چراباید”اسرائیل از صفحه روزگار محو شود5″

ابراهیم به فرزندان خود وصیت کرد که در برابر خدا تسلیم شوند. و یعقوب به فرزندان خود گفت: ای فرزندان من، خدا برای شما این دین را برگزیده است. مبادا بمیرید بی‌آنکه بدان گردان نهاده باشید. ابراهیم(ع) در شهر الخیل فلسطین از دنیا رفت و پیامبری به اسحاق(ع) منتقل شد.  ما از این پس در پی یافتن ریشه‌های پیدایش بنی‌اسراییل و تداوم تاریخ در آنها هستیم و تا پایان بررسی بنی‌اسرائیل، دیگر هیچ گذری به مکه نداریم. تاریخ مکه در قرآن، از زمانی آغاز می‌شود که تاریخ بنی‌اسرائیل و مأموریت آنان از نظر قرآن پایان یافته است.
خداوند در فلسطین به اسحاق  فرزند می‌دهد که او را یعقوب نام می‌نهد. نام دیگر او، اسرائیل است. تورات اسرائیل را «کشتی گیرنده» و «کسی که برخدا پیروز است» معنا کرده است؛  اما حقیقت آن است که «اسرائیل» در لغت سریانی و عبرانی، به معنای «بندة خدا» است.  قرآن تاریخ یعقوب و فرزندش یوسف را احسن‌القصص نامیده است:نََحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ بِمَا أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ هَذَا الْقُرْآنَ؛ با این قرآن که به تو وحی کرده‌ایم، بهترین داستان را برایت حکایت می‌کنیم.

داستان یوسف(ع) در کتاب‌های پیشین و کتب تاریخی نیز آمده است؛  اما هیچ یک از لحاظ شیوة بیان، همانند آنچه در قرآن بیان شده، نیست. قصص در اینجا به معنای قصه است، اگر قَصَص اسم مصدر باشد و اما اگر قصص، مصدر باشد، به معنای «نحوه بیان» می‌باشد. در این حال، معنا چنین است. «و ما به خوب‌ترین بیان، قصه را برایت حکایت می‌کنیم. پس می‌تواند وصف خوب‌ترین، برای این قصه باشد چرا که در بردارندة عبرت‌ها و حکمت‌ها و نکات عجایبی است که درغیر آن نیست و می‌تواند منظور از خوب‌ترین بیان بدیع و اسلوب شگفت قرآن از این قصه باشد.
یعقوب(ع) صاحب دوازده پسر می‌شود که یکی از آنها یوسف است و یعقوب بسیار به او محبت می‌ورزید. بردارانش بر او حسد کردند و بنابراین به این فکر افتاده‌اند که او را از سر راه بردارند. در مشورت به این نتیجه می‌رسند که یوسف را نکشند، اما به گونه‌ای از منطقه‌ دورش سازند. فرزندان یعقوب، متدین و موحد بودند، اما دچار حسادت شده بودند.
فلسطین کنار دریای مدیترانه است. در بالای مدیترانه منطقة روم و پایین‌ آن آفریقا و سمت‌دیگر، خاور میانه قرار دارد. این دریا از مناطق اقتصادی دنیاست. کاروان‌ها از روم به آفریقا و مصر می‌رفتند. فلسطین در کنارة دریا و در مسیر آنهاست. در این مسیر آب‌انبارهایی ایجاد کرده بودند تا آب باران در آن جمع شود و کاروان‌ها از آن استفاده کنند. برادران یوسف(ع) به این نتیجه رسیدند که یوسف(ع) را در یکی از این آب‌انبارها بیندازند تا قافله‌ها و کاروان‌های تجاری او را با خود ببرند. بازی را بهانه می‌کنند و از پدر می‌خواهند تا اجازه دهد او را با خود بیرون ببرند.
