}
بررسی مفهوم فتنه در بیانات آیت الله مصباح یزدی 16
جنگ نرم
در جلسات گذشته مطالبی را حول محور فتنه مطرح کردیم. از بحثهای مفهوم شناسانه به این نتیجه رسیدیم که فتنه کاربردهای متفاوتی دارد و آن معنایی که امروز در فرهنگ ما شناخته شده است، عبارت است از مجموعهای از فعالیتهای سازمان یافته برای ایجاد نوعی اختلال و تشویش در جامعه. این فعالیت ها گاهی صرفاً برای اهداف مادّی و دنیوی است و در قالب فعالیتهای مادی انجام میگیرد، و گاهی فراتر از اهداف مادی است و شامل اهداف معنوی هم میشود. در جائی که فقط اهداف مادی دنبال میشود، هدف نهایی این است که قدرت را از دست یک عدّه سلب کنند و خود آن را تصاحب کنند. در فتنههای معنوی، یا در هدف و یا در روش، بیش از این مد نظر است؛ یعنی ممکن است هدف نهایی تسلط بر ثروت، قدرت و امکانات مادّی باشد؛ امّا از آنجا که جامعه مورد نظر، یک جامعه دینی است، ابتدا با عقاید و باورهای دینی آنها مبارزه میکنند، تا زمینه برای رسیدن به آن هدف فراهم شود. در همه انواع فتنه یک سری سیاستهای کلی مشترک وجود دارد؛ ولی در این قسم اخیر که پای دین در میان است، خیلی روشها پیچیدهتر و شناخت و مبارزه با آن مشکلتر میشود.
اگر بخواهیم واژه فتنه را به این مفهوم با ادبیات امروز مقایسه کنیم، تقریباً فتنه با «جنگ نرم» مساوی میشود که در مقابل جنگ سخت، که واژه عربی آن «حرب» است، قرار دارد. یعنی دو گروهی که در مقابل هم قرار میگیرند، ممکن است برای نابودی یکدیگر، علناًً به روی هم اسلحه بکشند، که این جنگ سخت است، و یا ابتداء سعی میکنند با فعالیتهای تبلیغاتی به اهدافشان برسند. اگر هدف محقق شد، به همان اکتفاء میکنند و گرنه ممکن است به جنگ سخت هم منتهی شود. در صدر اسلام، به خصوص در زمان امیرالمؤمنین علیه السلام هم فتنه و هم حرب وجود داشته است. قبل از خلافت ظاهری امیرالمؤمنین، فتنه زمان عثمان و بعد فتنه جمل، فتنه صفین و فتنه نهروان بود. اول فتنه بود؛ ولی بعد به جنگ منتهی شد. این وقایع از جهت مقدّمات، فتنه بود؛ یعنی فعالیتهایی صورت گرفت تا بین مردم اختلاف ایجاد شود و آنها در مقابل امیرالمؤمنین قرار گیرند.
پیچیده بودن جنگ نرم در جامعه دینی
بحث اصلی ما در مورد فتنههای معنوی است؛ یعنی فتنههایی که به دین، ایمان و نظام اسلامی ما مربوط است. در اینجا فتنهگران با جامعهای روبرو هستند که نظام سیاسی آن مبتنی بر دین است؛ به اصطلاح امروزی، یک نظام ایدئولوژیک است. چنین جامعهای صرفاً متّکی به قدرت نیست؛ بلکه به اعتقادات و باورهای مردم متّکی است. برای تضعیف چنین نظامی جنگ نرم، کاربرد بیشتری دارد؛ چراکه باورهای دینی، هم علّت مُحدِثه و هم علّت مُبقِیه این نظام است. اقدام به برپایی این نظام از ابتداء و تلاش برای حفظ آن در ادامه، همه بر اساس اعتقادات دینی و انجام وظیفه شرعی بوده است. در صورت بروز جنگ سخت، مردم ما باز بر اساس وظایف دینی حاضر به جانفشانی هستند. کسانی که با چنین نظامی دشمنی کنند به طور طبیعی باید در فکر سست کردن پایههای فکری و اعتقادی مردم باشند؛ بنابراین علاوه بر روشهایی که در انقلابهای مخملی و در جنگهای نرم دیگر به کار میگیرند، در اینجا باید روشهای پیچیدهتر و گستردهتری را به کار ببرند.
وقتی آمریکائیها میخواستند اوکراین را از چنگ روسیه در بیاورند، ابتدا جنگ نرم را شروع کردند و نهایتاً یک انقلاب مخملی در آنجا به وجود آوردند و بدون اینکه به جنگ صریح نظامی بیانجامد، حکومت اوکراین را عوض کردند. این دو کشور هر دو سکولار بودند؛ در اینجا راه خیلی سخت نیست. فقط کافی است که مردم را نسبت به آن نظام بدبین کنند و یک عدّهای را هم برای شورش آماده کنند. بسته به اینکه چه اندازه زمینه آماده شده باشد و چه اندازه سرمایه گذاری کنند، نتیجه میگیرند. امّا وقتی با یک نظامی که بر اساس دین استوار است، مواجه شوند، راه فرق میکند. اینگونه نظامها تنها به قدرت مادی، ثروت، تکنولوژی، علم، سرمایه و حتّی نیروی انسانی متّکی نیستند. در اینجا محرّک اصلی، وظیفه دینی است. البته این به این معنا نیست که همه افراد، دارای ایمانی آنچنان قوی هستند که در همه مراحل فقط برای دین کار میکنند؛ بلکه معنای آن این است که عامل مؤثر و تعیین کننده در این نظام، عامل دینی است. البته ممکن است عوامل دیگری هم وجود داشته باشد؛ امّا آن عاملی که کار را به سرانجام میرساند، عامل متّکی به دین است. ما میدانیم که نظام ما اینگونه بود. مردم ما با ارتشِ تا بن دندان مسلح شاه جنگیدند و آنها را به زانو درآوردند، فقط بر اساس اینکه نایب امام زمان ـ عجل الله تعالی فرجه ـ دستور میداد. امام فرمود: «تقیه دیگر حرام است ولو بلغ ما بلغ» و مردم تا پای جان ایستادند، شهیدها دادند تا اینکه انقلاب پیروز شد.
