سیره پیامبر اعظم صلى الله علیه و آله وسلم(مهرورزى)

 خداوند در قرآن مى فرماید: «لَوْ کُنْتَ فَظًّا غَلیظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ»؛ «[اى پیامبر!] اگر خشن و سخت دل بودى، مردم از گرد تو متفرق مى شدند.»
براى شناختن مقام و منزلت پیامبر عظیم الشأن اسلام صلى الله علیه و آله ، در مرحله اوّل باید از خالق او و از کتاب قرآن که بر قلب او نازل شده است، بهره جست. خداوند در قرآن مى فرماید: «لَقَدْ جاءَکُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِکُمْ عَزیزٌ عَلَیْهِ ما عَنِتُّمْ حَریصٌ عَلَیْکُمْ بِالْمُوءْمِنینَ رَوءُفٌ رَحیمٌ»؛ «همانا رسولى از خود شما به سویتان آمد که رنجهاى شما بر او سخت است؛ و اصرار بر هدایت شما دارد؛ و نسبت به مؤمنان رئوف و مهربان است.» در این آیه خداوند دلسوزى و مهرورزى فوق العاده پیامبر صلى الله علیه و آله را نسبت به مؤمنان گوشزد مى کند و با 5 صفت پیامبر صلى الله علیه و آله را توصیف مى کند که هر کدام از این اوصاف قطره اى از دریاى بى کران فضایل و مکارم پیامبر عظیم الشأن اسلام صلى الله علیه و آله است؛ پیامبرى که فضایل اخلاقى فراموش شده در عصر جاهلى را در طى 23 سال رسالت خویش نهادینه کرد و خشونتها، تبعیضها، شکاف طبقاتى و انحطاط اخلاقى را تبدیل به فضایل ارزشمند اخلاقى نمود.
ثمره عصر جاهلى چیزى نبود جز قتل و خونریزى، شیوع خرافات، فساد اخلاقى، توحش و بى رحمى و از همه زشت تر، زنده به گور کردن دختران که قرآن در مذمت این عمل زشت و انحطاط اخلاقى این گونه مى فرماید: «وَ إِذَا الْمَوْوءُدَةُ سُئِلَتْ بِأَیِّ ذَنْبٍ قُتِلَتْ»؛ «و در آن هنگام (روز قیامت) از دختران زنده به گور شده سؤال مى شود که به چه گناهى کشته شدند؟» در چنین جامعه اى پیامبرى که به گفته قرآن رحمتى براى عالمیان است؛ ظهور کرد. خداوند در قرآن مى فرماید: «وَ ما أَرْسَلْناکَ إِلاّ رَحْمَةً لِلْعالَمینَ»؛ «ما تو را جز رحمت براى جهانیان نفرستادیم.» اما اینکه چطور رحمت براى همه دنیاست، جهتش این است که دینى آورده که عمل به آن سعادت مردم را در دنیا و آخرت تأمین مى کند. آرى، آن حضرت رحمت براى اهل دنیاست، از جهت آثار حسنه اى که از قیام او به دعوت حقّه اش در مجتمعات بشرى به راه افتاد که اگر وضع زندگى بشر آن روز را قبل از اینکه آن حضرت مبعوث شود، در نظر بگیریم و با وضعى که پس از قیام او به خود گرفت، مقایسه کنیم کاملاً روشن مى گردد.
عرب قبل از رسالت
«به طور کلّى، اوصاف عمومى و پسندیده عرب را در چند جمله مى توان خلاصه کرد: اعراب زمان جاهلیت و بالاخص اولاد عدنان [که یکى از قبایل محلى عربستان بوده و پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله هم از همین قبیله است.] طبعا سخى و مهمان نواز بودند و کمتر به امانت خیانت مى کردند. پیمان شکنى را گناه غیر قابل بخشش مى دانستند. در راه عقیده فداکار بودند. از صراحت لهجه کاملاً برخوردار بودند. شجاعت و جرئت آنان ضرب المثل بود. فرار و پشت به دشمن را زشت و ناپسند مى شمردند و… ولى در برابر اینها یک سلسله فساد اخلاق و ملکات رذیله کم کم براى آنها به صورت اخلاق عمومى در آمده بود که جلوه هر کمالى را از بین برده بود و اگر روزنه اى از غیب باز نمى شد، به طور مسلّم طومار حیات انسانى آنها در هم پیچیده شده و در پرتگاه مخوف نیستى سرنگون مى گردیدند.»
