بصيرتِ دشمن‌شناسي – سخنی ازایت الله مصباح یزدی عمار انقلاب اسلامی

الحمدلله رب العالمين و الصلوة و السلام علي سيد الأنبياء و المرسلين حبيب اله العالمين ابي القاسم محمد و علي آله الطيبين الطاهرين المعصومين. الّلهمّ کن لوليک الحجة ابن الحسن صلواتک عليه و علي آبائه في هذه السّاعة و في کلّ ساعة ولياً و حافظاً و قاعداً و ناصراً و دليلاً و عيناً حتي تسکنه أرضک طوعاً و تمتعه فيها طويلاً.
مطلع
تشريف‌فرمايي سروران عزيز را به اين مؤسسه که به نام مبارک امام مزين است، خوش آمد عرض مي‌کنيم. اميدوارم خداي متعال در سايه عنايات ولي عصر ـ‌ارواحنا له فداء‌ـ و توجهات مقام معظّم رهبري ـ‌حفظه الله‌ـ به همه ما توفيق انجام وظيفه، به صورتي که مطلوب و مرضي خودش باشد، مرحمت کند.
مقام معظّم رهبري در فرمايشات‌‌شان مکّرراً روي کسب بصيرت براي همه مردم بخصوص کارگزاران و افراد مؤثر در نظام، تأکيد فرمودند. البتّه اين تعبير، سابقه طولاني دارد و براساس همين فرمايش ايشان، يک سري دوره‌‌هاي آموزشي به نام دوره‌‌هاي «بصيرت»، تشکيل شده که سال‌هاست ادامه دارد و متناوباً تشکيل مي‌‌شود. امّا بعد از اين جريانات اخير، ايشان تأکيد بيشتري روي اين عنوان فرمودند.
مفهوم بصيرت
ابتدا خلاصه برداشتي که ما از اين مفهوم داريم را عرض مي‌کنم، بعد وارد بحث ديگري مي‌شوم. برداشت ما از اين واژه که روي آن بسيار تأکيد مي‌شود، اين است که، همان طور که ما در ديدني‌هاي ظاهري، براي جلوگيري از خطر بايد در لغزشگاه‌ها دقّت کنيم، پيش پايمان را خوب نگاه کنيم  و حواس‌مان را جمع کنيم که در چاله نيفتيم، در امور معنوي و اجتماعي هم بايد بينش دقيقي داشته باشيم. ترجمه فارسي بصيرت، همان «بينش» است؛ يعني به مسائل سطحي نگاه نکنيم. خوب دقيق شويم. اشخاص را، گروه‌ها را، شرايط اجتماعي داخل و خارج را، درست بشناسيم و درک کنيم تا در دام نيفتيم و بعد از کسب شناخت و آگاهي لازم مواظب باشيم که هواي نفس ما را فريب ندهد و موجب کوردلي‌مان نشود. در حقيقت قوام بصيرت، اولاً به شناخت شرايط رفتار است؛ يعني بفهميم در چه شرايطي مشغول به انجام کاري هستيم؟ در اين کار با چه کساني مواجه هستيم؟ ما در چه شرايط زماني و مکاني قرار گرفته‌ايم؟ و ثانياً مواظب باشيم که حب و بغض‌ها و هوس‌ها و تعلّقات، باعث نشود به دام شيطان بيفتيم.
موضوع بحث : بصيرت در دشمن‌شناسي
يکي از شاخه‌هاي آگاهي به شرايط زمان و محيط، دشمن‌شناسي است. مقام معظم رهبري ـ‌دامت بركاته‌ـ روي  عنوان دشمن‌شناسي هم تأکيد فرمودند. اين مفهوم، ظاهراً مفهوم واضحي است؛ امّا ابهام‌هايي دارد که لازم است در مورد آن صحبت کنيم.
معناي دشمن چيست؟ چه کساني دشمن ما هستند؟ اينان چرا دشمني مي‌کنند؟ و ما با دشمنان چگونه بايد برخورد کنيم؟ اين موضوع بحث ماست.
