حماسه اقتصادی ، مفاهیم اقتصادی1-کار وتلاش در اسلام( بر گرفته از تفسیر نمونه )

حماسه اقتصادی ، مفاهیم اقتصادی 1-کار وتلاش در اسلام( بر گرفته از تفسیر نمونه )
[سوره الشورى (42): آيات 27 ت]
وَ لَوْ بَسَطَ اللَّهُ الرِّزْقَ لِعِبادِهِ لَبَغَوْا فِي الْأَرْضِ وَ لكِنْ يُنَزِّلُ بِقَدَرٍ ما يَشاءُ إِنَّهُ بِعِبادِهِ خَبِيرٌ بَصِيرٌ (27)
ترجمه:
27- هر گاه خداوند روزى را براى بندگانش وسعت بخشد در زمين طغيان و ستم مى‏كنند، لذا به مقدارى كه مى‏خواهد نازل مى‏كند كه او نسبت به بندگانش آگاه و بينا است.
شان نزول:
از” خباب بن ارت” صحابى معروف نقل شده كه آيه نخست (وَ لَوْ بَسَطَ اللَّهُ …)
در باره ما نازل شد، و اين به خاطر آن بود كه ما به اموال فراوان طوايف” بنى قريظه” و” بنى نظير” و” بنى قينقاع” از يهود نظر افكنديم، و آرزو داشتيم كه اى كاش ما هم چنين اموالى داشتيم، آيه نازل شد و به ما هشدار داد كه اگر خداوند روزى را براى بندگانش گسترده كند طغيان خواهند كرد «1».
در تفسير” در المنثور” حديث ديگرى نقل شده و آن اينكه اين آيه در مورد اصحاب” صفه” نازل گرديد، چرا كه آنها آرزو داشتند دنيايشان رو به راه شود «2».
(در باره اصحاب صفه و اينكه آنها چه كسانى بودند شرحى در پايان اين آيات به خواست خدا خواهيم داشت).
تفسير:
مرفهين طغيانگر!
پيوند اين آيات با آيات گذشته ممكن است از اين نظر باشد كه در آخرين آيه از آيات پيشين آمده بود كه خداوند درخواست مؤمنان را اجابت مى‏كند، و به دنبال آن اين سؤال پيش مى‏آيد كه پس چرا در ميان آنها گروهى فقيرند،

__________________________________________________
(1) تفسير فخر رازى، تفسير ابو الفتوح رازى و تفسير قرطبى (ذيل آيه مورد بحث)
. (2) در المنثور اين حديث را از حاكم و بيهقى و ابو نعيم نقل كرده است (ج 6 ص 8)
.                        تفسير نمونه، ج‏20، ص: 432
و هر چه درخواست مى‏كنند به جايى نمى‏رسد؟
مى‏فرمايد:” هر گاه خداوند روزى را براى بندگانش وسعت بخشد در زمين طغيان و سركشى و ستم مى‏كنند” (وَ لَوْ بَسَطَ اللَّهُ الرِّزْقَ لِعِبادِهِ لَبَغَوْا فِي الْأَرْضِ).
” و لذا به مقدارى كه مى‏خواهد و مصلحت مى‏بيند روزى را نازل مى‏كند” (وَ لكِنْ يُنَزِّلُ بِقَدَرٍ ما يَشاءُ).
و به اين ترتيب مساله تقسيم روزى بر اساس حساب دقيقى است كه پروردگار در باره بندگان دارد” چرا كه او نسبت به بندگانش آگاه و بيناست” (إِنَّهُ بِعِبادِهِ خَبِيرٌ بَصِيرٌ).
او پيمانه و ظرفيت وجودى هر كس را مى‏داند و طبق مصلحت او به او روزى مى‏دهد، نه چندان مى‏دهد كه طغيان كنند، و نه چندان كه از فقر فريادشان بلند شود.
شبيه اين معنى در آيه 6 و 7 سوره علق آمده است إِنَّ الْإِنْسانَ لَيَطْغى‏ أَنْ رَآهُ اسْتَغْنى‏” انسان طغيان مى‏كند هر گاه احساس بى‏نيازى و غنى نمايد”.
و به راستى چنين است، و مطالعه در حال انسانها گواه صادق اين واقعيت است كه وقتى دنيا به آنها روى مى‏آورد و صاحب زندگى مرفه مى‏شوند و مسير حوادث بر وفق مراد آنها است، ديگر خدا را بنده نيستند، به سرعت از او فاصله مى‏گيرند، در درياى شهوات غرق مى‏شوند، و آنچه ناگفتنى است آن مى‏كنند، و هر گونه ظلم و ستم و فساد را در زمين گسترش مى‏دهند.
در تفسير ديگرى از” ابن عباس” در مورد اين آيه مى‏خوانيم كه منظور از” بغى” در اينجا ظلم و ستم و طغيان نيست بلكه بغى به معنى طلب است، يعنى اگر خداوند روزى را براى بندگانش گسترده سازد باز طلب بيشتر مى‏كنند و هرگز سير نخواهند شد! ولى تفسير اول كه از سوى بسيارى از مفسران انتخاب شده صحيحتر                      
تفسير نمونه، ج‏20، ص: 433
به نظر مى‏رسد، چرا كه تعبير” يَبْغُونَ فِي الْأَرْضِ” كرارا در آيات قرآن به معنى فساد و ظلم در زمين آمده است، مانند” فَلَمَّا أَنْجاهُمْ إِذا هُمْ يَبْغُونَ فِي الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ” (يونس- 23) و” إِنَّمَا السَّبِيلُ عَلَى الَّذِينَ يَظْلِمُونَ النَّاسَ وَ يَبْغُونَ فِي الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ” (آيه 42 همين سوره).
درست است كه” بغى” به معنى” طلب” نيز آمده، اما هنگامى كه با” فى الارض” همراه شود به معنى فساد و ظلم در زمين است.
در اينجا دو سؤال پيش مى‏آيد:
نخست اينكه اگر برنامه تقسيم روزى چنين است، پس چرا گروهى را مى‏بينيم كه روزى فراوان دارند و طغيان و فساد كرده‏اند و دنيا را به تباهى كشانده‏اند و خداوند جلو آنها را نگرفته، هم در مقياس افراد و هم در مقياس دولتهاى غارتگر زورگو.
در پاسخ اين سؤال بايد به اين نكته توجه داشت كه گاه گسترش روزى وسيله‏اى است براى امتحان و آزمايش، چرا كه همه انسانها بايد در اين جهان آزمايش شوند گروهى نيز با ثروت آزمايش مى‏شوند.
و گاه به خاطر اين است كه هم خودشان و هم انسانهاى ديگر بدانند كه ثروت خوشبختى نمى‏آفريند، شايد راه را پيدا كنند، و به سوى خدا باز گردند، هم اكنون جامعه‏هايى را مى‏بينيم كه غرق انواع نعمت و ثروت و رفاهند و در عين حال گرفتار انواع مصائب و بدبختيها مى‏باشند، ناامنى، كشتار، آلودگى فراوان اخلاقى، اضطراب و انواع نگرانيها جسم و روح آنها را فرا گرفته است.
گاهى نيز ثروت بى‏حساب يك مجازات الهى است كه خدا بعضى را گرفتار آن مى‏سازد، دورنماى زندگانيشان دل‏انگيز، اما اگر از نزديك نگاه كنيم                      
تفسير نمونه، ج‏20، ص: 434
مى‏بينيم از خودشان بدبخت‏تر خودشانند!، در اين زمينه سرگذشتهاى فراوانى از سلاطين ثروت دنيا وجود دارد كه بسيارى شنيده‏اند، و نقل آنها سخن را به درازا مى‏كشد.
سؤال ديگر اينكه: آيا مفهوم اين سخن اين نيست كه هر گاه انسان فقير و محروم است نبايد دست و پايى براى وسعت روزى كند، به احتمال اينكه خدا مصلحت او را در اين دانسته است؟
در پاسخ اين سؤال نيز بايد توجه داشت كه گاهى كمبود روزى به خاطر سستى و تنبلى خود انسان است، اين كمبودها و محروميتها خواست حتمى خداوند نيست، بلكه نتيجه اعمال او است كه دامنگيرش شده، و اسلام بر اساس اصل سعى و كوشش كه هم در آيات قرآن منعكس است و هم در سنت پيامبر ص و ائمه هدى ع همه را دعوت به تلاش و جهاد كرده است.
ولى هر گاه انسان نهايت تلاش خود را به كار گرفت در عين حال درها به روى او بسته شد، بايد بداند در اين امر مصلحتى بوده، بيتابى نكند، مايوس نشود، زبان به كفران نگشايد، و به تلاش خود ادامه دهد، و تسليم رضاى الهى نيز باشد.
اين نكته نيز قابل ذكر است كه تعبير به” عباده” (بندگانش) هرگز منافاتى با طغيان آنها در صورت گسترش روزى ندارد، چرا كه اين تعبير در مورد بندگان خوب و بد و متوسط الحال همه به كار مى‏رود، مانند قُلْ يا عِبادِيَ الَّذِينَ أَسْرَفُوا عَلى‏ أَنْفُسِهِمْ لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ:” بگو اى بندگان من! كه در باره خويش اسراف كرده‏ايد از رحمت خدا نوميد نشويد”.
درست است كه خداوند روزى را با حساب نازل مى‏كند تا بندگان طغيان نكنند اما چنان نيست كه آنها را محروم و ممنوع سازد.
[سوره النحل (16): آيات 70 تا 72]
وَ اللَّهُ خَلَقَكُمْ ثُمَّ يَتَوَفَّاكُمْ وَ مِنْكُمْ مَنْ يُرَدُّ إِلى‏ أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِكَيْ لا يَعْلَمَ بَعْدَ عِلْمٍ شَيْئاً إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ قَدِيرٌ (70) وَ اللَّهُ فَضَّلَ بَعْضَكُمْ عَلى‏ بَعْضٍ فِي الرِّزْقِ فَمَا الَّذِينَ فُضِّلُوا بِرَادِّي رِزْقِهِمْ عَلى‏ ما مَلَكَتْ أَيْمانُهُمْ فَهُمْ فِيهِ سَواءٌ أَ فَبِنِعْمَةِ اللَّهِ يَجْحَدُونَ (71) وَ اللَّهُ جَعَلَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْواجاً وَ جَعَلَ لَكُمْ مِنْ أَزْواجِكُمْ بَنِينَ وَ حَفَدَةً وَ رَزَقَكُمْ مِنَ الطَّيِّباتِ أَ فَبِالْباطِلِ يُؤْمِنُونَ وَ بِنِعْمَتِ اللَّهِ هُمْ يَكْفُرُونَ (72)
ترجمه:
70- خداوند شما را آفريد، سپس شما را ميميراند، بعضى از شما به سنين بالاى عمر مى‏رسند، بطورى كه بعد از علم و آگاهى چيزى نخواهند دانست (و همه چيز را فراموش مى‏كنند) خداوند عالم و قادر است.
71- خداوند بعضى از شما را بر بعضى ديگر از نظر روزى برترى داد (چرا كه استعدادها و تلاشهايتان متفاوت است) اما آنها كه برترى داده شده‏اند حاضر نيستند، از روزى خود به بردگانشان بدهند و همگى مساوى گردند، آيا آنها نعمت خدا را انكار مى‏كنند؟
72- و خداوند براى شما از جنس خودتان همسرانى قرار داد و براى شما از همسرانتان
فرزندان و نوه‏ها، و از طيبات به شما روزى داد، آيا به باطل ايمان مى‏آورند و نعمت خدا را انكار مى‏كنند! ،                      
تفسير نمونه، ج‏11، ص: 310
تفسير:
سرچشمه تفاوت روزيها
از آنجا كه در آيات گذشته بخشى از نعمتهاى مهم الهى و مواهب گوناگونى كه در جهان گياهان و حيوانات آفريده شده است بيان گرديد، تا از اين راه مردم به آفريننده اينهمه نعمتها و نظام دقيق آنها آشنا شوند، آيات مورد بحث نيز از طريق ديگرى مساله اثبات خالق يكتا را تعقيب مى‏كند و آن از طريق دگرگونى و تغييرات نعمتها است كه از اختيار انسان بيرون است و نشان مى‏دهد از ناحيه ديگرى مقدر مى‏شود.
نخست مى‏گويد:” خداوند شما را آفريد” (وَ اللَّهُ خَلَقَكُمْ).
” سپس روح شما را مى‏گيرد” و مرگتان فرا مى‏رسد (ثُمَّ يَتَوَفَّاكُمْ).
هم حيات از ناحيه او است، و هم مرگ، تا بدانيد اين شما نيستيد كه آفريننده مرگ و حياتيد.
مقدار طول عمر شما نيز در اختيارتان نيست، بعضى در جوانى يا نزديك به پيرى از دنيا مى‏روند ولى” بعضى از شما به بالاترين و بدترين ساليان عمر يعنى نهايت پيرى باز مى‏گردند” (وَ مِنْكُمْ مَنْ يُرَدُّ إِلى‏ أَرْذَلِ الْعُمُرِ) «1».
” و نتيجه اين عمر طولانى آن خواهد شد كه بعد از علم و دانش و آگاهى
__________________________________________________
(1) ارذل از ماده رذل به معنى چيز پست و نامطلوب است، و منظور از أَرْذَلِ الْعُمُرِ، سنين بسيار بالا است كه ناتوانى و نسيان وجود انسان را فرا مى‏گيرد به حدى كه قادر به انجام حوائج ابتدايى خود نيست، و به همين دليل قرآن آن را سالهاى نامطلوب عمر شمرده است، بعضى از مفسران آن را سن 75 سالگى و بعضى 90 سالگى و بعضى 95 سالگى شمرده‏اند، ولى حق آنست كه سن معينى ندارد و نسبت به اشخاص متفاوت است.
تفسير نمونه، ج‏11، ص: 311
چيزى نخواهد دانست” و همه را بدست فراموشى مى‏سپارد (لِكَيْ لا يَعْلَمَ بَعْدَ عِلْمٍ شَيْئاً) «1».
درست مانند آغاز عمر و سنين كودكى كه يكپارچه نسيان بود و فراموشكارى و ناآگاهى، آرى” خداوند آگاه و قادر است” (إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ قَدِيرٌ).
همه قدرتها در اختيار او است و به هر مقدار كه صلاح بداند مى‏بخشد و به هر موقع كه لازم ببيند مى‏گيرد.
در آيه بعد نيز ادامه مى‏دهد كه حتى روزى‏هاى شما بدست شما نيست،” اين خداوند است كه بعضى از شما را بر بعض ديگرى از نظر روزى برترى ميدهد” (وَ اللَّهُ فَضَّلَ بَعْضَكُمْ عَلى‏ بَعْضٍ فِي الرِّزْقِ).
” اما آنها كه برترى يافته‏اند به خاطر تنگ‏نظرى حاضر نيستند از آنچه در اختيار دارند به بندگان مملوك خود بدهند و آنها را در اموال خويش شريك سازند تا آنها نيز با شما مساوى گردند” (فَمَا الَّذِينَ فُضِّلُوا بِرَادِّي رِزْقِهِمْ عَلى‏ ما مَلَكَتْ أَيْمانُهُمْ فَهُمْ فِيهِ سَواءٌ).
بعضى از مفسران احتمال داده‏اند كه اين جمله اشاره به پاره‏اى از اعمال احمقانه مشركان باشد كه براى بتها و آلهه خود، سهمى از چهارپايان و كشت و زرع خود قائل بودند، در حالى كه اين سنگ و چوبهاى بى‏ارزش كمترين نقشى در زندگى آنها نداشتند، ولى حاضر نبودند همان را در اختيار بردگان بيچاره‏اى بگذارند كه شب و روز به آنها خدمت مى‏كردند.
__________________________________________________
(1) جمله” لِكَيْ لا يَعْلَمَ بَعْدَ عِلْمٍ شَيْئاً” ممكن است غايت و نتيجه رسيدن به سنين بالاى زندگى باشد و مفهومش اين خواهد بود كه در اين سالها مغز و اعصاب انسان، قدرت تمركز و حفظ را از دست مى‏دهد، و فراموشى و بى‏خبرى بر وجود انسان حاكم مى‏شود، و نيز ممكن است معنى علت داشته باشد يعنى خداوند آنها را به سنين بالا مى‏برد به اين علت كه حالت نسيان را بر آنها چيره كند تا ديگر انسانها بدانند از خود چيزى ندارند.
تفسير نمونه، ج‏11، ص: 312
آيا ايجاد تفاوت با عدالت سازگار است؟
در اينجا اين سؤال پيش مى‏آيد كه آيا ايجاد تفاوت و اختلاف از نظر رزق و روزى در ميان مردم با اصول عدالت پروردگار و مساواتى كه بايد بر نظام جوامع بشرى حاكم باشد، سازگار است؟
در پاسخ اين سؤال بايد به دو نكته دقيقا توجه داشت:
1- بدون شك اختلافى كه در ميان انسانها از نظر بهره‏هاى مادى و درآمدها وجود دارد قسمت مهمش مربوط به تفاوت استعدادهاى آنها است، اين تفاوت استعدادهاى جسمانى و روحانى كه سرچشمه تفاوت در كميت و كيفيت فعاليتهاى اقتصادى مى‏شود بهره بعضى را بيشتر و در آمد بعضى را كمتر مى‏كند.
البته ترديدى نيست كه گاهى صرفا حوادثى كه از نظر ما جنبه تصادف دارد سبب مى‏شود كه بعضى به مواهب بيشترى دست يابند، ولى اينها را مى‏توان امور استثنايى شمرد، آنچه پايه و ضابطه اصلى در غالب موارد است، همان تفاوت در كميت يا كيفيت تلاشها است (البته موضوع بحث ما يك جامعه سالم و خالى از استثمار و بهره‏كشيهاى ظالمانه است، نه جوامع منحرف كه از قوانين آفرينش و نظام انسان بركنارند).
حتى كسانى را كه گاهى ما آنها را انسانهاى بى دست و پا و بى‏عرضه‏اى مى‏پنداريم و از اينكه در آمدهاى قابل ملاحظه‏اى دارند تعجب مى‏كنيم اگر با دقت بيشترى دو جسم و روان و اخلاق آنها بينديشيم و قضاوتهايى كه از مطالعات سطحى سرچشمه مى‏گيرد، دور بيفكنيم، خواهيم ديد كه آنها غالبا نقطه قوتى داشته‏اند كه به جايى رسيده‏اند (باز تكرار مى‏كنيم موضوع بحث ما جامعه سالمى است كه از استثمار دور باشد).                        تفسير نمونه، ج‏11، ص: 313
به هر حال اين تفاوت درآمدها از تفاوت استعدادهايى سرچشمه مى‏گيرد كه آن هم نيز از مواهب الهى است، ممكن است در پاره‏اى از موارد اكتسابى باشد ولى در پاره‏اى از موارد نيز قطعا غير اكتسابى است، بنا بر اين حتى در يك جامعه سالم از نظر اقتصادى نيز تفاوت در آمدها غير قابل انكار است، مگر اينكه بتوانيم انسانهاى قالبى همشكل و همرنگ و هم استعداد بسازيم كه هيچگونه تفاوتى با هم نداشته باشند و تازه اول درد سر و مشكلات است!.
2- بدن يك انسان، يا اندام يك درخت، يا يك بوته گل را در نظر بگيريد، آيا امكان دارد اين ساختمان موزون با تساوى ميان اعضاء و اندامها از هر نظر پيدا شود؟ آيا قدرت مقاومت و استعداد ريشه درختان مى‏تواند با گلبرگهاى لطيف شكوفه‏ها، و استخوان پاشنه پا با پرده‏هاى ظريف شبكيه چشم از هر نظر يكسان باشد؟ و اگر ما بتوانيم آنها را يكسان كنيم آيا فكر مى‏كنيد كار صحيحى انجام داده‏ايم؟! اگر از” شعارهاى” كاذب و خالى از” شعور” بگذريم، فرض كنيد ما يك روز بتوانيم همان انسانها قالبى و خيالى از هر نظر بسازيم و كره زمين را از پنجهزار ميليون نفر انسان همشكل و همقواره و هم ذوق و همفكر و همسان از هر نظر، درست مانند سيگارهايى كه به يك كارخانه سفارش داده‏اند، پر كنيم.
آيا آن روز زندگى خوبى نصيب انسانها خواهد شد؟ مسلما نه، جهنمى پيدا مى‏شود كه همه در آن در زحمت خواهند بود، همه به يك سو حركت مى‏كنند، همه يك چيز مى‏خواهند همه يك پست مى‏طلبند، همه يك نوع غذا را دوست دارند، و همه مى‏خواهند يك كار واحد انجام دهند.
بديهى است خيلى زود عمر چنين زندگى پايان مى‏يابد و بفرض باقى بماند زندگى خسته كننده بى‏روح و يك نواختى خواهد بود كه چندان تفاوتى با مرگ ندارد.                        تفسير نمونه، ج‏11، ص: 314
بنا بر اين وجود تفاوت در استعدادها و آنچه لازمه اين تفاوت است، براى حفظ نظام جامعه و حتى براى پرورش استعدادهاى مختلف، نهايت لزوم را دارد، و شعارهاى كاذب هرگز نمى‏تواند جلو اين واقعيت را بگيرد.
اما مبادا اين سخن را چنين تفسير كنيد كه ما جامعه طبقاتى و نظام استثمار و استعمار را با اين سخن مى‏پذيريم، نه، هرگز، منظور تفاوتهاى طبيعى است و نه مصنوعى و تفاوتهايى است كه در عين حال مكمل يكديگر و معاون يكديگر بوده باشند، نه سدى بر سر راه پيشرفت يكديگر ايجاد كنند و به تجاوز و تعدى بپردازند.
اختلاف طبقاتى (توجه داشته باشيد منظور از طبقات همان مفهوم اصطلاحى آن يعنى طبقه استثمار كننده و استثمار شونده است) هرگز موافق نظام آفرينش نيست، آنچه موافق و هماهنگ نظام آفرينش است، تفاوت استعدادها و تلاشها و كوششها است و ميان اين دو از زمين تا آسمان فرق است (دقت كنيد).
و به تعبير ديگر، تفاوت استعدادها بايد در مسير سازنده به كار افتد، درست مانند تفاوت ساختمان اعضاء يك بدن، يا اندام يك گل، آنها در عين تفاوت معاون يكديگرند، نه مزاحم يكديگر.
كوتاه سخن اينكه: نبايد تفاوت استعدادها و درآمدها باعث سوء استفاده در راه ايجاد جامعه طبقاتى گردد «1».
و به همين دليل در پايان آيه مورد بحث مى‏فرمايد:” آيا آنها نعمت خدا را انكار مى‏كنند” (أَ فَبِنِعْمَةِ اللَّهِ يَجْحَدُونَ).
اشاره به اينكه اين تفاوتها در صورت طبيعيش (نه صورت مصنوعى و ظالمانه)
__________________________________________________
(1) در زمينه فلسفه تفاوت استعدادها، و بهره‏هاى ناشى از آن، در جلد سوم تفسير نمونه صفحه 365 به بعد نيز مشروحا بحث كرده‏ايم.
تفسير نمونه، ج‏11، ص: 315
از نعمتهاى خدا است كه براى حفظ نظام مجتمع بشرى ايجاد شده است.
آخرين آيه مورد بحث كه مانند دو آيه گذشته با كلمه” اللَّه” شروع مى‏شود، و بيانگر نعمتهاى خداوند است، اشاره به مواهب او از نظر نيروهاى انسانى و معاونان و كمك‏كاران، و همچنين روزيهاى پاكيزه، مى‏كند، و اين حلقه‏هاى سه گانه نعمت را كه در اين سه آيه ذكر شده تكميل مى‏نمايد، يعنى از نظام حيات و مرگ، شروع كرده، سپس تفاوت روزى‏ها و استعدادها را كه نظام” تنوع زندگى” است بيان مى‏كند، و با آيه مورد بحث كه ناظر به نظام تكثير مثل بشر، و روزى‏هاى پاكيزه است پايان مى‏گيرد.
