اوصاف حكومت علوى از زبان حضرت زهرا عليها السلام :

  حضرت زهرا عليها السلام و گلايه از مردم

     حضرت زهرا عليها السلام در فاصله كوتاهى بعد از شهادت رسول خدا صلى‏ الله‏ عليه‏ و ‏آله‏ و سلم، يعنى از بيست و هشتم صفر تا شهادت‏شان ـ كه بر حسب اختلاف از چهل روز تا شش ماه است ـ به بيان دو خطبه گرانبها پرداختند: 1. خطبه فدكيّه كه طولانى و البته داراى عباراتى قابل دقّت و تعمّق است. 2. خطبه‏اى كه حضرت زهرا عليها السلام در جمع زنان مهاجر و انصار ايراد نمودند. اين خطبه هنگامى ايراد شد كه آنان جهت عيادت به منزل حضرت زهرا عليها السلام آمده بودند تا احوال ايشان عليها السلام را جويا شوند، اما با شكوه‏ها و گِله‏هاى حضرت زهرا عليها السلام مواجه شدند. ايشان عليها السلام فرمودند: من از دنياى شما و مردان‏تان بيزار و متنفّرم؛ زيرا آنان مردانى سست عنصر و بازيگر هستند و به جاى اينكه در راه دين ثبات، استوارى و جديّت از خود نشان دهند، به بازيگرى در سياست و حكومت مشغول شده‏اند. ايشان عليها السلام در ادامه فرمودند: علّت مهمّى كه من را مجبور مى‏كند از مردان شما كينه و نفرت داشته باشم، اين است كه آنان نبوّت و هدايت را از مسير و جايگاه اصلى‏اش منحرف نمودند. از سوى ديگر نفرت و كينه مردان شما نسبت به حضرت اميرالمؤمنين عليه‏ السلام به اين دليل است كه ايشان عليه  السلام مردى شجاع بوده و شمشيرشان هميشه در مقابل باطل در حركت بود، هرگز اهل انعطاف و سازش در مقابل باطل و منكر نبودند و در نهايت از مرگ هراس و باكى نداشتند. حضرت زهرا عليها السلام در ادامه مى‏فرمايند: « وتاللّه‏! لو مالوا عن المحجّة اللائحة وزالوا عن قبول الحجّة الواضحة، لردّهم إليها وحملهم عليها ولسار بهم سيرا سجحا، لا يكلم حشاشه [خشاشه] ولا يكلّ سائره ولا يملّ راكبه ولأوردهم منهلاً نميرا صافيا رويّا، تطفح ضفّتاه ولا يترنّق جانباه ولأصدرهم بطانا و نصح لهم سرّا وإعلانا ولم يكن يتحلّى من الدّنيا بطائل ولا يحظى منها بنائل غير ريّ النّاهل وشبعة الكافل، ولبان لهم الزّاهد من الرّاغب والصّادق من الكاذب «وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَى آمَنُواْ وَاتَّقَواْ لَفَتَحْنَا عَلَيْهِم بَرَكَاتٍ مِّنَ السَّمَاء وَالأَرْضِ وَلَكِن كَذَّبُواْ فَأَخَذْنَاهُم بِمَا كَانُواْ يَكْسِبُونَ»[1] «وَالَّذِينَ ظَلَمُوا مِنْ هؤُلاَء سَيُصِيبُهُمْ سَيِّئَاتُ مَا كَسَبُوا وَمَا هُم بِمُعْجِزِينَ»[2] »[3]. به خدا سوگند! اگر تمام امّت از راه سعادت منحرف شده، از پذيرش راه روشن امتناع مى‏كردند، [حضرت اميرالمؤمنين عليه‏ السلام] همه آنان را به راه آورده، آرام آرام و صحيح و سالم به سعادت و خوشبختى مى‏كشاند كه نه خود خسته شود و نه ايشان ملول و در نهايت، آنان را به سرچشمه‏اى با آبى گوارا و مطلوب و عارى از هر خس و خاشاك مى‏برد و ايشان را از آن سيراب باز مى‏گرداند و آنان را در خفا و آشكار نصيحت مى‏نمود؛ در حالى كه خود آن حضرت عليه‏ السلام از غناى آنها بهره نمى‏برد و از دنياى ايشان براى خود چيزى ذخيره نمى‏فرمود، مگر به اندازه شربت آبى كه تشنه خود را سيراب كند و اندكى از طعام كه گرسنه بدان سدّ جوع نمايد و در آن وقت براى آنان، زاهد را از راغب و راستگو را از دروغگو تمييز داده و مى‏شناساند، « اگر مردم قرى و دهات ايمان مى‏آوردند و پرهيزكارى مى‏كردند، هر آينه درهاى آسمان را به رحمت و بركت به روى ايشان باز مى‏كرديم و زمين را رخصت مى‏داديم تا خير و بركات خود را برون اندازد؛ ولكن چون مردم آيات الهى را تكذيب كردند و به اعمال زشت پرداختند، ما هم بر ايشان تنگ گرفتيم و به سبب كردار قبيح و عصيان، ايشان را معاقب و مأخوذ داشتيم » « و كسانى كه از اين جماعت مرتكب ظلم و ستم شدند به زودى جزاى اعمال بدشان به آنان مى‏رسد، چه آنان از تحت قدرت و نفوذ ما خارج نيستند و ما از گرفتن‏شان عاجز نيستيم ».

