قال اللّه تبارك وتعالى: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ اتَّقُواْ اللّهَ وَكُونُواْ مَعَ الصَّادِقِينَ»[1]. اى كسانى كه ايمان آوردهايد! از (مخالفت فرمان) خدا بپرهيزيد و همراه با صادقان باشيد.
بعضی پروردگار متعال را به درستى نشناختهاند و نسبتهاى ناروايى به خداوند سبحان دادهاند. آنان با استناد به روايات جعلى، پروردگار را شبيه به مخلوقاتاش دانسته و براى او، دست، پا، چشم و ساير اعضا قائل شدهاند. همچنين در پاسخ به كسى كه در مقام دفاع از نظريات و روايات جعلى اهل سنت بگويد: چرا اين روايات را توجيه نمىكنيد و به معناى ديگر تاويل نمىبريد؟پاسخ می دهیم:
دلايل توجيهناپذيرى روايات جعلى
دليل اول: حضرات معصومين عليهمالسلام در هنگام مواجهه با اين احاديث، علاوه بر اينكه آنها را توجيه نمىكردند، انتساب اين احاديث به جدّ بزرگوارشان، رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم را تكذيب مىنمودند. بعضى از علماى اهل سنت، علاوه بر ترويج روايات جعلى در توصيف پروردگار، از ظواهر آياتى از قرآن كريم سوء استفاده نموده و اعتقادات مردم را در مورد پروردگار، تغيير مىدادند؛ اما حضرات معصومين عليهمالسلام به ويژه حضرت امام رضا عليهالسلام، با بيانى زيبا و دل نشين، گفتار پروردگار را كه مورد سوال راويان و محبّان خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم بود، تفسير مىنمودند. اينك به چند نمونه از اين روايات، اشاره مىكنيم.
1. حسن بن على بن فضّال[3] نقل مىكند: «سألت الرضا عليهالسلام عن قول اللّه عزّوجلّ: «كَلاَّ إِنَّهُمْ عَن رَّبِّهِمْ يَوْمَئِذٍ لَّمَحْجُوبُونَ»[4]. فقال عليهالسلام: إنّ اللّه تبارك وتعالى لايوصف بمكان يحلّ فيه، فيحجب عنه فيه عباده، ولكنّه يعني أنّهم عن ثواب ربّهم محجوبون. قال عليهالسلام: وسألته عن قول اللّه عزّوجلّ: «وَجَاء رَبُّكَ وَالْمَلَكُ صَفّاً صَفّاً»[5]، فقال عليهالسلام: إنّ اللّه عزّوجلّ لايوصف بالمجيء والذهاب، تعالى عن الانتقال، إنّما يعني بذلك: وجاء أمر ربّك… قال عليهالسلام: وسألته عن قول اللّه عزّوجلّ: «هَلْ يَنظُرُونَ إِلاَّ أَن يَأْتِيَهُمُ اللّهُ فِي ظُلَلٍ مِّنَ الْغَمَامِ وَالْمَلآئِكَةُ»[6] قال: يقول: هل ينظرون إلاّ أن يأتيهم اللّه بالملائكة في ظلل من الغمام، وهكذا نزلت»[7]. از حضرت امام رضا عليهالسلام در مورد اين سخن پروردگار سوال كردم: «چنين نيست كه مىپندارند، بلكه آنها در آن روز از پروردگارشان پوشيده شدهاند». حضرت عليهالسلام فرمودند: نمىتوان خداوند را اين گونه توصيف كرد كه در جايى قرار مىگيرد و بندگان در پردهى حجاب هستند و او را نمىبينند؛ بلكه معناى آيه اين است كه از ثواب پروردگار خويش محروماند. راوى مىگويد: در مورد اين آيه از حضرت امام رضا عليهالسلام پرسيدم: «و پروردگارت آمده و فرشتگان صف در صف حاضر شوند». حضرت عليهالسلام فرمودند: همانا خداوند با «رفتن و آمدن» توصيف نمىشود، خداوند برتر از انتقال و جابجايى است؛ بلكه معناى آيه اين است كه امر و فرمان پروردگار آمد… راوى مىگويد: دربارهى اين آيه از حضرت عليهالسلام پرسيدم: «آيا (پيروان فرمان شيطان، پس از اين همه نشانهها و برنامههاى روشن) انتظار دارند كه خداوند، در سايههايى از ابرها به سوى آنان بيايد (و دلايل تازهاى در اختيارشان بگذارد؟! با اينكه چنين چيزى محال است!)». حضرت عليهالسلام فرمودند: خداوند مىگويد: آيا منتظراند كه خداوند ملائكه را در پارههايى از ابرها به نزدشان بياورد؟ و همين گونه نيز اين آيه نازل شده است.
