امام جواد عليه‏ السلام

 براى رسيدن به شناختى بهتر از شخصيّت حضرت امام جواد عليه‏ السلام  به بررسى حديث لوح مى‏پردازيم. در اين حديث قدسى كه به ترسيم جايگاه رفيع اهل بيت عليهم‏السلام در حدّ استعداد و قابليّت انسان‏ها پرداخته، حضرت امام جواد عليه‏ السلام چنين معرفى شده است:« حقّ القول منّي لأسرّنّه بمحمّدٍ ابنه وخليفته من بعده ووارث علمه فهو معدن علمي وموضع سرّي و حجّتي على خلقي لا يؤمن عبدٌ به إلاّ جعلت الجنّة مثواه وشفّعته في سبعين من أهل بيته كلّهم قد استوجبوا النّار »[1]. امام رضا عليه‏ السلام  را به وسيله پسرش محمّد عليه‏ السلام  شاد مى‏گردانم و محمّد عليه‏ السلام  را خليفه و وارث علم پدرش قرار مى‏دهم. او [امام جواد عليه‏ السلام ] گنجينه علم من، جايگاه اسرار من و حجّت من بر بندگان مى‏باشد. كسى به او ايمان نمى‏آورد مگر اينكه بهشت را جايگاه او قرار مى‏دهم و او را شفيع هفتاد نفر از خانواده‏اش كه مستحقّ آتش بوده‏اند قرار مى‏دهم.

     بر اساس اين حديث شريف، شخصيّت و فضيلت حضرت امام جواد عليه‏ السلام  بدان حدّ است كه اگر كسى به ايشان ايمان بياورد، در رديف شفيعان روز قيامت قرار مى‏گيرد. اين بيان خداوند متعال، نشانگر عظمت شگرفى است كه ذات اقدس حق براى حضرت جواد الائمه عليه‏ السلام  تصوير كرده است.  درباره كيفيت نزول حديث قدسىِ لوح گفته شده است كه اين حديث در شب ولادت حضرت سيّدالشهدا عليه‏ السلام  واز جانب خدا به عنوان هديه براى حضرت فاطمه زهرا عليهاالسلامبه رسول خدا صلى ‏الله ‏عليه ‏و ‏آله ‏و سلم  نازل شده است و به جهت وحيانى بودن داراى اسرار و رموز الهى فراوانى مى‏باشد. خداوند متعال در اين حديث شريف، رسول خدا صلى ‏الله ‏عليه ‏و ‏آله ‏و سلم  و دوازده امام عليهم‏السلامرا با صفات و القاب گوناگونى هم‏چون « معدنُ علمي، حجّتي على خلقي و… » ـ كه از صفات مشترك محسوب مى‏شوند ـ مى‏ستايد. البته بعضى از صفات موجود در اين حديث فقط مربوط به يك امام عليه‏ السلام مى‏باشد. ويژگى منحصر به فرد وجود مقدّس حضرت امام جواد عليه‏ السلام ، سرور آفرين وشادى بخش بودن ولادت  ايشان عليه‏ السلام  براى پدر بزرگوارشان حضرت امام‏رضا عليه‏ السلام  مى‏باشد. اگر چه تولّد هر فرزند ـ مخصوصا اگر پسر باشد كه به عنوان جانشين پدر محسوب مى‏شود ـ موجب شادى پدر و مادر مى‏شود. امّا اين كه از ميان تمام ويژگى‏هاى حضرت امام جواد عليه‏ السلام  به اين مورد مخصوص اشاره شده، بيانگر حادثه و امر ويژه‏اى است كه در ادامه به بررسى علّت اين امر خواهيم پرداخت.

ظهور فرقه واقفيّه

     زمان ظهور فرقه واقفيّه قبل از ولادت حضرت امام جواد عليه‏ السلام  بود. با پيدايش اين فرقه انحرافى آثار منفى و انحرافات فراوانى در جامعه شيعى پديدار شد. دامنه اين فتنه آن چنان وسيع بود كه بسيارى از بزرگان و اصحاب خاصّ حضرت امام صادق عليه‏ السلام  وحضرت امام كاظم عليه‏ السلام  را در كام خود كشيد و تفكّر آنان را دست‏خوش ترديد و تزلزل نمود. دليل صدق اين مدّعا آن است كه در هنگام بررسى رجال، به واقفى بودن بسيارى از اصحاب اين دو امام بزرگوار عليهماالسلام پى مى‏بريم.

     توجّه به اين نكته نيز لازم است كه ظهور فرقه‏هاى مختلف و انحرافات عقيدتى، هرگز در جامعه آن زمان حساسيّت ايجاد نمى‏كرد و حتّى خواص شيعيان را نيز مضطرب و نگران نمى‏كرد. علّت اين امر هم وجود فتنه‏هاى وسيع‏تر در جامعه قبل از ظهور فرقه واقفيه بوده است. البتّه اصل و ريشه تمام اين فتنه‏ها، همان فتنه سقيفه بود كه در روز وفات رسول اكرم صلى ‏الله ‏عليه ‏و ‏آله ‏و سلم به وقوع پيوست. اكنون با در نظر گرفتن فضاى آن روزگار ـ كه فرقه منحرف واقفيه به آسانى مى‏توانست خواصّ شيعه را تحت تأثير قرار دهد ـ انحراف و تزلزل در افكار نزديكان حضرت امام موسى بن جعفر عليهما السلام و حضرت امام رضا عليه‏ السلام قابل توجيه مى‏باشد.

     با تأمّل در برخى ادعيّه و روايات نيز اين معنا قابل دست يابى است. مثلاً در فرازى از زيارت حضرت امام رضا عليه‏ السلام مى‏خوانيم:

« السّلام عليك يا غريب الغرباء ».

سلام بر تو اى كسى كه از همه غريبان، غريب‏ترى.

     مى‏توان گفت كه دليل شهرت حضرت امام رضا عليه‏ السلام  به اين لقب، پشت كردن نزديكان و  خواص حضرت امام كاظم عليه‏ السلام به فرزند ايشان حضرت امام رضا عليه‏ السلام  و غريب قرار دادن ايشان عليه‏ السلام  در ميان جامعه شيعه مى‏باشد. به همين دليل است كه فضيلت زيارت حضرت امام رضا عليه‏ السلام  در روايات، معادل هزار حج تمتع و هزار عمره مقبوله بيان شده است[2]، زيرا فقط خواصّ شيعيان، ايشان عليه‏ السلام  را امام خود دانسته و به زيارت امام هشتم عليه‏ السلام  مى‏شتابند.

