شرحی بروصیت نامه امام حسین علیه السلام:/باز نشر


متن وصیت نامه:

 «أَنَّ الْحُسَيْنَ يَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ جَاءَ بِالْحَقِّ مِنْ عِنْدِ الْحَقِّ وَ أَنَّ الْجَنَّةَ وَ النَّارَ حَقٌ‏ وَ أَنَّ السَّاعَةَ آتِيَةٌ لا رَيْبَ فِيها وَ أَنَّ اللَّهَ يَبْعَثُ مَنْ فِي الْقُبُورِ وَ أَنِّي لَمْ أَخْرُجْ أَشِراً وَ لَا بَطِراً وَ لَا مُفْسِداً وَ لَا ظَالِماً وَ إِنَّمَا خَرَجْتُ لِطَلَبِ الْإِصْلَاحِ فِي أُمَّةِ جَدِّي (صلی الله علیه واله وسلم) أُرِيدُ أَنْ آمُرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ أَنْهَى عَنِ الْمُنْكَرِ وَ أَسِيرَ بِسِيرَةِ جَدِّي‏ وَ أَبِي‏ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ (علیهماالسلام) فَمَنْ قَبِلَنِي بِقَبُولِ الْحَقِّ فَاللَّهُ أَوْلَى بِالْحَقِّ وَ مَنْ رَدَّ عَلَيَّ هَذَا أَصْبِرُ حَتَّى يَقْضِيَ اللَّهُ بَيْنِي وَ بَيْنَ الْقَوْمِ بِالْحَقِ‏ وَ هُوَ خَيْرُ الْحاكِمِينَ‏ وَ هَذِهِ وَصِيَّتِي يَا أَخِي إِلَيْكَ‏ وَ ما تَوْفِيقِي إِلَّا بِاللَّهِ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَ إِلَيْهِ أُنِيب‏»( مناقب آل أبي طالب عليهم السلام ج‏4، ص: 89 – بحار الأنوار (ط – بيروت)، ج‏44، ص: 329) ومقتل الحسين مقرم , ص 156 به نقل از مقتل خوارزمي , ج 1 ص 188 و مقتل العوالم , ص 54)
ترجمه : به نام خداوند بخشنده مهربان . اين وصيت حسين بن علي به برادرش محمد بن حنفيه است . همانا حسين شهادت مي دهد به وحدانيت خدا و به رسالت محمد كه از طرف خدا به حق آمده و شهادت مي دهد كه بهشت و جهنم حق است و شكي در برپايي روز قيامت نيست و خداوند همه مردگان را زنده خواهد كرد. خروج من بر يزيد براي ايجاد فتنه و فساد يابراي سرگرمي و خودنمايي نيست , بلكه براي اصلاح امور امت جدّم رسول خدا است . من تصميم گرفته ام امر به معروف و نهي از منكر كنم و از سيره و روش جدّم و پدرم علي بن ابي طالب پيروي كنم . اگر كسي دعوت به حق را پذيرفت , خداوند سزاوار به قبول آن است . اگر كسي آن را نپذيرفت , صبر خواهم كرد تا خداي متعال ميان من و اين جماعت داوري كند و او بهترين حكم كنندگان است . اين وصيت من است به تو اي برادر, و توفيقي نيست مگر با كمك خدا. توكل بر او مي كنم و به سوي او انابه مي نمايم .

تحریف حقایق با بزرگ نمایی و کوچک نمایی آن:

قبل از بررسی وصیت نامه حضرت به عنوان مقدمه اشاره می کنیم که غلو و بزرگ نمایی یکی از تحریفاتی است که ممکن است نسبت به شخصیت ها و وقایع تاریخی رخ دهد؛ یعنی شخصیت را به قدری بزرگ کنیم که واقعی نباشد؛ ولی نقطه مقابل غلو این است که یک شخصیت را از منزلت حقیقی خودش تنزل دهیم؛ برای مثال: اگر علامه طباطبایی(ره) را فقط یک ادیب خوب معرفی کنیم، با اینکه صحیح است، ولی تحریف شخصیت ایشان است؛ اگر درباره یک مرجع بزرگ بگوییم که ایشان شرح لمعه را خوب تدریس می کنند، با اینکه صحیح است، ولی تحریف شخصیت اوست.

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله وسلم:

يا عليُّ ، مَثَلُكَ في اُمَّتي مَثَلُ المَسيحِ عيسَى بنِ مريمَ ، افتَرَقَ قَومُهُ ثلاثَ فِرَقٍ : فِرقَةٌ مؤمِنُونَ و هُمُ الحَواريُّونَ ، و فِرقَةٌ عادَوهُ و هُمُ اليَهودُ ، و فِرقَةٌ غَلَوا فيهِ فَخَرَجُوا عن الإيمانِ و إنَّ اُمَّتي سَتَفتَرِقُ فيكَ ثلاثَ فِرَقٍ ؛ ففِرقَةٌ شِيعَتُكَ وَ هُمُ المؤمنونَ ، و فِرقَةٌ عَدُوُّكَ و هُم الشاكُّونَ ، و فِرقَةٌ تَغلُو فيكَ و هُمُ الجاحِدونَ ، و أنتَ فِي الجَنَّةِ يا عليُّ و شيعَتُكَ و مُحِبُّ (مُحِبُّو)شيعَتِكَ ، و عَدُوُّكُ و الغالِي فِي النارِ
 اى على! حكايت تو در ميان امّت من، حكايت عيسى بن مريم است كه مردم درباره او سه فرقه شدند : فرقه اى مؤمن ماندند ، و آنان همان حواريانند، فرقه اى با او دشمنى ورزيدند و آنان يهوديانند و فرقه اى درباره او غلوّ كردند و در نتيجه از ايمان خارج شدند امّت من نيز بزودى نسبت به تو سه فرقه خواهند شد

فرقه اى شيعه و پيرو تو هستند و آنان همان مؤمنانند، فرقه اى دشمن تو هستند و آنان شك كنندگانند و فرقه اى درباره تو غلوّ مى كنند و آنان منكران خدا هستند  اى على(علیه السلام)! تو و شيعيان تو و دوستدارانِ شيعيان تو در بهشت هستيد و دشمن تو و غلوّ كننده درباره تو در آتشند(میزان الحکمه ج8 باب غلو)

تحریف ائمه(علیهم السلام) و حادثه عاشورا:

درباره ائمه علیهم السلام هر دوی این تحریفات اتفاق افتاده است؛ گاهی آن ها را در حد خدا بالا می بردند، گاهی هم آن ها را در حد یک بشر معمولی تنزل می دادند؛ تا جایی که در تنزل شخصیت ایشان مقاماتی را برای آن ها ذکر می کردند که ما فراتر از آن را برای امام زاده ها قائل هستیم؛ یعنی همچنان که بالا بردن امام تا مقام خدایی غلو است، پایین آوردن امام از مقام حقیقی ایشان هم نادرست است؛

عن حميد بن زياد عن الحسن بن محمد بن سماعه عن بعض اصحابه عن ابان عن عمرو بن خالد عن ابي جعفر(الباقر) علیه السلام قال:

يَا مَعْشَرَ اَلشِّيعَةِ شِيعَةِ آلِ مُحَمَّدٍ كُونُوا اَلنُّمْرُقَةَ اَلْوُسْطَى‏ يَرْجِعُ إِلَيْكُمُ‏ اَلْغَالِي‏ وَ يَلْحَقُ بِكُمُ اَلتَّالِي فَقَالَ لَهُ رَجُلٌ مِنَ‏ اَلْأَنْصَارِ يُقَالُ لَهُ‏ سَعْدٌ جُعِلْتُ فِدَاكَ مَا اَلْغَالِي‏ قَالَ قَوْمٌ يَقُولُونَ فِينَا مَا لاَ نَقُولُهُ فِي أَنْفُسِنَا فَلَيْسَ أُولَئِكَ مِنَّا وَ لَسْنَا مِنْهُمْ قَالَ فَمَا اَلتَّالِي قَالَ اَلْمُرْتَادُ يُرِيدُ اَلْخَيْرَ يُبَلِّغُهُ اَلْخَيْرَ يُؤْجَرُ عَلَيْهِ‏ ثُمَّ أَقْبَلَ عَلَيْنَا فَقَالَ وَ اَللَّهِ مَا مَعَنَا مِنَ اَللَّهِ بَرَاءَةٌ وَ لاَ بَيْنَنَا وَ بَيْنَ اَللَّهِ قَرَابَةٌ وَ لاَ لَنَا عَلَى اَللَّهِ حُجَّةٌ وَ لاَ نَتَقَرَّبُ‏ إِلَى اَللَّهِ إِلاَّ بِالطَّاعَةِ فَمَنْ كَانَ مِنْكُمْ مُطِيعاً لِلَّهِ تَنْفَعُهُ‏ وَلاَيَتُنَا وَ مَنْ كَانَ مِنْكُمْ عَاصِياً لِلَّهِ لَمْ تَنْفَعْهُ‏ وَلاَيَتُنَا وَيْحَكُمْ لاَ تَغْتَرُّوا وَيْحَكُمْ لاَ تَغْتَرُّوا( اصول کافی ترجمه کمره ای جلد4 ص۲۳۱

از عمرو بن خالد، از امام باقر (علیه السلام) كه فرمود:اى شيعه،- شيعه آل محمد(صلی الله علیه واله وسلم)

شما لنگرگاه ميانه باشيد تا غالى به شما برگردد و عقب مانده به شما برسد، يك مرد انصارى به نام سعد عرض كرد: قربانت، غالى چيست؟ فرمود: مردمى در باره ما چيزها گويند كه خود در باره خود نگوئيم، آنان از ما نيستند و ما از آنان نيستيم، گفت: عقب مانده كيست؟ فرمود: آنكه دنبال خير گردد، به او خير را برساند تا مزد برد، سپس رو به ما كرد و فرمود: به خدا با ما از طرف خدا برائت از دوزخ نيست و ما را با خدا خويشاوندى نيست و ما را بر خدا حجتى نيست، ما به خدا نزديك نشويم جز با اطاعت او، هر كدام از شما كه مطيع خدا باشيد ولايت ما او را سودمند است و هر كدام شما گنهكار باشيد ولايت ما او را سودى ندهد، واى بر شما، فريب نخوريد، واى بر شما، فريب نخوريد.

 در روایت فرمودند: ما را از رتبه خدایی پایین تر بیاورید، آن گاه هر چه در وصف ما بگویید، دون شأن ماست؛ زیارت جامعه کبیره شامل اوصاف فوق العاده و محیر العقولی درباره ائمه علیهم السلام است؛ ولی می فرماید: «بکم فتح الله و بکم یختم بکم ینزل الغیث» سخن از لکم (برای ایشان)نیست؛ بلکه سخن از بکم است( بواسطه ایشان)؛ و یا در همین زیارت آمده است: «عندکم ما نزلت به رسله و هبطت به ملائکه بکم یسلک الی الرضوان» با این حال همه این مقامات هم دون شأن امام است؛ امام فوق این هاست.

