چون انسان کامل همتای قرآن حکیم است آفرینش او به نحو تجلی از ((ام الکتاب)) وتزل از((کتاب مبین))است ومعرفت اوکه همانامساس علمی با آن ذات مقدس است بی طهارت میسور نخواهد بود زیراقران وحقیقت دیگر که معادل باشد از تماس غیرطاهرمصون است (…لا یمسه الاالمطهرون)
گروهی معاصر حضرت امیرالمونین (ع) بودندواوراازنزدیک دیدندیا بعدازشهادت آن حضرت درسنت وسیره او مطالعه کردند لیکنازطهارت روح طرفی نبسته بودندهمه آنهااهل نظرونگاه بودندوهیچکدام ازآنان اهل بصرودیدن نبوده اند.ازروخداونددرباره چنین افرادی به رسول اکرم(ص) فرموده است:(وان تدعوهم الی الهدی لایسمعواوتراهم ینظرون الیک وهم لایبصرون).کیفیت شناختن علی(ع)
یکم :
بنابراین که امیرالمومنین(ع)همتای جهان آفرینش باشدمعرفت آن حضرت (ع) نظیر شناخت جهان عینی ,دارای مراتب متنوع است,زیرا مبنای معرفت برخی حس و تجربه ی احساسی است و مدار شناخت بعضی ,تعقل و برهان عقلی است و پایهی ادراک گروه دیگر,شهود و عرفان قلبی است.
آنان که موجودهای عینی جهان آفرینش را بامبنای حس و تجارب احساسی می شناسند,احساس معرف علی بن ابی طالب (ع) را در بررسی تاریخی و گزاره های سمعی و بصری جست و جو می نمایند و از عمق و سمکمعارف عقلی آن حضرت (ع) محروم هستند.آنان که حقایق جهان عینی را با براهین عقلی می فهمند,با تحلیل حکیمانه نهج البلاغه و دیگر مآثر و آثار قیم آن حضرت (ع)از عمق دریای علم و از سمک و ارتفاع آسمان دانش علوی , در حد علم حصولی و شناخت مفهومی بهره مند می گردند,ولی از شهود عینی علوم آن حضرت(ع)بی نصیب هستند.
آنان که اسمای حسنای الهی را با مشاهد قلبی می یابند و با (عین الیقین)آیات خداوند را مینگرند,گرچه از دیگران در معرفت اسرار علوی کامیابند,لیکن از اکتناه مقام علمی آن حضرت (ع) محروم خواهند بود.
دوم :
بنابراین که امیرالمومنین (ع) همتای قرآن کریم باشد,تفسیر حقیقت علوی گاهی همانند تفسیر قرآن مجید,سلسله ای و ترتیبی است و زمانی موضوعی.روش تفسیر سنت و سیرت حقیقی آن حضرت (ع) گذشته از سه منهج حس و عقل و قلب یا تجربه و تعقل و عرفان,منهج چهارمی دارد که راه نقل و روش حدیث است.تفسیر موضوعی نحوه هستی آن حضرت (ع) همانند تفسیر موضوعی قرآن مجید متنوع است.همان طور که متخصصان علوم گوناگون,موضوعی مناسب با رشته تخصصی خود را انتخاب می کنند و آیات مشتمل بر همان موضوع را محور تفسیر موضوعی خود قرار می دهند,فن آوران فنون متعدد,فن مناسب با رشته تبحری خویش را برمی گزیند و سیرت ویژه علوی (ع) را که حاوی آن فن مزبور است,مدار تحلیل و تفسیر خود قرار می دهند.
البته هر تفسیر موضوعی که بخواهد,از اتقان و جامعیت بهره مند باشد,باید نصاب کامل تفسیر سلسله ای و ترتیبی را فراهم کرده باشد.
همان طور که بیماردلان , با هجر محکمات و پیروی بی جا از متشابهات قرآن مجید فتنه گری می کنند,منحرفان از ولایت نیز با کنار گذاشتن سنت و سیرت متقن و محکم حضرت علی (ع)به دنبال متشابهات از آداب و سنن آن حضرت رفته.شعله فتنه را می افروزند و با زبانه آن نسبت به ارزش های متعالی قرآن و عترت زبان درازی می کنند.
