چگونه عظمت خدا را درک کنیم

 

 

 

معرفت ما از همین مفاهیم مادی شروع می شود . بزرگی ای که ما می فهمیم، چیزی است که حجمش زیاد است . سپس متوجه می شویم موجوداتی نیز هستند که حجم ندارند و جسمانی نیستند، توسعه ای در مفهوم بزرگی می دهیم و می گوییم: نوعی بزرگی دیگر نیز داریم که معنوی است . ما چاره ای نداریم، زیرا ذهن ما ابتدا از مفهوم بزرگی جز حجم چیزی درک نمی کند . در نهج البلاغه آمده است که مورچه خیال می کند که خدای او دو شاخک دارد، چون این شاخک برای مورچه خیلی نقش دارد، خیال می کند که اگر موجودی شاخک نداشته باشد، ناقص است . ابتدا باید از همین مسیر مادیات شروع کنیم و کم کم این درک های حسی را تجربه کنیم تا مقداری به درک های ماورایی نزدیک شویم .

 

حال که شناخت جسمانی ملاک نیست و آن رؤیت قلبی هم که امیرالمؤمنین ( علیه السلام) می فرمود، ما نداریم، چطور ظمت خدا را درک کنیم تا با توجه به عظمت خدا حالت خشوعی در ما پیدا می شود؟

در اصول کافی حدیثی هست که فرمود:

خانمی بود عطر فروش و اسمش زینب عطاره بود . او به خانه پیغمبراکرم ( صلی الله علیه و آله) می آمد و اصحاب از او عطر می خریدند و گاهی خود پیغمبر نیز از او عطر خریداری می کردند . حضرت یک روز که به منزل تشریف آوردند، بوی عطر استشمام کردند و پی بردند که زینب عطاره این جاست . به او فرمودند: «مهما اتینا طابت بیوتنا» شما هر وقت خانه ما می آیی خانه ما خوش بو می شود . او که خانم مؤدبی بود، عرض کرد: یا رسول الله بوی شما از عطر من خوش بوتر است . خانه شما به واسطه عطر شما خوش بو است . سپس عرض کرد: یا رسول الله من امروز برای عطر فروشی خدمت شما نیامده ام، کار دیگری دارم . حضرت فرمودند: چه کار داری؟ او گفت: آمده ام از شما بپرسم چگونه می توانم عظمت خدا را درک کنم؟ می خواهم از شما یاد بگیرم . پاسخی که پیامبر ( صلی الله علیه و آله) فرمودند، ما را به پاسخی که دادیم، مطمئن می کند .

اگر یک انگشتر در بیابانی بیفتد، نسبت این انگشتر با این بیابان چقدر است؟ نمی توانید بگویید انگشتر چه نسبتی با یک بیابان دارد . اما می گویید: خیلی کوچک است . این راهی است برای این که نسبت بین کوچکی و بزرگی را به گونه ای تصور کنیم .

پیغمبر اکرم ( صلی الله علیه و آله) به زینب عطاره فرمودند: کره زمین با این عظمتش نسبت به آن چه او را احاطه کرده است «حلقة ملقاة فی فلات » مثل یک حلقه ای که در بیابان افتاده است . کل کره زمین نسبت به آن چه اطرافش را احاطه کرده است، مثل یک حلقه در یک بیابان است . همه این ها را وقتی نسبت به آسمان اول بسنجید، آسمان آن قدر بزرگ تر است که همه این ها تازه می شود «حلقة ملقاة فی فلات » . وقتی آسمان اول را نسبت به آسمان دوم بسنجید، آسمان دوم آن قدر بزرگ تر است که آسمان اول در مقابل آن «حلقة ملقاة فی فلات » است . همین طور تا برسد به عرش و خورشید .

