طلب کافور بهشتی:
و عن اسماء بنت عمیس قالت: لما حضرت فاطمه (ع )الوفاه قالت لی : ان جبرئیل اتی النبی (ص) لما حضرته الوفاه بکافور من الجنه فقسمه ثلاثا ثلثا لنفسه و ثلثا لعلی ع و ثلثا لی و کان اربعین در هما فقالت: یا اسماء ایتینی ببقیه حنوط ولدی من موضع کذا وکذا فضعیه عند راسی ثم تسجت بثوبها وقالت: انتظرینی هنیهه ثم ادعنی فان اجبتک و الا فاعلمی انی قد قدمت علی ابی …
اسماء بنت عمیس میگوید: هنگامیکه رحلت فاطمه(ع) نزدیک شد به من فرمود: جبرئیل در موقع رحلت پدرم کافور برایش آورد.پدرم آنرا سه قسمت کرد. یک قسمت را برای خودش برداش،یک قسمت را به علی ع اختصاص داد و قسمت سوم را به من داد و به اندازه چهل درهم بود. من قسمت خود را در فلان جا نهاده ام و اینک بدان نیاز دارم. آنرا برایم حاضرنما! و نزد من بیاور،سپس فرمود: اسماء ساتی صبر کن پس مرا صدا کن اگر جواب ندادم بدان من هم به پدر بزرگوارم ملحق شده ام…
منابع شیعه:
1- کشف الغمه /500(اربلی م.639)
2- بیت الاحزان(ط.فدک قم )/194
عن عبدالله بن الحسن عن ابیه عن جده ع: ان فاطمه بنت رسول الله (ص) لما احتضرت نظرت نظرا حادا ثم قالت: السلام علی جبرائیل،السلام علی رسول الله،اللهم مع رسولک،اللهم فی رضوانک و جوارک و دارک دارالسلام ثم قالت: اترون ما اری ؟ فقیل لها ما تری؟ قالت: هذه مواکب اهل السموات و هذا جبرائیل و هذا رسول الله و یقول :یا بنیه اقدمی فما امامک خیر لک.
عبدالله بن حسن از جدشع روایت میکند: که فاطمه (ع) دختر پیامبر هنگام احتضار نگاه عمیقی به اطراف خویش کرده و فرمود:سلام بر جبرئیل،سلام بر پیامبر خدا،بارخدایا مرا همراه پیامبرت در رضوان جوارت و خانه ات که منزلگاه سلامت است قرارم ده،سپس به حاضران فرمود:آنچه را مینگرم شما نیز میبینید؟ پرسیدند: مگر چه میبینی؟ فرمود: اینها انبوه موکب فرشتگان آسمانها و این نیز جبرئیل و آن هم پدرم پیامبر خداست که میفرماید: دخترم نزد ما بیا که آنچه در پیش رو داری برای تو نیکوتر است.
و عن زید بن علی ع: ان فاطمه ع لما احتضرت سلمت علی جبرائیل و علی النبی ص و سلمت علی ملک الموت و سمعوا حس الملائکه و وجدوا رائحه طیبه کاطیب ما یکون من الطیب.
از زیدبن علی روایت شده: که حضرت فاطمه (ع)هنگام احتضار به جبرئیل ،و پیامبر اکرم(ص) و عزرائیل سلام کرد. حاضران حس ملائکه و صدای ظریف آنها را شنیدند و بهترین بوی خوش را نیز استشمام نمودند.
منابع شیعه:
1- بحارالانوار43/200 (العلامة مجلسی م.1110)
2- بیت الاحزان (شیخ عباس قمی م/1359
(4)صدا کردن اسماء و پاسخ نشنیدن
قال الروای: فانتظرتها اسماء هنیهه ثم نادتها فلم تجبها فنادت یا بنت محمد المصطفی … یا بنت من کان من ربه قاب قوسین او ادنی قال : فلم تحبها فکشفت الثوب عن وجهها فاذا بها قد فارقت الدنیا فوقعت علیها تقبلها…
پس اسماء لحظاتی حضرت را به حال خودا واگذاشت و بعد صدا زد و جوابی نشنید ؛صدا زدای دختر محمد مصطفی (ص)ای دختر کسیکه به پروردگارش چنان قرب پیدا کرد که به درجه قاب قوسین او ادنی رسید؛اما جوابی نیامد!چون جامه را از روی صورت حضرت برداشت مشاهده کرد که ازدنیا رخت بربسته است پس خود را به روی حضرت انداخت و ایشان را میبوسید…
منابع شیعه:
1- بحارالانوار43/186 (العلامة مجلسی م.1110)
2- بیت الاحزان (ط.فدک قم)/194 (شیخ عباس قمی م/1359
(5)آمدن حسنین (ع) بر بالین مادرشان
… ثم شقت اسماء بنت عمیس جیبها و خرجت فتلقاها الحسن و الحسین ع فقالا:این امنا فسکتت فدخلا البیت فاذا هی ممتده فحرکها الحسین(ع) فاذا هی میته فقال : یا اخاه آجرک الله فی الوالده فوقع علیها الحسن (ع) یقبلها مره و یقول: یا اما کلمینی قبل ان تفارق روحی بدنی،قالت: فاقبل الحسین(ع) یقبل رجلیها و یقول: یا اماه انا ابنک الحسین کلمینی قبل ان یتصدع قلبی فاموت…
سپس اسماء گریبان چاک زده و از خانه بیرون آمد،حسنین (ع) به او رسیده و گفتند : اسماء، مادر ما کجاست؟ وی ساکت شد وجوابی نداد. آنان وارد اتاق شده دیدند مادرشان دراز کشیده،امام حسین(ع) مادرش را تکان داد،دید از دنیا رفته است،فرمود:ای برادر،خداوند تو را در مصیبت مادرمان اجر دهد. امام حسن(ع) خود را برروی مادر انداخته میبوسید و میگفت:ای مادر با من سخن بگو پیش از آنکه روح از بدنم جدا شود،امام حسین(ع) جلو آمده و پاهای مادر را میبوسید و میگفتای مادر من پسرت حسینم با من سخن بگو پیش از آنکه قلبم پاره پاره شود و بمیرم…
منابع شیعه:
1- کشف الغمه /500(اربلی م.639)
2- بحارالانوار43/200 (العلامة مجلسی م.1110)
3- بیت الاحزان (شیخ عباس قمی م/1359
(6)از هوش رفتن امیرمومنان(ع) و آمدن ایشان بر بالین حضرت زهراء(ع)
… ثم اخبرا(الحسین ع) علیا (ع) و هو فی المسجد فغشی علیه حتی رش علیه الماء ثم افاقه فحملهما حتی ادخلهما بیت فاطمه و عند راسها اسماء تبکی…
سپس امام حسن و امام حسین(ع) به مسجد رفته و خبر رحلت مادرشان را به امیرمومنان(ع) رساندند حضرت با شنیدن این خبر غش کرده و از هوش رفتند تا اینکه آب بر (صورت) آن حضرت پاشیدند،سپس به هوش آمدند،و به همراه حسنین(ع) به خانه فاطمه (ع) رفتند و دیدند اسماء بر بالای سر آن حضرت(ع) نشسته و گریه میکند.