بنابراین در دو فراز از فرازهای پایانی زیارت جامعه این جمله آمده است است که: «مَوَالِيَّ لَا أُحْصِي ثَنَاءَكُمْ وَ لَا أَبْلُغُ‏ مِنَ‏ الْمَدْحِ‏ كُنْهَكُمْ وَ مِنَ الْوَصْفِ قَدْرَكُم‏» یعنی این توصیفات هم در شأن شما نیست؛ بلکه این ها در حد فهم ماست. باز در تعبیر دیگری در زیارت جامعه فرمود: «كَيْفَ‏ أَصِفُ‏ حُسْنَ ثَنَائِكُمْ وَ أُحْصِي جَمِيلَ بَلَائِكُم‏» حضرت فرمودند: مؤمن را نمی توان توصیف کرد، چه رسد به امام! مؤمن جزو اسرار خداست؛ ایمان جزو اسرار است؛ چگونه انسان بفهمد که امام کیست و چیست! گاهی نمی از آن نم و رشحه ای از آن رشحات وجودی امام در قلب انسان تجلی می کند؛ حقیقت معرفت ما به امام در همین حد است؛ مانند خورشید که تجلی می کند و ما فقط این تجلی را می بینیم؛ این شناخت ما از خورشید است؛ ولی خورشید که این نیست؛ «الْإِمَامُ‏ كَالشَّمْسِ‏ الطَّالِعَةِ الْمُجَلِّلَةِ بِنُورِهَا لِلْعَالَمِ وَ هِيَ فِي الْأُفُقِ بِحَيْثُ لَا تَنَالُهَا الْأَيْدِي وَ الْأَبْصَار»( الكافي (ط – الإسلامية)، ج‏1، ص: 200)؛ امام خورشیدی است که در افق عالم طلوع کرده است؛ ولی نه هیچ چشمی می تواند او را ببیند؛ نه هیچ دستی او را لمس کند؛ امام نه شکار چشم ها می شود، نه شکار دست ها؛ امام فوق این هاست؛ برای مثال اگر کسی امام صادق علیه السلام را این گونه معرفی کند که فقیه و عالم بزرگواری بودند و یک نهضت علمی به پا کردند، در حقیقت مقام ایشان را تحریف کرده است؛ کمترین شأن امام صادق علیه السلام زیارت جامعه کبیره است.

همان طور که شخصیت امام علیه السلام ممکن است دچار تحریف شود، فعل و رفتار امام علیه السلام هم ممکن است دچار تحریف گردد؛ در تعریف امام صادق علیه السلام فقط به چهار هزار شاگرد ایشان اشاره کردن، تحریف مقام ایشان است؛ دیگران هم شاگرد داشته اند؛ شأن امام صادق علیه السلام این ها نیست؛ مثلاً مرحوم آخوند خراسانی هم هزار شاگرد مجتهد داشتند؛ درباره عاشورا هم چنین تحریفی مطرح است.

آثار و جلوه های عظمت عاشورا:

یکی از تحریفات عاشورا این است که عظمت آن به یک حادثه اجتماعی کوچک تقلیل داده شود( عده ای می کویند امام حسین اصلاح طلب بوده امام را در حد اصلاح طلبان امروزی تنزل می دهند این ظلم به امام است چون بخش اعظم اصلاح طلبان امروزی مفسدانند وامام را تا این حد تنزل دادن بزرگترین ظلم به امام است)؛ یکی از عظمت های حادثه عاشورا این است که محور آن نبی اکرم صلی الله علیه و آله و اهل بیت علیهم السلام و سیدالشهداء علیه السلام هستند؛ عاشورا عهد تاریخی خداست که از آثار آن ظهور و رجعت و قیامت است؛ عاشورا حادثه ای است که در چنین مقیاسی مؤثر است؛ یک جلوه عاشورا، ظهور و جلوه دیگرش رجعت است؛ یکی از پاداش هایی که خدا به سیدالشهداء علیه السلام داده این است که امام زمان علیه السلام را به ایشان عطا کرده است.

عاشورا حادثه ای با عظمت است؛ روایات گاهی در توصیف این حادثه از برخی حقایق پرده بر می دارند؛ براساس روایات، نامه سر به مهری از جانب خدای متعال به سیدالشهداء علیه السلام رسیده بود که در قیام خود به آن عمل کردند؛ ایشان بر سر پیروزی و شکست محاسبه بشری نکردند؛ حضرت به بخشی از نامه عمل کردند و بخش دیگر را هم در رجعت عمل می کنند؛ یعنی برنامه حضرت قبل از عاشورا آغاز شده و در عاشورا به نقطه اوج خود می رسد و تا رجعت ادامه دارد؛ ایشان در دوره رجعت بر می گردند و کار خود را به نتیجه می رسانند.گاهی عظمت کار سیدالشهداء علیه السلام در عالم الست توضیح داده می شود. (وَإِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِن بَنِي آدَمَ مِن ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلَىٰ أَنفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ ۖ قَالُوا بَلَىٰ ۛ شَهِدْنَا ۛ أَن تَقُولُوا يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِنَّا كُنَّا عَنْ هَـٰذَا غَافِلِينَ ﴿١٧٢/اعراف﴾ و (به خاطر بیاور) زمانی را که پروردگارت از پشت و صلب فرزندان آدم، ذریه آنها را برگرفت؛ و آنها را گواه بر خویشتن ساخت؛ (و فرمود:) «آیا من پروردگار شما نیستم؟» گفتند: «آری، گواهی می‌دهیم!» (چنین کرد مبادا) روز رستاخیز بگویید: «ما از این، غافل بودیم؛ (و از پیمان فطری توحید بی‌خبر ماندیم!آنجا وقتی این تکلیف عرضه شد کسی جز سیدالشهداء علیه السلام آن را به عهده نگرفت. گاهی برای بیان عظمت یک حادثه، آثار آن را بیان می کنند؛ مثلا فرمود: «أَشْهَدُ أَنَ‏ دَمَكَ‏ سَكَنَ‏ فِي‏ الْخُلْدِ وَ اقْشَعَرَّتْ لَهُ أَظِلَّةُ الْعَرْشِ وَ بَكَى لَهُ جَمِيعُ الْخَلَائِقِ وَ بَكَتْ لَهُ السَّمَاوَاتُ السَّبْعُ وَ الْأَرَضُونَ السَّبْعُ وَ مَا فِيهِنَّ وَ مَا بَيْنَهُنَّ وَ مَنْ يَتَقَلَّبُ فِي الْجَنَّةِ وَ النَّارِ مِنْ خَلْقِ رَبِّنَا وَ مَا يُرَى وَ مَا لَا يُرَى‏»( الكافي (ط – الإسلامية)، ج‏4، ص: 576)؛ شهادت می دهم که خون شما در مقام خلد (جاودانگی)قرار گرفت؛ نقل شده است که وقتی خون حضرت جاری شد، آن را به آسمان می پاشیدند در حالی که خون به زمین باز نمی گشت؛ ابن عباس می گوید: در خواب دیدم که وجود مقدس نبی اکرم صلی الله علیه و آله شیشه ای در دست دارند و می فرمایند: «این خون حسین علیه السلام است»؛ این یک جلوه از عظمت عاشوراست و اثرش این بوده است که هنگام تجلی، همه کائنات درگیر شدند. این همان معنای ‏ (السَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا ثَارَ اللَّهِ وَ ابْنَ ثَارِهِ) می باشد.- سلام بر تو اى كسى كه از خون پاك تو و پدر بزرگوارت خدا انتقام مى ‏كشد-

در برخی از منابع روایی، درباره کمک و نصرت الهی به وسیلۀ جنیان و فرشتگان به امام حسین (علیه السلام) احادیثی از ائمه معصومین (علیه السلام) بیان شده است که به این امر تصریح می کنند؛ مثلاً: شیخ مفید به سند خود از امام صادق (علیه السلام) این نکته را نقل کرده است: زمانی که امام حسین (علیه السلام) از مدینه حرکت کرد، گروهی از ملائکه برای پیشنهاد کمک خدمت آن حضرت آمدند و گروه هایی از مسلمانان و شیعیان جن برای کمک آمدند، اما حضرت در پاسخ جنیان فرمود: “خدا به شما جزای خیر دهد من مسئول کار خود هستم و محل و زمان قتل من نیز مشخص است. جنیان گفتند: اگر امر شما نبود همه دشمنان شما را می کشتیم. حضرت در پاسخ فرمود: ما بر این کار از شما تواناتریم، اما چنین نمی کنیم تا آنها که گمراه می شوند با اتمام حجت باشد و آنها که راه حق را می پذیرند با آگاهی و دلیل آشکار باشد”.[ علامه مجلسی، بحار الانوار، ج 44، ص 330، مؤسسة الوفاء، بیروت لبنان.] همچنین امام صادق (علیه السلام) فرمودند: “از پدرم شنیدم که مى‏فرمود: چون امام حسین (علیه السلام) با عمر بن سعد تلاقى نمودند و جنگ بر پا شد، خداوند نصرت خود را فرو فرستاد تا آن جا که بر سر حسین سایه گسترد، و آن گاه امام مخیر شد بین پیروزى بر دشمنانش و بین ملاقات و لقاى پروردگارش، او لقاى پروردگارش را برگزید”.[ سید بن طاووس، لهوف، ص 141، ترجمه میر ابوطالبی، سید ابوالحسن، ناشر: دلیل ما، قم، چاپ اول، 1380 ش.]
نیز در برخی از روایات هم بیان شده است که فرشتگانی برای کمک به امام حسین (علیه السلام) آمدند، در مرتبۀ اول اجازه جنگیدن به آنها داده نشد، ولی در مرتبه دوم وقتی آمدند که امام حسین (علیه السلام) شهید شده بود؛ مانند این روایت از امام صادق (علیه السلام): “چهار هزار فرشته نازل شدند تا همراه امام حسین (علیه السلام) بجنگند، ولی به آنان اجازه جنگیدن داده نشد. دوباره اذن گرفتند و فرود آمدند و این وقتی بود که حسین (علیه السلام) کشته شده بود…”.[ شیخ صدوق، امالی، ترجمه کمره ای، محمد باقر، ص 638، اسلامیه، تهران، چاپ ششم، 1376؛ البته شبیه این روایت در «کافی» مرحوم کلینی هم آمده است، الکافی، ج1، ص 283و284.]
خلاصه این که، چنین چیزی در روایات وجود دارد و درست است و هیچ دانشمند و کارشناس دینی آن را رد نکرده است؛ زیرا منافاتی با اعتقادات و معارف اسلامی ندارد. البته یاری رساندن ملائکه و جنیان و یا هر چیز دیگری از طرف خداوند برای انبیا هم بوده است؛ خداوند در قرآن می فرماید: إِذْ تَسْتَغِيثُونَ رَبَّكُمْ فَاسْتَجَابَ لَكُمْ أَنِّي مُمِدُّكُم بِأَلْفٍ مِّنَ الْمَلَائِكَةِ مُرْدِفِينَ ﴿٩/انفال﴾ (به خاطر بیاورید) زمانى را (که از شدت ناراحتى در میدان بدر) از پروردگارتان تقاضاى کمک مى‏کردید و او تقاضاى شما را پذیرفت (و گفت) من شما را با یک هزار از فرشتگان که پشت سر هم فرود مى‏آیند یارى مى‏کنم‏.

