قرب الهی

قلب مشغول به حق
اولیاء خدا و خصّیصین حضرت حق، آن گاه به این مقام قرب رسیدند که وجودشان پر از اخلاص شد، آن‌قدر که جز خدا چیزی ندیدند و جز برای خدا، کار نکردند.
هرگز ظواهر دنیا مخلصین عالم را فریب نداده و جلوات دنیا آن‌ها را با خود نبرده است؛ بلکه برعکس، به تعبیر آن مرد عظیم‌الشّأن و الهی، آیت‌الله انصاری همدانی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) هر چه دنیا به آن‌ها رو کرد، آن‌ها از دنیا رو برگرداندند. گویی که دنیا ناز آن‌ها را می‌کشد، نه این که آن­ها ناز دنیا را بکشند. در این دنیا هستند و مثل دیگران زندگی می‌کنند؛ امّا هیچ‌گاه به دنیا جواب مثبت نمی‌دهند.

این حقیقت همان فرمایش نبیّ مکرّم، خاتم رسل، محمّد مصطفی(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) است – که در آن روایت شریفی که هفته گذشته عرض کردیم – فرمودند: «طُوبَى لِمَنْ أَخْلَصَ لِلَّهِ الْعِبَادَةَ وَ الدُّعَاءَ»[1] خوشا به حال آن کسانی که دعا و عبادتشان را فقط برای خدا خالص گرداندند.
حضرت در ادامه می­فرمایند: چون آن­ها قلب خود را به خدا سپردند، دیگر مسائل دنیا آن‌ها را مشغول نمی‌کند. «وَ لَمْ يَشْغَلْ قَلْبَهُ بِمَا تَرَى عَيْنَاهُ» دلش را به آنچه که می‌بیند، مشغول نمی‌کند، بلکه فقط مشغول پروردگار عالم است. دنیا او را با خود نمی‌برد، ظواهر دنیا، زیبایی‌ها و جلوات آن او را فریب نمی‌دهد؛ چون مخلصین عالم قلبشان را به خدا سپردند. کسی که قلبش به خدا سپرده شده، دیگر طبیعی است ظواهر دنیا قلبش را مشغول نمی‌کند و باعث نمی‌شود که هر‌چه او ببیند قلبش بلرزد.
وجود نازنین مولی‌الموالی، امیر‌المؤمنین، اسدالله‌الغالب، علی‌بن­ابیطالب(صلوات اللّه و سلامه علیه) می‌فرمایند: یکی از نشانه‌های بندگان خاص پروردگار عالم همین است که هیچ‌گاه ظواهر، آن‌ها را فریب نمی‌دهد. چون آن­ها بنده خاص خدا شدند و قلبشان آکنده است، هرچه ظواهر دنیا زیبا و فریبنده هم باشد، ابداً آنچه که می‌بینند، آن‌ها را مشغول نمی‌کند.
راجع به شیخ بهاء(اعلی اللّه مقامه الشّریف) ، آن مرد عظیم‌الشّأن و عارف بزرگوار بیان می‌کنند: با این که ایشان برای ترویج تشیّع و اسلام ناب به دستگاه صفوی ورود پیدا کرد، امّا آن‌قدر قلبش محکم بود و اراده قوی داشت که هیچ‌گاه جلوات سلطنت ایشان را نگرفت – خیلی مهم است –
تعبیر بسیار عالی و زیبایی را از میرداماد(اعلی اللّه مقامه الشّریف)، آن عالم بزرگوار و ربّانی بیان کردند که فرمودند: اگر کسی غیر از حضرت شیخ بهاء(اعلی اللّه مقامه الشّریف) ورود به این دستگاه پیدا می‌کرد، شاید دینش را هم از دست می‌داد امّا هرگز جلوات دنیا او را فریب نداد.
معلوم است؛ مردان خدا و کسانی که خالص هستند، قلبشان با دیدن ظواهر دنیا تکان نمی‌خورد، آن­ها مراقب و مواظبند.

