در اين مقاله به بررسى شخصيّت رسول اللّه صلى الله عليه و آله و سلم در دو نگاه عامّه( اهل سنت) و خاصّه ( شيعيان ) مىپردازيم. سخن را از طهارت مَوْلِد حضرت صلى الله عليه و آله و سلم آغاز مى كنيم و اينكه در نصّ زيارت حضرت سيد الشّهداء عليه السلام آمده است:
« لَمْ تُنَجِّسْكَ الجاهِليَّةُ بِأنْجاسِها وَلَمْ تُلبِسْكَ مِنْ مُدْلَهِمّاتِ ثيابِها »[1].
دوران جاهليّت شما را آلوده نكرد و از جامعههاى ناپاك شما را نپوشاند.
اين سلسله نسب، طاهر و مُطهّر است تا حضرت آدم عليه السلام، وهرگز رجس و پليدى بر دامن و ساحت مقام قدسى معصومين عليهم السلام وارد نشده است. درباره اجداد پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم سخن فراوان است. به نظر مىرسد حضرت عبدالمطلب عليه السلام شاخصترين وبرجستهترين چهره در عصر معاصر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم است. چنانچه به رواياتى كه در باره آغاز آفرينش است، نظرى بيفكنيم، به آنجا خواهيم رسيد كه خداوند نور پنج تن آل عبا عليهم السلام را در عرش به آدم عليه السلام نشان داد و سپس آن نور در صلب آدم و در نهايت در صلب عبدالمطلب و عبداللّه عليهم السلام قرار گرفت.
سخن را درباره حضرت عبدالمطّلب عليه السلام، از يك روايت كه مرحوم صدوق قدسسره در خصال نقل كرده است آغاز مى كنيم. حضرت امام صادق عليه السلام از پدرانشان عليهم السلام از حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم روايت كردهاند كه حضرت صلى الله ليه و آله و سلم در وصيتى به حضرت اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمودند:
« يا عَلي! إنَّ عَبدَ المطَّلِب سَنَّ في الجاهِلِيَّةِ خَمسَ سُنَن أجارها اللّه له في الإسلامِ، حَرَّمَ نِساءَ الآباءِ عَلَى الأبناءِ فَأنْزَلَ اللّهُ عَزَّوجل «وَلاَ تَنكِحُواْ مَا نَكَحَ آبَاؤُكُم مِّنَ النِّسَاء»[2]، وَوَجَدَ كَنْزاً فَأخْرَجَ مِنْهُ الخُمْسَ وَتَصَدَّقَ بِه، فأنزلَ اللّهُ عَزَّوجل «وَاعْلَمُواْ أَنَّمَا غَنِمْتُم مِّن شَيْءٍ فَأَنَّ لِلّهِ خُمُسَهُ»[3] وَلَمّا حَفَرَ زَمْزَمَ سَمّاها سِقايَةَ الحاجِّ، فَأنْزَلَ اللّهُ «أَجَعَلْتُمْ سِقَايَةَ الْحَاجِّ وَعِمَارَةَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ كَمَنْ آمَنَ بِاللّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ»[4] وَسَنَّ في القَتلِ مِأةً من الإبل فَاَجرَى اللّهُ عَزَّوجل ذلكَ في الإسلامِ، ولَم يكن للطوافِ عَدَدٌ عِنْدَ قُرَيش، فَسَنَّ فيهم عَبدُالمطَّلب سَبعَةَ أشْواط، أجرَى اللّه ذلكَ في الإسلام. يا علي! اِنَّ عَبْدَالمُطَّلِب كانَ لايَسْتَقْسِمُ بالأزلامِ ولا يَعْبُدُ الأصْنامِ ولا يَأكُلُ ما ذُبِحَ عَلَى النُّصُبِ ويقول: أنا عَلى دينِ أبي إبراهيم »[5].
اى على عليه السلام ! عبدالمطلب عليه السلام در دوران جاهليت پنج سنّت (عادت) را بنيان نهاد كه خدا به حرمت عبدالمطّلب عليه السلام اين پنج سنّت را ميان مسلمانها جارى فرمود: 1. عبدالمطلب عليه السلام زنهاى پدران را بر فرزندان حرام كرد؛ ( يعنى اگر مردى با زنى ازدواج مى كرد، فرزندان آن مرد بعد از او حقّ نداشتند با آن زن وصلت كنند ) و خداوند متعال اين سنّت عبدالمطلب عليه السلام را ميان مسلمانها به عنوان يك حكم قطعى مقرّر و آيه شريف در سوره نكاح را نازل فرمود كه مىفرمايد: « با زنانى كه پدران شما با آنها ازدواج كردهاند، ازدواج نكنيد ». 2. عبدالمطّلب عليه السلام گنجى يافت. قبل از اين كه آن را تصرّف كند، يك پنجمش را به فقرا صدقه داد و خداوند متعال اين آيه را نازل فرمود: « بدانيد! هرگونه غنيمتى به دست آوريد، خمس آن براى خدا است ». 3. وقتى عبدالمطّلب عليه السلام موفق شد چاه زمزم را احيا كند وآب از چاه زمزم بيرون آورد، نام اين چاه را سقاية الحاج گذاشت. (يعنى آبيارى براى حجّاج و زائران بيت اللّه ) پس خداوند متعال نازل فرمود: « آيا سيراب كردن حجاج و آباد ساختن مسجد الحرام را همانند كسى قرار داديد كه به خدا و روز قيامت ايمان آورده است؟ » 4. سنّت ديگر عبدالمطلّب عليه السلام اين بود كه ديه قتل يك انسان را صد شتر قرار داد و خداوند همين قانون را در مورد ديه قتل انسان در اسلام مقرر فرمود. 5. سنّت ديگر او اين بود كه در ميان قريش براى طواف دور كعبه، عدد معيّنى وجود نداشت؛ بنابراين ايشان در ميان آنها طواف كعبه را هفت دور مقرّر فرمود. و خداوند باز به احترام عبدالمطلّب عليه السلام در حج و عمره و در طواف مستحبّى، اين هفت شَوْط (دور) را به عنوان يك قانون در اسلام جارى فرمود. اى على عليه السلام عبدالمطلّب عليه السلام نه اهل قمار بازى بود و نه بت پرست و نه از گوشت قربانى براى بتها مىخورد و مىگفت: من بر مسير و آيين جدّم ابراهيم خليل الرّحمن عليه السلام حركت مىكنم.
