وقتی خدای متعال سرّی مثل اخلاص را به بندگان برگزیده¬اش مرحمت می¬کند- طبق روایت حضرت صادق¬القول ¬و الفعل، امام جعفر صادق(صلوات اللّه و سلامه علیه) بیان فرمودند: «وَ إِذَا وُقِفُوا بَیْنَ یَدَیْهِ تَعَالَى مَلَأَهَا مِنْ سِرِّ مَا أَسَرُّوا إِلَیْهِ»[1]پروردگار عالم، موقعی که بندگان مخلص در محضر او قرار می¬گیرند، آن پرونده را پر می¬کند. یک دلیل این است که پروردگار عالم می¬خواهد بین خودش و آن¬ها مطالب رمزیّه و سرّیه باقی بماند. دلیل دیگر این است که ذوالجلال ¬والاکرام می¬فرماید: آن¬قدر اعمال این افراد نزد من گرانبهاست که فقط من می¬دانم و آن بندگان خالص خودم.
لذا آن¬قدر این بندگان خالص پیش می¬روند که صورت ظاهر حجاب¬های بین آن¬ها و پروردگار عالم – که حجاب¬هایی بین خدا و محبوبین است – کنار می¬رود.
آیت¬اللهالعظمی سلطانآبادی بزرگ(اعلی اللّه مقامه الشّریف)، سلطانالعارفین میفرمایند: سرّ این¬ که حضرت حق حبیبش را به معراج برد تا آن¬جایی که فرمود: «قابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنى»[2]، جایی که دیگر هیچ ملکی جرئت نزدیکی به آن¬جا را ندارد، همان اخلاص نبّی مکرّم است.
اخلاص یعنی انسان از هر چیزی خالص می¬شود ولو حجاب ظاهری؛ یعنی بین او و ذوالجلال ¬و ¬الاکرام هیچ حجابی نیست. وقتی پروردگار عالم را دید و به آن¬جا رسید که جز خدا هیچ ندید، پس عمل هم فقط متعلّق به او می¬شود.
پس لذّت اخلاص بسیار زیاد است، امّا طبعاً مجاهده می¬خواهد. اگر مجاهده نباشد، صددرصد انسان به اشتباه می¬افتد.
لزوم تصفیه¬ عمل
وجود مقدّس مولی¬الموالی، امیرالمؤمنین، اسدالله¬الغالب، علیبن¬أبی¬طالب(صلوات اللّه و سلامه علیه) می¬فرمایند: «تَصْفِیَةُ الْعَمَلِ خَیْرٌ مِنَ الْعَمَلِ»[3]. این ¬که انسان عمل زیاد انجام دهد، زیاد کار خیر و عبادت کند، زیاد دست فقرا را بگیرد، زیاد نماز و روزه انجام دهد، خوب است امّا بهتر از این¬ها تصفیه عمل است. تصفیه عمل یعنی این¬که انسان بتواند عملش را خالص کند؛ یعنی کاری کند که به هیچ عنوان ولو به لحظه¬ای نفس امّاره و حتّی ملک نبیند.
لذا خود تصفیه عمل؛ یعنی خالص کردن عمل. خالص کردن خیلی سخت است، شیرینی دارد امّا صددرصد مجاهده، رنج و زحمت می¬خواهد. مثلاً باید به جایی برسی که وقتی از تو تجلیل می¬کنند، به گوشت امر کنی از این¬جا به بعد نشنو! – خیلی عجیب است –
تسلّط بر اعضا و جوارح
از آیت¬الله سلطانآبادی بزرگ(اعلی اللّه مقامه الشّریف) سؤال کردند: سرّ این¬ که انسان می¬تواند غیب را ببیند و آینده را بگوید، چیست؟ فرمودند: اگر انسان توانست خود را نبیند و خدا را ببیند، تمام است؛ چون همه چیز عندالله تبارک و تعالی است، صددرصد غیب و آینده را هم می¬بیند؛ چون آینده هم عندالله تبارک و تعالی است (کد بسیار زیبایی است، در آن تأمّل کنید).
بعد ایشان ¬فرمودند: منتها رمز دارد. عرضه داشتند: آقاجان! رمز چیست؟ فرمودند: رمز این است که انسان در ابتدا بتواند مسلّط به نفس و اعضاء و جوارح خودش شود.