مى‏گويد:” خداوند براى شما از جنس خودتان همسرانى قرار داد” (وَ اللَّهُ جَعَلَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْواجاً).
همسرانى كه هم مايه آرامش روح و جسمند و هم سبب بقاء نسل.
لذا بلافاصله اضافه مى‏كند” و از همسرانتان براى شما فرزندان و نوه‏ها قرار داد” (وَ جَعَلَ لَكُمْ مِنْ أَزْواجِكُمْ بَنِينَ وَ حَفَدَةً).
” حفدة” جمع” حافد” در اصل به معنى كسى است كه بدون انتظار پاداش، با سرعت همكارى مى‏كند، ولى در آيه مورد بحث به عقيده بسيارى از مفسران، منظور نوه‏ها است و بعضى خصوص نوه‏هاى دخترى را گفته‏اند.
بعضى ديگر معتقدند كه بنون به فرزندان كوچك گفته مى‏شود و حفدة به فرزندان بزرگ كه مى‏توانند كمك و همكارى كنند.
و بعضى هر گونه معاون و كمك كار را اعم از فرزندان و غير فرزندان دانسته‏اند «1».
__________________________________________________
(1) در اين صورت بايد حفدة عطف به بنين نباشد، بلكه عطف بر” ازواجا” بوده باشد ولى اين گونه عطف بر خلاف ظاهر است. ظاهر اين است كه عطف بر” بنين” بوده باشد (دقت كنيد).
تفسير نمونه، ج‏11، ص: 316
ولى معنى اول يعنى نوه‏ها در اينجا از همه، نزديكتر به نظر مى‏رسد، هر چند” حفدة” در اصل مفهومش چنان كه گفتيم، وسيع است.
و به هر حال بى شك وجود نيروهاى انسانى، همچون فرزندان و نوه‏ها و همسران در اطراف هر كس، نعمت بزرگى براى او است، كه هم از نظر معنوى او را حمايت مى‏كنند و هم از نظر مادى.
سپس مى‏فرمايد:” خداوند از پاكيزه‏ها به شما روزى داد” (وَ رَزَقَكُمْ مِنَ الطَّيِّباتِ).
” طيبات” در اينجا مفهوم وسيعى دارد كه هر گونه روزى پاكيزه را شامل مى‏شود خواه جنبه مادى داشته باشد يا معنوى، جنبه فردى داشته باشد يا اجتماعى.
و در پايان به عنوان يك نتيجه‏گيرى كلى از اين بحث مى‏گويد: آيا آنها با اينهمه آثار عظمت و قدرت خدا كه مشاهده مى‏كنند، و با اينهمه مواهبى كه از ناحيه او به آنها ارزانى شده باز سراغ بتها مى‏روند” آيا به باطل ايمان مى‏آورند و نعمت خداوند را انكار مى‏كنند؟” (أَ فَبِالْباطِلِ يُؤْمِنُونَ وَ بِنِعْمَتِ اللَّهِ هُمْ يَكْفُرُونَ).
اين چه نوع قضاوتى است؟ و اين چه برنامه نادرستى است؟ كه انسان سر چشمه نعمتها را فراموش كرده و به سراغ موجودى برود كه منشا كمترين اثرى نيست و مصداق روشن” باطل” در تمام ابعاد است.
نكته‏ها:
1- اسباب و سرچشمه‏هاى روزى
بدون شك- همانگونه كه گفتيم- انسانها از نظر استعدادها و مواهب خداداد با هم متفاوتند، ولى با اين حال آنچه پايه اصلى پيروزيها را تشكيل مى‏دهد                        تفسير نمونه، ج‏11، ص: 317
تلاش و سعى و كوشش آدمى است، آنها كه سخت‏كوشترند، پيروزترند، و آنها كه تنبلتر و كم‏تلاشترند، محرومترند.
به همين دليل قرآن، بهره انسان را متناسب با سعى او مى‏شمرد و صريحا مى‏گويد” وَ أَنْ لَيْسَ لِلْإِنْسانِ إِلَّا ما سَعى‏” (نجم- 39).
و در اين ميان به كار بستن اصول تقوى و درستكارى و امانت و نظامات و قوانين الهى، و اجراى اصول عدل و داد، اثر فوق العاده عميقى دارد، چنان كه قرآن مى‏گويد: وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرى‏ آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَيْهِمْ بَرَكاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ:” اگر مردمى كه در شهرها و آباديهاى روى زمين زندگى مى‏كنند ايمان بياورند و تقوا پيشه كنند، درهاى بركات از آسمان و زمين را به روى آنها مى‏گشائيم”! (اعراف- 96).
و نيز مى‏گويد: وَ مَنْ يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً وَ يَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لا يَحْتَسِبُ:” كسى كه تقوا را پيشه كند خداوند گشايشى براى او مى‏دهد و از آنجا كه گمان ندارد به او روزى مى‏بخشد” (سوره طلاق آيه 2 و 3).
و نيز به همين دليل، نقش انفاق را در وسعت روزى ياد آور شده و مى‏گويد:
إِنْ تُقْرِضُوا اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً يُضاعِفْهُ لَكُمْ:” اگر به خدا قرض الحسنه دهيد يعنى در راه او انفاق كنيد آن را براى شما مضاعف مى‏گرداند” (تغابن- 17).
شايد نياز به تذكر نداشته باشد كه در زندگى اجتماعى، از ميان رفتن يك فرد يا يك گروه، زيانش متوجه همه اجتماع مى‏گردد، و به همين دليل نگهدارى افراد و كمك به آنها بازده براى كل اجتماع دارد (گذشته از جنبه‏هاى معنوى و انسانى).
خلاصه اينكه اگر نظام حاكم بر اقتصاد جامعه، نظام تقوا و درستى و پاكى و تعاون و همكارى و انفاق باشد بدون شك چنين جامعه‏اى نيرومند و سربلند خواهد شد، اما اگر به عكس نظام استثمار و تقلب و چپاول و تجاوز و فراموش كردن                        تفسير نمونه، ج‏11، ص: 318
ديگران باشد چنين جامعه‏اى از نظر اقتصادى نيز عقب مانده خواهد بود، و رشته زندگى مادى آنها نيز متلاشى مى‏گردد.
لذا در روايات اسلامى، فوق العاده به مساله تلاش و كوشش توام با تقوا براى كسب روزى اهميت داده شده است، تا آنجا كه امام صادق ع مى‏فرمايد:
لا تكسلوا فى طلب معايشكم فان آباءنا كانوا يركضون فيها و يطلبونها:
” در تحصيل روزى تنبلى نكنيد زيرا پدران ما در اين راه مى‏دويدند و آن را طلب مى‏كردند” «1».
و نيز از همان امام بزرگوار مى‏خوانيم:
الكاد على عياله كالمجاهد فى سبيل اللَّه:
” كسى كه براى خانواده خود، تلاش روزى مى‏كند، مانند مجاهدان راه خدا است” «2».
حتى دستور داده شده است كه مسلمانان صبح هر چه زودتر از خانه خارج شوند و به دنبال تلاش براى زندگى بروند «3» و از جمله كسانى كه دعايشان هرگز به استجابت نمى‏رسد، كسانى هستند كه تنى سالم دارند و گوشه خانه نشسته و تنها براى گشايش روزى دعا مى‏كنند.
در اينجا اين سؤال پيش مى‏آيد پس چرا در آيات و روايات بسيارى، روزى بدست خدا معرفى شده است و تلاش در راه آن مذموم است؟! در پاسخ اين سؤال بايد به دو نكته توجه داشت:
1- دقت در منابع اسلامى نشان مى‏دهد كه آيات و يا رواياتى كه در نظر سطحى و ابتدايى- چه در اين بحث چه در بحثهاى ديگر- متضاد به نظر مى‏رسند،
__________________________________________________
(1) وسائل ج 12 صفحه 48.
(2) وسائل ج 12 صفحه 43.
(3) وسائل ج 12 صفحه 50.
تفسير نمونه، ج‏11، ص: 319
هر كدام به يكى از ابعاد مساله‏اى كه داراى بعدهاى مختلفى است نظر دارند كه غفلت از اين ابعاد موجب توهم تناقض شده است.
آنجا كه مردم با ولع و حرص هر چه شديدتر به دنبال دنيا و زرق و برق جهان ماده مى‏روند، و براى نيل به آن از هيچ جنايتى فروگذار نمى‏كنند، دستورات مؤكد و پشت سر هم وارد مى‏شود و آنها را به ناپايدارى دنيا و بى‏ارزش بودن مال و جاه توجه مى‏دهد.
و آنجا كه گروهى به بهانه زهد، دست از كار و كوشش و تلاش مى‏كشند، اهميت كار و كوشش به آنها گوشزد مى‏شود، در حقيقت برنامه رهبران راستين نيز بايد چنين باشد كه جلو افراط و تفريطها را به طرز شايسته‏اى بگيرند.
آيات و رواياتى كه تاكيد مى‏كند روزى دست خدا است، و سهم و بهره هر كسى را خدا تعيين كرده در حقيقت براى پايان دادن به حرص و ولع و دنيا پرستى، و فعاليت بى قيد و شرط و بى حد و مرز براى كسب درآمد بيشتر است، نه اينكه هدف آن خاموش كردن شعله‏هاى گرم و داغ نشاط كار و كوشش براى زندگى آبرومندانه و مستقل و خودكفا است.
و با توجه به اين واقعيت، تفسير رواياتى كه مى‏گويد: بسيارى از روزى‏ها است كه اگر شما هم به دنبال آن نرويد به دنبال شما مى‏آيد، روشن مى‏شود.
2- از نظر جهان بينى توحيدى همه چيز به خدا منتهى مى‏شود، و يك خداپرست موحد راستين چيزى را از ناحيه خود نمى‏داند، بلكه هر موهبتى به او مى‏رسد، سرچشمه آن را از خدا مى‏بيند و مى‏گويد بِيَدِكَ الْخَيْرُ إِنَّكَ عَلى‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ قَدِيرٌ:” كليد همه خوبيها و نيكيها بدست تو است و تو بر هر چيزى قادر و توانايى” (آل عمران- 26).
و به اين ترتيب او بايد در هر مورد توجه به اين حقيقت داشته باشد كه حتى فرآورده‏هاى سعى و كوشش و فكر و خلاقيت او نيز اگر درست بنگرد از                        تفسير نمونه، ج‏11، ص: 320
طرف خدا است، و اگر يك لحظه نظر لطفش برگرفته شود همه اينها خاموش مى‏گردد.
او به هنگامى كه بر مركب سوار مى‏شود،” سُبْحانَ الَّذِي سَخَّرَ لَنا هذا” مى‏گويد (منزه است خداوندى كه اين را مسخر ما ساخت) او به هنگامى كه به نعمتى برسد، سرود توحيد را سر مى‏دهد و مى‏گويد: و ما بنا من نعمة فمنك:
” هر نعمتى داريم از تو است اى خدا” «1» و حتى هنگامى كه يك گام مهم اصلاحى همچون پيامبران در مسير نجات انسانها برمى‏دارد، مى‏گويد: وَ ما تَوْفِيقِي إِلَّا بِاللَّهِ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَ إِلَيْهِ أُنِيبُ:” موفقيت من تنها از ناحيه خدا است، بر او توكل كردم، و به سوى او باز مى‏گردم” (هود- 88).
ولى آنچه مسلم است در كنار همه اين بحثها، اساس و پايه كسب روزى، تلاش و فعاليت صحيح و مثبت و سازنده و دور از هر گونه افراط و تفريط است، و اما روزى‏هايى كه بدون تلاش به انسان مى‏رسد، جنبه فرعى دارد نه اساسى، و شايد به همين دليل، على ع در كلمات قصارش در درجه اول، روزى‏هايى را ذكر مى‏كند كه انسان به دنبال آن مى‏رود سپس آنها كه به دنبال انسان مى‏آيد:
يا بن آدم! الرزق رزقان رزق تطلبه و رزق يطلبك:
” اى فرزند آدم روزى دو گونه است يكى آن روزى كه تو به دنبال آن مى‏روى، و ديگرى آن روزى كه او به دنبال تو مى‏آيد” «2».
2- مواسات با ديگران
در آيات فوق اشاره‏اى به تنگ‏نظرى و بخل بسيارى از انسانها شده كه آنها حاضر نيستند از مواهب بيشترى كه در اختيار دارند به زير دستان خود
__________________________________________________
(1) اين جمله در تعقيبات نماز عصر در كتب دعا وارد شده است.
(2) نهج البلاغه كلمات قصار شماره 379.
تفسير نمونه، ج‏11، ص: 321
ببخشند (مگر آنان كه در مكتب تربيتى انبياء و رهبران الهى، پرورش يافته‏اند).
در ذيل همين آيات در رواياتى تاكيد و توصيه به مساله مساوات و مواسات شده است از جمله: در تفسير على بن ابراهيم در ذيل آيات فوق مى‏خوانيم: لا يجوز للرجل ان يخص نفسه بشى‏ء من الماكول دون عياله:” براى انسان سزاوار نيست كه در خانه غذاى اختصاصى داشته باشد، و از چيزى بخورد كه خانواده او نمى‏خورد” «1».
و نيز از ابو ذر نقل شده كه مى‏گويد از پيامبر ص شنيدم كه مى‏فرمود:
انما هم اخوانكم فاكسوهم مما تكسون، و اطعموهم مما تطعمون، فما رؤى عبده بعد ذلك الا و ردائه ردائه، و ازاره ازاره، من غير تفاوت!:
” زير دستان شما برادران شما هستند از آنچه مى‏پوشيد به آنها بپوشانيد، و از آنچه مى‏خوريد به آنها اطعام كنيد- ابو ذر بعد از اين توصيه پيامبر ص- كارى مى‏كرد كه ردا و لباس زير دستانش با خودش كمترين تفاوتى نداشته باشد”! «2».
از روايات فوق و همچنين از خود آيه كه مى‏گويد:” فَهُمْ فِيهِ سَواءٌ” استفاده مى‏شود كه اسلام توصيه مى‏كند كه همه مسلمانان به عنوان يك برنامه اخلاق اسلامى با همه اعضاء خانواده خود و كسانى كه در زير دست آنها قرار دارند، حتى الامكان مساوات را رعايت كنند، و در محيط خانواده و در برابر زيردستان هيچگونه فضيلت و امتيازى براى خود قائل نشوند.
__________________________________________________
(1 و 2) تفسير نور الثقلين جلد 3 صفحه 68.
تفسير نمونه، ج‏11، ص: 322
[سوره المزمل (73): آيه 20]
إِنَّ رَبَّكَ يَعْلَمُ أَنَّكَ تَقُومُ أَدْنى‏ مِنْ ثُلُثَيِ اللَّيْلِ وَ نِصْفَهُ وَ ثُلُثَهُ وَ طائِفَةٌ مِنَ الَّذِينَ مَعَكَ وَ اللَّهُ يُقَدِّرُ اللَّيْلَ وَ النَّهارَ عَلِمَ أَنْ لَنْ تُحْصُوهُ فَتابَ عَلَيْكُمْ فَاقْرَؤُا ما تَيَسَّرَ مِنَ الْقُرْآنِ عَلِمَ أَنْ سَيَكُونُ مِنْكُمْ مَرْضى‏ وَ آخَرُونَ يَضْرِبُونَ فِي الْأَرْضِ يَبْتَغُونَ مِنْ فَضْلِ اللَّهِ وَ آخَرُونَ يُقاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَاقْرَؤُا ما تَيَسَّرَ مِنْهُ وَ أَقِيمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّكاةَ وَ أَقْرِضُوا اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً وَ ما تُقَدِّمُوا لِأَنْفُسِكُمْ مِنْ خَيْرٍ تَجِدُوهُ عِنْدَ اللَّهِ هُوَ خَيْراً وَ أَعْظَمَ أَجْراً وَ اسْتَغْفِرُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ (20)
ترجمه:
20- پروردگارت مى‏داند كه تو و گروهى از كسانى كه با تو هستند نزديك دو سوم از شب يا نصف يا ثلث آن را بپا مى‏خيزيد، و خداوند شب و روز را اندازه‏گيرى مى‏كند، او مى‏داند كه شما نمى‏توانيد مقدار آن را (دقيقا) اندازه‏گيرى كنيد، لذا شما را بخشيد اكنون آن مقدار از قرآن كه براى شما ميسر است تلاوت كنيد، او مى‏داند به زودى گروهى از شما بيمار مى‏شوند، و گروهى ديگر براى به دست آوردن فضل الهى (و كسب روزى) به سفر مى‏روند، و گروهى ديگرى در راه خدا جهاد مى‏كنند، پس آن مقدار كه براى شما ممكن است از آن تلاوت كنيد، و نماز را بر پا داريد و زكات ادا كنيد، و به خدا قرض الحسنه دهيد، (در راه او انفاق نمائيد) و (بدانيد) آنچه را از كارهاى خير براى خود از پيش مى‏فرستيد نزد خدا به بهترين وجه و بزرگترين پاداش خواهيد يافت، و از خدا آمرزش بطلبيد كه خداوند غفور و رحيم است.
تفسير نمونه، ج‏25، ص: 192
تفسير هر چه براى شما امكان دارد قرآن بخوانيد
اين آيه كه طولانى‏ترين آيات اين سوره است مشتمل بر مسائل بسيارى است كه محتواى آيات گذشته را تكميل مى‏كند.
در اينكه اين آيه ناسخ دستور آيات آغاز اين سوره است، يا توضيح و تفسيرى براى آن، و همچنين در اينكه آيا اين آيه در مكه نازل شده يا در مدينه؟ در ميان مفسران سخت گفتگو است.
پاسخ اين سؤالها بعد از تفسير آيه روشن خواهد شد.
نخست مى‏فرمايد:” پروردگارت مى‏داند كه تو و گروهى از كسانى كه با تو هستند نزديك دو سوم از شب يا نصف يا ثلث آن را به پا مى‏خيزند، چگونه خداوند از آن آگاه نيست در حالى كه اندازه‏گيرى شب و روز به وسيله او است” (إِنَّ رَبَّكَ يَعْلَمُ أَنَّكَ تَقُومُ أَدْنى‏ مِنْ ثُلُثَيِ اللَّيْلِ وَ نِصْفَهُ وَ ثُلُثَهُ وَ طائِفَةٌ مِنَ الَّذِينَ مَعَكَ وَ اللَّهُ يُقَدِّرُ اللَّيْلَ وَ النَّهارَ) «1».
اشاره به همان دستورى است كه در آغاز سوره به پيامبر داده شده، تنها
__________________________________________________
(1) بايد توجه داشت كه” نصفه” و” ثلثه” عطف بر” ادنى” است نه بر” ثلثى الليل” بنا بر اين مفهوم جمله چنين مى‏شود حدود دو ثلث از شب، يا درست به اندازه نيم، يا يك ثلث شب، ضمنا بايد توجه داشت كه” ادنى” معمولا براى مكان نزديك گفته مى‏شود و در اينجا اشاره به زمان تقريبى است.
تفسير نمونه، ج‏25، ص: 193
چيزى كه در اينجا اضافه دارد اين است كه گروهى از مؤمنان نيز در اين عبادت شبانه، پيامبر ص را همراهى مى‏كردند (به عنوان يك حكم استحبابى و يا احتمالا يك حكم وجوبى زيرا شرائط آغاز اسلام ايجاب مى‏كرد كه آنها با تلاوت قرآن كه مشتمل بر انواع درسهاى عقيدتى و عملى و اخلاقى است و همچنين عبادات شبانه خود را بسازند و آماده تبليغ اسلام و دفاع از آن گردند).
ولى به گونه‏اى كه از بعضى روايات استفاده مى‏شود جمعى از مسلمانان در نگهداشتن حساب” ثلث” و” نصف” و” دو ثلث” گرفتار اشكال و دردسر مى‏شدند (چرا كه وسيله سنجش زمان در آن عصر وجود نداشت) و به همين جهت ناچار احتياط مى‏كردند، و اين امر سبب مى‏شد كه گاه تمام شب را بيدار بمانند، و مشغول عبادت باشند، تا آنجا كه پاهاى آنها به خاطر قيام شبانه ورم كرد! لذا خداوند اين حكم را بر آنها تخفيف داد و فرمود:” او مى‏داند كه شما نمى‏توانيد مقدار مزبور را دقيقا اندازه‏گيرى كنيد، به همين جهت شما را بخشيد، اكنون آن مقدارى كه از قرآن براى شما ميسر است تلاوت كنيد” (عَلِمَ أَنْ لَنْ تُحْصُوهُ فَتابَ عَلَيْكُمْ فَاقْرَؤُا ما تَيَسَّرَ مِنَ الْقُرْآنِ).
” لن تحصوه” از ماده” احصاء” به معنى شماره كردن است، يعنى شما نمى‏توانيد دقيقا وقت شب را از نظر مقدار دو ثلث و نصف و يك ثلث تعيين كنيد، و به زحمت مى‏افتيد.
بعضى نيز گفته‏اند منظور اين است كه شما نمى‏توانيد بر اين كار در تمام ايام سال مداومت كنيد.
حتى امروز هم كه با وسائلى مى‏توان به موقع از خواب بيدار شد تعيين دقيق اين مقادير، در تمام طول سال، مخصوصا با تفاوت مستمر شب و روز، كار آسانى نيست.
جمله” فَتابَ عَلَيْكُمْ” را غالب مفسران به معنى” تخفيف اين تكليف” ذكر                        تفسير نمونه، ج‏25، ص: 194
كرده‏اند، نه به معنى” توبه از گناه” اين احتمال نيز وجود دارد كه وقتى حكم وجوب برداشته شود گناهى صورت نمى‏پذيرد، و در نتيجه همچون آمرزش الهى خواهد بود.
در اينكه منظور از جمله” فاقرؤوا ما تَيَسَّرَ مِنَ الْقُرْآنِ”” آنچه از قرآن براى شما ميسر است بخوانيد” چيست؟ گفتگو بسيار است: جمعى آن را به نماز شب تفسير كرده‏اند كه در لابلاى آن حتما آيات قرآن خوانده مى‏شود، و بعضى گفته‏اند منظور همان تلاوت قرآن است هر چند در اثناء نماز نباشد، سپس بعضى مقدار آن را به پنجاه آيه، و بعضى به يكصد آيه، و بعضى دويست آيه، تفسير كرده‏اند، ولى هيچيك از اين اعداد دليل خاصى ندارد، بلكه مفهوم آيه اين است كه هر مقدارى كه انسان به زحمت نمى‏افتد از قرآن بخواند.
بديهى است منظور از” تلاوت قرآن” در اينجا تلاوتى است به عنوان درس و فراگيرى براى خودسازى و پرورش ايمان و تقوا.
سپس به بيان دليل ديگرى براى اين تخفيف پرداخته مى‏افزايد:” خداوند مى‏داند كه گروهى از شما بيمار مى‏شوند، و گروهى ديگر براى تحصيل معاش و ابتغاء فضل الهى راهى سفر مى‏كردند، و گروه ديگرى در راه خدا جهاد مى‏كنند، و اين امور مانع از آن خواهد شد كه عبادات شبانه را در نصابى كه قبلا تعيين شده به طور مداوم انجام دهند” (عَلِمَ أَنْ سَيَكُونُ مِنْكُمْ مَرْضى‏ وَ آخَرُونَ يَضْرِبُونَ فِي الْأَرْضِ يَبْتَغُونَ مِنْ فَضْلِ اللَّهِ وَ آخَرُونَ يُقاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ).