حضرت على علیه السلام گویاترین تصویر را از عصر جاهلیت قبل از بعثت پیامبر صلى الله علیه و آله ترسیم کرده است:
«أَرْسَلَهُ… وَ النَّاسُ فِی فِتَنٍ انْجَذَمَ فِیهَا حَبْلُ الدِّینِ وَ تَزَعْزَعَتْ سَوَارِی الْیَقِینِ وَ اخْتَلَفَ النَّجْرُ وَ تَشَتَّتَ الْأَمْرُ وَ ضَاقَ الْمَخْرَجُ وَ عَمِیَ الْمَصْدَرُ فَالْهُدَى خَامِلٌ وَ الْعَمَى شَامِلٌ عُصِیَ الرَّحْمَنُ وَ نُصِرَ الشَّیْطَانُ وَ خُذِلَ الْإِیمَانُ فَانْهَارَتْ دَعَائِمُهُ وَ تَنَکَّرَتْ مَعَالِمُهُ وَ دَرَسَتْ سُبُلُهُ وَ عَفَتْ شُرُکُهُ؛ خدا پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله را زمانى فرستاد که مردم در فتنه ها گرفتار شده، رشته هاى دین پاره شده، ستونهاى [ایمان و] یقین ناپایدار بود. در اصول دین اختلاف وجود داشت و امور مردم پراکنده بود. راه رهایى دشوار و پناهگاهى وجود نداشت. چراغ هدایت بى نور و کوردلى همگان را فرا گرفته بود. خداى رحمان معصیت مى شد و شیطان یارى مى گردید. ایمان بدون یاور مانده و ستونهاى آن ویران گردیده و نشانه هاى آن انکار شده و راههاى آن ویران و جاده هاى آن کهنه و فراموش گردیده بود.»
آرى، در چنین جامعه اى بود که پیامبرى از جنس رحمت و عطوفت ظهور کرد و با مهرورزى و دلسوزى فوق العاده خویش رسالتى را که در طىّ بیست و سه سال به دوش او نهاده شده بود، به پایان رسانید و اسلام در جامعه اى که در انحطاط کامل اخلاقى قرار گرفته و در توحّش و خشونت غرق گشته بود، ظهور کرد.
مهرورزى در دعوت
پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله در طول 23 سال تبلیغ اسلام، پایه دعوت اسلامى خویش را بر اساس اصل مهرورزى قرار داده بود.
1. در جریان فتح مکّه وقتى رسول اکرم صلى الله علیه و آله متوجه شد سعد بن عباده که پرچمدار بود، مى گوید:
اَلْیَوْمُ یَوْمُ الْمَلْحَمَةِاَلْیَوْمُ تُسْبَى الْحُرَمَةُ
«امروز روز جنگ و نبرد است. امروز روز از بین رفتن حرمتهاست.» به حضرت على علیه السلام فرمودند که برود و پرچم را از دست سعد بن عباده بگیرد.
2. بعد از فتح مکّه، وقتى بزرگان قریش وارد مسجد الحرام شدند، خیال کردند که پیامبر صلى الله علیه و آله دستور قتل آنها را خواهد داد. پیامبر صلى الله علیه و آله وارد شدند و هر دو لنگه در کعبه را گرفتند و سپس فرمودند: «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ أَنْجَزَ وَعْدَهُ وَ نَصَرَ عَبْدَهُ وَ غَلَبَ الْأَحْزَابَ وَحْدَهُ» و بعد فرمودند: چه گمان مى کنید و چه مى گویید؟ سهیل بن عمرو گفت: گمان خوب مى کنیم که تو برادر و پسر عموى کریمى هستى. بعد پیامبر صلى الله علیه و آله فرمودند: من به شما چیزى را مى گویم که برادرم یوسف علیه السلام گفت: «لا تَثْریبَ عَلَیْکُمُ الْیَوْمَ یَغْفِرُ اللّهُ لَکُمْ وَ هُوَ أَرْحَمُ الرّاحِمینَ»؛ «امروز بر شما هیچ چیزى نیست. خداوند شما را مى آمرزد که او ارحم الراحمین است.» هر خون و مال و پیمانى که در جاهلیت بوده است، در زیر پاى من است، مگر خدمت خانه کعبه و سقایت حاجیان که آن دو به اهلشان بر مى گردد.