شیفتگان جمال حضرت حق

شاید یک معنای قلب سلیم – که اولیاء الهی از جمله آیت‌الله قاضی(اعلی اللّه مقامه الشّریف)، آن عارف عظیم‌الشّأن بیان می‌فرماید: سلیم بودن قلب سلیم به این است که دنیا در نظرش فاسد است جز این که از دنیا فقط برای آخرت بهره ببرد «الدُّنْيَا مَزْرَعَةُ الْآخِرَةِ»[2] – همین باشد که آن­ها قلبشان به دنیا مشغول نمی‌شود و هر‌چه را که دیدند، فریفته نمی‌شوند. ما این‌طور هستیم که هر جمالی که بدیدیم بدو یارشدیم، امّا آن‌ها جز جمال حضرت حق چیز دیگری نمی‌بینند.
قلبی که حق‌بین شد و جمال حضرت حق را دید؛ دیگر هر آنچه در دنیا ببیند، او را مشغول نمی‌کند. کوچک و بزرگ هم ندارد. اندازه هم ندارد. آن­ها آن‌قدر قوی هستند که هر‌چه جلوات دنیا بزرگ‌تر، قلب محکم‌تر، ابداً آن‌ها را تکان نمی‌دهد. طوری هستند که به قول ابرار الهی، گویی در حقیقت، همه مطالب در دست آن‌هاست و قبلاً از این ظواهر دنیا که دارند می‌بینند، بهره بردند. گویی همه این‌ها را دارند؛ خانه آن چنانی، وسیله نقلیه آن چنانی و … . گرچه ندارند امّا طوری نگاه می‌کنند که گویی دارند؛ چون برای آن‌ها هیچ است.
معلوم است کسی که اصل را دارد، فرع برایش هیچ است. آن کس که خدا را دارد، عالم را دارد. آن کس که پروردگار عالم را دارد چه چیز ندارد؟ امّا آن که خدا را ندارد، همه چیز هم داشته باشد، گویی هیچ چیز ندارد. حریص‌تراست، طوری که گویی اصلاً هیچ ندارد. فقط همیشه می‌خواهد.
امّا آن‌هایی که عبادتشان را برای خدا خالص می‌کنند، قلبشان طوری است که گویی عالم در تملّک آن­هاست. آن­ها در ضمیرشان این‌گونه می‌گویند: دنیا چرا نگردد اینک مسخّر ما. عالم در تسخیر آن­هاست. یک خانه، باغ، ویلا و وسیله نقلیّه چنین و چنان برای آن­ها نیست، عالم در ید قدرت آن­هاست.
لذا برای همین است که قلب خدابین مشغول به دنیا نمی‌شود و با نگاه کردن به هر چه که در دنیاست، قلبش نمی‌لرزد؛ چون قلب یک جای دیگر مشغول است. قلبی که به خدا مشغول است دیگر به دنیا مشغول نیست! قلبی که خدابین است معلوم است «لَمْ یشْغَلْ قَلْبَهُ بِمَا تَرَى عَینَاهُ» هر آن­چه که می­بیند دیگر قلبش را مشغول نمی‌کند؛ چون قلبش جای دیگری مشغول است.