2. ابا صلت[8] نقل مىكند: «سأل المأمون أبالحسن عليّ بن موسى الرضا عليهالسلام عن قول اللّه عزّوجلّ: «وَهُوَ الَّذِي خَلَق السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ وَكَانَ عَرْشُهُ عَلَى الْمَاء لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً»[9]. فقال عليهالسلام: إنّ اللّه تبارك وتعالى خلق العرش والماء والملائكة قبل خلق السماوات والأرض، وكانت الملائكة تستدلّ بأنفسها وبالعرش والماء على اللّه عزّوجلّ، ثمّ جعل عرشه على الماء ليظهر بذلك قدرته للملائكة، فتعلم أنّه على كلّ شيءٍ قدير، ثمّ رفع العرش بقدرته ونقله، وجعله فوق السماوات السبع، ثمّ خلق السماوات والأرض في ستّة أيّام وهو مستولٍ على عرشه وكان قادراً على أن يخلقها في طرفة عين[10]، ولكنّه عزّوجلّ خلقها في ستّة أيّام ليظهر للملائكة مايخلقه منها شيئاً بعد شيءٍ، فيستدلّ بحدوث مايحدث على اللّه تعالى ذكره مرّةً بعد مرّة، ولم يخلق اللّه العرش لحاجة به إليه، لأنّه غنيٌّ عن العرش وعن جميع ماخلق، لايوصف بالكون على العرش، لأنّه ليس بجسم، تعالى عن صفة خلقه علوّاً كبيراً… فقال المأمون: فرّجتَ عنّي يا أبالحسن عليهالسلام! فرّج اللّه عنك»[11]. مأمون از حضرت امام رضا عليهالسلام در مورد اين گفتار پروردگار سوال كرد: «او كسى است كه آسمانها و زمين را در شش روز (شش دوران) آفريد و عرش (حكومت) او، بر روى آب قرار داشت، (به خاطر اين آفريد) تا شما را بيازمايد كه كدام يك عملتان بهتر است» حضرت عليهالسلام فرمودند: همانا خداوند تبارك و تعالى عرش، آب و ملائكه را قبل از آفرينش آسمانها و زمين آفريد، و ملائكه با توجه نمودن به خود و عرش و آب، بر وجود خداوند استدلال مىنمودند. سپس خداوند عرش خود را بر روى آب قرار داد تا به اين وسيله، قدرت خود را به ملائكه نشان دهد، تا ملائكه بفهمند كه خداوند بر هر كارى تواناست، سپس با قدرت و توانايى خويش، عرش را بلند كرده و بر فراز آسمانهاى هفت گانه قرار داد، آن گاه در حالى كه بر عرش خود تسلط داشت، آسمانها و زمين را در شش روز آفريد، هر چند توانايى داشت كه در يك چشم بر هم زدن اين كار را انجام دهد، ولكن آنها را در شش روز آفريد تا با اين كار، آن چه را كه در آسمانها و زمين مىآفريند، يكى يكى و به تدريج، به ملائكه نشان دهد تا به وجود آمدن هر يك از آنها، در هر مرتبه، براى ملائكه، دليلى باشد بر خداوند متعال، و خداوند، عرش را به خاطر نياز نيافريده است، زيرا او از عرش و تمام مخلوقات بىنياز است. در مورد ذات پروردگار نمىتوان گفت: بر روى عرش نشسته است، زيرا او جسم نيست، خداوند بسيار برتر و والاتر از صفات مخلوقين است… مأمون وقتى اين تفسير زيبا را شنيد، گفت: اى ابالحسن عليهالسلام! ناراحتى و عقدهى دلم را گشودى، خداوند ناراحتى و غم را از شما بگشايد.
3. حسين بن خالد[12] مىگويد: «قلتُ له: ياابن رسول اللّه صلى الله عليه و آله و سلم! إنّ النّاس ينسبونا إلى القول بالتشبيه والجبر، لما رُوي من الأخبار في ذلك عن آبائك الأئمّة عليهمالسلام، فقال عليهالسلام: ياابن خالد! أخبرني عن الأخبار الّتي رويت عن آبائي الأئمّة عليهمالسلام في التشبيه والجبر أكثر، أم الأخبار الّتي رويت عن النّبي صلى الله عليه و آله و سلم في ذلك؟ فقلت: بل ما روي عن النّبيّ صلى الله عليه و آله و سلم في ذلك أكثر. قال عليهالسلام: فليقولوا: إنّ رسول اللّه صلى الله عليه و آله و سلمكان يقول في التشبيه والجبر إذاً. فقلتُ له: إنّهم يقولون: إنّ رسول اللّه صلى الله عليه و آله و سلم لم يقل من ذلك شيئاً وإنّما روي عليه. قال عليهالسلام: فليقولوا في آبائي الأئمّة عليهمالسلام: إنّهم لم يقولوا من ذلك شيئاً وإنّما روي عليهم.
به حضرت امام رضا عليهالسلام عرض كردم: اى فرزند رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم! مردم به خاطر رواياتى كه از پدرانتان نقل شده، ما را قائل به جبر و تشبيه مىدانند. حضرت عليهالسلام فرمودند: اى پسر خالد! به من بگو آيا اخبارى كه از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در مورد جبر و تشبيه روايت شده بيشتر است يا اخبارى كه از پدرانام عليهمالسلام روايت شده است؟ عرض كردم: يقيناً آنچه از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در اين مورد نقل شده، بيشتر است. حضرت عليهالسلام فرمودند: بنابراين بايد بگويند: رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم نيز قائل به جبر و تشبيه بوده است! گفتم: آنان معتقداند رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم هيچ يك از آن سخنان را نفرمودند؛ بلكه به ايشان صلى الله عليه و آله و سلم تهمت و افترا زدهاند.
