شخصيت زدگي، آفت تشخيص حق از باطل

 

 

از آن جايي كه در نظام موجود هستي، حق و باطل به هم آميخته است تا جايي كه باطل به سبب شرايط و مقتضياتي، بيش تر از حق جلوه گري مي كند، شناخت حق و پيروي از آن براي بيشتر مردم، دشوار و سخت است. از اين دشوارتر، عمل براساس حق و لوازم آن است. از اين رو اهل بصيرت و شناخت حقايق و صالحان و صادقاني كه براساس بصيرت و شناخت خويش عمل كنند، همواره بسيار اندك هستند.

 

شگفت آن كه همگي ما انسانها مدعيان حق و حق خواهي و عمل به آن هستيم و ديگران را متهم به باطل گرايي كرده و با انگ و ننگ حق ستيزي، آنان را از گردونه تاثير اجتماعي، ارزش و ارجمندي بيرون مي رانيم. اين جاست كه تشخيص حق، بسيار سخت مي شود، زيرا حق بودن و حق گرايي به عنوان يك ارزش، حتي اهل فساد و بطلان را به سوي آن مي كشاند تا از آن نمد، كلاهي نيز براي خود بسازند و مردم را با فريب و نيرنگ همراه خود كنند و بهره و سود دنيوي خود را از اين طريق دوچندان برگيرند.

قرآن به عنوان كتاب راهنماي زندگي، به اين مسئله بسيار توجه كرده است؛ زيرا درقرارگاه انسان در زمين، چنان حق و باطل به هم آميخته شده و شبهات چنان در همه تار و پود زندگي نفوذ كرده است كه قدرت تشخيص و انتخاب حق از باطل براي بيشتر مردم باقي نمانده است. از اين رو قرآن بخشي از آموزه هاي خود را به راههاي تشخيص حق از باطل و جداكردن شبهات از محكمات اختصاص داده است. دنياي شبهات و آميختگي حق و باطل حق، نقيض باطل و به معناي وجوب و ثبوت (لسان العرب، ج3، ص255-256، «حقوق») و در اصل به معناي مطابقت و موافقت است. در فرهنگ قرآني اين واژه درمعاني و درموارد مختلف به كار رفته است كه عبارتند از: 1. ايجاد كننده چيزي بر اساس حكمت، 2. شيء ايجادشده براساس حكمت 3-اعتقاد به چيزي آن گونه كه هست؛ 4. فعل و سخني كه به اندازه و به موقع باشد (مفردات الفاظ القرآن الكريم، راغب اصفهاني، ص246، «حق».

وقتي ما سخن از حق مي گوييم، مي تواند همه اين معاني و كاربردهاي پيش گفته باشد ولي بيشتر اوقات، ما آن را درمعناي مطابقت و موافقت با امري به كار مي بريم كه براساس حكمت الهي ايجاد شده است. به اين معنا كه حق را در اموري مي جوييم كه مطابق و موافق با فلسفه و هدف آفرينش باشد هرچند كه آن امر در واقعيت، تحقق خارجي نداشته و علل و عواملي كه از تحقق آن جلوگيري به عمل آورده باشد. از اين رو ما گاه بسياري از واقعيت هاي موجود را به عنوان امري باطل و ضدحق دانسته و به مبارزه با آن مي پردازيم. به عنوان نمونه ظلم و بي عدالتي را هرچند كه واقعيتي اجتماعي و موجود در جامعه بشري است، ولي آن را امري باطل وضدحق دانسته و به مبارزه با آن مي پردازيم تا عدالت و برابري جايگزين شود. عدالت خواهي و ستم ستيزي را به عنوان حق خواهي و باطل ستيزي دانسته و از اين كه خواهان يك امر ارزشي هستيم، از خود و كار خود خوشنود و راضي مي باشيم. اما مشكل به اينجا ختم نمي شود، زيرا تشخيص حق در واقعيت هاي موجود بسيار سخت و دشوار است؛ چون جهان واقعيت ها، پر از امور باطلي است كه گاه آشكارا و به روشني خودنمايي مي كند و دربسياري از اوقات با نمايي از حق جلوه مي كند.

