ابراهیم، نه یهودی بود و نه مسیحی، بلکه حق گرایی فرمانبردار بود و از مشرکان نبود. خداوند شما را برگزید و برایتان در این دین هیچ تنگنا و دشواری ننهاد. این همان دین پدرتان ابراهیم است. او پیش از این شما را مسلمان نامید. نمرود، از فرزندان نسل نجات یافته از عذاب بود؛ وی از فرزندانش کوش فرزند حام فرزند نوح بود. تخریب شیطان روی نسل بعد، به اندازهای مؤثر بود که نمرود، ابراهیم (ع) را به آتش میافکند؛ در حالی که این پیامبر خدا، در میان مردم، هیچ یاوری نداشت! خداوند در چند آیه قرآن به کودکی موسی(ع) و در یک مورد نیز به کودکی پیامبر اکرم (ص) اشاره میکند. اما به کودکی نوحی و ابراهیم(ع) اشارهای نکرده است. مطابق روایات، کودکی ابراهیم (ع) همانند سرنوشت موسی(ع) بوده است که نمرود میخواسته او را بکشد و مادرش او را در غاری پنهان کرد.
اجتماعی که فرآیند مؤمنان و نجات یافتگان از توفان است، بدانجا رسید که کسی که ابراهیم(ع) او را پدر خویش میخوانده، بتساز میشود. شیطان آن قدر پرتوان کار کرده که این پیروزی را به دست آورده است.
گردونة تاریخ منقول در قرآن، از اینجا آغاز میشود. تا اینجا همة داستان، با شرک است. از اینجا به بعد، آرام آرام تاریخ وارد بحث رهبری و امامت میشود. تا پیش از حضرت ابراهیم(ع) کمتر صحبت از رهبری در میان است بنابراین، بررسی تاریخ حضرت ابراهیم (ع)، نقطة آغاز تاریخ عملیات نوین است.
ابزارهای دعوت عوام و خواص
ابراهیم (ع) برای دعوت گروههای مختلف مردم، روشهای گوناگون به کار میبرد. قرآن، برخی از روشهای ابراهیم را بیان کرده است. حضرت در بین مردمی که ماه و ستاره میپرستند روش گفتوگوی خاصی دارد. نخست خدای آنان را میستاید، اما با افول خدایانشان، از خدای غروب کننده بیزاری میجوید:
فَلَمَّا جَنَّ عَلَيْهِ اللَّيْلُ رَأَى كَوْكَبًا قَالَ هَذَا رَبِّي فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لا أُحِبُّ الآفِلِينَ. فَلَمَّا رَأَى الْقَمَرَ بَازِغًا قَالَ هَذَا رَبِّي فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لَئِن لَّمْ يَهْدِنِي رَبِّي لأكُونَنَّ مِنَ الْقَوْمِ الضَّالِّينَ. فَلَمَّا رَأَى الشَّمْسَ بَازِغَةً قَالَ هَذَا رَبِّي هَذَآ أَكْبَرُ فَلَمَّا أَفَلَتْ قَالَ يَا قَوْمِ إِنِّي بَرِيءٌ مِّمَّا تُشْرِكُونَ؛
چون شب او را فرو گرفت، ستارهای دید، گفت: این است پروردگار من. چون فرو شد، گفت: فرو شوندگان را دوست ندارم. آنگاه ماه را دید که طلوع میکند. گفت: این است پروردگار من. چون فرو شد گفت: اگر پروردگار من مرا راه ننماید، از گمراهان خواهم بود. و چون خورشید را دید که طلوع میکند، گفت: این است پروردگار من، این بزرگتر است و چون فرو شد گفت: ای قوم من، من از آنچه شریک خدایش میدانید بیزارم.
بزرگ آنان، به خوبی میداند که این خدانیست، اما عوام به فکر میروند که خدا افول کرده. تمام حرکت حضرت ابراهیم (ع) دو لبه است. او مسئولان را وا میدارد که در این گفتوگو و پرسش و پاسخ به میدان بیایند و از آن سوی، مردم که تماشاچیاند، بیدار میشوند.