 و مثل یاری رساندن به مسلمانان در جنگ احزاب و در برخی موارد، این کمک ها از طرف فرشتگان و جنیان بود که به جهت مصالحی که ذکر می شود، تحقق پیدا نمی کرد.
چرا امام حسین (علیه السلام) کمک جنیان و فرشتگان را نپذیرفت؟
در پاسخ می توان گفت: شاید به دلایل زیر امام حسین (علیه السلام) این یاری و کمک را نپذیرفت:
1. با توجه به موقعیت سیاسی که در آن زمان از طرف معاویه و یزید پیش آمده بود و به نام دین، کارهایی را انجام دادند که در واقع مخالف دین بود و همچنین تشخیص حق از باطل سخت شده بود، تنها راهی که می توانست یک بار دیگر دین خدا را ترویج و زنده نماید، شهادت حضرت امام حسین (علیه السلام) و فرزندان و اصحاب آن حضرت، بود.[ ر.ک: مصباح یزدی، محمد تقی، آذرخشی دیگر از آسمان کربلا، از ص  44-66، انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی، چاپ پنجم، 1380.]
2. آنچه که از روایات وارد شده در این مورد به دست می آید و به آن اشاره شده است، مقدر شدن شهادت برای آن حضرت بود تا بدین وسیله یکی ازآن اهداف امام حسین (علیه السلام) که همان اصلاح امت پیامبر بود،[ بحار الانوار، ج44، ص 329.] تحقق پیدا کند.
3. امام حسین (علیه السلام)، شهادت را زیباترین و گرامی ترین مرگ می دانست؛ این امر، در خطبه ای که در مکه به هنگام عزم حرکت به سمت عراق ایراد کردند، بیان شده است: “آرایش مرگ بر فرزند آدم چون آرایش گردنبند بر گردن دوشیزگان است”؛[ بحارالانوار،ج 44، ص 366؛ محدث اربلی، کشف الغمة فی معرفة الائمة، ج 2، ص 29، ناشر: بنی هاشمی، تبریز، چاپ اول، 1381؛ لهوف، ص 110و 111.] یعنی مرگ، گردن گیر و تحمیلی نیست، بلکه گردن بند و تجمّلی است؛ چرا انسان این گردن بند و زیور را در راه خدا به گردن نیاویزد؟! و مرگ در راه دین برای امام حسین (علیه السلام) لذیذ و در کام او شهد بود.[ ر.ک: جوادی آملی، عبدالله، شکوفایی عقل در پرتو نهضت حسینی، ص 28 تا 30، مرکز چاپ و انتشارات اسراء، چاپ پنجم، 1387.] و شهادت نقص نیست تا از فرشتگان کمک بخواهد، بلکه کمال است همان طور که حضرت ابراهیم (علیه السلام) چون شهادت را کمال می دانسته، از سوزاندن در آتش نترسیده و از جبرئیل نیز چیزی نطلبید، هر چند دائماً به یاد خدا بود و وی را می خواند.[ شکوفایی عقل در پرتو نهضت حسینی، ص 27.]
4. لقای الهی و دیدار انبیا برای امام حسین (علیه السلام)، آن هم در آن شرایط از ماندن در این دنیا مهم تر بود و خود را مشتاق نیاکان خود می دانست؛ چنان که در ادامه آن خطبه در مکه می فرمایند: “گرایش و اشتیاقم به زیارت نیاکانم چون اشتیاق یعقوب به یوسف است”.[ بحارالانوار، ج 44، ص 366؛ کشف الغمة فی معرفة الائمة، ج2، ص 29؛ لهوف، ص 110و 111.]
5. حضرت امام حسین (علیه السلام) می خواستند که از معجزه و کرامت استفاده نکنند، در حالی که بدون شک امام توان و قدرت داشت که با معجزه و قدرت ولایی که از طرف خداوند داشت، بر دشمنان غلبه پیدا کند و حتی نیازی به کمک ملائکه و جنیان نداشت، ولی استفاده از معجزه و کرامت با آنان که مأمور بودند به ظاهر عمل کنند،‌ منافات داشت. ارزش و جایگاه امام حسین (علیه السلام) که هم میان مسلمانان جایگاه بلندی دارد و هم در میان عدالت و آزادی خواهان، بدان جهت است که بر اساس امور عادی و ظاهری و طبیعی عمل نمود. بردن اهل بیت(علیه السلام) توسط امام به یک جنگ نابرابر و اسارت آنان و اهانت به ساحت مقدس شان موجب شد که قیام امام ماندگار و جاودان شود. آیا امام حسین(علیه السلام) نمی توانست بدون قیام و با استفاده از کرامت یزید را سرنگون کند؟

امام حسین (ع) از اول كه می خواست حركت كند می دانست كه برای شهادت می رود وقتی كه اعلان كرد كه من می خواهم خروج كنم و از مدینه بیرون بروم زنهای بنی هاشم آمدند و دست یه دامان و متوسل به ام السلمه شدند و ام السلمه از زنان پیامبر بود و از اصحاب سر پیامبر هم بود و پیامبر خیلی از اسرار الهی را به این زن گفته بود از جمله شهادت امام حسین(ع) را. و ام السلمه به خدمت امام حسین(ع) رسید و  گفت مادر من؛ از رسول خدا خبر شهادت تو را شنیده ام و پیامبر فرموده اند كه امام حسین (ع) به دست این امت كشته خواهد شد و من می ترسم كه این سفر همان سفر شهادت تو باشد و تو این سفر را انجام نده . امام حسین (ع) فرمود كه اگر شما چنین چیزی را از پیامبر شنیده اید كه از تقدیر نمی شود فرار كرد. بله درست است و من هم این بشارت را از پیامبر شنیده ام و ایشان این خبر را به من داده است  و فرموده است : خدا خواسته است كه من كشته شوم .

امام باقر علیه السلام فرمودند:

 لَمّا قُتِل جَدّی الحُسین علیه السلام ضَجَّت المَلائِکَة إلَی اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ بِالبُکاءِ وَالنَحیب وَقالوا: إلَهنا وَسَیِّدَنا! أَتَغفلُ عَمَّنْ قَتَلَ صَفْوَتکَ وَابْن صَفْوتکَ وَخِیَرتکَ مِنْ خَلْقِکَ؟فَأَوْحی اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ إِلیهم: قَرّوا مَلائِکَتی، فَوَعِزّتی وَجَلالی لأنتقِمَنَّ مِنْهُمْ وَلَوْ بَعد حین.ثُمَّ کَشَفَ اللَّهُ عَزَّ وجَلّ عَن الأَئمَّة مِنْ وُلْدِ الحُسَین علیه السلام لِلمَلائِکَة، فَسَرّت المَلائِکَةِ بِذلِکَ، فَإذا أَحَدهُمْ قائِم یُصَلّی، فَقالَ اللَّهُ عَزَّ وَجَلّ: بِذلِک القائِمُ أَنْتقِمُ مِنْهُمْ. (بحارالانوار، ج51، ص 28)وقتی جد ما امام حسین به شهادت رسید، ضجه الملائکه فرشته‌های آسمان شروع کردند به شیون و ناله کردند، فرشته‌ها تعبیر تندی به کار می‌برند این قدر متاثر می‌شوند از این ماتم به خداوند می‌گویند خدایا ببین دشمن با او دارد چه کار می‌کند؟ خداوند به آن‌ها وحی می‌کند که آرام بگیرید فرشتگان من، من از این‌ها انتقام خواهم گرفت.

سید بن طاووس از امام صادق علیه السلام روایت کرده که حضرت فرمود:وقتی کار امام حسین علیه السلام تمام شد غبار شدیدی توام با تاریکی وتوفان سرخی که امکان دید رابه هیچ چشمی نمی داد اسمان را فرا گرفت ، به طوری که ان گروه( لشکر عمر سعد) گمان کردند عذاب انها نازل گردیده واین وضع ساعتها ادامه داشت.( لهوف سید بن طاووس،انتشارات نبوغ ص170)

گاهی در بیان عظمت عاشورا گفته شده که ابراهیم خلیل علیه السلام ، موسای کلیم علیه السلام و حضرت نوح علیه السلام را به کربلا آورده اند و آن ها را با ضیافت امام حسین علیه السلام آشنا کرده اند.

انبیاء و زیارت زمین کربلا

انبیاء سلف هم به برکت اینکه زمین کربلا مدفن حضرت أبی عبداللّه علیه السلام می شود. آنجا را زیارت کردند و به جهت موافقت با امام حسین علیه السلام آنجا خون از بدنشان جاری شده است. و مأمور بودند که در این زمینه گریه کنند و گریه هم کردند که در این زمینه روایات فراوان است.

1- روی مرسلا ان آدم لما هبط الی الأرض لم یرجوا فصار یطوف الأرض فی طلبها فمرّ بکربلا فاغتم و ضاق صدره من غیر سبب، و عثر فی الموضع الذی قتل فیه الحسین علیه السلام حتی سال الدم من رجله، فرفع رأسه الی السماء و قال: الهی هل حدث منّی ذنب آخر فعاقبتنی به؟ فانی طفت جمیع الارض و ما أصابنی سوء مثل ما اصابنی فی هذه الارض. فأوحی اللّه الیه یا آدم ما حدث منک ذنب، ولکن یقتل فی هذه الارض ولدک الحسین علیه السلام ظلما فسال دمک موافقة لدمه. فقال آدم: یا رب ایکون الحسین علیه السلام نبیا قال: لا. ولکنه سبط النبی محمد صلی الله علیه و آله فقال: و من القاتل له؟ قال: قاتله یزید لعین اهل السماوات و الأرض.

آدم وقتی آمد از زمین کربلا عبور کند تا رسید به زمین کربلا غمگین شد وقتی به محل شهادت امام حسین علیه السلام رسید پایش لغزید و بر زمین افتاد و خون از پایش جاری شد سر به آسمان بلند کرد و عرض کرد خدایا آیا گناهی از من سر زده وحی آمد که فرزندت حسین در این مکان به شهادت می رسد و خون تو به جهت موافقت با خون حسین علیه السلام است. آدم گفت آیا حسین نبی است خطاب آمد نه او سبط محمد صلی الله علیه و آله است آدم گفت قاتل حسین کیست وحی آمد که یزیدملعون اهل آسمان و زمین.

2- روی ان نوحا لما رکب فی السفینة طافت به جمیع الدنیا فلما مرت بکربلا أخذته الأرض، و خاف نوح الغرق فد عاربه و قال: إلهی طفت جمیع الدنیا و ما أصابنی فزع مثل ما أصابنی فی هذه الأرض فنزل جبرئیل و قال: یا نوح فی هذا الموضع یقتل الحسین سبط محمد خاتم الانبیاء. و ابن خاتم الأوصیاء قال: من القاتل له یا جبرئیل؟ قال: قاتله لعین اهل سبع سماوات و سبع أرضین. فلعنه نوح أربع مرات فسارت السفینة حتی بلغت الجودی و استقرت علیه.