 دلايل ظهور فرقه وافقيّه

     مقدمه

     با قرار گرفتن قدرت و حكومت در دست امويان و عبّاسيان، هيچ كس نمى‏توانست در برابر آنها مقاومت كرده و به تبيين مقام امامت بپردازد. هم چنين دستگاه اطّلاعاتى بنى اميه و بنى عباس، كاملاً هوشيارانه به دنبال محو امامت از جامعه شيعى بودند. براى پى بردن به شرايط نابسامان آن تاريخ مى‏توان به چگونگى تعيين وصى از جانب حضرت امام صادق عليه‏ السلام اشاره كرد. ايشان عليه‏ السلام هنگام نگاشتن وصيّت خود براى تعيين وصى، با تدبير و بينش الهى تمام نقشه‏هاى شوم و پليد منصور دوانيقى را نقش برآب كردند. چون منصور به حاكم مدينه، دستور قتل كسى را كه به عنوان وصىّ حضرت امام صادق عليه‏ السلام معرّفى شده است، صادر كرد. اين درحالى بود كه حضرت امام صادق عليه‏ السلام با تدبير خود چندين نفر از جمله منصور دوانيقى را به عنوان وصى معرّفى كرده بودند.

     سخت‏گيرى‏هاى حكومت در كنار ساير عواملى كه در پى مى‏آيد، موجب شد كه مسير معرّفى امام به مردم دچار دشوارى‏هاى فراوان گردد و همين امر زمينه‏هاى فساد و انحراف در ميان شيعيان را فراهم آورد.

     بعد از بيان اين مقدّمه به بررسى دلايل و علل ظهور فرقه واقفيّه مى‏پردازيم. با تحقيق و تفحّص در روايات، به دو علّت اساسى در اين باره پى مى‏بريم كه به ترتيب ذيل بيان خواهند شد.

  دليل اول

     نخستين علّت ظهور فرقه واقفيّه، وجود اموال فراوانى بود كه در اختيار وكلاى دنيا پرست قرار داشت. چون حضرت امام موسى بن جعفر عليه‏ السلام  سال‏هاى زيادى از عمر شريف خود را در حبس خانگى يا زندان به سر بردند، ارسال حقوق شرعيّه‏اى همچون زكات، خمس و…، براى ايشان ممكن نبود. از اين رو با دستور امام عليه‏ السلام ، افرادى ـ كه به « قوّام » معروف شدند ـ به عنوان وكيلان امام عليه‏ السلام مسئوليّت جمع‏آورى حقوق شرعيّه را به عهده گرفتند. با گذشت زمان اموالى كه به دست اين افراد رسيد، بسيار فراوان شد به طورى كه دل كندن از آن‏ها كار آسانى نبود. لذا عدّه‏اى از اين وكلا، اموال را نزد خود نگه داشته و امامت حضرت امام رضا عليه‏ السلام را انكار نمودند.

     در كتاب رجال كشّى[3] از يونس بن عبدالرحمان[4] چنين نقل شده است: روايت زير جايگاه والاى او را نشان مى‏دهد.

« قلت لأبي الحسن الرضا عليه‏ السلام : جعلت فداك! إنّي لا أكاد أصل إليك أسئلك عن كلّ ما احتاج إليه من معالم ديني أفيونس بن عبدالرحمان ثقة آخذ عنه ما احتاج إليه من معالم ديني؟ فقال عليه‏ السلام : نعم »[5].

به امام رضا عليه‏ السلام  عرض نمودم: آقا! فدايت شوم. من نمى‏توانم براى پرسش مسائل دينى مورد نيازم به حضور شما شرفياب شوم. آيا يونس بن عبدالرحمان ثقه است تا بتوانم به هر آنچه از مسائل دينى احتياج پيدا كردم از ايشان سؤال كنم؟ امام عليه‏ السلام فرمودند: بلى.

« مات أبو الحسن عليه‏ السلام  وليس من قوامّه أحد إلاّ وعنده المال الكثير، وكان ذلك سبب وقوفهم وجحودهم موته، وكان عند زياد القنديّ سبعون ألف دينار، وعند عليّ بن أبي حمزة ثلاثون ألف دينار. قال:

فلمّا رأيت ذلك وتبيّن علىّ الحق، وعرفت من أمر أبي الحسن الرضا عليه‏ السلام  ما علمت، تكلّمت ودعوت الناس إليه، قال: فبعثا إليّ وقالا: ما تدعو إلى هذا إن كنت تريد المال فنحن نغنيك، وضمنا لي عشرة آلاف دينار، وقالا لي: كفّ. قال يونس: فقلت لهما أما روينا عن الصادقين عليهم‏السلام أنّهم قالوا: إذ ظهرت البدع فعلى العالم أن يظهر علمه فإن لم يفعل سلب نور الإيمان وما كنت لأدع الجهاد  وأمر اللّه‏ على كلّ حال، فناصباني وأظهرا لي العداوة »[6].

موسى بن جعفر عليهماالسلام از دنيا رفت در حالى كه نزد همه قوّام (وكيلان) ايشان اموال فراوانى بود. و همين اموال موجب شد كه آنان واقفى شده و از دنيا رفتن امام عليه‏ السلام  را انكار نمايند (ادّعا كردند

امام عليه‏ السلام  غائب شده است). نزد زياد قندى، هفتاد هزار دينار و نزد على بن ابى حمزه، سى هزار دينار بود. يونس مى‏گويد: زمانى كه اين ماجرا را مشاهده نمودم در حالى كه حق براى من روشن بود و به امر امامت امام رضا عليه‏ السلام  آگاهى داشتم، لب گشوده و مردم را به سوى امام عليه‏ السلام  دعوت نمودم.