آن زمان ها مساله سال نوری مطرح نبود که بتوانند با سال نوری مساله را توضیح دهند . حضرت برای یک خانم عادی وقتی می خواستند عظمت عالم را بگویند، دیگر از این بهتر نمی شد مساله را توضیح داد . امروز آن کسانی که با مسائل کیهانی آشنا هستند، تا حدودی می توانند تصور کنند که کره زمین نسبت به منظومه شمسی چقدر کوچک است . اگر ما منظومه شمسی را به اندازه یک پرتقال تصور کنیم، کره زمین به اندازه یکی از آن برجستگی های روی پرتقال حساب نمی آید . اگر منطومه شمسی را نسبت به کهکشانی که ما در آن هستیم حساب کنیم، به اندازه دانه ارزنی در مقابل یک خرمن به حساب نمی آید . نور خورشید، حدود هشت دقیقه طول می کشد تا به زمین برسد، با این که نور هر ثانیه سیصد هزار کیلومتر راه می پیماید . آن وقت ببینید بین کره زمین تا خورشید چقدر فاصله است . بین یک کهکشان تا کهکشان دیگر گاهی ده میلیارد سال نوری فاصله است، این عالم چه عظمتی دارد! زمین بسیار کوچک تر از یک حلقه در مقابل یک اقیانوس است . کشور ما تنها نقطه ای روی این حلقه است . در این نقطه، شصت میلیون انسان زندگی می کنند . اگر انسان در این مقایسه بیندیشد آن وقت کوچکی خودش را در مقابل عظمت این عالم جسمانی می فهمد . این همه اهتمامی که به نماز داده شده است، به نمازی مربوط است که با خشوع توام باشد . یکی از چیزهایی که موجب خشوع در نماز می شود، حالت خوف از خدا است . «فلا تخافوهم و خافون ان کنتم مؤمنین » «فلا تخشوهم و اخشون » . آیات زیادی در این جهت است که مؤمن باید از خدا خوف داشته باشد . شاید هر جا تقوای خدا هم به کار رفته است، آن جا نیز معنای خوف در آن اشراب شده باشد .

در دعاها و مناجات ها مضامینی که حاکی از خوف باشد، فراوان است . از سیره پیغمبر اکرم ( صلی الله علیه و آله)، ائمه اطهار ( علیه السلام) و بزرگان دین همه و همه نقل شده است که برای آن ها حالت خوف وجود داشته است و حتی در بعضی موارد حالتی شبیه رعشه و غش به آن ها دست می داده است . اصل این مطلب با فرهنگ امروزی دنیاگرایانه و مادی سازگار نیست . انسان اصولا از هر چیزی که موجب ترس، نگرانی، گریستن و زاری کردن باشد، خوشش نمی آید . مخصوصا در این زمان همه به دنبال شادی، دست افشانی و پایکوبی هستند، ولی به هر حال خوف چیزی است که در قرآن، روایات و سیره ائمه ( علیه السلام) به روشنی دیده می شود .

1) ملاک ترس از خدا

بعضی می گویند: مگر خدا ترسناک است که انسان باید از او بترسد؟ جواب ساده ای هم دارد که در واقع ما از گناهان خودمان می ترسیم . این که می گوییم از خدا بترسیم، به خاطر این نظامی است که خدای متعال مقرر فرموده است . چون خدا این نظام را برقرار فرموده است و اختیار همه کارها به دست او است، می گوییم از او می ترسیم .

2) راه کار پیدایش ترس از خدا

حال چه کنیم که این حالت خوف در ما پیدا شود؟ خوف بندگان از خدا بر حسب مراتب ایمان و معرفتشان متفاوت است . کسانی که به مقام قرب الهی رسیده اند، خوف هایی دارند که ما نداریم . نمی فهمیم که خوف آن ها از چیست؟ دورنمای خیلی مبهمی را بر حسب مراتب معرفت خودمان از بعضی کلمات که در دعاها و مناجات ها وارد شده است، حدس می زنیم . «فهبنی یا الهی و سیدی و مولای و ربی صبرت علی عذابک فکیف اصبر علی فراقک » گیرم می توانستم بر عذاب تو صبر کنم، با فراق تو چه کنم؟ از این جا انسان می فهمد که بزرگان، ترس های دیگری داشته اند که خیلی از ترس های ما قوی تر بوده است . آن ها با این که می دانستند عذاب های آخرت چقدر سخت و دردناک است، ولی می گفتند: خدایا تحمل آن عذاب ها آسان تر از تحمل فراق تو است و این چیزی است که ما خیلی سر در نمی آوریم .

کسانی که با عالم محبت آشنایی دارند، می دانند بزرگ ترین نیاز کسی که دارای محبت است، این است که مورد توجه محبوبش قرار گیرد و به وصال او نایل شود . البته وصالش را هم نمی دانیم یعنی چه؟ واژه ای است که در مقابل فراق به کار می رود . هر کسی به اندازه مرتبه محبت و به اندازه کمال محبوبش لذتی خواهد برد که با هیچ چیز قابل توصیف نیست . اگر مناجات محبین را مطالعه فرمایید و در مضامینش دقت کنید، کمی آشنا می شوید که ائمه اطهار ( علیهم السلام) چه معنایی را از محبت خدا درک می کردند . کسانی که مرتبه ای از محبت الهی را داشته و مزه اش را چشیده باشند، هیچ چیز دیگری برای آن ها ارزش ندارد . کسانی که از این معانی چیزی می فهمیدند، نهایت آرزویشان این است که به وصال محبوبشان برسند و بالاترین ترسشان این است که از وصال او محروم بمانند و به فراق مبتلا شوند . این نوع خوف، خوف از فراق است .

