«ستايش، راهی برای رسيدن به عالي‌ترين مقام»

 

همه چيز از اوست
الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي هَدَانَا لِحَمْدِهِ، وَ جَعَلَنَا مِنْ أَهْلِهِ لِنَكُونَ لِإِحْسَانِهِ مِنَ الشَّاكِرِينَ، وَ لِيَجْزِيَنَا عَلَي ذَلِكَ جَزَاءَ الْمُحْسِنِينَ
اين جملات فرازهاي آغازين دعاي حضرت سجاد سلام الله عليه درباره فرا رسيدن ماه مبارك رمضان است. ترجمه آن عبارتست از اينكه ستايش براي خدايي است كه ستايش كردن را به ما آموخت و ما را به ستايش هدايت كرد و هم‌چنين ما را اهل حمد و ستايش قرار داد تا از شكرگزاران احسان او باشيم تا آن‌كه پاداش احسان كنندگان را به ما عطا كند. درباره اين فراز توضيح داده شد كه چگونه خدا ما را به حمد خود هدايت و توفيق فرموده تا اهل حمد باشيم. فراهم كردن همه مقدماتي كه براي ستايش كردن خدا لازم است با تدبير الهي انجام گرفته است. چه عقلي كه در درون ما قرار داده و چه وحي كه به وسيله انبياء فرستاده و چه آموزشهايي كه به صورتهاي مختلف ما فرا گرفتيم و چه شرايطي كه فراهم شده تا انگيزه حمد و دعا كردن در ما پيدا بشود، همه و همه با تدبير الهي انجام گرفته است.

 

هدف از ستايش
سؤال اين است: خدايي كه ستايش كردن را به ما آموخته و ما را به آن هدايت فرموده، هدفش از اين كار چيست؟ در بحث عقلي و فلسفي بحثي مطرح مي‌شود كه براي افعال الهي نيز آيا علت غايي و هدف، وجود دارد يا خير؟ اين بحث از اوايل صدر اسلام بين متكلمين مطرح بوده كه آيا خداي متعال افعالش را براي اغراضي انجام مي‏دهد يا اين‌كه در فعلش غرضي ندارد؟ اگر غرض، هدف يا علت غايي را به گونه‌اي تفسير كنيم كه يعني فاعل فاقد كمال است و با فعلش مي‏خواهد به كمال برسد، چنين امري درباره خداي متعال معنا ندارد. هر كمالي از هر مقوله‏اي فرض بشود، خدا بي‏نهايتش را داراست. به اين معنا غرض از فعل يا هدف از فعل يا علت غايي براي فعل خدا، معني ندارد. يعني علت غايي زايد بر ذات و امري كه خارج از ذات است فرض بشود، كه ذات فاقد آن است و بخواهد با كارش به آن برسد. معمولاً وقتي ما كاري را براي هدفي انجام مي‏دهيم يعني هدف و مطلوبي را در نظر داريم تا آن چيزي را كه نداريم با انجام دادن آن كار، به آن مطلوب و هدف برسيم. در اين‌جا مطلوب مي‏شود علت غايي براي انجام فعل. مثلاً درس مي‏خوانيم براي اينكه محترم باشيم. چون بايد با عالم شدن، موقعيت اجتماعي مورد نياز را بيابيم. اگر علت غايي هميشه به همين معنا باشد كه ما از داشتن امري محروميم و با انجام فعل به آن مي‌رسيم، در مورد خداي متعال اين مسئله معني ندارد. اينجا گفته مي‏شود افعال الهي معلق به اغراض نيست و علت غايي يا علت غايي زائد بر ذات ندارد. اما اگر گفتيم علت غايي لازم نيست كه خارج از ذات باشد، بلكه ممكن است علت غايي به گونه‌اي تعريف شود كه بر خود ذات نيز منطبق شود، آنوقت مي‌شود به يك معنا در كار الهي اهداف و اغراضي را قائل شويم. هدفي كه در نهايت به ذات الهي باز مي‌گردد. اقتضاء ذات الهي به افاضه و ارايه كمالات و رحمت‌ها است. خدا دوست دارد كه چيزي را بدهد و افاضه كند، نه اينكه چيزي را ندارد و مي‏خواهد آن را به دست آورد. در اينجا گفته مي‏شود خداي متعال هر چه انجام مي‌‏دهد، براي نفع ديگران است نه براي خودش.