حضرت عليهالسلام فرمودند: پس در مورد پدرانم عليهمالسلام بگويند: ايشان عليهمالسلام نيز هيچ كدام از آن روايات را نگفتهاند؛ بلكه به ايشان عليهمالسلام افترا بستند. ثمّ قال عليهالسلام: مَنْ قال بالتشبيه والجبر فهو كافر مشرك، ونحن منه برآء في الدّنيا والآخرة، ياابن خالد! إنّما وضع الأخبار عنّا في التشبيه والجبر الغلاة الّذين صغّروا عظمة اللّه تعالى، فمَنْ أحبّهم فقد أبغضنا، ومَنْ أبغضهم فقد أحبّنا، ومَن والاهم فقد عادانا، ومَن عاداهم فقد والانا، ومَنْ وصلَهُمْ فقد قَطَعنا، ومَن قطعهم فقد وصلنا، ومَن جفاهم فقد برّنا، ومَنْ برّهم فقَد جفانا، ومَنْ أكرمهم فقد أهاننا، ومَن أهانهم فقد أكرمنا، ومن قبلهم فقد ردّنا، ومَنْ ردّهم فقد قبلنا، ومَن أحسن إليهم فقد أساء إلينا، ومَن أساءَ إليهم فقد أحسن إلينا، ومَن صدّقهم فقد كذّبنا، ومَنْ كذّبهم فقد صدّقنا، ومَنْ أعطاهم فقد حرّمنا، ومَن حرّمهم فقد أعطانا، ياابن خالد! مَن كان من شيعتنا فلايتّخذنّ منهم وليّاً ولانصيراً»[13]. سپس فرمودند: هر كه قائل به جبر و تشبيه باشد كافر و مشرك است، و ما از آنان در دنيا و آخرت بيزاريم. اى پسر خالد! اخبار جبر و تشبيه را غلات[14] كه عظمت خداوند را كوچك دانستهاند، از قول ما جعل كردهاند؛ پس هر كس آنان را دوست بدارد، ما را دشمن داشته و هر كه آنان را دشمن بدارد، ما را دوست داشته است. هر كس با آنان دوستى نمايد، با ما دشمنى كرده و هر كس با آنان دشمنى كند، با ما دوستى نموده است. هر كه با آنان ارتباط برقرار كند، با ما قطع رابطه كرده و هر كه با ايشان قطع رابطه كند، با ما مرتبط شده است. هر كه به ايشان بدى كند، به ما نيكى كرده و هر كه به آنان نيكى كند، به ما بدى نموده است. هر كه آنان را گرامى بدارد، به ما اهانت نموده و هر كه سستى جايگاه آنان را نشان دهد، ما را احترام كرده است. هر كه ايشان و اقوالشان را قبول كند، ما را ردّ نموده و هر كه آنان را ردّ كند، ما را پذيرفته است. هر كه به آنان احسان كند، به ما بدى نموده و هر كه به آنان بدى كند، به ما احسان نموده است. هر كه آنان را تصديق كند، ما را تكذيب نموده و هر كه آنان را تكذيب كند، ما را تصديق كرده است. هر كه به آنان چيزى عطا كند، ما را محروم نموده و هر كه به آنان چيزى ندهد، به ما عطا نموده است. اى پسر خالد! هر كس كه جزو شيعيان باشد، نبايد از ميان آنان براى خود، دوست و ياورى انتخاب كند.
از روايات فوق، اين نتايج حاصل مىشود:
الف ـ اهل بيت عليهمالسلام با اين گونه افكار و انديشههاى انحرافى و نسبتهاى ناروا به ساحت مقدس پروردگار، به شدت برخورد مىنمودند و پيروان اين نظريات را مطرود، كافر و مشرك معرفى مىكردند.
ب ـ حضرات معصومين عليهمالسلام هرگز در مقام توجيه روايات جعلى نبودند و آيات قرآن كريم را نيز تاويل يا توجيه نمىنمودند، بلكه توضيح جامعى از آيات ارائه مىدادند؛ زيرا در آن زمان، علماى اهل سنت با استناد به ظاهر اين آيات، سادهانديشان و كوته فكران را از مفهوم واقعى گفتار پروردگار منحرف مىكردند.
ج ـ رواياتى از اين دست كه اهل سنت نقل نمودهاند، يقيناً جعلى و كذب بوده است و جاعلين اين احاديث، آنها را به دروغ به ساحت مطهر رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم نسبت مىدادند. با اندك تاملى مشخص مىشود كه اين روايات، پيشينهاى در دين مقدس اسلام نداشته است؛ بلكه سرچشمهى آن روايات، به دين يهود و كتاب تورات تحريف شده باز مىگردد كه به وسيلهى افرادى همانند كعب الأحبار[15] وارد كتب روايى اهل سنت شده است.
دليل دوم: هيچ روايتى در منابع معتبر اهل سنت؛ همچون صحيح بخارى و صحيح مسلم، يافت نمىشود كه با آن روايات جعلى در توصيف پروردگار، در تقابل و تضاد باشد. در منابع روايى شيعيان، رواياتى موجود است كه مىتوانند رواياتى را كه داراى ابهام و اجمال هستند توجيه، تفسير و يا حتّى تكذيب كنند؛ اما تمام رواياتى كه بخارى و مسلم، در مسئلهى توحيد و خداشناسى ذكر كردهاند، با هم سازگار بوده و روايتى كه معارض يا مخالف آن نظريات باشد، يافت نمىشود.