قَالَ إِنِّي لَيَحْزُنُنِي أَن تَذْهَبُواْ بِهِ وَأَخَافُ أَن يَأْكُلَهُ الذِّئْبُ وَأَنتُمْ عَنْهُ غَافِلُونَ. قَالُواْ لَئِنْ أَكَلَهُ الذِّئْبُ وَنَحْنُ عُصْبَةٌ إِنَّا إِذًا لَّخَاسِرُونَ؛
گفت: اگر او را ببرید، غمگین می‌شوم و می‌ترسم که از او غافل شوید و گرگ او را بخورد. گفتند: با این گروه نیرومند که ما هستیم، اگر گرگ او را بخورد، از زیانکاران خواهیم بود.
در واقع یعقوب با این بیان به آنها آموخت که او را نکشند بلکه به نحوی دیگر از پدر جدایش نماین دو سپس این دروغ را درست کنند که او را گرگ خورد.  از آنجا که خود پدر هم گفته بود ممکن است او را گرگ بخورد، پس این دروغ را به آسانی می‌پذیرد.
فَلَمَّا ذَهَبُواْ بِهِ وَأَجْمَعُواْ أَن يَجْعَلُوهُ فِي غَيَابَةِ الْجُبِّ وَأَوْحَيْنَآ إِلَيْهِ لَتُنَبِّئَنَّهُم بِأَمْرِهِمْ هَذَا وَهُمْ لاَ يَشْعُرُونَ. وَجَاؤُواْ أَبَاهُمْ عِشَاءً يَبْكُونَ. قَالُواْ يَا أَبَانَا إِنَّا ذَهَبْنَا نَسْتَبِقُ وَتَرَكْنَا يُوسُفَ عِندَ مَتَاعِنَا فَأَكَلَهُ الذِّئْبُ وَمَا أَنتَ بِمُؤْمِنٍ لِّنَا وَلَوْ كُنَّا صَادِقِينَ. وَجَآؤُوا عَلَى قَمِيصِهِ بِدَمٍ كَذِبٍ قَالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنفُسُكُمْ أَمْرًا فَصَبْرٌ جَمِيلٌ وَاللّهُ الْمُسْتَعَانُ عَلَى مَا تَصِفُونَ؛
چون او را بردند و هماهنگ شدند که در عمق تاریک چاهش بیفکنند، به او وحی کردیم که ایشان را از این کارشان آگاه خواهی ساخت و خود ندانند. شب هنگام گریان نزد پدرشان باز آمدند. گفتند: ای پدر، ما به اسب تاختن رفته بودیم و یوسف را نزد کالای خود گذاشته بودیم، گرگ او را خورد. و هر چند هم که راست بگوییم، تو سخن ما را باور نداری. جامه‌اش را که به خون دروغین آغشته بود، آوردند. گفت: نفس شما، کاری را در نظرتان بیاراسته است. اکنون برای من، صبر جمیل بهتر است و خداست که در این باره از او یاری باید خواست.
کاروان، یوسف(ع) را از چاه بیرون کشید وبه مصر برد. خانوادة حضرت یعقوب(ع) در منطقة فلسطین حکومت ندارند؛ بلکه تنها استقرار دارند؛ خانواده‌ای دینی و مذهبی هستند که مبلغ توحیدند. سیر حوادث یوسف را در مصر به وزیر امور اقتصادی تبدیل کرد. قحطی گسترده‌ای رخ می‌دهد و پای فرزندان یعقوب(ع) برای گرفتن آذوقه به مصر باز می‌شود. یوسف(ع) برادران را شناسایی می‌کند و با ترفندی آنان را نگه می‌‌دارد و پدرش را نیز به مصر می‌آورد. خانوادة یعقوب(ع) و فرزندان او (=بنی‌اسرائیل) بدین صورت به مصر منتقل می‌شوند.
نخستین تجربة حکومت‌داری بنی اسرائیل
یوسف(ع) رئیس حکومت مصر می‌شود. مصریان مشرک‌اند، اما یوسف(ع) را به چند دلیل پذیرفتند: نخست اینکه ایشان را قحطی رهانده بود؛ دوم اینکه یوسف بسیار کاردان بود و کسی به کار و مدیریت او ایرادی نداشت؛ دلیل سوم، زیبایی مفرط یوسف(ع) بود. زیبایی حاکم برای مردمان بسیار مهم بوده و هست.