باطل از آن جايي كه در نزد بيشتر مردم مورد انزجار و نفرت است نمي تواند خود را به شكل واقعي و حقيقي اش نشان دهد؛ زيرا فطرت سالم و پاك آدمي، گرايش به كمال دارد و آن را از اموري مي يابد كه متصف به حق مي باشند. از اين رو با هر چيزي كه نمايي از باطل داشته باشد به شدت مخالف و مبارزه مي كنند و اين مبارزه را به عنوان يك ارزش والاي انساني تلقي مي نمايند.

مخالفت طبيعي انسان ها با نواقص و امور ضدكمالي از جمله باطل، موجب مي شود تا باطل خود را در شكل و شمايلي كه مورد توجه و پسند مردم است و به حق درمي آورد.

لذا خداوند در آيه 17 سوره رعد با بيان تمثيلي نشان مي دهد كه چگونه باطل خود را بر محور حق به نمايش مي گذارد تا اين گونه مردم را بفريبد. در اين آيه بيان شده كه حق و باطل چنان در زندگي آدمي آميخته است كه انسان ها به سادگي نمي توانند حق را از باطل بازشناسند و با تشخيص آن، درمسير كمالي و درست گام بردارند.

به سخن ديگر، زندگي انسانها در دنيا به علل گوناگون، چنان است كه حق و باطل ملازم و همراه هميشگي آنان است و انسانها به سادگي نمي توانند حق را از باطل بازشناسند و جدا كنند مگر آن كه ملاك هاي حق را شناخته و بر اساس آن معيارها، به تجزيه و تحليل مسائل دنيوي بپردازند.

مشكل، زماني دو چندان مي شود كه گروهي از مردم، به صورت تعمدي مي كوشند تا حق و باطل را به هم بياميزند و اين آميختگي را تقويت كنند، زيرا منافع آنان در اين آميختگي حق و باطل و عدم امكان تشخيص و جداسازي آن نهفته است.

خداوند درآيه 71 سوره آل عمران توضيح مي دهد كه برخي از اهل كتاب كه به ظاهر بايد خواهان حق و پيرو و مبلغ آن باشند، براي دستيابي به منافع زودگذر دنيايي به طور آگاهانه و عامدانه، حق و باطل را درهم مي آميزند و از آن جايي كه با اين عمل خويش بسياري از مردم ساده دل را فريب مي دهند ايشان را نكوهش مي كند؛ زيرا توده هاي مردم به سبب اين كه به اين گروه از اهل كتاب به عنوان خواص، اعتماد و اطمينان دارند گمان نمي برند كه آنان قصد فريب و نيرنگ مردم را داشته باشند. از اين رو، بي هيچ تحقيق و تفحصي بر اساس گفتار و رفتار اين خواص عمل مي كنند و به گمان آن كه آنان حق را معرفي مي كنند و خواهان حق و پيرو و مبلغ آن هستند، كوركورانه در پي ايشان مي روند، در حالي كه اين خواص فريبكار براي دستيابي به منافع زودگذر مادي دنيوي، حق و باطل را به هم آميخته اند و باطل را به عنوان حق عرضه كرده اند.

در گزارش ديگري كه خداوند در آيات 40 تا42 سوره بقره مي دهد اين معنا مورد تاكيد قرآن است كه برخي از خواص يهود، توده هاي مردم را با آميختن حق و باطل فريب مي دهند و آنان را به سمت باطل به عنوان حق مي كشانند. در حقيقت آنان گنجشك باطل خويش را رنگ كرده به عنوان قناري حق عرضه مي كنند و مي فروشند.

تقابل حق و باطل

حق و باطل از دو جهت با هم تقابل دارند. يك جهت اينكه حق و باطل نقيض هم هستند و براي آن وجه سومي نيست. به اين معنا كه هر چيزي ياحق است يا باطل و حد وسطي براي آن نيست. آيه 32 سوره يونس بر نبود هيچ واسطه اي، ميان حق و باطل تاكيد مي كند. بر اين اساس نمي توان چيزي را به عنوان هم حق و هم باطل معرفي كرد؛ زيرا هر چيزي يا بايد حق باشد يا باطل؛ هر چند كه باطل گاه خود را در نمايي از حق جلوه مي دهد. (رعد آيه 17) آيات بسياري از جمله آيه 42 سوره بقره و 71 سوره آل عمران و آيه 8 سوره انفال بر قابل جمع نبودن حق و باطل تاكيد دارد. به اين معنا كه اگر چيزي حق نباشد به طور قطع باطل خواهد بود و اگر چيزي جلوه اي از حق داشته باشد، به نحو قطع و يقين حق است، زيرا حق هيچ باطلي را بر نمي تابد.