دليل سوم: بسيارى از روايات جعلى اهل سنت، قابل تاويل يا توجيه نيستند. به عنوان نمونه، اگر شخصى در اتاقاش خوابيده باشد و ناگهان صدايى از درون منزل بشنود، مىتواند چند احتمال بدهد؛ احتمال مىدهد سارقى داخل منزل شده است، يا بادى به شدت مىوزد و صدايى از آن به وجود مىآيد، يا حيوانى وارد خانه شده و توليد صدا كرده است و احتمالات فراوان ديگر؛ اما زمانى كه سارقى چاقو به دست، وارد اتاق خواب مىشود، ديگر امكان هيچ تاويل يا توجيهى (مانند قصد دعا خواندن سارق بر بالين صاحب خانه!) وجود ندارد. مفاهيم و مصاديق روايات اهل سنت آن چنان گوياست كه امكان تاويل يا توجيه در آنها وجود ندارد. اكنون براى يادآورى، به چند نمونه از اين روايات كه قابل توجيه و تاويل نيستند، اشاره مىكنيم:
1. ابوهريره مىگويد: «عن النّبي صلى الله عليه و آله و سلم قال: خلق اللّه آدم على صورته»[16]. رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمودند: خداوند، آدم را به صورت خودش آفريد. بعضى از روشنفكران اهل سنت مىخواستند اين روايت و امثال آن را توجيه كنند؛ اما با مخالفت و واكنش شديد علماى ديگر مواجه شدند و به آنها گفته شد: روايات كاملاً صراحت دارد كه خدا انسان را شبيه خودش آفريد، پس چرا مىخواهيد اين روايات را توجيه كنيد؟!
2. سيوطى[17] در كتاب «الدرّ المنثور» از عمر بن خطاب نقل مىكند: «إنّ له أطيطاً كأطيط رحل الجديد، إذا ركب من ثقله»[18]. هنگامى كه خداوند روى كرسى خود مىنشيند، آن كرسى مثل نعرهى شترى كه بار زيادى بر دوشاش مىگذارند، از سنگينى خداوند ناله مىكند.
3. عبداللّه بن مسعود[19] مىگويد: «جاء حبرٌ من الأحبارإلى رسول اللّه صلى الله عليه و آله و سلم فقال: يا محمّد صلى الله عليه و آله و سلم! إنّا نجد إنّ اللّه يجعل السماوات على إصبعٍ والأرضين على إصبعٍ والشجر على إصبعٍ، والماء على إصبعٍ، والثرى على إصبع، وساير الخلايق على إصبع»[20]. يكى از علماى يهود به حضور رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم شرفياب گرديد و عرضه داشت: اى محمد صلى الله عليه و آله و سلم! در كتابهايمان مىيابيم خداوند در روز قيامت هر يك از آسمانها، زمينها، درخت، آب، خاك و ساير مخلوقات را بر روى انگشتى از انگشتان خود قرار مىدهد. اين روايت به صراحت بيان مىكند كه خداوند، شش انگشت دارد. حال چگونه مىتوان اين روايت را توجيه كرد؟ اگر گفته شود: منظور از انگشت پروردگار، قدرت اوست، در پاسخ مىگوييم: قدرت خداوند، نامحدود است؛ بنابراين نياز به انگشت يا دست ندارد.
4. ابن ابى الحديد مىگويد: «رووا أنّه أمردٌ جعدٌ قطط وفي رجليه نعلان من ذهب، وأنّه في روضة خضراء على كرسيّ تحمله الملائكة»[21]. بعضى از علما چنين نقل كردند كه خداوند، نوجوانى كوتاه قد است كه در صورتاش مو پديدار نشده و موهاى سرش به هم پيچيده است و در پاهايش، يك جفت كفش طلا وجود دارد و همانا خداوند در باغ سرسبزى بر روى كرسى مىنشيند و ملائكه آن را حمل مىكنند. حتى اگر بتوان چشم يا دست پروردگار را، به بصيرت و قدرت او توجيه كرد؛ اما موهاى به هم پيچيدهى پروردگار را نمىتوان به معناى ديگر، تاويل برد.
خداوندى كه اهل سنت، اين گونه معرفى مىكنند، چه تفاوتى با خداوندِ آيين بوداييان، هندوها و يا حتى بت پرستان دارد؟
5. ابن ابى الحديد نقل مىكند: «دخل إنسانٌ على معاذ بن معاذ يوم عيد، وبين يديه لحمٌ في طبيخ سكباج[22]، فسأله عن الباري تعالى في جملة ما سأله، فقال: هو واللّه! مثل هذا الّذي بين يدي، لحمٌ ودمٌ»[23]. شخصى در روز عيد بر معاذ بن معاذ عنبرى[24] داخل شد، در حالى كه در دستان او، تكه گوشتى از آبگوشت سركه شيره وجود داشت. او سوالات فراوانى از معاذ پرسيد كه يكى از آنها دربارهى خداوند متعال بود. گفت: قسم به خدا! خداوند مثل اين آبگوشتى كه در دست من است، از گوشت و خون تشكيل شده است.
