رسوخ تعاليم يهوديان درمنابع وباورهای اهل سنت:
اولين و مهمترين معيار براى شناخت انسان صادق، ايمان به پروردگار متعال مىباشد. براى رسيدن به ايمان، ابتدا بايد خداوند به خوبى شناخته شود. در همين راستا، به بیان برخی اعتقادات اهل سنت در توصيف پروردگار پرداخته و احاديث مختلفى از منابع معتبر آنان بيان نموديم. اكنون به بررسى عقايد آنان در اين زمينه ادامه می دهیم.
شبيه سازى براى پروردگار
همانطور كه در جلسهى گذشته بيان شد، اهل سنت براى پروردگار، صورتى همچون صورت انسان ترسيم كردهاند. اكنون در اين زمينه، به برخى از روايات جعلى از منابع اهل سنت، اشاره مىكنيم.
حديث اول: ابوهريره از رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم نقل مىكند: «خلق اللّه آدم على صورته، طوله ستّون ذراعاً، فلمّا خلقه قال: إذهب، فسلّم على اُولئك النفر مِن الملائكة جلوس، فاستمع مايحيّونك، فإنّها تحيّتك وتحيّة ذريّتك. فقال: السلام عليكم. فقالوا: السلام عليك ورحمة اللّه، فزادوه ورحمة اللّه فكلّ مَنْ يدخل الجنّة، على صورة آدم، فلم يزل الخلق ينقص بعد حتّى الآن»[2]. خداوند آدم صلى الله عليه و آله و سلم را به صورت خود (خدا) و به طول شصت ذراع (حدوداً سى متر!) خلق نمود، سپس به او امر نمود كه برو و به اين گروه از ملائكه كه نشستهاند، سلام كن و بر آنچه در جواب سلام تو مىگويند، گوش فرا ده! كه همانا جواب آنان، تحيت و سلام بر تو و بر ذريهى تو خواهد بود. آدم عليهالسلام نزد ملائكه آمد و گفت: «السلام عليكم» ملائكه گفتند: «السلام عليكم ورحمة اللّه»و جملهى «ورحمة اللّه» را اضافه نمودند. پس هر كس وارد بهشت شود، به صورت آدم خواهد بود. انسانها پس از آدم تا كنون، روز به روز كوچك شدند.
حديث دوم: ابوهريره از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم چنين نقل مىكند: «إذا قاتل أحدكم أخاه، فليجتنب الوجه، فإنّ اللّه خلق آدم على صورته»[3]. وقتى يكى از شما با برادراش نزاع و مخاصمه مىكند، از صدمه زدن به صورت طرف مقابل خوددارى نمايد، زيرا خداوند، انسان را به صورت خودش آفريده است.
حديث سوم: بخارى در كتاب «أدب المفرد»از ابوهريره نقل مىكند: «لاتقولنّ قبّح اللّه وجهك ووجه مَنْ أشبه وجهك، فإنّ اللّه عزّوجلّ خلق آدم على صورته»[4]. هرگز به كسى نگوييد كه خداوند صورت تو و صورت كسى كه شبيه صورت توست را زشت كند؛ زيرا خداوند آدم را به صورت خودش آفريده است.
آنچه از اين احاديث استفاده مىشود اين است كه اوّلاً: خداوند داراى صورت است، از سوى ديگر مىدانيم هر موجودى كه صورت دارد، جسمانى بوده و تمام ويژگىهاى جسم را داراست. يكى از ويژگىهاى جسم، داشتن طول و عرض مىباشد. عينى؛ يكى از شارحين صحيح بخارى؛ مىگويد: در حديث اول، طول قامت آدم شصت ذراع (حدود سى متر) تعيين گرديده است؛ ولى مقدار عرض آدم ذكر نشده است؛ اما بر اساس ديگر روايات، عرض آدم، هفت ذراع (حدوداً سه و نيم متر) بوده است[5]. ثانياً: صورت خداوند به صورت انسان تشبيه مىشود كه به احترام همين شباهت، نبايد به صورت انسان سيلى زد. بن باز[6]، تشبيه خداوند به انسان را رد مىكند و مىگويد: «ولايلزم على ذلك التشبيه، فإنّ اللّه سمّى نفسه بأسماءٍ سمّى بها خلقه ووصف نفسه بصفاتٍ وَصَفَ بها خلقه… لأنّ الاشتراك في الاسم وفي المعنى الكلّي لايلزم منه التشبيه في مايخصّ كلاًّ منهما لقوله تعالى: «لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ وَهُوَ السَّمِيعُ البَصِيرُ»[7][8]. شبيه سازى براى خداوند لازم نمىآيد. زيرا همانا پروردگار، براى خودش نامهايى گذاشته است كه به همان نامها، بندگاناش را نامگذارى كرده بود و خداوند خودش را به اوصافى معرفى كرده است كه بندگاناش را با همان اوصاف، توصيف كرده بود… براى آن كه اشتراك در اسم و معناى كلى، تشبيه در هر آن چه كه از مختصات هر كدام مىباشد را لازم نمىآورد. زيرا خداوند مىفرمايد: «هيچ چيز همانند او نيست و او شنوا و بيناست».
