حوادث پس
از «سقیفه » از تلخ ترین و دردناک ترین حوادث تاریخ اسلام و زندگانی امیرمؤمنان
علیه السلام و فاطمه زهرا علیها السلام می باشد .
واقع گوئی و بیان واقعیات تلخ آن دوران باعث دلگیری و رنجش
گروهی است که نسبت به رهبران آن حوادث تعصب خاص ورزیده، و تا جایی که امکان دارد،
می خواهند گردی بر دامن آنها ننشیند . از طرف دیگر پوشاندن حقایق و وارونه جلوه
دادن حوادث، خیانت بزرگی به تاریخ و نسلهای آینده بشری و جامعه مسلمین است که هرگز
یک انسان منصف و با وجدان و دردمند به خود اجازه چنین خیانت و پا گذاشتن روی حقیقت
را نمی دهد . بزرگ ترین حادثه تاریخی پس از غصب خلافت موضوع هجوم و یورش به خانه
وحی، و منزل فاطمه زهرا علیها السلام است که برای بیرون آوردن متحصنان و معترضان
به غصب خلافت انجام گرفت .
هجوم به خانه وحی
از دستورات ارزنده و حیاتی اسلام این است که هیچ مسلمانی حق
ندارد بدون اجازه و رضایت صاحب خانه، به منزل کسی وارد شود و اگر صاحب خانه معذور
بود و از پذیرفتن مهمان عذرخواهی کرد، وظیفه دارد از همانجا بدون رنجش برگردد . (1)
و البته برخی از خانه ها از مقام و منزلت خاصی برخوردارند;
همچون خانه هایی که در آن خداوند مورد پرستش قرار می گیرد «فی بیوت اذن الله ان
ترفع ویذکر فیها اسمه یسبح له فیها بالغدو والآصال » (2) ; «در خانه هایی که
خداوند اجازه داده است که دیوارهای آن را بالا برند; و نام خدا در آنها برده شود و
صبح و شام در آنها تسبیح او می گویند .»
در این میان خانه پیامبر اکرم از احترام ویژه ای برخوردار
است; لذا قرآن کریم دستور مخصوصی در این باره می دهد، آنجا که می فرماید: «یا ایها
الذین آمنوا لا تدخلوا بیوت النبی الا ان یؤذن لکم » (3) ; «ای کسانی که ایمان
آورده اید! به خانه های پیامبر وارد نشوید، مگر زمانی که به شما اذن [ورود] داده
شود .»
بدون هیچ شکی خانه فاطمه علیها السلام از آن خانه های رفیع
و محترمی است که در درون آن زهرا و علی علیهما السلام و فرزندان آن دو خدا را به
بهترین وجه عبادت و تقدیس نموده اند .
اکنون باید دید که ماموران دستگاه خلافت احترام خانه زهرا
علیها السلام را تا چه حد رعایت کردند؟ آنچه از منابع «فریقین » استفاده می شود
این است که دستگاه خلافت نه تنها حرمت خانه زهرا و علی علیهما السلام را نگه
نداشتند، بلکه بدترین جسارتها را بر آن روا داشتند .
الف . منابع اهل سنت
برخی از تاریخ نویسان اهل تسنن حادثه یورش به خانه وحی را
نیمه روشن و برخی تا حدی روشن بیان نموده اند که به نمونه هایی اشاره می شود:
1 . طبری:
او که نسبت به خلفا تعصب خاصی دارد، به این مقدار اعتراف می کند: «اتی عمر بن خطاب
منزل علی فقال: لاحر قن علیکم او لتخرجن الی البیعة; (4) عمر بن خطاب در برابر خانه
علی علیه السلام قرار گرفت و گفت: براستی [خانه را] بر روی شما به آتش می کشم و یا
اینکه شما برای بیعت [با ابابکر] خانه را ترک گویید .»
2 . ابن قتیبه دینوری: این نویسنده گامی فراتر رفته، می
گوید: خلیفه نه تنها تهدید کرد، بلکه دستور داد که در اطراف خانه هیزم جمع کنند و
افزود: «به خدایی که جان عمر در دست اوست! یا باید خانه را ترک کنید و یا اینکه
خانه را آتش زده و می سوزانم .» وقتی به او گفته شد که دختر گرامی پیامبر اکرم صلی
الله علیه و آله، فاطمه در خانه است، گفت: «هر چند فاطمه در آن باشد .» (5)
3 . ابن عبد ربه اندلسی: او که متوفای 495 می باشد، می
گوید: خلیفه به عمر ماموریت داد که متحصنان را از خانه بیرون کشد و اگر مقاومت
کردند با آنان نبرد نماید، از اینرو عمر آتشی آورد که خانه را بسوزاند «فاقبل بقبس
من النار علی ان یضرم علیهم الدار» ، در این موقع با فاطمه علیها السلام روبرو
گردید، آن حضرت فرمود: فرزند خطاب! آمده ای خانه ما را به آتش بکشی؟ وی گفت: آری،
مگر اینکه بسان دیگران با خلیفه بیعت نمایید . (6)
شبیه اعترافات فوق را ابو الولید محب الدین محمد بن شخته
الحنفی قاضی حنفیها در حلب متوفای سال 815 دارد . (7) احمد بن یحیی بلاذری متوفای
279 (8) ، ابوبکر احمد بن عبدالعزیز جوهری، صاحب کتاب «فدک » و «سقیفه » (9) و ابی
خیزرانه در کتاب غرر (10) و شاه ولی الله دهلوی (11) در «ازالة الخفاء» و واقدی
(12) و بلاذری و ابن ابی الحدید (13) نیز چنین مطالبی دارند . و همچنین ابن واضح
یعقوبی (14) ، اسماعیل بن محمد ابوالفدا، عمر رضا کحاله در کتاب «اعلام النساء» ،
عبدالفتاح عبدالمقصود (15) و ابراهیم بن عبدالله یمنی در کتاب «الاکتفاء» و …
این امور را ذکر کرده اند .
4 . گروهی از تاریخ نویسان اهل سنت: گروه دیگری از تاریخ
نویسان اهل سنت به آخرین مرحله از جسارت به خانه زهرا علیها السلام نیز اعتراف
نموده اند، و صریحا گفته اند که عمر خانه علی علیه السلام و زهرا علیها السلام را
آتش زد . از جمله:
1 . ابی الحسن، علی بن الحسین بن علی المسعودی الهذلی، صاحب
«مروج الذهب » متوفای 346 ه می گوید: «… فوجهوا الی منزله فهجموا علیه واحرقوا
بابه … ; (16) پس [عمر و همراهان] به سوی خانه علی علیه السلام روی کردند، پس بر
او هجوم بردند و خانه او را آتش زدند .»
2 . محمد بن عبدالکریم بن احمد شافعی، معروف به شهرستانی
(579 – 548)، از ابراهیم بن سیار بن هانی، معروف به نظام، متوفای سال 231 – که از
اعاظم شیوخ معتزله و استاد جاحظ بوده است – نقل کرده است که گفت: «… وکان عمر
یصبح احرقوها بمن فیها وما کان فی الدار غیر علی وفاطمة والحسن والحسین علیهم
السلام; (17) و عمر بود که فرمان داد خانه را با کسانی که در آن قرار دارند
بسوزانند، در حالی که در خانه جز علی و فاطمه و حسن و حسین علیهم السلام کسی نبود
.»
عبدالقاهر اسفر ائینی متوفای 429 ه نسبت فوق را به نظام
تایید نموده است . (18)
3 . در زمان ملکشاه سلجوقی، وزیرش با یکی از علمای سادات
شیعه مناظره می کرد، در ضمن سخنانش گفت: «وجمع عمر الحطب علی باب فاطمة واحرق
الباب بالنار … ; عمر در خانه فاطمه هیزم جمع کرد و در خانه را به آتش کشید
.»
شاه به وزیرش رو کرد و گفت: آیا آنچه این شیعه علوی می گوید
درست است؟ وزیر گفت: «نعم انی رایت فی التواریخ ما یذکره العلوی; (19) بله آنچه
این [شیعه] علوی می گوید را در تاریخ دیده ام .»
و جالب اینجا است که خود ابابکر نیز به این امر اعتراف
نموده است; زیرا در آخرین روزهای عمر خود از چند عمل اظهار پشیمانی نمود، از جمله
گفت: «وددت انی لم اکشف بیت فاطمة وترکته وان اغلق علی الحرب … ; (20) دوست
داشتم که خانه فاطمه را نمی گشودم و آن را رها می کردم، گر چه ناچار به جنگ می شدم
[و کار به جنگ می کشید] .»
ب . منابع شیعه
هنگامی که به روایات و کتابهای دانشمندان شیعه مراجعه می
کنیم، جریان را روشن تر و گویاتر می یابیم، که به نمونه هایی اشاره می شود:
1 . سلیم بن قیس و عیاشی و … نقل کرده اند: طبق فرمان
عمر، قنفذ با جماعتی به در خانه علی علیه السلام رفتند تا او را برای بیعت با
ابابکر دعوت کنند، حضرت علی علیه السلام در را باز نکرد، سرانجام عمر با جمعی بر
در سرای زهرا علیها السلام آمدند، عمر فریاد برآورد که: یا علی! از خانه بیرون
آمده، با خلیفه رسول خدا! ! بیعت کن وگرنه آتش بدین سرای می زنم . فاطمه برخواست و
فرمود: ای عمر! این چه دشمنی است که با ما داری؟ او جواب داد: در را باز کنید والا
در خانه را به آتش می کشم! فاطمه زهرا علیها السلام فرمودند: ای عمر! از خدا نمی
ترسی؟ … «ثم دعا عمر بالنار فاضرمها فی الباب فاحرق الباب; آنگاه عمر فرمان داد
تا آتش بیاورند، پس آن را در میان درب افکند و درب [خانه] را به آتش کشید .» (21)
2 . امام صادق علیه السلام فرمودند: «والله ما بایع علی حتی
رای الدخان قد دخل بیته; (22) به خدا سوگند! علی علیه السلام بیعت نکرد مگر زمانی
که دید دود وارد خانه اش شده است .»
3 . مفضل به امام صادق علیه السلام عرض کرد: گریه چه پاداش
و ثوابی دارد؟ حضرت فرمودند: اگر گریه بر حق باشد، ثواب آن قابل احصا نیست . آنگاه
مفضل گریه شدید و طولانی نمود و گفت: ای پسر رسول خدا! روز انتقام شما [از
جنایتکاران] بزرگ تر از روز محنت و غصه شما خواهد بود . پس حضرت صادق علیه السلام
فرمودند: «ولا کیوم محنتنا بکربلاء، وان کان یوم السقیفة واحراق النار علی باب
امیرالمؤمنین والحسن والحسین وفاطمة وزینب وام کلثوم و فضة وقتل محسن بالرفة اعظم
وادهی وامر لانه اصل یوم النداب; (23) نه چون روز محنت ما در کربلا، و گر چه روز
سقیفه [و غصب خلافت] و سوزاندن آتش بر در [خانه] امیرمؤمنان و حسن و حسین و فاطمه
و زینب و ام کلثوم علیهم السلام و کشته شدن محسن بر اثر فشار، بزرگ تر، دردناک تر
و تلخ تر است; زیرا اساس روز ندبه ها بود .»
4 . مفضل روایت مفصلی از امام صادق علیه السلام درباره
علائم ظهور و کارهای حضرت حجت علیه السلام بعد از ظهور نقل نموده است، (24) در
بخشی از آن می خوانیم: حضرت آن روز را به یاد می آورد و می گوید: «وجمعهم الجزل
والحطب علی الباب لاحراق بیت امیرالمؤمنین وفاطمة … واضرامهم النار علی الباب;
(25) و جمع نمودنشان هیزم تروخشک بر در خانه، برای سوزاندن خانه علی علیه السلام و
فاطمه علیها السلام، آتش زدن آنها درب [خانه علی علیه السلام] را
.»
5 . پیامبر اکرم در یکی از سخنان خویش که از حوادث آینده
خبر می داد، فرمود: «واما ابنتی فاطمة فانها سیدة نساء العالمین … وانی لما
رایتها ذکرت ما یصنع بها بعدی کانی وقد دخل الذل بیتها وانتهکت حرمتها وغصبت حقها
ومنعت ارثها و کسر جنبها واسقطت جنینها وهی تنادی یا محمداه فلاتجاب وتستغیث
فلاتغاث; (26) و اما دخترم فاطمه، سیده زنان جهانیان [از ابتدا تا انتهای آفرینش]
است … و من آن گاه که فاطمه ام را می بینم به یاد آنچه که با او رفتار می شود
[از ستمها و اهانتها] می افتم . گویا می بینم که خواری به خانه او راه یافته، و
حرمتش هتک، و حقش غصب شده است، و [از] ارثش جلوگیری بعمل آمده، و پهلویش شکسته و
فرزندش سقط شده و او ناله می زند یا محمدا! پس جواب داده نمی شود و کمک می خواهد،
سپس کمک نمی شود .»
پی نوشت:
1) نور/27 – 28 .
2) نور/36 .
3) احزاب/53 .
4) تاریخ طبری (چاپ از دایرة ا لمعارف)، ج 3، ص 202; شرح
نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 2، ص 56 .
5) شرح نهج البلاغه، (همان)، ج 1، ص 134; الامامة والسیاسة،
ج 2، ص 12; اعلام النساء، ج 3، ص 1205 .
6) عقدالفرید، ج 4، ص 260; تاریخ ابی الفداء، ج 1، ص 156;
اعلام النساء، ج 3، ص 1207 .