و همين سبب ديگرى براى تخفيف اين برنامه است، لذا بار ديگر تكرار مى‏كند” حال كه چنين است آن مقدار كه براى شما ممكن است و توانايى داريد در شب از قرآن تلاوت كنيد” (فَاقْرَؤُا ما تَيَسَّرَ مِنْهُ).                        تفسير نمونه، ج‏25، ص: 195
روشن است كه ذكر بيمارى، و مسافرتهاى ضرورى، و جهاد فى سبيل اللَّه، به عنوان سه مثال براى عذرهاى موجه است، ولى منحصر به اينها نيست، منظور اين است چون خداوند مى‏داند شما گرفتار مشكلات مختلف زندگى در روز خواهيد شد، و اين مانع تداوم آن برنامه سنگين است، به شما تخفيف داده است.
اكنون اين سؤال مطرح مى‏شود كه آيا اين حكم آنچه را كه در آغاز سوره آمده است نسخ مى‏كند؟ يا به صورت استثنايى براى آن است؟ ظاهر آيات نسخ حكم سابق مى‏باشد، در حقيقت لازم بود اين برنامه مدتى اجرا بشود و اجرا شد، و منظور از اين حكم كه جنبه موقت و فوق العاده داشت حاصل گرديد، و بعد از پايان اين مدت به صورت خفيف‏ترى باقى ماند، زيرا ظاهر آيه اين است كه به خاطر وجود معذورين اين حكم در باره همه تخفيف داده شده، نه فقط در باره گروه معذوران، و به اين ترتيب نمى‏تواند استثنا باشد بلكه بايد نسخ باشد (دقت كنيد) در اينجا سؤال ديگرى پيش مى‏آيد كه: آيا تلاوت مقدار ممكن از قرآن كه در اين آيه دو بار به آن امر شده، واجب است، يا جنبه مستحبّ دارد؟
بعضى گفته‏اند: مسلما مستحبّ است، و بعضى احتمال وجوب داده‏اند، چرا كه تلاوت قرآن موجب آگاهى بر دلائل توحيد، و ارسال رسل، و اعجاز اين كتاب آسمانى، و فراگيرى ساير واجبات دين مى‏گردد، بنا بر اين تلاوت قرآن مقدمه واجب است و واجب مى‏باشد.
ولى بايد توجه داشت كه در اين صورت لازم نيست قرآن را شبانه بخوانند، و يا در اثناء نماز شب، بلكه بر هر مكلفى واجب است كه به مقدار لازم براى تعليم و تربيت، و آگاهى بر اصول و فروع اسلام، و همچنين حفظ قرآن و رساندن آن به نسلهاى آينده تلاوت كند بدون اينكه وقت و زمان خاصى در آن مطرح باشد.                    
تفسير نمونه، ج‏25، ص: 196
ولى حق اين است كه ظاهر امر در جمله” فاقرءوا …” وجوب است چنان كه در اصول فقه بيان شده) مگر اينكه گفته شود اين” امر” به قرينه” اجماع فقهاء بر عدم وجوب” يك امر استحبابى است، و نتيجه اين مى‏شود كه در آغاز اسلام به خاطر وجود شرائطى اين تلاوت و عبادت شبانه واجب بوده، و بعد هم از نظر مقدار و هم از نظر حكم تخفيف داده شده، و به صورت يك حكم استحبابى آن هم به مقدار ميسور در آمده است، ولى به هر حال وجوب نماز شب بر پيامبر اسلام ص تا آخر عمر ثابت ماند (به قرينه ساير آيات قرآن و روايات).
در روايتى از امام باقر ع نيز مى‏خوانيم: حكم مربوط به دو ثلث از شب، يا نيمى از آن، و يا ثلث آن، منسوخ شده، و به جاى آن فَاقْرَؤُا ما تَيَسَّرَ مِنَ الْقُرْآنِ قرار گرفته است «1».
قابل توجه اينكه سه نوع عذر در آيه مورد بحث ذكر شده كه يكى جنبه جسمانى دارد (بيمارى) و ديگرى جنبه مالى دارد (مسافرت براى كسب و كار) و سومى جنبه دينى دارد (جهاد فى سبيل اللَّه) و لذا بعضى گفته‏اند از اين آيه استفاده مى‏شود كه تلاش براى معاش همرديف جهاد فى سبيل اللَّه است! و نيز اين جمله را دليلى دانسته‏اند بر اينكه خصوص اين آيه در مدينه نازل شده، چرا كه وجوب جهاد در مكه نبود، ولى با توجه به اينكه مى‏فرمايد سيكون (به زودى خواهد بود) ممكن است اين جمله خبر از تشريع جهاد در آينده باشد، يعنى چون عذرهايى در حال داريد و عذرهايى در آينده براى شما پيدا مى‏شود، اين حكم به صورت دائمى در نيامد، و به اين صورت با مكى بودن آيه منافات ندارد.
__________________________________________________
(1) تفسير نور الثقلين جلد 5 صفحه 451.
تفسير نمونه، ج‏25، ص: 197
سپس به چهار دستور ديگر در پايان اين آيه اشاره كرده، و برنامه خودسازى ارائه شده را به اين وسيله تكميل مى‏كند، مى‏فرمايد:” نماز را بر پا داريد، و زكات را ادا كنيد، و از طريق انفاقهاى مستحبى به خداوند قرض الحسنه دهيد، و بدانيد آنچه را از كارهاى خير براى خود از پيش مى‏فرستيد آن را نزد خداوند به بهترين وجه بزرگترين، پاداش خواهيد يافت.
(وَ أَقِيمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّكاةَ وَ أَقْرِضُوا اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً وَ ما تُقَدِّمُوا لِأَنْفُسِكُمْ مِنْ خَيْرٍ تَجِدُوهُ عِنْدَ اللَّهِ هُوَ خَيْراً وَ أَعْظَمَ أَجْراً).
” و استغفار كنيد، و از خداوند آمرزش بطلبيد كه خداوند غفور و رحيم است” (وَ اسْتَغْفِرُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ).
اين چهار دستور (نماز، زكات، انفاقهاى مستحبى، و استغفار) به ضميمه دستور تلاوت و تدبر در قرآن كه در جمله‏هاى قبل آمده بود مجموعا يك برنامه كامل خودسازى را تشكيل مى‏دهد كه در هر عصر و زمان به خصوص در آغاز اسلام تاثير انكارناپذيرى داشته و دارد.
منظور از” نماز” در اينجا نمازهاى واجب پنجگانه و منظور از” زكات” زكات واجب است، منظور از دادن” قرض الحسنه” به خداوند همان انفاقهاى مستحبى است، و اين بزرگوارانه‏ترين تعبيرى است كه در اين زمينه تصور مى‏شود، چرا كه مالك تمام ملكها، از كسى كه مطلقا چيزى از خود ندارد قرض مى‏طلبد، تا از اين طريق او را تشويق به انفاق و ايثار و كسب فضيلت اين عمل خير كند، و از اين طريق تربيت شود و تكامل يابد.
ذكر استغفار در پايان اين دستورات ممكن است اشاره به اين باشد كه مبادا با انجام اين طاعات خود را انسان كاملى بدانيد و به اصطلاح طلبكار تصور كنيد، بلكه همواره بايد خود را مقصر بشمريد، و عذر به درگاه خدا آوريد،” و رنه سزاوار                       
خداونديش كس نتواند كه بجا آورد”.
تفسير نمونه، ج‏25، ص: 198
بعضى از مفسران معتقدند تكيه روى اين دستورات به خاطر آن است كه تصور نشود اگر تخفيفى در باره قيام شبانه و تلاوت قرآن قائل شده به ساير برنامه‏ها و دستورات دينى نيز سرايت مى‏كند بلكه آنها هم چنان به قوت خود باقى است «1».
ضمنا ذكر زكات واجب را در اينجا دليل ديگرى بر مدنى بودن اين آيه گرفته‏اند، زيرا حكم زكات در مدينه نازل شد نه در مكه، ولى بعضى گفته‏اند اصل زكات در مكه نازل شد، اما نصاب و مقدارى براى آن بيان نگرديده بود، آنچه در مدينه تشريع شد مساله نصاب و مقدار زكات بود.
نكته‏ها:
1- ضرورت آمادگى عقيدتى و فرهنگى
براى انجام كارهاى مهم اجتماعى مخصوصا ايجاد يك انقلاب وسيع و گسترده در تمام شؤون زندگى قبل از هر چيزى يك نيروى مصمم انسانى لازم است كه با اعتقاد راسخ، و آگاهى كامل، و تعليمات لازم فكرى و فرهنگى، و پرورشهاى اخلاقى، براى اين كار ساخته شده باشد.
و اين دقيقا كارى بود كه پيغمبر اسلام ص در مكه در سالهاى نخستين بعثت بلكه در تمام دوران عمرش انجام داد، و به همين دليل و به خاطر وجود همين زير بناى محكم، نهال اسلام به سرعت نمو كرد، و جوانه زد، و شاخ و برگ آورد.
__________________________________________________
(1)” تفسير الميزان” جلد 20 صفحه 156.
تفسير نمونه، ج‏25، ص: 199
آنچه در اين سوره آمده است نمونه زنده و بسيار گويايى از اين برنامه حساب شده است: دستور به عبادت دو سوم يا حد اقل يك سوم از شب، آن هم توأم با تلاوت و دقت در آيات قرآن مجيد تاثير عجيبى در روح مسلمانان گذارد، و آنها را براى قبول” قول ثقيل” و” سبح طويل” آماده ساخت، اين حركتها و ناشئه‏هاى شبانه كه به تعبير قرآن” اشد وطا” و” اقوم قيلا” بود سرانجام كار خود را كرد، و گروهى اندك از توده‏هاى محروم و قشرهاى مستضعف و در بند چنان ساخته شدند كه شايستگى براى حكومت بر بخش عظيمى از جهان را پيدا كردند.
و امروز هم اگر ما مسلمانان بخواهيم عظمت و قدرت ديرين را باز يابيم، راه همين راه، و برنامه همين برنامه است، هرگز نبايد انتظار داشته باشيم با افرادى ضعيف و ناتوان از نظر تفكر و ايمان، افرادى كه پرورشهاى لازم فرهنگى و اخلاقى را نيافته‏اند سيطره” يهود” را از قلب كشورهاى اسلامى بر اندازيم، و دست زورگويان و ابر جنايتكاران را از ممالك اسلامى كوتاه كنيم اين سخنى است دامنه‏دار، اما آنجا كه كس است يك حرف بس است!
2- تلاوت قرآن همراه با تفكر
از روايات اسلامى به خوبى استفاده مى‏شود فضيلت تلاوت قرآن در زياد خواندن آن نيست، بلكه در خوب خواندن و تدبر و انديشه در آن است.
جالب اينكه در ذيل آيه فوق كه دستور مى‏دهد آنچه از قرآن براى شما ميسر است بخوانيد” فَاقْرَؤُا ما تَيَسَّرَ مِنْهُ” روايتى از امام على بن موسى الرضا ع آمده است كه از جدش چنين نقل مى‏فرمايد: ما تيسر منه لكم فيه خشوع القلب و صفاء السر!:” آن مقدار بخوانيد كه در آن خشوع قلب و صفاى باطن                        تفسير نمونه، ج‏25، ص: 200
و نشاط روحانى و معنوى باشد”! «1».
چرا چنين نباشد در حالى كه هدف اصلى تلاوت، تعليم و تربيت است.
و روايات در اين زمينه بسيار است.
3- تلاش براى معاش همرديف جهاد
در آيه فوق- چنان كه ديديم- تلاش براى زندگى را در كنار” جهاد فى سبيل اللَّه” قرار داده، و اين نشان مى‏دهد كه اسلام براى اين موضوع اهميت زيادى قائل است، چرا چنين نباشد در حالى كه يك ملت فقير و گرسنه و محتاج به بيگانه، هرگز استقلال و عظمت و سربلندى نخواهد يافت، و اصولا” جهاد اقتصادى” بخشى از” جهاد با دشمن” است.
در اين زمينه جمله‏اى از عبد اللَّه بن مسعود صحابى معروف نقل شده است كه مى‏گويد: ايما رجل جلب شيئا الى مدينة من مدائن المسلمين، صابرا محتسبا، فباعه بسعر يومه، كان عند اللَّه بمنزلة الشهداء، ثم قرأ” وَ آخَرُونَ يَضْرِبُونَ فِي الْأَرْضِ” …” هر كس متاعى را به يكى از شهرهاى مسلمانان ببرد، و زحمات خود را در اين راه براى خدا محسوب دارد، سپس آن را به قيمت عادلانه آن روز بفروشد چنين كسى در پيشگاه خدا به منزله شهيدان است سپس اين جمله از آيه آخر سوره مزمل را به عنوان شاهد تلاوت كرد: وَ آخَرُونَ يَضْرِبُونَ فِي الْأَرْضِ «2».
__________________________________________________
(1)” مجمع البيان” جلد 10 صفحه 382.
(2)” مجمع البيان” و تفسير” ابو الفتوح رازى” و تفسير” قرطبى” ذيل آيه مورد بحث، ضمنا از حديث ديگرى كه مشابه اين حديث است و در تفسير قرطبى از رسول اكرم (ص) نقل شده استفاده مى‏شود كه عبد اللَّه بن مسعود اين سخن را از خود نگفته بلكه از پيامبر (ص) استفاده كرده است.
[سوره هود (11): آيه 6]
وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِي الْأَرْضِ إِلاَّ عَلَى اللَّهِ رِزْقُها وَ يَعْلَمُ مُسْتَقَرَّها وَ مُسْتَوْدَعَها كُلٌّ فِي كِتابٍ مُبِينٍ (6)
ترجمه:
6- هيچ جنبنده‏اى در زمين نيست مگر اينكه روزى او بر خدا است، او قرارگاه و محل نقل و انتقالش را مى‏داند، همه اينها در كتاب آشكارى (لوح محفوظ علم خداوند) ثبت است.
تفسير:
همه ميهمان اويند!
در آخرين آيه‏اى كه گذشت اشاره‏اى به وسعت علم پروردگار و احاطه او به اسرار نهان و آشكار شده بود، آيه مورد بحث در حقيقت دليلى براى آن محسوب مى‏شود، چرا كه از روزى دادن خداوند به همه موجودات سخن مى‏گويد، همان كارى كه بدون احاطه علمى كامل به همه جهان امكان پذير نيست! نخست مى‏گويد:” هيچ دابه‏اى در روى زمين نيست مگر اينكه رزق و روزى آن بر خدا است، و قرارگاه او را مى‏داند، و از نقاطى كه از قرارگاهش به آن منتقل مى‏شود (نيز) با خبر است” و در هر جا باشد روزيش را به او مى‏رساند                        تفسير نمونه، ج‏9، ص: 16
(وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِي الْأَرْضِ إِلَّا عَلَى اللَّهِ رِزْقُها وَ يَعْلَمُ مُسْتَقَرَّها وَ مُسْتَوْدَعَها).
” تمام اين حقائق با همه حدود و مرزهايش در كتاب مبين و لوح محفوظ علم خداوند ثبت است” (كُلٌّ فِي كِتابٍ مُبِينٍ).
براى فهم معنى آيه به چند نكته بايد توجه كرد:
1- گرچه” دابة” از ماده” دبيب” به معنى آهسته راه رفتن، و قدمهاى كوتاه برداشتن است، ولى از نظر مفهوم لغوى هر گونه جنبنده‏اى را شامل مى‏شود اما گاهى به خصوص اسب و يا هر حيوان سوارى اطلاق مى‏گردد، و روشن است كه در آيه مورد بحث تمام موجودات زنده و همه جنبندگان را شامل است.
2-” رزق” به معنى عطاء و بخشش مستمر است، و از آنجا كه روزى الهى عطاى مستمر او به موجودات است به آن رزق گفته مى‏شود.
اين نكته نيز لازم به تذكر است كه مفهوم آن تنها در نيازهاى مادى خلاصه نمى‏شود بلكه هر گونه عطاى مادى و معنوى را شامل مى‏گردد، لذا مى‏گوئيم:” اللهم ارزقنى علما تاما”:” خداوندا علم كامل به من روزى كن” و يا مى‏گوئيم:” اللهم ارزقنى الشهادة فى سبيلك”:” خداوندا شهادت در راهت را نصيب من بگردان”.
البته در آيه مورد بحث ممكن است نظر بيشتر روى ارزاق مادى بوده باشد، هر چند اراده مفهوم عام نيز چندان بعيد نيست.
3-” مستقر” در اصل به معنى” قرارگاه” است، زيرا ريشه اين لغت از ماده” قر” (بر وزن حر) به معنى” سرما” ى شديد مى‏باشد كه انسان و موجودات زنده را خانه‏نشين مى‏كند، به همين جهت به معنى سكون و توقف نيز آمده است.
” مستودع” و” وديعه” از يك ماده است، و در اصل به معنى رها كردن چيزى است، و از آنجا كه امور ناپايدار رها مى‏شوند، و به حالت اول باز مى‏گردند، به هر امر ناپايدار،” مستودع” گفته مى‏شود، وديعه را نيز به خاطر اينكه سرانجام                        تفسير نمونه، ج‏9، ص: 17
بايد محل خود را رها كند و به صاحب اصلى باز گردد وديعه گفته‏اند.
در حقيقت آيه فوق مى‏گويد: تصور نشود كه خداوند تنها به جنبندگانى كه در جايگاه اصلى قرار دارند روزى مى‏بخشد و به اصطلاح سهميه آنها را در خانه‏هايشان مى‏آورند، بلكه هر كجا باشند و در هر وضع و شرائطى قرار گيرند، سهم آنها را از روزى به آنان مى‏بخشد چرا كه هم جايگاه اصلى آنان را مى‏داند و هم از تمام نقاطى كه به آن نقل و مكان مى‏كنند، با خبر است. از حيوانات غول پيكر دريايى گرفته تا جنبندگان بسيار كوچكى كه به زحمت به چشم ديده مى‏شوند هر يك مناسب حالشان آنچه را لازم دارند مقرر كرده است.
اين روزى به اندازه‏اى حساب شده و مناسب حال موجودات است كه از نظر” كميت” و” كيفيت” كاملا منطبق بر خواسته‏ها و نيازهاى آنها است، حتى غذاى كودكى كه در رحم مادر است، هر ماه بلكه هر روز، با ماه و روز ديگر تفاوت دارد، هر چند ظاهرا يك نوع خون بيشتر نيست، و نيز كودك در دوران شيرخوارگى با اينكه ظاهرا ماههاى پى در پى غذاى واحدى دارد، اما تركيب اين شير هر روز با روز ديگر متفاوت است!.
4-” كتاب مبين” به معنى نوشته آشكار است و اشاره به مرحله‏اى از علم وسيع پروردگار مى‏باشد كه گاهى از آن تعبير به” لوح محفوظ” مى‏شود.
ممكن است اين تعبير اشاره به اين باشد كه هيچكس نبايد براى به دست آوردن روزى خود كمترين نگرانى به خويش راه دهد، و تصور كند ممكن است در گرفتن سهم خويش، به اصطلاح، از قلم بيفتد، چرا كه نام همگى در كتاب آشكارى ثبت است، كتابى كه همه را احصاء كرده و آشكارا بيان مى‏كند.
آيا اگر در يك مؤسسه نام تمام كارمندان و كاركنان در دفترى به روشنى ثبت شده باشد احتمال از قلم افتادن كسى مى‏رود؟
تفسير نمونه، ج‏9، ص: 18
تقسيم ارزاق و تلاش براى زندگى
در مورد” رزق” بحثهاى مهمى است كه قسمتى از آن را در اينجا از نظر مى‏گذرانيم:
1-” رزق”- همانگونه كه گفتيم- در لغت بمعنى بخشش مستمر و متداوم است اعم از اينكه مادى باشد يا معنوى، بنا بر اين هر گونه بهره‏اى را كه خداوند نصيب بندگان مى‏كند از مواد غذايى و مسكن و پوشاك، و يا علم و عقل و فهم و ايمان و اخلاص به همه اينها رزق گفته مى‏شود، و آنها كه مفهوم اين كلمه را محدود به جنبه‏هاى مادى مى‏كنند، توجه به موارد استعمال آن دقيقا ندارند، قرآن در باره شهيدان راه حق مى‏گويد بَلْ أَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ:” آنها زنده‏اند و نزد پروردگار شان روزى مى‏برند” (آل عمران- 169) روشن است كه روزى شهيدان، آن هم در جهان برزخ، نعمتهاى مادى نيست، بلكه همان مواهب معنوى است كه حتى تصورش براى ما در اين زندگى مادى مشكل است.
2- مساله تامين نيازمنديهاى موجودات زنده- و به تعبير ديگر رزق و روزى آنها- از جالبترين مسائلى است كه با گذشت زمان و پيشرفت علم، پرده از روى اسرار آن برداشته مى‏شود، و صحنه‏هاى شگفت انگيز تازه‏اى از آن بوسيله علم فاش مى‏گردد.
در گذشته همه دانشمندان در فكر بودند كه اگر در اعماق درياها موجودات زنده‏اى وجود داشته باشد غذاى آنها از چه راهى تامين مى‏شود، زيرا ريشه اصلى غذاها به نباتات و گياهان باز مى‏گردد كه آن هم نيازمند به نور آفتاب است، و در اعماق بيش از 700 متر مطلقا نورى وجود ندارد و يك شب تاريك ابدى بر آن سايه افكنده است.
ولى بزودى روشن شد كه نور آفتاب، گياهان ذره‏بينى را در سطح آب، و در بستر امواج پرورش مى‏دهد، و هنگامى كه مرحله تكاملى خود را پيمود، همچون ميوه رسيده‏اى، به اعماق دريا فرو مى‏رود، و سفره نعمت را براى موجودات زنده ژرفناى آب فراهم مى‏سازند.                        تفسير نمونه، ج‏9، ص: 19
از سوى ديگر بسيارند پرندگانى كه از ماهيان دريا تغذيه مى‏كنند حتى انواعى از شب پره وجود دارد، كه در ظلمت شب همچون يك غواص ماهر به اعماق آب فرو مى‏رود و صيد خود را كه با امواج مخصوص رادار مانندى كه از بينى آنها بيرون فرستاده مى‏شود شناسايى و نشانه گيرى كرده‏اند بيرون مى‏آورد.
روزى بعضى از انواع پرندگان در لابلاى دندانهاى پاره‏اى از حيوانات عظيم الجثه دريا نهفته شده! اين حيوانات كه پس از تغذيه از حيوانات دريايى دندانهايشان احتياج به يك” خلال طبيعى”! دارد به ساحل مى‏آيند، دهانشان را كه بى‏شباهت به غار كوچكى نيست باز نگه مى‏دارند، آن گروه از پرندگان كه روزيشان در اينجا حواله شده است بدون هيچگونه وحشت و اضطراب وارد اين” غار” مى‏شوند، و به جستجوى روزى خويش در لابلاى دندانهاى حيوان غول‏پيكر مى‏پردازند، هم شكمى از اين غذاى آماده از عزا در مى‏آورند، و هم حيوان را از اين مواد مزاحم راحت مى‏سازند، و هنگامى كه برنامه هر دو پايان پذيرفت، و آنها به خارج پرواز كردند، حيوان با احساس آرامش دهان را به روى هم مى‏گذارد و به اعماق آب فرو مى‏رود! طرز روزى رساندن خداوند به موجودات مختلف، راستى حيرت‏انگيز است، از جنينى كه در شكم مادر قرار گرفته و هيچكس به هيچ وجه در آن ظلمتكده اسرار آميز به او دسترسى ندارد، تا حشرات گوناگونى كه در اعماق تاريك زمين و لانه‏هاى پرپيچ و خم و در لابلاى درختان و بر فراز كوه‏ها و در قعر دره‏ها زندگى دارند از ديدگاه علم او هرگز مخفى و پنهان نيستند، و همانگونه كه قرآن مى‏گويد خداوند، هم جايگاه و” آدرس اصلى” آنها را مى‏داند و هم محل سيار آنان را، و هر جا باشند روزى آنان را به آنان حواله مى‏كند.