مقابله با چنین نظامی با روشی که در مثل اوکراین و گرجستان یا در بعضی کشورهای دیگر انجام شده است، قابل عمل نیست. البته دشمن آن روشها را هم امتحان کرد، ولی افراد دوراندیش در جبهه دشمن میدانستند که در اینجا با این روش کار پیش نمیرود؛ از این رو طراحان فتنه از سالها پیش، زمینههای مختلفی را بررسی و فراهم کردند تا ایمان مردم را نسبت به این نظام سست کنند. من یک تحلیل اجمالی از این جنگ نرم عرض میکنم، و بعد به برخی از مواردی که در کشور ما پیاده کردند، اشاره میکنم.
تضعیف باورها و ارزشها، راه شکست جامعه دینی
تصور کنید گروهی قصد دارند بر مردمی مسلّط شوند که به باورهایی معتقد و به ارزشهایی پایبند هستند. برای تسلیم کردن اینها چه کارهایی باید انجام دهند؟ در هر جنگی، اعم از نرم و سخت، یک سلسله فعالیتهای مشترک وجود دارد. در جنگ سخت و نبرد نظامی هم وقتی دو گروه بخواهند با هم بجنگند، چند نوع فعالیت باید انجام دهند. از یک طرف باید نسبت به تقویت خودشان کارهایی را انجام دهند؛ باید نیروهای خود را ارزیابی کنند؛ نیروی انسانی، ابزار جنگی و سایر ابزار لازم، حتّی خوراک لازم را پیش بینی کنند؛ مکانهای امن فراهم کنند. از طرف دیگر فعالیتهایی را باید نسبت به دشمن انجام دهند، و هر چه میتوانند دشمن را تضعیف کنند. در هر جنگی این دو نوع فعالیت باید انجام گیرد. این یک استراتژی عام است. امّا در جنگ نرم با جامعهای که ما فرض کردیم، قوایی که نظام حقّ به آن متّکی است، تنها امور مادی نیست؛ بلکه ایمان و باورهای آن جامعه هم وجود دارد. در این جامعه تنها سرزمین، نیروی انسانی و … مهم نیست؛ بلکه افراد آن حاضرند همه هستی خویش را فدا کنند، امّا دینشان باقی بماند. باور چنین مسئلهای برای دشمنان مشکل است؛ ولی در طول این سی سال ناچار شدند، باور کنند. در اینجا فعالیتهای لازم، فقط دو نوع فعالیت ساده یعنی تضعیف طرف مقابل و تقویت خود، نیست؛ بلکه یک سلسله فعالیتهای گسترده و هماهنگ برای تضعیف باورها باید انجام بگیرد.
مردم از لحاظ پابندی به باورها در سطوح مختلفی قرار دارند. یک سلسله باورهاست که اکثریت مردم قاطعانه به آن پابندند، و برخی باورهای دیگر یک مقدار ضعیفتر است؛ مثلاً در جامعه ما اعتقاد به خدا، پیغمبر، امام زمان و سیدالشهداء چیزی نیست که به سادگی بتوانند با آنها بازی کنند؛ ولی برخی قشرها حتّی در همین اعتقادات، ضعیف و آسیب پذیرند. طبعاً آنهایی که جوانترند یا از مجالس دینی و مناسک دینی دورترند، آسیبپذیرتر هستند.
فعالیتهایی در کشور ما بعد از انقلاب با هزینههای سنگین، برای تشکیک در اعتقادات دینی مردم انجام گرفته و الآن نیز در حال انجام است. صدها برنامه تلویزیونی، و هزاران برنامه کامپیوتری و اینترنتی در عالم برای تضعیف عقاید اسلامی به خصوص عقاید شیعه وجود دارد که شمار آنها سرسام آور است. این همه هزینه برای این است که فهمیدهاند مسأله اسلام، یک مسأله سادهای نیست که بتوان به راحتی با آن بازی کرد و با کشیدن چند کاریکاتور یا دادن چند دشنام، کار را تمام کرد. البته دشمن از اینها هم دست بر نمیدارد. رادیوهایی وجود دارد که کارشان این است که دائماً به خدا، پیغمبر اسلام و ائمه اطهار ـ صلوات الله علیهم اجمعین ـ و علماء دشنام بدهند. بالاخره یک عدّه هم تحت تأثیر اینها قرار میگیرند. ولی آنچه مهمّتر است این است که آن نسلی که قرار است در آینده سرنوشت این کشور و این نظام را در دست گیرد، این اراذل و اوباش و عرقخورها نیستند؛ هرچند در یک جاهایی هم میتوانند از اینها استفاده کنند. آن کسانی که آینده کشور چه دستگاههای دولتی، چه دستگاههای ملّی در دست آنهاست و اقتصاد، صنعت، و مدیریت کشور را در دست خواهند گرفت، دانشجویان هستند. دشمن بیشترین سعی خود را صرف این قشر جوان تحصیل کردهای که در حال گذراندن مدارج علمی است، میکند؛ چون میداند در آینده رئیس جمهورها، وزراء، نمایندگان مجلس، استاندارها، صنعتگران و تجّار مهم از میان اینها بیرون میآیند. واقعاً برای اینها سرمایه گذاری کردهاند.