مفهوم دشمن مفهوم واضحي است؛ امّا در بسياري از موارد وضوح شيء، موجب خفاء آن مي‌شود. در پاسخ اين سؤال که دشمن کيست؟ گفته مي‌شود: دشمن کسي است که مي‌خواهد انسان را از بين ببرد و يا اذيت کند. آيا دشمن منحصر به کسي است که بخواهد انسان را از بين ببرد؟ يا مراتب ديگري هم دارد؟ آيا بايد قصد اولي او نيز، از بين بردن انسان يا ضرر زدن به انسان باشد؟ يا شامل قصدهاي ديگري هم مي‌شود که لازمه‌اش از بين رفتن انسان است؟ بعد از مقداري توضيح، جهات ابهامي که مورد نظر است، روشن مي‌شود.
انواع دشمن
1. کسي که قصد ضربه زدن دارد:
چند مثال از مفاهيم ديني و قرآني را مرور مي‌کنيم تا محل اتکاء بحث روشن شود. قرآن، اوّلين کسي را که به عنوان دشمنِ کلّ انسان‌ها معرفي کرده، شيطان است: «إِنَّ الشَّيْطانَ لَكُمْ عَدُوٌّ فَاتَّخِذُوهُ عَدُوًّا …»:1 شيطان دشمن شماست. شما هم او را دشمن بشماريد و با او معامله دشمن کنيد. در مقابل، به دسته ديگري اشاره مي‌کند و آن کساني هستند که با شيطان دوستي مي‌کنند و حتّي ولايت شيطان را مي‌پذيرند، و در نتيجه شيطان بر آنها تسلط پيدا مي‌کند: «إِنَّما سُلْطانُهُ عَلَى الَّذينَ يَتَوَلَّوْنَهُ وَ الَّذينَ هُمْ بِهِ مُشْرِكُون‏»2. اين دشمني شيطان با انسان ناشي از چيست؟ چرا او اين چنين دشمني مي‌کند؟ و چرا ما بايد او را دشمن حساب کنيم؟ به طور خلاصه بايد گفت: داستان دشمني ابليس با بني آدم از آنجا شروع شد که خداي متعال به شيطان امر فرمود: در مقابل آدم سجده کن؛ گفت: من از او شريف‌تر هستم و من از آتش خلق شده‌ام؛ ولي او از خاک. من در مقابل او سجده نمي‌کنم! خدا هم به واسطه اين عصيان و تمرد و جسارتي که در مقابل خداي متعال کرد، او را از رحمت خود دور کرد و مورد لعنت قرار داد: «قالَ فَاخْرُجْ مِنْها فَإِنَّكَ رَجيمٌ * وَ إِنَّ عَلَيْكَ اللَّعْنَةَ إِلىَ‏ يَوْمِ الدِّين‏»3. اين منشأ شد که ابليس ابتدائاً با آدم و بعد با همه فرزندان آدم تا روز قيامت دشمن شود. آدم نه به او ضرري زده بود، ونه با او دشمني کرده بود، ونه کاري با او داشت؛ امّا ابليس دشمن آدم بود؛ چرا؟ ريشه اين دشمني کبر و حسد ابليس بود. او خودش را برتر مي‌دانست؛ ولي ديد خدا او را برتر حساب نکرده است. بخاطر اينکه خدا او را برتر حساب نکرده با آدم دشمن شد! نمونه اين، در انسان‌ها نيز وجود دارد. در موارد زيادي حسد منشأ دشمني مي‌شود. دو فرزند بلافصل حضرت آدم‌هابيل و قابيل بودند که يکي با دشمني، ديگري را کشت. اولين قتلي که در عالم اتفاق افتاد، قتل ‌هابيل بود که به وسيله قابيل انجام گرفت. اين برادر چه دشمني با برادرش داشت؟ «وَ اتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ ابْنَيْ آدَمَ بِالْحَقِّ إِذْ قَرَّبا قُرْباناً فَتُقُبِّلَ مِنْ أَحَدِهِما وَ لَمْ يُتَقَبَّلْ مِنَ الْآخَرِ قالَ لَأَقْتُلَنَّكَ قالَ إِنَّما يَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقين‏»4. ماجرا از اين قرار بود که هر دو قرباني کرده بودند و قرباني‌هابيل قبول شده، ولي قرباني قابيل قبول نشده بود. قابيل گفت: «لَأَقْتُلَنَّك‏»: حال که قرباني من قبول نشد، تو را مي‌کشم! مگر‌هابيل چه کرده بود؟ او که گناهي نداشت و به قابيل ضرري نزده بود. حسد منشأ اين دشمني بود. قابيل مي‌گفت: چرا بايد قرباني او قبول شود و از من قبول نشود. «قالَ إِنَّما يَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقين‏»:هابيل گفت: «علتش اين است که خدا اعمال پرهيزکاران را قبول مي‌کند؛ تو متقي باش تا خدا از تو نيز قبول کند»؛ ولي او گوشش بدهکار نبود و مي‌گفت: «چون قرباني من قبول نشده، بايد تو را بکشم» و بالاخره او را کشت.
پس گاهي دشمني در اثر يک عامل نفساني در درون انسان است و طرف مقابل نه ضرري زده و نه قصد سوئي داشته است؛ بلکه اين شخص از ناحيه خود، در اثر حسد و صفات نفساني خود، نسبت به او دشمني مي‌کند. اين مسئله در صدر اسلام هم وجود داشته، در بين انسان‌هاي امروز، در ايران، در اروپا و در افريقا هم وجود دارد. ريشه جنگ جهاني اول و بسياري از جنگ‌ها و خونريزي‌ها که در عالم اتفاق افتاد از کجا پيدا شد؟ همه اينها ابتدا از همين گونه مسائل نشئت مي‌گيرد. اختلاف دو فرد يا دو شاهزاده، از روي حسد و تکبّر، منشأ اين شد که يک جنگ عالمگير راه بيفتد. شيطان دشمن آدم و آدمي‌زادگان تا روز قيامت شد: «قالَ أَرَأَيْتَكَ هذَا الَّذي كَرَّمْتَ عَلَيَّ لَئِنْ أَخَّرْتَنِ إِلى‏ يَوْمِ الْقِيامَةِ لَأَحْتَنِكَنَّ ذُرِّيَّتَهُ …»5: نه تنها من با او دشمن هستم، فرزندانش را هم تا روز قيامت گمراه مي‌کنم. هر کاري از دستم بر بيايد براي گمراهي شان انجام مي‌دهم و اذيت شان خواهم کرد!
يکي از کارهايي که شيطان در اثر همين دشمني نفساني که با حضرت آدم داشت، در حقّ بني‌آدم انجام مي‌دهد، اين است که سعي مي‌کند بين آنها دشمني ايجاد کند: «إِنَّما يُريدُ الشَّيْطانُ أَنْ يُوقِعَ بَيْنَكُمُ الْعَداوَةَ وَ الْبَغْضاءَ فِي الْخَمْرِ وَ الْمَيْسِر …»6. از ميان ابزارهائي که موجب ايجاد دشمني بين انسانها مي‌شود دو ابزار خيلي بارز است: يکي شراب‌خواري و يکي قماربازي. اين‌دو موجب دشمني‌هاي زيادي مي‌شود. در اثر همين‌ها، بسياري افراد هم‌ديگر را کشتند، خونريزي‌ها کردند و اختلافات فاميلي ايجاد کردند. قرآن مي‌فرمايد: شيطان مي‌خواهد از راه شراب و از راه قمار بين شما، فرزندان آدم، ايجاد دشمني کند. اين هم يک جور دشمني است. شيطان وسوسه مي‌کند، ابزارش را هم ياد مي‌دهد و در اختيارشان مي‌گذارد، به شراب‌خوري و قماربازي تشويق مي‌کند، در نتيجه اينها به جان همديگر مي‌افتند. البتّه اين به عنوان يک مثال است و الّا ابزارهاي ديگري هم وجود دارد. مثل ابزارهاي سياسي و اجتماعي که موجب عداوت و دشمني بين افراد مي‌شود. در اينجا شيطان واقعاً درصدد است که به آدميزاد ضرر بزند و قسم خورده که اين کار را مي‌کند؛ يعني از روي قصد و بخاطر اينکه اذيت کند، وسوسه مي‌کند. اصلاً قصدش اذيت کردن است و ريشه‌اش آن حسدي است که به آدم داشت.