در اين روايت تصريح شده است كه حضرت عبدالمطلب عليه السلام از پليدى بت پرستى، از زشتى قمار بازى، از رجس و خوردن گوشت گوسفندان قربانى به پاى بتها پرهيز داشت و اين سخنى است كه ديدگاه شيعه را درباره عبدالمطلّب عليه السلام، جدّ اعلاى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم، بيان مىكند. مرحوم صدوق قدسسره در كتاب اعتقادات و مرحوم مجلسى قدسسره به نقل از صدوق قدسسره اين روايت را ذكر كردهاند:
« اِنَّ عَبْدَالمُطَّلِب كان حُجَّةً وَاِنَّ أباطالب كانَ وَصِيَّه »[6].
عبدالمطلّب عليه السلام حجت خدا و ابوطالب عليه السلام هم وصى او بود.
روايتى را كه مرحوم صدوق نقل كرده است، مؤيّد حديث ديگرى است كه شيعيان به آن معتقدند و اين حديث از حضرت اميرالمؤمنين على عليه السلام روايت شده است:
« اِنَّ أباطالِبُ حُجَّةٌ مِنَ الحُجَجِ ».
به درستى كه ابوطالب عليه السلام يكى از حجج الهى است.
پس معلوم مىشود كه اجداد پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم تا ابراهيم خليل الرّحمن و از ابراهيم تا آدم ابوالبشر عليهم السلام نه تنها موحّد، مؤمن و مسلم بودهاند، بلكه بسيارى از آنان از حجج الهى ميان مردم به شمار مىرفتهاند. مرحوم مجلسى عليه السلام در همين باب (مَوْلِد النبىّ صلى الله عليه و آله و سلم) روايتى را نقل كرده است:
« كلُّ أجداده إلى آدمَ عليه السلام كانوا مُسلِمينَ بَلْ كانُوا مِنَ الصِّدِّيقينَ، اِمّا أنبياءٌ مُرْسَلينَ اَوْ أوْصياءٌ مَعصومينَ، ولَعَلَّ بَعْضُهُمْ لَمْ يُظْهِرِ الإسلامَ لِتَقِيَّةٍ اَوْ لَمَصْلَحَةٍ دِينيَّةٍ »[7].
تمام اجداد پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم تا آدم ابوالبشر عليهم السلام مسلمان بوده و بلكه از زمره صدّيقين بودهاند؛ بعضى از آنها از انبياى مرسل و عدّهاى از آنها از اوصياى معصوم بودهاند، و اگر ايشان اظهار مسلمانى و اعتقاد به توحيد نمىكردند يا به علّت تقيّه كردن از امّتى كه ميان آنها زندگى مىكردند، بوده است يا مصلحت دينى چنين اقتضا مىكرده است.
مرحوم كلينى قدسسره روايت ديگرى را از ابن ابى عُمَير، از جميل بن درّاج، از زراره[8] ذكر كرده است:
« عن أبي عبداللّه عليه السلام قال: يُحْشَرُ عَبدُالمُطَّلِبِ يَومَ القِيامَةِ اُمة واحدة، عَلَيه سِيماءُ الأنبياءِ وَهَيبةُ المُلوكِ »[9].
امام صادق عليه السلام فرمودند: عبدالمطلّب عليه السلام در قيامت به تنهايى محشور مىشود ( امتى ندارد ) در حالى كه بر چهره نورانىاش سيماى پيامبران وهيمنه سلاطين و پادشاهان آشكار است.
اين وجاهت و عظمت عبدالمطلب عليه السلام در عرصه محشر است. مرحوم صدوق قدسسره از حضرت اميرالمؤمنين على عليه السلام در كمال الدّين[10] روايت كرده كه حضرت فرمودند:
« واللّهِ! ما عَبَدَ أبي ولاجَدّي عبدُالمطّلب ولا هاشم ولا عبد مَنافِ صَنَماً قَطُّ. قيل له: فَما كانوا يَعْبُدونَ؟ قال عليه السلام: كانوا يُصَلّونَ إلى البيت على دين إبراهيمَ مَتَمَسِّكينَ بِه »[11].
به خدا سوگند! نه پدرم و نه جدّم عبدالمطّلب و نه هاشم و نه عبد مناف عليهم السلام، هرگز در طول عمرشان بت نپرستيدند. سؤال شد: پس ايشان چه مىپرستيدند؟ حضرت عليه السلام فرمودند: آنها به سمت خانه كعبه، به قانون دين جدّمان ابراهيم عليه السلام نماز مىخواندند و به دين ابراهيم عليه السلام پاى بند بودند ».
عقيده اهل سنّت نسبت به عبدالمطلب عليه السلام
گفتنى است كه ميان علماى اهل سنّت درباره دين اجداد پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم اختلاف بسيارى وجود دارد. جمعى از آنها همچون شيعيان، عقيده دارند كه پدر و مادر رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم و اجداد ايشان، همگى موحّد و خدا پرست بودهاند وبرخى ديگر ايشان را كافر دانستهاند.