مـن نكـردم خلـق تا سودي كنـم                        بلـكه تا بر بنـدگان جـودي كنـم

بخشنده هميشگي
آنهايي كه مطلقا اغراض و علت غايي را ازخداوند نفي نمي‌كنند بر اين باورند كه اين غايت الفعل است، نه  غايت الفاعل. قرآن كريم براي افعال الهي اهدافي را ذكر مي‏كنند. اگر در آيات قرآن بررسي شود، مي‌بينيم خدا مي‏خواهد بهترين رحمت‏ها را به بندگان خود افاضه كند. انسان را خلق مي‏كند تا او را مورد آزمايش قرار دهد. او را سر دوراهي‏ها قرار مي‏دهد تا با اختيار خودش راه اصلح را انتخاب كند. راه اصلح، مصداق عبادت خداست. انسان را آفريده تا خدا را عبادت كند، و داراي لياقت شود تا به پاداشهاي الهي نائل گردد و خدا به او رحمت بيشتري افاضه كند تا آن جا كه رحمت بي‏نهايت خود را به او ببخشد.
اين‌جا سؤالي مطرح مي‌شود كه كسي كه مؤمن و اهل بهشت است ديگر براي چه عبادت كند؟ قرآن مي‌فرمايد براي این که به مراتب عاليتري از قرب برسد تا «فِي مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ»1 يعني قرب الهي. اينجاست كه مؤمن لياقت پيدا مي‏كند تا مشمول بالاترين رحمت‏هاي الهي را شود. خدا اين كارها را مي‏كند براي رسيدن به آن هدف، كارهاي ديگر نيز براي رسيدن به هدف‌هاي ديگر، تا در نهايت كساني كه لايق باشند، بتوانند آخرين مرتبه رحمت الهي را دريافت كنند. اين لياقت فقط در سايه عبادت خدا حاصل مي‏شود. به اين معنا افعال الهي هم داراي اغراض و غاياتي است. خدا كاري را انجام مي‏دهد براي تحقق يك هدف. به يك معنا هدف الفعل است به يك معناي ديگر به هدف فاعل باز مي‏گردد. اكنون مي‌خواهيم بدانيم چرا خدا ما را هدايت فرموده تا حمد و سپاس او را به جا بياوريم؟ اگر او ما را به حمد و ستايش هدايت نكرده بود ديگر توفيق رسيدن به مقام شاكرين را به دست نمي‌آورديم. كساني كه با تعبيرات قرآني آشنا هستند مي‌دانند كه مقام شاكرين از بالاترين مقام‌هاست. «سَنَجْزِي الشّاكِرِينَ»2، «سَنَزِيدُ الُْمحْسِنِينَ»3، «إِنَّ اللّهَ لا يُضِيعُ أَجْرَ الُْمحْسِنِينَ»4 خداي متعال بالاترين مرتبه پاداش را براي شاكرين و اهل احسان قرار داده است. اين دعا نيز به ما تعليم مي‏دهد كه خداي متعال ما را براي حمد و ستايش خود هدايت نمود تا اينكه در مقام حمد و شكر او برآييم. هنگامي كه ما در مقام شكر خدا برآمديم از «شاكرين» يا «محسنين» به شمار مي‌آييم و لياقت دريافت پاداشهاي عظيمي كه خداي متعال براي اولياء خود فراهم نموده، را به دست مي‌آوريم. اگر نمي‌دانستيم كه باید حمد و شكر خدا را بجا بياوريم، به اين مقام نمي‏رسيديم و هدف از آفرينش انسان ناقص مي‏ماند. هدف از آفرينش انسان اين است كه زمينه‏اي فراهم شود تا انسان بتواند با اختيار خود به عاليترين مقام يك مخلوق نائل شود و آن مقامي است كه انسان در نهايت قرب الهي و در جوار خداي متعال مشمول بالاترين پاداش‏هاي خداي متعال قرار بگيرد.