وجه ديگر تقابل حق و باطل آن است كه حق و باطل هرگز نمي توانند با هم جمع شوند و هرگاه حق و باطل در كنار هم قرار گرفتند به جنگ و ستيز مي پردازند. اين بدان معناست كه هرگز باطل، با خود حقي را همراه ندارد بلكه تنها قيافه و چهره اي از حق را به خود گرفته است.

اين گونه است كه هر جا حق آمد باطل مي گريزد و هر جا پاي حق به ميان آمد، باطل از ميان مي رود؛ زيرا باطل بر پايه هيچ و پوچ استوار است و با كم ترين حضور حق، ازهم فرو مي پاشد. (انبياء آيه 18 و آيات ديگر) بنابر اين آن چيزي كه باطل خود را بدان مي آرايد و به عنوان حق نمايش مي دهد اصولا نمي تواند حق باشد بلكه تنها باطلي است كه حق نمايي مي كند و هيچ بهره اي از حق ندارد.

به هر حال در طول تاريخ بشريت، همواره حق و باطل با هم ستيز داشته و هرگز امكان جمع شدن آن دو وجود نداشته است. بر اين اساس پذيرش صلح ميان آن دو به معناي پذيرش باطل خواهد بود، زيرا حق تنها در جلوه خالص خود مي تواند حضور داشته باشد و هرگز باطلي را بر نمي تابد. از اين رو جنگ حق و باطل از آغاز تاريخ تا پايان تاريخ در اشكال گوناگون برقرار خواهد بود و تا دنيا، دنياست اين جنگ خواهد بود؛ زيراحق هرگز به وجود باطل و حضور آن رضايت نخواهد داد.

معيارها و راه هاي شناخت حق از باطل

انسان اگر بر پايه فطرت سالم باقي بماند و عوامل بيروني چون شيطان و عوامل دروني چون چيرگي هواي نفس نباشد، به طور طبيعي خواهان حق است؛ زيرا كمال را در حق مي جويد و به آن گرايش مي يابد. خداوند در آياتي چون 71 سوره بقره و نيز 55 سوره انبياء، حق جويي و حقيقت پذيري را فطرت و طبيعت سالم انساني مي داند و هرگونه گرايش به باطل را در تغيير و تبديل ناروا در فطرت و طبيعت وي مي شمارد.

با اين همه حتي اگر فطرت و طبيعت انسان سالم باشد، به عللي بيروني ممكن است كه تشخيص حق براي او مشكل و دشوار باشد، هر چند كه به دنبال شناخت آن به سوي حق خواهد رفت. به اين معنا كه اگر كسي فطرت سالم داشته باشد، هر چند كه با شناخت حق به طور طبيعي به سمت و سوي آن كشيده مي شود، ولي گاه به سبب خودنمايي باطل در جلوه حق، شناخت و تشخيص حق از باطل براي وي دشوار مي شود. در اين جاست كه نيازمند راه هايي براي شناخت حق از باطل است.

ابزارهاي شناخت حق از باطل

خداوند در آيه 24 سوره انبياء بر لزوم شناخت حق از باطل تاكيد مي كند؛ زيرا انسان بي شناخت و تشخيص حق از باطل نمي تواند در مسير كمالي گام بردارد و ممكن است امري باطل، خود را حق جلوه دهد و اسباب گمراهي و شقاوت ابدي انسان را فراهم آورد؛ زيرا اگر انسان به باطلي به عنوان حق گرايش يابد و در مسير آن گام بردارد، زماني از نيرنگ و فريبي كه خورده بيدار مي شود كه ديگر فرصت هاي عمر از دست رفته و مرگ، او را در آغوش كشيده است. از اين رو فرمان مي دهد تا انسان ها حق را بشناسند و ابزارهاي شناسايي آن را به دست آورند.

از مهم ترين ابزارهاي شناخت حق از باطل مي توان به دو امر دروني و بيروني اشاره كرد.

