چرا باید ” اسرائیل از صفحه روزگار محو شود12″

و خداوند به من گفت: … نبی‌ای را برای ایشان، از میان رادران ایشان، مثل تو مبعوث خواهم کرد و کلام خود را به دهانش خواهم گذاشت و هر آنچه به او امر فرمایم، به ایشان خواهم گفت. و هرکس که سخنان مرا که او به اسم من گوید، نشنود، من از مطالبه خواهم کرد. الف. تحریف تاریخ :نویسندگان جهان شیعه مسئله یهود را امری مهم به شمار آورده و درباره آن کتاب‌های بسیار نوشته‌اند؛ چرا که بخش عمده‌ای از تاریخ قرآن، به بازگویی تاریخ بنی‌اسرائیل و یهود و رویارویی آنان با پیامبر آخرالزمان پرداخته است. و همین کافی است که بخش عمده‌ای از نویسندگان مسلمان به مسئله‌ای توجه کند که قرآن بدان توجه فراوان کرده است. اما با نگاهی هرچند گذرا، به کارنامة آثار نویسندگان شیعه، چنین چیزی را نخواهیم دید! و حتی در کتابخانه‌ها نیز در این زمینه آثار فراوانی یافت نمی‌شود. علت چیست؟ در پاسخ باید گفت: یهود برای تأثیرگذاری بر تاریخ، تلاش فراوان کرده و هزینه‌های هنگفتی را برای این کار و تحریف تاریخ صرف کرده است. ایجاد سیستمی برای حذف و سانسور کتاب‌ها و نوشتارهای ضد یهودی، از این جمله است. و این همه توفق در تحریف تاریخ را، مدیون تمام آموزش‌هایی است که در دوران بیابان دیده است. با بررسی اندک تاریخ، سرانگشت خود یهودیان را در جنگ‌هایی که ضد خودشان شده، خواهیم یافت. بهره‌گیری از حربة مظلوم‌نمایی و دست‌یابی به هدف، یکی از مهم‌ترین ابزار آنان است. گویی در طول تاریخ، دستی در کار بوده است که یهودیان را از سال‌های پیش از میلاد تا قرون حاضر، همیشه ستم‌کش و در عین حال شجاع و راسخ در عقیده نشان دهد. آمار شگفت‌انگیز کشتارهای یهودیان که بیشتر به صورت اعدام دسته‌جمعی گزارش شده است، احتمال جعل و دست کم، تحریف را در ذهن تقویت می‌کند.  پس از عیسی(ع) تنها عنصر تهدید علیه یهود، پیامبر آخرالزمان بود که اوصاف او را که در تورات نیز آمده است، به دقت می‌دانستند. آنان دست به تحریف معنوی زدند و آیات مربوط به پیامبر اسلام را به گونه‌ای دیگر تفسیر کردند.  خداوند دربارة این عمل آنها می‌فرماید:
إِنَّ الَّذِينَ يَكْتُمُونَ مَا أَنزَلَ اللّهُ مِنَ الْكِتَابِ وَيَشْتَرُونَ بِهِ ثَمَنًا قَلِيلاً أُولَئِكَ مَا يَأْكُلُونَ فِي بُطُونِهِمْ إِلاَّ النَّارَ وَلاَ يُكَلِّمُهُمُ اللّهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَلاَ يُزَكِّيهِمْ وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ؛
آنان که کتابی را که خدا نازل کرده است پنهان می‌دارند. تا بهای اندکی بستانند، شکم‌های خود را جز از آتش انباشته نمی‌سازند. و خدا در روز قیامت با آنها سخن نگوید و پاکشان نسازد و برای آنها عذابی درد آور است.
سازمان یهود که مجموعة گستره‌ای از اطلاعات را در اختیار دارد. پیامبر آینده را هماند فرزندان خویش، می‌شناسند.
این سازمان که عیسی(ع) را به پیامبر مفقودالاثر تاریخ تبدیل کرد، و در حواریان عیسی(ع) نفوذ کرد، در مقابل تهدید نهایی که درصدد نابودی آن است، چه خواهد کرد؟
پس از حضرت عیسی(ع) سازمان یهود، دیگر جز اسلام هیچ تهدیدی را در برابر خود نمی‌دید. آنان دربارة اسلام و اهداف آن آورنده و ادامه دهندة آن، اطلاعات جامع و کاملی داشتند. با توجه به آموزش‌های پیشین و تجربة ممتد دربه کارگیری آن آموزش‌ها و نیز با توجه به تأکید و پشتکاری که این سازمان‌ در رسیدن به حکومت جهانی داشت، طبیعی است که در برابر این تهدید به برنامه‌ریزی و مقابله بپردازد؛ همان گونه که در برابر عیسی(ع) ایستاد. شایعة فحشای مریم(س) و تصمیم به سنگسار ایشان  و براندازی عیسی(ع) همه از برنامه‌های یهود بود.
از مجمو، عملیات یهودیان می‌توان دریافت که این عملیات‌ها برای مبارزه با پیامبرآخرالزمان، در سه مرحله طرح‌ریزی شده بود.
1. ترور و جلوگیری از پیدایش پیامبر اکرم(ص)؛
2. ایجاد موانع تأخیری بر سر راه ایشان برای جلوگیری از رسیدنشان به قدس؛ چون قدس محور خواستة یهود است و اگر این منطقه به دست پیامبر اسلام فتح شود، یهود برای همیشه ناامید می‌شود.
3. نفوذ در حکومت پیامبرخاتم(ص) و به دست‌گیری آن در صورت تشکیل؛

ب. انتظار جهانی
در عصر بعثت، ادیان مدعی آن روز همچون مسیحیت و یهود، از شخصی می‌گویند که ظهور خواهد کرد و جهان را از فتنه و ستم و بی‌عدالتی پاک خواهد ساخت. بیشترین ترویج از سوی جهان مسیحیت است؛ کشیشان و عالمان مسیحیت به شدت در جهان آن روز، در فشار تهاجم شرک و کفر بودند. می‌خواستند با آن فساد مبارزه کنند و برای اینکه مؤمنان را در حالت امید نگه دارند، آیاتی را که در انجیل مربوط به پیامبر است می‌خواندند.
الَّذِينَ يَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِيَّ الأُمِّيَّ الَّذِي يَجِدُونَهُ مَكْتُوبًا عِندَهُمْ فِي التَّوْرَاةِ وَالإِنْجِيلِ؛
آنان که از این رسول، این پیامبر امی، که نامش را در تورات و انجیل می‌یابند پیروی می‌کنند… .