پیامبر گرامی اسلام (ص) نیز هنگامی که در مکه در رد بتها سخن میگفت، ابوجهل و سهیل بن عمرو و دیگران هستند که جلودار دفاع از بتها میشوند و مردم به دنبال اینان میروند. اگر آن قشر از میان برداشته شوند تا پیامبر بتواند با مردم بدون آن فرماندهی گردنکش و لجوج سخن بگوید، به آسانی جذب رسولالله میشوند.
ابراهیم (ع) از راههای گوناگون با بتپرستی به مبارزه برخاست. در روزی که شهر خلوت بود، تبری برداشت و به بتکده رفت. مجسمههای گوناگون و فراوانی دور هم چیده شده بودند، اما بدون حرکت و توان. او از پیش به بتبانان هشدار داده بود که روزی چارة بتان بیجان و بیدست و پایتان را خواهم کرد و در روزی که بتخانه خالی از بتپرستان است، تمام بتان را خرد میکند و تبر را بر دوش بزرگترین بتخانه مینهد.
وَتَاللَّهِ لَأَكِيدَنَّ أَصْنَامَكُم بَعْدَ أَن تُوَلُّوا مُدْبِرِينَ. فَجَعَلَهُمْ جُذَاذًا إِلَّا كَبِيرًا لَّهُمْ لَعَلَّهُمْ إِلَيْهِ يَرْجِعُونَ. قَالُوا مَن فَعَلَ هَذَا بِآلِهَتِنَا إِنَّهُ لَمِنَ الظَّالِمِينَ. قَالُوا سَمِعْنَا فَتًى يَذْكُرُهُمْ يُقَالُ لَهُ إِبْرَاهِيمُ. قَالُوا فَأْتُوا بِهِ عَلَى أَعْيُنِ النَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَشْهَدُونَ. قَالُوا أَأَنتَ فَعَلْتَ هَذَا بِآلِهَتِنَا يَا إِبْرَاهِيمُ. قَالَ بَلْ فَعَلَهُ كَبِيرُهُمْ هَذَا فَاسْأَلُوهُمْ إِن كَانُوا يَنطِقُونَ. فَرَجَعُوا إِلَى أَنفُسِهِمْ فَقَالُوا إِنَّكُمْ أَنتُمُ الظَّالِمُونَ. ثُمَّ نُكِسُوا عَلَى رُؤُوسِهِمْ لَقَدْ عَلِمْتَ مَا هَؤُلَاءِ يَنطِقُونَ. قَالَ أَفَتَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ مَا لَا يَنفَعُكُمْ شَيْئًا وَلَا يَضُرُّكُمْ. أُفٍّ لَّكُمْ وَلِمَا تَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ أَفَلَا تَعْقِلُونَ. قَالُوا حَرِّقُوهُ وَانصُرُوا آلِهَتَكُمْ إِن كُنتُمْ فَاعِلِينَ؛
به خدا سوگند که چون شما بروید، چارة بتانتان را خواهم کرد. و آنها را خرد کرد، مگر بزرگترینشان را، تا مگر به آن رجوع کنند. گفتند چه کسی به خدایان ما چنین کرده است؟ هر آینه او از ستمکاران است. گفتند: شنیدهایم که جوانی به نام ابراهیم، ازآنها سخن میگفته است. گفتند: او را به محضر مردم بیاورید، تا شهادت دهند. گفتند: ای ابراهیم، تو با خدایان ما چنین کردهای؟ گفت: بلکه بزرگترینشان چنین کرده است. اگر سخن میگویند، از آنها بپرسید. با خودشان گفتوگو کردند و گفتند: شما خواد ستمکار هستید. آنگاه به حیرت سر فرو داشتند و گفتند: تو خود میدانی که اینان سخن نمیگویند. گفت: آیا سوای الله چیزی را میپرستید که نه شما را سود میرساند، نه زیان؟! بیزارم از شما و ازآن چیزهایی که سوای الله میپرستید. آیا به عقل در نمییابید. گفتند: اگر میخواهیم کاری بکنید، بسوزانیدش و خدایان خود را نصرت دهید.