 وظايف حاكم اسلامى

     حضرت زهرا عليها السلام طىّ سخنانى زيبا، از رفتار مردان مهاجر و انصار شكوه و گلايه نمودند و فرمودند: شما به جاى پيروى از حضرت اميرالمؤمنين عليه‏ السلام راه انتقام و دشمنى را پيش گرفتيد؛ در حالى كه رسول خدا صلى‏ الله‏ عليه‏ و ‏آله‏ و سلم ايشان عليه‏ السلام را به عنوان جانشين و رهبر مردم انتخاب نموده بودند و ايشان عليه‏ السلام از هر شخص ديگرى اصلح، اعلم و شايسته‏تر هستند؛ ولى اكنون كه از پيروى و اطاعت ايشان  عليه‏ السلامروى مى‏گردانيد، بايد بدانيد چه چيزى را از دست داده‏ايد. اى مردم! بدانيد اگر حضرت اميرالمؤمنين عليه‏ السلام بر كرسى خلافت تكيه مى‏زد، هنگامى كه مردم از راه‏هاى صحيح و از براهين واضح و نورانى روى مى‏گرداندند، آنها را به راه مستقيم هدايت مى‏نمودند. ايشان عليه‏ السلام شخصيّتى است كه اگر كوچك‏ترين و كمترين انحرافى را در جامعه مشاهده مى‏نمودند، تمام تلاش و كوشش خود را صرف بازگرداندن مردم به مسير هدايت مى‏كردند. حضرت زهرا عليها السلام در اين كلام نورانى، به گوشه‏اى از وظايف حاكم و خليفه اسلامى اشاره مى‏نمايند.

     اين سخن، شبيه كلامى است كه حضرت اميرالمؤمنين عليه‏ السلام بعد از سى سال در كوفه ايراد نمودند و به وظائف و حقوق امام و مردم در قبال يكديگر اشاره كردند و فرمودند:

« أيّها الناس! إنّ لي عليكم حقّا، ولكم عليّ حقّ: فأمّا حقّكم عليّ فالنصيحة لكم، وتوفير فيئكم عليكم، وتعليمكم كيلا تجهلوا، وتأديبكم كيما تعلموا. وأمّا حقّى عليكم فالوفاء بالبيعة، والنصيحة في المشهد والمغيب، والإجابة حين أدعوكم، والطاعة حين آمركم »[4].  اى مردم! مرا بر شما و شما را بر من حقّى واجب شده است. حقّ شما بر من آن است كه: از خير خواهى شما دريغ نورزم،  بيت المال را ميان شما عادلانه تقسيم كنم، و شما را آموزش دهم تا بى سواد و نادان نباشيد و شما را تربيت كنم تا راه و رسم زندگى را بدانيد. و امّا حقّ من بر شما اين است كه: به بيعت با من وفادار باشيد، در آشكار و نهان برايم خير خواهى كنيد، هرگاه شما را فرا خواندم اطاعت كنيد و هرگاه فرمان دادم اطاعت نماييد.

     سخنان اهل بيت عليهم‏السلام همگى از سرچشمه وحى سرازير مى‏شوند؛ بنابر اين حضرت زهرا عليها السلام همان سخنانى را بر زبان مبارك‏شان جارى كردند كه حضرت اميرالمؤمنين عليه‏ السلام بيان نمودند. اهل بيت عليهم‏السلام نيز سخنانى را مطرح كردند كه قرآن كريم آنها را تأكيد مى‏كند. به حكم اين قاعده، حضرت زهرا عليها السلام و حضرت اميرالمؤمنين عليه‏ السلام هر دو با مفاهيم يكسانى، وظيفه حاكم و خليفه اسلامى (هدايت مردم) اشاره كرده‏اند.

     حضرت اميرالمؤمنين عليه‏ السلام به نكاتى اشاره مى‏نمايند كه از مفاهيم بلند و گرانبهايى برخوردار است؛ از جمله:

     1. من به عنوان يك خليفه اسلامى بايد ناصح و خيرخواه شما باشم. نُصْح در زبان عرب به معناى مهرورزى و راهنمايى برخاسته از سوزدل و علاقه به ديگرى است[5].

    2. حاكم اسلامى بايد بداند كه سرمايه‏هاى مادّى مردم را در مصلحت و منافع آنها هزينه كند و حق ندارد به سرمايه‏هاى مردم تجاوز و تعدّى نمايد. هر كشور و ملّتى منابع درآمدى همچون باج و خراج و ماليات دارد كه بايد از اين منابع به بهترين وجه ممكن استفاده شود.

     3. تعليم و تأديب يكى ديگر از وظايف حاكم اسلامى است كه در قرآن از آن به تعليم و تزكيه ياد شده است و يكى از مهم‏ترين دلايل ارسال رسل محسوب مى‏شود. حاكم اسلامىِ موفّق، كسى است كه بتواند مردم را به آداب صحيح اخلاقى هدايت كند تا جامعه دچار آلودگى‏ها نشود.

     بنابر اين، اولين نكته‏اى كه از سخنان حضرت زهرا عليها السلام به دست مى‏آيد اين است كه اگر مردم حكومت و خلافت را از جايگاه اصلى آن منحرف نمى‏كردند، از نعمت هدايت برخوردار بودند.

 هدايت صحيح و اصولى

     هدايت، يكى از مهم‏ترين ابزار انسان سازى است؛ ولى پرسشى كه هميشه در ذهن‏هابوده اين‏است‏كه بهترين روش هدايت كدام است؟ حضرت زهرا عليها السلام در اين خطبه شريف به اين پرسش پاسخ داده و بهترين روش را نرم خويى، لطافت و مهربانى معرّفى كرده‏اند؛ يعنى هدايتى كه با شلاّق و تازيانه و اعمال قدرت همراه باشد، هرگز فايده نخواهد داشت. كلمه سُجُح در خطبه مذكور، به معنى هدايت به مسير صحيح با استفاده از ابزار آرامش ولطافت است[6]. عبارت « لايكلم حشاشه » نيز همين معنى را تأكيد و توصيف مى‏كند. كلمه يكلم از مادّه كَلْم و به معناى آسيب رساندن و زخم كردن است[7]؛ در اينجا كلمه حشاشه را با حاء و همچنين با خاء معنى مى‏كنيم:

     1. حشاشه، يعنى دو طرف يك چيز. طبق اين معنى حضرت زهرا عليها السلام مى‏فرمايند: اى مردم! اگر مركب حكومت را به دست با كفايت حضرت اميرالمؤمنين عليه‏ السلام مى‏سپرديد، هيچ ضربه‏اى به دو طرف آن وارد نمى‏گشت؛ همانند شترى كه شخصى بدون اينكه به چپ يا راست يا به پشت او تازيانه وارد كند، او را به مسير درست هدايت كرده و سالم به مقصد مى‏رساند.

