حضرت زهرا عليها السلام و گلايه از مردم
حضرت زهرا عليها السلام در فاصله كوتاهى بعد از شهادت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم، يعنى از بيست و هشتم صفر تا شهادتشان ـ كه بر حسب اختلاف از چهل روز تا شش ماه است ـ به بيان دو خطبه گرانبها پرداختند: 1. خطبه فدكيّه كه طولانى و البته داراى عباراتى قابل دقّت و تعمّق است. 2. خطبهاى كه حضرت زهرا عليها السلام در جمع زنان مهاجر و انصار ايراد نمودند. اين خطبه هنگامى ايراد شد كه آنان جهت عيادت به منزل حضرت زهرا عليها السلام آمده بودند تا احوال ايشان عليها السلام را جويا شوند، اما با شكوهها و گِلههاى حضرت زهرا عليها السلام مواجه شدند. ايشان عليها السلام فرمودند: من از دنياى شما و مردانتان بيزار و متنفّرم؛ زيرا آنان مردانى سست عنصر و بازيگر هستند و به جاى اينكه در راه دين ثبات، استوارى و جديّت از خود نشان دهند، به بازيگرى در سياست و حكومت مشغول شدهاند. ايشان عليها السلام در ادامه فرمودند: علّت مهمّى كه من را مجبور مىكند از مردان شما كينه و نفرت داشته باشم، اين است كه آنان نبوّت و هدايت را از مسير و جايگاه اصلىاش منحرف نمودند. از سوى ديگر نفرت و كينه مردان شما نسبت به حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام به اين دليل است كه ايشان عليه السلام مردى شجاع بوده و شمشيرشان هميشه در مقابل باطل در حركت بود، هرگز اهل انعطاف و سازش در مقابل باطل و منكر نبودند و در نهايت از مرگ هراس و باكى نداشتند. حضرت زهرا عليها السلام در ادامه مىفرمايند: « وتاللّه! لو مالوا عن المحجّة اللائحة وزالوا عن قبول الحجّة الواضحة، لردّهم إليها وحملهم عليها ولسار بهم سيرا سجحا، لا يكلم حشاشه [خشاشه] ولا يكلّ سائره ولا يملّ راكبه ولأوردهم منهلاً نميرا صافيا رويّا، تطفح ضفّتاه ولا يترنّق جانباه ولأصدرهم بطانا و نصح لهم سرّا وإعلانا ولم يكن يتحلّى من الدّنيا بطائل ولا يحظى منها بنائل غير ريّ النّاهل وشبعة الكافل، ولبان لهم الزّاهد من الرّاغب والصّادق من الكاذب «وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَى آمَنُواْ وَاتَّقَواْ لَفَتَحْنَا عَلَيْهِم بَرَكَاتٍ مِّنَ السَّمَاء وَالأَرْضِ وَلَكِن كَذَّبُواْ فَأَخَذْنَاهُم بِمَا كَانُواْ يَكْسِبُونَ»[1] «وَالَّذِينَ ظَلَمُوا مِنْ هؤُلاَء سَيُصِيبُهُمْ سَيِّئَاتُ مَا كَسَبُوا وَمَا هُم بِمُعْجِزِينَ»[2] »[3]. به خدا سوگند! اگر تمام امّت از راه سعادت منحرف شده، از پذيرش راه روشن امتناع مىكردند، [حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام] همه آنان را به راه آورده، آرام آرام و صحيح و سالم به سعادت و خوشبختى مىكشاند كه نه خود خسته شود و نه ايشان ملول و در نهايت، آنان را به سرچشمهاى با آبى گوارا و مطلوب و عارى از هر خس و خاشاك مىبرد و ايشان را از آن سيراب باز مىگرداند و آنان را در خفا و آشكار نصيحت مىنمود؛ در حالى كه خود آن حضرت عليه السلام از غناى آنها بهره نمىبرد و از دنياى ايشان براى خود چيزى ذخيره نمىفرمود، مگر به اندازه شربت آبى كه تشنه خود را سيراب كند و اندكى از طعام كه گرسنه بدان سدّ جوع نمايد و در آن وقت براى آنان، زاهد را از راغب و راستگو را از دروغگو تمييز داده و مىشناساند، « اگر مردم قرى و دهات ايمان مىآوردند و پرهيزكارى مىكردند، هر آينه درهاى آسمان را به رحمت و بركت به روى ايشان باز مىكرديم و زمين را رخصت مىداديم تا خير و بركات خود را برون اندازد؛ ولكن چون مردم آيات الهى را تكذيب كردند و به اعمال زشت پرداختند، ما هم بر ايشان تنگ گرفتيم و به سبب كردار قبيح و عصيان، ايشان را معاقب و مأخوذ داشتيم » « و كسانى كه از اين جماعت مرتكب ظلم و ستم شدند به زودى جزاى اعمال بدشان به آنان مىرسد، چه آنان از تحت قدرت و نفوذ ما خارج نيستند و ما از گرفتنشان عاجز نيستيم ».وظايف حاكم اسلامى
حضرت زهرا عليها السلام طىّ سخنانى زيبا، از رفتار مردان مهاجر و انصار شكوه و گلايه نمودند و فرمودند: شما به جاى پيروى از حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام راه انتقام و دشمنى را پيش گرفتيد؛ در حالى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم ايشان عليه السلام را به عنوان جانشين و رهبر مردم انتخاب نموده بودند و ايشان عليه السلام از هر شخص ديگرى اصلح، اعلم و شايستهتر هستند؛ ولى اكنون كه از پيروى و اطاعت ايشان عليه السلامروى مىگردانيد، بايد بدانيد چه چيزى را از دست دادهايد. اى مردم! بدانيد اگر حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام بر كرسى خلافت تكيه مىزد، هنگامى كه مردم از راههاى صحيح و از براهين واضح و نورانى روى مىگرداندند، آنها را به راه مستقيم هدايت مىنمودند. ايشان عليه السلام شخصيّتى است كه اگر كوچكترين و كمترين انحرافى را در جامعه مشاهده مىنمودند، تمام تلاش و كوشش خود را صرف بازگرداندن مردم به مسير هدايت مىكردند. حضرت زهرا عليها السلام در اين كلام نورانى، به گوشهاى از وظايف حاكم و خليفه اسلامى اشاره مىنمايند.