وقتی انسان مسلّط بر نفس و اعضاء و جوارح خودش شد، دیگر به دستش می¬گوید: غیر از خدا چیزی را نبین و غیر از خدا کاری را برای کسی انجام نده! مثلاً معنای این¬ که می¬گویند: اگر دستی انفاق کرد، دستِ دیگر نفهمد، یعنی همین که حتّی به خود آن دست می¬گوید: فراموش کن که انفاق کردی! تسلّط بر نفس و اعضاء و جوارح این¬گونه است.
وقتی عمل برای خدا خالص شد، اگر از او تجلیل هم کنند، می¬گوید: نشنو و نمی¬شنود. به چشمش می¬گوید: غیر از خدا نبین و جز او نمی¬بیند.
وقتی انسان عمل را تصفیه کرد و گفت: خدا! فقط و فقط می¬خواهم برای تو باشد؛ آن¬گاه بر او خطاب می¬شود: تو عاشق مایی و ما هم عاشق تو هستیم! چون فقط عاشق است که می¬خواهد در عشق بازی خود با معشوقش هیچ احدی مطّلع نباشد.
آن مرد عظیم¬الشّأن و الهی، ملّا محسن فیض کاشانی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) تمثیلی را بیان می¬کنند، ایشان می¬فرمایند: «الحَبیبُ غَیُورٌ بِمُحِبِّه» او غیور است بر آن چیزی که حبّ دارد. پروردگار عالم غیرتی است، نمی¬خواهد کسی بفهمد؛ برای همین است که پرونده خالی می¬ماند و همان¬جا آن را پر می¬کند. منتها این مطلب سختی دارد و سختی آن هم این ¬است که عمل خود را تصفیه کند.
نفوذ شیطان در عمل
برای همین است که وجود مقدّس مولی¬الموالی، امیرالمؤمنین، اسدالله¬الغالب، علی¬بن¬أبی¬طالب(صلوات اللّه و سلامه علیه) مجدّداً بیان می¬فرمایند: «تَصْفِیَةُ الْعَمَلِ أَشَدُّ مِنَ الْعَمَلِ تَخْلِیصُ النِّیَّةِ عَنِ الْفَسَادِ أَشَدُّ عَلَى الْعَامِلِینَ مِنْ طُولِ الْجِهَادِ»[4] تفصیه و خالص کردن عمل، سخت¬تر از خود عمل است.
نفس امّاره، وسوسه¬گران و شیطان ملعون می¬آیند؛ وقتی مأیوس شدند، دیدند که نمیشود او را منحرف کرد، او اهل عبادت شده است و عمل او عمل خوبی است، هر چه تلاش و کوشش می¬کنند، او گناه نمی¬کند و دست از عمل خوب برنمی¬دارد، راه را در این می¬بینند که نفوذ در عمل کنند و به این مطلب امید می¬بندند.
لذا یک مطلب این است که می¬گوید: کیست در عالم مثل تو که این¬قدر اشتیاق به عمل خیر داشته باشد؟ نفوذ در عمل! – عزیزم! این مطلب کد است، به آن توّجه کن! –
آیت¬الله آمیرزا جواد آقا ملکی تبریزی(اعلی اللّه مقامه الشّریف)، آن مرد عظیم¬الشّأن و الهی فرمودند: اگر از عملت زیاد خوشت آمد، بدان این مطلب از شیطان است ولو به اینکه به کسی نگویی، امّا خودت از عملت خوشت آمده باشد!
یک موقع انسان می¬گوید: الحمدلله، خدا را شاکرم، او لطف کرد. امّا یک موقعی از عملش خیلی خوشش میآید. ایشان می-فرمایند: آن موقعی که از عملت زیاد خوشت آمد، بدان این وسوسه شیطان و نفوذ او در عمل تو است. او می¬خواهد تو را منحرف کند و بگوید: چه کسی بهتر از تو؟! آن¬وقت است که عُجب، انسان را می¬گیرد و به عملش مغرور میشود.
این¬که اولیاء الهی هر لحظه احساس می¬کنند دستشان خالی است، برای همین است. فکر نکنید آن¬ها تعارف می¬کنند، خیر، جدّی جدّی هیچ عمل خیری را نمی¬بینند و برای همین دستشان را خالی می¬بینند.