     2. خشاشه، چوبى را گويند كه در بينى شتر قرار مى‏دهند تا افسار را به آن ببندند[8]؛ بنابر اين، معنى چنين مى‏شود: كسى كه شتردار و ساربان است، اگر با سرعت و بى‏رحمى افسار را بكشد، چوبى كه داخل بينى شتر قرار دارد باعث آزار و اذيّت شتر مى‏شود و زخم و جراحت به بار مى‏آورد؛ ولى اگر ساربان شتر را با آرامش و طمأنينه حركت دهد، مشكلات مذكور پيش نخواهد آمد.

     لذا در هر دو صورت، مفهوم مشتركى به دست مى‏آيد و آن اينكه اگر حضرت اميرالمؤمنين عليه‏ السلام بر كرسى خلافت تكيه مى‏زدند و مركب هدايت را به عهده مى‏گرفتند، با نرمى و آرامشى كه از خويش نشان مى‏دادند، هرگز موجب آزار و اذيّت و زخمى شدن مركب نمى‏گشتند يا اينكه اصلاً هيچ گونه ضربه‏اى وارد نمى‏آوردند.

     شيوه و رفتار حضرت اميرالمؤمنين عليه‏ السلام و ساير اهل بيت عليهم‏السلام بر آرامش و از سوى ديگر بر قدرت تعقّل و دلسوزى استوار بود؛ زيرا با وارد آوردن ضربات سهمگين تازيانه و شلاّق و افكندن مردم به حبس و زندان، هدايت تحصيل نخواهد شد.

     حضرت زهرا عليها السلام در ادامه مى‏فرمايند: هدايتى كه بر پايه آرامش و دلسوزى استوار گردد، موجب مى‏شود تا: « لا يكلّ سائره ولا يملّ راكبه »؛ يعنى اين‏گونه هدايت و آموزش، عليرغم اينكه مسيرى بسيار طولانى و طاقت فرسا را پيش روى مى‏گذارد، امّا هرگز معلّم و مربّى را خسته و درمانده نمى‏كند؛ در نتيجه راكبين اين مركب را نيز ملول و خسته نمى‏كند، زيرا نتيجه تند روى و افراط در حركت، موجب خستگى و بازماندن از راه مى‏گردد. حتّى در ماشين‏هاى مجهّز و مصنوعى امروزى نيز سرعت زياد در مواقعى موجب مى‏شود موتور ماشين از كار بايستد و بسوزد.

 خليفه، همانند والدين دلسوز

     آنچه از مطالب گذشته به دست آمد اين بود كه خليفه و حاكم اسلامى بايد با نهايت دلسوزى، عطوفت و مهربانى با مردم رفتار كند. روايات بسيارى در تبيين رفتار حاكم با زير دستان وارد شده است؛ امّا نكته مهم اين است كه حاكم و خليفه اسلامى بايد در رفتار و گفتار خود همانند والدينى دلسوز و مهربان عمل نمايد.

     حضرت امام سجّاد عليه‏ السلام در رساله حقوق، در مورد حق زير دست مى‏فرمايند:

« وَأَمَّا حَقُّ رَعِيَّتِكَ بِالسُّلْطَانِ، فَأَنْ تَعْلَمَ أَنَّهُمْ صَارُوا رَعِيَّتَكَ لِضَعْفِهِمْ وَقُوَّتِكَ، فَيَجِبُ أَنْ تَعْدِلَ فِيهِمْ وَتَكُونَ لَهُمْ كَالْوَالِدِ الرَّحِيمِ وَتَغْفِرَ لَهُمْ جَهْلَهُمْ وَلاَ تُعَاجِلَهُمْ بِالْعُقُوبَةِ وَتَشْكُرَ اللَّهَ عَزَّوَجَلَّ عَلَى مَا آتَاكَ مِنَ الْقُوَّةِ عَلَيْهِمْ ».

و امّا حقّ زير دستان تو آن است كه بدانى آنان بر اثر ناتوانى‏شان و بر اثر توانايى تو، زير دست تو قرار گرفته‏اند؛ از اين رو بر تو لازم است ميان آنان به عدالت رفتار كنى و همچون پدرى دلسوز براى‏شان باشى، از نادانى آنان درگذرى، در مجازات‏شان شتاب نكنى و خداوند عزّوجل را به خاطر قدرتى كه به تو داده سپاس گزارى.

     ممكن است افرادى خواهان اجراى عدالت باشند؛ امّا راه و روش آن را ندانند و در مواردى دست‏شان به اعمال خشونت بار همچون اعمال فشار بر مردم، تبعيض و… آلوده گردد؛ ولى حضرت امام سجّاد عليه‏ السلام در سخنان فوق به اين گروه از افراد مى‏آموزند كه اگر خواهان عدالت هستيد، بايد مانند پدر و مادرى مهربان با مردم رفتار كنيد. پدرى كه از راه مى‏رسد و هنوز خستگى راه را بر دوش دارد، اگر با جمع صميمى و مهربان فرزندان مواجه شود، تمام خستگى‏اش را فراموش خواهد نمود و در مقابل شيطنت و جار و جنجال كودكان هرگز تند خويى نمى‏كند و اگر در موردى هم تندى كند، خيلى زود پشيمان مى‏شود و اگر خاطر فرزند دلبندش را مكدّر يابد، حتّى اشك مى‏ريزد و اظهار ندامت مى‏كند.

 نگاهى به وظيفه خلفا در نهج البلاغه

     يكى از طولانى‏ترين نامه‏هاى نهج البلاغه، نامه پنجاه و سوم است. حضرت اميرالمؤمنين عليه‏ السلام هنگامى كه مالك اشتر را به فرماندارى مصر برگزيدند، در نامه‏اى مفصّل وظائف حاكم و خليفه مسلمانان را به مالك گوشزد كردند. اين نامه مى‏تواند سرمشق مناسبى براى خلفاى اسلامى و تمام حاكمان باشد. حضرت اميرالمؤمنين عليه‏ السلام در اين نامه نيز از خليفه و حاكم با عنوان والدينى دلسوز و مهربان ياد مى‏كنند و خطاب به مالك اشتر مى‏فرمايند:

« ثمّ تفقّد من اُمورهم ما يتفقّد الوالدان من ولدهما »[9].

