چراباید” اسرائیل از صحفه روزگار محو شود8″

خداوند به ما، امت برگزیده‌اش، آوارگی را به مثابة یک نعمت الهی عطا کرده است و این مسئله که همه آن را ضعف ما پنداشته‌اند، در واقع ما بوده است. آوارگی اکنون ما را در آستانه سلطة جهانی قرار داده است.  در این سال‌ها بین پیروان موسی(ع) و پیروان فرعون همواره درگیری و کمکش بود. در همین سال‌ها یک سری بلا بر سر فرعونیان فرود آمد.  یکی از این بلاها این بود که آب رود نیل برای فرعونیان به خون تبدیل می‌شد که نه برای کشاورزی سودی داشت و نه برای آشامیدن؛ ولی برای بنی‌اسرائیل و ایمان آورندگان، همان آب، سالم و گوارا بود.
هربار که بلا می‌آمد، فرعونیان دست به دامن موسی(ع) می‌شدند تا برای رفع بلا دعا کند و قول می‌دادند که در صورت رفع بلا، ایمان آورند؛  اما آنان هرگز، غرور و خیره‌سری را رها نکردند و حتی بر لجاجت و عناد خویش افزودند و این نشانه‌ها را سحر خواندند: وَقَالُواْ مَهْمَا تَأْتِنَا بِهِ مِن آيَةٍ لِّتَسْحَرَنَا بِهَا فَمَا نَحْنُ لَكَ بِمُؤْمِنِينَ؛  و گفتند: هر گونه نشانه‌ای برای ما بیاوری که ما را بدان مسحور کنی، به تو ایمان نخواهیم آورد. چهل سال از نبوت موسی  و گذشته بود که فرعون تصمیم به قتل بنی‌اسرائیل گرفت.  موسی(ع) از تمام ابزارهای هدایت، برای نفوذ در دل‌های تاریک فرعونیان بهره برده بود، اما هیچ یک سودی نبخشند و اکنون چاره‌ای جز نفرین آنان نبود؛ چرا که قوم فاسدی که هیچ امیدی به هدایتشان نباشد، از نظر نظام آفرینش، حق حیات ندارند و باید عذاب الاهی بر‌آنان فرو بارد و زمین را از لوث وجودشان پاک کند.  بنابراین موسی(ع) دست به دعا بلند کرد و از جرم آنان به خداوند شکایت کرد:فَدَعَا رَبَّهُ أَنَّ هَؤُلَاء قَوْمٌ مُّجْرِمُونَ ؛ پس پروردگارش را خواند که: اینان مردمی مجرم‌اند.گرچه در این آیه نیامده که موسی از خدا چه خواسته است ولی از آیه ذیل که پاسخ خداست، فهمیده می‌شود که وی درخواست هلاک فرعونیان را نموده بود. فَأَسْرِ بِعِبَادِي لَيْلًا إِنَّكُم مُّتَّبَعُونَ وَاتْرُكْ الْبَحْرَ رَهْوًا إِنَّهُمْ جُندٌ مُّغْرَقُونَ؛ بندگان مرا شب هنگام روانه کن تا از پی شما بیایند. دریا را آرام پشت سر گذار که آن سپاه غرق شدگان‌اند. چهل سال است که خدا تمام آن دستگاه را در خدمت موسی(ع) و بنی اسرائیل در آورده تا حضرت در این مدت بتواند آنها را به آمادگی این روز برساند. فرار بنی‌اسرائیل، پیچیده‌ترین فراری است که در طول تاریخ ثبت شده است.
اردوکشی به این دقت سابقه ندارد. حتی امروزه نیز با همة پیشرفت علم نمی‌توان چنین کاری کرد. مطابق آمار تورات، بنی اسرائیل، هنگام خروج بیش از ششصد هزار نفر بوده‌اند.  حضرت موسی(ع) یک شب فرصت داشت. ششصد هزار نفر را مخفیانه از یک منطقه بیرون بردن آن هم بدون اینکه کسی جا بماند، بسیار پیچیده است. این نتیجة آن چهل سال تلاش و فرصت است.
صبح هنگام، مصریان دریافتند که بنی اسرائیل همه گریخته‌اند و اموال خود و برخی از مصریان را نیز با خود برده‌اند. به فرمان فرعون، سپاهیان در پی بنی اسرائیل روان شدند.
عبور از دریا
بنی اسرائیل در مسیر فرار خویش، به دریا رسیدند. در این هنگام فرعونیان از پشت سر رسیدند. اکنون بنی اسرائیل نه راه پیش دارند و نه راه پس.
فَلَمَّا تَرَاءَى الْجَمْعَانِ قَالَ أَصْحَابُ مُوسَى إِنَّا لَمُدْرَكُونَ؛
چون آن دو گروه یکدیگر را دیدند، یاران موسی گفتند: گرفتار آمدیم.
آنان نه جنگ می‌دانستند و نه ابزار جنگی با خود داشتند. سپاه تا دندان مسلح فرعون، همچنان پیش می‌تازید. شیون و غوغای بنی اسرائیل به آسمان رفت.
قَالَ كَلَّا إِنَّ مَعِيَ رَبِّي سَيَهْدِينِ. فَأَوْحَيْنَا إِلَى مُوسَى أَنِ اضْرِب بِّعَصَاكَ الْبَحْرَ فَانفَلَقَ فَكَانَ كُلُّ فِرْقٍ كَالطَّوْدِ الْعَظِيمِ؛
گفت: هرگز، پروردگار من با من است و مرا راه خواهد نمود. پس به موسی وحی کردیم که: عصایت را بر دریا بزن. دریا بشکافت و هر پاره چون کوهی عظیم گشت.
دوازده راه، به عدد اسباط بنی‌اسرائیل  در پیش روی آنان گشوده شد و آنان از آب عبور کردند.
خطای دیگر فرعون این بود که او نیز وارد آب شد. پیدایش چنین جاده‌ای در میان دریا، کافی بود که هر کودک ابجد خوانی را متوجه تحقق یک اعجاز بزرگ‌الاهی سازد، ولی کبر و غرور به خیره سران فرعونی اجازة اندیشه و درک حقیقت را نداد و شاید گمان می‌کردند که شکاف دریا نیز به فرمان فرعون است! گویی خدا درک بدیهی‌ترین امور را از فرعون و فرعونیان گرفته است و پرده‌های استکبار و غفلت دوری از خدا حجاب عقل آنان شده است. ناگهان امواج دریا، همانند ساختمان فرسوده‌ای که پایه‌های آن یکباره بشکند فرو ریخت و فرعونیان همگی غرق شدند.