حضرت نوح وقتی با کشتی سفر می کرد به زمین کربلا که رسید دریا طوفان شد و نوح ترسید از غرق شدن علت را از خدا پرسید جبرئیل نازل شد و فرمود در این محل حسین علیه السلام فرزندزاده محمد صلی الله علیه و آله خاتم الانبیاء کشته می شود. بعد نوح سؤال کرد از قاتل حسین علیه السلام جبرئیل فرمود قاتل او لعین هفت زمین و هفت آسمان است. نوح چهار مرتبه لعنت فرستاد تا اینکه کشتی آرام گرفت.

3- روی ان ابراهیم علیه السلام مرّ فی ارض کربلا و هو راکی فرسا فعثرت به و سقط ابراهیم و شَجَّ رأسه دمه، فاخذ فی الاستغفار و قال: الهی ای شیء حدث منی؟ فنزل الیه جبرئیل و قال: یا ابراهیم ما حدث منک ذنب ولکن هنا یقتل سبط خاتم الأنبیاء و ابن خاتم الأوصیاء. فسالَ دمک موافقة لدمه.

چون حضرت ابراهیم از کربلا عبور کرد پای اسبش لغزید و افتاد روی زمین سرش شکست و خون جاری شد عرض کرد خدایا چه گناهی از من سر زد که اینگونه مبتلا شدم جبرئیل نازل شد و فرمود در این زمین زاده رسول خدا خاتم انبیاء کشته می شود و خون تو به جهت موافقت آن عزیز است.

4- روی ان اسماعیل کانت أغنامه ترعی بشط الفرات، فأخبره الداعی أنها لاتشرب الماء من هذه المشرعة منذ کذا یوما فسأل ربه عن سبب ذلک فنزل جبرئیل و قال: یا اسماعیل سل غنمک فانها تجیبک عن سبب ذلک فقال لها: لم لا تشربین من هذا الماء؟ فقالت بلسان فصیح قد بلغنا ان ولدک الحسین علیه السلام سبط محمد صلی الله علیه و آله یقتل هنا عطشانا فنحن لانشرب من هذه المشرعة حزنا علیه.

وقتی که اسماعیل گوسفندان خود را به کنار فرات برده بود چوپان به او گفت که چند روز است گوسفندان آب نمی آشامند اسماعیل سبب و علت را از خدا پرسید جبرئیل نازل شد و گفت ای اسماعیل از گوسفندان خودت سؤال کن گوسفندان به زبان فصیح گفتند که فرزند پیامبر خاتم و سبط محمد صلی الله علیه و آله کشته می شود اینجا عطشان و تشنه و ما به خاطر حزن و همدردی با حسین علیه السلام آب نمی خوریم.

5- روی ان موسی کان ذات یوم سائرا و معه یوشع بن نون، فلما جاء الی أرض کربلا نخرق نعله، و انقطع شراکه ودخل الخسک فی رجلیه و سال دمه

فقال: الهی أی شی ء حدث منی؟ فأوحی الیه أن هنا یقتل الحسین علیه السلام و هنا یسفک دمه، فسالَ دمک موافقة لدمه.

روزی موسی با یوشع بن نون سیر می کردند وقتی به زمین کربلا رسید کفش آن جناب پاره و بند آن باز شد و خار به پای موسی خورد و خون جاری گشت علت را پرسید وحی آمد که در این موضع حسین علیه السلام کشته می شود و خون تو به جهت موافقت خون حسین علیه السلام جاری گشت.

6- وروی ان سلیمان کان یجلس علی بساطه و یسیر فی الهواء، فَمرّ ذات یوم و هو سائر فی أرض کربلا فأدارت الریح بساطه ثلاثه دورات حتی خاف السقوط فسکنت الریح و نزل البساط فی أرض کربلا. فقال سلیمان للریح: لم سکنتی؟ فقالت: ان هنا یقتل الحسین علیه السلام فقال و من یکون الحسین علیه السلام فقالت: هو سبط محمد المختار…

حضرت سلیمان بر فرش سوار بود و در هوا سیر می کرد روزی هنگامی که در حرکت بود به زمین کربلا رسید باد بساط او را سه دفعه دور داد. به طوری که سلیمان ترسید سقوط کند باد آرام شد و فرش در زمین کربلا فرود آمد از باد علت را سؤال کرد باد گفت در این محل حسین علیه السلام کشته می شود. پرسید حسین علیه السلام کیست باد گفت سبط پیامبر مختار محمد صلی الله علیه و آله است.

7- وروی ان عیسی کان سائحا فی البواری و معه الحوارین فمروا بکربلا فرأوا أسدا کاسرا قد أخذ الطریق فتقدم عیسی الی الأسد. فقال له: لم جلست فی هذا الطریق؟ وقال: لاتدعنا نمر فیه؟ فقال الأسد بلسان فصیح: انی لم أدع لکم الطریق حتی تلعنوا یزید قاتل الحسین علیه السلام فقال عیسی علیه السلام و من یکون الحسین؟ قال: هو سبط محمدالنبی صلی الله علیه و آله الأمّی و ابن علی الولی.

روایت شده که حضرت عیسی با حواریون در بیابان در حال رفتن بودند که به زمین کربلا رسیدند و دیدند که شیری خشمگین و ناراحت راه را گرفته پس حضرت عیسی جلو رفتند و گفتند چرا در این راه نشسته ای و نمی گذاری که ما عبور کنیم پس شیر با زبان فصیح گفت: من راه را برای شما باز نمی کنم تا اینکه قاتل امام حسین علیه السلام را که یزید است لعن کنید پس عیسی علیه السلام گفت که حسین کیست.

شیر گفت او فرزند حضرت محمد صلی الله علیه و آله که پیغمبر امی (درس نخوانده) می باشد و پسر علی علیه السلام که ولی رسول خدا است می باشد.

(بحارالانوار: ج 44، ص 242- العوالم، الامام الحسین، ص 101، ح 1.1.بحارالانوار: 40 ، ص 243 38 ؛ العوالم ، الامام الحسین علیه السلام : 120 ، ص 3.2. بحارالانوار: 40 ، ص 243 39 ؛ العوام: الامام الحسین علیه السلام : 102 ، ص 3.1. بحارالانوار: 40 ، ص243 40 ؛ العوالم: الامام الحسین علیه السلام : 102 ، ص 4.1. بحارالانوار: 40 ، ص 244 41 ؛ العوالم: الامام الحسین علیه السلام : 103 ، ص 5.2. بحارالانوار: 40 ، ص 244 42 ؛ العوالم: الامام الحسین علیه السلام : 103 ، ص 6.1. بحارالانوار: 44 ، ص 244 ، ص 43 ؛ العوالم: الامام الحسین علیه السلام : 103 ، ص 7.)

و از ثواب زیارت حضرت و آثار حرم حضرت می گویند؛ حرم حضرت مختلف الانبیاء علیهم السلام و مختلف الملائکه است و انبیاء الهی علیهم السلام و بندگان خاص و خالص خدا ـ پس از ورود به عالم برزخ ـ دسته دسته به زیارت حضرت می آیند؛ فرمود: «لَيْسَ مِنْ مَلَكٍ وَ لَا نَبِيٍّ فِي السَّمَاوَاتِ إِلَّا وَ هُمْ يَسْأَلُونَ اللَّهَ أَنْ يَأْذَنَ لَهُمْ فِي زِيَارَةِ قَبْرِ الْحُسَيْنِ علیه السلام فَفَوْجٌ‏ يَنْزِلُ وَ فَوْجٌ‏ يَعْرُج‏»( الكافي (ط – الإسلامية)، ج‏4، ص 588)؛ ملائکه به نوبت می آیند و جبرئیل و میکائل هم در صف زائرین می ایستند. حتی در بعضی روایات آمده است که بعضی از ملائکه فقط یک بار در عمر خود می توانند به کربلا بروند.

این ها جلوه های عظمت عاشوراست؛ یکی دیگر از شگفت ترین روایات همین روایتی است که امام صادق علیه السلام فرمودند: «خدای متعال هر شب جمعه به کربلا هبوط می کند»؛ هبوط الهی چه معنایی دارد جای بحث است. ولی به هر حال اتفاقی می افتد؛ مانند تعبیر «و جاء ربک» که در سوره مبارکه فجر به آن اشاره شده است که پروردگار در صحنه محشر می آید. بله بعض عامه گفته اند که آمدن خدا یعنی همین طور که من از منبر پائین آمدم، خدا هم از عرش پائین می آید؛ ولی این بیان ائمه علیهم السلام نیست؛ با این حال پرودگار می آید و هبوط می کند؛ مگر در کربلا چه خبر است و چه اتفاقی افتاده است؟ هر شب جمعه در کربلا رحمت الهی نازل می شود؛ هر شب 124 هزار پیغمبر و اوصیاء ایشان، نبی اکرم صلی الله علیه و آله، اهل بیت علیهم السلام و حضرت زهرا سلام الله علیها جمع می شوند؛ امام زمان علیه السلام هر شب جمعه به کربلا می روند؛ در روایت آمده است که معصومین علیهم السلام در کربلا با خدا لقاء و ملاقاتی دارند. هر چند موسای کلیم علیه السلام با خدا تکلم کرده است؛ زیارت امام حسین علیه السلام لقاء الله فوق عرشه است؛ پس عظمت واقعه چنین است و کوچک کردن آن نوعی تحریف واقعه است.

تفاوت مبنایی قیام عاشورا با محوریت توحید

امام حسین علیه السلام در نامه ای که به محمد حنفیه نوشتند، توضیح می دهند که هدفشان از قیام چیست؛ «أَنَّ الْحُسَيْنَ يَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ جَاءَ بِالْحَقِّ مِنْ عِنْدِ الْحَقِّ وَ أَنَّ الْجَنَّةَ وَ النَّارَ حَقٌ‏ وَ أَنَّ السَّاعَةَ آتِيَةٌ لا رَيْبَ فِيها وَ أَنَّ اللَّهَ يَبْعَثُ مَنْ فِي الْقُبُورِ» به عبارتی این نامه مرامنامه قیام امام حسین علیه السلام است؛ نگاه حضرت این است که خدای متعال اله حقیقی است و الهی جز او نیست؛ همه عالم مخلوق او و تحت تدبیر اوست؛ از نظر ایشان خدای متعال بنده برگزیده ای دارد که عبد و رسول اوست و خدایی که این پیامبر را فرستاده، عالم را لغو خلق نکرده است؛ قیامتی بر پا می شود و همه ما سر از قبر بر می داریم. مسیر انسان در نگاه حضرت چنین مسیری است؛ از نظر حضرت عالم یک توده انبوه ماده بی شعور نیست و ما موجودی نیستیم که روزی از دل خاک برآمده باشیم و روزی هم در دل خاک فرو برویم و همه چیز تمام شود؛ هم این عالم خدایی دارد، هم ما سرنوشتی مشخص داریم، هم خدای متعال رسولانی برای هدایت ما فرستاده است.