شاید یک معنی این که پروردگار عالم هم پرونده¬شان را خالی می¬گذارد، همین است؛ چون وقتی خودش جدّی گفت: من چیزی ندارم، دستم خالی است. پروردگار عالم هم به این بنده¬اش لطف و محبّت می¬کند و پرونده خالی را پر می¬کند. امّا اگر ولو به لحظه¬ای احساس کرد که من یک عمل خوبی دارم، پروردگار عالم هم آن عمل را ثبت می¬کند.
خدا کند انسان احساس کند پرونده¬اش تهی است، آنوقت است که وقتی مابین یدالله قرار می¬گیرد، پروردگار عالم پرونده¬ او را پر می¬کند «مَلَأَهَا».
آمیرزا جواد آقای ملکی تبریزی(اعلی اللّه مقامه الشّریف)، آن عارف عظیمالشّأن می¬فرمایند: اگر ولو به لحظه¬ای احساس کردی که از عملت خوشت می¬آید، بدان آن لحظه، لحظه¬ای است که شیطان آمده است؛ چون دید نمی¬تواند تو را از عمل خیر بازدارد و به عمل شرّ وادار کند، در آن عمل خیر نفوذ پیدا کرد و گفت: عجب عمل خیری داری! که تو خوشت بیاید.
لذا یکی از ناله¬ها و گریه¬های اولیاء الهی در دل شب این است: خدا! ولو به لحظه¬ای من از هیچ عمل خودم خشنود نگردم. تا جایی می¬رسند که دیگر عملی نمی¬بینند که بگویند خدا من از عمل خودم خشنود نگردم.
آن مرد عظیمالشّأن و الهی، آیتاللهالعظمی آخوند خراسانی(اعلی اللّه مقامه الشّریف)، صاحب کفایه، در آن لحظات آخر عمرشان وقتی متوجّه شدند دارند می¬روند، گریه کرند. پرسیدند: آقاجان! چرا گریه می¬کنید؟ فرمودند: خالی بودن پرونده¬ام را می¬بینم، امّا امید به لطف و کرم پروردگار عالم دارم.
آن¬ها می¬بینند خالی است. خدا کند انسان به آن¬جا برسد که دیگر هیچ نبیند. برای همین دائم عمل را برای خدا خالص می¬کند. وقتی عمل تصفیه شد – که فرمودند: «تَصْفِیَةُ الْعَمَلِ أَشَدُّ مِنَ الْعَمَلِ» – می¬رسد به جایی که دیگر از عمل هیچ نمی¬بیند. برای همین همیشه احساس می¬کند دستش خالی است.
اگر انسان به¬واسطه اخلاص، عمل را صیقل داد؛ یعنی برای خدا کار کرد، می¬فهمد دست خالی است.
فساد در نیّت
حضرت در ادامه می¬فرمایند: «وَ تَخْلِیصُ النِّیَّةِ مِنَ الْفَسَادِ» – این فراز از روایت عجیب است – مخلصین عالم به آن¬جایی می¬رسند که دیگر در نیّتشان فسادی نیست. فساد در نیّت چیست؟
اولیاء الهی، کمّل اولیاء، خصّیصین حضرت حق، مثل شیخناالأعظم، حضرت مفید عزیز(روحی له الفداء و سلام اللّه علیه) فساد را این¬گونه معنی کردند: فساد این است که در فکر و نیّتت ولو به لحظه¬ای بگویی: فلان مقام را می¬خواهم.
آن¬ها می¬گویند: مقام، اعطای ذوالجلال و الاکرام است، مرحمت کرده، کرده، نکرده، نکرده.
مخلصین عالم به مقامات معنوی حتّی نگاه نمی¬کنند چه برسد مقام¬های دنیوی بخواهند. آن¬ها این را فساد می¬دانند، می¬گویند: نیّت فقط باید این باشد که خدا! تو باید راضی باشی. خدا! من بندگی خودم را می¬خواهم اعلام کنم، من بنده¬ام. آن¬ها ابداًً نمی-گویند: فلان عمل را انجام می¬دهم که به فلان مقام برسم! این فساد است.
بعد حضرت تمثیل بسیار عجیبی می¬زنند که قابل تأمّل و دقّت است، می¬فرمایند:«أَشَدُّ عَلَى الْعَامِلِینَ مِنْ طُولِ الْجِهَادِ» این بر عملکنندگان، از جهاد طولانی کردن در راه خدا سخت¬تر است،.
