ناصرین در قران وروایات:

نصرت خداوند:

 

بَلِ اللَّـهُ مَوْلَاكُمْ ۖ وَهُوَ خَيْرُ النَّاصِرِينَ(1)
(آنها تکیه‌گاه شما نیستند،) بلکه ولی و سرپرست شما، خداست؛ و او بهترین یاوران است. خدا با افكندن ترس و رعب در قلوب مشركان، و به علت ساده مشرك بودن آنان نسبت به خدا، به يارى بندگان خود اقدام مى‏كند، چه شرك به معنى تقديس ارزشى مادى جز خدا است، همچون ارزش مال يا مقام يا زمين، در واقع اين ارزشها براى خود آنها تقديس نمى‏شود، بلكه از جهت پيوستگى به ذات بشرى چنين مى‏شود. مردى كه زمين خود را تقديس مى‏كند، نخست به تقديس ذات خود مى‏پردازد، و سپس به تقديس نزديكترين چيز به خودش كه همان زمين او است اقدام مى‏كند و نيز چنين است تقديس مال كه آن هم تقديس ذات است، و چون مال به ذات خدمت مى‏كند، از اين لحاظ تقديس مى‏شود.
پس شرك نتيجه دوستى شديد ذات و خودمحورى است، و اين بالطبع به خوف و جبن مى‏انجامد، ولى مؤمن پرستش خود را تنها به خدا اختصاص مى‏دهد.
«سَنُلْقِي فِي قُلُوبِ الَّذِينَ كَفَرُوا الرُّعْبَ بِما أَشْرَكُوا بِاللَّهِ ما لَمْ يُنَزِّلْ بِهِ سُلْطاناً وَ مَأْواهُمُ النَّارُ وَ بِئْسَ مَثْوَى الظَّالِمِينَ- به زودى در دل كسانى كه كفر ورزيدند، ترس خواهيم انداخت، از آن روى كه چيزى را شريك خدا قرار دادند كه سلطانى و حجتى بر آن فرود نيامده بود، و جايگاه آنها آتش است كه جايگاه بدى است براى ستمگران.»
در صورتى كه مؤمنان از چيزى بيم ندارند، بدان جهت كه ذات خود را پيش نمى‏اندازند و بر آن بيمناك نيستند، براى آنكه جايگاه ايشان بهشت است كه بهترين جا براى مؤمنان است.
دليل واقعى و ساده براى اين حقيقت را در نبرد خود با دشمن خواهيد يافت و اين كه خدا چگونه شما را پيروز كرد و شمشيرهاى خود را در تنهاى ايشان داخل كرديد.
ولى اين جنگ طرف ديگرى نيز داشت، خدا كسى را كه به يارى او برخيزد يارى مى‏كند، اما اگر مؤمنان سستى نشان دهند و اختلافات در ميانشان زياد شود و از اطاعت فرمانده سرباززنند، شايستگى پيروز شدن ندارند و گرفتار شكست مى‏شوند، و شكست گونه‏اى از امتحان است و قهرمانان در هنگام شكست شناخته مى‏شوند.
اكنون كه جنگ به پايان رسيد و (با پيروزى نخستين و شكست دوم شما)، خدا شما را با فضل و بخشش عظيم خود مى‏بخشد و عفو مى‏كند.
«وَ لَقَدْ صَدَقَكُمُ اللَّهُ وَعْدَهُ إِذْ تَحُسُّونَهُمْ بِإِذْنِهِ- و در آن هنگام كه آنان را به اذن خدا از پا درمى‏آوريد، خدا به وعده خود وفا كرد.»
شما را پيروز كرد تا به وعده پيروز گردانيدن شما وفا كند، و چنان بود كه شمشيرهاى خود را در تنهاى دشمنان فرومى‏برديد، ولى به اين پيروزى مغرور شديد و سستى به جان شما راه يافت.
«حَتَّى إِذا فَشِلْتُمْ وَ تَنازَعْتُمْ فِي الْأَمْرِ وَ عَصَيْتُمْ مِنْ بَعْدِ ما أَراكُمْ ما تُحِبُّونَ- تا اين كه ترسيديد و با يكديگر نزاع كرديد، و پس از اين كه آنچه را كه دوست داشتيد به شما نشان داد، نافرمانى كرديد.»
يعنى پس از اين كه پيروز شديد. و اين بدان سبب است كه آدمى، در آن هنگام كه احساس خطر مى‏كند، به يكى كردن صف خود با صفهاى ديگر مى‏پردازد، و چون خطر از ميان برداشته شود، احساس آرامش مى‏كند و در انديشه تقسيم غنيمتها مى‏افتد. به همين گونه بعضى از مسلمانان در جنگ احد، هنگامى كه خود را در شرف پيروزى و خطر را رفع شده مى‏ديدند، از نقاط حسّاسى كه از آنها پاسدارى مى‏كردند دور شدند، و دشمن فرصت را غنيمت شمرد و به جنبشى براى محاصره كردن مسلمانان پرداخت، و اينان ناگهان تعادل خود را از دست دادند و گريختند، و واقع آن است كه قرآن مراحل شكست در جنگ را با كلماتى كاه مصور مى‏سازد كه همان مراحل شكست در حال صلح نيز هست، از اين قرار:
الف: شادى: (مِنْ بَعْدِ ما أَراكُمْ ما تُحِبُّونَ) كه اجتماع بلندپروازى رفتن به پيش را از دست مى‏دهد و در نتيجه ارتباط نيرومند موجود ميان گروه‏ها محو مى‏شود.
ب: انتشار سستى و ضعف در نفوس امت (حَتَّى إِذا فَشِلْتُمْ). و سبب آن نبودن همت براى حركت و خواستار راحت و آسايش شدن است.
ج: بروز اختلافات طايفه‏اى و ناحيه‏اى و نژادى كه مايه آن نبودن هدف و عزيمت است.
د: تأثير اختلافات اجتماعى در اندازه انضباط و فرمانبردارى از فرماندهى، بلكه در اطمينان داشتن به آن، چه، هر گروه چنان مى‏پندارد كه فرماندهى متمايل به دشمن شده و به همين جهت اعتماد او نسبت به دستگاه فرماندهى كاهش پيدا مى‏كند، و در گيرودار اختلاف: گروهى بر حق است و گروهى بر باطل.
«مِنْكُمْ مَنْ يُرِيدُ الدُّنْيا وَ مِنْكُمْ مَنْ يُرِيدُ الْآخِرَةَ- بعضى از شما دنيا را مى‏خواست، و بعضى آخرت را،» و به همين سببها پس از پيروزى بر دشمن دچار شكست شديد.
«ثُمَّ صَرَفَكُمْ عَنْهُمْ لِيَبْتَلِيَكُمْ- پس شما را از ايشان بازداشت تا شما را بيازمايد.»
چه، شكست مؤمنان استوار را از جز ايشان جدا مى‏كند، و به امت درسهايى در نقاط ضعف آن مى‏دهد، و براى فرماندهى فرصتى نيكو براى تصحيح مسير امت و اصلاح اين نقاط ضعف يا حتى تصفيه عناصر سبب شكست يا دور راندن آنها از مراكز مسئوليت مى‏دهد.
اكنون، كه جنگ به پايان رسيده، خدا را مى‏بخشد تا به يگانه كردن صف و پرداختن به اصلاح خودتان بازگرديد.
«وَ لَقَدْ عَفا عَنْكُمْ وَ اللَّهُ ذُو فَضْلٍ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ- و از شما در گذشت، و خداوند را به مؤمنان نعمت و منت است.»پس عفو دليل بر آن نيست كه خدا مؤمنان و كافران را در يك تراز قرار مى‏دهد، بلكه مؤمنان راستين در جنگ بر كافران برترى دارند.(2)
إِن يَنصُرْكُمُ اللَّـهُ فَلَا غَالِبَ لَكُمْ ۖ وَإِن يَخْذُلْكُمْ فَمَن ذَا الَّذِي يَنصُرُكُم مِّن بَعْدِهِ ۗ وَعَلَى اللَّـهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ (3)
اگر خداوند شما را یاری کند، هیچ کس بر شما پیروز نخواهد شد! و اگر دست از یاری شما بردارد، کیست که بعد از او، شما را یاری کند؟! و مؤمنان، تنها بر خداوند باید توکل کنند!
قرآن به نقش توكل در زندگى مؤمنان اشاره مى‏كند و مى‏گويد:
«إِنْ يَنْصُرْكُمُ اللَّهُ فَلا غالِبَ لَكُمْ وَ إِنْ يَخْذُلْكُمْ فَمَنْ ذَا الَّذِي يَنْصُرُكُمْ مِنْ بَعْدِهِ وَ عَلَى اللَّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ- اگر خدا شما را يارى كند، كسى را دستى به شما نخواهد بود، و اگر خدا درمانده‏تان كند، پس از او چه كس يارى شما خواهد كرد. پس مؤمنان بايد بر خدا توكّل كنند.»
پس تنها پيشوا نيست كه بايد بر خدا توكل كند، بلكه مؤمنان نيز بايد چنين كنند، چه پيروزى حقيقى از خدا و از رسالت نتيجه مى‏شود كه مؤمنان به آن تمسّك جسته‏اند، و از نيروى سلاح و زيادى شماره جنگجويان نيست
وَلَقَدْ كُذِّبَتْ رُسُلٌ مِّن قَبْلِكَ فَصَبَرُوا عَلَىٰ مَا كُذِّبُوا وَأُوذُوا حَتَّىٰ أَتَاهُمْ نَصْرُنَا ۚ وَلَا مُبَدِّلَ لِكَلِمَاتِ اللَّـهِ ۚ وَلَقَدْ جَاءَكَ مِن نَّبَإِ الْمُرْسَلِينَ (4)
پیش از تو نیز پیامبرانی تکذیب شدند؛ و در برابر تکذیبها، صبر و استقامت کردند؛ و (در این راه،) آزار دیدند، تا هنگامی که یاری ما به آنها رسید. (تو نیز چنین باش! و این، یکی از سنتهای الهی است؛) و هیچ چیز نمی‌تواند سنن خدا را تغییر دهد؛ و اخبار پیامبران به تو رسیده است.
پيامبران پيشين براى پيامبر اسلام (ص) نمونه و نمادى نيكو بودند.
آنان بارها تكذيب شدند، و آزار ديدند، ولى صبر كردند تا يارى خداوند برسيد و اين سنت خداست كه در آن دگرگونى نيست، آن سان كه در سخن خدا دگرگونى راه نيابد. حكايت و ذكر رسولان پيشين در قرآن براى آن است كه همگان از آن پند و عبرت گيرند.
وَ لَقَدْ كُذِّبَتْ رُسُلٌ مِنْ قَبْلِكَ فَصَبَرُوا عَلى‏ ما كُذِّبُوا وَ أُوذُوا حَتَّى أَتاهُمْ نَصْرُنا وَ لا مُبَدِّلَ لِكَلِماتِ اللَّهِ پيامبرانى را هم كه پيش از تو بودند تكذيب كردند ولى آنان بر آن تكذيب و آزار صبر كردند تا يارى ما فرا رسيدشان و سخنان خدا را تغيير دهنده‏اى نيست.»
از جمله آن پندها و عبرتها يكى اين است كه چون پيامبر در برابر سختيها قرار مى‏گرفت و مورد آزار واقع مى‏شد و صبر مى‏كرد، خداوند او را قرين ظفر مى‏نمود و يارى‏اش مى‏كرد.
وَ لَقَدْ جاءَكَ مِنْ نَبَإِ الْمُرْسَلِينَ و هر آينه پاره‏اى از اخبار پيامبران بر تو نازل شده است.»
الَّذِينَ يَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِيَّ الْأُمِّيَّ الَّذِي يَجِدُونَهُ مَكْتُوبًا عِندَهُمْ فِي التَّوْرَاةِ وَالْإِنجِيلِ يَأْمُرُهُم بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَاهُمْ عَنِ الْمُنكَرِ وَيُحِلُّ لَهُمُ الطَّيِّبَاتِ وَيُحَرِّمُ عَلَيْهِمُ الْخَبَائِثَ وَيَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَالْأَغْلَالَ الَّتِي كَانَتْ عَلَيْهِمْ ۚ فَالَّذِينَ آمَنُوا بِهِ وَعَزَّرُوهُ وَنَصَرُوهُ وَاتَّبَعُوا النُّورَ الَّذِي أُنزِلَ مَعَهُ ۙ أُولَـٰئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ (5)
همانها که از فرستاده (خدا)، پیامبر «امّی» پیروی می‌کنند؛ پیامبری که صفاتش را، در تورات و انجیلی که نزدشان است، می‌یابند؛ آنها را به معروف دستور می‌دهد، و از منکر باز میدارد؛ اشیار پاکیزه را برای آنها حلال می‌شمرد، و ناپاکیها را تحریم می کند؛ و بارهای سنگین، و زنجیرهایی را که بر آنها بود، (از دوش و گردنشان) بر می‌دارد، پس کسانی که به او ایمان آوردند، و حمایت و یاریش کردند، و از نوری که با او نازل شده پیروی نمودند، آنان رستگارانند.
از ويژگيهاى رسول (ص)
از خصوصيات اديان الهى يكى اين است كه متعلق به همه مردم‏اند بدون هيچ امتياز قومى يا اقليمى يا جنسى و امثال آن. دعوتشان به هدف ايجاد يك امت واحده است كه دينى آسمانى است با پيامبرى واحد. رسول در اين رسالت به اين امتى كه بر محور اين رسالت گرد آمده‏اند انتساب دارد، از اين رو بارزترين صفات او اين است كه «امّى» است و او پيامبرى است كه وحى بر او نازل مى‏شود و اين وحى برنامه زندگى اين امت است.
الَّذِينَ يَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِيَّ الْأُمِّيَّ- آنان كه از اين پيامبر امّى پيروى مى‏كنند.»
كلمه «امّى» به نظر من از امت گرفته شده و در آيه ديگر چنين آمده «اين امت شماست، امتى واحد و من پروردگار شما هستم پس مرا بپرستيد». بعضى هم معتقدند كه «امّى» از «امّ» گرفته شده، به اعتبار اين كه آن حضرت نه خواننده بود و نه نويسنده. شايد هم به «امّ القرى» كه نام مكه است منسوب باشد.
الَّذِي يَجِدُونَهُ مَكْتُوباً عِنْدَهُمْ فِي التَّوْراةِ وَ الْإِنْجِيلِ- كه نامش را درتورات و انجيل خود نوشته مى‏يابيد.»
يعنى صفات و اسماء او را، هم چنان كه ارزشهاى دعوت او نيز مكتوب است.
يَأْمُرُهُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهاهُمْ عَنِ الْمُنْكَرِ- آن كه به نيكى فرمانشان مى‏دهد و از ناشايست بازشان مى‏دارد.»
همه رسالتهاى آسمانى مزرعه عقول را مى‏كاوند. و با فطرت آدميان سازگارند و به نظر من «معروف» اينجا همان چيزى است كه قلب بشر آن را مى‏شناسد و منكر چيزى است كه قلب بشر آن را ناخوش مى‏دارد و انكار مى‏كند.
وَ يُحِلُّ لَهُمُ الطَّيِّباتِ وَ يُحَرِّمُ عَلَيْهِمُ الْخَبائِثَ- و چيزهاى پاكيزه را بر آنان حلال مى‏كند و چيزهاى ناپاك را حرام.»
اين «چيزهاى پاكيزه» و «چيزهاى ناپاك» را وحى معين مى‏كند و عقل نيز تصديق مى‏نمايد.
وَ يَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَ الْأَغْلالَ الَّتِي كانَتْ عَلَيْهِمْ- و بار گرانشان را از دوششان بر مى‏دارد و بند و زنجيرشان را مى‏گشايد.»
بار گران ترجمه واژه «اصر» است. بشر از آنجا كه به زر و زيور زندگى دلبسته است و در برابر شهوات خويش و نعمتهاى مادى و مناصب مادى سست و تسليم شونده است، همواره خود را در زير فشار اين اميال و آرزوها حس مى‏كند.
اديان الهى يكى از كارهايشان اين است كه بشر را از زير اين فشار مى‏رهانند و او را متوجه جهانى ديگر مى‏كنند، جهان معنويت، در آينده نزديك يعنى در اين دنيا و آينده دور يعنى در آن جهان.
اديان الهى هم چنان كه بشر را از زير اين فشارها مى‏رهانند زنجيرهايى را كه قوانين و سنن مادى بر دست و پاى او نهاده‏اند مى‏گشايند و او را به آزادى مى‏رسانند.
شروط رستگارى
رستگارى پايان راه اديان آسمانى است ولى كسى از آن رستگارى برخوردار مى‏شود كه به آن اديان ايمان داشته باشد و در بزرگداشت آنها بكوشد و به اعمال خود و به پيروى از راه و روش آنها ياريشان كند. و همه حوادث زندگى خود را با ترازوى آنها ارزيابى كند.
فَالَّذِينَ آمَنُوا بِهِ- پس كسانى كه به او ايمان مى‏آورند.»
البته يك ايمان واقعى، بدينگونه كه خويش را تسليم او كنند و تكبر نورزند و خود را برتر از او نشمارند.
وَ عَزَّرُوهُ و حرمتش را نگاه داشتند.»
يعنى او را از همه خواستها و اميال خويش برتر شمردند، وَ نَصَرُوهُ- و ياريش كردند.»
يعنى همه امكانات خود را تسليم او كردند و در خدمت او قرار دادند.
وَ اتَّبَعُوا النُّورَ الَّذِي أُنْزِلَ مَعَهُ- و از آن كتاب كه بر او نازل كرده‏ايم پيروى كردند.»
مراد از اين كتاب كه در آيه از آن به نور تعبير شده قرآن است. هم چنان كه آدمى در تاريكى شب، راه خويش با چراغ روشن مى‏كند، همچنين راه زندگى خود را به فروغ ابدى قرآن روشن مى‏سازد. تا در پرتو آن حق و باطل و خير و شر را و هدايت و ضلالت را بشناسد.
أُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ- اينان رستگارانند.»
يعنى كسانى كه هم در دنيا خوشبخت‏اند و هم در آخرت.(6)
وَلَقَدْ سَبَقَتْ كَلِمَتُنَا لِعِبَادِنَا الْمُرْسَلِينَ ﴿١٧١﴾ إِنَّهُمْ لَهُمُ الْمَنصُورُونَ ﴿١٧٢﴾ وَإِنَّ جُندَنَا لَهُمُ الْغَالِبُونَ (7)وعده قطعی ما برای بندگان فرستاده ما از پیش مسلّم شده که آنان یاری شدگانند، و لشکر ما پیروزند!