شهرستانى ـ كه از علماى اهل سنّت است ـ در كتاب ملل و نحل درباره اعتقاد عبدالمطلب عليه السلام نسبت به قيامت و باور به عالم ديگر چنين آورده است كه ايشان مىفرمود:
« واللّه! اِنَّ وَراءَ هذهِ الدّارِ دارٌ يُجْزى فِيها المُحسِنُ بإحْسانِه ويُعاقِبُ المُسئ بِإساءَتِه »[12].
سوگند به خدا كه وراى اين عالَم (جهان ) عالَم ديگرى است كه در آن عالم، نيكوكاران سزاى احسانشان را مى بينند و گنهكاران هم به نتيجه سيّئاتشان خواهند رسيد.
روشن است كه اين سخن نشان از باور حضرت عبدالمطلب عليه السلام به معاد و عل الهى دارد، باورى كه از جمله عقايد صحيح يگانه پرستان و موحّدان است. بنابراين علاوه بر شيعيان مىتوان ردّپاى نفى اديان باطل توسط جدّ پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را در كتب اهل سنّت به وضوح نظاره كرد.
فرزند دو ذبيح
رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم درباره پدر گرامىشان عبداللّه عليه السلام مىفرمايند:
«أنَا ابنُ الذَّبيحَيْنِ »[13].
من فرزند دو قربانى هستم.
دو قربانى كه در اين كلام به آنها اشاره شده، يكى اسماعيل عليه السلام است كه براى او فديه آمد وخداوند پس از امتحان حضرت ابراهيم عليه السلام گوسفندى را براى قربانى كردن فرستاد، و ديگرى عبداللّه عليه السلام است كه قرار بود قربانى شود و به جاى كشته شدن او، صد شتر فديه داده شد.
عقيده اهل سنّت در مورد عبداللّه عليه السلام ( پدر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم ) داستانى كه نقل مىشود در بسيارى از كتب اهل سنّت از جمله سيره هشام، تاريخ طبرى و الكامل في التاريخ ذكر شده است.
اهل سنّت مىگويند: ورقة بن نوفل نصرانى خواهرى به نام فاطمه خثعميّه داشت كه شيفته عبداللّه (پدر رسول اللّه صلى الله عليه و آله و سلم) شده بود. روزى كه عبداللّه عليه السلام براى وصلت با آمنه عليهاالسلام همراه عبدالمطلب عليه السلام به خانه وهب مىرفت، سرِ راه عبداللّه عليه السلام را گرفت و از او مطالبه رفاقت و… كرد. عبارت تاريخ اهل سنت اين است: به عبداللّه گفت: اگر خواهش مرا بپذيرى، « لكَ مثلُ الإبل الّتي نُحِرَتْ عَنْك » به اندازه شترانى كه به جاى تو قربانى شد، به تو خواهيم بخشيد (ببينيد تاريخ اهل سنّت چگونه درباره عبداللّه عليه السلام قضاوت مىكند) مىگويند: عبداللّه مايل بود، ولى گفت:
« أنا مَعَ أبي ولا أستَطيعُ خلافه ولا فراقه ».
من همراه پدرم هستم و قدرت مخالفت و جدايى از او را ندارم.
عبداللّه به راه خود ادامه داد و با آمنه ازدواج نمود و آمنه به رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم باردار شد. بعد از مدّتى عبداللّه عليه السلام نزد خواهر ورقة بن نوفل آمد و گفت: چرا خواهش خود را دوباره تكرار و از من درخواست رفاقت و ازدواج نمىكنى؟ آن زن در جواب گفت:
« ليس لي بكَ اليوم حاجة، فَلَقَد فارَقَك النور الّذي كانَ مَعَكَ أمْسُ »[14].
امروز ديگر به تو احتياجى ندارم، زيرا نورى كه ديروز در سيماى تو مشاهده كردم، امروز از وجودت رخت بربسته است.
آيا واقعاً مىتوان پذيرفت عبداللّه عليه السلام كه بر اساس باور شيعيان مؤمن و موحد است، با پدرى مثل عبدالمطلب عليه السلام در كوچه و بازار براى رفتن به مجلس عروسى حركت كند و دخترى سر راه وى را بگيرد و چنين تقاضايى كند، و عبداللّه هم در برابر پدرش اين گونه پاسخ دهد؟ كاملاً پيداست دروغهايى از اين قبيل به جهت مخدوش نمودن چهره عبداللّه پدر بزرگوار پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم ساخته مىشود و گرنه عبداللّه عليه السلام، مؤمن وموحّد بود. مسلم در صحيحش چنين نقل كرده است:
«إنَّ رَجُلاً أتَى النَّبيَّ، فقال أينَ أبي؟ قال النبيّ صلى الله عليه و آله و سلم في النّارِ. فَلَمّا قَفى، دعاهُ فقالَ: اِنَّ أبي وأباكَ في النّارِ »[15].
شخصى كه پدرش مرده بود، محضر پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم آمد و گفت: يا رسول اللّه صلىاللهعليهوآله! پدر من كجاست؟ حضرت صلى الله عليه و آله و سلم فرمودند: پدرت در آتش است. هنگامىكه آنمرد برگشت، حضرت وىرا صدازده و فرمودند: غصه نخور! پدر من و پدر تو هر دو در آتش جهنماند.
اهل سنّت روايت ديگرى نقل مىكنند كه دو نفر نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم آمدند و از اوضاع مادر خود در آن دنيا سوال نمودند. رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمودند:
« اُمّكما في النّار؛
مادر شما در آتش است.
رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم هنگام خروج آن دو، ناراحتى را در چهره آنان ديدند، دستور دادند تا برگردند و به آنها فرمودند:
اُمّي مع اُمِّكُما في النّار »[16].
مادر من نيز همراه مادر شما در آتش است.
با اين مطالب، عقيده ما شيعيان درباره اجداد پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم وعقيده اهل سنت، روشن شد. اينها همان كسانى هستند كه آزر را كه در قرآن از او با عنوان پدر ابراهيم عليه السلام ياد شده، واقعاً حضرت ابراهيم عليه السلام مى دانند، در حالى كه مفسّران شيعه و بسيارى از علماى اهل سنّت نوشتهاند كه پدر حضرت ابراهيم عليه السلام شخصى بود به نام تارخ، و آزر عموى ابراهيم عليه السلام بود؛ او كسى بود كه با مادر ابراهيم عليه السلام ـ بعد از وفات پدرش ـ وصلت كرد. در زبان عربى به عمو، پدر نيز مىگويند[17]؛ لذا اهل سنّت حتّى پدر ابراهيم عليه السلام را هم به كفر و شرك متّهم و مستحق عذاب جهنم مىدانند.
عقيده اهل سنّت درباره مذهب رسول اللّه عليه السلام قبل از بعثت
اكنون در مورد مسلك و مذهب آن حضرت صلى الله عليه و آله و سلم در دوران قبل از بعثت و نبوّتشان به بحث خواهيم پرداخت. مسلّماً در اين موضوع، به نكات دور از ذهن و بى معنايى از سوى اهل سنّت بر مىخوريم كه هرگز براى ما شيعيان قابل قبول نيست و صد البته اگر آنان نيز با منطق و دليل آشنا باشند، سخنان خودشان را غير قابل قبول خواهند يافت.
بخارى در جلد چهارم و ششم كتابش ( صحيح بخارى كه به عقيده اهل سنّت تالى قرآن است )، احمد بن حنبل در كتاب مسندش ( جلد اول و دوم ) و مجمع الزّوائد ( از كتب متعبر اهل سنّت ) رواياتى نقل كردهاند كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم قبل از بعثت و برگزيده شدنشان به رسالت، اصنام قريش ( لات، عزّى، منات و هبل ) را دوست مىداشتند. و براى آنها قربانى مىكردند و گوشت آن قربانىها را مىخوردند كه قبلاً روايتش ( روايت جعلى آنها ) را نقل كرديم. كار پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم اينگونه بود كه به همراه برخى دوستان خود به صحرا مىرفتند و گوسفندى براى لات و عُزّى قربانى مىكردند و با گوشت همان گوسفند، غذا درست مىكردند و مىخوردند، تا اين كه يك روز زيد بن عمروبن نُفَيْل ـ پسر عموى خليفه دوم ـ آمد و ديد كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلمچنين كردهاند، پس ايشان را از اين كار بر حذر داشت و از اين به بعد بود كه پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم ديگر گوشت قربانى براى بتها را نمىخوردند.
اين روايت در يك كتاب معمولى اهل سنّت روايت نشده، بلكه بخارى آن را در دو جاى كتاب صحيحش ( جلد چهارم و ششم ) روايت كرده، احمد بن حنبل ـ كه مسندش يكى از صحاح ششگانه است ـ آن را در دو جا روايت كرده، و اين مطلب از عجائب است. اين روايت نشان مىدهد كه از منظر اهل سنّت، كسانى مثل زيد بن عمرو بن نُفَيل، مؤمنتر، فهيمتر و چه بسا شايستهتر از پيامبر خاتم عليه السلام براى نبوّت هستند. كسى كه قبل از اسلام، بفهمد قربانى نمودن براى بت خوب نيست، بهتر است پيامبر شود، يا كسى كه قربانى براى بتها را مىخورد؟!
بنابراين از منظر اهل سنّت، شخصى مانند زيد بن عمرو بن نفيْل بر دين حنيف ابراهيم عليه السلام بوده است، در حالىكه پيامبر اسلام صلىاللهعليهوآله دين آباء و اجدادىشان را قبول نداشتهاند! آيا واقعاً پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم مشرك بودهاند؟ چرا خداوند زيد بن عمرو بن نفيل ـ كه با تقواتر از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم بوده است ـ را به نبوّت مبعوث نكرد؟! چرا خداوند كسى را كه مشرك بود و قربانى بتها را مى خورد، براى پيامبرى انتخاب كرد؟ خود اهل سنّت در كتب تاريخىشان نوشتهاند كه همين زيد بن عمرو بن نفيل در زمان بعثت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم زنده بوده است، پس او كه اينقدر مرد
متّقى و با فهمى بود، چرا به پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم ايمان نياورد و مسلمان نشد؟[18]
آيا اهل سنّت بر اين باورند كه بعضى افراد به نبوّت احتياج ندارند؟ از ظاهر بعضى حرفهاى اهل سنّت، چنين بر مىآيد كه زيد بن عمرو بن نفيل، به نبى محتاج نبوده و خودش آگاه بوده است، همچنان كه در مورد پسر عمويش ( عمر بن خطاب ) نيز گفتهاند كه او قبل از اين كه قرآن نازل بشود، احكام الهى را مى فهميد[19]؛ مثل اينكه او هم احتياجى به پيامبر صلى الله عليه و آله و سلمنداشته است. اين عقدهها و كينهها است كه اهل سنّت را به چنين انحرافاتى كشانده است. ما شيعيان به حكم اين آيه شريف:
«إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَاماً قَالَ وَمِن ذُرِّيَّتِي قَالَ لاَ يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ»[20].
من تو را امام و پيشواى مردم قرار دادم، ابراهيم عرض كرد: از دودمان من؟! خداوند فرمود: پيمان من به ستمكاران نمىرسد.