وَجَاوَزْنَا بِبَنِي إِسْرَائِيلَ الْبَحْرَ فَأَتْبَعَهُمْ فِرْعَوْنُ وَجُنُودُهُ بَغْيًا وَعَدْوًا حَتَّى إِذَا أَدْرَكَهُ الْغَرَقُ قَالَ آمَنتُ أَنَّهُ لا إِلِهَ إِلاَّ الَّذِي آمَنَتْ بِهِ بَنُو إِسْرَائِيلَ وَأَنَاْ مِنَ الْمُسْلِمِينَ. آلآنَ وَقَدْ عَصَيْتَ قَبْلُ وَكُنتَ مِنَ الْمُفْسِدِينَ. فَالْيَوْمَ نُنَجِّيكَ بِبَدَنِكَ لِتَكُونَ لِمَنْ خَلْفَكَ آيَةً وَإِنَّ كَثِيرًا مِّنَ النَّاسِ عَنْ آيَاتِنَا لَغَافِلُونَ؛
ما بنی اسرائیل را از دریا گذرانیدیم. فرعون و لشکریانش به قصد ستم و تعدی به تعقیبشان پرداختند. چون فرعون غرق می‌شد، گفت: ایمان آوردم که هیچ خدایی جز آن که بنی اسرائیل بدان ایمان آورده‌اند، نیست و من از تسلیم شدگانم. آیا اکنون؟ و تو پیش از این عصیان می‌کرد و از مفسدان بودی، امروز جسم تو را به بلندی می‌افکنیم تا برای آنان که پس از تو می‌مانند، عبرتی باشی، و حال آنکه بسیاری از مردم از آیات ما غافل‌اند.
عصر حاکمیت موسی(ع)
با نابودی فرعون و سپاهیانش و ایجاد خلأ قدرت در مصر، موسی(ع) می‌توانست با بنی‌اسرائیل به مصر باز گردد و حکومت آنجا را بگیرد، چرا که آنان تمام نقاط مصر را به خوبی می‌شناختند. اما مأموریت ایشان استقرار در فلسطین و قدس است.  شاهراه آنجاست. اگر آنجا تصرف شود، مصر در پایین، روم در بالا و غرب آسیا در کنار این سرزمین تحت تأثیر این حرکت توحیدی قرار می‌گیرند.
آن سوی آب، مشکلات و دشواری‌های موسی(ع) آغاز می‌شود. تا اینجا حضرت فقط مشکل حرکت دادن این قوم را داشتند. تهیه امکانات و مایحتاج روزمرة این قوم به عهد فرعونیان بود. اینان برده بودند و صاحبانشان نیاز آنان را تأمین می‌کردند، اما هنگامی که آن سوی آب قرار گرفتند، پاسخگویی به همة نیازهای آنان، بر عهدة موسی(ع) قرار گرفت. در حقیقت، حکومت این پیامبر الاهی از اینجا آغاز می‌شود. بنی‌اسرائیل در منطقه‌ای قرار گرفته‌اند که امکانات لازم و اولیه زندگی کم است. در یک میدان بیابانی، ادارة قوم ششصد هزار نفری بسیار مشکل است. تأمین نان این عده بسیار دشوار است. نخستین مشکلی که قوم موسی(ع) با آن روبه‌رو شد، مشکل آب بود. از موسی(ع) درخواست آب آشامیدنی کردند. حضرت برای حل همة مشکلات، به خداوند توسل می‌جست. خداوند متعال فرمود: سنگی را وسط اردوگاه بگذارد و با عصا به آن بزن. از سنگ دوازده چشمه جوشید. آب فوران کرد و مشکل آب حل شد.  از این پس این سنگ در این اردوگاه منبع آب بود. آن را حمل و نقل می‌کردند و هرجا آب می‌خواستند، حضرت با عصا به آن می‌زد و آب جاری می‌شد.
مشکل دیگر، مشکل غذا بود. آن را هم خداوند متعال حل کرد. «من» و «سلوی» برای آنان فرستاد.  «من» دانه‌های ریزی است که از آسمان بر ارودگاه می بارید و بنی اسرائیل با آن نان درست می‌کردند.  «سلوی»، پرنده‌ای بود که بر سطح اردوگاه به آرامی پروار می‌کردند که هریک از بنی اسرائیل دستش را دراز می‌کرد، یکی از آنها را می‌گرفت.  بدین ترتیب مشکل غذا نیز حل شد.
مشکل دیگر، سرپناه و آزار آفتاب بود. خداوند ابرهایی را برای آنها فرستاد که روز و شب، همراه این اردوگاه بود.  اگر کسی می‌خواست آفتاب بخورد، باید از اردوگاه جدا می‌شد. در روز ابرها مانع تابش خورشید می‌شدند، و هوای اردوگاه خنک می‌شد.
آمادگی برای حاکمیت جهانی
مأموریت بنی اسرائیل، آن بود که حکومتی در سرزمین‌های مقدس تشکیل دهند و پایه‌گذار حکومت جهانی شوند. اینها که چیزی نمی‌دانستند، باید آموزش می‌دیدند. بنابراین موسی(ع) بنی اسرائیل را در پای کوه طور مستقر کرد و اردوگاهی آموزشی ایجاد کرد. این اردوگاه آموزشی چندین سال برپا بوده و آنان در این مدت آموزش می‌دیدند.

1. ساماندهی و انسجام
همان‌گونه که گفتیم، یعقوب(ع) دوازده پسر داشت که آنان را بنی‌اسرائیل می‌خواندند. هر قبیله از بنی اسرائیل، خود را منتسب به یکی از فرزندان یعقوب می‌کرد. این قبایل را سبط می‌نامیدند. نخستین کار موسی(ع) این بود که آن سازماندهی را در اینجا استوارتر کرد. آنان براساس اسباط تقسیم‌بندی می‌شدند و هزاره‌ها در هر سبط تشکیل شدند که هزار تن را در خود جای می‌دادند. موسی(ع) برای هر هزار نفر یک فرمانده معین کرد. هزاره‌ها را به صدگان‌ها تبدیل کرد و برای هر صد نفر یک فرانده معین کرد. هزاره‌ها را به صدگان‌ها تبدیل کرد و برای هر صد نفر یک فرمانده گذاشت. هرصد نفر نیز به دو دستة پنجاه نفری تقسیم می‌شد که هریک فرمانده‌ای داشت و هرپنجاه نفر، پنج گروه ده نفری را تشکیل می‌دادند که برای هر ده نفر نیز فرمانده‌ای تعیین کرده بود.  فرمانده ده نفر، مربی آن ده نفر بود و فرمانده پنجاه نفر، مربی مسئولان ده‌گان بود. مسئولان صدگان، مربی مسئولان دسته‌های پنجاه نفر بودند. فرمانده هزاره، مربی صدگان‌ها، و آن هزاره‌ها نزد مسئولان اسباط و مسئولان اسباط نزد موسی(ع) آموزش می‌دیدند. (سبط← هزاره←صدگان← پنجاه‌گان ← ده‌گان) به این شکل‌آنها در این اردوگاه آموزش کاملی را فرا گرفتند که معلومات آن رادوگاه در ارتقای سطح فرهنگ عملی و حکومتی بشر نق ش اساسی را ایفا کرد. این‌آموزش‌ها در مجموعة حکومت‌ها وارد شد.