نیز همان طور که خداوند حقیقت قرآن را از تطاول رخدادهای تلخ تاریخ حفظ می فرماید:(انا نحن نزلنا الذکر و انا له لحافظون) , حقیقت عترت طاهرین(ع) را هم که امیرالمومنین(ع) اولین امام از آن ذوات مقدس است,از آسیب تحریف کج اندیشان و تهاجم کژراهه منحرفان,مصون نگه می دارد.
اکنون که روشن شد موقعیت وجودی حضرت علی (ع) همتای مجموع آفرینش است و موقعیت علمی آن حضرت (ع) نیز همچون قرآن کریم است,معلوم خواهد شد که چرا غیر از افراد معتدل و میانه رو,گروهی درباره آن حضرت (ع)به غلو و افراط مبتلا شدند و عده ای نیز به تقصیر و تفریط تن در دادند و هر دو گروه, طبق بیان خود آن حضرت (ع) هلاک شدند: (هلک فی رجلان : محب غال و مبغض قال)و(یهلک فی رجلان : محب مفرط و باهت مفتر)
ایمان شهودی علی (ع)
چون محدوده علم به قلمرو معلوم است و بهترین معروف در مکتب اهل بیت عصمت و طهارت (ع)اصول پنج گانه است,شایسته است که کلام نورانی آن حضرت(ع) و نیز سنت و سیرت وی در این باره بازگو شود.
1.شهود مبدا. حضرت علی(ع)در توحید و مبدا شناسی , از مقطع قطع علم حصولی , به مشرب یقین شهودی,هجرت وسطی داشت و از مرحله (کان)به مقام برین و منیع(ان)واصل شد و خداوند را نه با اندیشه , بلکه با شهود و نه در حد (کان و گویا),بلکه در حد تحقیق و تکمیل,به مقدار وسع مخلوق درباره معرفت خالق,شناخت و چنین فرمود: (افاعبد ما لا اری),شگفتا!آیا می پرستم خدایی را که نمی بینم,یعنی خداوند را یقینا” با شهود دل می یابم و او را که مشهود جان من است,می پرستم.
2.شهود معاد. حضرت علی (ع) درباره معاد و قیام قیامت که حداکثر ادراک و باور دیگران درباره آن,از معرفت حصولی و ایمان به غیب نمی گذرد,علم شهودی و ایمان به شهادت دارد.لذا از آن جناب چنین ماثور است: (لو کشف الغطاء ما ازددت یقینا”).اگر پرده معاد کناررود و قیامت قائم گردد,چیزی بر یقین من افزوده نمی شود.یعنی هم اکنون اسرار آینده بی پرده برای من مشهود است.پس ایمان آن حضرت (ع) به قیامت از سنخ باور به شهادت است,نه از قبیل ایمان به غیب,زیرا برای وی چیزی غایب نیست.
3.شهود نبوت. سخن نغز حضرت امیرالمومنین(ع)پیرامون وحی و نبوت این است که رسول اکرم (ص)به من فرمود: (انک تسمع ما اسمع و تری ما اری الا انک لست بنبی و لکنک لوزیر و انک لعلی خیر).تمام آنچه را که من میشنوم,تو می شنوی و تمام آنچه را که من می بینم,تو می بینی و تنها تمایز من و تو این است که من پیامبرم و تو نیستی , ولی تو وزیری و بر مسیر خیر و طریق سعادت قرار داری.
بنابراین ایمان حضرت علی (ع) به نبوت و رسالت رسول اکرم (ص)از سنخ ایمان به شهادت است,نه از صنف ایمان به غیب,زیرا رموز وحی و اسرار رسالت بی پرده برای آن حضرت (ع) مشهور و مشهود بود, نه در پرده تا برای او مستور و از او مهجور و غایب باشد.
تاکنون معلوم شد که اصول سه گانه دین یعنی توحید,معاد و نبوت برای حضرت علی (ع)مشهود بود,نه غایب و نیز ایمان آن حضرت به اصول مزبور از سنخ ایمان به شهادت بود,نه باور به غیب.
