
و در آخرين توصيف” ابرار” مىفرمايد:” آنها مىگويند: ما از پروردگارمان خائفيم از آن روز كه عبوس و شديد است” (إِنَّا نَخافُ مِنْ رَبِّنا يَوْماً عَبُوساً قَمْطَرِيراً).
اين سخن ممكن است زبان حال” ابرار” باشد يا زبان قال آنها.
تعبير از روز قيامت به روز” عبوس” و” سخت” با اينكه عبوس از صفات انسان است و به كسى مىگويند كه قيافهاش را در هم كشيده، به خاطر تاكيد بر وضع وحشتناك آن روز است، يعنى آن قدر حوادث آن روز سخت و ناراحت كننده است كه نه تنها انسانها در آن روز عبوسند بلكه گويى خود آن روز نيز عبوس است.
در اينكه” قمطرير” از چه مادهاى گرفته شده؟ در ميان مفسران و ارباب لغت گفتگو است، بعضى آن را از” قمطر” مىدانند، و بعضى آن را مشتق از ماده” قطر” (بر وزن مرغ) و ميم را زائده مىدانند.
ولى مشهور همان اول است كه به معنى شديد و عبوس است «1».
__________________________________________________
(1)” مفردات” راغب” لسان العرب”،” المنجد”،” قرطبى” و” مجمع البيان”.
تفسير نمونه، ج25، ص: 356
در اينجا سؤالى پيش مىآيد و آن اينكه اگر” ابرار” تنها براى ذات پاك خدا كار مىكنند پس چرا مىگويند ما از عذاب روز قيامت بيمناكيم، آيا انگيزه الهى، با انگيزه ترس از عذاب قيامت، سازگار است؟! اما با توجه به يك نكته پاسخ اين سؤال روشن مىشود، و آن اين كه آنها به هر حال به خاطر خدا گام بر مىدارند، و اگر از عذاب قيامت مىترسند به خاطر آن است كه عذاب الهى است، و اگر به نعمتهاى بهشت علاقه دارند چون اين نعمتها از ناحيه او است، و اين همان چيزى است كه در باب” نيت عبادت” در فقه مطرح است كه مىگويند: قصد قربت در عبادات منافات با انگيزه علاقه به ثواب، و ترس از عقاب، و يا حتى كسب مواهب مادى اين دنيا از سوى خداوند (مانند نماز استسقا براى نزول باران) ندارد، زيرا همه اينها بازگشت به خداوند مىكند، و به اصطلاح از قبيل” داعى بر داعى” است، هر چند مرحله عالى عبادت اين است كه علاقه به نعمتهاى بهشت و ترس از عذاب دوزخ نيز انگيزه آن نباشد بلكه يك پارچه به عنوان” حبا للَّه” انجام گيرد.
تعبير به” إِنَّا نَخافُ مِنْ رَبِّنا يَوْماً عَبُوساً قَمْطَرِيراً” نيز شاهد بر اين است كه اين خوف نيز خوف از پروردگار است.