معتقديم نبوت و امامت به ظالمان داده نمىشود.
و طبق اين آيه شريف، شرك، از مصاديق بارز ظلم است:
«يَا بُنَيَّ لاَ تُشْرِكْ بِاللَّهِ إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ »[21].
پسرم چيزى را همتاى خدا قرار مده كه شرك، ظلم بزرگى است.
خداوند وعده كرده است كه مقام امامت، منصب نبوّت و جايگاه رسالت، به ظالمان داده نمىشود. آيا كسى كه ظالم است سزاوار چنين جايگاهى است؟ قرآن خودش، چنين حركتى را نفى مىكند. پس اهل سنّت چگونه مىگويند پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم لات و منات و هبل وعزّى را دوست مىداشتند و براى آنها قربانى مىكردند و يك مشرك بودند؟ العياذ باللّه، اگر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلممشرك بودند چگونه خداوند يك جا به ابراهيم عليه السلام وقتى از خدا مىخواهد كه اين پيمان و اين عهد امامت و رسالت را در خاندان من قرار بده ( ومن ذرّيّتى ) در جواب او مى فرمايد: « لا ينال عهدي الظّالمين »؛ امّا در مورد پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم چنين مقامى را به يك ظالم مىدهد؟! اين كه خلاف صريح قرآن است. شواهد تاريخى اهل سنّت نيز اين اعتقاد را نفى مىكند؛ به عنوان مثال، يكى از مورّخان اهل سنّت به نام كازرونى، چنين روايت كرده است:
« لمّا تَمّ له ثلاث سنين، قال يوماً لاُمّه: ما لي لا أرى أَخَوَيَّ بالنّهار؟ قالت: إنّهُما يرعيان غنيمات. قال: فما لي لا أخرج معهما؟ قالت أتحبُّ ذلك؟ قال: نعم، فلمّا أصبح دَهَنَتْهُ وكَحَلَتْهُ وعَلَقَتْ في عُنُقه خيطاً فيه جزع يمانيّة، فَنَزَعَها ثمّ قال لاُمّه: مهلاً يا أمّاه! فإنّ معي مَنْ يَحْفَظُني »[22].
وقتى سه سالگى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم كامل شد، روزى به مادر رضاعىشان فرمودند: چرا من دو برادرم را روزها نمىبينم؟ حليمه سعديه در جواب گفت: دو برادرت صبح كه مىشود، گوسفندهاى كوچك را براى چريدن بيرون مىبرند. پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمودند: چرا من نمىتوانم همراه آنان بروم؟ حليمه گفت: شما هم دوست دارى با برادرانت بروى؟ پيامبر صلى الله عليه و آله و سلمفرمودند: بلى. صبح كه شد، حليمه سعديه به حضرت صلى الله عليه و آله و سلم روغن ماليد، سرمه كشيد و گردنبندى به گردن ايشان صلى الله عليه و آله و سلم انداخت كه مهرههايى از جزع يمانى در آن بود. وقتى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم گردنبند را ديدند آن را كندند و دور انداختند و فرمودند: مادر! اين چيست كه بر گردن من انداختى؟ كسى همراه من است كه مرا حفظ مىكند.
طفل سه سالهاى با يك عمل خرافى در آن زمان مبارزه مىكند و گردنبندى را كه به عنوان حرز به گردن مىانداختند دور مىاندازد. آيا صحيح است كه بگوييم ايشان در بزرگسالى مشرك بوده و براى بتها قربانى مىكرده و نمىدانستهاند كه خداى واحد چه كسى است؟!
بحيرا و ملاقات با پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم
يكى از وقايع جالب و خواندنى زندگانى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم، داستان ديدار بحيراى راهب با ايشان صلى الله عليه و آله و سلم است. داستانى كه نشان مى دهد پيامبران پيشين عليهم السلام نيز از آمدن رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم خبر داده بودند و كج فهمى و جهالت مردم در آن زمان، باعث شده بود كه آنها از اين موضوع غافل باشند.
در كتاب البداية والنهاية آمده است كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در سن 20 تا 25 سالگى، دو سفر به شام داشتند. در سفر اول با عموى بزرگوارشان حضرت ابو طالب عليه السلام همراه بودند، سفرى كه بحيراى راهب حضرت صلى الله عليه و آله و سلم را ملاقات كرد و به ايشان چنين گفت:
« أسألك بحقّ اللاّت والعزّي إلاّ أخبرتني عمّا أسألك عنه. وإنّما قال له بحيرى ذلك، لأنّه سمع قومه يحلفون بهما فزعموا أنّ رسول اللّه صلىاللهعليهوآله قال له: لا تسألني باللاّت والعزّي شيئاً فو اللّه ما أبغضت شيئاً قطّ بغضهما »[23].
به لات و عزّى تو را سوگند مىدهم به سؤالات من پاسخ دهى. همانا بحيرى اين چنين سوگند داد، زيرا شنيده بود كه قوم پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم چنين سوگند ياد مى كنند، پس چنين گمانى به رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم نيز بردند. پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به او فرمودند: با سوگند به لات و عزّى از من چيزى نخواه، سوگند به خدا كه من به هيچ چيزى به مانند آن دو بغض و كينه ندارم!
آيا كسى كه در نوجوانى اش در مورد لات و عزى چنين مىگويد، در بزرگسالى و قبل از بعثتش براى اين دو بت، قربانى مىكند؟! آيا بين اهل سنّت يك انسان عالم و عاقل كه بر تمام كتب روايى و تاريخىشان آگاه و واقف باشد، پيدا نمىشود كه اين تعارضها را به آنها نشان بدهد و مبناى اعتقادى آنان را زير سؤال ببرد؟!! سپس بحيراى راهب گفت: شما را به خدا قسم مىدهم كه پاسخ سؤالهاى مرا بدهيد! پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در جواب فرمودند: اكنون كه مرا به خداوند قسم دادى، هر چه مىخواهى سؤال كن.