شاید یکی از معناهایی که راجع به جهاد اکبر آمده – که پیامبر بعد از آن جنگ که آمد، فرمود: «شما باید به جهاد اکبر مشغول شوید» – همین است. جهاد اصغر، مبارزه با دشمنان است، امّا جهاد اکبر، مبارزه با نیّت فاسد است. نباید اجازه بدهی نیّتت هم به فساد بکشد.
لذا فساد نیّت عند الاولیاء، این است ¬که غیر حضرت حق در نیّت، شریک باشد، ولو گرفتن مقام معنوی باشد. می¬گویند: اگر گرفتن مقام معنوی هم باشد، در حقیقت خودش فساد نیّت است. البته این کار بسیار عظیمی است و کار اولیاء و خصّیصین حضرت حق است که تا آن¬جا پیش می¬روند و مراقبه¬شان در این حدّ است.
آیا می¬شود به اخلاص رسید؟
سؤال مهم این است: چه کنیم به این مقامات الهی برسیم؟ آیا می¬شود انسان به این اخلاص برسد؟ جواب: گرچه سخت است، امّا محال نیست.
اوّل راهی که مولیالموالی(صلوات اللّه و سلامه علیه) می¬فرمایند، طهارت قلب است؛ یعنی قلب از هر نوع گناه طاهر شود. اگر قلب طاهر شد، اخلاص می¬آید؛ چون مرکز فرماندهی روح، این قلب است. بدانید بعد از قلب طاهر، روح مسلّط بر اعضاء و جوارح می¬شود، وقتی روح طاهر شد، بدن طاهر می¬شود. دیگر ید می¬شود یدالله، عین می¬شود عینالله.
لذا وجود مقدّس مولی¬الموالی، امیرالمؤمنین، اسدالله الغالب، علیّ بن ابیطالب(صلوات اللّه و سلامه علیه) می¬فرمایند: «أَیْنَ الَّذِینَ أَخْلَصُوا أَعْمَالَهُمْ لِلَّهِ وَ طَهَّرُوا قُلُوبَهُمْ بِمَوَاضِعِ ذِكْرِ اللَّهِ»[5] آن¬چیزی که انسان را مخلص می¬کند، یاد خداست. اگر یاد خدا حاکم شد اخلاص می¬آید. یاد خدا هم در قلب طاهر حاکم می¬شود. فقط و فقط در قلب طاهر می¬توانید یاد خدا را ببینید.
این¬که می¬گویند: وقتی انسان به چهره¬ علمای ربّانی، مثل حضرت امام، ولیّامر مسلمین، آیتاللهالعظمی بهجت، آیتاللهالعظمی مرعشی نجفی، آیتاللهالعظمی گلپایگانی، آیتالله مولوی قندهاری، آیتاللهالعظمی بهاءالدّینی، آیتاللهالعظمی ادیب، آن ابوالعرفاء(اعلی اللّه مقامهم الشّریف) و بزرگان و اعاظم دیگر نگاه کند، یاد پروردگار عالم می¬افتد، برای این است که قلب طاهر است و این قلب طاهر، جایگاه یاد خدا شده. وقتی قلب جایگاه یاد خدا شد، اعضاء و جوارح هم بهواسطه این ¬که یاد خدا در روح، تجلّی پیدا کرده، یاد خدا می¬افتند. لذا صورت آن¬ها درحقیقت وجهالله می¬شود و انسان را یاد خدا میاندازد.
مهمترین عامل مؤثّر در طهارت قلب
لذا راه این است: طهارت قلب. اولیاء الهی نکتهای را در باب طهارت قلب بیان فرمودند که بسیار مهم است. تمام آن¬ها بیان فرمودند: اوّلین و مهمترین مسئله در طهارت قلب، لقمه است.
طوری که اوّل مرجع دین، شیخناالأعظم، حضرت مفید عزیز(روحی له الفدا و سلام اللّه علیه)، در پاسخ به سؤال شاگرد باعظمتش، آن سیّد عظیمالشّأن، آیتاللهالعظمی سیّد مرتضی علمالهدی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) که پرسید: آقا! چطور میشود امام زمان را دید، فرمودند: عزیزم! کأنّ میبینم اگر مردم بر لقمههای خود مراقبه و مواظبت میکردند، تمام اعضاء و جوارحشان، تبدیل به نور الهی میگشت و آن که چشمش نور الهی شد، طبعاً امام زمان بین میگردد.