دنیا در نظر مخلصین

اولیاء و مخلصین عالم از لحاظ روحی به قدری قوی می‌شوند که هر کس کنار آن­ها بنشیند، دنیا در نظرش حقیر می­شود. نه‌تنها خودشان این حالت را دارند بلکه خصوصیّت مخلصین عالم این است که بر دیگران اثر‌گذار هستند. نه تنها دنیا و مافیها در نگاه آن‌ها هیچ و پوچ است، بلکه هر کس با آن­ها نشست، همین حال را دارد.
علّامه ­آسیّد ­محمّدحسین ­حسینی­ طهرانی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) می‌فرمودند: وقتی انسان در محضر آسیّد هاشم حدّاد(اعلی اللّه مقامه الشّریف)، آن عارف بزرگوار می‌نشست، احساس می‌کرد دنیا برایش هیچ است. ایشان می‌فرمودند: آسیّد هاشم(اعلی اللّه مقامه الشّریف) هم می­فرمودند: هر موقع ما محضر آقاجانمان آیت‌الله قاضی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) می‌نشستیم، هیچ چیز جز خدا نمی‌دیدیم. آن‌قدر دنیا در دید ما کوچک و کوچک می­شد که دیگر از دنیا و مافیهای آن بیزار بودیم. این خصوصیّت مخلصین عالم است، نه‌تنها خود آن­ها دنیا را کوچک می‌بینند بلکه هر که در محضر آن‌ها نشست و با آن­ها همنشینی کرد، دنیا در دیدش حقیر و ناچیز می‌شود.
آن‌وقت معلوم است که اگر کسی این‌طور شد، دیگر مشکلات دنیا برای او مشکل نیست، چون کسی تن به مشکلات دنیا می­دهد که قلبش به دنیا مشغول باشد و هر چه در دنیا می‌بیند قلبش را تسخیر کند، امّا آن کسی که خدا قلبش را تسخیر کرد و این قلب، حرم ذوالجلال و الاکرام و مصداق «الْقَلْبُ حَرَمُ اللَّهِ»[3] شد، دیگر طبیعی است اگر دنیا پر از مشکلات باشد، او آرام است. مشکلات، او را غرق و به خود مشغول نمی‌کنند؛ چون کسی غم مشکلات می­خورد که دنیا او را به خود مشغول کرده باشد.
اولیاء می‌فرمایند: دنیا کسی را به خود مشغول می­کند که چشمش دنیا را گرفته باشد، معلوم است آن‌وقت دائم در دغدغه است، گرفتار است. هر‌چه دید به مشکلاتش افزوده می­شود. آن کسی دچار مشکل است که چشمش دنیا را ببیند، آن‌ها که دنیا را نمی­بینند و خدابین هستند دیگر چه مشکلی دارند؟! آن­قدر با همه مشکلات آرام هستند که گویی اصلاً مشکلی در عالم ندارند و این حال خوش مخلصین است، خوشا به حال آن­ها! – این کد را به ذهن خود بسپارید –