پس در كارهاى آنان به گونه‏اى بينديش كه پدر و مادر مهربان در باره فرزندش مى‏انديشد.

     طبق اين سخن، نحوه اعمال قدرت براى حل و فصل مشكلات مردم در امور اقتصادى و سياسى بايد همانند رفتار پدر و مادر باشد. اگر پدر و مادرى از خود تندى و خشونت نشان دهند، مى‏توان آن خانه را زندان و محبس نام گذارى نمود، همچنين آن پدر و مادر با عنوان جلاّد، دژخيم يا زندان‏بان شناخته مى‏شوند؛ در اين صورت حتما شاهد فرزندى گريزان از خانه خواهيم بود. امروزه كه وسايل ارتباط جمعى فراوان شده است، هر روز خبرهايى از فرار فرزندان به گوش مى‏رسد؛ ولى پرسش اين است كه دليل فرار از خانه چيست؟ در پاسخ خواهيم گفت: يكى از بزرگ‏ترين مشكلات اجتماع كنونى اين است كه والدين نحوه تربيت و سلوك با فرزندان را نياموخته‏اند و از سوى ديگر به دليل رواج مشكلات اقتصادى و اجتماعى در خانواده‏ها، دختران و پسران فرصت مناسبى نمى‏يابند كه در كنار پدر و مادر ادب و تربيت كسب كنند و راه و رسم صحيح زندگى را بياموزند؛ ولى اگر همين پدر و مادر در طريق عدالت و ميانه روى حركت كنند، و نظم و نظام‏مندى را در خانواده اعمال نمايند، و به جاى اعمال خشونت و تندى از رأفت و رحمت بهره بگيرند، قطعا فرزندانى مفيد تحويل جامعه خواهند داد. اگر پدر و مادرى شيوه صحيح برخورد با فرزندان را پيش بگيرند، فرزندان نيز آنان را مورد تكريم قرار مى‏دهند و اگر نزد آنان از پدر و مادرشان بدگويى و غيبت شود، ناراحت و رنجور مى‏شوند و مشقّت‏هاى طاقت فرساى پدر و مادر براى آنان درد آور مى‏گردد.

     حضرت اميرالمؤمنين عليه‏ السلام به اين نكته دقيق و ظريف توجّه داشتند و به مالك نيز دستور مى‏دهند شيوه برخورد يك حاكم با مردم و زير دستان بايد به همين صورت باشد؛ در آن صورت مردم نيز حاكم را مورد احترام و تكريم قرار مى‏دهند.

     البته حضرت اميرالمؤمنين عليه‏ السلام در ادامه به نكته دقيق ديگرى اشاره مى‏كنند و به مالك اشتر مى‏فرمايند:

« ولا يتفاقمنّ في نفسك شيء قوّيتهم به، ولا تحقرنّ لطفا تعاهدتهم به وإن قلّ، فإنّه داعية لهم إلى بذل النصيحة لك وحسن الظنّ بك »[10].

مبادا آنچه آنان را به آن نيرومند مى‏كنى، در نظرت بزرگ جلوه كند و نيكوكارى‏ات نسبت به آنان ـ هر چند اندك باشد ـ را خوار مپندار؛ زيرا نيكى، آنان را به خيرخواهى تو مى‏خواند و گمان‏شان را نسبت به تو نيكو مى‏گرداند.

     مفهوم اين سخن آن است كه اى مالك! هرگز به خاطر كارهايى كه انجام مى‏دهى، بر مردم منّت نگذار؛ زيرا انجام آنها وظيفه‏اى بر عهده تو بوده است و اگر انجام نمى‏دادى، قصور و كوتاهى محسوب مى‏شد و صلاحيّت را از تو سلب مى‏نمود.

     در جاى ديگر، حضرت اميرالمؤمنين عليه‏ السلام فرزند گرامى‏شان حضرت امام حسن مجتبى عليه‏ السلام را دلسوزانه و مهربانانه به اين نكته توجّه مى‏دهند كه چون قرار است جانشين من شوى و بر كرسى خلافت بنشينى، بدان كه بايد براى خود ميزان و معيارى قرار دهى تا تمام اعمال و رفتارت را طبق آن تنظيم نمايى و آن ميزان، نفس تو است؛ به اين صورت كه خود را فردى معمولى از جامعه تلقّى كن، آن‏گاه ببين كه خواسته‏هاى تو از ديگران چيست؛ در اين صورت است كه مى‏توانى به خواسته‏هاى مردم از خود پى برده، در رفع نيازهاى آنان موفّق باشى. متن سخنان آن حضرت عليه‏ السلام چنين است:

« يا بنيّ! اجعل نفسك ميزانا فيما بينك وبين غيرك، فاحبب لغيرك ما تحبّ لنفسك، اكره له ما تكره لها، ولا تظلم كما لا تحبّ أن تظلم، وأحسن كما تحبّ أن يحسن إليك، واستقبح من نفسك ما تستقبحه من غيرك، ارض من الناس بما ترضاه لهم من نفسك، ولا تقل ما لا تعلم وإن قلّ ما تعلم، ولا تقل ما لا تحبّ أن يقال لك »[11].

اى پسرم! نفس خود را ميان خود و ديگران ميزان قرار ده، پس آنچه براى خود دوست دارى براى ديگران نيز دوست بدار و آنچه را كه براى خود نمى‏پسندى، براى ديگران مپسند؛ ستم روا مدار، آن‏گونه كه دوست ندارى به تو ستم شود، نيكوكار باش، آن‏گونه كه دوست دارى به تو نيكى كنند و آنچه را كه براى ديگران زشت مى‏دارى براى خود نيز زشت بشمار و چيزى را براى مردم رضايت بده كه براى خود مى‏پسندى، آنچه نمى‏دانى نگو، گر چه آنچه را مى‏دانى اندك است، همچنين آنچه را كه دوست ندارى به تو نسبت دهند، درباره ديگران مگو.