جالب اينكه در آيات فوق به هنگام بحث از روزى خواران تعبير به” دابه و جنبنده” شده است و اين اشاره لطيفى به مساله رابطه” انرژى” و” حركت” است،                        تفسير نمونه، ج‏9، ص: 20
مى‏دانيم هر جا حركتى وجود دارد نيازمند به ماده انرژى زا است يعنى ماده‏اى كه منشا حركت گردد، قرآن نيز در آيات مورد بحث مى‏گويد خدا به تمام موجودات متحرك روزى مى‏بخشد! و اگر حركت را به معنى وسيعش تفسير كنيم گياهان را هم در بر مى‏گيرد، زيرا آنها نيز يك حركت بسيار دقيق و ظريف در مسير” نمو” دارند، به همين دليل در فلسفه ما يكى از اقسام حركت را مساله” نمو” شمرده‏اند.
3- آيا” روزى” هر كس از آغاز تا پايان عمر تعيين شده، و خواه ناخواه به او مى‏رسد؟ يا اينكه بايد به دنبال آن رفت و به گفته شاعر” شرط عقل است جستن از درها”! بعضى از افراد سست و بى‏حال به اتكاء تعبيراتى همانند آيه فوق، يا رواياتى كه روزى را مقدر و معين معرفى مى‏كند فكر مى‏كنند لزومى ندارد كه انسان براى تهيه معاش زياد تلاش كند، چرا كه روزى مقدر است و به هر حال به انسان مى‏رسد، و هيچ دهان بازى بدون روزى نمى‏ماند! اين چنين افراد نادان كه شناختشان در باره دين و مذهب فوق العاده سست و ضعيف است بهانه به دست دشمنان مى‏دهند كه مذهب عاملى است براى تخدير و ركود اقتصادى و خاموش كردن فعاليتهاى مثبت زندگى، و تن در دادن به انواع محروميتها، به عذر اينكه اگر فلان موهبت نصيب من نشده حتما روزى من نبوده، اگر روزى من بود بدون چون و چرا به من مى‏رسيد و اين فرصت خوبى بدست استثمارگران مى‏دهد كه هر چه بيشتر خلقهاى محروم را بدوشند و آنها را از ابتدايى ترين وسائل زندگى محروم سازند.
در حالى كه مختصر آشنايى به قرآن و احاديث اسلامى براى پى‏بردن به اين حقيقت كافى است كه اسلام پايه هر گونه بهره‏گيرى مادى و معنوى انسان را سعى                        تفسير نمونه، ج‏9، ص: 21
و كوشش و تلاش مى‏شمرد تا آنجا كه در جمله شعارگونه قرآنى لَيْسَ لِلْإِنْسانِ إِلَّا ما سَعى‏ بهره انسان را منحصرا در كوشش و كارش قرار مى‏دهد.
پيشوايان اسلامى براى اينكه سر مشقى به ديگران بدهند در بسيارى از مواقع كار مى‏كردند كارهايى سخت و توانفرسا.
پيامبران پيشين نيز از اين قانون مستثنى نبودند، از چوپانى گرفته، تا خياطى، و زره‏بافى و كشاورزى، اگر مفهوم تضمين روزى از طرف خدا، نشستن در خانه و انتظار رسيدن روزى باشد، نبايد پيامبران و امامان كه از همه آشناتر به مفاهيم دينى هستند اينهمه براى روزى تلاش كنند.
بنا بر اين ما هم مى‏گوئيم روزى هر كس مقدر و ثابت است، ولى در عين حال مشروط به تلاش و كوشش مى‏باشد، و هر گاه اين شرط حاصل نشود مشروط نيز از ميان خواهد رفت. اين درست به آن مى‏ماند كه مى‏گوئيم” هر كس اجلى دارد و مقدار معينى از عمر” مسلما مفهوم اين سخن آن نيست كه اگر انسان حتى دست به انتحار و خودكشى و يا تغذيه از مواد زيانبخش بزند تا اجل معينى زنده مى‏ماند، مفهومش اين است كه اين بدن استعداد بقاء تا يك مدت قابل ملاحظه دارد اما مشروط به اينكه اصول بهداشت را رعايت كند و از موارد خطر بپرهيزد، و آنچه سبب مرگ زودرس مى‏شود از خود دور كند.
نكته مهم اين است كه آيات و روايات مربوط به معين بودن روزى در واقع ترمزى است روى افكار مردم حريص و دنياپرست كه براى تامين زندگى به هر در مى‏زنند، و هر ظلم و جنايتى را مرتكب مى‏شوند، به گمان اينكه اگر چنين نكنند زندگيشان تامين نمى‏شود.
آيات قرآن و احاديث اسلامى به اين گونه افراد هشدار مى‏دهد كه بيهوده دست و پا نكنند، و از طريق نامعقول و نامشروع براى تهيه روزى تلاش ننمايند، همين اندازه كه آنها در طريق مشروع گام بگذارند و تلاش و كوشش كنند مطمئن                     
تفسير نمونه، ج‏9، ص: 22
باشند خداوند از اين راه همه نيازمنديهاى آنها را تامين مى‏كند.
خدايى كه آنها را در ظلمتكده رحم فراموش نكرد.
خدايى كه به هنگام طفوليت كه توانايى بر تغذيه از مواد غذايى اين جهان نداشتند روزيشان را قبل از تولد به پستان مادر مهربان حواله كرد.
خدايى كه به هنگام پايان دوران شيرخوارگى در آن حال كه ناتوان بودند، روزيشان را به دست پدر پر مهرى داد كه صبح تا شام جان بكند و خوشحال باشد كه براى تهيه غذاى فرزندانم زحمت مى‏كشم.
آرى اين خدا چگونه ممكن است به هنگامى كه انسان بزرگ مى‏شود و توانايى و قدرت به هر گونه كار و فعاليت پيدا مى‏كند او را فراموش نمايد، آيا عقل و ايمان اجازه مى‏دهد كه انسان در چنين حالى به گمان اينكه ممكن است روزيش فراهم نشود در وادى گناه و ظلم و ستم و تجاوز به حقوق ديگران گام بگذارد و حريصانه به غصب حق مستضعفان پردازد.
البته نمى‏توان انكار كرد كه بعضى از روزيهاست چه انسان به دنبال آن برود، يا نرود، به سراغ او مى‏آيند.
آيا مى‏توان انكار كرد كه نور آفتاب بدون تلاش ما به خانه ما مى‏تابد و يا باران و هوا بدون كوشش و فعاليت به سراغ ما مى‏شتابد؟ آيا مى‏توان انكار كرد كه عقل و هوش و استعدادى كه از روز نخست در وجود ما ذخيره شده به تلاش ما نبوده است!؟
ولى اينگونه مواهب به اصطلاح باد آورده و يا به تعبير صحيحتر مواهبى كه بدون تلاش، به لطف خدا، به ما رسيده اگر با تلاش و كوشش خود از آن بطور صحيحى نگهدارى نكنيم آنها نيز از دست ما خواهد رفت، و يا بى‏اثر مى‏ماند.
حديث معروفى كه از على ع نقل شده كه فرمود: و اعلم يا بنى! ان الرزق رزقان رزق تطلبه و رزق يطلبك:” بدان فرزندم، روزى دو گونه است،                     
تفسير نمونه، ج‏9، ص: 23
يك نوع آن همان روزيهايى است كه تو بايد به جستجويش برخيزى، و گونه ديگرش روزيهايى است كه آن در جستجوى تو است و به سراغ تو مى‏آيد” «1» نيز اشاره به همين حقيقت است.
اين را نيز نمى‏توان انكار كرد كه در پاره‏اى از موارد انسان به دنبال چيزى نمى‏رود، ولى بر اثر يك سلسله تصادفها، موهبتى نصيب او مى‏شود، اين حوادث گرچه در نظر ما تصادف است اما در واقع و از نظر سازمان آفرينش حسابى در آن مى‏باشد، بدون شك حساب اين گونه روزيها از روزى‏هايى كه در پرتو تلاش و كوشش بدست مى‏آيند جدا است، و حديث بالا ممكن است اشاره به اينها نيز باشد.
ولى به هر حال نكته اساسى اين است كه تمام تعليمات اسلامى به ما مى‏گويد براى تامين زندگى بهتر چه مادى و چه معنوى، بايد تلاش بيشتر كرد، و فرار از كار به گمان مقسوم بودن روزى غلط است.
4- در آيات مورد بحث تنها اشاره به مساله” رزق و روزى” شده، در حالى كه در چند آيه بعد، آنجا كه سخن از بندگان توبه‏كار و باايمان مى‏گويد، اشاره به” متاع حسن” (بهره بردارى و تمتع شايسته) شده است.
مقابله اين دو با يكديگر اين مطلب را به ما مى‏فهماند كه براى همه جنبندگان:
انسانها، حشرات، درندگان، نيكان و بدان، همگى بهره‏اى از روزى است، ولى” متاع حسن” و” مواهب شايسته و ارزنده” تنها مخصوص انسانهاى با ايمانى است كه خود را با آب توبه از هر گونه گناه و آلودگى شستشو داده‏اند، و نعمتهاى خدا را در مسير اطاعت فرمانش بكار مى‏گيرند نه در طريق هوا و هوسهاى سركش!.
__________________________________________________
(1)    نهج البلاغه وصيت امام (ع) به فرزندش امام حسن (ع).
[سوره الطلاق (65): آيات 2 تا 3]
فَإِذا بَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَأَمْسِكُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ أَوْ فارِقُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ وَ أَشْهِدُوا ذَوَيْ عَدْلٍ مِنْكُمْ وَ أَقِيمُوا الشَّهادَةَ لِلَّهِ ذلِكُمْ يُوعَظُ بِهِ مَنْ كانَ يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ مَنْ يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً (2) وَ يَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لا يَحْتَسِبُ وَ مَنْ يَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ إِنَّ اللَّهَ بالِغُ أَمْرِهِ قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لِكُلِّ شَيْ‏ءٍ قَدْراً (3)
ترجمه:
2- و هنگامى كه عده آنها سرآمد يا آنها را به طرز شايسته‏اى نگهداريد، و يا به طرز شايسته‏اى از آنها جدا شويد، و دو مرد عادل از خودتان را گواه گيريد، و شهادت را براى خدا برپا داريد، اين چيزى است كه افرادى كه به خدا و روز قيامت ايمان دارند به آن اندرز داده مى‏شوند، و هر كس تقواى الهى پيشه كند خداوند راه نجاتى براى او فراهم مى‏كند.
3- و او را از جايى كه گمان ندارد روزى مى‏دهد، و هر كس بر خداوند توكل كند كفايت امرش را مى‏كند، خداوند فرمان خود را به انجام مى‏رساند، و خدا براى هر چيزى اندازه‏اى قرار داده است
تفسير نمونه، ج‏24، ص: 232
تفسير: يا سازش يا جدايى خداپسندانه
در ادامه بحثهاى مربوط به” طلاق” كه در آيات پيشين آمده، در نخستين آيه مورد بحث به چند حكم ديگر اشاره مى‏كند، نخست مى‏فرمايد:
” هنگامى كه مدت عده آنها سرآمد بايد آنها را به طرز شايسته‏اى- از طريق رجوع- نگاهداريد، يا به طرز شايسته‏اى از آنها جدا شويد”.
(فَإِذا بَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَأَمْسِكُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ أَوْ فارِقُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ).
مراد به” بلوغ اجل” (رسيدن به پايان مدت) اين نيست كه مدت عده به طور كامل پايان گيرد، بلكه منظور رسيدن به اواخر مدت است، و گرنه رجوع كردن بعد از پايان عده جايز نيست، مگر اينكه نگهدارى آنها از طريق صيغه عقد جديد صورت گيرد، ولى اين معنى از مفهوم آيه بسيار بعيد به نظر مى‏رسد.
به هر حال، در اين آيه، يكى از مهمترين و حساب شده‏ترين دستورهاى مربوط به زندگى زناشويى، مطرح، و آن اينكه زن و مرد يا بايد به طور شايسته با هم زندگى كنند، و يا به طور شايسته از هم جدا شوند. همانگونه كه زندگى مشترك بايد روى اصول صحيح و طرز انسانى و شايسته باشد، جدايى نيز بايد خالى از هر گونه جار و جنجال و دعوى و نزاع و بدگويى و ناسزا و اجحاف و تضييع حقوق بوده باشد اين مهم است كه همانگونه كه پيوندها با صلح و صفا انجام گيرد جداييها نيز توأم با تفاهم باشد، چرا كه ممكن است در آينده اين زن و مرد بار ديگر به فكر تجديد زندگى مشترك شوند، ولى بدرفتاريهاى هنگام جدايى چنان جو فكرى آنها را تيره و تار ساخته كه راه بازگشت را به روى آنها مى‏بندد، و به فرض بخواهند مجددا با هم ازدواج كنند زمينه فكرى                       
تفسير نمونه، ج‏24، ص: 233
و عاطفى مناسب ندارند، از سوى ديگر بالآخره هر دو مسلمانند و متعلق به يك جامعه، و جدايى توأم با مخاصمه و امور ناشايست نه تنها در خود آنها اثر مى‏گذارد كه در فاميل دو طرف هم اثرات زيانبارى دارد، و گاه زمينه همكاريهاى آنها را در آينده به كلى بر باد مى‏دهد.
راستى چه خوب است كه نه فقط در زندگى زناشويى، بلكه در هر گونه دوستى و برنامه مشترك، انسان تا آنجا كه مى‏تواند به همكارى شايسته ادامه دهد و هر گاه نتوانست به طرز شايسته جدا شود كه” جدايى شايسته” نيز خود نوعى پيروزى و موفقيت براى طرفين است! از آنچه كه گفتيم معلوم شد كه” امساك به معروف” و” جدايى به معروف” معنى وسيعى دارد كه هر گونه شرائط واجب و مستحبّ و برنامه‏هاى اخلاقى را دربر مى‏گيرد و مجموعه‏اى از آداب اسلامى و اخلاقى را در ذهن مجسم مى‏كند. سپس به دومين حكم اشاره كرده مى‏افزايد: هنگام طلاق و جدايى، دو مرد عادل از خودتان (از مسلمانان) را شاهد بگيريد (وَ أَشْهِدُوا ذَوَيْ عَدْلٍ مِنْكُمْ).
تا اگر در آينده اختلافى روى دهد، هيچيك از طرفين، نتوانند واقعيتها را انكار كنند.
بعضى از مفسران، احتمال داده‏اند كه شاهد گرفتن، هم در مورد طلاق است و هم در مورد رجوع، ولى از آنجا كه شاهد گرفتن به هنگام رجوع، بلكه به هنگام تزويج، قطعا واجب نيست، بنا بر اين اگر فرضا آيه فوق رجوع را هم شامل شود، در اين مورد يك دستور مستحبّ است.
و در سومين دستور، وظيفه شهود را چنين بيان مى‏كند:” شهادت را براى خدا برپا داريد” (وَ أَقِيمُوا الشَّهادَةَ لِلَّهِ).
مبادا تمايل قلبى شما به يكى از دو طرف، مانع شهادت به حق باشد، بايد                       
جز خدا و اقامه حق انگيزه ديگرى در آن راه نيابد، درست است كه شهود بايد عادل باشند، ولى با وجود عدالت، نيز صدور گناه محال نيست، به همين دليل به آنها هشدار مى‏دهد كه مراقب خويش باشند و آگاهانه يا ناآگاهانه از مسير حق منحرف نشوند.
تفسير نمونه، ج‏24، ص: 234
ضمنا تعبير به” ذَوَيْ عَدْلٍ مِنْكُمْ” دليل بر اين است كه دو شاهد بايد” مسلمان” و” عادل” و” مرد” باشند.
و در پايان آيه به عنوان تاكيد در باره تمام احكام گذشته مى‏افزايد:
” تنها كسانى كه ايمان به خدا و روز قيامت دارند از اين وعظ و اندرز نتيجه مى‏گيرند” (ذلِكُمْ يُوعَظُ بِهِ مَنْ كانَ يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ).
بعضى ذلكم را تنها اشاره به مساله توجه به خدا و رعايت عدالت از ناحيه شهود دانسته‏اند، ولى ظاهر اين است كه اين تعبير معنى وسيعى دارد و تمام احكام گذشته را در مورد طلاق دربر مى‏گيرد.
به هر صورت اين تعبير دليل بر اهميت فوق العاده اين احكام است به گونه‏اى كه اگر كسى آنها را رعايت نكند و از آن وعظ و اندرز نگيرد گويى ايمان به خدا و روز قيامت ندارد.
و از آنجا كه گاهى مسائل مربوط به معيشت و زندگى آينده و يا گرفتاريهاى ديگر خانوادگى سبب مى‏شود كه دو همسر به هنگام طلاق يا رجوع، و يا دو شاهد به هنگام شهادت دادن از جاده حق و عدالت منحرف شوند در پايان آيه مى‏فرمايد:” هر كس از خدا بپرهيزد و ترك گناه كند خداوند براى او راه نجاتى قرار مى‏دهد و مشكلات زندگى او را حل مى‏كند” (وَ مَنْ يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً).
تفسير نمونه، ج‏24، ص: 235
و او را از جايى كه گمان ندارد روزى مى‏دهد” (وَ يَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لا يَحْتَسِبُ).
” و هر كس بر خداوند توكل كند و كار خود را به او واگذارد خدا كفايت امرش مى‏كند” (وَ مَنْ يَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ).
” چرا كه خداوند قادر مطلق، فرمانش در همه چيز نافذ است و هر كارى را اراده كند به انجام مى‏رساند” (إِنَّ اللَّهَ بالِغُ أَمْرِهِ).
” ولى خداوند براى هر كار و هر چيز اندازه و حسابى قرار داده است”.
(قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لِكُلِّ شَيْ‏ءٍ قَدْراً).
به اين ترتيب به زنان و مردان و شهود هشدار مى‏دهد كه از مشكلات حق نهراسند، و مجرى عدالت باشند، و گشايش كارهاى بسته را از خدا بخواهند چرا كه خداوند تضمين كرده كه مشكل پرهيزكاران را بگشايد و آنها را از جايى كه خودشان هم انتظار ندارند روزى دهد.
خداوند ضمانت كرده كه هر كس توكل كند درنمى‏ماند، و خداوند قادر بر انجام اين ضمانت است.
درست است كه اين آيات در مورد طلاق و احكام مربوط به آن نازل شده، ولى محتواى گسترده‏اى دارد كه ساير موارد را نيز شامل مى‏شود و وعده اميد بخشى است از سوى خداوند به همه پرهيزكاران و توكل كنندگان كه سرانجام لطف الهى آنها را مى‏گيرد، و از پيچ و خم مشكلات عبور مى‏دهد، و به افق تابناك سعادت رهنمون مى‏گردد سختى‏هاى معيشت را برطرف مى‏سازد، و ابرهاى تيره و تار مشكلات را از آسمان زندگى آنها كنار مى‏زند.
جمله” قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لِكُلِّ شَيْ‏ءٍ قَدْراً” اشاره لطيفى است به نظامى كه حاكم بر تشريح و تكوين است يعنى اين دستورهايى كه خداوند در مورد طلاق و غير آن صادر فرموده همه طبق حساب و اندازه‏گيرى دقيق و حكيمانه‏اى است،                        تفسير نمونه، ج‏24، ص: 236
همچنين مشكلاتى كه در طول زندگى انسان چه در مساله زناشويى و چه در غير آن رخ مى‏دهد هر كدام اندازه و حساب و مصلحت و پايانى دارد، نبايد به هنگام بروز اين حوادث دستپاچه شوند، و زبان به شكوه بگشايند، و يا براى حل مشكلات به بى‏تقوائيها توسل جويند، بلكه بايد با نيروى تقوا و خويشتندارى به جنگ آنها بروند و حل نهايى را از خدا بخواهند.
نكته‏ها:
1- تقوى و نجات از مشكلات
آيات فوق از اميدبخش‏ترين آيات قرآن مجيد است كه تلاوت آن دل را صفا و جان را نور و ضيا مى‏بخشد، پرده‏هاى ياس و نوميدى را مى‏درد، شعاعهاى حياتبخش اميد را به قلب مى‏تاباند، و به تمام افراد پرهيزگار با تقوا وعده نجات و حل مشكلات مى‏دهد.
در حديثى از ابو ذر غفارى نقل شده كه پيامبر ص فرمود:
انى لا علم آية لو اخذ بها الناس لكفتهم: وَ مَنْ يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً … فما زال يقولها و يعيدها
:” من آيه‏اى را مى‏شناسم كه اگر تمام انسانها دست به دامن آن زنند براى حل مشكلات آنها كافى است، پس آيه” وَ مَنْ يَتَّقِ اللَّهَ” را تلاوت فرمود و بارها آن را تكرار كرد” «1».
در حديث ديگرى از رسول خدا ص نقل شده كه در تفسير اين آيه فرمود:
من شبهات الدنيا و من غمرات الموت و شدائد يوم القيامة:
” خداوندا پرهيزكاران را از شبهات دنيا و حالات سخت مرگ و شدائد
__________________________________________________
(1) مجمع البيان جلد 10 صفحه 306.
تفسير نمونه، ج‏24، ص: 237
روز قيامت رهايى مى‏بخشد”! «1» اين تعبير دليل بر اين است كه گشايش امور براى اهل تقوا منحصر به دنيا نيست، بلكه قيامت را نيز شامل مى‏شود.
و در حديث ديگرى از همان حضرت ص آمده است:
من اكثر الاستغفار جعله اللَّه له من كل هم فرجا و من كل ضيق مخرجا:
” هر كس بسيار استغفار كند (و لوح دل را از زنگار گناه بشويد) خدا براى او از هر اندوهى گشايشى، و از هر تنگنايى راه نجاتى قرار مى‏دهد” «2».
جمعى از مفسران گفته‏اند: كه نخستين آيه فوق، در باره” عوف بن مالك” نازل شده كه از ياران پيامبر ص بود، دشمنان اسلام فرزندش را اسير كردند، او به محضر پيامبر ص آمد و از اين ماجرا و فقر و تنگدستى شكايت كرد، فرمود: تقواى را پيشه كن و شكيبا باش و بسيار ذكر لا حول و لا قوة الا باللَّه را بگو، او اين كار را انجام داد، ناگهان در حالى كه در خانه‏اش نشسته بوده فرزندش از در، درآمد، معلوم شد كه از يك لحظه غفلت دشمن استفاده كرده و فرار نموده، و حتى شترى از دشمن را نيز با خود آورده است. (اينجا بود كه آيه فوق نازل شد و از گشايش مشكل اين فرد با تقوى و روزى از جايى كه انتظارش را نداشت خبر داد) «3».
ذكر اين مطلب نيز لازم است كه هرگز مفهوم آيه، اين نيست كه انسان تلاش و كوشش براى زندگى را به دست فراموشى بسپارد، و بگويد در خانه
__________________________________________________
(1)” نور الثقلين” جلد 5 صفحه 356- حديث 44. […..]
(2) همان مدرك صفحه 357- حديث 45.
(3)” مجمع البيان” جلد 10 صفحه 306- همين ماجرا در تفسير” فخر رازى” و” روح البيان” با تفاوتهايى آمده است، بعضى از آنها تعداد شتران را يكصد شتر نوشته‏اند.