تشبّث گروهى از مردم به توجيهات و بهانه‏هايى همچون انديشه‏هاى جبر گرايى، و انتظار ساده براى گريز از مسئوليّت ايمان به رسالت نبايد اهل رسالت را سست كند يا اعتماد به يارى خدا را نسبت به خود از ايشان سلب كند، زيرا خداى سبحان اراده كرده است كه مبادى خود و كسانى را كه بدان ايمان آورده‏اند و ملتزم به آنند يارى دهد و پيروز سازد، گرچه ظاهر زندگى همان چيرگى گردنكشان منحرف باشد، زيرا خدا بر كار خود مسلّط است و چيرگى آنها جز تسلّطى محدود نيست.
«وَ لَقَدْ سَبَقَتْ كَلِمَتُنا لِعِبادِنَا الْمُرْسَلِينَ إِنَّهُمْ لَهُمُ الْمَنْصُورُونَ- ما درباره بندگانمان كه به رسالت مى‏فرستيم از پيش تصميم گرفته‏ايم كه هر آينه آنان يارى مى‏شوند.»
پس سخن خدا درباره يارى و پيروزى بخشيدن به آنان چيز تازه‏اى نيست، بلكه تصميمى است قديم كه با واقعيّت خود در رويدادهاى تاريخ بروز كرده است، و هيچ رسالتى نيست كه خدا آن را پيروز نكرده باشد. آرى، اصحاب رسالتها فداكاريهايى مى‏كنند، يا مدّت زمانى در حالت انتظار بر آنان مى‏گذرد. ولى سرانجام، جريان امور به سود آنان و به مصلحت خطّ ايشان در زندگى است، و پياپى آمدن تأكيدها بر اين امر در اين آيه و نيز آيه بعد ملاحظه مى‏شود.
اين يارى به شخص پيامبران اختصاص ندارد، بلكه هر كه نماينده جبهه حق باشد، و مشعل رسالت الهى را در امتداد تاريخ و در هر افقى حمل كند از اين يارى و پيروزى برخوردار مى‏شود.
«إِنَّ جُنْدَنا لَهُمُ الْغالِبُونَ‏
– و لشكر ما بيقين خود غالبند،» و لشكر خدا همان مؤمنان‏اند.
أَمْ حَسِبْتُمْ أَن تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَلَمَّا يَأْتِكُم مَّثَلُ الَّذِينَ خَلَوْا مِن قَبْلِكُم ۖ مَّسَّتْهُمُ الْبَأْسَاءُ وَالضَّرَّاءُ وَزُلْزِلُوا حَتَّىٰ يَقُولَ الرَّسُولُ وَالَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ مَتَىٰ نَصْرُ اللَّـهِ ۗ أَلَا إِنَّ نَصْرَ اللَّـهِ قَرِيبٌ (8)
آیا گمان کردید داخل بهشت می‌شوید، بی‌آنکه حوادثی همچون حوادث گذشتگان به شما برسد؟! همانان که گرفتاریها و ناراحتیها به آنها رسید، و آن چنان ناراحت شدند که پیامبر و افرادی که ایمان آورده بودند گفتند: «پس یاری خدا کی خواهد آمد؟!» (در این هنگام، تقاضای یاری از او کردند، و به آنها گفته شد:) آگاه باشید، یاریِ خدا نزدیک است!
بهشت پوشيده از چيزهايى است كه بر آدمى ناگوار است، و كسى كه مى‏خواهد در آن داخل شود، بايد از اين ديوار سيمى خاردار بگذرد. ولى آيا اين بدان معنى است كه اهل بهشت در سختى و ناراحتى دايمى به سر مى‏برند؟
هرگز، بلكه معنى آن اين است كه بهشتيان از نيرومندى و سرسختى برخوردارند و همين امر ايشان را براى رو به رو شدن هر گونه از اوضاع و احوال آماده نگاه مى‏دارد، و از تسليم شدن در برابر فشارها جلوگيرى مى‏كند، و در برابر فشارهايى كه براى بردگى امت از طرف دشمنان وارد مى‏آيد همچون كوه بر جاى خود مى‏ايستد.
«أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ- گمان كرديد كه به بهشت در خواهيدآمد،» بى‏آنكه بهايى براى آن پرداخته باشيد، و بدون آنكه از آن بهشتيانى باشيد كه از آزمونهاى دشوار گذشته و رو سفيد از آنها بيرون آمده‏اند، در صورتى كه:«وَ لَمَّا يَأْتِكُمْ- به شما نرسيده است.»
يعنى بدون آنكه مواجه شده باشيد با چيزهايى:
«مَثَلُ الَّذِينَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِكُمْ مَسَّتْهُمُ الْبَأْساءُ وَ الضَّرَّاءُ- بر گونه كسانى كه پيش از شما بودند و گرفتار سختى و ناخوشى شدند.»
بأساء دشواريهايى است كه منشأ آن دشمن است، و ضراء دشواريهاى مادى همچون فقر و بيمارى است. (9)
«وَ زُلْزِلُوا حَتَّى يَقُولَ الرَّسُولُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ مَتى‏ نَصْرُ اللَّهِ- و چندان متزلزل شدند كه پيغمبر و كسانى كه با او ايمان آورده بودند گفتند: پس يارى خدا چه وقت خواهد رسيد؟» از شدت دشواريها و زيانها، خواستار شتاب پيدا كردن يارى خدا بودند، و در آن هنگام كه كار سخت مى‏شود، واجب است كه اميد به رسيدن فرج داشته باشيد.
«أَلا إِنَّ نَصْرَ اللَّهِ قَرِيبٌ- آگاه باشيد كه يارى خدا نزديك است،» اين آيه بدان معنى است كه كسانى كه خواب بهشت رايگان و بدون پرداخت بهايى بر آن مى‏بينند، بدانند كه خوابى باطل است و خود را در آتش خواهند يافت.
بهشت مرغدانى يا جايگاه دامدارى نيست، بلكه جايگاه سخت كوشان و قهرمانان است، و پيمانهاى تخلف ورزيدن و دور شدن از سختى و خشونت رسالت مسئول اين نگرش غير مسئولانه به بهشت است، و براى اين گونه مردم است كه امام على (ع) گفته است: «هيهات، هيهات، كه بهشت خدا با فريب بهره كسى شود»(10)
وَلَقَدْ نَصَرَكُمُ اللَّـهُ بِبَدْرٍ وَأَنتُمْ أَذِلَّةٌ ۖ فَاتَّقُوا اللَّـهَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ ﴿١٢٣﴾ إِذْ تَقُولُ لِلْمُؤْمِنِينَ أَلَن يَكْفِيَكُمْ أَن يُمِدَّكُمْ رَبُّكُم بِثَلَاثَةِ آلَافٍ مِّنَ الْمَلَائِكَةِ مُنزَلِينَ ﴿١٢٤﴾ بَلَىٰ ۚ إِن تَصْبِرُوا وَتَتَّقُوا وَيَأْتُوكُم مِّن فَوْرِهِمْ هَـٰذَا يُمْدِدْكُمْ رَبُّكُم بِخَمْسَةِ آلَافٍ مِّنَ الْمَلَائِكَةِ مُسَوِّمِينَ ﴿١٢٥﴾ وَمَا جَعَلَهُ اللَّـهُ إِلَّا بُشْرَىٰ لَكُمْ وَلِتَطْمَئِنَّ قُلُوبُكُم بِهِ ۗ وَمَا النَّصْرُ إِلَّا مِنْ عِندِ اللَّـهِ الْعَزِيزِ الْحَكِيمِ (11)
خداوند شما را در «بدر» یاری کرد (و بر دشمنان خطرناک، پیروز ساخت)؛ در حالی که شما (نسبت به آنها)، ناتوان بودید. پس، از خدا بپرهیزید (و در برابر دشمن، مخالفتِ فرمانِ پیامبر نکنید)، تا شکر نعمت او را بجا آورده باشید!
در آن هنگام که تو به مؤمنان می‌گفتنی: «آیا کافی نیست که پروردگارتان، شما را به سه هزار نفر از فرشتگان، که از آسمان فرود می‌آیند، یاری کند؟!»
آری، (امروز هم) اگر استقامت و تقوا پیشه کنید، و دشمن به همین زودی به سراغ شما بیاید، خداوند شما را به پنج هزار نفر از فرشتگان، که نشانه‌هایی با خود دارند، مدد خواهد داد!
ولی اینها را خداوند فقط بشارت، و برای اطمینان خاطر شما قرار داده؛ وگرنه، پیروزی تنها از جانب خداوند توانای حکیم است!
پيغمبر اسلام با يك مشكل سخت رو به رو شد، و آن اختلاف ميان دو طايفه از مردانش بود، يعنى مهاجران و انصار، كه دوستى آنان ميان خدا و زمين و عشيره و چيزهايى شبيه اينها تقسيم شده بود. ولى رسول اللَّه (و اسلام عموما) اين دشوارى را به صورتى ريشه‏اى در آن هنگام از ميان برد كه حيثيتهاى طايفه‏اى را در بوته ايمان به خدا گداخت، بى‏آنكه به طايفه‏اى بيش از طايفه ديگر اعتماد كند، و بدين گونه سپاهى عقيدتى براى خود فراهم آورد كه درباره مبدأ مى‏جنگيد نه براى ريا و رقابت و همچشمى طايفه‏اى.
«إِذْ هَمَّتْ طائِفَتانِ مِنْكُمْ أَنْ تَفْشَلا وَ اللَّهُ وَلِيُّهُما وَ عَلَى اللَّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ- در آن هنگام كه دو گروه از شما آهنگ آن كردند كه درنگ كنند و بترسند، و خدا يار آنان بود، و مؤمنان را است كه بر خدا توكل كنند.»
با وجود آنكه خدا ولىّ هر دو طايفه بود، نزديك بود كه بر اثر اختلاف گرفتار ترس و سستى شوند، و اين اختلاف برخاسته از احساس ضعف بود، چه اهل مدينه از لحاظ روانى در برابر اهل مكه شكست خورده به نظر مى‏رسيدند و چنان تصور مى‏كردند كه پيغمبر اسلام پيش از توانايى بار بر دوش ايشان نهاده و آنان را به نبرد با اهل مكه از خانه‏هاشان بيرون آورده است، ولى خدا به ايشان گفت كه با وجود متوكل بودن مؤمن بر خدا دليلى براى ترسيدن وجود ندارد.
در نتيجه آمادگى از لحاظ جنگ و انديشه‏ورزى و اخلاص ورزيدن نسبت به خدا امت اسلام پيروز شد.
«وَ لَقَدْ نَصَرَكُمُ اللَّهُ بِبَدْرٍ وَ أَنْتُمْ أَذِلَّةٌ فَاتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ- و خداوند شما را در بدر پيروز گردانيد- و حال آنكه ناتوان و خوار بوديد- پس از خدا بترسيد و باشد كه از او سپاسگزارى كرده باشيد.»
پس دليلى براى ترس وجود ندارد، به همان كه براى اختلاف هم داعى و علتى موجود نيست آنچه واجب است ترسيدن از خداوند سبحانه و تعالى است با ملتزم بودن به اجراى اوامر او، و هنگامى آدمى ملتزم به فرمانهاى خدا باشد، ناگزير به شكر گزارى نعمتهاى پيشين او مى‏پردازد، و شكر كردن عموما به معنى تفكر كردن در سببهاى نعمت است به منظور پاسدارى از اين سببها، و در نتيجه محافظت كردن از خود نعمت، در صورتى كه كفران نعمت تماما بر عكس اين معنى است، و آن عبارت است از تصور كردن اين كه نعمت ابدى است، و بنا بر اين در پاسدارى از خود نعمت و عوامل فراهم آورنده آن سستى كردن كه در نتيجه به زوال نعمت پايان مى‏پذيرد.
چنين است مثل پيروزى كه نبايد به آن دلخوش كنيم و خود را آماده نبردى كه ممكن است پس از آن پيش آيد نگاه نداريم، چه پيروزى نيز نعمت است و براى خود عواملى دارد. و محافظت و پاسبانى از عوامل پيروزى را چنان مى‏نمايد كه قرآن به نام تقوى مى‏خواند.
آمادگى معنوى در جنگها داراى تأثير بزرگ است، و اسلام براى آن اهميت فراوان قايل است و آن را مهمترين عنصر در جنگ مى‏داند، و آن ايمان داشتن به پيروزى است (پس از مؤمن بودن به ارزشهايى كه سرباز به خاطر آنها مى‏جنگد).
«إِذْ تَقُولُ لِلْمُؤْمِنِينَ أَ لَنْ يَكْفِيَكُمْ أَنْ يُمِدَّكُمْ رَبُّكُمْ بِثَلاثَةِ آلافٍ مِنَ الْمَلائِكَةِ مُنْزَلِينَ- در آن هنگام كه به مؤمنان مى‏گفتى: آيا شما را بس نيست كه خداوند سه هزار فرشته براى يارى شما فروفرستد؟»
و فرشتگان در كنار شما ايستادند، ولى اين بدان معنى نبود كه آنان به جاى شما جنگيدند، و فرود آمدن ايشان پس از تحقق يافتن دو امر بود:
اولا: آنان پس از آن فرود آمدند كه شما به همه واجبات جنگ (صبر و تقوى بنا بر تفسير پيشين اين دو كلمه) پرداختيد، و حيله‏اى براى شما به سبب سرعت حيله‏گرى دشمن باقى نماند.
«بَلى‏ إِنْ تَصْبِرُوا وَ تَتَّقُوا وَ يَأْتُوكُمْ مِنْ فَوْرِهِمْ هذا يُمْدِدْكُمْ رَبُّكُمْ بِخَمْسَةِ آلافٍ مِنَ الْمَلائِكَةِ مُسَوِّمِينَ- آرى، اگر شكيبايى ورزيد و پرهيزگارى كنيد، و آنان (- مشركان) از خشم بر سر شما آيند، خداوند با پنج هزار فرشته نشانگذار شما را يارى كند،» يعنى فرشتگانى كه دشمن را مى‏كشند و نشانه‏اى در او باقى مى‏گذارند.
ثانيا: مهمترين خدمتى كه فرشتگان براى شما به انجام رسانيدند، بازگرداندن اعتماد نفس به شما بود و اطمينان يافتن قلبهاى شما به پيروزى.
«وَ ما جَعَلَهُ اللَّهُ إِلَّا بُشْرى‏ لَكُمْ وَ لِتَطْمَئِنَّ قُلُوبُكُمْ بِهِ- و اين را خدا جز مژده‏اى براى شما قرار نداد، و براى آن چنين كرد كه دلهاى شما آرام گيرد.»
اما پيروزى حقيقى از خدا است نه از فرشتگان، و خدا توانايى آن دارد كه پيروزى را به هزار و يك سبب فراهم آورد، ولى آن را جز با شايسته بودن كسى كه پيروزى را بر او نازل مى‏كند فرو نمى‏فرستد.
«وَ مَا النَّصْرُ إِلَّا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ الْعَزِيزِ الْحَكِيمِ- و پيروزى جز از نزد خداى تواناى حكيم نيست.»
خدا عزيز است، يعنى توانا است و توانايى خود را به خدمت مى‏گيرد، و حكيم است، يعنى بيهوده به يارى كسى برنمى‏خيزد و بدون آنكه او را شايسته چنين پيروزى بداند.(12)
وَكَأَيِّن مِّن نَّبِيٍّ قَاتَلَ مَعَهُ رِبِّيُّونَ كَثِيرٌ فَمَا وَهَنُوا لِمَا أَصَابَهُمْ فِي سَبِيلِ اللَّـهِ وَمَا ضَعُفُوا وَمَا اسْتَكَانُوا ۗ وَاللَّـهُ يُحِبُّ الصَّابِرِينَ ﴿١٤٦﴾ وَمَا كَانَ قَوْلَهُمْ إِلَّا أَن قَالُوا رَبَّنَا اغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا وَإِسْرَافَنَا فِي أَمْرِنَا وَثَبِّتْ أَقْدَامَنَا وَانصُرْنَا عَلَى الْقَوْمِ الْكَافِرِينَ ﴿١٤٧﴾ فَآتَاهُمُ اللَّـهُ ثَوَابَ الدُّنْيَا وَحُسْنَ ثَوَابِ الْآخِرَةِ ۗ وَاللَّـهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ (13)
چه بسیار پیامبرانی که مردان الهی فراوانی به همراه آنان جنگ کردند! آنها هیچ‌گاه در برابر آنچه در راه خدا به آنان می‌رسید، سست و ناتوان نشدند (و تن به تسلیم ندادند)؛ و خداوند استقامت‌کنندگان را دوست دارد.
سخنشان تنها این بود که: «پروردگارا! گناهان ما را ببخش! و از تندرویهای ما در کارها، چشم‌پوشی کن! قدمهای ما را استوار بدار! و ما را بر جمعیّت کافران، پیروز گردان!
از این‌رو خداوند پاداش این جهان، و پاداش نیک آن جهان را به آنها داد؛ و خداوند نیکوکاران را دوست می‌دارد.
ربّيّون چگونه مى‏جنگيدندو جنگ در تاريخ رسالتها چيز تازه‏اى نيست. از قديم در كار بود، و جنگاوران رسالتى (ربيون) از مبرزترين كسانى بودند كه قدم به ميدانهاى جنگ مى‏نهادند، سستى نفسانى (ترس و فزع و دودلى) و ضعف بدنى و كسلى به ايشان راه نداشت، بلكه با اطمينان قلبى و با بدنهاى نيرومند و با برخوردارى از نشاط جنگى به مبارزه برمى‏خاستند و بردبارى نشان مى‏دادند و خدا در دنيا پيروزى نصيب ايشان مى‏كرد و در آخرت فردوس برين.
«وَ كَأَيِّنْ مِنْ نَبِيٍّ قاتَلَ مَعَهُ رِبِّيُّونَ كَثِيرٌ- و چه بسيار پيامبران كه مردان خداى فراوان همراه با ايشان كارزار كردند.»
كلمه «كأين» دلالت بر زيادى شماره دارد، و كارزار كردن همراه با او دليل بر آن است كه خود پيغمبران نيز به نبرد برمى‏خاستند، و ربّيون منسوب به ربّ هستند، يعنى مجاهدان در راه خدا.