نفرت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم از بتها در كلام اهل سنّت
نفرت و بغض رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم از لات و عزّى به حدّى شديد بود كه هر جا نام آن دو برده مىشد، از آنها ابراز بيزارى مى كردند. براى اثبات اين مطلب به دو نقل زير تمسّك مى جوييم:
1. ايشان صلى الله عليه و آله و سلم فرمودند:
« ما حلفت بهما قطّ، وإنّي أمرّ فأعرض عنهما »[24].
من هرگز به آن دو سوگند نخوردم و هنگامى كه از كنارشان مى گذرم، از آنها روى مىگردانم.
2. ايشان صلى الله عليه و آله و سلم در سخن ديگرى فرمودند:
« فما تكلّمت العرب بكلمة أثقل عليّ من هذه الكلمة »[25].
عرب به كلامى سخن نگفته كه بر من سنگينتر باشد از اين كلام (يعنى سوگند به لات و عزّى).
بايد توجّه داشت كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در نوجوانى وقتى نام لات و عزّى برده مىشد، اين گونه عكس العمل نشان مىدادند و اين، سخنانى است كه اهل سنّت در كتب تاريخ خود نوشتهاند؛ امّا از طرفى در كتب روايى خود مىگويند كه پيامبر خاتم صلى الله عليه و آله و سلمقبل از اين كه به نبوّت برسند بت مىپرستيدند و مشرك بودند. بتها را دوست مىداشتند و براى بتها قربانى مىكردند، سپس از گوشت قربانى شده براى لات و عزّى غذا طبخ كرده و مىخوردند!!
پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم قبل از بعثت، در كلام حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام
حضرت اميرالمؤمنين على عليه السلام در خطبه قاصعه ـ كه يكى از مفصلترين خطبههاى نهج البلاغه است ـ پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم قبل از بعثت را، اين گونه معرّفى مىكنند.
« ولقد قرن اللّه به صلى الله عليه و آله و سلم من لدن أن كان فطيما أعظم ملك من ملائكته يسلك به طريق المكارم ومحاسن اخلاق العالم ليلة ونهاره ولقد كنت معه ولقد كنت أتّبعه اتّباع الفصيل أثر أمّه. يرفع لي في كلّ يوم من أخلاقه علما ويأمرني بالاقتداء به. ولقد كان يجاور في كلّ سنّة بحراء فأراه ولا يراه غيري، ولم يجمع بيتٌ واحد يومئذٍ في الإسلام غير رسول اللّه صلى الله عليه و آله و سلموخديجة عليها السلام وأنا ثالثهما، أرى نور الوحي والرّسالة وأشّمُ ريح النبوّة »[26].
خداوند متعال آن وجود نازنين صلى الله عليه و آله و سلم را از موقعى كه از شير گرفته شد، شب و روز با بزرگترين فرشتگانش همراه فرمود، تا آن حضرت صلى الله عليه و آله و سلم را در مسير اكتساب صفات شريف و بهترين اخلاق دنيا قرار دهد. من همواره شبانه روز دنبال ايشان بودم، همانگونه كه بچه شتر دنبال مادرش مىرود. آن برگزيده خداوندى در هر روزى كه مىگذشت، پرچمى از اخلاق را براى من مىافراشت و دستور مىداد كه از ايشان پيروى نمايم، و هر سال در كوه حرا مجاور مىگشت، من ايشان را مىديدم و كسى جز من ايشان را نمىديد. در آن روز اسلام و مسلمانى در هيچ خانهاى نبود، غير از خانه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلمو خديجه عليهاالسلام و من سومين آنان بودم. نور وحى و رسالت را مىديدم و عطر پيامبرى را استشمام مىكردم.
ديدگاه شيعيان در مورد پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم برگرفته از معرفى قرآن مجيد و قديمىترين ونزديكترين همراه رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم يعنى اميرمؤمنان عليه السلام است. بر اساس ديدگاه شيعه ايشان از خردسالى، خداشناس و موحد بوده وهرگز شرك دامن ايشان را نيالوده است.
حضرت عيسى و يحيى، حضرت پيامبر خاتم عليهم السلام
حضرت عيسى عليه السلام پيامبر اولى العزم، حضرت يحيى عليه السلام يك پيامبر معمولى بود؛ خداوند يحيى عليه السلام را اين گونه معرّفى مىكند و مىفرمايد:
«يَا يَحْيَى خُذِ الْكِتَابَ بِقُوَّةٍ وَآتَيْنَاهُ الْحُكْمَ صَبِيّاً * وَحَنَاناً مِّن لَّدُنَّا وَزَكَاةً وَكَانَ تَقِيّاً»[27].
اى يحيى! كتاب [خدا] را با قوّت بگير و ما در كودكى فرمان نبوّت به او داديم * و رحمت و محبّتى از ناحيه خود به او بخشيديم و پاكى [دل و جان] و او پرهيزكار بود.
يحيى عليه السلام بايد در كودكى پيامبر موحد باشد و يا عيسى عليه السلام در روزهاى اول ولادتش بگويد: «قَالَ إِنِّي عَبْدُ اللَّهِ آتَانِيَ الْكِتَابَ وَجَعَلَنِي نَبِيّاً * وَجَعَلَنِي مُبَارَكاً أَيْنَ مَا كُنتُ وَأَوْصَانِي بِالصَّلاَةِ وَالزَّكَاةِ مَا دُمْتُ حَيّاً»[28].
