بخل در قران کریم( تفسیر نمونه)
مفهوم وسیع بخل:
[سوره الحديد (57): آيات 21 تا 24]
سابِقُوا إِلى مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ وَ جَنَّةٍ عَرْضُها كَعَرْضِ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ أُعِدَّتْ لِلَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ ذلِكَ فَضْلُ اللَّهِ يُؤْتِيهِ مَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ (21) ما أَصابَ مِنْ مُصِيبَةٍ فِي الْأَرْضِ وَ لا فِي أَنْفُسِكُمْ إِلاَّ فِي كِتابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَها إِنَّ ذلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيرٌ (22) لِكَيْلا تَأْسَوْا عَلى ما فاتَكُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاكُمْ وَ اللَّهُ لا يُحِبُّ كُلَّ مُخْتالٍ فَخُورٍ (23) الَّذِينَ يَبْخَلُونَ وَ يَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبُخْلِ وَ مَنْ يَتَوَلَّ فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ (24)
ترجمه:
21- بر يكديگر سبقت گيريد براى رسيدن به مغفرت پروردگارتان و بهشتى كه پهنه آن مانند پهنه آسمان و زمين است، و آماده شده براى كسانى كه به خدا و رسولانش ايمان آوردهاند، اين فضل الهى است به هر كس بخواهد مىدهد، و خداوند تفسير نمونه، ج23، ص: 359
صاحب فضل عظيم است.
22- هيچ مصيبتى در زمين و نه در وجود شما روى نمىدهد مگر اينكه همه آنها را قبل از آنكه زمين را بيافرينيم در لوح محفوظ ثبت است و اين امر براى خداوند آسان است.
23- اين به خاطر آن است كه براى آنچه از شما فوت شده تاسف نخوريد، و به آنچه به شما داده است دلبسته و شادمان نباشيد، و خداوند هيچ متكبر فخرفروشى را دوست ندارد.
24- همانها كه بخل مىكنند و مردم را نيز دعوت به بخل مىنمايند، و هر كس (از اين فرمان) روى گردان شود (به خدا زيانى نمىرساند) چرا كه خداوند بىنياز و شايسته ستايش است.
تفسير: يك مسابقه بزرگ معنوى
بعد از بيان ناپايدارى جهان و لذات آن، و اينكه مردم در سرمايههاى كم ارزش اين جهان نسبت به يكديگر تفاخر و تكاثر مىجويند، در آيات مورد بحث مردم را به يك مسابقه عظيم روحانى در طريق كسب آنچه پايدار است و سزاوار هر گونه تلاش و كوشش دعوت كرده مىفرمايد:” براى نيل به آمرزش پروردگارتان و بهشتى كه وسعت آن همچون پهنه آسمان و زمين است و آماده براى كسانى است كه ايمان به خداوند فرستادگان او آوردهاند بر يكديگر سبقت جوييد” (سابِقُوا إِلى مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ وَ جَنَّةٍ عَرْضُها كَعَرْضِ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ أُعِدَّتْ لِلَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ).
در حقيقت مغفرت پروردگار كليد بهشت است همان بهشتى كه پهنه آسمان و زمين را فرا مىگيرد، و از هم اكنون آماده براى پذيرايى مؤمنان است، تا كسى نگويد بهشت نسيه است، و بر نسيه دل نبايد نهاد، گرچه به فرض نسيه بود از هر نقدى نقدتر محسوب مىشد، چرا كه از سوى خدايى وعده داده شده كه قادر تفسير نمونه، ج23، ص: 360
بر همه چيز است، تا چه رسد به اينكه كاملا نقد و الان موجود است.
شبيه همين معنى در آيه 133 سوره آل عمران آمده، با اين تفاوت كه در اينجا” سابقوا” (از ماده” مسابقه” و در آنجا” سارعوا” (از ماده” مسارعه” به معنى سرعت گرفتن بر يكديگر) آمده است كه با هم قريب الافق هستند (با توجه به مفهوم باب مفاعله كه غلبه كردن دو نفر را در مقابل هم مجسم مىكند.)
تفاوت ديگر اينكه: در آنجا عرضها السماوات و الارض است و در اينجا” كَعَرْضِ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ” و با كمى دقت روشن مىشود كه اين دو تعبير نيز يك حقيقت را بازگو مىكند.
و نيز در آنجا مىگويد” آماده براى پرهيزكاران است” و در اينجا مىفرمايد:
” براى مؤمنان”.
از آنجا كه پرهيزكارى ثمره درخت ايمان راستين است اين دو تعبير نيز لازم و ملزوم يكديگرند.
به اين ترتيب هر دو آيه يك حقيقت را تعقيب مىكند با دو بيان متفاوت، به همين دليل آنچه از بعضى نقل شده كه آيه سوره آل عمران را اشاره به بهشت” مقربان” دانستهاند و آيه مورد بحث را اشاره به بهشت” مؤمنان” صحيح به نظر مىرسد.
به هر حال تعبير به” عرض” در اينجا در مقابل” طول” نيست آن چنان كه بعضى از مفسران گفتهاند، و به دنبال آن در جستجوى طول چنان بهشتى هستند كه عرضش همچون آسمان و زمين است، و از اين نظر به زحمت افتادهاند! بلكه” عرض” در اينگونه استعمالات به معنى وسعت است، مانند تعبير” پهنه” در فارسى مىگوئيم پهنه دشت، يعنى وسعت صحرا.
تعبير به” مغفرت” و آمرزش قبل از بشارت به بهشت كه در هر دو آيه آمده اشاره لطيفى به اين حقيقت است كه تا انسان پاك از گناه نشود لايق ورود تفسير نمونه، ج23، ص: 361
به بهشت و جوار قرب پروردگار نخواهد بود.
اين نكته نيز شايسته توجه است كه پيشى گرفتن به سوى مغفرت پروردگار از طريق اسباب آن است، مانند” توبه” و” جبران طاعات فوت شده” و اصولا” اطاعت پروردگار، پرهيز از معاصى” است.
و اگر در بعضى از احاديث با تفاسير روى بعضى از واجبات و مستحبات تكيه شده مانند” پيشى گرفتن در جماعت در صف اول” و يا” صف اول در جهاد” و يا” تكبيرة الاحرام با امام جماعت” و يا” نماز اول وقت” به خاطر ذكر مثال يا بيان مصداق روشن است و چيزى از گستردگى مفهوم آيه نمىكاهد.
و در پايان آيه مىافزايد:” اين فضل الهى است كه به هر كس بخواهد مىدهد و خداوند صاحب فضل عظيم است” (ذلِكَ فَضْلُ اللَّهِ يُؤْتِيهِ مَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ).
يقينا آن چنان بهشت گسترده با آن مواهب عظيمش چيزى نيست كه انسان با اين اعمال ناچيز به آن برسد، و اين تنها فضل و رحمت و لطف الهى است كه آن پاداش عظيم را در مقابل اين قليل قرار داده، و از او نيز جز اين انتظار نيست.
چرا كه پاداشها هميشه به مقياس اعمال نيست بلكه به مقياس كرم پاداش دهنده است.
و به هر حال اين تعبير به خوبى نشان مىدهد كه ثواب و جزا مزد عمل نيست بلكه يك نوع تفضل و رحمت است.
سپس براى تاكيد بيشتر در زمينه عدم دلبستگى به دنيا، و شاد نشدن به اقبال آن، و غمگين نگشتن به ادبار آن، مىافزايد:” هيچ مصيبتى در زمين و در وجود شما واقع نمىشود مگر اينكه همه آنها قبل از آنكه شما و زمين را تفسير نمونه، ج23، ص: 362
بيافرينيم در كتاب (لوح محفوظ) ثبت است، و اين امر براى خداوند آسان است” (ما أَصابَ مِنْ مُصِيبَةٍ فِي الْأَرْضِ وَ لا فِي أَنْفُسِكُمْ إِلَّا فِي كِتابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَها إِنَّ ذلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيرٌ) «1».
آرى مصائبى كه در زمين رخ مىدهد همچون زلزلهها و سيلها و طوفانها و آفات مختلف، و همچنين مصائبى كه در نفوس انسانها واقع مىشود مانند مرگ و ميرها، و انواع حوادث دردناكى كه دامان انسان را مىگيرد همه آنها از قبل مقدر شده است، و در لوح محفوظ ثبت است.
ولى بايد توجه داشت كه مصائبى كه در اين آيه به آن اشاره شده، تنها مصائبى است كه به هيچوجه قابل اجتناب نيست و مولود اعمال انسانها نمىباشد (و به تعبير ديگر حصر در اينجا حصر اضافى است).
شاهد اين سخن آنكه در آيه 30 سوره” شورى” مىخوانيم: وَ ما أَصابَكُمْ مِنْ مُصِيبَةٍ فَبِما كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ وَ يَعْفُوا عَنْ كَثِيرٍ:” هر مصيبتى به شما رسد به خاطر اعمالى است كه انجام دادهايد، و بسيارى را نيز عفو مىكند”! با توجه به اينكه آيات يكديگر را تفسير مىكنند، هنگامى كه اين دو آيه در برابر هم قرار گيرد نشان مىدهد مصائبى كه دامنگير انسان مىشود بر دو گونه است: مصائبى است كه مجازات و كفاره گناهان او است و اين مصائب بسيارند، ظلمها، بيدادگريها، خيانتها، انحرافات و ندانم كاريها و امثال آن سرچشمه بسيارى از مصائب خود ساخته ما است.
ولى بخشى از مصائب است كه ما هيچگونه نقشى در آنها نداريم و به صورت
__________________________________________________
(1) در اينكه مرجع ضمير در” نبراها” چيست؟ احتمالات متعددى دادهاند، بعضى مرجع آن را” زمين” و” انفس” مىدانند، و بعضى” مصيبه” و بعضى همه اينها، اما با توجه به لحن آيه مناسب معنى اول است چرا كه مىخواهد بگويد حتى پيش از آفرينش زمين و آسمان و شما اين مصائب پيش بينى شده است.
تفسير نمونه، ج23، ص: 363
يك امر حتمى و اجتناب ناپذير دامان فرد يا جامعهاى را مىگيرد، حساب اين دو از هم جدا است، و لذا بسيارى از انبياء، و اولياء و صلحاء گرفتار اينگونه مصائب مىشدند، اين مصائب فلسفه دقيقى دارد كه در بحثهاى خداشناسى و عدل الهى و مساله آفات و بلاها به آن اشاره كردهايم.
لذا در حديثى مىخوانيم: هنگامى كه امام على بن الحسين ع را با غل و زنجير وارد مجلس يزيد كردند يزيد رو به امام ع كرد و آيه سوره شورى را خواند: ما أَصابَكُمْ مِنْ مُصِيبَةٍ فَبِما كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ (و مىخواست چنين وانمود كند كه مصائب شما خانواده نتيجه اعمال خودتان است، و از اين طريق زخم زبان بزند) اما امام فورا كلام او را نفى كرد و فرمود: كلا، ما نزلت هذه فينا، انما نزلت فينا: ما أَصابَ مِنْ مُصِيبَةٍ فِي الْأَرْضِ وَ لا فِي أَنْفُسِكُمْ إِلَّا فِي كِتابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَها:” چنين نيست، اين آيه در باره ما نازل نشده، آنچه در باره ما نازل شده آيه ديگرى است كه مىگويد: هر مصيبتى در زمين يا وجود شما رخ دهد پيش از آفرينش شما در لوح محفوظ ثبت شده است (و فلسفه و حكمتى دارد) «1».
بحث مشروحترى در اين زمينه ذيل همان آيه 30 سوره شورى (جلد 20 صفحه 440) داشتهايم «2».
شاگردان مكتب ائمه اهل بيت ع نيز همين معنى را از آيه فهميدهاند، چنان كه نقل مىكنند هنگامى كه” سعيد بن جبير” را نزد” حجاج” آوردند و تصميم به قتل وى گرفت مردى از حضار گريه كرد، سعيد گفت: چرا گريه مىكنى؟
در پاسخ گفت به خاطر اين مصيبتى كه براى تو پيش آمده، گفت گريه نكن اين
__________________________________________________
(1) تفسير على بن ابراهيم مطابق نقل نور الثقلين جلد 5 صفحه 247. […..]
(2) در جلد 4 صفحه 20 به بعد نيز ذيل آيه 78 و 79 سوره نساء بحث ديگرى داشتهايم كه تناسب با آيات مورد بحث دارد.
تفسير نمونه، ج23، ص: 364
در علم خدا بوده است كه چنين شود، آيا نشنيدهاى كه خداوند مىفرمايد:
ما أَصابَ مِنْ مُصِيبَةٍ فِي الْأَرْضِ وَ لا فِي أَنْفُسِكُمْ إِلَّا فِي كِتابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَها «1».
البته تمام حوادثى كه در عالم رخ مىدهد در لوح محفوظ و علم بىپايان خداوند ثبت است، و اگر در اينجا تنها اشاره به مصائب واقع در زمين و نفوس انسانى شده به خاطر اين است كه موضوع سخن همين معنى بوده، و چنان كه خواهيم ديد نتيجهگيرى در آيه بعد از همين موضوع مىشود.
ضمنا جمله إِنَّ ذلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيرٌ اشاره به اين است كه ثبت و حفظ اينهمه حوادث در لوح محفوظ با كثرت فوق العادهاى كه دارد براى خداوند آسان است.
و منظور از” لوح محفوظ” علم بىپايان خداوند است، و يا صفحه جهان خلقت و نظام علت و معلول كه آن نيز مصداق علم فعلى خداوند است (دقت كنيد).
اكنون ببينيم فلسفه تقدير اين مصائب در لوح محفوظ و سپس بيان اين حقيقت در قرآن چيست؟ آيه بعد پرده از روى اين راز مهم برداشته، مىگويد:
” اين براى آن است كه به خاطر آنچه از دست دادهايد غمگين نشويد، و به آنچه خداوند به شما داده شاد و دلبسته نباشيد” (لِكَيْلا تَأْسَوْا عَلى ما فاتَكُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاكُمْ).
اين دو جمله كوتاه در حقيقت يكى از مسائل پيچيده فلسفه آفرينش را حل مىكند، چرا كه انسان هميشه در جهان هستى با مشكلات و گرفتاريها
__________________________________________________
(1)” روح البيان” جلد 9 صفحه 375.
تفسير نمونه، ج23، ص: 365
و حوادث ناگوارى روبرو است، و غالبا از خود سؤال مىكند: با اينكه خداوند مهربان و كريم و رحيم است اين حوادث دردناك براى چيست؟! قرآن مىگويد:” هدف اين بوده كه شما دلبسته و اسير زرق و برق اين جهان نباشيد”.
منظور اين بوده كه موقعيت اين گذرگاه و پلى كه نامش دنيا است، و همچنين موقعيت خودتان را در اين جهان گم نكنيد، دلباخته و دلداده آن نشويد، و آن را جاودانه نپنداريد كه اين دلبستگى فوق العاده بزرگترين دشمن سعادت شما است، شما را از ياد خدا غافل مىكند و از مسير تكامل باز مىدارد.
اين مصائب زنگ بيدار باشى است براى غافلان و شلاقى است، بر ارواح خفته، و رمزى است از ناپايدارى جهان، و اشارهاى است به كوتاه بودن عمر اين زندگى.
حقيقت اين است كه مظاهر فريبنده اين” دار الغرور” زود انسان را به خود جذب و سرگرم، و از ياد حق غافل مىكند، ناگهان بيدار مىشود كه كاروان رفته، و او در خواب، و بيابان در پيش.