3. در یکى از جنگها به پیامبر صلى الله علیه و آله گفته شد که براى چه اینها را لعنت نمى کنید؟ پیامبر صلى الله علیه و آله فرمودند: من به عنوان رحمت و هدایت کننده مبعوث شده ام و لعّان و لعنت کننده مبعوث نشدم.
جلوه هاى مهرورزى پیامبر اعظم صلى الله علیه و آله
1. شوخى و مزاح
در حدیثى از پیامبر صلى الله علیه و آله است که مى فرمایند: «إِنِّی لَأَمْزَحُ وَ لَا أَقُولُ إِلَّا حَقّاً؛ من مزاح و شوخى مى کنم، ولى غیر از حق چیزى نمى گویم.»
روایت شده است که در یکى از اوقات پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله خطاب به پیرزن کهنسالى فرمودند: پیرزنان به بهشت نمى روند. پیرزن گفت: چرا آنان به بهشت نمى روند؟ رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمودند: مگر این آیه را تلاوت نکرده اى که مى فرماید: «إِنّا أَنْشَأْناهُنَّ إِنْشاءً فَجَعَلْناهُنَّ أَبْکاراً»؛ «ما پیرزنان را آن چنان که خود مى دانیم در روز قیامت زنده مى کنیم و آنها را به شکل دوشیزگان در مى آوریم.
یکى از اصحاب امام صادق علیه السلام نقل مى کند که روزى حضرت به من فرمودند: مزاح و شوخى کردن شما با یکدیگر چگونه است؟ من در جواب عرض کردم که کم است. فرمودند: چرا با یکدیگر شوخى نمى کنید؟ پس همانا شوخى کردن از حسن خلق است و به واسطه آن برادر مسلمانت را خوشحال مى سازى. بعد امام صادق علیه السلام فرمودند که سیره پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله این گونه بود که شوخى مى کرد و با این کارش مى خواست دیگران را خوشحال سازد.
2. عفو و گذشت
هنگامى که قریش آزار پیامبر صلى الله علیه و آله را به آخرین حد رساندند و هنگامى که آن حضرت به ثقیف پناهنده شد و آن مردم نیز عده اى از سبک سران و اوباش خود را علیه او شوراندند، جبرئیل علیه السلام بر وى نازل شد و گفت: خداوند حیله و نیرنگ قومت علیه تو و آن پاسخى که به تو دادند را شنید و اینک فرشته کوهها را فرمان داده تا هر چه تو درباره آنان مى خواهى، به او فرمان دهى و او اجرا کند. در این هنگام، فرشته کوهها به آن حضرت سلام کرد و ایشان را مخاطب خود قرار داد و گفت: مرا بدانچه خواهى فرمان ده که اگر خواهى دو کوه دو جانب مکّه را بر روى آنان بخوابانم؛ امّا پیامبر بزرگوار و با گذشت فرمود: پروردگارا! قوم مرا بیامرز که آنان نادان اند. در نقل دیگرى است که جبرئیل علیه السلام به پیامبر صلى الله علیه و آله گفت: خداوند به آسمان و زمین و کوهها دستور فرموده است تا در فرمان تو باشند؛ امّا پیامبر صلى الله علیه و آله فرمودند: عذاب را از امّت خود به تأخیر مى افکنم؛ شاید خداوند بر آنان توبه کند!
عایشه در وصف اخلاق رسول خدا صلى الله علیه و آله مى گوید: او نه بد اخلاق بود و نه دشنام گوى و نه پرخاشگر و غوغاگر در کوچه و بازار. او بدى را با بدى مقابله نمى کرد، بلکه عفو و گذشت داشت.
در جریان جنگ احد، دندانهاى جلوى دهان پیامبر صلى الله علیه و آله شکست و صورتش شکاف برداشت. اصحاب آن بزرگوار بسیار ناراحت شدند و از آن حضرت خواستند که دشمن را نفرین کند. پیامبر صلى الله علیه و آله به آنها فرمودند: «اِنِّى لَمْ اُبْعَثْ لَعّانا وَ لَکِنِّى بُعِثْتُ دَاعِیا وَ رَحْمَةً؛ من ناسزاگو مبعوث نشدم، بلکه دعوت کننده و مایه رحمت مبعوث شده ام.» سپس به جاى نفرین دعا کردند: «اَللَّهُمَّ اهْدِ قَوْمِی فَإِنَّهُمْ لَا یَعْلَمُونَ؛ خداوندا! قوم مرا هدایت کن که آنان نمى دانند.