4.شهود عدل. عدل الهی که بر اساس حسن و قبح عقلی از اوصاف فعلی پروردگار و مورد پذیرش و پرورش مذهب امامیه است,نه تنها در کلام علوی(ع)متبلور است,بلکه در تمام هستی حضرت علی(ع)متجلی است.آن حضرت (ع)آیت کبرای عدل خداست, به طوری که می توان امیرالمومنین(ع) را عدل متمثل دانست.
بارزترین صبغه عدل علوی برائت وی از هوا و نزاهت او از هوس است که اولین عنصر محوری عدالت محسوب می شود , چنان که آن حضرت(ع)فرمود : (قد الزم نفسه العدل فکان اول عدله نفی الهوی عن نفسه). پرهیزکار عدل را بر خود لازم کرد.پس اولین مرحله عدالت فرد متقی,دور کردن هوای نفس از محدوده هستی خویش است و چون آن حضرت (ع)قدوه متقیان است,عدل را به عنوان فصل مقوم هویت خویش قرار داد,به طوری که عدالت برای آن حضرت(ع)از حد ملکه نفسانی بودن گذشت و به مرحله برین فصل مقوم شدن رسید,چنان که مقصود از عدل علوی,همان رتبه والای عصمت است,نه عدل مصطلح,همان طوری که منظور از عدل الهی همان مرحله قاصیه عصمت است,نه عدل اصطلاحی.
با این تحلیل,معلوم می شود که ایمان امیرالمومنین(ع)به عدل خدا از سنخ ایمان به شهادت است,نه از قبیل باور به غیب,زیرا عدل الهی مشهود علی(ع)است,نه مستور و غایب.
5.شهود امامت. امامت که اصل پنجم به شمار می آید و گذشته از رهبری ملکوتی و هدایت باطنی نفوس و اخلاق و اعمال بشر,زعامت ملکی و سیاست جامعه انسانی را درتمام ابعاد زندگی به عهده دارد,با وجود علی(ع)تحقق یافت و در سنت و سیرت و سریرت آن حضرت(ع)متجلی شد.
امیرالمومنین(ع)نه تنها حقیقت امامت را با علم شهودی شناخت,بلکه به آن نایل آمد و در وجود عینی,غیر از شهود علمی,متن امامت را نیز یافت.لذا با نبوت از این جهت فرق دارد,زیرا نبوت فقط مشهود آن حضرت (ع)بود,چنان که فرمود :(اری نور الوحی و الرساله و اشم ریح النبوه),ولی امامت گذشته از آن که مشهود وی بود,مورد وجدان و یافت عینی او نیز قرار گرفت.لذا ایمان وی به اصل پنجم,بارزترین مصداق ایمان به شهادت است,نه ایمان به غیب.پس,آنچه در این معارف و ماثر نسبت به دیگران غیب است,برای آن حضرت(ع)از سنح شهادت خواهد بود.
سوم : مجلای صفات الهی
1.مظهر ولایت خدا
(ولی)از اسمای فعلی خداوند است,چنان که قرآن می فرماید :(و هو الذی ینزل الغیث من بعد ما قنطوا و ینشر رحمته و هو الولی الحمید).خدای سبحان پس از یاس همگان باران را نازل می کند و رحمت خویش را می گستراند و تنها او سرپرست و ولی است.
همچنین در جای دیگر می فرماید :(ان ولیی الله الذی نزل الکتاب و هو یتولی الصالحین).سرپرست من خدایی است که قرآن را نازل کرد و او دوستدار شایستگان است.
ولایت,خواه تکوینی یا تشریعی,مانند سایر اوصاف فعلی خدای سبحان,تنها از آن اوست و هیچ کس در آن شریک نیست,چون نظام تکوین و تشریع همه به دست خدای سبحان است,لیکن چون (ولی) از اسمای فعلی خداوند است,مظهر طلب می کند.از این رو,قرآن کریم با وجود حصر ولایت در خدای سبحان ,از ولایت غیر او نیز به میان آورده است.یعنی برخی به جایی می رسند که مظهر ولایت خدای سبحان می شوند.