اين حوادث كه هميشه در زندگى بوده و هميشه خواهد بود، و حتى پيشرفتهاى عظيم علم هم نتوانسته و نخواهد توانست جلو حوادث دردناكى همچون زلزلهها، طوفانها، سيلها و بيماريها و امثال آن را بگيرد درسى است از” بىمهرى زمانه رسوا” و به انسان فرياد مىزند:
” اين دشت خوابگاه شهيدان است فرصت شمار وقت تماشا را
“! اين بدان معنى نيست كه انسان به مواهب الهى در اين جهان پشت پا بزند، و يا از آنها بهره نگيرد، مهم اين است كه اسير آن نگردد، و آن را هدف و بهره اصلى خود نشمرد.
قابل توجه اينكه در مورد آنچه از دست مىرود تبديل به” فاتكم” (از تفسير نمونه، ج23، ص: 366
شما فوت شده) مىكند، اما در مورد مواهب و نعمتهاى به دست آمده آن را به خدا نسبت مىدهد و” بما آتاكم” مىگويد، چرا كه فوت و فنا در ذات اشياء افتاده است، اين وجود است كه از فيض خداوند سرچشمه مىگيرد.
آرى اين مصائب شكننده تفاخر و غرور است، لذا در پايان آيه مىافزايد:
” خداوند هيچ متكبر فخرفروشى را دوست ندارد” (وَ اللَّهُ لا يُحِبُّ كُلَّ مُخْتالٍ فَخُورٍ).
” مختال” از ماده” خيال” گرفته شده و به معنى” متكبر” است، زيرا تكبر از خيال فضيلت، و پندار برترى بر ديگران، پيدا مىشود، و” فخور” صيغه مبالغه از ماده” فخر” به معنى كسى است كه بسيار بر ديگران فخرفروشى مىكند.
تنها كسى گرفتار اين حالات مىشود كه مست ناز و نعمت گردد، ولى وجود آفات و مصائب براى آنها كه قابل بيدارى و هدايتند اين مستى و آثار آن را از بين مىبرد.
افراد با ايمان با توجه به اصل فوق هنگامى كه به نعمتى از سوى خدا مىرسند خود را امانتدار او مىدانند، نه از رفتن آن غمگين مىشوند نه از داشتن آن مست و مغرور، در حقيقت آنها خود را همچون مسئولان بيت المال مىدانند كه يك روز اموال زيادى را دريافت، و روز ديگر هزاران هزار پرداخت مىكنند، نه از دريافتش ذوق زده مىشوند و نه از پرداختش غمگين.
و چه تعبير جالبى دارد امير مؤمنان على ع در باره همين آيه آنجا كه مىگويد:
الزهد كله بين كلمتين من القرآن: قال اللَّه تعالى لِكَيْلا تَأْسَوْا عَلى ما فاتَكُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاكُمْ و من لم ياس على الماضى، و لم يفرح بالاتى فقد اخذ الزهد بطرفيه!:
” تمام زهد در ميان دو جمله از قرآن است، آنجا كه خداوند متعال مىفرمايد: تفسير نمونه، ج23، ص: 367
” اين براى آن است كه به خاطر آنچه از دست دادهايد غمگين نشويد، و به آنچه خدا به شما داده دلبسته و مغرور نباشيد”، بنا بر اين هر كس بر گذشته تاسف نخورد و به آنچه در دست دارد دلبسته نباشد، زهد را از هر دو طرف در اختيار گرفته” «1».
نكته ديگر اينكه توجه به اين اصل كه ناكاميها با زندگى انسان از آغاز عجين بوده، و طبق سنت حكيمانهاى مقدر شده است، و دنيا پيوسته فراز و نشيب دارد، انسان را براى تحمل شدائد شجاع و در برابر حوادث سخت، صبور و مقاوم مىسازد، به او آرامش خاطر مىدهد، و از بيتابيها و جزع مانع مىگردد.
ولى باز تاكيد مىكنيم اين تنها در مورد مصائب غير قابل اجتناب است، و گرنه مصيبتها و ناكاميهايى كه تنها معلول گناهان و سهلانگارى خود انسان است از اين بحث خارج مىباشد و راه مقابله با آنها موضعگيرى صحيح در برنامههاى زندگى است.
اين بحث را با سرگذشتى كه بعضى از مفسران آوردهاند پايان مىدهيم:
” قتيبة بن سعيد” «2» مىگويد: وارد يكى از قبايل عرب شدم، صحرايى ديدم پر از شترانى كه همه مرده بودند كه به شماره در نمىآمد، در آنجا پير زنى بود، پرسيدم اين شتران از آن كه بوده است؟ گفت: آن پير مرد را كه بالاى آن تل مىبينى كه نشسته و پشم مىتابد، به سراغ او آمدم، گفتم: اينها همه از آن تو بوده؟! گفت: بنام من بوده است! گفتم: چه شده كه به اين روزگار افتادهاند؟
او در جواب (بى آنكه اشارهاى به آفت و علت مرگ و مير آنها كند) گفت: آن كس كه داده بود گرفت، گفتم: (ناراحت نيستى و) در اين باب چيزى گفتهاى؟
__________________________________________________
(1)” نهج البلاغه” كلمات قصار كلمه 439.
(2)” قتيبة بن سعيد” يكى از محدثان است كه از مالك ابن انس روايت مىكند (منتهى الارب).
تفسير نمونه، ج23، ص: 368
گفت: بلى، اين دو بيت را گفتهام:
لا و الذى انا عبد من خلائقه و المرء فى الدهر نصب الرزء و المحن
ما سرنى ان ابلى فى مباركها و ما جرى من قضاء اللَّه لم يكن!
” سوگند به آن كس كه من بندهاى از مخلوقات او هستم- كه انسان در دنيا هدف مصائب و محنتها است”.
” اگر شترانم در خوابگاه خود بودند- و اين قضاى الهى كه اتفاق افتاد رخ نمىداد خوشحال نمىشدم” (من تنها به رضاى او راضيم و هر چه او خواسته است همان را مىپسندم) «1».
آخرين آيه مورد بحث توضيح و تفسيرى است بر آنچه در آيه قبل آمده و در حقيقت مختال فخور (متكبر فخرفروش) را معرفى مىكند، مىفرمايد:
” آنها كسانى هستند كه بخل مىورزند و مردم را نيز به بخل دعوت مىكنند” (الَّذِينَ يَبْخَلُونَ وَ يَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبُخْلِ) «2».
آرى لازمه دلبستگى شديد به مواهب دنيا تكبر و غرور است، و لازمه تكبر و غرور بخلكردن، و دعوت ديگران به بخل است، اما بخل كردن به اين دليل كه سرمايه كبر و غرور خود را اين اموال مىداند، و هرگز نمىخواهد آن را از دست دهد، و اما دعوت ديگران به بخل براى اين است كه اولا اگر ديگران سخاوتمند باشند او رسوا مىشود، و ثانيا چون بخل را دوست دارد مبلغ چيزى است كه به آن عشق مىورزد!
__________________________________________________
(1)” تفسير ابو الفتوح رازى” جلد 11 صفحه 53- نظير همين معنا را تفسير روح البيان در جلد 9 صفحه 376 آورده است.
(2)” الذين …” بدل از” كُلَّ مُخْتالٍ فَخُورٍ” است (تفسير كشاف ذيل آيات مورد بحث) ضمنا بايد توجه داشت كه در بدل و مبدل منه تطابق در معرفه و نكره شرط نيست.
تفسير نمونه، ج23، ص: 369
و براى اينكه تصور نشود اصرار و تاكيد خداوند در مساله انفاق و ترك بخل و يا حتى تعبير به آيات گذشته به” وام گرفتن خداوند از بندگان” كه همه براى تشويق آنها به انفاق است از نياز ذات پاك او سرچشمه مىگيرد، در پايان آيه مىافزايد:” هر كس از اين دستور روىگردان شود به خدا زيانى نمىرساند زيرا خداوند بى نياز و مورد ستايش است” (وَ مَنْ يَتَوَلَّ فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ).
همه به او نيازمندند و او از همگان بىنياز است، چرا كه خزائن و منابع اصلى همه چيز نزد او است، و از آنجا كه جامع همه صفات كمال است شايسته هر حمد و ستايش نيز مىباشد.
گرچه” بخل” در آيه فوق بيشتر ناظر به بخل در انفاق مالى است، ولى اين واژه مفهوم گستردهاى دارد كه بخل در علم و اداى حقوق و مانند آن را نيز شامل مىشود.
تفسير نمونه، ج23، ص: 370
بخل وحرص
[سوره الحشر (59): آيات 8 تا 10]
لِلْفُقَراءِ الْمُهاجِرِينَ الَّذِينَ أُخْرِجُوا مِنْ دِيارِهِمْ وَ أَمْوالِهِمْ يَبْتَغُونَ فَضْلاً مِنَ اللَّهِ وَ رِضْواناً وَ يَنْصُرُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ أُولئِكَ هُمُ الصَّادِقُونَ (8) وَ الَّذِينَ تَبَوَّؤُا الدَّارَ وَ الْإِيمانَ مِنْ قَبْلِهِمْ يُحِبُّونَ مَنْ هاجَرَ إِلَيْهِمْ وَ لا يَجِدُونَ فِي صُدُورِهِمْ حاجَةً مِمَّا أُوتُوا وَ يُؤْثِرُونَ عَلى أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ كانَ بِهِمْ خَصاصَةٌ وَ مَنْ يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ (9) وَ الَّذِينَ جاؤُ مِنْ بَعْدِهِمْ يَقُولُونَ رَبَّنَا اغْفِرْ لَنا وَ لِإِخْوانِنَا الَّذِينَ سَبَقُونا بِالْإِيمانِ وَ لا تَجْعَلْ فِي قُلُوبِنا غِلاًّ لِلَّذِينَ آمَنُوا رَبَّنا إِنَّكَ رَؤُفٌ رَحِيمٌ (10)
ترجمه:
8- اين اموال براى مهاجرانى است كه از خانه و كاشانه و اموال خود بيرون رانده شدند، آنها فضل الهى و رضاى او را مىطلبند، و خدا و رسولش را يارى مىكنند، تفسير نمونه، ج23، ص: 514
و آنها راستگويانند.
9- و براى كسانى كه در دار الهجرة (سرزمين مدينه) و در خانه ايمان، قبل از مهاجران، مسكن گزيدند، آنها كسانى را كه به سويشان هجرت كنند دوست مىدارند و در دل خود نيازى به آنچه به مهاجران داده شده احساس نمىكنند، و آنها را بر خود مقدم مىدارند هر چند شديدا فقير باشند، كسانى كه خداوند آنها را از بخل و حرص نفس خويش بازداشته رستگارند.
10- و كسانى كه بعد از آنها آمدند و مىگويند: پروردگارا! ما و برادرانمان را كه در ايمان بر ما پيشى گرفتند بيامرز، و در دلهايمان حسد و كينهاى نسبت به مؤمنان قرار مده، پروردگارا! تو مهربان و رحيمى.
تفسير: سه گروه مهاجران و انصار و تابعان و صفات برجسته هر كدام
اين آيات ادامه بحث آيات گذشته پيرامون مصارف ششگانه” فىء” (اموال و غنائمى كه از غير طريق جنگ عائد مسلمين مىشود) مىباشد، و در حقيقت تفسيرى براى يتيمان و مسكينها و ابن السبيلها و بيش از همه تفسير” ابن السبيل” است، چرا كه بيشترين رقم مسلمانان مهاجر را در آن روز آنها تشكيل مىدادند كه در وطن و بلاد خود مسكين نبودند اما به خاطر مهاجرت تهيدست شده بودند.
مىفرمايد:” اين اموال براى مهاجرانى است كه از خانه و كاشانه و اموال خود بيرون رانده شدند” (لِلْفُقَراءِ الْمُهاجِرِينَ الَّذِينَ أُخْرِجُوا مِنْ دِيارِهِمْ وَ أَمْوالِهِمْ) «1».
” آنها فضل خداوند و رضاى او را مىطلبند و خدا و رسولش را يارى مىكنند و آنها راستگويانند” (يَبْتَغُونَ فَضْلًا مِنَ اللَّهِ وَ رِضْواناً وَ يَنْصُرُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ أُولئِكَ هُمُ الصَّادِقُونَ)
__________________________________________________
(1)” للفقراء” بدل است، و تفسيرى است براى” ابن السبيل”.
تفسير نمونه، ج23، ص: 515
. در اينجا سه وصف مهم براى مهاجران نخستين بيان كرده كه در” اخلاص” و” جهاد” و” صدق” خلاصه مىشود.
نخست مساله” ابتغاء فضل خدا و رضاى او” را مطرح مىكند كه بيانگر اين واقعيت است كه هجرت آنها نه براى دنيا و هواى نفس، بلكه براى جلب خشنودى پروردگار و ثواب او بوده است.
بنا بر اين” فضل” در اينجا به معنى” ثواب” است، و” رضوان” همان خشنودى پروردگار است كه مرحله والاترى از تمناى ثواب مىباشد، همانگونه كه در آيات متعددى از قرآن نيز به همين معنى آمده، از جمله در آيه 29 سوره فتح در آنجا كه اصحاب رسول اللَّه را با اين عبارت توصيف مىكند تَراهُمْ رُكَّعاً سُجَّداً يَبْتَغُونَ فَضْلًا مِنَ اللَّهِ وَ رِضْواناً:” آنها را پيوسته در حال ركوع و سجود مىبينى در حالى كه فضل خدا و رضاى او را مىطلبند”.
حتى تعبير به” فضل” ممكن است اشاره به اين نكته باشد كه آنها اعمالشان را ناچيزتر از آن مىدانند كه استحقاق ثوابى بياورد بلكه ثواب را يك انعام الهى مىشمرند! جمعى از مفسران” فضل” را در اينجا به معنى رزق و روزى دنيا تفسير كردهاند چرا كه در بعضى از آيات ديگر قرآن نيز به همين معنى آمده، ولى با توجه به اينكه مقام، مقام بيان اخلاص مهاجران است اين معنى مناسب نيست، بلكه مناسب همان پاداش الهى است.
البته اين احتمال بعيد نيست كه فضل اشاره به نعمتهاى جسمانى بهشت باشد و رضوان به نعمتهاى معنوى و روحانى ولى هر چه هست مربوط به آخرت است نه دنيا.
ديگر اينكه آنها پيوسته در خدمت آئين حق و يارى رسول او هستند تفسير نمونه، ج23، ص: 516
و لحظهاى از جهاد در اين راه دست بر نمىدارند.
(توجه داشته باشيد جمله” ينصرون” فعل مضارع و دليل بر استمرار است).
به اين ترتيب آنها اهل سخن و ادعا نيستند، بلكه ايمان خود را با جهاد مستمر ثابت كردهاند.
و در سومين مرحله آنها را به صدق و راستى توصيف كرده كه با توجه به گستردگى مفهوم اين تعبير، صداقت آنها را در همه چيز منعكس مىكند، هم در دعوى ايمان صادقند، هم در ادعاى محبت به رسول خدا ص، و هم در زمينه طرفدارى از آئين حق.
ناگفته پيداست كه اين اوصاف براى ياران پيامبر ص در زمان نزول اين آيات است، ولى مىدانيم كه در ميان آنها افرادى بودند كه بعدا تغيير مسير دادند و خود را از افتخارات بزرگ اين آيه محروم ساختند، همانند كسانى كه آتش جنگ” جمل” را در بصره و” صفين” را در شام روشن ساختند، و در برابر خليفه رسول اللَّه كه به اتفاق مسلمين لازم الاطاعه بود قيام كردند، و خونهاى هزاران نفر مسلمان را بر خاك ريختند، افراد ديگرى مانند آنها.
در آيه بعد به يكى ديگر از مصارف اين اموال پرداخته و در ضمن آن توصيف بسيار جالب و بليغى در باره طايفه انصار مىكند، و بحثى را كه در آيه قبل در باره مهاجران بود با آن تكميل نموده، مىفرمايد:” و كسانى كه در دار الهجره (سرزمين مدينه) و در خانه ايمان قبل از مهاجران مسكن گزيدند” (وَ الَّذِينَ تَبَوَّؤُا الدَّارَ وَ الْإِيمانَ مِنْ قَبْلِهِمْ).