امر دروني كه در انسان ها قرارداده شده تا به عنوان ابزار و عامل شناختي عمل كند، همان فطرت پاك و سالم انساني و فكر و خردي است كه خداوند به انسان ها ارزاني داشته است.

خرد سالم و فكر و فطرت پاك انسان به طور طبيعي گرايش به خير و خوبي و كمال دارد و آن را به عنوان حق، شناسايي كرده و در پي آن مي رود. خداوند در آيه 8 سوره روم با اشاره به قدرت انديشه تبيين مي كند كه انسان ها از طريق اين ابزار كارآمد مي توانند حق را از باطل تشخيص دهند؛ زيرا انسان ها با تفكر در هستي و فلسفه آفرينش به سادگي مي توانند دريابند كه جهان آفرينش بر محور حقانيت آفريده شده است و انسان ها بايد در همين مسير كمالي گام بردارند و از باطل گريزان باشند.

از آن جايي كه براي بسياري از مردم شبهات و حق نمايي باطل امكان تفكر درست و صحيح را مي گيرد و انسان ها به سبب هواهاي نفساني و وسوسه هاي شيطاني، بخش از فطرت سالم و پاك خويش را مي آلايند، در اين جاست كه خداوند از طريق پيامبر بيروني، به فرياد انسان ها مي رسد و آنان را براي شناخت حق از باطل ياري مي رساند. آيه 213 سوره بقره به نياز بشر به وحي و دين الهي براي شناخت باطل و راه راست از گمراهي اشاره دارد و تبيين مي كند كه اگر خداوند دستگير انسان را از طريق روحي و دين نبود بسياري از مردم از تشخيص حق از باطل ناتوان مي ماندند و در مسير باطل گام بر مي داشتند.

بسياري از مردم با آن كه از نظر عقلي رشد كرده اند ولي عوامل بسيار دروني و بيروني به ايشان اجازه نمي دهد تا به سادگي حق را از باطل تشخيص دهند و در دام شبهات مي افتند و باطل را حق گمان كرده و در مسير آن گام برمي دارند. از اين رو نيازمند وحي و پيامبراني هستند كه راه حق را به ايشان نشان دهند و آنان را به مسير اصلي هدايت بخواند. (بقره آيه 213)

انسان با دست يابي به حق واقعي مي تواند به ايمان واقعي (مائده آيات 83 تا 84) اميد به آينده بهتر و برتر (همان) بهره گيري از امدادهاي غيبي و استجابت دعا و نيايش از سوي خداوند (رعد آيه 19) و بهره مندي از آموزه هاي قرآني و هدايتگري آن به سوي كمال (مائده آيه 83) و بصيرت (رعد آيه 19) دست يابد.

فوايد شناخت حق

شناخت حق به انسان اين امكان را مي دهد تا از كوردلي بيرون آيد و حقايق هستي را چنان كه هست بشناسد و نهايت و غايت هر امري را بداند و در مسير درست گام بردارد. اهل بصيرت همانند كسي است كه در دره ها و دامنه كوه ها غرق در جزئيات است ولي با توجه به اين كه چكاد و غايت سير و حركت خويش را مي بيند و در آن مسير گام برمي دارد، هرگز جزئيات، وي را فريب نمي دهد و از اصل غايت و هدف باز نمي ماند؛ ضمن اين كه هدف غايي را به شكل وضوح مي بيند.

