نصرت خداوند:
بَلِ اللَّـهُ مَوْلَاكُمْ ۖ وَهُوَ خَيْرُ النَّاصِرِينَ(1)
(آنها تکیهگاه شما نیستند،) بلکه ولی و سرپرست شما، خداست؛ و او بهترین یاوران است. خدا با افكندن ترس و رعب در قلوب مشركان، و به علت ساده مشرك بودن آنان نسبت به خدا، به يارى بندگان خود اقدام مىكند، چه شرك به معنى تقديس ارزشى مادى جز خدا است، همچون ارزش مال يا مقام يا زمين، در واقع اين ارزشها براى خود آنها تقديس نمىشود، بلكه از جهت پيوستگى به ذات بشرى چنين مىشود. مردى كه زمين خود را تقديس مىكند، نخست به تقديس ذات خود مىپردازد، و سپس به تقديس نزديكترين چيز به خودش كه همان زمين او است اقدام مىكند و نيز چنين است تقديس مال كه آن هم تقديس ذات است، و چون مال به ذات خدمت مىكند، از اين لحاظ تقديس مىشود.
پس شرك نتيجه دوستى شديد ذات و خودمحورى است، و اين بالطبع به خوف و جبن مىانجامد، ولى مؤمن پرستش خود را تنها به خدا اختصاص مىدهد.
«سَنُلْقِي فِي قُلُوبِ الَّذِينَ كَفَرُوا الرُّعْبَ بِما أَشْرَكُوا بِاللَّهِ ما لَمْ يُنَزِّلْ بِهِ سُلْطاناً وَ مَأْواهُمُ النَّارُ وَ بِئْسَ مَثْوَى الظَّالِمِينَ- به زودى در دل كسانى كه كفر ورزيدند، ترس خواهيم انداخت، از آن روى كه چيزى را شريك خدا قرار دادند كه سلطانى و حجتى بر آن فرود نيامده بود، و جايگاه آنها آتش است كه جايگاه بدى است براى ستمگران.»
در صورتى كه مؤمنان از چيزى بيم ندارند، بدان جهت كه ذات خود را پيش نمىاندازند و بر آن بيمناك نيستند، براى آنكه جايگاه ايشان بهشت است كه بهترين جا براى مؤمنان است.
دليل واقعى و ساده براى اين حقيقت را در نبرد خود با دشمن خواهيد يافت و اين كه خدا چگونه شما را پيروز كرد و شمشيرهاى خود را در تنهاى ايشان داخل كرديد.
ولى اين جنگ طرف ديگرى نيز داشت، خدا كسى را كه به يارى او برخيزد يارى مىكند، اما اگر مؤمنان سستى نشان دهند و اختلافات در ميانشان زياد شود و از اطاعت فرمانده سرباززنند، شايستگى پيروز شدن ندارند و گرفتار شكست مىشوند، و شكست گونهاى از امتحان است و قهرمانان در هنگام شكست شناخته مىشوند.
اكنون كه جنگ به پايان رسيد و (با پيروزى نخستين و شكست دوم شما)، خدا شما را با فضل و بخشش عظيم خود مىبخشد و عفو مىكند.
«وَ لَقَدْ صَدَقَكُمُ اللَّهُ وَعْدَهُ إِذْ تَحُسُّونَهُمْ بِإِذْنِهِ- و در آن هنگام كه آنان را به اذن خدا از پا درمىآوريد، خدا به وعده خود وفا كرد.»
شما را پيروز كرد تا به وعده پيروز گردانيدن شما وفا كند، و چنان بود كه شمشيرهاى خود را در تنهاى دشمنان فرومىبرديد، ولى به اين پيروزى مغرور شديد و سستى به جان شما راه يافت.
«حَتَّى إِذا فَشِلْتُمْ وَ تَنازَعْتُمْ فِي الْأَمْرِ وَ عَصَيْتُمْ مِنْ بَعْدِ ما أَراكُمْ ما تُحِبُّونَ- تا اين كه ترسيديد و با يكديگر نزاع كرديد، و پس از اين كه آنچه را كه دوست داشتيد به شما نشان داد، نافرمانى كرديد.»
يعنى پس از اين كه پيروز شديد. و اين بدان سبب است كه آدمى، در آن هنگام كه احساس خطر مىكند، به يكى كردن صف خود با صفهاى ديگر مىپردازد، و چون خطر از ميان برداشته شود، احساس آرامش مىكند و در انديشه تقسيم غنيمتها مىافتد. به همين گونه بعضى از مسلمانان در جنگ احد، هنگامى كه خود را در شرف پيروزى و خطر را رفع شده مىديدند، از نقاط حسّاسى كه از آنها پاسدارى مىكردند دور شدند، و دشمن فرصت را غنيمت شمرد و به جنبشى براى محاصره كردن مسلمانان پرداخت، و اينان ناگهان تعادل خود را از دست دادند و گريختند، و واقع آن است كه قرآن مراحل شكست در جنگ را با كلماتى كاه مصور مىسازد كه همان مراحل شكست در حال صلح نيز هست، از اين قرار:
الف: شادى: (مِنْ بَعْدِ ما أَراكُمْ ما تُحِبُّونَ) كه اجتماع بلندپروازى رفتن به پيش را از دست مىدهد و در نتيجه ارتباط نيرومند موجود ميان گروهها محو مىشود.
ب: انتشار سستى و ضعف در نفوس امت (حَتَّى إِذا فَشِلْتُمْ). و سبب آن نبودن همت براى حركت و خواستار راحت و آسايش شدن است.
ج: بروز اختلافات طايفهاى و ناحيهاى و نژادى كه مايه آن نبودن هدف و عزيمت است.
د: تأثير اختلافات اجتماعى در اندازه انضباط و فرمانبردارى از فرماندهى، بلكه در اطمينان داشتن به آن، چه، هر گروه چنان مىپندارد كه فرماندهى متمايل به دشمن شده و به همين جهت اعتماد او نسبت به دستگاه فرماندهى كاهش پيدا مىكند، و در گيرودار اختلاف: گروهى بر حق است و گروهى بر باطل.
«مِنْكُمْ مَنْ يُرِيدُ الدُّنْيا وَ مِنْكُمْ مَنْ يُرِيدُ الْآخِرَةَ- بعضى از شما دنيا را مىخواست، و بعضى آخرت را،» و به همين سببها پس از پيروزى بر دشمن دچار شكست شديد.
«ثُمَّ صَرَفَكُمْ عَنْهُمْ لِيَبْتَلِيَكُمْ- پس شما را از ايشان بازداشت تا شما را بيازمايد.»
چه، شكست مؤمنان استوار را از جز ايشان جدا مىكند، و به امت درسهايى در نقاط ضعف آن مىدهد، و براى فرماندهى فرصتى نيكو براى تصحيح مسير امت و اصلاح اين نقاط ضعف يا حتى تصفيه عناصر سبب شكست يا دور راندن آنها از مراكز مسئوليت مىدهد.
اكنون، كه جنگ به پايان رسيده، خدا را مىبخشد تا به يگانه كردن صف و پرداختن به اصلاح خودتان بازگرديد.
«وَ لَقَدْ عَفا عَنْكُمْ وَ اللَّهُ ذُو فَضْلٍ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ- و از شما در گذشت، و خداوند را به مؤمنان نعمت و منت است.»پس عفو دليل بر آن نيست كه خدا مؤمنان و كافران را در يك تراز قرار مىدهد، بلكه مؤمنان راستين در جنگ بر كافران برترى دارند.(2)
إِن يَنصُرْكُمُ اللَّـهُ فَلَا غَالِبَ لَكُمْ ۖ وَإِن يَخْذُلْكُمْ فَمَن ذَا الَّذِي يَنصُرُكُم مِّن بَعْدِهِ ۗ وَعَلَى اللَّـهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ (3)
اگر خداوند شما را یاری کند، هیچ کس بر شما پیروز نخواهد شد! و اگر دست از یاری شما بردارد، کیست که بعد از او، شما را یاری کند؟! و مؤمنان، تنها بر خداوند باید توکل کنند!
قرآن به نقش توكل در زندگى مؤمنان اشاره مىكند و مىگويد:
«إِنْ يَنْصُرْكُمُ اللَّهُ فَلا غالِبَ لَكُمْ وَ إِنْ يَخْذُلْكُمْ فَمَنْ ذَا الَّذِي يَنْصُرُكُمْ مِنْ بَعْدِهِ وَ عَلَى اللَّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ- اگر خدا شما را يارى كند، كسى را دستى به شما نخواهد بود، و اگر خدا درماندهتان كند، پس از او چه كس يارى شما خواهد كرد. پس مؤمنان بايد بر خدا توكّل كنند.»
پس تنها پيشوا نيست كه بايد بر خدا توكل كند، بلكه مؤمنان نيز بايد چنين كنند، چه پيروزى حقيقى از خدا و از رسالت نتيجه مىشود كه مؤمنان به آن تمسّك جستهاند، و از نيروى سلاح و زيادى شماره جنگجويان نيست
وَلَقَدْ كُذِّبَتْ رُسُلٌ مِّن قَبْلِكَ فَصَبَرُوا عَلَىٰ مَا كُذِّبُوا وَأُوذُوا حَتَّىٰ أَتَاهُمْ نَصْرُنَا ۚ وَلَا مُبَدِّلَ لِكَلِمَاتِ اللَّـهِ ۚ وَلَقَدْ جَاءَكَ مِن نَّبَإِ الْمُرْسَلِينَ (4)
پیش از تو نیز پیامبرانی تکذیب شدند؛ و در برابر تکذیبها، صبر و استقامت کردند؛ و (در این راه،) آزار دیدند، تا هنگامی که یاری ما به آنها رسید. (تو نیز چنین باش! و این، یکی از سنتهای الهی است؛) و هیچ چیز نمیتواند سنن خدا را تغییر دهد؛ و اخبار پیامبران به تو رسیده است.
پيامبران پيشين براى پيامبر اسلام (ص) نمونه و نمادى نيكو بودند.
آنان بارها تكذيب شدند، و آزار ديدند، ولى صبر كردند تا يارى خداوند برسيد و اين سنت خداست كه در آن دگرگونى نيست، آن سان كه در سخن خدا دگرگونى راه نيابد. حكايت و ذكر رسولان پيشين در قرآن براى آن است كه همگان از آن پند و عبرت گيرند.
وَ لَقَدْ كُذِّبَتْ رُسُلٌ مِنْ قَبْلِكَ فَصَبَرُوا عَلى ما كُذِّبُوا وَ أُوذُوا حَتَّى أَتاهُمْ نَصْرُنا وَ لا مُبَدِّلَ لِكَلِماتِ اللَّهِ پيامبرانى را هم كه پيش از تو بودند تكذيب كردند ولى آنان بر آن تكذيب و آزار صبر كردند تا يارى ما فرا رسيدشان و سخنان خدا را تغيير دهندهاى نيست.»
از جمله آن پندها و عبرتها يكى اين است كه چون پيامبر در برابر سختيها قرار مىگرفت و مورد آزار واقع مىشد و صبر مىكرد، خداوند او را قرين ظفر مىنمود و يارىاش مىكرد.
وَ لَقَدْ جاءَكَ مِنْ نَبَإِ الْمُرْسَلِينَ و هر آينه پارهاى از اخبار پيامبران بر تو نازل شده است.»
الَّذِينَ يَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِيَّ الْأُمِّيَّ الَّذِي يَجِدُونَهُ مَكْتُوبًا عِندَهُمْ فِي التَّوْرَاةِ وَالْإِنجِيلِ يَأْمُرُهُم بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَاهُمْ عَنِ الْمُنكَرِ وَيُحِلُّ لَهُمُ الطَّيِّبَاتِ وَيُحَرِّمُ عَلَيْهِمُ الْخَبَائِثَ وَيَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَالْأَغْلَالَ الَّتِي كَانَتْ عَلَيْهِمْ ۚ فَالَّذِينَ آمَنُوا بِهِ وَعَزَّرُوهُ وَنَصَرُوهُ وَاتَّبَعُوا النُّورَ الَّذِي أُنزِلَ مَعَهُ ۙ أُولَـٰئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ (5)
همانها که از فرستاده (خدا)، پیامبر «امّی» پیروی میکنند؛ پیامبری که صفاتش را، در تورات و انجیلی که نزدشان است، مییابند؛ آنها را به معروف دستور میدهد، و از منکر باز میدارد؛ اشیار پاکیزه را برای آنها حلال میشمرد، و ناپاکیها را تحریم می کند؛ و بارهای سنگین، و زنجیرهایی را که بر آنها بود، (از دوش و گردنشان) بر میدارد، پس کسانی که به او ایمان آوردند، و حمایت و یاریش کردند، و از نوری که با او نازل شده پیروی نمودند، آنان رستگارانند.
از ويژگيهاى رسول (ص)
از خصوصيات اديان الهى يكى اين است كه متعلق به همه مردماند بدون هيچ امتياز قومى يا اقليمى يا جنسى و امثال آن. دعوتشان به هدف ايجاد يك امت واحده است كه دينى آسمانى است با پيامبرى واحد. رسول در اين رسالت به اين امتى كه بر محور اين رسالت گرد آمدهاند انتساب دارد، از اين رو بارزترين صفات او اين است كه «امّى» است و او پيامبرى است كه وحى بر او نازل مىشود و اين وحى برنامه زندگى اين امت است.
الَّذِينَ يَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِيَّ الْأُمِّيَّ- آنان كه از اين پيامبر امّى پيروى مىكنند.»
كلمه «امّى» به نظر من از امت گرفته شده و در آيه ديگر چنين آمده «اين امت شماست، امتى واحد و من پروردگار شما هستم پس مرا بپرستيد». بعضى هم معتقدند كه «امّى» از «امّ» گرفته شده، به اعتبار اين كه آن حضرت نه خواننده بود و نه نويسنده. شايد هم به «امّ القرى» كه نام مكه است منسوب باشد.
الَّذِي يَجِدُونَهُ مَكْتُوباً عِنْدَهُمْ فِي التَّوْراةِ وَ الْإِنْجِيلِ- كه نامش را درتورات و انجيل خود نوشته مىيابيد.»
يعنى صفات و اسماء او را، هم چنان كه ارزشهاى دعوت او نيز مكتوب است.
يَأْمُرُهُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهاهُمْ عَنِ الْمُنْكَرِ- آن كه به نيكى فرمانشان مىدهد و از ناشايست بازشان مىدارد.»
همه رسالتهاى آسمانى مزرعه عقول را مىكاوند. و با فطرت آدميان سازگارند و به نظر من «معروف» اينجا همان چيزى است كه قلب بشر آن را مىشناسد و منكر چيزى است كه قلب بشر آن را ناخوش مىدارد و انكار مىكند.
وَ يُحِلُّ لَهُمُ الطَّيِّباتِ وَ يُحَرِّمُ عَلَيْهِمُ الْخَبائِثَ- و چيزهاى پاكيزه را بر آنان حلال مىكند و چيزهاى ناپاك را حرام.»
اين «چيزهاى پاكيزه» و «چيزهاى ناپاك» را وحى معين مىكند و عقل نيز تصديق مىنمايد.
وَ يَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَ الْأَغْلالَ الَّتِي كانَتْ عَلَيْهِمْ- و بار گرانشان را از دوششان بر مىدارد و بند و زنجيرشان را مىگشايد.»
بار گران ترجمه واژه «اصر» است. بشر از آنجا كه به زر و زيور زندگى دلبسته است و در برابر شهوات خويش و نعمتهاى مادى و مناصب مادى سست و تسليم شونده است، همواره خود را در زير فشار اين اميال و آرزوها حس مىكند.
اديان الهى يكى از كارهايشان اين است كه بشر را از زير اين فشار مىرهانند و او را متوجه جهانى ديگر مىكنند، جهان معنويت، در آينده نزديك يعنى در اين دنيا و آينده دور يعنى در آن جهان.
اديان الهى هم چنان كه بشر را از زير اين فشارها مىرهانند زنجيرهايى را كه قوانين و سنن مادى بر دست و پاى او نهادهاند مىگشايند و او را به آزادى مىرسانند.
شروط رستگارى
رستگارى پايان راه اديان آسمانى است ولى كسى از آن رستگارى برخوردار مىشود كه به آن اديان ايمان داشته باشد و در بزرگداشت آنها بكوشد و به اعمال خود و به پيروى از راه و روش آنها ياريشان كند. و همه حوادث زندگى خود را با ترازوى آنها ارزيابى كند.
فَالَّذِينَ آمَنُوا بِهِ- پس كسانى كه به او ايمان مىآورند.»
البته يك ايمان واقعى، بدينگونه كه خويش را تسليم او كنند و تكبر نورزند و خود را برتر از او نشمارند.
وَ عَزَّرُوهُ و حرمتش را نگاه داشتند.»
يعنى او را از همه خواستها و اميال خويش برتر شمردند، وَ نَصَرُوهُ- و ياريش كردند.»
يعنى همه امكانات خود را تسليم او كردند و در خدمت او قرار دادند.
وَ اتَّبَعُوا النُّورَ الَّذِي أُنْزِلَ مَعَهُ- و از آن كتاب كه بر او نازل كردهايم پيروى كردند.»
مراد از اين كتاب كه در آيه از آن به نور تعبير شده قرآن است. هم چنان كه آدمى در تاريكى شب، راه خويش با چراغ روشن مىكند، همچنين راه زندگى خود را به فروغ ابدى قرآن روشن مىسازد. تا در پرتو آن حق و باطل و خير و شر را و هدايت و ضلالت را بشناسد.
أُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ- اينان رستگارانند.»
يعنى كسانى كه هم در دنيا خوشبختاند و هم در آخرت.(6)
وَلَقَدْ سَبَقَتْ كَلِمَتُنَا لِعِبَادِنَا الْمُرْسَلِينَ ﴿١٧١﴾ إِنَّهُمْ لَهُمُ الْمَنصُورُونَ ﴿١٧٢﴾ وَإِنَّ جُندَنَا لَهُمُ الْغَالِبُونَ (7)وعده قطعی ما برای بندگان فرستاده ما از پیش مسلّم شده که آنان یاری شدگانند، و لشکر ما پیروزند!
