نفي بيعت با يزيد؛ زمينهساز ظهور و بروز شخصيت امام حسين عليه السلام
«إنَّ الَّذِينَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلائِكَةُ أَلَّا تَخافُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِي كُنْتُمْ تُوعَدُونَ»1
همانا کسانی که گفتند خدای ما الله است، سپس پایداری کردند، فرشتگان بر آنان فرود می¬آیند که نترسید و ناراحت نباشید و بشارت بادتان به بهشتی که وعده داده شده بودید.
طرح بحث
من ابتدا مطلبی را به عنوان یک مقدمه کوتاه عرض می¬کنم، بعد وارد اصل بحث ميشوم. ما در روایات و تاریخ داریم که وقتی معاویه، در نیمه ماه رجب مُرد، پسرش یزید، نامه¬ای به ولید بن عَتَبه،که از طرف معاویه حاکم مدینه شده بود، نوشت که از امام حسین(علیهالسلام) و چند نفر از سرشناسان دیگر مانند عبدالله بن زبیر و عبدالله بن عمر بیعت بگیرد. والی مدینه ازامام حسین(علیهالسلام) درخواست كرد كه با يزيد بیعت كند و حضرت هم نپذیرفت. بالاخره کار به جایی رسید که امام حسین از مدینه خارج شد. ازاینجا است که قیام امام حسین(علیهالسلام) شروع میشود. شخصیّت امام حسین(علیهالسلام) نیز از اینجا، ظاهراً ظهور و بروز پیدا می¬کند.
در تاریخ آمده است که بعد از مرگ معاویه، اهالي شهرهای مختلف،به خصوص کوفه، پیشنهادهایی برای قیام به امام حسین دادند که ما با شما بیعت می¬کنیم وشما به اینجا بیا و… حتی پیش از آن، یعنی بعد از شهادت امام حسن نيز کوفی¬هابه امام حسین نامه نوشتند که شما به سمت ما حرکت کن؛که امام حسین در جواب آنان نوشت که پیمانی بین ما و معاویه هست و من نمی¬خواهم با اين اقدام پیمان شکنی کرده باشم. حضرت به صلح امام حسن(علیهالسلام) اشاره داشتند. تا اینکه معاویه مُرد. آن وقت دیگر مدّت عهدنامه تمام شده بود. چون تا معاویه بود، پیمان هم بر جای خودش بود. امّا وقتی معاویه مُرد، اعتبار عهدنامه هم پايان يافت و اینجا بود که شخصیّت امام حسين(علیهالسلام) ظاهراً بروز پیدا کرد. به تعبیر دیگر، تولّد شخصیّتی امام حسین(علیهالسلام)، با حرکت از مدینه شروع می¬شود.
امام حسین(ع) دو تولّد دارد يكي «تولّد شخصي» و ديگري «تولّد شخصيّتي»
امام حسین(علیهالسلام) دو تولّد دارد. حضرت یک تولّد شخصی دارد و یک تولّدش، «شخصیّتی» است. تولّد شخصی¬اش، بنابر مشهور سوم شعبان و در مدینه بود. تولّد شخصیّتیاش هم، عجیب است كه سوم شعبان است. هر دو، سوم شعبان است. اگربه تاریخ مراجعه کنید، می¬بینید مشهور است که امام حسین(علیهالسلام)، روز سوم شعبان از مدینه به سوی مکه حرکت کرد. این مبدأ و این حرکت، ظاهرا آغازِ بروز شخصیّتی حسین(علیهالسلام) است.
استقامت و پايداري در حركت امام حسين(علیهالسلام)
من مطالبی را در ارتباط با بُعد ظاهری حرکت حضرت می¬گویم و تذکّر می¬دهم و انشاءالله بُعد معرفتیـعرفانی حرکت حضرت را هم بعداً خواهم گفت. یک نکته در این تولّد شخصیّتی حضرت هست که جای تأمّل دارد و آن این است که ایشان از مدینه که خارج شد، به کدام سو حرکت کردند؟ جهت حرکت و مقصدش به سوی کعبه است. او به سوی مکه آمد. جهت سير امام حسین عليهالسلام به سوي حق بود و در اين حرکت، پایداری کرد.