تردیدی نیست که مظاهر ولایت مراتب مختلف دارند و مظهر اتم و اکمل این اسم شریف صاحب (ولایت کلیه),یعنی امیرالمومنین(ع)است.آن حضرت(ع)در تکوین و تشریع مظهر ولایت اتم خدای سبحان است.از این رو,در کاینات تصرف می کند و قوای زمینی و آسمانی را زیر تسخیر و سلطه خویش دارد.
قرآن کریم در آیه ی (انما ولیکم الله و رسوله والذین امنوا الذین یقیمون الصلوه ویوتون الزکوه و هم راکعون) به ولایت تکوینی و تشریعی امیرالمومنین (ع) تصریح کرده است,زیرا اولا عالمان شیعه وسنی اتفاق دارند که این آیه در شان آن حضرت (ع)نازل شده است.ثانیا ولایت در این آیه,اعم از ولایت تکوینی و تشریعی است..
برتری ولایت علی(ع)
قرآن کریم درباره ولایت تکوینی آصف بن برخیا وزیر حضرت سلیمان (سلام الله علیه)می فرماید:(قال الذی عنده علم من الکتاب انا اتیک به قبل ان یرتد الیک طرفک فلما راه مستقرا عنده قال هذا من فضل ربی…).کسی که دانشی از کتاب داشت گفت:پیش از انکه چشم بر هم زنی,آن را(تخت بلقیس ملکه سبا) نزد تو خواهم آورد.
این آیه کرامتی بالاتر از “طی الارض” را برای غیر از پیامبران بیان کرده است که منشا آن معرفت او به کتاب بوده است.شکی نیست که بالاتر از اینگونه ولایت ها برای حضرت علی(ع)ثابت است.زیرا آصف بن برخیا تنها علمی از کتاب داشت,ولی آن حضرت به همه ی کتاب آگاه بود.از این رو ,حوزه ی تصرف او وسیع تر است.
دلیل علم حضرت علی(ع) به همه ی کتاب این آیه است:( ویقول الذین کفروا لست مرسلا قل کفی بااله شهیدا بینی و بینکمو من عنده علم الکتاب),چون در این آیه برای منکرین رسالت پیامبر اکرم(ص) دو شاهد اقامه شده است:شهادت خدای سبحان که والاترین شهادت ها است و شهادت کسی که نزد او علم کتاب است که در روایات اها بیت(ع) بر امیرالمومنین(ع)تطبیق شده است,چنان که امام صادق (ع) می فرماید:”الذی عنده علم الکتاب هو امیرالمومنین”.آن کسی که علم کتاب نزد او بود امیرالمومنین (ع)است.
آنگاه از حضرت پرسیدند:آیا کسی که نزد او علمی از کتاب بود,اعلم است یا کسی که علم کتاب را داشت؟حضرت پاسخ دادند:”ما کان الذی عنده علم من الکتاب عند الذی عنده علم الکتاب الا بقدر ما تاخذ البعوضه بجناها من ماء البحر”.دانش کسی که صاحب علمی از کتاب بود,نسبت به علم امیر المومنین(ع) مانند مقدار آبی است که پشه با بالهای خود از دریا برگیرد.
بدیهی است که آن حضرت با چنین مقام والایی نه تنها بر ملک سیطره دارد و قطب آن می باشد.”ان محلی مها محل القطب من الرحی”,بلکه ملکوت نیز بر قطب حضرتش دور می زند و بر آن استوار و بدان پایدار است.
2.مظهر حق
حق از اوصاف فعلی خداوند است.و امیرالمومنین مظهر اتم و این وصف الهی است,چنان که عالمان شیعه و سنی روایات فراوانی را در این باره از رسول اکرم نقل کرده اند,از جمله:
1.سلیمان ,اباذر و مقداد نقل می کنند:رسول اکرم شنیدیم که فرمود:”ان علیا مع الحق معه,یدرو کیفما دار بهی”؛یعنی علی با حق است وحق نیز با علی,اما این که حق در محور کمال وجودی علی دور می زند یا علی در مدار حق می گردد؟پرسشی است که پاسخ آن در حدیثی دیگر بیان شده است,زیرا رسول اکرم می فرماید:”اللهم ادر الحق معه حدیث دار”؛
خداوندا حق را علی مدار قرار دادهاستو او را محور دوران حق کن تا دیگران حق را در مسیر و ماوای علی(ع)جست و جو کنند,نه آنکه علی را حق مدار قرار دهی تا علی محتاج تشخیص حق باشد و پس از آگاهی به ان در مدار ان حرکت نماید.