تشبّث گروهى از مردم به توجيهات و بهانههايى همچون انديشههاى جبر گرايى، و انتظار ساده براى گريز از مسئوليّت ايمان به رسالت نبايد اهل رسالت را سست كند يا اعتماد به يارى خدا را نسبت به خود از ايشان سلب كند، زيرا خداى سبحان اراده كرده است كه مبادى خود و كسانى را كه بدان ايمان آوردهاند و ملتزم به آنند يارى دهد و پيروز سازد، گرچه ظاهر زندگى همان چيرگى گردنكشان منحرف باشد، زيرا خدا بر كار خود مسلّط است و چيرگى آنها جز تسلّطى محدود نيست.
«وَ لَقَدْ سَبَقَتْ كَلِمَتُنا لِعِبادِنَا الْمُرْسَلِينَ إِنَّهُمْ لَهُمُ الْمَنْصُورُونَ- ما درباره بندگانمان كه به رسالت مىفرستيم از پيش تصميم گرفتهايم كه هر آينه آنان يارى مىشوند.»
پس سخن خدا درباره يارى و پيروزى بخشيدن به آنان چيز تازهاى نيست، بلكه تصميمى است قديم كه با واقعيّت خود در رويدادهاى تاريخ بروز كرده است، و هيچ رسالتى نيست كه خدا آن را پيروز نكرده باشد. آرى، اصحاب رسالتها فداكاريهايى مىكنند، يا مدّت زمانى در حالت انتظار بر آنان مىگذرد. ولى سرانجام، جريان امور به سود آنان و به مصلحت خطّ ايشان در زندگى است، و پياپى آمدن تأكيدها بر اين امر در اين آيه و نيز آيه بعد ملاحظه مىشود.
اين يارى به شخص پيامبران اختصاص ندارد، بلكه هر كه نماينده جبهه حق باشد، و مشعل رسالت الهى را در امتداد تاريخ و در هر افقى حمل كند از اين يارى و پيروزى برخوردار مىشود.
«إِنَّ جُنْدَنا لَهُمُ الْغالِبُونَ
– و لشكر ما بيقين خود غالبند،» و لشكر خدا همان مؤمناناند.
أَمْ حَسِبْتُمْ أَن تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَلَمَّا يَأْتِكُم مَّثَلُ الَّذِينَ خَلَوْا مِن قَبْلِكُم ۖ مَّسَّتْهُمُ الْبَأْسَاءُ وَالضَّرَّاءُ وَزُلْزِلُوا حَتَّىٰ يَقُولَ الرَّسُولُ وَالَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ مَتَىٰ نَصْرُ اللَّـهِ ۗ أَلَا إِنَّ نَصْرَ اللَّـهِ قَرِيبٌ (8)
آیا گمان کردید داخل بهشت میشوید، بیآنکه حوادثی همچون حوادث گذشتگان به شما برسد؟! همانان که گرفتاریها و ناراحتیها به آنها رسید، و آن چنان ناراحت شدند که پیامبر و افرادی که ایمان آورده بودند گفتند: «پس یاری خدا کی خواهد آمد؟!» (در این هنگام، تقاضای یاری از او کردند، و به آنها گفته شد:) آگاه باشید، یاریِ خدا نزدیک است!
بهشت پوشيده از چيزهايى است كه بر آدمى ناگوار است، و كسى كه مىخواهد در آن داخل شود، بايد از اين ديوار سيمى خاردار بگذرد. ولى آيا اين بدان معنى است كه اهل بهشت در سختى و ناراحتى دايمى به سر مىبرند؟
هرگز، بلكه معنى آن اين است كه بهشتيان از نيرومندى و سرسختى برخوردارند و همين امر ايشان را براى رو به رو شدن هر گونه از اوضاع و احوال آماده نگاه مىدارد، و از تسليم شدن در برابر فشارها جلوگيرى مىكند، و در برابر فشارهايى كه براى بردگى امت از طرف دشمنان وارد مىآيد همچون كوه بر جاى خود مىايستد.
«أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ- گمان كرديد كه به بهشت در خواهيدآمد،» بىآنكه بهايى براى آن پرداخته باشيد، و بدون آنكه از آن بهشتيانى باشيد كه از آزمونهاى دشوار گذشته و رو سفيد از آنها بيرون آمدهاند، در صورتى كه:«وَ لَمَّا يَأْتِكُمْ- به شما نرسيده است.»
يعنى بدون آنكه مواجه شده باشيد با چيزهايى:
«مَثَلُ الَّذِينَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِكُمْ مَسَّتْهُمُ الْبَأْساءُ وَ الضَّرَّاءُ- بر گونه كسانى كه پيش از شما بودند و گرفتار سختى و ناخوشى شدند.»
بأساء دشواريهايى است كه منشأ آن دشمن است، و ضراء دشواريهاى مادى همچون فقر و بيمارى است. (9)
«وَ زُلْزِلُوا حَتَّى يَقُولَ الرَّسُولُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ مَتى نَصْرُ اللَّهِ- و چندان متزلزل شدند كه پيغمبر و كسانى كه با او ايمان آورده بودند گفتند: پس يارى خدا چه وقت خواهد رسيد؟» از شدت دشواريها و زيانها، خواستار شتاب پيدا كردن يارى خدا بودند، و در آن هنگام كه كار سخت مىشود، واجب است كه اميد به رسيدن فرج داشته باشيد.
«أَلا إِنَّ نَصْرَ اللَّهِ قَرِيبٌ- آگاه باشيد كه يارى خدا نزديك است،» اين آيه بدان معنى است كه كسانى كه خواب بهشت رايگان و بدون پرداخت بهايى بر آن مىبينند، بدانند كه خوابى باطل است و خود را در آتش خواهند يافت.
بهشت مرغدانى يا جايگاه دامدارى نيست، بلكه جايگاه سخت كوشان و قهرمانان است، و پيمانهاى تخلف ورزيدن و دور شدن از سختى و خشونت رسالت مسئول اين نگرش غير مسئولانه به بهشت است، و براى اين گونه مردم است كه امام على (ع) گفته است: «هيهات، هيهات، كه بهشت خدا با فريب بهره كسى شود»(10)
وَلَقَدْ نَصَرَكُمُ اللَّـهُ بِبَدْرٍ وَأَنتُمْ أَذِلَّةٌ ۖ فَاتَّقُوا اللَّـهَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ ﴿١٢٣﴾ إِذْ تَقُولُ لِلْمُؤْمِنِينَ أَلَن يَكْفِيَكُمْ أَن يُمِدَّكُمْ رَبُّكُم بِثَلَاثَةِ آلَافٍ مِّنَ الْمَلَائِكَةِ مُنزَلِينَ ﴿١٢٤﴾ بَلَىٰ ۚ إِن تَصْبِرُوا وَتَتَّقُوا وَيَأْتُوكُم مِّن فَوْرِهِمْ هَـٰذَا يُمْدِدْكُمْ رَبُّكُم بِخَمْسَةِ آلَافٍ مِّنَ الْمَلَائِكَةِ مُسَوِّمِينَ ﴿١٢٥﴾ وَمَا جَعَلَهُ اللَّـهُ إِلَّا بُشْرَىٰ لَكُمْ وَلِتَطْمَئِنَّ قُلُوبُكُم بِهِ ۗ وَمَا النَّصْرُ إِلَّا مِنْ عِندِ اللَّـهِ الْعَزِيزِ الْحَكِيمِ (11)
خداوند شما را در «بدر» یاری کرد (و بر دشمنان خطرناک، پیروز ساخت)؛ در حالی که شما (نسبت به آنها)، ناتوان بودید. پس، از خدا بپرهیزید (و در برابر دشمن، مخالفتِ فرمانِ پیامبر نکنید)، تا شکر نعمت او را بجا آورده باشید!
در آن هنگام که تو به مؤمنان میگفتنی: «آیا کافی نیست که پروردگارتان، شما را به سه هزار نفر از فرشتگان، که از آسمان فرود میآیند، یاری کند؟!»
آری، (امروز هم) اگر استقامت و تقوا پیشه کنید، و دشمن به همین زودی به سراغ شما بیاید، خداوند شما را به پنج هزار نفر از فرشتگان، که نشانههایی با خود دارند، مدد خواهد داد!
ولی اینها را خداوند فقط بشارت، و برای اطمینان خاطر شما قرار داده؛ وگرنه، پیروزی تنها از جانب خداوند توانای حکیم است!
پيغمبر اسلام با يك مشكل سخت رو به رو شد، و آن اختلاف ميان دو طايفه از مردانش بود، يعنى مهاجران و انصار، كه دوستى آنان ميان خدا و زمين و عشيره و چيزهايى شبيه اينها تقسيم شده بود. ولى رسول اللَّه (و اسلام عموما) اين دشوارى را به صورتى ريشهاى در آن هنگام از ميان برد كه حيثيتهاى طايفهاى را در بوته ايمان به خدا گداخت، بىآنكه به طايفهاى بيش از طايفه ديگر اعتماد كند، و بدين گونه سپاهى عقيدتى براى خود فراهم آورد كه درباره مبدأ مىجنگيد نه براى ريا و رقابت و همچشمى طايفهاى.
«إِذْ هَمَّتْ طائِفَتانِ مِنْكُمْ أَنْ تَفْشَلا وَ اللَّهُ وَلِيُّهُما وَ عَلَى اللَّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ- در آن هنگام كه دو گروه از شما آهنگ آن كردند كه درنگ كنند و بترسند، و خدا يار آنان بود، و مؤمنان را است كه بر خدا توكل كنند.»
با وجود آنكه خدا ولىّ هر دو طايفه بود، نزديك بود كه بر اثر اختلاف گرفتار ترس و سستى شوند، و اين اختلاف برخاسته از احساس ضعف بود، چه اهل مدينه از لحاظ روانى در برابر اهل مكه شكست خورده به نظر مىرسيدند و چنان تصور مىكردند كه پيغمبر اسلام پيش از توانايى بار بر دوش ايشان نهاده و آنان را به نبرد با اهل مكه از خانههاشان بيرون آورده است، ولى خدا به ايشان گفت كه با وجود متوكل بودن مؤمن بر خدا دليلى براى ترسيدن وجود ندارد.
در نتيجه آمادگى از لحاظ جنگ و انديشهورزى و اخلاص ورزيدن نسبت به خدا امت اسلام پيروز شد.
«وَ لَقَدْ نَصَرَكُمُ اللَّهُ بِبَدْرٍ وَ أَنْتُمْ أَذِلَّةٌ فَاتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ- و خداوند شما را در بدر پيروز گردانيد- و حال آنكه ناتوان و خوار بوديد- پس از خدا بترسيد و باشد كه از او سپاسگزارى كرده باشيد.»
پس دليلى براى ترس وجود ندارد، به همان كه براى اختلاف هم داعى و علتى موجود نيست آنچه واجب است ترسيدن از خداوند سبحانه و تعالى است با ملتزم بودن به اجراى اوامر او، و هنگامى آدمى ملتزم به فرمانهاى خدا باشد، ناگزير به شكر گزارى نعمتهاى پيشين او مىپردازد، و شكر كردن عموما به معنى تفكر كردن در سببهاى نعمت است به منظور پاسدارى از اين سببها، و در نتيجه محافظت كردن از خود نعمت، در صورتى كه كفران نعمت تماما بر عكس اين معنى است، و آن عبارت است از تصور كردن اين كه نعمت ابدى است، و بنا بر اين در پاسدارى از خود نعمت و عوامل فراهم آورنده آن سستى كردن كه در نتيجه به زوال نعمت پايان مىپذيرد.
چنين است مثل پيروزى كه نبايد به آن دلخوش كنيم و خود را آماده نبردى كه ممكن است پس از آن پيش آيد نگاه نداريم، چه پيروزى نيز نعمت است و براى خود عواملى دارد. و محافظت و پاسبانى از عوامل پيروزى را چنان مىنمايد كه قرآن به نام تقوى مىخواند.
آمادگى معنوى در جنگها داراى تأثير بزرگ است، و اسلام براى آن اهميت فراوان قايل است و آن را مهمترين عنصر در جنگ مىداند، و آن ايمان داشتن به پيروزى است (پس از مؤمن بودن به ارزشهايى كه سرباز به خاطر آنها مىجنگد).
«إِذْ تَقُولُ لِلْمُؤْمِنِينَ أَ لَنْ يَكْفِيَكُمْ أَنْ يُمِدَّكُمْ رَبُّكُمْ بِثَلاثَةِ آلافٍ مِنَ الْمَلائِكَةِ مُنْزَلِينَ- در آن هنگام كه به مؤمنان مىگفتى: آيا شما را بس نيست كه خداوند سه هزار فرشته براى يارى شما فروفرستد؟»
و فرشتگان در كنار شما ايستادند، ولى اين بدان معنى نبود كه آنان به جاى شما جنگيدند، و فرود آمدن ايشان پس از تحقق يافتن دو امر بود:
اولا: آنان پس از آن فرود آمدند كه شما به همه واجبات جنگ (صبر و تقوى بنا بر تفسير پيشين اين دو كلمه) پرداختيد، و حيلهاى براى شما به سبب سرعت حيلهگرى دشمن باقى نماند.
«بَلى إِنْ تَصْبِرُوا وَ تَتَّقُوا وَ يَأْتُوكُمْ مِنْ فَوْرِهِمْ هذا يُمْدِدْكُمْ رَبُّكُمْ بِخَمْسَةِ آلافٍ مِنَ الْمَلائِكَةِ مُسَوِّمِينَ- آرى، اگر شكيبايى ورزيد و پرهيزگارى كنيد، و آنان (- مشركان) از خشم بر سر شما آيند، خداوند با پنج هزار فرشته نشانگذار شما را يارى كند،» يعنى فرشتگانى كه دشمن را مىكشند و نشانهاى در او باقى مىگذارند.
ثانيا: مهمترين خدمتى كه فرشتگان براى شما به انجام رسانيدند، بازگرداندن اعتماد نفس به شما بود و اطمينان يافتن قلبهاى شما به پيروزى.
«وَ ما جَعَلَهُ اللَّهُ إِلَّا بُشْرى لَكُمْ وَ لِتَطْمَئِنَّ قُلُوبُكُمْ بِهِ- و اين را خدا جز مژدهاى براى شما قرار نداد، و براى آن چنين كرد كه دلهاى شما آرام گيرد.»
اما پيروزى حقيقى از خدا است نه از فرشتگان، و خدا توانايى آن دارد كه پيروزى را به هزار و يك سبب فراهم آورد، ولى آن را جز با شايسته بودن كسى كه پيروزى را بر او نازل مىكند فرو نمىفرستد.
«وَ مَا النَّصْرُ إِلَّا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ الْعَزِيزِ الْحَكِيمِ- و پيروزى جز از نزد خداى تواناى حكيم نيست.»
خدا عزيز است، يعنى توانا است و توانايى خود را به خدمت مىگيرد، و حكيم است، يعنى بيهوده به يارى كسى برنمىخيزد و بدون آنكه او را شايسته چنين پيروزى بداند.(12)
وَكَأَيِّن مِّن نَّبِيٍّ قَاتَلَ مَعَهُ رِبِّيُّونَ كَثِيرٌ فَمَا وَهَنُوا لِمَا أَصَابَهُمْ فِي سَبِيلِ اللَّـهِ وَمَا ضَعُفُوا وَمَا اسْتَكَانُوا ۗ وَاللَّـهُ يُحِبُّ الصَّابِرِينَ ﴿١٤٦﴾ وَمَا كَانَ قَوْلَهُمْ إِلَّا أَن قَالُوا رَبَّنَا اغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا وَإِسْرَافَنَا فِي أَمْرِنَا وَثَبِّتْ أَقْدَامَنَا وَانصُرْنَا عَلَى الْقَوْمِ الْكَافِرِينَ ﴿١٤٧﴾ فَآتَاهُمُ اللَّـهُ ثَوَابَ الدُّنْيَا وَحُسْنَ ثَوَابِ الْآخِرَةِ ۗ وَاللَّـهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ (13)
چه بسیار پیامبرانی که مردان الهی فراوانی به همراه آنان جنگ کردند! آنها هیچگاه در برابر آنچه در راه خدا به آنان میرسید، سست و ناتوان نشدند (و تن به تسلیم ندادند)؛ و خداوند استقامتکنندگان را دوست دارد.
سخنشان تنها این بود که: «پروردگارا! گناهان ما را ببخش! و از تندرویهای ما در کارها، چشمپوشی کن! قدمهای ما را استوار بدار! و ما را بر جمعیّت کافران، پیروز گردان!
از اینرو خداوند پاداش این جهان، و پاداش نیک آن جهان را به آنها داد؛ و خداوند نیکوکاران را دوست میدارد.
ربّيّون چگونه مىجنگيدندو جنگ در تاريخ رسالتها چيز تازهاى نيست. از قديم در كار بود، و جنگاوران رسالتى (ربيون) از مبرزترين كسانى بودند كه قدم به ميدانهاى جنگ مىنهادند، سستى نفسانى (ترس و فزع و دودلى) و ضعف بدنى و كسلى به ايشان راه نداشت، بلكه با اطمينان قلبى و با بدنهاى نيرومند و با برخوردارى از نشاط جنگى به مبارزه برمىخاستند و بردبارى نشان مىدادند و خدا در دنيا پيروزى نصيب ايشان مىكرد و در آخرت فردوس برين.
«وَ كَأَيِّنْ مِنْ نَبِيٍّ قاتَلَ مَعَهُ رِبِّيُّونَ كَثِيرٌ- و چه بسيار پيامبران كه مردان خداى فراوان همراه با ايشان كارزار كردند.»
كلمه «كأين» دلالت بر زيادى شماره دارد، و كارزار كردن همراه با او دليل بر آن است كه خود پيغمبران نيز به نبرد برمىخاستند، و ربّيون منسوب به ربّ هستند، يعنى مجاهدان در راه خدا.