قابل توجه اينكه” تبوءوا” از ماده” بواء” (بر وزن دواء) در اصل به معنى مساوات اجزاء مكان است، و به تعبير ديگر صاف و مرتب كردن يك مكان تفسير نمونه، ج23، ص: 517
را” بواء” مىگويند، اين تعبير كنايه لطيفى است از اين معنى كه جمعيت انصار مدينه قبل از آنكه پيامبر ص و مهاجران وارد اين شهر شوند زمينههاى هجرت را فراهم كردند، و همانگونه كه تاريخ مىگويد آنها دو بار در عقبه (گردنهاى نزديك مكه) آمده، و مخفيانه با پيامبر خدا ص بيعت كردند، و به صورت مبلغانى به سوى مدينه بازگشتند، و حتى يكى از مسلمانان مكه را بنام” مصعب بن عمير” به عنوان مبلغ همراه خود به مدينه آوردند تا افكار عمومى را براى هجرت پيامبر ص آماده سازند.
بنا بر اين نه تنها خانههاى ظاهرى را آماده پذيرايى مهاجران كردند كه خانه دل و جان و محيط شهر خود را تا آنجا كه مىتوانستند آماده ساختند.
تعبير” من قبلهم” نشان مىدهد كه اينها همه قبل از هجرت مسلمانان مكه بوده است، و مهم همين است.
مطابق اين تفسير انصار مدينه نيز جزء مستحقين اين اموال بودند، و اين منافات با آنچه از پيغمبر اكرم ص نقل شده است كه تنها به دو يا سه نفر از طايفه انصار از اموال بنى نضير بخشيد، ندارد، زيرا ممكن است در ميان انصار افراد مسكين و فقير غير از آن چند نفر نبوده، در حالى كه شرط قبول اين اموال فقر و نياز بوده است، به عكس مهاجرين كه اگر هم مصداق فقير نبودهاند مصداق” ابن السبيل” محسوب مىشدند «1».
سپس به سه توصيف ديگر كه بيانگر كل روحيات انصار مىباشد پرداخته، چنين مىگويد:
” آنها چنان هستند كه هر مسلمانى را به سوى آنها هجرت كند دوست
__________________________________________________
(1) اما مطابق تفسير ديگرى” وَ الَّذِينَ تَبَوَّؤُا الدَّارَ” مبتدا است و” يحبون” خبر آن مىباشد، و مجموعا جمله مستقلى را تشكيل مىدهد و ارتباطى با جمله قبل كه در باره مصرف” فىء” است ندارد، ولى روشن است كه تفسير اول مناسبتر مىباشد.
تفسير نمونه، ج23، ص: 518
دارند” (يُحِبُّونَ مَنْ هاجَرَ إِلَيْهِمْ).
و در اين زمينه تفاوتى ميان مسلمانان از نظر آنها نيست، بلكه مهم نزد آنان مساله ايمان و هجرت است، و اين دوست داشتن يك ويژگى مستمر آنها محسوب مىشود.
” ديگر اينكه آنها در درون سينههاى خود نيازى نسبت به آنچه به مهاجران داده شده احساس نمىكنند” (وَ لا يَجِدُونَ فِي صُدُورِهِمْ حاجَةً مِمَّا أُوتُوا).
نه چشم داشتى به غنائمى كه به آنها داده شده است دارند، و نه نسبت به آنها حسد مىورزند و نه حتى در درون دل احساس نياز به آنچه به آنها اعطا شده مىكنند، و اصلا اين امور به خيال آنها نمىگذرد، و اين نهايت بلندنظرى و بزرگوارى انصار را نشان مىدهد.
و در مرحله سوم مىافزايد:” آنها مهاجران را بر خود مقدم مىدارند هر چند شديدا فقير باشند” (وَ يُؤْثِرُونَ عَلى أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ كانَ بِهِمْ خَصاصَةٌ) «1».
و به اين ترتيب” محبت” و” بلندنظرى” و” ايثار” سه ويژگى پر افتخار آنها است.
مفسران در شان نزول اين آيه داستانهاى متعددى نقل كردهاند،” ابن عباس” مىگويد: پيغمبر گرامى اسلام ص روز پيروزى بر يهود بنى نضير به انصار فرمود:” اگر مايل هستيد اموال و خانههايتان را با مهاجران تقسيم كنيد، و در اين غنائم با آنها شريك شويد، و اگر مىخواهيد اموال و خانههايتان از آن شما باشد و از اين غنائم چيزى به شما داده نشود”؟!
__________________________________________________
(1)” خصاصة” از ماده” خصاص” (بر وزن اساس) به معنى شكافهايى است كه در ديوار خانه به وجود مىآيد و از آنجا كه فقر در زندگى انسان ايجاد شكاف مىكند از آن تعبير به” خصاصة” شده است.
تفسير نمونه، ج23، ص: 519
انصار گفتند: هم اموال و خانههايمان را با آنها تقسيم مىكنيم، و هم چشم داشتى به غنائم نداريم، و مهاجران را بر خود مقدم مىشمريم، آيه فوق نازل شد و اين روحيه عالى آنها را ستود «1».
در حديث ديگرى مىخوانيم: كسى خدمت پيامبر ص آمد و عرض كرد:
گرسنهام، پيغمبر ص دستور داد از منزل غذايى براى او بياورند، ولى در منزل حضرت غذا نبود، فرمود: چه كسى امشب اين مرد را ميهمان مىكند؟
مردى از انصار اعلام آمادگى كرد، و او را به منزل خويش برد، اما جز مقدار كمى غذا براى كودكان خود چيزى نداشت، سفارش كرد غذا را براى ميهمان بياوريد، و چراغ را خاموش كرد و به همسرش گفت: كودكان را هر گونه ممكن است چاره كن تا خواب روند، سپس زن و مرد بر سر سفره نشستند و بى آنكه چيزى از غذا در دهان بگذارند دهان خود را تكان مىدادند، ميهمان گمان كرد آنها نيز همراه او غذا مىخورند، و به مقدار كافى خورد و سير شد، و آنها شب گرسنه خوابيدند، صبح خدمت پيامبر ص آمدند پيامبر ص نگاهى به آنها كرد و تبسمى فرمود (و بى آنكه آنها سخنى بگويند) آيه فوق را تلاوت كرد و ايثار آنها را ستود.
در رواياتى كه از طرق اهل بيت ع رسيده مىخوانيم: ميزبان على ع و كودكان فرزندان او، و كسى كه كودكان را گرسنه خواباند بانوى اسلام فاطمه زهرا ع بود «2».
بايد توجه داشت كه داستان اول ممكن است شان نزول آيه باشد، ولى دومى نوعى تطبيق پيامبر ص است كه در مورد اين ميهمانى ايثارگرانه آيه را تلاوت فرمود، بنا بر اين نزول آيات در مورد انصار منافاتى با ميزبان بودن على ع ندارد.
__________________________________________________
(1 و 2) مجمع البيان جلد 9 صفحه 260.
تفسير نمونه، ج23، ص: 520
بعضى نيز نوشتهاند اين آيه در مورد جنگجويان” احد” نازل شده كه هفت نفر از آنها سخت تشنه و مجروح بودند، كسى آبى به مقدار نوشيدن يك نفر آورد و سراغ هر يك رفت به ديگرى حواله داد، و او را بر خود مقدم شمرد، و سرانجام همگى تشنه جان سپردند و خداوند اين ايثارگرى آنها را ستود «1».
ولى روشن است كه اين آيه در داستان” بنى نضير” نازل شده، اما به خاطر عموميت مفهوم آن قابل تطبيق بر موارد مشابه است.
و در پايان آيه براى تاكيد بيشتر روى اين اوصاف كريمه، و بيان نتيجه آن مىافزايد:” و كسانى كه خداوند آنها را از بخل و حرص نفس خويش باز- داشته، رستگارانند” (وَ مَنْ يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ).
” شح” چنان كه” راغب” در” مفردات” مىگويد به معنى بخل توأم با حرص است كه به صورت عادت در آيد.
” يوق” از ماده” وقاية” گرچه به صورت فعل مجهول است اما پيداست كه فاعل آن در اينجا خدا است، يعنى هر كس خداوند او را از اين صفت مذموم نگاهدارى كند رستگار است.
در حديثى مىخوانيم كه امام صادق ع به يكى از اصحاب خود فرمود:
ا تدرى ما الشحيح:” آيا مىدانى شحيح كيست”؟! او در جواب عرض مىكند: هو البخيل:” منظور بخيل است”.
امام فرمود:
الشح اشد من البخل، ان البخيل يبخل بما فى يده، و الشحيح يشح بما فى ايدى الناس و على ما فى يده، حتى لا يرى فى ايدى الناس شيئا الا تمنى ان يكون له بالحل و الحرام، و لا يقنع بما رزقه اللَّه عز و جل!:
” شح از بخل شديدتر است،” بخيل” كسى است كه در مورد آنچه دارد
__________________________________________________
(1) همان مدرك.
تفسير نمونه، ج23، ص: 521
بخل مىورزد، ولى” شحيح” هم نسبت به آنچه در دست مردم است بخل مىورزد و هم آنچه خود در اختيار دارد، تا آنجا كه هر چه را در دست مردم ببيند آرزو مىكند آن را به چنگ آورد، خواه از طريق حلال باشد يا حرام و هرگز قانع به آنچه خداوند به او روزى داده نيست” «1». در حديث ديگرى مىخوانيم:
لا يجتمع الشح و الايمان فى قلب رجل مسلم!، و لا يجتمع غبار فى سبيل اللَّه و دخان جهنم فى جوف رجل مسلم!:
” بخل و حرص و ايمان در قلب مرد مسلمان جمع نمىشود، همانگونه كه غبار راه جهاد و دود جهنم در درون يك انسان مجتمع نمىگردد” «2».
كوتاه سخن اينكه: از آيه فوق به خوبى استفاده مىشود كه ترك بخل و حرص انسان را به رستگارى مىرساند، در حالى كه آلودگى به اين صفت مذموم كاخ سعادت انسان را ويران مىسازد.
در آخرين آيه مورد بحث سخن از گروه سومى از مسلمين به ميان مىآورد كه با الهام از قرآن مجيد در ميان ما به عنوان” تابعين” معروف شدهاند، و بعد از مهاجران و انصار كه در آيات قبل سخن از آنها به ميان آمد سومين گروه عظيم مسلمين را تشكيل مىدهند:
مىفرمايد:” و كسانى كه بعد از آنها آمدند مىگويند: پروردگارا! ما و برادران ما را كه در ايمان بر ما پيشى گرفتند بيامرز، و در دلهايمان حسد و كينهاى نسبت به مؤمنان قرار مده، پروردگارا! تو مهربان و رحيمى” (و الذين جاءوا مِنْ بَعْدِهِمْ يَقُولُونَ رَبَّنَا اغْفِرْ لَنا وَ لِإِخْوانِنَا الَّذِينَ سَبَقُونا بِالْإِيمانِ وَ لا تَجْعَلْ فِي قُلُوبِنا غِلًّا لِلَّذِينَ آمَنُوا رَبَّنا إِنَّكَ رَؤُفٌ رَحِيمٌ).
__________________________________________________
(1)” نور الثقلين” جلد 5 صفحه 291 حديث 64.
(2)” مجمع البيان” جلد 9 صفحه 262.
تفسير نمونه، ج23، ص: 522
گرچه بعضى از مفسران مفهوم اين جمله را محدود به كسانى كردهاند كه بعد از پيروزى اسلام و فتح مكه به مسلمانان پيوستند، ولى هيچ دليلى بر اين محدوديت نيست، بلكه تمام مسلمين را تا دامنه قيامت شامل مىشود، و به فرض كه آيه ناظر به آن گروه خاص باشد از نظر ملاك و معيار و نتيجه عموميت دارد، و به اين ترتيب آيات سهگانه فوق تمام مسلمين عالم را كه در سه عنوان” مهاجرين” و” انصار” و” تابعين” خلاصه مىشوند شامل مىگردد.
جمله” وَ الَّذِينَ جاؤُ …” ظاهرا عطف بر” لِلْفُقَراءِ الْمُهاجِرِينَ” است و بيانگر اين واقعيت مىباشد كه اموال” فىء” منحصر به نيازمندان مهاجرين و انصار نيست، بلكه ساير نيازمندان مسلمين را در طول تاريخ شامل مىشود.
اين احتمال نيز داده شده كه جمله مستقلى باشد (به اين ترتيب كه و الذين جاءوا مبتدا و يقولون خبر است) ولى تفسير اول با توجه به هماهنگى آن با آيات قبل مناسبتر به نظر مىرسد.
قابل توجه اينكه در اينجا نيز اوصاف سهگانهاى براى تابعين ذكر مىكند:
نخست اينكه آنها به فكر اصلاح خويش و طلب آمرزش و توبه در پيشگاه خداوندند.
ديگر اينكه نسبت به پيشگامان در ايمان همچون برادران بزرگترى مىنگرند كه از هر نظر مورد احترامند، و براى آنها نيز تقاضاى آمرزش از پيشگاه خداوند مىكنند.
سوم اينكه آنها مىكوشند هر گونه كينه و دشمنى و حسد را از درون دل خود بيرون بريزند، و از خداوند رءوف و رحيم در اين راه يارى مىطلبند، و به اين ترتيب” خودسازى” و” احترام به پيشگامان در ايمان” و” دورى از كينه تفسير نمونه، ج23، ص: 523
و حسد” از ويژگيهاى آنها است.
” غل” (بر وزن سل) چنان كه قبلا نيز گفتهايم در اصل به معنى نفوذ مخفيانه چيزى است، و لذا به آب جارى در ميان درختان” غلل” مىگويند، و از آنجا كه حسد و عداوت و دشمنى به طرز مرموزى در قلب انسان نفوذ مىكند به آن” غل” گفته شده، بنا بر اين” غل” تنها به معنى” حسد” نيست بلكه مفهوم وسيعى دارد كه بسيارى از صفات مخفى و زشت اخلاقى را شامل مىشود.
تعبير به” اخوان” (برادران) و استمداد از خداوند رءوف و رحيم در پايان آيه همه حاكى از روح محبت و صفا و برادرى است كه بر كل جامعه اسلامى بايد حاكم باشد و هر كس هر نيكى را مىخواهد تنها براى خود نخواهد، بلكه تلاشها و تقاضاها همه به صورت جمعى و براى جمع انجام گيرد، و هر گونه كينه و عداوت و دشمنى و بخل و حرص و حسد از سينهها شسته شود و اين است يك جامعه اسلامى راستين.
نكته: صحابه در ميزان قرآن و تاريخ
در اينجا بعضى از مفسران بدون توجه به اوصافى كه براى هر يك از” مهاجران” و” انصار” و” تابعين” در آيات فوق آمده باز اصرار دارند كه همه” صحابه” را بدون استثنا پاك و منزه بشمرند، و كارهاى خلافى كه احيانا در زمان خود پيامبر ص يا بعد از او از بعضى از آنان سر زده با ديده اغماض بنگرند، و هر كس را در صف مهاجران و انصار و تابعين قرار گرفته چشم بسته محترم و مقدس بدانند.
در حالى كه آيات فوق پاسخ دندانشكنى به اين افراد مىدهد، و ضوابط تفسير نمونه، ج23، ص: 524
” مهاجران” راستين و” انصار” و” تابعين” را دقيقا معين مىكند.
در” مهاجران” اخلاص، و جهاد، و صدق را مىشمرد.
و در” انصار” محبت نسبت به مهاجران، و ايثار، و پرهيز از هر گونه بخل و حرص را ذكر مىكند.
و در” تابعين” خودسازى و احترام به پيشگامان در ايمان، و پرهيز از هر گونه كينه و حسد را بيان مىنمايد.