لذا طبق فرمایش شیخناالاعظم اگر انسان لقمه را مراقبت و مواظبت کرد و این مسئله را جدّی گرفت و باورش شد که هرچه هست در این لقمه است، آنوقت است که وجودش نور الهی می¬شود و معلوم است نور الهی، چهره آقا را میبیند و میشناسد.
خدا مرحوم چلویی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) را رحمت کند. ایشان به آقاجان، آیتاللهالعظمی ادیب(اعلی اللّه مقامه الشّریف) گفته بودند: من آن موقعی که نیّت کردم دیگر در هر لحظه لقمه را مراقبه کنم، وجود نازنین آقا را دیدم. آقا فرموده بودند: همین مراقبه تو باعث شده است چهره ملکوتی آقا را ببینی و برای همین چهره تو عالی شده است – نگاه به چهره ملکوتی آقا یعنی نگاه به وجهالله –
ایشان عجیب به لقمه مراقبه میکردند. در بازار وقتی این کارگرها میآمدند، برای صاحبکارهایشان غذا ببرند و به مغازه ایشان می¬آمدند، ایشان اوّل یک مقدار کباب را برمیداشتند و در دهان آن¬ها میگذاشتند.
آیتالله دزفولی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) فرموده بودند: رمز کار ایشان این بود که خودشان فرموده بودند: چون بوی کباب به مشام این¬ها خورده و اینها جوان و نوجوان هستند، من میترسم یکی از این¬ها دلش بخواهد و استادکار او هم آدمی نباشد که بخواهد به این بچّه یک لقمه از این غذا بدهد و خدای ناکرده یک موقعی در راه ناخنکی به غذا بزند و وجودش به لقمه حرام آلوده شود.
لذا همین که شاگردی وارد میشد، ایشان اوّل یک لقمه کباب برمیداشتند، به روغن کرمانشاهی میزدند و در دهان او میگذاشتند.
آیتاللهالعظمی ادیب(اعلی اللّه مقامه الشّریف) که هیچجا بیرون غذا نمیخوردند – اصلاً رفتار ایشان نوع دیگری بود، مثل ما در وادی غذا و … نبودند – وقتی مرحوم چلویی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) هر از گاهی، برایشان غذا میآوردند، میفرمودند: این لقمه را میشود خورد.
ببینید کسی که روح الهی دارد تا کجا را میبیند! نکند یک نوجوان یا جوانی که آمده برای استادش یک پرس غذا بگیرد، بوی آن غذا، او را مست کند و خدای ناکرده به آن ناخنک بزند. به خصوص که اگر از آن صاحبکارش اخلاق تندی هم دیده باشد، بگوید: او که آنجا به من چیزی نمیدهد، بگذار یک ناخنکی به غذای او بزنم.
ایشان میگفتند: من مراقبه میکنم که بچّههای مردم به لقمه حرام دچار نشوند که روح طیّب و طاهر را از دست ندهند. اینقدر لقمه مهم است.
حاج شیخ جعفر کاشفالغطاء(اعلی اللّه مقامه الشّریف)، آن فقیه عظیمالشّأن و مرد الهی، نکته بسیار عالی بیان فرموده بودند، فرموده بودند: آن زمانی که طلحه و زبیر محضر مولیالموالی(صلوات اللّه و سلامه علیه) آمدند، درخواستی را بکنند – آن¬ها با امیرالمؤمنین(صلوات اللّه و سلامه علیه) دوست و رفیق بودند و آنها بودند که باعث تحریک مردم شده بودند تا در خانه امیرالمؤمنین(صلوات اللّه و سلامه علیه) بریزند و ایشان خلافت را بپذیرند. آن¬ها سینه چاک کرده بودند که به تعبیر خودشان حضرت به ریاست برسد، وإلّا امام که امام است – حضرت پرسیدند: کارتان خصوصی است یا به اصطلاح امروزیها دولتی؟ جواب دادند: خصوصی است، دیدند که حضرت روشنایی را خاموش کرد و بعد آنچه که متعلّق به خودش بود را روشن کرد، فهمیدند چه خبر است، اگر آن موقع میفهمیدند که امیرالمؤمنین(صلوات اللّه و سلامه علیه) بالاترین لطف را به آنها کرده، به دست و پای حضرت میافتادند.
چون شما فکر نکنید لقمه یعنی فقط خوردن. لقمه یعنی امکان دارد شما از وسیله نقلیّه دولتی استفاده کنید، یا امکان دارد از آن موقعیّتی که برای شما قرار دادند سوء استفاده کنید و … . اینها خیلی مهم است و انسان باید دقیق باشد.