در اين هنگام زيادقندى و على بن ابى حمزه نزد من آمده و گفتند: اگر از دعوت به سوى امام عليه‏ السلام

 دست نگه دارى تو را بى‏نياز مى‏كنيم و براى من ده هزار دينار را ضمانت نمودند و گفتند: از عمل خود دورى

كن. يونس مى‏گويد من به آن دو گفتم: آيا از امام باقر و امام صادق عليهماالسلام نقل نكرده‏اى

كه ايشان فرمودند: زمانى كه بدعت‏ها آشكار گرديد، دانشمند وظيفه دارد علم و آگاهى خود را ظاهر كند و اگر

 چنين نكند نور ايمان از او سلب مى‏گردد و من نيز دوست ندارم كه جهاد در راه خدا و اوامر او را ترك كنم.

 در اين جا بود كه آنان به من ناسزا گفته و دشمنى خود را آشكار نمودند.

     آرى؛ حب دنيا و پول پرستى، على بن ابى حمزه را كه يكى از روات متديّن بود به زمين زد و دچار انحرافات فراوان نمود. او كسى بود كه بسيارى از اصحاب اجماع از وى روايت نقل كرده‏اند. افراد مورد احترامى همچون احمد بن محمد بن عيسى قمى (شيخ القميين) ـ كه از صحابى خاصّ حضرت امام رضا عليه‏ السلام  بود ـ و هم‏چنين محمّد بن ابى عمير و صفوان بن يحيى و على بن حسن بن فضّال ـ كه
از صحابى خاصّ حضرت امام هادى و حضرت امام حسن عسكرى عليهما السلام است به نقل روايت از وى پرداخته‏اند. امام حسن عسكرى عليه‏ السلام  در مورد واقفيّه مى‏فرمايند:

« خذوا ما رووا و ذروا ما رأو ».

هر آنچه كه آنها روايت مى‏كنند بپذيريد، ولى رأى و عقيده آنان را رد نماييد (زيرا آنان كسانى هستند كه در عقائد خود دچار انحراف شده‏اند.

     و بعد مى‏گويد:

« عليّ ابن أبي حمزة كذّاب ملعون قد رويت عنه أحاديث كثيرة وكتبت عنه تفسير القرآن كلّه من أوّله إلى آخره إلاّ أنّي لا أستحلّ أن أروى عنه حديثا واحدا »[7].

على بن ابى حمزه دروغ گو متّهم و ملعون مى‏باشد. همانا من از او روايات فراوانى نقل نمودم و من از او تفسير قرآن را از ابتدا تا انتهاى آن نگاشتم، ولى با اين حال من حلال و جايز نمى‏دانم كه از او يك روايت را نقل نمايم.

     اين عالم بى عمل كه شيطان بر او مسلّط شده است، آن چنان در گناهان غوطه‏ور مى‏شود كه حضرت امام رضا عليه‏ السلام از مرگ او خوشحال مى‏شوند. يونس بن عبدالرحمان مى‏گويد:

« دخلت على الرضا عليه‏ السلام  فقال لي: مات عليّ بن أبي حمزة؟ قلت: نعم. قال: قد دخل النّار! قال: ففزعت من ذلك قال: أمّا أنّه سئل عن الإمام بعد موسى عليه‏ السلام  أبي فقال: لا أعرف إماما بعده! فقيل:

 لا فضرب في قبره ضربة اشتعل قبره نارا »[8].

نزد امام رضا عليه‏ السلام  آمدم پس ايشان فرمودند: آيا على بن ابى حمزه مُرد؟ عرض كردم: بلى. امام عليه‏ السلام فرمودند: او داخل در آتش شد! يونس مى‏گويد: از سخن امام عليه‏ السلام تعجب كردم و فرمودند:

 درون قبر از او سؤال شد: امامِ بعد از (پدر من) موسى بن جعفر عليه‏ السلام ، كيست؟ او گفت: من بعد از او امامى را نمى‏شناسم. پس چنان ضربه‏اى بر او وارد شد كه گورش را از آتش پر كرد.

     بنابراين انسان بايد مواظب اعمال و افكار خويش باشد زيرا حبّ دنيا و جاه پرستى ممكن است انسان را به جايى برساند كه امام معصوم عليه‏ السلام  را نيز انكار كند.

جعل روايات براى ترويج انحراف

     سران واقفيّه براى مشروعيّت دادن به خود به رواج دادن روايات تحريفى در جامعه شيعى دست زدند.

     هدف سران فتنه واقفيه در رواج روايات تحريفى و جعلى اين هدف بود كه به مردم القاء كنند حضرت امام موسى بن جعفر عليهما السلام از دنيا نرفته است، بلكه او همان امام غائب عليه‏ السلام  مى‏باشد و امامت به ايشان عليه‏ السلام  ختم شده است. در اين جا به يكى از رواياتى كه در جامعه آن روز شهرت فراوانى داشت، اشاره مى‏كنيم:

« سألت أبا الحسن الرضا عليه‏ السلام  فقلت: جعلت فداك ما فعل أبوك؟ قال: مضى كما مضى آباؤه عليهم‏السلام. قلت: فكيف أصنع بحديث حدّثني به زرعة بن محمّد الحضرمى، عن سماعة بن مهران، إنّ أباعبداللّه‏ عليه‏ السلام قال: إنّ ابني هذا فيه شبه من خمسة أنبياء يحسدكما حسد يوسف عليه‏ السلام
ويغيب كما غاب يونس وذكر ثلاثة آخر. قال:كذب زرعة ليس هكذا حديث سماعة، إنّما قال: صاحب هذا الأمر يعني القائم عليه‏ السلام  فيه شبه من خمسة انبياء ولم يقل ابنى »[9].

از امام رضا عليه‏ السلام  سؤال نمودم، آقا فدايت شوم! پدرت عليه‏ السلام  چه كرد؟ امام عليه‏ السلام  فرمودند: ايشان همانند رفتار پدرانشان از دنيا رفتند. عرض كردم: اگر چنين است پس با روايتى كه زرعة بن محمد الحضرمى از سماعة بن مهران روايت كرده چه كنم كه مى‏گويد: امام صادق عليه‏ السلام  فرمودند: همانا اين فرزند من (امام كاظم عليه‏ السلام ) داراى شباهت به پنج پيامبر مى‏باشد: همانند يوسف عليه‏ السلام  مورد حسادت ديگران واقع مى‏شود، همانند يونس عليه‏ السلام مدّتى غائب مى‏شود و سه شباهت ديگر را در ادامه ذكر نمودند. امام عليه‏ السلام فرمودند: زرعه دروغ گفته است و حديث سماعه اين گونه نيست، بلكه سماعه گفته است: صاحب و مالك اين امر يعنى حضرت قائم عليه‏ السلام داراى شباهت به پنج پيامبر مى‏باشد و كلمه « ابنى » در كلام امام صادق عليه‏ السلام  به كار نرفته است.