با اين حال ما چگونه مىتوانيم كسانى را كه فى المثل در جنگ جمل حضور يافتند، و روى امام خود شمشير كشيدند، نه اخوت اسلامى را رعايت كردند، و نه سينهها را از غل و كينه و حسد و بخل پاك ساختند، و نه سبقت در ايمان على ع را محترم شمردند محترم بشمريم و هر گونه انتقاد از آنها را گناه بدانيم و چشم بسته در برابر سخنان اين و آن تسليم شويم؟! بنا بر اين ما در عين احترام به پيشگامان در خط ايمان پرونده اعمال آنها را چه در عصر پيامبر ص، و چه در طوفانهاى شديدى كه بعد از او در جامعه اسلامى در گرفت، دقيقا تحت بررسى قرار مىدهيم، و بر اساس معيارهايى كه در همين آيات از قرآن دريافتهايم، در باره آنها قضاوت و داورى مىكنيم، پيوند خود را با آنها كه بر سر عهد و پيمان خود باقى ماندند محكم مىسازيم، و از آنها كه در عصر پيامبر ص يا بعد از او رابطه خود را گسستند مىبريم، اين است يك منطق صحيح و هماهنگ با حكم قرآن و عقل.
تفسير نمونه، ج23، ص: 525
[سوره التغابن (64): آيات 14 تا 18]
يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّ مِنْ أَزْواجِكُمْ وَ أَوْلادِكُمْ عَدُوًّا لَكُمْ فَاحْذَرُوهُمْ وَ إِنْ تَعْفُوا وَ تَصْفَحُوا وَ تَغْفِرُوا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ (14) إِنَّما أَمْوالُكُمْ وَ أَوْلادُكُمْ فِتْنَةٌ وَ اللَّهُ عِنْدَهُ أَجْرٌ عَظِيمٌ (15) فَاتَّقُوا اللَّهَ مَا اسْتَطَعْتُمْ وَ اسْمَعُوا وَ أَطِيعُوا وَ أَنْفِقُوا خَيْراً لِأَنْفُسِكُمْ وَ مَنْ يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ (16) إِنْ تُقْرِضُوا اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً يُضاعِفْهُ لَكُمْ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ وَ اللَّهُ شَكُورٌ حَلِيمٌ (17) عالِمُ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ (18)
ترجمه:
14- اى كسانى كه ايمان آوردهايد بعضى از همسران و فرزندانتان دشمنان شما هستند، از آنها بر حذر باشيد، و اگر عفو كنيد و صرفنظر نمائيد و ببخشيد (خدا شما را مىبخشد) چرا كه خداوند بخشنده و مهربان است. تفسير نمونه، ج24، ص: 203
15- اموال و فرزندانتان وسيله آزمايش شما هستند، و اجر و پاداش عظيم نزد خدا است.
16- بنا بر اين تا آنجا كه در توان داريد تقواى الهى پيشه كنيد، و گوش دهيد و اطاعت نمائيد، و انفاق كنيد كه براى شما بهتر است، و آنها كه از بخل و حرص خويشتن مصون بمانند رستگار و پيروزند.
17- اگر به خدا قرض الحسنه دهيد آن را براى شما مضاعف مىسازد، و شما را مىبخشد و خداوند شكر كننده و بردبار است.
18- او از پنهان و آشكار با خبر است و او عزيز و حكيم است.
شان نزول:
در روايتى از امام باقر ع مىخوانيم: كه در مورد آيه” إِنَّ مِنْ أَزْواجِكُمْ …” فرمود: منظور اين است كه وقتى بعضى از مردان مىخواستند هجرت كنند پسر و همسرش دامن او را گرفتند و مىگفتند: تو را به خدا سوگند كه هجرت نكن، زيرا اگر بروى ما بعد از تو بىسرپرست خواهيم شد، بعضى مىپذيرفتند و مىماندند، آيه فوق نازل شد و آنها را از قبول اين گونه پيشنهادها و اطاعت فرزندان و زنان در اين زمينهها بر حذر داشت، اما بعضى ديگر اعتنا نمىكردند و مىرفتند ولى به خانواده خود مىگفتند به خدا اگر با ما هجرت نكنيد و بعدا در (دار الهجرة) مدينه نزد ما آئيد ما مطلقا به شما اعتنا نخواهيم كرد، ولى به آنها دستور داده شد كه هر وقت خانواده آنها به آنها پيوستند گذشته را فراموش كنند و جمله وَ إِنْ تَعْفُوا وَ تَصْفَحُوا وَ تَغْفِرُوا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ ناظر به همين معنى است «1».
__________________________________________________
(1) تفسير” على بن ابراهيم” مطابق نقل” نور الثقلين” جلد 5 صفحه 342 (حديث 20) همين معنى به صورت مختصرترى در تفسير” در المنثور” و” تفاسير ديگر” از ابن عباس نقل شده است، ولى هيچكدام به جامعيت روايت فوق نيست.
تفسير نمونه، ج24، ص: 204
تفسير: اموال و فرزندانتان وسيله آزمايش شما هستند
از آنجا كه در آيات گذشته فرمان به اطاعت بىقيد و شرط خدا و رسولش آمده بود، و از آنجا كه يكى از موانع مهم اين راه علاقه افراطى به اموال و همسران و فرزندان است در آيات مورد بحث به مسلمان در اين زمينه هشدار مىدهد.
نخست مىگويد:” اى كسانى كه ايمان آوردهايد! بعضى از همسران و فرزندانتان دشمنان شما هستند، از آنها بر حذر باشيد” (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّ مِنْ أَزْواجِكُمْ وَ أَوْلادِكُمْ عَدُوًّا لَكُمْ فَاحْذَرُوهُمْ).
البته نشانههاى اين عداوت كم نيست گاه مىخواهيد اقدام به كار مثبتى همچون هجرت كنيد دامان شما را مىگيرند و مانع اين فيض عظيم مىشوند، و گاه انتظار مرگ شما را مىكشند تا ثروت شما را تملك كنند، و مانند اينها.
بدون شك نه همه فرزندان چنينند، و نه همه همسران، و لذا در آيه با تعبير” من” تبعيضيه، به همين معنى اشاره مىكند كه تنها بعضى از آنها چنينند، مراقب آنها باشيد.
البته اين دشمنى گاه در لباس دوستى است و به گمان خدمت است، و گاه به راستى با نيت سوء و قصد عداوت انجام مىگيرد، و يا به قصد منافع خويشتن.
مهم اين است كه وقتى انسان بر سر دوراهى قرار مىگيرد كه راهى به سوى خدا مىرود و راهى به سوى زن و فرزند، و اين دو احيانا از هم جدا شدهاند، بايد در تصميمگيرى ترديد به خود راه ندهد كه رضاى حق را بر همه چيز مقدم بشمارد زيرا نجات دنيا و آخرت در آن است.
لذا در آيه 23 سوره توبه مىخوانيم: يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا آباءَكُمْ وَ إِخْوانَكُمْ أَوْلِياءَ إِنِ اسْتَحَبُّوا الْكُفْرَ عَلَى الْإِيمانِ وَ مَنْ يَتَوَلَّهُمْ مِنْكُمْ تفسير نمونه، ج24، ص: 205
فَأُولئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ
:” اى كسانى كه ايمان آوردهايد پدران و برادرانتان را دوستان خود قرار ندهيد اگر آنها كفر را بر ايمان مقدم بشمرند، و هر كس از شما آنها را دوست دارد ظالم و ستمگر است”.
ولى از آنجا كه ممكن است اين دستور بهانهاى براى خشونت و انتقامجويى و افراط از ناحيه پدران و همسران گردد بلا فاصله در ذيل آيه براى تعديل آنها مىفرمايد:” و اگر عفو كنيد و صرفنظر نمائيد و ببخشيد خداوند نيز شما را مشمول عفو و رحمتش قرار مىدهد چرا كه خدا غفور و رحيم است” (وَ إِنْ تَعْفُوا وَ تَصْفَحُوا وَ تَغْفِرُوا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ).
بنا بر اين اگر آنها از كار خود پشيمان شدند و در مقام عذرخواهى برآمدند، و يا بعد از هجرت به شما پيوستند آنها را از خود نرانيد، عفو و گذشت پيشه كنيد، همانطور كه انتظار داريد خدا هم با شما چنين كند.
در داستان افك” عايشه” در تفسير سوره نور مىخوانيم: هنگامى كه كار شايعهسازان در مدينه بالا گرفت بعضى از مؤمنان كه بستگانشان در صف شايعه- سازان بودند سوگند ياد كردند كه هر گونه كمك مالى را از آنها قطع كنند، آيه 22 همان سوره نازل شد و گفت:” آنها كه داراى برترى مالى و وسعت زندگى هستند نبايد سوگند ياد كنند كه از انفاق نسبت به نزديكان و مستمندان و مهاجران در راه خدا دريغ نمايند آنها بايد عفو كنند و صرفنظر نمايند”:
أَ لا تُحِبُّونَ أَنْ يَغْفِرَ اللَّهُ لَكُمْ:” آيا دوست نداريد خداوند شما را ببخشد”؟! در اينكه فرق ميان” عفو” و” صفح” و” غفران” چيست؟ با توجه به مفهوم لغوى آنها روشن مىشود كه سلسله مراتب بخشش گناه را بيان مىكند، زيرا” عفو” به معنى صرفنظر كردن از مجازات است، و” صفح” مرتبه بالاترى است يعنى ترك هر گونه سرزنش، و” غفران” به معنى پوشاندن گناه و به فراموشى سپردن آن است. تفسير نمونه، ج24، ص: 206
به اين ترتيب افراد با ايمان در عين قاطعيت در حفظ اصول اعتقادى خويش، و عدم تسليم در مقابل زن و فرزندانى كه آنها را به راه خطا دعوت مىكنند، بايد تا آنجا كه مىتوانند در تمام مراحل از محبت و عفو و گذشت دريغ ندارند كه همه اينها وسيلهاى است براى تربيت و باز گرداندن آنان به خط اطاعت خداوند.
در آيه بعد به يك اصل كلى ديگر در مورد اموال و فرزندان اشاره كرده، مىفرمايد:” اموال و اولاد شما، وسيله آزمايش شما هستند” (َّما أَمْوالُكُمْ وَ أَوْلادُكُمْ فِتْنَةٌ
).
و اگر در اين ميدان آزمايش، از عهده برآئيد،” اجر و پاداش عظيم نزد خداوند (از آن شما) خواهد بود” (اللَّهُ عِنْدَهُ أَجْرٌ عَظِيمٌ
).
در آيه گذشته تنها سخن از عداوت” بعضى” از همسران و فرزندان نسبت به انسان بود كه او را از راه اطاعت خدا منحرف ساخته، به گناه، و گاهى به كفر مىكشانند، ولى در اينجا سخن از” همه” فرزندان و اموال است كه وسيله آزمايش انسانند.
در واقع خداوند براى تربيت انسان، دائما او را در كورههاى داغ امتحان قرار مىدهد، و با امور مختلفى او را مىآزمايد، اما اين دو (اموال و فرزندان) از مهمترين وسائل امتحان او را تشكيل مىدهند، چرا كه جاذبه اموال از يك سو و عشق و علاقه به فرزندان از سوى ديگر، چنان كشش نيرومندى در انسان ايجاد مىكند كه در مواردى كه رضاى خدا از رضاى آنها جدا مىشود، انسان سخت در فشار قرار مىگيرد.
تعبير به” انما” كه معمولا براى حصر آورده مىشود نشان مىدهد كه اين دو موضوع، بيش از هر چيز ديگر وسيله امتحان است، و به همين دليل در روايتى از امير مؤمنان على ع مىخوانيم كه فرمود: تفسير نمونه، ج24، ص: 207
لا يقولن احدكم:” اللهم انى اعوذ بك من الفتنة” لانه ليس احد الا و هو مشتمل على فتنة، و لكن من استعاذ فليستعذ من مضلات الفتن، فان اللَّه سبحانه يقول:” و اعلموا انما اموالكم و اولادكم فتنة
“:” هيچكس از شما نگويد خداوندا، من به تو پناه مىبرم، از امتحان و آزمايش، چرا كه هر كس داراى وسيله آزمايشى است (و حد اقل مال و فرزندى دارد و اصولا طبيعت زندگى دنيا، طبيعت آزمايش و بوته امتحان است) و لكن كسى كه مىخواهد به خدا پناه برد، از امتحانات گمراه كننده پناه برد چه اينكه خداوند مىگويد:” بدانيد اموال و اولاد شما وسيله آزمون است «1».
همين معنى با مختصر تفاوتى در آيه 28 سوره انفال ديده مىشود (آنچه در ذيل كلام امير مؤمنان على ع و روايت فوق ذكر شده تعبيرى است كه در سوره انفال آمده است، دقت كنيد).
در اينجا بسيارى از مفسران و محدثان نقل كردهاند كه روزى رسول خدا ص بر فراز منبر مشغول خطبه بود، حسن و حسين ع كه آن روز دو كودك بودند وارد شدند در حالى كه پيراهنهاى سرخى به تن داشتند، گاه به هنگام راه رفتن لغزش پيدا كرده مىافتادند، همين كه چشم رسول خدا ص به آنها افتاد خطبه خود را قطع كرد و از منبر فرود آمد و آنها را در بغل گرفت، و بر فراز منبر برد، و بر دامان خود نشانيد و بعد فرمود:” خداوند عز و جل درست فرموده است كه مىگويد:نَّما أَمْوالُكُمْ وَ أَوْلادُكُمْ فِتْنَةٌ
من هنگامى كه نظر به اين دو كودك كردم كه راه مىروند و مىلغزند، شكيبايى نكردم تا گفتارم را قطع نمودم و آنها را برداشتم، و بعد از آن به خطبه خود ادامه داد «2».
__________________________________________________
(1)” نهج البلاغه” كلمات قصار جمله 93.
(2)” مجمع البيان” جلد 10 صفحه 301 (ذيل آيات مورد بحث) همين حديث را” قرطبى” در تفسير خود و” روح المعانى” و” فى ظلال”، و” الميزان” با تفاوتهاى مختصرى نقل كردهاند.
تفسير نمونه، ج24، ص: 208
بايد توجه داشت كه” فتنه” و آزمايش، گاه آزمون خير است و گاه آزمون شر، و در اينجا مىتواند آزمون خير باشد به اين معنى كه خدا مىخواهد پيامبرش را بيازمايد كه به هنگام اشتغال به خطبه آنهم بر فراز منبر آيا ممكن است از حال اين دو فرزند كه جگر گوشههاى زهرا ع هستند و هر كدام در آينده مقام والايى خواهند داشت غافل گردد، يا ابهت و شكوه خطبه مانع از ابراز عاطفه و محبت نخواهد گشت، و گرنه مسلم است كه پيامبر ص از ياد خدا و انجام مسئوليت سنگين تبليغ و هدايت به خاطر محبت فرزندان هرگز غافل نمىشد.
و به هر حال اين عمل پيامبر ص هشدارى بود به همه مسلمانان تا موقعيت اين دو فرزند على ع و فاطمه ع را بشناسند.
لذا در حديثى كه در منابع معروف اهل سنت نقل شده مىخوانيم كه” براء ابن عازب” (صحابى معروف) مىگويد:
رأيت الحسن بن على على عاتق النبى صلى اللَّه عليه و آله و هو يقول: اللهم انى احبه فاحبه:
” حسن بن على را بر شانه پيامبر ص ديدم در حالى كه مىفرمود:” خدايا من او را دوست مىدارم تو هم او را دوست بدار” «1».
در روايات ديگر آمده كه گاه حسين ع مىآمد و به هنگام سجده بر دوش پيامبر ص مىرفت و حضرت مانع او نمىشد «2»! و اينها همه بيانگر عظمت مقام اين دو امام بزرگ است.
__________________________________________________
(1)” صحيح مسلم” جلد 4 صفحه 1883 (باب فضائل الحسن و الحسين عليهما السلام حديث 58).