محرومیّت از محضر اولیای الهی
لذا لقمه اثر زیادی دارد. شخصی بعد از این که یک چیزهایی راجع به آیتالله قاضی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) شنیده بود و یک مقدار هم آسیّد هاشم(اعلی اللّه مقامه الشّریف) برای او تعریف کرده بود، به آسیّد هاشم حدّاد(اعلی اللّه مقامه الشّریف)، آن عارف بزرگوار گفت: به آقا بگویید که ما را بپذیرد.
بعد از این که آسیّد هاشم(اعلی اللّه مقامه الشّریف) قضیه را به آیتالله قاضی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) گفت، آقا او را دعوا کردند و فرمودند: چرا به او میگویی؟! او نمیتواند. آسیّد هاشم(اعلی اللّه مقامه الشّریف) گفته بود: چرا او را قبول نمی¬کنید؟ او مشتاق است، در این راه جدّی است. میخواهد. اصرار دارد و بارها گفته است – بعضی مواقع اولیاء امتحان میکنند، ببینند آیا واقعاً طرف، مرد این راه هست یا نه، دو بار، سه بار، ده بار دست رد میزنند، ببینند جدّی میخواهد، مصرّ است یا با دو، سه بار نه گفتن، قهر میکند و میرود که اگر چنین بود، میگویند: او در این راه موفّق نمیشود و او را قبول نمیکنند –
آیتالله قاضی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) فرمودند: او مبتلا به لقمه است و حرفهای ما را درک نمیکند. اگر درّ را به دست امین دادی، او به دست امین بعد خود میسپارد امّا اگر درّ گرانبها را به دست دزد دادی، سرقت میکند میبرد و بعد به جای آن یک شیشه میآورد و اعلام میکند این درّ است – چه تعبیر قشنگی! –
ایشان فرموده بودند: او چون لقمهاش را رعایت نمیکند، نمیتواند این مطالب الهی و عرفانی را در سینه خود به امانت به دیگری بسپارد و دزد قضیه خواهد شد.
خیلی مهم است، این لقمه را جدّی بگیریم. با مراقبت نکردن لقمه، به این مقام مخلصینی که داریم عرض میکنیم، نمی¬رسیم. مولیالموالی(صلوات اللّه و سلامه علیه) به حالت سؤالی میفرمایند: «أَیْنَ الَّذِینَ أَخْلَصُوا أَعْمَالَهُمْ لِلَّهِ» کجایند آنها که اعمال خود را برای خدا خالص کردند؟
«وَ طَهَّرُوا قُلُوبَهُمْ بِمَوَاضِعِ ذِكْرِ اللَّهِ» چه زمانی اعمال، خالص می¬شود؟ وقتی این قلب طاهر شود و فقط یاد خدا در آن حاکم باشد که آن¬وقت این به همه روح تجلّی پیدا میکند، بعد دست، چشم و همه اعضاء و جوارح، الهی می¬شوند و این موقعی محقق می¬شود که لقمه پاک باشد.
کأنّ حضرت با گفتن «أَیْنَ» (کجایند؟)، میگویند: کجا هستند اینها که این گونه¬اند؟ نیستند. چطور میشود انسان اینگونه نمیشود؟ لقمه نمیگذارد. لقمه، طهارت قلب را میگیرد. در این مطلب جدّی باشیم.
برکات دوری از لقمه حرام
خیلی عجیب است! رفیق شهید بزرگوار، شهید رجایی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) میگوید: با هم دورهگردی میکردیم، کاسه بشقاب میفروختیم. آخر شب، وقتی میخواستیم پول را تقسیم کنیم، با این که هر دو یک سرمایه گذاشته بودیم امّا او میگفت: شما پنج نفرید، ما سه نفر، پول را تقسیم به هشت میکرد. میگفتم: نصف سرمایه را تو گذاشتی، نصف دیگر را من گذاشتم، هر دو هم به یک اندازه کار کردیم، میگفت: نه.