7) شرح ابن ابی الحدید، ج 2، ص 19 و ج 1، ص 134; ریاحین
الشریعه، ج 1، ص 285 .
8) انساب الاشراف، ج 1، ص 586; تلخیص الشافی، ج 3، ص 76
.
9) شرح نهج البلاغه (همان)، ج 6، ص 48 و 47
.
10) نهج الحق و کشف الصدق، ص 271 .
11) ریاحین الشریعه، ج 1، ص 289; اثبات الوصیه، مسعودی، ص
123 .
12) نهج الحق و کشف الصدق، علامه، ص 271; تلخیص شافی، سید
مرتضی، ج 7، ص 76 .
13) شرح نهج البلاغه، ج 6، ص 48 .
14) تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 126 .
15) الغدیر، ج 3، ص 103 – 104 .
16) مسعودی، اثبات الوصیه، چاپ بیروت، ص 154; الوافی
بالوفیات، ج 5، ص 347 .
17) ملل و نحل، شهرستانی، ج 1، ص 57 (چاپ ایران) و در چاپ
غیر ایران، ص 72 و ر . ک: ج 2، ص 59 .
18) الفرق بین الفرق، عبدالقاهر اسفر ائینی، ص 107
.
19) مؤتمر علماء البغداد، ص 64 – 63 .
20) لسان المیزان، ج 4، ص 189; تاریخ طبری، ج 3، ص 236;
الامامة والسیاسة، ج 1، ص 13; مروج الذهب، ج 1، ص 414 (چاپ قدیم) ; عقدالفرید، ج
3، ص 68; الاموال، حافظ ابوالقاسم بن سلام، ص 193; نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج
6، ص 51 .
21) تفسیر العیاشی، ج 2، ص 66 – 68; کتاب سلیم بن قیس، ص
249 – 253; ریاحین الشریعه، ج 1، ص 260 و 270 .
22) بحار، ج 28، ص 390; تلخیص شافی، ج 3، ص 76
.
23) میرجهانی، نوائب الدهور، ص 192 .
24) بحارالانوار، ج 53، ص 1 – 19 .
25) همان، ص 18 .
26) همان، ج 43، ص 172 – 173، ح 13; ابراهیم الجوینی، فرائد
السمطین، ج 2، ص 36 .
یکی از
سؤالات اساسی در ماجرای آتش زدن خانه حضرت علی علیه السلام و اهانت به آن بزرگوار
این است که آیا چنان که شیعیان می گویند به ساحت حضرت فاطمه زهرا علیهاالسلام نیز
جسارت کردند و بر آن حضرت صدماتی وارد شد که منجر به شهادت او و فرزندش گردد یا
خیر؟
برخی از دانشمندان اهل سنّت برای حفظ موقعیّت خلفا از بازگو
کردن این قطعه از تاریخ خودداری نموده اند؛ از جمله ابن ابی الحدید در شرح خود می
گوید: «جساراتی را که مربوط به فاطمه زهرا علیهاالسلام نقل شده، در میان مسلمانان
تنها شیعه آن را نقل کرده است.»(1) برخی از سنّی زدگان معاصر نیز در این نظر با
آنان همراه شده، مصائبی را که متوجه بانوی دو جهان شده است انکار نموده اند. برای
روشن شدن حادثه جسارت به بانوی دو جهان، بحث را از دو مَنْظَر پی می گیریم.
الف. منابع اهل سنّت:
برخی از دانشمندان و مورّخان اهل سنّت، در این بخش، از بیان
واقعیات تاریخی شانه خالی کرده اند؛ چنان که سید مرتضی رحمه الله در این زمینه می
گوید:
«در آغاز کار، محدثان و تاریخ نویسان از نقل جسارتهایی که
به ساحت دختر پیامبر گرامی وارد شده امتناع نمی کردند. این مطلب در میان آنان
مشهور بود که مأمور خلیفه با فشار، درب را بر فاطمه علیهاالسلام زد و او فرزندی را
که در رحم داشت سقط نمود و قنفذ به امر عمر، زهرا علیهاالسلام را زیر تازیانه گرفت
تا او دست از علی بردارد؛ ولی بعدها دیدند که نقل این مطالب با مقام و موقعیت خلفا
سازگاری ندارد؛ لذا از نقل آنها خودداری نمودند.»(2)
کرده اند که به نمونه هایی اشاره می کنیم:
1. مسعودی: در قسمتی از آنچه در بخش اول مقاله از این مورّخ
اهل سنت نقل کردیم، آمده است: «فَوَجَّهُوا اِلی مَنْزِلِهِ فَهَجَمُوا عَلَیْهِ
وَ اَحْرَقُوا بابَهُ… وَ ضَغَطُوا سَیِّدَةَ النِّساءِ بِالْبابِ حَتّی
اَسْقَطَتْ مُحْسِنا؛(3) پس [عمر و همراهان] به خانه علی علیه السلام رو کردند و
هجوم برده، خانه آن حضرت را به آتش کشیدند؛ با در به پهلوی سیده زنان عالم زدند؛
چنان که محسن را سقط نمود.»
2. نظّام، طبق نقل عبدالکریم بن احمد شافعی شهرستانی (548 –
479 ق.) می گوید: «اِنَّ عُمَرَ ضَرَبَ بَطْنَ فاطِمَةَ یَوْمَ الْبَیْعَةِ حَتّی
اَلْقَتْ اَلْجَنینَ مِنْ بَطْنِها؛(4) به راستی عمر در روز بیعت، ضربتی به فاطمه
علیهاالسلام وارد کرد که بر اثر آن، جنین خویش را سِقط نمود.»
همین قول را اسفرائینی (متوفای 429 ق.)، به نظّام نسبت داده
و گفته است که او قائل بود: «اَنَّ عُمَرَ ضَرَبَ فاطِمَةَ وَ مَنَعَ میراثَ
الْعِتْرَةِ؛(5) عمر فاطمه علیهاالسلام را زد و از ارث اهل بیت علیهم السلام
جلوگیری کرد.»
3. صفدی یکی دیگر از علمای اهل سنّت می گوید: «اِنَّ عُمَرَ
ضَرَبَ بَطْنَ فاطِمَةَ یَوْمَ الْبَیْعَةِ حَتّی اَلْقَتْ اَلْمُحْسِنَ مِنْ
بَطْنِها؛(6) به راستی عمر آنچنان فاطمه علیهاالسلام را در روز بیعت [اجباری برای
ابوبکر [زد که محسن را سِقط نمود.»
4. مقاتل بن عطیّه می گوید: ابابکر بعد از آنکه با تهدید و
ترس و شمشیر از مردم بیعت گرفت، «اَرْسَلَ عُمَرَ وَ قُنْفُذا وَ جَماعَةً اِلی
دارِ عَلیٍّ وَ فاطِمَةَ علیهماالسلام وَ جَمَعَ عُمَرُ الْحَطَبَ عَلی دارِ
فاطِمَةَ وَ اَحْرَقَ بابَ الدّارِ وَ لمّا جائَتْ فاطِمَةُ خَلْفَ الْباب
تَعَدَّدَ عَمَرُ وَ اَصْحابُهُ وَ عَصَرَ عُمَرُ فاطِمَةَ علیهاالسلام خَلْفَ
البابِ حَتّی اَسْقَطَتْ جَنینَها وَ نَبَتَ مِسْمارُ الْبابِ فی صَدْرِها وَ سَقَطَتْ
مَریضةً حَتّی ماتَتْ؛(7) [ابابکر] عمر و قنفذ و جماعتی را به درب خانه علی و زهرا
علیهماالسلام فرستاد. عمر هیزم را درِ خانه فاطمه جمع نمود و درب خانه را به آتش
کشید، هنگامی که فاطمه زهرا علیهاالسلام پشت در آمد، عمر و اصحاب او جمع شدند و
عمر آنچنان حضرت فاطمه علیهاالسلام را پشت در فشار داد که فرزندش را سقط نمود و
میخ در به سینه حضرت فرو رفت [و بر اثر آن صدمات] حضرت به [بستر[ بیماری افتاد تا
آنکه از دنیا رفت.»
5. ابن ابی الحدید نقل نموده است: «ابو العاص، شوهر زینب،
دختر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در جنگ از طرف مسلمانان به اسارت گرفته شد؛
ولی بعدا مانند اسیران دیگر آزاد شد.
ابو العاص به پیامبر صلی الله علیه و آله وعده داد که پس از
مراجعت به مکّه، وسائل مسافرت دختر پیامبر را به مدینه فراهم سازد. پیامبر صلی
الله علیه و آله به زید حارثه و گروهی از انصار، مأموریت داد که در هشت مایلی مکّه
توقف کنند و هر موقع کجاوه زینب به آنجا رسید، او را به مدینه بیاورند. قریش از
خروج دختر پیامبر از مکّه آگاه شدند. گروهی تصمیم گرفتند که او را از نیمه راه باز
گردانند. جبّار بن الاسود (یا هبّار ابن الاسود) با گروهی خود را به کجاوه زینب
رساند و نیزه خود را بر کجاوه دختر پیامبر کوبید. از ترس آن، زینب، کودکی را که در
رحم داشت، سقط کرد و به مکّه بازگشت. پپامبر صلی الله علیه و آله از شنیدن این خبر
سخت ناراحت شد و در فتح مکّه (با اینکه همه را بخشید و آزاد نمود) خون قاتل فرزند
زینب را مباح شمرد.»
ابن ابی الحدید می گوید:
«من این جریان را برای استادم ابو جعفر نقیب خواندم، او
گفت: وقتی که پیامبر صلی الله علیه و آله خون کسی که دخترش زنیب را ترسانید و او
سقط جنین کرد را مباح شمرد، قطعا اگر زنده بود خون کسانی را که دخترش فاطمه
علیهاالسلام را ترسانیدند که باعث شد فرزندش [محسن [را سقط کند، حتما مباح می شمرد.»
ابن ابی الحدید می گوید، به استادم گفتم:
«آیا از شما نقل کنم آنچه را مردم می گویند که فاطمه بر اثر
ترس [و ضرباتی که بر او وارد شد] فرزندش را از دست داد؟
پس گفت: نه! از طرف من نقل نکن! و همین طور رد و بطلان آن
را نیز از طرف من نقل نکن! چون اخبار در این زمینه متعارض است.»(8)
(9)
می گویند نقل کرده اند.»
6. سکونی یکی از راویان اهل سنت است.(10) او می گوید: «نزد
امام صادق علیه السلام رفتم؛ در حالی که غمگین و ناراحت بودم. امام صادق علیه
السلام فرمود: ای سکونی! چرا ناراحتی؟! گفتم: خداوند فرزند دختری به من داده [از
اینکه فرزندم پسر نبوده و دختر است ناراحتم. [پس حضرت فرمود: ای سکونی، سنگینی
دخترت را زمین برمی دارد و روزی او بر خداوند است و بر غیر اجل شما زندگی می کند و
از رزق شما نمی خورد [پس چرا ناراحتی؟].»
سکونی می گوید: [با کلمات امام صادق علیه السلام ] غمم رفت.
آن گاه فرمود:
«ما سَمَّیْتَها؟ قُلْتُ: فاطِمَةَ. قالَ: آهْ آهْ ثُمَّ
وَضَعَ یَدَهُ عَلی جَبْهَتِهِ وَ کَانّی بِهِ قَدْ بَکی وَ قالَ: اِذا
سَمَّیْتَها فاطِمَةَ فَلا تَسُبَّها وَلا تَضْرِبْها وَلاتَلْعَنْها. هذَا
الاِْسْمُ مُحْتَرَمٌ عِنْدَاللّه ِ عَزَّوَجَلَّ وَ هُوَ اِسْمٌ اِشْتَقَّ مِنْ
اِسْمِهِ لِحَبیبَتِهِ الصّدیقة وَ کانَ الاِمامُ لَمّا سَمِعَ بِاسْمِ فاطِمَةَ
ذکر جَدَّتَهُ وَ مَصائبَها وَلَمْ یَزَلْ یَذْکُرُ وَ یَقُولُ: وَ کانَ سَبَبُ
وَفاتِها اَنَّ قُنْفُذَ مَوْلی فُلان؛(11) چه نامی بر او گذاردی؟ گفتم: فاطمه:
فرمود: آه آه. سپس دست خود را بر پیشانی اش گذاشت و گویا گریه می کرد و فرمود: حال
که او را فاطمه نامیدی به او ناسزا نگو؛ او را [کتک] نزن و نفرینش نکن [چرا که]
این نام در نزد خداوند با عظمت محترم است؛ و آن نامی است که خداوند از اسم خود
برای حبیبه خود صدّیقه گرفته است. [آنگاه سکونی می گوید.[ همیشه امام صادق علیه
السلام این گونه بود که وقتی نام فاطمه علیهاالسلام را می شنید به یاد جدّه اش
[فاطمه] و مصیبتهای او می افتاد و همیشه تذکر می داد و می گفت: سبب وفات [و شهادت[
فاطمه علیهاالسلام [ضربتی بود] که قنفذ، غلام فلانی [یعنی عمر بر او وارد ساخت].»
توجّه دارید که سکونی با همه وثاقتی که دارد، اینجا تعصب
سنّی گری خویش را نشان داده و ذیل کلام امام صادق علیه السلام را حذف و تحریف
نموده است. با این حال، مطلب روشن است که سبب شهادت فاطمه زهرا علیهاالسلام همان
ضرباتی بود که به دست قنفذ و عمر بر آن حضرت وارد شد.