(2)” بحار” جلد 43 صفحه 296 حديث 57.
تفسير نمونه، ج24، ص: 209
در آيه بعد به عنوان نتيجهگيرى مىفرمايد،” اكنون كه چنين است تقواى الهى پيشه كنيد آن قدر كه در توان داريد، و فرمانهاى او را بشنويد و اطاعت كنيد، و در راه او انفاق نمائيد كه براى شما بهتر است” (فَاتَّقُوا اللَّهَ مَا اسْتَطَعْتُمْ وَ اسْمَعُوا وَ أَطِيعُوا وَ أَنْفِقُوا خَيْراً لِأَنْفُسِكُمْ).
نخست دستور به اجتناب از گناهان مىدهد (چرا كه تقوا بيشتر ناظر به پرهيز از گناه است) و سپس دستور به اطاعت فرمان و شنيدنى كه مقدمه اين اطاعت است و از ميان طاعات بخصوص روى مساله انفاق كه از مهمترين آزمايشهاى الهى است تكيه مىكند و سرانجام هم مىگويد سود تمام اينها عائد خود شما مىشود.
بعضى از مفسران” خيرا” را به معنى” مال” تفسير كردهاند كه وسيله نيل به كارهاى مثبت است همانگونه كه در آيه وصيت نيز به همين معنى آمده است:
كُتِبَ عَلَيْكُمْ إِذا حَضَرَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ إِنْ تَرَكَ خَيْراً الْوَصِيَّةُ لِلْوالِدَيْنِ وَ الْأَقْرَبِينَ بِالْمَعْرُوفِ:” بر شما مقرر شده هنگامى كه مرگ يكى از شما فرا رسد اگر خيرى از خود به يادگار گذاشته وصيت به طور شايسته براى پدر و مادر و نزديكان كند” (بقره- 180).
جمعى نيز خير را به معنى گستردهاى تفسير كرده، و آن را قيد” انفاق” ندانسته، بلكه به كل آيه مربوط مىدانند و مىگويند: منظور اين است اطاعت تمام اين اوامر به سود شما است، (اين تفسير مناسبتر به نظر مىرسد) «1».
ذكر اين نكته نيز لازم است كه دستور به تقوا به مقدار توانايى هيچ منافاتى با آيه 102 سوره آل عمران ندارد كه مىگويد: اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقاتِهِ:” آن گونه كه حق تقوا و پرهيزكارى است از خدا بپرهيزيد” بلكه اين
__________________________________________________
(1) بنا بر اين تفسير اول” خيرا” مفعول” انفقوا” است، و بنا بر تقسيم دوم خبر است براى فعل مقدرى و در تقدير چنين است” يكن خيرا لكم”.
تفسير نمونه، ج24، ص: 210
هر دو مكمل يكديگرند، چرا كه در يك جا مىگويد:” تا آنجا كه در توان داريد تقوا پيشه كنيد” و در جاى ديگر مىگويد:” حق تقوا را اداء كنيد” مسلم است ادا كردن حق تقوا به مقدار قدرت و توانايى انسان است، زيرا تكليف ما لا يطاق معنى ندارد، هدف اين است كه انسان آخرين كوشش خود را در اين طريق به كار گيرد.
بنا بر اين كسانى كه آيه مورد بحث را ناسخ آيه سوره آل عمران دانستهاند در اشتباهند.
و در پايان آيه به عنوان تاكيدى بر مساله انفاق مىفرمايد: و آنها كه از بخل و حرص خويش مصون بمانند رستگار و پيروزند” (وَ مَنْ يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ).
” شح” به معنى بخل توأم با حرص است، و مىدانيم اين دو صفت رذيله از بزرگترين موانع رستگارى انسان، و بزرگترين سد راه انفاق و كارهاى خير است، اگر انسان دست به دامن لطف الهى زند و با تمام وجودش از او تقاضا كند و در خودسازى و تهذيب نفس بكوشد و از اين دو رذيله نجات يابد سعادت خود را تضمين كرده است.
گرچه در بعضى از روايات از امام صادق ع آمده است:
من ادى الزكاة فقد وقى شح نفسه
:” كسى كه زكات را بپردازد از بخل و حرص رهايى يافته” «1» ولى روشن است كه اين يكى از مصداقهاى زنده ترك بخل و حرص است، نه تمام مفهوم آن.
در حديث ديگرى مىخوانيم كه امام صادق ع از شب تا صبح طواف خانه خدا بجا مىآورد و پيوسته مىفرمود:
اللهم قني شح نفسى
:” خداوندا! مرا
__________________________________________________
(1)” مجمع البيان” جلد 10 صفحه 301. […..]
تفسير نمونه، ج24، ص: 211
از حرص و بخل خودم نگاهدار” يكى از يارانش عرض مىكند: فدايت شوم، امشب نشنيدم غير از اين دعا، دعاى ديگرى كنى فرمود: چه چيز از بخل و حرص نفس مهمتر است در حالى كه خداوند مىفرمايد: وَ مَنْ يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ «1».
سپس براى تشويق به انفاق و جلوگيرى از بخل و شح نفس مىفرمايد:
” اگر شما به خدا، قرض الحسنه دهيد، آن را براى شما مضاعف مىسازد، و شما را مشمول آمرزش خويش مىگرداند، و خدا شكرگزار و بردبار است) (إِنْ تُقْرِضُوا اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً يُضاعِفْهُ لَكُمْ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ وَ اللَّهُ شَكُورٌ حَلِيمٌ).
چه تعبير عجيبى كه بارها در قرآن مجيد در مورد” انفاق فى سبيل اللَّه” تكرار شده، خدايى كه آفريننده اصل و فرع وجود ما، و بخشنده تمام نعمتها، و مالك اصلى همه ملكها است، از ما وام مىطلبد! و در برابر آن وعده” اجر مضاعف” و آمرزش مىدهد، و نيز از ما تشكر مىكند، لطف و محبت بالاتر از اين تصور نمىشود، و بزرگوارى و رحمت فراتر از اين ممكن نيست، ما چه هستيم و چه داريم كه به او وام دهيم؟ و تازه چرا اينهمه پاداش عظيم بگيريم؟! اينها همه نشانه اهميت مساله انفاق از يك سو و لطف بىپايان خدا در باره بندگان از سوى ديگر نيست؟
” قرض” در اصل به معنى قطع كردن و بريدن است، و چون با واژه” حسن” همراه شود، اشاره به جدا كردن مال از خويشتن و دادن آن در راه خير است.
” يضاعفه” از ماده” ضعف” (بر وزن شعر) چنان كه قبلا هم گفتهايم،
__________________________________________________
(1)” نور الثقلين” جلد 5 صفحه 346.
تفسير نمونه، ج24، ص: 212
تنها به معنى دو برابر نيست، بلكه چندين برابر را نيز شامل مىشود كه در مورد” انفاق” تا هفتصد برابر، و بيش از آن، در قرآن آمده است! (بقره- 261).
ضمنا جمله” يَغْفِرْ لَكُمْ” دليل بر اين است كه انفاق، يكى از عوامل آمرزش گناه است.
تعبير به” شكور” كه يكى از اوصاف خدا است، دليل بر اين است كه خداوند از بندگانش به وسيله پاداشهاى عظيم تشكر مىكند، و” حليم” بودن او اشاره به مساله آمرزش گناهان، و عدم تعجيل در عقوبت بندگان است.
و بالآخره در آخرين آيه مىفرمايد:” او آگاه از پنهان و آشكار است و قدرتمند و حكيم است” (عالِمُ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ).
از اعمال بندگان مخصوصا انفاقهاى آنها، در نهان و آشكار، با خبر است، و اگر از آنها تقاضاى وامى مىكند، نه به خاطر نياز و عدم قدرت است بلكه به خاطر كمال لطف و محبت است، و اگر اين همه پاداش در برابر انفاقها به آنها وعده مىدهد، اين نيز مقتضاى حكمت او است.
و به اين ترتيب اوصاف پنجگانه خداوند كه در اين آيه و آيه قبل به آن اشاره شده، همگى نوعى ارتباط با مساله انفاق در راه او دارد، ولى توجه به اين صفات پنجگانه خداوند علاوه بر مساله تشويق به انفاق، انسان را در مساله اطاعت پروردگار به طور كلى و خوددارى از هر گونه گناه مصممتر مىكند و به او قوت قلب و نيروى اراده و روح تقوا مىبخشد.
تفسير نمونه، ج24، ص: 213
نكته: يك حديث پر معنى
در حديثى از پيغمبر گرامى اسلام آمده است:
ما من مولود يولد الا فى شبابيك رأسه مكتوب خمس آيات من سورة التغابن
:” هيچ نوزادى متولد نمىشود مگر اينكه در مشبكهاى سرش پنج آيه از سوره تغابن نوشته شده”! «1» ممكن است منظور همين پنج آيه آخر سوره باشد كه در مورد اموال و اولاد سخن مىگويد، و نوشته شدن اين پنج آيه در شبكههاى سر اشاره به حتمى بودن اين مساله است، يعنى محتواى اين آيات در باره همه فرزندان آدم بدون استثناء صادق است.
تعبير به” شبابيك” جمع” شباك” بر وزن (خفاش) به معنى (مشبك) ممكن است اشاره به استخوانهاى سر باشد كه قطعات آن درهم فرورفته و يا اشاره به شبكههاى مغزى است، و در هر حال دليل بر وجود اين روحيات در انسانها است.
خداوندا! ما را در اين آزمون بزرگ به اموال، اولاد، و همسر يارى فرما.
پروردگارا! ما را از بخل و حرص و شح نفس دور دار كه هر كس را از آن دور دارى اهل نجات و رستگارى است.
__________________________________________________
(1)” روح البيان” جلد 10 صفحه 24.
تفسير نمونه، ج24، ص: 214
بارالها! در روز قيامت روزى كه غبن و زيان بندگان گنهكار ظاهر مىشود ما را در كنف لطفت از اين” تغابن” بركنار فرما آمين يا رب العالمين.
پايان سوره تغابن 22 رمضان المبارك 1406
تفسير نمونه، ج24، ص: 215
(65) سوره طلاق اين سوره در مدينه نازل شده و داراى 12 آيه است
تفسير نمونه، ج24، ص: 217
محتواى سوره طلاق
مهمترين مساله كه در اين سوره مطرح است- چنان كه از نامش پيدا است- مساله” طلاق” و احكام و خصوصيات، و پيامدهاى آن است، سپس بحثهايى از مبدء و معاد و نبوت پيامبر و بشارت و انذار به دنبال آن آمده است.
از اين رو مىتوان محتواى اين سوره را به دو بخش عمده تقسيم كرد:
بخش اول هفت آيه نخستين سوره است كه پيرامون طلاق و مسائل مربوط به آن سخن مىگويد، و به قدرى جزئيات اين مساله را در عباراتى كوتاه و پر معنى به طور دقيق و ظريف مطرح ساخته كه انسان با ملاحظه آن خود را كاملا مستغنى مىبيند.
بخش دوم كه در حقيقت انگيزه اجراى بخش اول است از عظمت خداوند، و عظمت مقام رسول او، و پاداش صالحان، و مجازات بدكاران، بحث مىكند، و مجموعه منسجمى را براى ضمانت اجراى اين مساله مهم اجتماعى ارائه مىدهد، ضمنا اين سوره نام ديگرى نيز دارد و آن سوره” نساء قصرى” (بر وزن و معنى صغرى) در مقابل سوره معروف نساء است كه” نساء كبرى” مىباشد.
تفسير نمونه، ج24، ص: 218
فضيلت تلاوت سوره
در حديثى از پيغمبر اكرم ص آمده است
من قرأ سورة الطلاق مات على سنة رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله
:” هر كس سوره طلاق را بخواند (و آن را در برنامههاى زندگى خود به كار بندد) بر سنت پيامبر از دنيا مىرود” «1».
__________________________________________________
(1)” مجمع البيان” جلد 10 صفحه 302.
تفسير نمونه، ج24، ص: 219
[سوره الليل (92): آيات 1 تا 11]
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ
وَ اللَّيْلِ إِذا يَغْشى (1) وَ النَّهارِ إِذا تَجَلَّى (2) وَ ما خَلَقَ الذَّكَرَ وَ الْأُنْثى (3) إِنَّ سَعْيَكُمْ لَشَتَّى (4)
فَأَمَّا مَنْ أَعْطى وَ اتَّقى (5) وَ صَدَّقَ بِالْحُسْنى (6) فَسَنُيَسِّرُهُ لِلْيُسْرى (7) وَ أَمَّا مَنْ بَخِلَ وَ اسْتَغْنى (8) وَ كَذَّبَ بِالْحُسْنى (9)
فَسَنُيَسِّرُهُ لِلْعُسْرى (10) وَ ما يُغْنِي عَنْهُ مالُهُ إِذا تَرَدَّى (11)
تفسير نمونه، ج27، ص: 68
ترجمه:
بنام خداوند بخشنده مهربان 1- قسم به شب در آن هنگام كه جهان را بپوشاند.
2- و قسم به روز هنگامى كه تجلى كند.
3- و قسم به آن كس كه جنس مذكر و مؤنث را آفريد.
4- كه سعى و تلاش شما مختلف است:
5- اما آن كس كه (در راه خدا) انفاق كند و پرهيزگارى پيش گيرد.
6- و جزاى نيك (الهى) را تصديق كند.
7- ما او را در مسير آسانى قرار مىدهيم.
8- اما كسى كه بخلورزد و از اين طريق بى نيازى طلبد.
9- و پاداش نيك (الهى) را تكذيب كند.
10- ما به زودى او را در مسير دشوارى قرار مىدهيم.
11- و در آن هنگام كه (در جهنم يا قبر) سقوط مىكند اموالش به حال او سودى نخواهد داشت!
شان نزول سوره” الليل”
مفسران براى كل اين سوره شان نزولى از ابن عباس نقل كردهاند كه ما مطابق آنچه مرحوم” طبرسى” در” مجمع البيان” آورده است روايت را مىآوريم:
” مردى در ميان مسلمانان بود كه شاخه يكى از درختان خرماى او تفسير نمونه، ج27، ص: 69
بالاى خانه مرد فقير عيالمندى قرار گرفته بود، صاحب نخل هنگامى كه بالاى درخت مىرفت تا خرماها را بچيند، گاهى چند دانه خرما در خانه مرد فقير مىافتاد، و كودكانش آن را برمىداشتند، آن مرد از نخل فرود مىآمد و خرما را از دستشان مىگرفت (و آن قدر بخيل و سنگدل بود كه) اگر خرما را در دهان يكى از آنها مىديد انگشتش را در داخل دهان او مىكرد تا خرما را بيرون آورد!.
مرد فقير به پيامبر ص شكايت آورد پيغمبر ص فرمود: برو تا به كارت رسيدگى كنم. سپس صاحب نخل را ملاقات كرد و فرمود: اين درختى كه شاخههايش بالاى خانه فلان كس آمده است به من مىدهى تا در مقابل آن نخلى در بهشت از آن تو باشد، مرد گفت: من درختان نخل بسيارى دارم، و خرماى هيچكدام به خوبى اين درخت نيست (و حاضر به چنين معاملهاى نيستم).
كسى از ياران پيامبر ص اين سخن را شنيد، عرض كرد: اى رسول خدا! اگر من بروم و اين درخت را از اين مرد خريدارى و واگذار كنم، شما همان چيزى را كه به او مىداديد به من عطا خواهى كرد؟ فرمود: آرى.
آن مرد رفت و صاحب نخل را ديد و با او گفتگو كرد، صاحب نخل گفت:
آيا مىدانى كه محمد حاضر شد درخت نخلى در بهشت در مقابل اين به من بدهد (و من نپذيرفتم) و گفتم من از خرماى اين بسيار لذت مىبرم و نخل فراوان دارم و هيچكدام خرمايش به اين خوبى نيست.