حال صرف نظر از واقعیتهای عینی، اگر کسی بخواهد چنین شیطنتی را عملی کند، چه کارهائی باید انجام دهد؟ یک بخش از فعالیتهایی که در این جنگ نرم باید انجام بگیرد، تضعیف اعتقادات دینی مردم در سطوح مختلف است. برای کارگر و کشاورز بحث در مورد اینکه آیا خدایی وجود دارد یا نه، بیفایده است؛ این قشر معمولاً یک اعتقادی که از پدر و مادر گرفتهاند، دارند و پای آن هم ایستادهاند. امّا قشر دانشجو و فرهیخته جامعه سر و کارش با مسائل فکری است؛ از این رو دشمن از همان اوایل، فعالیت بسیار گسترده، برنامهریزی شده، هماهنگ و سازمان یافتهای را برای اینها شروع کرد.
البته دشمنان امیدی به سلب کامل عقاید اسلامی و کافر کردن مردم ندارند؛ ولی از اینکه شک ایجاد کنند، هیچ ناامید نیستند؛ بلکه تجربه کردهاند و نتیجه مثبت هم گرفتهاند. ایجاد شبهات و شکوک در اصول اعتقادات، یک بخش کار است. بخش دیگر، ارزشها است؛ یعنی باید و نبایدهای عملی، خوب و بدهای رفتاری، اینکه چه کاری خوب و چه کاری بد است؛ چه کاری باید انجام داد و چه کاری نباید انجام داد. در هر جامعهای این مسائل بر اساس یک نظام ارزشی مطرح است؛ خواه این نظام تدوین شده و مواد آن مشخص شده باشد و خواه نانوشته باشد. هر جامعهای برای خودش یک ارزشهایی دارد. در جامعه اسلامی این ارزشها برخاسته از دین و جزء عظیمی از دین است. در جنگ نرم با چنین جامعهای، باید این ارزشها را هم در جامعه تضعیف کرد. این هم یک بخش کار است و ساز و کار خودش را میطلبد.
تضعیف عالمان دینی، راه تضعیف باورها و ارزشها
این باورها و ارزشها چگونه در جامعه رواج پیدا میکند و چگونه باقی میماند؟ ترویج این باورها و ارزشها یا به وسیله نوشتن کتاب، یا با بیان عالمان، یا با تدریس در کلاسهای رسمی کلاسیک، یا با بیان آنها در مجالس دینی، مساجد و حسینیهها، صورت میگیرد و از این طرق در دلها رسوخ پیدا میکند و نهادینه میشود. پس این عالمان دینی هستند که میتوانند اینها را در جامعه حفظ و تقویت کنند. لذا باید اول عالمان دینی را هدف بگیرند. تا این عالمان دینی هستند، هر چه دشمنان میریسند، آنها پنبه میکنند. اینها شبهه ایجاد میکنند، عالمان جواب میدهند؛ اینها ارزشها را تضعیف میکنند، عالمان تقویت میکنند؛ بنابراین برای تضعیف باورها و ارزشها هیچ چارهای جز تضعیف عالمان دینی نیست. برای این کار، لازم است ابتداء موقعیت اجتماعی عالمان دینی تضعیف شود.
در جلسه قبل روی این نکته تکیه کردم که این برنامه یکی از راهکارهای دشمنان انبیاء و اولیاء الهی بوده و هست؛ اول سعی میکنند که علماء را از چشم مردم بیاندازند. برای این کار یکی از سادهترین روشها این است که یک نقطه ضعفی از اینها پیدا کنند و آن را بزرگنمائی کنند. از آن وقتی که بنا گذاشتند که با اسلام در این کشور مبارزه کنند، سعی کردند عالمان دینی را به عنوان مردمی خرافی، عقب ماندهی ذهنی و فاقد درک اجتماعی به مردم معرفی کنند. حدود 70 سال قبل، من پنج یا شش سال داشتم. یک روزنامهای منتشر میشد که هر روز نکتهای از مسائل دینی، مخصوصاً در ارتباط با آخوند و روحانی مطرح میکرد؛ مثلاً عکس یک خزینه حمام را میکشید که یک آخوندی با ریش بلند و سر تراشیده، مشتی از آب خزینه برداشته و میخورد و این را القاء میکرد که آخوندها اصرار دارند که خزینههای حمام باید بماند، ولی وزارت بهداشت موافق نیست و میگوید باید دوش باشد تا مردم از این کثافتها سالم بمانند! به این صورت آخوندها را آدمهای سبک مغز معرّفی میکردند. اوایل انقلاب هم یک روشنفکری بود که در یکی از مراکز فرهنگی خیلی معروف سخنرانی میکرد؛ او وقتی میخواست جوک بگوید، سعی میکرد برای تضعیف روحانیت روی آخوندها پیاده کند و طلبهها را انسانهای سبک مغزی معرّفی کند. این یک سبک و روشی بود که از دوران مشروطیت شروع شد و هدف آن جدا کردن مردم از روحانی بود.