کسانی که وارد بتکده میشوند، دو دستهاند: بتبانان و عابدان بت. ابراهیم (ع) در اینجا با هر دو قشر سخن میگوید. همین که بتبانان از ابراهیم (ع) پاسخ را به بت بزرگ وا میگذارد تا مردمی که واقعاً گمان میکنند این بتها خدا هستند، در این گفتوگو به حقیقت پی ببرند. در اینجا بتپرستان به جای پاسخ منطقی، مردم را به دفاع از خدایان خویش فرا میخوانند.
واپسین تلاش ابراهیم (ع) دعوت نمرود است که به جرم شکستن بتان، در برابر او ایستاده است. این نکته باید مورد توجه واقع شود که نمرود ادعای ربوبیت داشت، نه خالقیت. قرآن دو تن را ازم دعیان ربوبیت بر شمرده است: نمرود و فرعون؛ ولی تاکنون هیچ انسانی ادعای خالقیت نکرده است. رب در لغت به معنای پرورش دهنده است و اصطلاحاً به کسی گویند که شأن او سوق دادن اشیاء به سوی کمال بوده و این صفت به صورتی ثابت، در او موجود باشد.
حضرت ابراهیم (ع) در برابر این جریان به میدان آمده و به مبارزه با نمرود پرداخته است.
أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِي حَآجَّ إِبْرَاهِيمَ فِي رِبِّهِ أَنْ آتَاهُ اللّهُ الْمُلْكَ إِذْ قَالَ إِبْرَاهِيمُ رَبِّيَ الَّذِي يُحْيِي وَيُمِيتُ قَالَ أَنَا أُحْيِي وَأُمِيتُ قَالَ إِبْرَاهِيمُ فَإِنَّ اللّهَ يَأْتِي بِالشَّمْسِ مِنَ الْمَشْرِقِ فَأْتِ بِهَا مِنَ الْمَغْرِبِ فَبُهِتَ الَّذِي كَفَرَ وَاللّهُ لاَ يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ؛
آن کسی را که خدا به او پادشاهی ارزانی کرده بود، ندیدی که با ابراهیم دربارة پروردگارش محاجه میکرد؟ آنگاه که ابراهیم گفت: پروردگار من زنده میکند و میمیراند. او گفت: من نیز زنده میکنم و میمیرانم. ابراهیم گفت: خدا خورشید را از مشرق بر میآورد، تو آن را از مغرب برآور. آن کافران حیران شد؛ زیرا خدا ستمکاران را هدایت نمیکند.
ابراهیم (ع) مخاطبانش را باید خوب بشناسد تا مطابق حال آنان سخن بگوید. شیوة گفتوگو با نمرود با روش گفتوگو با مردم تفاوت دارد؛ چرا که نمرود بتگر و استعمارگری داناست و مردم، بتپرستانی جاهل و مقلدانی متعصباند. هنگامی که با نمرود سخن میگوید، از او میپرسد: تو چرا ادعا میکنی که قدرتمندی؟ و نمرود در پاسخ او پرسشی دیگر مطرح میکند: تو چرا ادعا میکنی که من قدرتمند نیستم؟ در حقیقت نمرود استدلال نمیکند و این نشان دهندة آن است که خود میداند. حضرت میفرماید: خدای من این گونه قدرت دارد که میمیراند و زنده میکند. نمرود نیز بلافاصله ادعا میکند: من نیز میمیرانم و زنده میکنم. سپس دو زندانی را میآورد، یکی به امر او کشته میشود و دیگری زنده میماند. آیا خود نمرود نمیفهمید که این میراندن و زنده کردن نیست؟ او همه چیز را میداند، اما چون اکنون در محیطی قرار گرفته که نادان مرعوب او، در فضای استدلالی قرار گرفتهاند، باید راه گریزی مییافت. اگر نمرود در پاسخ فرو میماند و میگفت: به من ربطی ندارد که خدای تو زنده میکند و میمیراند، همه مردم، در مییافتند که نمرود، ادعای بیهوده میکند. بنابراین پاسخی به ابراهیم میدهد و عوام الناسی که در کنار او هستند، دوباره فریب میخورند؛ این در حقیقت چشمبندی و پوشش بر حقیقت و پنهان سازی آن است. ابراهیم، بیدرنگ استدلال خویش را تغییر
میدهد و میگوید: تنها زندگی و مرگ نیست، بلکه همة جهان هستی به دست خداست. خدای من کسی است که صبحگاهان خورشید را از مشرق بر میآورد و غروب، آن را در مغرب فرو میبرد. تو نیز اگر راست میگویی، خورشید را برعکس، از مغرب بیرون آر و غروبش را در مشرق قرار ده. نمورد در برابر این استدلال، نتوانست غلطاندازی کند و آن چنان گیج و بهتزده شد که از سخن گفتن، درماند. تعبیر قرآن از این صحنه «فَبُهِتَ الَّذِی کَفَرَ» است، نه «فَبُهِتَ الَّذین کَفَرَوا» یعنی نمرود مبهوت شد نه مردم، در واقع در این زمان دیگر سردمدار لجوج نمیتواند مردم را پیش از این درگمراهی نگه دارد و مردم به فکر فرو رفته و شروع به شناخت میکنند
.