اين سخن، شبيه كلامى است كه حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام بعد از سى سال در كوفه ايراد نمودند و به وظائف و حقوق امام و مردم در قبال يكديگر اشاره كردند و فرمودند:
« أيّها الناس! إنّ لي عليكم حقّا، ولكم عليّ حقّ: فأمّا حقّكم عليّ فالنصيحة لكم، وتوفير فيئكم عليكم، وتعليمكم كيلا تجهلوا، وتأديبكم كيما تعلموا. وأمّا حقّى عليكم فالوفاء بالبيعة، والنصيحة في المشهد والمغيب، والإجابة حين أدعوكم، والطاعة حين آمركم »[4]. اى مردم! مرا بر شما و شما را بر من حقّى واجب شده است. حقّ شما بر من آن است كه: از خير خواهى شما دريغ نورزم، بيت المال را ميان شما عادلانه تقسيم كنم، و شما را آموزش دهم تا بى سواد و نادان نباشيد و شما را تربيت كنم تا راه و رسم زندگى را بدانيد. و امّا حقّ من بر شما اين است كه: به بيعت با من وفادار باشيد، در آشكار و نهان برايم خير خواهى كنيد، هرگاه شما را فرا خواندم اطاعت كنيد و هرگاه فرمان دادم اطاعت نماييد.
سخنان اهل بيت عليهمالسلام همگى از سرچشمه وحى سرازير مىشوند؛ بنابر اين حضرت زهرا عليها السلام همان سخنانى را بر زبان مباركشان جارى كردند كه حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام بيان نمودند. اهل بيت عليهمالسلام نيز سخنانى را مطرح كردند كه قرآن كريم آنها را تأكيد مىكند. به حكم اين قاعده، حضرت زهرا عليها السلام و حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام هر دو با مفاهيم يكسانى، وظيفه حاكم و خليفه اسلامى (هدايت مردم) اشاره كردهاند.
حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام به نكاتى اشاره مىنمايند كه از مفاهيم بلند و گرانبهايى برخوردار است؛ از جمله:
1. من به عنوان يك خليفه اسلامى بايد ناصح و خيرخواه شما باشم. نُصْح در زبان عرب به معناى مهرورزى و راهنمايى برخاسته از سوزدل و علاقه به ديگرى است[5].
2. حاكم اسلامى بايد بداند كه سرمايههاى مادّى مردم را در مصلحت و منافع آنها هزينه كند و حق ندارد به سرمايههاى مردم تجاوز و تعدّى نمايد. هر كشور و ملّتى منابع درآمدى همچون باج و خراج و ماليات دارد كه بايد از اين منابع به بهترين وجه ممكن استفاده شود.
3. تعليم و تأديب يكى ديگر از وظايف حاكم اسلامى است كه در قرآن از آن به تعليم و تزكيه ياد شده است و يكى از مهمترين دلايل ارسال رسل محسوب مىشود. حاكم اسلامىِ موفّق، كسى است كه بتواند مردم را به آداب صحيح اخلاقى هدايت كند تا جامعه دچار آلودگىها نشود.
بنابر اين، اولين نكتهاى كه از سخنان حضرت زهرا عليها السلام به دست مىآيد اين است كه اگر مردم حكومت و خلافت را از جايگاه اصلى آن منحرف نمىكردند، از نعمت هدايت برخوردار بودند.
هدايت صحيح و اصولى
هدايت، يكى از مهمترين ابزار انسان سازى است؛ ولى پرسشى كه هميشه در ذهنهابوده ايناستكه بهترين روش هدايت كدام است؟ حضرت زهرا عليها السلام در اين خطبه شريف به اين پرسش پاسخ داده و بهترين روش را نرم خويى، لطافت و مهربانى معرّفى كردهاند؛ يعنى هدايتى كه با شلاّق و تازيانه و اعمال قدرت همراه باشد، هرگز فايده نخواهد داشت. كلمه سُجُح در خطبه مذكور، به معنى هدايت به مسير صحيح با استفاده از ابزار آرامش ولطافت است[6]. عبارت « لايكلم حشاشه » نيز همين معنى را تأكيد و توصيف مىكند. كلمه يكلم از مادّه كَلْم و به معناى آسيب رساندن و زخم كردن است[7]؛ در اينجا كلمه حشاشه را با حاء و همچنين با خاء معنى مىكنيم:
1. حشاشه، يعنى دو طرف يك چيز. طبق اين معنى حضرت زهرا عليها السلام مىفرمايند: اى مردم! اگر مركب حكومت را به دست با كفايت حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام مىسپرديد، هيچ ضربهاى به دو طرف آن وارد نمىگشت؛ همانند شترى كه شخصى بدون اينكه به چپ يا راست يا به پشت او تازيانه وارد كند، او را به مسير درست هدايت كرده و سالم به مقصد مىرساند.