وقتی لقمه حرام نیامد، دید انسان هم باز میشود، بصیر میشود، میفهمد، حقوق را درک میکند و خدا هم برکات را بیشتر و بیشتر می¬کند. چنین کسی حریص نمیشود، مال جمع نمیکند، «الَّذِی جَمَعَ مالًا وَ عَدَّدَهُ»[6] اینطور نمیشود. آنوقت ببینید خدا هم چه برکاتی به او مرحمت میکند. او را به ریاستجمهوری میرساند، ظاهر دنیا مثلاً ریاست، از آن طرف هم به شهادت ختم به خیرمی¬شود.
حالا به فضل الهی روایت بسیار تکاندهنده و عجیبی را هفته دیگر عرض خواهم کرد که مخلصین عالم چه باید کنند که این حفظ شود.
وقتی لقمه را رعایت کردی و مراقبه کردی که حرام و شبههناک در زندگی نیاید، میرسی به جایی که از حلال هم میگذری. شهید رجایی(اعلی اللّه مقامه الشّریف)، حلال خودش بوده با هم شریک بودند امّا از این حلال هم گذشت.
برای همین است به جایی میرسد که حتّی از مردم چیزی نمیخواهد. بُشر حافی میگوید: دیدم زنی از شدّت گرسنگی و یتیمدار بودن، میان زبالهها گشت، بعد آن مرغ مرده را برداشت و برد. بعد رفتم پرسیدم، گفت: من از خدا خواستم هیچگاه دستم را جلوی مردم دراز نکنم و هیچ کسی از راز من با خبر نشود و اینگونه میخواهم امّا نمیدانم چه کردم که کارم خالصانه نبوده و خدا جریان من را افشا کرده است! خیلی عجیب است.
پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) از جبرائیل سؤال کرد: مخلص کیست؟ «قُلْتُ یَا جَبْرَئِیلُ فَمَا تَفْسِیرُ الْإِخْلَاصِ»[7] جبرئیل اینگونه به پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) عرضه داشت: «قَالَ الْمُخْلِصُ الَّذِی لَا یَسْأَلُ النَّاسَ شَیْئاً حَتَّى یَجِدَ» کسی است که از مردم درخواست نمی¬کند تا خودش به آن دست مییابد.
مخلص، لقمه شبههناک را رها میکند و طبیعی است حرام را هم دیگر رها میکند و اگر چیزی به او رسید به آن راضی است و وقتی چیزی هم ماند عطا میکند «وَ إِذَا وَجَدَ رَضِیَ وَ إِذَا بَقِیَ عِنْدَهُ شَیْءٌ أَعْطَاهُ». مثل همان کاری که شهید رجایی کرد. مخلص حقیقی این¬گونه است.
تضمین رؤیت جمال نازنین حضرت حجّت
لذا اگر انسان لقمه را رعایت کند، قلب که مرکز یاد خداست طاهر میشود.
ملّای نراقی(اعلی اللّه مقامه الشّریف)، صاحب جامعالسعادات، نکته بسیار عالی را به شاگردان خودش بیان فرموده است. وقتی آن¬ها به آقا گفتند: میشود ما هم جمال آقا را رؤیت کنیم؟ – فهمیده بودند آقا خودش جمال حضرت را رؤیت کرده است –
فرمودند: شما لقمه را رعایت کنید، من رؤیت وجود نازنین حضرت حجّت را تضمین میکنم – این کد بسیار بزرگی است –
معلوم میشود همه چیز در همین لقمه است. خیلی باید مواظبت کرد. اینجاست که اخلاص میآید. به دنبال هرچه هستی، این است.
آن روایت را خواندیم که اگر هوی و هوس از میان برود، میبینیم که غیر از مخلص، همه از عمل شانه خالی میکنند؛ یعنی بعضی از اعمال بهواسطه هوی و هوس است، امّا اگر برای خدا شد، خیلی عجیب است که طهارت روح میآورد، طهارت قلب میآورد و یاد خدا در قلب زنده میشود.
عشق¬بازی با اسم مولا
مولیالموالی(صلوات اللّه و سلامه علیه) میفرمایند: «الزُّهْدُ سَجِیَّةُ الْمُخْلِصِینَ»[8] زهد و پارسایی، سجیّه و سرشت پارسایان عالم است.
میدانید سجیّه یعنی چه؟ ملّا محسن فیض کاشانی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) میگوید: سجیّه یعنی عملی در پوست، گوشت و استخوان کسی فرو رفته باشد. دیدید میگویند: فلانی دیگر عادت کرده، ترک عادت موجب مرض است. سجیّه یعنی این که دیگر همه وجودش، گوشت، پوست و استخوانش آنگونه باشد.