عملیات روانی جبهة باطل
سرسلسلههای کفر و فرماندهان طاغوت حقیقت را میدانند. پاسخ ابراهیم(ع) پتکی بود که بر سرعوام الناس زدده شد؛ آنان دیدند که سردمدارانشان درمانده شدهاند. در اینجا کفر بلافاصله دست به زور میبرد. مسیر را میبندد و عملیاتی روانی میآغازد و فریاد میزند: از خدایان خود دفاع کنید و او را بسوزانید! نمرود از همه خواست که در فراهم کردن هیزم آتش و سوزاندن ابراهیم او را یاری کنند. او عملیات دشمنسوزی را در منظر مردم انجام میدهد. علت این کارها، آن است که همة مردم را به کار مقدس حمایت از خدایان خود وادار سازد. چرا که پاسخ ابراهیم، ارج و قرب خدایان را نزد مردم متزلزل کرده و نمرود میخواهد با این تلاشها مقداری اعتقاد در آنها ایجاد کند. او می خواهد همه را در کشتن ابراهیم (ع) که دشمنِ بتان است، شریک کند و این از اشتباهات نمرود بود؛ چرا که در صورت شکست عملیات، بین همه رسوا میشد. در طول تاریخ، خداوند منحرفان را وادار میسازد به گونهآی عمل کنند که وقتی شکست میخورند، همه بفهمند و همین ابزاری برای رشد دین حق میشد. با مشارکت عظیم مردم بتپرست، کوهی از هیزم برای آتش جمع شد و اجتماعی عظیم برای مشاهده گردهم آمدند و آتش عظیمی افروخته شد.
حضرت ابراهیم(ع) را در آتش انداختند، خداوند به آتش امر فرمود که خنک و سلامت باشد:
قُلْنَا يَا نَارُ كُونِي بَرْدًا وَسَلَامًا عَلَى إِبْرَاهِيمَ. وَأَرَادُوا بِهِ كَيْدًا فَجَعَلْنَاهُمُ الْأَخْسَرِينَ؛
گفتیم ای آتش بر ابراهیم خنک و سلامت باشد. میخواستند برای ابراهیم مکری بیندیشند ولی ما زیانکارشان گردانیدیم.
انتظار مردم برای سوختن ابراهیم (ع) در آن آتش، بسیار طول کشید. همة مردم به یک جشن عمومی آمدهاند: جشن ابراهیم سوزی، جشن سوزاندن دشمن خدایانشان.
ابراهیم را به آتش افکندند. خداوند به آتش امر کرد که برای ابراهیم سرد و سلامت باشد. آتش، خاصیت سوزاندگیاش را فقط برای ابراهیم از دست داد و خنک شد. خداوند میخواست نکتهای را در آن مقطع از زمان و برای تاریخ باقی بگذارد وآن اینکه ابزار بودن ابزارها برای شما قطعی است، نه برای خداوند. آتش باید بسوزاند، اما با ارادة خداوند، به جای سوزاندن خنک میکند.