از آن سوی، یهودیان نیز منجی آخرالزمان را از خویش می‌دانند. کسانی که در مکه زندگی می‌کردند، به یمن، حبشه و شام هجرت داشتند. نجران یمن، مرکز مسیحیان بود که از اخبار مربوط به پیامبرآخرالزمان موج می‌زد. همه منتظر او بودند. آنان تا اهالی مکه را می‌دیدند می‌پرسیدند: در شهر شما اتفاقی نیافتده است؟  چون مطابق کتاب‌های آنان، در جبل فاران، که همه جبل النور و غار حرا در مکه است،  پیامبر موعود، ظهور خواهد کرد. این خبر به مکه منتقل میشود و دهان به دهان می‌گردد. مسیحیان در عصر نزدیک به بعثت، به مکه مهاجرت داشتند؛ یعنی کشیش‌ها و عالمانی که علمای اسلام آن روز بودند، آستانة ظهور را نزدیک می‌دیده و برای اینکه حضور او را درک کنند، به مکه رفته بودند و براساس تفاوت برداشت‌هایشان از تورات و انجیل، نقاطی را که بر می‌گزیدند متفاوت بود.  بسیاری از اینها علمای مسیحی بودند که در این مکان‌ها منتظر ظهور بودند. پسرعموی حضرت خدیجه، ورق بن‌نوفل، از این جمله بوده است. با توجه به اینکه همة آبای پیامبر، موحد و مسلمان بوده‌اند  و از سوی دیگر، آخرین رسالت، رسالت عیسی(ع) بوده لذا می‌بایست آنها را از مؤمنان به دین اصلی عیسی(ع) دانست. حضرت خدیجه دربارة پیامبر اطلاعات بسیاری داشته است و پیش از ازدواج ایشان را شناخته است. در همان سال‌هایی که پیامبر(ص) به دنیا آمد، برخی فرزند خود را به نام محمد نام‌گذاری کرده بودند که شاید فرزندشان همان کسی باشد که نوید آن را داده‌اند.
زمانی حضرت عبدالمطلب برای تجارت به یمن رفته بود. یمن در عصر تولد پیامبر، تحت سلطة ایرانیان بود. فرماندار یمن از سوی دیار ایران، سیف‌بن ذی یزن بود. در ملاقات سیف با عبدالمطلب، گفت‌وگوهای جالبی روی می‌دهد. شبی سیف، عبدالمطلب  را در خلوت فرا می‌خواند و می‌گوید: می‌خواهم رازی از رازهای خود را برای تو باز گویم و می‌خواهم آن را پنهان کنی تا هنگام ظهور فرا رسد. در شهر شما طفلی خوش‌رو و خوش‌بدن که یگانة اهل زمین است به دنیا آمده است. در کتاب‌های بنی‌اسرائیل وصف او از ماه شب چهاردهم روشن‌تر است. سیف پس از بیان ویژگی‌های پیامبر موعود آهی از حسرت می‌کشد و می‌گوید: کاش در عصر پیامبری او بودم و از جان یاری‌اش می‌کردم. سپس عبدالمطلب را به پاسداری از او در برابر یهود سفارش می‌کند که اگر او را بیابند خواهند کشت.
ج. تروریسم تاریخی یهود
اگر تروریسم را در تاریخ پی جویی کنیم، در می‌یابیم که یهودیان بنیان‌گذار آن‌اند. ترور که واژه‌ای فرانسوی است، معادل «فتک» در عربی و در فرهنگ سیاسی، به معنای کشتن غافلانه هدفمند است؛  بنابراین ترور کور معنا ندارد. با نگاهی به سیره و روایات معصومان(ع) در می‌یابیم که آن بزرگواران چنین امری را تجویز ننکرده و خود نیز از آن پرهیز می‌کرده‌اند. کشتن مجرمی که خود می‌داند تحت تعقیب و حکمش اعدام است، ترور و فتک به شمار نمی‌آ‌ید؛ بلکه آن را «اغتیال» گفته‌اند. بنابراین ترور به مواردی اطلاق می‌شود که از سوی قاتل هشداری به فرد مورد هدف و تعقیب نمی‌دهند.
یکی از شخصیت‌های یهودی که به دست یاران پیامبر(ص) کشته شد، کعب‌بن اشرف است. برخی کشته شدن کعب را نوعی ترور می‌دانند که رسول خدا(ص) مرتکب آن شده است. در حالی که با توجه به تعریف و ویژگی‌های ترور، این قتل از این تعریف خارج است. وقتی فتنه‌گری‌های کعب از اندازه گذشت و به رویارویی تبلیغاتی و نظامی با پیامبر و مسلمانان رسید، پیامبر رسماً و به طور علنی در مسجدالنبی دستور کم کردن شر او را صادر نمود، کعب نیز به خوبی می‌دانست اگر مسلمانان به او دست یابند، خونش را خواهند ریخت؛ بنابراین کشته  شدن کعب از مفهوم ترور خارج است.
یهود با شناسایی نور نبوت در اجداد پیامبر(ص) و با تطبیق آن با علائم ذکر شده در کتاب‌های آسمانی سعی در خاموش کردن این نور داشتند. در این فصل به تلاش‌های یهود در زمینة جلوگیری از پیدایش پیامبراکرم(ص) خواهیم پرداخت.
1. ترور هاشم
حضرت هاشم، جد اعلای پیامر(ص)، مکی است، اما قبر ایشان در غزة فلسطین است! ایشان از مکه برای تجارت به سوی شام خارج شده و در یثرب مهمان رئیس یکی از قبایل مستقر در مدینه به نام عمروبن زید بن لبید خزرجی می‌شود. هاشم با دختر عمرو، سلمی، ازدواج می‌کند. پس از ازدواج، هاشم، همسرش را به مکه برد، وقتی سلمی حامله شد طبق شرطی که هنگام ازدواج کرده بودند او را برای وضع حمل به نزد خانواده‌اش در یثرب برگرداند و خود از آنجا برای تجارت به شام رفت، به هنگام رفتن به سفر، به همسرش سفارش می‌کند: احتمال دارد از این سفر باز نگردم. خداوند به تو پسری خواهد داد. از او سخت نگهداری کن. هاشم به غزه می رود و پس از پایان تجارت، آهنگ بازگشت می‌کند. اما در همان شب، به ناگاه دچار بیماری می‌شود. اصحابش را فرا می خواند و می‌گوید: به مکه باز گردید. به مدینه که رسیدید، همسرم را سلام برسانید و سفارش کنید  فرزندم را که از او متولد خواهد شد؛ به او بگویید که آن بزرگ‌ترین دغدغة من است. پس قلم وکاغذی می‌خواهد و وصیت‌نامه‌ای می‌نویسد که بخش عمده‌ای از آن در سفارش به پاسداری از فرزند است و اشتیاقش به زیارت او.