به نقل تورات، اینان در همة زمینه‌های اقتصادی، فرهنگی و … آموزش دیدند.  بنی اسرائیل که حتی در ساختن یک صندوق ساده ناتوان بودند، در این اردوگاه به قدری در صنعت پیشرفت کردند که از دل آنان سامری بیرون آمد. او ریخته‌گری و قالب‌ریزی را در اندازه ای آموخته‌ بود که گوساله‌ای از طلا ساخت که صدای گاو از آن در می‌آمد. بنی اسرائیل در عالی‌ترین سطح آموزش قرار گرفتند و زمینة اولیة کاردانی یهود، در این اردوگاه فراهم آمد. به دستور حضرت موسی(ع) خیمه‌ای ساختند پیامبر خدا گوش می‌دادند.
دربارة اینکه اینها در این مدت، پول و امکانات از کجا می‌آوردند، اجمالاً می‌توان گفت به دلیل توانمندی بالایی که در اردوگاه ایجاد شده بود، آنان به اطراف، استاد و معلم می‌فرستادند و پول آن را به این اردوگاه می‌آوردند. نقل است که موسی(ع) به بنی اسرائیل دستور داده بود که تا می‌توانید از مصر با خودتان طلا حمل کنید. گوسالة طلایی سامری از ههمان طلاهای آنها جمع شده بود. اما اینکه این طلا را در مصر چگونه به دست آورده بودند، در این باب روایات مختلفی آمده است. مطابق برخی روایات، حضرت فرموده بود از آنها روایات مختلفی آمده است. مطابق برخی روایات، حضرت فرموده بود از آنها عاریه بگیرند تا با این کار حق‌کشی‌های فرعونیان را تقاص کنند.
2. آموزش چهره‌شناسی
یکی از آموزش‌های بنی اسرائیل در این ارودگاه، آموزش کپی‌برداری و ترسیم چهره و ثبت آن است. این آموزش نسل به نسل منتقل شد، به نظر می‌رسد این آیه قرآن که فرموده:
الَّذِينَ آتَيْنَاهُمُ الْكِتَابَ يَعْرِفُونَهُ كَمَا يَعْرِفُونَ أَبْنَاءهُمْ وَإِنَّ فَرِيقاً مِّنْهُمْ لَيَكْتُمُونَ الْحَقَّ وَهُمْ يَعْلَمُونَ؛
اهل کتاب همچنان که فرزندان خود را می‌شناسند، او را می‌شناسند، ولی گروهی از ایشان در عین آگاهی، حقیقت را پنهان می‌دارند.
اشاره به این ویژگی در آنهاست، اهل کتاب تمامی ویژگی‌های پیامبر اسلام را در کتاب‌های خود دیده‌اند و چنان با این ویژگی‌ها آشنایند که تا او را ببینند، خواهند شناخت  این شناخت، شناخت به خصوصیات نیست، شناخت به چهره است. همان گونه که فرزند را نه به خصوصیات، که به قیافه می‌شناسند. حضرت سلمان، بردة یکی از یهودیان بود. پیامبر اسلام(ص) از راهی می‌گذشت که یک یهودی حضرت را دید و شناخت. هنگامی که خبر را به مولای سلمان می‌گفت: سلمان شنید و سراغ پیامبر آمد و ایمان آورد.
3. سیستم ارتباطی و اطلاعاتی قوی
یکی از مشکلات زمان جنگ، ارتباطات و پیام رسانی بود. در گذشته معمولاً از پیک بهره می‌بردند، اما این سیستم، هم زمان بر بود و هم نیروی بسیار می‌خواست و نیز برای کرهای عملیاتی مفید نبود. موسی(ع) برای انتقال ارتباطات، بوق و شیپور را به پیروان خویش آموخت.  امروزه به نظر می‌رسد این عمل در یهود، تشریفاتی است، اما در آن روز کاربردی عملیاتی داشته است. سیستم نُت موسی(ع) طبق دستورالعمل خداوند، در تورات آمد و تمام بنی اسرائیل مأمور شدند هر روز به عنوان عبادت این نت‌ها را بنوازند.  و همه معنای صداها و نواخت‌ها را می‌فهمیدند. به قدری دوره دیدند که موسی(ع) بر بلندی می‌ایستاد و با یک بوق تمام اردوگاه را حرکت می‌داد. نواخت او را اسباط می‌فهمیدند، اسباط می‌نواختند، هزاره‌ها می‌فهمیدند و … تا آن نفر آخر، صدای بوق مخصوص به خود را می‌شناخت. مشکل ارتباطات این گونه حل شد. امروزه نیز در مسئله ارتباطات، یهودی‌ها و صهیونیست‌ها سرآمد روزگارند، و این به دلیل سیستم آموزشی تاریخی آنهاست.
ناهنجاری های دوران بیابان
1. گرایش به بت‌پرستی
هنگامی که بنی اسرائیل از دریا گذشتند، قومی را دیدند که سر به سجده بر آستان بتانشان نهاده‌اند. آنان از این کردار بت‌پرستان خوششان آمد و نزد موسی رفته، از او خواستند که خداوندی همانند خداوندآنان برایشان دست و پا کند.
وَجَاوَزْنَا بِبَنِي إِسْرَائِيلَ الْبَحْرَ فَأَتَوْاْ عَلَى قَوْمٍ يَعْكُفُونَ عَلَى أَصْنَامٍ لَّهُمْ قَالُواْ يَا مُوسَى اجْعَل لَّنَا إِلَهًا كَمَا لَهُمْ آلِهَةٌ قَالَ إِنَّكُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ؛
و بنی اسرائیل را از دریا گذرانیدیم. و بر قومی گذشتند که به پرستش بت‌های خود دل بسته بودند. گفتند: ای موسی، همانطور که آنان را خدایانی است، برای ما هم خدایی بساز، گفت: شما مردمانی بی‌خرد هستید.
یعنی چهل سال تلاش موسی(ع)  برای یکتاپرستی این قوم نتیجه‌ای نبخشیده بود و اکنون آنان خدای نادیدنی را در عوض خدای دیدنی دروغین رها کردند.
2. طمع کاری
آذوقة بنی اسرائیل از آسمان می‌آمد و هرکسی تنها باید به اندازة مصرف روزش از آن می‌گرفت و اگر بیش از آن بر می‌داشت و خمیر می‌کرد، تبدیل به کرم می‌شد.  غذا آماده بود و آنها تمام اوقاتشان صرف آموزش و پیامدهای آموزش بود، اما پس از مدتی نزد موسی(ع) آمدند و گفتند: از این یک نواختی خسته شده‌ایم.