امّا اين پايداري چگونه بود؟ یک پایداری در حرکت به سوی حق بود؛ دو، پایداری در به پا داشتن حق. این دو،با هم مدّ نظر حضرت بود. این حرکت از یک طرف پایداری در حرکت به سوی حق که لقاءالله بود و از طرف دیگر، پایداری در به پا داشتن حق، که این بُعد اجتماعی حرکت آن حضرت است. در قسم اوّل که پایداری در حرکت به سوی حق بود منظور از حق، حق تعالی است و در قسم دوم منظور از حق، دین الهی است. ولی هر دو مورد، در این جهت مشترکند که پایداری حسین(علیهالسلام) هر دو آنها را تشکیل می¬دهد. یعنی با پایداری او لقای با حق محقّق شده و دین خدا نیز برپا داشته می¬شود.
تفاوت «صبر» و «استقامت»
یک نکته¬ را عرض ¬می¬کنم،تامطلب یک مقدار روشن شود. علمای اخلاق، حتی اهل معرفت،درباره منازل و مقامات معنوی بحثی با عنوان«صبر» دارند. بحث صبر با بحث استقامت فرق دارد. «صبر» بُردباری است؛ نه پایداری. «صبر» شکیبایی است، نه استواری. اینها با هم فرق می¬کنند. لذاصبر در شاخه¬های مختلف نفسانی، روانی، روحی و مَلَکات، نام¬های گوناگوني پیدا می-کند. مثلاً اگر شکیبایی و بردباری نسبت به امور شَهَوی باشد، از آن به «عفّت» که یک نوع خودداری است، تعبیر می¬کنند.
صبر اگر نسبت به حوادث و مصیبات باشد، و فرد مصیبت دیده، زبان به شکایت باز نکند و کارهای غیر متعارف از او سر نزند، صبر کرده وکارش در اینجا «خویشتن¬داری و خودداری» است. اگر کسی در امور مالی، مراقب حلال و حرام باشد و ابنُالبطن نباشد، بزرگان از کار او به «زهد» تعبير می¬کنند. یا گاهی از این صبر كه در برابر یک رویداد ناخوشایند است، به «بردباری و حلم» تعبير می¬کنند. در حقیقت صبر یک نوع «توقّف در کار» است و نوعی «عکسالعمل» است؛ «خودداری» است. نگاه کنید! صبر، اسمهای گوناگون پیدا میکند و همهاین¬ها یک نوع «توقّف» در برابر یک مشکل و پیشآمد است.
صبر و استقامت در کلام علی(علیهالسلام)
بحث من،پیرامون صبر نیست. بحث من پایداری است که در متن او «حرکت» است. حتی اگر شما به فرمایشات ائمه(علیهمالسلام) مراجعه کنید، می¬بینید که حضرات بین صبر و پایداری فرق می¬گذارند. من الـآن جملاتی از علی(علیهالسلام) می¬خوانم كه در نهج البلاغه، خطبه يكصد و هفتاد و پنج آمده است.حضرت در آنجا فرمودند: «الْعَمَلَ الْعَمَلَ ثُمَّ النِّهَايَةَ النِّهَايَةَ وَ الِاسْتِقَامَةَ الِاسْتِقَامَةَ ثُمَّ الصَّبْرَ الصَّبْرَ وَ الْوَرَعَ الْوَرَعَ إِنَّ لَكُمْ نِهَايَةً فَانْتَهُوا إِلَى نِهَايَتِكُمْ»2 بر شما باد به کار؛ به کار! سپس تمام کردن؛ تمام کردن! و پایداری؛ پایداری! و شکیبایی؛ شکیبایی! و احتیاط؛ احتیاط! قطعاً برای شما پایان و مقصدي در نظر گرفته شده است، پس به سوی مقصد خویش رهسپار شوید!