2. کسي که اصالتاً قصد ضربه زدن ندارد
قرآن و روايات مواردي از دشمني را نشان مي‌دهند که اصالتاً قصد اذيت کردن و ضربه زدن وجود ندارد، با اين حال مي‌گويد: اينها دشمن شما هستند. براي اينکه بحث گسترده نشود، باز مثالي از قرآن بزنيم: «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِنَّ مِنْ أَزْواجِكُمْ وَ أَوْلادِكُمْ عَدُوًّا لَكُمْ فَاحْذَرُوهُم‏ …»7. اين مطلب، مطلب عجيبي است. خداوند در قرآن مطالب خيلي مهم و اساسي را ذکر مي‌کند و اين گونه نيست که هر مطلبي را در قرآن بيان کند، ولو حکم شرعي باشد. حتّي در قرآن نفرموده چند رکعت نماز بخوانيد، يا نماز را چگونه بخوانيد؛ فقط فرموده نماز بخوانيد و تفسير آنرا به عهده پيغمبر ـ‌صلي الله عليه و آله‌ـ گذاشته است. امّا قرآن بعضي از مطالب را که در نظر سطحي، خيلي مهم جلوه نمي‌کند، روي آنها خيلي حساسيت دارد. مثلاً آيا ما هيچ وقت فکر مي‌کنيم زن و فرزند ممکن است، دشمن انسان شوند؟ به ندرت ممکن است اتفاق بيفتد که بين زن و شوهر، دشمني واقع شود، مخصوصاً بين فرزند و پدر و مادر. پدر و مادر هميشه در حال خدمت به فرزندشان هستند. فرزند هر چه دارد از پدر و مادر دارد. اين چگونه مسأله‌اي است که قرآن روي آن تکيه مي‌کند و به مؤمنين خطاب مي‌کند: «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِنَّ مِنْ أَزْواجِكُمْ وَ أَوْلادِكُمْ عَدُوًّا لَكُمْ …»: بعضي از همسران و فرزندان شما دشمن شما هستند، «فَاحْذَرُوهُم» از اينها بپرهيزيد؟ اين همه مسائل مهم در اجتماع وجود دارد؛ اين مسئله چه خصوصيتي داشته که اين را ذکر مي‌کند؟
شبيه به اين مسئله امّا با يک تعبير آرام‌تر و ملايم‌تري نيز در قرآن آمده است که مي‌فرمايد: «وَ اعْلَمُوا أَنَّما أَمْوالُكُمْ وَ أَوْلادُكُمْ فِتْنَةٌ وَ أَنَّ اللَّهَ عِنْدَهُ أَجْرٌ عَظيمٌ»8: بدانيد که اموال شما و فرزندان‌تان، اسباب آزمايش شما هستند، خيلي به اينها دل نبنديد. به اينها به اين ديد نگاه کنيد که به اسباب آزمايش نگاه مي‌کنيد. اين هم يک مطلب عجيبي است که چطور اولاد انسان اسباب آزمايش است؛ ولي لحن اين آيه ملايم‌تر است نسبت به اين که بگويد: «إِنَّ مِنْ أَزْواجِكُمْ وَ أَوْلادِكُمْ عَدُوًّا لَكُمْ»: بعضي از همسران و فرزندان شما دشمنان شما هستند «فاحذروهم»: از اينها بپرهيزيد و دور شويد. باز براي اينکه درباره مفهوم عداوت بيشتر دقت کنيم، حديثي از نبي مکرم اسلام را مرور مي‌کنيم. مي‌فرمايد: «أَعْدَى عَدُوِّكَ نَفْسُكَ الَّتِي بَيْنَ جَنْبَيْك‏»9: دشمن‌ترين دشمنان انسان، خود انسان و نفس او است. همان نفسي که در همين پيکر انسان و بين دو پهلويش وجود دارد؛ يعني در درون خودش است. اين دشمن‌ترين دشمنان آدم است. اين مطلب چه معنائي دارد که نفس انسان با انسان دشمن است؟ مگر ما با نفس چه کرده‌ايم يا چه اذيتي کرده‌ايم که دشمن ما شده است؟ آيا نفس مي‌خواهد ما را بکشد و از بين ببرد؟ اين معقول نيست که آدم خودش، بخواهد خودش را بکشد!