تفسير نمونه، ج‏24، ص: 238
مى‏نشينم و تقوا پيشه مى‏كنم و ذكر” لا حول و لا قوة الا باللَّه” مى‏گويم تا از آنجا كه گمان ندارم به من روزى مى‏رسد، نه هرگز مفهوم آيه چنين نيست، هدف تقوى و پرهيزكارى توأم با تلاش و كوشش است، اگر با اين حال درها به روى انسان بسته شد خداوند گشودن آنها را تضمين فرموده است.
و لذا در حديثى مى‏خوانيم كه يكى از ياران امام صادق ع” عمر بن مسلم” مدتى خدمتش نيامد، حضرت جوياى حال او شد، عرض كردند: او تجارت را ترك گفته، و رو به عبادت آورده، فرمود: واى بر او
ا ما علم ان تارك الطلب لا يستجاب له
:” آيا نمى‏داند كسى كه تلاش و طلب روزى را ترك گويد دعايش مستجاب نمى‏شود”.
سپس افزود:” جمعى از ياران رسول خدا ص وقتى آيه وَ مَنْ يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً وَ يَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لا يَحْتَسِبُ” نازل شد درها را به روى خود بستند، و رو به عبادت آوردند و گفتند:” خداوند روزى ما را عهده‏دار شده”! اين جريان به گوش پيامبر ص رسيد، كسى را نزد آنها فرستاد كه چرا چنين كرده‏ايد؟ گفتند: اى رسول خدا! چون خداوند روزى ما را تكفل كرده و ما مشغول عبادت شديم، پيامبر ص فرمود:
انه من فعل ذلك لم يستجب له، عليكم بالطلب!
:” هر كس چنين كند دعايش مستجاب نمى‏شود، بر شما باد كه تلاش و طلب كنيد” «1».
2- روح توكل
منظور از توكل بر خدا، اين است كه انسان تلاشگر كار خود را به او واگذارد و حل مشكلات خويش را از او بخواهد، خدايى كه از تمام نيازهاى او آگاه است، خدايى كه نسبت به او، رحيم و مهربان است، و خدايى كه قدرت
__________________________________________________
(1)” كافى” طبق نقل” نور الثقلين” جلد 5 صفحه 354 (حديث 35)
تفسير نمونه، ج‏24، ص: 239
به حل هر مشكلى دارد.
كسى كه داراى روح توكل است، هرگز ياس و نوميدى را به خود راه نمى‏دهد، در برابر مشكلات احساس ضعف و زبونى نمى‏كند، در برابر حوادث سخت، مقاوم است، و همين فرهنگ و عقيده چنان قدرت روانى به او ميدهد كه مى‏تواند بر مشكلات پيروز شود، و از سوى ديگر امدادهاى غيبى كه به متوكلان نويد داده شده است به يارى او مى‏آيد، و او را شكست و ناتوانى رهايى مى‏بخشد.
در حديثى از پيامبر گرامى اسلام ص آمده است كه فرمود: از پيك وحى خدا، جبرئيل، پرسيدم: توكل چيست؟ گفت:
العلم بان المخلوق لا يضر و لا ينفع، و لا يعطى و لا يمنع، و استعمال الياس من الخلق، فاذا كان العبد كذلك لم يعمل لاحد سوى اللَّه، و لم يرج و لم يخف سوى اللَّه، و لم يطمع فى احد سوى اللَّه فهذا هو التوكل.
:” حقيقت توكل اين است كه انسان بداند: مخلوق، نه زيان مى‏رساند، و نه نفع، و نه عطا مى‏كند و نه منع، چشم اميد از خلق برداشتن (و به خالق دوختن) هنگامى كه چنين شود، انسان جز براى خدا كار نمى‏كند، به غير او اميد ندارد، از غير او نمى‏ترسد، و دل به كسى جز او نمى‏بندد، اين روح توكل است” «1».
” توكل” با اين محتواى عميق، شخصيت تازه‏اى به انسان مى‏بخشد، و در تمام اعمال او اثر مى‏گذارد، لذا در حديثى مى‏خوانيم كه پيغمبر اكرم ص در شب معراج از پيشگاه خداوند سؤال كرد: پروردگارا!
اى الاعمال افضل
” چه عملى از همه اعمال برتر است”.
خداوند متعال فرمود
ليس شى‏ء عندى افضل من التوكل على و الرضا بما قسمت
__________________________________________________
(1)” بحار الانوار” جلد 69 صفحه 373 حديث 19.
تفسير نمونه، ج‏24، ص: 240
:” چيزى در نزد من افضل و برتر از توكل بر من، و خشنودى به آنچه قسمت كرده‏ام نيست” «1».
بديهى است توكل به اين معنى هميشه توأم با جهاد و تلاش و كوشش است، نه تنبلى و فرار از مسئوليتها.
شرح ديگرى در اين زمينه در جلد دهم صفحه 295 به بعد (ذيل آيه 12 سوره ابراهيم) آورده‏ايم.
__________________________________________________
(1)” سفينة البحار” جلد 2 صفحه 683 (ماده وكل).
[سوره الزخرف (43): آيات 31 تا 32]
وَ قالُوا لَوْ لا نُزِّلَ هذَا الْقُرْآنُ عَلى‏ رَجُلٍ مِنَ الْقَرْيَتَيْنِ عَظِيمٍ (31) أَ هُمْ يَقْسِمُونَ رَحْمَتَ رَبِّكَ نَحْنُ قَسَمْنا بَيْنَهُمْ مَعِيشَتَهُمْ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ رَفَعْنا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجاتٍ لِيَتَّخِذَ بَعْضُهُمْ بَعْضاً سُخْرِيًّا وَ رَحْمَتُ رَبِّكَ خَيْرٌ مِمَّا يَجْمَعُونَ (32)
ترجمه:
31- و گفتند چرا اين قرآن بر مرد بزرگى (مرد ثروتمندى) از اين دو شهر (مكه و طائف) نازل نشده است؟! 32- آيا آنها رحمت پروردگارت را تقسيم مى‏كنند؟ ما معيشت آنها را در حيات دنيا در ميان آنان تقسيم كرديم و بعضى را بر بعضى برترى داديم تا يكديگر را تسخير و با هم تعاون كنند، و رحمت پروردگارت از تمام آنچه جمع آورى مى‏كنند بهتر است.
تفسير: چرا قرآن بر يكى از ثروتمندان نازل نشده؟
در آيات قبل سخن از بهانه‏جوئيهاى مشركان در برابر دعوت پيامبران بود، گاه آن را سحر مى‏خواندند و گاه به تقليد نياكانشان متوسل شده به سخن خدا پشت مى‏كردند در آيات مورد بحث به يكى ديگر از بهانه‏هاى واهى و بى اساس آنان اشاره كرده مى‏فرمايد:” آنها گفتند چرا اين قرآن بر مرد بزرگى از اين                        تفسير نمونه، ج‏21، ص: 49
دو شهر (مكه و طائف) مردى ثروتمند و سرشناس! نازل نشده است”؟! (وَ قالُوا لَوْ لا نُزِّلَ هذَا الْقُرْآنُ عَلى‏ رَجُلٍ مِنَ الْقَرْيَتَيْنِ عَظِيمٍ).
آنها از يك نظر حق داشتند سراغ چنين بهانه‏هايى بروند، زيرا از ديدگاه آنها معيار ارزش انسانها مال و ثروت و مقام ظاهرى و شهرت آنان بود، اين سبك مغزان تصور مى‏كردند ثروتمندان و شيوخ ظالم قبائل آنها مقرب‏ترين مردم در درگاه خدا هستند، لذا تعجب مى‏كردند كه اين موهبت نبوت و رحمت بزرگ الهى، چرا بر يكى از اين قماش افراد نازل نشده است؟ و به عكس بر يتيم و فقير و تهيدستى به نام محمد ص نازل شده، اين باور كردنى نيست! آرى آن نظام ارزشى نادرست چنين استنباطى هم به دنبال داشت، و بلاى بزرگ جوامع بشرى و عامل اصلى انحراف فكرى آنها همين نظامات ارزشى غلط است كه گاه حقايق را كاملا واژگون نشان مى‏دهد.
حامل اين دعوت الهى بايد كسى باشد كه روح تقوى سراسر وجودش را پر كرده باشد، انسانى آگاه، با اراده، مصمم، شجاع، عادل، و آشنا به درد محرومان و مظلومان، اين است ارزشهايى كه براى حمل اين رسالت آسمانى لازم است، نه لباسهاى زيبا و قصرهايى گرانبها و مجلل و انواع زينتها و تجملات، مخصوصا هيچيك از پيغمبران خدا داراى چنين شرائطى نبودند، مبادا ارزشهاى اصيل با ارزشهاى دروغين اشتباه شود.
در اينكه منظور بهانه‏جويان كدام شخص در مكه و طائف بود؟ در ميان مفسران گفتگو است، ولى غالبا” وليد بن مغيره” را از مكه” و عروة بن مسعود ثقفى” را از طائف شمرده‏اند، هر چند بعضى نام” عتبة بن ربيعه” از مكه و” حبيب بن عمر ثقفى” از طائف را نيز به ميان آورده‏اند.
ولى گفتار آنها ظاهرا روى شخص معينى دور نمى‏زد بلكه هدف آنها اشاره به يكى از افراد پرپول و سرشناس و قوم و قبيله‏دار بوده است.                        تفسير نمونه، ج‏21، ص: 50
قرآن مجيد براى كوبيدن اين طرز تفكر زشت و خرافى پاسخهاى دندان‏شكنى مى‏گويد، و ديدگاه الهى و اسلامى را كاملا مجسم مى‏سازد، نخست مى‏گويد:
” آيا آنها رحمت پروردگارت را تقسيم مى‏كنند”؟! (أَ هُمْ يَقْسِمُونَ رَحْمَتَ رَبِّكَ).
تا به هر كس بخواهند نبوت بخشند، و كتاب آسمانى بر او نازل كنند، و به هر كس مايل نباشند نكنند، آنها اشتباه مى‏كنند، رحمت پروردگار تو را خود او تقسيم مى‏كند، و او از همه كس بهتر مى‏داند چه كسى شايسته اين مقام بزرگ است، چنان كه در آيه 124 سوره انعام نيز آمده است اللَّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسالَتَهُ” خدا بهتر مى‏داند رسالت خود را در كجا قرار دهد”.
از اين گذشته اگر تفاوت و اختلافى از نظر سطح زندگى در ميان انسانها وجود دارد هرگز دليل تفاوت آنها در مقامات معنوى نيست، بلكه:” ما معيشت آنها را در حيات دنيا در ميان آنان تقسيم كرديم، و بعضى را بر بعضى برترى داديم، تا آنها يكديگر را تسخير كنند به يكديگر خدمت نمايند” (نَحْنُ قَسَمْنا بَيْنَهُمْ مَعِيشَتَهُمْ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ رَفَعْنا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجاتٍ لِيَتَّخِذَ بَعْضُهُمْ بَعْضاً سُخْرِيًّا).
آنها فراموش كرده‏اند كه زندگى بشر يك زندگى دستجمعى است، و اداره اين زندگى جز از طريق تعاون و خدمت متقابل امكان‏پذير نيست، هر گاه همه مردم در يك سطح از نظر زندگى و استعداد، و در يك پايه از نظر مقامات اجتماعى باشند اصل تعاون و خدمت به يكديگر و بهره‏گيرى هر انسانى از ديگران متزلزل مى‏شود.
بنا بر اين نبايد اين تفاوت آنها را بفريبد، و آن را معيار ارزشهاى انسانى پندارند.                        تفسير نمونه، ج‏21، ص: 51
” بلكه رحمت پروردگار تو از تمام آنچه گردآورى مى‏كنند (از مال و جاه و مقام) برتر و بهتر است” (وَ رَحْمَتُ رَبِّكَ خَيْرٌ مِمَّا يَجْمَعُونَ).
بلكه تمام اين مقامها و ثروتها در برابر رحمت الهى و قرب پروردگار به اندازه بال مگسى وزن و قيمت ندارد.
تعبير به” ربك” كه در اين آيه دو بار تكرار شده اشاره لطيفى است به لطف خاص پروردگار در مورد پيغمبر گرامى اسلام ص و پوشاندن لباس نبوت و خاتميت بر قامت رساى او.
نكته: پاسخ به دو سؤال مهم
در اينجا سؤالهايى مطرح است كه غالبا به هنگام مطالعه آيه فوق به نظر مى‏رسد، و از سوى دشمنان اسلام نيز دستاويزى براى حمله به جهان بينى اسلامى شده است.
نخست اينكه چگونه قرآن استخدام و تسخير انسان را به وسيله انسان امضا كرده؟، آيا اين قابل قبول نظام طبقاتى اقتصادى (طبقه استثمار كننده و استثمار شونده) نيست.
از اين گذشته اگر ارزاق و معيشتها از سوى خدا تقسيم شده، و تفاوتها همه از ناحيه او است، پس تلاش و كوششهاى ما چه ثمرى مى‏تواند داشته باشد آيا اين به معنى خاموش شدن شعله‏هاى تلاش و جهاد براى زندگى نيست؟
پاسخ اين سؤالها با دقت در متن آيه روشن مى‏شود:
كسانى كه چنين ايرادى مى‏كنند تصورشان اين است كه مفهوم آيه چنين است كه گروه معينى از بشر گروه ديگرى را مسخر خود سازد، آنهم تسخير به معنى بهره‏كشى كردن ظالمانه، در حالى كه مطلب چنين نيست بلكه منظور استخدام                        تفسير نمونه، ج‏21، ص: 52
عمومى مردم نسبت به يكديگر است، به اين معنى كه هر گروهى امكانات و استعدادها و آمادگيهاى خاصى دارند كه در يك رشته از مسائل زندگى مى‏توانند فعاليت كنند، طبعا خدمات آنها در آن رشته در اختيار ديگران قرار مى‏گيرد، همانگونه كه خدمات ديگران در رشته‏هاى ديگر در اختيار آنها قرار مى‏گيرد، خلاصه استخدامى است متقابل، و خدمتى است طرفينى، و به تعبير ديگر هدف تعاون در امر زندگى است و نه چيز ديگر.
ناگفته پيداست كه اگر همه انسانها از نظر هوش، و استعداد روحى و جسمى، يكسان باشند هرگز نظامات اجتماعى سامان نمى‏يابد، همانگونه كه اگر سلولهاى تن انسان از نظر ساختمان و ظرافت و مقاومت همه شبيه هم بودند نظام جسم انسان مختل مى‏شد، سلولهاى بسيار محكم استخوان پاشنه پا كجا و سلولهاى ظريف شبكه چشم كجا؟، هر كدام از اين دو ماموريتى دارند كه بر طبق آن ساخته شده‏اند.
مثال زنده‏اى كه براى اين موضوع مى‏توان گفت همان استخدام متقابلى است كه در دستگاه تنفس، و گردش خون، و تغذيه، و ساير دستگاههاى بدن انسان است كه مصداق روشن” لِيَتَّخِذَ بَعْضُهُمْ بَعْضاً سُخْرِيًّا” است (منتها در شعاع فعاليتهاى داخلى بدن) آيا چنين تسخيرى مى‏تواند اشكال داشته باشد؟!.
و اگر گفته شود جمله” رَفَعْنا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجاتٍ” دليل بر عدم عدالت اجتماعى است، مى‏گوئيم اين در صورتى است كه” عدالت” به معنى” مساوات” تفسير شود، در حالى كه حقيقت عدالت آن است كه هر چيز در يك سازمان در جاى خود قرار گيرد، آيا وجود سلسله مراتب در يك لشكر يا يك سازمان ادارى، و يك كشور دليل بر وجود ظلم در آن دستگاه است.
ممكن است افرادى در مقام شعار كلمه” مساوات” را بدون توجه به مفهوم واقعى آن در همه جا به كار برند، ولى در عمل هرگز نظم بدون تفاوتها امكان‏پذير                        تفسير نمونه، ج‏21، ص: 53
نيست، اما هرگز وجود اين تفاوتها نبايد بهانه‏اى براى استثمار انسان به وسيله انسان گردد، همه بايد آزاد باشند كه نيروهاى خلاق خود را به كار گيرند و نبوغ خود را شكوفا سازند و از نتائج فعاليتهاى خود بى كم و كاست بهره گيرند، و در مورد نارساييها بايد آنها كه قدرت دارند براى بر طرف ساختن آن بكوشند.
و اما در مورد سؤال دوم كه چگونه ممكن است با وجود معين بودن روزى شعله جهاد و تلاش و كوشش را روشن نگاهداشت؟ اشتباه از اينجا پيدا شده كه گاه گمان كرده‏اند خداوند براى تلاش و كوشش انسان هيچ نقشى قائل نشده است.
درست است كه خداوند استعدادها را براى فعاليتهاى مختلف به طور متفاوت آفريده، و درست است كه عواملى بيرون از اراده انسان در مسير زندگى او مؤثر است، ولى با اينحال يكى از عوامل بنيادى را نيز تلاش و كوشش او قرار داده است و با بيان اصل أَنْ لَيْسَ لِلْإِنْسانِ إِلَّا ما سَعى‏ (نجم- 39) اين مطلب را روشن ساخته كه بهره انسان در زندگى ارتباط نزديكى با سعى و تلاش او دارد.
به هر حال نكته باريك و دقيق اينجاست كه انسانها همچون ظروف يك دستى نيستند كه در يك كارخانه ساخته مى‏شود، يك شكل، يك نواخت، يك اندازه، و با يك نوع فايده، و اگر چنين بود حتى يك روز هم نمى‏توانستند با هم زندگى كنند.
و نه مانند پيچ و مهره‏هاى يك ماشين هستند كه سازنده و مهندسش آن را تنظيم كرده و به طور اجبارى به كار خود ادامه دهند، بلكه هم آزادى اراده دارند، و هم مسئوليت و وظيفه، در عين تفاوت استعدادها و شايستگيها، و اين معجون خاصى است كه انسانش مى‏نامند، و خرده‏گيريها و ايرادها غالبا از عدم شناخت اين انسان سرچشمه مى‏گيرد.
كوتاه سخن اينكه خداوند هيچ انسانى را بر انسانهاى ديگر در تمام جهات                        تفسير نمونه، ج‏21، ص: 54
امتياز نبخشيده، بلكه جمله” رَفَعْنا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجاتٍ” اشاره به امتيازهاى مختلفى است كه هر گروهى بر گروه ديگر دارد، و تسخير و استخدام هر گروه نسبت به گروه ديگر درست از همين امتيازات سرچشمه مى‏گيرد و اين عين عدالت و تدبير و حكمت است «1».
__________________________________________________
(1) در اين زمينه بحث مشروحى در جلد سوم ذيل آيه 32 سوره نساء (صفحه 363) و بحث ديگرى در جلد ششم ذيل آيه 165 سوره انعام (صفحه 69) داشته‏ايم.
[سوره الحجر (15): آيات 19 تا 21]
وَ الْأَرْضَ مَدَدْناها وَ أَلْقَيْنا فِيها رَواسِيَ وَ أَنْبَتْنا فِيها مِنْ كُلِّ شَيْ‏ءٍ مَوْزُونٍ (19) وَ جَعَلْنا لَكُمْ فِيها مَعايِشَ وَ مَنْ لَسْتُمْ لَهُ بِرازِقِينَ (20) وَ إِنْ مِنْ شَيْ‏ءٍ إِلاَّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلاَّ بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ (21)
ترجمه:
19- و زمين را گسترديم، و در آن كوه‏هاى ثابتى افكنديم، و از هر گياه موزون در آن رويانديم.
20- و براى شما انواع وسايل زندگى در آن قرار داديم، و همچنين براى كسانى كه شما نمى‏توانيد به آنها روزى دهيد.
21- خزائن همه چيز نزد ما است ولى ما جز به اندازه معين آن را نازل نمى‏كنيم.
تفسير: گنجينه همه چيز نزد ما است
در اينجا به بخشى از آيات آفرينش، و نشانه‏هاى عظمت خدا در زمين، مى‏پردازد تا بحث پيشين تكميل گردد.
نخست از خود زمين شروع كرده مى‏فرمايد:” ما زمين را گسترش داديم” (وَ الْأَرْضَ مَدَدْناها).
” مد” در اصل به معنى گسترده ساختن و بسط دادن است، و به احتمال قوى در اينجا اشاره به سر برآوردن خشكيهاى زمين از زير آب است، زيرا ميدانيم                        تفسير نمونه، ج‏11، ص: 53
در آغاز تمام سطح كره زمين بر اثر بارانهاى سيلابى زير آب پنهان بود، و ساليان درازى بر اين منوال گذشت، بارانهاى سيلابى فرو نشستند، آبها در گودالهاى زمين جاى گرفتند، و خشكيها تدريجا از زير آب نمايان گشتند، اين همان چيزى است كه در روايات اسلامى عنوان” دحو الارض” معروف شده است.
و از آنجا كه آفرينش كوه‏ها با آن فوائد زيادى كه دارند يكى از نشانه‏هاى توحيد است، به ذكر آن پرداخته و اضافه مى‏كند” ما در زمين كوه‏هاى مستقر و ثابتى انداختيم” (وَ أَلْقَيْنا فِيها رَواسِيَ).
تعبير به القاء (افكندن) در مورد كوه‏ها با اينكه مى‏دانيم كوه‏ها همان چين‏خوردگيهاى زمين هستند كه بر اثر سرد شدن تدريجى پوسته زمين و يا به خاطر مواد آتشفشانى به وجود آمده‏اند ممكن است از اين نظر باشد كه” القاء” به معنى ايجاد نيز آمده است، در زبان روز مره خود نيز مى‏گوئيم كه ما براى فلان زمين طرحى ريختيم و چند اطاق در آن انداختيم يعنى بنا كرديم و ايجاد نموديم.
به هر حال اين كوه‏ها علاوه بر اينكه از ريشه به هم پيوسته‏اند و همچون زرهى زمين را در برابر فشار درونى از لرزشها حفظ مى‏كنند، و علاوه بر اينكه قدرت طوفانها را در هم شكسته و وزش باد و نسيم را به دقت كنترل مى‏نمايند، محل خوبى براى ذخيره آبها به صورت برف و يا چشمه‏ها مى‏باشند.
مخصوصا تكيه روى كلمه” رواسى” جمع” راسيه” به معنى ثابت و پا بر جا، اشاره لطيفى است به آنچه در بالا بيان كرديم كه آنها هم خودشان ثابتند و هم مايه ثبات پوسته زمين و زندگى انسانها مى‏باشند.
به سراغ مهمترين عامل زندگى بشر و همه جانداران يعنى گياهان ميرود، و مى‏فرمايد:” ما در روى زمين از هر گياه موزون رويانديم (وَ أَنْبَتْنا فِيها مِنْ كُلِّ شَيْ‏ءٍ مَوْزُونٍ).                       
تفسير نمونه، ج‏11، ص: 54
چه تعبير زيبا و رسايى‏اى است تعبير به” موزون” كه در اصل از ماده” وزن” به معنى شناسايى اندازه هر چيز گرفته شده است «1» و اشاره به حساب دقيق و نظم شگرف و اندازه‏هاى متناسب در همه اجزاى گياهان است كه هر يك از آنها بلكه هر يك از اجزاء آنها از ساقه و شاخه و برگ و گلبرگ و تخم و ميوه حساب و كتاب معينى دارد.
در كره زمين شايد صدها هزار نوع گياه داريم با خواص مختلف و آثار متنوع و گوناگون كه شناخت هر يك دريچه‏اى است براى شناخت” اللَّه” و برگ هر كدام از آنها دفترى است از” معرفت كردگار”.