حضرت میفرمایند: اگر زهد باشد، این¬گونه است. اصلاً مخلصین عالم زهد دارند. چرا مخلصین عالم مخلص شدند؟ چون زهد سرشت مخلصین عالم است، در وجودشان است.
به فضل الهی در جلسه آینده مقداری راجع به این که این زهد که در وجود اینها است چیست، عرض خواهیم کرد.
معلوم است طهارت قلب هم که بهواسطه زهد است، در آن¬ها بهوجود می¬آید. آنوقت است که از اسم مولایشان لذّت میبرند. تا میگویند: «السَّلَامُ عَلَیْكَ یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ» اصلاً وجودشان به لرزه میافتد. تا آقاجانشان امام زمان را صدا میزنند تا میگویند: «السَّلَامُ عَلَیْكَ یَا بَقِیَّةَ اللَّهِ» حالشان متغیّر میشود، کأنّ آقا را میبینند، با اسمش عشقبازی میکنند. مخلصین عالم این¬گونه هستند.
آخر عمر آیتالله مولوی قندهاری(اعلی اللّه مقامه الشّریف)، آن کنز الهی، به محضر مبارکشان عرضه داشتیم: حال خوبان در یاد مولا چگونه است؟ فرمودند: هر لحظه است. بعد فرمودند: عزیزم! باور این مشکل است، ولی به تو میگویم، تا نام آقا را نبرم خوابم نمیبرد، بلند میشوم تا اسم آقا را نگویم قوّت نمیگیرم.
همین را به ولیّ خدایی عرض کردم، گفت: برای تو جلوتر از این نرفت، چون باورش نمیکردی وإلّا باید به تو میگفت که اگر شبی در خواب سیمای آقایش را نبیند، آن خواب خواب نیست.
عزیز دلم! به خصوص جوان عزیز! فرزندان عزیزم! طلاب! دانشجوها! آخر شب یک چند دقیقه با آقاجان حرف بزنید. در حجره یا خوابگاه هستی، از رفیقت جدا شو. هرطوری که هست، هرطوری دوست داری با آقا حرف بزن.
بگو: آقا جان! عادت بده با نام شما بخوابم، با نام شما بلند شوم. آقا جان! دستم را در این دنیای وانفسا بگیر. آقا جان! گرفتارم.
عرض کردم، دو سه دقیقهای، پنج دقیقهای هرکس هر چه قدر توانست خلوت کند، خودمانی امّا با ادب با آقاجان حرف بزند.
از آقاجان درخواست کنیم. آقاجان صاحب ماست، آقاجان مولای ماست. بگو: آقا جان! به غلامهایت نگاه نمیکنی؟ دخترم تو هم بگو: آقا جان! به کنیزهایت نگاه نمیکنی؟ آقاجان! تو آخرین حجّت خدایی، من شرمندهام بگویم غلام تو هستم، جایی که جدّ مظلومت ابیعبدالله بیان کرد: «لو ادرکته لخدّمته» اگر مهدیام را درکش میکردم، خادمش میشدم، من خادم خادم¬هایت هستم، یک عنایتی به من کن.
با آقا حرف بزن، تمثیل بزن. یک موقعی حضرت آقا، امامالمسلمین، رهبر بزرگوار، در ماه مبارک رمضان که میدید مردم میآیند میروند و همسایهها اذیت می¬شوند، فرموده بودند: همسایهها را جمع کنید یک افطاری با همسایهها داشته باشیم. بگو: آقا ما هم خادم خادمهایتان هستیم، نمیخواهی خادم خادمهایت را جمع کنی؟ ما را مهمان لطف خودت کن. آقا جان! مهمان یک دیدن، یک رؤیت، آقا جان! دستم را بگیر به حال خودم وامگذار.
با آقاجان حرف بزن. یابن الحسن! آقاجان! دست ما به دامانت. سلسله مباحث ایت الله قرهی
پینوشتها:
[1] عدّه الداعی و نجاح السّاعی، ص: 207
[2] نجم/ 9
[3] بحارالأنوار، ج: 75، ص: 90، باب: 16
[4] فروع کافی، ج: 8، ص: 24
[5] غررالحکم، ص: 155، حدیث: 2898
[6] همزه/ 2
[7] بحارالأنوار، ج: 66، ص: 384، باب: 38
[8] غررالحکم، ص: 275، حدیث: 6032