6. ابو رزين[25] مىگويد: «قلت: يا رسول اللّه صلى الله عليه و آله و سلم! أين كان ربّنا قبل أن يخلق خلقه؟ قال: كان في عماءٍ، ماتحته هواءٌ ومافوقه هواءٌ، ثمّ خلق عرشه على الماء»[26]. از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم سؤال نمودم: خداوند پيش از آنكه موجودات عالم را خلق كند، در كجا بود؟ حضرت صلى الله عليه و آله و سلم فرمودند: در ميان ابر ضخيمى بود كه نه در زير آن ابر، هوا بود و نه در بالاى ابر و در عالم هيچ موجودى نبود. سپس خداوند، عرش خود را بر روى آب آفريد. بر اساس اين روايت، ابر، باد و هوا به همراه پروردگار به وجود آمده و ازلى و قديماند. اين نظريه با عقايد نصرانىها فرقى ندارد؛ زيرا آنان قائل به اقانيم ثلاثه بودند و سه موجود (پدر، پسر، روح القدس) را قديم مىپنداشتند[27]. اما باور شيعيان بر اساس تعاليم ائمه عليهمالسلام اين است كه فقط ذات پروردگار متعال قديم بوده و تمام موجودات عالم، جزو مخلوقات خداوند مىباشد.
حضرت امام سجاد عليهالسلام مىفرمايند: «الحمدللّه الأوّل بلا أوّل كان قبله»[28]. سپاس خدايى را كه اول است و پيش از او اولى نبوده است (مبدأ تمام موجودات است).
7. عباس بن عبدالمطلب[29] نقل مىكند: «قال رسول اللّه صلى الله عليه و آله و سلم: كم ترون بينكم وبين السّماء؟ قالوا: لاندري. قال: فإنّ بينكم وبينها إمّا واحداً أو إثنين أو ثلاثاً وسبعين سنة، والسماء فوقها كذلك حتّى عدّ سبع سماوات. ثمّ فوق ذلك ثمانية أوعال[30] بين أضلافهنّ ورُكَبِهنّ كما بين سماءٍ إلى سماءٍ ثمّ على ظهورهنّ العرش»[31]. رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به مردم فرمودند: فاصلهى بين خودتان تا آسمان را چقدر مىپنداريد؟ مردم گفتند: نمىدانيم. حضرت صلى الله عليه و آله و سلم فرمودند: همانا بين شما تا آسمان، هفتاد و يك يا هفتاد و دو يا هفتاد و سه سال فاصله وجود دارد، و فاصلهى اين آسمان با آسمان بالايىاش نيز همين مقدار است تا به آسمان هفتم برسد. بالاى آسمان هفتم، هشت بز كوهى[32] وجود دارد كه فاصله از سم تا زانوى آنها مانند فاصلهى دو آسمان است و عرش خداوند روى كمر آنان قرار دارد.
محمد بن عبدالوهاب در كتاب «توحيد» اين حديث را صحيح دانسته و محتواى آن را مىپذيرد[33].
روايات ديگرى شبيه روايت فوق، در منابع اهل سنت يافت مىشود كه به غير از بز كوهى، گاو و شير درنده نيز حامل عرش الهىاند كه به دليل اطالهى مقال، از ذكر آنها، صرف نظر مىكنيم[34].
دليل چهارم: اصرار و پافشارى فراوان علماى متأخرِ اهل سنت بر پايبندى به مضامين اين احاديث جعلى، موجب تاويل ناپذيرى آنها مىشود. به عنوان نمونه؛ ابىداود و ابن ماجه، در كتابهايشان، گروهى به نام جهميه[35] را متهم به كفر نموده و پيروان اين گروه را كافر معرفى كردند[36]؛ زيرا اين گروه، همانند شيعيان معتقد بودند كه امكان رويت ظاهرى در مورد پروردگار وجود ندارد. حنابله (پيروان احمد بن حنبل) نيز محتواى اين روايات جعلى را پذيرفته و قائل به رويت ظاهرى خداوند شدند و مخالفين اين نظريه را مجازات مىكردند. حموى در كتاب «معجم الاُدباء» در شرح حال محمد بن جرير طبرى[37] مىنويسد: «أنّه لمّا قدم إلى بغداد من طبرستان تَعصّب عليه قوم وسأله الحنابلة عن حديث الجلوس على العرش. فقال: أمّا حديث الجلوس على العرش فمحال. ثمّ أنشد: سبحان من ليس له أنيس ولا له في العريش جليس فلمّا سمع ذلك الحنابلة وأصحاب الحديث، وثبوا و رموه بمحابرهم، فدخل داره، فرموا داره بالحجارة حتّى صار على بابه كالتلّ العظيم، وعندما توفّي هجموا على جنازته ومنعوا دفنه في مقابر المسلمين، وكذلك هاجموا ابن حبّان المحدّث المعروف تشبيهاً بما فعلوا بالطبريّ»[38]. هنگامى كه طبرى از مازندران وارد شهر بغداد شد، گروهى از او بازجويى اعتقادى كردند[39]. پيروان حنابله نظر او را در مورد روايت نشستن پروردگار بر عرش خود، جويا شدند. او گفت: نشستن خداوند بر روى عرش، غير ممكن و محال است. سپس اين شعر را (كه مضامين سورهى توحيد در آن يافت مىشود) سرود: پاك و منزه است كسى كه همنشينى براى خود ندارد. و كسى در عرش همراه او نمىنشيند. زمانى كه حنابله و اصحاب حديث (اهل سنت) جواب طبرى را شنيدند، او را تحت فشار قرار دادند و به سوى او سنگ پرتاب كردند. هنگامى كه طبرى وارد منزلاش شد، به خانهى او نيز سنگ پرتاب كردند تا اينكه پشت در منزلاش، مثل تپهاى بزرگ، سنگ جمع شده بود. زمانى كه طبرى وفات كرد، به جنازهى او حمله كرده و از دفن او در قبرستان مسلمانان جلوگيرى نمودند. شبيه به همين عمل را با ابن حبّان[40] كه محدثى مشهور بوده است، انجام دادند.