     با دقّت در روايت مذكور به اين نتيجه مى‏رسيم كه يكى از ريشه‏هاى انحراف مردم، تحريف روايات و سخنان معصومين عليهم‏السلام توسط افراد قابل اعتمادى همچون على بن ابى حمزه بطائنى و رواج آن در جامعه بود.

     البتّه بايد گفت، ادّعاى شيخ طوسى كه سماعه را ضعيف معرفى مى‏نمايد و بر وثاقت او شهادت نمى‏دهد، پذيرفته نيست؛ زيرا سماعه رواياتى مبنى بر اين كه ائمه عليهم‏السلامدوازده نفر هستند را نقل مى‏نمايد، مانند: « إنّ الأئمّة اثنى عشر »[10] اين گونه روايات واقفى بودن سماعه، را رد مى‏كند. هم چنين سماعه در زمان حيات حضرت امام صادق عليه‏ السلام  از دنيا رفته بود (يعنى قبل از امام موسى بن جعفر عليهماالسلام) به يقين اگر او در زمان حضرت امام موسى كاظم عليه‏ السلام  زنده بود، از مقام امامت دفاع كرده و در مقابل واقفيه مى‏ايستاد. بنابراين شيخ طوسى قدس‏سره نيز بايد همانند كشى و نجّاشى بر وثاقت سماعه نظر مى‏داد[11].

حال بايد دانست كه زرعه براساس چه دليلى روايت جعلى را نقل كرده است. در كتب تاريخى دليل روشنى بر اين مطلب يافت نمى‏شود، بلكه تاريخ به همين مقدار كفايت كرده كه او واقفى مذهب بوده است. البته شايد بتوان حديثى درباره اين كه او يا وكيل امام عليه‏ السلام  بوده و يا در منافع ديگر وكلا شريك بوده است، پيدا كرد. در روايتى نيز كشّى از دو وكيل سخن به ميان مى‏آورد كه در ادامه روايت فقط نام يك نفر را مى‏برد؛ شايد بتوان گفت نفر دومى زرعه بوده است. روايت كشّى چنين است:

« كان بدؤ الواقفة أنّه كان اجتمع ثلاثون ألف دينار عند الأشاعثة زكاة أموالهم وما كان يجب عليهم فيها، فحملوا إلى وكيلين لموسى عليه‏ السلام بالكوفة أحدهما حيّان السراج، والآخر كان معه، وكان موسى عليه‏ السلام في الحبس، فاتخذا بذلك دورا وعقد العقود واشتريا الغلاّت. فلمّا مات موسى عليه‏ السلام  وانتهى الخبر إليهما أنكرا موته، وأذاعا في الشيعة أنّه لا يموت لأنّه هو القائم عليه‏ السلام  فاعتمدت عليه طائفة من الشيعة وانتشر قولهما في الناس، حتّى كان عند موتهما أوصيا بدفع ذلك

المال الى ورثة موسى عليه‏ السلام ، واستبان للشيعة أنّهما قالاً ذلك حرصا على المال »[12].

در ابتداى ظهور مذهب واقفيه، نزد اشعثى‏ها حدود سى هزار دينار از حقوق شرعيه شان موجود بود. اشعثى‏ها اين اموال را به سوى دو وكيل موسى بن جعفر  عليه‏ السلام  كه در كوفه سكونت داشتند، حمل نمودند. يكى از آن دو حيّان سراج بود و نفر ديگرى نيز همراه او بود. امام عليه‏ السلام  در اين ايام در زندان به سر مى‏برد. اين دو وكيل از فرصت استفاده نموده و با اين اموال خانه‏ها خريدند، خريد و فروش كردند و گندم و جو معامله نمودند. زمانى كه امام موسى بن جعفر عليهماالسلام از دنيا رفتند و اين دو نفر آگاهى يافتند، مرگ امام عليه‏ السلام  را انكار نمودند و در شيعيان شايع نمودند كه امام عليه‏ السلام نمرده است و او همان قائم عليه‏ السلام  است (كه در غيبت به سر مى‏برد). تعدادى از مردم نيز به سخن آنان اعتماد نموده وقول آنها را در جامعه پراكنده نمودند. امّا زمانى كه مرگ آن دو فرا رسيد وصيّت كردند كه اموال ما را به وارثان موسى بن جعفر عليهماالسلام تحويل دهيد، در اينجا بود كه شيعيان فهميدند حريص بودن بر مال دنيا آن‏ها را بر اعمال و اقوال دروغ وادار نموده است.

     از آن رو كه ممكن است توده‏هاى مردم فريب عناوينى هم چون وكيل امام عليه‏ السلام  بودن را بخورند و بدون هيچ گونه تأمّل و تفكّرى، از اين وكيلان دنيا پرست پيروى نمايند، در علم رجال ـ كه در آن وثاقت افراد بررسى مى‏شود ـ هرگز عناوين اين چنينى را دليل بر وثاقت افراد نمى‏دانند.

     خطر حضور وكيلان هواپرست در زندگانى حضرت موسى بن جعفر عليهماالسلام، حضرت امام رضا عليه‏ السلام ، حضرت امام جواد عليه‏ السلام ، حضرت امام هادى عليه‏ السلام  و حضرت امام حسن عسكرى عليه‏ السلام  كاملاً قابل مشاهده است، زيرا اين امامان معصوم عليهم‏السلام با توجّه به شرايط خاصّ حكومتى يا در زندان بوده و يا در حبس خانگى به سر مى‏بردند.   

از مطالب ذكر شده، عبرت و درس آموزنده‏اى براى هميشه تاريخ در ذهن تمام انديشوران مخصوصا جوانان نقش مى‏بندد، كه در تمام موارد با تفكّر و انديشه، قدم برداشته و هرگز بدون سلاح فكر و انديشه به هيچ شخص و شخصيّتى اعتماد نكنيم.