2. خشاشه، چوبى را گويند كه در بينى شتر قرار مىدهند تا افسار را به آن ببندند[8]؛ بنابر اين، معنى چنين مىشود: كسى كه شتردار و ساربان است، اگر با سرعت و بىرحمى افسار را بكشد، چوبى كه داخل بينى شتر قرار دارد باعث آزار و اذيّت شتر مىشود و زخم و جراحت به بار مىآورد؛ ولى اگر ساربان شتر را با آرامش و طمأنينه حركت دهد، مشكلات مذكور پيش نخواهد آمد.
لذا در هر دو صورت، مفهوم مشتركى به دست مىآيد و آن اينكه اگر حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام بر كرسى خلافت تكيه مىزدند و مركب هدايت را به عهده مىگرفتند، با نرمى و آرامشى كه از خويش نشان مىدادند، هرگز موجب آزار و اذيّت و زخمى شدن مركب نمىگشتند يا اينكه اصلاً هيچ گونه ضربهاى وارد نمىآوردند.
شيوه و رفتار حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام و ساير اهل بيت عليهمالسلام بر آرامش و از سوى ديگر بر قدرت تعقّل و دلسوزى استوار بود؛ زيرا با وارد آوردن ضربات سهمگين تازيانه و شلاّق و افكندن مردم به حبس و زندان، هدايت تحصيل نخواهد شد.
حضرت زهرا عليها السلام در ادامه مىفرمايند: هدايتى كه بر پايه آرامش و دلسوزى استوار گردد، موجب مىشود تا: « لا يكلّ سائره ولا يملّ راكبه »؛ يعنى اينگونه هدايت و آموزش، عليرغم اينكه مسيرى بسيار طولانى و طاقت فرسا را پيش روى مىگذارد، امّا هرگز معلّم و مربّى را خسته و درمانده نمىكند؛ در نتيجه راكبين اين مركب را نيز ملول و خسته نمىكند، زيرا نتيجه تند روى و افراط در حركت، موجب خستگى و بازماندن از راه مىگردد. حتّى در ماشينهاى مجهّز و مصنوعى امروزى نيز سرعت زياد در مواقعى موجب مىشود موتور ماشين از كار بايستد و بسوزد.
خليفه، همانند والدين دلسوز
آنچه از مطالب گذشته به دست آمد اين بود كه خليفه و حاكم اسلامى بايد با نهايت دلسوزى، عطوفت و مهربانى با مردم رفتار كند. روايات بسيارى در تبيين رفتار حاكم با زير دستان وارد شده است؛ امّا نكته مهم اين است كه حاكم و خليفه اسلامى بايد در رفتار و گفتار خود همانند والدينى دلسوز و مهربان عمل نمايد.
حضرت امام سجّاد عليه السلام در رساله حقوق، در مورد حق زير دست مىفرمايند:
« وَأَمَّا حَقُّ رَعِيَّتِكَ بِالسُّلْطَانِ، فَأَنْ تَعْلَمَ أَنَّهُمْ صَارُوا رَعِيَّتَكَ لِضَعْفِهِمْ وَقُوَّتِكَ، فَيَجِبُ أَنْ تَعْدِلَ فِيهِمْ وَتَكُونَ لَهُمْ كَالْوَالِدِ الرَّحِيمِ وَتَغْفِرَ لَهُمْ جَهْلَهُمْ وَلاَ تُعَاجِلَهُمْ بِالْعُقُوبَةِ وَتَشْكُرَ اللَّهَ عَزَّوَجَلَّ عَلَى مَا آتَاكَ مِنَ الْقُوَّةِ عَلَيْهِمْ ».
و امّا حقّ زير دستان تو آن است كه بدانى آنان بر اثر ناتوانىشان و بر اثر توانايى تو، زير دست تو قرار گرفتهاند؛ از اين رو بر تو لازم است ميان آنان به عدالت رفتار كنى و همچون پدرى دلسوز براىشان باشى، از نادانى آنان درگذرى، در مجازاتشان شتاب نكنى و خداوند عزّوجل را به خاطر قدرتى كه به تو داده سپاس گزارى.
ممكن است افرادى خواهان اجراى عدالت باشند؛ امّا راه و روش آن را ندانند و در مواردى دستشان به اعمال خشونت بار همچون اعمال فشار بر مردم، تبعيض و… آلوده گردد؛ ولى حضرت امام سجّاد عليه السلام در سخنان فوق به اين گروه از افراد مىآموزند كه اگر خواهان عدالت هستيد، بايد مانند پدر و مادرى مهربان با مردم رفتار كنيد. پدرى كه از راه مىرسد و هنوز خستگى راه را بر دوش دارد، اگر با جمع صميمى و مهربان فرزندان مواجه شود، تمام خستگىاش را فراموش خواهد نمود و در مقابل شيطنت و جار و جنجال كودكان هرگز تند خويى نمىكند و اگر در موردى هم تندى كند، خيلى زود پشيمان مىشود و اگر خاطر فرزند دلبندش را مكدّر يابد، حتّى اشك مىريزد و اظهار ندامت مىكند.
نگاهى به وظيفه خلفا در نهج البلاغه
يكى از طولانىترين نامههاى نهج البلاغه، نامه پنجاه و سوم است. حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام هنگامى كه مالك اشتر را به فرماندارى مصر برگزيدند، در نامهاى مفصّل وظائف حاكم و خليفه مسلمانان را به مالك گوشزد كردند. اين نامه مىتواند سرمشق مناسبى براى خلفاى اسلامى و تمام حاكمان باشد. حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام در اين نامه نيز از خليفه و حاكم با عنوان والدينى دلسوز و مهربان ياد مىكنند و خطاب به مالك اشتر مىفرمايند:
« ثمّ تفقّد من اُمورهم ما يتفقّد الوالدان من ولدهما »[9].