اين تعبير معروفي است و بسياري از بحث‌هاي اخلاقي روي همين متمرکز شده است و بزرگان درباره‌اش بحث کرده، و رساله‌ها نوشته‌اند که بزرگ‌ترين دشمن انسان، نفس خود انسان است. اين مطالب را عرض کردم براي اينکه توجّه پيدا کنيم که بسياري از مفاهيم ممکن است در نگاه اول، به نظر مثل چراغ خيلي روشن بيايد؛ امّا وقتي دقّت مي‌کنيم، مي‌بينيم ابهام‌هايي دارد که خيلي گيج کننده است. اينکه نفس انسان خودش دشمن آدم باشد، يعني چه؟ چرا دشمني مي‌کند؟ فرزند انسان، همسر انسان، دشمن انسان مي‌شود، يعني چه؟ البتّه نفرمود همه همسران، هرگز چنين چيزي نيست؛ بلکه فرمود: «من ازواجکم» بعضي از همسران، بعضي از فرزندان. چرا بعضي از فرزندان با انسان دشمني مي‌کنند؟ دو نفر که با هم ازدواج مي‌کنند مي‌خواهند يک زندگي مشترک داشته باشند؛ يعني اينها همديگر را پسنديده‌اند و مي‌خواهند با هم يکي شوند. چرا يکي با ديگري دشمني مي‌کند؟ چرا فرزند بايد با پدر و مادر دشمني کند؟ فرزند که هستي‌اش را از پدر و مادرش دارد، مخصوصاً نسبت به مادر. مادر از دوران جنيني تا بعد از شيرخوارگي و … به او محبّت کرده و عشق مادر به فرزند، عشقي افسانه‌اي و اسطوره‌اي است. مسأله عجيب و معمائي است. ولي اين يک حقيقت قرآني و خيلي صريح است. هيچ تعبير و تفسيري هم برنمي‌دارد: «إِنَّ مِنْ أَزْواجِكُمْ وَ أَوْلادِكُمْ عَدُوًّا لَكُمْ». اين مسئله باعث مي‌شود که ما مقداري در اين رابطه دقّت کنيم. ببينيم علّت دشمني کردن اصلاً چيست؟ آيا لازمه دشمني اين است که يک کسي درصدد باشد ديگري را از بين ببرد، يا نه، دشمني فراتر از اين و وسيع‌تر از اين است؟
مفهوم دشمني
اصل دشمني اين است که رابطه يک موجود ذي‌شعور و آگاهي، اعمّ از انسان يا جنّ يا شيطان، با يک موجود ذي‌شعور ديگر طوري باشد که از اينکه به او ضرر بخورد، باکي نداشته باشد. هر رفتاري را که بخواهد انجام دهد، ولو به ضرر طرف تمام شود، و ابائي نداشته باشد. اين در مقابل دوستي است. اقتضاي دوستي اين که انسان نسبت به ديگري يک حالي داشته باشد که نمي‌خواهد به او ضرري بخورد و بخواهد منفعتي به او برساند. انسان وقتي کسي را دوست دارد، علاقه دارد که به او خدمتي کند. خيرش را مي‌خواهد و مواظب است اگر ضرري بخواهد به او برسد، مثلاً حيواني به او حمله کند، دشمني او را اذيت کند، مانع شود. امّا دشمن اينگونه نيست. دشمن يا اصلاً مي‌خواهد نابودش کند يا مي‌خواهد به آن ضرر بزند يا لااقل