اگر یک ملحد یک قیام بزرگ جهانی هم کرده و مانند مارکسیست ها نیمی از دنیا را هم تحت نفوذ خود درآورده و ده ها میلیون انسان را به کشتن داده باشد،‌ چگونه می توان حرکت او را تفسیر کرد؟ از نظر آن ها ماده به حیات تبدیل شده و آرام آرام جامعه بشری ایجاد شده است؛ سپس در اثر روابط تولیدی نادرست، جامعه دو قطبی شده و طبقه سرمایه دار و کارگر شکل گرفته است؛ آن ها خود را مدافع حقوق طبقه کارگر می نامند و ادعا می کنند که به نفع طبقه کارگر می جنگند و ده ها میلیون نفر از مردم را به کشتن می دهند؛ آیا این جنگ قابل دفاع است؟! آیا می توان برای کشته های این جنگ عزاداری کرد؟ امروز هم جامعه جهانی دارای مرامنامه است؛ در جنگ اول و دوم جهانی ده ها میلیون انسان کشته شد؛ ولی آیا برای کشته هایش باید عزاداری کرد؟ اصل تکامل ماده مرامنامه این جنگ هاست؛ همه درگیری ها برای لذت جویی مادی است و پایان آن ماده پرستی و دنیا پرستی است؛ همان گونه که خود ماده احترام ندارد، کسانی که در راه دنیا و ماده گرایی کشته می شوند نیز احترامی ندارند؛ درگیری طبقاتی میان پولدار و فقیر چه احترامی دارد؟ این چه دعوایی است که برای کشتگان آن سینه چاک کنیم؟

حضرت در این فرازها شهادت می دهند که الهی جز الله نیست و جد بزرگوارشان رسول اوست؛ او پرده های غیب را کنار زده و از طرف او مأمور بوده است؛ نبوتی داشته و از اسرار عالم با خبر بوده است؛ خدا او را مأمورکرده تا دست عالم را بگیرد و هدایت کند. این جریان یک جریان کور نیست.

سیدالشهداء علیه السلام در این وصیتنامه اشاره می کنند که به دنبال خودپرستی، نزاع شخصی و فساد نیستند؛ (أَنِّي لَمْ أَخْرُجْ أَشِراً وَ لَا بَطِراً وَ لَا مُفْسِداً وَ لَا ظَالِماً) انسان اگر دنبال نفس خود باشد، هر کاری کند فساد است؛ حتی اگر بگوید من اصلاح می کنم؛ قرآن در این آیه شریفه می فرماید: «تِلْكَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُها لِلَّذينَ لا يُريدُونَ عُلُوًّا فِي الْأَرْضِ وَ لا فَساداً وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقين‏»(قصص/83) خدای متعال در این آیه آخرت را توصیف می کند؛ آخرت با این عظمت متعلق به کسانی است که در زمین به دنبال برتری جویی نیستند؛ سیدالشهداء علیه السلام در پی اثبات خود نبودند و نمی خواستند برتر باشند؛ انتهای نفس پرستی، برتری جویی و در خدمت داشتن همه عالم است؛ کسی که دنبال اثبات نفس خویش است هر کاری کند فساد است؛ یعنی همان حجابی که دنبال اصلاح است، بیشتر فساد می کند؛ چون می خواهد خود را اثبات کند؛ انتهای اصلاحش را که ببینی، خودش را می بینی! اگر کسی اهل برتری جویی و افساد نبود، کل مشی او صلاح است؛ هرکاری کند، عمل صالح است؛ و بعد هم فرمود: «و العاقبه للمتقین» یعنی این ها به عاقبت خیر می رسند؛ ولی دیگران هر چه تلاش کنند، نتیجه ای جز فساد و اثبات نفس ندارد؛ بنابراین کسی که به دنبال فساد و اثبات نفس باشد، به دار آخرت نمی رسد.

بنابراین هدف حضرت استکبار، عجب به نفس، خودبینی و برتری جویی نیست؛ دلیل همه جنگ های دنیا و درگیری های تمدن مادی استکبار، عجب به نفس، خودبینی و برتری جویی است؛ امام حسین علیه السلام به دنبال این اهداف نیستند بلکه در پی اصلاح امت جدشان هستند؛ (إِنَّمَا خَرَجْتُ لِطَلَبِ الْإِصْلَاحِ فِي أُمَّةِ جَدِّي ص أُرِيدُ أَنْ آمُرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ أَنْهَى عَنِ الْمُنْكَرِ وَ أَسِيرَ بِسِيرَةِ جَدِّي‏ وَ أَبِي‏ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ علیهماالسلام) چرا که امت تاریخی نبی اکرم صلی الله علیه و آله به بن بست و انسداد دچار شده و رو به فساد می رفت؛ سیدالشهداء علیه السلام برای بازگرداندن امت به مدار خود، دست به امر به معروف و نهی از منکر زدند تا سیره جدشان احیاء شود.

اصلاح، امر به معروف و نهی از منکر، احیاء سیره وجود مقدس نبی اکرم صلی الله علیه و آله و امیرالمؤمنین علیه السلام چه هستند؟ دامنه فسادی که اتفاق افتاده در مقیاس امت بود؛ این فساد چیست و امام حسین علیه السلام در مبارزه با آن چه می کنند؟

توحید، محور اصلی قیام سیدالشهداء

در کلمات الهی و در بیانات معصومین علیهم السلام از واقعه عظیم عاشورا با عظمت یاد شده است؛ برای دچار نشدن به تحریف، و ارائه تحلیل و فهم درست از واقعه عاشورا بهتر است به بیانات خود سیدالشهداء علیه السلام درباره عاشورا مراجعه کنیم. تفسیر اشتباه از اهداف هر واقعه ‌ای نوعی تحریف آن واقعه‌ است. یکی از تحریفات عاشورا نادیده‌ گرفتن و تبیین ‌نکردن عظمت آن است؛ هرچند عظمت این واقعه برای امثال ما قابل فهم نیست؛ واقعه عاشورا بر محور کسی همچون سیدالشهداء علیه السلام شکل می گیرد که زیارت جامعه کبیره گوشه ای از اوصاف جلال اوست. درک عظمت این واقعه برای ما دشوار است؛ به همین دلیل برای درک آن باید به اندازه ممکن از کلمات معصومین علیهم السلام استفاده کنیم.

وصیتنامه حضرت سیدالشهداء علیه السلام به محمد بن حنفیه یکی از جنبه های حادثه عاشورا را بیان می‌کند. «أَنَّ الْحُسَيْنَ يَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ جَاءَ بِالْحَقِّ مِنْ عِنْدِ الْحَقِّ وَ أَنَّ الْجَنَّةَ وَ النَّارَ حَقٌ‏ وَ أَنَّ السَّاعَةَ آتِيَةٌ لا رَيْبَ فِيها وَ أَنَّ اللَّهَ يَبْعَثُ مَنْ فِي الْقُبُورِ»( بحار الأنوار (ط – بيروت)، ج‏44، ص: 329)؛ حضرت در این وصیتنامه ابتدا به توحید و رسالت وجود مقدس نبی اکرم صلی الله علیه و آله و حقانیت معاد شهادت می دهند؛ این وصیتنامه به منزله مرامنامه قیام سیدالشهداء علیه السلام است؛ با کمی مسامحه می توان گفت که اگر اعتقاد به توحید نبود، قیام حضرت هیچ توجیهی نداشت. اگر واقعاً لا اله الله حقیقت دارد پس الهی جز او نیست، او باید پرستش شود و پرستش غیر او ثواب نیست و خطاست. با این وصف در صورتی می توانیم افق فرمایشات سیدالشهداء علیه السلام را ترسیم کنیم که معتقد باشم وجود مقدس نبی اکرم صلی الله علیه و آله فرستاده خدای متعال به سوی همه مردم هستند، از سوی او آمده اند و همه فرمایشاتی که فرموده اند، بیانات الهی و حق است؛ ایشان کافه للناس هستند و هدایتی که آورده اند از این دنیا شروع می شود و تا قیامت ادامه پیدا می کند؛ باید معتقد باشیم که معاد حق است و کار انسان در این دنیا ختم نمی شود؛ در غیر این صورت اگر توحید نباشد، هیچ توجیهی برای قیام سیدالشهداء علیه السلام وجود نخواهد داشت؛ به عبارت دیگر فعلی با این عظمت با کمتر از توحید قابل تحلیل نیست.

در یک تحلیل سطحی می توان گفت مردم تحت فشار و ظلم بودند و حضرت قیام کردند تا مردم را از ظلم نجات دهند؛ ولی اگر قیام حضرت را به توحید و عبادت خدا برنگردانید، دلیلی برای این اقدام حضرت وجود ندارد؛ در حقیقت مأموریتی از سوی خدا روی دوش ایشان است و خدای متعال به ایشان دستور می دهد؛ وگرنه این واقعۀ با عظمت جز با توحید تحلیل نمی شود. هر تحلیل دیگری کمتر از توحید، باعث نقص این واقعه است؛ این واقعه جز عبادت خدای متعال و اقامه بندگی در عالم هیچ معنای دیگری ندارد.

واقعه عاشورا در چنین وسعتی قابل فهم است و با کمتر از این مقیاس قابل فهم نیست؛ حال در این مقیاس اهداف قیام چیست؟ ایشان در ادامه وصیت نامه می فرمایند «وَ أَنِّي لَمْ أَخْرُجْ أَشِراً وَ لَا بَطِراً وَ لَا مُفْسِداً وَ لَا ظَالِماً» بنابر بیان خود حضرت چهار هدف در قیام ایشان وجود ندارد؛ ولی از سوی دیگر چهار امر هم جزو اهداف قیام حضرت است؛ این اهداف ذیل توحید تعریف می شوند و نباید آن ها را از توحید جدا دانست.

هدف عاشورا، اصلاح امت نبی اکرم و جایگاه امت نسبت به رسول الله

حال باید دید چگونه می توان این اهداف را با توحید تفسیر کرد؛ «وَ إِنَّمَا خَرَجْتُ لِطَلَبِ الْإِصْلَاحِ فِي أُمَّةِ جَدِّي» هدف قیام حضرت، اصلاح در امت نبی اکرم صلی الله علیه و آله است. امتی وجود دارد که یک مسیر صلاح برای آن ترسیم شده ولی از آن مسیر بیرون رفته است و حضرت می خواهند آن را به مدار خود برگردانند. این امت بر محور وجود مقدس نبی اکرم صلی الله علیه و آله شکل گرفته است؛ قرار بود که این شخصیت عظیم، محور جامعه مؤمنین باشند و آرام آرام همه چیز بر مدار ایشان بگردد؛ یعنی همان طور که خود وجود مقدس نبی اکرم صلی الله علیه و آله عبد مطلق خدا هستند، همه شئون و ثواب ایشان هم تحت فرمان خداست و چیزی از خودشان ندارند.