موسی(ع) به یهودیان خبر آمدن پیامبر اکرم (ص) را داده بود. اینان از قیافة او، پدر و مادر نسل او، آگاه بودند و گنیجنه‌ای از اطلاعات را در اختیار داشتند و آنان مسلط به علم چهره‌شناسی بودند که از موسی(ع) آموخته بودند و نسل به نسل به آنان منتقل شده بود. بنابراین، هاشم، در چشم آنها آشنا بود و یهودیان به خوبی می‌دانستند که پیامبر آخرالزمان، از نسل اوست. اما تیر آنها دیر به هدف خورد، و هنگامی هاشم ترور شد که نطفة عبدالمطلب در مدینه بسته شده بود.
2. ترور عبدالمطلب
فرزند هاشم در مدینه به دنیا آمد و رشد کرد. او را شیبه نامیدند. به توصیة هاشم، مادر پاسداری او را بر عهده گرفت و جالب است که مادر دیگر ازدواج نکرد.
مردی از بنی عبدمناف به هنگام رفتن برای تجارت، در یثرب، می‌بیند یکی از بچه‌ها در حال بازی، خود را فرزند هاشم می‌خواند. از حال او می‌پرسد؛ او خود را معرفی می‌کند و آن مرد این خبر را به مُطلب می‌رساند  و مُطلب، با توافق مادرش این کار را کرد.  به هنگام مراجعت مُطلب و شیبه، یهودیان آنان را شناسایی کرده و به آنها حمله کردند که با اعجاز نجات یافتند.  وقتی مُطلب او را به مکه آورد، مردم به گمان اینکه او غلام مُطلب است او را عبدالمطلب نام نهادند و این نام بر او ماند.
3.ترور عبدالمطلب
یهود در ترور عبدالمطلب ناکام ماند و از او عبدالله به دنیا آمد. عبدالله اهل مکه است و قبرش در مدینه در مقر یهود و این عجیب می‌نماید.
دربارة عبدالله، داستان‌های صریح‌تر است. یهودیان بارها دست به ترور او زده‌اند و ناکام‌ مانده‌اند.
روزی وهب بن عبد مناف، یکی از تاجران مکه، عبدالله را که آنروز جوانی بیست و پنج‌ساله بود، دید که یهودیان در میانش گرفته‌اند و می‌خواهند او را بکشند. وهب ترسید و گریخت. میان بنی‌هاشم آمد و فریاد زد: عبدالله را دریابید که دشمنان او را در میان گرفته‌اند. عبدالله معجزه‌آسا نجات یافت. وهب که شاهد نجات معجزه‌آسای عبدالرله بود و نور نبوت را در چهرة او می‌دید، پیشنهاد ازدواج دخترش، آمنه و عبدالله را داد. این ازدواج مبارک سر می‌گیرد،  گفته‌اند: خانمی از کاهنان یهود را فرستادند که همسر عبدالله شود تا نطفة پیامابر آخرالزمان به این زن منتقل گردد. زن هر روز سر راه عبدالله را می‌گرفت و به او پیشنهاد ازدواج می داد. روز بعد از ازدواج عبدالله، دیگر آن پیشنهاد را نداد، عبدالله از او پرسید چرا این بار سخن پیشینت را تکرار ننمودی؟ گفت: نوری که در پیشانی تو بود دیگر نیست. عبدالله، ازدواج کرده بود.
چند ماه پس از ازدواج آن دو و در شرایطی که آمنه باردار بود، عبدالرله در راه بازگشت از شام بیمار شده، در مدینه از دنیا می‌رود.   تیر یهود برای بار دوم به دیر به هدف می‌خورد. عبدالله به گونه‌ای کاملاً مشکوک در یثرب رحلت می‌کند. اما نمی‌توان خط ترور را ردیابی کرد.
4. تلاش برای ترور پیامبر(ص)
آورده‌اند فردای شب میلاد رسول الله(ص)، یکی از علمای یهود به دارالندوه  آمد و گفت: آیا امشب در میان شما فرزندی متولد  شده است؟ گفتند: نه. گفت: پس باید در فلسطین متولد شده باشد، پسری که نامش احمد است و هلاک یهود به دست او خواهد بود. آنها پس از جلسه سراغ گرفته و دریافتند که پسری برای عبدالله بن عبدالمطلب به دنیا آمده است. آن مرد را خبر کردند که آری در میان ما کودکی به دنیا آمده و قسم به خدا که پسر است. عالم یهودی از آنها خواست که او را نزد کودک ببرند. آنها او را به نزد کودک بردند، او تا بچه را دید، بیهوش شد، چون به هوش آمد گفت: به خدا قسم، پیامبری، تا قیامت از بنی‌اسرائیل گرفته شد. این همان کسی است که بنی‌اسرائیل را نابود می‌کند چون دید قریش از این خبر شاد شدند، گفت: به خدا قسم، کاری با شما کند که اهل مشرق و مغرب از آن یاد کنند.
محمد(ص) از همان نخستین روز تولد شناسایی شد. تیرهای یهود برای جلوگیری از پیدایش ایشان، همه به خطا رفته است و حال آنها برای دسترسی به هدف، باید محمد(ص) را از میان بردارند.
تلاش‌هایی برای جلوگیری از ترور پیامبر(ص)
الف. دوری از محیط
اکنون عبدالمطلب وظیفه‌ای خطیر به گردن دارد. پیامبر اکرم(ص) برای مادر و نیز جد مادری و جد پدری بسیار محبوب بود. عبدالمطلب، محبوب‌ترین فرزندش، عبدالله، را از دست داده است و دختر وهب نیز دو ماه پس از ازدواج بیوه شده است. محصول ازدواج، یک پسر بسیار زیباست. اهمیت پاسداری از محمد(ص) برای سرپرستان ایشان کاملاً آشکار است. او در محیط مکه، که محل آمد و شد کاروان‌های تجاری و زیارتی است در امان نیست. باید چاره‌ای اندیشید. چاره در دور کردن محمد(ص) ازم که است، آن هم به گونه‌ای مخفیانه و دور از چشم اغیار، پیامبر(ص) را به دایه می‌سپارند تا ایشان را در سرزمینی دورتر از مکه و به گونه‌ای پنهانی نگهداری کند. فاصلة بین منطقبة سکونت حلیمه و مکه، بسیار دور بوده است.
با نگاهی به صفحات تاریخ در می‌یابیم که تاریخ نگاران در علل به دایه سپردن محمد(ص) این موارد را بر شمرده‌اند:
1. مادر پیامبر شیر نداشت و باید کودک را به دایه‌ای می‌سپردند؛
2. آب و هوای مکه بد بود و کودکان را طاقت زندگی در آن نبود؛
3. رسم عرب بر آن بود که کودکان را به دایه می‌سپردند تا بیرون از شهر بزرگشان کند.