و به روایت دیگرى عمر بن خطّاب به پیامبر صلى الله علیه و آله عرض کرد: پدر و مادرم به فدایت! اى رسول خدا! نوح علیه السلام بر قوم خود نفرین کرد و گفت: «رَبِّ لا تَذَرْ عَلَى الْأَرْضِ مِنَ الْکافِرینَ دَیّاراً». اگر تو ما را نفرین کنى، همه ما به هلاکت مى رسیم. اینک ببین که بر پشت شما لطمه وارد شده و صورتت مجروح کشته و دندانهایت شکسته شده، در عین حال به جاى نفرین براى دشمن دعا مى کنى و مى گویى: «خدایا! قوم مرا هدایت کن؛ زیرا ناآگاه هستند!»
3. مساوات
«پیامبر صلى الله علیه و آله و اوصیاى او علیهم السلام راه و رسم مساوات را در روابط و مناسبات اجتماعى سخت پاس مى داشتند. رفتار پیام آور هدایت و عدالت و منطق عملى حضرت سراسر نشان از رعایت مساوات داشت؛ چنان که آن حضرت در نگاه کردن به اصحاب نیز آن را پاس مى داشت. از امام صادق علیه السلام نقل شده است: «کَانَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله علیه و آله یُقَسِّمُ لَحَظَاتَهُ بَیْنَ أَصْحَابِهِ فَیَنْظُرُ إِلَى ذَا وَ یَنْظُرُ إِلَى ذَا بِالسَّوِیَّةِ؛ رسول خدا صلى الله علیه و آله این گونه بود که نگاههایش را بین اصحابش تقسیم مى کرد. پس به این شخص و آن شخص مساوى نگاه مى کرد.»
مجلس وى چنان بود که هیچ تفاوتى میان او و اصحابش دیده نمى شد. از ابوذر نقل شده است: «کَانَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله علیه و آله یَجْلِسُ بَیْنَ ظَهْرَانَیْ أَصْحَابِهِ فَیَجِیءُ الْغَرِیبُ فَلَا یَدْرِی أَیُّهُمْ هُوَ حَتَّى یَسْأَلَ؛ سیره پیامبر این گونه بود که در حلقه اى میان اصحابش مى نشست؛ به گونه اى که اگر یک فرد غریبى وارد مجلس مى شد، نمى دانست که رسول خدا صلى الله علیه و آله کدام است تا اینکه سؤال مى کرد.»
اقبال لاهورى مى گوید:
امتیازات نسب را پاک سوخت آتش او این خس و خاشاک سوخت
«پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله کسانى که خود را از طبقه برتر مى دانستند و به نژاد و قوم و قبیله و پدران خود تفاخر مى کردند، با تندترین کلمات نکوهش کرده است؛ چنان که فرموده است: «کُلُّکُمْ بَنُو آدَمَ وَ آدَمُ مِنْ تُرَابٍ لَیَنْتَهِیَّنَّ قَوْمٌ یَفْتَخِرُونَ بَآبَائِهِمْ أَوْ لَیَکُونَنَّ اَهْوَنُ عِنْدَ اللَّهِ مِنَ الْجَعْلَانِ؛ همه شما فرزندان آدم هستید و آدم از خاک است. باید پایان بخشند قومى که فخر فروشى مى کنند به پدرانشان و یا باید بى ارزش تر نزد خداوند از سوسک فضله غلطان باشند.»
4. مشورت
پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله در حدیثى به على علیه السلام مى فرمایند: «لَا مُظَاهَرَةَ أَوْثَقُ مِنَ الْمُشَاوَرَةِ؛ هیچ پشتیبانى محکم تر از مشورت نیست.»
پیامبر صلى الله علیه و آله با اینکه هیچ نیازى به مشورت نداشتند، امّا با این حال، مشورت مى کردند که این کار به گفته استاد شهید مطهّرى دو دلیل داشت: یکى اینکه این اصل را پایه گذارى نکند که بعدها هر کس که حاکم و رهبر شود، بگویند: او مافوق دیگران است و دیگر نیازى به مشورت ندارد. و ثانیا اینکه با این کار پیامبر صلى الله علیه و آله به دیگران شخصیت و ارزش مى داد. به نظر و فکر و تفکر دیگران ارزش مى داد. نمى گفت که من پیامبر هستم و عقل کل و تو هیچ چیزى نمى فهمى.