در حدیث قرب نوافل آمده است که عبد به جایی می رسد که محب و محبوب خدا می شود؛ وقتی محبوب خدا شد، خدای متعال گوش، زبان و چشم او می شود؛ این وجود مقدس در مقامی ویژه از عبادت و بندگی قرار دارد و عبد مطلق خداست؛ آن هم عبادت حبّی و از سر محبت؛ «إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ أَدَّبَ‏ نَبِيَّهُ‏ عَلَى مَحَبَّتِهِ فَقَالَ‏ وَ إِنَّكَ لَعَلى‏ خُلُقٍ‏ عَظِيم‏»( الكافي (ط – الإسلامية)، ج‏1، ص: 265)؛ ایشان در مقام محبت تام هستند؛ ایشان کسی است که «لا حبیب الا هو و اهله» بنابراین در مقامی است که همه قوایش تحت فرمان خداست؛ «فَإِذَا أَحْبَبْتُهُ كُنْتُ‏ سَمْعَهُ‏ وَ بَصَرَهُ‏ وَ يَدَهُ وَ رِجْلَهُ وَ لِسَانَهُ»( بحار الأنوار (ط – بيروت)، ج‏58، ص: 149)؛ حضرت در مقامی قرار دارند که «إِنَّ الَّذينَ يُبايِعُونَكَ إِنَّما يُبايِعُونَ‏ اللَّهَ‏ يَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَيْديهِمْ»(فتح/10)؛ وقتی با تو دست می دادند، دست تو بالای دستشان بود ولی در واقع دست خدا بالای دست آن ها بود؛ «وَ ما رَمَيْتَ‏ إِذْ رَمَيْتَ وَ لكِنَّ اللَّهَ رَمى‏»(انفال/17)

وجود مقدس نبی اکرم صلی الله علیه و آله در مقامی از بندگی هستند که همه قوای ایشان در حضرت حق فانی است؛ اراده الهی در ایشان کار می کند و نقطه مشیت و عبد مطلق هستند؛ خدای متعال مملکتی به انسان داده و اختیاراتی به او عطا کرده است؛ انسان باید در مملکت وجود خود، امین خدا باشد؛ انسان در چشم و گوش و زبان و جوراح و جوانح و قوای باطنی خود، در عالم طبیعت خود و در عالم ملکوت خود و در آنچه در آن تصرف می کند (زمین، طبیعت و امکاناتی که خدا به او داده است) و در ارتباط با کسانی که با او ارتباط دارند (فرزند، همسر، دوست) و در هرجا که شعاع وجود انسان می رود، باید ذیل نبی اکرم صلی الله علیه و آله باشد؛ بنابراین حضرت تسلیم محض خدا هستند و همه اراده ایشان تابع اراده خداست؛ «فَإِذَا شَاءَ اللَّهُ شَيْئاً شَاءُوهُ وَ هُوَ قَوْلُ اللَّهِ‏ وَ ما تَشاؤُنَ‏ إِلَّا أَنْ‏ يَشاءَ اللَّه‏»( بصائر الدرجات في فضائل آل محمد صلى الله عليهم، ج‏1، ص: 517)

انسان ها می توانند در برقراری ارتباط با یکدیگر و ایجاد جمعیت و با تصرف در قلب خود، حب و نفرت و صفات و افکار و فهم خود را تحت اراده نبی اکرم صلی الله علیه و آله قرار دهند. در حقیقت حضرت واسطه فیض ما شده اند؛ این رسول الهی از خدا می گیرد و به ما عطا می کند؛ در این صورت ما چشم و گوش و دست پیامبر صلی الله علیه و آله می شویم؛ به تعبیر دیگر حضرت چشم و زبان و دست ما می شدند؛ حضرت در گوش ما تصرف می کردند و با ما می شنیدند، با چشم ما می دیدند و با دست ما کار می کردند و قلب ما شعاع قلب نبی اکرم صلی الله علیه و آله بود؛ اگر کل امت تاریخی حضرت این گونه بود و همگی دست و بال نبی اکرم صلی الله علیه و آله می شدند، حضرت با آن ها عبادت می کرد؛ همان گونه که ما با دست خود عبادت می کنیم و با زبان خود ذکر می گوییم؛ اگر روح، جسم و همه قوای امت به منزله جسم پیامبر صلی الله علیه و آله باشند و حضرت با آن ها عبادت کنند، نور نبی اکرم صلی الله علیه و آله در آن ها جاری می شود.

اگر بنده ای در مقام تسلیم باشد، خدای متعال او را تطهیر می کند؛ وقتی او را تطهیر کرد، مرحله نورانی شدن و تنویر می رسد و نور امام در او طلوع می کند لذا امام باقر علیه السلام به ابوخالد کابلی فرمودند: «لَنُورُ الْإِمَامِ فِي‏ قُلُوبِ‏ الْمُؤْمِنِينَ‏ أَنْوَرُ مِنَ الشَّمْسِ الْمُضِيئَةِ بِالنَّهَارِ وَ هُمْ وَ اللَّهِ يُنَوِّرُونَ قُلُوبَ الْمُؤْمِنِينَ»( الكافي (ط – الإسلامية)، ج‏1، ص: 194) بدین ترتیب وجود‌ او از خورشید روشن تر می شود؛ خدای متعال نوری در وجودش و در بیرون او قرار می دهد؛ به شکلی که او با نور زندگی و مشی می کند. ذیل آیه شریفه: «أَوَ مَنْ كانَ مَيْتاً فَأَحْيَيْناهُ وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً يَمْشي‏ بِهِ‏ فِي النَّاسِ كَمَنْ مَثَلُهُ فِي الظُّلُماتِ لَيْسَ بِخارِجٍ مِنْها»(انعام/122) فرمودند این نوری که برای انسان قرار داده می شود همان امام است «إماما يأتم به‏»( تفسير العياشي، ج‏1، ص: 376) اگر همه قوای ما تسلیم نبی اکرم صلی الله علیه و آله شد، نور و محبت حضرت در همه قوای ما تجلی می کند؛ حالا اگر همه قوای جامعه ای تحت فرمان وجود مقدس نبی اکرم باشد، آن گاه حضرت با همه این قوا عبادت می کنند؛ البته ما به اختیار خود، چشم وگوش و زبان و دست حضرت می شویم و حضرت با ما عبادت می کنند؛ این معنی صلاح است. اصلاح یعنی همه موحد می شوند؛ «بِنَا عُبِدَ اللَّهُ وَ بِنَا عُرِفَ اللَّه‏»( الكافي (ط – الإسلامية)، ج‏1، ص: 145)

درباره شجره طیبه توضیح داده شده است که «أَ لَمْ تَرَ كَيْفَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً كَلِمَةً طَيِّبَةً كَشَجَرَةٍ طَيِّبَةٍ أَصْلُها ثابِتٌ وَ فَرْعُها فِي السَّماءِ»(ابراهیم/24)؛ در روایت آمده است که اصل این درخت وجود مقدس نبی اکرم صلی الله علیه و آله است؛ این شجره، شجره توحید است و برگ هایش شیعیان هستند که از این درخت تغذیه می کنند؛ اگر همه امت بار و برگ شجره حضرت شوند به معنی اصلاح امت است و هرجایی که امت از نبی اکرم صلی الله علیه و آله فاصله بگیرد، به معنی فساد امت است؛ به تعبیر دیگر اگر مدار همه امت بر مدار نبی اکرم صلی الله علیه و آله و مدار امیرالمؤمنین علیه السلام بگردد، در حقیقت بر مدار توحید می گردد؛ لذا از یک طرف فرموده اند «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ حِصْنِي فَمَنْ دَخَلَهُ أَمِنَ مِنْ عَذَابِي‏»( التوحيد (للصدوق)، ص: 24) و در جای دیگر فرموده اند: «وَلَايَةُ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ حِصْنِي فَمَنْ دَخَلَ حِصْنِي أَمِنَ مِنْ عَذَابِي‏»( عيون أخبار الرضا عليه السلام، ج‏2، ص: 136)؛ این ولایت همان کلمه توحید است لذا در زیارت جامعه کبیره می خوانیم: «دَعَائِمِ دِينِكَ وَ أَرْكَانِ‏ تَوْحِيدِك‏» یعنی همه حیات ما در محیط ولایت امیرالمؤمنین علیه السلام است. آنجا دار الحیوان و دار الآخره می باشد. حیات ما در دار دنیا نیست. قرآن کریم می فرماید: «بَلْ‏ تُؤْثِرُونَ‏ الْحَياةَ الدُّنْيا * وَ الْآخِرَةُ خَيْرٌ وَ أَبْقى»(اعلی/16-17)؛ شما دنیا را انتخاب می کنید ولی آخرت هم خوب و پایدار است؛ در روایت فرمود: دنیا محیط ولایت دشمنان ما و آخرت محیط ولایت ماست؛ اصلاح یعنی همه حیات امت، شعاع حیات نبی اکرم صلی الله علیه و آله شود و همه قوایشان مسخر حضرت باشد و همه حیاتشان در محیط ولایت امیرالمؤمنین علیه السلام قرار گیرد.

حال اگر کسی امت را از محیط ولایت امیرالمؤمنین علیه السلام بیرون آورد، امت را فاسد کرده است. لذا در قرآن کریم فرموده است: «وَ لا تُفْسِدُوا فِي الْأَرْضِ بَعْدَ إِصْلاحِها»(اعراف/56)؛ خدای متعال می فرماید: بعد از اینکه خدا زمین را اصلاح کرد، در آن فساد نکنید؛ این خطاب به ائمه جور است؛ در توضیح این آیه در روایت فرمودند: «إِنَّ الْأَرْضَ كَانَتْ فَاسِدَةً فَأَصْلَحَهَا اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِنَبِيِّه‏»( الكافي (ط – الإسلامية)، ج‏8، ص: 58) یعنی به اولیاء الهی که عالم به اصلاح می رسد. و البته منظور از این اصلاح امت، اصلاح همه عالم و ارض هم می باشد لذا قرآن می گوید: «ظَهَرَ الْفَسادُ فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ بِما كَسَبَتْ أَيْدِي النَّاس‏»(روم/41) یعنی انسان عالم را با فساد خود فاسد می کند.

اگر امت بخواهد اصلاح شود، همه شئون امت باید بر مدار توحید باشد؛ ظاهر و باطنش باید توحید باشد و جز خدا نباشد؛ کما اینکه اصلاح یک فرد نیز یعنی عمل، فکر، صفات، قلب، لُبّ و همه وجودش خدایی شود و جز خدا نخواهد؛ مادامی که انسان همه وجودش تبدیل به یک سجده در مقابل خدا نشود، اصلاح نشده است.

در قرآن، انبیاء علیهم السلام به صالحین معرفی می شوند. صالح کسی است که همه وجودش لبریز از خداست و جز پرستش خدا و سجده و تواضع و بندگی برای خدا در او نیست؛ صفات او صفات بندگی است؛ افکارش افکار بندگی است؛ هیچ شائبه ای در او وجود ندارد؛ شیطان در هیچ جای او چنگ نینداخته است؛ هیچ جای او استکبار شیطان وجود ندارد؛ این معنی صلاح است.