از بیاننورانی حضرت علی (ع) نیز به خوبی استظهار می شود که انسان های کامل زمامداران حق و سخن گویان صدقند.پس زمام حق به دست علی (ع) است,نه آن که زمام علی (ع)به دست حق باشد,زیرا نخستین حق فعلی خدای سبحان,وجود انسان کامل است و حقوق دیگر متاخر از او هستند.به بیان دیگر,حقوق یاد شده جزء شوون نازل همان صادر اول و برین است.
گفتنی است که به این مضمون,روایات فراوان دیگری نیز وارد شده است.
2.ام سلمه از پیامبر اکرم (ص)نقل می کند که آن حضرت بارها فرمود:(علی مع الحق و الحق مع علی و لن یفترقا حتی یردا علی الحوض یوم القیامه).یعنی با هم بودن علی و حق هرگز جدایی ندارد و در هر حرکت و سکون آن حضرت(ع)مظهر حق است و هر کس طالب حق است,باید تسلیم این انسان کامل باشد.
3.رسول خدا(ص)به علی بن ابی طالب(ع)فرمود:(ان الحق معک و الحق علی لسانک و فی قلبک و بین عینیک و الایمان مخالط لحمک و دمک کما خالط لحمی و دمی).یعنی حق با علی (ع)است و حق بر زبان,قلب و بین دو چشم آن حضرت است.ایمان با خون و گوشت علی(ع)عجین شده است ,همان طور که با خون و گوشت من عجین است.
بنابراین,چون حضرتش مظهر حق است,میزان و معیار تشخیص حق از باطل خواهد بود و هر کس با آن حضرت (ع)باشد,با حق است و هر کس در مقابل او قرار گیرد,در گروه باطل خواهد بود.
از این رو,رسول اکرم(ص)آن حضرت را میزان تشخیص حق و باطل,به هنگام فتنه معرفی کرده است:(سیکون من بعدی فتنه فاذا کان ذلک فالزموا علی بن ابی طالب(ع),فانه الفاروق بین الحق و الباطل).پس از من فتنه هایی در جامعه رخ خواهد داد.در چنین موقعیتی همراه علی(ع)باشید و از او جدا نشوید,زیرا او فارق میان حق و باطل است.
در نهجالبلاغه ( خطبه اول ) بعد از آنکه خلقت عالم و آدم را اشاره میفرماید ، نوبت مسأله بعث رسل( بعثت ) میرسد و میفرماید:
« فبعث فیهم رسله »خدا رسولان خود را در میان مردم مبعوث فرمود ؛
« و واتر الیهم انبیائه » ”انبیای خودش را یکی بعد از دیگری فرستاد” – یعنی به یکی قناعت نکرد ، پشت سر هم فرستاد که هر کدام آمدند و تأیید و تأکید قبلی را کردند.
چرا ؟
« لیستأدوهم میثاق فطرته و یذکروهم منسی نعمته و یحتجوا علیهم بالتبلیغ و یثیروا لهم دفائن العقول »
تا ادای عهدی را که خداوند در فطرتشان با آن ها بسته بود از آنان بخواهند و نعمت های فراموش شده او را به یادشان بیاورند و با ارائه دلایل بر آنان اتمام حجت کنند و دفینه های خرد آنان را برایشان برانگیزند.
یعنی آمدند از مردم بخواهند وفا به پیمانی کنند که در فطرتشان هست؛ آمدند به انسان بگویند ای انسان ! تو در آن عمق فطرتت با خدای خودت پیمانی بستهای ، ما آمدهایم وفای به آن پیمان را بخواهیم. یعنی ابتدا به ساکن نیست؛ یک چیزی که وجود دارد آمدهاند آن را به اصطلاح به فعلیت برسانند ، مثل اینکه یک وقت شما میآیید از افرادی برای کاری قول بگیرید ، و یکوقت قولش را قبلا شما یا کس دیگر گرفته است ، شما میآیید و میگویید آن موضوعی را که قولش را دادهاید آمدهایم که عمل بکنید.