محو یاد خدا

«وَ لَمْ ینْسَ ذِكْرَ اللَّهِ بِمَا تَسْمَعُ أُذُنَاهُ» خصوصیّت دیگری که پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم)  فرمودند، این است که آن­ها هر‌چه می‌شنوند باعث نمی‌شود یاد خدا فراموش شود. آن­ها دائم به ذکر خدا مشغول هستند، اصلاً گویی از دنیا چیزی نمی‌شنوند. این گوش، خدایی شده؛ چون قلب که الهی شد، دیگر چشم و گوش الهی می­شوند. معلوم است به واسطه همین، هر‌چه از زیبایی­ها، جلوات دنیا، قدرت یا ثروت می‌شنوند، آن‌ها را از یاد خدا غافل نمی‌کند.
ملّا محسن ­فیض ­کاشانی(اعلی اللّه مقامه الشّریف)، آن عارف بزرگوار تعبیر زیبایی دارند، ایشان می­فرمایند: اولیاء خدا و مخلصین عالم ،گویی فقط در گوششان صدای خداست و کسی که بهترین صدا را شنید، دیگر صداهای دیگر برایش خوشایند نیست.
ملّای نراقی(اعلی اللّه مقامه الشّریف)، آن متخلّق به اخلاق الهی و عالم ربّانی، صاحب جامع السّعادات بیان می‌فرمودند: مَثَلَش، مثل آن کسی است که وقتی گوشش صدای معشوق خود را شنید، همیشه آوای او در گوشش است و گویی آواهای دیگر برای او آزار‌دهنده است. کسی هم که آوای خدا را شنید، دیگر همیشه به یاد خداست. صداهای دیگر باعث نمی­شود یاد خدا از ذهن، فکر و وجودش بیرون برود.
کسی که صدای مولا، وجود مقدّس آقاجانمان، حضرت حجّت­بن­الحسن­المهدی(صلوات اللّه و سلامه علیه) را شنید، دیگر گوش او هیچ صدا و آوایی را نمی­شنود – مثل آن چیزی که آن آیت عظمی، آیت‌الله‌العظمی آسیّد ابوالحسن اصفهانی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) که از وجود مقدّس حضرت توقیع دارند، بیان فرمودند – وقتی صدا را شنید، دیگر معلوم است، دائم فکر و ذکرش آن صدای خوش ملکوتی آقاست. چه خوش است صوت قرآن ز تو دلربا شنیدن! دیگر این آوا دائم بر گوش است. معلوم است، یاد و فکر آقا همیشه در وجودش هست. آن که خدا را همیشه یاد می­کند، معلوم است که آواها و صداهای دیگر گویی اصلاً در گوشش نخواهد بود، او محو یاد خداست.
اصلاً به جایی می­رسند که به قول آیت‌الله سیّد عبدالکریم کشمیری(اعلی اللّه مقامه الشّریف) خودشان ذکر الله می‌شوند؛ یعنی انسان دیگر به جایی می‌رسد که خودش  یاد خدا می‌شود.
این­که بیان می­کنند انسان به وجه عالم ربّانی نگاه کند، عبادت محسوب می‌شود برای این است که نگاه به چهره اولیاء خدا، علمای ربّانی و خصّیصین حضرت حق انسان را یاد خدا می‌اندازد؛ یعنی وجودشان یاد خدا می‌شود.
آیت‌الله مولوی قندهاری(اعلی اللّه مقامه الشّریف)، آن کنز خفیّ الهی می‌فرمودند: آن مرجع بزرگوار آسیّد ابوالحسن اصفهانی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) که خود مرجع یکّه‌تاز هستند و توقیع از دست مبارک آقا دارند، می‌فرمودند: نگاه به آیت‌الله قاضی(اعلی اللّه مقامه الشّریف)، خدا را در وجود انسان زنده می‌کند. بعد می‌فرمودند: حتّی نگاه به درب خانه او انسان را به یاد خدا می‌اندازد.
لذا دیدید گاهی انسان وقتی قلبش مبتلا به گناه و گرفتاری‌های دنیا می‌شود، محضر یکی از اعاظم و علمای ربّانی می‌رود، گویی صیقل داده می‌شود. وقتی بیرون می‌آید آرام می‌شود. وقتی انسان در محضرشان می‌نشیند، گویی دیگر همه مشکلات فراموش می‌شود. چرا این‌گونه است؟ چون وجودشان انسان را یاد خدا می‌اندازد. مهم این است: چون خودشان دائم یاد خدا هستند.
این‌ها طوری شدند که مَثَلِشان همان فرمایش نبیّ مکرّم است که فرمودند: نفس زدنشان هم تسبیح است. به قول آیت‌الله مقدّس اردبیلی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) که بالجد مقدّس بود، آن‌هایی که نفسشان تسبیح است و نومشان عبادت است، آغازش ماه مبارک رمضان است امّا دیگر انتها ندارد، همیشه این‌طور هستند. دلیل هم این است: در ماه مبارک رمضان چون انسان روزه است، می‌گوید: زبانم را کنترل کنم: غیبت نکنم، تهمت نزنم، چشمم را کنترل کنم: گناه نکنم، گوشم را کنترل کنم ، موسیقی‌های مبتذل و غیبت گوش ندهم و …، دستم را کنترل کنم و … . وقتی به واسطه این که روزه است، خودش را کنترل می‌کند، آن موقع به قول نبیّ مکرّم «أَنْفَاسُكُمْ فِیهِ تَسْبِیحٌ وَ نَوْمُكُمْ فِیهِ عِبَادَةٌ»[4]، خوابشان هم عبادت می‌شود، نفس زدن‌هایشان هم تسبیح می‌شود امّا این آغاز است، نه انتها. دیگر انسان به جایی می‌رسد که وجودش یاد خدا می‌شود.
وقتی وجودت یاد خدا شد، چشمت خدا می‌شود، وقتی نگاه می‌کنی، نگاهت نافذ می‌شود، مذنب را تغییر می‌دهد. چهره عالم ربّانی، تک‌تک سلول‌هایش، بافت صورتش، همه یاد خداست. برای همین انسان وقتی به این چهره‌های نورانی و الهی نگاه می‌کند، یاد خدا در وجودش زنده می‌شود؛ چون آن­ها همه وجود‌شان ذکر الله و یاد خدا شده است.
طبیعی است آن که ذکر الله است، دیگر گوشش هم خدایی است، دیگر هیچ چیزی نمی‌شنود. معلوم است دیگر یاد خدا فراموش نمی‌شود. گویی جز آوای خدایی آواها را نمی‌شنود. هر آوایی که رنگ و بوی الهی بدهد، آن را متوجّه می‌شود، «صِبْغَةَ اللَّهِ»[5]. خصّیصین حضرت حق و مخلصین عالم این­گونه هستند.