البته ما تعصّبی نسبت به آخوند بودن نداریم. خودمان هم میدانیم که عیبهای زیادی در ما وجود دارد. همه جا عیب وجود دارد، ما هم داریم؛ متأسفانه برخی عیبها هم در ما وجود دارد که توقع آن از ما نمیرود. ولی منظور بنده اشاره به آن جهت مثبت حوزه علمیه بود که دشمن درصدد تخریب آن است، و آن اینکه دین شناسان در حوزه علمیه تربیت میشوند و اگر به دنبال دین شناس باشیم، باید در میان همین آخوندها دنبال آن بگردیم. دانشگاه هاروارد که به کسی اسلام یاد نمیدهد. اگر کسی عالم به قرآن باشد، از همین مدرسه فیضیه و امثال آن فارغ التحصیل شده است. حضرت امام، آقای مطهری، آقای بهشتی و امثال ایشان اسلام شناس بودند. مرکز و پایگاه دینی، حوزه علمیه است. بله، اگر بخواهند در یک رشته خاصّی، مهندس و متخصّص تربیت کنند، و فنآوری آن در یک کشوری بیشتر است، باید نیرو به آنجا بفرستند تا درس بخواند و در آن رشته متخصّص شود. اما اگر کسی بخواهد در رشته علوم دینی متخصّص شود، باید در حوزه علمیه قم درس بخواند. آن کسانی که میخواستند مردم را از عالم دینی جدا کنند، نقطه ضعفهای آخوندها را پیدا میکردند (که گاهی هم وجود داشت)، و آنها را زیر ذرّهبین میگذاشتند و در نشریات به صورت کاریکاتور، اشعار هجو و … منتشر میکردند، و هدفشان جدا کردن مردم از روحانیت بود.
این یک کار حساب شده بود و برای رسیدن به آن هدف باید این کار را میکردند. کسی که بخواهد مردم متدینی را به تسلیم وا دارد و شکست دهد، باید دینشان را شکست دهد. چگونه میتوان دین را شکست داد؟ برای این کار ابتداء باید با ترور شخصیت، عالمان دینی را شکست داد. اگر این روش کارساز بود، بیش از این احتیاجی نیست و آنها به هدفشان میرسند. وقتی مردم از علما جدا شدند، دیگر هر نوع انحرافی ممکن است برای آنها پیش آید. اگر این روش کارساز نبود، اقدام بعدی ترور فیزیکی است. چرا در آغاز انقلاب باید علّامه مطهری به شهادت برسد؟ آیا در آن وقت هیچ شخصیت سیاسی یا نظامی در ایران فعّالتر از آقای مطهری نبود؟ بله، شخصیتهای سیاسی و فرماندهان نظامی زیادی بودند؛ ولی به سراغ آقای مطهری رفتند، چون میدانستند امثال آقای مطهری باعث پیشرفت فکری انقلاب میشوند و اسلامیت این نظام را تأمین میکنند. باقی ماندن فکر و باور اسلامی و پاسخگوئی به شبهات کار هر کسی نیست. این میدان پهلوانی مثل او میخواهد. چون در آن زمان واقعاً کسی مثل آقای مطهری نبود که بتواند از عهده این کار بر آید. بعد از ایشان هم چند نفر مثل ایشان، مرد این میدان بودند. شهادت ایشان یک برنامه کاملاً حساب شده بود.
به موازات چنین اعمالی، برنامههایی برای تضعیف و متّهم کردن دیگران را اجراء میکنند؛ مثل متّهم کردن به بیسوادی، کم عقلی، مفاسد اخلاقی، اقتصادی و امثال این امور که مردم نمیپسندند تا بین مردم و روحانیت فاصله بیافتد. امام که فرمود: «اسلام منهای روحانیت یعنی اسلام منهای اسلام» دقیقاً میفهمید چه میگوید. این فرمایش ایشان قبل از پیروزی انقلاب مطرح شد. کسانی این شعار را مطرح کرده بودند که «دکتر مصدق اقتصاد منهای نفت را پیشنهاد کرد، و ما اسلام منهای روحانیت را پیشنهاد میکنیم.» امام در مقابل ایشان این جمله را فرمود. این سخن امام از روی تعصّب صنفی نبود؛ امام پاکتر، مبرّاتر و فراتر از این حرفها بود. او میدید که نتیجه ضربه زدن به روحانیت، این است که مردم نتوانند از علوم اهلبیت ـ علیهم السلام ـ و معارف اسلام، به درستی استفاده کنند؛ در این صورت میتوان به هر مسألهای رنگ و لعاب اسلامی زد و با آن به نام اسلام، دیگران را فریب داد. این یک بخش کار بود. انشاءالله جلسه بعد، اگر توفیقی بود در مورد زمینههای جنگ نرم و تطبیق آنها بر آنچه انجام گرفته، صحبت خواهم کرد.