«فَما وَهَنُوا لِما أَصابَهُمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ ما ضَعُفُوا وَ مَا اسْتَكانُوا وَ اللَّهُ يُحِبُّ الصَّابِرِينَ- و از آنچه در راه خدا به ايشان رسيد دچار سستى و زبونى نشدند و درمانده و ناتوان نماندند و خدا بردباران را دوست مىدارد.»
عناصر پيروزى در نزد ايشان كامل بود: نيرومندى روحى و قناعت به تفكر و آمادگى براى فداكارى در راه آن، و نيروى بدنى و مادى و نشاط و بردبارى.
دعا سلاح مؤمن است
و نيروى روحى آنان برخاسته از دعايى بود كه همچون باردادن به ذات با نيروى معنى بود و از راههاى زير صورت مىگرفت:
الف: قانع شدن به اين كه اصلاح ذات راه پيشرفت است، و به همين سبب وى- و بالطبع عمل- خود را با اصلاح نفس آغاز مىكردند و مىگفتند:
پروردگارا، گناهان ما را بيامرز (رَبَّنَا اغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا).
ب: مهمترين عنصر تربيتى جلوگيرى از زيادهروى و اسراف در كار است. و آن عبارت است از مقيد بودن دايمى به اندازههاى رسالتى: نه خواب اضافى، و نه راحتى فراوان، و نه خودكشى از زيادى كار و نه تبذير و فرورفتن در شهوات. آنان از اسراف خود استغفار مىكردند و مىگفتند: رَبَّنَا اغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا وَ إِسْرافَنا فِي أَمْرِنا.
ج: ثبات و استوارى و مردد نبودن، و در نتيجه تصميم و عزم راسخ داشتن كه عنصر اساسى در پيروزى است، چه، اراده نافذ معجزه مىكند، و آنچه نيت بر آن قادر باشد بدن نيز بر آن قادر است. به همين جهت آنان در دعاى خود مىگفتند:
ربنا ثَبِّتْ أَقْدامَنا وَ انْصُرْنا عَلَى الْقَوْمِ الْكافِرِينَ.
وجود اين رفتار رسالتى در آنان، راهنماى همه جنگندگان در راه خدا بود، و خشم و ترديد و ترس و جزع به وجود آنان راه نداشت.
«وَ ما كانَ قَوْلَهُمْ إِلَّا أَنْ قالُوا رَبَّنَا اغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا وَ إِسْرافَنا فِي أَمْرِنا وَ ثَبِّتْ أَقْدامَنا وَ انْصُرْنا عَلَى الْقَوْمِ الْكافِرِينَ- و سخن ايشان جز آن نبود كه مىگفتند: پروردگارا گناهان ما را بيامرز، و از زيادهروى ما در كار خودمان درگذر، و گامهاى ما را استوار كن و ما را بر گروه كافران پيروز گردان.»
«فَآتاهُمُ اللَّهُ ثَوابَ الدُّنْيا وَ حُسْنَ ثَوابِ الْآخِرَةِ وَ اللَّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ- پس خداوند پاداش دنيا و نيكوترين پاداش آخرت را به ايشان داد، و خدا نيكوكاران را دوست مىدارد.»(14)
أَلَمْ تَرَ إِلَى الْمَلَإِ مِن بَنِي إِسْرَائِيلَ مِن بَعْدِ مُوسَىٰ إِذْ قَالُوا لِنَبِيٍّ لَّهُمُ ابْعَثْ لَنَا مَلِكًا نُّقَاتِلْ فِي سَبِيلِ اللَّـهِ ۖ قَالَ هَلْ عَسَيْتُمْ إِن كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِتَالُ أَلَّا تُقَاتِلُوا ۖ قَالُوا وَمَا لَنَا أَلَّا نُقَاتِلَ فِي سَبِيلِ اللَّـهِ وَقَدْ أُخْرِجْنَا مِن دِيَارِنَا وَأَبْنَائِنَا ۖ فَلَمَّا كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقِتَالُ تَوَلَّوْا إِلَّا قَلِيلًا مِّنْهُمْ ۗ وَاللَّـهُ عَلِيمٌ بِالظَّالِمِينَ ﴿٢٤٦﴾ وَقَالَ لَهُمْ نَبِيُّهُمْ إِنَّ اللَّـهَ قَدْ بَعَثَ لَكُمْ طَالُوتَ مَلِكًا ۚ قَالُوا أَنَّىٰ يَكُونُ لَهُ الْمُلْكُ عَلَيْنَا وَنَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْكِ مِنْهُ وَلَمْ يُؤْتَ سَعَةً مِّنَ الْمَالِ ۚ قَالَ إِنَّ اللَّـهَ اصْطَفَاهُ عَلَيْكُمْ وَزَادَهُ بَسْطَةً فِي الْعِلْمِ وَالْجِسْمِ ۖ وَاللَّـهُ يُؤْتِي مُلْكَهُ مَن يَشَاءُ ۚ وَاللَّـهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ ﴿٢٤٧﴾ وَقَالَ لَهُمْ نَبِيُّهُمْ إِنَّ آيَةَ مُلْكِهِ أَن يَأْتِيَكُمُ التَّابُوتُ فِيهِ سَكِينَةٌ مِّن رَّبِّكُمْ وَبَقِيَّةٌ مِّمَّا تَرَكَ آلُ مُوسَىٰ وَآلُ هَارُونَ تَحْمِلُهُ الْمَلَائِكَةُ ۚ إِنَّ فِي ذَٰلِكَ لَآيَةً لَّكُمْ إِن كُنتُم مُّؤْمِنِينَ ﴿٢٤٨﴾
فَلَمَّا فَصَلَ طَالُوتُ بِالْجُنُودِ قَالَ إِنَّ اللَّـهَ مُبْتَلِيكُم بِنَهَرٍ فَمَن شَرِبَ مِنْهُ فَلَيْسَ مِنِّي وَمَن لَّمْ يَطْعَمْهُ فَإِنَّهُ مِنِّي إِلَّا مَنِ اغْتَرَفَ غُرْفَةً بِيَدِهِ ۚ فَشَرِبُوا مِنْهُ إِلَّا قَلِيلًا مِّنْهُمْ ۚ فَلَمَّا جَاوَزَهُ هُوَ وَالَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ قَالُوا لَا طَاقَةَ لَنَا الْيَوْمَ بِجَالُوتَ وَجُنُودِهِ ۚ قَالَ الَّذِينَ يَظُنُّونَ أَنَّهُم مُّلَاقُو اللَّـهِ كَم مِّن فِئَةٍ قَلِيلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً كَثِيرَةً بِإِذْنِ اللَّـهِ ۗ وَاللَّـهُ مَعَ الصَّابِرِينَ ﴿٢٤٩﴾ وَلَمَّا بَرَزُوا لِجَالُوتَ وَجُنُودِهِ قَالُوا رَبَّنَا أَفْرِغْ عَلَيْنَا صَبْرًا وَثَبِّتْ أَقْدَامَنَا وَانصُرْنَا عَلَى الْقَوْمِ الْكَافِرِينَ ﴿٢٥٠﴾ فَهَزَمُوهُم بِإِذْنِ اللَّـهِ وَقَتَلَ دَاوُودُ جَالُوتَ وَآتَاهُ اللَّـهُ الْمُلْكَ وَالْحِكْمَةَ وَعَلَّمَهُ مِمَّا يَشَاءُ ۗ وَلَوْلَا دَفْعُ اللَّـهِ النَّاسَ بَعْضَهُم بِبَعْضٍ لَّفَسَدَتِ الْأَرْضُ وَلَـٰكِنَّ اللَّـهَ ذُو فَضْلٍ عَلَى الْعَالَمِينَ (15)
آیا مشاهده نکردی جمعی از بنی اسرائیل را بعد از موسی، که به پیامبر خود گفتند: «زمامدار (و فرماندهی) برای ما انتخاب کن! تا (زیر فرمان او) در راه خدا پیکار کنیم. پیامبر آنها گفت: «شاید اگر دستور پیکار به شما داده شود، (سرپیچی کنید، و) در راه خدا، جهاد و پیکار نکنید!» گفتند: «چگونه ممکن است در راه خدا پیکار نکنیم، در حالی که از خانهها و فرزندانمان رانده شدهایم، (و شهرهای ما به وسیله دشمن اشغال، و فرزندان ما اسیر شدهاند)؟!» اما هنگامی که دستور پیکار به آنها داده شد، جز عدّه کمی از آنان، همه سرپیچی کردند. و خداوند از ستمکاران، آگاه است.
و پیامبرشان به آنها گفت: «خداوند (*طالوت*) را برای زمامداری شما مبعوث (و انتخاب) کرده است.» گفتند: «چگونه او بر ما حکومت کند، با اینکه ما از او شایستهتریم، و او ثروت زیادی ندارد؟!» گفت: «خدا او را بر شما برگزیده، و او را در علم و (قدرت) جسم، وسعت بخشیده است. خداوند، ملکش را به هر کس بخواهد، میبخشد؛ و احسان خداوند، وسیع است؛ و (از لیاقت افراد برای منصبها) آگاه است.»
و پیامبرشان به آنها گفت: «نشانه حکومت او، این است که (*صندوق عهد*) به سوی شما خواهد آمد. (همان صندوقی که) در آن، آرامشی از پروردگار شما، و یادگارهای خاندان موسی و هارون قرار دارد؛ در حالی که فرشتگان، آن را حمل میکنند. در این موضوع، نشانهای (روشن) برای شماست؛ اگر ایمان داشته باشید.»
و هنگامی که طالوت (به فرماندهی لشکر بنی اسرائیل منصوب شد، و) سپاهیان را با خود بیرون برد، به آنها گفت: «خداوند، شما را به وسیله یک نهر آب، آزمایش میکند؛ آنها (که به هنگام تشنگی،) از آن بنوشند، از من نیستند؛ و آنها که جز یک پیمانه با دست خود، بیشتر از آن نخورند، از من هستند» جز عده کمی، همگی از آن آب نوشیدند. سپس هنگامی که او، و افرادی که با او ایمان آورده بودند، (و از بوته آزمایش، سالم بهدر آمدند،) از آن نهر گذشتند، (از کمی نفرات خود، ناراحت شدند؛ و عدهای) گفتند: «امروز، ما توانایی مقابله با (*جالوت*) و سپاهیان او را نداریم.» اما آنها که میدانستند خدا را ملاقات خواهند کرد (و به روز رستاخیز، ایمان داشتند) گفتند: «چه بسیار گروههای کوچکی که به فرمان خدا، بر گروههای عظیمی پیروز شدند!» و خداوند، با صابران و استقامتکنندگان) است.
و هنگامی که در برابر (*جالوت*) و سپاهیان او قرارگرفتند گفتند: «پروردگارا! پیمانه شکیبایی و استقامت را بر ما بریز! و قدمهای ما را ثابت بدار! و ما را بر جمعیّت کافران، پیروز بگردان!
سپس به فرمان خدا، آنها سپاه دشمن را به هزیمت واداشتند. و «داوود» (نوجوان نیرومند و شجاعی که در لشکر «طالوت» بود)، «جالوت» را کشت؛ و خداوند، حکومت و دانش را به او بخشید؛ و از آنچه میخواست به او تعلیم داد. و اگر خداوند، بعضی از مردم را به وسیله بعضی دیگر دفع نمیکرد، زمین را فساد فرامیگرفت، ولی خداوند نسبت به جهانیان، لطف و احسان دارد.
به كارزار كردن فرمان يافتند و پشت كردند
از سرزمينهاى خود با ستم و تعدى بيرون رانده شدند، و از پيامبر خود درخواست كردند كه خدا براى ايشان رهبرى برگزيند تا در زير پرچم او با دشمنان خويش نبرد كنند ولى در آن هنگام كه خدا رهبرى براى ايشان انتخاب كرد، پشت كردند و زير حرف خود زدند. آنان مثلى بودند براى بىايمانى حقيقى و در نتيجه جدا كردن دين خدا از زندگى، و جدا كردن دين از سياست، و مردان دين از امور دنيا.
دينى كه خدا خواستار آن است، دين زندگى است، و ايمانى كه از بندگان خود خواستار آن است، ايمان داشتن به خداى مدبّر جهان هستى و فرمانرواى بدون شريك در زندگى است. و چنين ايمانى در نزد آن گروه وجود نداشت، و به همين سبب در امتحان مردود شدند، و پروردگار ما درباره ايشان گفت:
«أَ لَمْ تَرَ إِلَى الْمَلَإِ مِنْ بَنِي إِسْرائِيلَ مِنْ بَعْدِ مُوسى- آيا از خبر آن گروه بنى اسراييل پس از موسى آگاه نشدى؟» كه وى فرمانرواى مطاع ايشان بود از ظلم و ستم فرعون آنان را رهانيد.
«إِذْ قالُوا لِنَبِيٍّ لَهُمُ ابْعَثْ لَنا مَلِكاً نُقاتِلْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ- در آن هنگام كه به پيغمبر خود گفتند: پادشاهى براى ما برگزين تا (به فرمان او) در راه خدا به جنگ بپردازيم.»
ولى پيغمبر از سطح فروافتاده ايمان ايشان آگاه بود و از همين روى:
«قالَ هَلْ عَسَيْتُمْ إِنْ كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِتالُ أَلَّا تُقاتِلُوا قالُوا وَ ما لَنا أَلَّا نُقاتِلَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ قَدْ أُخْرِجْنا مِنْ دِيارِنا وَ أَبْنائِنا- گفت: آيا ممكن است كه اگر كارزار بر شما نوشته شود به جنگ برنخيزيد؟ گفتند: چگونه مىشود كه ما در راه خدا كارزار نكنيم، و حال آنكه ما و فرزندانمان را از سرزمينمان بيرون راندهاند؟!» چگونه مىشود كه نجنگيم، آيا اين معقول است؟
«فَلَمَّا كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقِتالُ تَوَلَّوْا إِلَّا قَلِيلًا مِنْهُمْ وَ اللَّهُ عَلِيمٌ بِالظَّالِمِينَ- پس چون جنگ بر ايشان نوشته شد، جز اندكى از ايشان ديگران پشت كردند، و خدا بر ستمگران دانا است.»
آنان را پيش از واجب كردن جنگ مىشناخت و مىدانست كه رويگردان خواهند شد، ولى آنان را آزمود تا خود را بشناسند، و حجت را بر ايشان تمام كند، و باشد كه مردمان از سرگذشت ايشان عبرت گيرند.
اين گروه نماينده دستهاى از مردمند كه ايمانى سطحى و ظاهرى به خدا دارند، و چون در معرض آزمايش قرار گيرند به او كافر مىشوند، چه- از ابتدا- بر اين گمان بودهاند كه پرستش خدا منحصر به نماز و بعضى از دعاها و تضرعها و بنا بر اين تنها بعضى از تعليمات اخلاقى است، اما خدايى كه به جنگ فرمان دهد، و به گردن نهادن به فرمان كسانى كه به گمان ايشان شايسته رهبرى ندارند، خدايى است كه به او كفر مىورزند.
و در نتيجه قصه اينان قصه مؤمنى است كه خود را در بوته ايمان نگداخته و نفس خود را به خدا تسليم نكرده است، و هنوز رسوبات جاهليت و ارزشهاى آن بر او فرمان مىراند، و به همين سبب بايد به اين قصه گوش فرا داريم و از آن عبرت گيريم:
«وَ قالَ لَهُمْ نَبِيُّهُمْ إِنَّ اللَّهَ قَدْ بَعَثَ لَكُمْ طالُوتَ مَلِكاً و پيامبرشان به ايشان گفت كه: خدا طالوت را به پادشاهى شما برانگيخت،» كه ناگهان ديوانگيشان آشكار شد و گفتند: چرا طالوت و نه فلان كس يا فلان كس؟
«قالُوا أَنَّى يَكُونُ لَهُ الْمُلْكُ عَلَيْنا وَ نَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْكِ مِنْهُ- گفتند:
چگونه او بر ما شاه باشد، و حال آنكه ما براى شاهى از او شايستهتريم؟» چه، ثروتمندى ما از او بيشتر است، و شاه بايد ثروتمند باشد و طالوت چنين نيست:
«وَ لَمْ يُؤْتَ سَعَةً مِنَ الْمالِ- و مال فراوان ندارد!» پس پيامبرشان در پاسخ گفت: فرماندهى جنگ مستلزم مالدار بودن نيست، بلكه به شايستگى ديگرى نياز دارد كه در طالوت هست و به همين جهت او را برگزيده است:
«قالَ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفاهُ عَلَيْكُمْ وَ زادَهُ بَسْطَةً فِي الْعِلْمِ وَ الْجِسْمِ- گفت: خداوند او را بر شما برگزيد، و در دانش و نيرومندى او را بر شما فزونى بخشيد.»
شايستگى براى فرماندهى جنگ وابسته به داشتن قدرت علمى و جسمى است، و سپس گزينش او به توسط خدا تضمين براى او است و شما بايد به امانت و كفايت او اعتماد داشته باشيد، و از اين گذشته فرمان خداى شما است كه امور بندگان را در دست قدرت خود دارد و بر شما واجب است كه بىچون و چرا فرمان او را بپذيريد: «وَ اللَّهُ يُؤْتِي مُلْكَهُ مَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلِيمٌ- و خداوند پادشاهى خود را به هر كس كه خواهد مىدهد، و خدا فراخى دهنده و دانا است.»
توانا است و توانايى او گسترده است، و بخشنده است و بخشندگى وسيع دارد، و دانا است پس پادشاهى حقيقى بندگان او است، و شاهى خود را به هر كس كه خواهد مىبخشد.