یََا مُوسَى لَن نَّصْبِرَ عَلَىَ طَعَامٍ وَاحِدٍ فَادْعُ لَنَا رَبَّكَ يُخْرِجْ لَنَا مِمَّا تُنبِتُ الأَرْضُ مِن بَقْلِهَا وَقِثَّآئِهَا وَفُومِهَا وَعَدَسِهَا وَبَصَلِهَا؛
ای موسی، ما بریک نوع طعام نتوانیم ساخت. از پروردگارت بخواه تا برای ما از آنچه از زمین می‌روید، چون سبزی و خیار و سیر و عدس و پیاز برویاند.
خاسته‌های ایشان از اموری است که هیچ نیازی به آن ندارند. و نوعی تنوع طلبی است. حضرت آنان را بر حذر داشت و مأموریتشان را گوشزد کرد که باید برای رسیدن به آن مأموریت، سیری قناعت گرانه را طی کنند و تنوع طلبی آنان را از مسیر باز خواهد داشت؛ اما بنی‌اسرائیل نپذیرفتند. و خداوند امر فرمود جای اردوگاه را عوض کنند وبه مصر در آیند که در آنجا همه چیز هست.
قَالَ أَتَسْتَبْدِلُونَ الَّذِي هُوَ أَدْنَى بِالَّذِي هُوَ خَيْرٌ اهْبِطُواْ مِصْراً فَإِنَّ لَكُم مَّا سَأَلْتُمْ وَضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الذِّلَّةُ وَالْمَسْكَنَةُ وَبَآؤُوْاْ بِغَضَبٍ مِّنَ اللَّهِ ؛
موسی گفت: آیا می‌خواهید آنچه را که برتر است به آنچه که فروتر است، بدل کنید؟ به شهری بازگردید که در آنجا هرچه خواهید به شما بدهند. مقرر شد بر آنها خواری و بیچارگی و با خشم خدا قرین شدند.
نتیجه این بود که برای خرید پیاز باید پول داد و برای پول داشتن باید کار کرد. لازمه کار کردن، واماندن از اردوگاه و آموزش‌های آن است. به قرض و نسیه و … افتادند و آزادیشان سلب شد.  آنها دریافتند که این تنوع خواهی چه ذلتی برایشان آورد و دوباره آنان را به بردگی و خفت کشانید.
از اینجا بود که یهودیان این را در دستور کار خود قرار دادند و برای به زانو در‌آوردن اقوامی که با آن درگیر می‌شدند، آن اقوام را دچار تنوع خواهی و لوکس‌گرایی می‌کردند. اجتماع وقتی دچار تنوع خواهی شد، با کمبود سرمایه روبرو و به استقراض کشیده می‌شود و استقراض ذلت نیز می‌آورد. راه دستیابی به عزت، قناعت است.
3. انحرافات عقیدتی و بدل‌سازی در عصر غیبت
خداوند، موسی(ع) را به کوه طور خواند. در این دوران، همة دوره‌ها و آموزش‌ها را دیده‌اند و علمیایی در بین ایشان پیدا شده است. خواص قوم موسی(ع) به او گفتند: ما نمی‌پذیریم که تو با خدا سخن می‌گویی! ما از کجا یقین کنیم که تو واقعاً دستورات را از سوی خدا می‌آوری؟! تعدادی از ما را هم ببر.  اگر حضرت اینها را نبرد، همه چیز به هم می‌ریزد.
وَاخْتَارَ مُوسَى قَوْمَهُ سَبْعِينَ رَجُلاً لِّمِيقَاتِنَا ؛
موسی برای وعده‌گاه ما از میان قومش هفتاد مرد را برگزید.
هفتاد نفر از کسانی که دراین جمعیت هویت و جایگاهی دارند و سخنشان مورد اعتماد است برگزید. تا شاهد گفت و گوی خداوند با موسی(ع) باشند و به مردم خبر دهند.
مردم در انتظار  بازگشت پیامبرشان هستند. موعد سی شب گذشت و موسی(ع) بازنگشت و ده روز بر مدت افزون شد در حالی که بنی اسرائیل از این افزایش مدت بی‌خبر بودند.
وَوَاعَدْنَا مُوسَى ثَلاَثِينَ لَيْلَةً وَأَتْمَمْنَاهَا بِعَشْرٍ فَتَمَّ مِيقَاتُ رَبِّهِ أَرْبَعِينَ لَيْلَةً وَقَالَ مُوسَى لأَخِيهِ هَارُونَ اخْلُفْنِي فِي قَوْمِي وَأَصْلِحْ وَلاَ تَتَّبِعْ سَبِيلَ الْمُفْسِدِينَ؛
سی شب با موسی وعده نهادیم و ده شب دیگر بر آن افزودیم تا وعده پروردگارش، چهل شب کامل شد. و موسی به بردادرش هارون گفت: بر قوم من جانشین باش و راه صلاح پیش گیر و به طریق مفسدان مرو.
در این فاصلة ده روزه، سامری ظهور کرد. اکنون فرصتی است که می‌شد این قوم را گراه کرد. سامری طلاهای بنی اسرائیل را که از فرعونیان نزد آنان مانده بود، جمع کرد و گوساله‌ای آراست و آن را خدای بنی اسرائیل نامید.
قَالُوا مَا أَخْلَفْنَا مَوْعِدَكَ بِمَلْكِنَا وَلَكِنَّا حُمِّلْنَا أَوْزَارًا مِّن زِينَةِ الْقَوْمِ فَقَذَفْنَاهَا فَكَذَلِكَ أَلْقَى السَّامِرِيُّ. فَأَخْرَجَ لَهُمْ عِجْلًا جَسَدًا لَهُ خُوَارٌ فَقَالُوا هَذَا إِلَهُكُمْ وَإِلَهُ مُوسَى فَنَسِيَ؛
گفتند: ما به اختیار خویش وعده تو خلاف نکردیم، بارهایی از زینت آن قوم بر دوش داشتیم و آنها را در آتش بیفکندیم. و سامری نیز بیفکند. و برایشان تندیس گوساله‌ای که نعرة گاوان را داشت بساخت و گفتند: این خدای شما و خدای موسی است، موسی فراموش کرده بود.
فرصت انتظار برای نیروهای منحرف، زمینه‌ای برای تخریب است.ت یکی از عوامل تخریب در شرایط انتظار، بدل‌سازی است. یکی از کارهای دشمن در درون جامة منتظر، جعل بدل و تخریب است. در طول تاریخ شیعه نیز، در زمان غیبت، بدل‌هایی ظهور کردند. یکی از وظایف شیعه مبارزه با این بدل‌ها بوده است.
هارون(ع) که جانشین موسی(ع) در این دوران بود، به مبارزه با گوساله پرستی برخاست. اما اکثریت بنی اسرائیل، راه کفر را پوییده بودند و هارون مجبور به صبر شد.
پس از پایان میقات، صدای وحی بر طور طنین افکند تا هفتاد نفر همراه حضرت بشوند. همراهان موسی(ع) را یا لذت صدا گرفته بود و یا کفر بر آنان چیره گشته بود، گفتند: شنیدن صدا کافی نیست، اگر نشان ندهی، به مردم خواهیم گفت که خدایی نبود.