ابراهیم (ع) از آتش به سلامت خارج شد. اینکه نمرود در این حال او را اعدام نکرد، به این دلیل است که دیگر مردم بیدار شده و حقیقت را یافتهاند. بنابراین، نمرود دیگر نمیتواند با آن شکل با ابراهیم (ع) برخورد کند. در نتیجه باید در رفتار خود تعادل ایجاد کند. همین تعادل، علت باقی ماندن حضرت ابراهیم (ع) میشود و از طرفی با انتشار خبر آتش و ابراهیم، او شهرتی فراوان مییابد و طبیعتاً موضوع سخن تا مدتها آتش و ابراهیم و نجات اوست.
هجرت سیاسی ابراهیم (ع)
قهرمان توحید، پس از سالها تلاش در بابل، به اجبار از ناحیه نمرودیان تصمیم به هجرت گرفت. او فلسطین را بر میگزیند تا پیام الاهی را به گوش ساکنان آنجا برساند؛ نمرود از این تصمیم ابراهیم استقبال میکند و میگوید. ابراهیم را گرچه اموالش همراه او باشد، از این سرزمین بیرون کنید؛ زیرا اگر او اینجا بماند، دین شما (بتپرستان) را فاسد میکند. ابراهیم (ع) از راه شامات به سوی منطقة فلسطین حرکت میکند.
ابراهیم در فلسطین مستقر شد و حدوداً تا صد سالگی در آنجا ماند و آنجا را محیط تبلیغ دین خدا قرار داد. فلسطین مرکز انتشار اخبار به منطقه است. سر راه تجارت روم با آفریقا و آسیا قرار داشت و از سمت آب به قبرس که مرکز تجاری آن روز بود میرسد؛ از سمت شرق به عربستان و عراق و ایران منتهی میشود. جنوب آن مصر و حبشه و شمال آن ترکیه و روم قرار دارد. کاروانهای تجاری همواره از این مکان رفت و آمد میکنند. اگر ابراهیم (ع) کاروانهای تجاری همواره از این مکان رفت و آمد میکنند. اگر ابراهیم (ع) بتواند در فلسطین مستقر شود و آنجا را مرکز دین قرار دهد، تمام افرادی که از آنجا میگذرند، سخن خدا به گوششان میرسد. آن منطقه از نظر اقتصادی نیز در موقعیت بسیار خوبی است. تورات، فلسطین را سرزمین شیر و عسل مینامد که بسیار حاصلخیز است. در حقیقت منطقة فلسطین منطقهای است بسیار آمده برای تبلیغ دین.
منطقة فلسطین آن روز، با اینکه منطقة خوبی بوده و از نظر اقتصادی قابل توجه بوده است، قدرت متمرکزی نداشت و لذا سرسلسلههای طاغوت، در آنجا مانع ابراهیم (ع) نبودند و از این رو تلاش ابراهیم برای یکتاپرستی مردم، به ثمر مینشیند.
در زمان استقرار ابراهیم (ع) در فلسطین، بلندی موره که امروزه مسجد قدس بر آن بنا نهاده شده، به ابراهیم (ع) معرفی شد که در این منطقه عبادت کند و آن را قبلة خویش قرار دهد. وضعیت این منطقه در آن روز برای ما روشن نیست که چه اقوامی در آجا مستقر بودند. اجمالاً از اینکه حضرت را پذیرفتند و با وی نجنگیدند و او توانست درآنجا زندگی کند، میتوان دریافت که نسبت به توحید و دین قابلیت داشتهاند. این مردم همانهایی هستند که در طول تاریخ، بنیاسراییل تلاش کردند که آنها را مردمی شریر و دین گریز و دینستیزشان معرفی کنند؛ در حالی که از استقرار ابراهیم(ع) در آنجا و امکان ادامة نسل ایشان در آن منطقه، خلاف این مسئله به دست میآید؛ و این در حالی است که مردم آن منطقه مجبور به پذیرش ایشان نبودند.
فرزندان ابراهیم
حضرت ابراهیم (ع) از خدا تقاضای فرزند میکند. این تقاضای فرزند در کهنسالی حضرت بوده است. هنگامی که ملایک از سوی خدا به او وعدة فرزند میدهند، همسرش شگفتزده میشود که در پیری باردار شود. خدا به او در پیری، اسماعیل و اسحاق را میدهد. اسماعیل از هاجر، در 86 سالگی ابراهیم، و اسحاق از ساره در صد سالگی ابراهیم و نود سالگی ساره به دنیا آمده است. وقتی اسماعیل دو ساله میشود، خداوند به او دستور میدهد که او را به کنار خداوند منتقل سازد.