خريدار گفت: آيا مىخواهى آن را بفروشى يا نه؟ گفت: نمىفروشم مگر آنكه مبلغى را كه گمان نمىكنم كسى بدهد به من بدهى گفت چه مبلغ؟
گفت چهل نخل.
خريدار تعجب كرد و گفت عجب بهاى سنگينى براى نخلى كه كج شده مطالبه مىكنى، چهل نخل! تفسير نمونه، ج27، ص: 70
سپس بعد از كمى سكوت گفت: بسيار خوب، چهل نخل به تو مىدهم.
فروشنده (طمعكار) گفت اگر راست مىگويى چند نفر را به عنوان شهود بطلب! اتفاقا گروهى از آنجا مىگذشتند آنها را صدا زد، و بر اين معامله شاهد گرفت.
سپس خدمت پيامبر ص آمد و عرض كرد اى رسول خدا! نخل به ملك من در آمد و تقديم (محضر مباركتان) مىكنم.
رسول خدا ص به سراغ خانواده فقير رفت و به صاحب خانه گفت اين نخل از آن تو و فرزندان تو است.
اينجا بود كه سوره و الليل نازل شد (و گفتنيها را در باره بخيلان و سخاوتمندان گفت).
در بعضى از روايات آمده كه مرد خريدار شخصى بنام” ابو الدحداح” بود «1».
تفسير: تقوا و امدادهاى الهى
باز در آغاز اين سوره به سه سوگند تفكرانگيز از” مخلوقات” و” خالق عالم” برخورد مىكنيم، مىفرمايد:
” به شب در آن هنگام كه جهان را بپوشاند سوگند” (وَ اللَّيْلِ إِذا يَغْشى).
تعبير به” يغشى” ممكن است به خاطر آن باشد كه تاريكى شب همچون پردهاى بر نيمى از كره زمين مىافتد، و آن را زير پوشش خود قرار مىدهد،
__________________________________________________
(1)” مجمع البيان” جلد 10 صفحه 501.
تفسير نمونه، ج27، ص: 71
و يا به خاطر اينكه چهره روز يا چهره آفتاب عالمتاب با فرا رسيدن آن پوشانده مىشود، و به هر حال اشارهاى است به اهميت شب و نقش مؤثر آن در زندگى انسانها، از تعديل حرارت آفتاب گرفته، تا مساله آرامش و سكون همه موجودات زنده در پرتو آن، و نيز عبادت شب زندهداران بيدار دل و آگاه.
سپس به سراغ سوگند ديگرى مىرود و مىافزايد:” و قسم به روز هنگامى كه آشكار و ظاهر گردد” (وَ النَّهارِ إِذا تَجَلَّى) «1».
و اين از آن لحظهاى است كه سپيده صبح پرده ظلمانى شب را مىشكافد و تاريكيها را به عقب مىراند و بر تمام پهنه آسمان حاكم مىشود، و همه چيز را غرق نور و روشنايى مىكند همان نورى كه رمز حركت و حيات و مايه پرورش تمام موجودات زنده است.
در قرآن مجيد زياد بر مساله نظام” نور” و” ظلمت”، و تاثير آنها در زندگى بشر توجه داده شده، چرا كه دو نعمت بزرگ دائمى و دو آيت از آيات مهم پروردگار است.
و بعد به سراغ آخرين قسم رفته، مىفرمايد:” و سوگند به آن كس كه
__________________________________________________
(1) قابل توجه اينكه” يغشى” به صورت فعل” مضارع” ذكر شده، اما” تجلى” به صورت فعل ماضى است، بعضى گفتهاند اين به خاطر آن است كه در آن زمان كه آغاز دعوت پيغمبر اكرم (ص) بود ظلمت جاهليت همه جا را فرا گرفته بود ولى در اين صورت سوگند ياد كردن به چنين ظلمتى جالب به نظر نمىرسد، بهتر اين است گفته شود اين فعل ماضى چون بعد از” اذا” شرطيه واقع شده، معنى فعل مضارع را مىبخشد، يا اينكه در اصل” تتجلى” بوده كه يك تاء آن حذف شده، ولى در اين صورت فعل مؤنث خواهد بود و فاعل آن نمىتواند” نهار” باشد بلكه بايد در تقدير چنين باشد” اذا تتجلى الشمس فيه”.
تفسير نمونه، ج27، ص: 72
جنس مذكر و مؤنث را آفريد” (وَ ما خَلَقَ الذَّكَرَ وَ الْأُنْثى).
چرا كه وجود اين دو جنس در عالم” انسان” و” حيوان” و” نبات” و دگرگونيهايى كه از لحظه انعقاد نطفه تا هنگام تولد رخ مىدهد، و ويژگيهايى كه هر يك از دو جنس به تناسب فعاليتها و برنامههايشان دارند، و اسرار فراوانى كه در مفهوم جنسيت نهفته است، همه نشانهها و آياتى است از جهان بزرگ آفرينش، كه از طريق آن مىتوان به عظمت آفريننده آن واقف شد.
تعبير به” ما” (چيزى) در اينجا در باره خداوند كنايه از عظمت فوق- العاده ذات پاك او و ابهامى است كه از اين نظر در اين قسمت حاكم است، به طورى كه او را برتر از خيال و قياس و گمان و وهم مىسازد.
بعضى نيز گفتهاند” ما” در اينجا مصدريه است، و بنا بر اين معنى جمله چنين مىشود.” سوگند به آفرينش مذكر و مؤنث” ولى اين احتمال ضعيف به نظر مىرسد.
در حقيقت دو سوگند اول و دوم اشاره به آيات آفاقى است و سوگند سوم اشاره به آيات انفسى.
و سرانجام به هدف نهايى اين سوگندها مىرسد، و مىفرمايد:” سعى و تلاش و كوشش شما در زندگى گوناگون و مختلف است” (إِنَّ سَعْيَكُمْ لَشَتَّى).
جهتگيرى تلاشها و نتائج آن نيز كاملا مختلف و متفاوت مىباشد. اشاره به اينكه شما به هر حال در زندگى آرام نخواهيد گرفت، و حتما به سعى و تلاشى دست مىزنيد، و نيروهاى خدا داد كه سرمايههاى وجودتان است در مسيرى خرج مىشود، ببينيد سعى و تلاش شما در كدام مسير، به كدام سمت، و داراى كدام نتيجه است؟ نكند تمام سرمايهها و استعدادهاى خود را به بهاى اندكى تفسير نمونه، ج27، ص: 73
بفروشيد، و يا بيهوده به هدر دهيد.
” شتى” جمع” شتيت” از ماده” شت” (بر وزن شط) به معنى پراكنده كردن جمعيت است، و در اينجا اشاره به تفاوت كوششهاى مردم از نظر كيفيت و هدفگيرى و نتيجه آنها است.
سپس مردم را به دو گروه تقسيم كرده، و ويژگيهاى هر يك را بر مىشمرد، و مىفرمايد:” اما آن كس كه در راه خدا اعطا كند و پرهيزگارى پيشه نمايد” …
(فَأَمَّا مَنْ أَعْطى وَ اتَّقى).
” و به جزاى نيك الهى ايمان داشته باشد” … (وَ صَدَّقَ بِالْحُسْنى).
” ما او را در مسير آسانى قرار مىدهيم” و به سوى بهشت جاويدان هدايت مىكنيم (فَسَنُيَسِّرُهُ لِلْيُسْرى).
منظور از” اعطى” همان انفاق در راه خدا و كمك به نيازمندان است.
و تاكيد بر” تقوى” به دنبال آن ممكن است اشاره به لزوم نيت پاك و قصد خالص به هنگام انفاق، و تهيه اموال از طريق مشروع، و انفاق آن نيز در طريق مشروع، و خالى بودن از هر گونه منت و اذيت و آزار بوده باشد، چرا كه مجموعه اين اوصاف در عنوان تقوى جمع است.
بعضى نيز گفتهاند:” اعطى” اشاره به عبادات مالى است، و” اتقى” اشاره به ساير عبادات، و انجام واجبات، و ترك محرمات است، ولى تفسير اول هم با ظاهر آيه سازگارتر است، و هم با شان نزولى كه در بالا آورديم.
تصديق كردن” حسنى” (” حسنى” مؤنث” احسن” به معنى نيكوتر است) تفسير نمونه، ج27، ص: 74
اشاره به ايمان به پاداشهاى نيكوى الهى است، همانگونه كه در شان نزول آمده بود كه” ابو الدحداح” با ايمان به پاداشهاى خداوند اموالش را انفاق كرد، در آيه 95 نساء نيز مىخوانيم: وَ كُلًّا وَعَدَ اللَّهُ الْحُسْنى:” خداوند هر يك از آنها را وعده پاداش نيك داده است” (حسنى در اين آيه نيز به معنى پاداش نيك است).
بعضى نيز گفتهاند: منظور” شريعت حسنى” يعنى ايمان به” آئين اسلام” است كه بهترين آئينهاست.
و بعضى آن را به كلمه لا اله الا اللَّه يا شهادتين تفسير كردهاند.
اما با توجه به سياق آيات و شان نزول، و ذكر حسنى به معنى پاداش نيك در بسيارى از آيات قرآن تفسير اول مناسبتر به نظر مىرسد.
جمله” فَسَنُيَسِّرُهُ لِلْيُسْرى” ممكن است اشاره به توفيق الهى، و آسان كردن امر طاعت بر چنين اشخاص بوده باشد، و يا گشودن راه بهشت به روى آنها و استقبال ملائكه و فرشتگان با تحيت و سلام از آنان، و يا همه اينها!.
مسلم است آنها كه راه انفاق و تقوى پيش مىگيرند، و به پاداشهاى بزرگ الهى مؤمن و دلگرمند، مشكلات براى آنها آسان مىشود، و در دنيا و آخرت از آرامش خاصى برخوردارند.
از همه اينها گذشته، ممكن است انفاقهاى مالى در ابتدا بر طبع انسان شاق و مشكل باشد، ولى با تكرار و ادامه راه چنان بر او آسان مىشود كه از آن لذت مىبرد.
چه بسيارند افراد سخاوتمندى كه از حضور ميهمان بر سر سفره خود شاد و به عكس اگر يك روز ميهمانى براى آنها نرسد ناراحتند، و اين نيز نوعى آسان كردن مشكلات براى آنها است.
از اين نكته نيز نبايد غفلت كرد كه اصولا ايمان به معاد و پاداشهاى عظيم تفسير نمونه، ج27، ص: 75
الهى تحمل انواع مشكلات را براى انسان سهل و آسان مىكند، نه تنها” مال” كه” جان” خود را نيز در طبق اخلاص مىگذارد و به عشق شهادت در ميدان جهاد شركت مىكند، و از اين ايثارگرى خود لذت مىبرد.
” يسرى” از ماده” يسر” در اصل به معنى زين كردن اسب و لجام نمودن و آماده ساختن آن براى سوارى است، و سپس به هر كار سهل و آسانى اطلاق شده است «1».
در آيات بعد به نقطه مقابل اين گروه پرداخته، مىفرمايد:” اما كسى كه بخلورزد و از اين طريق بى نيازى طلبد” … (وَ أَمَّا مَنْ بَخِلَ وَ اسْتَغْنى).
” و پاداش نيك الهى را تكذيب كند” … (وَ كَذَّبَ بِالْحُسْنى).
ما به زودى او را در مسير دشوارى قرار مىدهيم” (فَسَنُيَسِّرُهُ لِلْعُسْرى).
” بخل” در اينجا نقطه مقابل” اعطاء” است كه در گروه اول (گروه سخاوتمندان سعادتمند) بيان شد،” و استغنى” (بى نيازى بطلبد) يا بهانهاى است براى بخلورزيدن، و وسيلهاى است براى ثروت اندوختن، و يا اشاره به اين است كه او خود را از پاداشهاى الهى بى نياز مىشمرد، بر عكس گروه اول كه چشمشان دائما به لطف خدا است، و يا خود را از اطاعت پروردگار مستغنى مىبيند و دائما آلوده گناه است.
از ميان اين تفسيرهاى سهگانه تفسير اول مناسبتر به نظر مىرسد هر چند جمع ميان هر سه تفسير نيز ممكن است.
__________________________________________________
(1)” تفسير كشاف” جلد 4 صفحه 762.
تفسير نمونه، ج27، ص: 76
منظور از تكذيب” حسنى” همان انكار پاداشهاى قيامت است، و يا انكار دين و آئين و روش نيكوى پيغمبران.
تعبير” فَسَنُيَسِّرُهُ لِلْعُسْرى” كه در واقع دو تعبير ظاهر متضاد است (ما راه آنها را به سوى مشكلات آسان مىسازيم) نقطه مقابل” فَسَنُيَسِّرُهُ لِلْيُسْرى” است به اين ترتيب كه خداوند گروه اول را مشمول توفيقات خود قرار مىدهد، و پيمودن راه اطاعت و انفاق را بر آنها آسان مىسازد، تا از مشكلات در زندگى رهايى يابند، ولى گروه دوم توفيقاتشان سلب شده پيمودن راه براى آنها مشكل مىشود، و در دنيا و آخرت مواجه با سختيها خواهند بود، و اصولا براى اين بخيلان بى ايمان انجام اعمال نيك و مخصوصا انفاق در راه خدا كار سخت و دشوار است، در حالى كه براى گروه اول نشاطآور و روحافزا است «1».
و در آخر آيه مورد بحث به اين بخيلان كور دل هشدار مىدهد و مىفرمايد:
” در آن هنگام كه او در قبر يا جهنم سقوط مىكند اموالش به حال او سودى نخواهد داشت” (وَ ما يُغْنِي عَنْهُ مالُهُ إِذا تَرَدَّى).
نه مىتواند اين اموال را با خود از اين دنيا ببرد، و نه اگر ببرد مانع سقوط او در آتش دوزخ خواهد شد.
” ما” در آغاز اين آيه ممكن است” نافيه” باشد (چنان كه در بالا گفتيم)
__________________________________________________
(1)” يسرى” و” عسرى” هر دو صيغه مؤنث است ( (مذكر آن” ايسر و اعسر” است) و ذكر اين دو به صورت صيغه مؤنث يا به خاطر آن است كه موصوف آن” مجموعه اعمال” است و در تقدير چنين خواهد بود فسنيسره الاعمال يسرى- او- لاعمال عسرى يا مجموعه مسائل و پيشامدهاى زندگى، و اگر موصوف آن مفرد باشد ممكن است” طريقه” يا” خلة” و مانند آن بوده باشد.
تفسير نمونه، ج27، ص: 77
يا براى” استفهام) انكارى يعنى اموال او به هنگام سقوط در قبر يا دوزخ چه سودى به حال او خواهد داشت؟
” تردى” از ماده” ردائت” و” ردى” به معنى هلاكت است، و به معنى سقوط از بلندى كه مايه هلاكت شود نيز آمده است، بلكه بعضى اصل آن را به معنى سقوط مىدانند، و از آنجا كه سقوط از نقطه مرتفع موجب هلاكت مىشود به معنى هلاكت نيز آمده است، و در آيه مورد بحث ممكن است به معنى سقوط در قبر، يا دوزخ، و يا هلاكت به معنى مجازات بوده باشد.
و به اين ترتيب قرآن در اين آيات از دو گروه سخن مىگويد: گروهى مؤمن و با تقوى و سخاوتمند، و گروهى بى ايمان و بى تقوى و بخيل كه نمونه هر دو گروه در شان نزول به طور وضوح منعكس شده است.
گروه اول با استفاده از توفيقات الهى مسير خود را با سهولت پيموده و به سوى بهشت و نعمتهاى آن روان مىشوند، در حالى كه گروه دوم در زندگى با انبوه مشكلات روبرو هستند، اموال سرشارى را جمع مىكنند و مىگذارند و مىروند و جز حسرت و اندوه و وبال و مجازات الهى بهرهاى عائدشان نمىشود و متاعى نمىخرند.
