دو اصل از اصول دین به نام های «عدل » و «امامت » به عنوان «اصول مذهب » از ویژگیهای مذهب شیعه است هم چنانکه خصوص عدل از ویژگیهای گروهی از اهل سنت، به نام معتزله است که منقرض شده اند به شمار می رود. (1)
در این بخش پیرامون موضوع امامت از نظر قرآن بحث می نمائیم فزون از این حد مربوط به کتابهای عقائد است که در این باره به صورت گسترده سخن گفته شده است.
دو دیدگاه در مساله خلافت
در مساله خلافت پس از رحلت رسول گرامی اسلام(ص) دو دیدگاه متفاوت وجود دارد: یکی از آن اهل سنت و دیگری از آن شیعه است. هر دو گروه معتقدند که خلیفه پس از پیامبر، کسی است که زمام امور را باید به دست بگیرد، و به تنظیم امور بپردازد، ولی در قلمرو کار او، کاملا دو نظر مختلف وجود دارد و همین امر سبب شده که ماهیت خلافت و همچنین شرائط امام، در دو مکتب به دو گونه جلوه کند، اینک ما نخست نظریه اهل سنت را منعکس می کنیم، آنگاه به بیان نظریه شیعه می پردازیم:
خلافت در نظر اهل سنت جزء فروع دین و از شاخه های امر به معروف و نهی از منکر است، «عضدالدین ایجی » می گوید:
«و هی عندنا من الفروع و انما ذکرناها فی علم الکلام تاسیا بمن قبلنا». (2)
«خلافت نزد ما جزء فروع دین است و اگر در «علم کلام » از آن سخن گفتیم، به پیروی از پیشینیان است ».
«سعدالدین تفتازانی » می گوید:
«لا نزاع فی ان مباحث الامامة بعلم الفروع الیق لرجوعها الی ان القیام بالامامة و نصب الامام الموصوف للصفات المخصوصة من فروض الکفایات… و لا خفاء ان ذلک من الاحکام العملیة دون الاعتقادیة ». (3)
«شکی نیست گفتگو درباره امامت به علم فروع شایسته تر است زیرا واقعیت امامت به این برمی گردد که امامی با صفات ویژه ای برای اداره امور از طرف امت منصوب گردد و این که این کار از احکام عملی و فرعی است نه اعتقادی، بر کسی پوشیده نیست ».
درحالی که شیعه امامیه آن را اصلی از اصول می داند، البته نه از اصول دین، بلکه از اصول مذهب و مفاد آن این است که ایمان و کفر به مساله امامت بستگی ندارد، ولی در عین حال تکمیل ایمان و نجات اخروی در گرو اعتقاد به این اصل است.
در این جا باید از نویسندگان اهل سنت دوستانه گله کرد، زیرا هرگاه امامت فردی، پس از رسول خدا جزء فروع دین می باشد، در این صورت نباید اختلاف در خلافت فردی مایه تفسیق و تکفیر گردد جائی که خود اصل حکم جنبه فرعی دارد، موضوع و خلافت خود شخص آن، به نحو شایسته تر جنبه فرعی خواهد داشت، و اختلاف در فروع در میان علماء و دانشمندان فزون از شمارش است.
بنابراین اختلاف در مساله خلافت چه از نظر (حکم نصب امام بر عهده خداست یا امت) و چه از نظر موضوع و متصدی (خلافت از آل علی است یا ابوبکر)، بسان اختلاف در دیگر مسائل فرعی مانند اختلاف در جواز مسح بر جوراب یا کفش یا عمل به قیاس خواهد بود همان طور که اختلاف در دو حکم یاد شده هیچ گاه مایه جنگ و جدال نبوده و همچنین مساله خلافت چه از نظر حکم کلی و چه از نظر متصدی نیز نباید مایه جنگ و جدال شود.
شگفت اینجا است که امام حنبلی ها (4) اعتقاد به خلافت چهار امام را در اعداد مسائل عقیدتی آورده همچنانکه ابوجعفر طحاوی (5) از او پیروی کرده، و پس از این دو،اعتقاد به خلافت خلفا در کتابهای ابوالحسن اشعری (6) و شیخ عبدالقاهر بغدادی (7) در ردیف اصول آمده است.