حضرت در اینجا به «کار نیکو کردن» سفارش و ترغیب می¬کند؛ بعد به اینکه کارتان را حتماً به پایان برسانید. «وَ الِاسْتِقَامَةَ الِاسْتِقَامَةَ» استوار باشید، استوار باشید. «ثُمَّ الصَّبْرَ الصَّبْرَ» شکیبایی کنید، شکیبایی کنید!نگاه کنید؛ حضرت استقامت را در كنار صبر آورده است. این يعني استقامت چيزي غیر از صبر است. علی(علیهالسلام) اينها را جدا کرد. پس استقامت، غیر از صبر است. ايشان می¬فرماید: استوار باشید! پایداری کنید! بعد می¬فرماید: «والصَّبْرَ الصَّبْرَ» شکیبایی کنید! بردباری! بردباری!
پایداری غیر از بردباری است. در پایداری نوعی حرکت وجود دارد. مثلاً اگر کسی در حال رفتن در یک مسیر باشد، به او گفته می-شود: برو! خسته نشو! ادامه بده! این پایداری است. اینجا هم اگر تعبیر به صبر شود، یعنی به او بگویند: برو! صبر کن! تسامح شده است. چون این،صبر نیست. صبر یک نوع خودداری است که همراه آن نوعی توقّف و سكون وجود دارد.
حضرت در ادامه فرمودند: «وَ الْوَرَعَ الْوَرَعَ» از کارهای زشت پرهیز کنید! «إِنَّ لَكُمْ نِهَايَةً فَانْتَهُوا إِلَى نِهَايَتِكُمْ» باز سراغ حرکت می-روند که برای شما یک پایانی است؛ خودتان را به آن مقصد نهايي برسانید!
«پايداري» حرف همه ياران حسین(علیهالسلام)
در میان فرمایشات امام حسین(علیهالسلام) که انشاءالله در جلسات آینده به طور مفصّل به آنها اشاره خواهم کرد، میبینیم که تمام سخنان حسین(علیهالسلام) در مدینه، مکه، بین راه، کربلا و … و حتی مجموعه گفتارهای اصحاب حسین(علیهالسلام) ، همراهانش که تا کربلا آمدند و شهید شدند و همه اینها برگرفته از خطبه¬ها و سخنان امام حسین(علیهالسلام) بود، حاوی این دو مطلب است؛ «پایداری برای رسیدن به حق و پایداری در اقامه حق». از مجموعه همراهان حضرت نیز، همين معنا به دست ميآيد. البته هر کس در حدّ خودش از سخنان حضرت برداشتی داشته و آن را منعکس کرده است، چون اینها مقاماتشان از لحاظ ادراکات مسائل معنوی مختلف بوده است و هر کدام در حدّ خودشان، برداشتی داشتهاند و آن را بيان كردهاند. ولي اگر دقت کنید، می¬بینیددر همه اين بيانات، این دومسأله مطرح است.
البته در یک مقطع¬، یکی از اینها پررنگ¬تر است و حسین(علیهالسلام) نيز خودش آن را پررنگ¬تر بیان می¬فرماید و در یک مقطع- کم رنگ¬تر است. امّا، همه بحث¬ها، درباره همین دو مطلب است؛ پایداری در حرکت به سوی حق یعنی لقاءالله و اقامه حق یعنی دین خدا.
در بُعد عرفانی¬ِ حرکت اباعبدالله، مسأله وصول به حق و لقاء الله مطرح است،در بُعد اجتماعیِ حرکت هم که مسأله اقامه دین است، نوعی پایداری وجود دارد. در هر دو موردشان، حرکت و تلاش است. اما اين از نظر اجتماعی است و حرکت برای برپا کردن دین الهی در سطح جهانی است. اگر کسی خوب دقّت کند، ميبيند که همین دو مورد،تشکیل دهنده ماهیّت حرکت امام است.