تفسير نمونه، ج27، ص: 78
مذمت بخل:
[سوره الفرقان (25): آيات 63 تا 67]
وَ عِبادُ الرَّحْمنِ الَّذِينَ يَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْناً وَ إِذا خاطَبَهُمُ الْجاهِلُونَ قالُوا سَلاماً (63) وَ الَّذِينَ يَبِيتُونَ لِرَبِّهِمْ سُجَّداً وَ قِياماً (64) وَ الَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنَا اصْرِفْ عَنَّا عَذابَ جَهَنَّمَ إِنَّ عَذابَها كانَ غَراماً (65) إِنَّها ساءَتْ مُسْتَقَرًّا وَ مُقاماً (66) وَ الَّذِينَ إِذا أَنْفَقُوا لَمْ يُسْرِفُوا وَ لَمْ يَقْتُرُوا وَ كانَ بَيْنَ ذلِكَ قَواماً (67)
ترجمه:
63- بندگان خاص خداوند رحمن آنها هستند كه با آرامش و بى تكبر بر زمين راه مىروند و هنگامى كه جاهلان آنها را مخاطب سازند به آنها سلام مىگويند (و با بى اعتنايى و بزرگوارى مىگذرند).
64- آنها كسانى هستند كه شبانگاه براى پروردگارشان سجده و قيام مىكنند.
65- آنها كسانى هستند كه مىگويند پروردگارا عذاب جهنم را از ما بر طرف گردان كه عذابش سخت و پر دوام است! 66- آن بد جايگاه و بد محل اقامتى است.
67- آنها كسانى هستند كه هر گاه انفاق كنند نه اسراف مىكنند و نه سختگيرى، بلكه در ميان ايندو حد اعتدالى دارند.
تفسير نمونه، ج15، ص: 147
تفسير: صفات ويژه بندگان خاص خدا
از اين آيات به بعد بحث جامع و جالبى پيرامون صفات ويژه بندگان خاص پروردگار كه تحت عنوان” عباد الرحمن” آمده، مطرح مىشود، و در حقيقت تكميلى است براى آيات گذشته كه مشركان لجوج هنگامى كه نام خداوند رحمان برده مىشد از سر استهزاء و غرور مىگفتند: رحمان چيست؟ و ديديم كه قرآن ضمن دو آيه خداوند” رحمان” را به آنها معرفى كرد، اكنون نوبت اين رسيده است به بندگان خاص اين خداوند رحمان را معرفى كند، جايى كه بندگان او اين قدر عالى مقام و با شخصيتند عظمت خداى رحمان را بهتر مىتوان درك كرد.
اين آيات دوازده صفت از صفات ويژه آنان را بيان مىكند كه بعضى به جنبههاى اعتقادى ارتباط دارند، و برخى اخلاقى، و پارهاى اجتماعى، قسمتى جنبه فردى دارد و بخش ديگرى جمعى است، و رويهم رفته مجموعهاى است از والاترين ارزشهاى انسانى.
نخست مىگويد:” بندگان خاص خداوند رحمان كسانى هستند كه با آرامش و بى تكبر بر روى زمين راه مىروند” (وَ عِبادُ الرَّحْمنِ الَّذِينَ يَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْناً)»
.
در واقع نخستين توصيفى كه از” عِبادُ الرَّحْمنِ” شده است، نفى كبر و غرور و خودخواهى است كه در تمام اعمال انسان و حتى در كيفيت راه رفتن او آشكار مىشود زيرا ملكات اخلاقى هميشه خود را در لابلاى اعمال و گفتار و حركات انسان نشان
__________________________________________________
(1)” هون” مصدر است و به معنى نرمش و آرامش و عدم تكبر مىباشد، و استعمال مصدر در معنى اسم فاعل در اينجا براى تاكيد است، يعنى آنها آن چنانند كه گويى عين آرامش و نفى تكبرند!
تفسير نمونه، ج15، ص: 148
مىدهند، تا آنجا كه از چگونگى راه رفتن يك انسان مىتوان با دقت و موشكافى به قسمت قابل توجهى از اخلاق او پىبرد.
آرى آنها متواضعند، و تواضع كليد ايمان است، در حالى كه غرور و كبر كليد كفر محسوب مىشود، در زندگى روزمره با چشم خود ديدهايم و در آيات قرآن نيز كرارا خواندهايم كه متكبران مغرور حتى حاضر نبودند به سخنان رهبران الهى گوش فرا دهند، حقايق را به باد مسخره مىگرفتند، و ديد آنها فراتر از نوك بينى آنها نبود، آيا با اين حالت كبر ايمان آوردن امكان پذير است؟! آرى اين مؤمنان بنده خداوند رحمانند، و نخستين نشانه بندگى همان تواضع است. تواضعى كه در تمام ذرات وجود آنان نفوذ كرده و حتى در راه رفتن آنها آشكار است.
و اگر مىبينيم يكى از مهمترين دستوراتى كه خداوند به پيامبرش مىدهد اين است كه وَ لا تَمْشِ فِي الْأَرْضِ مَرَحاً إِنَّكَ لَنْ تَخْرِقَ الْأَرْضَ وَ لَنْ تَبْلُغَ الْجِبالَ طُولًا: در روى زمين از سر كبر و غرور گام بر مدار چرا كه نمىتوانى زمين را بشكافى و طول قامتت هرگز به كوهها نمىرسد. (سوره اسراء آيه 37) نيز به خاطر همين است كه روح ايمان تواضع مىباشد.
راستى اگر انسان كمترين شناختى از خود و جهان هستى داشته باشد مىداند در برابر اين عالم بزرگ چه اندازه كوچك است؟ حتى اگر گردنش همطراز كوهها شود تازه بلندترين كوههاى زمين در برابر عظمت زمين كمتر از برآمدگىهاى پوست نارنج نسبت به آن است، همان زمينى كه خود ذره ناچيزى است در اين كهكشانهاى عظيم.
آيا با اين حال كبر و غرور دليل جهل و نادانى مطلق نيست؟! در حديث جالبى از پيامبر ص مىخوانيم كه روزى از كوچهاى عبور مىكردند جمعى از مردم را در يك نقطه مجتمع ديدند از علت آن سؤال كردند تفسير نمونه، ج15، ص: 149
عرض كردند ديوانهاى است كه اعمال جنونآميز و خندهآورش مردم را متوجه خود ساخته پيامبر آنها را به سوى خود فرا خواند و فرمود: مىخواهيد ديوانه واقعى را به شما معرفى كنم؟ همه خاموش بودند و با تمام وجودشان گوش مىدادند:
فرمود:
المتبختر فى مشيه، الناظر فى عطفيه، المحرك جنبيه بمنكبيه الذى لا يرجى خيره و لا يؤمن شر، فذلك المجنون و هذا مبتلى!:
” كسى كه با تكبر و غرور راه مىرود و پيوسته به دو طرف خود نگاه مىكند، پهلوهاى خود را با شانه خود حركت مىدهد (غير از خود را نمىبيند و انديشهاش از خودش فراتر نمىرود) كسى كه مردم به خير او اميد ندارند و از شر او در امان نيستند ديوانه واقعى او است اما اين را كه ديديد تنها يك بيمار است”.
دومين وصف آنها حلم و بردبارى است چنان كه قرآن در ادامه همين آيه مىگويد:” و هنگامى كه جاهلان آنها را مورد خطاب قرار مىدهند و به جهل و جدال و سخنان زشت مىپردازند در پاسخ آنها” سلام” مىگويند” (وَ إِذا خاطَبَهُمُ الْجاهِلُونَ قالُوا سَلاماً).
سلامى كه نشانه بى اعتنايى توأم با بزرگوارى است، نه ناشى از ضعف، سلامى كه دليل عدم مقابله به مثل در برابر جاهلان و سبك مغزان است، سلام وداع گفتن با سخنان بى رويه آنها است، نه سلام تحيت كه نشانه محبت و پيوند دوستى است، خلاصه سلامى كه نشانه حلم و بردبارى و بزرگوارى است.
آرى يكى ديگر از پديدههاى با عظمت روحى آنها تحمل و حوصله است كه بدون آن هيچ انسانى راه دشوار و پر فراز و نشيب عبوديت و بندگى خدا را طى نخواهد كرد مخصوصا در جوامعى كه افراد فاسد و مفسد و جاهل و نادان در آن فراوان است.
در دومين آيه به سومين ويژگى آنها كه عبادت خالصانه پروردگار است تفسير نمونه، ج15، ص: 150
پرداخته مىگويد” آنها كسانى هستند كه شبانگاه براى پروردگارشان سجده و قيام مىكنند” (وَ الَّذِينَ يَبِيتُونَ لِرَبِّهِمْ سُجَّداً وَ قِياماً).
در ظلمت شب كه چشم غافلان در خواب است و جايى براى تظاهر و ريا وجود ندارد خواب خوش را بر خود حرام كرده و به خوشتر از آن كه ذكر خدا و قيام و سجود در پيشگاه با عظمت او است مىپردازند، پاسى از شب را به مناجات با محبوب مىگذرانند، و قلب و جان خود را با ياد و نام او روشن مىكنند.
گرچه جمله” يبيتون” دليل بر اين است كه آنها شب را با سجود و قيام به صبح مىآورند ولى معلوم است كه منظور بخش قابل ملاحظهاى از شب است، و يا اگر تمام شب باشد در بعضى از مواقع چنين است.
ضمنا تقديم” سجود” بر” قيام” به خاطر اهميت آن است هر چند در موقع نماز عملا قيام مقدم بر سجود است «1».
چهارمين صفت ويژه آنان خوف و ترس از مجازات و كيفر الهى است:” آنها كسانى هستند كه پيوسته مىگويند پروردگارا عذاب جهنم را از ما بر طرف گردان كه عذابش سخت و شديد و پر دوام است” (وَ الَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنَا اصْرِفْ عَنَّا عَذابَ جَهَنَّمَ إِنَّ عَذابَها كانَ غَراماً).
” چرا كه جهنم بد جايگاه و بد محل اقامتى است” (إِنَّها ساءَتْ مُسْتَقَرًّا وَ مُقاماً).
با اينكه آنها شبها به ياد خدا هستند و به عبادتش مشغول، و روزها در مسير انجام وظيفه گام برمىدارند باز هم قلوبشان مملو از ترس مسئوليتها است، همان ترسى كه عامل نيرومندى براى حركت به سوى انجام وظيفه بيشتر و بهتر است،
__________________________________________________
(1) بايد توجه داشت كه” سجد” جمع” ساجد” و” قيام” جمع” قائم” است.
تفسير نمونه، ج15، ص: 151
همان ترسى كه به سان يك پليس نيرومند از درون، انسان را كنترل مىكند، و بى آنكه مامور و مراقبى داشته باشد وظائف خود را به نحو احسن انجام مىدهد و در عين حال خود را در پيشگاه خدا مقصر مىشمرد.
واژه” غرام” در اصل به معنى مصيبت و ناراحتى شديدى است كه دست از سر انسان برندارد، و اگر به شخص طلبكار غريم «1» گفته مىشود به خاطر آن است كه دائما براى گرفتن حق خويش ملازم انسان است، به عشق و علاقه سوزانى كه انسان را با اصرار به دنبال كار يا چيزى مىفرستد نيز” غرام” گفته مىشود اطلاق اين واژه بر جهنم به خاطر آن است كه عذابش شديد، پىگير و پر دوام است.
تفاوت” مستقر” و” مقام” شايد از اين نظر بوده باشد كه دوزخ براى كافران جايگاه هميشگى (مقام) است، و براى مؤمنان مدتى قرارگاه (مستقر) مىباشد، و به اين ترتيب به هر دو گروهى كه وارد دوزخ مىشوند اشاره شده است.
روشن است كه دوزخ بد قرارگاه و محل اقامتى است، آتش سوزان كجا و قرار گرفتن كجا؟
شعلههاى كشنده كجا و اقامت و آسايش كجا؟
اين احتمال نيز وجود دارد كه” مستقر” و” مقام” هر دو به يك معنا باشد و تاكيدى است بر دوام مجازات دوزخ، درست در مقابل بهشت كه درباره آن ذيل همين آيات مىخوانيم” خالِدِينَ فِيها حَسُنَتْ مُسْتَقَرًّا وَ مُقاماً”:” مؤمنان جاودانه در غرفههاى بهشتى مىمانند چه جايگاه خوب و چه محل اقامت نيكويى است) (فرقان- 76).
در آخرين آيه مورد بحث به پنجمين صفت ممتاز” عباد الرحمن” كه اعتدال
__________________________________________________
(1)” غريم” هم به” طلبكار” گفته مىشود و هم به” بدهكار” (لسان العرب ماده غرم).
تفسير نمونه، ج15، ص: 152
و دورى از هر گونه افراط و تفريط در كارها مخصوصا در مساله انفاق است اشاره كرده مىفرمايد:” آنها كسانى هستند كه به هنگام انفاق نه اسراف مىكنند و نه سختگيرى، بلكه در ميان اين دو حد اعتدالى را رعايت مىكنند” (وَ الَّذِينَ إِذا أَنْفَقُوا لَمْ يُسْرِفُوا وَ لَمْ يَقْتُرُوا وَ كانَ بَيْنَ ذلِكَ قَواماً).
جالب توجه اينكه اصل انفاق كردن را مسلم مىگيرد بطورى كه نياز به ذكر نداشته باشد چرا كه انفاق يكى از وظائف حتمى هر انسانى است، لذا سخن را روى كيفيت انفاق آنان مىبرد و مىگويد: انفاقى عادلانه و دور از هر گونه اسراف و سختگيرى دارند، نه آن چنان بذل و بخششى كنند كه زن و فرزندشان گرسنه بمانند، و نه آن چنان سختگير باشند كه ديگران از مواهب آنها بهره نگيرند.
در تفسير” اسراف” و” اقتار” كه نقطه مقابل يكديگرند مفسران سخنان گوناگونى دارند كه روح همه به يك امر بازمىگردد و آن اينكه” اسراف” آن است كه بيش از حد و در غير حق و بيجا مصرف گردد، و” اقتار” آن است كه كمتر از حق و مقدار لازم بوده باشد.
در يكى از روايات اسلامى تشبيه جالبى براى اسراف و” اقتار” و حد اعتدال شده است و آن اينكه هنگامى كه امام صادق ع اين آيه را تلاوت فرمود مشتى سنگريزه از زمين برداشت و محكم در دست گرفت، و فرمود اين همان” اقتار” و سختگيرى است، سپس مشت ديگرى برداشت و چنان دست خود را گشود كه همه آن به روى زمين ريخت و فرمود اين” اسراف” است، بار سوم مشت ديگرى برداشت و كمى دست خود را گشود به گونهاى كه مقدارى فرو ريخت و مقدارى در دستش بازماند، و فرمود اين همان” قوام” است «1».
واژه” قوام” (بر وزن عوام) در لغت به معنى عدالت و استقامت و حد وسط
__________________________________________________
(1) كافى- بنا بر نقل تفسير نور الثقلين جلد 4 صفحه 29.
تفسير نمونه، ج15، ص: 153
ميان دو چيز است و” قوام” (بر وزن كتاب) به معنى چيزى است كه مايه قيام و استقرار بوده باشد.
نكتهها:
1- طرز مشى مؤمنان
در آيات فوق خوانديم كه يكى از نشانههاى بندگان خاص خدا تواضع است، تواضعى كه بر روح آنها حكومت مىكند و حتى در راه رفتن آنها نمايان است، تواضعى كه آنها را بر تسليم در برابر حق وامىدارد، ولى گاه ممكن است بعضى تواضع را با ضعف و ناتوانى و سستى و تنبلى اشتباه كنند كه اين طرز فكر خطرناكى است.