چنان که ابابصیر از امام صادق علیه السلام متن کامل کلام
حضرت را به این صورت نقل نموده است:
«… وَ کانَ سَبَبُ وَفاتِها اَنَّ قُنْفُذَ مَوْلی عُمَرَ
لَکَزَها بِنَعْلِ السَّیْفِ بِاَمْرِهِ فَاَسْقَطَتْ مُحْسِنا وَ مَرِضَتْ مَرَضا
شَدیدا وَلَمْ تَدَعْ اَحَدا مِمَّنْ آذاها یَدْخُلُ عَلَیْها؛(12) سبب فوت فاطمه
علیهاالسلام ضرباتی بود که قنفذ، غلام عمر با غلاف شمشیر بر آن حضرت به فرمان عمر
زد؛ پس [فرزندش] محسن را از دست داد و به شدت بیمار شد و هیچ یک از آزار دهندگان
خویش را راه نداد [که به دیدن او بیایند].»
ب. منابع شیعه:
نظر دانشمندان شیعه و روایات نقل شده از سوی آنان چنین است:
هنگامی که خواستند علی علیه السلام را به مسجد ببرند با
مقاومت فاطمه علیهاالسلام روبه رو شدند و فاطمه علیهاالسلام برای جلوگیری از بردن
همسر گرامی اش صدمه های روحی و جسمی فراوانی دید که بیان همه آنها از توان زبان و
قلم خارج است؛ فقط به گوشه ای از آن در یک نقل تاریخی اشاره می کنیم؛ وگرنه در این
موضوع، نقلهای تاریخی فراوان است.
خلاصه ماجرا همان است که در نامه خود عمر به معاویه آمده
است. در بخشی از آن چنین می نویسد:
«… وقتی درب خانه را آتش زدم [آنگاه داخل خانه شدم] ولی
فاطمه درب خانه را حجاب خود قرار داد و مانع از دخول من و اصحابم شد. با تازیانه
آن چنان بر بازوی او زدم که مانند دملج (بازوبند) اثر آن بر بازوی او ماند؛ آن گاه
صدای ناله او بلند شد؛ چنان که نزدیک بود به حال او رقت کنم و دلم نرم شود؛ ولی به
یاد کشته های بدر و اُحد که به دست علی کشته شده بودند… افتادم، آتش غضبم
افروخته تر شد وچنان لگدی بر درب زدم که از صدمه آن جنین او (به نام محسن) سقط شد.
فَعِنْدَ ذلک صَرَخَتْ فاطِمَةُ صَرْخةً… فَقالَتْ یا اَبَتاهُ یا رَسُولَ اللّه
ِ هکَذا کانَ یُفْعَلَ بِحَبیبَتِکَ وَ اِبْنَتِکَ… ؛ در این هنگام، فاطمه چنان
ناله زد، پس فریاد زد: ای پدر بزرگوار! ای رسول خدا! این چنین با عزیز دلت و دخترت
رفتار کردند.» سپس فریاد کشید: فضّه به فریادم برس که فرزندم را کشتند. سپس به
دیوار تکیه داد و من او را به کنار زده، داخل خانه شدم. فاطمه در آن حال می خواست
مانع [بردن علی [شود، من از روی روسری چنان سیلی به صورت او زدم که گوشواره از
گوشش به زمین افتاد… .»(13)
جهان رفته است.
________________________________________
1. شرح نهج البلاغه، ج2، ص60.
2. سیدمرتضی، تلخیص شافی، ج3، ص76، تلخیص شیخ طوسی.
3. اثبات الوصیة، مسعودی، (چاپ بیروت) ص153 و در برخی چاپها
ص 23 ـ 24.
4. الملل و النحل، عبدالکریم شهرستانی، ج1، ص57.
5. اَلفرقُ بین الفرق، عبدالقاهر الاسفرائینی، ص107.
6. الوافی بالوفیات، صفدی، ج5، ص347 ر.ک: سفینة البحار، شیخ
عبّاس قمی، ج2، ص292.
7. الامامة والخلافة، مقاتل بن عطیة، ص160 ـ 161.
8. شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج14، ص193/ ر.ک: زندگی
علی علیه السلام ، ص252.
9. شرح نهج البلاغه، ج2، ص21.
10. سه نفر از راویان اهل سنّت، از امامان شیعه علیهم
السلام روایت نقل نموده اند که علمای شیعه آنان را ثقه می دانند و به سخن آنان
اطمینان دارند و روایات آنها را می پذیرند: سَکُونی؛ نَوْفِلی؛ خَلُوقی.
11. شجره طوبی، محمدمهدی حائری، ص417، (منشورات شریف رضی).
12. بحار الانوار، ج43، ص170.
13. بحار الانوار، ج30، ص293، (چاپ جدید)؛ ج8، ص230، (چاپ
قدیم) و ریاحین الشریعة، ج1، ص267.
اسناد هجوم به خانه وحی و شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها
منابع اهل
تسنن
روایات بسیاری در کتاب های اهل تسنن وجود دارد که ثابت می کند،
خلیفه اول به همراه عدهای از دشمنان اهل بیت، به خانه وحی هجوم برده و آن جا را
به آتش کشیدهاند؛ در حالی که فاطمه زهرا سلام الله علیها به همراه نوادگان رسول
خدا در داخل خانه بودهاند.
ما در این جا به چند روایت به نقل از علمای اهل سنت اشاره
کرده و فقط چهار روایت: ابن أبی شیبه، بلاذری، طبری و روایت پشیمانی ابوبکر در
آخرین روزهای زندگیش را از نظر سندی بررسی می کنیم.
• ۱٫ امام الحرمین جوینی (۷۳۰هـ):
از آن جایی که روایت جوینی اهمیت بیشتری داشت و نیز تصریح
به مقتوله بودن صدیقه طاهره دارد، ما نخست این روایت را نقل و بقیه روایات را بر
طبق سال وفات صاحب کتاب، می آوریم.
امام الحرمین جوینی «استاد ذهبی» از رسول خدا صلی الله علیه
و آله و سلم این گونه روایت می کند:
روزی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نشسته بود، حسن بن
علی بر او وارد شد، دیدگان پیامبر که بر حسن افتاد، اشک آلود شد، سپس حسین بن علی
بر آن حضرت وارد شد، مجدداً پیامبر گریست. در پی آن دو، فاطمه و علی علیهماالسلام
بر پیامبر وارد شدند، اشک پیامبر بادیدن آن دو نیز جاری شد، وقتی از پیامبر علت
گریه بر فاطمه را پرسیدند، فرمود:
وَ أَنِّی لَمَّا رَأَیْتُهَا ذَکَرْتُ مَا یُصْنَعُ بِهَا
بَعْدِی کَأَنِّی بِهَا وَ قَدْ دَخَلَ الذُّلُّ فی بَیْتَهَا وَ انْتُهِکَتْ
حُرْمَتُهَا وَ غُصِبَتْ حَقَّهَا وَ مُنِعَتْ إِرْثَهَا وَ کُسِرَ جَنْبُهَا وَ
کُسِرَتْ جَنْبَتُهَا وَ أَسْقَطَتْ جَنِینَهَا وَ هِیَ تُنَادِی یَا مُحَمَّدَاهْ
فَلَا تُجَابُ وَ تَسْتَغِیثُ فَلَا تُغَاثُ… فَتَکُونُ أَوَّلَ مَنْ یَلْحَقُنِی
مِنْ أَهْلِ بَیْتِی فَتَقْدَمُ عَلَیَّ مَحْزُونَةً مَکْرُوبَةً مَغْمُومَةً
مَغْصُوبَةً مَقْتُولَة.
فَأَقُولُ عِنْدَ ذَلِکَ اللَّهُمَّ الْعَنْ مَنْ ظَلَمَهَا
وَ عَاقِبْ مَنْ غَصَبَهَا وَ ذَلِّلْ مَنْ أَذَلَّهَا وَ خَلِّدْ فِی نَارِکَ
مَنْ ضَرَبَ جَنْبَهَا حَتَّى أَلْقَتْ وَلَدَهَا فَتَقُولُ الْمَلَائِکَةُ عِنْدَ
ذَلِکَ آمِین.فرائد السمطین ج ۲، ص ۳۴ و ۳۵٫
زمانی که
فاطمه را دیدم، به یاد صحنهای افتادم که پس از من برای او رخ خواهد داد، گویا می بینم
ذلت وارد خانه ی او شده، حرمتش پایمال گشته، حقش غصب شده، از ارث خود ممنوع گشته،
پهلوی او شکسته شده و فرزندی را که در رحم دارد، سقط شده؛ در حالی که پیوسته فریاد
می زند: وا محمداه!؛ ولی کسی به او پاسخ نمی دهد، کمک می خواهد؛ اما کسی به
فریادش نمی رسد.
او اول کسی است که از خاندانم به من ملحق می شود؛ و در
حالی بر من وارد می شود که محزون، گرفتار و غمگین و شهید شده است.
و من در این جا می گویم: خدایا لعنت کن هر که به او ظلم
کرده، کیفر ده هر که حقش را غصب کرده، خوار کن هر که خوارش کرده و در دوزخ مخلد کن
هر که به پهلویش زده تا فرزندش را سقط کرده و ملائکه آمین گویند.
ذهبی در شرح حال امام الحرمین جوینی می گوید:
وسمعت من الامام المحدث الاوحد الاکمل فخر الاسلام صدر
الدین ابراهیم بن محمد بن المؤید بن حمویه الخراسانی الجوینى… وکان شدید الاعتناء
بالروایة وتحصیل الاجزاء حسن القراءة ملیح الشکل مهیبا دینا صالحا. تذکرة الحفاظ ج
۴، ص ۱۵۰۵ – ۱۵۰۶، رقم ۲۴٫
از امام روایت کننده و حدیث گوی یگانه کامل فخر اسلام و صدر
دین ابراهیم بن محمد بن الموید بن حمویه الخراسانی الجوینی روایت شنیدم (درس
گرفتم)… و وی بسیار به روایات و بدست آوردن کتب حدیثی اهمیت می داد خوش صدا و خوش
سیما بود و شخص باهیبت و دین دار و صالحی بود.
سمعانی در مورد او می گوید:
کان أبوالمعالی، إمام الائمة على الاطلاق، مجمعا على إمامته
شرقا و غربا، لم تر العیون مثله. سیر أعلام النبلاء ج ۱۸، ص ۴۶۹، ترجمه امام
الحرمین رقم ۲۴۰٫
ابوالمعالی امام الحرمین جوینی بی قید و شرط امام تمامی
ائمه و بزرگان علوم (در زمینه های مختلف) است، تمامی علمای شرق و غرب بر امامت او
اتفاق نظر دارند، و تا کنون چشم ها عالِمی مثل او ندیده اند.
• ۲٫ ابن أبی شیبه (۲۳۹هـ):
وی که از استاتید محمد بن اسماعیل بخاری بوده، در کتاب
المصنف می گوید:
أنه حین بویع لأبی بکر بعد رسول الله صلی الله علیه و آله
کان علی و الزبیر یدخلان على فاطمة بنت رسول الله صلی الله علیه و آله فیشاورونها
ویرتجعون فی أمرهم، فلما بلغ ذلک عمر بن الخطاب خرج حتى دخل على فاطمة فقال: یا
بنت رسول الله صلی الله علیه و آله! والله ما من أحد أحب إلینا من أبیک، وما من
أحد أحب إلینا بعد أبیک منک، وأیم الله ما ذاک بمانعی إن اجتمع هؤلاء النفر عندک،
إن أمرتهم أن یحرق علیهم البیت، قال: فلما خرج عمر جاؤوها فقالت: تعلمون أن عمر قد
جاءنی وقد حلف بالله لئن عدتم لیحرقن علیکم البیت وأیم الله لیمضین لما حلف علیه…
المصنف، ج ۸، ص ۵۷۲٫
هنگامى که مردم با ابى بکر بیعت کردند، على و زبیر در خانه
فاطمه به گفتگو و مشاوره مى پرداختند، و این مطلب به عمر بن خطاب رسید. او به خانه
فاطمه آمد، و گفت: اى دختر رسول خدا! محبوب ترین فرد براى ما پدر تو است و بعد از
پدر تو خود تو!!! ولى سوگند به خدا این محبت مانع از آن نیست که اگر این افراد در
خانه تو جمع شوند من دستور دهم خانه را بر آن ها بسوزانند.
این جمله را گفت و بیرون رفت، وقتى على علیه السلام و زبیر
به خانه بازگشتند، دخت گرامى پیامبر به على علیهم السلام و زبیر گفت: عمر نزد من
آمد و سوگند یاد کرد که اگر اجتماع شما تکرار شود، خانه را بر شماها بسوزاند، به
خدا سوگند! آن چه را که قسم خورده است انجام مى دهد!
ابن أبی شیه سند روایت را این گونه نقل می کند:
حدثنا محمد بن بشر نا عبیدالله بن عمر حدثنا زید بن أسلم عن
أبیه أسلم
بررسی سند روایت:
محمد بن بشر:
مزی در تهذیب الکمال درباره وی می گوید:
قال عثمان بن سعید الدارمى، عن یحیى بن معین: ثقة.
و قال أبوعبید الآجرى: سألت أبا داود عن سماع محمد بن بشر
من سعید بن أبى عروبة فقال: هو أحفظ من کان بالکوفة. تهذیب الکمال، ج۲۴، ص ۵۳۳٫
ابوعبید گوید: از داود سؤال کردم از روایت محمد بن بشیر از
سعید بن أبی عروبه، گفت: او از نظر حفظ از تمامی کوفیان برتر بوده است.