هر سه دلیل به آسانی نقدپذیر است:
الف. روشن است که اگر مادر پیامبر شیر نداشت، باید دایه‌ای از اهل مکه برای او می‌گرفتند تا نزد خود رشدشان دهد؛ نه دایه‌ای از دور دست؛
ب. آب و هوای مکه چه مدت نامناسب بوده است؟ آیا این بدی آب و هوا، پنج سال به طول انجامیده است؟!‌ دربارة اینکه در آن سال‌ها آب و هوای مکه بد بوده باشد، شاهدی از تاریخ نمی‌توان یافت. افزون بر آن، در صورت بدی آب و هوای مکه، بایستی مکیان و یا دست کم کودکان آنان، همه، به سرزمینی دیگر کوچیده باشند که چنین چیزی رخ نداده است؛
ج. اگر عادت اهل مکه، به دایه سپردن کودک بود، پس چگونه است که دیگر عرب‌ها کودک خویش را به دایه نسپرده‌اند. حتی آنان که هم عصر میلاد پیامبر یا پس از آن به دنیا آمده‌اند، به دایه سپرده نشده‌اند؟
آورده‌اند که پیامبر را مدتی مادر حمزه شیر داد، چرا حمزه را که دوماه بزرگتر از پیامبر بود، به دایه نسپرده‌اند؟ افزون بر اینها، نوزاد، تنها دو سال شیر می‌خورد، چرا پیامبر را پنج سال نزد حلیمه فرستادند؟! مادر موسی(ع) با اینکه چند فرزند دیگر نیز داشت، در زمان اندکی که از فرندش دور شد، نزدیک بود از غم و غصه، جریان را افشا کند. پس چرا این مادر پنج سال دوری فرزند را تحمل کرده است؟! اینجا شأن مادر پیامبر اکرم(ص) آشکار می‌شود که برای حفظ حیات نبی، از تمام خواهش‌های مادری خویش هم چشم فرو بسته و حتی یک کلمه به عبدالمطلب اعتراض نکرده است. بنابراین همان گونه که گفتیم ورود و خروج غریبه‌ها در مکه عادی است و به آسانی می‌توانند در این شهر افراد را ترور کنند؛ از این رو تنها راه پیش روی عبدالمطلب این است که حضرت را ناپدید کند.
اما چرا عبدالمطلب، محمد(ص) را پس از پنج سال به مکه بازگرداند؟ در تاریخ دلایلی بر علت بازگرداندن پیامبر(ص) نقل نموده‌اند.
در حدیثی که «شق صدر» نام گرفته، آمده: هنگامی که پیامبر(ص) نزد حلیمه بود، با فرزندان حلیمه به چوپانی می‌رفت. در کی از همان ایام کسی آمد و سینة محمد را پاره کرد،  لخته‌ای خون از آن بیرون آورد و گفت: این نصیب شیطان از توست. سپس محل را در طشتی از طلا و آب زمزم شست و رفت. کودکان نزد حلیمه دویدند و فریاد زدند: محمد کشته شد، محمد کشته شد.
پس از آن حلیمه او را نزد جدش برگردانده و به عبدالمطلب گفت: نمی‌توانم از فرزندت نگهداری کنم. او جن زده شده است.  عبدالمطلب نیز او را تحویل گرفت.
این حدیث را جعل کرده‌اند تا خط اصلی داستان گم شود. در واقع، علت بازگرداندن حضرت به مکه، آن بود که حضرت را شناسایی کرده بودند و می‌خواستند ایشان را با خود ببرند. نقل‌های دیگر این مطلب را تأیید می‌کنند.  آن منطقه دیگر امن نبود؛ بنابراین حلیمه دیگر توان پاسداری از پیامبر را نداشت.
اگر یهودیان از حضرت موسی(ع) نام شیردهنده (حلیمه) را نیز پرسیده بودند، در هفته اول او را می‌یافتند. تنها  به دلیل ضعف اطلاعات یهود در این زمینه، یافتن پیامبر(ص) پنج سال طول کشید، احتمالاً در کار نگهداری از اطلاعات مربوط به پیامبر در مکه، خلل حفاظتی ایجاد شده که او را پیدا کردند. از این به بعد عبدالمطلب محافظ محمد(ص) شد. خداوند متعال بر رسولش، منت می‌گذارد و می‌گوید:
ألَم یَجِدکَ یَتیماً فَآوَی؛
آیا تو را یتیم نیافت و پناهت داد.
اگر در این یتیم و دشمن پیچیده‌ای که داشته است، دقت شود، به معنای آیه پی می‌بریم.
ب. پاسداری مداوم
پس از آنکه حلیمه پیامبر اکرم(ص) را به عبدالمطلب بازگرداند، ایشان حفاظت از آن فرزند را بر عهده گرفت. رفتار عبدالمطلب نشان می‌دهد اهمیت حفاظت از محمد(ص) برای ایشان کاملاً روشن بوده است که حتی هنگام جلسات‌دار الندوه نیز، ایشان را همراه می‌برد و به جای خود می‌نشاند. مورخان سفری برای پیامبر(ص) همراه مادرشان، به مدینه نقل کرده‌اند که نمی‌توان آن را به آسانی پذیرفت؛  چون یثرت آلوده به یهودیان است و عبدالمطلب از اهمیت این موضوع کاملاً آگاه است. پدر و مادرش به او وصیت کرده‌اند که مراقب این فرزند باشد و او را از یهود پنهان کند و خود نیز بارها کینه و هجوم یهود به او را دیده است؛ از این روی دور از ذهن است که این فرزند با مادر و یا ام ایمن به یثرت سفر کنند و آنجا مادر از دنیا برود و این کودک را ام ایمن به مکه باز گرداند. این از پیچیدگی‌های تاریخ است که آیا این حادثه واقعیت دارد یا نه؟ دلیل واقعی مرگ مادر پیامبر(ص) چیست؟ برای چه کاری به مدینه رفته است؟ چرا با وجود خطرات فراوان کودک را نیز  با خود برده است؟ آیا مادر در درگیری با یهود، فدایی فرزند شده است؟ اینها پرسش‌هایی است که با مراجعه به تاریخ به ذهنامان می‌‌رسد و نیازمند بررسی و تحقیق است. اهمیت حفاظت از نبی‌اکرم در نظر عبدالمطلب با دیدن وصیت‌نامة او به ابوطالب آشکار می‌ شود.