وصلی الله علی محمد و آله الطاهرین
بررسی مفهوم فتنه در بیانات آیت الله مصباح یزدی 17
نمونههایی از تشکیکات فتنهجویان
خلاصه جلسه قبل
بحث ما در موضوع فتنه به اینجا رسید که وقتی شیاطین بخواهند در یک نظام اسلامی فتنهای بر پا کنند، با توجه به اینکه مردم این جامعه پایبند به اسلام یعنی به عقاید اسلامی و ارزشهای اسلامی هستند، چارهای ندارند جز اینکه در مبانی دینی مردم خدشه وارد کنند تا پایبندی مردم به اسلام ضعیف شود. آنها میدانند تا مادامی که این پایبندی وجود دارد که: «… وَ لَنْ یجْعَلَ اللَّهُ لِلْكافِرینَ عَلَى الْمُؤْمِنینَ سَبیلاً»1، تسلیم آنها نخواهند شد. دشمنان برای تحقق این هدف، راههای مختلفی را در پیش میگیرند که در جلسه قبل به بخشی از آنها اشاره کردم. هدف از بیان این مطالب این است که به وظیفه خویش بهتر آگاه شویم و بدانیم که در مقابل آنها باید چگونه عمل کنیم، و الّا مقصودم بیان یک تحلیل جامعه شناختی نیست.
چند نمونه از تشکیکات فتنه جویان در باورهای اساسی
برای مقابله با یک جامعه اسلامی، باید با روح این جامعه، یعنی همان اسلام، مبارزه کنند. برای این منظور باید با باورها و با ارزشها و به تعبیر دیگر با عقاید و اخلاق مبارزه کنند. برای تضعیف باورهای مردم، با چند قشر مختلف مواجه هستند: یک قشر، قشر تحصیل کرده و دانشگاهی یا حوزویاند که با مفاهیم عقلی و فلسفی سر و کار دارند و با اصطلاحات بحثهای دقیق و فنی آشنا هستند، و قشر دیگر توده مردماند که با بحثهای دقیق آشنا نیستند. قشر دوم، گرچه با بحثهای دقیق آشنا نیستند، امّا استدلالهای روشن که برای همه قابل فهماند را میپذیرند، و در مقابل هم ممکن است تحت تأثیر مغالطاتی از همان نوع قرار گیرند.
در جلسه قبل به برخی از مکایدی که شیاطین نسبت به قشر فرهیخهی جامعه اعمال میکنند، اشاره کردم. مهمترینِ این مکرها، تشکیک در عقاید اساسی است. چند نمونه از این تشکیکات عبارتند از اینکه آیا میتوان دلیل عقلی بر اثبات وجود خدا اقامه کرد؟ صراحتاً گفتهاند: «اصلاً برهان عقلی بر اثبات وجود خدا نمیتوان اقامه کرد. عقل در اینجا کارآیی ندارد!» اینان در همه براهینی که در اسلام و غیر اسلام برای اثبات خدا آورده شده است، مناقشه کردهاند و گفتهاند: «هیچ یک از این دلائل تمام نیست». در مرحله بعد گفتند: «بر فرض که خدایی وجود داشته باشد و با اینکه دلیل عقلی ندارد، این مطلب را بپذیریم، ولی نمیتوان پذیرفت که قرآن کلام خود خداست!» در اینکه قرآن کلام خداست، تشکیک کردند؛ بلکه بر این مطلب دلیل آوردند و گفتند: «خدا که حرف نمیزند؛ پس این کلام پیغمبر است!» در مرحله سوم گفتند: «بر فرض که قرآن کلام خداست؛ چه دلیلی داریم بر اینکه خدا هر چه گفته، راست گفته است؟!» در ادله صفات خدا و اثبات صادق بودن خدا تشکیک کردند و گفتند: «حسن صدق یک امر اعتباری است و برهان بردار نیست؛ پس نمیتوان دلیلی بر راست بودن کلام خدا اقامه کرد!». بالاخره در سایر منابع دینی که نهایتاً به کلام پیغمبر یا امام معصوم ـ طبق عقیده ما شیعیان ـ منتهی میشود، تشکیک کرده، گفتهاند: «اولاً: از کجا معلوم که این منقولات را پیغمبر و امام گفته باشند. 1400 سال از نقل این روایات گذشته است و کتابها و نسخهها آنقدر زیر و رو شده که معلوم نیست کدام درست و کدام نادرست است. ثانیاً: بر فرض معلوم شود که این سخنان را آنها گفتهاند، از کجا معلوم که آنها درست گفتهاند. آنها بشرند و بشر خطاکار است. شما معتقدید آنها معصومند؛ امّا دلائلی که برای عصمت آوردهاید، مخدوش است!»
حال تا همین جا اگر این شبهات را ملاحظه بفرمایید، آیا با وجود اینها دیگر چیزی برای اسلام باقی میماند؟ در ادامهی این تشکیکات گفتهاند: «فرض کنیم که این قرآن کلام خداست و احادیث، کلام پیغمبر و امام است، از کجا معلوم که معنایی که ما میفهمیم درست باشد؟ معانی و قرائات متعدد است!» در اینجا بحثهای هرمنوتیک و امثال آن را مطرح کردهاند و نهایتاً سخن را به اینجا میرسانند که ما از دین چیزی نمیدانیم و هیچ دلیل قطعی نداریم که اینها از دین است! این مسائلی که من عرض میکنم، خیال بافی نیست. اسناد و مدارکش موجود است که کسانی اینها را گفتهاند و خودشان هم إبائی ندارند؛ حتی برای برخی از مباحثشان هم اسم گذاری کردهاند، مثل «نقدپذیری قرآن».