باکي ندارد از اينکه به او ضرر بخورد. شرط دشمني اين نيست که حتماً کينه‌اي نسبت به طرف مقابل داشته باشد، به اين نحو که يکبار از او ضرري ديده باشد و حالا بخواهد تلافي کند. حضرت آدم به شيطان ضرري نزده بود ولي او در اثر حسد دشمني داشت. بنابراين ممکن انساني نسبت به انسان ديگر به خاطر حسد دشمني داشته باشد. ممکن است شخصي که مورد دشمني قرار گرفته، قصد سوئي نکرده، بلکه خدمتي هم کرده باشد؛ امّا دشمن مي‌خواهد به او ضرر بزند؛ چرا؟ براي اينکه مي‌گويد: چرا تو از من بهتر هستي. اين يک حقيقتي است که نمونه‌هاي آن را زياد سراغ داريم.
حسد، هم در امور مادي ممکن است پيش بيايد، مثل اينکه کسي ثروت بيشتري دارد و ديگري به او حسد بورزد ويا دو همکلاسي يکي درسش بهتر است و نمره بيشتري مي‌گيرد و معلم بيشتر به او احترام مي‌گذارد، ديگري به او حسد مي‌برد، و هم ممکن است در امور معنوي پيش آيد. «وَدُّوا لَوْ تَكْفُرُونَ كَما كَفَرُوا فَتَكُونُونَ سَواء …»10: کافران دوست دارند که شما هم کفر بورزيد و مثل آنها شويد: «فَتَكُونُونَ سَواء» اينها رشک مي‌برند، حسد مي‌برند از اينکه شما يک ارزش معنوي را کسب کرديد و آنها کسب نکردند. اصلاً دشمني‌شان براي اين است که شما چرا اهل ايمان هستيد. مي‌گويند: شما هم کافر شويد و مثل ما باشيد. همه مثل هم باشيم. مسأله‌اي که امروز آمريکا درصدد آن است، اين است که فرهنگ خودش را به همه جهان صادر کند و همه فرهنگ آمريکايي داشته باشند. اين يک حقيقتي است. نه به خاطر اينکه آنها خيلي عاشق فرهنگ خودشان هستند، بلکه مي‌خواهند ديگران را هم دچار بدبختي‌هاي خودشان کنند. آنها اکنون در مفاسد فرهنگ خودشان گير کرده‌اند و نمي‌دانند چه بايد بکنند. آثار اين مفاسد فرهنگي بر همگان آشکار است. نمونه آن اين کشتارها و تيراندازي‌هائي است که در داخل آمريکا، در دبيرستان‌ها و … صورت مي‌گيرد. در بسياري از دبيرستان‌هاي آمريکا بايد پليس مسلح وجود داشته باشد تا دانش آموزان همديگر را يا معلم را نکشند! در دبيرستان، در دانشگاه، يک چنين فضايي حاکم است. ممکن است ما از دور بعضي از زرق و برق‌ها را ببينيم و آرزو کنيم که اي کاش مثلاً کشور ما هم اينگونه بود. خبر نداريم چه مفاسدي و چه ناامني‌هايي در درون اين جامعه وجود دارد. گاهي اخبارش در روزنامه‌ها و تلويزيون و … مي‌آيد. اخيراً يک افسر ارتش چند سرباز را کشته و چندين نفر را زخمي کرده بود. امثال اين زياد اتفاق مي‌افتد.