 نادان حقّ حكومت ندارد

     نتيجه‏اى كه به دست آمد اين است كه حكومت به دليل موقعيّت و جايگاه برجسته‏اش بايد در دست افرادى تربيت يافته، دانا و مؤمن راستين قرار بگيرد تا بتوانند با تدبير و تعقّل، جامعه را به سر منزل مقصود رهنمون شوند.

     حضرت اميرالمؤمنين عليه‏ السلام هنگامى كه مالك اشتر را به فرماندارى مصر منصوب كردند، نامه‏اى همراه او براى مردم مصر فرستادند. حضرت عليه‏ السلام در آن نامه به مردم گوشزد نمودند كه مالك به عنوان نماينده من در آنجا است و بايد به گفته‏هاى او جامه عمل بپوشانيد، همچنين افزودند: اگر من شخصى همانند مالك را به عنوان فرماندار برگزيدم به اين دليل است كه حكومت در اختيار افراد سفيه و فاجر قرار نگيرد.

     حضرت عليه‏ السلام مى‏فرمايند:

« ولكنّني آسى أن يلى أمر هذه الاُمّة سفهاؤُها وفجّارها، فيتّخذوا مال اللّه‏ دولاً، وعباده خولاً، والصالحين حربا، والفاسقين حزبا »[12].

اندوه من از اين است كه مشتى از بى‏خردان و تبهكاران اين امّت، حكومت را به دست گيرند و 1. مال خدا را ميان خود دست به دست گردانند 2. و بندگان خدا را به خدمت گيرند 3. و با نيكان در پيكار شوند 4. و فاسقان را ياران خود سازند.

     سفيه به كسى گويند كه قابليت و زمينه تعليم، تعلّم و تعقّل ندارد[13]. فاجر نيز به كسى گويند كه تباهكار، جانى و گنهكار است[14]. اگر اين‏گونه اشخاص در رأس حكومت قرار گيرند، چهار اتّفاق مى‏افتد: 1. اموال الهى را اموال شخصى خويش مى‏پندارند و اگر ديگران را از اين اموال بهره‏مند كنند، منّت مى‏گذارند. 2. حاكم سفيه و فاجر با محكومان و افراد جامعه مانند ارباب و رعيت و مالك و برده رفتار مى‏كند و عزّتى را كه خداوند متعال به بندگان خويش عنايت فرموده است، به ذلّت و خوارى تبديل مى‏نمايد. خداوند متعال در مورد عزّت و كرامت بندگان مى‏فرمايد:

1. «وَلَقَدْ كَرَّمْنَا بَنِي آدَمَ وَحَمَلْنَاهُمْ فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ وَرَزَقْنَاهُم مِّنَ الطَّيِّبَاتِ وَفَضَّلْنَاهُمْ عَلَى كَثِيرٍ مِّمَّنْ خَلَقْنَا تَفْضِيلاً»[15]. ما آدميزادگان را گرامى داشتيم آنها را در خشكى و دريا، [بر مركبهاى راهوار] حمل كرديم و از انواع روزى‏هاى پاكيزه به آنان روزى داديم و آنها را بر بسيارى از موجوداتى كه خلق كرده‏ايم برترى بخشيديم.

2. «وَلِلَّهِ الْعِزَّةُ وَلِرَسُولِهِ وَلِلْمُؤْمِنِينَ وَلَكِنَّ الْمُنَافِقِينَ لاَ يَعْلَمُونَ»[16]. در حالى كه عزّت مخصوص خدا و رسول او و مؤمنان است؛ ولى منافقان نمى‏دانند.

     3. خوبان و نيكان جامعه را دشمن خود تلقّى مى‏كند و آنان را گوشه نشين مى‏نمايد 4. و از سوى ديگر بدكاران و فسّاق را دوست و يار خود تلقّى مى‏كند و آنان را مورد تكريم قرار مى‏دهد.

     البتّه مردم اين هشدار حضرت اميرالمؤمنين عليه‏ السلام را جدّى نگرفتند و خيلى زود شاهد به وقوع پيوستن اين چهار اتّفاق بودند؛ زيرا با روى كار آمدن معاويه و خاندان اُموى، تمام ارزش‏هاى انسانى رنگ باخت و مردم در نهايت ذلّت و خوارى به سر بردند تا جايى كه امويان به خود اجازه دادند مردم را بنده و برده خود تلقّى كنند.

     تحقير مردم در اين زمان به حدّى است كه ابن ابى الحديد مى‏نويسد:

« وكانت بنواُميّةَ تَختِم في أعناقِ المسلمينَ، كما تُوسَمُ الخيلُ علامةً لاستعبادِهم »[17].همان‏گونه كه گلّه‏هاى شتر و اسب را داغ نهاده، علامت‏گذارى مى‏كردند [تا اشتباه نشود كه اين حيوان در مالكيّت فلان شخص است] بنى‏اميه نيز به گردن‏هاى مردم داغ مى‏گذاشتند [كه اينها بندگان معاويه، يزيد و بنى‏مروان هستند].

     اين مورّخ، در مورد مسلم بن عقبه ـ سركرده سپاهى كه به مدينه رفته و واقعه اسف‏بار « حرّه »[18] را به وجود آورده بود ـ نوشته است:

« بايعَ مسلمُ بنُ عقبة، أهلَ المدينةِ كافّةً، وفيها بقايا الصحابةِ وأولادُها وصلحاءُ التابعين، على أنَّ كلاًّ منهم عبدٌ قِنٌّ لأميرِالمؤمنينَ يزيدِ بنِ معاويةَ »[19].مسلم بن عقبه مردم مدينه را ملزم به بيعت كرد، در حالى‏كه ميان مردم مدينه، افراد باقى مانده از صحابه و فرزندان آنها و صلحاى تابعين بودند و وقتى بيعت مى‏گرفت (نمى‏گفت شما بياييد با خليفه بيعت كنيد، بلكه) مى‏گفت: بيعت كنيد و بپذيريد كه شما برده زرخريد اميرالمؤمنين يزيد بن معاويه هستيد.