و ابن حجر در تهذیب التهذیب می نویسد:
و کان ثقة، کثیر الحدیث.
و قال النسائى، و ابن قانع: ثقة.
و قال ابن شاهین فى “الثقات”: قال عثمان بن أبى شیبة: محمد
بن بشر ثقة ثبت. تهذیب التهذیب، ج ۹، ص ۷۴٫
عبیدالله بن عمر بن حفص بن عاصم بن عمر بن الخطاب:
مزی در تهذیب الکمال درباره وی می نویسد:
و قال أبوحاتم: سألت أحمد بن حنبل عن مالک، و عبیدالله بن
عمر، و أیوب أیهم أثبت فى نافع؟ فقال: عبیدالله أثبتهم وأحفظهم وأکثرهم روایة.
و قال عبدالله بن أحمد بن حنبل: قال یحیى بن معین: عبیدالله
بن عمر من الثقات.
و قال أبوزرعة، و أبوحاتم: ثقة.
و قال النسائى: ثقة ثبت.
و قال أبوبکر بن منجویه: کان من سادات أهل المدینة و أشراف
قریش فضلا و علما و عبادة و شرفا و حفظا و إتقانا. تهذیب الکلمال، ج۱۹، ص۱۲۷٫
و ابن حجر در تهذیب التهذیب می نویسد:
قال ابن منجویه: کان من سادات أهل المدینة و أشراف قریش:
فضلا و علما و عبادة و شرفا و حفظا و إتقانا.
و قال أحمد بن صالح: ثقة ثبت مأمون، لیس أحد أثبت فى حدیث
نافع منه. تهذیب التهذیب، ج۷، ص ۴۰٫
زید بن أسلم القرشى العدوى:
وی از روات، بخاری، مسلم و بقیه صحاح سته اهل سنت است؛ از
این رو در وثاقت این شخص، هیچ تردیدی وجود ندارد.
مزی در تهذیب الکمال درباره وی می نویسد:
و قال عبدالله بن أحمد بن حنبل عن أبیه، و أبوزرعة، و
أبوحاتم، و محمد بن سعد، و النسائى، و ابن خراش: ثقة.
و قال یعقوب بن شیبة: ثقة من أهل الفقه والعلم، و کان عالما
بتفسیر القرآن، له کتاب فیه تفسیر القرآن. تهذیب الکمال، ج۱۰، ص۱۷٫
أسلم القرشى العدوى، أبوخالد و یقال أبو زید، المدنى، مولى
عمر بن الخطاب:
وی نیز از روات بخاری، مسلم و بقیه صحاح ا هل سنت و از
صحابه است و از آن جایی که تمامی صحابه از دیدگاه اهل سنت، عادل هستند، در وثاقت
وی نمی توانند تردید کنند.
مزی در تهذیب الکمال می نویسد:
أدرک زمان النبى صلى الله علیه و سلم.
و قال العجلى: مدینى ثقة من کبار التابعین. و قال أبو زرعة:
ثقة. تهذیب الکمال، ج۲، ص۵۳۰٫
در نتیجه سند این روایت صحیح است.
• ۳٫ علامه بلاذری (۲۷۰هـ):
إن أبابکر آرسل إلی علی یرید البیعة، فلم یبایع، فجاء عمر و
معه فتیلة. فتلقته فاطمة علی الباب فقالت فاطمة: یابن الخطاب! أتراک محرّقا علیّ
بابی؟! قال: نعم، و ذلک أقوی فیما جاء به أبوک. انساب الاشراف، بلاذرى، ج۱، ص ۵۸۶٫
ابوبکر به دنبال علی برای بیعت کردن فرستاد چون على علیه
السلام از بیعت با ابوبکر سرپیچى کرد، ابوبکر به عمر دستور داد که برود و او را
بیاورد، عمر با شعله آتش به سوى خانه فاطمه علیهاالسلام رفت. فاطمه علیهاالسلام
پشت در خانه آمد و گفت: اى پسر خطّاب! آیا تویى که مى خواهى درِ خانه را بر من آتش
بزنى؟ عمر پاسخ داد: آرى! این کار آن چه را که پدرت آورده محکم تر مى سازد.
بررسی سند روایت:
بلاذری، روایت را با این سند نقل می کند:
المدائنی، عن مسلمة بن محارب، عن سلیمان التیمی و عن ابن
عون: أن أبابکر…
مدائنی:
ذهبی درباره وی می نویسد:
المدائنی * العلامة الحافظ الصادق أبوالحسن علی بن محمد بن
عبدالله بن أبی سیف المدائنی الاخباری. نزل بغداد، وصنف التصانیف، وکان عجبا فی
معرفة السیر والمغازی والأنساب وأیام العرب، مصدقا فیما ینقله، عالی الاسناد.
در ادامه از قول یحی بن معین می نویسد:
قال یحیى: ثقة ثقة ثقة. (قال احمد بن أبی خثیمة) سألت أبی:
من هذا؟ قال: هذا المدائنی.
یحیى بن مَعین در مورد او سه بار گفت: او مورد اعتماد است،
او مورد اعتماد است، او مورد اعتماد است.
احمد بن أبی خثیمة می گوید: از پدرم پرسیدم نام این شخصی که
یحیی بن مَعین در مورد او این مطلب را گفت، چیست: پدرم گفت: نام او مدائنی است.
و نیز نقل می کند:
و کان عالما بالفتوح و المغازی و الشعر، صدوقا فی ذلک. سیر
أعلام النبلاء – الذهبی – ج ۱۰ – ص ۴۰۱
أبوالحسن مدائنی (از علمای تاریخ بود) و عالم به جنگ ها و
غزوه ها و شعر بود (و در این زمینه اطلاعات کافی داشت) و در مورد این مسائل در
زمره راستگویان به شمار می رفت.
و ابن حجر می نویسد:
قال أبوقلابة: حدثت أبا عاصم النبیل بحدیث فقال عمن هذا
قلت: لیس له إسناد و لکن حدثنیه أبوالحسن المدائنی قال لی سبحان الله أبوالحسن
أستاذ. (إسناد) لسان المیزان، ج ۵، ص ۸۲، ذیل ترجمه علی بن محمد، أبوالحسن
المدائنی الاخباری، رقم ۵۹۴۵٫
أبوقلابة می گوید: حدیث را برای أبا عاصم النبیل خواندم،
ابا عاصم گفت: این حدیث را از چه کسی شنیده ای؟ گفتم سندش نزد من نیست و لکن این
حدیث را أبوالحسن مدائنی برایم نقل نموده است و از او شنیده ام أبا عاصم گفت: پاک
و منزه است خدا، أبوالحسن مدائنی استاد در علم حدیث است.
در بعضی نسخه ها به جای کلمه استاد، إسناد آمده است در این
صورت معنای عبارت این گونه می شود: أبوالحسن مدائنی خودش سند است و همین که او این
روایت را نقل نموده کافی است.
و قال أبوجعفر الطبری کان عالماً بأیام الناس صدوقاً فی
ذلک. لسان المیزان، ج ۵، ص ۸۲، ذیل ترجمه علی بن محمد، أبوالحسن المدائنی
الاخباری، رقم ۵۹۴۵٫
أبوجعفر طبری می گوید: عالم به تاریخ بود و از راستگویان
بود.
مسلمة بن محارب:
ابن حبان او را در کتاب الثقات توثیق نموده است؛ از این رو،
اشکال مجهول بودن این شخص، مردود است. الثقات ـ ابن حبان ـ ج۷، ص ۴۹۰٫
سلیمان التِیْمی:
مزی در تهذیب الکمال می نویسد:
قال الربیع بن یحیى عن شعبة ما رأیت أحدا أصدق من سلیمان
التیمی کان إذا حدث عن النبی صلى الله علیه و سلم تغیر لونه. تهذیب الکمال ج ۱۲،
ص۸، ترجمه سلیمان بن طرخان التیمی، أبوالمعتمر البصری، رقم ۲۵۳۱ و الجرح و
التعدیل: ج۴، ص ۱۲۴ ترجمة سلیمان التیمی، رقم ۵۳۹٫
ربیع بن یحیی از شعبة بن حجاج نقل می کند که می گفت: احدی
را راستگوتر از سلیمان التِیْمی ندیدم، هر وقت حدیثی از پیامبر اکرم نقل می نمود
رنگش (صورتش) تغییر می کرد.
قال أبوبحر البکراوی عن شعبة شک ابن عون و سلیمان التیمی
یقین. تهذیب التهذیب ج ۴، ص ۱۷۶، ترجمه سلیمان بن طرخان التیمی، رقم ۳۴۱؛ تهذیب
الکمال ج ۱۲، ص ۸، ترجمه سلیمان بن طرخان التیمی، أبوالمعتمر البصری، رقم ۲۵۳۱٫
أبوبحر البکراوی از شعبة بن حجاج نقل می کند که می گفت: شک
سلیمان التِیْمی وابن عون بِسان یقین است.
و قال عبدالله بن احمد عن أبیه ثقة. تهذیب التهذیب ج ۴، ص
۱۷۶، ترجمه سلیمان بن طرخان التیمی، رقم ۳۴۱٫
عبدالله بن احمد بن حنبل از پدرش نقل می کند که می گفت:
سلیمان التیمی فردی مورد وثوق و اعتماد است.
قال ابن معین والنسائی ثقة. تهذیب التهذیب ج ۴، ص ۱۷۶،
ترجمه سلیمان بن طرخان التیمی، رقم ۳۴۱؛ تهذیب الکمال ج ۱۲، ص۸، ترجمه سلیمان بن
طرخان التیمی، أبو المعتمر البصری، رقم ۲۵۳۱٫
یحیی بن معین و نَسائی نیز او را ثقه و مورد اطمینان می
دانند.
قال العجلى تابعی ثقة فکان من خیار أهل البصرة. معرفة
الثقات ج ۱، ص ۴۳۰، ترجمه سلیمان بن طرخان التیمی، رقم ۶۷۰؛ تهذیب التهذیب ج ۴، ص
۱۷۶، ترجمه سلیمان بن طرخان التیمی، رقم ۳۴۱؛ تهذیب الکمال ج ۱۲، ص۸، ترجمه سلیمان
بن طرخان التیمی، أبوالمعتمر البصری، رقم ۲۵۳۱٫
عِجلی (از علمای رجالی اهل سنت) در مورد او می گوید: او از
طبقه تابعین است و فردی مورد وثوق است و از بهترین افراد (و علمای) اهل بصره است.
محمد بن سعد صاحب کتاب الطبقات الکبری در مورد سلیمان
التیمی می گوید:
کان ثقة کثیر الحدیث وکان من العباد المجتهدین وکان یصلی
اللیل کله یصلی الغداة بوضوء عشاء الآخرة.
الطبقات الکبری ـ ابن سعد ـ ج۷، ص ۱۸۸، ترجمه سلیمان التیمی،
رقم ۳۱۹۸، چاپ دار الکتب العلمیة ـ بیروت.
او فردی مورد وثوق است، احادیث بسیار زیادی نقل کرده است و
از عابدین و مجتهدین بود، تمامی شب را به نماز خواندن می گذراند و نماز صبحش را با
وضوی نماز عشاء شب گذشته اش می خواند.
قال الثوری حفاظ البصرة ثلاثة فذکره فیهم.
تهذیب التهذیب ج ۴، ص ۱۷۶، ترجمه سلیمان بن طرخان التیمی،
رقم ۳۴۱ و تهذیب الکمال ج ۱۲، ص ۹، ترجمه سلیمان بن طرخان التیمی، أبوالمعتمر
البصری، رقم ۲۵۳۱ و الجرح والتعدیل: ج۴، ص ۱۲۴، ترجمة سلیمان التیمی، رقم ۵۳۹٫
از سفیان الثوری نقل می کنند که می گفت: حفاظ (حدیث) در
بصره سه نفرند، و سلیمان التیمی را یکی از آن افراد می دانست.
قال ابن المدینی عن یحیى ما جلست إلى رجل اخوف لله منه.
تهذیب التهذیب ج ۴، ص ۱۷۶، ترجمه سلیمان بن طرخان التیمی،
رقم ۳۴۱ و تهذیب الکمال ج ۱۲، ص ۹، ترجمه سلیمان بن طرخان التیمی، أبوالمعتمر
البصری، رقم ۲۵۳۱٫
علی بن المدینی از یحیى (ابن سعید قطان) نقل می کند که می
گفت: در کنار هیچ مردی خداترس تر از سلیمان التیمی ننشستم. (کنایه از این که
سلیمان التیمی بسیار خدا ترس بود و من خدا ترس تر از او ندیدم).
قال محمد بن علی الوراق عن أحمد بن حنبل کان یحیى بن سعید
یثنی على التیمی و کان عنده عن أنس أربعة عشر حدیثا ولم یکن یذکر اخباره.
تهذیب التهذیب ج ۴، ص ۱۷۶، ترجمه سلیمان بن طرخان التیمی،
رقم ۳۴۱؛ تهذیب الکمال ج ۱۲، ص۱۱، ترجمه سلیمان بن طرخان التیمی، أبوالمعتمر
البصری، رقم ۲۵۳۱٫
محمد بن علی الوراق از أحمد بن حنبل نقل می کند که می گفت:
یحیى بن سعید (قطان) سلیمان التیمی را مدح و ثناء می کرد و می گفت، ۱۴ روایت از
انس بن مالک نزد سلیمان بود (یعنی ۱۴ روایت بدون واسطه از انس نقل می نمود) ولی
روایات او را (یحیی) ذکر نکرد.