بدين گونه آنان را با برهان خاموش كرد، ولى آنان به اين پرسش پرداختند كه: چه كس مىگويد كه خدا طالوت را به شاهى برگزيده است؟ و در اين جا علامت شاهى او آشكار شد:
«وَ قالَ لَهُمْ نَبِيُّهُمْ إِنَّ آيَةَ مُلْكِهِ أَنْ يَأْتِيَكُمُ التَّابُوتُ فِيهِ سَكِينَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَ بَقِيَّةٌ مِمَّا تَرَكَ آلُ مُوسى وَ آلُ هارُونَ تَحْمِلُهُ الْمَلائِكَةُ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ- و پيامبرشان به ايشان گفت: نشانه پادشاهى او اين است كه تابوت به نزد شما مىآيد، و در آن آرامشى از پروردگار شما است، و بازماندهاى از آنچه خاندان موسى و هارون بر جاى گذاشتهاند در آن است، و فرشتگان آن را برمىدارند. در اين، اگر مؤمن باشيد، هرآينه نشانهاى براى شما است.»
آرامش موجود در تابوت بازماندهاى از مرده ريگ پيامبران و براى آن مردم كافى بود تا به پادشاهى طالوت يقين حاصل كنند، ولى با وجود اين، چنان كه پس از اين خواهد آمد، از جنگيدن همراه او خوددارى كردند. و تابوت- چنان كه در تفسيرها آمده، صندوقى بوده است كه مادر موسى فرزند نوزاد خود موسى را در آن نهاده بود، و در نزد فرعون باقى مانده تا آن زمان كه بنى اسراييل وارث مملكت فرعون شدند، پس موسى آن را گرفت و ميراثهاى پيامبران را همراه با ميراث خود در آن نهاد و پس او به وصى وى يوشع رسيد.
و تابوت (يا صندوق عهد) بزرگتر از پرچم در نظر گرفته مىشد، و عنوان شعار براى بنى اسراييل داشت، و كافران بتپرست در سرزمين فلسطين بر آن استيلا يافته بودند، و بنى اسراييل پيوسته دل در هواى آن داشتند. پس چون پيغمبرايشان شموييل به آنان خبر داد كه هر چه زودتر به آن دست خواهند يافت، شادمان شدند و آن را دليل پيروزى بر دشمنان خود دانستند.
در تفاسير آمده است كه: كافران دل خوشى از صندوق نداشتند، چه پيوسته مايه نكبت ايشان بود و آن را به فال بد مىگرفتند. پس بر آن شدند كه صندوق را ميان دو گاو در جهت مخالفت ايستاده به آن ببندند و با هجوم آوردن به گاوها در بيابان چنان كنند كه گاوها آن را با خود ببرند، و اين امر مصادف بود با همان زمان كه خدا- به توسط شموييل- طالوت را بر شاهى بنى اسراييل برگزيد و به آنان وعده داد كه فرشتگان تابوت را براى ايشان بازخواهند آورد. پس فرشتگان دو گاو را به سوى سرزمين بنى اسراييل راندند، و در اين باره گفتههاى ديگر نيز هست. ولى آنچه براى ما مهم است، عبرتى است كه از آن براى ما حاصل مىشود و مىپرسيم:
تابوت سكينه و باقى چيزها در اين قصه چه چيز به ما مىگويند؟ و در پاسخ مىگوييم كه: اينها رمز و اشاره به ضرورت وجود دو چيز در پيشوايى و فرماندهى است.
1- اعتماد داشتن به آن و ترويج دادن اطمينان به آن در ميان افراد است، كه اين كار بايد از طريق توكل و تجرد به حق و تسليم نشدن به نيروهاى دشمن و سركوب كننده و ترجيح ننهادن دستهاى از افراد بر دستههاى ديگر است.
2- و اصل ديگر وابسته بودن به ميراث تمدنى امت و عمل كردن با اين ميراث به صورت مثبت و مستمر است. آزمايشهاى مبارزهاى است در طول قرنهاى متوالى همچون سرچشمهاى است كه از آن شكيبايى و يقين و فداكارى به خاطر ارزشهاى رسالتى الهامبخش افراد امت مىشود.
طالوت سپاه خود را برگزيد و رو به دشمن به راه افتاد، ولى مردى مجرب بود مىدانست كه پيش از پرداختن به تمرينى نظامى نبايد به دشمن حملهور شود و بايد از اين راه سپاهيان خود را آزمايش كند. پس بر سر راه خود به نهرى رسيد كه آبى گوارا داشت و لشكريان وى سخت تشنه شده بودند، پس آنان را از اين منع كرد كه پيش از يك كف از آن بنوشند، و نتيجه نوميد كننده اين آزمايش آن بود كه بيشتر سپاهيان از اين آزمايش درست بيرون نيامدند.
«فَلَمَّا فَصَلَ طالُوتُ بِالْجُنُودِ قالَ إِنَّ اللَّهَ مُبْتَلِيكُمْ بِنَهَرٍ فَمَنْ شَرِبَ مِنْهُ فَلَيْسَ مِنِّي وَ مَنْ لَمْ يَطْعَمْهُ فَإِنَّهُ مِنِّي إِلَّا مَنِ اغْتَرَفَ غُرْفَةً بِيَدِهِ- پس چون طالوت با لشكريان به راه افتاد، گفت: خداوند شما را به نهرى مىآزمايد، و هر كه از آن بياشامد از من نيست، و هر كه از آن بيش از مشتى كه بردارد و بچشد نخورد از من است.»
آن اندازه آب كه در ميان دو دست به صورت كاسه درآمده جاى مىگيرد.
«فَشَرِبُوا مِنْهُ إِلَّا قَلِيلًا مِنْهُمْ- پس جز اندكى از ايشان ديگران از آن آب نوشيدند و سيراب شدند.»
چون چنين شد، طالوت فرمان داد كه نتوانستند اندكى با تشنگى خود مبارزه كنند و بر خلاف دستور او سيراب شده بودند، به خانهها و دامان مادران خود بازگردند، چه آنان مردان جنگ نيستند جنگ نيازمند تحمل خشونت و فرمانبردارى است و سستى و عاجزى براى آن سودمند نيست. با سپاهيانى اندك از آن نهر دور شد، ولى افراد وى از لحاظ معنويات به صورتى نيرومند بودند.
«فَلَمَّا جاوَزَهُ هُوَ وَ الَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ قالُوا لا طاقَةَ لَنَا الْيَوْمَ بِجالُوتَ وَ جُنُودِهِ پس چون وى و كسانى كه با او ايمان آورده بودند، از نهر گذشتند، اينان به او گفتند كه: امروز ما را ياراى ايستادگى در برابر جالوت و سپاهيان او نيست.»
و جالوت نماينده و فرمانده لشكريان كفر بود كه براى جنگيدن با سپاهيان طالوت صفآرايى كرده بودند و به صورت لشكر پرشمارى ديده مىشدند، ولى معنويات ايشان اندك بود. سپاهيان مؤمن طالوت از ديدن شماره فراوان افراد دشمن و ساز و برگ جنگى بسيار به وحشت افتادند، ولى روح ايمان ايشان را نجات داد ولى چون به ياد آخرت افتادند و پاداشى كه خدا در آنجا به ايشان عنايت خواهد كرد، به ايمان خود مطمئن شدند.
«قالَ الَّذِينَ يَظُنُّونَ أَنَّهُمْ مُلاقُوا اللَّهِ- كسانى كه مىپنداشتند كه به ملاقات خدا خواهند رفت،»
و خود را به صورت جاودانى در برابر خدا تصور مىكردند و از او نيرو و عزم كسب مىكردند، گفتند:
«كَمْ مِنْ فِئَةٍ قَلِيلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً كَثِيرَةً بِإِذْنِ اللَّهِ وَ اللَّهُ مَعَ الصَّابِرِينَ- چه بسيار اتفاق افتد كه گروهى اندك بر گروهى پر شمار به فرمان و خواست خدا پيروز شوند، و خدا با بردباران است.»
آنچه مايه پيروزى مىشود شماره سپاهيان نيست، بلكه ايمان ايشان به حقانيت خود و اندازه فداكارى آنان به خاطر آن سبب پيروزى مىشود.
«وَ لَمَّا بَرَزُوا لِجالُوتَ وَ جُنُودِهِ قالُوا رَبَّنا أَفْرِغْ عَلَيْنا صَبْراً- و چون در برابر جالوت و سپاهيان او ايستادند، گفتند: پروردگارا، ما را شكيبايى ده،» يعنى ما را مشمول صبرى از جانب خود ساز تا در برابر هيچ دشوارى متزلزل نشويم، «وَ ثَبِّتْ أَقْدامَنا- و گامهاى ما را استوار كن.»
يعنى يقين به ما عنايت كن تا جانهاى ما مطمئن شود و گامهاى ما بر استقامت استقرار پيدا كند كه اين و آن هر دو مقدمهاى براى هدف بزرگتر و آن پيروزى است كه در اين اواخر از او مسئلت كرده و گفته بودند:
«وَ انْصُرْنا عَلَى الْقَوْمِ الْكافِرِينَ- و ما را بر گروه كافران پيروز گردان.»
دعاها و تلاشهاشان به نتيجه رسيد:
«فَهَزَمُوهُمْ بِإِذْنِ اللَّهِ- پس ايشان را به اذن و فرمان خدا شكست دادند.»
و خدا به ايشان اذن داد و پيروز شدند، بدان سبب كه صبر و يقين بخششى از ايمان به خدا و تقرب به سوى او و خواستن از او و نتيجه آن استجابت و پذيرفته شدن دعا به توسط خدا است. و در آن ميان جوان صالحى مؤمن به خدا به نام داود در ميدان جنگ بود.
«وَ قَتَلَ داوُدُ جالُوتَ- و داود جالوت را كشت.»
چون داود جالوت را كشت و صالح و شايسته بود، گروه مؤمنان در پيرامون او گرد آمدند و رئيس ايشان طالوت به او نزديك شد و وى را جانشين خود قرار داد.
«وَ آتاهُ اللَّهُ الْمُلْكَ وَ الْحِكْمَةَ وَ عَلَّمَهُ مِمَّا يَشاءُ- و خداوند به او پادشاهى و فرزانگى داد و از آنچه مىخواست به او آموخت،» و او را جانشين در زمين و به فرمان خود پادشاه و پيامبر قرار داد كه حكايت آن در مناسبتهاى ديگر خواهد آمد. ولى قرآن در اين جا مىخواهد اين نكته را به ياد ما بياورد كه پادشاهى از آن خدا است و آن را به هر كس كه خواهد مىبخشد، و بر ما است كه اين پادشاهى را از او بخواهيم، به همانگونه كه پيروزى و توانگرى و زندگى از او است.
قرآن كريم در مناسبتهاى متعدد از فلسفه جهاد و برجستهترين هدفهاى آن سخن گفته، و در اين جا نيز به مناسبت سخن گفتن از داود نيز از اين فلسفه ياد كرده و گفته است:
«وَ لَوْ لا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَفَسَدَتِ الْأَرْضُ وَ لكِنَّ اللَّهَ ذُو فَضْلٍ عَلَى الْعالَمِينَ- و اگر چنين نباشد كه خدا به وسيله پارهاى از مردم از پارهاى ديگر جلو گيرد، زمين تباه شود، و خدا بر جهانيان بخشنده است.»
كه از بندگان خود امتى رسالتى فراهم مىآورد كه به دفاع از اصول الاهى تجسم يافته در حق و عدالت و آزادى و … و … مىپردازد، و به مبارزه با كسانى مىپردازد كه بر اثر تلقين هواى نفس به ستمگرى و برده ساختن ديگران روزگار مىگذرانند و مردمان را از شر ايشان مىرهاند، و اين خود فضل و احسانى بزرگ بر مردم است، و اگر اين امت نبود، زندگى بشرى به صورتى بدتر از زندگى درندگان جنگل درمىآمد كه در آن قوى ضعيف را مىخورد و ضعيف به خوردن ضعيفتر از خود مشغول مىشود، و همگان در بيم و هراس و نادارى و ناكامى به سر مىبرند.و هر چه اين امت پرنشاطتر و مؤمنتر باشد، به كار برده شدن اصول و مبادى الاهى نيكوتر صورت مىگيرد، و هر وقت امت در انجام دادن واجب خود سستى نشان دهد (چنان كه در روزگار ما چنين است) فساد و تباهى بيشتر در سراسر زمين گسترش پيدا مىكند.(16)
لَا يُكَلِّفُ اللَّـهُ نَفْسًا إِلَّا وُسْعَهَا ۚ لَهَا مَا كَسَبَتْ وَعَلَيْهَا مَا اكْتَسَبَتْ ۗ رَبَّنَا لَا تُؤَاخِذْنَا إِن نَّسِينَا أَوْ أَخْطَأْنَا ۚ رَبَّنَا وَلَا تَحْمِلْ عَلَيْنَا إِصْرًا كَمَا حَمَلْتَهُ عَلَى الَّذِينَ مِن قَبْلِنَا ۚ رَبَّنَا وَلَا تُحَمِّلْنَا مَا لَا طَاقَةَ لَنَا بِهِ ۖ وَاعْفُ عَنَّا وَاغْفِرْ لَنَا وَارْحَمْنَا ۚ أَنتَ مَوْلَانَا فَانصُرْنَا عَلَى الْقَوْمِ الْكَافِرِينَ (17)
خداوند هیچ کس را، جز به اندازه تواناییش، تکلیف نمیکند. (انسان،) هر کار (نیکی) را انجام دهد، برای خود انجام داده؛ و هر کار (بدی) کند، به زیان خود کرده است. (مؤمنان میگویند:) پروردگارا! اگر ما فراموش یا خطا کردیم، ما را مؤاخذه مکن! پروردگارا! تکلیف سنگینی بر ما قرار مده، آن چنان که (به خاطر گناه و طغیان،) بر کسانی که پیش از ما بودند، قرار دادی! پروردگارا! آنچه طاقت تحمل آن را نداریم، بر ما مقرّر مدار! و آثار گناه را از ما بشوی! ما را ببخش و در رحمت خود قرار ده! تو مولا و سرپرست مایی، پس ما را بر جمعیّت کافران، پیروز گردان!
چارچوب مسئوليتها
حدود مسئوليت و در نتيجه حدود تقوايى كه درسهاى گذشته درباره آن بحث مىكرد، چيست؟
1- قدرت. قدرت شرطى عقلى براى تكليف است، و به همين سبب خدا هيچ كسى را مكلف بر اعمال ديگران نكرده است، چرا كه بر آنها قدرتى ندارد، و هر كس به اندازه قدرت خود مكلف است، و خدا هيچ كس را به بيش از توانايى او مكلف نمىكند. پس اگر كسى بتواند مردمان را در انجام دادن كارهاى خوب تحت تأثير خود قرار دهد، ممكن است به اندازه توانايى خود در اين خصوص مكلف شود، و البتّه كودكى كه چيزى را تميز نمىدهد و نيز بيمار براى كارى كه از عهده آن برنمىآيد تكليفى ندارد.
و خدا مسئوليّت خيالات و هواهاى نفسانى را كه بدون اراده شخص بر قلب كسى خطور مىكند، بر او بار نمىكند (همچون حسدى كه صاحبان آن به پيروى از آن برنمىخيزد، يا تشكيكهايى كه درباره آفرينش پيدا مىشود، و بدبينيهايى كه كارى در نتيجه آنها صورت نمىگيرد، و نيت بدى كه صاحب آن به عملى كردن آن نمىپردازد).
و تكليف همچنين به عمل منفى و مثبت اندازهگيرى مىشود. پس هر كس به اندازه عمل شايسته و خوبش پاداش نيك مىبيند، و به اندازه عمل بدش مورد مؤاخذه و مجازات قرار مىگيرد. و عمل خير ديگرى به تو سودى نمىرساند به همان گونه كه تو را به اعمال بدى او مجازات نمىكنند. پدر تو و جامعه تو و فرماندهانت هر يك براى خود كار مىكنند به همانگونه كه تو براى خودت كار مىكنى و عمل تو شفيع تو مىتواند باشد.
«لا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَها لَها ما كَسَبَتْ وَ عَلَيْها مَا اكْتَسَبَتْ- خداوند به هيچ كس جز آنچه به آن توانايى دارد تكليف نمىكند آنچه (از نيكيها) كه كسب كرده، او را است، و آنچه (از بديها) كه به دست آورده بر (ضد) او است.»
2- و خطايى كه از انسان بدون قصد او سرزند، بخشيده است، با وجود اين كه مسئوليت آن را شامل مىشود، بدان سبب كه خطا از بىمبالاتى حادث مىشود. و بنا بر اين ملاحظه مىكنيم كه خدا براى بعضى از انواع خطا كفارهاى قرار داده است تا سبب خوددارى مردمان از آن شود، و نيز براى اين كه مواظب خويش باشند تا گرفتار خطا نشوند، همچون كفاره خطا در حج و كفاره قتل غير عمدى.
3- فراموشى آخرين چيزى است كه با وجود قرار گرفتن در حدود قدرت انسان مورد عفو قرار مىگيرد، چه آدمى مىتواند با اهتمام چيزى را فراموش نكند.
از همين روى تعبير قرآن از رفع مسئوليت خطا و فراموشى به صورت دعا آمده در صورتى كه تعبير از رفع مسئوليت ناتوانى صورت قاطع داشت خدا مىگويد:
«رَبَّنا لا تُؤاخِذْنا إِنْ نَسِينا أَوْ أَخْطَأْنا- پروردگارا، بر فراموشى و بر خطا ما را مگير.»
4- تكاليفى كه سبب آسيبى براى زندگى آدمى و دور شدن از سنتهاى الاهى مىشود، همچون رهبانيت و گوشهگيرى از مردم و خوددارى از زناشويى يا از خوردن چيزهاى پاكيزه، در ميان امتها به سببهايى موقتى برقرار بود، ولى در اسلام از ميان رفت، بدان سبب كه اسلام نه دينى موقتى بلكه دايمى براى بشريت بود.