از برخى از اصحاب چنین نقل شده است: «مَا رَأَیْتُ أَحَدا أَکْثَرُ مُشَاوَرَةً لِاَصْحَابِهِ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ؛ کسى را همچون پیامبر خدا صلى الله علیه و آله ندیده ام که با اصحابش زیاد مشورت کند.»
استاد شهید مطهرى مى گوید:
«در مقام نبوت با اینکه اصحاب به او ایمان دارند، در عین حال، نمى خواهد سبکش انفرادى باشد و در مسائل تنها تصمیم بگیرد؛ براى اینکه اقلّ ضررش این است که به اصحاب خودش شخصیّت نداده است؛ یعنى گویى شما اساسا فکر ندارید، من باید فقط دستور بدهم و شما عمل کنید. آن وقت لازمه اش این است که فردا هر کس دیگرى هم رهبر بشود، همین جور عمل بکند و بگوید: لازمه رهبر این است که رهبر فکر و نظر بدهد و غیر رهبر هر که هست، عمل بکنند؛ ولى پیغمبر صلى الله علیه و آله در مقام نبوت چنین کارى را نمى کند، شورا تشکیل مى دهد که اصحاب! چه بکنیم؟ بدر پیش مى آید، شورا تشکیل مى دهد. احد پیش مى آید، شورا تشکیل مى دهد که اینها آمده اند نزدیک مدینه مصلحت مى دانید از مدینه خارج شویم و بیرون مدینه با آنها بجنگیم و یا در همین مدینه باشیم و وضع خودمان را در داخل مستحکم کنیم؟ اینها مدّتى ما را محاصره مى کنند. اگر موفق نشدند، شکست خورده بر مى گردند.
بسیارى از سالخوردگان و تجربه کارها، تشخیصشان این بود که مصلحت این است که در مدینه بمانیم. جوانها که بیشتر به اصطلاح حالت غرورى دارند و به جوانیشان بر مى خورد، گفتند: ما در مدینه بمانیم و بیایند ما را محاصره کنند! ما تن به چنین کارى نمى دهیم. مى رویم بیرون هر جور هست مى جنگیم. تاریخ مى نویسد: خود پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله مصلحت نمى دید که از مدینه خارج بشوند. مى گفت: اگر در مدینه بمانیم، موفّقیتمان بیشتر است؛ یعنى نظرش با آن سالخوردگان و تجربه کارها موافق بود؛ ولى دید که اکثریت اصحابش که همان جوانها بودند، گفتند: نه، یا رسول الله! ما از مدینه مى زنیم بیرون، مى رویم در دامنه احد، همان جا با آنها مى جنگیم.
جلسه تمام شد. یک وقت دیدند پیغمبر صلى الله علیه و آله اسلحه پوشیده بیرون آمد و فرمود: برویم بیرون! همانهایى که این نظر را داده بودند، آمدند گفتند: یا رسول الله! چون شما از ما نظر خواستید، ما این جور نظر دادیم؛ ولى در عین حال، ما تابع شما هستیم. اگر شما مصلحت نمى دانید، ما بر خلاف نظر خودمان مى مانیم مدینه. پیامبر صلى الله علیه و آله فرمودند: پیغمبر همین قدر که اسلحه پوشید وبیرون آمد، دیگر صلاح نیست اسلحه اش را کنار بگذارد. حال که بنا شد برویم بیرون، مى رویم بیرون.»
5. تواضع
امام باقر علیه السلام فرمودند: فرشته اى نزد رسول خدا صلى الله علیه و آله آمد و عرض کرد: خدایت مخیّر فرموده که اگر خواهى، بنده اى متواضع و رسول باشى و اگر خواهى، پادشاهى رسول باشى. جبرئیل علیه السلام این صحنه را مى دید. رسول خدا صلى الله علیه و آله از راه مشورت، به جبرئیل علیه السلام نگریست. او با دست اشاره کرد که افتادگى را اختیار کن و لذا رسول اکرم صلى الله علیه و آله در جواب آن فرشته فرمود: بندگى و تواضع را با رسالت اختیار کردم. فرشته مزبور در حالى که کلید خزانه هاى زمین را در دست داشت، گفت: اینک چیزى هم از آنچه در نزد خدایت دارى، کاسته نشد.