بن باز و پيرواناش؛ كه خود را مفتى، متكلم و فقيه مىدانند؛ در باورهايشان، خداوند را به صورت انسان تشبيه مىكنند؛ اما در كلامشان، اين تشبيه را قبول ندارند. آنها بر اين باوراند:
الف ـ خداوند، دست و صورت دارد و در تعداد انگشتان دست، اختلاف دارند كه آيا خداوند پنج انگشت دارد يا شش انگشت!
ب ـ پروردگار، داراى پا و ساق پا مىباشد و اگر كسى خداوند را نشناخت، به محض رويت ساق پايش، خداوند را مىشناسد.
ج ـ خداوند، جِرم، وزن و سنگينى دارد و هنگامى كه از مكانى به عرش و تخت خود رجوع مىكند، عرش پروردگار تحمل سنگينى او را نداشته و صداى ناله سر مىدهد.
د ـ در تمام قرون و اعصار، خداوند داراى مكان بوده است و قبل از اينكه عرش خود را در آسمان خلق كند، ميان ابر ضخيمى، زندگى مىكرده است.
بن باز و پيرواناش، با وجود اين باورهاى باطل و ننگين، تشبيه به خداوند را انكار مىكنند؛ در حالى كه شبيه سازى پروردگار توسط علماى اهل سنت، يكى از موارد بديهى، مسلّم و غير قابل انكار مىباشد. اگر شخصى نزد قاضى برود و بگويد: فلانى به من اهانت كرد. سپس قاضى از او بپرسد: وى چه اهانتى به شما كرده است؟ آن شخص در پاسخ بگويد: فلانى به من گفت، تو شكل حيوان و چهار پا هستى؛ هر عاقلى مىپذيرد كه اين مورد از موارد تشبيه است. بنابراين انكار فايدهاى ندارد.
نگاهى به ريشهى تاريخ تشبيه
واضح است كه انديشهى جسميت خداوند و تشبيه صورت انسانى به چهرهى ساخته شده از پروردگار، جايگاه غير قابل انكارى در منابع عامه و به خصوص وهابيت دارد. اكنون با نگاهى دقيقتر به واكاوى ريشههاى تاريخى ظهور اين تفكر مىپردازيم. با تأملى كوتاه در روايات، سرآغاز و ريشهى احاديث تشبيه، به خوبى فهميده مىشود. حسين بن خالد مىگويد[10]: «قلتُ للرضا عليهالسلام: يابن رسول اللّه صلى الله عليه و آله و سلم! إنّ قوماً يقولون: إنّ رسول اللّه صلى الله عليه و آله و سلم قال: إنّ اللّه خلق آدم على صورته. فقال عليهالسلام: قاتلهم اللّه، لقد حذفوا أوّل الحديث. إنّ رسول اللّه صلى الله عليه و آله و سلم مرّ برجلين يتسابّان، فسمع أحدهما يقول لصاحبه: قبّح اللّه وجهك ووجه مَن يشبهك. فقال له: يا عبداللّه! لاتقل هذا لأخيك، فإنّ اللّه عزّوجلّ خلق آدم على صورته»[11]. به حضرت امام رضا عليهالسلام عرض كردم: اى پسر رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم! عدهاى از مردم از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم روايتى نقل مىكنند كه ايشان صلى الله عليه و آله و سلم فرمودند: خداوند آدم را به شكل خودش آفريد. امام عليهالسلام فرمودند: خدا ايشان را بكشد! ابتداى حديث را حذف كردهاند.
(ماجرا از اين قرار است كه روزى) رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم بر دو مردى كه به هم دشنام مىدادند، عبور كردند. حضرت صلى الله عليه و آله و سلم شنيدند يكى به ديگرى مىگويد خدا سيماى تو و هر كه شبيه توست را قبيح و زشت گرداند. با شنيدن اين دشنام، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به او فرمودند: اى بندهى خدا! اين دشنام را به برادرت نگو، زيرا كه خداوند عزّوجلّ حضرت آدم عليهالسلام را به شكل او آفريد.