چرا ذکر خدا فراموش می­شود؟

باید ببینیم آیا من و شما هم گوشمان را به آوای خدا سپردیم یا نعوذبالله نستجیربالله به گناه، غیبت، تهمت و مسائل دنیایی که به دردمان نمی­خورد، سپردیم؟ اگر این‌طور بود، معلوم است ذکر خدا زود فراموش می‌شود.
شخصی محضر آمیرزا جواد آقای ملکی تبریزی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) آمد، گفت: آقا! مدّتی بود به ذکری مشغول بودم. طوری که  گویی من این ذکر را هر روز باید بگویم. اگر نمی‌گفتم، انگار چیزی گم کردم. اصلاً ناخودآگاه بیان می‌کردم، این‌طور عادت کرده بودم امّا من که سال‌های سال به این ذکر مشغول بودم، الآن مدّتی است مع‌الأسف اصلاً آن را نمی‌گویم. چه کنم؟
آقا فرمودند: آن موقعی که مشغول بودی و اصلاً گویی برای تو زنگ می‌زد و تو را به بیان کردن آن ذکر هشیار و بیدار می‌کرد، برای این بود که قلبت یاد خدا بود، یاد خدا در وجودت بود و دلیلش هم مراقبت به اعضاء و جوارح، بالاخص لقمه بود. امّا وقتی مراقبه نکنی طبیعی است آرام آرام آن ذکری هم که ولو ذکر لسانی بود، از بین می‌رود. چون معلوم است اول باید ذکر قلبی باشد که سرایت به زبان کند. وقتی ذکر قلبی، یعنی یاد خدا رفت، ذکر لسان هم که دیگر  لق‌لقه زبان می‌شود، آرام آرام می‌رود و دیگر آن را فراموش می‌کنی.
گاه می‌شود انسان مدّت‌های مدید عادت به فعل و عمل خوبی دارد، زبانش به ذکری مشغول است، امّا سؤال برایش پیش می‌آید که چه شد که رفت؟ این «چه شد؟» را آن عارف بزگوار این‌گونه جواب داده است: دلیلش این است: 1- لقمه، 2- مراقبت نکردن نسبت به اعضاء و جوارح.
منظور از «لَمْ ینْسَ ذِكْرَ اللَّهِ» همین است که انسان دائم یاد خدا باشد که یادهای دیگر او را مشغول نکند. اگر انسان این‌طور شد، برنده است.
خدا آیت‌الله‌العظمی مرعشی نجفی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) را رحمت کند. ایشان می‌فرمودند: کسی خدمت آمیرزا جواد آقا(اعلی اللّه مقامه الشّریف) رسیده بود، گفته بود: چرا وقتی ما بعضی از اذکار را بیان می‌کنیم، گاه حین بیان کردن فراموش می‌کنیم؟ ایشان فرموده بود: چون ذکر بر قلب ننشسته است. آقا توضیح داده بودند: ذکر موقعی بر قلب می‌نشیند که یاد خدا همیشه در قلب باشد.
آن‌وقت است که یاد خدا اجازه نمی‌دهد انسان در خلوت، جلوت، هر جایی، یاد گناه بیافتد؛ چون یاد خدا حاکم است. وقتی یاد خدا حاکم بود، دیگر یاد گناه نیست. گوش، گناه را نمی‌شنود که بخواهد لذّت ببرد و هرچه شنید، او را با خود نمی‌برد. فقط و فقط خدا. آوای خدا می‌آید، صدای خدا می‌آید. این هم یکی از خصایص مخلصینی است که نبیّ مکرّم می‌فرماید: «طُوبَی».

اعتراض به خدا؟!

