عشق به محمد (صلی الله علیه واله وسلم)
در گوشه انزواي آن درّه غم گرفته، روزهاي در كنار محمد بودن را مرور ميكند.
زني كه روزي در اوج ثروت و فخر و شكوه بود و كنيزكان بيشماري صف در صف به دورش ميچرخيدند.
خديجه، آري خديجه! دختر خويلد؛ زني از ثروتمندان قريش و بازرگانان ايشان، كه مرداني را اجير ميكرد و آنها را با مال خويش به تجارت ميفرستاد.(1)
اين روزها در شعب، همهچيز در كنار هم بيداد ميكند؛ قحطي و سوزش عطش، اشكهاي كودكان بيتاب، پيرمردان بيرمق و چشمان بيمار ابوطالب.
به افق خيره ميماند. سكوت ميكند؛ سكوتي كه حتي از گوهر صبر هم گرانبهاتراست؛ از جنس خالص عشق است. او حالا ثروتمندترين زن روي زمين است؛ چرا كه گوهري چون محمد دارد. همه مال و مكنتش، شكوه و شهرتش، در برابر وسعت عشق محمد، آنقدر حقير است كه براي از دست دادنشان حتي خم به ابرو نميآورد.
اين پيامبر خدا آنقدر فراتر از دوست داشتن است كه عشق همسري را راحت ميشود پيش پايش خرج كرد؛ مردي در نهايت فقر و در ملكوت عرش.