5- در اسلام تكاليف سخت سبكتر شد، و حرج از ميان رفت، پس اگر روزه براى شخص آزار كننده شود و همه تاب و توان او را از ميان ببرد، در اين صورت بر وى جايز است كه از روزه داشتن خوددارى كند، و چنين است حج و همه تكاليف. لذا خدا گفته است:
«رَبَّنا وَ لا تَحْمِلْ عَلَيْنا إِصْراً كَما حَمَلْتَهُ عَلَى الَّذِينَ مِنْ قَبْلِنا رَبَّنا وَ لا تُحَمِّلْنا ما لا طاقَةَ لَنا بِهِ- پروردگارا، بار سنگين بر ما تحميل مكن كه بر كسانى كه پيش از ما بودند تحميل كرده بودى، و آنچه را كه به آن طاقت نداريم بر ما تحميل مكن.»
اين حدود مسئوليت است، و مشكل آدمى آن است كه حتى در داخل اين حدود به گناه كشيده مىشود و به عفو نياز دارد. عفو از گناه و چشمپوشى از آن و عقاب نكردن بر آن يا آمرزش زدودن گناه از نامه اعمال او و پاك كردن اثر آن است. و انسان، به همانگونه كه نيازمند آن است كه از جان خود آنچه را كه گناه در آن تباه كرده است اصلاح كند، به عفو و آمرزش خدا نيز نيازمند است.
هر گناه در ذات شخص و داخل اجتماع او آثارى از خود بر جاى مىگذارد، و بر انسانى كه از گناهان خود به خدا توبه مىكند واجب است كه در پاكيزه كردن آنچه گناهان در وى تباه كرده است سخت بكوشد، و در اين جا به رحمت خدا نيازمند است:
«وَ اعْفُ عَنَّا وَ اغْفِرْ لَنا وَ ارْحَمْنا أَنْتَ مَوْلانا فَانْصُرْنا عَلَى الْقَوْمِ الْكافِرِينَ- و بر ما ببخش و ما را بيامرز و بر ما رحمت كه تو ياور و سرور مايى، پس ما را بر گروه كافران پيروز گردان.»
دعاى اخير چشمداشت امت به آينده است چشمداشتى كه هدف مقدس امتى محسوب مىشود كه همه فرزندان آن بر گرد آن قرار گرفتهاند.
هر امت نيازمند هدفى است كه همچون ريسمانى آنان را به يكديگر ببندد، و مجرايى كه تلاشهاى امت در آن بريزد، و مقياسى براى پيشرفت با پس ماندگى آن باشد، و فرزندان امت را براى فداكارى و بخشندگى و شور و نشاط عمومى و تعاون آماده سازد.
و امت مسلمان نگران روزى است كه در آن بر كافران پيروز شود، و اصول اسلام در جهان تحقق يابد، و خير آن به همه مردمان جهان برسد. چشم به راه به كار برده شدن رسالت آن در زمين است، و لذا امتى متجاوز يا نژادپرست يا استعمارگر نيست، بلكه امتى است كه وجود خود را آماده بخشندگى مىكند.(18)
قَدْ كَانَ لَكُمْ آيَةٌ فِي فِئَتَيْنِ الْتَقَتَا ۖ فِئَةٌ تُقَاتِلُ فِي سَبِيلِ اللَّـهِ وَأُخْرَىٰ كَافِرَةٌ يَرَوْنَهُم مِّثْلَيْهِمْ رَأْيَ الْعَيْنِ ۚ وَاللَّـهُ يُؤَيِّدُ بِنَصْرِهِ مَن يَشَاءُ ۗ إِنَّ فِي ذَٰلِكَ لَعِبْرَةً لِّأُولِي الْأَبْصَارِ(19)
در دو گروهی که (در میدان جنگ بدر،) با هم رو به رو شدند، نشانه (و درس عبرتی) برای شما بود: یک گروه، در راه خدا نبرد میکرد؛ و جمع دیگری که کافر بود، (در راه شیطان و بت،) در حالی که آنها (گروه مؤمنان) را با چشم خود، دو برابر آنچه بودند، میدیدند. (و این خود عاملی برای وحشت و شکست آنها شد.) و خداوند، هر کس را بخواهد (و شایسته بداند)، با یاری خود، تأیید میکند. در این، عبرتی است برای بینایان!
در دنيا، گواهيهاى تاريخ دليل بر آن است كه اهل حق در دنيا پيروز مىشوند و به غلبه بزرگى مىرسد.
«قَدْ كانَ لَكُمْ آيَةٌ- واضحة و علامة أكيدة- فِي فِئَتَيْنِ الْتَقَتا فِئَةٌ تُقاتِلُ فِي سَبِيلِ اللَّهِ- و الحق- وَ أُخْرى كافِرَةٌ يَرَوْنَهُمْ مِثْلَيْهِمْ رَأْيَ الْعَيْنِ- و كل وسائل النصر المادية من نصيب الكفار- وَ اللَّهُ يُؤَيِّدُ بِنَصْرِهِ مَنْ يَشاءُ إِنَّ فِي ذلِكَ لَعِبْرَةً لِأُولِي الْأَبْصارِ- در آن دو گروه كه با يكديگر آشنا شدند، براى شما نشانهاى آشكار بود: گروهى در راه خدا و حق مىجنگيد و گروه ديگر كافران بودند و در نظر ديگران دو برابر جلوهگر مىشود (و همه وسايل پيروزى مادى در اختيار كافران بود) و خدا با يارى خود هر كه را خواهد تأييد مىكند، و در اين براى صاحبان بينش پند و عبرتى است.»
پس چون باطل در دنيا مايه خوارى و در آخرت وسيله رسيدن به عذاب است، ديگر چرا بايد در برابر تكبر كرد و به آن گردن ننهاد؟ تكبر كردن در برابر حق و احساس برترى و بزرگى كردن نسبتى برابر با 50 درصد اسباب كفر را فراهم مىآورد، و بايسته است كه اين انحراف نفس با يادآورى آن به عاقبت مكذّبان در دنيا و آخرت درمان شود، تا نفس آدمى حالت خشوع پيدا كند و در مقابل حق سر تعظيم فرود آورد. سپس آيه يادآورى مىكند در اين حقايق براى صاحبان بصيرت است. آيا آن عبرت چيست و چگونه انسان مىتواند از آن بهرهمند شود؟
عبرت، به عنوان مثال، انتقال از دليل به معناى آن است، و از ديدن ظاهر فقر به اسباب اجتماعى آن.
كسانى كه بينش و بصيرت ندارند، به ظواهر بسنده مىكنند و از آن به حقايق راه نمىيابند، پس هنگامى كه چنين شخص نمود فقر را در جامعهاى ببيند، از آن به اين استدلال نمىكند كه سبب آن وجود طبقه خاصى در اجتماع يا واپس ماندگى فكرى و صنعتى و … است.
اما كسانى كه چشم و دل بينا دارند، تنها به ظاهر نگاه نمىكنند، بلكه به سببهايى مىنگرند كه از خلال ظواهر مىتوان ديد، و اين عمل به نام «عبور» يا عبرت يعنى انتقال از روى پل ظاهرى و رسيدن به كرانه حقيقت است.
نمود پيروزى مؤمنان به حق پيوسته حكايت از وجود سببى در وراى آن است، و آن اين كه بزرگى فروختن به حق مايه خوارى حاضر در اين دنيا است، و اين اكتشاف مخصوص كسى است كه بصيرت دارد، اما آن كس كه چشم را از ديدن حقيقت فرومىبندد، حتّى خورشيد ممكن است بر او پوشيده بماند.(20)
وَإِذْ أَخَذَ اللَّـهُ مِيثَاقَ النَّبِيِّينَ لَمَا آتَيْتُكُم مِّن كِتَابٍ وَحِكْمَةٍ ثُمَّ جَاءَكُمْ رَسُولٌ مُّصَدِّقٌ لِّمَا مَعَكُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهِ وَلَتَنصُرُنَّهُ ۚ قَالَ أَأَقْرَرْتُمْ وَأَخَذْتُمْ عَلَىٰ ذَٰلِكُمْ إِصْرِي ۖ قَالُوا أَقْرَرْنَا ۚ قَالَ فَاشْهَدُوا وَأَنَا مَعَكُم مِّنَ الشَّاهِدِينَ ﴿٨١﴾ فَمَن تَوَلَّىٰ بَعْدَ ذَٰلِكَ فَأُولَـٰئِكَ هُمُ الْفَاسِقُونَ (21)
و (به خاطر بیاورید) هنگامی را که خداوند، از پیامبران (و پیروان آنها)، پیمان مؤکّد گرفت، که هرگاه کتاب و دانش به شما دادم، سپس پیامبری به سوی شما آمد که آنچه را با شماست تصدیق میکند، به او ایمان بیاورید و او را یاری کنید! سپس (خداوند) به آنها گفت: «آیا به این موضوع، اقرار دارید؟ و بر آن، پیمان مؤکّد بستید؟» گفتند: «(آری) اقرار داریم!» (خداوند به آنها) گفت: «پس گواه باشید! و من نیز با شما از گواهانم.» پس کسی که بعد از این (پیمان محکم)، روی گرداند، فاسق است.
ملتزم بودن به مسئوليت تضمين استقامت است
مهمترين مسئوليت از مسئوليتهاى علم و دين و رسالت مقدس آنها اخلاص نسبت به حق است، و دور بودن از خودخواهى و خود مركزى به همه صورتهاى آن، و به كار نگرفتن علم و دين براى تأييد مذهبپرستى و نژادگرى تنگ و در نتيجه محروم ساختن ديگران و به بردگى گرفتن و ربودن ثروتهاى ايشان.
جهان امروز از به خدمت گرفته شدن علم براى پراكندن هلاك و دمار در زمين سخت رنج مىبرد. نيمى از بحثهاى علمى در جهان اختصاص به ساختن و نگاهدارى آلات و وسايل جنگ است. و قسمت بزرگترى از نيم ديگر صرف تسلط يافتن بر ملتهاى محروم مىشود. و اين از رسالت علم به دور و خيانتى در امانت آن و مخالف با پيمان خدا با دانشمندان است. و بيشتر، دين براى همين هدفها به كار گرفته مىشد. مردان دين كسانى بودند كه خود را در چارچوب نژادگرى و قوميت محبوس كرده بودند و از اين راه به طاغوتها در تحميل خود بر ملتها و در بردگى و مورد بهرهبردارى آنان و انگيختن اختلافات مصلحتى ميان آنان كمك مىكردند، در صورتى كه رسالت دين حقيقى يك چيز بود و رمزى براى يگانگى و نقطه تلاقى مردمان با يكديگر و وسيله گرد آمدن ايشان با هم و برقرار كردن صلح و صفا ميان آنان بود.
در اين آيه، قرآن ما را متذكر اين رسالت و مأموريت مىكند، و اين كار به ميانجيگرى سخن گفتن از انبيا و پيمان گرفتن خدا از ايشان كه يكديگر را تصديق كنند و به يارى هم برخيزند و در نتيجه به هيچ شكل در دين ايجاد تفرقه و پراكندگى نكنند صورت مىگيرد، و در آيه تأكيدهاى شديد درباره اين پيمان گرفتن شده است:
«وَ إِذْ أَخَذَ اللَّهُ مِيثاقَ النَّبِيِّينَ لَما آتَيْتُكُمْ مِنْ كِتابٍ وَ حِكْمَةٍ- و در آن هنگام كه خدا از پيغمبران پيمان گرفت كه چون به شما كتاب و حكمت دهم،» يعنى رسالت دين و علم را به عهده شما محول كنم: يعنى دين تجسّم يافته در كتاب، و حكمت مجسّم شده در كاربرد در واقع زندگى كه طبيعتا نيازمند به شناخت زندگى يعنى علم است.
«ثُمَّ جاءَكُمْ رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِما مَعَكُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهِ وَ لَتَنْصُرُنَّهُ- و پس از آن پيغمبرى بيايد و آنچه را كه آوردهايد تصديق كند، به او ايمان آوريد و ياريش كنيد.»
به ايشان فرمان داد كه به رسول ايمان آورند و به يارى او برخيزند، و در اين باره سخت تأكيد كرد و:
«قالَ أَ أَقْرَرْتُمْ وَ أَخَذْتُمْ عَلى ذلِكُمْ إِصْرِي- گفت: آيا به اين اعتراف كرديد و پيمان مرا پذيرفتيد؟» از آنان اقرار خواست و اين پيمان خود را (اصر) يعنى بار سنگين تا اهميت آن را نشان دهد، تا هنگامى كه ميثاق مىدهند بدانند كه به چه عمل بزرگى اقدام كردهاند و در آينده از ادا كردن آن خوددارى نكنند.
«قالُوا أَقْرَرْنا قالَ فَاشْهَدُوا وَ أَنَا مَعَكُمْ مِنَ الشَّاهِدِينَ- گفتند: اقرار كرديم. گفت: پس گواه باشيد و من هم با شما از گواهانم.»
پس از اعتراف از ايشان خواستار گواهى شد و تو گويى فرمان داد كه امضاى آخرى را بر تعهّد نامه ثبت كنند، و اين همه تأكيد بر رسالت دين و علم در زندگى بود.
سپس خداوند اهميت اين رسالت و مأموريت را با وعيد مؤكد كرد و گفت:
«فَمَنْ تَوَلَّى بَعْدَ ذلِكَ فَأُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُونَ- پس هر كس بعد از اين روى گرداند، از فاسقان است.»
و پيامبران خدا بالطبع در اجراى اين تعهد سستى نكردند، ولى پيروان ايشان آن كسانند كه رويگردان از انجام تعهد شدند و به بهره خود از فسق خواهند رسيد، و هر اندازه هم كه خود را در زير پرده ظواهر دين بپوشانند باز چنين خواهد شد.
کسانی که یاری نمی شوند:
إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَمَاتُوا وَهُمْ كُفَّارٌ فَلَن يُقْبَلَ مِنْ أَحَدِهِم مِّلْءُ الْأَرْضِ ذَهَبًا وَلَوِ افْتَدَىٰ بِهِ ۗ أُولَـٰئِكَ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ وَمَا لَهُم مِّن نَّاصِرِينَ (22)
کسانی که کافر شدند و در حال کفر از دنیا رفتند، اگر چه روی زمین پر از طلا باشد، و آن را بعنوان فدیه (و کفّاره اعمال بد خویش) بپردازند، هرگز از هیچیک آنها قبول نخواهد شد؛ و برای آنان، مجازاتِ دردناک است؛ و یاورانی ندارند.
چنان مىنمايد كه اين كسان كه پيوسته بر گمراهى دوام مىكنند تا آن گاه كه مرگ ايشان فرارسد، از اهل آتشاند، ولى آرزو مىكنند كه كاش تمام ثروت دنيا را داشتند و آن را مىدادند تا از آتش دوزخ رهايى يابند، ولى هيهات.
اينان فرصتهاى نيكو را در دنيا از دست دادند و اكنون پشيمانى سودى بر ايشان ندارد.
«إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ ماتُوا وَ هُمْ كُفَّارٌ فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْ أَحَدِهِمْ مِلْءُ الْأَرْضِ ذَهَباً وَ لَوِ افْتَدى بِهِ أُولئِكَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ وَ ما لَهُمْ مِنْ ناصِرِينَ- كسانى كه كافر شدند، و با كفر مردند، از آنان به اندازه كره زمين زر پذيرفته نخواهد شد، هر چند همه آن را بىعوض بدهند. براى اين مردم عذابى دردناك است و يار و ياورى ندارند.»
آنان در دنيا به رسالت خدا خيانت كردند تا از اين راه ثروتى و يارانى به چنگ آرند، و در آخرت ثروت و ياران براى ايشان هيچ سودى نخواهد داشت.
إِنَّ الَّذِينَ يَكْفُرُونَ بِآيَاتِ اللَّـهِ وَيَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ بِغَيْرِ حَقٍّ وَيَقْتُلُونَ الَّذِينَ يَأْمُرُونَ بِالْقِسْطِ مِنَ النَّاسِ فَبَشِّرْهُم بِعَذَابٍ أَلِيمٍ ﴿٢١﴾ أُولَـٰئِكَ الَّذِينَ حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ فِي الدُّنْيَا وَالْآخِرَةِ وَمَا لَهُم مِّن نَّاصِرِينَ (23)
کسانی که نسبت به آیات خدا کفر میورزند و پیامبران را بناحق میکشند، و (نیز) مردمی را که امر به عدالت میکنند به قتل میرسانند، و به کیفر دردناک (الهی) بشارت ده!
آنها کسانی هستند که اعمال (نیکشان، به خاطر این گناهان بزرگ،) در دنیا و آخرت تباه شده، و یاور و مددکار (و شفاعت کنندهای) ندارند.
انسان چگونه تنزل مىكند؟
چگونه انسان آن اندازه به جايگاه پستى در اخلاق فرومىافتد كه شخصى را تنها به جرم اخلاق يا راستگويى و پاكيزگى ايمان و دوستى خدا و اجتماع مىكشد؟ آدمى به صورت ناگهان اين اندازه پستى و تدنى پيدا نمىكند،
بلكه در آغاز به آيات خدا كافر مىشود، و پس از آن به صفهاى معارضان دين مىپيوندد، و در قلب او مسائل منفى كوچك رشد مىكند … بر مردان خدا و تقدم ايشان رشك مىبرد و آنان را دشمنان مصالح وطن و … خود تصور مىكند و چنان مىشود كه دشمنى همه قلب او را مىپوشاند. در اين هنگام به تصفيه بدنى و كشتن آنان مىپردازد و كارش به كشتن پيامبران مىانجامد و مستحق عذاب دردناك خدا مىشود. خدا مىگويد:
«إِنَّ الَّذِينَ يَكْفُرُونَ بِآياتِ اللَّهِ وَ يَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ بِغَيْرِ حَقٍّ وَ يَقْتُلُونَ الَّذِينَ يَأْمُرُونَ بِالْقِسْطِ مِنَ النَّاسِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذابٍ أَلِيمٍ- كسانى را كه به آيات خدا كفر مىورزند، و ناروا پيامبران را مىكشند، و كسانى را از مردم كه به دادگرى فرمان مىدهند مىكشند، به عذابى دردناك مژده ده.»