راهي براي رسيدن به قرب الهي
قرآن مي‌فرمايد «وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاّ لِيَعْبُدُونِ»5 «من جنيان و آدميان را نيافريدم مگر برای اينكه مرا عبادت كنند.» وقتي ذهن‌هاي ساده و دور مانده از معارف اسلامي و اهل بيت(ع) اين آيه را مي‌بينند نخستين چيزي كه مي‌پرسند، اين است كه اين چه كاري است كه خدا ما را آفريده تا او را عبادت كنيم؟ تصور غلطي از اين آيه پيدا مي‏كنند. تصور مي‏كنند كه العياذ بالله، خدا مثل يك پادشاه خودپسند و زورگويي است كه دوست دارد همه در مقابلش به خاك بيفتند، خم و راست شوند و چاپلوسي كنند. همه خلايق و عالم را با اين عظمت براي انسان آفريد و انسان را هم خلق نمود تا در مقابل خدا چاپلوسي كند، بگويد بله قربان! مطيع هستم! آن‌ها تصور مي‏كنند اينكه «ما انسان را نيافريديم جز براي عبادت» به اين معني است كه خدا از اين كه بندگانش در مقابلش خم و راست شوند و در مقابلش تعظيم و چاپلوسي كنند، لذت مي‌برد و خوشحال مي‌شود. به ويژه آن‌كه بگويند خدا به آدم حمد كردن را نيز آموخته و اين وظيفه‏ايست كه ما بايد شكر خدا را به جا بياوريم. اين افراد با شنيدن اين آيات به جاي اينكه معرفت و زمينه تقربشان به خدا بيشتر بشود، از خدا دورتر مي‏شوند. خدا را ديكتاتور زورگوي خودپسندي تصور می‌کنند  كه دوست دارد همه در مقابلش خم و راست بشوند. بخش عظيمي از معارف الهي و تعاليم اهل بيت (ع) در قالب روايات و ادعيه به ما تأكيد مي‌كند كه اگر مي‏خواهيد به قرب خدا و بالاترين مرتبه وجودي برسيد، بايد بدانيد كه بنده‏اي بيش نيستيد. بندگي و عبوديّت سرّ عظيمي دارد كه انسان بايد معرفت بالايي داشته باشد تا آن را درك كند.

انانيت؛ خطرناك‌ترين پرتگاه
بزرگترين مشكل انسان كه او را از خدا دور مي‏كند و نمي‏گذارد به خدا نزديك شود و او را از عاليترين مقام قرب الهي محروم مي‌سازد اين است كه به خدا مي‏گويد: «من يكي، تو هم يكي!» اينجا انسان براي خود استقلال قائل مي‌شود. «من دلم مي‏خواهد! تو با اينكه خدا هستي! ما هرچه مي‌گويي، بگو. من نيز دلم اينگونه مي‏گويد.» اين را باور نمي‏كند كه او خودش، دلش، فكرش و اراده‏اش همه و همه براي خداست. او چيزي از خودش ندارد. فهمي كه دارد، شعوري كه دارد، زباني كه دارد، اراده‏اي كه دارد، محبتي كه دارد، بغضي كه دارد، اينها هيچ كدام ارث پدر و مادر انسان نيست. خدا به او عطا كرده است. ما از خودمان چه داشتيم؟ «هَلْ أَتي عَلَي الْإِنْسانِ حِينٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ يَكُنْ شَيْئاً مَذْكُوراً»6 مگر نبود روزي كه ما هيچ نبوديم. تا آنجايي كه مي‏دانيم، يك قطره آب گنديده بوديم، پيش از آن حتي همين هويت را نيز نداشتيم. عموماً ما به ابتكارات، خلاقيت‏ها و اختراعات، كشف معارف عقلي، حسي، تجربي و علمي‌ خود مي‌باليم و مي‌نازيم. آيا اين امور از عهده يك قطره آب گنديده برمي‌آيد؟ همه اينها را خدا به ما عنايت فرموده است. سخنی را كه همين الان مي‌گويم، حرف اول را كه گفتم، اگر خدا قدرت ادامه‏اش را ندهد، حرف دوم را نمي‏توانم بگويم. اگر خدا اجازه ندهد عمر تمام مي‌شود. حتّي در نفسي كه مي‌كشيم اگر اراده او نباشد، بازدمش به دست ما نيست. ما چه از خودمان داريم جز جهل؟ «بَناهُمْ بنْيَةً عَلَي الْجَهْل»7 خيال مي‏كنيم كه موجود مستقلي هستيم و اراده‏اي داريم. به تعبير امروزي بر خدا، حقي داريم. انسان مدرن فراتر از اين مي‌گويد: «ما در برابر خدا حقي داريم. خدا نبايد حقمان را پايمال كند. بايد حق‌مان را از او بگيريم». همه مشكلات بشر از همين جاست. راه حل آن نيز اين است كه بفهميم بنده‏ايم. اين مشكل براي جنيان نيز هست.