بنده به مناسبتی در کانادا بودم. یک آقایی که معروف است، به آنجا آمده بود و از طرف دانشگاه او را برای سخنرانی دعوت کرده بودند. از موضوع سخنرانی او سؤال کردم؛ گفتند: «موضوع بحثش این بود که هیچ انسانی معصوم نیست و عصمت دروغ است!». چه مناسبتی دارد که یک مثلاً استاد دانشگاهی از ایران رفته و خودش را هم به عنوان یکی از طرفداران انقلاب، بلکه از تئوریسینهای انقلاب! معرفی میکند، و در دانشگاه مکگیل در کانادا این بحث را مطرح میکند؟ شاید برخی تعجب کنند که مطرح کردن یک بحث کلامی در آنجا برای آن دانشجویان چه فایدهای دارد؛ ولی اینها کاملاً حساب شده است؛ آنها میدانند اگر بخواهند دین را کنار بزنند، باید اول این مسأله را ثابت کنند که پیغمبر و امام خطا کردهاند. تا وقتی که ما معتقد به عصمت ایشان باشیم، باید هر آنچه را که آنها گفتهاند، صادق بدانیم؛ پس باید این اصل را بزنند تا بتوانند فرعش را بزنند.
متشابهات، راه نفوذ فتنه جویان در باورهای عامه مردم
امّا این بحثها خیلی در مجامع عمومی مشتری ندارد؛ چراکه برای مطرح کردن آنها باید از اصطلاحات خاصی استفاده کرد و عموم مردم با این اصطلاحات آشنائی ندارند؛ ولی بحثهایی وجود دارد که برای عموم مردم قابل فهم است و خیلی راحت میتوانند از آن راه، در افکار و عقاید مردم نفوذ کنند. پس کار دومی که فتنه جویان برای تأثیرگذاری در توده مردم دنبال میکنند، مغالطاتی است که فهمش برای مردم آسان است، ولی جوابش مشکل است. این راهکار امر تازهای نیست؛ بلکه از قدیمترین ایام وجود داشته و خوشبختانه در خود قرآن کریم به این مطلب اشاره شده است. در آیه 7 از سوره آل عمران میفرماید: «هُوَ الَّذی أَنْزَلَ عَلَیكَ الْكِتابَ مِنْهُ آیاتٌ مُحْكَماتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتابِ وَ أُخَرُ مُتَشابِهاتٌ فَأَمَّا الَّذینَ فی قُلُوبِهِمْ زَیغٌ فَیتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ ابْتِغاءَ الْفِتْنَةِ وَ ابْتِغاءَ تَأْویلِهِ وَ ما یعْلَمُ تَأْویلَهُ إِلاَّ اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْم …». این اصطلاح متشابه را ما اصلاً از قرآن یاد گرفتهایم. اصطلاح محکم و متشابه که گاهی در کتابهای اصولی هم مطرح میشود، یک اصطلاح قرآنی است و از همین آیه گرفته شده است. مضمون این آیه شریف این است: آیاتی که ما نازل کردهایم، دو دسته است یک دسته محکمات و یک دسته متشابهات است. تفسیر محکم و متشابه هرچه باشد ـ خدا ان شاءالله سایه اساتید تفسیر مخصوصاً حضرت آیتالله جوادی را مستدام بدارد که در درسهایشان مطالب را مفصّل بیان میکنند و ما هم باید استفاده کنیم ـ اصل مسأله این است که متشابه چیزی است که معنای حقیقیاش با معنای دیگری اشتباه میشود. امیرالمؤمنین علیه السلام در نهج البلاغه میفرماید: « وَ إِنَّمَا سُمِّیتِ الشُّبْهَةُ شُبْهَةً لِأَنَّهَا تُشْبِهُ الْحَق …»2: اصلاً شبهه را شبهه گفتهاند، چون شباهت به حق دارد. قرآن تصریح میکند که یک دسته آیات قرآن متشابهاند. بعد میفرماید: آن کسانی که انحرافی در دل دارند و کجاندیشاند، به دنبال آیات متشابه میروند؛ چرا دنبال متشابه میروند؟ به خاطر اینکه فتنهجو هستند. پس قرآن خودش به ما تذکر میدهد که یکی از راههای فتنهجویی، دنبال کردنِ متونی است که این قابلیت را دارند که معنای غلطی از آنها فهمیده شود؛ سپس شاهدی برای آن معنای غلط پیدا میکنند و مدّعی میشوند که حرف ما همان حرف قرآن است و آن را به خورد مردم میدهند.
عین همین حرف را در روایات هم میزنند؛ بعد از قرآن و روایات که منابع اصلی دین ماست، به سراغ کلمات علماء میروند و همین روند را آنجا پیاده میکنند. در این سه دههی اخیر، آن قدر که فرمایشات امام تحریف و معانی عوضی برای آن ذکر شده، شاید در هیچ عصر و تاریخی واقع نشده باشد. برخی از کسانی که در ظاهر خودشان را انقلابی معرفی میکنند و چه بسا پستهای مهمی هم دارند، از مسیری که امام با نصوص قطعی تعیین کرده است، 180 درجه منحرف میشوند و برای توجیه کار خود به یک کلمهای از امام میچسبند که بتوان یک معنای غلطی برای آن ذکر کرد؛ در حالیکه این برداشت، صد در صد مخالف با دهها کلام دیگر امام است؛ ولی آنها سایر کلمات را نمیبینند.