منطقة خانه خدا، منطقهای متروک است. سکنهای آنجا نیست و منطقهای خشک است. این یکی از سختترین آزمایشهای خداوند برای ابراهیم است. ابراهیم (ع) با تصمیمی قاطع، فرمان خداوند را لبیک گفت و همسر و فرزندش را در آن سرزمین خشک و سوزان، نزد خانه خدا رها کرد. هنگام بازگشت، هاجر پرسید: ای ابراهیم، ما را به چه کسی میسپاری؟ ابراهیم گفت: پروردگار این خانه و هاجر با شنیدن این سخن آرام گرفت. بیهوده نیست پیامبر اکرم (ص) و ائمه (ع) از این مادرند. هاجر در اوج کمال و توحید است.
ابراهیم رفت و هاجر با فرزند خردسالش تنها ماند. فرزند در آن گرما تشنه شد و مادر به جستجوی آب برخاست. تا امکان جست و جو هست، باید تلاش کرد. اکنون که مسیر صفا و مروه سنگلاخ نیست، طی آن حدود یک ساعت میانجامد، پس حتماً در آن زمان بیشتر طول کشیده است و تشنگی کودک دو ساله افزایش یافته و دیگر به حد جان دادن رسیده است. این مادر آن قدر در توحید پیشرفته که پس از ناامیدی از یافتن آب، تسلیم امر خدا میشود و مرگ بچه را به تماشا مینشیند تا اینکه اسماعیل (ع) از شدت تشنگی پای را به زمین میکشد و آب میجوشد. اسماعیل و مادرش در این منطقه مستقر شدند و یک نسل ابراهیم (ع) در این منطقه ادامه یافت.
منطقة مکه، مانند گنجینهای است که گویی خداوند متعال آن را برای آینده، به دور از چشم اغیار ذخیره کرده است. اسماعیل (ع) به منطقهای آورده میشود که دور از چشم همه است. منطقة برخورد افکار، فلسطین است، نه حجاز.
موقعیت جغرافیایی فلسطین به گونهای است که تضارب و انتشار افکار در آن زمان آنجا بوده است؛ محل آمد و شد کاروانهای تجاری و سرزمینی دارای آب و هوای معتدل و مدیترانهای است. مسافران و کاروانهای تجاری همه به آن منطقه میآیند، بنابراین فکر دین از آنجا منتشر میشود. اگر کسی بخواهد با دین بجنگد، باید آنجا برود و اگر کسی بخواهد دین را بپذیرد نیز باید آنجا برود. منطقة مکه منقطهای متروک و بی سر وصداست؛ بنابراین اگر بخواهد توجه کفار به فرزندان ابراهیم(ع) باشد، در منطقة فلسطین متوجه فرزندان او میشوند و به مکه اصلاً توجهی نمیشود. اینجا یک گنجینه و خزینه به دور از چشم اغیار است. در منطقة فلسطین خدا به ابراهیم (ع) فرزند دیگری از ساره به نام اسحاق میدهد.
قربانی بزرگ
خدا به ابراهیم در خواب چنین الهام میکند که باید فرزندش را قربانی کند.
فَلَمَّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْيَ قَالَ يَا بُنَيَّ إِنِّي أَرَى فِي الْمَنَامِ أَنِّي أَذْبَحُكَ فَانظُرْ مَاذَا تَرَى قَالَ يَا أَبَتِ افْعَلْ مَا تُؤْمَرُ سَتَجِدُنِي إِن شَاء اللَّهُ مِنَ الصَّابِرِينَ؛
چون با پدر به جایی رسیدند که باید به کار بپردازند، گفت: ای پسرکم، در خواب دیدهام که تو را ذبح میکنم. بنگر که چه میاندیشی. گفت: ای پدر، به هر چه مأمور شدهای عمل کن. که اگر خدا بخواهد، مرا از صابران خواهی یافت.