     وى نقل مى‏كند:« وَنَقَشوا أكُفَّ المسلمينَ علامةً لاسترقاقِهم، كما يُصنَع بالعُلوجِ مِن الرّومِ والحبشةِ »[20].دست‏هاى مردم را به اين عنوان نقش و مهر مى‏زدند كه اينها رقّ و برده‏اند [شايد خال‏كوبى از همان زمان سنّت شده باشد] همچنان كه سنّت بود برده‏هايى كه از روم و حبشه مى‏آوردند، روى دستانشان علامت‏گذارى مى‏كردند.

     حضرت زهرا عليها السلام در صدد تشريح اين مطلب هستند كه اگر حضرت اميرالمؤمنين عليه‏ السلام در رأس حكومت قرار مى‏گرفتند، رفتار ايشان عليه‏ السلام با مردم با نرمش، ملاطفت و دلسوزى همراه بود و مانند پدرى مهربان و دلسوز به دور از هرگونه خشونت و تندروى با مردم برخورد مى‏كردند.

 حكومت در منظر افراد

     ممكن است پرسيده شود: چگونه حاكم و خليفه مسلمانان در برخورد با مردم مى‏تواند مانند پدرى دلسوز و مهربان عمل كند؟ در پاسخ خواهيم گفت: اگر شخص حاكم، حكومت را يك وظيفه و مسئوليّت خطير قلمداد كند، همانند پدرى دلسوز و مهربان در انجام وظيفه خود كوشا است؛ ولى اگر حكومت را فرصتى براى چپاول، غارت و شهرت بداند، قطعا از هرگونه ظلمى براى رسيدن به مطامع خود دريغ نمى‏كند؛ به عبارت ديگر، دو منظر و ديدگاه در مورد حكومت وجود داشت:

     1. ديدگاه علوى : از ديدگاه حضرت اميرالمؤمنين عليه‏ السلام حكومت در صورتى پذيرفتنى و داراى ارزش و منزلت است كه بتوان به وسيله آن، حق را به حقدار رسانيد و تبعيض‏ها را از جامعه بر طرف كرد. ابن عبّاس مى‏گويد:

« دخلت على أميرالمؤمنين عليه‏ السلام بذى قار وهو يخصف نعله، فقال لي: ما قيمة هذا النعل؟ فقلت: لا قيمة لها. قال عليه‏ السلام: واللّه‏! لهى أحبّ إليّ من إمرتكم إلاّ أن اُقيم حقّا أو أدفع باطلاً »[21]. 

در منطقه ذى قار[22]، بر حضرت اميرالمؤمنين عليه‏ السلام وارد شدم در حالى كه كفش‏شان را وصله مى‏زدند، به من فرمودند: ارزش اين كفش چقدر است؟ عرض كردم: ارزشى ندارد. فرمودند: سوگند به خدا! اين كفش نزد من ارزشمندتر از زمامدارى بر شما است، مگر اينكه حقّى را بر پا دارم يا باطلى را از بين ببرم.

     2. ديدگاه اُموى (بنى‏اميّه): طبق اين ديدگاه، خودِ حكومت موضوعيّت و ارزش دارد؛ لذا به هر قيمتى بايد آن را به دست آورد، گرچه لازم باشد براى رسيدن به آن، ظلم‏ها و جنايت‏هاى زيادى صورت بگيرد و حتّى شخصى مانند حضرت امام مجتبى عليه‏ السلام خانه نشين شوند. معاويه بعد از ماجراى انعقاد صلح نامه، در كوفه بر منبر رفت و گفت:

« إنّي واللّه‏! ما قاتلتكم لتصلّوا ولا لتصوموا ولا لتحجّوا ولا لتزكّوا، إنّكم لتفعلون ذلك، ولكنّى قاتلتكم لأتأمّر عليكم وقد أعطاني اللّه‏ ذلك وأنتم له كارهون »[23].

من با شما مقاتله و جنگ ننمودم كه نماز بگزاريد يا روزه بگيريد يا حجّ انجام دهيد يا زكات پرداخت كنيد؛ چون خودتان اين كارها را انجام مى‏دهيد و نيازى به من نداريد، جنگ من با شما براى به دست آوردن امارت و حكومت بر شما بود و اين خدا بود كه اين خواسته را به من عطا نمود، هر چند شما كراهت داشته باشيد.

     لازم به ذكر است كه اگر روش صحيح نباشد ـ گر چه هدف نيز هدفى مقدّس و بسيار مهمّ باشد ـ نتيجه‏اى به دست نمى‏آيد. حكومتى كه برپايه جبر، زور و خشونت بنا شود، دوام نخواهد داشت و ضررهاى آن بسيار بيشتر از منافع آن خواهد بود. در قصّه‏هاى تربيتى آمده است كه، شخصى فرزند خود را هر شب با زور و كتك از خواب بيدار مى‏كرد تا نماز شب بخواند. فرزند كه نمى‏توانست اين رفتار را تحمّل كند از خواب برمى‏خاست و هنگام تكبيرة الاحرام و نيّت مى‏گفت: دو ركعت نماز شب از ترس پدرم مى‏خوانم، قربة إلى اللّه‏. خشونت و جبر غير از اين، نتيجه ديگرى نخواهد داشت.

     خداوند متعال تمام پدران و مادران، همچنين والد گرامى بنده را رحمت كند! هنگامى كه در سنّ كودكى بوديم، براى اينكه ما را به نماز صبح عادت دهند با نرمى و لطافت كفار بستر ما مى‏نشستند و ابتدا دست نوازشى بر سر و صورت ما مى‏كشيدند و مى‏فرمودند: اگر قبل از اينكه آفتاب طلوع كند نمازتان را بخوانيد، خداوند به شما جايزه مى‏دهد. هنگامى كه نماز را مى‏خوانديم زير سجّاده خود پول و چيزهاى ديگرى مى‏يافتيم.

     مقصود و منظور ما اين است كه حضرت اميرالمؤمنين عليه‏ السلام در حكومت خود با اين شيوه و منش رفتار مى‏كردند و هرگز از روش‏هاى ضدّ انسانى و خشونت بار استفاده نمى‏كردند.