بنابراين، ريشهى تمام روايات جعلى به اين داستان سادهى اخلاقى بر مىگردد. در اين داستان رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم، انسان بد زبانى را از ناسزاگويى نهى كردند، زيرا از قضا، كسى كه بدگويى متوجه او بود، شبيه ابوالبشر حضرت آدم عليهالسلام بوده است. ولى علماى اهل سنت، از جملهى آخر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم سوء استفاده كردهاند و اوصاف ناروايى به پروردگار متعال نسبت دادهاند. نكتهاى كه از تمام احاديث تشبيه فهميده مىشود اين است كه سند اين روايات به ابوهريره باز مىگردد. او كسى است كه تنها سه سال، رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم را درك نموده است[12]؛ اما در اين مدت، بيش از پانصد حديث از ايشان صلى الله عليه و آله و سلم نقل نموده است. اين در حالى است كه بعضى از اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم كه بيست و سه سال، در محضر ايشان صلى الله عليه و آله و سلم حاضر بودند، بيش از پنجاه حديث نقل نكردهاند.
نكتهى ديگر آن كه اين نوع مباحث اعتقادى، نه تنها در زمان حيات رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم و حتّى حكومت ابوبكر مطرح نشده بود، بلكه در بعضى موارد از طرح آن منع مىشد، مثل روايتى از عايشه كه رويت پروردگار را توسط پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نفى كرده بود[13]. اما در زمان حكومت عمر بن خطاب، اين نوع مباحث كه بخش عمدهاى از اسرائيليات و باورهاى يهوديان را تشكيل مىدهد، در سرزمينهاى اسلامى پديدار شد. خليفهى دوم، در زمينهى تحريف و تخريب احكام الهى سابقهى فراوانى دارد. يكى از احاديثى كه در منابع اهل سنت، از علماى يهود وارد شده است، حديث ذيل مىباشد: «عن عبداللّه قال: جاء حبرٌ مِنَ الأحبار إلى رسول اللّه، فقال: يا محمّد! إنّا نجد إنّ اللّه يجعل السموات على إصبعٍ والأرضين على إصبعٍ والشجر على إصبعٍ، والماء على إصبعٍ، والثرى على إصبعٍ، وساير الخلايق على إصبعٍ، فيقول: أنا الملك، فضحك النبي صلى الله عليه و آله و سلم حتّى بدت نواجذه، تصديقاً لقول الحبر»[15]. عبداللّه بن مسعود[16] مىگويد: يكى از علماى يهود به حضور رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم شرفياب گرديد و عرضه داشت: يا محمد صلى الله عليه و آله و سلم! در كتابهایمان مىيابيم خداوند در روز قيامت هر يك از آسمانها، زمينها، درختها، آب و خاك را بر روى انگشتان خود و ساير مخلوقات را بر روى انگشت ديگرى قرار مىدهد و مىگويد: منم سلطان و مالك واقعى همهى موجودات. در اين هنگام رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به عنوان تصديق و تأييد گفتار عالم يهودى خنديدند، تا جايى كه دندانهاى آسياب حضرت صلى الله عليه و آله و سلم نمايان گرديد.
در زمان حكومت خليفهى دوم، اين نوع روايات كه اصطلاحاً به آن اسرائيليات مىگويند، تكثير و منتشر شد و بين مردم رواج پيدا كرد. بعد از مرگ وى، اين احاديث در حكومتهاى منحرف بنى اميه و بنى عباس راه پيدا كرد. بر اساس اين روايات، خداوند متعال تابع قوانين تكوين مىباشد. يكى از قوانين تكوين اين است كه مرور زمان بر موجودات عالم تأثير مىگذارد و مثلاً انسان را از كودكى به جوانى و از جوانى به كهن سالى مىرساند و سپس او را مىميراند. يكى ديگر از قوانين تكوين، اين است كه هر موجودى جسم بوده و نياز به مكان دارد. اهل سنت، خداوند سبحان را از اين قوانين مستثنى ندانستهاند.