دربارة اینکه این ذبیح اسماعیل است یا اسحاق روایات گوناگون است. این دو گونه روایات متعارضاند و در مقام تعارض بین روایات، ترجیح با روایاتی است که موافق ظاهر قرآن است. در نتیجه، روایات دال بر ذبح اسماعیل برخوردار از اعتبارند و روایات ذبح اسحاق، از مدار حجیّت خارجاند و علم ان روایات به صاحبان روایت (اهل بیت) واگذار می شود. البته حتی در احادیثی که ذبیح را اسحاق میدانند، ذبح در منطقة مکه روی داده است. فرزندی که در مکه بوده، اسماعیل (ع) است. اسحاق(ع) در منطقة فلسطین میزیست.
سیر امامت در نسل ابراهیم، از اسماعیل ادامه خواهد یافت. و اکنون این اسماعیل به امر خدا باید ذبح شود. شرط وصول ابراهیم(ع) به امامت، این ذبح بود. خداوند برای امکان تداوم نسل امامت، به جای این ذبیح که شرط امامت است، یک فدیه گذاشت.
فَلَمَّا أَسْلَمَا وَتَلَّهُ لِلْجَبِينِ. وَنَادَيْنَاهُ أَنْ يَا إِبْرَاهِيمُ. قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْيَا إِنَّا كَذَلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ. إِنَّ هَذَا لَهُوَ الْبَلَاء الْمُبِينُ. وَفَدَيْنَاهُ بِذِبْحٍ عَظِيمٍ. وَتَرَكْنَا عَلَيْهِ فِي الْآخِرِينَ؛
چون هر دو تسلیم شدند و او را به پیشانی افکند، ما ندایش دادیم: ای ابراهیم، خوابت را به حقیقت پیوستی. و ما نیکوکاران را چنین پاداش میدهیم. این آزمایش آشکار بود. و او را به ذبحی بزرگ باز خریدیم. و نام نیک او را در نسلهای بعد باقی گذاشتیم.
ابراهیم از آزمایش بزرگ خداوند سربلند بیرون آمد. مطابق روایات، قوچی آمده و حضرت آن را بذح کرد، البته در قرآن نیامده که آن ذبح عظیم، یک گوسفند بوده است. مقام اسماعیل (ع) بسیار بلند است، با این وجود، قرآن آن ذبح را در برابر اسماعیل(ع) عظیم، بر میشمارد. پس باید بررسی کنیم که آن ذبح عظیم کیست؟ کسانی که ذبح عظیم را همان قوچی قربانی شده دانستهاند، در تفسیر عظیم بودن آن، اقوال مختلفی دارند: 1- چون این بذح مقبول درگاه الهی شد؛ 2- به جهت اینکه این قوچ بزرگتر از قوچهای دیگر بود؛ 3- این قوچ چهل سال در بهشت چریده بود؛ 6-چون خونبهای عبدعظیم بود. به نظر ما این اقوال پذیرفتنی نیست، بنابر روایتی از امام رضا(ع) منظور از ذبح عظیم در این آیه، ذبح امام حسین(ع) بود، چرا که با جایگزینی ذبح حسین(ع) به جای اسماعیل(ع) استمرار امامت، در دو جریان ممکن شد: 1.در جریان فیزیک و نسل: اگر اسماعیل آنجا کشته میشد، دیگر نسل پیامبر اسلام(ص) و علیبن ابیطالب(ع) نمیآمد. پس جایگزینی ذبح حسین(ع) به جای اسماعیل(ع) باعث شد که او بماند تا آنها بیایند؛ 2. در جریان بقا و استمرار دین و دینداری: امات در زمان امام حسین(ع) به مرحلة پرخطری رسیده بود. اگر شهادت امام حسین(ع) نبود، جریان دینداری و امامت از بین رفته بود. ذبح حسین(ع) در حادثة عاشورا، اسلام را زنده نگه داشت. در واقع این ذبح عظیم هم تداوم در نسل امامت را ممکن کرد و هم استمرار دین را در پی داشت تا حکومت آخر الزمان آمادگی تشکیل یابد. تفضیل روایت امام رضا(ع) این گونه است:
هنگامی که ابراهیم(ع) از آزمایش قربانی سربلند بیرون آمد، خداوند به او امر کرد: که به جای فرزندش اسماعیل، قوچی را که بر او فرود آمده بود، ذبح کند. ابراهیم آرزو داشت فرزندش را با دستان خود ذبح میکرد و مأمور به ذبح قوچ به جای او نمیشد. تا بر دل او همان حالتی وارد شود که بر دل پدر فرزند عزیز از دست داده وارد میشود و در نتیجه استحقاق بالاترین درجات ثواب صبر بر مصایب را بیابد.