انانيّت شيطان
مسئله انحراف شيطان، از كجا پيدا شد؟ اميرالمؤمنين (ع) در نهج البلاغه مي‏فرمايد «قَدْ عَبَدَ اللَّهَ سِتَّةَ آلَافِ سَنَةٍ لَا يُدْرَي أَ مِنْ سِنِي الدُّنْيَا أَمْ مِنْ سِنِي الآْخِرَة»8 شيطان شش هزار سال عبادت كرد. منظور از سال، چه سالي است معلوم نيست. سال سيصد و شصت و پنج روز يا هر سالي كه هر روزش هزار سال است؟ فرض كنيد همين سالهاي دنيايي باشد. شش هزار سال؟! علي (ع) گزاف نمي‏گويد. شيطان عابد مشكلش چه بود؟ مشكلش همين جمله بود كه گفت: «أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ»9«من! سجده كنم؟ من بهتر از آدم هستم!» از ياد برد كه بنده است و بايد هر چه به او مي‏گويند، اطاعت كند. مشكل در گفتن «أنا» و «انانيّت» است. اين من گفتن است كه انسان خيال مي‏كند خودش در مقابل خدا كسي و  چيزيست. تصور مي‌كند در مقابل خدا، وجود دارد. هستي دارد. علم دارد. قدرت دارد.