پس در كارهاى آنان به گونهاى بينديش كه پدر و مادر مهربان در باره فرزندش مىانديشد.
طبق اين سخن، نحوه اعمال قدرت براى حل و فصل مشكلات مردم در امور اقتصادى و سياسى بايد همانند رفتار پدر و مادر باشد. اگر پدر و مادرى از خود تندى و خشونت نشان دهند، مىتوان آن خانه را زندان و محبس نام گذارى نمود، همچنين آن پدر و مادر با عنوان جلاّد، دژخيم يا زندانبان شناخته مىشوند؛ در اين صورت حتما شاهد فرزندى گريزان از خانه خواهيم بود. امروزه كه وسايل ارتباط جمعى فراوان شده است، هر روز خبرهايى از فرار فرزندان به گوش مىرسد؛ ولى پرسش اين است كه دليل فرار از خانه چيست؟ در پاسخ خواهيم گفت: يكى از بزرگترين مشكلات اجتماع كنونى اين است كه والدين نحوه تربيت و سلوك با فرزندان را نياموختهاند و از سوى ديگر به دليل رواج مشكلات اقتصادى و اجتماعى در خانوادهها، دختران و پسران فرصت مناسبى نمىيابند كه در كنار پدر و مادر ادب و تربيت كسب كنند و راه و رسم صحيح زندگى را بياموزند؛ ولى اگر همين پدر و مادر در طريق عدالت و ميانه روى حركت كنند، و نظم و نظاممندى را در خانواده اعمال نمايند، و به جاى اعمال خشونت و تندى از رأفت و رحمت بهره بگيرند، قطعا فرزندانى مفيد تحويل جامعه خواهند داد. اگر پدر و مادرى شيوه صحيح برخورد با فرزندان را پيش بگيرند، فرزندان نيز آنان را مورد تكريم قرار مىدهند و اگر نزد آنان از پدر و مادرشان بدگويى و غيبت شود، ناراحت و رنجور مىشوند و مشقّتهاى طاقت فرساى پدر و مادر براى آنان درد آور مىگردد.
حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام به اين نكته دقيق و ظريف توجّه داشتند و به مالك نيز دستور مىدهند شيوه برخورد يك حاكم با مردم و زير دستان بايد به همين صورت باشد؛ در آن صورت مردم نيز حاكم را مورد احترام و تكريم قرار مىدهند.
البته حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام در ادامه به نكته دقيق ديگرى اشاره مىكنند و به مالك اشتر مىفرمايند:
« ولا يتفاقمنّ في نفسك شيء قوّيتهم به، ولا تحقرنّ لطفا تعاهدتهم به وإن قلّ، فإنّه داعية لهم إلى بذل النصيحة لك وحسن الظنّ بك »[10].
مبادا آنچه آنان را به آن نيرومند مىكنى، در نظرت بزرگ جلوه كند و نيكوكارىات نسبت به آنان ـ هر چند اندك باشد ـ را خوار مپندار؛ زيرا نيكى، آنان را به خيرخواهى تو مىخواند و گمانشان را نسبت به تو نيكو مىگرداند.
مفهوم اين سخن آن است كه اى مالك! هرگز به خاطر كارهايى كه انجام مىدهى، بر مردم منّت نگذار؛ زيرا انجام آنها وظيفهاى بر عهده تو بوده است و اگر انجام نمىدادى، قصور و كوتاهى محسوب مىشد و صلاحيّت را از تو سلب مىنمود.
در جاى ديگر، حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام فرزند گرامىشان حضرت امام حسن مجتبى عليه السلام را دلسوزانه و مهربانانه به اين نكته توجّه مىدهند كه چون قرار است جانشين من شوى و بر كرسى خلافت بنشينى، بدان كه بايد براى خود ميزان و معيارى قرار دهى تا تمام اعمال و رفتارت را طبق آن تنظيم نمايى و آن ميزان، نفس تو است؛ به اين صورت كه خود را فردى معمولى از جامعه تلقّى كن، آنگاه ببين كه خواستههاى تو از ديگران چيست؛ در اين صورت است كه مىتوانى به خواستههاى مردم از خود پى برده، در رفع نيازهاى آنان موفّق باشى. متن سخنان آن حضرت عليه السلام چنين است:
« يا بنيّ! اجعل نفسك ميزانا فيما بينك وبين غيرك، فاحبب لغيرك ما تحبّ لنفسك، اكره له ما تكره لها، ولا تظلم كما لا تحبّ أن تظلم، وأحسن كما تحبّ أن يحسن إليك، واستقبح من نفسك ما تستقبحه من غيرك، ارض من الناس بما ترضاه لهم من نفسك، ولا تقل ما لا تعلم وإن قلّ ما تعلم، ولا تقل ما لا تحبّ أن يقال لك »[11].
اى پسرم! نفس خود را ميان خود و ديگران ميزان قرار ده، پس آنچه براى خود دوست دارى براى ديگران نيز دوست بدار و آنچه را كه براى خود نمىپسندى، براى ديگران مپسند؛ ستم روا مدار، آنگونه كه دوست ندارى به تو ستم شود، نيكوكار باش، آنگونه كه دوست دارى به تو نيكى كنند و آنچه را كه براى ديگران زشت مىدارى براى خود نيز زشت بشمار و چيزى را براى مردم رضايت بده كه براى خود مىپسندى، آنچه نمىدانى نگو، گر چه آنچه را مىدانى اندك است، همچنين آنچه را كه دوست ندارى به تو نسبت دهند، درباره ديگران مگو.