 پرسش مهم

     ممكن است بعد از نقل اين مطالب پرسشى به ذهن خطور كند كه پاسخ به آن ضرورى به نظر مى‏رسد. پرسش اين است كه چرا امام عليه‏ السلام  به فرد خائن و دنيا پرستى همانند على بن ابى حمزه بطائنى اعتماد كرده و او را به عنوان وكيل خود انتخاب مى‏نمايند؟

     در پاسخ بايد گفت: ائمّه اطهار عليهم‏السلام به دستور الهى موظّف بودند طبق ظواهر با مردم رفتار كرده و از باطن و علم وحيانى خود استفاده نكنند. افرادى مانند على بن ابى حمزه در ابتدا مؤمن و قابل اعتماد بودند، لذا اعتماد امام عليه‏ السلام  به آن‏ها صحيح به نظر مى‏رسيد؛ امّا آنان در ادامه فريب شيطان را خورده و امام عليه‏ السلام  را رها كردند. در زندگى ائمه عليهم‏السلام نمونه‏هاى فراوانى از اين گونه خيانت‏ها به چشم مى‏خورد. مثلاً در مورد حضرت امام حسن مجتبى عليه‏ السلام  نقل شده است كه ايشان عليه‏ السلام ، عبيداللّه‏ عباس را به فرماندهى سپاه منصوب كرده و به جنگ با معاويه فرستادند. ولى معاويه با زيركى فراوان عبيداللّه‏ را تطميع نمود و با يك ميليون درهم او را به ترك اردوى حضرت امام مجتبى عليه‏ السلام  ترغيب كرده و به اردوگاه خود كشاند. عدّه‏اى ديگر نيز از سپاهيان حضرت امام حسن مجتبى عليه‏ السلام  به معاويه نامه نوشتند كه اگر دوست دارى امام عليه‏ السلام  را با دستان بسته تحويل تو دهيم، اموال فراوانى در اختيار ما قرار بده[13].

    نكته قابل تأمّل در زندگى تمام انسان‏ها اين است كه بدانند دائما در معرض امتحانات الهى قرار دارند. در امتحان الهى هيچ تفاوتى ميان وكيل امام عليه‏ السلام  و غير وكيل، كوچك و بزرگ، زن و مرد، فقير و ثروتمند وجود ندارد؛ بلكه همه امتحان مى‏شوند تا حجّت الهى بر آنان تمام شود و در قيامت هيچ عذر و بهانه‏اى نداشته باشند.

     لذا خداوند متعال در قرآن كريم مى‏فرمايد:

«أَحَسِبَ النَّاسُ أَن يُتْرَكُوا أَن يَقُولُوا آمَنَّا وَهُمْ لاَ يُفْتَنُونَ * وَلَقَدْ فَتَنَّا الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ فَلَيَعْلَمَنَّ اللَّهُ الَّذِينَ صَدَقُوا وَلَيَعْلَمَنَّ الْكَاذِبِينَ»[14].

آيا مردم گمان كردند همين كه بگويند: (ايمان آورديم) به حال خود رها مى‏شوند و آزمايش نخواهند شد؟! ما كسانى را كه پيش از آنان بودند آزموديم اين‏ها را نيز امتحان مى‏كنيم. بايد علم خدا درباره كسانى كه راست مى‏گويند و كسانى كه دروغ مى‏گويند تحقّق يابد.

     هم‏چنين در آيه ديگرى مى‏فرمايند:

«إِذْ أَنتُم بِالْعُدْوَةِ الدُّنْيَا وَهُم بِالْعُدْوَةِ الْقُصْوَى وَالرَّكْبُ أَسْفَلَ مِنكُمْ وَلَوْ تَوَاعَدتَّمْ لاَخْتَلَفْتُمْ فِي الْمِيعَادِ وَلَكِن لِّيَقْضِيَ اللّهُ أَمْرا كَانَ مَفْعُولاً لِّيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَن بَيِّنَةٍ وَيَحْيَى مَنْ حَيَّ عَن بَيِّنَةٍ  وَإِنَّ اللّهَ لَسَمِيعٌ عَلِيمٌ»[15].

در آن هنگام كه شما در طرف پايين بوديد و آنها در طرف بالا و كاروان [قريش] پايين‏تر از شما بود اگر با يكديگر وعده مى‏گذاشتيد در انجام وعده خود اختلاف مى‏كرديد، ولى (همه اين‏ها) براى آن بود كه خداوند، كارى را كه مى‏بايست انجام شود، تحقّق بخشد؛ تا آنها كه هلاك (و گمراه) مى‏شوند از روى اتمام حجّت باشد و آنها كه زنده مى‏شوند (و هدايت مى‏يابند)، از روى دليلِ روشن باشد؛ و خداوند شنوا و داناست.

     دليل دوم

     دومين علّت در ظهور فرقه واقفيّه، تأخير در ولادت فرزند حضرت امام رضا عليه‏ السلام ، بيان شده است.

     با توجّه به ولادت حضرت امام جواد عليه‏ السلام  در سال 195 در مى‏يابيم كه سن مبارك حضرت امام رضا عليه‏ السلام  در آن زمان حدود 46 يا 47 سال بوده است. اين موضوع ـ كه حضرت امام رضا عليه   السلام  تا آن سن از وجود فرزند محروم بودند ـ سرمايه تبليغى وسيعى را براى شياطين و مبلّغين واقفيّه فراهم آورد. ولى ولادت با بركت حضرت امام جواد عليه‏ السلام  تمام تبليغات و سخنان واقفيّه را باطل كرد و موجب سرور و شادمانى حضرت امام رضا عليه‏ السلام  شد. روايتى كه در ذيل مى‏آيد، مبيّن اين مطلب است:

« عن الحسين بن بشّار قال: استأذنت أنا والحسين بن قياما على الرضا عليه‏ السلام  في  صريا. فأذن لنا، قال عليه‏ السلام : أفرغوا من حاجتكم. قال له الحسين: تخلو الأرض من أن يكون فيها إمام؟ فقال عليه‏ السلام : لا! قال: فيكون فيها اثنان؟ قال عليه‏ السلام : لا! إلاّ واحد صامت لا يتكلّم. قال: فقد علمت أنّك لست بإمام. قال عليه‏ السلام : ومن أين علمت؟ قال: إنّه ليس لك ولد، وإنّما هي في العقب! قال: فقال عليه‏ السلام  له: فواللّه‏! إنّه لا تمضي الأيّام والليالي حتّى يولد لي ذكر من صلبي يقوم بمثل مقامي، يحيي الحق ويمحق الباطل »[16].