آنچه به عنوان صفات حمیده در قرآن آمده است همان صفات طاعت است؛ براساس حدیث عقل و جهل، نبی اکرم صلی الله علیه و آله خدا را اطاعت کرد و خدای متعال صفات حمیده را به او عطا نمود؛ صفات حمیده جنود نبی اکرم صلی الله علیه و آله هستند؛ حضرت با این جنود عبادت می کنند. اصلاح عبد یعنی همه وجود انسان بر مدار توحید بچرخد؛ این چرخش یعنی بر مدار نبی اکرم صلی الله علیه و آله و بر مدار امیرالمؤمنین علیه السلام چرخیدن؛ به سخن دیگر توحید، مستقل از نبی اکرم صلی الله علیه و آله وجود ندارد؛ «بنا عبد الله بنا عرف الله» انبیاء علیهم السلام هم که پرچمداران توحید هستند در عالم ارواح، شاگرد پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله بوده اند؛ ملائکه مقربین هم اگر موحد هستند، شاگرد ایشان بوده اند. لذا روایات ما بیان می کند که ما در آن مقام در ابدان نوری بودیم که دور عرش خدا  طواف می کردیم؛ آنجا ملائکه را تعلیم دادیم و به آن ها تحلیل و تسبیح و توحید را آموختیم؛ اگر عالم ملکوت از تسبیح خدا خسته نمی شود، این را از پیامبر اکرم و اهل بیت علیهم السلام آموخته اند؛ اگر گفته اند که انبیاء علیهم السلام «يُسَبِّحُونَ اللَّيْلَ وَ النَّهارَ لا يَفْتُرُون‏»(انبیاء/20) هستند این را از حضرت فرا گرفته اند؛ هیچ کسی توحید مستقل ندارد؛ خدا توحید مستقل به احدی نداده است.

یکی از شیطنت های سقیفه این بود که ولایت امیرالمؤمنین علیه السلام را حذف کرد؛ با این کار همه می خواهند راهی مخصوص به خود، به سوی توحید پیدا کنند. ولی فقط یک راه به سوی توحید وجود دارد؛ «عَلِيٌّ هُوَ الصِّرَاطُ الْمُسْتَقِيم‏»( الكافي (ط – الإسلامية)، ج‏1، ص: 417)؛ صراط عبودیت که صراط توحید است، یکی بیش نیست. ذیل آیه سوره مبارکه حمد که فرمود: «صِراطَ الَّذينَ‏ أَنْعَمْتَ‏ عَلَيْهِم‏» در معانی الاخبار مرحوم صدوق آمده است: «شِيعَةُ عَلِيٍّ ع الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ بِوَلَايَةِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ ع لَمْ يَغْضَبْ عَلَيْهِمْ وَ لَمْ يَضِلُّوا»( معاني الأخبار، النص، ص: 36)؛ سقیفه اتصال حلقه ولایت را برداشت؛ پس از آن هیچ عمل و اخلاقی انسان را به مقصد نمی رساند؛ حتی اگر کسی کل کتاب احیاء العلوم غزالی را در خود محقق کند، باز هم به هیچ مقامی نمی رسد؛ بنابراین حلقه اتصال ـ که امام است ـ اصل است.

پس اصلاح یعنی همه شئون انسان تحت ولایت امیرالمؤمنین علیه السلام قرار بگیرد؛ امیرالمؤمنین علیه السلام امام صالحین و متقین است؛ اگر همه شئون انسان ذیل حضرت قرار گیرد، صالح می شود؛ درباره انبیاء علیهم السلام گفته شده است که ایشان صالح بودند. صالح شدن یعنی شعاع امیرالمؤمنین علیه السلام شدن؛ اصلاح چیزی جز این نیست؛ جامعه و امت هم همین طور است؛ اگر همه شئون امت آهنگ نبی اکرم صلی الله علیه و آله و امیرالمؤمنین علیه السلام داشت، آهنگ توحید خواهد داشت.

پس اصلاح انسان در قدم نخست یعنی عبد مطلق شدن؛ یعنی همه شئونش شئون محبت شود؛ عبادتش هم عبادت حبّی شود، نه عبادت از سر طمع؛ البته این عبادت هم خوب است؛ ولی صلاح حقیقی این نیست. این واقع نمی شود مگر اینکه انسان شعاع نبی اکرم صلی الله علیه و آله و امیرالمؤمنین علیه السلام شود. خدای متعال این امر را به هیچ کس مستقلاً عطا نمی کند لذا قرآن کریم فرموده است: «وَ إِنَّ مِنْ شيعَتِهِ‏ لَإِبْراهيم‏»(صافات/83)؛ همه وجود ایشان هم شعاع امیرالمؤمنین علیه السلام است؛ امت هم همین گونه است؛ اگر همه شئون امت بر مدار نبی اکرم صلی الله علیه و آله و امیرالمؤمنین علیه السلام بچرخد، صالح است.

فساد امت، خروج از مدار امیرالمؤمنین

فساد در امت یعنی امت را از مدار امیرالمؤمنین علیه السلام خارج کردن. قرآن می فرماید: «أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذينَ بَدَّلُوا نِعْمَتَ‏ اللَّهِ كُفْراً وَ أَحَلُّوا قَوْمَهُمْ دارَ الْبَوار * جَهَنَّمَ يَصْلَوْنَها وَ بِئْسَ الْقَرار»(ابراهیم/28-29)؛ اگر نعمت الله را ـ که امیرالمؤمنین علیه السلام است ـ به کلمه کفر ـ که خلفای جور هستند ـ تبدیل کنند، محیط ذیل ولایت و خلافت آن ها دار بوار و دار هلاک و بائر خواهد بود که هیچ رویشی در آن نیست؛ هیچ انسانی در آنجا شکوفا نمی شود؛ چون دار جهنم است. این همان فسادی است که ایجاد و فراگیر شد؛ در این صورت کسانی که در این دار بوار هستند، هرچه نماز بخوانند و روزه بگیرند، بی فایده است؛ هزار سال نماز این چنینی، انسان را یک قدم هم جلو نمی برد و چنین کسانی با صورت در آتش جهنم خواهند بود.

آن ها حلقه اتصال عالم با خدا را حذف کردند؛ همه چیز شد فساد؛ مسجدشان فساد است؛ میکده شان عین مسجدشان است و مسجدشان عین میکده شان؛ حتی در یک تعبیر بسیار سنگین حضرت فرمودند: «النَّاصِبُ‏ لَنَا أَهْلَ الْبَيْتِ لَا يُبَالِي صَامَ أَوْ صَلَّى‏ أَوْ زَنَى أَوْ سَرَق‏»( ثواب الأعمال و عقاب الأعمال، النص، ص: 210)؛ این جمله را چگونه باید معنا کند؟! کسی که در مرحله دشمنی با اهل بیت علیهم السلام قرار گرفت، نماز و فحشایش یکی است؛ یعنی نمازش هم او را از خدا دور می کند؛ نمازی که لشگر عمر سعد در روز عاشورا به امامت عمر سعد خواندند، از هر فحشایی بدتر است؛ زیرا این نماز توجیه گر ظلم آن هاست!

فسادی که اتفاق افتاد این است که امت از مدار توحید ظاهراً و باطناً خارج شد؛ یعنی از مدار امیرالمؤمنین علیه السلام خارج شد. عالم بعد از اصلاح به فساد کشیده شد که فرمود «لا تفسدوا فی الارض بعد اصلاحها» خدا این دو نور را فرستاد؛ اگر همه شئون انسان بر مدار این دو نور بچرخد، انسان هم مثل انبیاء علیهم السلام می شود؛ انبیاء علیهم السلام صالحین بودند؛ ابراهیم علیه السلام شعاع امیرالمؤمنین علیه السلام بود که صالح بود؛ وگرنه کسی بی دلیل صالح نمی شود؛ «إِنَّكُمْ لَا تَكُونُونَ صَالِحِينَ حَتَّى تَعْرِفُوا وَ لَا تَعْرِفُوا حَتَّى‏ تُصَدِّقُوا وَ لَا تُصَدِّقُوا حَتَّى تُسَلِّمُوا»( الكافي (ط – الإسلامية)، ج‏1، ص: 181)؛ باید تسلیم امام علیه السلام شد و به مرحله تصدیق رسید تا به مرحله معرفت راه یافت؛ کسی که وادی معرفت به امام را گذرانده باشد، صالح می شود.

درگیری سیدالشهداء علیه السلام با محور فساد

پس چنین فساد بزرگی ایجاد شد؛ به همین دلیل امام حسین علیه السلام خون خود را برای مبارزه با آن می دهد؛ امام حسین علیه السلام برای فروع دین کشته نشد؛ هر چند فروع اسلام هم بسیار محترم است؛ اگر کسی یک فرع اسلام را هم انکار کند، کافر می شود؛ ولی امام حسین علیه السلام خود اصل اصول دین است؛ فساد این است که مردم از مدار امام خارج شوند که در این صورت نمازشان هم فساد است؛ مسجدشان، میکده است؛ مسجدشان مسجد ضرار است. نماز خواندن در مسجد ضرار، گناه و معصیت است؛ آن ها همه عالم را به مسجد ضرار تبدیل کردند؛ بیشتر از همه نماز می خوانند و تلاوت قرآن می کنند؛ ولی بی فایده است؛ این فساد باید از میان برود و امت به مدار خود برگردد؛ به همین منظور سیدالشهداء علیه السلام خون خود را داد؛ «بَذَلَ‏ مُهْجَتَهُ‏ فِيكَ‏ لِيَسْتَنْقِذَ عِبَادَكَ مِنَ الْجَهَالَةِ وَ حَيْرَةِ الضَّلَالَة‏»( تهذيب الأحكام (تحقيق خرسان)، ج‏6، ص: 113 – زیارت اربعین)؛ لذا امام حسین علیه السلام خون دلش را می دهد و می خواهد اصلاح را به امت و امت را به مدار امیرالمؤمنین علیه السلام برگرداند؛ صلاح چیزی غیر از این نیست؛ اصلاح، اقامه ولایت است؛ همچنان که افساد هم انکار ولایت است؛ با کنار زدن ولایت حق، هر اتفاقی بیفتد، فساد است؛ در آن صورت، روزه و حج و نماز هم فساد است.

اصلاحات, اصلاح طلبى, مصلح و واژگانى از اين قبيل از رايج ترين اصطلاحات قرآنى است. اين كلمات و مشابه آن كه بارها در كلام وحى به كار گرفته شده (از جمله به آيات انفال, 1, نسإ 153, شعرإ152, اعراف 156, اعراف 170, قصص 19 و…) بيشتر در مقابل فساد و مفسد استعمال مى شود. از منظر كتاب آسمانى قرآن, انبيإ الهى به عنوان طلايه داران اصلاحات معرفى شده و آنان با تحمل رسالت سنگين نبوت, تمام هستى خود را در راه مبارزه با فسادهاى اخلاقى, اجتماعى, سياسى و فرهنگى به كار گرفته اند.