به سخن ديگر كساني كه با استفاده از ابزارها و عوامل شناختي چون فكر و فطرت سالم و بهره گيري از آموزه هاي وحياني و امدادهاي غيبي، حق را مي شناسند، به بصيرتي دست مي يابند كه آنان را همواره متوجه غايت هر چيزي مي كند كه همان خداوند تبارك و تعالي است؛ زيرا در پس هر چيزي و آفريده اي، خداوند آفريدگار و پروردگار را مي نگرند. اين گونه است كه خداوند مبدا و منتهاي هر سير و حركتي مي شود و اين افراد متوجه منشأ حق يعني خداوند آفريدگار و پروردگار مي باشند و در مسير، هرگونه زمينه هاي ترديد از ايشان برطرف مي شود؛ زيرا همواره خداوند را در پس و پيش و درون و بيرون آن چيز مي ببينند. (بقره آيه 147 و آيات بسيار ديگر) انسان وقتي حق را شناخت، مي تواند به سادگي اهل باطل را بشناسد، هر چند كه نقابي ازحق بر چهره زده و در پس شبهات، خود را به وجود حقي زنده نگه بدارند. اميرمومنان علي(ع) مي فرمايد: ان الحق و الباطل لايعرفان باقدار الرجال، اعرف الحق تعرف اهل، و اعرف الباطل تعرف اهله؛ به درستي كه حق و باطل را با قدر و شخصيت افراد نمي توان شناخت. اول حق را بشناس تا اهل آن را بشناسي و باطل را نيز بشناس، اهل آن برايت آشكار مي گردد. (انساب الاشراف3/35 و تفسير قرطبي/ 1/340 و فيض القدير شرح الجامع الصغير /1/210 و تاريخ يعقوبي /2/210 خلافت اميرالمؤمنين(ع)) از آن جايي كه بسياري از مردم در دام شخصيت پرستي گرفتار مي شوند، خداوند از مردم مي خواهد به جاي آن كه به منزلت اشخاص توجه كنند، به حق تمسك جويند تا براساس آن، اشخاص را بشناسند و بدانند كه آيا در جبهه حق هستند يا در جبهه باطل مي جنگند. از اين رو مي فرمايد اشخاص، نبايد مقياس حق و باطل قرار گيرند. اين حق و باطل است كه بايد مقياس اشخاص و شخصيت آنان باشد. اگر حضرت عيسي(ع) شما را معاذالله به خود به عنوان حق خواند بايد ببينيد كه اين دعوت وي مطابق معيارهاي حق مي باشد يا آن كه دعوتي به باطل است؟ اگر دعوتي به باطل باشد مي بايست از چنين دعوت و شخصي پرهيز كرد. اين معياري است كه قرآن ارائه مي دهد و اميرمومنان بارها و بارها در فتنه ها بر آن تأكيد كرده و خواستار آن شده است كه حقيقت راه را براساس معيارهاي تشخيص حق از باطل بشناسيد نه آن كه چون طلحه و زبير و ديگر اصحاب پيامبر(ص) و ام المومنين عايشه در آن جبهه قرار گرفته اند فريب بخوريد؛ زيرا همين ام المومنين اگر خطا و اشتباه و گناه كند و برخلاف حق گام بردارد دو برابر از ديگران عذاب مي شود؛ زيرا موجب شده تا گروهي به اعتماد و اطمينان وي در دام فتنه و باطل بيفتند. اين افراد هم خود به گمراهي رفته و هم به سبب اعتماد عمومي به ايشان مردم بسياري را گمراه كرده اند. از اين رو مجازات و گناه منتسبان به پيامبر(ص) و رهبران جامعه بيش از ديگران است.

از نظر اسلام، معيار همه چيز، حقيقت و معيار حقيقت، خود حقيقت است. هركس طالب حق است، ارزشمند است؛ هر چند كه به حق نرسد و هركس در پي باطل است بي ارزش و بي اعتبار است. به همين جهت اميرمومنان(ع) به عنوان وصيتي كه بايد پس از خودش به مرحله اجرا درآيد، فرمود: «لاتقتلوا الخوارج من بعدي نليس من طلب الحق فاخطاه كمن طلب الباطل فادركه»؛ پس از من خوارج را نكشيد؛ چرا كه كسي كه طالب حق بود و در راه رسيدن به حق به خطا رفت، مانند كسي نيست كه طالب باطل بود و به باطل دست يافت. (نهج البلاغه، خطبه 59)

فرق خوارج و اصحاب معاويه در اين است كه خوارج مردمي متعبد و متعصب بودند و در آن فتنه اي كه به پا كردند، در طلب باطل نبودند و اگر باعلي(ع) نمي جنگيدند، علي(ع) با آنها نمي جنگيد، ولي اصحاب معاويه، تعبد به دين نداشتند و در راه رسيدن به حق، تعصبي نمي ورزيدند و با علم و آگاهي در پي باطل بودند. بنابراين، توصيه امام اين است كه پس از وي اگر مي كشند، كساني را بكشند كه در پي باطلند و باطل را يافته اند، نه كساني كه حق را طالبند و به خاطر كج فهمي و قصوري كه داشته اند، به آن نرسيده اند.