وَإِذْ قُلْتُمْ يَا مُوسَى لَن نُّؤْمِنَ لَكَ حَتَّى نَرَى اللَّهَ جَهْرَةً ؛
و آن هنگام را که گفتید: ای موسی، ما تا خدا را به آشکارا نبینیم به تو ایمان نمی‌آوریم.
موسی(ع) آنان را اندرز داد که ای قوم، خداوند به دیده‌ها در نمی‌آید. آنان نپذیرفتند. خداوند از زبان موسی موسی این خواسته آنها را اینگونه آورده است:
رَبِّ أَرِنِي أَنظُرْ إِلَيْكَ قَالَ لَن تَرَانِي وَلَكِنِ انظُرْ إِلَى الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَكَانَهُ فَسَوْفَ تَرَانِي فَلَمَّا تَجَلَّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَكًّا وَخَرَّ موسَى صَعِقًا فَلَمَّا أَفَاقَ قَالَ سُبْحَانَكَ تُبْتُ إِلَيْكَ وَأَنَاْ أَوَّلُ الْمُؤْمِنِينَ؛
ای پروردگار من، بنمای که در تو نظر کنم. گفت: هرگز مرا نخواهی دید. به آن کوه بنگر، اگر بر جای خود قرار یافت، تو نیز مرا خواهی دید. چون پروردگارش بر کوه تجلی کرد، کوه را خرد کرد و موسی بی‌هوش بیفتاد. چون به هوش آمد، گفت: تو منزهی، به تو بازگشتم و من نخستین مؤمنانم.
اما همراهان موسی، با دیدن صاعقه‌ای که کوه را مبدل به تلی از غبار نمود جان باختند.
فَأَخَذَتْكُمُ الصَّاعِقَةُ وَأَنتُمْ تَنظُرُونَ؛
و همچنان که می‌نگریستید صاعقه شما را فرو گرفت.
موسی(ع) آنها را همراه آورده بود تا شاهد گفت و گوی او با خدا باشندع حال با مشکلی که پیش  آمده چه باید می‌کرد، در این جا ازخ داوندی یاری خواست.
فَلَمَّا أَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ قَالَ رَبِّ لَوْ شِئْتَ أَهْلَكْتَهُم مِّن قَبْلُ وَإِيَّايَ أَتُهْلِكُنَا بِمَا فَعَلَ السُّفَهَاء مِنَّا إِنْ هِيَ إِلاَّ فِتْنَتُكَ تُضِلُّ بِهَا مَن تَشَاء وَتَهْدِي مَن تَشَاء أَنتَ وَلِيُّنَا فَاغْفِرْ لَنَا وَارْحَمْنَا وَأَنتَ خَيْرُ الْغَافِرِينَ؛
چون زلزله آنها را فرو گرفت، گفت: ای پروردگار من، اگر می‌خواستی ایشان را و مرا پس از این هلاک می‌کردی، آیا به خاطر اعمالی که بیخردان ما انجام داده‌اند ما را به هلاکت می‌رسانی؟ و این جز امتحان تو نیست. هرکس را بخواهی بدان گمراه می‌کنی و هرکس را بخواهی هدایت. تو یاور ما هستی، ما را بیامرز و بر ما ببخشای که تو بهترین آمرزندگانی.
و لذا خدا همه را زنده نمود.
ثُمَّ بَعَثْنَاكُم مِّن بَعْدِ مَوْتِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ؛
و شما را پس از مردن زنده ساختیم، شاید سپاسگزار شوید.
موسی(ع) کتاب را گرفت و با سرعت به سوی قوم خویش به راه افتاد که خداوند او را خطاب کرده فرمود:
وَمَا أَعْجَلَكَ عَن قَوْمِكَ يَا مُوسَى. قَالَ هُمْ أُولَاءِ عَلَى أَثَرِي وَعَجِلْتُ إِلَيْكَ رَبِّ لِتَرْضَى. قَالَ فَإِنَّا قَدْ فَتَنَّا قَوْمَكَ مِن بَعْدِكَ وَأَضَلَّهُمُ السَّامِرِيُّ؛
ای موسی، چه چیزی تو را واداشت تا بر قومت پیشی گیری؟ گفت: آنها همان‌هایند که از پی من روان‌اند، ای پروردگار من، من به سوی تو شتافتم تا خشنود گردی، گفت: ما قوم تو را پس از تو آزمایش کردیم و سامری گمراهشان ساخت.
تمام تلاش‌های موسی (ع) برای هدایت این قوم، بر باد رفته بود.
وَلَمَّا رَجَعَ مُوسَى إِلَى قَوْمِهِ غَضْبَانَ أَسِفًا قَالَ بِئْسَمَا خَلَفْتُمُونِي مِن بَعْدِيَ أَعَجِلْتُمْ أَمْرَ رَبِّكُمْ وَأَلْقَى الألْوَاحَ وَأَخَذَ بِرَأْسِ أَخِيهِ يَجُرُّهُ إِلَيْهِ قَالَ ابْنَ أُمَّ إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِي وَكَادُواْ يَقْتُلُونَنِي فَلاَ تُشْمِتْ بِيَ الأعْدَاء وَلاَ تَجْعَلْنِي مَعَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ؛
چون موسی خشمگین و اندوهناک نزد قوم خود بازگشت، گفت: در غیبت من چه جانشینانی بودید. چرا بر فرمان پروردگار خود پیشی گرفتید؟ و الواح را بر زمین افکند. و موسی رسید، برادرش را گرفت و به سوی خویش کشید. هارون گفت: ای پسر مادرم، این قوم مرا زبون یافتید و نزدیک بود که مرا بکشند. مرا دشمن کام مکن و در شمار ستمکاران میاور.
حضرت با تمام این کارها این قوم را می‌آموزد که در راه حق باید تعصب داشته باشند، نه اینکه از کنار انحراف با خونسردی و آرامش بگذرند.
موسی(ع) به سراغ سامری رفت.
قَالَ فَمَا خَطْبُكَ يَا سَامِرِيُّ. قَالَ بَصُرْتُ بِمَا لَمْ يَبْصُرُوا بِهِ فَقَبَضْتُ قَبْضَةً مِّنْ أَثَرِ الرَّسُولِ فَنَبَذْتُهَا وَكَذَلِكَ سَوَّلَتْ لِي نَفْسِي؛
گفت: و تو ای سامری، این چه کاری بود که کردی؟ گفت: من چیزی دیدم که آنها نمی‌دیدند. مشتی از آن خاکی که نقش پای آن رسول بود، برگرفتم و در آن پیکر افکندم و نفس من این کار را در چشم من بیاراست.
از این جا می‌توان دریافت که بتگران، خود می‌دانند که بتان هیچ کاری از پیش نبرده، فایده‌ای ندارند. موسی(ع) هم این را می‌دانست اما می‌خواست از زبان خود او برای قوم، کشف حقیقت  شود. حضرت پس از اثبات جرم سامری و پیروان او و نیز اعتراف او به جرم، فرمان محکومیت او را صادر کرد.