کسان دیگری هستند که خوفشان این است مبادا از نعمت های آخرت محروم شوند . کسانی که از ما معرفت کامل تری دارند، بیش ترین ترسشان این است که در عالم آخرت خدا به آن ها اعتنا نکند . آیاتی در قرآن هست که وقتی خدای متعال برای بعضی از مردم بالاترین عذابش را ذکر می کند، می فرماید: «و لا یکلمه الله و لا ینظر الیه یوم القیامة » این ها آنقدر پست شده اند که دیگر روز قیامت خدا با این ها حرف نمی زند و به آن ها نگاه نمی کند . کسانی که از مراتب محبت حتی نسبت به مخلوقین بهره ای داشته باشند، می دانند که برای یک دوست، هیچ چیز دردناک تر از این نیست که دوستش به او اعتنا نکند و با او قهر کند .

پس بعضی خوفشان از این است که نکند خدا به آن ها توجه نداشته باشد . خیلی دلشان می خواهد وقتی می گویند: «یا الله » او بگوید: «لبیک » آیا کسانی هستند که «لبیک » خدا را بشنوند؟

یکی از خواسته های حضرات معصومین ( علیهم السلام) از خدای متعال همین بود که خدایا وقتی ما می خواهیم با تو حرف بزنیم، تو رویت را به ما کن . «اقبل علی اذا ناجیتک » خدا که پشت و رو ندارد . ائمه اطهار ( علیهم السلام) می خواهند خداوند با توجهی، با گوشه چشمی، با لبخندی به آن ها رو کند . خوف عده ای این است که نکند مورد بی اعتنایی خدا قرار گیرند و خداوند به صدای آن ها توجه نکند . این برایشان از عذاب جهنم دردناک تر است .

ما که از این معرفت ها محروم و کم بهره هستیم، باید از عقوبت ها و آثار گناهانمان بترسیم . شاید صدها آیه در وصف عذاب های جهنم داریم . جهنمیان وقتی خیلی تشنه می شوند و مجبور می شوند که آب بخورند، آب گندیده ای به آن ها داده می شود . در روایات است که اگر یک قطره از آن آب گندیده روی زمین چکیده شود، از تعفن آن همه موجودات زنده می میرند . اگر به این ها دقت کنیم آن وقت متوجه می شویم که با این گناهانمان، مستحق چه عذاب هایی هستند .

اگر شما دوستی داشته باشید و حق زیادی هم بر شما نداشته باشد، نه شما را آفریده باشد، نه غذا و لباس به شما داده باشد و به شما بگوید: حرف فلانی را گوش نکن، او دشمن من است، اگر حرف دشمن را گوش دهید دیگر می توانید در چشمش نگاه کنید! هر گناهی که ما می کنیم، اطاعت دشمن است و مخالفت با دستوری است که خدا از روی مهربانی، به ما داده است . اگر خوب فکر کنی متوجه می شوی که با یک نگاه انسان به نامحرم، خداوند می تواند بگوید: این چشم را به تو نداده ام که از آن این گونه استفاده کنی، حال که به ضرر خود استفاده کردی آن را از تو می گیرم .

امام سجاد ( علیه السلام) می فرماید: پروردگارا! اگر من آنقدر گریه کنم که مژه های چشمم بریزد و آنقدر ناله کنم تا صدایم خاموش شود، از خجالت نمی توانم سر به آسمان بلند کنم . خدایا پناه می برم به تو از این که بر من غضب کنی . ما با اولین گناهمان مستحق می شویم که خداوند نعمت هایش را از ما بگیرد . وقتی ده ها و صدها و هزاران گناه داشته باشیم، باید چه حالی پیدا کنیم؟ اگر انسان به این ها فکر کند آن وقت متوجه می شود که در مقابل خدای متعال، چقدر باید شرمنده باشد . پس فکر کردن درباره این که گناه وقتی در مقابل یک شخص بزرگی باشد، چقدر وحشتناک است، نماز را با خشوع توام می سازد و بسیاری از زشتی ها و پلیدی ها را جبران می کند . در روایت است چشمی که از خوف و خشیت الهی بگرید، خداوند منان آن چشم را دیگر عذاب نمی کند .

پس یک راه این است که قبل از نماز مقداری درباره زشتی گناهان و آثار بدی که دارد، بیندیشیم تا کم کم این حالت برای ما ملکه شود .

هر قدر معرفت انسان کامل تر شود، محبتش نسبت به خدای متعال بیش تر و متقابلا نسبت به دنیا و لذایذ آن کم تر می شود و حالت خشوع بیش تری در او ظاهر می شود .


جستجو