در پاسخ به اين نظريات، بايد گفته شود آيا خدايى كه خالق تمام موجودات و قوانين تكوين است، محتاج و مقهور مخلوقات خود مىشود؟ آيا اين مطلب با عقل سازگار است؟ شيعيان براساس آموزههاى مكتب حقهى اهل بيت عليهمالسلام معتقداند نه تنها خداوند متعال، بلكه حضرات معصومين عليهمالسلام كه ولايت بر تكوين دارند هم، مقهور زمان و مكان نيستند. به همين دليل با اينكه از زمان ولادت حضرت بقيّة اللّه اعظم (عجّل اللّه تعالى فرجه الشريف) بيش از هزار و يكصد سال مىگذرد اما هنگام ظهور، چهرهى ايشان عليهالسلام همانند چهرهى جوان كمتر از چهل سال به نظر مىرسد[17]. لذا گذشت قرون و اعصار، تاثيرى در حضرت عليهالسلامنمىگذارد و ايشان عليهالسلامرا پير و كهن سال نمىكند. بعضى افراد عقيده دارند حضرت عليهالسلام به چدليل اينكه نكات بهداشتى را در تغذيه و جسم خويش رعايت مىكنند و از استعمال هرگونه شىاى كه زيان بار است خوددارى مىنمايند و تمام امورى كه به سلامت روح و جسم انسان مربوط مىشود را طبق قانون طبيعت رعايت كرده و عمل مىكنند، هرگز پير نمىشوند؛ اما نكتهى مهم آن است كه ايشان عليهالسلام ولايت بر كون و مكان داشته و صاحب زمان مىباشند. زمان مقهورشان است و ايشان عليهالسلام مقدم بر زمان مىباشند و طبق قاعده، امر مؤخر نمىتواند بر امر مقدم تأثير بگذارد و لذا زمان بر ايشان عليهالسلام تأثير نمىگذارد. در مورد پروردگار، سخن فراتر است؛ زيرا آن جناب خالق زمان و مكان بوده است و لذا نه زمان بر او تأثير مىگذارد و نه احتياجى به مكان دارد.
خليفهى دوم و كتاب تورات
خليفهى دوم حرص و انگيزهى عجيب و فراوانى براى فراگيرى كتاب تورات داشت؛ كتابى كه توسط يهوديان تحريف شده و مطالب آن كم يا اضافه شده بود. او مىخواست عقايد جعلى و باطل كتاب تورات همچون مادى بودن پروردگار؛ بين مسلمانان نشر و گسترش بيابد.
اكنون به بررسى دو حديث در اين زمينه مىپردازيم:
حديث اول: عبداللّه بن ثابت انصارى مىگويد: «جاء عمر بن الخطّاب إلى النبي صلى الله عليه و آله و سلم فقال: يا رسول اللّه! إنْ مررتُ بأخ لي من قريظة، فكتب لي جوامع من التوراة، ألا أعرضها عليك؟ قال: فتغيّر وجه رسول اللّه صلى الله عليه و آله و سلم فقال: قلتُ له: ألاترى مابوجه رسول اللّه صلى الله عليه و آله و سلم؟ فقال عمر: رضينا باللّه ربّاً وبالإسلام ديناً وبمحمّد صلى الله عليه و آله و سلم رسولاً»[18]. عمر بن خطاب به محضر رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم آمد و گفت: اى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم! در بين قبيلهى بنى قريظه، برادرى دارم كه با او ملاقات كردم. او چند كتاب مختلف از تورات براى من تأليف كرد. آيا مىتوانم آن را به شما عرضه كنم؟ (راوى) مىگويد: رنگ چهرهى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم تغيير كرد و بر افروخته شد. سپس (راوى) مىگويد: به عمر گفتم: آيا خشم و عصبانيت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم را نمىبينى؟ عمر گفت: همانا خداوند پروردگار ماست و اسلام دين ما و حضرت محمّد صلى الله عليه و آله و سلم فرستادهى خداست.
حديث دوم: عبداللّه بن ثابت انصارى مىگويد: «قال انطلقت أنا فانتسخَتُ كتاباً من أهل الكتاب، ثمّ جئتُ به في أديم، فقال لي رسول اللّه صلى الله عليه و آله و سلم: ما هذا في يدك يا عمر؟ قلت: يا رسول اللّه! كتاباً نسخته لنزداد به علماً إلى علمنا. فغضب رسول اللّه حتّى احمرّت وجنتاه. ثمّ نودي بالصلاة جامعة. فقالت الأنصار: أُغضِبَ نبيّكم، السلاح السلاح! فجاؤوا حتّى احدقوا بمنبر رسول اللّه صلى الله عليه و آله و سلم فقال: يا أيّها الناس! إنّي قد أوتيت جوامع الكلم وخواتمه واختصر لي اختصاراً ولقد أتيتكم بها بيضاء نقيّة، فلاتهوّكوا ولايغرّنّكم المتهوّكون»[19]. عمر مىگويد: نزد قبيلهاى يهودى رفتم و كتابى از اهل كتاب را رونويسى كردم، سپس آن را در دستمالى پيچيدم. رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به من فرمودند: اى عمر! اين چيزى كه در دست توست، چيست؟ گفتم: اى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم! كتابى را رونويسى كردهام تا علمى به علوم ما اضافه شود. در اين هنگام رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به قدرى غضبناك شدند كه گونههايشان سرخ شد. سپس دستور دادند همگان براى نماز در مسجد جمع شوند. انصار به مردم گفتند: پيامبرتان غضبناك شدند، سلاح هايتان را به همراه بياوريد. همهى مردم دور منبر رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم جمع شدند. سپس حضرت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمودند: اى مردم! همانا خداوند به من علوم را تمام و كمال اعطا كرده است و تمام علوم در من خلاصه شده است، به تحقيق من براى شما پاكيزهترين و زيباترين علوم را آوردم، پس سرگردان نشويد و افراد متحير و نادان، شما را فريب ندهند.