بدان سبب پيامبران و نيكان را مىكشتند كه به دادگرى و مساوات فرمان مىدادند، پس چگونه ممكن است سركشان و ستمگران و خود بزرگ بينان به عدل و داد خرسند شوند؟ براى آنكه راه ستمگرى خود را هموار كنند، مردان خدا را كه خود را همچون سدى در برابر اميال و هواهاى نفسانى ستمگران قرار داده بودند، به قتل مىرسانيدند.و عذاب اليمى كه منتظر اين گروه است، چنين خلاصه مىشود:
اعمال ايشان در دنيا و آخرت سقوط مىكند، زيرا چگونه مىتواند نماز خواندن با ستم كردن، و حج گزاردن با غصب كردن مال مردم، يا انفاق جزئى از ثروتى كه از راه غير مشروع فراهم شده است جمع شود؟
و در نتيجه: از انجام دادن ديگر واجبات دينى، در صورتى كه از روح حقيقى و هدفهاى اجتماعى خود جدا شده باشد، چه حاصلى مىتواند به دست آيد؟
و به همين رو پروردگار ما درباره آنان گفته است:
«أُولئِكَ الَّذِينَ حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ فِي الدُّنْيا- اينان كسانى هستند كه كارهاشان در دنيا تباه و باطل شده،» چه، انجام دادن وظايف دينى تهى شده از ايمان حقيقى آنچه را كه بايد در دنيا بهره آنان سازد به ايشان نمىدهد: نماز جانهاشان را پاكيزه نمىكند، و حج نگاهبان وحدت و يگانگى ايشان نمىشود، و زكات طبقاتى بودن را از ايشان سلب نمىكند، و به همين گونه اعمال اينان در آخرت نيز فرومىريزد، زيرا چنان كه در آيه ديگر آمده، خدا اعمال پرهيزگاران را مىپذيرد: «إِنَّما يَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقِينَ».
«وَ الْآخِرَةِ وَ ما لَهُمْ مِنْ ناصِرِينَ- و در آخرت (نيز)، و هيچ يار و ياورى ندارند.»
پس، اعمال فروريخته ايشان به يارى آنان نمىآيد به همانگونه كه از تاريخ آكنده به جرم و گناه يا وابستگى دروغين ايشان به رسالت كارى برنمىآيد.
فَأَمَّا الَّذِينَ كَفَرُوا فَأُعَذِّبُهُمْ عَذَابًا شَدِيدًا فِي الدُّنْيَا وَالْآخِرَةِ وَمَا لَهُم مِّن نَّاصِرِينَ ﴿٥٦﴾ وَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ فَيُوَفِّيهِمْ أُجُورَهُمْ ۗ وَاللَّـهُ لَا يُحِبُّ الظَّالِمِينَ (24)
امّا آنها که کافر شدند، (و پس از شناختن حق، آن را انکار کردند،) در دنیا و آخرت، آنان را مجازات دردناکی خواهم کرد؛ و برای آنها، یاورانی نیست.
امّا آنها که ایمان آوردند، و اعمال صالح انجام دادند، خداوند پاداش آنان را بطور کامل خواهد داد؛ و خداوند، ستمکاران را دوست نمیدارد.»
وابستگى دروغين ايشان به موسى (ع)، يا نسب شريفى كه آنان را به انبياء پيوند مىدهد، سودى بر ايشان ندارد، بلكه گرفتار عذاب سختى خواهند شد كه، دنيا به صورت خوارى و درويشى و آوارگى ظاهر مىشود، و در آخرت به صورت جهنم كه بد جايگاهى است.
«وَ أَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ فَيُوَفِّيهِمْ أُجُورَهُمْ وَ اللَّهُ لا يُحِبُّ الظَّالِمِينَ- و اما كسانى كه ايمان آوردند و كارهاى نيكو كردند، مزدشان تمام داده مىشود، و خداوند ستمكاران را دوست ندارد،» و چون ستمكاران را دوست نمىدارد، پس شايستهتر آن است كه خود او به هيچ يك از بندگانش ستم نكند و از حقوق ايشان چيزى نكاهد، و البتّه كه چنين است و حق همگان را تمام و كمال مىدهد، و بهشت خود را بدون عمل صالح و تلاش و مخالفت با هواى نفس به كسى ارزانى نمىدارد، كه پاداش در آنجا به اندازه عمل است.(25)
وَلَقَدْ بَعَثْنَا فِي كُلِّ أُمَّةٍ رَّسُولًا أَنِ اعْبُدُوا اللَّـهَ وَاجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ ۖ فَمِنْهُم مَّنْ هَدَى اللَّـهُ وَمِنْهُم مَّنْ حَقَّتْ عَلَيْهِ الضَّلَالَةُ ۚ فَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَانظُرُوا كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُكَذِّبِينَ ﴿٣٦﴾ إِن تَحْرِصْ عَلَىٰ هُدَاهُمْ فَإِنَّ اللَّـهَ لَا يَهْدِي مَن يُضِلُّ ۖ وَمَا لَهُم مِّن نَّاصِرِينَ (26)
ما در هر امتی رسولی برانگیختیم که: «خدای یکتا را بپرستید؛ و از طاغوت اجتناب کنید!» خداوند گروهی را هدایت کرد؛ و گروهی ضلالت و گمراهی دامانشان را گرفت؛ پس در روی زمین بگردید و ببینید عاقبت تکذیبکنندگان چگونه بود!
هر قدر بر هدایت آنها حریص باشی، (سودی ندارد؛ چرا) که خداوند کسی را که گمراه ساخت، هدایت نمیکند؛ و آنها یاورانی نخواهند داشت!
كلمه آشكار و رسا
[36] و بدين گونه خداوند فرستادگان را با كلام و سخنى به كمال آشكارى فرو فرستاد: پرستش خدا و طرد طاغوت.
وَ لَقَدْ بَعَثْنا فِي كُلِّ أُمَّةٍ رَسُولًا أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ اجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ- و در هر قومى فرستادهاى را فرستاديم تا به آنان بگويد كه: خدا را بپرستيد و از طاغوت اجتناب كنيد.»
طاغوت خود را بر مردمان تحميل مىكند، و در برابر او تنها خاموش ماندن كافى نيست، بلكه او يك پليدى است كه اجتناب و پرهيز كردن از او واجب است، و بايد خود را در برابر او نيرومند سازند و از او پرهيز كنند و بر او بشورند و به فرمانهاى او گردن ننهند، و اگر چنين نمىبود خداوند متعال كار بندگان را به خودشان واگذار نمىكرد كه براى خود فرمانروايى برگزينند، يا اگر خواستند در برابر كسى كه در صدد بهرهكشى از آنان و گمراه ساختن ايشان برآمده است خاموش بمانند، هرگز … بلكه حجت را بر ايشان تمام كرده و براى هر گروهى از مردم فرستادهاى را مبعوث كرده است كه او را مقتداى خود قرار دهند و با هم به همكارى برخيزند تا هيچ كس از ايشان نتواند بگويد كه من چيزى نمىدانستم و بىخبر بودم.
فَمِنْهُمْ مَنْ هَدَى اللَّهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ حَقَّتْ عَلَيْهِ الضَّلالَةُ پس بعضى از ايشان چنانند كه خدا هدايتشان مىكند، و بعضى ديگر چنانند كه گرفتار گمراهى مىشوند و خود سبب آن بودهاند.»
آن كس كه به هدايت مىرسد، البته خدا راهنماى او است، ولى پس از آن كه خود وى راه راست و هدايت را برگزيند و خواستار آن شود، و آن كس كه گمراه مىشود نيز خدا او را گمراه مىكند ولى پس از آن كه خود وى گمراهى را برگزيده است، و به همين سبب پروردگار ما گفت: حَقَّتْ عَلَيْهِ الضَّلالَةُ يعنى پس از برگزيدن گمراهى گمراه شدن وى وجوب پيدا كرد، و هر كس بايد مسئوليت خود را تحمل كند.
فَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَانْظُرُوا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُكَذِّبِينَ- پس در زمين سير كنيد تا ببينيد كه پايان كار تكذيب كنندگان چگونه بوده است.»
اگر خدا كفر را براى بندگانش پسنديده است، ديگر چرا بايد كافران را عذاب كند؟!
و بار ديگر پروردگارمان تأكيد مىكند كه هدايت اجبارى از جانب خدا نيست، و به همين سبب هيچ كس نبايد چشم به راه آن باشد كه پيغمبرى بيايد و او را مجبور به هدايت سازد، و نمىتواند بگويد كه چون كسى براى مجبور كردن من به هدايت نيامده است پس من هيچ گناه و تقصيرى مرتكب نشدهام. هرگز چنين نيست … و تو مسئولى و رسول مسئوليتى درباره تو ندارد.
إِنْ تَحْرِصْ عَلى هُداهُمْ فَإِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي مَنْ يُضِلُّ وَ ما لَهُمْ مِنْ ناصِرِينَ اگر اصرار بر هدايت يافتن ايشان دارى، (اين را بدان) كه خدا آن كس را كه به گمراهى رضا داده است هدايت نمىكند، و چنين كسان يار و ياورى ندارند.»
پس خود را به اين عذر و بهانهها دلخوش ندارند، و منتظر كسى نباشند كه براى هدايت ايشان مأمور شده باشد، هرگز چنين كسى براى راهنمايى ايشان نخواهد آمد، و تنها خدا يار و ياور است، و تو اگر به سوى او راهنمايى شوى به خوشبختى گمشده و مورد اشتياق خويش دست خواهى يافت.(27)
وَقَالَ إِنَّمَا اتَّخَذْتُم مِّن دُونِ اللَّـهِ أَوْثَانًا مَّوَدَّةَ بَيْنِكُمْ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا ۖ ثُمَّ يَوْمَ الْقِيَامَةِ يَكْفُرُ بَعْضُكُم بِبَعْضٍ وَيَلْعَنُ بَعْضُكُم بَعْضًا وَمَأْوَاكُمُ النَّارُ وَمَا لَكُم مِّن نَّاصِرِينَ(28)
(ابراهیم) گفت: «شما غیر از خدا بتهایی برای خود انتخاب کردهاید که مایه دوستی و محبت میان شما در زندگی دنیا باشد؛ سپس روز قیامت از یکدیگر بیزاری میجویید و یکدیگر را لعن میکنید؛ و جایگاه (همه) شما آتش است و هیچ یار و یاوری برای شما نخواهد بود!»
اين علاقهها غير ثابت و برخاسته از تمايلهاى نفسانى است كه در هنگام مرگ از ميان مىرود، و در آن هنگام كه آدميزاد به گور خود فرو برده مىشود، در كنار آن مال و عيال و كسان و وابستگيهاى حزبى و دوستيهاى سياسى همه با او وداع مىكنند تا به تنهايى روانه مصير و آخرين سرنوشت خود شود.
«ثُمَّ يَوْمَ الْقِيامَةِ يَكْفُرُ بَعْضُكُمْ بِبَعْضٍ وَ يَلْعَنُ بَعْضُكُمْ بَعْضاً وَ مَأْواكُمُ النَّارُ وَ ما لَكُمْ مِنْ ناصِرِينَ- سپس در روز قيامت بعضى از شما نسبت به بعضى ديگر كفر مىورزد، و بعضى بعض ديگر را لعنت مىكند، و جايگاه شما آتش است و هيچ يار و ياورى نداريد.»
در بعضى از جاهاى ديگر قرآن چشم اندازهايى از آخرت مصور شده است، و اين آيه يكى از آن صورتها است كه نزاع ميان جماعتهايى را كه در دنيا با يكديگر متحد بودهاند و رابطه آنان مبتنى بر بعضى از ارزشهاى باطل بود، تجسم مىبخشد، و آنان را چنان مشاهده مىكنيم كه در قيامت به لعنت فرستادن بر يكديگر پرداختهاند، و اما درباره مؤمنان پروردگار ما سبحانه و تعالى چنين مىگويد: «وَ نَزَعْنا ما فِي صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ إِخْواناً عَلى سُرُرٍ مُتَقابِلِينَ- و كينهاى را كه در سينههاى ايشان بود بركنديم، و همچون برادران بر تختها رو به روى يكديگر مىنشينند».
در حديثى مأثور از ابو عبد اللَّه الصادق- عليه السلام- در تفسير آيه، از مالك الجهنى نقل شده است كه گفت: ابو عبد اللَّه به من گفت: «اى مالك! هيچ قومى نيست كه افراد آن معتقد به امامى در دنيا باشند مگر اين كه در قيامت بيايد و ديگران را لعنت كند و ديگران به لعنت كردن او بپردازند، جز شما و كسانى كه حالى مثل حال شما داشته باشند». (29)
بَلِ اتَّبَعَ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَهْوَاءَهُم بِغَيْرِ عِلْمٍ ۖ فَمَن يَهْدِي مَنْ أَضَلَّ اللَّـهُ ۖ وَمَا لَهُم مِّن نَّاصِرِينَ (30)
ولی ظالمان بدون علم و آگاهی، از هوی و هوسهای خود پیروی کردند! پس چه کسی میتواند آنان را که خدا گمراه کرده است هدایت کند؟! و برای آنها هیچ یاوری نخواهد بود!
حقيقت اين است كه كسانى كه شرك مىآورند چنان نيست كه به اكراه به آن شريك گراييده باشند يا اگر از حق اعراض كردهاند به سبب غامض بودن مسئله حق نيست يا به سبب عدم معرفت حق نمىباشد. بلكه به سبب آن است كه مىخواهند از هواى نفس خود پيروى كنند. چنان كه مىفرمايد:
«بَلِ اتَّبَعَ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَهْواءَهُمْ بِغَيْرِ عِلْمٍ- آرى ستمكاران بى هيچ دانشى از هواى نفس خود پيروى كردهاند.»
هواپرستى جوهر شرك است، زيرا مشرك از بيم مرگ، از طاغوت خود پيروى مىكند و مشرك در برابر غنى جز به طمع مالش سرفرود نمىآورد، پس مسئله نسبت به مشرك عشق به جاويدان زيستن و راحت است.
آيه به ما مىگويد كه ستم اساس پيروى از هواست و آن به نوبه خود سبب ضلالت است. شايد اين امر ما را به نفش فساد در روابط اقتصادى و سياسى و اجتماعى و مآلا به ضلالت راه بنمايد.
اگر روابط ميان افراد بشر روابطى سالم باشد و به يكديگر ستم نكنند نيازى به پيروى از هوا نباشد.
در آيه ذكر شده كه هوى و علم ضد يكديگرند. كسى كه از هواى نفس پيروى كند علم از او دور مىشود و كسى كه با هواى نفس خود مخالفت ورزد به نور علم روشنى خواهد گرفت و هر كس بدون علم از هواى نفس پيروى كند خدا به زودى او را گمراه خواهد ساخت.
«فَمَنْ يَهْدِي مَنْ أَضَلَّ اللَّهُ- آن را كه خدا گمراه كند چه كسى هدايت مىكند.»
خداوند انسان را گمراه مىكند و علم او را اگر بدان عمل نكند از او مىستاند زيرا چنين كسى علم خود را رها كرده و به جهل گراييده است. و از هواى نفس خود پيروى كرده. در اين حال كسى را جز خدا كه او را هدايت كند نمىيابد.
انسان از هواى خود پيروى مىكند و از بتان اطاعت مىنمايد بدين طمع كه او را يارى كنند. پندارد كه آنها نيرومند و توانا هستند. ولى نه چنين است. چون عذاب خدا در رسد از بتان هيچ كارى ساخته نخواهد بود.
«وَ ما لَهُمْ مِنْ ناصِرِينَ- و آنها را هيچ ياورى نيست.»
نه در دنيا و نه در آخرت از معبودان دروغين نه يارى زايد و نه شفاعت آيد.
و اين به معنى اين است كه انسان در زندگى خود به دو چيز نيازمند است. عقلى كه او را هدايت كند و نيرويى كه يارىاش كند. كسى كه از هواى نفس خود پيروى كند هر دو اينها را از دست خواهد داد.(31)
وَقِيلَ الْيَوْمَ نَنسَاكُمْ كَمَا نَسِيتُمْ لِقَاءَ يَوْمِكُمْ هَـٰذَا وَمَأْوَاكُمُ النَّارُ وَمَا لَكُم مِّن نَّاصِرِينَ(32)
و به آنها گفته میشود: «امروز شما را فراموش میکنیم همانگونه که شما دیدار امروزتان را فراموش کردید؛ و جایگاه شما دوزخ است و هیچ یاوری ندارید!
وَ أَمَّا الَّذِينَ كَفَرُوا و اما كسانى كه كافر شدند.
به جهنم درخواهند آمد، و از آنان خواسته مىشود كه به جرمى اعتراف كنند كه تجسم يافته در استكبار ايشان بود و همان است كه سبب در آمدن آنان به دوزخ شده است.
أَ فَلَمْ تَكُنْ آياتِي تُتْلى عَلَيْكُمْ فَاسْتَكْبَرْتُمْ وَ كُنْتُمْ قَوْماً مُجْرِمِينَ مگر آيات من به شما نيامد و شما استكبار ورزيديد و قومى مجرم و گناهكار بوديد؟
در اين آيه سه اصطلاح مشاهده مىشود: كفر و استكبار و اجرام استكبار منشأ و نقطه عزيمت كفر است، در صورتى كه جريمه و گناه نتيجه آن به شمار مىرود، و از آن نظر چنين است كه انسان، در صورتى كه بدون حجاب و پوششى با آيات خدا رو به رو شود، و بدون دارا بودن مفاهيم و عقايدى پيش از آن، فطرت و عقل او وى را به پذيرفتن آنها بر مىانگيزد، ولى چون با عينك استكبار سياه به مشاهده آيات پروردگار بپردازد، و خود را بزرگتر از حق در نظر بگيرد، يا خود را به جاى حق محور قرار دهد، البته آنها را قبول نخواهد كرد، و انسانى كه خود را برتر از حق يا عين حق تصور كند، هر چه زودتر ديگران را در معرض تعدى و تجاوز قرار مىدهد و در حق ايشان ستم مىكند، و در روايات چيزهايى مىخوانيم كه ما را به اين امر رهبرى مىكند:
1- از ابو عبد اللَّه (ع) روايت شده است كه گفت: «كبر آن است كه مردمان را خوار شمارى و به تسفيه حق بپردازى». (33)
2- از او (ع) است: «رسول اللَّه- صلى اللَّه عليه و آله و سلّم- گفت:
بزرگترين كبر خوار شمردن مردم (غمص) و تسفيه (سفه) حق است»، و (راوى) گفت: گفتم: كه غمص خلق و سفه حق چيست؟ گفت: «ندانستن حق و طعنه زدن بر اهل آن، پس هر كه چنين كند، از بى خردى به منازعه با خدا پرداخته است». (34)
براى آن كه از كفر و استكبار و اجرام خلاصى يابيم، واجب است كه حق را محور قرار دهيم، و به ياد آخرت باشيم، و از جزاى آن بترسيم.