حقیقت همان است که آن دو متکلم نخست بیان کرده اند و دیگران که آن را جزء اصول آورده اند، از واقعیت امامت غفلت کرده و آن را از اصول شمرده اند و از نظر تاریخی نخستین کسی که با شیطنت خاصی آن را در عداد مسائل عقیدتی قرار داد، «عمروعاص » بود. آنگاه که با «ابو موسی اشعری » در «دومة الجندل » در مساله حکمیت به شور پرداخت و هدف او از قرار دادن خلافت دو خلیفه نخست در شمارش عقاید، تعریض به امام علی بن ابی طالب(ع) بود. (8)
اختلاف در ماهیت خلافت
در گذشته یادآور شدیم که اختلاف در این که خلافت جزء احکام فرعی است یا از اصول است، سبب اختلاف در اهیت خلافت و امامت شده است. امام در نزد اهل سنت شبیه رئیس دولت است که امروزه افراد از راههای گوناگون به چنین مقامی می رسند، گاهی او را مردم انتخاب کرده و گاهی نمایندگان مردم در مجلس شورا و احیانا از طریق کودتای نظامی بر سر کار می آیند، در چنین فرمانروائی شرطی جزء لیاقت و شایستگی برای اداره امور و آگاهی اجمالی از شریعت چیز دیگری لازم نیست، در طول مدت خلافت خلفای اموی و عباسی به عنوان جانشینان پیامبر بر مردم حکومت کردند و برخی فاقد بعضی از این شرائط نیز بودند.
با توجه به این اصل (ماهیت خلافت شبیه رؤسای دولت انتخابی مردم است) در شگفت نخواهید بود که متکلمان بزرگی مانند «باقلانی » و «طحاوی » و «تفتازانی » درباره خلیفه مسلمین سخنی گفته اند که با توجه به ماهیت خلافت نزد آنان، دور از حقیقت نیست.
ابوبکر باقلانی می گوید:
«لا ینخلع الامام بشقة و ظلمة یغصب الاموال، و ضرب الابشار، و تناول النفوس المحرمة و تضییع الحقوق و تعطیل الحدود و لا یجب الخروج علیه بل یجب وعظه و تخویفه و ترک طاعته فی شئ مما یدعوا الیه من معاصی الله ». (9)
«امام با نافرمانی خدا و غصب اموال مردم و زدن چهره ها، و دست درازی به خون های حرام و نابودی حقوق دیگران و عدم اجرای حدود الهی، از مقام و موقعیت خود برکنار نمی شود، بلکه بر امت است که او را نصیحت کند و بترساند و در مورد گناه از او فرمان نبرد».
این سخن تنها سخن ابوبکر باقلانی نیست، بلکه همه افرادی که از آنها نام بردیم، آن را تکرار کرده اند. مثلا تفتازانی می گوید:
«و لا ینعزل الامام بالفسق او بالخروج عن طاعة الله تعالی و الجور(ای الظلم علی عبادالله) لانه قد ظهر الفسق و انتشر الجور من الائمة و الامراء بعد الخلفاء الراشدین والسلف کانوا ینقادون لهم و یقیمون الجمع و الاعیاد باذنهم و لا یرون الخروج علیهم و نقل عن کتب الشافعیة ان القاضی ینعزل بالفسق بخلاف الامام والفرق ان فی انعزاله و وجوب نصب غیره اثارة الفتن لما له من الشوکة بخلاف القاضی ». (10)
«امام از طریق فسق، با بیرون رفتن از طاعت خدا، و یا ستم بر مردم از امامت خود برکنار نمی شود، زیرا در گذشته از امیران و خلفاء فسق و جور دیده شده، ولی پیشینیان دست از بیعت خود برنداشته و مطیع آنان بوده، و نماز جمعه و اعیاد را به اذن آنان برگزار می کردند، و به خود اجازه شورش برخلاف آنان نمی دادند، از کتابهای فقهی شافعیه نقل شده است که اگر قاضی فاسق شد، خود به خود از منصب خویش منعزل می شود، ولی امام با فسق از مقام خود برکنار نمی گردد و نکته آن این است که عزل قاضی و نصب دیگری در جای آن مشکلی پدید نمی آورد، بخلاف عزل امام که مایه فتنه ها است زیرا امام دارای شوکت و عظمت است ».