در كتاب المنجد «تهوّك»نادانى و سرگردانى معنا شده است[20]. شخصى معناى «المتهوّكون»را از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم مىپرسد: «المتهوّكون؟ قال صلى الله عليه و آله و سلم: المتحيّرون»[21].
متهوكون چه كسانى هستند؟ حضرت عليهالسلام فرمودند: انسانهاى سرگردان.
در اين روايت، از انسان سرگردان، متحيّر و كسى كه نمىتواند حق را از باطل تشخيص دهد به انسان «متهوك»تعبير شده است. بنابر اين عمر بن خطاب، در دوران حيات حضرت رسول اللّه صلى الله عليه و آله و سلم توسط ايشان انسانى متحير و سرگردان معرفى مىشود. او كسى است كه به خود اجازه مىدهد تورات تحريف شده را به محضر رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم بياورد و بگويد: به وسيلهى اين كتاب، علممان را افزايش مىدهيم! در حالى كه پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله و سلم تمام علوم و معارف الهى را دارا هستند و براى افزايش علم نيازى به كتاب تحريف شدهى تورات نيست.
انان خود را مدعى توحيد صحيح دانسته و شيعيان را مشرك مىپندارند[22]! حال با ملاحظهى اين روايات، آيا شيعيان مشركاند يا كسانى كه خداوند متعال را شبيه انسان پنداشته و مىگويند پروردگار، صورت، دست و پا دارد؟! اهل سنت، شيعيان را به دليلاعمالى مانند زيارت، تبرك و توسل سرزنش مىكنند و مشرك مىنامند در حالى كه ايشان طبق دستور قرآن عمل مىكنند.
خداوند متعال مىفرمايد: «وَابْتَغُواْ إِلَيهِ الْوَسِيلَةَ»[23]. وسيلهاى براى تقرب به او (پروردگار) بجوئيد.
طبق عقيدهى شيعيان كه برگرفته از كتاب و سنت صحيح است، اهل بيت عليهمالسلام، اسباب و وسائل تقرب به درگاه الهى هستند.
قرآن و كتاب تورات
پس از روشن شدن ارتباط تورات با احاديث نادرستى كه در صحيحترين منابع عامه آمده است، ضرورى مىنمايد كه ديدگاه دانشمندان مطرح اهل سنت در مورد تورات بازخوانى شود.
علما و بزرگان اهل سنت همچون بخارى معتقداند تمام مطالبى كه در تورات تحريف شده وجود دارد، صحيح و قابل قبول مىباشد. از سوى ديگر خداوند متعال در قرآن، به تحريف تورات تصريح مىكند و مىفرمايد: «فَبِمَا نَقْضِهِم مِّيثَاقَهُمْ لَعنَّاهُمْ وَجَعَلْنَا قُلُوبَهُمْ قَاسِيَةً يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ عَن مَّوَاضِعِهِ وَنَسُواْ حَظّاً مِّمَّا ذُكِّرُواْ بِهِ وَلاَ تَزَالُ تَطَّلِعُ عَلَى خَآئِنَةٍ مِّنْهُمْ إِلاَّ قَلِيلاً مِّنْهُمُ»[24]. ولى به خاطر پيمان شكنى، آنها را از رحمت خويش دور ساختيم و دلهاى آنان را سخت و سنگين نموديم. سخنان (خدا) را از مورداش تحريف مىكنند و بخشى از آنچه را به آنها گوشزد شده بود، فراموش كردند و هر زمان، از خيانتى (تازه) از آنها آگاه مىشوى، مگر عدهى كمى از آنان.