بنی اسرائیل که اکنون خاندان حکومتی مصر شده‌اند، در آن منطقه قومی دینی هستند، ولی بهره‌ای از تجربة حکومتی ندارند. مصر سرآغاز کسب تجربة حکومتی آنان است. دیوان سالاری در بنی‌اسرائیل از اینجا آغاز شده است. آنان مطالب را می‌نویسند و نسل خود را یادداشت می‌کنند. ریشة کارآموزی یهود و نقطة آغاز کسب تجربة آنها، حکومت یوسف(ع) است.
بنی‌اسرائیل در حکومت یوسف(ع) تبلیغ دین می‌کردند. حضرت یعقوب(ع) در واپسین لحظات عمر، آنان را گردهم آورد:
أَمْ كُنتُمْ شُهَدَاء إِذْ حَضَرَ يَعْقُوبَ الْمَوْتُ إِذْ قَالَ لِبَنِيهِ مَا تَعْبُدُونَ مِن بَعْدِي قَالُواْ نَعْبُدُ إِلَهَكَ وَإِلَهَ آبَائِكَ إِبْرَاهِيمَ وَإِسْمَاعِيلَ وَإِسْحَقَ إِلَهًا وَاحِدًا وَنَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ؛
آنگاه که مرگ یعقوب فرا رسید و به فرزندانش گفت: پس از من چه چیزی را می‌پرستید؟ گفتند: خدای تو و خدای نیاکان تو ابراهیم و اسماعیل و اسحاق را به یکتایی خواهیم پرستید و در برابر او تسلیم هستیم.
نگرانی یعقوب(ع) این بود که ممکن است ایشان در آن حکومت گمراه شوند. یعقوب(ع) که از دنیا رفت، یوسف(ع) او را به منطقة شام منتقل و در کنار قبر خلیل‌الرحمان به خاک سپرد.
بنی اسرائیل هنگامی که وارد مصر شدند، در اقلیت بودند؛ اما از آن سو چون خانوادة حکومتی بودند، طبیعتاً به سمت گسترش نسل رفتند تا از این اقلیت در آیند. یوسف(ع) در پایان عمر، بزرگان قومش را جمع کرد و پس از حمد و ثنای پروردگار، از آینده سختی که بعد از او به آن دچار خواهند شد، خبر داد، از این که مردان کشته خواهند شد وشکم زنان آبستن دریده و کودکان ذبح خواهند شد. تا آن هنگام که خداوند حق را به دست قیام کننده‌ای که از فرزندان لاوی بن یعقوب است، ظاهر کند؛ او مردی گندم‌گون و بلند قد است و صفات او را برایشان بازگفت.  یوسف در وصیت خویش به آنان هشدار داد که در واقع چون آنها گروهی مؤمن با هویت واحد و متشکل هستند و همه، فرزندان اسرائیل و افزون بر آن تجربة حکومتی نیز دارند، قدرت شرک، از آنها احساس تهدید می‌کند. فرعونیان از آنها می‌هراسند و لذا در تنگنا قرارشان خواهند دارد و آنها باید منتظر منجی‌شان بمانند تا او، آنها را نجات دهد. انتظار ظهور منجی، نقطة امید سازمان بنی‌اسرائیل  شد و حضرت یوسف(ع) از دنیا رفت. بنابراین بین‌اسرائیل پس از حضرت یوسف(ع) در سه جهت باید تلاش کنند: 1. حفظ هویت: یعنی این مجموعة دیندار و متدین به هم پیوسته، هویت دینی خود را در مصر مشرک حفظ کنند؛ 2. رشد جمعیت: به اندازه‌ای که همچون نمک در آب حل نشوند؛ 3. انتظار منجی: که آنها را از وضعیت ناهنجار مصر رهایی بخشد و آنان را در راه مسولیت تاریخی امامت دین خدا، که بر عهدة آنهاست حرکت دهد.