خدا میفرماید: در زمان نزول قرآن، فتنه جویانی هستند که کارشان همین است؛ آیا میتوان توقع داشت که بعد از 1400 سال این باب تعطیل شده باشد؟ اتّفاقاً امروزه این راهکارها بسیار پیشرفته و روشمند شده است. اصلاً یک شاخه فلسفی به نام هرمنوتیک فلسفی برای این کار تولید شده است تا به هر لفظی هر معنایی بخواهند، بچسبانند. کار به آنجا میرسد که میگویند: «اصلاً لفظ صرفنظر از مخاطب، معنا ندارد؛ مخاطب برای لفظ، معنا را ایجاد میکند یا مخاطب در تحقق معنا مشارکت دارد. معنا یک امر دو بعدی است و یک پای آن روی ذهن گوینده و پای دیگرش روی ذهن شنونده است؛ ذهنیت شنونده است که معنا را معنا میکند. به تعبیر بعضی از همین نویسندگان ـ لفظ آبستن معناست و این مخاطب است که معنا را متولد میکند. هر کسی هر معنایی را متولد کرد، برای او همان معنا را میدهد!»
گاهی فتنه جویان با استفاده از آیات قرآن، احادیث، یا فرمایشات امام، برای عموم مردم در زمینه باورها، مغالطه میکنند؛ در حالیکه خودشان اعتقادی به خدا و پیامبر ندارند و میگویند: «قرآن کلام خدا نیست و طبعاً حجیت ذاتی ندارد. پیغمبر هم اگر سخنی گفته باشد، معلوم نیست که کلام درستی گفته باشد؛ چون معصوم نیست!» این شیاطین برای اینکه حرفی را به مردم بخورانند، گاهی به آیه و حدیث استدلال میکنند و میگویند: «کلام ما درست است؛ چون مطابق آن چیزی است که قرآن و حدیث میگوید!» نوشتههای اینان در 30 سال بعد از انقلاب از این سنخ سخنها، پر است. غالباً بحثهای فلسفی دقیق را در کلاسهای دانشگاهها یا در بعضی از نوشتههای خاص مطرح میکنند؛ ولی این سنخ سخنها را در همهجا اعم از کتابها، سخنرانیها و … و گاهی به عنوان تفسیر نهج البلاغه و … مطرح میکنند.
چند نمونه از تشکیکات فتنه جویان در ارزشها
در زمینه ارزشها، باز همین روشها را به کار میگیرند. اولاً میگویند: «ارزشها یک امور اعتباریاند؛ یعنی اینکه میگوییم: فلان چیز خوب یا بد است، یک امر واقعی نیست. در عالم واقع چیزی که اسمش خوب یا بد باشد، نداریم؛ خوب و بد یک حالت روانی است که در ما پیدا میشود. طبق احساسات، سوابقِ ذهنی، آداب و رسوم و … نسبت به یک رفتاری میگوییم: این خوب است؛ چه بسا خود ما بعد از مدتی در مورد همان کار بگوییم: این بد است. این نشان دهندهی این است که این امور پایه عقلانی ندارند!» این مطلب، مطلبی است که ریشه همه چیز را میزند. بعد به فرمایش یکی از بزرگان هم تمسک میکنند و میگویند ایشان گفتهاند: «مفاهیم ارزشی، اعتباریاند و در مورد اعتباریات هم نمیتوان برهان اقامه کرد». امّا به این مطلب نمیپردازند که حقیقتاً منظور این بزرگ چیست و در چه مقامی بوده است؛ چون بنای اینان بر این است که به متشابهات تمسک کنند. ثانیاً: میگویند: «این امور، اموری متغیر و نسبیاند؛ یعنی ممکن است برای بعضی خوب و برای بعضی بد باشند، و یا در یک زمانی خوب و در یک زمانی بد باشند!» برای این سخنان میتوانند استدلالهای عرف پسند هم بیاورند؛ مثلاً در کشور ما در فصل تابستان، در شهرهای جنوبی و ساحلی مردم به جای شلوار، لنگ میبندند. در آنجا لنگ بستن خیلی خوب است؛ چون اگر شلوار بپوشند، پاهایشان عرق سوز میشود. اما اگر کسی در قم با لنگ در خیابان راه برود، خیلی زشت است؛ پس معلوم میشود این خوب و بدها، نسبی است. این قبیل مثالها را به عنوان دلیل بر نسبی بودن ارزشها میآورند و میگویند: «نباید در این زمینه سخت گرفت!». پا را از این هم جلوتر میگذارند و میگویند: «حجاب، فلان لباس، فلان عمل و … ممکن است به نظر یک نفر خوب و به نظر یک نفر دیگر بد باشد؛ امّا هر دو محترماند و ما حقّ نداریم بگوییم: آنها اشتباه میکنند و آنها هم نباید بگویند ما اشتباه میکنیم. باید ادب را رعایت کرد؛ ولی هیچکدام واقعیتی ندارند!»