ابو هریره نیز روایت کرده است که با رسول اکرم صلى الله علیه و آله به بازار رفتم. آن حضرت شلوارهایى خرید و به ترازودار فرمود: وزن کن و دقیق اندازه بگیر! در این میان، کاسب دست پیامبر صلى الله علیه و آله را مى گیرد و مى بوسد. امّا آن حضرت دست خود را مى کشد و مى فرماید: این کارى است که غیر اعراب با شاهان خود مى کنند و من پادشاه نیستم؛ بلکه مردى از شمایم. وى آن گاه شلوارها را برداشت. پس من پیش رفتم تا آنها را بردارم؛ امّا پیامبر صلى الله علیه و آله فرمودند: صاحب هر چیزى سزاوارتر است که آن را بردارد.
6. خوش برخوردى
نقل شده که خدمتکاران مدینه ظرفهاى خود را که آب داشت، بعد از نماز صبح به حضور پیامبر صلى الله علیه و آله مى آوردند که آن حضرت دست مبارک خود را در آن داخل کند تا تبرک شود و بسا که صبحهاى سرد بود و حضرت دست خود را در آنها داخل مى کرد و هیچ گونه اظهار ناخشنودى نمى کرد.
همچنین در احوالات پیامبر صلى الله علیه و آله است که مردى وارد مسجد شد، رسول اکرم صلى الله علیه و آله تنها در مسجد نشسته بود، برخاستند و جا باز کردند و فرمودند: بفرمایید! بفرمایید! آن مرد گفت: اى رسول خدا! مکان وسعت دارد. پیامبر صلى الله علیه و آله فرمودند: حق مسلمان بر مسلمان این است که وقتى دید مسلمانى مى خواهد بنشیند، برخیزد و متواضعانه از او احترام کند.
امام صادق علیه السلام مى فرمایند: رسول خدا صلى الله علیه و آله اوقات خود را به طور عادلانه بین اصحاب خود تقسیم کرده بود و بر همه آنها به طور مساوى مى نگریست. آن حضرت هرگز پاهاى خود را نزد اصحابش نمى گشود و وقتى که مردى با آن حضرت مصافحه مى کرد، رسول خدا صلى الله علیه و آله دستش را نمى کشید تا آن مرد دستش را بکشد و حتى در این مورد بعضى سماجت کردند که دست خود را در دست پیامبر صلى الله علیه و آله نگه دارند تا پیامبر صلى الله علیه و آله جلوتر دستش را بکشد؛ ولى توفیق نیافتند.»
در حالات پیامبر صلى الله علیه و آله است که هر گاه اصحاب با او مى نشستند و حرف از آخرت مى زدند، پیامبر صلى الله علیه و آله هم اصحابش را همراهى مى کرد و هر گاه سخن از دنیا بود، همراه اصحابش بود و همین طور در مورد صحبت کردن بر سر آب و نان. زید بن ثابت مى گوید: «کُنَّا اِذَا جَلَسْنَا اِلَیْهِ اِنْ اَخَذْنَا فِى حَدِیثٍ فِى ذِکْرِ الْآخِرَةِ اَخَذَ مَعَنَا وَ اِنْ أَخَذْنَا فِى ذِکْرِ الدُّنْیَا اَخَذَ مَعَنَا وَ اِنْ اَخَذْنَا فِى ذِکْرِ الطَّعَامِ وَ الشَّرَابِ اَخَذَ مَعَنَا.»
وقتى درباره کسى از کارى که پیامبر صلى الله علیه و آله دوست نداشت، به وى خبر مى رسید، رو در روى او به وى تذکر نمى داد که کارى نامطلوب و ناپسند از نظر شرع انجام داده است؛ بلکه مى فرمود: «چه خبر است مردمى را که چنین و چنان مى کنند!» پیامبر صلى الله علیه و آله با این شیوه آن کار ناپسند را محکوم و از آن نهى مى کرد، بى آنکه از فاعل آن نام برد.
انس خادم رسول خدا صلى الله علیه و آله مى گوید: وقتى آن حضرت به کسى روى مى کرد، صورت خود را از او بر نمى گرداند تا آنکه مخاطب او، وى را ترک مى گفت و هر گاه کسى قصد آن داشت تا با آن حضرت رازى در میان نهد، سر خود را به سوى او خم مى کرد و همچنان مى ماند تا وقتى که آن شخص از ایشان بخواهد که راست شود.»