قَالَ فَاذْهَبْ فَإِنَّ لَكَ فِي الْحَيَاةِ أَن تَقُولَ لَا مِسَاسَ وَإِنَّ لَكَ مَوْعِدًا لَّنْ تُخْلَفَهُ وَانظُرْ إِلَى إِلَهِكَ الَّذِي ظَلْتَ عَلَيْهِ عَاكِفًا لَّنُحَرِّقَنَّهُ ثُمَّ لَنَنسِفَنَّهُ فِي الْيَمِّ نَسْفًا؛
گفت: برو، در زندگی این دنیا چنان شوی که پیوسته بگویی: به من نزدیک مشو و نیز تو را وعده‌ای است که از‌آن رها نشوی. و اینک به خدایت که پیوسته عبادتش می‌کردی بنگر که می‌سوزانیمش و به دریا می‌افشانیم.
بدین ترتیب سامری به سه گونه مجازات محکوم شد: 1. وری از مردم، که برخی گفته‌اند: به نوعی بیماری روانی به صورت وسواس شدید، دچار شد و از انسان هراس داشت؛ 2. کیفر اخرو؛ 3. محو مظهر بت و حاصل تلاش‌های او.  از آن سوی، پیروان سامری و گمراه شدگان نیز می‌بایست توبه کنند و از کردة خویش اظهار پشیمانی کنند.
محبت این گوساله چنان در قلب مردم فرو رفته که برخی از ایشان در برابر آن سجده کردند و در اعماق دل، حاضر نبودند از ‌آن بازگردند.
وَأُشْرِبُواْ فِي قُلُوبِهِمُ الْعِجْلَ بِكُفْرِهِمْ ؛
بر اثر کفرشان، عشق گوساله در دلشان جای گرفت.
در نتیجه با استغفار مشکل حل نمی‌شد و باید این محبت از دلشان بیرون شود و لذا توبة بالاتری لازم بود و آن اینکه گوساله پرستان یکدیگر را بکشند.
وَإِذْ قَالَ مُوسَى لِقَوْمِهِ يَا قَوْمِ إِنَّكُمْ ظَلَمْتُمْ أَنفُسَكُمْ بِاتِّخَاذِكُمُ الْعِجْلَ فَتُوبُواْ إِلَى بَارِئِكُمْ فَاقْتُلُواْ أَنفُسَكُمْ؛
و آن هنگام را که موسی به قوم خود گفت: ای قوم من، شما بدان سبب که گوساله را پرستیدید، بر خود ستم روا داشتید. اینکه به درگاه آفریدگارتان توبه کنید و یکدیگر را بکشید.
این تنها راه توبه و بازگشت بنی‌اسرائیل به سوی خداوند بود و چاره‌ای جز آن نبود. توبة برخی ناهنجاری‌ها در اجتماع، بسیار سخت و طاقت‌فرساست.
4. پرسشگری جاهلانه و لجوجانه
سومین ناهنجاری در بنی اسرائیل درگیر شدن با پرسش‌های بی‌دلیل و بیهوده بود که اردوگاه را با مشکلی روبه‌رو ساخت که بعداً بنی اسرائیل با بهره‌گیری از این تجربه این نوع از تخریب را در دستور کار خود قرار دادند. قرآن ماجرای عبرت‌آموزی را در این باره نقل می‌کند. یکی از بنی اسرائیل، جنازه فردی را سبط جانبی را در بین خود یافت. صاحبان خون، آنان را متهم به قتل کردند. هر چه موسی(ع) تلاش کرد نتوانست قاتل را بیابد. اینان به دلیل اینکه قوم آزرده‌ای بودند و آستانة تحمل‌شان پایین بود یا به دلیل اینکه تازه از زیر یوغ فرعون نجات یافته بودند و بیش از حد متوقع بودند و یا به هر علت دیگری، هنگامی که مشکلی پیش می‌آمد، تا حد کفر بر رهبرشان، موسی(ع) فشار می‌آوردند. حضرت زحمت فراوان کشیده بود تا این مجموعه را بدین جا برساند. حضرت برای مشکلات این چنینی، از خداوند یاری می‌خواست. در این باره خداوند متعال به آنان امر فرمود که گاوی بکشند.
در این دستور اصلاً به نوع و خصوصیات گاو اشاره نشده بود. هر گاوی را می‌خریدند و ذبح می‌کردند به این اثر می رسیدند. اما در پاسخ، به پیامبر خدا گفتند:
قَالُواْ ادْعُ لَنَا رَبَّكَ يُبَيِّن لّنَا مَا هِيَ قَالَ إِنَّهُ يَقُولُ إِنَّهَا بَقَرَةٌ لاَّ فَارِضٌ وَلاَ بِكْرٌ عَوَانٌ بَيْنَ ذَلِكَ فَافْعَلُواْ مَا تُؤْمَرونَ؛
آیا ما را به ریشخند می‌گیری؟ گفت: به خدا پناه می‌برم اگر از نادان باشم. گفتند: برای ما پروردگارت را بخوان تا بیان کند که آن چگونه گاوی است؟ گفت: می‌گوید: گاوی است نه سخت پیر و از کار افتاده، و نه جوان و کار نکرده، میانسال. اکنون بکنید آنچه شما را می‌فرمایند.
آنان با پرسشی بیهوده دایرة انتخاب را تنگ‌تر کردند و از موسی(ع) خواستند:
قَالُواْ ادْعُ لَنَا رَبَّكَ يُبَيِّن لَّنَا مَا لَوْنُهَا قَالَ إِنَّهُ يَقُولُ إِنّهَا بَقَرَةٌ صَفْرَاء فَاقِعٌ لَّوْنُهَا تَسُرُّ النَّاظِرِينَ؛
گفتند: برای ما پروردگارت را بخوان تا بگوید که رنگ آن چیست؟ گفت: می‌گوید: گاوی است به زرد تند که رنگش بینندگان را شادمان می‌سازد.
اما بیهوده‌گویی را رها نکردند و دوباره از ویژگی‌های دیگر گاو پرسیدند.
قَالُواْ ادْعُ لَنَا رَبَّكَ يُبَيِّن لَّنَا مَا هِيَ إِنَّ البَقَرَ تَشَابَهَ عَلَيْنَا وَإِنَّآ إِن شَاء اللَّهُ لَمُهْتَدُونَ؛
گفتند: برای پروردگارت را بخوان تا بگوید آن چگونه گاوی است؟ که آن گاو بر ما مشتبه شده است و اگر خدا بخواهد، ما بدان راه می‌یابیم. گفت: می‌گوید: از آن گاو نیست که رام باشد و زمین را شخم زند و کشته را آب دهد. بی‌عیب است و یک‌رنگ.