نادان حقّ حكومت ندارد
نتيجهاى كه به دست آمد اين است كه حكومت به دليل موقعيّت و جايگاه برجستهاش بايد در دست افرادى تربيت يافته، دانا و مؤمن راستين قرار بگيرد تا بتوانند با تدبير و تعقّل، جامعه را به سر منزل مقصود رهنمون شوند.
حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام هنگامى كه مالك اشتر را به فرماندارى مصر منصوب كردند، نامهاى همراه او براى مردم مصر فرستادند. حضرت عليه السلام در آن نامه به مردم گوشزد نمودند كه مالك به عنوان نماينده من در آنجا است و بايد به گفتههاى او جامه عمل بپوشانيد، همچنين افزودند: اگر من شخصى همانند مالك را به عنوان فرماندار برگزيدم به اين دليل است كه حكومت در اختيار افراد سفيه و فاجر قرار نگيرد.
حضرت عليه السلام مىفرمايند:
« ولكنّني آسى أن يلى أمر هذه الاُمّة سفهاؤُها وفجّارها، فيتّخذوا مال اللّه دولاً، وعباده خولاً، والصالحين حربا، والفاسقين حزبا »[12].
اندوه من از اين است كه مشتى از بىخردان و تبهكاران اين امّت، حكومت را به دست گيرند و 1. مال خدا را ميان خود دست به دست گردانند 2. و بندگان خدا را به خدمت گيرند 3. و با نيكان در پيكار شوند 4. و فاسقان را ياران خود سازند.
سفيه به كسى گويند كه قابليت و زمينه تعليم، تعلّم و تعقّل ندارد[13]. فاجر نيز به كسى گويند كه تباهكار، جانى و گنهكار است[14]. اگر اينگونه اشخاص در رأس حكومت قرار گيرند، چهار اتّفاق مىافتد: 1. اموال الهى را اموال شخصى خويش مىپندارند و اگر ديگران را از اين اموال بهرهمند كنند، منّت مىگذارند. 2. حاكم سفيه و فاجر با محكومان و افراد جامعه مانند ارباب و رعيت و مالك و برده رفتار مىكند و عزّتى را كه خداوند متعال به بندگان خويش عنايت فرموده است، به ذلّت و خوارى تبديل مىنمايد. خداوند متعال در مورد عزّت و كرامت بندگان مىفرمايد:
1. «وَلَقَدْ كَرَّمْنَا بَنِي آدَمَ وَحَمَلْنَاهُمْ فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ وَرَزَقْنَاهُم مِّنَ الطَّيِّبَاتِ وَفَضَّلْنَاهُمْ عَلَى كَثِيرٍ مِّمَّنْ خَلَقْنَا تَفْضِيلاً»[15]. ما آدميزادگان را گرامى داشتيم آنها را در خشكى و دريا، [بر مركبهاى راهوار] حمل كرديم و از انواع روزىهاى پاكيزه به آنان روزى داديم و آنها را بر بسيارى از موجوداتى كه خلق كردهايم برترى بخشيديم.
2. «وَلِلَّهِ الْعِزَّةُ وَلِرَسُولِهِ وَلِلْمُؤْمِنِينَ وَلَكِنَّ الْمُنَافِقِينَ لاَ يَعْلَمُونَ»[16]. در حالى كه عزّت مخصوص خدا و رسول او و مؤمنان است؛ ولى منافقان نمىدانند.
3. خوبان و نيكان جامعه را دشمن خود تلقّى مىكند و آنان را گوشه نشين مىنمايد 4. و از سوى ديگر بدكاران و فسّاق را دوست و يار خود تلقّى مىكند و آنان را مورد تكريم قرار مىدهد.
البتّه مردم اين هشدار حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام را جدّى نگرفتند و خيلى زود شاهد به وقوع پيوستن اين چهار اتّفاق بودند؛ زيرا با روى كار آمدن معاويه و خاندان اُموى، تمام ارزشهاى انسانى رنگ باخت و مردم در نهايت ذلّت و خوارى به سر بردند تا جايى كه امويان به خود اجازه دادند مردم را بنده و برده خود تلقّى كنند.
تحقير مردم در اين زمان به حدّى است كه ابن ابى الحديد مىنويسد:
« وكانت بنواُميّةَ تَختِم في أعناقِ المسلمينَ، كما تُوسَمُ الخيلُ علامةً لاستعبادِهم »[17].همانگونه كه گلّههاى شتر و اسب را داغ نهاده، علامتگذارى مىكردند [تا اشتباه نشود كه اين حيوان در مالكيّت فلان شخص است] بنىاميه نيز به گردنهاى مردم داغ مىگذاشتند [كه اينها بندگان معاويه، يزيد و بنىمروان هستند].
اين مورّخ، در مورد مسلم بن عقبه ـ سركرده سپاهى كه به مدينه رفته و واقعه اسفبار « حرّه »[18] را به وجود آورده بود ـ نوشته است:
« بايعَ مسلمُ بنُ عقبة، أهلَ المدينةِ كافّةً، وفيها بقايا الصحابةِ وأولادُها وصلحاءُ التابعين، على أنَّ كلاًّ منهم عبدٌ قِنٌّ لأميرِالمؤمنينَ يزيدِ بنِ معاويةَ »[19].مسلم بن عقبه مردم مدينه را ملزم به بيعت كرد، در حالىكه ميان مردم مدينه، افراد باقى مانده از صحابه و فرزندان آنها و صلحاى تابعين بودند و وقتى بيعت مىگرفت (نمىگفت شما بياييد با خليفه بيعت كنيد، بلكه) مىگفت: بيعت كنيد و بپذيريد كه شما برده زرخريد اميرالمؤمنين يزيد بن معاويه هستيد.