اين احتمال نيز در معنى اين جمله داده شده است كه منظور روئيدن معادن مختلف در كوه‏ها مى‏باشد زيرا عرب كلمه” انبات” را درباره معدن نيز به كار مى‏برد.
در بعضى از روايات نيز اشاره به اين معنى شده است، در روايتى از امام باقر ع مى‏خوانيم: كه تفسير اين آيه را از حضرتش پرسيدند، فرمود:” منظور اين است كه خداوند در كوه‏ها معادن طلا و نقره و جواهرات و ساير فلزات آفريده است” «2».
اين احتمال نيز وجود دارد كه منظور از انبات (روياندن) در اينجا معنى وسيعى است كه همه مخلوقاتى را كه خداوند در زمين ايجاد كرده است، فرا مى‏گيرد، در سوره نوح از قول اين پيامبر بزرگ مى‏خوانيم كه به مردم مى‏گفت وَ اللَّهُ أَنْبَتَكُمْ مِنَ الْأَرْضِ نَباتاً:” خداوند شما را همچون گياهى از زمين رويانيد” (نوح- 17).
__________________________________________________
(1) الوزن معرفة قدر الشي‏ء (مفردات راغب).
(2) تفسير نور الثقلين جلد 3 صفحه 6 (توجه داشته باشيد كه طبق اين تفسير ضمير فيها به كوه‏ها برمى‏گردد).
تفسير نمونه، ج‏11، ص: 55
و به هر حال هيچ مانعى ندارد كه آيه مفهوم گسترده‏اى داشته باشد كه گياهان و انسانها و معادن و مانند آن را شامل شود.
و از آنجا كه وسائل زندگى انسان منحصر به گياهان و معادن نيست در آيه بعد به تمام اين مواهب اشاره كرده مى‏گويد:” ما انواع وسائل زندگى را براى شما در زمين قرار داديم” (وَ جَعَلْنا لَكُمْ فِيها مَعايِشَ).
نه تنها براى شما بلكه براى همه موجودات زنده” و كسانى كه شما روزى آنها را نمى‏دهيد” و از دسترس شما خارجند (وَ مَنْ لَسْتُمْ لَهُ بِرازِقِينَ).
آرى براى همه آنها نيازمنديهايشان را فراهم ساختيم.
” معايش” جمع” معيشة” و آن وسيله و نيازمنديهاى زندگى انسان است، كه گاهى خود به دنبال آن مى‏رود، و گاهى آن به سراغ او مى‏آيد.
گرچه بعضى از مفسران كلمه” معايش” را تنها تفسير به زراعت و گياهان و يا خوردنيها و نوشيدنيها كرده‏اند، ولى پيدا است كه مفهوم لغت كاملا وسيع است و تمام وسائل حيات را شامل مى‏شود.
مفسران در جمله” مَنْ لَسْتُمْ لَهُ بِرازِقِينَ” دو تفسير گفته‏اند:
نخست اينكه همانگونه كه در بالا گفتيم خداوند مى‏خواهد مواهب خويش را هم درباره انسانها و هم درباره حيوانات و موجودات زنده‏اى كه انسان توانايى تغذيه آنها ندارد بيان كند.
ديگر اينكه خداوند مى‏خواهد به انسانها گوشزد نمايد كه ما هم وسيله زندگى براى شما در اين زمين قرار داديم و هم موجودات زنده‏اى در اختيارتان گذارديم (مانند چهار پايان) كه شما توانايى بر روزى دادن آنها نداريد، خداوند                        تفسير نمونه، ج‏11، ص: 56
آنها را روزى مى‏دهد هر چند اين كار بدست شما انجام پذيرد «1».
ولى به نظر ما تفسير اول صحيحتر به نظر مى‏رسد و دليل ادبى آن را نيز در ذيل صفحه آوريم.
در حديثى كه از تفسير على بن ابراهيم نقل شده نيز تاييدى براى اين تفسير مى‏يابيم آنجا كه در معنى جمله” مَنْ لَسْتُمْ لَهُ بِرازِقِينَ” مى‏گويد: لكل ضرب من الحيوان قدرنا شيئا مقدرا:” براى هر يك از حيوانات چيزى مقدر داشتيم” «2».
و در آخرين آيه مورد بحث، در حقيقت به پاسخ سؤالى مى‏پردازد كه براى بسيارى از مردم پيدا مى‏شود و آن اينكه چرا خداوند آن قدر از ارزاق و مواهب در اختيار انسانها نمى‏گذارد كه بى نياز از هر گونه تلاش و كوشش باشند.
مى‏فرمايد:” خزائن و گنجينه‏هاى همه چيز نزد ما است، ولى ما جز به اندازه معين آن را نازل نمى‏كنيم” (وَ إِنْ مِنْ شَيْ‏ءٍ إِلَّا عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلَّا بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ)
__________________________________________________
(1) بنا بر تفسير” من” در جمله” مَنْ لَسْتُمْ لَهُ بِرازِقِينَ” عطف بر ضمير” لكم” مى‏باشد و بنا بر تفسير دوم عطف بر” معايش”- بعضى از مفسران نسبت به تفسير اول ايراد كرده‏اند كه اسم ظاهر مجرور عطف بر ضمير مجرور نمى‏شود مگر با تكرار حرف جر، يعنى در اينجا لازم بود لام بر سر” من” نيز وارد شود، ديگر اينكه چگونه كلمه” من” به غير انسان از موجودات زنده اطلاق شده ولى هيچيك از اين دو ايراد وارد نيست زيرا عدم تكرار حرف جر در عبارات عرب شاهد و مثال دارد، و همچنين اطلاق من بر موجودات غير عاقل، از طرفى بر تفسير دوم نيز مى‏توان اين خرده را گرفت كه كلمه معايش آن چنان مفهوم وسيعى دارد كه همه وسائل زندگى حتى چهارپايان و مانند آنها را شامل مى‏شود بنا بر اين بعد از ذكر معايش نيازى به ذكر آن نبوده است و به همين دليل ما تفسير اول را ترجيح داديم.
(2) تفسير نور الثقلين جلد 3 صفحه 9.
تفسير نمونه، ج‏11، ص: 57
. بنا بر اين چنان نيست كه قدرت ما محدود باشد و از تمام شدن ارزاق وحشتى داشته باشيم، بلكه منبع و مخزن و سرچشمه همه چيز نزد ما است، و ما توانايى بر ايجاد هر مقدار در هر زمان داريم، ولى همه چيز اين عالم حساب دارد و ارزاق و روزيها نيز به مقدار حساب شده‏اى از طرف خدا نازل مى‏گردد.
لذا در جاى ديگر از قرآن مى‏خوانيم: وَ لَوْ بَسَطَ اللَّهُ الرِّزْقَ لِعِبادِهِ لَبَغَوْا فِي الْأَرْضِ وَ لكِنْ يُنَزِّلُ بِقَدَرٍ ما يَشاءُ:” اگر خداوند روزى را بى‏حساب براى بندگانش بگستراند از جاده حق منحرف مى‏شوند و لكن به اندازه‏اى كه مى‏خواهد نازل مى‏گرداند” (شورى- 27).
كاملا روشن است كه تلاش و كوشش براى زندگى علاوه بر اينكه تنبلى و سستى و دل مردگى را از انسانها دور مى‏سازد: و حركت و نشاط مى‏آفريند، وسيله بسيار خوبى براى اشتغال سالم فكرى و جسمى آنها است، و اگر چنين نبود و همه چيز بى حساب در اختيار انسان قرار داشت معلوم نبود دنيا چه منظره‏اى پيدا مى‏كرد؟
يك مشت انسانهاى بيكار، با شكمهاى سير، و بدون هيچگونه كنترل، غوغايى به پا مى‏كردند، چرا كه مى‏دانيم مردم اين جهان همچون انسانهاى بهشتى نيستند كه هر گونه شهوت و خودخواهى و غرور و انحراف از دل و جانشان شسته شده باشد، بلكه انسانهايى هستند با همه صفات نيك و بد كه بايد در كوره اين جهان قرار گيرند و آبديده شوند، و چه چيز بهتر از تلاش و حركت و اشتغال سالم مى‏تواند آنان را آبديده كند.
بنا بر اين همانگونه كه فقر و نياز، انسان را به انحراف و بدبختى مى‏كشاند بى نيازى بيش از حد نيز منشا فساد و تباهى است.
تفسير نمونه، ج‏11، ص: 58
نكته‏ها:
1- خزائن خداوند چيست؟
در آيات متعددى از قرآن مى‏خوانيم كه: خداوند خزائنى دارد، خزائن آسمانها و زمين از آن خدا است، و يا خزائن هر چيز نزد او است.
” خزائن” جمع” خزانه” به معنى محلى است كه انسان اموالش را براى حفظ در آن جمع‏آورى مى‏كند، و در اصل از ماده خزن (بر وزن وزن) به معنى حفظ و نگاهدارى چيزى است، بديهى است، كسى اقدام به جمع آورى و اندوختن و حفظ چيزى مى‏كند كه قدرتش نامحدود باشد و نتواند در هر عصر و زمانى آنچه مى‏خواهد فراهم سازد، لذا در موقع توانايى، آنچه لزومش را احساس مى‏كند براى موقع ضرورت مى‏اندوزد و در خزانه گردآورى مى‏كند.
ولى آيا اين مفاهيم در مورد خداوند تصور مى‏شود؟ مسلما نه، به همين دليل جمعى از مفسران مانند طبرسى در مجمع البيان، و فخر رازى در تفسير كبير، و راغب در مفردات، خزائن اللَّه را به معنى” مقدورات الهى” تفسير كرده‏اند، يعنى همه چيز در خزانه قدرت خدا جمع است و هر مقدار از آن را لازم و صلاح بداند ايجاد مى‏كند.
ولى بعضى ديگر از مفسران بزرگ گفته‏اند منظور از” خزائن خداوند” مجموعه امورى است كه در عالم هستى و جهان ماده وجود دارد، اعم از عناصر و اسباب ايجاد آنها، در اين مجموعه همه چيز به حد زياد وجود دارد، ولى هر يك از فرآورده‏ها و موجودات خاص اين عالم به مقدار محدودى ايجاد مى‏شود، بى‏آنكه امكان وجود تنها منحصر به آن باشد «1».
اين تفسير گرچه از نظر اصولى مساله قابل قبوليست، ولى تعبير به عندنا
__________________________________________________
(1) الميزان جلد 12 صفحه 148.
تفسير نمونه، ج‏11، ص: 59
(نزد ما) بيشتر با تفسير اول هماهنگ است.
و به هر حال انتخاب تعبيراتى مانند” خَزائِنُ اللَّهِ” با اين كه با مفهوم معموليش در مورد خداوند صادق نيست، به خاطر آن است كه خداوند مى‏خواهد با زبان خود مردم با آنها سخن بگويد.
از آنچه گفتيم ضمنا اين نكته روشن شد كه تفسير بعضى از مفسران، خزائن را به خصوص” آب و باران” و محدود ساختن آن در اين مصداق معين، نه تنها دليلى ندارد، بلكه متناسب با وسعت مفهوم آيه نيز نيست.
2- نزول مقامى و نزول مكانى
همانگونه كه سابقا هم اشاره كرده‏ايم، نزول هميشه به معنى نزول مكانى يعنى از بالا به پائين آمدن بلكه گاهى به معنى نزول مقامى است، مثلا هر گاه نعمتى از شخص بزرگى به زير دستان مى‏رسد از آن تعبير به نزول مى‏شود، به همين جهت در قرآن مجيد اين كلمه در مورد نعمتهاى خداوند به كار رفته، اعم از آنهايى كه از آسمان نازل مى‏شود، مانند باران، و يا در زمين پرورش پيدا ميكند مانند حيوانات همانگونه كه در آيه 6 سوره زمر مى‏خوانيم: وَ أَنْزَلَ لَكُمْ مِنَ الْأَنْعامِ ثَمانِيَةَ أَزْواجٍ و در مورد آهن در سوره حديد آيه 25 مى‏خوانيم وَ أَنْزَلْنَا الْحَدِيدَ و مانند اينها.
خلاصه” نزول” و” انزال” در اينجا به معنى وجود و ايجاد و خلقت است، منتها چون از ناحيه خداوند نسبت به بندگان مى‏باشد چنين تعبيرى از آن شده است.
[سوره الإسراء (17): آيات 18 تا 21]
مَنْ كانَ يُرِيدُ الْعاجِلَةَ عَجَّلْنا لَهُ فِيها ما نَشاءُ لِمَنْ نُرِيدُ ثُمَّ جَعَلْنا لَهُ جَهَنَّمَ يَصْلاها مَذْمُوماً مَدْحُوراً (18) وَ مَنْ أَرادَ الْآخِرَةَ وَ سَعى‏ لَها سَعْيَها وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولئِكَ كانَ سَعْيُهُمْ مَشْكُوراً (19) كُلاًّ نُمِدُّ هؤُلاءِ وَ هَؤُلاءِ مِنْ عَطاءِ رَبِّكَ وَ ما كانَ عَطاءُ رَبِّكَ مَحْظُوراً (20) انْظُرْ كَيْفَ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلى‏ بَعْضٍ وَ لَلْآخِرَةُ أَكْبَرُ دَرَجاتٍ وَ أَكْبَرُ تَفْضِيلاً (21)
ترجمه:
18- آن كس كه (تنها) زندگى زودگذر (دنياى مادى) را مى‏طلبد آن مقدار از آن را كه بخواهيم و به هر كس اراده كنيم مى‏دهيم، سپس دوزخ را براى او قرار خواهيم داد كه در آتش سوزانش مى‏سوزد در حالى كه مذموم و رانده (درگاه خدا) است.
19- و آن كس كه سراى آخرت را بطلبد و سعى و كوشش خود را براى آن انجام دهد، در حالى كه ايمان داشته باشد، سعى و تلاش او (از سوى خدا) پاداش داده خواهد شد.
20- هر يك از اين دو گروه را از عطاى پروردگارت بهره و كمك مى‏دهيم، و عطاى پروردگارت هرگز از كسى منع نشده است.                     
تفسير نمونه، ج‏12، ص: 63
21- ببين چگونه بعضى را (در دنيا بخاطر تلاششان) بر بعضى ديگر برترى بخشيده‏ايم، درجات آخرت و برتريهايش از اينهم بيشتر است.
تفسير: خطوط زندگى طالبان دنيا و آخرت
از آنجا كه در آيات گذشته، سخن از مخالفت گردنكشان در برابر اوامر الهى و سپس هلاكت آنها بود، در آيات مورد بحث، به علت واقعى اين تمرد و عصيان كه همان حب دنيا است اشاره كرده مى‏گويد:” كسانى كه تنها هدفشان همين زندگى زودگذر دنياى مادى باشد، ما آن مقدار را كه بخواهيم به هر كس صلاح بدانيم در همين زندگى زودگذر مى‏دهيم سپس جهنم را براى او قرار خواهيم داد كه در آتش آن مى‏سوزد در حالى كه مورد سرزنش و دورى از رحمت خدا است” (مَنْ كانَ يُرِيدُ الْعاجِلَةَ عَجَّلْنا لَهُ فِيها ما نَشاءُ لِمَنْ نُرِيدُ ثُمَّ جَعَلْنا لَهُ جَهَنَّمَ يَصْلاها مَذْمُوماً مَدْحُوراً).
” عاجله” به معنى نعمتهاى زودگذر يا دنياى زودگذر است.
قابل توجه اينكه نمى‏گويد هر كس به دنبال دنيا برود، به هر چه بخواهد مى‏رسد، بلكه دو قيد براى آن قائل مى‏شود، اول اينكه تنها بخشى از آنچه را مى‏خواهد به آن مى‏رسد، همان مقدارى را كه ما بخواهيم (ما نَشاءُ).
ديگر اينكه: همه افراد به همين مقدار نيز نمى‏رسند، بلكه تنها گروهى از آنها به بخشى از متاع دنيا خواهند رسيد، آنها كه بخواهيم (لِمَنْ نُرِيدُ).
و به اين ترتيب نه همه دنيا پرستان به دنيا مى‏رسند و نه آنها كه مى‏رسند به همه آنچه مى‏خواهند مى‏رسند، زندگى روزمره نيز اين دو محدوديت را به وضوح به ما نشان مى‏دهد، چه بسيارند كسانى كه شب و روز مى‏دوند و به جايى نمى‏رسند، و چه بسيار كسانى كه آرزوهاى دور و درازى در اين دنيا دارند كه تنها بخش كوچكى از آن را بدست مى‏آورند.                     
تفسير نمونه، ج‏12، ص: 64
و اين هشدارى است براى دنيا پرستان كه اگر خيال كنيد آخرت را به دنيا بفروشيد به تمام هدفتان نائل مى‏شويد، اشتباه بزرگى كرده‏ايد، بلكه گاهى هيچ و گاه به كمى دسترسى پيدا مى‏كنيد.
و اصولا دامنه آرزوهاى انسان آن قدر گسترده است كه با محدوديت جهان ماده قابل اشباع نيست، تمام دنيا را به يك نفر بدهند، بسيار مى‏شود كه اشباع نمى‏گردد.
اما آنها كه تلاش مى‏كنند و به هيچ نمى‏رسند، ممكن است به دلائل مختلفى باشد يا بخاطر آنست كه هنوز اميد بيدارى و نجاتشان است، و خدا به آنها محبت مى‏كند، و يا به خاطر آنست كه اگر به جايى برسند آن چنان طغيان مى‏كنند كه عرصه را بر خلق خدا تنگ مى‏نمايند.
” يصلى” از ماده” صلى” به معنى آتش افروختن و به آتش سوختن است و منظور در اينجا همان معنى دوم مى‏باشد.
قابل توجه اينكه كيفر اين گروه، ضمن اينكه آتش جهنم شمرده شده است، با دو تعبير” مذموم” و” مدحور” تاكيد گرديده، كه اولى به معنى مورد سرزنش و نكوهش قرار گرفتن و دومى به معنى دور ماندن از رحمت خدا است.
در حقيقت آتش دوزخ، كيفر جسمانى آنها است، و مذموم و مدحور بودن كيفر روحانى آنها، چرا كه معاد هم جسمانى است و هم روحانى و كيفر و پاداش آن نيز در هر دو جنبه است.
سپس به شرح حال گروه دوم مى‏پردازد، تا با قرينه مقابله، آن چنان كه روش قرآن است، مطلب آشكارتر شود، مى‏فرمايد:” اما كسى كه آخرت را بطلبد و سعى و كوشش خود را در اين راه به كار بندد، در حالى كه ايمان داشته باشد، اين سعى و تلاش او مورد قبول الهى خواهد بود” (وَ مَنْ أَرادَ الْآخِرَةَ وَ سَعى‏ لَها سَعْيَها وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولئِكَ كانَ سَعْيُهُمْ مَشْكُوراً).                       
تفسير نمونه، ج‏12، ص: 65
بنا بر اين براى رسيدن به سعادت جاويدان سه امر اساسى شرط است:
1- اراده انسان آن هم اراده‏اى كه تعلق به حيات ابدى گيرد، و به لذات زودگذر و نعمتهاى ناپايدار و هدفهاى صرفا مادى تعلق نگيرد، همتى والا و روحيه‏اى عالى پشت بند آن باشد كه او را از پذيرفتن هر گونه رنگ تعلق و وابستگى آزاد سازد.
2- اين اراده به صورت ضعيف و ناتوان در محيط فكر و انديشه و روح نباشد بلكه تمام ذرات وجود انسان را به حركت وادارد و آخرين سعى و تلاش خود را در اين به كار بندد (توجه داشته باشيد كه كلمه” سعيها” كه به عنوان تاكيد ذكر شده نشان مى‏دهد او آخرين، سعى و تلاش و كوشش را كه براى رسيدن آخرت لازم است انجام مى‏دهد و چيزى فروگذار نمى‏كند).
3- همه اينها توأم با” ايمان” باشد، ايمانى ثابت و استوار، چرا كه تصميم و تلاش هنگامى به ثمر مى‏رسد كه از انگيزه صحيحى، سرچشمه گيرد و آن انگيزه چيزى جز ايمان به خدا نمى‏تواند باشد.
درست است كه سعى و تلاش براى آخرت بدون ايمان نخواهد بود و بنا بر اين مفهوم ايمان در آن نهفته شده است، ولى از آنجا كه ايمان يك اصل اساسى و پايه اصلى در اين راه است به آن مقدار از دلالت التزامى قناعت نكرده و با صراحت ايمان را به عنوان يك شرط بازگو مى‏كند.
قابل توجه اينكه در مورد دنيا پرستان مى‏گويد:” جهنم را براى آنها قرار مى‏دهيم”، ولى در مورد عاشقان آخرت مى‏گويد:” سعى و تلاش آنها مشكور خواهد بود” يعنى مورد تشكر و قدردانى پروردگار.
اين تعبير از اين كه بگويد پاداششان بهشت است بسيار جامعتر و والاتر است، چرا كه تشكر و قدردانى هر كس به اندازه شخصيت و سعه وجودى او است، نه به اندازه عملى كه انجام گرفته است، و روى اين حساب تشكر و قدردانى خدا                        تفسير نمونه، ج‏12، ص: 66
متناسب با ذات بى پايان او است انواع نعمتهاى مادى و معنوى و هر آنچه در تصور ما بگنجد و نگنجد در آن جمع است.
گر چه بعضى از مفسران،” مشكور” را به معنى” اجر مضاعف” «1» و يا به معنى” قبولى عمل «2»” گرفته‏اند، ولى روشن است كه” مشكور” معنى وسيعترى از همه اينها دارد.
در اينجا ممكن است اين توهم پيش آيد كه نعمتهاى دنيا، تنها سهم دنيا- پرستان خواهد شد و آخرت‏طلبان از آن محروم مى‏گردند، آيه بعد به اين توهم پاسخ مى‏گويد كه:” ما هر يك از اين گروه و آن گروه را از عطاى خود بهره مى‏دهيم و امداد مى‏كنيم” (كُلًّا نُمِدُّ هؤُلاءِ وَ هَؤُلاءِ مِنْ عَطاءِ رَبِّكَ).
” چرا كه بخشش پروردگار از هيچكس ممنوع نيست” و گبر و ترسا و مؤمن و مسلم همه از خوان نعمتش وظيفه مى‏خورند (وَ ما كانَ عَطاءُ رَبِّكَ مَحْظُوراً).
” نمد” از ماده” امداد” به معنى افزودن است.
آيه بعد يك اصل اساسى را در همين رابطه بازگو مى‏كند و آن اينكه:
همانگونه كه تفاوت تلاشها در اين دنيا باعث تفاوت در بهره‏گيريها است، در كارهاى آخرت نيز همين اصل كاملا حاكم است، با اين تفاوت كه اين دنيا محدود است و تفاوتهايش هم محدود، ولى آخرت نامحدود، و تفاوتهايش نيز نامحدود است، مى‏گويد:
” بنگر چگونه بعضى از آنها را بر بعضى ديگر (بخاطر تفاوت در سعى و كوشششان) برترى داديم، اما آخرت درجاتش بزرگتر و برتريش بيشتر است”
__________________________________________________
(1) تفسير قرطبى جلد 6 صفحه 3852.
(2) تفسير صافى ذيل آيه.
تفسير نمونه، ج‏12، ص: 67
(انْظُرْ كَيْفَ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلى‏ بَعْضٍ وَ لَلْآخِرَةُ أَكْبَرُ دَرَجاتٍ وَ أَكْبَرُ تَفْضِيلًا).
ممكن است گفته شود، افرادى را در اين جهان مى‏بينيم كه بدون تلاش و كوشش بهره‏هاى وسيع مى‏گيرند، ولى بدون شك اينها موارد استثنايى است و نمى‏توان در برابر اصل كلى تلاش و كوشش و رابطه آن با ميزان موفقيت به آن اعتنايى كرد، و اين گونه بهره‏گيريهاى انحرافى منافات با آن اصل كلى ندارد.