بخارى در تفسير اين آيه مىگويد: «يحرّفونه»در آيهى فوق، به معناى تحريف لفظى تورات نيست، بلكه تحريف معنوى و تأويل در معنا رخ داده است. وى در ذيل تفسير آيات «بَلْ هُوَ قُرْآنٌ مَّجِيدٌ * فِي لَوْحٍ مَّحْفُوظٍ». (اين آيات، سحر و دروغ نيست) بلكه قرآن با عظمت است * كه در لوح محفوظ جاى دارد. اضافه مىكند: «يحرّفون يزيلون وليس أحدٌ يزيل لفظ كتابٍ من كتب اللّه عزّوجلّ، ولكنّهم يحرّفونه: يتأوّلونه على غير تأويله»[25]. تحريف كردند آن را يعنى آن را مخلوط كردند؛ در حالى كه كسى نيست كه لفظى از كتاب خداوند را مخلوط و جابه جا كند و ليكن يهوديان تحريف نمودند، يعنى آن را بر غير معناى اصلىاش تأويل بردند.
بخارى با پيروى از پيشواى خويش، عمر بن خطاب، از يهوديان كه در قرآن، ملعون شناخته مىشوند، دفاع مىكند. ابن تيميه در كتاب «العقل في فهم القرآن»تمام اباطيل يهوديان؛ همچون جسمانى بودن خداوند متعال و شبيهسازى براى او را مىپذيرد؛ اما مىگويد: «بعضى از يهوديان اشتباه كردند و معتقداند عزير پسر خداست»[26].
ابن تيميه در حالى به اين سخن اعتراف مىكند كه اگر قرآن در مقام رد گفتهى يهوديان، به صراحت نمىفرمود: «وَقَالَتِ الْيَهُودُ عُزَيْرٌ ابْنُ اللّهِ»[27]. يهود گفتند: عزير عليهالسلام پسر خداست!
قطعاً اين ايراد را از بعضى يهوديان نمىگرفت و اين اشتباه را انكار نمی كرد.
مقلّد و پيرو بزرگ ابن تيميه؛ محمد بن عبدالوهاب، بعد از نقل حديث مربوط به حضور عالم يهودى در محضر رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم[28]، مىگويد: حضرت صلى الله عليه و آله و سلم قبل از گفتار اين عالم يهودى، معناى توحيد را نمىدانستند و با تبسمى، قول آن عالم يهودى را تصديق نمودند[29]. بعد از آن، قرآن به پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نازل شد كه در آن، خداوند مىفرمايد: «وَالسَّماوَاتُ مَطْوِيَّاتٌ بِيَمِينِهِ»[30]. و آسمانها پيچيده در دست اوست.
انها مقام والاى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم را ناديده مىگيرند؛ در حالى كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم خاتم و افضل انبيا عليهمالسلام هستند. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم مىفرمايند: مَثَل من در ميان پيامبران مانند مردى است كه خانهاى را بنا كرده و آراسته است، مردم بر گرد آن جمع مىشوند و مىگويند: بنايى زيباتر از اين نيست جز اين كه يك خشت آن خالى است و من پركنندهى آن خشت خالى هستم. از اين رو نبوت پيامبران با ظهور من پايان پذيرفت[31].
از مجموع سخنان بخارى، ابن تيميه و عبدالوهاب به اين نتيجه می رسيم:
الف ـ تورات تحريف نشده است و اگر تحريف را بپذيريم، تحريف لفظى نيست بلكه تحريف معنوى رخ داده است.
ب ـ تمام مطالبى كه در كتاب تورات ذكر شده است همانند تشبيه و تجسيم براى پروردگار را مىپذيرند و معتقداند قرآن، بيان كنندهى مطالبى است كه در كتاب تورات بيان شده است.
تحريف لفظى يا معنوى؟!
قرآن در آيات فراوان، تمام ادعاهاى انان را باطل مىكند و كتاب تورات فعلى را تحريف شدهى لفظى مىداند. خداوند در قرآن مىفرمايد: 1. «وَمَا قَدَرُواْ اللّهَ حَقَّ قَدْرِهِ إِذْ قَالُواْ مَا أَنزَلَ اللّهُ عَلَى بَشَرٍ مِّن شَيْءٍ قُلْ مَنْ أَنزَلَ الْكِتَابَ الَّذِي جَاء بِهِ مُوسَى نُوراً وَهُدًى لِّلنَّاسِ تَجْعَلُونَهُ قَرَاطِيسَ تُبْدُونَهَا وَتُخْفُونَ كَثِيراً وَعُلِّمْتُم مَّا لَمْ تَعْلَمُواْ أَنتُمْ وَلاَ آبَاؤُكُمْ»[32]. آنها خدا را درست نشناختند كه گفتند: خدا هيچ چيز بر هيچ انسانى، نفرستاده است! بگو: چه كسى كتاب را كه موسى عليهالسلام آورد نازل كرد؟ كتابى كه براى مردم، نور و هدايت بود. اما شما آن را به صورت پراكنده قرار مىدهيد، قسمتى را آشكار و قسمت زيادى را پنهان مىداريد و مطالبى به شما تعليم داده شده كه نه شما و نه پدرانتان، از آن با خبر نبوديد.
