امام حسین(علیهالسلام) به حسب ظاهر قیامی که کرد برای این بود که حکومتی مادّی و شیطانی را براندازد تا بهجای آن حکومتی الهی و رحمانی بر مسلمین حکومت کند. لذا عرض می کنیم ما دو نوع حکومت داریم؛ حکومتی داریم مادّی و بر محور هواهای نفسانی و حکومتی داریم الهی و بر محور خداخواهی؛ یکی محورش خودخواهی است و دیگری خداخواهی. حکومتی که بر محور خودخواهی و جنبههای نفسانی است، چه در حدوث و چه در بقا ابزار خاص به خودش را دارد. عرض کردم اهرمهایی را که برای حدوث و بقای خود از آن استفاده میکنند، معمولاً سه چیز است؛ تطمیع و تهدید و تحمیق. گروه یزیدیان از همین سه عامل استفاده میکردند که اوّلین مرحله آن مسأله عبیدالله بود که از هر سه اهرم استفاده کرد؛ هم تطمیع، هم تهدید و هم تحمیق.
عبدالله بنعمر و بهرهگیری از اهرمهای شیطانی
این تقریباً اشارهای بود به جلسه گذشته؛ امّا برای تأیید این مطلب من این بحث را ادامه میدهم. جلسه گذشته عرض کردم بعد از مرگ معاویه، یزید نامهای نوشت به ولید بنعتبه و در آن نامه سه نفر را اسم برد و گفت از این سه نفر بیعت بگیر. اوّل هم امام حسین(علیهالسلام) را نام برد که داشت: «خُذ بِالحُسَین»؛ یعنی حسین را بگیر؛ بعد هم عبدالله بنعمر و سوم عبد الله بنزبیر بود. حالا میخواهم بروم سراغ عبدالله بنعمر؛ عبد الله بنعمر، قبل از آنکه امام حسین برای عمره از مدینه به سمت مکّه برود، او برای عمره مستحب به مکه رفته بود. امام حسین بعد از او وارد مکّه شد. او عمرهاش را انجام داده بود و میخواست برگردد مدینه که خبردار شد امام حسین به مکّه آمده است. رفت خدمت امام حسین؛ حالا خوب دقت کنید! رفت آنجا و ظاهراً امام حسین را نصیحت کرد! نصیحت کرد و نصیحتش این بود که به امام حسین گفت بیا با یزید بیعت کن! یعنی پیشنهاد صلح و بیعت را به حضرت داد و بعد هم از عواقب خطرناک مخالفت و جنگ با یزید برحذر داشت.