ابن حبان در کتاب الثقات می گوید:
کان من عباد أهل البصرة و صالحیهم ثقة واتقانا وحفظا وسنة.
الثقات ج۴، ص ۳۰۰، ترجمه سلیمان بن طرخان و تهذیب التهذیب ج
۴، ص ۱۷۷، ترجمه سلیمان بن طرخان التیمی، رقم ۳۴۱٫
سلیمان التِیْمی از عابدین و صالحین بصره بود او فردی مورد
وثوق و دقیق و متقن بود و از حفاظ حدیث و از کسانی بود که بسیار به سنت اهمیت می
داد.
عبدالله بن عون:
برخی اشکال کردهاند که روایت در این جا مقطوع است؛ چرا که
وی از صحابه روایتی نقل نکرده است؛ در حالی که صفدی، از علمای بزرگ اهل سنت در
مورد ابن عون می گوید: کان یمکنه السماع من طائفةٍ من الصحابة.
الوافی بالوفیات ج ۱۷، ص ۳۹۰، ذیل ترجمه الحافظ المُزَنی
عبدالله بن عون بن أرطبان أبوعون المزنی، رقم ۳۲۰٫
حتی روایاتی وجود دارد که حکایت از صحابی بودن این شخص
دارد؛ چنان چه ابن سعد در الطبقات الکبری نقل می کند:
أخبرنا بکار بن محمد قال: کان بن عون یتمنى أن یرى النبی،
صلى الله علیه و سلم، فلم یره إلا قبل وفاته بیسیر فسر بذلک سرورا شدیدا…
الطبقات الکبری ج۷، ص ۱۹۸، ذیل ترجمه عبدالله بن عون بن
أرطبان، رقم: ۳۲۳۲، چاپ دارالکتب العلمیة (بیروت – لبنان)
ابن عون خیلی دوست داشت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و
سلم، (بالاخره این توفیق نصیب او شد و) مدت کوتاهی قبل از وفات حضرت توانست حضرت
را ببیند و به خاطر این دیدار بسیار خوشحال بود…
حتی اگر فرض کنیم که ابن عون تابعی باشد، باز هم ضرری به
این روایت نمی زند؛ چرا که پدر علم رجال اهل سنت، شعبه بن حجاج درباره وی می گوید:
شک ابن عون أحب إلی من یقین غیره.
مقدمة الجرح و التعدیل: ۱۴۵٫
شک ابن عون برای من از یقین دیگران بهتر و قابل قبول تر است.
و علی بن مدینی از علمای بزرگ رجال اهل سنت می گوید:
قال علی بن المدینی: جمع لابن عون من الاسناد ما لم یجمع
لاحد من أصحابه. سمع بالمدینة من القاسم و سالم، وبالبصرة من الحسن و ابن سیرین،
وبالکوفة من الشعبی وإبراهیم، وبمکة من عطاء ومجاهد، وبالشام من رجاء بن حیوة و
مکحول.
به قدری روایات مسند نزد ابن عون وجود دارد که نزد هیچ کدام
از اصحابش وجود ندارد. اساتید او در مدینه قاسم و سالم، در بصره حسن (بصری) و ابن
سیرین، در کوفه (عامر) شعبی و ابراهیم، در مکه عطاء و مجاهد، و در شام رجاء بن
حیوة و مکحول بودند.
و نیز مزی در تهذیب اکمال می نویسد:
قال علی: و هذا قبل أن یحدث ابن عون، ولو کان ابن عون قد
حدث ما قدم علیه عندی أحدا.
تهذیب الکمال ج ۱۵، ص ۳۹۷، ذیل ترجمه عبدالله بن عون بن
أرطبان، رقم: ۳۴۶۹٫
قبل از این که ابن عون بر کرسی تدریس حدیث بنشیند علی بن
مدینی می گفت: اگر ابن عون حدیث بگوید هیچ کس را بر او مقدم نمی کنم.
قال إسماعیل بن عمرو البجلی، عن سفیان الثوری: ما رأیت
أربعة اجتمعوا فی مصر مثل أربعة اجتمعوا بالبصرة: أیوب، و یونس و سلیمان التیمی، و
عبدالله بن عون.
تهذیب الکمال ج ۱۵، ص ۳۹۸، ذیل ترجمه عبدالله بن عون بن
أرطبان، رقم: ۳۴۶۹٫
إسماعیل بن عمرو البجلی به نقل از سفیان الثوری می گوید: من
آن چهار نفری را که در مصر جمع شده اند، (در علم و فضل) مانند این چهار نفری که در
بصره اند ندیدم (یعنی آن چهار نفر با این ها در فضیلت و برتری علمی قابل قیاس
نیستند).
و قال محمد بن سلام الجمحی: سمعت وهیبا یقول: دار أمر
البصرة على أربعة، فذکر هؤلاء.
وقال أحمد بن عبدالله العجلی: أهل البصرة یفخرون بأربعة،
فذکرهم.
معرفة الثقات ج ۲، ص ۵۰، ذیل ترجمه عبدالله بن أرطبان، رقم
۹۳۴، چاپ: المکتبة الدار – المدینة المنورة.
أحمد بن عبدالله العجلی: اهل بصره به چهار نفر افتخار می
کنند، سپس نام این چهار نفر را ذکر نمود.
و قال الاصمعی، عن شعبة: ما رأیت أحدا بالکوفة إلا وهؤلاء
الاربعة أفضل منه، فذکرهم.
تهذیب الکمال ج ۱۵، ص ۳۹۸، ذیل ترجمه عبدالله بن عون بن
أرطبان، رقم: ۳۴۶۹٫
اصمعی به نقل از شعبه می گوید: هیچ کسی را در کوفه ندیدم
مگر این که این چهار نفر از آن ها برتر بودند، سپس نام این چهار نفر را ذکر نمود.
قال محمد بن أحمد بن البراء: قال علی بن المدینی، و ذکر
هشام بن حسان وخالد الحذاء وعاصم الاحول وسلمة بن علقمة وعبدالله بن عون و أیوب،
فقال: لیس فی القوم مثل ابن عون و أیوب.
الجرح والتعدیل: ج۵، ص۱۳۱، باب العین، ذیل ترجمه عبدالله بن
عون البصری، رقم: ۶۰۵٫
محمد بن أحمد بن البراء می گوید علی بن المدینی در حالی که
در مورد هشام بن حسان و خالد الحذاء و عاصم الاحول وسلمة بن علقمة و عبدالله بن
عون و أیوب صحبت می کرد گفت در میان قوم (یعنی اصحاب حدیث در نزد ما) فردی مانند
ابن عون و ایوب یافت نمی شود.
وقال أبوداود الطیالسی، عن شعبة: ما رأیت مثل أیوب ویونس
وابن عون.
الجرح والتعدیل: ج۵، ص۱۳۳، باب الالف، ذیل ترجمه أیوب بن
أبی تمیمة، رقم: ۴؛ الجرح والتعدیل: ج۵، باب العین، ص ۱۴۵٫
أبوداود الطیالسی به نقل از شعبة می گوید: شعبه گفت تاکنون
مثل أیوب و یونس و ابن عون ندیده ام.
قال حفص بن عمرو الربالی، عن معاذ بن معاذ: سمعت هشام بن
حسان یقول: حدثنی من لم تر عینای مثله – فقلت فی نفسی: الیوم یستبین فضل الحسن
وابن سیرین – قال: فأشار بیده إلى ابن عون و هو جالس.
تهذیب الکمال ج ۱۵، ص ۳۹۹، ذیل ترجمه عبدالله بن عون بن
أرطبان، رقم: ۳۴۶۹٫
حفص بن عمرو الربالی به نقل از معاذ بن معاذ می گوید: از
هشام بن حسان شنیدم که می گفت: از کسی حدیث شنیدم که چشمانم تاکنون مثل او را (در
علم و فضیلت) ندیده بود، پیش خود گفتم امروز فضائل حسن بصری و ابن سیرین با این
سخن آشکار شد، (که ناگهان) هشام بن حسان با دستش به ابن عون که در مجلس حاضر بود
اشاره نمود قال الربالی: فذکرته للخلیل بن شیبان، فقال: سمعت عمر بن حبیب یقول:
سمعت عثمان البتی یقول: ما رأت عینای مثل ابن عون.
تهذیب الکمال ج ۱۵، ص ۳۹۹، ذیل ترجمه عبدالله بن عون بن
أرطبان، رقم: ۳۴۶۹٫
ربالی گوید: این حرف را برای خلیل بن شیبان نقل کردم، او
نیز گفت از عمر بن حبیب شنیدم می گفت عثمان البتی می گفت: چشمانم (در فضیلت و
برتری) فردی مثل ابن عون ندیده است.
قال نعیم بن حماد، عن ابن المبارک: ما رأیت أحد ذکر لی قبل
أن ألقاه ثم لقیته، إلا وهو على دون ما ذکر لی إلا حیوة، وابن عون، وسفیان، فأما
ابن عون: فلوددت أنی لزمته حتى أموت أو یموت.
تهذیب الکمال ج ۱۵، ص ۴۰۰، ذیل ترجمه عبدالله بن عون بن
أرطبان، رقم: ۳۴۶۹٫
نعیم بن حماد از عبدالله بن مبارک نقل می کند: حالات هر کسی
را که برایم نقل نمودند بعد از ملاقات با او دریافتم آن قدر هم که می گفتند اهل
فضل نبود، غیر از حیوة وابن عون، وسفیان، اما ابن عون: (آن قدر با فضیلت است که)
من دوست دارم آن قدر شاگرد او باشم تا این که یا من از دنیا بروم یا او.
قال ابن المبارک: ما رأیت أحدا أفضل من ابن عون.
تاریخ البخاری الکبیر: ج ۵، ص ۱۶۳، ذیل ترجمة عبدالله بن
عون بن أرطبان، رقم: ۵۱۲٫
عبدالله ابن مبارک می گوید: احدی را افضل از ابن عون ندیدم.
ابن حبان می گوید:
من سادات أهل زمانه عبادة وفضلا و ورعا ونسکا وصلابة فی
السنة، وشدة على أهل البدع (الثقات: ج۷، ص ۳).
(ابن عون) در میان اهل زمانش از جهت عبادت و فضیلت و دوری
از شبهات و سیره و روش و تقیدش به سنت نبوی و مقابله با بدعت گزاران از بزرگان بود
(و دارای مقامی بس رفیع بود).
در نتیجه، همان طوری که ذکر شد، اولاً برخی از علمای اهل
سنت تصریح کردهاند که وی صحابی بوده و در آخرین روزهای عمر نبی مکرم اسلام وی را
ملاقات کرده است در نتیجه در حادثه حمله به خانه صدیقه شهیده حضور داشته است و
شاهد ماجرا بوده است؛ ثانیاً: بر فرض این که روایت منقطع و از گفتههای خود ابن
عون باشد، باز هم برای اثبات ادعای ما کفایت می کند؛ زیرا اعتراف شخصی مثل ابن
عون که شک او در نزد علمای اهل سنت همانند یقین است و…، خود بهترین دلیل برای ما است.
• ۴٫ ابن قتیبه دینوری (۲۱۲ – ۲۷۶هـ):
وإن أبابکر رضی الله عنه تفقد قوما تخلفوا عن بیعته عند علی
کرم الله وجهه، فبعث إلیهم عمر، فجاء فناداهم وهم فی دار علی، فأبوا أن یخرجوا
فدعا بالحطب وقال: والذی نفسه عمر بیده. لتخرجن أو لأحرقنها علی من فیها، فقیل له:
یا أبا حفص، إن فیها فاطمة؟ فقال:
وإن فی روایة أن عمر جاء إلى بیت فاطمة فی رجال من الأنصار
ونفر قلیل من المهاجرین.
الامامة و السیاسة – ابن قتیبة الدینوری، تحقیق الشیری – ج
۱ – ص ۳۰٫
ابی بکر به دنبال عده ای که حاضر نشده بودند با او بیعت
کنند بود همان افرادی که نزد علی علیه السلام تجمع کرده بودند، لذا عمر را به
دنبال آن ها فرستاد عمر سر رسید آنان را صدا کرد، ولى آن ها اعتنایى نکرده و از
خانه خارج نشدند. عمر هیزم خواست و گفت:
و الذى نفس عمر بیده لتخرجنّ او لاحرقنّها على من فیها.
به همان خدایى که جان عمر در دست اوست، سوگند یاد مى کنم که
بیرون بیایید و گرنه خانه را با کسانى که در آن هستند آتش خواهم زد. به عمر گفتند:
اى اباحفص! فاطمه علیهاالسلام در این خانه است. عمر پاسخ داد: باشد!!!
در روایت دیگری آمده است: عمر با عده زیادی از انصار و
افراد کمی از مهاجرین درب خانه حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها آمده بود.