یافتن گاوی که جامع همة آن ویژگی‌ها باشد، بسیار دشوار است. پس از مشکلات فراوان گاو را یافتند. صاحب گاو گفت: به شرط اینکه پوست آن را پر از طلا کنید و به من دهید، گاو را می‌فروشم. این مقدار پول برای ایشان بسیار سنگین بود. اما آنان مجبور بودند و بالاخره خواستة او را برآوردند و گاوش را خریدند.  پرسش‌های بیهوده، هزینة سنگینی برای آنان به بار آورد. اما این تجربه به آنان آموخت که اگر بخواهند امتی را از پای درآوردند یا دچار معضلات کنند، باید آن امت را به پرسشگری بیهوده دچار سازند.
پرسش‌گری صرف، نباید تبلیغ شود، باید دانش‌اندوزی کرد. پرسش بسیار، برخاسته از چهل و عجله و لجاجت، مخرب است و نوعی مشغولیت کاذب برای مردم و رهبران مردم. پرسش‌های دقیق و عمیق و دلسوزانه است که جامعه را رشد می‌دهد.
پشت دیوارهای قدس
1. جمع آوری اطلاعات برای عملیات
اکنون بنی اسرائیل آماده حرکت به سوی هدف‌اند. هدف اولیه دست‌یابی به قدس است. حضرت آنها را حرکت داد و در منطقة اریحا، روبه‌روی اورشلیم در اردن فعلی، شرق بحرالمیت مستقر کرد و نیروهای اطلاعات عملیات خود را فرستاد تا منطقه را شناسایی کنند. به نیروهای اطلاعات عملیات هشدار داد که آنچه جمع‌آوری کردید، جز من در اختیار کسی قرار ندهید.  بنی اسرائیل مجموعه‌ای سازمان یافته‌اند که هرکسی به دستور فرمانده خود حرکت می‌کند. نیروهای اطلاعاتی وارد منطقة فلسطین  شدند. در منطقة فلسطین، عمالقه مستقر بودند. متوسط قامت افرادی که در فلسطین مستقر بودند، از متوسط قامت کسانی که از مصر آمدند، بلندتر است. از آنجا که در جنگ شمشیر و نیزه، بلند قامتی یک امتیاز است، نیروهای شناسایی، به هراس افتادند.   دستورالعملیب که موسی(ع) برای جمع‌آوری اطلاعات به آنها داده در تورات نیز هست. از نظر فن‌ جمع‌آوری نظامی، حضرت موسی دستورالعملی جامع برای جمع‌آوری اطلاعات به اینها داده است. هر نیرویی که بخواهد جایی را فتح کند، اگر براساس این دستور، اطلاعات جمع کند، هیچ نقطة کوری باقی نمی‌ماند؛
زمین را ببینید که چگونه است و مردم را که در‌آن ساکن‌اند قوی‌اند یا ضعیف، قلیل‌اند یا کثیر. و زمینی که در آن ساکن‌اند چگونه است، نیک یا بد و در چه قسم شهرها ساکن‌اند در چادرها یا قلعه‌ها. و چگونه است زمین، چرب یا لاغر، درخت دارد یا نه. پس قوی دل شده، از میوة زمین بیاورید و آن وقت موسم نوبر انگور بود.
سربازان اطلاعات را جمع‌آوری کردند، اما آنها که از تنومندی نیروی سپاه مقابل، بسیار ترسیده بودند، پیش از اینکه اطلاعات را به فرمانده‌شان بدهند، آن را به رده‌ها دادند و این خبر بین مردم پخش شد و جمیع بنی‌اسرائیل به موسی و هارون اعتراض کردند که کاش در مصر می‌مردیم، چرا خداوند ما را به این زمین آورد و … بدین ترتیب، موسی(ع) به یکباره با سپاهی ناامید از عملیات روبه‌رو شد.
2. عملیات روانی برای فرار از جنگ
فرماندهانی که باید پیشگام عملیات باشند، ترسیده‌اند و نیروهای زیردست خود را می‌خواهند به گونه‌ای آرایش دهند که فشار روانی بر موسی(ع) بیاید تا عملیات را لغو کند، بنابراین شروع به بزرگ‌نمایی می‌کنند. کارآزموده‌گی این قوم در بزرگ‌نمایی و عملیات روانی بر ضد نیروهای مقابل، در این تجربه کاملاً متبلور بود. آنان آن قدر دربارة بلند قامتی بنی عناق بزرگ نمایی کردند که در این اردوگاه عوج بن عنق درست شد. بازار شایعه، گزارش را بدین شکل در آورد که به هنگام مشغول بودن نیروهای اطلاعات عملیات به جمع‌آوری اطلاعات، عوج بن عنق آنها را دیده و جمعشان کرده و در آستینش می‌ریزد و نزد فرمانده می‌برد و آنها را در برابر او می‌گذارد و می‌گوید: اینها آمده‌اند کشور ما را بگیرند!  یا در خصوص فرمان حضرت موسی(ع) برای آوردن نمونه‌ای از میوه‌های آنجا چنین شایعه شد که آنها به باغ انگوری وارد می‌شوند و خوشة انگوری را یک چوب می‌بندند  و پنج نفری ابتدا و انتهای چوب را می‌گیرند و از زمین بلند می‌کنند تا بتوانند آن خوشه را بیاورند  همچنین گزارش دادند که در نصف پوست انار آنان، پنج نفر جای می‌گرفت.  بنابراین همه احساس می‌کردند اینها نیرویی شکست‌ناپذیرند.
حتی آورده‌اند که عوج کوهی کنده بر سر نهاده بود تا بر بنی اسرائیل قرار دهد، خداوند مرغی را از دوزخ فرستاد و با منقاری از آتش بر آن کوه زد و درون کوه سوراخ شد و بر گردن عوج افتاد و موسی(ع) با عوج بن عنق وارد جنگ شد، قامت موسی(ع) ده ذراع (حدود سه متر) و عصای او نیز ده ذراع بود و موسی(ع) ده ذراع هم بالا پرید و توانست عصای خود را به قوزک پای عوج بزند که او افتاد و چون موسی(ع) می‌دانست او نمی‌تواند حرکت کند، او را آنقدر زد تا مرد و تا چنین سال جنازه‌اش افتاده بود.
البته احتمال دارد این غلوها، از سوی یهودیان بعدی، برای توجیه آن نافرمانی ساخته شده باشد، ولی گزارش کتاب مقدس از این واقعه، نشان از وجود این سخنان در اردوگاه موسی دارد:
زمینی که از آن، جهت تجسس نمودنش گذر کردیم، زمینی است که ساکنانش را می‌خورد و تمامی قومی که در آن دیدیم، مردمان بلند قدند. و هم در آنجا بلند قدان، یعنی اولاد عنق که بلند قدند دیدیم، و ما در نظر خود، مثل ملخ بودیم و همچنین در نظر ایشان نیز می‌نمودیم.