ضمنا بايد توجه داشت كه منظور از تلاش و كوشش تنها كميت آن نيست، گاه مى‏شود تلاش كم با كميت عالى اثرش بسيار بيشتر از تلاش فراوان با كيفيت پائين باشد.
نكته‏ها:
1- آيا دنيا و آخرت با هم تضاد دارند؟
در آيات بسيارى، مدح و تمجيد از دنيا يا امكانات مادى آن شده است:
در بعضى از آيات، مال به عنوان خير، معرفى شده (سوره بقره آيه 180).
و در بسيارى از آيات، مواهب مادى تحت عنوان فضل خدا آمده است وَ ابْتَغُوا مِنْ فَضْلِ اللَّهِ (سوره جمعه آيه 10).
در جاى ديگر مى‏فرمايد” همه نعمتهاى روى زمين را براى شما آفريده است” خَلَقَ لَكُمْ ما فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً (بقره- 29).
و در بسيارى از آيات آنها را تحت عنوان سخر لكم (آنها را مسخر شما گردانيد) ذكر كرده كه اگر بخواهيم اين همه آياتى را كه در رابطه با محترم شمردن امكانات مادى اين جهان جمع‏آورى كنيم، مجموعه قابل ملاحظه‏اى خواهد شد.
ولى با اينهمه اهميتى كه به مواهب و نعمتهاى مادى داده شده، تعبيراتى كه قويا آن را تحقير مى‏كند در آيات قرآن به چشم مى‏خورد.                      
تفسير نمونه، ج‏12، ص: 68
در يك جا آن را عرض و متاع فانى مى‏شمرد تَبْتَغُونَ عَرَضَ الْحَياةِ الدُّنْيا (نساء- 94).
و در جاى ديگر آن را مايه غرور و غفلت مى‏شمرد وَ مَا الْحَياةُ الدُّنْيا إِلَّا مَتاعُ الْغُرُورِ (سوره حديد آيه 20).
و در مورد ديگر آن را وسيله سرگرمى و بازيچه شمرده وَ ما هذِهِ الْحَياةُ الدُّنْيا إِلَّا لَهْوٌ وَ لَعِبٌ (عنكبوت 64).
و در جايى ديگر مايه غفلت از ياد خدا رِجالٌ لا تُلْهِيهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ (نور- 37).
اين تعبيرات دوگانه عينا در روايات اسلامى نيز ديده مى‏شود:
از يك سو دنيا، مزرعه آخرت، تجارتخانه مردان خدا مسجد دوستان حق، محل هبوط وحى پروردگار، سراى موعظه و پند، شمرده شود (
مسجد احباء اللَّه و مصلى ملائكة اللَّه و مهبط وحى اللَّه و متجر اولياء اللَّه
) «1».
و از سوى ديگر مايه غفلت و بيخبرى از ياد خدا و متاع غرور و مانند آن.
آيا اين دو گروه از آيات و روايات با هم تضاد دارند؟
پاسخ اين سؤال را در خود قرآن مى‏توان يافت.
چرا كه آنجا كه از دنيا و مواهبش نكوهش مى‏كند، كسانى را مى‏گويد كه اين زندگى تنها هدفشان را تشكيل مى‏دهد، در سوره نجم آيه 29 مى‏خوانيم وَ لَمْ يُرِدْ إِلَّا الْحَياةَ الدُّنْيا” كسانى كه جز زندگى دنيا را نخواهند”.
به تعبير ديگر سخن از كسانى است كه آخرت را به دنيا مى‏فروشند و براى رسيدن به ماديات از هيچ خلافكارى و جنايتى ابا ندارند.
در سوره توبه آيه 38 مى‏خوانيم ا رضيتم بالحياة الدنيا من الآخرة:” آيا راضى شديد كه زندگى دنيا را به جاى آخرت بپذيريد”؟!
__________________________________________________
(1) نهج البلاغه كلمات قصار جمله 131.
تفسير نمونه، ج‏12، ص: 69
آيات مورد بحث، خود شاهد اين مدعا است، آنجا كه مى‏گويد: مَنْ كانَ يُرِيدُ الْعاجِلَةَ … يعنى تنها هدفشان همين زندگى زودگذر مادى است.
اصولا تعبير به” مزرعه” و يا” متجر” (تجارتخانه) و مانند آن خود شاهد زنده‏اى براى اين موضوع است.
كوتاه سخن اينكه مواهب جهان مادى كه همه از نعمتهاى خدا است و حتما وجودش در نظام خلقت لازم بوده و هست اگر به عنوان وسيله‏اى براى رسيدن به سعادت و تكامل معنوى انسان مورد بهره‏بردارى قرار گيرد از هر نظر قابل تحسين است.
و اما اگر به عنوان يك هدف و نه وسيله مورد توجه قرار گيرد و از ارزشهاى معنوى و انسانى بريده شود كه در اين هنگام طبعا مايه غرور و غفلت و طغيان و سركشى و ظلم و بيدادگرى خواهد بود، درخور هر گونه نكوهش و مذمت است.
و چه زيبا فرموده است على ع در آن گفتار كوتاه و پرمغزش:
من ابصر بها بصرته و من ابصر اليها اعمته:
” آن كس كه با چشم بصيرت به آن بنگرد (و آن را وسيله بينايى قرار دهد) دنيا به او آگاهى مى‏بخشد، و آن كس كه به خود آن نگاه كند دنيا او را نابينا خواهد كرد” «1».
در حقيقت تفاوت ميان دنياى مذموم و ممدوح، همان چيزى است كه از” اليها” و” بها” استفاده مى‏شود كه اولى هدف را مى‏رساند و دومى وسيله را.
2- نقش سعى و تلاش در پيروزيها
اين نخستين بار نيست كه قرآن با تكيه كردن روى سعى و تلاش به افراد تنبل و بيكار هشدار مى‏دهد كه سعادت سراى ديگر را تنها با اظهار ايمان و سخن نمى‏توان بدست آورد، بلكه عامل اصلى سعادت سعى و تلاش است.
__________________________________________________
(1) نهج البلاغه خطبه 82.
تفسير نمونه، ج‏12، ص: 70
اين حقيقت در بسيارى از آيات قرآن منعكس است.
در اينجا انسان را در گرو اعمالش مى‏شمرد (كُلُّ نَفْسٍ بِما كَسَبَتْ رَهِينَةٌ) (مدثر- 38).
و در جاى ديگر بهره او را تنها در گرو سعيش مى‏شمرد (وَ أَنْ لَيْسَ لِلْإِنْسانِ إِلَّا ما سَعى‏).
و در بسيارى از آيات، بعد از ذكر ايمان، روى عمل صالح تكيه مى‏كند.
تا همگان اين خيال خام را از سر بدر كنند كه بى سعى و تلاش به جايى مى‏توان رسيد مواهب دنياى مادى را بى سعى و تلاش نمى‏توان بدست آورد، چگونه مى‏توان انتظار داشت كه سعادت جاودانى بدون آن بدست آيد.
3- امدادهاى الهى
” نمد” از ماده” امداد” به معنى كمك رساندن است، راغب در كتاب مفردات مى‏گويد: كلمه امداد غالبا در مورد كمكهاى مفيد و مؤثر به كار برده مى‏شود و كلمه” مد” در موارد مكروه و ناپسند.
به هر حال در آيات مورد بحث مى‏خوانيم كه خداوند بخشى از نعمتهايش را در اختيار همگان مى‏گذارد و نيكان و بدان همگى از آن استفاده مى‏كنند، اين اشاره به آن بخش از نعمتها است كه ادامه حيات، متوقف بر آنست و بدون آن نمى‏تواند يك انتخابگر باشد.
به تعبير ديگر اين همان مقام رحمانيت خدا است كه فيض عامش، مؤمن و كافر را شامل مى‏شود، ولى در ما وراء اينها نعمتهايى است بى‏پايان كه مخصوص مؤمنان و نيكان است.
[سوره التوبة (9): آيات 79 تا 80]
الَّذِينَ يَلْمِزُونَ الْمُطَّوِّعِينَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ فِي الصَّدَقاتِ وَ الَّذِينَ لا يَجِدُونَ إِلاَّ جُهْدَهُمْ فَيَسْخَرُونَ مِنْهُمْ سَخِرَ اللَّهُ مِنْهُمْ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ (79) اسْتَغْفِرْ لَهُمْ أَوْ لا تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ إِنْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعِينَ مَرَّةً فَلَنْ يَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ ذلِكَ بِأَنَّهُمْ كَفَرُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ اللَّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْفاسِقِينَ (80)
ترجمه:
79- كسانى كه از صدقات مؤمنان اطاعت كار عيبجويى مى‏كنند، و آنهايى را كه دسترسى جز به مقدار (ناچيز) تواناييشان ندارند مسخره مى‏نمايند، خدا آنها را مسخره مى‏كند (كيفر استهزا كنندگان را به آنها مى‏دهد) و براى آنان عذاب دردناكى است.
80- چه براى آنها استغفار كنى و چه نكنى، (حتى) اگر هفتاد بار براى آنها استغفار كنى هرگز خداوند آنها را نمى‏آمرزد، چرا كه آنها خدا و پيامبرش را انكار كردند، و خداوند جمعيت فاسقان را هدايت نمى‏كند.
شان نزول:
روايات متعددى در شان نزول اين آيات در كتب تفسير و حديث نقل شده، كه از مجموع آنها چنين استفاده مى‏شود كه پيامبر ص تصميم داشت لشكر اسلام را براى مقابله با دشمن (احتمالا براى جنگ تبوك) آماده سازد، و نياز به گرفتن كمك از مردم داشت، هنگامى كه نظر خود را اظهار فرمود، كسانى كه توانايى داشتند مقدار قابل ملاحظه‏اى به عنوان زكات يا كمك بلا عوض به ارتش اسلام خدمت كردند.                     
تفسير نمونه، ج‏8، ص: 56
ولى بعضى از كارگران كم درآمد مسلمان مانند” ابو عقيل انصارى” يا” سالم بن عمير انصارى” با تحمل كار اضافى و كشيدن آب در شب و تهيه دو من خرما كه يك من آن را براى خانواده خويش ذخيره كرد و يك من ديگر را خدمت پيامبر ص آورد، كمك ظاهرا ناچيزى به اين برنامه بزرگ اسلامى نمود.
ولى منافقان عيبجو به هر يك از اين دو گروه ايراد مى‏گرفتند: كسانى را كه زياد پرداخته بودند، به عنوان رياكار معرفى مى‏كردند، و كسانى را كه مقدار ظاهرا ناچيزى كمك نموده بودند به باد، مسخره و استهزاء مى‏گرفتند كه آيا لشكر اسلام نياز به چنين كمكى دارد؟
آيات فوق نازل شد و شديدا آنها را تهديد كرد و از عذاب خداوند بيم داد!.
تفسير: كار شكنى منافقان.
در اين آيات اشاره به يكى ديگر از صفات عمومى منافقان شده است كه آنها افرادى لجوج، بهانه‏جو، و ايرادگير، و كارشكن هستند، هر كار مثبتى را، با وصله‏هاى نامناسبى تحقير كرده، و بد جلوه مى‏دهند. تا هم مردم را در انجام كارهاى نيك دلسرد سازند، و هم تخم بدبينى و سوء ظن را در افكار بپاشند، و به اين وسيله چرخهاى فعاليتهاى مفيد و سازنده در اجتماع از كار بيفتد.
قرآن مجيد شديدا اين روش غير انسانى آنها را نكوهش مى‏كند، و مسلمانان را از آن آگاه مى‏سازد، تا تحت تاثير اينگونه القائات سوء قرار نگيرند و هم منافقان بدانند كه حناى آنان در جامعه اسلامى رنگى ندارد!                     
تفسير نمونه، ج‏8، ص: 57
نخست مى‏فرمايد:” آنها كه به افراد نيكوكار مؤمنين در پرداختن صدقات و كمكهاى صادقانه، عيب مى‏گيرند، و مخصوصا آنها كه افراد با ايمان تنگدست را كه دسترسى جز به كمكهاى مختصر ندارند، مسخره مى‏كنند، خداوند آنان را مسخره مى‏كند، و عذاب دردناك در انتظار آنها است”! (الَّذِينَ يَلْمِزُونَ الْمُطَّوِّعِينَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ فِي الصَّدَقاتِ وَ الَّذِينَ لا يَجِدُونَ إِلَّا جُهْدَهُمْ فَيَسْخَرُونَ مِنْهُمْ سَخِرَ اللَّهُ مِنْهُمْ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ).
” يلمزون” از ماده” لمز” (بر وزن طنز) به معنى عيبجويى و” مطوعين” از ماده” طوع” (بر وزن موج) به معنى اطاعت است، ولى معمولا اين كلمه به افراد نيكوكار و آنهايى كه علاوه بر واجبات به مستحبات نيز عمل مى‏كنند اطلاق مى‏شود.
از آيه فوق استفاده مى‏شود كه منافقان از گروهى عيبجويى مى‏كردند، و گروهى را مسخره مى‏نمودند، روشن است، سخريه در باره كسانى بوده كه تنها قادر به كمك مختصرى به ارتش اسلام بودند، و لا بد عيبجويى مربوط به كسانى بوده كه به عكس آنها كمكهاى فراوانى داشتند، دومى را به عنوان رياكارى و اولى را به عنوان كم كارى تخطئه مى‏نمودند.
در آيه بعد تاكيد بيشترى روى مجازات اين گروه از منافقان نموده و آخرين تهديد را ذكر مى‏كند به اين ترتيب كه روى سخن را به پيامبر ص نموده مى‏گويد:” چه براى آنها استغفار كنى و چه نكنى، حتى اگر هفتاد بار براى آنها از خداوند طلب آمرزش نمايى هرگز خدا آنها را نمى‏بخشد” (اسْتَغْفِرْ لَهُمْ أَوْ لا تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ إِنْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعِينَ مَرَّةً فَلَنْ يَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ)” چرا كه آنها خدا و پيامبرش را انكار كردند و راه كفر پيش گرفتند”                      
تفسير نمونه، ج‏8، ص: 58
و همين كفر آنها را به دره نفاق و آثار شوم آن افكند (ذلِكَ بِأَنَّهُمْ كَفَرُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ).
و روشن است هدايت خدا شامل حال كسانى مى‏شود كه در طريق حق‏طلبى گام برمى‏دارند و جوياى حقيقتند، ولى” خداوند افراد فاسق و گنهكار و منافق را هدايت نمى‏كند” (وَ اللَّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْفاسِقِينَ”،
در اينجا به چند نكته بايد توجه كرد:
1- اهميت به كيفيت كار است نه كميت-
اين حقيقت به خوبى از آيات قرآن بدست مى‏آيد كه اسلام در هيچ موردى روى” كثرت مقدار عمل” تكيه نكرده، بلكه همه جا اهميت به” كيفيت عمل” داده است، و براى اخلاص و نيت پاك، ارزش فوق العاده‏اى قائل شده كه آيات فوق نمونه‏اى از اين منطق قرآن است.
همانگونه كه ديديم براى عمل مختصر كارگر مسلمانى كه شبى را تا صبح نخوابيده، و با قلبى پر از عشق به خدا، و اخلاص و احساس مسئوليت در برابر مشكلات جامعه اسلامى، كار كرده و توانسته است با اين بيدار خوابى يك من خرما به سپاه اسلام در لحظات حساس كمك كند، فوق العاده اهميت قائل شده، و كسانى را كه اينگونه اعمال ظاهرا كوچك و واقعا بزرگ را تحقير مى‏كنند، شديدا توبيخ و تهديد مى‏كند، و مى‏گويد مجازات دردناك در انتظار آنها است.
از اين موضوع اين حقيقت نيز روشن مى‏شود كه در يك جامعه سالم اسلامى به هنگام بروز مشكلات، همه بايد احساس مسئوليت كنند، نبايد چشمها تنها به متمكنان دوخته شود، چرا كه اسلام متعلق به همه است، و همه بايد در حفظ آن از جان و دل بكوشند.
مهم اين است كه هر كس از مقدار توانايى خود دريغ ندارد، سخن از بسيار                        تفسير نمونه، ج‏8، ص: 59
و كم نيست، سخن از احساس مسئوليت و اخلاص است، قابل توجه اينكه در حديثى مى‏خوانيم كه از پيامبر ص سؤال شد:
اى الصدقة افضل:” كدام صدقه و كمك از همه برتر است” پيامبر ص فرمود:
جهد المقل
يعنى” مقدار توانايى افراد كم در آمد”!
2- صفتى كه در آيات فوق در باره منافقان عصر پيامبر ص خوانديم-
مانند ساير صفات آنان- اختصاصى به آن گروه و آن زمان ندارد، بلكه از صفات زشت همه منافقان در هر عصر و زمان است، آنها با روح بدبينى خاصى كه دارند، سعى مى‏كنند هر كار مثبتى را با وصله‏هاى ناجور از اثر بيندازند، سعى مى‏كنند هر نيكوكارى را به نوعى دلسرد كنند، و حتى با سخريه و استهزاء و كم اهميت جلوه دادن خدمات بى آلايش افراد كم درآمد، شخصيت آنها را در هم بشكنند و تحقير كنند، تا همه فعاليتهاى مثبت در جامعه خاموش گردد و آنها به هدفهاى شومشان نائل گردند.
ولى مسلمانان آگاه و بيدار، در هر عصر و زمان، بايد كاملا متوجه اين نقشه شوم منافقان باشند، و درست بر عكس آن گام بردارند، يعنى از خدمتگزاران جامعه تشويق به عمل آورند، و براى خدمات ظاهرا كوچك توام با اخلاص، ارج فراوان قائل شوند، تا كوچك و بزرگ به كار خود دلگرم و علاقمند گردند و نيز بايد همگان را از اين نقشه ويرانگر منافقان آگاه سازند تا دلسرد نشوند.
3- جمله” سَخِرَ اللَّهُ مِنْهُمْ” (خداوند آنها را مسخره مى‏كند) به اين معنى نيست كه خداوند اعمالى همانند آنان انجام مى‏دهد، بلكه همانگونه كه مفسران گفته‏اند: منظور اين است كه مجازات استهزا كنندگان را به آنها خواهد داد، و يا آن چنان با آنها رفتار مى‏كند كه همچون استهزاشدگان تحقير شوند!.                       
تفسير نمونه، ج‏8، ص: 60
4- شك نيست كه عدد سبعين (هفتاد) در آيات فوق براى” تكثير” است نه براى” تعداد”، به عبارت ديگر مفهوم آيه اين است كه هر قدر براى آنها استغفار كنى خداوند آنان را نمى‏بخشد، درست مانند اينكه كسى به ديگرى مى‏گويد: اگر صد بار هم اصرار كنى قبول نخواهم كرد، مفهوم اين سخن آن نيست كه اگر يكصد و يك بار اصرار كنى مى‏پذيرم، بلكه منظور اين است كه مطلقا نخواهم پذيرفت.
اين گونه تعبير در حقيقت براى تاكيد مطلب است، و لذا در سوره منافقان آيه 6 همين موضوع به عنوان نفى مطلق ذكر شده است آنجا كه مى‏فرمايد:
سَواءٌ عَلَيْهِمْ أَسْتَغْفَرْتَ لَهُمْ أَمْ لَمْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ لَنْ يَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ:” تفاوت نمى‏كند چه براى آنها طلب آمرزش كنى يا نكنى خدا آنها را نخواهد بخشيد” شاهد ديگر اين سخن، علتى است كه در ذيل آيه ذكر شده و آن اينكه” آنها به خدا و پيامبرش كافر شده‏اند و خدا فاسقان را هدايت نمى‏كند” روشن است كه براى اينگونه افراد هيچ مقدار استغفار سبب نجات نخواهد شد.
ولى عجب اينكه در روايات متعددى كه از طرق اهل تسنن نقل شده مى‏خوانيم پيامبر ص بعد از نزول آيه فوق چنين فرمود:
لازيدن فى الاستغفار لهم على سبعين مرة! رجاء منه ان يغفر اللَّه لهم، فنزلت: سَواءٌ عَلَيْهِمْ أَسْتَغْفَرْتَ لَهُمْ أَمْ لَمْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ لَنْ يَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ‏

:” به خدا سوگند بيش از هفتاد بار براى آنها استغفار مى‏كنم به اين اميد كه خداوند آنها را بيامرزد، در اين هنگام آيه (سوره منافقان) نازل شد كه خداوند در آن مى‏فرمايد:” تفاوت نمى‏كند چه براى آنها استغفار كنى و چه نكنى، هرگز خدا آنها را نمى‏آمرزد” «1».
__________________________________________________
(1) تعداد زيادى از اين روايات كه به اين مضمون وارد شده در تفسير طبرى جلد دهم صفحه 138 گردآورى گرديده است.
تفسير نمونه، ج‏8، ص: 61
مفهوم روايات فوق اين است كه پيامبر ص از عدد هفتاد در آيه مورد بحث” تعداد” فهميده است و لذا فرموده من بيش از هفتاد بار براى آنها استغفار مى‏كنم، در حالى كه همانطور كه گفتيم آيه مورد بحث مخصوصا با توجه به علتى كه در ذيل آن آمده به روشنى به ما مى‏فهماند كه عدد هفتاد براى” تكثير” است و كنايه از نفى مطلق توام با تاكيد مى‏باشد.
بنا بر اين روايات فوق چون مخالف با قرآن است ابدا قابل قبول نيست بخصوص كه اسناد آنها از نظر ما نيز معتبر نمى‏باشد.
تنها توجيهى كه مى‏توان براى روايات فوق كرد (هر چند خلاف ظاهر است) اين است كه پيامبر ص قبل از نزول آيات فوق اين جمله را مى‏فرموده، و هنگامى كه آيات فوق نازل شد، از استغفار براى آنها صرف نظر فرمود.
روايت ديگرى نيز در اين باره نقل شده كه ممكن است ريشه اصلى روايات فوق باشد كه به هنگام” نقل به معنى” دگرگون شده است، و آن اينكه پيامبر ص فرمود:
لو علمت انه لو زدت على السبعين مرة غفر لهم لفعلت
يعنى” اگر مى‏دانستم كه هر گاه بيش از هفتاد بار براى آنها استغفار كنم خداوند آنان را مى‏بخشد چنين مى‏كردم”.
مفهوم اين سخن (مخصوصا با توجه به كلمه” لو” كه براى امتناع مى‏باشد) اين است كه مى‏دانم خدا آنها را نمى‏بخشد، ولى بقدرى قلبم از عشق به هدايت بندگان خدا و نجاتشان آكنده است، كه اگر فرضا بيش از هفتاد بار استغفار باعث نجاتشان مى‏شد چنين مى‏كردم.
به هر حال مفهوم آيات فوق روشن است، و هر حديثى بر خلاف آنها باشد يا بايد آن را توجيه كرد و يا كنار گذاشت.
فَإِذا فَرَغْتَ فَانْصَبْ (7/الانشراح) وَ إِلى‏ رَبِّكَ فَارْغَبْ (8)       
7- پس هنگامى كه از كار مهمى فارغ مى‏شوى به مهم ديگرى پرداز! 8- و به سوى پروردگارت توجه كن.
پس هنگامى كه از كار مهمى فارغ مى‏شوى به مهم ديگرى پرداز” (فَإِذا فَرَغْتَ فَانْصَبْ).
هرگز بيكار نمان، تلاش و كوشش را كنار مگذار، پيوسته مشغول مجاهده باش و پايان مهمى را آغاز مهم ديگر قرار ده.
و در تمام اين احوال به خدا تكيه كن” و به سوى پروردگارت توجه نما” (وَ إِلى‏ رَبِّكَ فَارْغَبْ).