محور وصيّتنامه حسین(علیهالسلام)
بهطور کلّی حرکت حسین(علیهالسلام) از مدینه، دو بُعد داشت. تمام بحث¬هایی که سابقاًدرباره نهضت و حرکت حضرت بیان کردم، همهشان در این عنوان می¬گنجد و سرآمد همه¬شان همین است. حضرت وقتی می¬خواهد از مدینه بیرون بیاید، در ملاقات¬هايي كه با خویشاوندان يا دیگران دارد، به همین مطلب اشاره ميكند. مثلاً در وصیتنامه¬ای که می¬نویسد این مطلب هست. «ثُمَّ دَعَا الْحُسَيْنُ بِدَوَاةٍ وَ بَيَاضٍ وَكَتَبَ هَذِهِ الْوَصِيَّةَ لِأَخِيهِ مُحَمَّدٍ. بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ هَذَا مَا أَوْصَى بِهِ الْحُسَيْنُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ إِلَى أَخِيهِ مُحَمَّدٍ الْمَعْرُوفِ بِابْنِ الْحَنَفِيَّةِ … وَ أَنِّي لَمْ أَخْرُجْأَشِراً وَ لَا بَطِراً وَ لَا مُفْسِداً وَ لَا ظَالِماً وَ إِنَّمَا خَرَجْتُ لِطَلَبِ الْإِصْلَاحِ فِي أُمَّةِ جَدِّي صلی الله علیه و آله أُرِيدُ أَنْ آمُرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ أَنْهَى عَنِ الْمُنْكَرِ وَ أَسِيرَ بِسِيرَةِ جَدِّي وَ أَبِيعَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ»3 حضرت قلم و كاغذ خواست و اين وصيتنامه را براي برادرش محمد حنفيه نوشت. این وصيتنامه معروف است و حضرت در اینجا وارد بُعد اجتماعی حرکت شده و می¬فرمایند که حرکت برای به پاداشتن حق است؛ می¬خواهم امر به معروف کنم،به سیره جدّم عمل کنم و …
در یک بخش دیگر می¬بینیم حسین(علیهالسلام) در همان جا، موقع خروج از مدينه می¬گوید: برای خداحافظی سر قبر جدّم رفتم. خوابم بُرد و جدّم را در خواب دیدم. رسول خدا گفت: حسین! بیا که ما منتظر تو هستیم. من هم در خواب از رسول خدا درخواست كردم که همین الآن من را نزد خودت ببر. پیغمبر گفت: نه! تو باید این حرکت را انجام دهی. لقاءالله سیر دارد. مگر بدون سیر می¬شود به لقاءالله رسید؟! رسیدن به هدف، پایداری در حرکت به سوی حق می¬خواهد. باید راهرا بروی و سیر را انجام دهی. باید راه بیافتی و منازلی را طی کنی تا به مقصد نهايي و نقطه پاياني كه خدا برايت مقرّر فرموده برسي.
آمیختگی مسایل اجتماعی و معرفتی
این حرفهایی را که می¬گویم جزء معارف ما است. این مطالب از مجموعه معارف ما گرفته شده¬است. تمام مسائل اجتماعی ما آمیختۀ به مسائل معرفتی است، بلکه این مسائل معنوی در متن آنها است. علیالظاهر می¬بینیم که حرکت حضرت، از مدینه به سوي مكه است، امّا این، خودش دو حرکت است؛ یکی به سوی حق است و یکی برای اقامه حق.
آميختگي استقامت با صبر
البته من این نکته را تذکّر بدهم که درست است که صبر و استقامت با یکدیگر فرق دارند، امّا استقامت و پایداری هیچ مانعی ندارد که آمیخته به صبر هم باشد. یعنی تحمّل مشقّت¬ها در حرکت و مسیرنیز ممکن است. هیچ مشکلی نیست که پایداری با تحمّل مشقّات همراه باشد. اما ماهیّت خودِ صبر، حرکت ندارد. در ماهیّت استقامت، حرکت به سوی هدف هست. پایداری برای اینکه به آنچه که هدف¬گیری کرده¬ایم برسیم.