از جمله افرادى كه توجيه پذيرى در روايات جعلى را انكار مىكند و آن را محال مىداند، ابن تيميه است.
او نظريهى علامهى حلى قدسسره را كه فرمود: «إنّه غير مرئي ولامدرك بشيءٍ من الحواس، لقوله تعالى: «لاَّ تُدْرِكُهُ الأَبْصَارُ وَهُوَ يُدْرِكُ الأَبْصَارَ»[41]». همانا خداوند با چشم ظاهر ديده نمىشود و هيچ يك از حواس انسانى نمىتواند او را ادراك كند؛ زيرا خداوند مىفرمايد: «چشمها او را نمىبينند ولى او همهى چشمها را مىبيند». رد مىكند و مىگويد: «و أمّا إثبات أنّه موجودٌ قائمٌ بنفسه لايشار إليه، فهذا ممّا يعلم العقل استحالته وبطلانه بالضرورة»[42]. و اما ثابت كردن اينكه خداوند موجودى است كه نيازمند به چيزى نيست و نمىشود به او اشاره كرد، از مواردى است كه عقل آشكارا، آن را باطل و محال مىداند.
كوته فكرانى همچون ابن تيميه نمىتوانند مبانى شيعيان را قبول كنند؛ زيرا افكار آنان توان پذيرش وجود پروردگار متعال در تمام مكانها و زمانها را ندارد. از مجموع دلايل چهارگانه، به اين نتيجه مىرسيم كه موانع زيادى براى توجيه يا تاويل روايات جعلى اهل سنت وجود دارد و نمىتوان معناى اين روايات را به اوصافى كه شايسته پروردگار است، تاويل نمود. لازم به ذکر است مخترع و به وجود آوردندهى اين اعتقادات ننگين و باطل، كعب الأحبار بود و او نيز عقايد خود را از كتاب تورات تحريف شده اخذ مىكرد. سپس، اين باورها به وسيلهى بعض صحابه وارد منابع اسلامى و اعتقادى اهل سنت شد. نكتهى ديگر آن كه، راويان اين احاديث نيز از پيروان عمر بن خطاب بودند. روايان عمدهى اين روايات عبارتاند از: عبداللّه بن عمر (فرزند خليفهى دوم)، ابوموسى اشعرى و فرزنداش، ابوهريره و فرزند عمروعاص. اگر احاديثى كه اين افراد نقل كردند، حذف كنيم، حديث قابل توجه ديگرى در مورد اعتقادات باطل اهل سنت، يافت نمىشود.
نكتهى قابل توجه آن است كه تناقض گويىهاى اهل سنت در مورد صحت اين روايات كاملاً آشكار و هويداست؛ زيرا از سويى منكران رويت پروردگار را كافر و مشرك مىپندارند و از سوى ديگر، عايشه، «اُمّ المومنين»محتواى اين احاديث را به شدت انكار مىكند و راويان آن را دروغگو مىداند[43]. وى مىگويد: «مَنْ زَعَمَ أنَّ محمّداً صلى الله عليه و آله و سلم رأى ربّه، فقد أعظم على اللّه الفرية»[44]. هر كس گمان كند كه محمّد صلى الله عليه و آله و سلم پروردگاراش را مشاهده كرد، بهتان بزرگى بر خداوند بسته است.
نقش بنى اميه در ترويج روايات جعلى
حاكمان بنى اميه، در انتشار و تكثير اين روايات جعلى، بعد از عمر بن خطاب، نقش مهم و اساسى داشتند. آنان با در اختيار گرفتن فضاى اجتماعى در زمان حكومتشان، توانستند اين عقايد باطل را در ميان مسلمانان رواج دهند. ريشهى در دست گرفتن حكومت توسط بنى اميه، به زمان بزرگانشان در صدر اسلام باز مىگردد؛ آنان در زمان حيات رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلمپيمان بستند كه خلافت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم بعد از ايشان صلى الله عليه و آله و سلم به خاندان آن حضرت صلى الله عليه و آله و سلم منتقل نشود.
حضرت امام باقر عليهالسلام مىفرمايند: «كنتُ دخلتُ مع أبي الكعبة، فصلّى على الرخامة الحمراء بين العمودين. فقال: في هذا الموضع تعاقد القوم إن مات رسول اللّه صلى الله عليه و آله و سلم أو قُتِلَ ألاّ يردّوا هذا الأمر في أحد من أهل بيته أبداً»[45]. به همراه پدرم عليهالسلام وارد خانهى كعبه شديم. سپس پدرم عليهالسلام بر روى سنگ قرمزى كه ميان دو ستون قرار داشت، نماز گزاردند و فرمودند: در اين جايگاه، قومى (منافقان) پيمان بستند كه اگر رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم بميرند يا كشته شوند، هرگز اجازه ندهند امر حكومت، به شخصى از خاندان ايشان صلى الله عليه و آله و سلم بازگردد.