«فَما وَهَنُوا لِما أَصابَهُمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ ما ضَعُفُوا وَ مَا اسْتَكانُوا وَ اللَّهُ يُحِبُّ الصَّابِرِينَ- و از آنچه در راه خدا به ايشان رسيد دچار سستى و زبونى نشدند و درمانده و ناتوان نماندند و خدا بردباران را دوست مى‏دارد.»
عناصر پيروزى در نزد ايشان كامل بود: نيرومندى روحى و قناعت به تفكر و آمادگى براى فداكارى در راه آن، و نيروى بدنى و مادى و نشاط و بردبارى.
دعا سلاح مؤمن است
و نيروى روحى آنان برخاسته از دعايى بود كه همچون باردادن به ذات با نيروى معنى بود و از راههاى زير صورت مى‏گرفت:
الف: قانع شدن به اين كه اصلاح ذات راه پيشرفت است، و به همين سبب وى- و بالطبع عمل- خود را با اصلاح نفس آغاز مى‏كردند و مى‏گفتند:
پروردگارا، گناهان ما را بيامرز (رَبَّنَا اغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا).
ب: مهمترين عنصر تربيتى جلوگيرى از زياده‏روى و اسراف در كار است. و آن عبارت است از مقيد بودن دايمى به اندازه‏هاى رسالتى: نه خواب اضافى، و نه راحتى فراوان، و نه خودكشى از زيادى كار و نه تبذير و فرورفتن در شهوات. آنان از اسراف خود استغفار مى‏كردند و مى‏گفتند: رَبَّنَا اغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا وَ إِسْرافَنا فِي أَمْرِنا.
ج: ثبات و استوارى و مردد نبودن، و در نتيجه تصميم و عزم راسخ داشتن كه عنصر اساسى در پيروزى است، چه، اراده نافذ معجزه مى‏كند، و آنچه نيت بر آن قادر باشد بدن نيز بر آن قادر است. به همين جهت آنان در دعاى خود مى‏گفتند:
ربنا ثَبِّتْ أَقْدامَنا وَ انْصُرْنا عَلَى الْقَوْمِ الْكافِرِينَ.
وجود اين رفتار رسالتى در آنان، راهنماى همه جنگندگان در راه خدا بود، و خشم و ترديد و ترس و جزع به وجود آنان راه نداشت.
«وَ ما كانَ قَوْلَهُمْ إِلَّا أَنْ قالُوا رَبَّنَا اغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا وَ إِسْرافَنا فِي أَمْرِنا وَ ثَبِّتْ أَقْدامَنا وَ انْصُرْنا عَلَى الْقَوْمِ الْكافِرِينَ- و سخن ايشان جز آن نبود كه مى‏گفتند: پروردگارا گناهان ما را بيامرز، و از زياده‏روى ما در كار خودمان درگذر، و گامهاى ما را استوار كن و ما را بر گروه كافران پيروز گردان.»
«فَآتاهُمُ اللَّهُ ثَوابَ الدُّنْيا وَ حُسْنَ ثَوابِ الْآخِرَةِ وَ اللَّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ- پس خداوند پاداش دنيا و نيكوترين پاداش آخرت را به ايشان داد، و خدا نيكوكاران را دوست مى‏دارد.»(14)
أَلَمْ تَرَ إِلَى الْمَلَإِ مِن بَنِي إِسْرَائِيلَ مِن بَعْدِ مُوسَىٰ إِذْ قَالُوا لِنَبِيٍّ لَّهُمُ ابْعَثْ لَنَا مَلِكًا نُّقَاتِلْ فِي سَبِيلِ اللَّـهِ ۖ قَالَ هَلْ عَسَيْتُمْ إِن كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِتَالُ أَلَّا تُقَاتِلُوا ۖ قَالُوا وَمَا لَنَا أَلَّا نُقَاتِلَ فِي سَبِيلِ اللَّـهِ وَقَدْ أُخْرِجْنَا مِن دِيَارِنَا وَأَبْنَائِنَا ۖ فَلَمَّا كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقِتَالُ تَوَلَّوْا إِلَّا قَلِيلًا مِّنْهُمْ ۗ وَاللَّـهُ عَلِيمٌ بِالظَّالِمِينَ ﴿٢٤٦﴾ وَقَالَ لَهُمْ نَبِيُّهُمْ إِنَّ اللَّـهَ قَدْ بَعَثَ لَكُمْ طَالُوتَ مَلِكًا ۚ قَالُوا أَنَّىٰ يَكُونُ لَهُ الْمُلْكُ عَلَيْنَا وَنَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْكِ مِنْهُ وَلَمْ يُؤْتَ سَعَةً مِّنَ الْمَالِ ۚ قَالَ إِنَّ اللَّـهَ اصْطَفَاهُ عَلَيْكُمْ وَزَادَهُ بَسْطَةً فِي الْعِلْمِ وَالْجِسْمِ ۖ وَاللَّـهُ يُؤْتِي مُلْكَهُ مَن يَشَاءُ ۚ وَاللَّـهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ ﴿٢٤٧﴾ وَقَالَ لَهُمْ نَبِيُّهُمْ إِنَّ آيَةَ مُلْكِهِ أَن يَأْتِيَكُمُ التَّابُوتُ فِيهِ سَكِينَةٌ مِّن رَّبِّكُمْ وَبَقِيَّةٌ مِّمَّا تَرَكَ آلُ مُوسَىٰ وَآلُ هَارُونَ تَحْمِلُهُ الْمَلَائِكَةُ ۚ إِنَّ فِي ذَٰلِكَ لَآيَةً لَّكُمْ إِن كُنتُم مُّؤْمِنِينَ ﴿٢٤٨﴾
فَلَمَّا فَصَلَ طَالُوتُ بِالْجُنُودِ قَالَ إِنَّ اللَّـهَ مُبْتَلِيكُم بِنَهَرٍ فَمَن شَرِبَ مِنْهُ فَلَيْسَ مِنِّي وَمَن لَّمْ يَطْعَمْهُ فَإِنَّهُ مِنِّي إِلَّا مَنِ اغْتَرَفَ غُرْفَةً بِيَدِهِ ۚ فَشَرِبُوا مِنْهُ إِلَّا قَلِيلًا مِّنْهُمْ ۚ فَلَمَّا جَاوَزَهُ هُوَ وَالَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ قَالُوا لَا طَاقَةَ لَنَا الْيَوْمَ بِجَالُوتَ وَجُنُودِهِ ۚ قَالَ الَّذِينَ يَظُنُّونَ أَنَّهُم مُّلَاقُو اللَّـهِ كَم مِّن فِئَةٍ قَلِيلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً كَثِيرَةً بِإِذْنِ اللَّـهِ ۗ وَاللَّـهُ مَعَ الصَّابِرِينَ ﴿٢٤٩﴾ وَلَمَّا بَرَزُوا لِجَالُوتَ وَجُنُودِهِ قَالُوا رَبَّنَا أَفْرِغْ عَلَيْنَا صَبْرًا وَثَبِّتْ أَقْدَامَنَا وَانصُرْنَا عَلَى الْقَوْمِ الْكَافِرِينَ ﴿٢٥٠﴾ فَهَزَمُوهُم بِإِذْنِ اللَّـهِ وَقَتَلَ دَاوُودُ جَالُوتَ وَآتَاهُ اللَّـهُ الْمُلْكَ وَالْحِكْمَةَ وَعَلَّمَهُ مِمَّا يَشَاءُ ۗ وَلَوْلَا دَفْعُ اللَّـهِ النَّاسَ بَعْضَهُم بِبَعْضٍ لَّفَسَدَتِ الْأَرْضُ وَلَـٰكِنَّ اللَّـهَ ذُو فَضْلٍ عَلَى الْعَالَمِينَ (15)
آیا مشاهده نکردی جمعی از بنی اسرائیل را بعد از موسی، که به پیامبر خود گفتند: «زمامدار (و فرماندهی) برای ما انتخاب کن! تا (زیر فرمان او) در راه خدا پیکار کنیم. پیامبر آنها گفت: «شاید اگر دستور پیکار به شما داده شود، (سرپیچی کنید، و) در راه خدا، جهاد و پیکار نکنید!» گفتند: «چگونه ممکن است در راه خدا پیکار نکنیم، در حالی که از خانه‌ها و فرزندانمان رانده شده‌ایم، (و شهرهای ما به وسیله دشمن اشغال، و فرزندان ما اسیر شده‌اند)؟!» اما هنگامی که دستور پیکار به آنها داده شد، جز عدّه کمی از آنان، همه سرپیچی کردند. و خداوند از ستمکاران، آگاه است.
و پیامبرشان به آنها گفت: «خداوند (*طالوت*) را برای زمامداری شما مبعوث (و انتخاب) کرده است.» گفتند: «چگونه او بر ما حکومت کند، با اینکه ما از او شایسته‌تریم، و او ثروت زیادی ندارد؟!» گفت: «خدا او را بر شما برگزیده، و او را در علم و (قدرت) جسم، وسعت بخشیده است. خداوند، ملکش را به هر کس بخواهد، می‌بخشد؛ و احسان خداوند، وسیع است؛ و (از لیاقت افراد برای منصب‌ها) آگاه است.»
و پیامبرشان به آنها گفت: «نشانه حکومت او، این است که (*صندوق عهد*) به سوی شما خواهد آمد. (همان صندوقی که) در آن، آرامشی از پروردگار شما، و یادگارهای خاندان موسی و هارون قرار دارد؛ در حالی که فرشتگان، آن را حمل می‌کنند. در این موضوع، نشانه‌ای (روشن) برای شماست؛ اگر ایمان داشته باشید.»
و هنگامی که طالوت (به فرماندهی لشکر بنی اسرائیل منصوب شد، و) سپاهیان را با خود بیرون برد، به آنها گفت: «خداوند، شما را به وسیله یک نهر آب، آزمایش می‌کند؛ آنها (که به هنگام تشنگی،) از آن بنوشند، از من نیستند؛ و آنها که جز یک پیمانه با دست خود، بیشتر از آن نخورند، از من هستند» جز عده کمی، همگی از آن آب نوشیدند. سپس هنگامی که او، و افرادی که با او ایمان آورده بودند، (و از بوته آزمایش، سالم به‌در آمدند،) از آن نهر گذشتند، (از کمی نفرات خود، ناراحت شدند؛ و عده‌ای) گفتند: «امروز، ما توانایی مقابله با (*جالوت*) و سپاهیان او را نداریم.» اما آنها که می‌دانستند خدا را ملاقات خواهند کرد (و به روز رستاخیز، ایمان داشتند) گفتند: «چه بسیار گروه‌های کوچکی که به فرمان خدا، بر گروه‌های عظیمی پیروز شدند!» و خداوند، با صابران و استقامت‌کنندگان) است.
و هنگامی که در برابر (*جالوت*) و سپاهیان او قرارگرفتند گفتند: «پروردگارا! پیمانه شکیبایی و استقامت را بر ما بریز! و قدمهای ما را ثابت بدار! و ما را بر جمعیّت کافران، پیروز بگردان!
سپس به فرمان خدا، آنها سپاه دشمن را به هزیمت واداشتند. و «داوود» (نوجوان نیرومند و شجاعی که در لشکر «طالوت» بود)، «جالوت» را کشت؛ و خداوند، حکومت و دانش را به او بخشید؛ و از آنچه می‌خواست به او تعلیم داد. و اگر خداوند، بعضی از مردم را به وسیله بعضی دیگر دفع نمی‌کرد، زمین را فساد فرامی‌گرفت، ولی خداوند نسبت به جهانیان، لطف و احسان دارد.
به كارزار كردن فرمان يافتند و پشت كردند
از سرزمينهاى خود با ستم و تعدى بيرون رانده شدند، و از پيامبر خود درخواست كردند كه خدا براى ايشان رهبرى برگزيند تا در زير پرچم او با دشمنان خويش نبرد كنند ولى در آن هنگام كه خدا رهبرى براى ايشان انتخاب كرد، پشت كردند و زير حرف خود زدند. آنان مثلى بودند براى بى‏ايمانى حقيقى و در نتيجه جدا كردن دين خدا از زندگى، و جدا كردن دين از سياست، و مردان دين از امور دنيا.
دينى كه خدا خواستار آن است، دين زندگى است، و ايمانى كه از بندگان خود خواستار آن است، ايمان داشتن به خداى مدبّر جهان هستى و فرمانرواى بدون شريك در زندگى است. و چنين ايمانى در نزد آن گروه وجود نداشت، و به همين سبب در امتحان مردود شدند، و پروردگار ما درباره ايشان گفت:
«أَ لَمْ تَرَ إِلَى الْمَلَإِ مِنْ بَنِي إِسْرائِيلَ مِنْ بَعْدِ مُوسى‏- آيا از خبر آن گروه بنى اسراييل پس از موسى آگاه نشدى؟» كه وى فرمانرواى مطاع ايشان بود از ظلم و ستم فرعون آنان را رهانيد.
«إِذْ قالُوا لِنَبِيٍّ لَهُمُ ابْعَثْ لَنا مَلِكاً نُقاتِلْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ- در آن هنگام كه به پيغمبر خود گفتند: پادشاهى براى ما برگزين تا (به فرمان او) در راه خدا به جنگ بپردازيم.»
ولى پيغمبر از سطح فروافتاده ايمان ايشان آگاه بود و از همين روى:
«قالَ هَلْ عَسَيْتُمْ إِنْ كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِتالُ أَلَّا تُقاتِلُوا قالُوا وَ ما لَنا أَلَّا نُقاتِلَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ قَدْ أُخْرِجْنا مِنْ دِيارِنا وَ أَبْنائِنا- گفت: آيا ممكن است كه اگر كارزار بر شما نوشته شود به جنگ برنخيزيد؟ گفتند: چگونه مى‏شود كه ما در راه خدا كارزار نكنيم، و حال آنكه ما و فرزندانمان را از سرزمينمان بيرون رانده‏اند؟!» چگونه مى‏شود كه نجنگيم، آيا اين معقول است؟
«فَلَمَّا كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقِتالُ تَوَلَّوْا إِلَّا قَلِيلًا مِنْهُمْ وَ اللَّهُ عَلِيمٌ بِالظَّالِمِينَ- پس چون جنگ بر ايشان نوشته شد، جز اندكى از ايشان ديگران پشت كردند، و خدا بر ستمگران دانا است.»
آنان را پيش از واجب كردن جنگ مى‏شناخت و مى‏دانست كه رويگردان خواهند شد، ولى آنان را آزمود تا خود را بشناسند، و حجت را بر ايشان تمام كند، و باشد كه مردمان از سرگذشت ايشان عبرت گيرند.
اين گروه نماينده دسته‏اى از مردمند كه ايمانى سطحى و ظاهرى به خدا دارند، و چون در معرض آزمايش قرار گيرند به او كافر مى‏شوند، چه- از ابتدا- بر اين گمان بوده‏اند كه پرستش خدا منحصر به نماز و بعضى از دعاها و تضرعها و بنا بر اين تنها بعضى از تعليمات اخلاقى است، اما خدايى كه به جنگ فرمان دهد، و به گردن نهادن به فرمان كسانى كه به گمان ايشان شايسته رهبرى ندارند، خدايى است كه به او كفر مى‏ورزند.
و در نتيجه قصه اينان قصه مؤمنى است كه خود را در بوته ايمان نگداخته و نفس خود را به خدا تسليم نكرده است، و هنوز رسوبات جاهليت و ارزشهاى آن بر او فرمان مى‏راند، و به همين سبب بايد به اين قصه گوش فرا داريم و از آن عبرت گيريم:
«وَ قالَ لَهُمْ نَبِيُّهُمْ إِنَّ اللَّهَ قَدْ بَعَثَ لَكُمْ طالُوتَ مَلِكاً و پيامبرشان به ايشان گفت كه: خدا طالوت را به پادشاهى شما برانگيخت،» كه ناگهان ديوانگيشان آشكار شد و گفتند: چرا طالوت و نه فلان كس يا فلان كس؟
«قالُوا أَنَّى يَكُونُ لَهُ الْمُلْكُ عَلَيْنا وَ نَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْكِ مِنْهُ- گفتند:
چگونه او بر ما شاه باشد، و حال آنكه ما براى شاهى از او شايسته‏تريم؟» چه، ثروتمندى ما از او بيشتر است، و شاه بايد ثروتمند باشد و طالوت چنين نيست:
«وَ لَمْ يُؤْتَ سَعَةً مِنَ الْمالِ- و مال فراوان ندارد!» پس پيامبرشان در پاسخ گفت: فرماندهى جنگ مستلزم مالدار بودن نيست، بلكه به شايستگى ديگرى نياز دارد كه در طالوت هست و به همين جهت او را برگزيده است:
«قالَ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفاهُ عَلَيْكُمْ وَ زادَهُ بَسْطَةً فِي الْعِلْمِ وَ الْجِسْمِ- گفت: خداوند او را بر شما برگزيد، و در دانش و نيرومندى او را بر شما فزونى بخشيد.»
شايستگى براى فرماندهى جنگ وابسته به داشتن قدرت علمى و جسمى است، و سپس گزينش او به توسط خدا تضمين براى او است و شما بايد به امانت و كفايت او اعتماد داشته باشيد، و از اين گذشته فرمان خداى شما است كه امور بندگان را در دست قدرت خود دارد و بر شما واجب است كه بى‏چون و چرا فرمان او را بپذيريد: «وَ اللَّهُ يُؤْتِي مُلْكَهُ مَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلِيمٌ- و خداوند پادشاهى خود را به هر كس كه خواهد مى‏دهد، و خدا فراخى دهنده و دانا است.»
توانا است و توانايى او گسترده است، و بخشنده است و بخشندگى وسيع دارد، و دانا است پس پادشاهى حقيقى بندگان او است، و شاهى خود را به هر كس كه خواهد مى‏بخشد.