2. «ذَلِكَ بِأَنَّهُمْ كَانُواْ يَكْفُرُونَ بِآيَاتِ اللّهِ وَيَقْتُلُونَ الأَنبِيَاء بِغَيْرِ حَقٍّ ذَلِكَ بِمَا عَصَوا وَّكَانُواْ يَعْتَدُونَ»[33]. آنها (يهوديان) به آيات خدا كفر مىورزيدند و پيامبران عليهمالسلام را به ناحق مىكشتند. اينها به خاطر اين است كه گناه كردند و (به حقوق ديگران) تجاوز می نمودند.
در بعضى از روايات نقل شده است كه يهوديان ما بين طلوع فجر تا طلوع آفتاب، هفتاد پيامبر الهى عليهمالسلام را سر بريدند و سپس مغازههاى خود را باز مىكردند؛ مثل اينكه كارى انجام نداده بودند[34]! آيا كسانى كه به راحتى رسولان الهى عليهمالسلام را میكشتند، جابجايى و تحريف مطالب كتاب الهى براى آنها راحتتر نيست؟
3. «وَإِنَّ مِنْهُمْ لَفَرِيقاً يَلْوُونَ أَلْسِنَتَهُم بِالْكِتَابِ لِتَحْسَبُوهُ مِنَ الْكِتَابِ وَمَا هُوَ مِنَ الْكِتَابِ وَيَقُولُونَ هُوَ مِنْ عِندِ اللّهِ وَمَا هُوَ مِنْ عِندِ اللّهِ وَيَقُولُونَ عَلَى اللّهِ الْكَذِبَ وَهُمْ يَعْلَمُونَ»[35]. در ميان آنها (يهود) كسانى هستند كه به هنگام تلاوت كتاب (خدا)، زبان خود را چنان مىگردانند كه گمان كنيد (آنچه را مىخوانند) از كتاب (خدا) است درحالى كه از كتاب (خدا) نيست! (و با صراحت) می گويند: آن از طرف خداست! با اينكه از طرف خدا نيست و به خدا دروغ مىبندند در حالى كه مىدانند!
4. «أَفَتَطْمَعُونَ أَن يُؤْمِنُواْ لَكُمْ وَقَدْ كَانَ فَرِيقٌ مِّنْهُمْ يَسْمَعُونَ كَلاَمَ اللّهِ ثُمَّ يُحَرِّفُونَهُ مِن بَعْدِ مَا عَقَلُوهُ وَهُمْ يَعْلَمُونَ»[36]. آيا انتظار داريد به (آئين) شما ايمان بياورند، با اينكه عدهاى از آنان، سخنان خدا را می شنيدند و پس از فهميدن، آن را تحريف می كردند، در حالى كه علم و اطلاع داشتند؟!
5. «الَّذِينَ يَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِيَّ الأُمِّيَّ الَّذِي يَجِدُونَهُ مَكْتُوباً عِندَهُمْ فِي التَّوْرَاةِ وَالإِنْجِيلِ»[37]. همانها كه از فرستادهى (خدا)، پيامبر «امّى»پيروى مىكنند، پيامبرى كه صفاتاش را، در تورات و انجيلى كه نزدشان است، مىيابند. بر اساس اين آيه، يهوديان، نام پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را از كتابهاى تورات و انجيل حذف می كردند تا نسلهاى آينده از آن اطلاعى پيدا نكنند.