بنى اميه، مهمترين ركن اعتقادى بشريت، يعنى توحيد و خداشناسى را كه وجه مشترك تمام اديان الهى است، منحرف كردند. خداوند در قرآن مىفرمايد: «قُلْ يَا أَهْلَ الْكِتَابِ تَعَالَوْاْ إِلَى كَلَمَةٍ سَوَاءٍ بَيْنَنَا وَبَيْنَكُمْ أَلاَّ نَعْبُدَ إِلاَّ اللّهَ»[46]. بگو اى اهل كتاب! بياييد به سوى سخنى كه ميان ما و شما يكسان است كه جز خداوند يگانه را نپرستيم.
بنى اميه، افرادى را مامور مىساختند تا روايات جعلى زيادى كه در توصيف پروردگار وجود داشت، بين مردم منتشر كنند. ذهبى[47] در شرح حال مالك بن انس[48] از ابن قاسم[49] نقل مىكند: «سألت مالكاً عمّن حدّث بالحديث، الّذين قالوا: «إنّ اللّه خلق آدم على صورته»، والحديث الّذي جاء: «إنّ اللّه يكشف عن ساقه» و«إنّه يدخل يده في جهنّم حتّى يخرج من أراد» فأنكر مالك ذلك انكاراً شديداً، ونهى أن يحدّث بها أحد، فقيل له: إنّ ناساً من أهل العلم يتحدّثون به، فقال: مَن هُوَ؟ قيل: ابن عجلان عن أبي الزّناد. قال: لم يكن إبن عجلان يعرف هذه الأشياء ولم يكن عالماً، وذكر أبا الزَّناد فقال: لم يزل عاملاً لهؤلاء حتّى مات»[50]. از مالك در مورد چند حديث از اهل سنت سوال كردم، اهل حديث (اهل سنت) مىگويند: «خداوند، آدم را به صورت خودش آفريد» و حديث ديگرى كه اين طور به دست ما رسيده: «همانا خداوند ساقش را آشكار مىنمايد» و «همانا دست خداوند در جهنم داخل مىشود، تا هر كسى را كه اراده كرده است از جنهم خارج كند». مالك آن احاديث را به شدت انكار كرد و از بازگو كردن اين احاديث نهى كرد. به او گفته شد: همانا عدهاى از اهل علم، اين روايات را نقل مىكنند. مالك گفت: چه كسانى؟ به او گفته شد: ابن عجلان[51] از أبى زناد[52]. مالك گفت: ابن عجلان اين احاديث را نمىدانست و عالم نيز نبود. سپس ابازناد را يادآورى كرد و گفت: مأمور بودن او براى بنى اميه از بين نرفت تا اينكه مرد.
اين روايت، به خوبى نقش بنى اميه را در نشر روايات جعلى نمايان مىسازد؛ زيرا مالك اعتراف مىكند كه يكى از راويان اين احاديث، از مأموران و عاملان بنى اميه بوده است. همچنين، تناقض گويى اهل سنت در روايت فوق آشكار مىشود و غير از عايشه، امام مالك نيز اين روايات را رد مىكند و قبول ندارد.
[3]. او اهل كوفه و نزد شيعيان ثقه بوده است و از نظر تقوا و پرهيزكارى در مدارج بالايى قرار
داشته است معجم رجال حديث، جلد 5، صفحه 44.
[4]. سوره مطففين، آيه 15.
[5]. سوره فجر، آيه 22.
[6]. سوره بقره، آيه 210.
[7]. عيون أخبار الرضا عليهالسلام، جلد 2، صفحه 115؛ بحارالأنوار، جلد 3، صفحه 318.
[8]. او ثقه و خادم مخصوص حضرت امام رضا عليهالسلام بود و روايات فراوانى از حضرت عليهالسلام
نقل مىكرد معجم رجال الحديث، جلد 10، صفحه 16.
[9]. سوره هود، آيه 7.
[10]. به دليل اينكه خداوند متعال مىفرمايد: «إِذَا أَرَادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ» سوره يس، آيه 82؛ هر گاه (خداوند) چيزى را اراده كند، تنها به آن بگويد: «موجود باش »، آن نيز بىدرنگ موجود مىشود.
[11]. عيون أخبار الرضا عليهالسلام، جلد 2، صفحه 123؛ بحارالأنوار، جلد 10، صفحه 342.
[12]. وى جزو اصحاب حضرت امام كاظم عليهالسلام بوده و از حضرت امام رضا عليهالسلام نيز روايت نقل
مىكرده است معجم رجال حديث، جلد 5، صفحه 227.
[13]. عيون أخبار الرضا عليهالسلام، جلد 2، صفحه 130؛ بحارالأنوار، جلد 3، صفحه 294.
[14]. غلات، فرقهاى بودند كه حضرات معصومين عليهمالسلام را به عنوان پروردگارشان مىپنداشتند، امروزه نيز گروهى به نام «على اللّهى » وجود دارد كه حضرت اميرالمؤمنين عليهالسلام را خداى خودشان مىدانند.
[15]. او پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم را درك نمود و در زمان حكومت ابوبكر مسلمان شد تهذيب الكمال، جلد 24، صفحه 189.
[16]. صحيح بخارى، جلد 7، صفحه 125؛ صحيح مسلم، جلد 8، صفحه 149.
[17]. او از بزرگان و علماى اهل سنت بوده و داراى تاليفات زيادى مىباشد؛ اما به دليل فقدان
ولايت حضرات معصومين عليهمالسلام، قدرت فهم و رسيدن به عمق مطالب از وى سلب شده است.