حسين بن بشار مى‏گويد: من و حسين بن قياما در (منطقه يا مكان) صريا[17] براى ورود بر امام رضا عليه‏ السلام اجازه خواستيم و ايشان نيز اذن دادند. امام عليه‏ السلام  فرمودند: حاجات خود را از من بخواهيد.
حسين بن قياما عرض كرد: آيا زمين از وجود امام عليه‏ السلام  خالى مى‏ماند؟ امام عليه‏ السلام  فرمودند: خير. حسين عرض كرد: آيا دو امام در زمين مى‏باشند؟ امام عليه‏ السلام  فرمودند: خير مگر اينكه يكى از آن

دو ساكت شده و هيچ نگويد. حسين عرض كرد: پس من دانستم كه شما امام نيستى. امام عليه‏ السلام فرمودند: از كجا دانستى؟ عرض كرد: زيرا شما داراى فرزند نيستيد در حالى كه امامت و جانشينى در فرزندان مى‏باشد. امام عليه‏ السلام  فرمود: قسم به خدا! همانا چند روزى نمى‏گذرد مگر اينكه فرزندى از صلب من متولد مى‏شود كه مانند من رفتار مى‏كند، حق را زنده و باطل را نابود مى‏كند.  

 مطالعه اين روايت و ديگر روايات در اين زمينه، ما را به يكى از اسرارى مسرور و شادمانى از ولادت حضرت امام جواد عليه‏ السلام  رهنمون مى‏شود.

     طرفداران فرقه واقفيّه با تبليغات وسيع و مسموم خود چنين وانمود مى‏كردند كه حضرت امام رضا عليه‏ السلام بدون فرزند مى‏باشند و بدين وسيله امامت ايشان عليه‏ السلام  را زير سؤال مى‏بردند. بعد از ولادت حضرت امام جواد  عليه‏ السلام ، حضرت رضا عليه‏ السلام تمام تلاش و كوشش خود را به كار بستند تا حضرت امام جواد عليه‏ السلام را به مردم معرفى نموده و آنان را از نقشه‏هاى پليد فرقه واقفيّه آگاه نمايند. زيرا ممكن بود كودكى و طفوليّت حضرت امام جواد عليه‏ السلام  در زمان امامت، مردم را دچار انحراف و تزلزل در عقيده نمايد. به همين دليل حضرت امام رضا عليه‏ السلام  دائما حضرت امام جواد عليه‏ السلام  را در آغوش گرفته و مى‏فرمودند:

« أنا أهل بيت يتوارث أصاغرنا عن أكابرنا »[18].

همانا ما اهل‏بيت عليهم‏السلام كودكانمان از بزرگ سالانمان ارث مى‏برند.

     براى جلوگيرى از فتنه دشمنان، حضرت امام على بن موسى الرضا عليه‏ السلام  فرزند كوچك خود عليه‏ السلام  را به حج مى‏بردند تا در آن اجتماع عظيم بتواند حربه‏هاى دشمنان را نقش بر آب نمايد. در يكى از اين سفرها حضرت امام جواد عليه‏ السلام كه مشغول طواف خانه كعبه بودند خود را به سجده انداخته و شروع به گريه نمودند. كسى كه ايشان عليه‏ السلام را به دوش مى‏كشيد، سعى در بلند كردن آن امام بزرگوار  عليه‏ السلام از زمين داشت، امّا موفق نشد. هر چه آقا عليه‏ السلام  را تكان داد از زمين برنخاستند به همين دليل نزد حضرت امام رضا عليه‏ السلام آمده و ماجرا را شرح داد. حضرت امام رضا عليه‏ السلام  نزد فرزند خود آمده و فرمودند: فرزندم چرا گريان هستى؟ چه شده است؟ حضرت امام جواد عليه‏ السلام  با اين كه سن كمى داشتند فرمودند: چرا آن دو نفر به مادرم زهرا عليهاالسلامسيلى زدند؟ چرا در را به پهلوى ايشان عليه‏ السلام  زدند؟ بعد از اين سخنان به روى زانو نشسته، دو دستان خود را به زمين كوبيده و فرمودند: به خدا

قسم آن دو نفر را از قبر بيرون آورده و به آتش مى‏كشم[19].

    در حركت ديگرى، حضرت امام رضا عليه‏ السلام  براى معرفى حضرت امام جواد عليه‏ السلام  به عنوان امام، ايشان عليه‏ السلام  را در دامان اصحاب قرار مى‏دادند. در اين باره يكى از اصحاب حضرت امام رضا عليه‏ السلام  به نام حسن بن جهم مى‏گويد:

« كنت مع أبي الحسن عليه‏ السلام  جالسا فدعا ابنه وهو عليه‏ السلام  صغير فأجلسه في حجري، وقال لي: جرّده وأنزع قميصه، فنزعته فقال عليه‏ السلام  لي: انظر بين كتفيه قال: فنظرت فإذا في أحد كتفيه شبه الخاتم داخل اللحم ثمّ قال لي: أترى هذا؟ مثله في هذا الموضع من أبي عليه‏ السلام »[20].

من نزد امام رضا عليه‏ السلام  نشسته بودم. امام رضا عليه‏ السلام  فرزند خردسالش را صدا زده و در دامان من نشاندند و بعد فرمودند: پيراهن او را در بياور. من به دستور ايشان عمل كردم. امام عليه‏ السلام  فرمودند: ميان دو كتف او را نظاره كن. راوى ادامه مى‏دهد: زمانى كه ميان دو كتف اين كودك را نظاره كردم، ديدم در يكى از كتف‏هاى او چيزى مانند اثر مُهر داخل گوشت فرو رفته است. سپس امام عليه‏ السلام به من فرمودند: آيا اين نشانه را مى‏بينى؟ مانند همين نشانه در همين جاى بدن پدرم عليه‏ السلام  بود. 