«من» گفتن عامل اصلي سقوط
سراسر تاريخ هر آن كس كه سقوط كرده از گفتن كلمه «من» بوده است. ثروت قارون فوق العاده فراوان بود. قرآن مي‏فرمايد كليد گنج‏هاي قارون را حتي مردان نيرومند به تنهايي نمي‏توانستند، حمل كنند. به عده‏اي پهلوان نياز بود تا كليدهاي گنج قارون را حمل كنند. «إِنَّ مَفاتِحَهُ لَتَنُوأُ بِالْعُصْبَةِ أُولِي الْقُوَّةِ»10 به قارون گفتند مقداري از اين ثروت عظيم و هنگفت را به فقرا و گرسنگان انفاق كن. گفت «إِنَّما أُوتِيتُهُ عَلي عِلْمٍ عِنْدِي»11 من اين ثروت و گنج را با زحمت  و با علم خودم بدست آوردم، براي چه به ديگران بدهم؟ با اين پاسخ مي‏خواست بگويد، خدا چه كاره است! «إِنَّما أُوتِيتُهُ عَلي عِلْمٍ عِنْدِي» اگر هر كسي درون خود را جستجو كند و بكاود، خواهد ديد كه تا چه اندازه خداوند را به خدايي و خودش را به بندگي قبول دارد. وقتي مي‏خواهيم كاري انجام دهيم آيا به اين فكر مي‏كنيم كه خدا راضي هست يا نيست؟ يا اول مي‏گويم دلم مي‏خواهد يا نمي‏خواهد؟ دوست دارم يا ندارم؟ همه زحمات انبياء و تلاش اولياء خدا و اين همه تعليم و تربيت طولاني در طول هزاران سال، با اين همه شهيد و كشته و گرفتاري‏ها و زندان‏ها، براي اين بود. تا به انسان بگويند كه: «اينرا بفهم كه تو بنده‏اي! بايد خدا را اطاعت كني. تو خلق شده‌اي براي عبادت» «وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاّ لِيَعْبُدُونِ» از غیر اين راه، انسان به آن كمالي كه بايد برسد نمي‏رسد. اگر انسان اطاعت خدا را كند به جايي مي‏رسد كه همه عالم در اختيار او خواهد بود «يَا ابْنَ آدَمَ… أَنَا أَقُولُ لِلشَّيْءِ كُنْ فَيَكُونُ أَطِعْنِي فِيَما أَمَرْتُكَ أَجْعَلْكَ تَقُولُ لِلشَّيْءِ كُنْ فَيَكُون»12 اي پسر آدم! تو را براي چنين مقامي خلق كردم اما راه آن اين است كه بندگي كني. اگر كسي با خدا ارتباط داشت مي‏تواند از فيوضات الهي بهره‏مند بشود تا جايي كه افعال الهي در وجود او ظهور پيدا مي‏كند. اما كسي كه با خدا ارتباط نداشت و گفت «تو يكي، من هم يكي» چه چيزي را مي‌‏خواهد پيدا كند؟ از كجا؟ مگر خداي ديگري هم هست؟ مگر عالمي هم هست كه خدا مالك آن نباشد؟ انسان آن قدر دچار جهل است كه به اين آساني باور نمي‏كند همه امور عالم به دست خداست. براي همين است كه انبياء الهي خيلي آهسته آهسته و با زحمت فراوان تلاش كرده‌اند، تا اين مطلب را به بشريت بفهمانند كه در اين عالم همه كارها به دست خداست.

اخلاص در بندگي راه رسيدن به حقايق
بهترين راهي كه آدم مي‏تواند به حقايق الهي برسد آن است كه بنا را بر بندگي خدا بگذارد و مخالفت امر خدا را نكند. اگر هم مخالفتي كرد زود باز گردد. اگر اينگونه شد به جاي آن‌كه صد سال درس بخواند و با تحقيق و براهين بخواهد به نتيجه برسد، خداوند نوري را در دلش قرار مي‌دهد تا همه حقايق را ببيند و درك كند. به جز اين راه بايد عمري زحمت بكشد تا مقدمات براهين را ياد بگيرد. آن هنگام شايد بتواند مراتب مختلف توحيد را اثبات كند. ديگر معلوم نيست كه آيا از حقايق و معارف چيزي بفهمد يا نه. اگر ذهن نيز قبول كند، دل آن را نمي‌پذيرد. اما اگر از اول چنين گفت كه: «خدايا ما بنده‏ايم. قبول داريم كه تو خدايي و ما بنده‏ايم، به ما كمك كن! پيمان مي‌بنديم آن اندازه‏اي كه مي‏توانيم در بندگي كوتاهي نكنيم. خودت مي‏داني كه ما ضعيف هستيم و شيطان قوي است. نفس حيله‏ها دارد. وسائل گمراهي فراهم است. از در و ديوار جاذبه‏هاي شيطاني مي‏بارد. خودمان را به تو مي‏سپاريم. تو كمك كن!» خدا نيز او را آن قدر مورد لطف و رحمت قرار مي‌دهد تا همه دشمنانش را از او دور ‏كند. آن قدر عنايت و ياري مي‏كند كه هيچ كس نمي‏تواند تصورش را بكند. فقط شرط آن اين است كه بنا را بر بندگي بگذارد. به اصطلاح عامي در مقابل خدا بايد چوب را انداخت و گفت: «خدايا تو خدايي، ما بنده‏ايم. حكم آن چه تو فرمايي» اگر اينگونه شد، خدا نيز به انسان كمك مي‏كند تا خيلي از حقايق را بفهمد.