[18]. الدرّ المنثور، جلد 1، صفحه 328.
[19]. وى در مكه مسلمان شد و نزد اهل سنت داراى مناقب و فضايل فراوانى است تهذيب
الكمال، جلد 16، صفحه 122.
[20]. صحيح بخارى، جلد 6، صفحه 33؛ صحيح مسلم، جلد 8، صفحه 125.
[21]. شرح نهج البلاغة ابن ابى الحديد، جلد 3، صفحه 225.
[22]. اهل لغت به آبگوشت سركه شيره، سكباج مىگويند المنجد، ذيل واژهى سكب.
[23]. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، جلد 3، صفحه 225.
[24]. وى نزد اهل سنت ثقه و اهل بصره بوده است و دو فرزند به نامهاى عبيداللّه و مثنى داشته است تهذيب الكمال، جلد 28، صفحه 132.
[25]. او نزد اهل سنت، ثقه و اهل كوفه بوده است (تهذيب الكمال، جلد 27، صفحه 477).
[26]. مسند أحمد، جلد 4، صفحه 11؛ سنن ترمذى، جلد 4، صفحه 351.
[27]. تفسير الميزان، جلد 6، صفحه 70.
[28]. صحيفهى سجاديه، دعاى اول.
[29]. او عموى رسول خدا صلىاللهعليهوآلهوسلم و از اصحاب ايشان صلىاللهعليهوآلهوسلم و حضرت اميرالمومنين عليهالسلام
بوده است و هيچ فضيلتى براى وى ثابت نشد معجم رجال حديث، جلد 9، صفحه 232.
[30]. اوعال جمعِ واژهى وعل مىباشد و وعل به معناى بز كوهى است المنجد، ذيل واژهى وعل.
[31]. سنن ابن ماجه، جلد 1، صفحه 69؛ سنن ابى داود، جلد 2، صفحه 418؛ مستدرك حاكم
نيشابورى، جلد 2، صفحه 288.
[32]. ظاهراً عمر بن خطاب به بز كوهى علاقهى زيادى داشت. او مىگفت: من در جنگ احد، مثل بز كوهى، به بالاى كوه فرار كردم كنز العمّال، جلد 2، صفحه 376؛ جامع البيان، جلد 4، صفحه 193؛ الدرّ المنثور، جلد 2، صفحه 88.
[33]. كتاب التوحيد، صفحه 225 ـ 228.
[34]. الدرّ المنثور، جلد 6، صفحه 261.
[35]. براى اطلاع از آرا و عقايدشان به كتاب «الملل والنحل » جلد 1، صفحه 79 مراجعه نماييد.
[36]. سنن ابن ماجه، جلد 1، صفحه 63؛ سنن ابى داود، جلد 2، صفحه 420.
[37]. وى صاحب كتاب تاريخ و تفسير بوده و ظاهراً مذهب اهل سنت را انتخاب كرد معجم
رجال حديث، جلد 15، صفحه 146.
[38]. معجم الأدباء، جلد 9، صفحه 57.
[39]. اين نوع از بازجويىها، در آن زمان ميان ملتهاى عقب افتاده و كوتاه انديش به صورت سنتى رايج بود. امروزه نيز متاسفانه، اين سنت در مناطقى از كشورمان شيوع دارد. به محض ورود شخصى به مجلسى، نظر او را دربارهى حزب يا تشكل خاصى مىپرسند؛ اگر آن شخص، نظريات آن تشكل را قبول داشت، اطرافيان دور او جمع مىشوند؛ اما اگر تفكرات آن حزب را قبول نداشت، ديگران به او بىاعتنايى نموده و او را از جلسه طرد مىكنند.
[40]. نام كامل او، محمد بن حبّان مىباشد. او نزد اهل سنت ثقه بوده و صاحب كتاب مشهور
«المجروحين » مىباشد سير اعلام النبلاء، جلد 16، صفحه 92.
[41]. سوره انعام، آيه 103.
[42]. منهاج السنة، جلد 1، صفحه 218.
[43]. براى اطلاع بيشتر به جزوه 145، صفحه 10 از سلسله جزوات «به سوى معرفت » مراجعه
نماييد.
[44]. صحيح مسلم، جلد 1، صفحه 110.
[45]. كافى، جلد 4، صفحه 545.
[46]. سوره آل عمران، آيه 64.
[47]. وى نزد اهل سنت ثقه بوده و شصت و پنج عنوان كتاب را تاليف كرده است مقدمه ميزان
الاعتدال، جلد 1، صفحه 6.
[48]. او يكى از پيشوايان چهارگانهى اهل سنت مىباشد معجم رجال حديث، ج14، ص159.
[49]. وى نزد اهل سنت ثقه و اهل مصر بوده است و از برجستهترين شاگردان مالك بن انس، به شمار مىرود تهذيب الكمال، جلد 17، صفحه 346.
[50]. سير أعلام النبلاء، جلد 8، صفحه 103.
[51]. نام كامل وى، محمد بن عجلان مىباشد. او نزد اهل سنت ثقه و اهل كوفه بوده و روايات زيادى را نقل كرده است تهذيب الكمال، جلد 26، صفحه 101.
[52]. نام كامل وى، عبداللّه بن ذكوان مىباشد. او نزد اهل سنت ثقه و اهل مدينه بوده است تهذيب الكمال، جلد 14، صفحه 476.