نبی مکرم هشت ساله بود که مرگ عبدالمطلب فرا رسید. رسم عرب بر وصیت به فرزند بزرگ‌تر است. در حالی که ابوطالب فرزند بزرگ‌تر عبدالمطلب نیست و برادر بزرگ‌ترش نیز زنده است، عبدالمطلب بر خلاف رسم عرب، او را وصی خود قرار می‌دهد. بیش از دو سوم وصیت‌نامه، سفارش بر حفاظت از کودک است و در پایان هم فرموده است: اگر به من قول ندهی که از این حفاظت کنی، من راحت‌جان نخواهم داد و ابوطالب دست پدر را می‌گیرد و قول می‌دهد که با جان و مال از این کودک پاسداری کند.
پس از عبدالمطلب، حفاظت نبی اکرم بر عهدة ابوطالب قرار می‌گیرد. ایشان چهار سال، از تجارت دست می‌کشد تا اینکه قحطی در مکه فشار می‌آورد. پذیرایی از میهمانان حج نیز به عهدة ابوطالب است. اوضاع سخت می‌شود و او باید به تجارت رود؛ ولی نمی‌تواند پیامبر(ص) را در مکه تنها بگذارد، در مسیر نیز همواره مراقب پیامبر(ص) است. به بُصری الشام می‌رسند. بُصری مدرسه علمیة جهان مسیحیت و محل تربیت مبلغان آن روز بود؛ منطقه‌ای سرسبز و آباد که به طور طبیعی کاروان‌ها در آنجا منزل می‌کنند. اهالی آن مدرسه و دیگران هم با آنها خرید و فروشی دارند. این بار که این کاروان می‌رسد، پیکی از جانب بحیرا، بزرگ مدرسه، به استقبال آنان می‌آید و آنان را به مهمانی فرا می‌خواند.
چندین سال کاروان‌ها از این مسیر می‌گذشتند و مسئولان مدرسه کاری با آنها نداشتند؛ اما این بار کاروانیان را به میهمانی فراخوانده‌اند. همراهیان ابوطالب از این دعوت شگفت‌زده می‌شوند؛ اما دعوت را می‌پذیرند. ابوطالب. پیامبر(ص) را همراه خود می‌برد، وی در سمت بحیرا نمی‌نشاند. در نقل داستان بحیرا آن قدر اختلاف هست که نشان می‌دهد به گونه‌ای می‌خواهند این داستان را ساده و خراب کنند. در حالی که در کشف دو مطلب، این داستان بسیار پرمغز است: 1. انتشار اطلاعات مربوط به پیامبر در آن روز و میزان گفت‌وگو در این باره، بسیار فراوان بوده است؛ 2. میزان خطر یهود برای پیامبر(ص) به اندازه ای بود که بحیرا نیز این مطلب را می‌دانسته است.
نقل‌هایی در ابتدای داستان افزوده‌اند تا داستان را از اتدا به انحرافل و ابتذال بکشانند. نقل می‌کنند که محمد (ص) را نزدل مال التجاره گذاردند و رفتند. و یا می‌گویند: هنگامی که ابوطالب رهسپار تجارت بود، محمد(ص) به او گفت که من یتیم بی‌کس را در مکه می‌گذاری و می‌روی؟  این درست نیست. آیا می‌توان پذیرفت نوجوانی این چنین که بنا به نقل متواتر تاریخ، بسیار فهیم‌تر از دیگران بود، نزد عمو این گونه سخن گوید!؟ آن هم عمویی که آن دستور حفاظتی را گرفته است. این مقدمات همه برای کاستن از ارزش سخنی است که بحیرا در اینجا دارد. بحیرا پرسید: این کیست؟ گفت: فرزندم. بحیرا گفت: نه، او فرزند تو نیست. پدر و مادر او از دنیا رفته‌اند. ابوطالب گفت: آری، درست می‌گویی. من عموی اویم. بحیرا از ابوطالب اجازه می‌گیرد که با محمد(ص) گفت‌وگو کند. پس به پیامبر(ص) عرض کرد: تو را به لات و عزی سوگند می‌دهم، که مرا پاسخ گویی، حضرت خمشگین فرمود: مرا به ایشان سوگند مده که هیچ چیز را به اندازه اینان مغبوض نمی‌دانم.
بحیرا با خود اندیشید و گفت: این یک نشانه. سپس از حضرت پرسش‌هایی کرد و پاسخ آن را گرفت و آنگاه به دست و پای حضرت افتاد و او را مکرر بوسید و گفت: اگر زمان تو را دریابم، در پیش روی تو شمشیر می‌زنم و با دشمنانت جهاد می‌کنم. سپس در مدح و فضل حضرت سخن گفت و از ابوطالرب خواست که او را به شهرش بازگرداند، مبادا یهود بر او دست یابند؛ زیرا که هیچ صاحب کتابی نیست که نداند او به دنیا آمده و اگر او را ببینند، به یقین خواهند شناخت.
تذکر بحیرا، احساس خطر برای رسول الله است. دشمنی یهود با پیامبر آخرالزمان به اندازه ای بود که بحیرا نیز که عالمی مسیحی است، آن را دریافته است و گمان می‌کند ابوطالرب از آن بی‌خبر است. ابوطالب از همانجا پیامبر(ص) را بر می‌گرداند و جالب اینکه هفت یهودی برای ترور او تا نزد بحیرا آمدند.  به هر حال ابوطالب بعد از این سفر هرگز به سفر نرفت.
ابوطالب در حفاظت از نبی اکرم با درایت کامل از هیچ چیز کم نگذاشته بود. سر سفره پیش از پیامبر غذا می‌خورد تا ببیند مسموم هست یا نه، سپس آن را جلوی پیامبر می‌گذاشت. شب‌ها در کنار محمد(ص) می‌خوابید و بچه‌‌ها را در کنارش می‌خواباند که اگر شب خواستند او را ترور کنند، از خواب بیدار  شود. ابوطالب در همة مکان‌ها نخست خودش قدم می‌گذاشت تا از نبود دشمن مطمئن شود.  تا 25 سالگی اوضاع نبی اکرم(ص) به همین روش بود. حضرت در این سن تقاضای تجارت می‌کند.
ج. تحریف‌ها و ترورهای شخصیتی در تاریخ
یزکی از راه‌های بی‌اثر کردن سخن و مبارزه با حق، ترور شخصیتی بوده است. دست‌هایی را در تاریخ می‌توان یافت که با جعل روایات و یا تاریخ و یا رفتارهای تحقیر کننده، دست به ترور شخصیتی زده‌اند. در اینجا برخی از تحریف‌ها و ترورها را بررسی می‌کنیم.