«ابن قتیبه» مى افزاید:
…فاطمه علیها السلام چون صداى آن ها را شنید، با صداى بلند
ندا کرد:
یا ابت یا رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم ماذا لقینا
بعدک من ابن الخطاب و ابن ابى قحافه…
الامامة و السیاسة، ابن قتیبه، ج۱، ص ۳۰٫
اى پدر! اى رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم! ما پس از
تو چه (ظلم ها) که از (عمر) بن خطاب و (ابوبکر) ابن ابى قحافه دیدیم…
انتساب کتاب الإمامة والسیاسة به ابن قتیبه:
برخی از وهابیون، در انتساب کتاب الإمامة والسیاسة به ابن
قتیبه اشکال می کنند و از این طریق می خواهند روایاتی را که وی در کتابش آورده و
حقایقی را که آشکار کرده است، از اعتبار بیندازند. که در جواب می گوییم:
اولاً: این کتاب بارها با نام مؤلف آن «ابن قتیبه دینورى»
در مصر و سایر کشورها چاپ شده و حتی چندین نسخه خطى از این کتاب در سراسر دنیا؛ از
جمله در کتابخانه هاى مصر، پاریس، لندن، ترکیه و هند موجود است؛
ثانیاً: بسیارى از علماى اهل سنت؛ حتی از علماء و بزرگان
معاصر آن ها، به تألیف این کتاب و صحت انتساب آن به ابن قتیبه تصریح داشته و در
نقل روایات تاریخى به آن استناد کرده اند. ما به جهت اختصار به اسامی چند تن از
بزرگان اهل سنت اشاره می کنیم:
• ۱٫ ابن حجر هیثمى در کتاب تطهیر الجنان و اللسان. تطهیر الجنان و
اللسان، ابن حجر هیثمى، ص۷۲٫
• ۲٫ ابن عربى متوفاى ۵۴۳ هـ در کتاب «العواصم من القواصم» ضمن نقل
مطالبى از این کتاب به صحت انتساب آن به «ابن قتیبه» تصریح دارد. العواصم من
القواصم، ابن عربى، ص ۲۴۸٫
• ۳٫ نجم الدین عمر بن محمد مکى مشهور به «ابن فهد» در کتاب «اتحاف
الورى باخبار ام القرى» در ذکر حوادث سال ۹۳ هـ مى نویسد:
و قال ابومحمد عبدالله بن مسلم ابن قتیبة فی کتاب الامامة و
السیاسة…» اتحاف الورى باخبار ام القرى، ابن فهد، حوادث سال ۹۳ ه.ق.
و سپس حکایت دستگیرى «سعیدبن جبیر» را به نقل از آن کتاب
ذکر مى کند.
• ۴٫ قاضى ابوعبدالله تنوزى معروف به «ابن شباط» در کتاب «الصلة
السمطیه». الصلة السمطیه، ابن شباط، فصل دوم، باب ۳۴٫
• ۵٫ تقى الدین فاسى مکى در کتاب «العقد الثمین». العقد الثمین، تقى
الدین فاسى مکى، ج ۶، ص۷۲٫
• ۶٫ شاه سلامة الله در کتاب «معرکة آراء». معرکة الآراء، شاه سلامة
الله، ص ۱۲۶٫
• ۷٫ جرجى زیدان در کتاب «تاریخ آداب اللغة العربیة» مى نویسد:
الامامة و السیاسة، هو تاریخ الخلافة و شروطها بالنظر الى
طلابها من وفاة النبى الى عهد الامین و المأمون، طبع بمصر سنة ۱۹۰۰ و منه نسخ خطیة
فی مکتبات باریس و لندن. تاریخ آداب اللغة العربیة، جرجى زیدان، ج۲، ص۱۷۱٫
• ۸٫ فرید وجدى در کتاب «دایرة المعارف القرن العشرین» مى نویسد:
اورد العلامة الدینورى فی کتابه الامامة و السیاسة…
دایرة المعارف القرن العشرین، فرید وجدى، ج۲، ص۷۵۴٫
و باز در جایى دیگر مى نویسد:
… کتاب الامامة و السیاسة لابى محمد عبدالله بن مسلم
الدینورى المتوفى سنة ۲۷۰ ه. همان، ص۷۴۹٫
ثالثاً: عده اى از بزرگان اهل سنت علیرغم قبول صحت انتساب
این کتاب به «ابن قتیبه» و تأیید حقایق تلخ و ناگوارى که در آن از تاریخ صدر اسلام
نقل شده، بر او ایراد گرفته اند که چرا وى به وظیفه پرده پوشى و سانسور حقایق و
تحریف تاریخ عمل نکرده است! آن ها اظهار داشته اند که او نیز هم چون دیگران مى بایست
از نقل این حقایق خوددارى مى کرد!!!
ابن عربى در کتاب العواصم من القواصم اظهار مى دارد:
و من اشد شیئ على الناس جاهل عاقل او مبتدع محتال. فاما
الجاهل فهو ابن قتیبة فلم یبق و لم یذر للصحابة رسماً فی کتاب الامامة و السیاسة
ان صحّ عنه جمیع ما فیه. العواصم من القواصم، ابن عربى، ص ۲۴۸٫
از سخت ترین و ناگوارترین امور در جامعه، یکى اندیشمند
ناآگاه و دیگرى بدعت گذار حیله گر است؛ اما اندیشمند ناآگاه هم چون ابن قتیبه است
که در کتاب «الامامة و السیاسة» رسم پرده پوشى را در مورد صحابه مراعات نکرده؛
البته اگر نسبت همه کتاب به او صحیح باشد (و از پسرش نباشد، که در این صورت اشکال
بر پسر او وارد است، زیرا بسیاری از روایات از پسر او نقل شده است).
البته روایت پسر او از او اشکالی ندارد، زیرا در کتاب احمد
بن حنبل بیشتر روایات را پسر او از وی نقل می کند.
شایان ذکر است که اهل سنت معتقدند بر مورخان و محدثان واجب
است تا در هنگام مواجهه با اخبار مربوط به رفتارهاى سوء صحابه سکوت، کتمان و پرده
پوشى کنند.
ابن حجر هیثمی می نویسد:
صرح ائمتنا و غیرهم فی الاصول بأنه یجب الامساک عمّا شجر
بین الصحابة.
پیشوایان ما و دیگر فِرَق تصریح دارند که بر همگان واجب است
تا از نقل مشاجرات و درگیری هاى میان صحابه اجتناب کنند.
وقتى خوددارى از نقل مشاجرات صحابه واجب باشد، اجتناب از
نقل ظلم ها و تعدیات و صدماتى که به حضرت على علیه السلام، صدیقه شهیده و سایر اهل
بیت علیهم السلام روا داشته اند در نزد آن ها به طریق اولى واجب است.
ابن حجر هیثمى سپس در مورد «ابن قتیبه» و کتابش اظهار مى
دارد:
…مع تألیف صدرت من بعض المحدثین کابن قتیبه مع جلالته
القاضیه بأنه کان ینبغى له ان لایذکر تلک الظواهر، فإن أبى الاّ أن یذکرها فلیبین
جریان ها على قواعد اهل السنة… الصواعق المحرقة، ص ۹۳٫
نظر به کتاب هایى که بعضى از محدثان والامقام همانند ابن
قتیبه در حوادث صدر اسلام نوشته اند، شایسته این بود که وى از ذکر جزییات حوادث
اجتناب مى نمود، و چنان چه ناچار از نقل آن ها بوده، مى بایست جریان این حوادث را
مطابق قواعد اهل سنت تعدیل و تبیین مى نمود.
ابن حجر، حتى سکوت و اجتناب را هم کافى نمى داند؛ بلکه
توصیه به «تحریف» و «تعدیل» حوادث تاریخى مى کند!
آیا شما از این پیشنهاد و توصیه «ابن حجر» چیزى جز «جواز
تحریف تاریخ» استنباط مى کنید؟
• ۵٫ محمد بن جریر طبری (۳۱۰هـ):
عن زیاد بن کلیب قال: أتى عمر بن الخطاب منزل علىّ وفیه
طلحة والزبیر و رجال من المهاجرین فقال: واللّه لأحرقنّ علیکم أو لتخرجنّ إلى
البیعة»، فخرج علیه الزبیر مصلتاً بالسیف فعثر فسقط السیف من یده فوثبوا علیه
فأخذوه. تاریخ الطبرى، ج ۲، ص ۴۴۳٫
عمر بن خطاب به خانه على آمد در حالى که گروهى از مهاجران
در آن جا گرد آمده بودند. وى رو به آنان کرد و گفت: به خدا سوگند خانه را به آتش
مى کشم مگر این که براى بیعت بیرون بیایید. زبیر از خانه بیرون آمد در حالى که
شمشیر کشیده بود، ناگهان پاى او لغزید و شمشیر از دستش افتاد، در این موقع دیگران
بر او هجوم آوردند و شمشیر را از دست او گرفتند.
بررسی سند روایت:
طبری، روایت را با این سند نقل می کند:
حدثنا ابن حمید، قال: حدثنا جریر، عن مغیرة، عن زیاد بن
کلیب.
حمید بن محمد:
مزی در تهذیب الکمال در ترجمه وی می نویسد:
و قال عبدالله بن أحمد بن حنبل: سمعت أبى یقول: لا یزال بالرى
علم ما دام محمد بن حمید حیا.
عبدالله فرزند احمد بن حنبل می گوید: از پدرم شنیدم که می
گفت: تا زمانی که محمد بن حمید زنده بود، علم در ری باقی بود.
قال عبدالله: حیث قدم علینا محمد بن حمید کان أبى بالعسکر
فلما خرج قدم أبى و جعل أصحابه یسألونه عن ابن حمید، فقال لى: مالهؤلاء یسألونى عن
ابن حمید.
قلت: قدم ها هنا فحدثهم بأحادیث لا یعرفونها. قال لى: کتبت
عنه؟ قلت: نعم کتبت عنه جزءا. قال: اعرض على، فعرضتها علیه، فقال: أما حدیثه عن
ابن المبارک و جریر فهو صحیح، و أما حدیثه عن أهل الرى فهو أعلم.
و نیز می گوید: وقتی که محمد بن حمید به نزد ما آمد، پدرم
در لشکرگاه بود؛ و وقتی که او رفت پدرم به شهر بازگشت؛ پس شاگردان او در مورد ابن
حمید از او سوال کردند؛ پدرم به من گفت: چه شده است که ایشان در مورد ابن حمید از
من سوال می کنند؟
گفتم: به این جا آمده بود و برای ایشان روایاتی نقل کرد که
ایشان تاکنون نشنیده بودند؛ پدرم گفت: از او چیزی نوشته ای؟
پاسخ دادم: آری؛ یک دفتر از او روایت نوشته ام؛ گفت: بیاور
تا آن را ببینم؛ و وقتی دید گفت: روایت او از ابن مبارک و جریر صحیح است؛ و اما
روایت او از اهل ری، خود او داناتر است (من در این زمینه اطلاعی ندارم).
و قال أبوقریش محمد بن جمعة بن خلف الحافظ: قلت لمحمد بن
یحیى الذهلى: ما تقول فى محمد بن حمید؟ قال: ألا ترانى هو ذا أحدث عنه.
…به محمد بن یحیی ذهلی گفتم: نظر تو در مورد ابن حمید چیست؟
پاسخ داد: آیا ندیده ای که من از او روایت می کنم؟
قال: و کنت فى مجلس أبى بکر الصاغانى محمد بن إسحاق، فقال:
حدثنا محمد بن حمید. فقلت: تحدث عن ابن حمید؟ فقال: و ما لى لا أحدث عنه و قد حدث
عنه أحمد بن حنبل و یحیى بن معین.
…در مجلس ابوبکر صاغانی محمد بن اسحاق بودم؛ پس گفت: محمد
بن حمید برای ما روایت کرد که…؛ به او گفتم از ابن حمید روایت می کنی؟ گفت: چه
ایرادی دارد وقتی احمد بن حنبل و یحیی بن معین از او روایت نقل کرده اند؟
و قال أبوبکر بن أبى خیثمة: سئل یحیى بن معین عن محمد بن
حمید الرازى فقال: ثقة. لیس به بأس، رازى کیس.
…از یحیی بن معین در مورد او سوال شد؛ در پاسخ گفت: مورد
اطمینان است و ایرادی در او نیست، زیرک و از اهل ری است.
و قال أبوالعباس بن سعید: سمعت جعفر بن أبى عثمان الطیالسى
یقول: ابن حمید ثقة، کتب عنه یحیى و روى عنه من یقول فیه هو أکبر منهم. تهذیب
الکمال، ج ۲۵، ص ۱۰۰٫
…از جعفر بن عثمان طیالسی شنیدم که می گفت: ابن حمید مورد
اطمینان است؛ یحیی از او روایت کرده است و کسی از او روایت کرده است که از مشهور
است از همه ایشان (روات) بزرگتر است (احمد بن حنبل).
جریر بن عبدالحمید بن قرط الضبی:
وی از راویان صحیح بخاری و مسلم است و در وثاقت وی شک و
شبههای نیست. مزی در تهذیب الکمال در ترجمه وی می نویسد:
و قال محمد بن سعد: کان ثقة کثیر العلم، یرحل إلیه.
و قال محمد بن عبدالله بن عمار الموصلى: حجة کانت کتبه
صحاحا. تهذیب الکمال، ج ۴، ص ۵۴۴٫
محمد بن سعد: او مورد اطمینان و دارای علم زیادی بود که
مردم به سوی او سفر می کردند.
…او حجت بود و همه کتاب هایش صحیح.
مغیرة بن مقسم ضبی:
وی نیز از راویان بخاری و مسلم است. مزی در تهذیب الکمال
درباره وی می گوید:
عن أبى بکر بن عیاش: ما رأیت أحدا أفقه من مغیرة، فلزمته.
و قال أحمد بن سعد بن أبى مریم، عن یحیى بن معین: ثقة،
مأمون.