__________________________________________________
(1) از آنچه گفتيم روشن شد كه الف و لام در” العسر” براى جنس است نه براى عهد، و واژه” يسر” گرچه به صورت نكره ذكر شده، ولى آن هم معنى جنسى را مى‏رساند، و نكره بودن در اينگونه موارد براى بيان عظمت است.
(2 و 3) تفسير” نور الثقلين” صفحه 604 حديث 11 و 13 […..]
تفسير نمونه، ج‏27، ص: 129
رضايت او را بطلب، و خشنودى او را جستجو كن، و به سوى قرب جوارش بشتاب.
مطابق آنچه گفته شد آيه مفهوم گسترده‏اى دارد كه فراغت از هر مهمى، و پرداختن به مهم ديگر را شامل مى‏شود، و جهت‏گيرى تمام تلاشها را به سوى پروردگار توصيه مى‏كند، ولى غالب مفسران معانى محدودى براى آيه ذكر كرده‏اند كه مى‏توان هر يك از آنها را به عنوان مصداقى پذيرفت:
جمعى گفته‏اند منظور اين است هنگامى كه از نماز واجب فراغت يافتى به دعا پرداز و از خدا تمنا كن تا هر چه مى‏خواهى به تو بدهد.
يا اينكه هنگامى كه از فرائض فارغ شدى براى نافله شب برخيز.
يا اينكه هنگامى كه از دنيا فارغ شدى به امور آخرت و عبادت و نماز پروردگارت بپرداز.
يا اينكه هنگامى كه از واجبات فراغت پيدا كردى به مستحباتى كه خدا دستور داده توجه كن.
يا اينكه هنگامى كه از جهاد با دشمن فارغ شدى به عبادت برخيز.
يا اينكه هنگامى كه از جهاد با دشمن فارغ شدى به جهاد نفس پرداز.
يا اينكه هنگامى از اداى رسالت فارغ شدى به تقاضاى شفاعت برخيز! در روايات متعددى كه دانشمند معروف اهل سنت حافظ” حاكم حسكانى” در” شواهد التنزيل” نقل كرده از امام صادق چنين آمده است كه فرمود: يعنى” هنگامى كه فراغت يافتى على را به ولايت نصب كن” «1».
قرطبى نيز در تفسير خود از بعضى نقل كرده است كه معناى آيه اين است” هنگامى كه فراغت يافتى امامى را كه جانشين تو است نصب كن” (هر چند
__________________________________________________
(1)” شواهد التنزيل” جلد 2 صفحه 349 (احاديث 1116 تا 1119).
تفسير نمونه، ج‏27، ص: 130
نامبرده خودش اين معنى را نپذيرفته است) «1».
با توجه به اينكه در آيه شريفه موضوع” فراغت” معين نشده است و” فانصب” از ماده” نصب” (بر وزن نسب) به معنى تعب و زحمت است آيه بيانگر يك اصل كلى و فراگير است، و هدف آن است كه پيامبر را به عنوان يك الگو و سرمشق از اشتغال به استراحت بعد از پايان يك امر مهم باز دارد، و تلاش مستمر و پى‏گير را در زندگى به او گوشزد كند.
با توجه به اين معنى روشن مى‏شود كه تمام تفاسير فوق صحيح است ولى هر كدام به عنوان يك مصداق از اين معنى فراگير و عام.
و چه برنامه سازنده و مؤثرى كه رمز پيروزى و تكامل در آن نهفته است، اصولا بيكار بودن و فراغت كامل مايه خستگى، كم شدن نشاط، تنبلى و فرسودگى، و در بسيارى از مواقع مايه فساد و تباهى و انواع گناهان است.
قابل توجه اينكه آمارها نشان مى‏دهد كه به هنگام تعطيلات مؤسسات آموزشى ميزان فساد گاهى تا هفت برابر بالا مى‏رود! به هر حال مجموعه اين سوره بيانگر عنايت خاص الهى به پيغمبر اكرم ص و تسلى او در برابر مشكلات، و وعده نصرت و تاييد او در برابر مشكلات و فراز و نشيبهاى راه رسالت است.
و در عين حال مجموعه‏اى است اميدبخش سازنده و حيات آفرين براى همه انسانها و همه رهروان راه حق.
[سوره الرعد (13): آيات 25 تا 26]
وَ الَّذِينَ يَنْقُضُونَ عَهْدَ اللَّهِ مِنْ بَعْدِ مِيثاقِهِ وَ يَقْطَعُونَ ما أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ يُوصَلَ وَ يُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ أُولئِكَ لَهُمُ اللَّعْنَةُ وَ لَهُمْ سُوءُ الدَّارِ (25) اللَّهُ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشاءُ وَ يَقْدِرُ وَ فَرِحُوا بِالْحَياةِ الدُّنْيا وَ مَا الْحَياةُ الدُّنْيا فِي الْآخِرَةِ إِلاَّ مَتاعٌ (26)
ترجمه:
25- و آنها كه عهد الهى را پس از محكم كردن مى‏شكنند، و پيوندهايى را كه خدا دستور برقرارى آن را داده قطع مى‏كنند: و در روى زمين فساد مى‏نمايند، لعنت براى آنهاست و بدى (و مجازات) سراى آخرت! 26- خدا روزى را براى هر كس بخواهد (و شايسته بداند) وسيع و براى هر كس بخواهد (و مستحق ببيند) تنگ قرار مى‏دهد ولى آنها به زندگى دنيا شاد (و خوشحال) شدند در حالى كه زندگى دنيا در برابر آخرت متاع ناچيزى است.
تفسير: دنيا پرستان تبهكار!
از آنجا كه نيك و بد همواره با مقايسه يكديگر به خوبى روشن مى‏گردد پس از ذكر صفات” اولوا الالباب” و حق‏طلبان كه در آيات گذشته مشروحا آمد، در قسمتى از آيات مورد بحث، بخشى از صفات اصلى مفسدان و آنها كه عقل و انديشه واقعى خود را از دست داده‏اند بيان مى‏دارد، و مى‏گويد:
” و آنها كه عهد الهى را بعد از محكم كردن مى‏شكنند، و پيوندهايى را كه خدا فرمان به برقرارى آن داده، قطع مى‏كنند، و در روى زمين افساد مى‏نمايند، لعنت و مجازات سراى ديگر از آنهاست” (وَ الَّذِينَ يَنْقُضُونَ عَهْدَ اللَّهِ مِنْ بَعْدِ                        تفسير نمونه، ج‏10، ص: 199
مِيثاقِهِ وَ يَقْطَعُونَ ما أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ يُوصَلَ وَ يُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ أُولئِكَ لَهُمُ اللَّعْنَةُ وَ لَهُمْ سُوءُ الدَّارِ
).
و در حقيقت تمام مفاسد عقيدتى و علمى آنها در سه جمله فوق، خلاصه شده است:
1- شكستن پيمانهاى الهى كه شامل پيمانهاى فطرى، و پيمانهاى عقلى، و پيمانهاى تشريعى مى‏شوند.
2- قطع رابطه‏ها: رابطه با خدا، رابطه با رهبران الهى، رابطه با خلق، و رابطه با خويشتن 3- آخرين قسمت كه ثمره دو قسمت قبل است، فساد در روى زمين است.
كسى كه پيمانهاى خدا را بشكند، و پيوندها را از هر سو ببرد، آيا كارى جز فساد انجام خواهد داد؟! اين تلاشها و كوششها از ناحيه اين گروه به خاطر رسيدن به مقاصد مادى، و يا حتى خيالى، صورت مى‏گيرد، و به جاى اينكه آنها را به هدف ارزنده‏اى نزديك كند، دور مى‏سازد، چرا كه لعنت به معنى دورى از رحمت خدا است «1».
جالب اينكه در اين آيه و آيه گذشته، دار (خانه و سرا) به صورت مطلق آمده است، اشاره به اينكه سراى واقعى در حقيقت، سراى آخرت است چرا كه هر سراى ديگر” البته خلل مى‏گيرد”! در آيه بعد اشاره به اين مى‏كند كه روزى و زيادى و كمى آن، بدست خدا
__________________________________________________
(1) راغب در كتاب مفردات مى‏گويد:” لعن” به معنى طرد كردن و دور ساختن توأم با خشم است، اين كلمه هنگامى كه به خدا در آخرت اضافه شود اشاره به عقوبت و كيفر است، و در دنيا به معنى بريدن از قبول رحمت، و اگر از ناحيه مردم باشد به معنى نفرين است.
تفسير نمونه، ج‏10، ص: 200
است:” خداوند روزى را براى هر كس بخواهد وسيع، و براى هر كس بخواهد تنگ قرار مى‏دهد” (اللَّهُ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشاءُ وَ يَقْدِرُ).
اشاره به اينكه آنها كه به خاطر جلب در آمد بيشتر در روى زمين فساد مى‏كنند، پيوندهاى خدايى را مى‏برند، و عهد الهى را مى‏شكنند تا در آمد و بهره بيشترى از زندگى مادى پيدا كنند، توجه به اين حقيقت ندارند كه روزى و كم و زياد آن بدست خدا است.
اين جمله علاوه بر اين مى‏تواند پاسخ به سؤالى كه صريحا در آيه ذكر نشده است، باشد و آن اينكه بعد از بيان دو گروه حاميان حق و باطل، در آيات قبل، اين سؤال پيش مى‏آيد: چگونه خداوند همه اينها را از مواهب و روزيهاى خود برخوردار مى‏سازد؟!.
آيه در پاسخ اين سؤال مى‏گويد: روزى و كم و زياد آن دست خدا است، و به هر صورت متاعى است زودگذر، آنچه بايد روى آن حساب كرد، همان سراى ديگر و سعادت ابدى است.
ولى به هر حال نكته مهم اين است كه” مشيت الهى” در زمينه روزيها اين نيست كه خدا بى حساب و بدون استفاده از اسباب، به كسى روزى فراوان دهد و يا روزى او را كم كند، بلكه مشيت او بر اين قرار گرفته است كه آن را در لابلاى اسباب اين جهان جستجو كند كه” ابى اللَّه ان يجرى الامور الا باسبابها”! سپس اضافه مى‏كند كه” پيمان‏شكنان و مفسدان فى الارض، تنها به زندگى دنيا خشنود و خوشحالند در حالى كه زندگى دنيا در برابر آخرت، متاع ناچيزى بيش نيست” (وَ فَرِحُوا بِالْحَياةِ الدُّنْيا وَ مَا الْحَياةُ الدُّنْيا فِي الْآخِرَةِ إِلَّا مَتاعٌ).
ذكر” متاع” به صورت” نكره” براى بيان ناچيز بودن آنست، همانگونه كه در فارسى مى‏گوئيم فلان موضوع” متاعى” بيش نيست، يعنى متاعى بى‏ارزش!.
تفسير نمونه، ج‏10، ص: 201
نكته‏ها:
1- مفسد فى الارض كيست؟
فساد كه نقطه مقابل صلاح است، به هر گونه تخريب و ويرانگرى گفته مى‏شود، و به گفته” راغب” در” مفردات”، الفساد خروج الشي‏ء عن الاعتدال قليلا كان او كثيرا، و يضاده الصلاح، و يستعمل ذلك فى النفس و البدن و الاشياء الخارجة عن الاستقامة:” فساد هر گونه خارج شدن اشياء از حالت اعتدال است، كم باشد يا زياد، و نقطه مقابل آن صلاح است و اين در جان و بدن و اشيايى كه از حد اعتدال خارج مى‏شوند، تصور مى‏شود”.
بنا بر اين تمام نابسامانيهايى كه در كارها ايجاد مى‏گردد، و همه افراط و تفريطها در كل مسائل فردى و اجتماعى، مصداق فساد است” در قرآن مجيد نيز در بسيارى از موارد” فساد” و” صلاح” در برابر يكديگر قرار گرفته‏اند، در سوره شعراء آيه 152 مى‏خوانيم الَّذِينَ يُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ وَ لا يُصْلِحُونَ:” آنها كه در زمين فساد مى‏كنند و اصلاح نمى‏كنند”.
در سوره بقره آيه 220 مى‏فرمايد: وَ اللَّهُ يَعْلَمُ الْمُفْسِدَ مِنَ الْمُصْلِحِ:” خداوند مفسدان را از مصلحان مى‏شناسد”.
و در سوره اعراف آيه 142 مى‏خوانيم: وَ أَصْلِحْ وَ لا تَتَّبِعْ سَبِيلَ الْمُفْسِدِينَ:
” اصلاح كن و راه مفسدان را پيروى مكن”.
در بعضى از موارد ايمان و عمل صالح را در برابر فساد قرار داده است، أَمْ نَجْعَلُ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ كَالْمُفْسِدِينَ فِي الْأَرْضِ:” آيا آنها را كه ايمان و عمل صالح بجا آوردند همانند مفسدان فى الارض قرار دهيم” (سوره ص آيه 27).
از سوى ديگر در بسيارى از آيات قرآن،” فساد” با كلمه” فى الارض”، همراه ذكر شده كه نشان مى‏دهد، نظر به جنبه‏هاى اجتماعى مساله است، اين                        تفسير نمونه، ج‏10، ص: 202
تعبير در بيست و چند مورد از قرآن به چشم مى‏خورد.
و از سوى سوم” فساد و افساد” در آيات مختلف قرآن مجيد با گناهان ديگرى كه شايد غالبا جنبه مصداق دارد ذكر شده كه بعضى از اين گناهان فوق العاده بزرگ و بعضى از آن كوچكتر است مثلا:
گاهى همرديف با جنگ با خدا و پيامبر آمده است مانند إِنَّما جَزاءُ الَّذِينَ يُحارِبُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ يَسْعَوْنَ فِي الْأَرْضِ فَساداً (مائده- 33).
و گاهى همرديف با هلاك كردن حرث و نسل (انسانها و زراعتها) وَ إِذا تَوَلَّى سَعى‏ فِي الْأَرْضِ لِيُفْسِدَ فِيها وَ يُهْلِكَ الْحَرْثَ وَ النَّسْلَ (بقره- 205).
و زمانى در كنار قطع پيوندهايى كه خدا به آن فرمان داده است مانند الَّذِينَ يَنْقُضُونَ عَهْدَ اللَّهِ مِنْ بَعْدِ مِيثاقِهِ وَ يَقْطَعُونَ ما أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ يُوصَلَ وَ يُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ (بقره- 27).
و گاه در كنار برترى جويى و سركشى قرار گرفته تِلْكَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُها لِلَّذِينَ لا يُرِيدُونَ عُلُوًّا فِي الْأَرْضِ وَ لا فَساداً:” اين سراى آخرت است، كه آن را براى كسانى قرار مى‏دهيم كه اراده برترى جويى در زمين و فساد ندارند” (قصص- 83).
گاه” فرعون” را مفسد مى‏شمارد، و بهنگام توبه كردن در حال غرق شدنش در نيل مى‏گويد: آلْآنَ وَ قَدْ عَصَيْتَ قَبْلُ وَ كُنْتَ مِنَ الْمُفْسِدِينَ:” هم اكنون ايمان مى‏آورى در حالى كه قبلا گناه كردى و از مفسدان بودى” (يونس- 91).
و نيز اين كلمه (فساد فى الارض) گاه در مورد سرقت به كار رفته، همانگونه كه در داستان برادران يوسف مى‏خوانيم كه پس از اتهامشان به سرقت گفتند:
تَاللَّهِ لَقَدْ عَلِمْتُمْ ما جِئْنا لِنُفْسِدَ فِي الْأَرْضِ وَ ما كُنَّا سارِقِينَ:” بخدا سوگند شما مى‏دانيد ما نيامده‏ايم كه در زمين مصر فساد كنيم و ما هرگز سارق نبوده‏ايم” (يوسف- 73).
و گاه در مورد همرديف كم‏فروشى بيان شده همانگونه كه در داستان شعيب                        تفسير نمونه، ج‏10، ص: 203
مى‏خوانيم وَ لا تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْياءَهُمْ وَ لا تَعْثَوْا فِي الْأَرْضِ مُفْسِدِينَ:” كم فروشى نكنيد و حق مردم را كم نگذاريد و در زمين فساد نكنيد” (هود- 85).
و بالآخره گاهى به معنى به هم ريختن نظام عالم هستى و جهان آفرينش آمده است لَوْ كانَ فِيهِما آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتا:” اگر در زمين و آسمان غير از خداوند يگانه” اللَّه”، خدايان ديگرى بودند فاسد مى‏شدند” (انبياء- 22).
از مجموع اين آيات كه در سوره‏هاى مختلف قرآن آمده به خوبى استفاده مى‏شود كه فساد به طور كلى، يا فساد فى الارض يك معنى بسيار وسيع دارد كه بزرگترين جنايات همچون جنايات فرعون و ساير جباران، و كارهاى كمتر از آن را و حتى گناهان همچون كم‏فروشى و تقلب در معامله را شامل مى‏شود، و البته با توجه به مفهوم وسيع فساد كه هر گونه خروج از حد اعتدال را شامل مى‏شود، اين وسعت كاملا قابل درك است.
و با توجه به اينكه مجازاتها بايد با ميزان جرم، مطابقت داشته باشد روشن مى‏شود كه هر گروهى از اين” مفسدان” بايد يك نوع مجازات شوند و مجازات همه يك نواخت نيست.
حتى در آيه 33 سوره مائده كه” مفسد فى الارض” با” محارب با خدا و پيامبر” همراه ذكر شده، چهار نوع، مجازات مى‏بينيم كه حتما حاكم شرع بايد در هر مورد مجازاتى را كه با مقدار جنايت متناسب است برگزيند (كشتن- بدار آويختن- قطع ايدى و ارجل- و تبعيد) فقهاى ما در بحث محارب و مفسد فى الارض شرائط و حدود اين مجازاتها را در كتب فقهى مشروحا بيان كرده‏اند «1».
و نيز براى ريشه كن كردن اين گونه مفاسد، در هر مورد بايد به وسيله‏اى
__________________________________________________
(1) ما نيز در ذيل آيه 33 سوره مائده (جلد 4 صفحه 358 به بعد) شرح لازم را در اين زمينه بيان نموديم.
تفسير نمونه، ج‏10، ص: 204
متشبث شد، گاهى نخستين مرحله امر به معروف و نهى از منكر، يعنى نصيحت و اندرز و تذكرات، كافى است، ولى زمانى هم فرا مى‏رسد كه بايد به آخرين درجه شدت عمل يعنى جنگ متوسل شد.
ضمنا تعبير به فساد فى الارض ما را به يك واقعيت در زندگى اجتماعى انسانها رهنمون مى‏شود و آن اينكه مفاسد اجتماعى، معمولا موضعى نخواهند بود و در يك منطقه نمى‏توان آنها را محصور ساخت، بلكه در سطح اجتماع و در روى زمين گسترش پيدا مى‏كنند و از يك گروه به گروه ديگر سرايت خواهد كرد.
اين نكته نيز از آيات قرآن به خوبى استفاده مى‏شود كه يكى از اهداف بزرگ بعثت پيامبران پايان دادن به هر گونه فساد در ارض (به معنى وسيعش) بوده است آن چنان كه از قول شعيب پيامبر بزرگ الهى مى‏خوانيم: إِنْ أُرِيدُ إِلَّا الْإِصْلاحَ مَا اسْتَطَعْتُ او در برابر فساد آن قوم سركش مى‏گويد” تنها هدف من اين است كه تا آنجا كه در قدرت دارم به مبارزه با فساد بر خيزم و اصلاح كنم” (هود- 88).
2- روزى بدست خدا است اما! …
تنها آيات فوق نيست كه مى‏گويد كم و زياد روزى بدست خدا است، از آيات مختلف ديگر قرآن نيز همين معنى، به خوبى استفاده مى‏شود كه خدا روزى هر كس را بخواهد وسيع و روزى هر كس را بخواهد محدود مى‏سازد، اما اين سخن به آن معنى نيست كه بعضى از جاهلان پنداشته‏اند كه بايد دست از فعاليت كشيد و در گوشه‏اى نشست تا خدا آنچه مقدر است برساند، اين گونه افراد كه تفكر منفى‏شان دستاويز خوبى است براى آنها كه مذهب را” مخدر” مى‏دانند، از دو نكته اساسى غافلند:
نخست اينكه خواستن و مشيت و اراده الهى كه در اين آيات به آن اشاره شده يك مساله دلبخواه و بى‏حساب نيست، بلكه همانگونه كه سابقا هم گفته‏ايم                        تفسير نمونه، ج‏10، ص: 205
مشيت خداوند از حكمت او جدا نيست و هميشه روى حساب لياقتها و شايستگيها است.
ديگر اينكه: اين مساله به معنى نفى عالم اسباب نمى‏باشد، چرا كه عالم اسباب يعنى جهان تكوين، نيز خواست خدا و مشيت تكوينى خدا است، و هيچگاه از مشيت تشريعى او جدا نخواهد بود.
به عبارت روشنتر اراده خدا در زمينه وسعت و تنگى روزى، مشروط به شرائطى است كه بر زندگى انسانها حكم‏فرماست، و تلاشها و كوششها و اخلاصها و فداكاريها، و به عكس سستى و تنبلى و بخل و آلودگى نيتها، نقش تعيين كننده‏اى در آن دارد، به همين دليل قرآن مجيد كرارا انسان را در گرو سعى و كوشش و تلاش و فعاليت خود شمرده، و بهره او را از زندگى به ميزان سعى و تلاشش مى‏داند.
لذا در كتاب وسائل الشيعه در كتاب تجارت و كسب و كار بابى در زمينه تلاش و كوشش براى تحصيل رزق و روزى عنوان كرده و احاديث متعددى در اين زمينه بيان مى‏دارد، نيز ابواب ديگرى در مذمت” بيكارى”،” پرخوابى”،” تنبلى” در طريق تحصيل نيازمنديهاى زندگى منعقد ساخته است.
از جمله در حديثى كه از امير مؤمنان ع در اين ابواب نقل شده مى‏خوانيم كه فرمود:
ان الاشياء لما ازدوجت ازدوج الكسل و العجز فنتجا بينهما الفقر
:” هنگامى كه موجودات در آغاز با هم ازدواج كردند، تنبلى و ناتوانى با هم پيمان زوجيت بستند و فرزندى از آنها بنام” فقر” متولد شد”! «1».
و در حديثى ديگر از امام صادق ع مى‏خوانيم:
لا تكسلوا فى طلب معايشكم فان آباءنا كانوا يركضون فيها و يطلبونها:
” در طلب روزى و نيازهاى زندگى تنبلى نكنيد چرا كه پدران و نياكان ما به دنبال آن مى‏دويدند و آن را طلب مى‏كردند”! «2».
__________________________________________________
(1) و (2) وسائل الشيعه جلد 12 صفحه 38.
تفسير نمونه، ج‏10، ص: 206
در حديث ديگرى از امام باقر ع مى‏خوانيم:
انى لابغض الرجل ان يكون كسلانا عن امر دنياه، و من كسل عن امر دنياه فهو عن امر آخرته اكسل:
” من مردى را كه در كار دنيايش تنبل باشد مبغوض مى‏دارم، كسى كه در كار دنيا تنبل باشد (با اينكه ثمره‏اش بزودى نصيب او مى‏شود) در كار آخرتش تنبلتر است” «1».
و نيز از امام موسى بن جعفر ع نقل شده است كه فرمود:
ان اللَّه تعالى ليبغض العبد النوام، ان اللَّه ليبغض العبد الفارغ:
” خداوند بنده پر خواب را مبغوض مى‏شمرد، خداوند انسان بى‏كار را دشمن مى‏دارد” «2».
__________________________________________________
(1) و (2) وسائل جلد 12 صفحه 37.

 


جستجو