از نعمت‌هاي جزئي غفلت نكنيم
هنگامي كه كمك خدا شامل حال انسان و حقايق به روي او باز شد، در مقام آن بر مي‏آيد كه خدا را شكر بكند. امثال ما كه غرق در نعمتها هستيم سالي يك بار نيز به نعمت‌هايي كه داريم توجه نمي‌كنيم. اما بندگاني هستند كه در هر لحظه،‏ تمام وجودشان متوجه اين است كه خدا به آنها چه نعمتي داده و آنها چقدر در شكر خدا قاصرند. هميشه سر به زير و شرمنده در مقابل خدا مي‌گويند: «خدايا ما آن اندازه هم كه از دستمان برآمد، شكر تو را به جا نياورديم» ببينيد تفاوت ره از كجاست تا به كجا. بهترين و شيرين‏ترين راهي كه آدم را مي‏تواند در زندگي خوشبخت كند و هم موجب رضايت الهي و ترقي در مدارج كمال بشود اين است كه انسان به نعمتهاي خدا توجه داشته و شكر آن را به جا بياورد. غصه‌هايي كه ما داريم هميشه براي اين است كه فقط به كمبودها توجه مي‏كنيم. به اصطلاح معروف نصفه خالي ليوان را مي‏بينيم. در دنيا در كنار غم‌ها و غصه‌ها، شادي‌هايي هم وجود دارد. اين تدبير خداست «وَ نَبْلُوكُمْ بِالشَّرِّ وَ الْخَيْرِ فِتْنَةً»13 همه اين امور بايد باشد تا انسان را مورد امتحان قرار دهد. اگر انسان هميشه كمبودها را ببيند هميشه بايد غصه بخورد. برخلاف آن بايد به نعمت‌ها توجّه كرد. اگر اينگونه شد زندگي با شادي همراه مي‌شود. علاوه بر آن شكر خدا هم به  جا آورده مي‌شود. كه خدا چه نعمتهاي خوبي به ما داده است. اين گونه خدا نيز از بنده راضي مي‌شود و نعمتهايش را افزون مي‏كند. پس از آن است كه به نعمتهاي معنوي نيز پي مي‏بريم، نعمت‌هايي همچون نعمت شكر و حمد خدا. «لِنَكُونَ لِإِحْسَانِهِ مِنَ الشَّاكِرِينَ» تو حمد را به ما آموختي و توفيق دادي تا حمد تو را به جا بياوريم. براي آن‌كه به مقام شاكرين برسيم و شكر احسان تو را بجا بياوريم «وَ لِيَجْزِيَنَا عَلَي ذَلِكَ جَزَاءَ الْمُحْسِنِينَ» آن‏ هنگام لياقت آن را پيدا مي‌كنيم تا بالاترين پاداشي كه تو مهيا نموده‌اي را دريافت كنيم. انسان جز كمال چه مي‏خواهد؟ اگر به چيزي رسيد كه ديگر بهتر از آن چيزي نيست، ديگر كمبودي احساس نمي‌‏كند. اگر انسان آن پاداش عظيمي كه خدا براي مخلوقاتش مهيا كرده دريافت كند ديگر چه كمبودي را احساس مي‌كند؟ معلوم مي‌شود كه هدف از اين‌كه خدا ما را به حمد و ستايش هدايت فرمود اين است كه «لِنَكُونَ لِإِحْسَانِهِ مِنَ الشَّاكِرِينَ» تا از شاكرين باشيم. هرگاه شاكر بوديم، آن هنگام لياقت دريافت بهترين پاداشها را پيدا مي‏كنيم.


1. قمر / 55.

2. آل‏عمران / 145.

3. بقره / 58.

4. توبه / 120.

5. ذاريات / 56.

6. انسان / 1.

7. بحارالانوار، ج 3، ص 15، باب 2.

8. نهج‏البلاغه، ص 287، خطبه 192.

9. اعراف / 12.

10. قصص / 76.

11. قصص / 78.

12. بحارالأنوار، ج 90، ص 376، باب 24.

13. انبياء / 35.

متن پیاده شده فرمایشات علامه محمد تقی مصباح یزدی

 


جستجو