وى نقل مىكند:« وَنَقَشوا أكُفَّ المسلمينَ علامةً لاسترقاقِهم، كما يُصنَع بالعُلوجِ مِن الرّومِ والحبشةِ »[20].دستهاى مردم را به اين عنوان نقش و مهر مىزدند كه اينها رقّ و بردهاند [شايد خالكوبى از همان زمان سنّت شده باشد] همچنان كه سنّت بود بردههايى كه از روم و حبشه مىآوردند، روى دستانشان علامتگذارى مىكردند.
حضرت زهرا عليها السلام در صدد تشريح اين مطلب هستند كه اگر حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام در رأس حكومت قرار مىگرفتند، رفتار ايشان عليه السلام با مردم با نرمش، ملاطفت و دلسوزى همراه بود و مانند پدرى مهربان و دلسوز به دور از هرگونه خشونت و تندروى با مردم برخورد مىكردند.
حكومت در منظر افراد
ممكن است پرسيده شود: چگونه حاكم و خليفه مسلمانان در برخورد با مردم مىتواند مانند پدرى دلسوز و مهربان عمل كند؟ در پاسخ خواهيم گفت: اگر شخص حاكم، حكومت را يك وظيفه و مسئوليّت خطير قلمداد كند، همانند پدرى دلسوز و مهربان در انجام وظيفه خود كوشا است؛ ولى اگر حكومت را فرصتى براى چپاول، غارت و شهرت بداند، قطعا از هرگونه ظلمى براى رسيدن به مطامع خود دريغ نمىكند؛ به عبارت ديگر، دو منظر و ديدگاه در مورد حكومت وجود داشت:
1. ديدگاه علوى : از ديدگاه حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام حكومت در صورتى پذيرفتنى و داراى ارزش و منزلت است كه بتوان به وسيله آن، حق را به حقدار رسانيد و تبعيضها را از جامعه بر طرف كرد. ابن عبّاس مىگويد:
« دخلت على أميرالمؤمنين عليه السلام بذى قار وهو يخصف نعله، فقال لي: ما قيمة هذا النعل؟ فقلت: لا قيمة لها. قال عليه السلام: واللّه! لهى أحبّ إليّ من إمرتكم إلاّ أن اُقيم حقّا أو أدفع باطلاً »[21].
در منطقه ذى قار[22]، بر حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام وارد شدم در حالى كه كفششان را وصله مىزدند، به من فرمودند: ارزش اين كفش چقدر است؟ عرض كردم: ارزشى ندارد. فرمودند: سوگند به خدا! اين كفش نزد من ارزشمندتر از زمامدارى بر شما است، مگر اينكه حقّى را بر پا دارم يا باطلى را از بين ببرم.
2. ديدگاه اُموى (بنىاميّه): طبق اين ديدگاه، خودِ حكومت موضوعيّت و ارزش دارد؛ لذا به هر قيمتى بايد آن را به دست آورد، گرچه لازم باشد براى رسيدن به آن، ظلمها و جنايتهاى زيادى صورت بگيرد و حتّى شخصى مانند حضرت امام مجتبى عليه السلام خانه نشين شوند. معاويه بعد از ماجراى انعقاد صلح نامه، در كوفه بر منبر رفت و گفت:
« إنّي واللّه! ما قاتلتكم لتصلّوا ولا لتصوموا ولا لتحجّوا ولا لتزكّوا، إنّكم لتفعلون ذلك، ولكنّى قاتلتكم لأتأمّر عليكم وقد أعطاني اللّه ذلك وأنتم له كارهون »[23].
من با شما مقاتله و جنگ ننمودم كه نماز بگزاريد يا روزه بگيريد يا حجّ انجام دهيد يا زكات پرداخت كنيد؛ چون خودتان اين كارها را انجام مىدهيد و نيازى به من نداريد، جنگ من با شما براى به دست آوردن امارت و حكومت بر شما بود و اين خدا بود كه اين خواسته را به من عطا نمود، هر چند شما كراهت داشته باشيد.
لازم به ذكر است كه اگر روش صحيح نباشد ـ گر چه هدف نيز هدفى مقدّس و بسيار مهمّ باشد ـ نتيجهاى به دست نمىآيد. حكومتى كه برپايه جبر، زور و خشونت بنا شود، دوام نخواهد داشت و ضررهاى آن بسيار بيشتر از منافع آن خواهد بود. در قصّههاى تربيتى آمده است كه، شخصى فرزند خود را هر شب با زور و كتك از خواب بيدار مىكرد تا نماز شب بخواند. فرزند كه نمىتوانست اين رفتار را تحمّل كند از خواب برمىخاست و هنگام تكبيرة الاحرام و نيّت مىگفت: دو ركعت نماز شب از ترس پدرم مىخوانم، قربة إلى اللّه. خشونت و جبر غير از اين، نتيجه ديگرى نخواهد داشت.
خداوند متعال تمام پدران و مادران، همچنين والد گرامى بنده را رحمت كند! هنگامى كه در سنّ كودكى بوديم، براى اينكه ما را به نماز صبح عادت دهند با نرمى و لطافت كفار بستر ما مىنشستند و ابتدا دست نوازشى بر سر و صورت ما مىكشيدند و مىفرمودند: اگر قبل از اينكه آفتاب طلوع كند نمازتان را بخوانيد، خداوند به شما جايزه مىدهد. هنگامى كه نماز را مىخوانديم زير سجّاده خود پول و چيزهاى ديگرى مىيافتيم.
مقصود و منظور ما اين است كه حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام در حكومت خود با اين شيوه و منش رفتار مىكردند و هرگز از روشهاى ضدّ انسانى و خشونت بار استفاده نمىكردند.