1. ترور شخصیت‌ خدیجه
پیامبر برای تجارت باید از خدیجه(س) مال التجاره بگیرد. داستان ازدواج نبی‌اکرم، از این جهت مهم است که ببینیم آیا خطی وجود داشته که خدیجه (س) راهتک کند و از ارزش او بکاهد. حتی یکی از ابزارهای آزار پیامبر(ص) و فاطمة زبهرا(س)، نکوهش ایشان به خدیجه(س) بود. اینها نشان میإ‌هد دستی در کار بوده و می‌خواستند حضرت خدیجه را تحقیر کنند؛ بنابراین اینکه می‌گویند ایشان دو بار ازدواج کرده بود، همه از جعلیات است.
خدیجه دختر مکه بوده است. پسرعموی ایشان، ورقه بن نوفل از کشیشان و بزرگان است. این نشان می‌دهد این خانواده مسیحیت بوده است؛ یعنی اسلام حقیقی آن روز. در نتیجه اطلاعات آن آیین در اختیار ایشان بوده است که پیامبری در مکه ظهور می‌کند. از این روی اطلاعات دربارة پیامبر در این خانه بسیار، و خدیجه(س) مؤمن محض به عیسی(ع) است. اجمالاً باید دانست مکه جمعیتی دست نخورده ندارد که همه از اولاد اسماعیل باشند. بسیاری از ساکنان مکه مهاجرند. شهری است زیارتی، توریستی و تجاری. یهودی و مسیحی و … در مکه با هم زندگی می‌کنند.
بنابراین خدیجه(س) براساس آن اطلاعات منتظر پیامبر است تا همسر او شود. او سرآمد زنان مکه است. جمال، مال و مهم‌تر از همه، پاکدامین او، زبانزد همگان است. در تجارت با مردان فراوانی روبه‌رو است و احدی نتوانسته او را به چیزی متهم کند. طبعاً خواستگارهای فراوان داشته است. اما ایشان به همه پاسخ منفی داد و برای همه مبهم است که چرا ایشان ازدواج نمی‌کند.
گویی ابوطالب نیز اموری را می‌دانست، از همین روست که ازخدیجه مال التجاره می‌گیرد. مسیره مسئول دفتر خدیجه، که از مسیحیان باسواد است، همراه پیامبر می‌رود و گزارش سفر را مفصل برای خدیجه می‌آورد. پیامبراکرم(ص) دقیقاً دو برابر مال‌التجاره را باز می‌گرداند.  این از شخصی که برای نخستین‌بار تجارت می‌کند اعجاز است. در گزارش، اموری بود که طبق علایم اهل کتاب، علایم پیامبری بود.  به محض گرفتن اطلاعات، شخصی را به منزل ابوطالب می‌فرستد و می‌گوید: من حاضرم با پسر شما ازدواج کنم.  این معنایش این است که ازدواج نکردن ایشان در مکه طلسمی شده بود و به محض اینکه بگوید من حاضرم ازدواج کنم، دیگر ازدواج قطعی است. در حالی که پانزده سال باهم اختلاف سنی دارند. نبی اکرم نیز می‌داند که خدیجه را برای او نگه داشته است. خدیجه(س) ام‌الائمه است؛ تنها زنی است که نامش در زیارت‌نامه معصومان آمده ایشان است، از باب نمونه در زیارت امام حسین(ع) آمده است: «السلام علیک یابن خدیجه‌الکبری»  در حالی که هیچ نامی را در کنار ائمه غیر از نام ایشان نمی‌بینید. هنگامی که ایشان این پیشنهاد را مطرح کرد، مکه بر او شورید.
در مجلس عقد حضرت، عده‌ای که قبلاً پاسخ منفی از خدیجه شنیده بودند، به گونه‌ای می‌خواستند او را تحقیر کنند، و از این روی صحبت از مهریه کردند. حضرت خدیجه بلند شد و خطبه عقد را خواند و گفت:
قدزوجتک یا محمد نفسی و المهر علی فی مالی؛
ای محمد، خود را همسر تو ساختم و مهر را نیز از مال خودم قرار دادم.
این زن عاقل، آبروی خاندان را به زیباترین شکل با شکستن خود خرید. همه او را مسخره کردند و گفتند: مرد باید مهریه دهد یا زن؟ ابوطالب بلند شد و گفت: اگر داماد این باشد، زن باید مهریه بدهد و اگر فرزندان شما بودند باید آن قدر مهریه دهید تا به شما دختر دهند.  این نشان می‌دهد که چقدر ابوطالب نسبت به نبی‌اکرم معرفت داشته است و تاریخ بی‌انصاف است که دربارة ابوطالب ظالمانه می‌گوید: او مشرک از دنیا رفت.
2. ترور شخصیت پیامبر(ص)
پیامبر اکرم ازدواج کردند. حضرت خدیجه از همان نخستین روز، همة اموال را به پیامبر بخشید. مدیریت اموال در اختیار پیامبر قرار گرفت. این اموال هم پیش از رسالت و هم پس از رسالت به شدت نیاز بود. پیش از رسالت، حضرت شروع به رسیدگی به وضع مردم کرد و خانة امید همة آنها خانة پیامبر شد. اکنون او رئیس تجار مکه است. پول آن زمان درهم و دینار بود که وزن زیادی داشت. معمولاٌ در کاروان‌های تجاری یک یا دو شتر تنها پول بود. دزدان نیز درصدد یافتن آن بودند. تجار هنگامی که مسیر یمن به مکه و مکه به شام را می‌پیمودند، پولشان را امانت می‌گذاشتند و هنگام برگشت می‌دیدند مقداری از آن کم شده است و کاری هم نمی‌توانستند بکنند. پیامبر اکرم که وارد گردونة تجارت شد، تجار پول خود را نزد او به امانت می‌گذاشتند. و جالب اینکه این مسئله تا هنگاما هجرت حضرت ادامه یافت.ت همان‌ها که با او جنگ داشتند، هنگام تجارت پولشان را نزد او به امانت می‌گذاشتند. تا اینکه هنگام هجرت به مدینه، به علی(ع) فرمود: امانت‌های مردم را بازگرداند. پیامبر اکرم با این خصایل میان مردم مشهور بود. در مکه‌ای که کانون خطاست، خطایی از او سر نمی‌زند. از 25 تا 40 سالگی در صف مقدم تجارت و خیرات و نیکی‌هاست. همه در مکه عاشق او هستند. اینکه پس از بعثت نتوانستند ایشان را در مکه بکشند، به دلیل همین پیشینه است. در افکار عمومی، همه به محبت‌های او بدهکارند.