خصوصیّت دیگر این است: «وَ لَمْ یحْزُنْ صَدْرَهُ بِمَا أُعْطِی غَیرَهُ» اگر دید پروردگار عالم به دیگری عطایی کرده است؛ سینه او، وجود او نگران و ناراحت نمی‌شود. یعنی حسود نیست، ناراحت نیست. می‌داند همه چیز به ید قدرت خداست.
عرض کردم، آن که حسادت می­کند و وقتی می­بیند چیزی به کسی داده شده، ناراحت می­شود، اوّل همه به خدا اعتراض دارد؛ یعنی نعوذبالله نستجیربالله به ذوالجلال و الاکرام با زبان بی‌زبانی می­گوید: خدایا! او لیاقت نداشت، باید به من می­دادی.
تازه اولیاء درباره غبطه هم می­گویند: انسان باید در مسائل معنوی غبطه بخورد؛ یعنی خدایا! او این مقام را دارد لطف کن، بزرگواری کن، محبّت کن، من را هم لایق کن که به این مقام برسم. امّا نه این که بگوید: چرا او دارد، من ندارم؟ چرا او عالم شد و من نشدم؟
آن­ها که در مقابل ولایت هم ایستادند، همین بود. چه شد حجه­الاسلامی یک شبه آیت­الله شد، بعد هم چنین و چنان؟ حسادت! یادشان رفت پروردگار عالم هر که را بخواهد انتخاب می­کند. این در حقیقت اعتراض به خداست.
امّا خصوصیّت مخلصین عالم این است هیچ­گاه حزن ندارند؛ چون حزن، سینه را از بین می­برد. سینه، جایگاه قلب، حرم الهی با حزن دنیا از بین می­رود – این را به عنوان کد به ذهنتان بسپارید – با حزن دنیا، جایگاه حرم الهی تخریب می­شود، امّا آن­ها هیچ موقع ناراحت نمی­شوند، محزون نمی­شوند، سینه آن­ها غمناک نمی­شود که چرا پروردگار عالم به دیگری عطا کرده است«وَ لَمْ یحْزُنْ صَدْرَهُ بِمَا أُعْطِی غَیرَهُ».
عزیزم! اصلاً خود لفظ «أُعْطِی» بار دارد، بارش این است که بدان همه چیز به ید قدرت خداست، خدا عطا کرده، لطف خدا بوده و خدا بخواهد به تو هم لطف می­کند. گرچه انسان باید خودش این زمینه­ها را درست کند و کاری کند که قلبش قلب سلیم شود، نه برای دنیا بلکه برای اخری. نه برای این که رئیس یا چنین و چنان شود، بلکه فقط خدایی شود.
مخلصین عالم ولو به لحظه­ای حسود نیستند. خدا مرحوم آیت­الله سیبویه(اعلی اللّه مقامه الشّریف) را رحمت کند. ایشان آخر عمر شریفشان فرموده بودند: من برای یک لحظه در عمرم به هیچ احدی حسادت نکردم – حرف بسیار بزرگی است –
معلوم است، بندگان مخلص خدا همین­گونه­اند. ولو به لحظه­ای به هیچ احدی حسادت نکردند. برای همین آرام هم می­شوند. قلبشان هم قلب آرام و با طمأنینه است. امّا آن که حسود است، گرفتار است، دائم خودش را اذیّت می­کند، دائم در حرص است، امّا آن­ها که قلبشان الهی است، حزنی ندارند.
تعبیر بالاتری بگویم، آن ابوالعرفا، آیت­الله‌العظمی ادیب(اعلی اللّه مقامه الشّریف) فرموده بودند: اصلاً این­ها نگاه نمی­کنند که چه کسی چه چیزی دارد. آن­قدر خدابینند که گویی اصلاً نگاه نمی­کنند که بخواهند وجود خودشان را مشغول کنند به این که فلانی چه دارد و چرا من ندارم که آن­گاه به پروردگار عالم بدبین شوند.
وقتی گفتی چرا به او داد به من نداد، بدبینی نسبت به خدا می­آورد. شیطان هم نفوذ پیدا می­کند و مدام وسوسه می­کند: دیدی خدا به تو محل نگذاشت، دیدی خدا چنین است. مثل بعضی­ها که تا کوچکترین مسئله­­ای پیش می­آید، می­گویند: خدا، خدای ثروتمندها، خدا، خدای فلانی. یک مشکل برای آن­ها پیش می­آید، زمین و زمان را به هم می­دوزند که چه شده؟ یک مشکل دارند.
امّا پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) خصوصیّت دیگر قلب الهی، مخلصین عالم را این­گونه می­فرمایند: «وَ لَمْ یحْزُنْ صَدْرَهُ بِمَا أُعْطِی غَیرَهُ» ابداً حزنی در سینه و وجودشان ندارند که چرا به او عطا کرد. همین که ابوالعرفا فرمود، اصلاً گویی نگاه نمی­کنند که به که چه چیزی را مرحمت کرده است. مرحمت کرده باشد، لطفش است. من باید بنده خدا باشم.
در جلسات قبل عرض کردیم مخلصین عالم اصلاً از خدا طلبکار نیستند، آن­ها معامله­گر نیستند که بگویند: ما فقط برای خود خدا کار می­کنیم، هرچه که خودش لطف کرد. اصلاً می­گویند: هر آن چه که تو بپسندی. پسندم آنچه را جانان پسندد. مخلصین عالم این­گونه هستند. چرا به او داد به من نداد؟ چرا چنین شد، برای من چنین نشد؟ ابداً. در این وادی نیستند. برای همین هم متین و آرام هستند. برای همین هیچ­گاه حسادت در وجودشان نمی­آید. هر که حسود شد، اوّل خودش را درگیر می­کند، ناراحت است، امّا این­ها آرام هستند.