بدين گونه آنان را با برهان خاموش كرد، ولى آنان به اين پرسش پرداختند كه: چه كس مى‏گويد كه خدا طالوت را به شاهى برگزيده است؟ و در اين جا علامت شاهى او آشكار شد:
«وَ قالَ لَهُمْ نَبِيُّهُمْ إِنَّ آيَةَ مُلْكِهِ أَنْ يَأْتِيَكُمُ التَّابُوتُ فِيهِ سَكِينَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَ بَقِيَّةٌ مِمَّا تَرَكَ آلُ مُوسى‏ وَ آلُ هارُونَ تَحْمِلُهُ الْمَلائِكَةُ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ- و پيامبرشان به ايشان گفت: نشانه پادشاهى او اين است كه تابوت به نزد شما مى‏آيد، و در آن آرامشى از پروردگار شما است، و بازمانده‏اى از آنچه خاندان موسى و هارون بر جاى گذاشته‏اند در آن است، و فرشتگان آن را برمى‏دارند. در اين، اگر مؤمن باشيد، هرآينه نشانه‏اى براى شما است.»
آرامش موجود در تابوت بازمانده‏اى از مرده ريگ پيامبران و براى آن مردم كافى بود تا به پادشاهى طالوت يقين حاصل كنند، ولى با وجود اين، چنان كه پس از اين خواهد آمد، از جنگيدن همراه او خوددارى كردند. و تابوت- چنان كه در تفسيرها آمده، صندوقى بوده است كه مادر موسى فرزند نوزاد خود موسى را در آن نهاده بود، و در نزد فرعون باقى مانده تا آن زمان كه بنى اسراييل وارث مملكت فرعون شدند، پس موسى آن را گرفت و ميراثهاى پيامبران را همراه با ميراث خود در آن نهاد و پس او به وصى وى يوشع رسيد.
و تابوت (يا صندوق عهد) بزرگتر از پرچم در نظر گرفته مى‏شد، و عنوان شعار براى بنى اسراييل داشت، و كافران بت‏پرست در سرزمين فلسطين بر آن استيلا يافته بودند، و بنى اسراييل پيوسته دل در هواى آن داشتند. پس چون پيغمبرايشان شموييل به آنان خبر داد كه هر چه زودتر به آن دست خواهند يافت، شادمان شدند و آن را دليل پيروزى بر دشمنان خود دانستند.
در تفاسير آمده است كه: كافران دل خوشى از صندوق نداشتند، چه پيوسته مايه نكبت ايشان بود و آن را به فال بد مى‏گرفتند. پس بر آن شدند كه صندوق را ميان دو گاو در جهت مخالفت ايستاده به آن ببندند و با هجوم آوردن به گاوها در بيابان چنان كنند كه گاوها آن را با خود ببرند، و اين امر مصادف بود با همان زمان كه خدا- به توسط شموييل- طالوت را بر شاهى بنى اسراييل برگزيد و به آنان وعده داد كه فرشتگان تابوت را براى ايشان بازخواهند آورد. پس فرشتگان دو گاو را به سوى سرزمين بنى اسراييل راندند، و در اين باره گفته‏هاى ديگر نيز هست. ولى آنچه براى ما مهم است، عبرتى است كه از آن براى ما حاصل مى‏شود و مى‏پرسيم:
تابوت سكينه و باقى چيزها در اين قصه چه چيز به ما مى‏گويند؟ و در پاسخ مى‏گوييم كه: اينها رمز و اشاره به ضرورت وجود دو چيز در پيشوايى و فرماندهى است.
1- اعتماد داشتن به آن و ترويج دادن اطمينان به آن در ميان افراد است، كه اين كار بايد از طريق توكل و تجرد به حق و تسليم نشدن به نيروهاى دشمن و سركوب كننده و ترجيح ننهادن دسته‏اى از افراد بر دسته‏هاى ديگر است.
2- و اصل ديگر وابسته بودن به ميراث تمدنى امت و عمل كردن با اين ميراث به صورت مثبت و مستمر است. آزمايشهاى مبارزه‏اى است در طول قرنهاى متوالى همچون سرچشمه‏اى است كه از آن شكيبايى و يقين و فداكارى به خاطر ارزشهاى رسالتى الهامبخش افراد امت مى‏شود.
طالوت سپاه خود را برگزيد و رو به دشمن به راه افتاد، ولى مردى مجرب بود مى‏دانست كه پيش از پرداختن به تمرينى نظامى نبايد به دشمن حمله‏ور شود و بايد از اين راه سپاهيان خود را آزمايش كند. پس بر سر راه خود به نهرى رسيد كه آبى گوارا داشت و لشكريان وى سخت تشنه شده بودند، پس آنان را از اين منع كرد كه پيش از يك كف از آن بنوشند، و نتيجه نوميد كننده اين آزمايش آن بود كه بيشتر سپاهيان از اين آزمايش درست بيرون نيامدند.
«فَلَمَّا فَصَلَ طالُوتُ بِالْجُنُودِ قالَ إِنَّ اللَّهَ مُبْتَلِيكُمْ بِنَهَرٍ فَمَنْ شَرِبَ مِنْهُ فَلَيْسَ مِنِّي وَ مَنْ لَمْ يَطْعَمْهُ فَإِنَّهُ مِنِّي إِلَّا مَنِ اغْتَرَفَ غُرْفَةً بِيَدِهِ- پس چون طالوت با لشكريان به راه افتاد، گفت: خداوند شما را به نهرى مى‏آزمايد، و هر كه از آن بياشامد از من نيست، و هر كه از آن بيش از مشتى كه بردارد و بچشد نخورد از من است.»
آن اندازه آب كه در ميان دو دست به صورت كاسه درآمده جاى مى‏گيرد.
«فَشَرِبُوا مِنْهُ إِلَّا قَلِيلًا مِنْهُمْ- پس جز اندكى از ايشان ديگران از آن آب نوشيدند و سيراب شدند.»
چون چنين شد، طالوت فرمان داد كه نتوانستند اندكى با تشنگى خود مبارزه كنند و بر خلاف دستور او سيراب شده بودند، به خانه‏ها و دامان مادران خود بازگردند، چه آنان مردان جنگ نيستند جنگ نيازمند تحمل خشونت و فرمانبردارى است و سستى و عاجزى براى آن سودمند نيست. با سپاهيانى اندك از آن نهر دور شد، ولى افراد وى از لحاظ معنويات به صورتى نيرومند بودند.
«فَلَمَّا جاوَزَهُ هُوَ وَ الَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ قالُوا لا طاقَةَ لَنَا الْيَوْمَ بِجالُوتَ وَ جُنُودِهِ پس چون وى و كسانى كه با او ايمان آورده بودند، از نهر گذشتند، اينان به او گفتند كه: امروز ما را ياراى ايستادگى در برابر جالوت و سپاهيان او نيست.»
و جالوت نماينده و فرمانده لشكريان كفر بود كه براى جنگيدن با سپاهيان طالوت صف‏آرايى كرده بودند و به صورت لشكر پرشمارى ديده مى‏شدند، ولى معنويات ايشان اندك بود. سپاهيان مؤمن طالوت از ديدن شماره فراوان افراد دشمن و ساز و برگ جنگى بسيار به وحشت افتادند، ولى روح ايمان ايشان را نجات داد ولى چون به ياد آخرت افتادند و پاداشى كه خدا در آن‏جا به ايشان عنايت خواهد كرد، به ايمان خود مطمئن شدند.
«قالَ الَّذِينَ يَظُنُّونَ أَنَّهُمْ مُلاقُوا اللَّهِ- كسانى كه مى‏پنداشتند كه به ملاقات خدا خواهند رفت،»
و خود را به صورت جاودانى در برابر خدا تصور مى‏كردند و از او نيرو و عزم كسب مى‏كردند، گفتند:
«كَمْ مِنْ فِئَةٍ قَلِيلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً كَثِيرَةً بِإِذْنِ اللَّهِ وَ اللَّهُ مَعَ الصَّابِرِينَ- چه بسيار اتفاق افتد كه گروهى اندك بر گروهى پر شمار به فرمان و خواست خدا پيروز شوند، و خدا با بردباران است.»
آنچه مايه پيروزى مى‏شود شماره سپاهيان نيست، بلكه ايمان ايشان به حقانيت خود و اندازه فداكارى آنان به خاطر آن سبب پيروزى مى‏شود.
«وَ لَمَّا بَرَزُوا لِجالُوتَ وَ جُنُودِهِ قالُوا رَبَّنا أَفْرِغْ عَلَيْنا صَبْراً- و چون در برابر جالوت و سپاهيان او ايستادند، گفتند: پروردگارا، ما را شكيبايى ده،» يعنى ما را مشمول صبرى از جانب خود ساز تا در برابر هيچ دشوارى متزلزل نشويم، «وَ ثَبِّتْ أَقْدامَنا- و گامهاى ما را استوار كن.»
يعنى يقين به ما عنايت كن تا جانهاى ما مطمئن شود و گامهاى ما بر استقامت استقرار پيدا كند كه اين و آن هر دو مقدمه‏اى براى هدف بزرگتر و آن پيروزى است كه در اين اواخر از او مسئلت كرده و گفته بودند:
«وَ انْصُرْنا عَلَى الْقَوْمِ الْكافِرِينَ- و ما را بر گروه كافران پيروز گردان.»
دعاها و تلاشهاشان به نتيجه رسيد:
«فَهَزَمُوهُمْ بِإِذْنِ اللَّهِ- پس ايشان را به اذن و فرمان خدا شكست دادند.»
و خدا به ايشان اذن داد و پيروز شدند، بدان سبب كه صبر و يقين بخششى از ايمان به خدا و تقرب به سوى او و خواستن از او و نتيجه آن استجابت و پذيرفته شدن دعا به توسط خدا است. و در آن ميان جوان صالحى مؤمن به خدا به نام داود در ميدان جنگ بود.
«وَ قَتَلَ داوُدُ جالُوتَ- و داود جالوت را كشت.»
چون داود جالوت را كشت و صالح و شايسته بود، گروه مؤمنان در پيرامون او گرد آمدند و رئيس ايشان طالوت به او نزديك شد و وى را جانشين خود قرار داد.
«وَ آتاهُ اللَّهُ الْمُلْكَ وَ الْحِكْمَةَ وَ عَلَّمَهُ مِمَّا يَشاءُ- و خداوند به او پادشاهى و فرزانگى داد و از آنچه مى‏خواست به او آموخت،» و او را جانشين در زمين و به فرمان خود پادشاه و پيامبر قرار داد كه حكايت آن در مناسبتهاى ديگر خواهد آمد. ولى قرآن در اين جا مى‏خواهد اين نكته را به ياد ما بياورد كه پادشاهى از آن خدا است و آن را به هر كس كه خواهد مى‏بخشد، و بر ما است كه اين پادشاهى را از او بخواهيم، به همان‏گونه كه پيروزى و توانگرى و زندگى از او است.
قرآن كريم در مناسبتهاى متعدد از فلسفه جهاد و برجسته‏ترين هدفهاى آن سخن گفته، و در اين جا نيز به مناسبت سخن گفتن از داود نيز از اين فلسفه ياد كرده و گفته است:
«وَ لَوْ لا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَفَسَدَتِ الْأَرْضُ وَ لكِنَّ اللَّهَ ذُو فَضْلٍ عَلَى الْعالَمِينَ- و اگر چنين نباشد كه خدا به وسيله پاره‏اى از مردم از پاره‏اى ديگر جلو گيرد، زمين تباه شود، و خدا بر جهانيان بخشنده است.»
كه از بندگان خود امتى رسالتى فراهم مى‏آورد كه به دفاع از اصول الاهى تجسم يافته در حق و عدالت و آزادى و … و … مى‏پردازد، و به مبارزه با كسانى مى‏پردازد كه بر اثر تلقين هواى نفس به ستمگرى و برده ساختن ديگران روزگار مى‏گذرانند و مردمان را از شر ايشان مى‏رهاند، و اين خود فضل و احسانى بزرگ بر مردم است، و اگر اين امت نبود، زندگى بشرى به صورتى بدتر از زندگى درندگان جنگل درمى‏آمد كه در آن قوى ضعيف را مى‏خورد و ضعيف به خوردن ضعيف‏تر از خود مشغول مى‏شود، و همگان در بيم و هراس و نادارى و ناكامى به سر مى‏برند.و هر چه اين امت پرنشاطتر و مؤمنتر باشد، به كار برده شدن اصول و مبادى الاهى نيكوتر صورت مى‏گيرد، و هر وقت امت در انجام دادن واجب خود سستى نشان دهد (چنان كه در روزگار ما چنين است) فساد و تباهى بيشتر در سراسر زمين گسترش پيدا مى‏كند.(16)
لَا يُكَلِّفُ اللَّـهُ نَفْسًا إِلَّا وُسْعَهَا ۚ لَهَا مَا كَسَبَتْ وَعَلَيْهَا مَا اكْتَسَبَتْ ۗ رَبَّنَا لَا تُؤَاخِذْنَا إِن نَّسِينَا أَوْ أَخْطَأْنَا ۚ رَبَّنَا وَلَا تَحْمِلْ عَلَيْنَا إِصْرًا كَمَا حَمَلْتَهُ عَلَى الَّذِينَ مِن قَبْلِنَا ۚ رَبَّنَا وَلَا تُحَمِّلْنَا مَا لَا طَاقَةَ لَنَا بِهِ ۖ وَاعْفُ عَنَّا وَاغْفِرْ لَنَا وَارْحَمْنَا ۚ أَنتَ مَوْلَانَا فَانصُرْنَا عَلَى الْقَوْمِ الْكَافِرِينَ (17)
خداوند هیچ کس را، جز به اندازه تواناییش، تکلیف نمی‌کند. (انسان،) هر کار (نیکی) را انجام دهد، برای خود انجام داده؛ و هر کار (بدی) کند، به زیان خود کرده است. (مؤمنان می‌گویند:) پروردگارا! اگر ما فراموش یا خطا کردیم، ما را مؤاخذه مکن! پروردگارا! تکلیف سنگینی بر ما قرار مده، آن چنان که (به خاطر گناه و طغیان،) بر کسانی که پیش از ما بودند، قرار دادی! پروردگارا! آنچه طاقت تحمل آن را نداریم، بر ما مقرّر مدار! و آثار گناه را از ما بشوی! ما را ببخش و در رحمت خود قرار ده! تو مولا و سرپرست مایی، پس ما را بر جمعیّت کافران، پیروز گردان!
چارچوب مسئوليتها
حدود مسئوليت و در نتيجه حدود تقوايى كه درسهاى گذشته درباره آن بحث مى‏كرد، چيست؟
1- قدرت. قدرت شرطى عقلى براى تكليف است، و به همين سبب خدا هيچ كسى را مكلف بر اعمال ديگران نكرده است، چرا كه بر آنها قدرتى ندارد، و هر كس به اندازه قدرت خود مكلف است، و خدا هيچ كس را به بيش از توانايى او مكلف نمى‏كند. پس اگر كسى بتواند مردمان را در انجام دادن كارهاى خوب تحت تأثير خود قرار دهد، ممكن است به اندازه توانايى خود در اين خصوص مكلف شود، و البتّه كودكى كه چيزى را تميز نمى‏دهد و نيز بيمار براى كارى كه از عهده آن برنمى‏آيد تكليفى ندارد.
و خدا مسئوليّت خيالات و هواهاى نفسانى را كه بدون اراده شخص بر قلب كسى خطور مى‏كند، بر او بار نمى‏كند (همچون حسدى كه صاحبان آن به پيروى از آن برنمى‏خيزد، يا تشكيكهايى كه درباره آفرينش پيدا مى‏شود، و بدبينيهايى كه كارى در نتيجه آنها صورت نمى‏گيرد، و نيت بدى كه صاحب آن به عملى كردن آن نمى‏پردازد).
و تكليف همچنين به عمل منفى و مثبت اندازه‏گيرى مى‏شود. پس هر كس به اندازه عمل شايسته و خوبش پاداش نيك مى‏بيند، و به اندازه عمل بدش مورد مؤاخذه و مجازات قرار مى‏گيرد. و عمل خير ديگرى به تو سودى نمى‏رساند به همان گونه كه تو را به اعمال بدى او مجازات نمى‏كنند. پدر تو و جامعه تو و فرماندهانت هر يك براى خود كار مى‏كنند به همان‏گونه كه تو براى خودت كار مى‏كنى و عمل تو شفيع تو مى‏تواند باشد.
«لا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَها لَها ما كَسَبَتْ وَ عَلَيْها مَا اكْتَسَبَتْ- خداوند به هيچ كس جز آنچه به آن توانايى دارد تكليف نمى‏كند آنچه (از نيكيها) كه كسب كرده، او را است، و آنچه (از بديها) كه به دست آورده بر (ضد) او است.»
2- و خطايى كه از انسان بدون قصد او سرزند، بخشيده است، با وجود اين كه مسئوليت آن را شامل مى‏شود، بدان سبب كه خطا از بى‏مبالاتى حادث مى‏شود. و بنا بر اين ملاحظه مى‏كنيم كه خدا براى بعضى از انواع خطا كفاره‏اى قرار داده است تا سبب خوددارى مردمان از آن شود، و نيز براى اين كه مواظب خويش                       باشند تا گرفتار خطا نشوند، همچون كفاره خطا در حج و كفاره قتل غير عمدى.
3- فراموشى آخرين چيزى است كه با وجود قرار گرفتن در حدود قدرت انسان مورد عفو قرار مى‏گيرد، چه آدمى مى‏تواند با اهتمام چيزى را فراموش نكند.
از همين روى تعبير قرآن از رفع مسئوليت خطا و فراموشى به صورت دعا آمده در صورتى كه تعبير از رفع مسئوليت ناتوانى صورت قاطع داشت خدا مى‏گويد:
«رَبَّنا لا تُؤاخِذْنا إِنْ نَسِينا أَوْ أَخْطَأْنا- پروردگارا، بر فراموشى و بر خطا ما را مگير.»
4- تكاليفى كه سبب آسيبى براى زندگى آدمى و دور شدن از سنتهاى الاهى مى‏شود، همچون رهبانيت و گوشه‏گيرى از مردم و خوددارى از زناشويى يا از خوردن چيزهاى پاكيزه، در ميان امتها به سببهايى موقتى برقرار بود، ولى در اسلام از ميان رفت، بدان سبب كه اسلام نه دينى موقتى بلكه دايمى براى بشريت بود.
5- در اسلام تكاليف سخت سبكتر شد، و حرج از ميان رفت، پس اگر روزه براى شخص آزار كننده شود و همه تاب و توان او را از ميان ببرد، در اين صورت بر وى جايز است كه از روزه داشتن خوددارى كند، و چنين است حج و همه تكاليف. لذا خدا گفته است:
«رَبَّنا وَ لا تَحْمِلْ عَلَيْنا إِصْراً كَما حَمَلْتَهُ عَلَى الَّذِينَ مِنْ قَبْلِنا رَبَّنا وَ لا تُحَمِّلْنا ما لا طاقَةَ لَنا بِهِ- پروردگارا، بار سنگين بر ما تحميل مكن كه بر كسانى كه پيش از ما بودند تحميل كرده بودى، و آنچه را كه به آن طاقت نداريم بر ما تحميل مكن.»