در جريان جنگ خونين جمل، مردي دچار حيرت شده بود؛ چرا كه مي ديد شخصيت هاي برجسته عالم اسلام، مانند طلحه و زبير و عايشه كه به نص قرآن يكي از امهات مومنان است («وازواجه امهاتهم»، (احزاب، آيه 6)) در مقابل علي(ع) قرار گرفته و با او سر جنگ و ستيز دارند. از اين رو اين مرد متحير به محضر اميرمومنان(ع) شتافت و عرض كرد: «ايمكن ان يجتمع زبير و طلحه و عائشه علي باطل؟»؛ آيا ممكن است زبير و طلحه و عايشه بر باطل اجتماع كنند؟

حضرت در جواب وي فرمود: «انك لملبوس عليك؛ ان الحق و الباطل لايعرفان باقدار الرجال، اعرف الحق تعرف اهله و اعرف الباطل تعرف اهله»؛ امر بر تو مشتبه شده است؛ حق و باطل با قدر و منزلت اشخاص شناخته نمي شود. حق را بشناس تا اهل آن را بشناسي و باطل را بشناس تا اهل آن را بشناسي.

(تاريخ يعقوبي /2/210 و طه حسين، علي وبنوه و تفسير قرطبي 1/340 ذيل آيه ولا تلبسوا الحق بالباطل)

يكي از افرادي كه خود را اهل بصيرت مي دانست درحالي كه چنين نبوده و ازبصيرت الهي هيچ بهره اي نبرده بود، به اميرمومنان(ع) در جنگ جمل اعتراض مي كند و مي گويد: «اتراني اظن اصحاب الجمل كانوا علي ضلاله ؟ فقال عليه السلام: يا حارث، انك نظرت تحتك ولم تنظر فوقك فحرت. انك لم تعرف الحق فتعرف من اتاه و لم تعرف الباطل فتعرف من اتاه»؛ حارث بن حوط نزد حضرت آمد و گفت: چنين پنداري كه من اصحاب جمل را گمراه مي دانم؟ فرمود: حارث! تو كوتاه بينانه نظر كردي، نه زيركانه، به پايين پاي خود نظر كردي، نه به بالاي سر خود و سرگردان ماندي. تو حق را نشناخته اي، تا بداني اهل حق چه كسانند و نه باطل را، تا بداني پيروان آنچه مردمانند.

حارث كه باز هم از اسارت پندار و از شخصيت گرايي به حق گرايي روي نياورده بود، چنين گفت: من از سعيد بن مالك و

عبدالله بن عمر كناره مي گيرم.

آن حضرت فرمود: «ان سعيدا و عبدالله بن عمر لم ينصرا الحق و لم يخذلا الباطل» سعيد و

عبدالله بن عمر (آدم هاي بي خاصيتي هستند) آنها نه حق را ياري كردند و نه باطل را خوار ساختند.

مرد راستين و استوار و خردمند كسي است كه هرگز گرفتار شخصيت گرايي و فرقه گرايي و نژادگرايي و مليت گرايي و مانند آن نشود. درحالي كه اينان گرفتار شخصيت هايي چون اصحاب بدر و ام المومنين شده و گمان كرده بودند كه حق بر مدار ايشان مي گردد؛ درحالي آنان هيچ عصمتي نداشتند و همان گونه كه گاه بر مدار حق مي گردند ممكن بود روزي بر مدار باطل بچرخند.

اگر روزي بخواهند حق را بر مدار شخص بسنجند تنها علي(ع) است كه مدار حق مي باشد و مي توان حق را عين علي(ع) و علي(ع) را عين حق دانست؛ زيرا «قال رسول الله(ص)”: علي مع الحق و الحق مع علي يدور حيثما دار.

بنابراين نمي توان هرگز جز درباره معصوم(ع) از مدار بودن شخصيت ها براي حق سخن گفت و در مورد هركس ديگري بايد او را به حق سنجيد نه اينكه حق را با او به داوري نشست.

منبع: روزنامه – کیهان – تاريخ شمسی نشر 18/12/1388


جستجو