فوايد حكومت علوى عليه‏ السلام

     حضرت زهرا عليها السلام بعد از اينكه چگونگى و روش برخورد حضرت اميرالمؤمنين عليه‏ السلام با مردم را در صورت حاكم شدن ايشان عليه‏ السلام، مطرح نمودند، در ادامه فرمودند: « آنان را به سرچشمه‏اى با آبى گوارا و مطلوب و عارى از هر خس و خاشاك مى‏برد و ايشان را از آن سيراب باز مى‏گرداند ». حضرت عليها السلام به صورت كنايى مى‏فرمايند: حضرت اميرالمؤمنين عليه‏ السلام راه و مقصد را بسيار خوب مى‏شناسند و هرگز سردر گم و گمراه نمى‏شوند و حتما تشنگان و گرسنگانِ سعادت و عدالت را به راهى مى‏بردند كه پايان آن سرشار از سيرى و گوارايى است. چاهى كه ايشان عليه‏ السلام شما را به آن راهنمايى مى‏كند، اطراف‏اش گِل آلود و لجن زار نيست؛ يعنى طورى هدايت مى‏شويد كه ناملايمات، توهّمات و تخيّلات، سرخوشى شما را محاصره نمى‏كند. چنين حكومتى مى‏تواند ادّعا كند وظيفه خود را انجام داده؛ زيرا اين حكومت از ادّعا به عمل رسيده است.

     امروزه نيز حكومت‏هاى فراوانى هستند كه ادّعا مى‏كنند خدمتگزار مردم هستند؛ ولى در عمل هيچ گونه خدمتى از آنان مشاهده نمى‏شود؛ به عنوان مثال، شخصى كه از كره شمالى ديدن كرده بود مى‏گفت: مردم آنجا در وضعيّت بد و ناگوارى زندگى مى‏كنند تا جايى كه نمى‏توان زندگى آنها را زندگى انسان ناميد. آنان حتّى در نيازهاى اوليّه زندگى خود محتاج هستند. اين در حالى است كه دستگاه حكومت به مردم، وعده‏هاى فراوانى مى‏دهد و همه چيز را خوب جلوه مى‏دهد.

     بنابر اين مهم‏ترين فايده‏اى كه از حكومت حضرت اميرالمؤمنين عليه‏ السلام حاصل مى‏گشت، همان هدايت و سيراب شدنى بود كه هرگز در حكومت‏هاى ديگر يافت نشد.

 مؤمنین خيرخواه  یکديگر

     در متون روايى، خيرخواهى براى برادران دينى يكى از علامت‏هاى مؤمن شمرده شده است. حضرت زهرا عليها السلامنيز طبق اين قاعده، يكى از فوايد حكومت حضرت اميرالمؤمنين عليه‏ السلام را اين چنين بيان مى‏فرمايند: « ونصح لهم سرّا وإعلانا » يعنى حضرت اميرالمؤمنين عليه‏ السلام اهل جار و جنجال و تبليغات نيستند بلكه اساس رفتار ايشان عليه‏ السلامبر پايه خيرخواهى است. حضرت امام رضا عليه‏ السلام فرمودند:

« حقّ المؤمن على المؤمن، أن يمحّضه النصيحة في المشهد والمغيب، كنصيحته لنفسه »[24].

حق مؤمن بر مؤمن اين است كه در حضور و غيابش خالصانه خيرخواه او باشد؛ همان‏گونه كه براى خودش خيرخواه است.

     حضرت اميرالمؤمنين عليه‏ السلام در نامه‏اى كه خطاب به مالك اشتر مى‏نگارند، تأكيد مى‏كنند كه اى مالك! بايد روش و منش تو مهربانى و خيرخواهى براى تمام مردم باشد، نبايد بين مردم فرق بگذارى، نبايد دايره را آنچنان تنگ كنى تا تعداد كمى از مردم اطراف تو باقى بمانند.

« وأشعر قلبك الرحمة للرعيّة، والمحبّة لهم، واللطف بهم، ولا تكوننّ عليهم سبعا ضاريا [ضاربا] تغتنم أكلهم، فإنّهم صنفان: إمّا أخ لك في الدين أو نظير لك في الخلق »[25]. اى مالك! رحمت و محبّت و لطف بر مردم جامعه را به قلبت بفهمان [به طورى كه آن را دريافت كند، نه اينكه در حدّ يك تصوّر ذهنى بماند] و براى آنان درّنده‏اى خونخوار مباش كه خوردن آنان را غنيمت بشمارى؛ زيرا مردم دوگونه‏اند: يا برادر دينى تو هستند يا نظير تو در خلقت.

     طبق اين سخن نورانى، حتّى اگر گروه و ملّتى برادر دينى و ايمانى ما نبودند، حق نداريم آرزوى نابودى و فلاكت آنان را در ذهن بپرورانيم، بلكه آنها نيز به حكم انسان بودن، حق و حقوقى بر ما دارند. حضرت اميرالمؤمنين عليه‏ السلام در سخن زيبايى فرمودند:

« إنّ اللّه‏ سبحانه يحبّ أن تكون نيّة الإنسان للناس جميلةً »[26]. خداوند دوست دارد مردم درباره يكديگر خوب فكر كنند [و خيرخواه يكديگر باشند].

     بنابر اين حاكم و خليفه بايد در ظاهر و در باطن خيرخواه مردم باشد و حق ندارد در ظاهر چيزى را ادّعا كند و در باطن عمل ديگرى را دنبال نمايد.