گفت من بنده خدايم. او كتاب به من داده و مرا پيامبر قرار داده است * و مرا هر جا كه باشم، وجودى پر بركت قرار داده و تا زمانى كه زندهام، من را به نماز و زكات توصيه كرده است.
يعنى كودكى دو ـ سه روزه، پيامبر باشد، حكم نبوت بگيرد و كتاب داشته باشد؛ امّا آيا درست است بگوييم كسى كه خداوند او را به عنوان خاتم الأنبياء عليهم السلام ذخيره كرده است و بايد تا روز قيامت، حلالش حلال و حرامش حرام باشد[29]، تا قبل ازچهل سالگى، مشرك بوده باشد. اين چه تفكّر و انديشهاى است؟! اين سخنان را، گذشتگان يا جاهلان از اهل سنت، نگفتهاند، بلكه بخارى و احمد بن حنبل اين روايت را در كتابشان نقل كردهاند، و سپس با اين مبنى و تفكّر به بعضى از آيات قرآن هم تمسّك كردهاند. يكى از اين آيات، آيات مبارك سوره ضحى است:
«بسم اللّه الرحمن الرحيم * وَالضُّحَى * وَاللَّيْلِ إِذَا سَجَى * مَا وَدَّعَكَ رَبُّكَ وَمَا قَلَى * وَلَلاْخِرَةُ خَيْرٌ لَّكَ مِنَ الْأُولَى * وَلَسَوْفَ يُعْطِيكَ رَبُّكَ فَتَرْضَى * أَلَمْ يَجِدْكَ يَتِيماً فَآوَى * وَوَجَدَكَ ضَالّاً فَهَدَى»[30].
به نام خداوند بخشنده بخشايش گر * قسم به روز! در آن هنگام كه آفتاب بر آيد * و سوگند به شب! در آن هنگام كه آرام گيرد * كه خداوند هرگز تو را وا نگذاشته و مورد خشم قرار نداده است * و مسلّما آخرت براى تو از دنيا بهتر است * و به زودى پروردگارت آنقدر به تو عطا خواهد كرد كه خشنود شوى * آيا او تو را يتيم نيافت و پناه داد * و تو را گمشده يافت و هدايت كرد.
اهل سنّت مىگويند: قرآن بر گمراه بودن رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم تصريح كرده و مىفرمايد: تو گمراه بودى و ما تو را هدايت كرديم: «ضَالاًّ فَهَدَى».
لغت « ضَلّ » معانى گوناگونى دارد؛ يكى از معانى آن، گمراهى در مقابل رشد و هدايت است و در چند معناى ديگر هم به كار رفته است، مثلاً به كسى كه مىگردد تا چيزى را پيدا كند، ضال مىگويند. همچنين به معناى كسى است كه دنبال دريافت يك امر پنهانى است[31].
معنى «وَوَجَدَكَ ضَالاًّ فَهَدَى» از كلام حضرت امام رضا عليه السلام
علما و مفسّران ما بايد دقت داشته باشند كه در تفسير قرآن، هر كجا با مشكل مواجه شدند بايد سراغ كلام اهل بيت عليهم السلام بروند؛ زيرا:
« إنّما يعرف القرآن من خوطب به »[32].
به درستيكه تنها مخاطب قرآن، آن را خواهد شناخت.
قرآن را اهل بيت عليهم السلام مىفهمند، پس، تفسير قرآن را بايد از آنها فرا گرفت. ما نبايد قرآن را تفسير به رأى كنيم و اين بدترين حركتى است كه امروزه در حال رواج است. نبايد در تفسير قرآن، تحت تأثير فلاسفه يونان يا تحت تأثير متأثّران از فلسفه يونان قرار گرفت. قرآن را بايد از خانه اهل بيت عليهم السلام فرا گرفت. اگر قرار بود ما خودمان قرآن را بفهميم، ديگر « إنّي تارك فيكم الثقلين »[33] معنى نداشت و آن وقت ما مىشديم پيرو همان كسى كه گفت: « حسبنا كتاب اللّه »[34].
بنا به نقل كتاب « عيون أخبار الرضا عليه السلام » حضرت امام رضا عليه السلام اين آيه شريف را چنين تفسير كردهاند:
« ألم يجدك يتيما فآوى، أي ألم يجدك وحيداً فآوى إليك النّاس، و وجدك ضالاًّ عند قومك، فهداهم إلى معرفتك »[35].
« آيا تو را يتيم نيافت پس پناه داد » يعنى: آيا تو را تنها نيافت، پس مردم را به سوى تو جمع نمود، ومردم تو را گمراه مىشمرند پس آنان را به شناخت تو، هدايت نمود؟
بر اساس تفسيرى كه حضرت امام رضا عليه السلام ارائه مىهند، خداوند اين گونه با پيامبرش سخن مىگويد: تو در آغاز كار يك پيامبر تنها بودى كه فقط همسرت و يك نوجوان سيزده ـ چهارده ساله به تو ايمان آورد؛ امّا خدا تو را يارى كرد و همه مردم گرد تو جمع شدند. و خداوند ديد كه تو ميان قومت متّهم به گمراهى هستى. قرآن مىگويد: به او تهمت ساحر بودن زدند[36]، به او تهمت دروغ گويى زدند[37]، به او تهمت بيمار بودن زدند. همه اينها را گفتند، امّا: « وجدك ضالاًّ فهداهم »، همان قومى كه به تو سنگ زدند، همان قومى كه خاكستر بر سرت ريختند، همان قومى كه شكمبه شتر بر سرت خالى كردند[38]، همان قومى كه تو را مجبور كردند در شعب ابي طالب[39] پناه بگيرى و تو را در آنجا زندانى كردند و نمىگذاشتند غذا به تو برسد.