چهارصد سال انتظار
تمام گفته‌های یوسف(ع) تحقق یافت. مصر در اختیار فراعنه قرار گرفت و فرعونیان در همان سه جهتی که در پیش گفته شد، برآنان هجوم آورند:
1. تهاجم فرهنگی بر هویت دینی آنان؛ فرعونیان تلاش می‌کردند ضمن تحقیر بنی‌اسرائیل، آنها را در حدی رشد نایافته نگه دارند که در صورت تحقق ظهور، تناسبی با موعود خود نداشته و در وضعیتی باشند که به کار او نیایند. بنابراین اینان باید از امور فنی و مدیریتی دور باشند. به همین دلیل، حتی مدیریت خانواده را هم از اینها گرفته بود. هرچند خانوار بنی‌اسراییلی تحت مدیریت یک مرد فرعونی زندگی می‌کردند. بنی اسرائیل، به امور پست و پرحرارت چون خشت‌سازی و گل‌کاری، خدمتکاری فرزندان، مهربان و پیش خدمتی و نوکری در خانه‌های آنها و در یک کلام به بردگی واداشته شدند.  این امر بدان جا انجامید که وقتی مادر موسی(ع) می‌خواست او را درون صندوقی بگذارد و به رود بیندازد، در میان بنی‌اسرائیل، یک نفر هم یافت نمی‌شد که بتواند صندوقی بسازد و به ناچار به یک نجار قبطی سفارش این کار را دارد.
2. کنترل آنان؛ سیستم فرعونی، زن‌های بنی‌اسرائیلی را موظف کرده بود تحت نظر قابله های مصری باشند. هر زن بنی اسرائیلی که باردار بود، باید تحت اشراف قابلة مصری (قبطی) وضع حمل می‌کرد. اگر آمار پسران بیش از مقدار مشخص بود، نوزادان پسر را می‌کشتند و اگر دختر بود، تحویل مادر می‌دادند؛
3. برخورد با موعود؛ فراعنه از پدیداری داستان موعود جلوگیری می‌کردند و برای این کار دو گونه برخورد داشتند: برخورد با منتظران؛ جست‌وجو و برخورد با منتظر.
فرعونیان در برخورد با موعود می‌کوشیدند او را بیابند و بکشند. از آنجا که معلوم نیست که او چه موقع به دنیا می‌آید و فرزند کیست، باید از اطلاعاتی که بین بنی‌اسرائیل منتشر است استفاده کنند. آن اطلاعات، علائم ظهور است. بنی اسرائیل به انتظار ظهور موعود، فشارها را تحمل می‌کردند. انتظار، یک عامل ثبات و استقامت برای ایشان بود و ابنیای بنی‌اسرائیل که در بین ایشان ظهور می‌کردند، همواره با گفتن علایم ظهور این سطح انتظار را حفظ می‌کردند افرادی که به مرز ناامیدی می‌رسدیند، بیان علائم ظهور امیدوارشان می کرد.
فرعونیان با اطلاعاتی که از جاسوسانشان در بنی‌اسرائیل به دست می‌آورند.  خود را به این حریم نزدیک می‌کردند. راه دیگر برای دستیابی به منتظر، بهره‌گیری از پیشگویان و ستاره‌شناسان بود. از اوضاع ستارگان می‌توان آینده را پیشگویی کرد، ولی نمی توان‌ آن را تغییر داد. فرعونیان، از این راه، زمان میلاد منجی بنی‌اسرائیل را به دست آورده بودند.
مضافاً اینکه فرعون، در خواب دیده بود که شعله‌ای از بیت‌المقدس برخاسته و در خانه‌های مصریان افتاده و آنها را به آتش کشانده بود و ساحران و کاهنان و معبرین و ستاره‌شناسان، همگی این رؤیا را به تولد مردی از بنی‌اسرائیل که حکومت او را واژگون خواهد کرد، تعبیر کرده بودند.

برای خواندن تمام پست های این مقاله کلیک کنید

جستجو