 حق حاكم از بيت المال

     حاكم و خليفه به اين دليل كه مسئوليت حفظ و نگهدارى اموال بيت المال را بر عهده گرفته است، بايد كاملاً مراقب باشد كه چگونه در آن دخل و تصرّف مى‏كند و نبايد از موقعيّت خود سوء استفاده نمايد. حضرت زهرا عليها السلام نيز به اين نكته اشاره دارند و مى‏فرمايند: اگر حكومت به دستان با كفايت حضرت اميرالمؤمنين عليه‏ السلامافتاده بود، اين منفعت عايد شما مى‏شد كه هرگز در بيت المال تصرّف ناعادلانه و ناشايست نمى‏نمودند و بيت المال را از اموال شخصى خويش محسوب نمى‏كردند؛ بلكه به اندازه‏اى از بيت المال برمى‏داشتند كه يك انسان تشنه، خود را سيراب و گرسنه‏اى، خود را كامياب نمايد؛ در اين صورت شما مى‏توانستيد زاهد و راستگو را از راغب به اموال مردم و دروغگو تشخيص دهيد؛ ولى شما حكومت را به افراد نالايقى (همچون خلفاى سه گانه) سپرديد كه در نتيجه تشخيص راستگو از دروغگو غير ممكن شد و خلفا نيز به خود اجازه دادند مطابق ميل‏شان در بيت المال تصرّف كنند.

     حضرت اميرالمؤمنين عليه‏ السلام در مورد عثمان فرمودند:

« إلى أن قام ثالث القوم نافجا حضنيه، بين نثيله ومعتلفه، وقام معه بنو أبيه يخضمون مال اللّه‏ خضمة الإبل نبتة الربيع، إلى أن انتكث عليه فتله، وأجهز عليه عمله، وكبّت به بطنته »[27].

شخص سوّمى از آن جمع (خليفه سوم) در نتيجه شورا به حكومت برخاست، او در مسير انباشتن شكم و خالى كردن آن بود و بالا كشيدن پهلوهاى خويش. به همراه او، فرزندان پدرش برخاستند و چونان شتر كه علف‏هاى با طراوت بهارى را با احساس خوشى مى‏خورد، مال خدا را با دهان پر مى‏خوردند. سال‏ها بر اين گذشت و پايان زندگى سوّمى هم فرا رسيد و رشته‏هايش پنبه شد و كردار او به حياتش خاتمه داد و پرخورى به رويش انداخت.

     حضرت زهرا عليها السلام در ادامه با استناد به دو آيه شريف از قرآن كريم مى‏فرمايند: ريشه گرفتارى‏ها و بدبختى‏هاى فعلى و آينده شما دو چيز است: 1. كفران نعمت (كه از آيه 96 از سوره اعراف به دست مى‏آيد.) 2. ظلم و تعدّى (كه از آيه 51 از سوره زمر استفاده مى‏شود.)

پی نوشت ها

[1]. سوره أعراف ، آيه 96.

 [2]. سوره زمر ، آيه 51.

 [3]. بحارالأنوار ، جلد 43 صفحه 160 ؛ الإحتجاج ، جلد 1 صفحه 147 ؛ از منابع اهل سنّت : بلاغات النساء ، صفحه 19 ؛ شرح نهج البلاغه ابن أبي الحديد ، جلد 16 ، صفحه 233.

 [4]. نهج البلاغه ، خطبه 34.

 [5]. لسان العرب ، جلد 2 صفحه 615.

 [6]. لسان العرب ، جلد 2 صفحه 475.

 [7]. همان ، جلد 12 صفحه 524.

 [8]. همان ، جلد 6 صفحه 296.

 [9]. نهج البلاغه ، نامه 53.

 [10]. همان.

 [11]. نهج البلاغه ، نامه 31.

 [12]. نهج البلاغه ، نامه 62.

 [13]. لسان العرب ، جلد 13 صفحه 497.

 [14]. لسان العرب ، جلد 5 صفحه 47.

 [15]. سوره اسراء ، آيه 70.

 [16]. سوره منافقون ، آيه 8.

 [17]. شرح نهج‏البلاغه ابن ابى الحديد ، جلد 15 صفحه 242.

 [18]. مردم مدينه در سال 63 هجرى قمرى يزيد را از خلافت خلع كردند و امور مدينه را به دست عبدالله انصارى سپردند. همه افراد بنى‏اميّه و بنى‏مروان را ـ كه بيش از هزار نفر بودند ـ از مدينه اخراج كردند. يزيد ، دوازده هزار نفر را به فرماندهى مسلم بن‏عقبه، براى سركوبى مردم مدينه گسيل داشت، مردم مدينه تحت فرماندهى عبد اللّه‏ بن حنظله و پسرانش مقاومت كردند كه به قيام خونين و معروف «حرّه» منجر گرديد. در اين واقعه به دستور يزيد تا سه روز جان و مال و ناموس مسلمانان مدينه بر لشكريان يزيد مباح اعلام شده بود، در همان سال چهار هزار دختر به خانه بخت نرفته، فرزند به دنيا آوردند. عمّال يزيد از مردم خواستند تا با وى به عنوان بردگان يزيد بيعت نمايند. مروج الذهب، جلد 3 صفحه 78 ـ 79؛ كامل ابن اثير، جلد4 صفحه 111 ـ 120؛ بحارالأنوار، جلد 38 صفحه 193

 [19]. شرح نهج‏البلاغه ابن أبى الحديد ، جلد 15 صفحه 242.

 [20]. همان.

 [21]. نهج البلاغه ، خطبه 33.

 [22]. ذى‏قار محلى است در نزديكى شهر بصره ، ميان كوفه و واسط ، كه در گذشته جنگ مسلمانان با ايران نيز آنجا صورت گرفت. ابن عباس مى‏گويد : 15 روز در آنجا مانديم و امام عليه‏السلام به ما خبر داد كه از كوفه 6560 نفر به كمك ما مى‏آيند. وقتى سپاه كوفه رسيد آنها را شمارش كردم ديدم درست است. بى‏اختيار گفتم : « اللّه‏ أكبر صدق اللّه‏ ورسوله ». شرح نهج البلاغه ، ابن أبى الحديد ، جلد 2 صفحه 187

 [23]. بحارالأنوار ، جلد 44 صفحه 49 ؛ از منابع اهل سنّت : تاريخ مدينه دمشق ، جلد 52 صفحه 380 ؛ البداية والنهاية ، جلد 8 صفحه 140.

 [24]. بحارالأنوار ، جلد 72 صفحه 66.

 [25]. نهج البلاغه ، نامه 53.

 [26]. ميزان الحكمة ، جلد 4 صفحه 3419.

 [27]. نهج البلاغه ، خطبه 3.
 
 


جستجو