نمونهی دیگر از این مغالطاتی که برای عموم مردم مطرح میکنند، این است که میگویند: «شما در زمان فلان مرجع، به فلان فتوا عمل میکردید و اگر غیر از آن عمل میکردید، مثلاً نمازتان باطل بود؛ ولی الآن به فتوای مرجع دیگر، به گونه دیگری عمل میکنید؛ پس معلوم میشود دین هم نسبی است. برای آن زمان باید آن گونه عمل میکردند و برای این زمان، به گونه دیگر. مشروب هم که الآن حرام است، ممکن است یک روز حلال شود!» این سخنان را من از زبان بیماردلان نقل میکنم و الّا همه ما میدانیم که اختلاف فتوا بین فقها وجود دارد و هیچ اشکالی هم ندارد، و هر کسی هم به فتوای مرجع تقلید خودش عمل کرد، معذور است و ثواب هم دارد. ما معتقدیم که «للمصیب اجران و للمخطئ اجر واحد »: حتی در صورت غلط بودن فتوا هم، اطاعت کردن یک اجر دارد و اگر مطابق واقع بود، دو اجر دارد؛ ما اینها را میدانیم. اما آیا این اختلافات دلیل بر نسبی بودن ارزشهاست و ما ارزشهای ثابت نداریم، یا مطلب چیز دیگری است؟ جواب این سؤال خیلی آسان نیست.
نمونه دیگر این مغالطات، سوء استفاده از اختلاف مفسرین است؛ میگویند: «همانطور که در تفسیر یک آیه، چند مفسر، چند قول دارند، در مورد خدا هم هر کسی یک تفسیری دارد؛ شما یک تفسیری از خدا دارید، بت پرست هم یک تفسیر دیگری از خدا دارد، و معلوم نیست که تفسیر شما بهتر از تفسیر او باشد!»؛ یکی از استدلالهای آنها برای این مطلب این است که میگویند: «الطرق الی الله بعدد انفاس الخلائق ـ گاهی هم بعدد نفوس الخلائق میخوانند ـ: راه خدا به تعداد انسانها یا به تعداد نفسهای انسانهاست. پس هر انسانی برای رسیدن به خدای خود، راهی دارد؛ لذا ما صراطهای مستقیم داریم، نه یک صراط»!
آنها برای اغوای دیگران از این مغالطات، استفاده میکنند. إلقاء شبهه کار آسانی است، مخصوصاً که جناب ابلیس هم آنها را یاری میکند؛ امّا مبارزهی با آن مشکل است، مخصوصاً وقتی که آنهایی که باید مبارزه کنند و جواب بدهند، احساس مسوولیت نکنند. اینجاست که فتنهجویان میدان را خالی میبینند و یکّهتازی میکنند و متأسفانه، کم و بیش چنین اتّفاقاتی افتاده است.
مبارزه با این تشکیکات از وظایف عالمان است
برخی از بزرگان ما با اینکه بسیار اهل علم، فضل، فقاهت، بسیار متقی و متدین هستند و ما هم برای آنها بسیار احترام قائلیم و دستشان را هم میبوسیم ـ بنده شخصاً دستشان را میبوسم و بوسیدهامـ ولی اصلاً متوجّه نمیشوند که این فتنه جویان چه میگویند؛ چراکه یک مسأله فلسفی است و او اصلاً با این قبیل مسائل آشنائی ندارد. اگر متوجّه شبهه هم بشود، نمیتواند جواب دهد. بیش از 20 سال است که مسأله قبض و بسط شریعت مطرح شده، ولی بسیاری از شما حوزویان یک تصور روشنی از آن ندارید و اصلاً صورت مسأله برایتان روشن نیست تا بتوانید درستی یا نادرستی آن را ارزیابی کنید. از این قبیل مسائل فراوان وجود دارد و این نشان دهنده این است که در حوزه علمیه به فعالیتهایی بیش از آنچه معمول است و همه میشناسیم و احترام میگذاریم ـباید هم احترام بگذاریمـ نیاز است. پس چه کسی میخواهد این شبهات را جواب بدهد؟ اگر کسانی آشنا به معقول و فلسفه نباشند با چه چیزی میخواهند جواب بدهند؟ آیا صرفاً با اصل برائت و استصحاب میتوان به اینها جواب داد؟ اگر پرداختن به آنها واجب است، جواب دادن به این شبهات هم واجب است. برای انجام واجب، مقدمات ضروری آن هم واجب است. شما چند سال در حوزهها درس خواندید تا علوم اسلامی را یاد گرفتید. نباید توقع داشته باشید که آن کسی که نخوانده، مثل شما باشد. لذا وقتی این مسائل را نخوانده، زودتر تحت تأثیر شبهات واقع میشود. حتی بعضی که این مسائل را خواندهاند، وقتی شبهه قوی باشد، کم و بیش تحت تأثیر واقع میشوند؛ پس آن کسی که این مسائل را نخوانده است به طریق اولی تحت تأثیر واقع میشود. حال مسئول این انحرافات کیست؟ امیرالمؤمنین علیه السلام میفرماید: «ما أخذ اللَّه سبحانه على الجاهل أن یتعلّم حتّى أخذ على العالم أن یعلّم»3: خدا بر متعلّمین تحصیل علم را واجب نکرد، تا اینکه بر علماء، تعلیم علم را واجب کرد. ما اول باید زحمت بکشیم تا این مسائل را یاد بگیریم و بعد حاصل آن را به کسانی که فرصت پرداختن مفصل به این مسائل را ندارند، تقدیم کنیم. اگر ما این کار را نکنیم، پس چه کسی مسئول است؟
در جلسه آینده إن شاءالله در زمینه چگونگی پرورش شبهاتی که جواب آنها مشکل است، توضیح خواهم داد.
1. النساء 141
2. نهج البلاغه، خطبه 38
3. شرح خوانسارى بر غرر الحكم، ج6، ص: 94