تو در اين وضعيّت بودى و مردم به تو بد نگاه مىكردند؛ امّا خداوند همين مردم را هدايت كرد: « هداهم إلى معرفتك ».
پس تمسّك به آيات متشابه قرآن، بدون فهميدن مراد آن آيات صحيح نسيت. الآن هم خيلىها به آيات قرآن تمسّك مىجويند.
خداوند متعال مىفرمايد:
«وَنُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاء وَرَحْمَةٌ لِّلْمُؤْمِنِينَ وَلاَ يَزِيدُ الظَّالِمِينَ إَلاَّ خَسَاراً»[40].
واز قرآن آن چه شفا و رحمت است براى مؤمنان نازل مىكنيم و ستمگران را جز خسران نمىافزايد.
پی نوشت ها:
[1]. مفاتيح الجنان ، زيارت وارث.
[2]. سوره نساء ، آيه 22.
[3]. سوره أنفال ، آيه 41.
[4]. سوره توبه ، آيه 19.
[5]. خصال ، صفحه 313.
[6]. الإعتقادات في دين الإماميّة ، صحفه 110.
[7]. بحار الأنوار ، جلد 15 صفحه 117.
[8]. تمام اسناد اين روايت از اجلاّء روات و صحاح هستند.
[9]. كافى ، جلد 1 صفحه 447.
[10]. كمال الدين كتابى است كه مرحوم شيخ صدوق قدسسره براى اثبات وجود مقدّس حضرت امام عصر عجّل اللّه تعالى فرجه الشريف نوشته است.
[11]. كمال الدّين و تمام النعمة ، صفحه 175.
[12]. الغدير ، جلد 7 صفحه 353 و از منابع اهل سنّت : ملل ونحل ، جلد 2 صفحه 240.
[13]. بحار الأنوار ، جلد 12 صفحه 123.
[14]. الكامل في التاريخ ، جلد 2 صفحه 8 ، تاريخ طبرى ، جلد 2 صفحه 6 ، السيرة النبويّة ، جلد 1 صفحه 177.
[15]. صحيح مسلم ، جلد 1 صفحه 133 ، شرح صحيح مسلم ، جلد 3 صفحه 79 ، السنن الكبرى ، جلد7 صفحه 190، مسند أبي يعلي، جلد 6 صفحه 229 ، سنن أبي داود، جلد 2 صفحه 417.
[16]. از منابع اهل سنّت : مسند أحمد ، جلد 1 صفحه 398 ، المعجم الكبير جلد 10 صفحه 80 ، المستدرك ، جلد 2 صفحه 364 و الدرّ المنثور ، جلد 3 صفحه 284.
[17]. بحار الأنوار ، جلد 2 صفحه 48 ، و از منابع اهل سنّت : تفسير القرطبي ، جلد 7 صفحه 22 ، تفسير ابن كثير ، جلد 2 صفحه 155 ، تفسير ابن أبى حاتم ، جلد 4 صفحه 1325 و تفسير النسفي ، جلد1 صفحه 331 براى اطلاع بيشتر به كتب تفاسير در ذيل آيه 74 سوره انعام مراجعه نمائيد.
[18]. از منابع اهل سنّت : مجمع الزوائد ، جلد 9 صفحه 418 ، سنن الكبرى ، جلد 5 صفحه 54 ، ر.ك : نقد اين مطلب ، جزوه شماره 87.
[19]. ر.ك : نقد اين مطلب ، جزوه شماره 81.
[20]. سوره بقرة ، آيه 124.
[21]. سوره لقمان ، آيه 13.
[22]. از منابع اهل سنّت : المنتقى في أحوال المصطفى الكازروني به نقل از بحار الأنوار جلد 15 صفحه 392.
[23]. البداية والنّهاية ، جلد 2 صفحه 346 ، تاريخ مدينه دمشق ، جلد 3 صفحه 11.
[24]. الطبقات الكبرى ، جلد 1 صفحه 130.
[25]. بحار الأنوار ، جلد 16 صفحه 18.
[26]. نهج البلاغه ، خطبه 192.
[27]. سوره مريم ، آيه 12 ـ 13.
[28]. همان ، آيه 30 ـ 31.
[29]. بحارالأنوار ، جلد 86 صفحه 149 ، از منابع اهل سنّت : تاريخ مدينة دمشق ، جلد 45 صفحه 72 ، سنن الدارمى ، جلد 1 صفحه
115 و كنز العمّال ، جلد 1 صفحه 196.
[30]. سوره ضحى ، آيه 1 تا 7.
[31]. الرّائد ، جلد 2 صفحه 1105.
[32]. كافى ، جلد 8 صفحه 312.
[33]. مسند أحمد ، جلد 3 صفحه 14 و السنن الكبرى ، جلد 7 صفحه 30.
[34]. مسند أحمد ، جلد 1 صفحه 325 و صحيح بخارى ، جلد 5 صفحه 138.
[35]. عيون أخبار الرضا عليهالسلام ، جلد 2 صفحه 177.
[36]. سوره فرقان ، آيه 8.
[37]. سوره شعرا ، آيه 186.
[38]. از منابع اهل سنّت : السيره النبويّة ابن هشام ، جلد 2 صفحه 57 و تاريخ اسلام (ذهبى) ، جلد 1 صفحه 216.
[39]. در آن دوران در شعب ، يك پوست خشك شده شتر پيدا كردند ، آن را آرد كردند و با آن نان درست كردند ، از منابع اهل سنّت : تاريخ اسلام ذهبى ، جلد 1 صفحه 227.
[40]. سوره اسراء ، آيه 82.
[41]. شعرى از شيخ بهايى قدسسره.