 دفع شبهات وظيفه علما

     همان گونه كه از روايت فوق به دست مى‏آيد يكى از مسئوليّت‏هاى امام عليه‏ السلام معرفى وصى و جانشين خود بوده است تا بدين وسيله بتواند از بروز شبهات و انحرافات در جامعه جلوگيرى كند. امروزه اين مسئوليّت بر عهده علما و دانشمندان شيعه است كه وظيفه دارند با بيان عقائد خالص (اصول و فروع اعتقادى) نقشه‏هاى پليد شيطان و پيروان او را نقش بر آب كنند. تأكيد زياد اين مباحث بر مسائل اعتقادىِ شيعه، مخصوصا تولّى و تبرّى نيز در جهت جلوگيرى از اين گونه انحرافات است.در حال حاضر دست‏هاى شيطانى خطرناكى در كار است تا بتواند عقائد انحرافى را ميان مسلمانان و به خصوص شيعيان رواج دهند.
از اين رو وظيفه ايجاب مى‏كند كه با تمام توان از انحرافات جلوگيرى نموده و مقام امامت اهل بيت عليهم‏السلامرا براى شيعيان ترسيم و تبيين نماييم. اين هشدارى است كه حضرت امام صادق عليه‏ السلام نيز به آن اشاره نموده‏اند.

     حكم بن عيص مى‏گويد: با دايى خود سليمان بن خالد، نزد حضرت امام صادق عليه‏ السلام رفتيم. امام عليه‏ السلام فرمودند:

« يا سليمان من هذا الغلام؟ فقال عليه‏ السلام : ابن أختي، فقال: هل يعرف هذا الأمر؟ فقال: نعم، فقال: الحمّد للّه‏ الّذي لم يخلقه شيطانا. ثم قال عليه‏ السلام : يا سليمان عوّذ باللّه‏ ولدك من فتنة شيعتنا فقلت: جعلت فداك وما تلك الفتنة؟ قال عليه‏ السلام : إنكارهم الأئمّة وغرضهم على ابني
موسى عليه‏ السلام ، قال: ينكرون موته ويزعمون أن لا إمام بعده أولئك شرّ الخلق »[21]. اى سليمان! اين كودك كيست؟ سليمان عرض كرد: او فرزند خواهرم مى‏باشد. امام عليه‏ السلام فرمودند: آيا با اين امر (امامت) آشنايى دارد؟ سليمان عرض كرد: بلى. امام عليه‏ السلام فرمودند: سپاس خداوند را كه او را شيطان نيافريد. سپس امام عليه‏ السلام  فرمودند: اى سليمان! از فتنه شيعيان، كودكان خود را به پناه خدا ببر. عرض كردم: فدايت شوم! اين فتنه چيست؟ امام عليه‏ السلام  فرمود: آنها ائمه عليه‏ السلام  را انكار نموده و بر فرزندم موسى عليه‏ السلام توقف مى‏كنند و در ادامه فرمودند: مرگ او را انكار نموده و گمان مى‏كنند بعد از او امامى نخواهد بود! آنها بدترين آفريدگان هستند.

     از دقّت روايت فوق دو نكته به دست مى‏آيد:

     1. حضرت امام صادق عليه‏ السلام  وظيفه خطير پدران و مادران را در قبال فرزندان يادآور مى‏شوند و به تمام پدران و مادران مى‏آموزند كه مسأله امامت را در همان دوران طفوليّت به فرزندان خود بياموزيد.

     2. وهّابى‏ها، ناصبى‏ها و كفّار، با افكندن شبهات فراوان سعى در به انحراف كشيدن جامعه شيعى دارند ولى خطرناك‏تر از تمام اين فتنه‏ها وانحرافات، فتنه‏اى است كه به وسيله شيعيان برپا مى‏شود و به طور قطع اثر و نتيجه اين فتنه خطرناك‏تر از ديگر گروه‏هاى فتنه‏گر خواهد بود.

     بزنطى[22] در روايتى مى‏گويد:

« وقف علىّ أبو الحسن عليه‏ السلام ، في بني زريق فقال عليه‏ السلام  لي وهو رافع صوته: يا أحمد، قلت: لبّيك، قال عليه‏ السلام : انّه لمّا قبض رسول‏اللّه‏ صلى ‏الله ‏عليه ‏و ‏آله ‏و سلم ، جهد الناس في إطفاء نور اللّه‏. فأبى اللّه‏ إلاّ أن يتمّ نوره بأميرالمؤمنين عليه‏ السلام . فلمّا توفي أبوالحسن عليه‏ السلام ، جهد عليّ بن أبي حمزة في إطفاء نور اللّه‏ فأبى اللّه‏ إلاّ أنّ يتمّ نوره، وأن أهل الحق إذا دخل فيهم داخل سرّوا به، وإذا خرج منهم خارج لم يجزعوا عليه، وذلك إنّهم على يقين من أمرهم، وإنّ أهل الباطل إذا دخل فيهم داخل سرّوا به، وإذا خرج منهم خارج جزعوا عليه، وذلك أنّهم على شك من أمرهم، إنّ اللّه‏ جلّ جلاله يقول: «فَمُسْتَقَرٌّ  وَمُسْتَوْدَعٌ»[23] »[24].

امام رضا عليه‏ السلام  در قبيله بنى زريق توقف كرده و در حالى كه صداى خود را بلند كرده بودند، فرمودند: اى احمد! عرض كردم: بله. امام عليه‏ السلام  فرمودند: زمانى كه رسول خدا صلى ‏الله ‏عليه ‏و ‏آله ‏و سلم از دنيا رفتند، مردم براى خاموش كردن نور خدا تلاش و كوشش نمودند. ولى خداوند متعال از اين عمل جلوگيرى نمود تا اينكه نور خود را با اميرالمؤمنين عليه‏ السلام  به اتمام رساند. همچنين زمانى كه امام موسى بن جعفر عليهماالسلاماز دنيا رفتند، على بن ابى حمزه براى خاموش كردن نور خدا دست به كار شد ولى خداوند متعال از اين عمل جلوگيرى كرد تا نور خود را به اتمام رساند. (آگاه باش) همانا اهل حق هنگامى كه شخصى به جمع آنها وارد شد خوشحال مى‏شوند و هنگامى شخصى از جمع آنان كناره‏گيرى كرد هرگز ناراحت نمى‏شوند زيرا آنان بر عقيده خود يقين دارند. اهل باطل نيز زمانى كه شخصى در جمع آنان وارد شود خوشحال مى‏شوند ولى اگر شخصى از جمع آنان كناره‏گيرى كند ناراحت مى‏شوند زيرا آنان در عقيده خود دچار شك و ترديد مى‏باشند. خداوند متعال مى‏فرمايد: « بعضى پايدار (از نظر ايمان) و بعضى ناپايدار ».