آنچه که آنان درباره امام می گویند، با توجه به ماهیت امامت، نزد آنان سخن بسیار رواست، زیرا امام در نظر آنان یک سیاستمدار عادی است که امت را در زندگی رهبری می کند و برای اشغال این مقام طریق خاصی نیز معین نشده، حتی با کودتای نظامی نیز حائز این مقام می گردد.
امام از دیدگاه شیعه
اکنون که با ماهیت امامت نزد اهل سنت آشنا شدیم، وقت آن رسیده است که با واقعیت امامت نزد شیعه آشنا گردیم، اگر امام نزد اهل سنت یک فرد سیاستمدار عادی است که وسائل زندگی مردم را تامین و حدود الهی را اجرا می نماید، ولی در نزد شیعه امامیه، امامت بسان نبوت یک منصب الهی است و تفاوت این دو در این است که پیامبر مؤسس دین و طرف وحی الهی است،درحالی که امام فاقد این دو منصب بوده است اما دیگر وظائف پیامبر از نظر دینی و دنیوی بر دوش اوست.
بنابراین، امام علاوه بر این که وسائل زندگی مردم را تامین می کند، و امنیت را برقرار می نماید و حدود الهی را اجرا می کند، به دفاع و جهاد می پردازد -علاوه بر این- امور یاد شده در زیر نیز بر عهده او است:
1 – تفسیر قرآن مجید; قرآنی که بزرگترین و جاودانه ترین معجزه پیامبر و مشعل نورانی مسلمانان تا روز رستاخیز است، همان طور که پیامبر گرامی نیز به تفسیر آن می پرداخت.
2- بیان احکام و موضوعات نورسی که در عصر رسول خدا(ص) وجود نداشته است.
3- دفاع از حریم عقاید و احکام و پاسخ به شبهات و پرسشهای موافق و مخالف
4- مراقبت دین از تحریف و نگهبانی آن از هرگونه انحراف در اصول و فروع.
ناگفته پیداست، قیام به چنین اموری در گرو یک رشته تربیت الهی و تعلیم غیبی است که بتواند وظائف پیامبر را علاوه بر وظائف دنیوی در زمینه معنوی نیز تامین نماید.
این جاست که از نظر شیعه نصب امام بر عهده پیامبر، آن هم به فرمان خداست، زیرا شناسائی چنین فردی در امکان امت نیست و اصولا امامی که در پرتو تربیت های الهی این چهار امر خطیر را بر عهده می گیرد، طبعا معلم او باید او را به مردم معرفی کند، از این جهت شیعه می گوید: امامت «استمرار نبوت » نیست اما استمرار وظائف پیامبر است و باید خدا او را معرفی کند.
سرانجام امامت از نظر شیعه دارای چنین تعریفی است: «رئاسة عامة فی امور الدین والدنیا نیابة عن النبی(ص)».
پی نوشتها:
1) اشاعره و همچنین پیروان احمد بن حنبل «معتزله » را از اهل سنت نمی دانند. ر.ک. بحوث فی الملل والنحل، ج 1، ص 41، ط بیروت.
2) مواقف، ص 395.
3) شرح مقاصد، ج 2، ص 271.
4) مکاتب السنة، ص 49.
5) شرح عقیده طحاوی، ص 471.
6) الابانة فی اصول الدیانة، باب 16، ص 190.
7) الف رق بین الفرق، ص 350.
8) مروج الذهب، ج 2، ص 397.
9) التمهید، ص 181.
10) شرح العقاید النسفیة، ص 185 و186 طبع اسلامبول.