الف. تحریف در چگونگی آغاز بعثت
چهل سال از عمر محمد(ص) می‌گذشت که رسالت به او ابلاغ شد. در داستان وحی دروغ‌های بسیاری نقل شده است. آورده‌اند: پیامبر در غار حرا بود. جبرئیل آمد و گفت: بخوان. گفت: خواندن نمی‌دانم. حضرت را گرفت و فشار محکمی داد. سپس گفت: بخوان. دوباره حضرت گفت: خواننده نیستم. دوباره فشاری داد و گفت: بخوان. حضرت فرمود: چه بخوانم؟ گفت: اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ؛
جبرئیل رفت و لرزشی برحضرت عارض شد. از کوه پایین آمد و به سوی خانه رفت. سراسیمه فرمود: زَمِّلونی زَمِّلونی؛ مرا بپوشانید. خدیجه پرسید: چه شده است؟ گفت: بر عقل خویش می‌ترسم. خدیجه نزد ورقه بن نوفل رفتت. ورقه از حضرت سئوالاتی کرد و آن گاه گفت: هذا ناموس الاکبر. این همان است که بر موسی و عیسی نازل شده است. ترس حضرت کاسته شد و پیامبر اکرم(ص) بازگشت.
پاسخ منطقی کسی که می گوید: بخوان، این است که نخست باید از او بپرسید چه بخوانم. تا نگفته چه بخوان نمی‌توان به او پاسخ داد که خواندن نمی‌دانم. بنابراین ظاهر داستان با حقیقت و عقل  سازگاری ندارد. جاعلان این داستان، درصددند به نوعی از شخصیت پیامبر بکاهند و داستان وحی را به گونه‌ای بیان کنند که گویی پیامبر(ص) پیش از رسالت جاهل بوده و از رسالت خویش بی خبر.
ب. بی‌سوادی پیامبر(ص)
آیا پیامبر اکرم خواندن نمی‌دانست؟! آیا اگر یک کلمه را به او می‌گفتند، نمی‌توانست آن کلمه را تکرار کند یا اینکه از روی کتاب بخواند؟ فرض می‌گیریم پیامبر بی‌سواد بود و خواندن نمی‌دانست، مگر جبرئیل کتاب آورده بود؟ آیا تکرار کلمه به کلمة وحیب، نیاز به سواد خواندن و نوشتن دارد؟!
طبق این داستان، جبرئیل آمده است تا وحی را کلمه به کلمه به پیامبر بگوید و او نیز تکرار کند. آیا محمد(ص) چهل ساله، بزرگ تاجران عرب و محبوب مردم، نمی‌تواند چند کلمه را تکرار کند؟! این اهانتی بزرگ به ساحت رسول‌الله است.
در معنای امی بودن پیامبر(ص) در روایات آمده است: آن بزرگوار منسوب به «ام‌القرا» یعنی مکه بوده است.   کلمه «الاُم» نیز در قرآن به معنای مکه به کار رفته است، آن جا که می‌فرماید : وَلِتُنذِرَ أُمَّ الْقُرَى وَمَنْ حَوْلَهَا؛
به جواد الائمه (ع) گفتند: مردم گمان می‌کنند پیامبر اسلام را به این جهت امی گفته‌اند که نمی‌توانست بنویسد. فرمود: لعنت خدا بر آنان باد، دروغ می‌گویند. این سخن آنان کجا و سخن خدا که دربارة پیامبراسلام(ص) فرمود:
اوست خدایی که به میان مردمی بی‌کتاب، پیامبری از خودشان مبعوث داشت، تا آیاتش را بر آنها بخواند و آنها را پاکیزه سازد و کتاب و حکمتشان بیاموزد اگرچه پیش از آن درگمراهی آشکار بودند.
چگونه می‌شود پیامبر خدا چیزی را نداند و به ایشان بیاموزد.  به خدا سوگند، پیامبر اسلام به 72 زبان می‌خواند و می‌نوشت.  چون اگر نمی‌توانست بخواند و بنویسید، این خود نقص بزرگی برای پیامبری آن حضرت بود. در صورتی که آن بزرگوار کوچک‌ترین نقصی نداشت.
آن حضرت پیش از آن نمی‌خواند و نمی‌نوشت تا بر دشمنان حضرت ثابت شود قرآن از سوی خداست و بر آن حضرت نازل می‌شود، نه اینکه از کسی بیاموزد و یا به دست خویش بنویسد. و خدا در این باره فرموده است:
وَمَا كُنتَ تَتْلُو مِن قَبْلِهِ مِن كِتَابٍ وَلَا تَخُطُّهُ بِيَمِينِكَ إِذًا لَّارْتَابَ الْمُبْطِلُونَ؛
تو پیش از قرآن هیچ کتابی را نمی‌خواندی و به دست خویش کتابی ننمی‌نوشتی، اگر چنان بود، اهل باطل به شک می‌افتادند.
امیرمؤمنان و دیگر اهل بیت(ع) نیز در محضر استادی زانو نزده بودند و با این حال عالم جامع علوم الاهی بودند و حتی علی (ع) کاتب رسول‌الله نیز بود.
یهودیان براساس تهاجم روانی بر پیامبر می‌خواستند بین مردم شایع کنند که او قرآن را از روی کتاب‌های یهود نوشته است. هنگامی که چنین شایع می‌کردند، مردم نیز می‌گفتند: کسی که عربی را نمی‌خواند، کتاب‌های عبری شما را کجا خوانده است؟ یهودیان مجبور بودند بگویند: خدا به او آموخته است، اگر خدا به او آموخته . پس او پیامبر است.
آورده‌اند: در سال هفتم هجری در جریان صلح حدیبیه، هنگام امضای عهدنامه، پس از اختلاف با سران قریش بر سر لقب پیامبر(ص) در عهدنامه (محمدرسول‌الله) پیامبر به علی(ع) فرمود لقبشان را از عهدنامه پاک کند.
علی(ع) عرض کرد: مرا یاری چنین جسارت نیست. پیامبر(ص) فرمود: انگشتم را روی نامم قرار بده تا آن را پاک کنم. این جریان را نمی‌توان به آسانی باور کرد. در این مدت بارها نام و لقب حضرت در برابر ایشان نوشته شده است. آیا ایشان نام و لقب خود را نمی‌توانند از دیگر کلمات تشخیص دهند؟ این پذیرفتنی نیست. افزون بر اینها، مسئله عدم امتثال امر از سوی امیرمؤمنان(ع) که در این داستان به چشم می‌خورد، بعید می‌نماید. داستان حقیقی وحی این است: قرآن دو گونه نازل شده است: نزول دفعی و تدریجی. خداوند دربارة نزول قرآن می‌فرماید:
إِنَّا أَنزَلْنَاهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ؛
ما در شب قدر نازلش کردیم.