3. سرپیچی از فرمان رهبر
موسی(ع) آنان را فراخواند و فرمود:
يَا قَوْمِ ادْخُلُوا الأَرْضَ المُقَدَّسَةَ الَّتِي كَتَبَ اللّهُ لَكُمْ وَلاَ تَرْتَدُّوا عَلَى أَدْبَارِكُمْ فَتَنقَلِبُوا خَاسِرِينَ؛
ای قوم من، به زمین مقدسی که خدا برایتان مقرر کرده است، داخل شوید و باز پس نگردید که زیان دیده باز می‌گردید.
موسی(ع) که چندین سال است برای چنین روزی تلاش می‌کند، در این نقطه عملیاتی با این جواب مواجه شد:
قَالُوا يَا مُوسَى إِنَّ فِيهَا قَوْمًا جَبَّارِينَ وَإِنَّا لَن نَّدْخُلَهَا حَتَّىَ يَخْرُجُواْ مِنْهَا فَإِن يَخْرُجُواْ مِنْهَا فَإِنَّا دَاخِلُونَ؛
گفتند: ای موسی، در آنجا مردمی جبارند و ما به آن سرزمین در نیاییم تا آنگاه که جباران بیرون شوند. اگر آنان از آن سرزمین بیرون شوند، ما بدان داخل می‌شویم.
هرچه موسی(ع) برای انجام این عملیات تلاش کرد، موفق نشد. حضرت در تمام مبارزه‌ای که با فرعون داشت، در هیچ جا خسته نشد، اما اینجا ارتداد ایشان او را از پای انداخت. آنچه ولی و رهبر جامعه را از پای در می‌آورد، این است که از اوامر او پیروی نشود:
قَالَ رَجُلاَنِ مِنَ الَّذِينَ يَخَافُونَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَيْهِمَا ادْخُلُواْ عَلَيْهِمُ الْبَابَ فَإِذَا دَخَلْتُمُوهُ فَإِنَّكُمْ غَالِبُونَ وَعَلَى اللّهِ فَتَوَكَّلُواْ إِن كُنتُم مُّؤْمِنِينَ؛
دو مرد از‌آنان که پرهیزکاری پیشه داشتند و خدا نعمتشان عطا کرده بود، گفتند: از این دروازه بر‌آنان داخل شوید، و چون به شهر درآمدید، شما پیروز خواهید شد و بر خدا توکل کنید، اگر از مؤمنان هستید.
نصیحت ناصحان و مؤمنان بر بنی اسرائیل سودی نبخشید. آنان که تنها زندگی آسوده و خوش را می‌خواستند، برای تحقیر موسی(ع) و وعده‌هایش گفتند:
قَالُواْ يَا مُوسَى إِنَّا لَن نَّدْخُلَهَا أَبَدًا مَّا دَامُواْ فِيهَا فَاذْهَبْ أَنتَ وَرَبُّكَ فَقَاتِلا إِنَّا هَاهُنَا قَاعِدُونَ؛
گفتند: ای موسی، تا وقتی که جباران در آنجایند، هرگز بدان شهر داخل نخواهیم شد، ما اینجا می‌نشینیم، تو و پروردگارت بروید و نبرد کنید.
همة تلاش موسی(ع) برای نجات این قوم، درسال‌های پرالتهاب و مهیاسازی آنها برای عملیات بزرگ با تمرد بنی‌اسرائیل ناکام ماند و بنی‌اسرائیل با اینکه آن همه لطف و عنایت از پروردگار خویش دیده بودند، هنوز به وعدة پیروزی او ایمان نیاورده بودند! رد صریح فرمان پیامبر، کاری در حد کفر بود که بنی‌اسرائیل بدان دست زده بودند. موسی(ع) آخرین چارة پیامبران را دربارة آنان به کار بست و نفرینشان کرد.
قَالَ رَبِّ إِنِّي لا أَمْلِكُ إِلاَّ نَفْسِي وَأَخِي فَافْرُقْ بَيْنَنَا وَبَيْنَ الْقَوْمِ الْفَاسِقِينَ؛
گفت : ای پروردگار من، من تنها مالک نفس خویش و برادرم هستم. میان من و این مردم نافرمان جدایی بیندازد.
4. چهل سال سرگردانی
دعا و نفرین موسی(ع) به اجابت رسید و خداوند بنی اسرائیل را گرفتار عذابی از نوع دیگر کرد.
قَالَ فَإِنَّهَا مُحَرَّمَةٌ عَلَيْهِمْ أَرْبَعِينَ سَنَةً يَتِيهُونَ فِي الأَرْضِ فَلاَ تَأْسَ عَلَى الْقَوْمِ الْفَاسِقِينَ؛
خدا گفت: ورود به آن سرزمین، به مدت چهل سال برایشان حرام شد و در‌آن بیابان سرگردان خواهند ماند. پس برای این نافرمانی اندوهگین مباش.
خداوند این سرزمین را مقدر‌آنان کرده بود اما آنان از ولیّ خویش اطاعت نکردند و به سرگردانی دچار شدند که چهل سال طول کشید و اینان در این چهل سال تیه و سرگردانی، نتوانستند از‌آن همه اطلاعات که فرا گرفته بودند، بهره ببرند. آنها به گونه‌ای در این زمین سرگردان شدند که نمی‌توانستند راه خروج را بیابند، موسی در میان آنها بود اما نمی‌توانستند از راهنمایی او سودی ببرند.
بنی اسرائیل چهل سال در این منطقه دچار بیماری و مرگ شدند. نسلی عوض شد و در همین مدت موسی(ع) و هارون از دنیا رفتند. بنی اسرائیل با همه پیشرفت‌های آموزشی و تجربی و ثبت خاطره در تاریخ، از محل قبر پیامبرشان آگاه نیستند!  چون موسی، در زمانی از دنیا رفت که اینان سرگردان بودند. نتیجه سرپیچی از فرمان رهبر، سرگردانی و گرفتاری در وادی حیرت و گمراهی است.
پس از موسی، یوشع به پیامبری مبعوث شد و مأموریت یافت بنی‌اسرائیل را از رود اردن عبور داده و وارد ارض مقدس کند. یوشع کاهنان را مار کرد تکه تابوت عهد را پیش روی قوم به دوش کشید، به سمت رود اردن حرکت کنند. به محض اینکه پای کاهنان حامل تابوت به کنار آب فرو رفت، آب‌ها به کنار رفته و آنها وارد اریحا در آن سوی رود اردن شدند و تمام ارض فلسطین را اشغال کردند.
بنی اسرائیل در سرزمین شیر و شهد  به حکومت رسیدند. این سرزمین، بهشت روی زمین است. در زمستان و تابستان فاصلة دما زیاد نیست. ادامة عملیات آنان، آزادسازی نیل تا فرات بود، ولی آنها در رفاه مادی و فراوانی نعمت غوطه‌ور شدند و باز ایمان رو به ضعف نهاد و انحراف آغاز شد.

برای خواندن تمام پست های این مقاله کلیک کنید

جستجو