تواضع در راه رفتن به اين نيست كه سست و بى رمق گام بردارند، بلكه در عين تواضع گامهايى محكم و حاكى از جديت و قدرت بردارند. در حالات پيامبر ص مىخوانيم كه يكى از اصحاب مىگويد:
ما رايت احدا اسرع فى مشيته من رسول اللَّه (ص) كانما الارض تطوى له و انا لنجهد انفسنا و انه لغير مكترث:
” من كسى را سريعتر در راه رفتن از پيامبر نديدم، گويى زمين زير پاى او جمع مىشد، و ما به زحمت مىتوانستيم به او برسيم و او اهميتى نمىداد” «1».
در حديث ديگرى از امام صادق ع مىخوانيم كه در تفسير آيه” الَّذِينَ يَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْناً” فرمود:
و الرجل يمشى بسجيته التي جبل عليها، لا يتكلف و لا يتبختر:
” منظور اين است كه انسان به حال طبيعى خودش راه برود و تكلف و تكبر در آن نداشته باشد «2».
__________________________________________________
(1) فى ظلال ذيل آيه مورد بحث، در تفسير قرطبى روايت ديگرى نيز در همين زمينه نقل مىكند كه شباهت زيادى به آنچه در بالا گفتيم دارد.
(2) مجمع البيان ذيل آيه مورد بحث.
تفسير نمونه، ج15، ص: 154
در حديث ديگرى در حالات پيامبر ص آمده:
قد كان يتكفا فى مشيه كانما يمشى فى صبب:
” هنگامى كه پيامبر اسلام ص راه مىرفت در عين اينكه عجولانه نبود با سرعت گام برمىداشت گويى از يك سرازيرى پائين مىرفت «1».
به هر حال همان گونه كه گفتيم كيفيت راه رفتن به تنهايى مطرح نيست، بلكه دريچهاى است براى پىبردن به وضع روحيات يك انسان، و در حقيقت آيه اشارهاى به نفوذ روح تواضع و فروتنى در جان و روح عباد الرحمن مىكند.
2- سختگيرى و اسراف
بدون شك اسراف يكى از مذمومترين اعمال از ديدگاه قرآن و اسلام است، و در آيات و روايات نكوهش فراوانى از آن شده، اسراف يك برنامه فرعونى است (وَ إِنَّ فِرْعَوْنَ لَعالٍ فِي الْأَرْضِ وَ إِنَّهُ لَمِنَ الْمُسْرِفِينَ) (يونس 83).
اسراف كنندگان اصحاب دوزخ و جهنمند (وَ أَنَّ الْمُسْرِفِينَ هُمْ أَصْحابُ النَّارِ) (غافر 43).
و با توجه به آنچه امروز ثابت شده كه منابع روى زمين با توجه به جمعيت انسانها آن قدر زياد نيست كه بتوان اسراف كارى كرد، و هر اسراف كارى سبب محروميت انسانهاى بى گناهى خواهد بود، بعلاوه روح اسراف معمولا توأم با خودخواهى و خودپسندى و بيگانگى از خلق خدا است.
در عين حال بخل و سختگيرى و خسيس بودن نيز به همين اندازه زشت و ناپسند و نكوهيده است، اصولا از نظر بينش توحيدى مالك اصلى خدا است و ما همه امانتدار او هستيم و هر گونه تصرفى بدون اجازه و رضايت او زشت و ناپسند است و مىدانيم او نه اجازه اسراف مىدهد و نه اجازه بخل و تنگ چشمى.
__________________________________________________
(1) تفسير روح المعانى ذيل آيه مورد بحث.
تفسير نمونه، ج15، ص: 155
[سوره العنكبوت (29): آيات 28 تا 30]
وَ لُوطاً إِذْ قالَ لِقَوْمِهِ إِنَّكُمْ لَتَأْتُونَ الْفاحِشَةَ ما سَبَقَكُمْ بِها مِنْ أَحَدٍ مِنَ الْعالَمِينَ (28) أَ إِنَّكُمْ لَتَأْتُونَ الرِّجالَ وَ تَقْطَعُونَ السَّبِيلَ وَ تَأْتُونَ فِي نادِيكُمُ الْمُنْكَرَ فَما كانَ جَوابَ قَوْمِهِ إِلاَّ أَنْ قالُوا ائْتِنا بِعَذابِ اللَّهِ إِنْ كُنْتَ مِنَ الصَّادِقِينَ (29) قالَ رَبِّ انْصُرْنِي عَلَى الْقَوْمِ الْمُفْسِدِينَ (30)
ترجمه:
28- و لوط را فرستاديم هنگامى كه به قوم خود گفت: شما كار بسيار زشتى انجام مىدهيد كه احدى از مردم جهان قبل از شما آن را انجام نداده! 29- آيا شما به سراغ مردان مىرويد، و راه تداوم نسل انسان را قطع مىكنيد، و در مجلستان اعمال منكر انجام مىدهيد؟!، اما پاسخ قومش جز اين چيزى نبود كه گفتند:
اگر راست مىگويى عذاب الهى را براى ما بياور! 30- (لوط) عرض كرد: پروردگارا مرا در برابر اين قوم مفسد يارى فرما.
تفسير: آلوده دامنان خيره سر!
بعد از بيان گوشهاى از ماجراى ابراهيم ع به سراغ ذكر بخشى از سرگذشت پيامبر هم عصرش لوط ع مىپردازد و مىفرمايد:” ما لوط را فرستاديم به خاطر تفسير نمونه، ج16، ص: 254
بياور هنگامى را كه به قومش گفت: شما كار بسيار زشتى را انجام مىدهيد كه احدى از جهانيان تا كنون مرتكب آن نشده است”! (وَ لُوطاً إِذْ قالَ لِقَوْمِهِ إِنَّكُمْ لَتَأْتُونَ الْفاحِشَةَ ما سَبَقَكُمْ بِها مِنْ أَحَدٍ مِنَ الْعالَمِينَ) «1».
” فاحشه”- چنان كه قبلا هم گفتهايم از ماده” فحش” در اصل به معنى هر فعل يا سخن بسيار زشت و زننده است، و در اينجا كنايه از” همجنسگرايى” است.
از جمله ما سَبَقَكُمْ بِها مِنْ أَحَدٍ مِنَ الْعالَمِينَ به خوبى استفاده مىشود كه اين عمل زشت و ننگين لا اقل به صورت همگانى و عمومى و در آن شكل زننده در ميان هيچ قوم و ملتى سابقه نداشته است.
در حالات قوم لوط نوشتهاند يكى از عوامل اصلى آلودگى آنها به اين گناه اين بود كه آنها مردمى بخيل بودند، و چون شهرهاى آنها بر سر راه كاروانهاى شام قرار داشت آنها با انجام اين عمل نسبت به بعضى از عابرين و ميهمانان آنها را از خود متنفر كردند، ولى كمكم تمايلات همجنسگرايى در ميان خود آنها قوت گرفت و در لجنزار” لواط” فرو رفتند.
به هر حال آنها هم بار گناه خويش را بر دوش مىكشند و هم بار گناه كسانى را كه در آينده از عمل آنها پيروى مىكنند (بى آنكه از گناه آنان چيزى كاسته شود) چرا كه بنيانگذار اين سنت شوم و پليد بودند، و مىدانيم هر كس سنتى بگذارد در اعمال كسانى كه به آن عمل كنند سهيم است.
” لوط” ع اين پيامبر بزرگ سپس مقصد خود را فاشتر بيان ساخت و گفت:” آيا شما به سراغ مردان مىرويد”؟! (أَ إِنَّكُمْ لَتَأْتُونَ الرِّجالَ).
__________________________________________________
(1)” لوطا” ممكن است عطف بر نوحا بوده باشد و بنا بر اين به منزله مفعول” ارسلنا” است بعضى نيز آن را مفعول فعل مقدرى مانند اذكر گرفتهاند.
تفسير نمونه، ج16، ص: 255
” و آيا راه تكثير نسل انسان را قطع مىكنيد”؟! (وَ تَقْطَعُونَ السَّبِيلَ) «1».
” و آيا شما در مجالسى كه مركز اجتماعتان است آشكارا اعمال منكر انجام مىدهيد”؟ (وَ تَأْتُونَ فِي نادِيكُمُ الْمُنْكَرَ).
” نادى” از ماده” نداء” به معنى مجلس عمومى، و گاه به معنى مركز تفريح است، چون افراد در آنجا يكديگر را صدا مىزنند و ندا مىكنند.
قرآن در اينجا شرح نداده است كه آنها چه منكراتى در مجالس خود انجام مىدادند، اما ناگفته پيدا است اعمالى بوده است كه متناسب با همان عمل زشتشان بوده، و به طورى كه در بعضى از تواريخ آمده آنها فحشهاى ركيك و كلمات زشت و زننده رد و بدل مىكردند، با كف دست بر پشت يكديگر مىزدند قمار مىكردند، بازيهاى بچهگانه داشتند، مخصوصا سنگهاى كوچك به يكديگر يا به عابران پرتاب مىكردند، انواع آلات موسيقى را به كار مىبردند، و حتى در حضور جمع بدن خود را برهنه و گاه كشف عورت مىكردند! «2».
در حديثى از” ام هانى” از پيامبر اسلام ص چنين آمده است كه حضرت در پاسخ سؤال از جمله و تَأْتُونَ فِي نادِيكُمُ الْمُنْكَرَ فرمود:
كانوا يخذفون من يمر بهم و يسخرون منه:
” آنها هر كسى كه رد مىشد سنگريزه به سوى او پرتاب
__________________________________________________
(1) جمعى از مفسران در تفسير جمله” وَ تَقْطَعُونَ السَّبِيلَ” احتمالات ديگرى نيز ذكر كردهاند، از جمله: با توجه به تاريخچهاى كه در فوق براى آنها ذكر شد آن را به معنى قطع كردن راه مردم در سفرهايشان به آن منطقه تفسير كردهاند، چرا كه كاروانيان براى اينكه از شر اين قوم در امان بمانند چارهاى نداشتند جز اينكه از بيراهه بروند تا به دست اين بيراهان گرفتار نشوند. بعضى ديگر آن را به معنى” سرقت اموال” مردم تفسير كردهاند، ولى تفسير اول كه در بالا ذكر شد مناسبتر به نظر مىرسد، چرا كه يكى از فلسفههاى تحريم” لواط” طبق صريح روايات خطر قطع نسل آدمى است.
(2) سفينة البحار جلد 2 صفحه 517.
تفسير نمونه، ج16، ص: 256
مىكردند و به باد مسخرهاش مىگرفتند” «1».
اكنون ببينيم پاسخ اين قوم گمراه و ننگين در برابر سخنان منطقى حضرت لوط ع چه بود.
قرآن مىگويد:” آنها جوابى جز اين نداشتند كه گفتند: اگر راست مىگويى عذاب خدا را براى ما بياور” (فَما كانَ جَوابَ قَوْمِهِ إِلَّا أَنْ قالُوا ائْتِنا بِعَذابِ اللَّهِ إِنْ كُنْتَ مِنَ الصَّادِقِينَ).
آرى آن هوسبازان كه فاقد عقل و درايت كافى بودند، اين سخن را از روى سخريه و استهزاء در برابر دعوت معقول و منطقى لوط گفتند.
و از اين پاسخ به خوبى استفاده مىشود كه لوط علاوه بر آن سخنان مستدل آنها را به عذاب دردناك الهى نيز در صورت ادامه راه خود تهديد كرده بود، اما آنها همه را رها كردند و اين يكى را چسبيدند، آنهم از روى مسخره و استهزاء در سوره قمر آيه 36 نيز شبيه اين مطلب آمده است وَ لَقَدْ أَنْذَرَهُمْ بَطْشَتَنا فَتَمارَوْا بِالنُّذُرِ:” لوط قومش را از عذاب ما ترسانيد، اما آنها با بيم دهندگان به ستيز برخاستند”.
ضمنا اين تعبير قوم گمراه نشان مىدهد كه آنها مىخواستند از عدم نزول عذاب نتيجهگيرى كنند كه او كاذب و دروغگو است، در حالى كه اين رحمت خدا است كه حتى به آلودهترين اقوام فرصت و مهلت براى مطالعه، تجديد نظر و بازگشت مىدهد.
در اينجا بود كه لوط ع دستش از همه جا كوتاه شد، رو به درگاه خدا آورد و با قلبى آكنده از غم و اندوه” گفت: پروردگارا! مرا بر اين قوم مفسد، پيروز گردان” (قالَ رَبِّ انْصُرْنِي عَلَى الْقَوْمِ الْمُفْسِدِينَ).
__________________________________________________
(1)” تفسير قرطبى” ذيل آيات مورد بحث. […..]
تفسير نمونه، ج16، ص: 257
قومى كه روى زمين را به فساد و تباهى كشيدهاند، اخلاق و تقوى را بر باد دادهاند، عفت و پاكدامنى را پشت سر انداختهاند، عدالت اجتماعى را زير پا نهادهاند، و شرك و بتپرستى را با فساد اخلاق و ظلم و ستم آميختهاند، و نسل انسان را به فنا و نيستى تهديد كردهاند، پروردگارا! مرا بر اين فاسدان مفسد پيروز فرما.
نكته: بلاى همجنس گرايى!
” همجنسگرايى” چه در ميان مردان باشد (لواط) و چه در ميان زنان (مساحقه) از بدترين انحرافات اخلاقى است كه سرچشمه مفاسد زيادى در جامعه خواهد بود.
اصولا طبيعت زن و مرد آن چنان آفريده شده است كه آرامش و اشباع سالم خود را در علاقه به جنس مخالف (از طريق ازدواج سالم) مىبينند، و هر گونه تمايلات جنسى در غير اين صورت، انحراف از طبع سالم انسانى و يك نوع بيمارى روانى است كه اگر به آن ادامه داده شود روز به روز تشديد مىگردد و نتيجهاش بىميلى به” جنس مخالف” و اشباع ناسالم از طريق” جنس موافق” است.
اين گونه روابط نامشروع در ارگانيسم بدن انسان و حتى در سلسله اعصاب و روح اثرات ويرانگرى دارد: مرد را از يك مرد كامل بودن، و زن را از يك زن كامل بودن ساقط مىكند، بطورى كه چنين زنان و مردان همجنسباز، گرفتار ضعف جنسى شديد مىشوند و قادر نيستند پدر و مادر خوبى براى فرزندان آينده خود باشند و گاه قدرت بر توليد فرزند را به كلى از دست مىدهند.
افراد” همجنسگرا” تدريجا به انزوا و بيگانگى از اجتماع و سپس بيگانگى از خويشتن رو مىآورند، و گرفتار تضاد پيچيده روانى مىشوند، و اگر تفسير نمونه، ج16، ص: 258
به اصلاح خويش نپردازند ممكن است به بيماريهاى جسمى و روانى مختلفى گرفتار شوند.
به همين دليل و به دلائل اخلاقى و اجتماعى ديگر، اسلام شديدا همجنس گرايى را در هر شكل و صورت تحريم كرده، و براى آن مجازاتى شديد كه گاه به سرحد اعدام مىرسد قرار داده است.
موضوع مهم اين است كه بى بند و بارى و تنوعطلبى بيمارگونه دنياى متمدن مادى، بسيارى از پسران و دختران را به سوى اين انحراف بزرگ مىكشاند، نخست پسران را تشويق به لباسهاى جلف و زنانه و خودآرايى مخصوص و دختران را به لباسهاى پسرانه دعوت مىكند، و از اينجا انحراف و همجنس گرايى شروع مىشود تا جايى كه به وقيحترين اعمال در اين زمينه، شكل قانونى مىدهند و از هر گونه پيگرد و مجازات بركنار مىدانند كه قلم از شرح و وصف آن شرم دارد «1».
__________________________________________________
(1) در زمينه تحريم و فلسفه تحريم همجنسگرايى در اسلام بحث مشروحى در جلد نهم صفحه 192 به بعد (ذيل آيه 81 سوره هود) داشتهايم.
تفسير نمونه، ج16، ص: 259