در حرکت امام حسین یک وقت هدفگیری مستقیم حضرت، الله تعالی است؛ یک وقت، دین حق تعالی است؛ که آن هم،حق تعالی است. من این¬ها را از همدیگر جدا می¬کنم، چون در آینده به کلمات حسین(علیهالسلام) و اصحابش که می¬رسیم، باید آنها را دانه دانه بررسی کنیم. ببینید تمام کلمات، از مدینه گرفته، در راه، در مکه، در راه کربلا، کلمات خودش و اصحابش تا به کربلابرسند، از این دومحور خارج نیست. محورشان همین دو تا است و این بحث در زمان پیغمبر هم بوده است.
پايداري بر حق در زمان پيغمبر خدا(صلّياللهعليهوآلهوسلم)
حالا چون شب اوّل جلسه است، این قضیه را نقل ¬کنم. عده¬ای از منطقه¬ای به پیغمبرنامه¬ نوشتند که کسی را پیش ما بفرست تا به ما قرآن و احکام اسلام را بیاموزد. البتّه نامهشان خُدعه بود. وقتی پیغمبر از غزوه «الرجیع» به مدینه رسیدند، در پاسخ به آنها،ده نفر را فرستادند که بروند و به آنها قرآن و احکام اسلام را یاد بدهند. این کار پیامبر حرکتی برای به پاداشتن دین حق بود. آنها هم به آن منطقه رفتند ولی آن افراد، اینها را محاصره کردند و گرفتند. هشت نفر از آنها را کشتند و دو نفر باقی ماندند. یکی از آن دو نفر «خبیب» است و یکی «زید» است. این دو نفر را به مکه می¬برند و به عنوان برده می¬فروشند. مدّتی هم آنجا بودند. بالاخره آنها هم میگویند: میخواهیم این دو نفر را هم بکشیم. لذا آنها را از مکه بیرون می¬آورند،که قتلشان داخل حرم نباشد. آنها را به وادی تنعیم بردند. در تاريخ دارد که اینها هیچ باکشان نبود. چرا که پیش خود می¬گفتند: ما برای به پاداشتن حق و دین خدا رفتیم، لذا چرا باید بترسیم؟!
در خصوصِ خبیب می¬نویسندکه وقتی چوبۀ دار را آوردند که او را به دار بکشند، گفت: می¬خواهم دو رکعت نماز بخوانم، اجازه بدهید که دو رکعت نمازم را بخوانم. گفتند: برو بخوان! وقتی دو رکعت نمازش تمام شد، به آنها رو کرد و گفت: اگر نمی¬گفتید ترسیدهام، من بیشتر نماز می¬خواندم؛ امّا حالا آماده¬ام. همین که داشتند او را بالا می¬بردند، سرش را بلندکرد و گفت: ای خدا! می¬بینی که در اطراف من یک دوست هم نیست تا سلام مرا به پیغمبر برساند؛ تو سلام مرا به او برسان! «السَّلامُ عَلَیکَ یا رَسُولَ اللهِ» او را به دار کشیدند. بعد هم می¬گویند یکی از کفار، ضربه¬ای به پیکر او زد و تامدّتی هم جنازه¬اش بر روی دار بود.
پیغمبر در مدینه نشسته بود و اصحابش هم دورش بودند. یک وقت دیدند پیغمبر گفت: «السَلامُ عَلَیکَ وَ رَحمَةُ اللهِ وَ بَرَکاتُه» گفتند: کسی اینجا وارد نشد. چهطور شد كه پیغمبر سلام میدهد!؟ گفتند: آقا چه شد که سلام کردید؟ حضرت فرمود: خبیب به من سلام کرد. قضیه را برایشان نقل کرد که او را به بالای دار بردند و او هم از آنجا بر من سلام کرد؛ من جواب او را دادم.
ذکر مصیبت حضرت مسلم
التماس دعا خوب جایی رسیدیم. شب اول جلسۀ ما است و می¬خواهم بروم سراغ اولین فدایی حسین(علیهالسلام) که او هم به حسین(علیهالسلام) سلام کرد. می¬نویسند: مسلم بن عقیل را در کوفه گرفتند، او را به دارالعماره آوردند…
________________________________________
1. سوره مبارکه فصلت، آیه 30
2. نهج البلاغة، خطبه 176
3-. بحارالأنوار، ج 44، صص 229و230