پس در این هنگام، خداوند – عزّوجل – به او وحی کرد: ای ابراهیم، کدام یک از مخلوقات من نزد تو عزیزتر است. او پاسخ داد: ای خدای من، حبیب تو محمد(ص) محبوبترین است. خداوند به او وحی کرد: آیا او نزد تو محبوبتر است یا خودت؟ گفت: او محبوبتر است. خداوند پرسید: آیا فرزند او نزد تو محبوبتر است یا فرزند خودت؟ پاسخ داد: فرزند او. خداوند فرمود: آیا ذبح ظالمانه فرزند او به دست دشمنانش در قلب تو دردناکتر است یا ذبح فرزندت به دست خودت برای اطاعت من؟ گفت: ذبح او به دست دشمنانش در قلبم دردناکتر است. خداوند فرمود: گروهی که گمان دارند از امت محمدند، فرزندش، حسین را پس از او ظالمانه خواهند کشت؛ همانگونه که قوچ را سر میبرند؛ پس به سبب این کارشان مستوجب غضب من خواهند شد در این هنگام ابراهیم شیون سر داد و قلبش به درد آمد و گریست. خداوند فرمود: ای ابراهیم، من این شیون تو را پذیرفتم و واجب دانستم بر خود که تو را با بالاترین درجات اهل صبر بر مصیبت ها برسانم. پس این معنای قول خداوند است که: «او را به ذبحی بزرگ باز خریدیم» و هیچ دگرگونی و نیرویی نیست، جز از سوی خداوند والا و بزرگ.
لوط، سفیر ابراهیم (ع)
ابراهیم(ع) حضرت لوط را که از بستگانش بود و به او ایمان آورده بودع برای تبلیغ به منطقهای در اطراف فلسطین میفرستد. لوط رسالت خویش را در چند شهر آغاز میکند. قرآن این شهرها را «مؤتفکات» نامیده است. از مجموع آیات دربارة این حرت میتوان دریافت که شیطان در این قوم بسیار موفق بوده و این قوم در انحراف جنسی به پایهای رسیده بودند که زنان را رها کرده، به سراغ جنس ذکور میرفتند و این عمل مثل یک بیماری مسری، همگان را جز پیروان لوط، فرا گرفته بود. سرانجام باران عذاب بر آنان بارید و زمین بار دیگر از لوث وجود کافران پاک شد.
خداوند هنگامی که میخواهد قوم لوط را عذاب کند، ملایکة عذاب، نخست خدمت ابراهیم(ع) میآیند و به ایشان گزارش میدهند. حضرت به نوعی پادرمیانی میکند که این عذاب به تأخیر بیفتد که ملایکه میگویند:
يَا إِبْرَاهِيمُ أَعْرِضْ عَنْ هَذَا إِنَّهُ قَدْ جَاءَ أَمْرُ رَبِّكَ وَإِنَّهُمْ آتِيهِمْ عَذَابٌ غَيْرُ مَرْدُودٍ؛
ای ابراهیم، از این سخن اعراض کن. فرمان پروردگارت فراز آمده است و بر آنها عذابی که هیچ برگشتی ندارد، فرو خواهد آمد.
لوط(ع) سی سال مردم را به خداپرستی فراخواند؛ پس از سی سال تنها یک خانه مؤمن شده بود و آن هم خانة خود حضرت بود.
فَمَا وَجَدْنَا فِيهَا غَيْرَ بَيْتٍ مِّنَ الْمُسْلِمِينَ؛
و در آن شهر جز یک خانه از فرمانبرداران نیافتیم.
این حاکی از دین ستیزی آن مردمان داشت.