در جای دیگر می‌فرماید:
شَهْرُ رَمَضَانَ الَّذِيَ أُنزِلَ فِيهِ الْقُرْآنُ؛
ماه رمضان که در آن قرآن نازل شده است.
از این آیات می‌توان دریافت که لیلة القدر در ماه مبارک رمضان است؛ بنابراین قرآن در ماه رمضان نازل شده است. اگر این رمضان ، رمضان سال بعثت باشد، نزول قرآن، دو ماه پس از بعثت پیامبر(27رجب) است. در این صورت، دیگر معنا ندارد که بگوید این قرآن را در ماه رمضان نازل کردیم؛ چون در ماه رجب(دو ماه پیش) نازل شده بود. پس قرآن در رمضان پیش از بعثت، نازل شده است و دیگر معنا ندارد پیامبر اکرم در غار حرا چیزی از آن نداند. اصولاً وحی بر قلب پیامبر نازل می‌شد:
فَإِنَّهُ نَزَّلَهُ عَلَى قَلْبِكَ بِإِذْنِ اللّهِ م؛
اوست که این آیات را به فرمان خدا بر دل تو نازل کرده است.
پیامبر اکرم در شب قدر کل قرآن را گرفته است. شب قدر واقعی در این عالم زمان ندارد. شب قدر وجود نازنین پیامبر اکرم است. او با قرآنش به دنیا آمده است. هیچ زمانی نبوده که قرآن را نداند.  شأن پیامبر اسلام(ص) از عیسی(ع) بیشتر است. عیسی زمانی که در گهواره بود، از کتابش آگاهی داشت و فرمود:
إِنِّي عَبْدُ اللَّهِ آتَانِيَ الْكِتَابَ وَجَعَلَنِي نَبِيًّا؛
من بنده خدایم، به من کتاب داده و مرا پیامبر گردانیده است.
بنابراین آیا می‌توان پذیرفت قرآن در چهل سالگی بر پیامبراسلام(ص) بخوانند و او آن را نشناسد؟! در حالی که در روایات آمده است:
کُنتُ نَبیاً وَ آدَمُ بَینَ الْماءِ و الطّین؛
هنگامی که آدم (ع) بین آب و گل بود، من پیامبر خداوند بودم، اما رسالت از غار حرا آغاز شد و او اجازه ابلاغ یافت.
که ترس پیامبر و تردید و تشکیک در وحی
از دیگر جعلیات تاریخ، مسئله ترس پیامبر از جبرئیل و تردید و تشکیک ایشان در وحی است. مطابق این روایات، خود پیامبر در غار حرا در وحی خداوند تردید دارد و پس از بیان آن حالات، به خدیجه(س) و ورقه بن نوفل، در می‌یابد که وظیفة سنگین رسالت به او سپرده شده است!
امیرمؤمنان(ع) ترس پیامبر و تردید و تشکیک ایشان را هنگام نزول وحی، نفی می‌کنند. حضرت در این باره می‌فرمایند:
همواره چونان بچه اشتری که در پی مادر خویش است، در پی او بودم، او از اخلاق خویش هر روز مرا پرچمی بر می‌افراشت و به پیروی‌ام فرمان می‌داد. راه و رسم او چنین بود که هرسال چندی را در غار حرا می‌گذرانید، که تنها مرا رخصت دیدارش بود و کسی جز من او را نمی‌دید. آن روزها تنها سرپناهی که خانواده‌ای اسلامی را در خود جای داده بود، خانه پیامبر(ص) و خدیجه بود و من سومین‌شان بودم. روشنایی وحی را می‌دیدم و عطر پیامبری را می‌بوییدم. به هنگام فرود وحی بر او – که درود خدا بر او و خاندانش باد – بی‌گمان ناله شیطان را شنیدم. پرسیدم: ای رسول خدا، این ناله چیست؟ در پاسخ فرمود: این شیطان است که از پرستیده شدن، نومید شده است. بی‌تردید آنچه را که من می‌شنوم، تو نیز می‌شنوی و آنچه را که من می‌بینم، تو نیز می‌بینی. جز این که تو پیامبر نیستی، هرچند که وزیر منی و رهرو بهترین راهی.
در این بیان حضرت امیر(ع)، هیچ سخنی از ترس و تردید پیامبر نیست.
آورده‌اند: پیامبر(ص) پس از نزول وحی، فرمود: دثّرونی دثّرونی؛ مرا بپوشانید . سپس آیه نازل شد:
یَا ایُّهَا الْمُدَّثِّر. قُمْ فَأنذِرْ.؛
ای جامه در سر کشیده، برخیز و بیم ده.
شاید این آیه برای زمانی است که تبلیغ باید علنی می‌شد. پیامبر اکرم سه سال دعوتشان غیرعلنی بود تا اینکه با این آیات، دستور تبلیغ علنی آمد. یعنی ای کسی که با حرکت پوششی می‌روی، برخیز و علنی دعوت کن.
اساس داستان وحی به آن شکل، بالاترین اهانتی است که در طول تاریخ به نبی اکرم(ص) شده است. برخی اصل داستان را می‌پذیرند و ترس حضرت را توجیه می‌کنند که به سبب سنگینی وحی بوده است. آیا واقعاً جبرئیل ترس دارد؟! آیا مقام پیامبر پایین‌تر از جبرئیل است که وقتی جبرئیل با او سخن می‌گوید: خسته و آزرده شود؟!  هرچند در روایات آمده است که با نزول وحی، قطرات عرق بر پیشانی حضرت می‌ریخت؛  اما به اینها نیز باید با چشم تردید نگریست. اگر نزول جبرئیل چنین حالتی بر پیامبر ایجاد می‌کرد، پس چرا دربارة فاطمة زهرا(س) که پس از پیامبر اکرم جبرئیل با ایشان سخن می‌گفت، چنین حالتی نقل نکرده‌اند!؟  این گونه مطالب، در راستای هتک شخصیت رسول‌الله است.
در مقام و شخصیت حضرت رسول آمده است:
وَهُوَ بِالْأُفُقِ الْأَعْلَى. ثُمَّ دَنَا فَتَدَلَّى. فَكَانَ قَابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنَى؛
و او به کنارة بلند آسمان بود. باز نزدیک شد و فرود آمد. پس رسید به مسافت دو کمان یا نزدیک‌تر از آن.
در شب معراج هنگامی که با جبرئیل بالا می‌رفت، به مکانی رسیدند که جبرئیل به اندازة بند انگشت نیز نمی‌توانست بالا برود، اما رسول‌الله بسیار بالاتر از آن راه یافت.

برای خواندن تمام پست های این مقاله کلیک کنید

جستجو