مهرورزى در مسائل شخصى صلابت در مسائل اصولى
مهرورزى و ملایمت پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله در مسائل شخصى بود و در این مسائل با گذشت و ملاطفت رفتار مى کرد. اگر بدى و ظلمى به شخص پیامبر صلى الله علیه و آله مى شد، با کمال بزرگوارى مى گذشت؛ امّا اگر یک وقت نسبت به حرمتهاى الهى تعدّى و تجاوز مى شد، با کمال صلابت و بدون ذرّه اى گذشت احکام الهى را جارى مى کرد. عایشه در وصف پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله مى گوید:
«مَا رَأَیْتُ رَسُولَ اللَّهِ مُنْتَصِرا لِنَفْسِهِ مِنْ مَظْلَمَةٍ ظُلِمَهَا قَطُّ مَا لَمْ یُنْتَهَکْ مِنْ مَحَارِمِ اللَّهِ شَىْ ءٌ فَاِذَا انْتُهِکَ مِنْ مَحَارِمِ اللَّهِ شَى ءٌ کَانَ أَشَدَّهُمْ فِى ذَلِکَ غَضَبا؛ هرگز ندیدم که رسول خدا صلى الله علیه و آله مادام که چیزى از حرمتهاى الهى هتک نشده بود، به خاطر ستمى که به شخص او روا شده بود، در صدد احقاق حق بر آید؛ اما هرگاه به چیزى از حرمتهاى الهى تعدّى مى شد، نسبت به آن خشمگین ترین افراد بود.»
انس خادم رسول خدا صلى الله علیه و آله مى گوید: به آن خدایى که رسول الله صلى الله علیه و آله را به حق مبعوث کرد! هیچ گاه نشد که مرا در کارى که کردم و او را خوش نیامد (کارى که مربوط به شخص پیامبر صلى الله علیه و آله بود)، عتاب کرده باشد که چرا چنین کردى؟ نه تنها آن حضرت مرا مورد عتاب قرار نمى داد، بلکه اگر هم زوجات او مرا ملامت مى کردند، مى فرمود: متعرضش نشوید! مقدر چنین بوده است.»
اوصیاى پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله هم این گونه بودند که در مسائل اصولى ذرّه اى کوتاه نمى آمدند. داستان على علیه السلام و عقیل مشهور است. وقتى که عقیل به خاطر فقر و تنگ دستى شدید از برادرش على علیه السلام مى خواهد که به او کمک کند، على علیه السلام موافقت مى کند که از سهم خود به عقیل بدهد؛ ولى عقیل درخواست بیشترى دارد. على علیه السلام آهنى را داغ مى کند و به دست عقیل نزدیک مى نماید. عقیل نابینا فریادى مى کشد. در این هنگام على علیه السلام به برادرش مى گوید:
«یا عَقِیلُ أَ تَئِنُّ مِنْ حَدِیدَةٍ أَحْمَاهَا إِنْسَانُهَا لِلَعْبِهِ وَ تَجُرُّنِی إِلَى نَارٍ سَجَرَهَا جَبَّارُهَا لِغَضَبِهِ أَ تَئِنُّ مِنَ الْأَذَى وَ لَا أَئِنُّ مِنْ لَظىَ؛ اى عقیل! از حرارت آهنى مى نالى که انسانى به بازیچه آن را گرم ساخته، اما مرا به آتش دوزخى مى خوانى که خداى جبارش با خشم خود آن را گداخته! تو از حرارت ناچیز مى نالى و من از حرارت آتش الهى ننالم!»
بعد على علیه السلام مى گوید: «وَ اللَّهِ لَوْ أُعْطِیتُ الْأَقَالِیمَ السَّبْعَةَ بِمَا تَحْتَ أَفْلَاکِهَا عَلَى أَنْ أَعْصِیَ اللَّهَ فِی نَمْلَةٍ أَسْلُبُهَا جُلْبَ شَعِیرَةٍ مَا فَعَلْتُهُ؛ به خدا سوگند! اگر هفت اقلیم را با آنچه در زیر آنهاست، به من بدهند تا خدا را نافرمانى کنم که پوست جوى را از مورچه اى به ناروا بگیرم، چنین نخواهم کرد.»


جستجو