اين حدود مسئوليت است، و مشكل آدمى آن است كه حتى در داخل اين حدود به گناه كشيده مى‏شود و به عفو نياز دارد. عفو از گناه و چشمپوشى از آن و عقاب نكردن بر آن يا آمرزش زدودن گناه از نامه اعمال او و پاك كردن اثر آن است. و انسان، به همان‏گونه كه نيازمند آن است كه از جان خود آنچه را كه گناه در آن تباه كرده است اصلاح كند، به عفو و آمرزش خدا نيز نيازمند است.
هر گناه در ذات شخص و داخل اجتماع او آثارى از خود بر جاى مى‏گذارد، و بر انسانى كه از گناهان خود به خدا توبه مى‏كند واجب است كه در پاكيزه كردن آنچه گناهان در وى تباه كرده است سخت بكوشد، و در اين جا به رحمت خدا نيازمند است:
«وَ اعْفُ عَنَّا وَ اغْفِرْ لَنا وَ ارْحَمْنا أَنْتَ مَوْلانا فَانْصُرْنا عَلَى الْقَوْمِ الْكافِرِينَ- و بر ما ببخش و ما را بيامرز و بر ما رحمت كه تو ياور و سرور مايى، پس ما را بر گروه كافران پيروز گردان.»
دعاى اخير چشمداشت امت به آينده است چشمداشتى كه هدف مقدس امتى محسوب مى‏شود كه همه فرزندان آن بر گرد آن قرار گرفته‏اند.
هر امت نيازمند هدفى است كه همچون ريسمانى آنان را به يكديگر ببندد، و مجرايى كه تلاشهاى امت در آن بريزد، و مقياسى براى پيشرفت با پس ماندگى آن باشد، و فرزندان امت را براى فداكارى و بخشندگى و شور و نشاط عمومى و تعاون آماده سازد.
و امت مسلمان نگران روزى است كه در آن بر كافران پيروز شود، و اصول اسلام در جهان تحقق يابد، و خير آن به همه مردمان جهان برسد. چشم به راه به كار برده شدن رسالت آن در زمين است، و لذا امتى متجاوز يا نژادپرست يا استعمارگر نيست، بلكه امتى است كه وجود خود را آماده بخشندگى مى‏كند.(18)
قَدْ كَانَ لَكُمْ آيَةٌ فِي فِئَتَيْنِ الْتَقَتَا ۖ فِئَةٌ تُقَاتِلُ فِي سَبِيلِ اللَّـهِ وَأُخْرَىٰ كَافِرَةٌ يَرَوْنَهُم مِّثْلَيْهِمْ رَأْيَ الْعَيْنِ ۚ وَاللَّـهُ يُؤَيِّدُ بِنَصْرِهِ مَن يَشَاءُ ۗ إِنَّ فِي ذَٰلِكَ لَعِبْرَةً لِّأُولِي الْأَبْصَارِ(19)
در دو گروهی که (در میدان جنگ بدر،) با هم رو به رو شدند، نشانه (و درس عبرتی) برای شما بود: یک گروه، در راه خدا نبرد می‌کرد؛ و جمع دیگری که کافر بود، (در راه شیطان و بت،) در حالی که آنها (گروه مؤمنان) را با چشم خود، دو برابر آنچه بودند، می‌دیدند. (و این خود عاملی برای وحشت و شکست آنها شد.) و خداوند، هر کس را بخواهد (و شایسته بداند)، با یاری خود، تأیید می‌کند. در این، عبرتی است برای بینایان!
در دنيا، گواهيهاى تاريخ دليل بر آن است كه اهل حق در دنيا پيروز مى‏شوند و به غلبه بزرگى مى‏رسد.
«قَدْ كانَ لَكُمْ آيَةٌ- واضحة و علامة أكيدة- فِي فِئَتَيْنِ الْتَقَتا فِئَةٌ تُقاتِلُ فِي سَبِيلِ اللَّهِ- و الحق- وَ أُخْرى‏ كافِرَةٌ يَرَوْنَهُمْ مِثْلَيْهِمْ رَأْيَ الْعَيْنِ- و كل وسائل النصر المادية من نصيب الكفار- وَ اللَّهُ يُؤَيِّدُ بِنَصْرِهِ مَنْ يَشاءُ إِنَّ فِي ذلِكَ لَعِبْرَةً لِأُولِي الْأَبْصارِ- در آن دو گروه كه با يكديگر آشنا شدند، براى شما نشانه‏اى آشكار بود: گروهى در راه خدا و حق مى‏جنگيد و گروه ديگر كافران بودند و در نظر ديگران دو برابر جلوه‏گر مى‏شود (و همه وسايل پيروزى مادى در اختيار كافران بود) و خدا با يارى خود هر كه را خواهد تأييد مى‏كند، و در اين براى صاحبان بينش پند و عبرتى است.»
پس چون باطل در دنيا مايه خوارى و در آخرت وسيله رسيدن به عذاب است، ديگر چرا بايد در برابر تكبر كرد و به آن گردن ننهاد؟ تكبر كردن در برابر حق و احساس برترى و بزرگى كردن نسبتى برابر با 50 درصد اسباب كفر را فراهم مى‏آورد، و بايسته است كه اين انحراف نفس با يادآورى آن به عاقبت مكذّبان در دنيا و آخرت درمان شود، تا نفس آدمى حالت خشوع پيدا كند و در مقابل حق سر تعظيم فرود آورد. سپس آيه يادآورى مى‏كند در اين حقايق براى صاحبان بصيرت است. آيا آن عبرت چيست و چگونه انسان مى‏تواند از آن بهره‏مند شود؟
عبرت، به عنوان مثال، انتقال از دليل به معناى آن است، و از ديدن ظاهر فقر به اسباب اجتماعى آن.
كسانى كه بينش و بصيرت ندارند، به ظواهر بسنده مى‏كنند و از آن به حقايق راه نمى‏يابند، پس هنگامى كه چنين شخص نمود فقر را در جامعه‏اى ببيند، از آن به اين استدلال نمى‏كند كه سبب آن وجود طبقه خاصى در اجتماع يا واپس ماندگى فكرى و صنعتى و … است.
اما كسانى كه چشم و دل بينا دارند، تنها به ظاهر نگاه نمى‏كنند، بلكه به سببهايى مى‏نگرند كه از خلال ظواهر مى‏توان ديد، و اين عمل به نام «عبور» يا عبرت يعنى انتقال از روى پل ظاهرى و رسيدن به كرانه حقيقت است.
نمود پيروزى مؤمنان به حق پيوسته حكايت از وجود سببى در وراى آن است، و آن اين كه بزرگى فروختن به حق مايه خوارى حاضر در اين دنيا است، و اين اكتشاف مخصوص كسى است كه بصيرت دارد، اما آن كس كه چشم را از ديدن حقيقت فرومى‏بندد، حتّى خورشيد ممكن است بر او پوشيده بماند.(20)
وَإِذْ أَخَذَ اللَّـهُ مِيثَاقَ النَّبِيِّينَ لَمَا آتَيْتُكُم مِّن كِتَابٍ وَحِكْمَةٍ ثُمَّ جَاءَكُمْ رَسُولٌ مُّصَدِّقٌ لِّمَا مَعَكُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهِ وَلَتَنصُرُنَّهُ ۚ قَالَ أَأَقْرَرْتُمْ وَأَخَذْتُمْ عَلَىٰ ذَٰلِكُمْ إِصْرِي ۖ قَالُوا أَقْرَرْنَا ۚ قَالَ فَاشْهَدُوا وَأَنَا مَعَكُم مِّنَ الشَّاهِدِينَ ﴿٨١﴾ فَمَن تَوَلَّىٰ بَعْدَ ذَٰلِكَ فَأُولَـٰئِكَ هُمُ الْفَاسِقُونَ (21)
و (به خاطر بیاورید) هنگامی را که خداوند، از پیامبران (و پیروان آنها)، پیمان مؤکّد گرفت، که هرگاه کتاب و دانش به شما دادم، سپس پیامبری به سوی شما آمد که آنچه را با شماست تصدیق می‌کند، به او ایمان بیاورید و او را یاری کنید! سپس (خداوند) به آنها گفت: «آیا به این موضوع، اقرار دارید؟ و بر آن، پیمان مؤکّد بستید؟» گفتند: «(آری) اقرار داریم!» (خداوند به آنها) گفت: «پس گواه باشید! و من نیز با شما از گواهانم.» پس کسی که بعد از این (پیمان محکم)، روی گرداند، فاسق است.
ملتزم بودن به مسئوليت تضمين استقامت است
مهمترين مسئوليت از مسئوليتهاى علم و دين و رسالت مقدس آنها اخلاص نسبت به حق است، و دور بودن از خودخواهى و خود مركزى به همه صورتهاى آن، و به كار نگرفتن علم و دين براى تأييد مذهب‏پرستى و نژادگرى تنگ و در نتيجه محروم ساختن ديگران و به بردگى گرفتن و ربودن ثروتهاى ايشان.
جهان امروز از به خدمت گرفته شدن علم براى پراكندن هلاك و دمار در زمين سخت رنج مى‏برد. نيمى از بحثهاى علمى در جهان اختصاص به ساختن و نگاهدارى آلات و وسايل جنگ است. و قسمت بزرگترى از نيم ديگر صرف تسلط يافتن بر ملتهاى محروم مى‏شود. و اين از رسالت علم به دور و خيانتى در امانت آن و مخالف با پيمان خدا با دانشمندان است. و بيشتر، دين براى همين هدفها به كار گرفته مى‏شد. مردان دين كسانى بودند كه خود را در چارچوب نژادگرى و قوميت محبوس كرده بودند و از اين راه به طاغوتها در تحميل خود بر ملتها و در بردگى و مورد بهره‏بردارى آنان و انگيختن اختلافات مصلحتى ميان آنان كمك مى‏كردند، در صورتى كه رسالت دين حقيقى يك چيز بود و رمزى براى يگانگى و نقطه تلاقى مردمان با يكديگر و وسيله گرد آمدن ايشان با هم و برقرار كردن صلح و صفا ميان آنان بود.
در اين آيه، قرآن ما را متذكر اين رسالت و مأموريت مى‏كند، و اين كار به ميانجيگرى سخن گفتن از انبيا و پيمان گرفتن خدا از ايشان كه يكديگر را تصديق كنند و به يارى هم برخيزند و در نتيجه به هيچ شكل در دين ايجاد تفرقه و پراكندگى نكنند صورت مى‏گيرد، و در آيه تأكيدهاى شديد درباره اين پيمان گرفتن شده است:
«وَ إِذْ أَخَذَ اللَّهُ مِيثاقَ النَّبِيِّينَ لَما آتَيْتُكُمْ مِنْ كِتابٍ وَ حِكْمَةٍ- و در آن هنگام كه خدا از پيغمبران پيمان گرفت كه چون به شما كتاب و حكمت دهم،» يعنى رسالت دين و علم را به عهده شما محول كنم: يعنى دين تجسّم يافته در كتاب، و حكمت مجسّم شده در كاربرد در واقع زندگى كه طبيعتا نيازمند به شناخت زندگى يعنى علم است.
«ثُمَّ جاءَكُمْ رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِما مَعَكُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهِ وَ لَتَنْصُرُنَّهُ- و پس از آن پيغمبرى بيايد و آنچه را كه آورده‏ايد تصديق كند، به او ايمان آوريد و ياريش كنيد.»
به ايشان فرمان داد كه به رسول ايمان آورند و به يارى او برخيزند، و در اين باره سخت تأكيد كرد و:
«قالَ أَ أَقْرَرْتُمْ وَ أَخَذْتُمْ عَلى‏ ذلِكُمْ إِصْرِي- گفت: آيا به اين اعتراف كرديد و پيمان مرا پذيرفتيد؟» از آنان اقرار خواست و اين پيمان خود را (اصر) يعنى بار سنگين تا اهميت آن را نشان دهد، تا هنگامى كه ميثاق مى‏دهند بدانند كه به چه عمل بزرگى اقدام كرده‏اند و در آينده از ادا كردن آن خوددارى نكنند.
«قالُوا أَقْرَرْنا قالَ فَاشْهَدُوا وَ أَنَا مَعَكُمْ مِنَ الشَّاهِدِينَ- گفتند: اقرار كرديم. گفت: پس گواه باشيد و من هم با شما از گواهانم.»
پس از اعتراف از ايشان خواستار گواهى شد و تو گويى فرمان داد كه امضاى آخرى را بر تعهّد نامه ثبت كنند، و اين همه تأكيد بر رسالت دين و علم در زندگى بود.
سپس خداوند اهميت اين رسالت و مأموريت را با وعيد مؤكد كرد و گفت:
«فَمَنْ تَوَلَّى بَعْدَ ذلِكَ فَأُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُونَ- پس هر كس بعد از اين روى گرداند، از فاسقان است.»
و پيامبران خدا بالطبع در اجراى اين تعهد سستى نكردند، ولى پيروان ايشان آن كسانند كه رويگردان از انجام تعهد شدند و به بهره خود از فسق خواهند رسيد، و هر اندازه هم كه خود را در زير پرده ظواهر دين بپوشانند باز چنين خواهد شد.
کسانی که یاری نمی شوند:
إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَمَاتُوا وَهُمْ كُفَّارٌ فَلَن يُقْبَلَ مِنْ أَحَدِهِم مِّلْءُ الْأَرْضِ ذَهَبًا وَلَوِ افْتَدَىٰ بِهِ ۗ أُولَـٰئِكَ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ وَمَا لَهُم مِّن نَّاصِرِينَ (22)
کسانی که کافر شدند و در حال کفر از دنیا رفتند، اگر چه روی زمین پر از طلا باشد، و آن را بعنوان فدیه (و کفّاره اعمال بد خویش) بپردازند، هرگز از هیچ‌یک آنها قبول نخواهد شد؛ و برای آنان، مجازاتِ دردناک است؛ و یاورانی ندارند.
چنان مى‏نمايد كه اين كسان كه پيوسته بر گمراهى دوام مى‏كنند تا آن گاه كه مرگ ايشان فرارسد، از اهل آتش‏اند، ولى آرزو مى‏كنند كه كاش تمام ثروت دنيا را داشتند و آن را مى‏دادند تا از آتش دوزخ رهايى يابند، ولى هيهات.
اينان فرصتهاى نيكو را در دنيا از دست دادند و اكنون پشيمانى سودى بر ايشان ندارد.
«إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ ماتُوا وَ هُمْ كُفَّارٌ فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْ أَحَدِهِمْ مِلْ‏ءُ الْأَرْضِ ذَهَباً وَ لَوِ افْتَدى‏ بِهِ أُولئِكَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ وَ ما لَهُمْ مِنْ ناصِرِينَ- كسانى كه كافر شدند، و با كفر مردند، از آنان به اندازه كره زمين زر پذيرفته نخواهد شد، هر چند همه آن را بى‏عوض بدهند. براى اين مردم عذابى دردناك است و يار و ياورى ندارند.»
آنان در دنيا به رسالت خدا خيانت كردند تا از اين راه ثروتى و يارانى به چنگ آرند، و در آخرت ثروت و ياران براى ايشان هيچ سودى نخواهد داشت.
إِنَّ الَّذِينَ يَكْفُرُونَ بِآيَاتِ اللَّـهِ وَيَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ بِغَيْرِ حَقٍّ وَيَقْتُلُونَ الَّذِينَ يَأْمُرُونَ بِالْقِسْطِ مِنَ النَّاسِ فَبَشِّرْهُم بِعَذَابٍ أَلِيمٍ ﴿٢١﴾ أُولَـٰئِكَ الَّذِينَ حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ فِي الدُّنْيَا وَالْآخِرَةِ وَمَا لَهُم مِّن نَّاصِرِينَ (23)
کسانی که نسبت به آیات خدا کفر می‌ورزند و پیامبران را بناحق می‌کشند، و (نیز) مردمی را که امر به عدالت می‌کنند به قتل می‌رسانند، و به کیفر دردناک (الهی) بشارت ده!
آنها کسانی هستند که اعمال (نیکشان، به خاطر این گناهان بزرگ،) در دنیا و آخرت تباه شده، و یاور و مددکار (و شفاعت کننده‌ای) ندارند.
انسان چگونه تنزل مى‏كند؟
چگونه انسان آن اندازه به جايگاه پستى در اخلاق فرومى‏افتد كه شخصى را تنها به جرم اخلاق يا راستگويى و پاكيزگى ايمان و دوستى خدا و اجتماع مى‏كشد؟ آدمى به صورت ناگهان اين اندازه پستى و تدنى پيدا نمى‏كند،
بلكه در آغاز به آيات خدا كافر مى‏شود، و پس از آن به صفهاى معارضان دين مى‏پيوندد، و در قلب او مسائل منفى كوچك رشد مى‏كند … بر مردان خدا و تقدم ايشان رشك مى‏برد و آنان را دشمنان مصالح وطن و … خود تصور مى‏كند و چنان مى‏شود كه دشمنى همه قلب او را مى‏پوشاند. در اين هنگام به تصفيه بدنى و كشتن آنان مى‏پردازد و كارش به كشتن پيامبران مى‏انجامد و مستحق عذاب دردناك خدا مى‏شود. خدا مى‏گويد:
«إِنَّ الَّذِينَ يَكْفُرُونَ بِآياتِ اللَّهِ وَ يَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ بِغَيْرِ حَقٍّ وَ يَقْتُلُونَ الَّذِينَ يَأْمُرُونَ بِالْقِسْطِ مِنَ النَّاسِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذابٍ أَلِيمٍ- كسانى را كه به آيات خدا كفر مى‏ورزند، و ناروا پيامبران را مى‏كشند، و كسانى را از مردم كه به دادگرى فرمان مى‏دهند مى‏كشند، به عذابى دردناك مژده ده.»