6. «كُلُّ الطَّعَامِ كَانَ حِلاًّ لِّبَنِي إِسْرَائِيلَ إِلاَّ مَا حَرَّمَ إِسْرَائِيلُ عَلَى نَفْسِهِ مِن قَبْلِ أَن تُنَزَّلَ التَّوْرَاةُ قُلْ فَأْتُواْ بِالتَّوْرَاةِ فَاتْلُوهَا إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ»[38]. همهى غذاها (ى پاك) بر بنى اسرائيل حلال بود، جز آنچه اسرائيل (يعقوب عليهالسلام) پيش از نزول تورات، بر خود تحريم كرده بود (مانند گوشت شتر كه براى او ضرر داشت) بگو: اگر راست میگوييد، تورات را بياوريد و بخوانيد!! (اين نسبتهايى كه به پيامبران پيشين عليهمالسلام مىدهيد، حتى در تورات تحريف شدهى شما نيست!). ه
با توجه به آيات فوق، آيا بايد قرآن را رها نموده و مسائل توحيدى و اعتقادى خود را از منابعى استخراج كنيم كه به صراحت قرآن، تحريف شدهى احبار و علماى يهود است؟ اين منابع، دست خوردهى خاخامها و دين فروشانى است كه براى رضاى حاكمان و صاحبان قدرت و ثروت، كلام خداوند را جابجا می كردند.
[1]. سوره توبه، آيه 119.
[2]. صحيح بخارى، جلد 7، صفحه 125؛ جلد 4، صفحه 102؛ صحيح مسلم، جلد 8، صفحه
149؛ مسند أحمد، جلد 2، صفحه 315.
[3]. صحيح مسلم، جلد 8، صفحه 32؛ مسند أحمد، جلد 2، صفحه 463.
[4]. أدب المفرد، صفحه 47؛ مسند أحمد، جلد 2، صفحه 434.
[5]. عمدة القارى، جلد 22، صفحه 229.
[6]. وى مفتى اعظم وهابيت در كشور عربستان سعودى بوده و در سال 1420 ه ـ ق درگذشت.
[7]. سوره شورى، آيه 11.
[8]. فتاوى بن باز، جلد 4، صفحه 368.
[10]. وى جزو اصحاب حضرت امام كاظم عليهالسلام بوده و از حضرت امام رضا عليهالسلام روايت نقل
مىكرده است معجم رجال حديث، جلد 5، صفحه 227.
[11]. بحارالأنوار، جلد 4، صفحه 11؛ احتجاج، جلد 2، صفحه 410.
[12]. صحيح بخارى، جلد 2، صفحه 526.
[13]. براى اطلاع بيشتر به جزوه 145 از جزوات به سوى معرفت مراجعه نماييد.
[15]. صحيح بخارى، جلد 6، صفحه 33؛ جلد 8، صفحه 174 و جلد 8، صفحه 202؛ صحيح
مسلم، جلد 8، صفحه 125؛ مسند أحمد، جلد 1، صفحه 378.
[16]. وى در مكه مسلمان شد و نزد اهل سنت داراى مناقب و فضايل زيادى بود تهذيب الكمال، جلد 16، صفحه 122.
[17]. احتجاج، جلد 2، صفحه 10؛ غاية المرام، جلد 2، صفحه 286.
[18]. مسند أحمد، جلد 3، صفحه 470؛ مجمع الزوائد، جلد 1، صفحه 173.
[19]. مجمع الزوائد، جلد 1، صفحه 173؛ كنز العمال، جلد 1، صفحه 371؛ الدرّ المنثور، جلد
4، صفحه 3.
[20]. المنجد، ذيل واژهى « هوك ».
[21]. المراسيل أبى داود سجستانى، صفحه 3.
[22]. امروزه شيعيان هنگامى كه به مدينهى منوره مشرف مىشوند، با تمام وجود علاقهمنداند ضريح رسول خدا صلىاللهعليهوآلهوسلم را لمس كنند و بر پنجرههاى ضريح حضرت صلىاللهعليهوآلهوسلم، بوسهى عشق و ارادت بزنند؛ اما ماموران كشور عربستان، از اين عمل جلوگيرى كرده و نسبت شرك به شيعيان مىدهند.
[23]. سوره مائده، آيه 35.
[24]. سوره مائده، آيه 13.
[25]. صحيح بخارى، جلد 8، صفحه 216.
[26]. العقل في فهم القرآن، صفحه 88.
[27]. سوره توبه، آيه 30.
[28]. حديث اول در صفحه 10، همين جزوه.
[29]. توحيد محمد بن عبدالوهاب، صفحه 301.
[30]. سوره زمر، آيه 67.
{31]. تفسير الميزان، جلد 16، صفحه 327؛ از منابع اهلسنت: صحيح مسلم، جلد 7، صفحه 65.
[32]. سوره انعام، آيه 91.
[33]. سوره آل عمران، آيه 112.
[34]. بحارالأنوار، جلد 44، صفحه 365.
[35]. سوره آل عمران، آيه 78.
[36]. سوره بقره، آيه 75.
[37]. سوره اعراف، آيه 157.
[38]. سوره آل عمران، آيه 93.