وَ إِذا قِيلَ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَ السَّاعَةُ لا رَيْبَ فِيها و چون گفته شود كه وعده خدا حق است و در ساعت شكى نيست، و چرا با شدت وضوح آخرت به آن ايمان نمىآوريد، در صورتى كه انسان به فطرت خود مىداند كه جزا واقع مىشود و واقعيت دارد، چنان كه تحقق يافتن آن در دنيا نيز مشاهده مىشود، و هر كس ستم كند خدا او را گرفتار مىسازد، در صورتى كه نيكوكار به پاداش نيكو مىرسد، ولى او اين را مىبيند كه سنّت جزا در دنيا كامل و دايمى نيست و همين او را به بودن روز جزاى وافى رهبرى مىكند.
هنگامى كه به قلب خود مراجعه كند، آن را معتقد مىيابد، ولى بنا براستكبار خود از راه لجاجت و گردنكشى آخرت را منكر مىشود و مىپرسد كه:
ساعت چيست؟ جايگاه آن كجا و نشانههاى آن چيست، و چگونه خدا انسان پوسيده و خاك شده را بر مىانگيزد و زنده مىكند، و در آن روز چگونه اعمال تجسم پيدا مىكند؟
قُلْتُمْ ما نَدْرِي مَا السَّاعَةُ گفتيد كه ما نمىدانيم ساعت چيست، و بدين گونه با چون و چرا براى انكار قيامت و ساعت عذر مىآورند، در صورتى كه عقل آنان را به ايمان مىخواند، و شواهد بر آن در نزد ايشان فراوان است، و سپس كوشش مىكنند كه براى شناخت بيشتر به تفصيل درباره آنها بينديشند. آيا اگر دليل بر وجود شهرى در دورترين نقطه شرق در دست باشد، ولى تو چيز زيادى از آن ندانى، آيا مستقيما منكر وجود آن مىشوى يا اين كه به وجود آن اعتراف مىكنى و سپس در صدد دست يافتن به تفصيلاتى درباره آن بر مىآيى؟
حقيقت آن است كه بسيارى از مردم از آن نظر منكر حقايق رسالت مىشوند كه به صورت تفصيلى از آن آگاهى ندارند، بلكه به مجرد نادانى نسبت به آن دشمن آن مىشوند، و امير المؤمنين- عليه السلام- گفته است كه: «مردمان دشمن هر چيزند كه نسبت به آن ناداناند».
إِنْ نَظُنُّ إِلَّا ظَنًّا وَ ما نَحْنُ بِمُسْتَيْقِنِينَ علم ما جز از راه گمان نيست و ما به يقين نرسيدهايم.
بدين گونه خود را چندان گرفتار شك كردند تا اين كه چنان پنداشتند كه چيزى جز گمان و ظن در اختيار ندارند و به يقين نرسيدهاند، ولى اگر فرض كنيم كه چنين بوده باشد، آيا عقلهاى ايشان به آن فرمانشان نمىدهد كه محتاط و بر حذر باشند؟! گمان نمىتواند مجوّز انكار ساعت بوده باشد. آيا به محض شك كردن درباره وجود شيرى در جنگل آدمى نبايد احتياط خود را داشته باشد؟ و چنين است گمان به ساعت كه بايد ما را به اجتناب از خطر آن وادار كند.
وَ بَدا لَهُمْ سَيِّئاتُ ما عَمِلُوا و بديهاى آنچه مىكردند بر ايشان آشكار شد،»
و مىپرسيم: چرا پروردگار ما گفت: وَ بَدا لَهُمْ سَيِّئاتُ ما عَمِلُوا و نگفت: (و بدا لهم سيئات عملوها) بديهايى كه كرده بودند بر ايشان آشكار شد»؟
شايد براى آن كه در آخرت اعمال بد ايشان آشكار نمىشود، بلكه نتيجه پرداختن به كارهاى بد آشكار مىشود كه به صورت مارها و كژدمها و آتش داغ و عذاب در مىآيد.
وَ حاقَ بِهِمْ ما كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ و بر سر ايشان ريخت آنچه كه آن را مورد استهزا قرار مىدادند.
پس در آخرت آنچه به ايشان مىرسد نتيجه استهزاء است كه همچون احاطه كردن دستبند بر دست ايشان را فرا مىگيرد، و بعضى گفتهاند، كه كلمه «حاق» مشتق از ماده حقّ است، در اين صورت معنى آن مىشود كه: آنچه مورد استهزا قرار مىدادند- به گمان قدرت داشتن براى فرار از آن- بر ايشان فرود آمد و به صورت حق واقعى درآمد كه چارهاى جز اعتراف كردن به آن ندارند.
وَ قِيلَ الْيَوْمَ نَنْساكُمْ كَما نَسِيتُمْ لِقاءَ يَوْمِكُمْ هذا و در آن روز گفته مىشود كه شما را چنان فراموش مىكنيم كه شما ملاقات چنين روزتان را فراموش كرديد.
چندان از آخرت و نعيم آن غافل شدند كه گويى آن را فراموش كردند، و در اين جا خود ايشان چنان مورد غفلت قرار مىگيرند كه گويى از فراموش شدگانند، پس خيرى براى ايشان مقدّر نمىشود، و دفع زيانى از ايشان صورت نمىگيرد، و اين جزاى مناسبى با فراموش كردن به توسط ايشان است، و كوششى در خوار كردن آنان همچون مجازاتى در مقابل استكبارشان.
طبعا فراموش كردن خدا معنى نادان بودن درباره او را نمىدهد، به همان گونه كه فراموشى دليلى بر جهلشان نسبت به آخرت نيست و در روايات آمده است كه يكى از زنديقان نزد امير المؤمنين- عليه السلام- آمد و گفت: اگر اختلاف و تناقضى در قرآن وجود نمىداشت به دين شما در مىآمدم، و على (ع) به او گفت: آن چيست؟ گفت: اين گفته خداى تعالى كه نَسُوا اللَّهَ فَنَسِيَهُمْ خدا را فراموش كردند پس خدا ايشان را فراموش كرد»، و اين گفتهاش فَالْيَوْمَ نَنْساهُمْ كَما نَسُوا لِقاءَ يَوْمِهِمْ هذا پس امروز آنان را فراموش مىكنيم به همان گونه كه ايشان اين روزشان را فراموش كردند»، و اين گفتهاش وَ ما كانَ رَبُّكَ نَسِيًّا و پروردگارت فراموش كننده نيست … و همچنين.
امير المؤمنين- عليه السلام- گفت: «و اما گفته خداوند متعال نَسُوا اللَّهَ فَنَسِيَهُمْ يعنى اين كه خدا را در دنيا فراموش كردند، و به فرمانبردارى از او نپرداختند، پس در آخرت ايشان را فراموش كرد، يعنى چيزى از پاداش خويش را بهره ايشان قرار نداد و به اين جهت فراموش شده از خير شدند، و همچنين تفسير اين گفتهاش عزّ و جلّ فَالْيَوْمَ نَنْساهُمْ كَما نَسُوا لِقاءَ يَوْمِهِمْ هذا كه مقصودش از نسيان آن است كه ايشان را چنان پاداش نداد كه به اولياى خود پاداش مىدهد، يعنى كسانى كه در دنيا فرمانبردار خدا و به ياد او بودند، در آن هنگام كه به او و فرستادهاش ايمان آوردند، و در پنهانى از او ترسيدند.
اما درباره اين گفتهاش وَ ما كانَ رَبُّكَ نَسِيًّا بايد بدانيم كه پروردگار ما تبارك و تعالى كسى نيست كه فراموش كند و غفلت نمىورزد، بلكه او حفيظ و عليم است، و عرب مىگويد: قد نسينا فلان يذكرنا يعنى آرزوى خير ما را ندارد و ما را از خاطر به دور داشته است». (35)
وَ مَأْواكُمُ النَّارُ وَ ما لَكُمْ مِنْ ناصِرِينَ و جايگاه شما دوزخ است و ياورانى نداريد.
خدا درباره بىياورى در آخرت تأكيد بسيار مىكند، چرا كه هيچ ياورى- اگر يافت شود- براى نجات يافتن از عذاب خدا وجود ندارد، نه طاغوتان و نه دوستان و نه فرهنگ فاسد و هواهاى نفس هيچ كدام چنين قدرتى را ندارند، و اين منتهاى ضعف و مسكنت و بيچارگى در آخرت است، پس انسان تنها مىايستد و در برابر او آتش است، و كسى را نمىيابد كه آتش را از او دور كند و بنا بر اين تسليم مىشود.
چرا عذاب به ايشان مىرسد، و خدا آنان را فراموش مىكند، و ياورى براى خود نمىيابند؟
اولا:ذلِكُمْ بِأَنَّكُمُ اتَّخَذْتُمْ آياتِ اللَّهِ هُزُواً بدان سبب كه آيات خدا را مورد استهزا قرار داديد.
ثانيا:وَ غَرَّتْكُمُ الْحَياةُ الدُّنْيا و زندگى دنيا شما را فريب داد و مغرورتان كرد.
و چنان تصور كرديد كه در آن درنگ خواهيد كرد و به آخرت خود كفر ورزيديد.
فَالْيَوْمَ لا يُخْرَجُونَ مِنْها وَ لا هُمْ يُسْتَعْتَبُونَ پس امروز نه از آن آتش بيرون مىآيند و نه در معرض سرزنش واقع مىشوند.
چه به آتش داخل شدهاند و عتاب و سرزنش نوعى بزرگداشت است و آنان شايستگى آن را ندارند، از آن نظر كه خود را در معرض استهزا قرار دادند.(36)
أُولَـٰئِكَ الَّذِينَ اشْتَرَوُا الْحَيَاةَ الدُّنْيَا بِالْآخِرَةِ ۖ فَلَا يُخَفَّفُ عَنْهُمُ الْعَذَابُ وَلَا هُمْ يُنصَرُونَ (37)
اینها همان کسانند که آخرت را به زندگی دنیا فروختهاند؛ از این رو عذاب آنها تخفیف داده نمیشود؛ و کسی آنها را یاری نخواهد کرد.
پيمان خدا با بنى اسراييل:
اين پيمان خدا با همه مردمان است، ولى پيمانى نيز ميان خدا و بنى اسراييل وجود دارد، اما بندها و نصهاى آن با ميثاق پندارى نژادى كه به گمان ايشان برات آزادى از آتش و مسئوليت به ايشان بخشيده، اختلاف كلى دارد، و آن ميثاق و پيمان مسئوليت كامل است كه اگر آن را عملى سازند بهترين مردم خواهند بود، و اگر چنان نكنند بدترين مردمان. و اما نصهاى ميثاق اينها است:
اول:«وَ إِذْ أَخَذْنا مِيثاقَ بَنِي إِسْرائِيلَ لا تَعْبُدُونَ إِلَّا اللَّهَ- و (به ياد آوريد) آن زمان را كه از پسران اسراييل پيمان گرفتيم كه جز خدا را نپرستيد.»
نژاد و خويشاوندى و زبان و نظاير آنها اعتبارى نداشته باشد، و تنها به آن اندازه كه با سنّتها و دستورهاى خدا موافقت دارد مقدس باشد.
دوم:«وَ بِالْوالِدَيْنِ إِحْساناً وَ ذِي الْقُرْبى وَ الْيَتامى وَ الْمَساكِينِ- و به پدر و مادر و خويشاوندان و يتيمان و درويشان نيكويى كنيد.»
اينان بشرند و خدايان نيستند كه پرستش آنان روا باشد … ولى احسان و نيكى كردن به ايشان واجب است. و ميان پرستش و احسان تفاوت بسيار است، چه احسان بخشش از جانب دست برتر است، و عبادت و پرستش خضوع در برابر برتر.
سوم:«وَ قُولُوا لِلنَّاسِ حُسْناً- و به مردم سخن نيك گوييد.»
كه تعدّى و تجاوز كلامى حرام است، تا چه رسد به تجاوز و ستم عملى.
چهارم:«وَ أَقِيمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّكاةَ- و نماز را برپا داريد و زكات دهيد.»
ترك كردن واجبات، به اين بهانه كه كسى از فرزندان اسراييل است، يا اين كه پدرانش از پيامبران يا از مقرّبان درگاه خدا بودهاند، جايز نيست.
اينها نصوص پيمان است، و اگر بنى اسراييل به آن عمل مىكردند، در اين صورت نسبت به ديگران برترى مىداشتند، ولى چنين نكردند و بنا بر اين سزاوار پاداش و كرامتى از جانب خدا نيستند.
«ثُمَّ تَوَلَّيْتُمْ إِلَّا قَلِيلًا مِنْكُمْ وَ أَنْتُمْ مُعْرِضُونَ- پس از آن همه شما جز عده كمى روى برتافتيد و روگردان شديد.»
پنجم: پاسدارى كامل از حرمت خون و حرمت انسان.
«وَ إِذْ أَخَذْنا مِيثاقَكُمْ لا تَسْفِكُونَ دِماءَكُمْ وَ لا تُخْرِجُونَ أَنْفُسَكُمْ مِنْ دِيارِكُمْ- و (به ياد آوريد) آن زمان را كه از شما پيمان گرفتيم كه خون يكديگر را مريزيد، و يكديگر را از خانههاتان بيرون مرانيد.»
اينها بعضى از پيمانهايى است كه پروردگار ما بر آنها سختى نشان داده و از آنان به آن اعتراف گرفته است:
«ثُمَّ أَقْرَرْتُمْ وَ أَنْتُمْ تَشْهَدُونَ- و شما به اين اعتراف كرديد و گواه بوديد.»
يعنى به آن، پس از علم پيدا كردن و تصميم گرفتن، از روى عقل و فهم اعتراف كرديد.
ولى به بندهاى پيمان عمل نكرديد، بلكه آن را كاملا معكوس ساختيد، و بنا بر اين هيچ حقى به چيزى نداريد كه خدا به شما بدهد و شما را برتر از ديگران بشناسد.
«ثُمَّ أَنْتُمْ هؤُلاءِ- سپس اينك كسانى هستيد كه،» كسى غير از شما واحدى سواى شما نبوده است و تنها شما بودهايد كه مخالف بندهاى پيمان عمل كردهايد.
«تَقْتُلُونَ أَنْفُسَكُمْ وَ تُخْرِجُونَ فَرِيقاً مِنْكُمْ مِنْ دِيارِهِمْ تَظاهَرُونَ عَلَيْهِمْ- يكديگر را مىكشيد و گروهى از خودتان را از خانههاشان بيرون مىرانيد، و عليه ايشان با يكديگر همپشتى مىكنيد.»
و اين تعاون با يكديگر عليه ديگران.«بِالْإِثْمِ- به گناهكارى،» كه عمل بد مخصوص به خود شخص است، «وَ الْعُدْوانِ- و دست درازى.»كه كارى مايه زيان رساندن به ديگران است مىانجامد، يعنى اعمال شما هم به خودتان زيان مىرساند و هم به ديگران.
ولى اين ستمها و تجاوزها به حق و شايسته بر آنها وارد نمىشود، بلكه برخاسته از تعصب قبيلهاى يا از اختلافات داخلى باطل است، و اين بدان سبب است كه آنان در صورتى كه اينان در معرض يك دشمن خارجى قرار مىگرفتند، آماده يارى كردن به ايشان بودند. پس اگر واقعا مجرم و گناهكار بودند، به چه دليل از آنان دفاع مىكنند؟
قرآن، اين انديشه نژادى و قبيلهاى را محكوم مىكند كه مىگويد: من و برادرم عليه پسر عمويم، و من و برادر و پسر عمويم عليه دشمنم. و مىگويد:
«وَ إِنْ يَأْتُوكُمْ أُسارى تُفادُوهُمْ وَ هُوَ مُحَرَّمٌ عَلَيْكُمْ إِخْراجُهُمْ- و اگر كسانى از شما اسير شوند، فديه دهيد و آنان را بازگيريد، و بيرون راندن ايشان بر شما حرام است.»
و سپس بيان مىكند كه اين نوع تفكّر نه متكى بر ارزشها بلكه متكى بر هواهاى نفسانى است.
«أَ فَتُؤْمِنُونَ بِبَعْضِ الْكِتابِ وَ تَكْفُرُونَ بِبَعْضٍ- آيا به پارهاى از كتاب ايمان آوردهايد و به پارهاى ديگر كافر شدهايد؟» سپس از نتايج طبيعى اين گونه تفكر نژادى گزينشى با ما سخن مىگويد كه از دين تنها چيزى را برمىگزينيد كه سازگار با هواى نفس باشد و مىگويد:
«فَما جَزاءُ مَنْ يَفْعَلُ ذلِكَ مِنْكُمْ إِلَّا خِزْيٌ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ يُرَدُّونَ إِلى أَشَدِّ الْعَذابِ وَ مَا اللَّهُ بِغافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ- آيا پاداش كسى از شما كه چنين كند، جز خوارى در دنيا چيست؟ و روز قيامت به
سختترين شكنجهها بازخواهند گشت، و خدا از آنچه مىكنيد غافل نيست.»