بدان سبب پيامبران و نيكان را مى‏كشتند كه به دادگرى و مساوات فرمان مى‏دادند، پس چگونه ممكن است سركشان و ستمگران و خود بزرگ بينان به عدل و داد خرسند شوند؟ براى آنكه راه ستمگرى خود را هموار كنند، مردان خدا را كه خود را همچون سدى در برابر اميال و هواهاى نفسانى ستمگران قرار داده بودند، به قتل مى‏رسانيدند.و عذاب اليمى كه منتظر اين گروه است، چنين خلاصه مى‏شود:
اعمال ايشان در دنيا و آخرت سقوط مى‏كند، زيرا چگونه مى‏تواند نماز خواندن با ستم كردن، و حج گزاردن با غصب كردن مال مردم، يا انفاق جزئى از ثروتى كه از راه غير مشروع فراهم شده است جمع شود؟
و در نتيجه: از انجام دادن ديگر واجبات دينى، در صورتى كه از روح حقيقى و هدفهاى اجتماعى خود جدا شده باشد، چه حاصلى مى‏تواند به دست آيد؟
و به همين رو پروردگار ما درباره آنان گفته است:
«أُولئِكَ الَّذِينَ حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ فِي الدُّنْيا- اينان كسانى هستند كه كارهاشان در دنيا تباه و باطل شده،» چه، انجام دادن وظايف دينى تهى شده از ايمان حقيقى آنچه را كه بايد در دنيا بهره آنان سازد به ايشان نمى‏دهد: نماز جانهاشان را پاكيزه نمى‏كند، و حج نگاهبان وحدت و يگانگى ايشان نمى‏شود، و زكات طبقاتى بودن را از ايشان سلب نمى‏كند، و به همين گونه اعمال اينان در آخرت نيز فرومى‏ريزد، زيرا چنان كه در آيه ديگر آمده، خدا اعمال پرهيزگاران را مى‏پذيرد: «إِنَّما يَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقِينَ».
«وَ الْآخِرَةِ وَ ما لَهُمْ مِنْ ناصِرِينَ- و در آخرت (نيز)، و هيچ يار و ياورى ندارند.»
پس، اعمال فروريخته ايشان به يارى آنان نمى‏آيد به همان‏گونه كه از تاريخ آكنده به جرم و گناه يا وابستگى دروغين ايشان به رسالت كارى برنمى‏آيد.
فَأَمَّا الَّذِينَ كَفَرُوا فَأُعَذِّبُهُمْ عَذَابًا شَدِيدًا فِي الدُّنْيَا وَالْآخِرَةِ وَمَا لَهُم مِّن نَّاصِرِينَ ﴿٥٦﴾ وَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ فَيُوَفِّيهِمْ أُجُورَهُمْ ۗ وَاللَّـهُ لَا يُحِبُّ الظَّالِمِينَ (24)
امّا آنها که کافر شدند، (و پس از شناختن حق، آن را انکار کردند،) در دنیا و آخرت، آنان را مجازات دردناکی خواهم کرد؛ و برای آنها، یاورانی نیست.
امّا آنها که ایمان آوردند، و اعمال صالح انجام دادند، خداوند پاداش آنان را بطور کامل خواهد داد؛ و خداوند، ستمکاران را دوست نمی‌دارد.»
وابستگى دروغين ايشان به موسى (ع)، يا نسب شريفى كه آنان را به انبياء پيوند مى‏دهد، سودى بر ايشان ندارد، بلكه گرفتار عذاب سختى خواهند شد كه، دنيا به صورت خوارى و درويشى و آوارگى ظاهر مى‏شود، و در آخرت به صورت جهنم كه بد جايگاهى است.
«وَ أَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ فَيُوَفِّيهِمْ أُجُورَهُمْ وَ اللَّهُ لا يُحِبُّ الظَّالِمِينَ- و اما كسانى كه ايمان آوردند و كارهاى نيكو كردند، مزدشان تمام داده مى‏شود، و خداوند ستمكاران را دوست ندارد،» و چون ستمكاران را دوست نمى‏دارد، پس شايسته‏تر آن است كه خود او به هيچ يك از بندگانش ستم نكند و از حقوق ايشان چيزى نكاهد، و البتّه كه چنين است و حق همگان را تمام و كمال مى‏دهد، و بهشت خود را بدون عمل صالح و تلاش و مخالفت با هواى نفس به كسى ارزانى نمى‏دارد، كه پاداش در آن‏جا به اندازه عمل است.(25)
وَلَقَدْ بَعَثْنَا فِي كُلِّ أُمَّةٍ رَّسُولًا أَنِ اعْبُدُوا اللَّـهَ وَاجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ ۖ فَمِنْهُم مَّنْ هَدَى اللَّـهُ وَمِنْهُم مَّنْ حَقَّتْ عَلَيْهِ الضَّلَالَةُ ۚ فَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَانظُرُوا كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُكَذِّبِينَ ﴿٣٦﴾ إِن تَحْرِصْ عَلَىٰ هُدَاهُمْ فَإِنَّ اللَّـهَ لَا يَهْدِي مَن يُضِلُّ ۖ وَمَا لَهُم مِّن نَّاصِرِينَ (26)
ما در هر امتی رسولی برانگیختیم که: «خدای یکتا را بپرستید؛ و از طاغوت اجتناب کنید!» خداوند گروهی را هدایت کرد؛ و گروهی ضلالت و گمراهی دامانشان را گرفت؛ پس در روی زمین بگردید و ببینید عاقبت تکذیب‌کنندگان چگونه بود!
هر قدر بر هدایت آنها حریص باشی، (سودی ندارد؛ چرا) که خداوند کسی را که گمراه ساخت، هدایت نمی‌کند؛ و آنها یاورانی نخواهند داشت!
كلمه آشكار و رسا
[36] و بدين گونه خداوند فرستادگان را با كلام و سخنى به كمال آشكارى فرو فرستاد: پرستش خدا و طرد طاغوت.
وَ لَقَدْ بَعَثْنا فِي كُلِّ أُمَّةٍ رَسُولًا أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ اجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ- و در هر قومى فرستاده‏اى را فرستاديم تا به آنان بگويد كه: خدا را بپرستيد و از طاغوت اجتناب كنيد.»
طاغوت خود را بر مردمان تحميل مى‏كند، و در برابر او تنها خاموش ماندن كافى نيست، بلكه او يك پليدى است كه اجتناب و پرهيز كردن از او واجب است، و بايد خود را در برابر او نيرومند سازند و از او پرهيز كنند و بر او بشورند و به فرمانهاى او گردن ننهند، و اگر چنين نمى‏بود خداوند متعال كار بندگان را به خودشان واگذار نمى‏كرد كه براى خود فرمانروايى برگزينند، يا اگر خواستند در برابر كسى كه در صدد بهره‏كشى از آنان و گمراه ساختن ايشان برآمده است خاموش بمانند، هرگز … بلكه حجت را بر ايشان تمام كرده و براى هر گروهى از مردم فرستاده‏اى را مبعوث كرده است كه او را مقتداى خود قرار دهند و با هم به همكارى برخيزند تا هيچ كس از ايشان نتواند بگويد كه من چيزى نمى‏دانستم و بى‏خبر بودم.
فَمِنْهُمْ مَنْ هَدَى اللَّهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ حَقَّتْ عَلَيْهِ الضَّلالَةُ پس بعضى از ايشان چنانند كه خدا هدايتشان مى‏كند، و بعضى ديگر چنانند كه گرفتار گمراهى مى‏شوند و خود سبب آن بوده‏اند.»
آن كس كه به هدايت مى‏رسد، البته خدا راهنماى او است، ولى پس از آن كه خود وى راه راست و هدايت را برگزيند و خواستار آن شود، و آن كس كه گمراه مى‏شود نيز خدا او را گمراه مى‏كند ولى پس از آن كه خود وى گمراهى را برگزيده است، و به همين سبب پروردگار ما گفت: حَقَّتْ عَلَيْهِ الضَّلالَةُ يعنى پس از برگزيدن گمراهى گمراه شدن وى وجوب پيدا كرد، و هر كس بايد مسئوليت خود را تحمل كند.
فَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَانْظُرُوا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُكَذِّبِينَ- پس در زمين سير كنيد تا ببينيد كه پايان كار تكذيب كنندگان چگونه بوده است.»
اگر خدا كفر را براى بندگانش پسنديده است، ديگر چرا بايد كافران را عذاب كند؟!
و بار ديگر پروردگارمان تأكيد مى‏كند كه هدايت اجبارى از جانب خدا نيست، و به همين سبب هيچ كس نبايد چشم به راه آن باشد كه پيغمبرى بيايد و او را مجبور به هدايت سازد، و نمى‏تواند بگويد كه چون كسى براى مجبور كردن من به هدايت نيامده است پس من هيچ گناه و تقصيرى مرتكب نشده‏ام. هرگز چنين                       نيست … و تو مسئولى و رسول مسئوليتى درباره تو ندارد.
إِنْ تَحْرِصْ عَلى‏ هُداهُمْ فَإِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي مَنْ يُضِلُّ وَ ما لَهُمْ مِنْ ناصِرِينَ اگر اصرار بر هدايت يافتن ايشان دارى، (اين را بدان) كه خدا آن كس را كه به گمراهى رضا داده است هدايت نمى‏كند، و چنين كسان يار و ياورى ندارند.»
پس خود را به اين عذر و بهانه‏ها دلخوش ندارند، و منتظر كسى نباشند كه براى هدايت ايشان مأمور شده باشد، هرگز چنين كسى براى راهنمايى ايشان نخواهد آمد، و تنها خدا يار و ياور است، و تو اگر به سوى او راهنمايى شوى به خوشبختى گمشده و مورد اشتياق خويش دست خواهى يافت.(27)
وَقَالَ إِنَّمَا اتَّخَذْتُم مِّن دُونِ اللَّـهِ أَوْثَانًا مَّوَدَّةَ بَيْنِكُمْ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا ۖ ثُمَّ يَوْمَ الْقِيَامَةِ يَكْفُرُ بَعْضُكُم بِبَعْضٍ وَيَلْعَنُ بَعْضُكُم بَعْضًا وَمَأْوَاكُمُ النَّارُ وَمَا لَكُم مِّن نَّاصِرِينَ(28)
(ابراهیم) گفت: «شما غیر از خدا بتهایی برای خود انتخاب کرده‌اید که مایه دوستی و محبت میان شما در زندگی دنیا باشد؛ سپس روز قیامت از یکدیگر بیزاری می‌جویید و یکدیگر را لعن می‌کنید؛ و جایگاه (همه) شما آتش است و هیچ یار و یاوری برای شما نخواهد بود!»
اين علاقه‏ها غير ثابت و برخاسته از تمايلهاى نفسانى است كه در هنگام مرگ از ميان مى‏رود، و در آن هنگام كه آدميزاد به گور خود فرو برده مى‏شود، در كنار آن مال و عيال و كسان و وابستگيهاى حزبى و دوستيهاى سياسى همه با او وداع مى‏كنند تا به تنهايى روانه مصير و آخرين سرنوشت خود شود.
«ثُمَّ يَوْمَ الْقِيامَةِ يَكْفُرُ بَعْضُكُمْ بِبَعْضٍ وَ يَلْعَنُ بَعْضُكُمْ بَعْضاً وَ مَأْواكُمُ النَّارُ وَ ما لَكُمْ مِنْ ناصِرِينَ- سپس در روز قيامت بعضى از شما نسبت به بعضى ديگر كفر مى‏ورزد، و بعضى بعض ديگر را لعنت مى‏كند، و جايگاه شما آتش است و هيچ يار و ياورى نداريد.»
در بعضى از جاهاى ديگر قرآن چشم اندازهايى از آخرت مصور شده است، و اين آيه يكى از آن صورتها است كه نزاع ميان جماعتهايى را كه در دنيا با يكديگر متحد بوده‏اند و رابطه آنان مبتنى بر بعضى از ارزشهاى باطل بود، تجسم مى‏بخشد، و آنان را چنان مشاهده مى‏كنيم كه در قيامت به لعنت فرستادن بر يكديگر پرداخته‏اند، و اما درباره مؤمنان پروردگار ما سبحانه و تعالى چنين مى‏گويد: «وَ نَزَعْنا ما فِي صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ إِخْواناً عَلى‏ سُرُرٍ مُتَقابِلِينَ- و كينه‏اى را كه در سينه‏هاى ايشان بود بركنديم، و همچون برادران بر تختها رو به روى يكديگر مى‏نشينند».
در حديثى مأثور از ابو عبد اللَّه الصادق- عليه السلام- در تفسير آيه، از مالك الجهنى نقل شده است كه گفت: ابو عبد اللَّه به من گفت: «اى مالك! هيچ قومى نيست كه افراد آن معتقد به امامى در دنيا باشند مگر اين كه در قيامت بيايد و ديگران را لعنت كند و ديگران به لعنت كردن او بپردازند، جز شما و كسانى كه حالى مثل حال شما داشته باشند». (29)
بَلِ اتَّبَعَ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَهْوَاءَهُم بِغَيْرِ عِلْمٍ ۖ فَمَن يَهْدِي مَنْ أَضَلَّ اللَّـهُ ۖ وَمَا لَهُم مِّن نَّاصِرِينَ (30)
ولی ظالمان بدون علم و آگاهی، از هوی و هوسهای خود پیروی کردند! پس چه کسی می‌تواند آنان را که خدا گمراه کرده است هدایت کند؟! و برای آنها هیچ یاوری نخواهد بود!
حقيقت اين است كه كسانى كه شرك مى‏آورند چنان نيست كه به اكراه به آن شريك گراييده باشند يا اگر از حق اعراض كرده‏اند به سبب غامض بودن مسئله حق نيست يا به سبب عدم معرفت حق نمى‏باشد. بلكه به سبب آن است كه مى‏خواهند از هواى نفس خود پيروى كنند. چنان كه مى‏فرمايد:
«بَلِ اتَّبَعَ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَهْواءَهُمْ بِغَيْرِ عِلْمٍ- آرى ستمكاران بى هيچ دانشى از هواى نفس خود پيروى كرده‏اند.»
هواپرستى جوهر شرك است، زيرا مشرك از بيم مرگ، از طاغوت خود پيروى مى‏كند و مشرك در برابر غنى جز به طمع مالش سرفرود نمى‏آورد، پس مسئله نسبت به مشرك عشق به جاويدان زيستن و راحت است.
آيه به ما مى‏گويد كه ستم اساس پيروى از هواست و آن به نوبه خود سبب ضلالت است. شايد اين امر ما را به نفش فساد در روابط اقتصادى و سياسى و اجتماعى و مآلا به ضلالت راه بنمايد.
اگر روابط ميان افراد بشر روابطى سالم باشد و به يكديگر ستم نكنند نيازى به پيروى از هوا نباشد.
در آيه ذكر شده كه هوى و علم ضد يكديگرند. كسى كه از هواى نفس پيروى كند علم از او دور مى‏شود و كسى كه با هواى نفس خود مخالفت ورزد به نور علم روشنى خواهد گرفت و هر كس بدون علم از هواى نفس پيروى كند خدا به زودى او را گمراه خواهد ساخت.
«فَمَنْ يَهْدِي مَنْ أَضَلَّ اللَّهُ- آن را كه خدا گمراه كند چه كسى هدايت مى‏كند.»
خداوند انسان را گمراه مى‏كند و علم او را اگر بدان عمل نكند از او مى‏ستاند زيرا چنين كسى علم خود را رها كرده و به جهل گراييده است. و از هواى نفس خود پيروى كرده. در اين حال كسى را جز خدا كه او را هدايت كند نمى‏يابد.
انسان از هواى خود پيروى مى‏كند و از بتان اطاعت مى‏نمايد بدين طمع كه او را يارى كنند. پندارد كه آنها نيرومند و توانا هستند. ولى نه چنين است. چون عذاب خدا در رسد از بتان هيچ كارى ساخته نخواهد بود.
«وَ ما لَهُمْ مِنْ ناصِرِينَ- و آنها را هيچ ياورى نيست.»
نه در دنيا و نه در آخرت از معبودان دروغين نه يارى زايد و نه شفاعت آيد.
و اين به معنى اين است كه انسان در زندگى خود به دو چيز نيازمند است. عقلى كه او را هدايت كند و نيرويى كه يارى‏اش كند. كسى كه از هواى نفس خود پيروى كند هر دو اينها را از دست خواهد داد.(31)
وَقِيلَ الْيَوْمَ نَنسَاكُمْ كَمَا نَسِيتُمْ لِقَاءَ يَوْمِكُمْ هَـٰذَا وَمَأْوَاكُمُ النَّارُ وَمَا لَكُم مِّن نَّاصِرِينَ(32)
و به آنها گفته می‌شود: «امروز شما را فراموش می‌کنیم همان‌گونه که شما دیدار امروزتان را فراموش کردید؛ و جایگاه شما دوزخ است و هیچ یاوری ندارید!
وَ أَمَّا الَّذِينَ كَفَرُوا و اما كسانى كه كافر شدند.
به جهنم درخواهند آمد، و از آنان خواسته مى‏شود كه به جرمى اعتراف كنند كه تجسم يافته در استكبار ايشان بود و همان است كه سبب در آمدن آنان به دوزخ شده است.
أَ فَلَمْ تَكُنْ آياتِي تُتْلى‏ عَلَيْكُمْ فَاسْتَكْبَرْتُمْ وَ كُنْتُمْ قَوْماً مُجْرِمِينَ مگر آيات من به شما نيامد و شما استكبار ورزيديد و قومى مجرم و گناهكار بوديد؟
در اين آيه سه اصطلاح مشاهده مى‏شود: كفر و استكبار و اجرام استكبار منشأ و نقطه عزيمت كفر است، در صورتى كه جريمه و گناه نتيجه آن به شمار مى‏رود، و از آن نظر چنين است كه انسان، در صورتى كه بدون حجاب و پوششى با آيات خدا رو به رو شود، و بدون دارا بودن مفاهيم و عقايدى پيش از آن، فطرت و عقل او وى را به پذيرفتن آنها بر مى‏انگيزد، ولى چون با عينك استكبار سياه به مشاهده آيات پروردگار بپردازد، و خود را بزرگتر از حق در نظر بگيرد، يا خود را به جاى حق محور قرار دهد، البته آنها را قبول نخواهد كرد، و انسانى كه خود را برتر از حق يا عين حق تصور كند، هر چه زودتر ديگران را در معرض تعدى و تجاوز قرار مى‏دهد و در حق ايشان ستم مى‏كند، و در روايات چيزهايى مى‏خوانيم كه ما را به اين امر رهبرى مى‏كند:
1-    از ابو عبد اللَّه (ع) روايت شده است كه گفت: «كبر آن است كه مردمان را خوار شمارى و به تسفيه حق بپردازى». (33)
2- از او (ع) است: «رسول اللَّه- صلى اللَّه عليه و آله و سلّم- گفت:
بزرگترين كبر خوار شمردن مردم (غمص) و تسفيه (سفه) حق است»، و (راوى) گفت: گفتم: كه غمص خلق و سفه حق چيست؟ گفت: «ندانستن حق و طعنه زدن بر اهل آن، پس هر كه چنين كند، از بى خردى به منازعه با خدا پرداخته است». (34)
براى آن كه از كفر و استكبار و اجرام خلاصى يابيم، واجب است كه حق را محور قرار دهيم، و به ياد آخرت باشيم، و از جزاى آن بترسيم.