قال عبدالرحمن بن أبى حاتم: سألت أبى، فقلت: مغیرة عن
الشعبى أحب إلیک أم ابن شبرمة عن الشعبى؟ فقال: جمیعا ثقتان.
و قال النسائى: مغیرة ثقة. تهذیب الکمال، ج۲۸، ص۴۰۰٫
ابوبکر عیاش: کسی را داناتر از مغیره ندیدم که بخواهم با او
همراه شوم.
یحیی بن معین: او مورد اطمینان و امین است.
ابن ابی حاتم: از پدرم سوال کردم که آیا روایت مغیره از
شعبی برای تو دوست داشتنی تر است یا روایت شبرمه از شعبی؟ گفت: هر دو مورد
اطمینانند.
نسایی: مغیره مورد اطمینان است.
زیاد بن کلیب:
وی نیز از راویان صحیح مسلم، ترمذی و… است. مزی در تهذیب
الکمال در ترجمه وی می گوید:
قال أحمد بن عبدالله العجلى: کان ثقة فى الحدیث، قدیم الموت.
و قال النسائى: ثقة.
و قال ابن حبان: کان من الحفاظ المتقنین، مات سنة تسع عشرة
و مئة. تهذیب الکمال، ج ۹، ص۵۰۶٫
عجلی: او در روایت مورد اطمینان بود ولی زود از دنیا رفت.
نسایی: او مورد اطمینان است.
ابن حبان: او از حافظان ثابت قدم بود، در سال ۱۰۹ از دنیا
رفت.
عبدالفتاح عبدالمقصود:
این دانشمند خبیر و شهیر مصری، داستان دربارِ هجوم به خانه
وحی را در دو مورد از کتاب خود آورده است که ما به آن ها اشاره می کنیم:
إنّ عمر قال: والذی نفسی بیده، لیخرجنَّ أو لأخرقنّها علی
من فیها…! قالت له طائفة خافت الله ورعت الرسول فی عقبة: یا أبا حفص! إن فیها
فاطمة…! فصاح لا یبالی: و إن…! واقترب وقوع الباب، ثم ضربه واقتحمه… وبدا له علیّ…
ورنّ حینذاک صوت الزهراء عند مدخل الدار… فإن هی إلاّ رنة استغاثة أطلقتها: یا أبت
رسول الله… تستعدی بها الراقد بقربها فی رضوان ربّه علی عسف صاحبه، حتی تبدّل
العاتی المدل غیر إهابه، فتبدّد علی الأثر جبروته، وذاب عنفه وعنفوانه، و ودّ من
خزی لو یخرَّ صعقاً تبتلعه مواطئ قدمیه ارتداد هدبه الیه…
و عند ما نکص الجمع، وراح یفرّ کنوافر الظباء المفزوعة أمام
صیحة الزهراء، کان علیّ یقلّب عینیه من حسرة وقد غاض حلمه، وثقل همّه، وتضبضت
أصابع یمینه علی مقبض سیفه کهمّ من غیظه أن تغوض فیه…
الإمام علی بن أبی طالب، عبدالفتاح عبدالمقصود، ج ۴، ص
۲۷۴-۲۷۷ و ج ۱، ص ۱۹۲-۱۹۳٫
عمر گفت: قسم به کسی که جان عمر در دست او است، بیرون
بیایید و الا خانه را بر سر ساکنانش به آتش می کشم! گروهی که از خدا می ترسیدند
و حرمت پیامبر را در نسل او نگه می داشتند، گفتند: ای أبا حفص! فاطمه در این خانه
است. و او بی پروا فریاد زد: باشد! عمر نزدیک آمد و در زد، سپس با مشت و لگد در
کوبید تا به زور وارد شود، علی علیه السلام پیدا شد.
صدای ناله زهرا در آستانه خدا بلند شد. آن صدا، طنین
استغاثهای بود که دختر پیامبر سر داده و می گفت: پدر! ای رسول خدا…
می خواست از دست ظلم یکی از اصحابش او را که در نزدیکی وی
در رضوان پروردگارش خفته بود، برگرداند، تا که سرکش گردن فراز بی پروا را به جای
خود نشاند و جبروتش را زایل سازد و شدّت عمل و سختگیریش را نابود کند و آرزو می
کرد قبل از این که چشمش به وی بیفتد، صاعقهای نازل شده او را دریابد.
وقتی جمعیت برگشت و عمر می خواست هم چون آهوان رمیده، از
برابر صیحه زهراء فرار کند، علی از شدت تأثیر و حسرت با گلوی بغض گرفته و اندوهی
گران، چشمش را در میان آنان می گردانید و انگشتان خود را بر قبضه شمشیر فشار می
داد و می خواست از شدت خشم در آن فرو رود.
و باز در همان کتاب می نویسد:
و هل علی السنة الناس عقال یمنعها أن تروی قصة حطب أمر به
ابن خطاب فأحاط بدار فاطمة، و فیها علی و صحبه، لیکون عدة الاقناع أو عدة الایقاع؟
علی أنّ هذه الأحایث جمیعها و معها الخطط المدبرة أو
المرتجلة کانت کمثل الزبد، أسرع إلی ذهاب و معها دفعة إبن الخطاب!
أقبل الرجل، محنقاً مندلع الثورة، علی دار علی و قد ظاهره
معاونوه و من جاء بهم فاقتحموها أو شکوا علی الإقتحام.
فاذا وجه کوجه رسول الله یبدو بالباب ـ حائلا من حزن، علی
قسماته خطوط آلام و فی عینیه لمعات دمع، و فوق جبینه عبسة غضب فائر و حنق ثائر…
و توقف عمر من خشیته و راحت دفعته شعاعا. توقف خلفه ـ امام
الباب ـ صحبه الذین جاء بهم، إذا رأوا حیالهم صورة الرسول تطالعهم من خلال وجه
حبیبته الزهراء. و غضوا الأبصار، من خزی أو من استحیاء؛ ثم ولت عنهم عزمات القلوب
و هم یشهدون فاطمة تتحرک کالخیال، وئیدا وئیدا، بخطولت المحزونة الثکلی، فتقترب من
ناحیة قبر أبیها… و شخصت منهم الأنظار و أرهفت الأسماع الیها، و هی ترفع صوتها
الرقیق الحزین النبرات تهتف بمحمد الثلوی بقربها تنادیه باکیة مریر البکاء:
«یا أبت رسول الله… یا أبت رسول الله…»
فکأنما زلزلت الأرض تحت هذا الجمع الباغی، من رهبة النداء.
و راحت الزهراء و هی تستقبل المثوی الطاهر تستنجد بهذا
الغائب الحاضر:
«یا أبت یا رسول الله… ماذا لقینا بعدک من إبن الخطاب، و
إبن أبی قحافة!؟.
فما ترکت کلماتها إلا قلوبا صدعها الحزن، و عیونا جرت دمعا،
و رجالا ودوا لو استطاعوا أن یشقوا مواطئ أقدامهم، لیذهبوا فی طوایا الثری مغیبین.
المجموعة الکاملة الامام على بن ابیطالب، عبدالفتاح
عبدالمقصود، ترجمه سید محمود طالقانى، ج۱، ص۱۹۰ تا ۱۹۲٫
مگر دهان مردم بسته و بر زبان ها بند است که قصه هیزمی را
که زاده خطاب دستور داده بود که در درب خانه فاطمه جمع کنند بازگو نکنند؟!
آری زاده خطاب دور خانه را که علی و اصحابش در آن بودند
محاصره کرد تا بدین وسیله آنان را قانع سازد یا بی محابا بتازند!
همه این داستان ها با نقشهای از پیش طرح شده یا ناگهانی
پیش آمد. مانند کفی روی موج ظاهر شد و اندکی نپائید که همراه جوش و خروش عمر از
میان رفت!… این مرد خشمگین و خروشان به سوی خانه علی روی آورد و همه همدستانش
دنبال او به راه افتادند و به خانه هجوم آوردند یا نزدیک بود هجوم آورند، ناگهان
چهره ای چون چهره رسول خدا میان در آشکار شد ـ چهره ای که پرده اندوه آن را گرفته
آثار رنج و مصیبت بر آن آشکار است، در چشم هایش قطرات اشک می درخشد و بر پیشانش
گرفتگی غضب هویدا بود… عمر به جای خود خشک شد و آن جوش و خروشش چون موج از میان
رفت، همراهانش که دنبالش به راه افتاده بودند پشت سرش در مقابل در بُهت زده
ایستادند، زیرا روی رسول خدا را از خلال روی حبیبه اش زهرا سلام الله علیها دیدند،
سرها از شرمندگی و حیا به زیر آمد و چشم ها پوشیده شد، دیگر تاب از دل ها رفت همین
که دیدند فاطمه مانند سایه ای حرکت کرد و با قدم های حزن زده لرزان اندک اندک به
سوی قبر پدر نزدیک شد… چشم ها و گوش ها متوجه او گردید، ناله اش بلند شد باران اشک
می ریخت و با سوز جگر پی در پی پدرش را صدا می زد
«بابا ای رسول خدا… ای بابا رسول خدا!…»
گویا از تکان این صدا زمین زیر پای آن گروه ستم پیشه به
لرزه درآمد… باز زهرا نزدیک تر رفت و به آن تربت پاک روی آورد و همی به آن غایب
حاضر استغاثه می کرد:
«بابا ای رسول خدا… پس از تو از دست زاده خطاب و زاده ابی
قحافة چه بر سر ما آمد!» دیگر دلی نماند که نلرزد و چشمی نماند که اشک نریزد، آن
مردم آرزو می کردند که زمین شکافته شود و در میان خود پنهان شان سازد.
ترجمه برگرفته شده از کتاب علی بن ابی طالب تاریخ تحلیلی
نیم قرن اول اسلام ـ ترجمه المجموعة الکاملة الامام على بن ابیطالب، عبدالفتاح
عبدالمقصود ـ مترجم سید محمود طالقانى، ج ۱، ص ۳۲۶ تا ۳۲۸، چاپ سوم، چاپ خانه افست
حیدری.
ترجمه کوتاه از عبدالفتاح عبدالمقصود:
عبدالفتاح عبدالمقصود، از دانشمندان سنى مذهب و نویسندگان
برجسته مصر به حساب مى آید که به هر دو لغت فصیح عربى و زبان عامیانه شعر سروده
است. در سال ۱۹۱۲ میلادى در اسکندریه مصر متولد شد. او تحصیلات دانشگاهى اش را در
رشته تاریخ اسلامى در مصر انجام داد. مدتى رییس دفتر معاون رییس جمهورى (حسن
ابراهیم) و مدیر کتابخانه نخست وزیرى مصر بود و همچنین مؤسس و عضو هیأت تحریریه مجله
«الحدیث» در اسکندریه شد و در نهایت رییس دفتر نخست وزیر مصر (محمد صدقى سلیمان)
گردید.
همچنین وى از جمله مؤلفین کتاب هاى درسى رشته تاریخ و
جغرافیا و علوم اجتماعى در مصر بوده است. علاوه بر این ها وى داراى تألیفات متعددى
است که از جمله مى توان کتاب هاى «ابناءنا مع الرسول»، «یوم کیوم عثمان»، «صلیبیه
الى الأبد»، «الزهراء ام ابیها»، «الامام على بن ابى طالب»، «السقیفة و الخلافة»
و… نام برد.
بزرگترین و مهمترین اثر وى همان کتاب «الامام على بن
ابیطالب» در ۹ جلد مى باشد که آن را در مدت سى سال نگاشته است. در این کتاب وى
بابصیرت و ژرف نگرى خاص، درهاى نوینى از تحقیق را در تاریخ تحلیلى اسلام گشوده و
بسیارى از پرده هاى ابهام را از میان برداشته است.
او با شهامتى بزرگ و ستودنى که شایسته هر محقق آزاداندیش
است، تاریخ و شخصیت هاى آن را از درون هاله تقدیس و تنزیه که جز به بهاى حق پوشى
فراهم نشده بیرون آورد و در معرض نقد و تحلیل و استنتاج قرار داد، و در عین پای
بندى به مذهب اهل سنت توانست با غلبه بر تعصبات و تعلقات گمراه کننده رایج در طى
تحقیق و پژوهش سى ساله اش صادقانه جانب انصاف را رعایت کرده به تحلیل علمى تاریخ
نیم قرن نخستین اسلامى بپردازد.
او در قسمتى از نامه اش در مورد ترجمه فارسى این کتاب مى
نویسد:
این ترجمه وسیله خیرى براى نزدیک ساختن مذاهب اسلامى (شیعه
و سنى) به یکدیگر خواهد گشت، چه شیعه برخلاف تصورش خواهد دانست که شخصى سنى مانند
من درباره امام على علیه السلام در کتاب خود چنین انصافى روا داشته است.
پشیمانی ابوبکر در آخرین روزهای زندگی:
معمولاً هر شخصی در آخرین روزهای زندگیش و هنگامی که احساس
می کند مرگ به او نزدیک شده است، مهمترین سخنان خود را گفته و اساسی ترین سفارش
ها را می کند.
ابن أبی قحافه نیز در آخرین روزهای عمرش، سخنانی گفته است
که شنیدن آن ها واقعیت های بسیاری را آشکار می کند؛ هر چند که او حتی در این جا
نیز از گفتن تمام حقایق خودداری کرده است؛ اما همین اندازهاش نیز برای اثبات
بسیاری از مسائل کفایت می کند.