از آنجايى كه امام حسين(علیه السلام) از سويى به عنوان جانشين نبوت و گنجينه دار كلام وحى در تمام حركات و رفتار و گفتار به عنوان الگوى كاملى براى امت محسوب مى شود كه بايد آنان از رفتار آن امام(علیه السلام) سرمشق بگيرند, هم چنان كه خودش فرمود: ((فلكم فى اسوه;( تاريخ طبرى, ج4, ص304.) قيام من سرمشق شماست.)) و از سويى نيز قيام جاويدان خويش را با شعار اصلاح طلبى و مبارزه با فسادهاى گوناگون عصر اعلام نموده و در تبيين حركت خويش مى فرمايد: إِنَّمَا خَرَجْتُ لِطَلَبِ الْإِصْلَاحِ فِي أُمَّةِ جَدِّي ص أُرِيدُ أَنْ آمُرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ أَنْهَى عَنِ الْمُنْكَرِ وَ أَسِيرَ بِسِيرَةِ جَدِّي‏ وَ أَبِي‏ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ علیهما السلام( سخنان حسين بن على(علیهما السلام), ص28. و مناقب آل أبي طالب عليهم السلام ج‏4، ص: 89 – بحار الأنوار (ط – بيروت)، ج‏44، ص: 329) ومقتل الحسين مقرم , ص 156 به نقل از مقتل خوارزمي , ج 1 ص 188 و مقتل العوالم , ص 54)

من براى اصلاح در ميان امت اسلام به پا خاسته ام)) و هم چنين آن حضرت در پايان سخنرانى معروف خويش در سرزمين منى اصلاح واقعى را در جامعه اسلامى خواستار شده و معناى روشنى از اصلاحات به دست داده و فرمود: «خطبه سیّد الشّهداء در بیان علت قیام خود»
امام حسین علیه السلام ضمن اینکه گوشزد می ‏کنند که: مَجَارِى الامُورِ وَ الاحْکَامِ عَلَى أَیْدِى الْعُلَمَآءِ بِاللَهِ، الامَنَاءِ عَلَى حَلَالِهِ وَ حَرَامِهِ؛ چنین می گویند که:
اللَهُمَّ إنَّکَ تَعْلَمُ أَنَّهُ لَمْ یَکُنْ مَا کَانَ مِنَّا تَنَافُسًا فِى سُلْطَانٍ، وَ لَا الْتِمَاسًا مِنْ فُضُولِ الْحُطَامِ؛ وَ لَکِنْ لِنَرَى الْمَعَالِمَ مِنْ دِینِکَ، وَ نُظْهِرَ الإصْلَاحَ فِى بِلَادِکَ، وَ یَأْمَنَ الْمَظْلُومُونَ مِنْ عِبَادِکَ، وَ یُعْمَلَ بِفَرَآئِضِکَ وَ سُنَنِکَ وَ أَحْکَامِکَ.
فَإنْ لَمْ تَنْصُرُون وَ تُنْصِفُونَا قَوِىَ الظَّلَمَه عَلَیْکُمْ‏ وَ عَمِلُوا فِى إطْفَآءِ نُورِ نَبِیِّکُمْ؛ وَ حَسْبُنَا اللهُ، وَ عَلَیْهِ تَوَکَّلْنَا، وَ إلَیْهِ أَنَبْنَا، وَ إلَیْهِ الْمَصِیرُ. )

 لمعات الحسین ص12))
«بار پروردگارا! حقّاً تو مى‏دانى که آنچه از ما تحقّق یافته (از میل به قیام و اقدام و امر به معروف و نهى از منکر و نصرت مظلومان و سرکوبى ظالمان) بجهت میل و رغبت رسیدن به سلطنت و قدرت مفاخرت انگیز و مبارات‏آمیز نبوده است؛ و نه از جهت درخواست زیادیهاى اموال و حُطام دنیا!
بلکه به علّت آنست که نشانه‏ها و علامت هاى‏ دین تو را ببینیم، و در بلاد و شهرهاى تو صَلاح و اصلاح ظاهر سازیم؛ و تا اینکه ستمدیدگان از بندگانت در امن و امان بسر برند، و به واجباتِ تو و سنّت‏هاى تو و احکام تو رفتار گردد.
پس هان اى مردم! اگر شما ما را یارى ندهید و از درِ انصاف با ما در نیائید؛ این حاکمان جائر و ستمکار بر شما چیره مى‏گردند، و قواى خود را علیه شما بکار مى‏بندند، و در خاموش نمودن نور پیغمبرتان مى‏کوشند.
و خدا براى ما کافى است، و بر او توکّل مى‏نمائیم، و به سوى او باز مى‏گردیم، و به سوى اوست همه بازگشت‏ها

(لمعات الحسین، ص12وتحف العقول, ص239.)

با توجه به نكات فوق در اين نوشتار سعى شده تا اهداف اصلاح طلبانه امام حسين(علیه السلام) در حماسه عاشورا براساس مبانى وحيانى آن بررسى و در حد گنجايش مقام به برخى از مقاصد قرآنى آن حضرت پرداخته شود. به اميد آن كه با پيروى از آن اسوه راستين اصلاحات بتوانيم به صلاح و مصلحت واقعى خويش در دنيا و آخرت دست يابيم.

اولين گام اصلاحات

در مكتب امام حسين(علیه السلام) آغازين قدم هاى اصلاح با خودسازى مصلحان برداشته مى شود. اصلاح طلبان حسينى با الهام از پيام وحى, اولين گام هاى اصلاحى را در تربيت نفس خويش برداشته و اصلاح اخلاق و رفتار خويش را زيربناى اصلاحات حقيقى مى دانند. آنان اين پيام آسمانى رسولان الهى را سرلوحه حركات خويش قرار داده و هر صبح و شام آن را زمزمه مى كنند كه:( وَإِلَىٰ مَدْيَنَ أَخَاهُمْ شُعَيْبًا ۚ قَالَ يَا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّـهَ مَا لَكُم مِّنْ إِلَـٰهٍ غَيْرُهُ ۖ وَلَا تَنقُصُوا الْمِكْيَالَ وَالْمِيزَانَ ۚ إِنِّي أَرَاكُم بِخَيْرٍ وَإِنِّي أَخَافُ عَلَيْكُمْ عَذَابَ يَوْمٍ مُّحِيطٍ ﴿٨٤/هود﴾- و بسوی «مدین» برادرشان شعیب را (فرستادیم)؛ گفت: «ای قوم من! خدا را پرستش کنید، که جز او، معبود دیگری برای شما نیست! پیمانه و وزن را کم نکنید (و دست به کم‌فروشی نزنید)! من (هم اکنون) شما را در نعمت می‌بینم؛ (ولی) از عذاب روز فراگیر، بر شما بیمناکم!-

 وَيَا قَوْمِ أَوْفُوا الْمِكْيَالَ وَالْمِيزَانَ بِالْقِسْطِ ۖ وَلَا تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْيَاءَهُمْ وَلَا تَعْثَوْا فِي الْأَرْضِ مُفْسِدِينَ ﴿٨٥/هود﴾- و ای قوم من! پیمانه و وزن را با عدالت، تمام دهید! و بر اشیاء (و اجناس) مردم، عیب نگذارید؛ و از حق آنان نکاهید! و در زمین به فساد نکوشید!-

 بَقِيَّتُ اللَّـهِ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُم مُّؤْمِنِينَ ۚ وَمَا أَنَا عَلَيْكُم بِحَفِيظٍ ﴿٨٦/هود﴾ – آنچه خداوند برای شما باقی گذارده (از سرمایه‌های حلال)، برایتان بهتر است اگر ایمان داشته باشید! و من، پاسدار شما (و مأمور بر اجبارتان به ایمان) نیستم!-

قَالُوا يَا شُعَيْبُ أَصَلَاتُكَ تَأْمُرُكَ أَن نَّتْرُكَ مَا يَعْبُدُ آبَاؤُنَا أَوْ أَن نَّفْعَلَ فِي أَمْوَالِنَا مَا نَشَاءُ ۖ إِنَّكَ لَأَنتَ الْحَلِيمُ الرَّشِيدُ ﴿٨٧/هود﴾- گفتند: «ای شعیب! آیا نمازت به تو دستور می‌دهد که آنچه را پدرانمان می‌پرستیدند، ترک کنیم؛ یا آنچه را می‌خواهیم در اموالمان انجام ندهیم؟! تو که مرد بردبار و فهمیده‌ای هستی!»-

 قَالَ يَا قَوْمِ أَرَأَيْتُمْ إِن كُنتُ عَلَىٰ بَيِّنَةٍ مِّن رَّبِّي وَرَزَقَنِي مِنْهُ رِزْقًا حَسَنًا ۚ وَمَا أُرِيدُ أَنْ أُخَالِفَكُمْ إِلَىٰ مَا أَنْهَاكُمْ عَنْهُ ۚ إِنْ أُرِيدُ إِلَّا الْإِصْلَاحَ مَا اسْتَطَعْتُ ۚ وَمَا تَوْفِيقِي إِلَّا بِاللَّـهِ ۚ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَإِلَيْهِ أُنِيبُ ﴿٨٨/هود﴾ -گفتند: «ای شعیب! آیا نمازت به تو دستور می‌دهد که آنچه را پدرانمان می‌پرستیدند، ترک کنیم؛ یا آنچه را می‌خواهیم در اموالمان انجام ندهیم؟! تو که مرد بردبار و فهمیده‌ای هستی!»-

بنابراين اگر در مراحل نخست حركت هاى اصلاح طلبانه, مدعيان اصلاحات در انديشه پاكسازى وجود خود از آلودگى هاى دنيوى و انديشه هاى فسادانگيز نباشند چطور آنان خواهند توانست در سطح اجتماع كه از هر طرف عوامل شيطانى براى گسترش فساد و تباهى و بى بند و بارى تلاش مى كنند, قدم هاى مثبت بردارند, آيا كسانى كه در كشور وجود خود به سوى اصلاحات حركت نمى كنند مى توانند در پهناى اجتماع مديريت رشد و ترقى و مقابله با انحرافات را به عهده بگيرند.

از ديدگاه قرآن رهبران جنبش اصلاحات لازم است كه از پاكيزه ترين و خوش سابقه ترين انسان هاى اجتماع باشند آنان گذشته از اين كه در خودسازى و تهذيب نفس از افراد پيش قدم در جامعه هستند. در نزد افكار عمومى نيز بايد از نظر فضائل اخلاقى و مديريت اجتماعى به عنوان فردى مورد اعتماد به شمار آيند.

خداوند متعال از قول قوم صالح نقل مى كند كه: (قَالُوا يَا صَالِحُ قَدْ كُنتَ فِينَا مَرْجُوًّا قَبْلَ هَـٰذَا ۖ أَتَنْهَانَا أَن نَّعْبُدَ مَا يَعْبُدُ آبَاؤُنَا وَإِنَّنَا لَفِي شَكٍّ مِّمَّا تَدْعُونَا إِلَيْهِ مُرِيبٍ ﴿٦٢/هود﴾ اى صالح تو پيش از آن كه ادعاى نبوت خود را مطرح كنى در ميان ما فردى مورد اعتماد و مايه اميدوارى بودى)).

حضرت سيدالشهدا(علیه السلام) هنگامى كه نداى اصلاح در جامعه سرداد و مردم را براى مبارزه با انحرافات و تباهى در جامعه فراخواند از نظر دوست و دشمن فردى خود ساخته و مورد اعتماد و اطمينان بود تا جايى كه معاويه بن ابى سفيان به فرزندش يزيد گفته بود: ((حسين احب الناس الى الناس;( تهذيب ابن عساكر, ج4, ص327.) حسين بن على(علیهما السلام) محبوب ترين چهره جامعه مسلمانان مى باشد)).

به هر حال اگر امام حسين(علیه السلام) از اصلاح و تغييرات اجتماعى و سياسى سخن مى گفت, در حالى بود كه در سيره عملى آن بزرگوار خودسازى, توجه به نماز, اخلاص, رضا, توكل به معبود يكتا, عرفان و معنويت, ايثار و صبر و استقامت جايگاه ويژه اى داشت.

http://mohsenzade.com/index.php/component/content/article/8-1388-09-22-18-11-14/1011-1390-09-15-18-47-36

جستجو