     آنچه كه در اين روايت شريف بر آن تأكيد شده است اين است كه اهل باطل با تمام قوا مشغول اشاعه باطل و انحراف مى‏باشند و در راه رسيدن به اهداف خود از هيچ كوششى دريغ نمى‏كنند. بنابراين وظيفه پدران، مادران، معلّمان و دانشمندان است كه جوانان و نوجوانان را با شبهات و پاسخ آنان آشنا نموده تا بدين وسيله به دشمنان اسلام اجازه دخالت در مسائل اعتقادى شيعه را ندهند اين نكته آن چنان حائز اهميّت است كه اهل بيت عليهم‏السلام تأكيد مى‏كردند حتّى به جوانان خود اجازه نشست و برخاست با فرقه‏هاى باطل را ندهيد. محمد بن عاصم مى‏گويد: حضرت امام رضا عليه‏ السلام  به من فرمودند:

« بلّغني أنّك تجالس الواقفيّة؟ قلت: نعم جعلت فداك أجالسهم وأنا مخالف لهم. قال عليه‏ السلام : لا تجالسهم، قال اللّه‏ عزّوجل «وَقَدْ نَزَّلَ عَلَيْكُمْ فِي الْكِتَابِ أَنْ إِذَا سَمِعْتُمْ آيَاتِ اللّهِ يُكَفَرُ بِهَا وَيُسْتَهْزَأُ بِهَا فَلاَ تَقْعُدُواْ مَعَهُمْ حَتَّى يَخُوضُواْ فِي حَدِيثٍ غَيْرِهِ إِنَّكُمْ إِذاً مِّثْلُهُمْ»[25] يعني بالآيات: الأوصياء والّذين كفروا: يعني الواقفيّة »[26].

به من خبر رسيده كه با واقفيه مجالست مى‏كنى؟ عرض كردم، بلى فدايت شوم. گرچه با آنها نشست و برخاست مى‏كنم ولى در عقيده با آنان مخالفم. امام عليه‏ السلام فرمودند: با آنان مجالست نكن زيرا خداوند متعال مى‏فرمايد: « و (خداوند اين حكم را) در قرآن بر شما نازل كرده كه هرگاه بشنويد افرادى آيات خدا را انكار و استهزاء مى‏كنند، با آنها ننشينيد تا به سخن ديگرى بپردازند؛ و   گرنه شما هم مثل آنان خواهيد شد ». خداوند متعال از آيات، اوصيا را در نظر دارد و از كسانى كه كفر ورزيدند، واقفيّه را.

 پی نوشت ها:

[1]. كافى ، جلد 1 صفحه 528.

 [2]. عيون أخبار الرضا عليه‏السلام ، جلد 2 صفحه 286.

 [3]. يكى از كتب اربعه رجال است كه هر كس از نظر اين كتاب صحيح يا ثقه معرفى شد مورد قبول همگان مى‏باشد.

 [4]. يونس بن عبدالرحمان از بزرگان و صحابى خاص امام هفتم عليه‏السلام و امام هشتم عليه‏السلام شمرده شده و بر ثقه بودن او تأكيد شده است.  [معجم رجال الحديث ، 20 صفحه 198]

 [5]. اختيار معرفة الرجال ، جلد 2 صفحه 784.

 [6]. اختيار معرفة الرجال ، جلد 2 صفحه 786.

 [7]. معجم رجال الحديث ، جلد 6 صفحه 18 و اختيار معرفة الرجال ، جلد 2 صفحه 827.

 [8]. معجم رجال الحديث خوئى ، جلد 12 صفحه 239 و اختيار معرفة الرجال ، جلد 2 صفحه 742.

 [9]. اختيار معرفة الرجال ، جلد 2 صفحه 774.

 [10]. تعليقه على منهج المقال ، صفحه 195.

 [11]. معجم رجال الحديث ، جلد 8 صفحه 299.

 [12]. اختيار معرفة الرجال ، جلد 2 صفحه 760.

 [13]. منتهى الآمال ، صفحه 274.

 [14]. سوره عنكبوت ، آيه 3 و 2.

 [15]. سوره أنفال ، آيه 42.

 [16]. رجال الكشّى ، صفحه 553 حديث 1044.

 [17]. صريا : روستاى در نزديكى مدينه كه امام كاظم عليه‏السلام آن را بنا نهادند. مناقب شهر آشوب ، جلد 4 صفحه 1382

 [18]. بحارالأنوار ، جلد 26 صفحه 179.

 [19]. بحارالأنوار ، جلد 50 صفحه 59 با اندكى تفاوت.

 [20]. بحارالأنوار ، جلد 5 صفحه 23.

 [21]. اختيار معرفة الرجال ، جلد 2 صفحه 758 و بحارالأنوار ، جلد 48 صفحه 265.

 [22]. (از صحابى خاص حضرت امام رضا عليه‏السلام) كه مى‏گويد : من به خانه حضرت امام رضا عليه‏السلام رفتم. ايشان 7 براى من سفره خصوصى پهن نمودند و بعد از شام رخت خواب شخصى خود را براى من پهن نمودند (البته امام عليه‏السلام به او يادآور شده بود كه مواظب  باش تكريم‏هاى من باعث انحراف و خود بينى تو نشود). [معجم رجال الحديث ، جلد 2 صفحه 234]

 [23]. سوره أنعام ، آيه 98.

 [24]. مسند الإمام الرضا عليه‏السلام ، جلد 2 صفحه 440 و بحارالأنوار ، جلد 48 صفحه 261.

 [25]. سوره نسا ، آيه 140.

 [26]. مكيال المكارم ، جلد 2 صفحه 275.
 


جستجو