حضرت علی علیه السلام میفرماید:
پیغمبران آمدهاند ادای میثاقی را که در فطرت هست از مردم بخواهند:
(و یذکروهم منسی نعمته) نعمتهای خدا را که مورد غفلت و نسیان بشر است به یاد بشر بیاورند؛ یعنی به عنوان مذکر و یادآور آمدهاند تا بشر را توجه بدهند به چیزی که از او غافل است ، یعنی آمدهاند که مذکر باشند نه معلم.
البته پیغمبران معلم هم هستند ، میبینید در قرآن کریم پیغمبر هم به عنوان مذکر یاد شده و هم به عنوان معلم ، در آنچه که مربوط به فطرت مردم است پیغمبر عنوان مذکر (یادآوری کننده) دارد.
« و یحتجوا علیهم بالتبلیغ » . پیغمبران همچنین آمدهاند که در حالی که مذکر مردم هستند و مردم را تبلیغ میکنند و رسالت خودشان را به مردم ابلاغ میکنند ، به این وسیله بر مردم احتجاج کنند ، یعنی بر مردم اتمام حجت کنند ، دلیل برای مردم بیاورند ، مردم را اقناع کنند و عذر را از مردم قطع کنند.
تعبیر بعدی از همه اینها عمیقتر است:
(و یثیروا لهم دفائن العقول) . ” دفائن ” یعنی گنجینهها ، دفینهها ، گنجها . میدانید در قدیم گنج را در زیر زمین دفن میکردند ، نه برای این که مثلا فاسد نشود ، بلکه برای اینکه کسی از آن اطلاع پیدا نکند . قهرا رویش را خاک میپاشیدند که کسی نمیفهمید اینجا گنج است ، شخص از روی آن رد میشد و نمیدانست که زیر پای او گنجی وجود دارد . پیغمبران آمدند مردم را آگاه کنند که در عمق روح شما ، در اعماق عقلهای شما و در اعماق ضمیر باطن شما گنجها وجود دارد ، خودتان غافلید ، آمدند روی گنجها را عقب بزنند تا بشر متوجه بشود که عجب ! اینهمه گنج در ما وجود داشته و ما بی خبربودیم ؟!
سالها دل طلب جام جم از ما میکرد *** آنچه خود داشت ز بیگانه تمنا میکرد
بی دلی در همه احوال خدا با او بود ***او نمیدیدش و از دور خدایا میکرد
از این جهت است که در قرآن، ما به دو گونه آیات بر میخوریم. : آیات آفاقی و آیات انفسی
آیات آفاقی یعنی آنچه بیرون از ضمیر انسان است : خلقت انسانهای دیگر ، آسمان ، زمین ، ستارگان ، کوه ، دریا ، گیاه ، حیوان و . .
ولی آیات انفسی یعنی آنچه در ضمیر خود انسان وجود دارد. قرآن برای آیات انفسی اهمیت بیشتری از آیات آفاقی قائل است ، و این اصطلاح ” آفاق و انفس ” هم از خود قرآن گرفته شده است که فرموده:
« سنریهم آیاتنا فی الافاق و فی انفسهم حتی یتبین لهم انه الحق» ( فصلت / 53 )
”ترجمه: ما آیات قدرت و حکمت خود را در آفاق جهان و نفوس بندگان هویدا می گردانیم تا ظاهر آشکار شود که خدا برحق است”
و چنانکه گفتیم “آفاق و انفس ” که بعد در اصطلاح علمای اسلامی آمد از قرآن اقتباس شده است. ببینید اسلام تا کجا برای انسان اصالت قائل شده است که برای او یک ضمیر باطن فطری قائل است : ( و یثیروا لهم دفائن العقول )
همچنین در قرآن می فرماید:
« و فی الارض آیات للموقنین و فی انفسکم افلا تبصرون » (سوره ذاریات آیه 20)