وَ إِذا قِيلَ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَ السَّاعَةُ لا رَيْبَ فِيها و چون گفته شود كه وعده خدا حق است و در ساعت شكى نيست، و چرا با شدت وضوح آخرت به آن ايمان نمى‏آوريد، در صورتى كه انسان به فطرت خود مى‏داند كه جزا واقع مى‏شود و واقعيت دارد، چنان كه تحقق يافتن آن در دنيا نيز مشاهده مى‏شود، و هر كس ستم كند خدا او را گرفتار مى‏سازد، در صورتى كه نيكوكار به پاداش نيكو مى‏رسد، ولى او اين را مى‏بيند كه سنّت جزا در دنيا كامل و دايمى نيست و همين او را به بودن روز جزاى وافى رهبرى مى‏كند.
هنگامى كه به قلب خود مراجعه كند، آن را معتقد مى‏يابد، ولى بنا براستكبار خود از راه لجاجت و گردنكشى آخرت را منكر مى‏شود و مى‏پرسد كه:
ساعت چيست؟ جايگاه آن كجا و نشانه‏هاى آن چيست، و چگونه خدا انسان پوسيده و خاك شده را بر مى‏انگيزد و زنده مى‏كند، و در آن روز چگونه اعمال تجسم پيدا مى‏كند؟
قُلْتُمْ ما نَدْرِي مَا السَّاعَةُ گفتيد كه ما نمى‏دانيم ساعت چيست، و بدين گونه با چون و چرا براى انكار قيامت و ساعت عذر مى‏آورند، در صورتى كه عقل آنان را به ايمان مى‏خواند، و شواهد بر آن در نزد ايشان فراوان است، و سپس كوشش مى‏كنند كه براى شناخت بيشتر به تفصيل درباره آنها بينديشند. آيا اگر دليل بر وجود شهرى در دورترين نقطه شرق در دست باشد، ولى تو چيز زيادى از آن ندانى، آيا مستقيما منكر وجود آن مى‏شوى يا اين كه به وجود آن اعتراف مى‏كنى و سپس در صدد دست يافتن به تفصيلاتى درباره آن بر مى‏آيى؟
حقيقت آن است كه بسيارى از مردم از آن نظر منكر حقايق رسالت مى‏شوند كه به صورت تفصيلى از آن آگاهى ندارند، بلكه به مجرد نادانى نسبت به آن دشمن آن مى‏شوند، و امير المؤمنين- عليه السلام- گفته است كه: «مردمان دشمن هر چيزند كه نسبت به آن نادان‏اند».
إِنْ نَظُنُّ إِلَّا ظَنًّا وَ ما نَحْنُ بِمُسْتَيْقِنِينَ علم ما جز از راه گمان نيست و ما به يقين نرسيده‏ايم.
بدين گونه خود را چندان گرفتار شك كردند تا اين كه چنان پنداشتند كه چيزى جز گمان و ظن در اختيار ندارند و به يقين نرسيده‏اند، ولى اگر فرض كنيم كه چنين بوده باشد، آيا عقلهاى ايشان به آن فرمانشان نمى‏دهد كه محتاط و بر حذر باشند؟! گمان نمى‏تواند مجوّز انكار ساعت بوده باشد. آيا به محض شك كردن درباره وجود شيرى در جنگل آدمى نبايد احتياط خود را داشته باشد؟ و چنين است گمان به ساعت كه بايد ما را به اجتناب از خطر آن وادار كند.
وَ بَدا لَهُمْ سَيِّئاتُ ما عَمِلُوا و بديهاى آنچه مى‏كردند بر ايشان آشكار شد،»
و مى‏پرسيم: چرا پروردگار ما گفت: وَ بَدا لَهُمْ سَيِّئاتُ ما عَمِلُوا و نگفت: (و بدا لهم سيئات عملوها) بديهايى كه كرده بودند بر ايشان آشكار شد»؟
شايد براى آن كه در آخرت اعمال بد ايشان آشكار نمى‏شود، بلكه نتيجه پرداختن به كارهاى بد آشكار مى‏شود كه به صورت مارها و كژدمها و آتش داغ و عذاب در مى‏آيد.
وَ حاقَ بِهِمْ ما كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ و بر سر ايشان ريخت آنچه كه آن را مورد استهزا قرار مى‏دادند.
پس در آخرت آنچه به ايشان مى‏رسد نتيجه استهزاء است كه همچون احاطه كردن دستبند بر دست ايشان را فرا مى‏گيرد، و بعضى گفته‏اند، كه كلمه «حاق» مشتق از ماده حقّ است، در اين صورت معنى آن مى‏شود كه: آنچه مورد استهزا قرار مى‏دادند- به گمان قدرت داشتن براى فرار از آن- بر ايشان فرود آمد و به صورت حق واقعى درآمد كه چاره‏اى جز اعتراف كردن به آن ندارند.
وَ قِيلَ الْيَوْمَ نَنْساكُمْ كَما نَسِيتُمْ لِقاءَ يَوْمِكُمْ هذا و در آن روز گفته مى‏شود كه شما را چنان فراموش مى‏كنيم كه شما ملاقات چنين روزتان را فراموش كرديد.
چندان از آخرت و نعيم آن غافل شدند كه گويى آن را فراموش كردند، و در اين جا خود ايشان چنان مورد غفلت قرار مى‏گيرند كه گويى از فراموش شدگانند، پس خيرى براى ايشان مقدّر نمى‏شود، و دفع زيانى از ايشان صورت نمى‏گيرد، و اين جزاى مناسبى با فراموش كردن به توسط ايشان است، و كوششى در خوار كردن آنان همچون مجازاتى در مقابل استكبارشان.
طبعا فراموش كردن خدا معنى نادان بودن درباره او را نمى‏دهد، به همان گونه كه فراموشى دليلى بر جهلشان نسبت به آخرت نيست و در روايات آمده است كه يكى از زنديقان نزد امير المؤمنين- عليه السلام- آمد و گفت: اگر اختلاف و تناقضى در قرآن وجود نمى‏داشت به دين شما در مى‏آمدم، و على (ع) به او گفت: آن چيست؟ گفت: اين گفته خداى تعالى كه نَسُوا اللَّهَ فَنَسِيَهُمْ خدا را فراموش   كردند پس خدا ايشان را فراموش كرد»، و اين گفته‏اش فَالْيَوْمَ نَنْساهُمْ كَما نَسُوا لِقاءَ يَوْمِهِمْ هذا پس امروز آنان را فراموش مى‏كنيم به همان گونه كه ايشان اين روزشان را فراموش كردند»، و اين گفته‏اش وَ ما كانَ رَبُّكَ نَسِيًّا و پروردگارت فراموش كننده نيست … و همچنين.
امير المؤمنين- عليه السلام- گفت: «و اما گفته خداوند متعال نَسُوا اللَّهَ فَنَسِيَهُمْ يعنى اين كه خدا را در دنيا فراموش كردند، و به فرمانبردارى از او نپرداختند، پس در آخرت ايشان را فراموش كرد، يعنى چيزى از پاداش خويش را بهره ايشان قرار نداد و به اين جهت فراموش شده از خير شدند، و همچنين تفسير اين گفته‏اش عزّ و جلّ فَالْيَوْمَ نَنْساهُمْ كَما نَسُوا لِقاءَ يَوْمِهِمْ هذا كه مقصودش از نسيان آن است كه ايشان را چنان پاداش نداد كه به اولياى خود پاداش مى‏دهد، يعنى كسانى كه در دنيا فرمانبردار خدا و به ياد او بودند، در آن هنگام كه به او و فرستاده‏اش ايمان آوردند، و در پنهانى از او ترسيدند.
اما درباره اين گفته‏اش وَ ما كانَ رَبُّكَ نَسِيًّا بايد بدانيم كه پروردگار ما تبارك و تعالى كسى نيست كه فراموش كند و غفلت نمى‏ورزد، بلكه او حفيظ و عليم است، و عرب مى‏گويد: قد نسينا فلان يذكرنا يعنى آرزوى خير ما را ندارد و ما را از خاطر به دور داشته است». (35)
وَ مَأْواكُمُ النَّارُ وَ ما لَكُمْ مِنْ ناصِرِينَ و جايگاه شما دوزخ است و ياورانى نداريد.
خدا درباره بى‏ياورى در آخرت تأكيد بسيار مى‏كند، چرا كه هيچ ياورى- اگر يافت شود- براى نجات يافتن از عذاب خدا وجود ندارد، نه طاغوتان و نه دوستان و نه فرهنگ فاسد و هواهاى نفس هيچ كدام چنين قدرتى را ندارند، و اين منتهاى ضعف و مسكنت و بيچارگى در آخرت است، پس انسان تنها مى‏ايستد و در برابر او آتش است، و كسى را نمى‏يابد كه آتش را از او دور كند و بنا بر اين تسليم مى‏شود.
چرا عذاب به ايشان مى‏رسد، و خدا آنان را فراموش مى‏كند، و ياورى براى خود نمى‏يابند؟
اولا:ذلِكُمْ بِأَنَّكُمُ اتَّخَذْتُمْ آياتِ اللَّهِ هُزُواً بدان سبب كه آيات خدا را مورد استهزا قرار داديد.
ثانيا:وَ غَرَّتْكُمُ الْحَياةُ الدُّنْيا و زندگى دنيا شما را فريب داد و مغرورتان كرد.
و چنان تصور كرديد كه در آن درنگ خواهيد كرد و به آخرت خود كفر ورزيديد.
فَالْيَوْمَ لا يُخْرَجُونَ مِنْها وَ لا هُمْ يُسْتَعْتَبُونَ پس امروز نه از آن آتش بيرون مى‏آيند و نه در معرض سرزنش واقع مى‏شوند.
چه به آتش داخل شده‏اند و عتاب و سرزنش نوعى بزرگداشت است و آنان شايستگى آن را ندارند، از آن نظر كه خود را در معرض استهزا قرار دادند.(36)
أُولَـٰئِكَ الَّذِينَ اشْتَرَوُا الْحَيَاةَ الدُّنْيَا بِالْآخِرَةِ ۖ فَلَا يُخَفَّفُ عَنْهُمُ الْعَذَابُ وَلَا هُمْ يُنصَرُونَ (37)
اینها همان کسانند که آخرت را به زندگی دنیا فروخته‌اند؛ از این رو عذاب آنها تخفیف داده نمی‌شود؛ و کسی آنها را یاری نخواهد کرد.
پيمان خدا با بنى اسراييل:
اين پيمان خدا با همه مردمان است، ولى پيمانى نيز ميان خدا و بنى اسراييل وجود دارد، اما بندها و نصهاى آن با ميثاق پندارى نژادى كه به گمان ايشان برات آزادى از آتش و مسئوليت به ايشان بخشيده، اختلاف كلى دارد، و آن ميثاق و پيمان مسئوليت كامل است كه اگر آن را عملى سازند بهترين مردم خواهند بود، و اگر چنان نكنند بدترين مردمان. و اما نصهاى ميثاق اينها است:
اول:«وَ إِذْ أَخَذْنا مِيثاقَ بَنِي إِسْرائِيلَ لا تَعْبُدُونَ إِلَّا اللَّهَ- و (به ياد آوريد) آن زمان را كه از پسران اسراييل پيمان گرفتيم كه جز خدا را نپرستيد.»
نژاد و خويشاوندى و زبان و نظاير آنها اعتبارى نداشته باشد، و تنها به آن اندازه كه با سنّتها و دستورهاى خدا موافقت دارد مقدس باشد.
دوم:«وَ بِالْوالِدَيْنِ إِحْساناً وَ ذِي الْقُرْبى‏ وَ الْيَتامى‏ وَ الْمَساكِينِ- و به پدر و مادر و خويشاوندان و يتيمان و درويشان نيكويى كنيد.»
اينان بشرند و خدايان نيستند كه پرستش آنان روا باشد … ولى احسان و نيكى كردن به ايشان واجب است. و ميان پرستش و احسان تفاوت بسيار است، چه احسان بخشش از جانب دست برتر است، و عبادت و پرستش خضوع در برابر برتر.
سوم:«وَ قُولُوا لِلنَّاسِ حُسْناً- و به مردم سخن نيك گوييد.»
كه تعدّى و تجاوز كلامى حرام است، تا چه رسد به تجاوز و ستم عملى.
چهارم:«وَ أَقِيمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّكاةَ- و نماز را برپا داريد و زكات دهيد.»
ترك كردن واجبات، به اين بهانه كه كسى از فرزندان اسراييل است، يا  اين كه پدرانش از پيامبران يا از مقرّبان درگاه خدا بوده‏اند، جايز نيست.
اينها نصوص پيمان است، و اگر بنى اسراييل به آن عمل مى‏كردند، در اين صورت نسبت به ديگران برترى مى‏داشتند، ولى چنين نكردند و بنا بر اين سزاوار پاداش و كرامتى از جانب خدا نيستند.
«ثُمَّ تَوَلَّيْتُمْ إِلَّا قَلِيلًا مِنْكُمْ وَ أَنْتُمْ مُعْرِضُونَ- پس از آن همه شما جز عده كمى روى برتافتيد و روگردان شديد.»
پنجم: پاسدارى كامل از حرمت خون و حرمت انسان.
«وَ إِذْ أَخَذْنا مِيثاقَكُمْ لا تَسْفِكُونَ دِماءَكُمْ وَ لا تُخْرِجُونَ أَنْفُسَكُمْ مِنْ دِيارِكُمْ- و (به ياد آوريد) آن زمان را كه از شما پيمان گرفتيم كه خون يكديگر را مريزيد، و يكديگر را از خانه‏هاتان بيرون مرانيد.»
اينها بعضى از پيمانهايى است كه پروردگار ما بر آنها سختى نشان داده و از آنان به آن اعتراف گرفته است:
«ثُمَّ أَقْرَرْتُمْ وَ أَنْتُمْ تَشْهَدُونَ- و شما به اين اعتراف كرديد و گواه بوديد.»
يعنى به آن، پس از علم پيدا كردن و تصميم گرفتن، از روى عقل و فهم اعتراف كرديد.
ولى به بندهاى پيمان عمل نكرديد، بلكه آن را كاملا معكوس ساختيد، و بنا بر اين هيچ حقى به چيزى نداريد كه خدا به شما بدهد و شما را برتر از ديگران بشناسد.
«ثُمَّ أَنْتُمْ هؤُلاءِ- سپس اينك كسانى هستيد كه،» كسى غير از شما واحدى سواى شما نبوده است و تنها شما بوده‏ايد كه مخالف بندهاى پيمان عمل كرده‏ايد.
«تَقْتُلُونَ أَنْفُسَكُمْ وَ تُخْرِجُونَ فَرِيقاً مِنْكُمْ مِنْ دِيارِهِمْ تَظاهَرُونَ عَلَيْهِمْ- يكديگر را مى‏كشيد و گروهى از خودتان را از خانه‏هاشان بيرون مى‏رانيد، و عليه ايشان با يكديگر همپشتى مى‏كنيد.»
و اين تعاون با يكديگر عليه ديگران.«بِالْإِثْمِ- به گناهكارى،» كه عمل بد مخصوص به خود شخص است، «وَ الْعُدْوانِ- و دست درازى.»كه كارى مايه زيان رساندن به ديگران است مى‏انجامد، يعنى اعمال شما هم به خودتان زيان مى‏رساند و هم به ديگران.
ولى اين ستمها و تجاوزها به حق و شايسته بر آنها وارد نمى‏شود، بلكه برخاسته از تعصب قبيله‏اى يا از اختلافات داخلى باطل است، و اين بدان سبب است كه آنان در صورتى كه اينان در معرض يك دشمن خارجى قرار مى‏گرفتند، آماده يارى كردن به ايشان بودند. پس اگر واقعا مجرم و گناهكار بودند، به چه دليل از آنان دفاع مى‏كنند؟
قرآن، اين انديشه نژادى و قبيله‏اى را محكوم مى‏كند كه مى‏گويد: من و برادرم عليه پسر عمويم، و من و برادر و پسر عمويم عليه دشمنم. و مى‏گويد:
«وَ إِنْ يَأْتُوكُمْ أُسارى‏ تُفادُوهُمْ وَ هُوَ مُحَرَّمٌ عَلَيْكُمْ إِخْراجُهُمْ- و اگر كسانى از شما اسير شوند، فديه دهيد و آنان را بازگيريد، و بيرون راندن ايشان بر شما حرام است.»
و سپس بيان مى‏كند كه اين نوع تفكّر نه متكى بر ارزشها بلكه متكى بر هواهاى نفسانى است.
«أَ فَتُؤْمِنُونَ بِبَعْضِ الْكِتابِ وَ تَكْفُرُونَ بِبَعْضٍ- آيا به پاره‏اى از كتاب ايمان آورده‏ايد و به پاره‏اى ديگر كافر شده‏ايد؟» سپس از نتايج طبيعى اين گونه تفكر نژادى گزينشى با ما سخن مى‏گويد كه از دين تنها چيزى را برمى‏گزينيد كه سازگار با هواى نفس باشد و مى‏گويد:
«فَما جَزاءُ مَنْ يَفْعَلُ ذلِكَ مِنْكُمْ إِلَّا خِزْيٌ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ يُرَدُّونَ إِلى‏ أَشَدِّ الْعَذابِ وَ مَا اللَّهُ بِغافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ- آيا پاداش كسى از شما كه چنين كند، جز خوارى در دنيا چيست؟ و روز قيامت به
سخت‏ترين شكنجه‏ها بازخواهند گشت، و خدا از آنچه مى‏كنيد غافل نيست.»