وی در آخرین روزهای عمرش، اعتراف می کند که دستور هجوم به
خانه صدیقه طاهره را صادر کرده است. تعدادی از علمای اهل سنت؛ از جمله شمس الدین
ذهبی (۷۴۸هـ) در تاریخ الإسلام، در تاریخ زندگی ابوبکر، محمد بن جریر طبری در
تاریخش، ابن قتیبه دینوری در الإمامة والسیاسة، ابن عساکر در تاریخ مدینه دمشق و…
چنین می نویسند:
عبدالرحمن بن عوف در بیماری ابوبکر بر او وارد شد و بر وی
سلام کرد، پس از گفتگویی، ابوبکر به او چنین گفت:
أما إنی لا آسى على شیء إلا على ثلاث فعلتهن، وثلاث لم
أفعلهن، وثلاث وددت أنی سألت رسول الله صلى الله علیه وسلم عنهن: وددت أنی لم أکن
کشفت بیت فاطمة وأن أغلق علی الحرب.
تاریخ الإسلام، ج ۳، ص ۱۱۸ و تاریخ الطبری، ج ۲، ص ۶۱۹، ج ۳
ص ۴۳۰ ط دارالمعارف بمصر و الامامة والسیاسة – ابن قتیبة الدینوری، تحقیق الزینی –
ج ۱ – ص ۲۴ و تاریخ مدینة دمشق – ابن عساکر – ج ۳۰ – ص ۴۲۲ و شرح نهج البلاغة –
ابن أبی الحدید – ج ۲ – ص ۴۶ – ۴۷ و المعجم الکبیر – الطبرانی – ج ۱ – ص ۶۲ و مجمع
الزوائد – الهیثمی – ج ۵ – ص ۲۰۲ – ۲۰۳ و مروج الذهب، مسعودی شافعی، ج۱، ص۲۹۰ و
میزان الاعتدال – الذهبی – ج ۳ – ص ۱۰۹ و لسان المیزان – ابن حجر – ج ۴ – ص ۱۸۹ و
کنز العمال، المتقی الهندی، ج ۵، ص۶۳۱ و…
من به چیزی تأسف نمی خورم، مگر بر سه چیز که انجام دادم و
سه چیزی که انجام ندادم و سه چیزی که کاش از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم
می پرسیدم: دوست داشتم خانه فاطمه را هتک حرمت نمی کردم هر چند برای جنگ بسته
شده شود…
جالب این است که برخی از علمای اهل سنت، به خاطر حفظ آبروی
ابوبکر، روایت را این گونه تحریف می کند:
أما إنی ما آسى إلا على ثلاث فعلتهن، وثلاث لم أفعلهن،
وثلاث لم أسأل عنهن رسول الله صلى الله علیه و سلم. وددت أنى لم أفعل کذا، لخلة
ذکرها. قال أبوعبید: لا أرید ذکرها.
قال: ووددت أنی یوم سقیفة…
معجم ما استعجم – البکری الأندلسی – ج ۳ – ص ۱۰۷۶ – ۱۰۷۷٫
آگاه باشید که من بر سه چیز که انجام دادم غصه می خورم؛ و
سه چیز که انجام نداده ام، و سه چیز که دوست داشتم آن را از رسول خدا می پرسیدم.
دوست داشتم که من فلان کار را نمی کردم!!! به علتی که آن را
ذکر کرد؛ ابوعبیده می گوید: من نمی خواهم بگویم ابوبکر چه گفت (ولی می دانم)…
تصحیح ضیاء المقدسی:
ضیاء المقدسی که ذهبی در تذکرة الحفاظ، ج۴، ص۱۴۰۵ و ۱۴۰۶،
از وی با عناوین الإمام العالم الحافظ الحجة، محدث الشام، شیخ السنة، جبلاً ثقة
دیّناً زاهداً ورعا عالماً بالرجال، یاد می کند، این روایت را تصحیح کرده و می
گوید:
هذا حدیث حسن عن أبی بکر.
الأحادیث المختارة، ج۱۰، ص۸۸-۹۰٫
این روایتی نیکوست از ابوبکر.
توثیق علوان بن داود البجلی:
ابن حجر عسقلانی و شمس الدین ذهبی، بعد از نقل روایت
پشیمانی ابوبکر، اشکال سندی کرده و می گویند: علوان بن داود البجلی منکر الحدیث
بوده است. ما در این جا به چند جواب اکتفاء می کنیم:
ابن حبان او را توثیق کرده است:
ابن حبّان، در کتاب الثقات، ج۸، ص۵۲۶ وی را توثیق کرده است
که این خود بهترین دلیل بر وثاقت این شخص است.
توضیحی پیرامون شخصیت ابن حبان و متشدد بودن وی:
ممکن است کسی اشکال کند که ابن حبان از متساهلین بوده است و
دقت لازم را در توثیق روات به خرج نداده است که این اشکال با چند دلیل مردود است:
• الف: ابن حبان سرچشمه شناخت ثقات:
خود ذهبی در کتاب الموقظة، ص۷۹ می گوید:
ینبوع معرفة الثقات، تاریخ البخاری، وابن أبی حاتم و إبن
حبان.
سرچشمه شناخت افراد مورد اطمینان کتاب تاریخ بخاری و ابن
ابی حاتم و ابن حبان است.
در حقیقت ذهبی می خواهد بگوید که اگر می خواهید افراد
ضعیف را از ثقه تشخیص دهید، من شما را راهنمایی می کنم که به کسانی هم چون ابن
حبان مراجعه کنید؛ چرا که او سرچشمه شناخت ثقات است.
این نشان می دهد که ابن حبان از نظر علمی در جایگاه رفیعی
قرار دارد.
• ب: ابن حبان از متشددین است:
بر خلاف آن چه برخی ادعا کردهاند، ابن حبان، مشهور به سخت
گیری در توثیق است. خود ذهبی در میزان الإعتدال درباره او می گوید:
ابن حبان ربما قصب الثقة حتی کأنه لا یدری ما یخرج من رأسه.
میزان الإعتدال، ج۱، ص۲۷۴، ترجمه افلج بن یزید.
ابن حبان گاهی آن قدر به شخص مورد اطمینان اشکال می گیرد،
انگار که نمی داند این چه حرف هایی است که در مورد او می زند!!!
و نیز سیوطی در تدریب الراوی به نقل از ابن حازم، در جواب
این مطلب که ابن حبان از متساهلین است، می گوید:
و ما ذکر من تساهل ابن حبان لیس بصحیح فإن غایته أنه یسمی
الحسن صحیحا فإن کانت نسبته إلى التساهل باعتبار وجدان الحسن فی کتابه فهی مشاحة
فی الاصطلاح وإن کانت باعتبار خفة شروطه فإنه یخرج فی الصحیح ما کان راویه ثقة غیر
مدلس… ولأجل هذا ربما اعترض علیه فی جعلهم ثقات من لم یعرف حاله ولا عتراض علیه
فإنه لا مشاحة فی ذلک. تدریب الراوی، ج۱، ص۱۰۸٫
آن چه که در مورد تساهل ابن حبان گفته شده است، درست نیست؛
زیرا نهایت چیزی که گفته شده است آن است که وی روایت حسن را صحیح می شمارد؛
اگر مقصود از تساهل وی این باشد که در کتاب او روایات حسن
یافت شده است، این تنها اشکال در اصطلاح ابن حبان است (و نه به خود وی) و اگر از
این جهت به او اشکال شود که او شرط صحت را سبک گرفته است؛ زیرا او در کتاب صحیح
خویش از راویان مورد اطمینان غیر مدلس روایت کرده است (و شرط بخاری و مسلم در مورد
ملاقات و یا احتمال آن را مد نظر قرار نداده است) به این علت عده ای به او اشکال
کرده اند که او کسی را که مجهول است توثیق کرده است!!!؛ اما بر او اشکالی نیست
(نظر او درست است)؛ زیرا این کار وی سبب اشکال بر او نمی شود.
هر منکر الحدیثی، ضعیف نیست:
این که هر منکر الحدیثی ضعیف نیز باشد، قابل قبول نیست؛ چرا
که این اصطلاح را درباره بسیاری از ثقات نیز به کار بردهاند.
ابن حجر عسقلانی در لسان المیزان در ترجمه حسین بن فضل
البجلی می گوید:
فلو کان کل من روى شیئاً منکراً استحق أن یذکر فی الضعفاء
لما سلم من المحدثین أحد. لسان المیزان، ج ۲، ص ۳۰۸٫
اگر بخواهیم هر کسی که روایت منکری را نقل کرده است، در
ضعفا بیاوریم هیچ یک از روایت کنندگان سالم نخواهد ماند.
و ذهبی در میزان الإعتدال در ترجمه احمد بن عتاب المروزی می
گوید:
ما کل من روی المناکیر یضعّف. میزان الإعتدال، ج ۱، ص ۱۱۸٫
هر کسی که روایت منکر نقل کند تضعیف نمی شود.
بخاری، از منکر الحدیث، روایت نقل کرده است:
محمد بن اسماعیل بخاری در صحیح ترین کتاب اهل سنت بعد از
قرآن، روایات بسیاری را از کسانی نقل کرده است که همان اشخاص از کسانی هستند که
اصطلاح «منکر الحدیث» درباره آن به کار برده شده است. این عده، بیش از آن است که
بتوان همه را در این جا ذکر کرد؛ اما به اختصار به چند نمونه اشاره می کنیم:
• ۱٫ حسان بن حسان: ابن أبی حاتم درباره او می گوید:
منکر الحدیث.
و ابن حجر می گوید:
روی عنه البخاری. مقدمه فتح الباری، ص۳۹۴٫
• ۲٫ احمد بن شبیب بن سعید الحبطی: ابوالفتح الأزدی درباره او می گوید:
منکر الحدیث غیر مرضی، روی عنه البخاری. مقدمه فتح الباری،
ص ۳۸۳٫
منکر الحدیث است و مقبول نیست!!! اما بخاری از او روایت نقل
کرده است.
• ۳٫ عبدالرحمن بن شریح المغافری: ابن سعد درباره او می گوید:
منکر الحدیث. طبقات ابن سعد، ج ۷، ص ۵۱۶٫
ولی در عین حال بخاری از وی روایت نقل کرده است. مقدمه فتح
الباری، ص ۴۱۶٫
• ۴٫ داود بن حصین المدنی: ساجی درباره او می گوید:
منکر الحدیث متهم برأی الخوارج
با این حال بخاری از وی در صحیحش روایت نقل می کند. مقدمه
فتح الباری، ص ۳۹۹٫
در نتیجه، روایت از نظر سندی هیچ مشکلی ندارد و «منکر
الحدیث» بودن علوان بن داود، ضرری به صحت روایت نمی زند.
منابع شیعه
درباره شهادت صدیقه شهیده، روایات فراوانی در کتاب های شیعه
وجود دارد که حتی می توان در این باره ادعای تواتر کرد، ما در این جا به جهت
اختصار فقط به دو روایت اشاره می کنیم:
«سلیم بن قیس» به نقل از «سلمان فارسى» آورده است:
فقالت فاطمة علیها السلام: یا عمر، ما لنا ولک؟ فقال: افتحی
الباب وإلا أحرقنا علیکم بیتکم. فقالت: (یا عمر، أما تتقی الله تدخل على بیتی)؟
فأبى أن ینصرف. ودعا عمر بالنار فأضرمها فی الباب ثم دفعه فدخل. کتاب سلیم بن قیس،
تحقیق اسماعیل انصارى، ص ۱۵۰٫
…حضرت زهرا علیهاالسلام فرمود: اى عمر، ما را با تو چه کار
است؟ جواب داد: در را باز کن و گرنه خانه تان را به آتش مى کشیم! فرمود: اى عمر،
از خدا نمى ترسى که به خانه من وارد مى شوى؟! ولى عمر ابا کرد از این که برگردد.
عمر آتش طلبید و آن را بر در خانه شعله ور ساخت و سپس در را فشار داد و باز کرد و
داخل شد…
مرحوم کلینی در کافی می نویسد:
مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنِ الْعَمْرَکِیِّ بْنِ عَلِیٍّ
عَنْ عَلِیِّ بْنِ جَعْفَرٍ عَنْ أَخِیهِ أَبِی الْحَسَنِ علیه السلام قَالَ:
إِنَّ فَاطِمَةَ علیهاالسلام صِدِّیقَةٌ شَهِیدَةٌ… الکافی، الشیخ الکلینی ، ج۱،
ص ۴۵۸، باب مولد الزهراء فاطمه علیهاالسلام، ج ۲٫
ترجمه روایت:
• ۱٫ محمد بن یحیی، شیخ مرحوم کلینی رضوان الله علیهما:
مرحوم نجاشی درباره وی می فرماید:
محمد بن یحیى أبوجعفر العطار القمی، شیخ أصحابنا فی زمانه،
ثقة، عین، کثیر الحدیث، له کتب. رجال النجاشی، النجاشی، ص ۳۵۳٫
• ۲٫ العمرکی بن علی:
مرحوم نجاشی درباره وی می گوید:
العمرکی بن علی أبومحمد البوفکی وبوفک قریة من قرى نیشابور.
شیخ من أصحابنا، ثقة، روى عنه شیوخ أصحابنا. رجال النجاشی، النجاشی، ص ۳۰۳٫
• ۳٫ علی بن جعفر:
شیخ طوسی درباره وی می فرماید:
علی بن جعفر، أخو موسى بن جعفر بن محمد بن علی بن الحسین بن
علی بن أبی طالب علیهم السلام، جلیل القدر، ثقة. الفهرست، الشیخ الطوسی، ص ۱۵۱٫