امّا عذاب دنيا به صورت دور شدن از هدايت الاهى، و پيشرفت و رستگارى حاصل از اين هدايت است بنا بر آنچه در آيات آينده از آنها ياد مىكند.
امّا عذاب آخرت را قرآن از آن روى در اين جا يادآور مىشود كه سختتر و ماندنيتر است، و از پيش براى ما بيان مىكند كه اين تبعيض روا داشتن در قبول احكام دين، نتيجه فروختن آخرت به دنيا است و چنين مىگويد:
«أُولئِكَ الَّذِينَ اشْتَرَوُا الْحَياةَ الدُّنْيا بِالْآخِرَةِ فَلا يُخَفَّفُ عَنْهُمُ الْعَذابُ وَ لا هُمْ يُنْصَرُونَ- اينان كسانى هستند كه زندگى دنيا را در مقابل (از دست دادن زندگى) آخرت خريدند، پس عذاب ايشان سبك نخواهد شد و كسى به ياريشان برنخواهدخاست.»
پس آنكه در آسمان است به ايشان رحم نمىكند، و اهل زمين براى ايشان سودى ندارند.(38)
عدم نصرت خداوند برای اهل کتاب خصوصا یهود:
كُنتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَتَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنكَرِ وَتُؤْمِنُونَ بِاللَّـهِ ۗ وَلَوْ آمَنَ أَهْلُ الْكِتَابِ لَكَانَ خَيْرًا لَّهُم ۚ مِّنْهُمُ الْمُؤْمِنُونَ وَأَكْثَرُهُمُ الْفَاسِقُونَ ﴿١١٠﴾ لَن يَضُرُّوكُمْ إِلَّا أَذًى ۖ وَإِن يُقَاتِلُوكُمْ يُوَلُّوكُمُ الْأَدْبَارَ ثُمَّ لَا يُنصَرُونَ ﴿١١١﴾ ضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الذِّلَّةُ أَيْنَ مَا ثُقِفُوا إِلَّا بِحَبْلٍ مِّنَ اللَّـهِ وَحَبْلٍ مِّنَ النَّاسِ وَبَاءُوا بِغَضَبٍ مِّنَ اللَّـهِ وَضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الْمَسْكَنَةُ ۚ ذَٰلِكَ بِأَنَّهُمْ كَانُوا يَكْفُرُونَ بِآيَاتِ اللَّـهِ وَيَقْتُلُونَ الْأَنبِيَاءَ بِغَيْرِ حَقٍّ ۚ ذَٰلِكَ بِمَا عَصَوا وَّكَانُوا يَعْتَدُونَ (39)
شما بهترین امتی بودید که به سود انسانها آفریده شدهاند؛ (چه اینکه) امر به معروف و نهی از منکر میکنید و به خدا ایمان دارید. و اگر اهل کتاب، (به چنین برنامه و آیین درخشانی،) ایمان آورند، برای آنها بهتر است! (ولی تنها) عده کمی از آنها با ایمانند، و بیشتر آنها فاسقند، (و خارج از اطاعت پروردگار)
آنها [= اهل کتاب، مخصوصا» یهود] هرگز نمیتوانند به شما زیان برسانند، جز آزارهای مختصر؛ و اگر با شما پیکار کنند، به شما پشت خواهند کرد (و شکست میخورند)؛ سپس کسی آنها را یاری نمیکند.
هر جا یافت شوند، مهر ذلت بر آنان خورده است؛ مگر با ارتباط به خدا، (و تجدید نظر در روش ناپسند خود،) و (یا) با ارتباط به مردم (و وابستگی به این و آن)؛ و به خشم خدا، گرفتار شدهاند؛ و مهر بیچارگی بر آنها زده شده؛ چرا که آنها به آیات خدا، کفر میورزیدند و پیامبران را بناحق میکشتند. اینها بخاطر آن است که گناه کردند؛ و (به حقوق دیگران،) تجاوز مینمودند.
«كُنْتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ- شما بهترين امتى بوديد كه براى مردم برآورده شديد.»
شما امت (نيك) هستيد نه امت بد، و اين امتى است كه (برآورده شده) از آن روى كه رسالت سازنده و برآورنده آن است و خود سبب ساخته شدن خود نبوده است، و سپس (براى مردم) است نه عليه آنان، چه مسئوليت امت اسلامى دفاع از ناكامان و ستمديدگان و فراهم آوردن آسايش و امنيت و خوشبختى براى همه مردم است و ضامن اين مسئوليت اجتماعى آن است كه:
«تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ تَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ- به نيكى فرمان مىدهيد و ازبدى و زشتى جلوگيرى مىكنيد.»
امر به معروف تنها منحصر به گفتن با زبان نيست، بلكه عبارت است از تلاش براى تحقق يافتن معروفها و نيكيها از راههاى گوناگون … و نيز چنين است نهى از منكر، ولى امت اسلامى كه حامل اين مسئوليت اجتماعى است، از پايگاه مستحكمى به كار برمىخيزد كه عبارت از ايمان داشتن به خدا است، چه منشأ احساس مسئوليت اجتماعى مؤمن بودن به خدا است، و آن احساس اجتماعى كه نيروى خود را از ايمان به خدا نگرفته باشد باطل يا دستكم محدود است.
«وَ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ- و به خدا ايمان داريد.»
اهل كتاب نيز به نوبه آماده براى تحمل اين مسئوليتند، چه شما- اى مسلمانان- از آن روى تحمل اين مسئوليت نمىكنيد كه عرب هستيد يا پيامبر شما شخص محمد (ص) است، بلكه خدا اين مسئوليت را بر دوش شما بار كرده است، به همان كه رسالت خود را بر اهل كتاب حمل كرده است. پس اگر اهل كتاب نيز به نوبه خود اين مسئوليت را مىپذيرفتند و آن را انجام مىدادند، آنان نيز همچون شما بهترين امتى مىشدند كه براى مردم برآورده شدهاند.
«وَ لَوْ آمَنَ أَهْلُ الْكِتابِ لَكانَ خَيْراً لَهُمْ مِنْهُمُ الْمُؤْمِنُونَ وَ أَكْثَرُهُمُ الْفاسِقُونَ- و اگر اهل كتاب ايمان آورده بودند، براى ايشان نيكوتر مىبود گروهى از آنان مؤمناند، و بيشتر ايشان فاسقاند،» و در آيات آينده خداوند متعال مثلى براى فاسقان مىآورد و مثلى براى مؤمنان.
ميان فسق و ايمان
اما فاسقان، به سبب فسق و انحراف خود خوار و ناتوانند، و جز رساندن آزارهاى ساده كارى از ايشان برنمىآيد، و در نبرد شكست مىخورند، و هيچ گروهى به يارى ايشان برنمىخيزد، چنان كه بعضى از ايشان به يارى بعضى ديگر نمىپردازند. تفسير هدايت، ج1، ص: 592
«لَنْ يَضُرُّوكُمْ إِلَّا أَذىً وَ إِنْ يُقاتِلُوكُمْ يُوَلُّوكُمُ الْأَدْبارَ ثُمَّ لا يُنْصَرُونَ- هرگز به شما زيان نرسانند و جز آزارى وارد نسازند، و اگر به جنگ با شما برخيزند، پشت كنند و يارى نشوند.»
آنان خوار و ذليلاند، و هر جا كه مردمان ايشان را بيابند به خوار كردن ايشان مشغول مىشوند، و در برابر ايشان براى رهايى از اين ذلت تنها يك راه وجود دارد و آن بازگشتن به كتاب خدا و پيروى كردن از سنتهاى فرستاده خدا، يا رابطه برقرار كردن با امت اسلام است كه بر ايشان پيشى گرفته است. پس اگر به ريسمان خدا چنگ زنند يعنى به «كتاب خدا و رهبرى اسلامى» زود باشد كه از اين راه به عزت برسند، و اگر به ريسمانى از مردم يعنى «امت اسلامى» چنگ زنند، در نتيجه اين تبعيت از امت نيرومند و همپيمانى با آن نيرومند خواهند شد.
و گرنه خوارند و اين خوارى و ذلت آنان را به مسكنت و فقر خواهد كشيد و اين همه به سبب آن است كه نيرومندان عقب افتادگى و در معرض بهرهكشى ديگران قرار گرفتن را بر ايشان تحميل كردهاند.
«ضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الذِّلَّةُ أَيْنَ ما ثُقِفُوا- هر جا يافت شوند، خوارى بر ايشان نوشته شده است،» يعنى در هر سرزمينى كه ايشان در كنار مسلمانان نيرومندتر از ايشان باشند چنين است.
«إِلَّا بِحَبْلٍ مِنَ اللَّهِ وَ حَبْلٍ مِنَ النَّاسِ وَ باؤُ بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ- مگر آنكه به ريسمانى از خدا يا از مردم چنگ زده باشند، و گرفتار خشمى از خدا بازخواهند گشت،» كه عبارت است از گرفتار اختلافهاى داخلى بودن و عقب افتادگى و مورد بهرهكشى ديگران بودن، و حتى بلاهاى طبيعى كه به سبب عقب افتادگى و منكر واقعيت شدن دامنگير ايشان مىشود.
«وَ ضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الْمَسْكَنَةُ- و فقر و مسكنت بر ايشان نوشته و مقدّر شد.»
اينك اين سؤال باقى مىماند كه: چرا حال ايشان به اين درجه از انحطاط و عقب ماندگى رسيد؟ و پاسخ آن است كه: بدان سبب كه به ريسمان خدا چنگ نزدند كه كتاب و فرستاده او مجسم كننده آنند و اين يك چرا؟ بدان سبب كه در كارهاى كوچك عصيان خدا مىكردند، و خرده خرده اين سركشيها عصيان آنان را به درجه كفر ورزيدن به آيات خدا كشاند، و بر مردم ظلم و تعدى روا مىداشتند، و سرانجام كارشان به جايى رسيد كه به كشتن پيامبران خود پرداختند:
«ذلِكَ بِأَنَّهُمْ كانُوا يَكْفُرُونَ بِآياتِ اللَّهِ وَ يَقْتُلُونَ الْأَنْبِياءَ بِغَيْرِ حَقٍّ ذلِكَ بِما عَصَوْا وَ كانُوا يَعْتَدُونَ- و اين از آن روى بود كه به آيات خدا كفر مىورزيدند، و ناروا پيغمبران را مىكشتند. اين از آن نظر بود كه نافرمانى و تعدّى كردند.»
عصيان عبارت از گردنكشى در برابر حق است، و به كفر مىانجامد، مگر خداى ما نگفت: «ثُمَّ كانَ عاقِبَةَ الَّذِينَ أَساؤُا السُّواى …» و كفر ورزيدن به آيات خدا آدمى را به كافر شدن به آن سنتها و قوانين فطرى مىكشاند كه خدا آنها را براى جهان قرار داده و در نتيجه سبب كافر شدن به همه حقايق مىشود.
ولى چگونه مىشود كه تعدى به مردم به تجاوز كردن بر زندگى فرستادگان خدا منجر مىشود؟ چرا كه اينان به هر وسيله از حقوق مردم دفاع مىكنند، و شخص متجاوز از خود دفاع مىكند و پيامبر را مىكشد.
چون آيات خدا و پيامبران او از ميان رفتند، زندگى سراسر آشوب و نابسامانى مىشود و خوارى و فقر و مسكنت بر آن حكومت پيدا مىكند.(40)
وَلَا تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتِي حَرَّمَ اللَّـهُ إِلَّا بِالْحَقِّ ۗ وَمَن قُتِلَ مَظْلُومًا فَقَدْ جَعَلْنَا لِوَلِيِّهِ سُلْطَانًا فَلَا يُسْرِف فِّي الْقَتْلِ ۖ إِنَّهُ كَانَ مَنصُورًا (41)
و کسی را که خداوند خونش را حرام شمرده، نکشید، جز بحق! و آن کس که مظلوم کشته شده، برای ولیش سلطه (و حق قصاص) قرار دادیم؛ اما در قتل اسراف نکند، چرا که او مورد حمایت است!
إِنَّ رَبَّكَ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشاءُ وَ يَقْدِرُ إِنَّهُ كانَ بِعِبادِهِ خَبِيراً بَصِيراً- پروردگارت براى هر كس كه بخواهد روزى او را گسترش مىدهد، يا اندازه براى او نگاه مىدارد، و او نسبت به بندگانش خبير و آگاه است.»
پس خدا روزى را به حكمت گسترش مىدهد، يا به اندازه و تنگ مىبخشد. پس كسى از آن نرسد كه در انديشه بخشندهتر از خدا بودن براى بندگانش باشد. و شايد در آيه گذشته رفتار بشر را به كلى از لحاظ ارتباط با مال تنظيم بخشد، و بر آدمى لازم است كه در مصرف مال راه ميانه را برگزيند و به اندازه انفاق كند، نه به افراط و تبذير بپردازد و نه بخل ورزد.
اعتماد به خدا كليد خوشبختى است
وَ لا تَقْتُلُوا أَوْلادَكُمْ خَشْيَةَ إِمْلاقٍ- فرزندان خود را از ترس گرفتار شدن به فقر مكشيد.»
بعضى از اعراب از بيم فقر و فاقه فرزندان خود را مىكشتند و خدا آنان را با اين گفتهاش اطمينان بخشيد كه چنين نخواهد شد:
نَحْنُ نَرْزُقُهُمْ وَ إِيَّاكُمْ إِنَّ قَتْلَهُمْ كانَ خِطْأً كَبِيراً- ماييم كه شما و آنان را روزى مىدهيم (و بدانيد) كه كشتن آنان خطا و گناهى بزرگ است.»
بدان سبب كه كشتن فرزند شما را از نعمت داشتن فرزند محروم مىسازد، از سوى ديگر از نعمت زندگى.
وَ لا تَقْرَبُوا الزِّنى إِنَّهُ كانَ فاحِشَةً وَ ساءَ سَبِيلًا- و به زنا كردن نزديك نشويد كه كارى بسيار زشت و پيمودن راهى بد است.»
زنا بدترين راهى است كه انسان براى سير كردن احساسى غريزى در خود روانه آن مىشود، زيرا كه زنا ستم كردن به خويشتن و تجاوز كردن نسبت به قانون است، و به همان گونه كه كشتن يك نفر كه خدا آن را حرام فرموده، در حكم ظلم و ستمگرى است، به همان گونه نيز خدا بازى كردن با سرنوشت نسلهاى جوان را به خاطر اسراف در شهوتها حرام كرده است و از آن جهت چنين است كه زنا بناى خانواده را فرومىريزاند و در نتيجه شالوده بناى اجتماعى استوار بر اصول تربيت و تكامل و تعاون را متزلزل مىسازد، و به همين سبب است كه در جوامع جاهلى كه خانواده در آنها از بين رفته، بيشتر ارزشهاى انسانى نيز نابود شده است.
وَ لا تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتِي حَرَّمَ اللَّهُ إِلَّا بِالْحَقِّ وَ مَنْ قُتِلَ مَظْلُوماً فَقَدْ جَعَلْنا لِوَلِيِّهِ سُلْطاناً فَلا يُسْرِفْ فِي الْقَتْلِ إِنَّهُ كانَ مَنْصُوراً- كسى را كه خدا كشتن او را حرام كرده، جز به حق مكشيد، و براى ولىّ كسى كه به ستم و ناحق كشته شده سلطه و قدرتى (براى انتقام و قصاص) قرار دادهايم، پس نبايد در كشتن بدان سبب كه پيروز شده است اسراف كند.»
براى ولىّ آن كس كه به ناحق كشته شده حق قصاص كردن از قاتل مقرر شده است، ولى اين ولى نبايد از حدودى كه براى آن معين شده تجاوز كند، و خشم خود را بر قاتل افزايش دهد، چه او به هر صورت از جانب خدا منصور و پيروز شناخته شده است. و اين يكى از سنتهاى خدا در زندگى است.(42)
—————————————————————————————————————————-
پی نوشتها:
01﴿١٥٠/ال عمران﴾
2.تفسير هدايت، ج1، ص: 634
3.﴿١٦٠/ال عمران﴾
4.﴿٣٤/ الانعام﴾
5.﴿١٥٧/ الاعراف﴾
6.تفسير هدايت، ج3، ص: 398-399
7.﴿171-١٧٣/الصلفات﴾
8.﴿٢١٤/بقره﴾
9.مجمع البيان، ج 1، ص 309.
10.تفسير هدايت، ج1، ص: 354
11.﴿123-١٢٦/ال عمران﴾
12.تفسير هدايت، ج1، ص: 606-604
13.﴿146-١٤٨/ال عمران﴾
14.تفسير هدايت، ج1، ص: 626-627
15.﴿246-251البقره﴾
16.تفسير هدايت، ج1، ص: 408-405
17.﴿٢٨٦/ بقره﴾
18.تفسير هدايت، ج1، ص: 461 -459
19. ﴿١٣/ ال عمران﴾
20.تفسير هدايت، ج1، ص: 487-479
21.﴿81-٨٢/ال عمران﴾
22.﴿٩١/ال عمران﴾
23.﴿21-٢٢/ال عمران﴾
24.﴿56-٥٧/ال عمران﴾
25.تفسير هدايت، ج1، ص: 501-502
26.﴿36-٣٧/النحل﴾
27.تفسير هدايت، ج6، ص: 54
28. ﴿٢٥/ عنکبوت﴾
29.تفسير نور الثقلين، ج 4، ص 151.
30.﴿٢٩/الروم﴾
31.تفسير هدايت، ج10، ص: 45-46
32. ﴿٣٤/الجاثیه﴾
33.بحار الانوار، ج 73، ص 217.
34.همان منبع، ص 218.
35.بحار الانوار، ج 93، ص 98- 99.
36.تفسير هدايت، ج13، ص: 107-105
37.﴿٨٦/بقره﴾
38.تفسير هدايت، ج1، ص: 196-197
39.﴿110-١١٢/ال عمران﴾
40. تفسير هدايت، ج1، ص: 593-592
41.﴿٣٣/ الاسراء﴾
42.تفسير هدايت، ج6، ص: 223-224