امّا عذاب دنيا به صورت دور شدن از هدايت الاهى، و پيشرفت و رستگارى حاصل از اين هدايت است بنا بر آنچه در آيات آينده از آنها ياد مى‏كند.
امّا عذاب آخرت را قرآن از آن روى در اين جا يادآور مى‏شود كه سخت‏تر و ماندنيتر است، و از پيش براى ما بيان مى‏كند كه اين تبعيض روا داشتن در قبول احكام دين، نتيجه فروختن آخرت به دنيا است و چنين مى‏گويد:
«أُولئِكَ الَّذِينَ اشْتَرَوُا الْحَياةَ الدُّنْيا بِالْآخِرَةِ فَلا يُخَفَّفُ عَنْهُمُ الْعَذابُ وَ لا هُمْ يُنْصَرُونَ- اينان كسانى هستند كه زندگى دنيا را در مقابل (از دست دادن زندگى) آخرت خريدند، پس عذاب ايشان سبك نخواهد شد و كسى به ياريشان برنخواهدخاست.»
پس آنكه در آسمان است به ايشان رحم نمى‏كند، و اهل زمين براى ايشان سودى ندارند.(38)
عدم نصرت خداوند برای اهل کتاب خصوصا یهود:
كُنتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَتَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنكَرِ وَتُؤْمِنُونَ بِاللَّـهِ ۗ وَلَوْ آمَنَ أَهْلُ الْكِتَابِ لَكَانَ خَيْرًا لَّهُم ۚ مِّنْهُمُ الْمُؤْمِنُونَ وَأَكْثَرُهُمُ الْفَاسِقُونَ ﴿١١٠﴾ لَن يَضُرُّوكُمْ إِلَّا أَذًى ۖ وَإِن يُقَاتِلُوكُمْ يُوَلُّوكُمُ الْأَدْبَارَ ثُمَّ لَا يُنصَرُونَ ﴿١١١﴾ ضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الذِّلَّةُ أَيْنَ مَا ثُقِفُوا إِلَّا بِحَبْلٍ مِّنَ اللَّـهِ وَحَبْلٍ مِّنَ النَّاسِ وَبَاءُوا بِغَضَبٍ مِّنَ اللَّـهِ وَضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الْمَسْكَنَةُ ۚ ذَٰلِكَ بِأَنَّهُمْ كَانُوا يَكْفُرُونَ بِآيَاتِ اللَّـهِ وَيَقْتُلُونَ الْأَنبِيَاءَ بِغَيْرِ حَقٍّ ۚ ذَٰلِكَ بِمَا عَصَوا وَّكَانُوا يَعْتَدُونَ (39)
شما بهترین امتی بودید که به سود انسانها آفریده شده‌اند؛ (چه اینکه) امر به معروف و نهی از منکر می‌کنید و به خدا ایمان دارید. و اگر اهل کتاب، (به چنین برنامه و آیین درخشانی،) ایمان آورند، برای آنها بهتر است! (ولی تنها) عده کمی از آنها با ایمانند، و بیشتر آنها فاسقند، (و خارج از اطاعت پروردگار)
آنها [= اهل کتاب، مخصوصا» یهود] هرگز نمی‌توانند به شما زیان برسانند، جز آزارهای مختصر؛ و اگر با شما پیکار کنند، به شما پشت خواهند کرد (و شکست می‌خورند)؛ سپس کسی آنها را یاری نمی‌کند.
هر جا یافت شوند، مهر ذلت بر آنان خورده است؛ مگر با ارتباط به خدا، (و تجدید نظر در روش ناپسند خود،) و (یا) با ارتباط به مردم (و وابستگی به این و آن)؛ و به خشم خدا، گرفتار شده‌اند؛ و مهر بیچارگی بر آنها زده شده؛ چرا که آنها به آیات خدا، کفر می‌ورزیدند و پیامبران را بناحق می‌کشتند. اینها بخاطر آن است که گناه کردند؛ و (به حقوق دیگران،) تجاوز می‌نمودند.
«كُنْتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ- شما بهترين امتى بوديد كه براى مردم برآورده شديد.»
شما امت (نيك) هستيد نه امت بد، و اين امتى است كه (برآورده شده) از آن روى كه رسالت سازنده و برآورنده آن است و خود سبب ساخته شدن خود نبوده است، و سپس (براى مردم) است نه عليه آنان، چه مسئوليت امت اسلامى دفاع از ناكامان و ستمديدگان و فراهم آوردن آسايش و امنيت و خوشبختى براى همه مردم است و ضامن اين مسئوليت اجتماعى آن است كه:
«تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ تَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ- به نيكى فرمان مى‏دهيد و ازبدى و زشتى جلوگيرى مى‏كنيد.»
امر به معروف تنها منحصر به گفتن با زبان نيست، بلكه عبارت است از تلاش براى تحقق يافتن معروفها و نيكيها از راههاى گوناگون … و نيز چنين است نهى از منكر، ولى امت اسلامى كه حامل اين مسئوليت اجتماعى است، از پايگاه مستحكمى به كار برمى‏خيزد كه عبارت از ايمان داشتن به خدا است، چه منشأ احساس مسئوليت اجتماعى مؤمن بودن به خدا است، و آن احساس اجتماعى كه نيروى خود را از ايمان به خدا نگرفته باشد باطل يا دست‏كم محدود است.
«وَ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ- و به خدا ايمان داريد.»
اهل كتاب نيز به نوبه آماده براى تحمل اين مسئوليتند، چه شما- اى مسلمانان- از آن روى تحمل اين مسئوليت نمى‏كنيد كه عرب هستيد يا پيامبر شما شخص محمد (ص) است، بلكه خدا اين مسئوليت را بر دوش شما بار كرده است، به همان كه رسالت خود را بر اهل كتاب حمل كرده است. پس اگر اهل كتاب نيز به نوبه خود اين مسئوليت را مى‏پذيرفتند و آن را انجام مى‏دادند، آنان نيز همچون شما بهترين امتى مى‏شدند كه براى مردم برآورده شده‏اند.
«وَ لَوْ آمَنَ أَهْلُ الْكِتابِ لَكانَ خَيْراً لَهُمْ مِنْهُمُ الْمُؤْمِنُونَ وَ أَكْثَرُهُمُ الْفاسِقُونَ- و اگر اهل كتاب ايمان آورده بودند، براى ايشان نيكوتر مى‏بود گروهى از آنان مؤمن‏اند، و بيشتر ايشان فاسق‏اند،» و در آيات آينده خداوند متعال مثلى براى فاسقان مى‏آورد و مثلى براى مؤمنان.
ميان فسق و ايمان
اما فاسقان، به سبب فسق و انحراف خود خوار و ناتوانند، و جز رساندن آزارهاى ساده كارى از ايشان برنمى‏آيد، و در نبرد شكست مى‏خورند، و هيچ گروهى به يارى ايشان برنمى‏خيزد، چنان كه بعضى از ايشان به يارى بعضى ديگر نمى‏پردازند.                        تفسير هدايت، ج‏1، ص: 592
«لَنْ يَضُرُّوكُمْ إِلَّا أَذىً وَ إِنْ يُقاتِلُوكُمْ يُوَلُّوكُمُ الْأَدْبارَ ثُمَّ لا يُنْصَرُونَ- هرگز به شما زيان نرسانند و جز آزارى وارد نسازند، و اگر به جنگ با شما برخيزند، پشت كنند و يارى نشوند.»
آنان خوار و ذليل‏اند، و هر جا كه مردمان ايشان را بيابند به خوار كردن ايشان مشغول مى‏شوند، و در برابر ايشان براى رهايى از اين ذلت تنها يك راه وجود دارد و آن بازگشتن به كتاب خدا و پيروى كردن از سنتهاى فرستاده خدا، يا رابطه برقرار كردن با امت اسلام است كه بر ايشان پيشى گرفته است. پس اگر به ريسمان خدا چنگ زنند يعنى به «كتاب خدا و رهبرى اسلامى» زود باشد كه از اين راه به عزت برسند، و اگر به ريسمانى از مردم يعنى «امت اسلامى» چنگ زنند، در نتيجه اين تبعيت از امت نيرومند و همپيمانى با آن نيرومند خواهند شد.
و گرنه خوارند و اين خوارى و ذلت آنان را به مسكنت و فقر خواهد كشيد و اين همه به سبب آن است كه نيرومندان عقب افتادگى و در معرض بهره‏كشى ديگران قرار گرفتن را بر ايشان تحميل كرده‏اند.
«ضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الذِّلَّةُ أَيْنَ ما ثُقِفُوا- هر جا يافت شوند، خوارى بر ايشان نوشته شده است،» يعنى در هر سرزمينى كه ايشان در كنار مسلمانان نيرومندتر از ايشان باشند چنين است.
«إِلَّا بِحَبْلٍ مِنَ اللَّهِ وَ حَبْلٍ مِنَ النَّاسِ وَ باؤُ بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ- مگر آنكه به ريسمانى از خدا يا از مردم چنگ زده باشند، و گرفتار خشمى از خدا بازخواهند گشت،» كه عبارت است از گرفتار اختلافهاى داخلى بودن و عقب افتادگى و مورد بهره‏كشى ديگران بودن، و حتى بلاهاى طبيعى كه به سبب عقب افتادگى و منكر واقعيت شدن دامنگير ايشان مى‏شود.
«وَ ضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الْمَسْكَنَةُ- و فقر و مسكنت بر ايشان نوشته و مقدّر شد.»
اينك اين سؤال باقى مى‏ماند كه: چرا حال ايشان به اين درجه از انحطاط و عقب ماندگى رسيد؟ و پاسخ آن است كه: بدان سبب كه به ريسمان خدا چنگ نزدند كه كتاب و فرستاده او مجسم كننده آنند و اين يك چرا؟ بدان سبب كه در كارهاى كوچك عصيان خدا مى‏كردند، و خرده خرده اين سركشيها عصيان آنان را به درجه كفر ورزيدن به آيات خدا كشاند، و بر مردم ظلم و تعدى روا مى‏داشتند، و سرانجام كارشان به جايى رسيد كه به كشتن پيامبران خود پرداختند:
«ذلِكَ بِأَنَّهُمْ كانُوا يَكْفُرُونَ بِآياتِ اللَّهِ وَ يَقْتُلُونَ الْأَنْبِياءَ بِغَيْرِ حَقٍّ ذلِكَ بِما عَصَوْا وَ كانُوا يَعْتَدُونَ- و اين از آن روى بود كه به آيات خدا كفر مى‏ورزيدند، و ناروا پيغمبران را مى‏كشتند. اين از آن نظر بود كه نافرمانى و تعدّى كردند.»
عصيان عبارت از گردنكشى در برابر حق است، و به كفر مى‏انجامد، مگر خداى ما نگفت: «ثُمَّ كانَ عاقِبَةَ الَّذِينَ أَساؤُا السُّواى‏ …» و كفر ورزيدن به آيات خدا آدمى را به كافر شدن به آن سنتها و قوانين فطرى مى‏كشاند كه خدا آنها را براى جهان قرار داده و در نتيجه سبب كافر شدن به همه حقايق مى‏شود.
ولى چگونه مى‏شود كه تعدى به مردم به تجاوز كردن بر زندگى فرستادگان خدا منجر مى‏شود؟ چرا كه اينان به هر وسيله از حقوق مردم دفاع مى‏كنند، و شخص متجاوز از خود دفاع مى‏كند و پيامبر را مى‏كشد.
چون آيات خدا و پيامبران او از ميان رفتند، زندگى سراسر آشوب و نابسامانى مى‏شود و خوارى و فقر و مسكنت بر آن حكومت پيدا مى‏كند.(40)
وَلَا تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتِي حَرَّمَ اللَّـهُ إِلَّا بِالْحَقِّ ۗ وَمَن قُتِلَ مَظْلُومًا فَقَدْ جَعَلْنَا لِوَلِيِّهِ سُلْطَانًا فَلَا يُسْرِف فِّي الْقَتْلِ ۖ إِنَّهُ كَانَ مَنصُورًا (41)
و کسی را که خداوند خونش را حرام شمرده، نکشید، جز بحق! و آن کس که مظلوم کشته شده، برای ولیش سلطه (و حق قصاص) قرار دادیم؛ اما در قتل اسراف نکند، چرا که او مورد حمایت است!
إِنَّ رَبَّكَ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشاءُ وَ يَقْدِرُ إِنَّهُ كانَ بِعِبادِهِ خَبِيراً بَصِيراً- پروردگارت براى هر كس كه بخواهد روزى او را گسترش مى‏دهد، يا اندازه براى او نگاه مى‏دارد، و او نسبت به بندگانش خبير و آگاه است.»
پس خدا روزى را به حكمت گسترش مى‏دهد، يا به اندازه و تنگ مى‏بخشد. پس كسى از آن نرسد كه در انديشه بخشنده‏تر از خدا بودن براى بندگانش باشد. و شايد در آيه گذشته رفتار بشر را به كلى از لحاظ ارتباط با مال تنظيم بخشد، و بر آدمى لازم است كه در مصرف مال راه ميانه را برگزيند و به اندازه انفاق كند، نه به افراط و تبذير بپردازد و نه بخل ورزد.
اعتماد به خدا كليد خوشبختى است
وَ لا تَقْتُلُوا أَوْلادَكُمْ خَشْيَةَ إِمْلاقٍ- فرزندان خود را از ترس گرفتار شدن به فقر مكشيد.»
بعضى از اعراب از بيم فقر و فاقه فرزندان خود را مى‏كشتند و خدا آنان را با اين گفته‏اش اطمينان بخشيد كه چنين نخواهد شد:
نَحْنُ نَرْزُقُهُمْ وَ إِيَّاكُمْ إِنَّ قَتْلَهُمْ كانَ خِطْأً كَبِيراً- ماييم كه شما و آنان را روزى مى‏دهيم (و بدانيد) كه كشتن آنان خطا و گناهى بزرگ است.»
بدان سبب كه كشتن فرزند شما را از نعمت داشتن فرزند محروم مى‏سازد، از سوى ديگر از نعمت زندگى.
وَ لا تَقْرَبُوا الزِّنى‏ إِنَّهُ كانَ فاحِشَةً وَ ساءَ سَبِيلًا- و به زنا كردن نزديك نشويد كه كارى بسيار زشت و پيمودن راهى بد است.»
زنا بدترين راهى است كه انسان براى سير كردن احساسى غريزى در خود روانه آن مى‏شود، زيرا كه زنا ستم كردن به خويشتن و تجاوز كردن نسبت به قانون است، و به همان گونه كه كشتن يك نفر كه خدا آن را حرام فرموده، در حكم ظلم و ستمگرى است، به همان گونه نيز خدا بازى كردن با سرنوشت نسلهاى جوان را به خاطر اسراف در شهوتها حرام كرده است و از آن جهت چنين است كه زنا بناى خانواده را فرومى‏ريزاند و در نتيجه شالوده بناى اجتماعى استوار بر اصول تربيت و تكامل و تعاون را متزلزل مى‏سازد، و به همين سبب است كه در جوامع جاهلى كه خانواده در آنها از بين رفته، بيشتر ارزشهاى انسانى نيز نابود شده است.
وَ لا تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتِي حَرَّمَ اللَّهُ إِلَّا بِالْحَقِّ وَ مَنْ قُتِلَ مَظْلُوماً فَقَدْ جَعَلْنا لِوَلِيِّهِ سُلْطاناً فَلا يُسْرِفْ فِي الْقَتْلِ إِنَّهُ كانَ مَنْصُوراً- كسى را كه خدا كشتن او را حرام كرده، جز به حق مكشيد، و براى ولىّ كسى كه به ستم و ناحق كشته شده سلطه و قدرتى (براى انتقام و قصاص) قرار داده‏ايم، پس نبايد در كشتن بدان سبب كه پيروز شده است اسراف كند.»
براى ولىّ آن كس كه به ناحق كشته شده حق قصاص كردن از قاتل مقرر شده است، ولى اين ولى نبايد از حدودى كه براى آن معين شده تجاوز كند، و خشم خود را بر قاتل افزايش دهد، چه او به هر صورت از جانب خدا منصور و پيروز شناخته شده است. و اين يكى از سنتهاى خدا در زندگى است.(42)
—————————————————————————————————————————-
پی نوشتها:
01﴿١٥٠/ال عمران﴾
2.تفسير هدايت، ج‏1، ص: 634
3.﴿١٦٠/ال عمران﴾
4.﴿٣٤/ الانعام﴾
5.﴿١٥٧/ الاعراف﴾
6.تفسير هدايت، ج‏3، ص: 398-399
7.﴿171-١٧٣/الصلفات﴾
8.﴿٢١٤/بقره﴾
9.مجمع البيان، ج 1، ص 309.
10.تفسير هدايت، ج‏1، ص: 354
11.﴿123-١٢٦/ال عمران﴾
12.تفسير هدايت، ج‏1، ص: 606-604
13.﴿146-١٤٨/ال عمران﴾
14.تفسير هدايت، ج‏1، ص: 626-627
15.﴿246-251البقره﴾
16.تفسير هدايت، ج‏1، ص: 408-405
17.﴿٢٨٦/ بقره﴾
18.تفسير هدايت، ج‏1، ص: 461 -459
19. ﴿١٣/ ال عمران﴾
20.تفسير هدايت، ج‏1، ص: 487-479
21.﴿81-٨٢/ال عمران﴾
22.﴿٩١/ال عمران﴾
23.﴿21-٢٢/ال عمران﴾
24.﴿56-٥٧/ال عمران﴾
25.تفسير هدايت، ج‏1، ص: 501-502
26.﴿36-٣٧/النحل﴾
27.تفسير هدايت، ج‏6، ص: 54
28. ﴿٢٥/ عنکبوت﴾
29.تفسير نور الثقلين، ج 4، ص 151.
30.﴿٢٩/الروم﴾
31.تفسير هدايت، ج‏10، ص: 45-46
32. ﴿٣٤/الجاثیه﴾
33.بحار الانوار، ج 73، ص 217.
34.همان منبع، ص 218.
35.بحار الانوار، ج 93، ص 98- 99.
36.تفسير هدايت، ج‏13، ص: 107-105
37.﴿٨٦/بقره﴾
38.تفسير هدايت، ج‏1، ص: 196-197
39.﴿110-١١٢/ال عمران﴾
40. تفسير هدايت، ج‏1، ص: 593-592
41.﴿٣٣/ الاسراء﴾
42.تفسير هدايت، ج‏6، ص: 223-224

جستجو