طعم خوش اخلاص

إن­شاءالله به فضل الهی عرض خواهیم کرد که مخلصین عالم که این خصایص را دارند، چه راه و روش­هایی برای رسیدن به آن وجود دارد. گرچه صورت ظاهر در روایات داریم که سخت است، «صعوبة الاخلاص» دشوار بودن اخلاص بیان شده است، امّا اگر انسان واقعاً انسان باشد، می­تواند برسد و بعدش چقدر شیرین، گوارا و لذّت­بخش می­شود! چون وقتی وجود، خدایی شد و یاد خدا در انسان بود، همه چیز را خدا می­بیند. صدای ملکوت را می­شنود، صدای خدایی می­شنود، دیگر بالاتر از این، چه می­خواهد؟!
مخلصین عالم چیزهایی دارند که معلوم است مسلّماً نسبت به عطای خدا به دیگران حسادت نمی­کنند. آن­ها چیزهای برتر دارند، شیرینی­هایی دارند و شیرینی­هایی چشیدند که معلوم است شیرینی­های ظاهر دنیا هیچ­موقع آن­ها را به خودش مشغول نمی­کند و دادن این شیرینی­های ظاهر دنیا به دیگران هیچ­موقع حزن و اندوه برایشان نمی­آورد؛ چون معلوم است آن­ها گنجی دارند که دیگران ندارند و از آن خبر هم ندارند.
در مثال مناقشه نیست اگر کسی بیاید به شخصی که میلیاردها پول داشته باشد بگوید: ببین من مثلاً فلان مقدار پول دارم، اصلاً او به آن مقدار ناچیز او نگاه نمی­کند، می­خندد. می­گوید: خبر ندارد من چه­ها دارم – گرچه این مثال مادّی است امّا ناچارم این­طور بیان کنم –
اولیاء خدا، خصّیصین و مخلصین عالم شیرینی­ها و گنج­هایی دارند که کسی این گنج­ها، این حلاوت­ها و شیرینی­ها را ندارد. معلوم است دیگر اصلاً آنچه که در دست مردم است حزنی برای آن­ها نمی­آورد، اصلاً نمی­بینند که بخواهد حزنی بیاورد. چیزهای برتر دارند. شیرینی­های گواراتر دارند. گنج­های بسیار دارند. اگر یکی یک حلبی بیاورد، امّا کسی گنجی داشته باشد، آیا نگران و محزون می­شود که چرا او حلبی دارد؟! نه، ابداً، او گنج دارد.
اگر این حال را پیدا کنیم، آن­وقت شیرینی عبادت هم بر وجودمان می­نشیند و عبد می­شویم که مخلصین عالم عبد و بنده حقیقی خدا هستند.
پروردگارا! ما را بندگان مخلص حقیقی خودت قرار بده.
آیت‌الله روح‌الله قرهی در آخرین جلسه درس اخلاق
پی‌نوشت‌ها:

[1] اصول کافی، ج: 2، ص: 16
[2] تنبیه‌الخواطر، ج: 1، ص: 183
[3] بحارالأنوار، ج: 67، ص: 25، باب: 43
[4] امالی الصدوق، ص: 93
[5] بقره/ 138

 


جستجو