فوايد حكومت علوى عليه السلام
حضرت زهرا عليها السلام بعد از اينكه چگونگى و روش برخورد حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام با مردم را در صورت حاكم شدن ايشان عليه السلام، مطرح نمودند، در ادامه فرمودند: « آنان را به سرچشمهاى با آبى گوارا و مطلوب و عارى از هر خس و خاشاك مىبرد و ايشان را از آن سيراب باز مىگرداند ». حضرت عليها السلام به صورت كنايى مىفرمايند: حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام راه و مقصد را بسيار خوب مىشناسند و هرگز سردر گم و گمراه نمىشوند و حتما تشنگان و گرسنگانِ سعادت و عدالت را به راهى مىبردند كه پايان آن سرشار از سيرى و گوارايى است. چاهى كه ايشان عليه السلام شما را به آن راهنمايى مىكند، اطرافاش گِل آلود و لجن زار نيست؛ يعنى طورى هدايت مىشويد كه ناملايمات، توهّمات و تخيّلات، سرخوشى شما را محاصره نمىكند. چنين حكومتى مىتواند ادّعا كند وظيفه خود را انجام داده؛ زيرا اين حكومت از ادّعا به عمل رسيده است.
امروزه نيز حكومتهاى فراوانى هستند كه ادّعا مىكنند خدمتگزار مردم هستند؛ ولى در عمل هيچ گونه خدمتى از آنان مشاهده نمىشود؛ به عنوان مثال، شخصى كه از كره شمالى ديدن كرده بود مىگفت: مردم آنجا در وضعيّت بد و ناگوارى زندگى مىكنند تا جايى كه نمىتوان زندگى آنها را زندگى انسان ناميد. آنان حتّى در نيازهاى اوليّه زندگى خود محتاج هستند. اين در حالى است كه دستگاه حكومت به مردم، وعدههاى فراوانى مىدهد و همه چيز را خوب جلوه مىدهد.
بنابر اين مهمترين فايدهاى كه از حكومت حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام حاصل مىگشت، همان هدايت و سيراب شدنى بود كه هرگز در حكومتهاى ديگر يافت نشد.
مؤمنین خيرخواه یکديگر
در متون روايى، خيرخواهى براى برادران دينى يكى از علامتهاى مؤمن شمرده شده است. حضرت زهرا عليها السلامنيز طبق اين قاعده، يكى از فوايد حكومت حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام را اين چنين بيان مىفرمايند: « ونصح لهم سرّا وإعلانا » يعنى حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام اهل جار و جنجال و تبليغات نيستند بلكه اساس رفتار ايشان عليه السلامبر پايه خيرخواهى است. حضرت امام رضا عليه السلام فرمودند:
« حقّ المؤمن على المؤمن، أن يمحّضه النصيحة في المشهد والمغيب، كنصيحته لنفسه »[24].
حق مؤمن بر مؤمن اين است كه در حضور و غيابش خالصانه خيرخواه او باشد؛ همانگونه كه براى خودش خيرخواه است.
حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام در نامهاى كه خطاب به مالك اشتر مىنگارند، تأكيد مىكنند كه اى مالك! بايد روش و منش تو مهربانى و خيرخواهى براى تمام مردم باشد، نبايد بين مردم فرق بگذارى، نبايد دايره را آنچنان تنگ كنى تا تعداد كمى از مردم اطراف تو باقى بمانند.
« وأشعر قلبك الرحمة للرعيّة، والمحبّة لهم، واللطف بهم، ولا تكوننّ عليهم سبعا ضاريا [ضاربا] تغتنم أكلهم، فإنّهم صنفان: إمّا أخ لك في الدين أو نظير لك في الخلق »[25]. اى مالك! رحمت و محبّت و لطف بر مردم جامعه را به قلبت بفهمان [به طورى كه آن را دريافت كند، نه اينكه در حدّ يك تصوّر ذهنى بماند] و براى آنان درّندهاى خونخوار مباش كه خوردن آنان را غنيمت بشمارى؛ زيرا مردم دوگونهاند: يا برادر دينى تو هستند يا نظير تو در خلقت.
طبق اين سخن نورانى، حتّى اگر گروه و ملّتى برادر دينى و ايمانى ما نبودند، حق نداريم آرزوى نابودى و فلاكت آنان را در ذهن بپرورانيم، بلكه آنها نيز به حكم انسان بودن، حق و حقوقى بر ما دارند. حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام در سخن زيبايى فرمودند:
« إنّ اللّه سبحانه يحبّ أن تكون نيّة الإنسان للناس جميلةً »[26]. خداوند دوست دارد مردم درباره يكديگر خوب فكر كنند [و خيرخواه يكديگر باشند].
بنابر اين حاكم و خليفه بايد در ظاهر و در باطن خيرخواه مردم باشد و حق ندارد در ظاهر چيزى را ادّعا كند و در باطن عمل ديگرى را دنبال نمايد.
حق حاكم از بيت المال
حاكم و خليفه به اين دليل كه مسئوليت حفظ و نگهدارى اموال بيت المال را بر عهده گرفته است، بايد كاملاً مراقب باشد كه چگونه در آن دخل و تصرّف مىكند و نبايد از موقعيّت خود سوء استفاده نمايد. حضرت زهرا عليها السلام نيز به اين نكته اشاره دارند و مىفرمايند: اگر حكومت به دستان با كفايت حضرت اميرالمؤمنين عليه السلامافتاده بود، اين منفعت عايد شما مىشد كه هرگز در بيت المال تصرّف ناعادلانه و ناشايست نمىنمودند و بيت المال را از اموال شخصى خويش محسوب نمىكردند؛ بلكه به اندازهاى از بيت المال برمىداشتند كه يك انسان تشنه، خود را سيراب و گرسنهاى، خود را كامياب نمايد؛ در اين صورت شما مىتوانستيد زاهد و راستگو را از راغب به اموال مردم و دروغگو تشخيص دهيد؛ ولى شما حكومت را به افراد نالايقى (همچون خلفاى سه گانه) سپرديد كه در نتيجه تشخيص راستگو از دروغگو غير ممكن شد و خلفا نيز به خود اجازه دادند مطابق ميلشان در بيت المال تصرّف كنند.
حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام در مورد عثمان فرمودند:
« إلى أن قام ثالث القوم نافجا حضنيه، بين نثيله ومعتلفه، وقام معه بنو أبيه يخضمون مال اللّه خضمة الإبل نبتة الربيع، إلى أن انتكث عليه فتله، وأجهز عليه عمله، وكبّت به بطنته »[27].
شخص سوّمى از آن جمع (خليفه سوم) در نتيجه شورا به حكومت برخاست، او در مسير انباشتن شكم و خالى كردن آن بود و بالا كشيدن پهلوهاى خويش. به همراه او، فرزندان پدرش برخاستند و چونان شتر كه علفهاى با طراوت بهارى را با احساس خوشى مىخورد، مال خدا را با دهان پر مىخوردند. سالها بر اين گذشت و پايان زندگى سوّمى هم فرا رسيد و رشتههايش پنبه شد و كردار او به حياتش خاتمه داد و پرخورى به رويش انداخت.
حضرت زهرا عليها السلام در ادامه با استناد به دو آيه شريف از قرآن كريم مىفرمايند: ريشه گرفتارىها و بدبختىهاى فعلى و آينده شما دو چيز است: 1. كفران نعمت (كه از آيه 96 از سوره اعراف به دست مىآيد.) 2. ظلم و تعدّى (كه از آيه 51 از سوره زمر استفاده مىشود.)
پی نوشت ها
[1]. سوره أعراف ، آيه 96.
[2]. سوره زمر ، آيه 51.
[3]. بحارالأنوار ، جلد 43 صفحه 160 ؛ الإحتجاج ، جلد 1 صفحه 147 ؛ از منابع اهل سنّت : بلاغات النساء ، صفحه 19 ؛ شرح نهج البلاغه ابن أبي الحديد ، جلد 16 ، صفحه 233.
[4]. نهج البلاغه ، خطبه 34.
[5]. لسان العرب ، جلد 2 صفحه 615.
[6]. لسان العرب ، جلد 2 صفحه 475.
[7]. همان ، جلد 12 صفحه 524.
[8]. همان ، جلد 6 صفحه 296.
[9]. نهج البلاغه ، نامه 53.
[10]. همان.
[11]. نهج البلاغه ، نامه 31.
[12]. نهج البلاغه ، نامه 62.
[13]. لسان العرب ، جلد 13 صفحه 497.
[14]. لسان العرب ، جلد 5 صفحه 47.
[15]. سوره اسراء ، آيه 70.
[16]. سوره منافقون ، آيه 8.
[17]. شرح نهجالبلاغه ابن ابى الحديد ، جلد 15 صفحه 242.
[18]. مردم مدينه در سال 63 هجرى قمرى يزيد را از خلافت خلع كردند و امور مدينه را به دست عبدالله انصارى سپردند. همه افراد بنىاميّه و بنىمروان را ـ كه بيش از هزار نفر بودند ـ از مدينه اخراج كردند. يزيد ، دوازده هزار نفر را به فرماندهى مسلم بنعقبه، براى سركوبى مردم مدينه گسيل داشت، مردم مدينه تحت فرماندهى عبد اللّه بن حنظله و پسرانش مقاومت كردند كه به قيام خونين و معروف «حرّه» منجر گرديد. در اين واقعه به دستور يزيد تا سه روز جان و مال و ناموس مسلمانان مدينه بر لشكريان يزيد مباح اعلام شده بود، در همان سال چهار هزار دختر به خانه بخت نرفته، فرزند به دنيا آوردند. عمّال يزيد از مردم خواستند تا با وى به عنوان بردگان يزيد بيعت نمايند. مروج الذهب، جلد 3 صفحه 78 ـ 79؛ كامل ابن اثير، جلد4 صفحه 111 ـ 120؛ بحارالأنوار، جلد 38 صفحه 193
[19]. شرح نهجالبلاغه ابن أبى الحديد ، جلد 15 صفحه 242.
[20]. همان.
[21]. نهج البلاغه ، خطبه 33.
[22]. ذىقار محلى است در نزديكى شهر بصره ، ميان كوفه و واسط ، كه در گذشته جنگ مسلمانان با ايران نيز آنجا صورت گرفت. ابن عباس مىگويد : 15 روز در آنجا مانديم و امام عليهالسلام به ما خبر داد كه از كوفه 6560 نفر به كمك ما مىآيند. وقتى سپاه كوفه رسيد آنها را شمارش كردم ديدم درست است. بىاختيار گفتم : « اللّه أكبر صدق اللّه ورسوله ». شرح نهج البلاغه ، ابن أبى الحديد ، جلد 2 صفحه 187
[23]. بحارالأنوار ، جلد 44 صفحه 49 ؛ از منابع اهل سنّت : تاريخ مدينه دمشق ، جلد 52 صفحه 380 ؛ البداية والنهاية ، جلد 8 صفحه 140.
[24]. بحارالأنوار ، جلد 72 صفحه 66.
[25]. نهج البلاغه ، نامه 53.
[26]. ميزان الحكمة ، جلد 4 صفحه 3419.
[27]. نهج البلاغه ، خطبه 3.