به هرحال، ممکن است کساني درصدد ضرر زدن به ديگري باشند. اين يک نوع دشمني است و گاهي ممکن است قصد ضرر زدن نباشد و فقط به دنبال منفعت خودشان باشند؛ ولي باکي ندارند که منفعت‌شان، موجب ضرر ديگري شود. گاهي يک کاسب بازاري به دنبال منفعت خودش مي‌باشد و قصد ندارد که حتماً به مشتري ضرر بزند. دشمني خاصّي با مشتري ندارد. او مي‌خواهد منفعت بيشتري ببرد. ممکن است براي اينکه منفعت بيشتري ببرد، جنس تقلّبي بفروشد. جنس تقلبي اگر خوردني باشد، مشتري را مريض مي‌کند و اذيت مي‌شود، و اگر پوشيدني باشد، آن جنس زود از بين مي‌رود و مشتري ناراحت مي‌شود؛ ولي کاسبي که فقط به دنبال منفعت خود باشد، باکي ندارد و  مي‌گويد: هر چه بادا باد. من سود خودم را ببرم او هر طور مي‌خواهد بشود.
دشمني نفس
دشمني نفس به چه معني است؟ نفس ما چرا دشمني مي‌کند؟ نفسي که با ما دشمني مي‌کند، آن تمايلات غريزي و حيواني و شهوات ماست. درندگي و درنده خويي که در بعضي آدميزادها وجود دارد از اين قبيل است. نفس همين خواسته‌هاي خودش را مي‌خواهد. او مي‌خواهد مشتَهَياتش تحقق پيدا کند و لذّت‌هاي حيوانيش را ببرد. اين لذّت‌هاي حيواني باعث مي‌شود انساني که صاحب عقل است، از لذّت‌هاي معنوي باز بماند و يک عمري در جهنّم بسوزد. نفس حيواني مي‌گويد: من لذّت ببرم، هر چه مي‌خواهد بر سر تو بيايد، بيايد. اين دشمني نفس است. اين دشمن‌ترين دشمنان است. خود من که نمي‌خواهم خودم را نابود کنم. آيا چنين چيزي معقول است که نفس انسان بخواهد خود انسان را نابود کند؟ چنين چيزي که اصلاً معنا ندارد.
اين نفس چه کسي است و چرا دشمني مي‌کند؟ اين نفس همان قواي حيواني ماست. امّا چرا دشمني مي‌کند؟ براي اينکه او لذّت خودش را مي‌خواهد و ما مانع آن مي‌شويم. وقتي چيز ناشايستي مي‌خواهد، مي‌گوئيم نه، اين درست نيست؛ اين حلال نيست؛ اين زشت است؛ اين موجب اذيت ديگران مي‌شود؛ و از اين قبيل چيزها. آن کساني که با نفس شان موافقت نمي‌کنند، در جواب درخواستهاي او مي‌گويند: اين کار، بد و زشت است و  موجب رسوايي دنيا و عذاب آخرت مي‌شود؛ پس اين کارها را نمي‌کنيم. نفس از همين جا با انسان دشمني مي‌کند. مي‌گويد: چرا خواسته من و شهوتي که دارم را ارضاء نمي‌کند؟ دشمني از اينجاست؛ نه اينکه دشمني خاصّي با عقل آدميزاد داشته باشد و بخواهد عقل را از بين ببرد؛ او مي‌خواهد لذّت‌هاي خودش را به دست آورد و هنگامي که مانع دارد، نسبت به آن مانع دشمني مي‌کند. اين دشمني نفس با ما، غير از دشمني شيطان است. شيطان چيزي از آدم نمي‌خواست. مي‌گفت: اصلاً تو چرا بهتر از من هستي؟ آدم، نه ضرري به او زده بود، ونه کاري با او داشت. امّا نفس مي‌گويد: چرا نمي‌گذاري من به خواسته‌هايم برسم؟ خواسته‌هاي نفساني و شيطاني با خواسته‌هاي عقلاني و الهي انسان، تضاد دارد. گاهي از اين تضاد به «منِ طبيعي» و «منِ الهي» تعبير مي‌کنند. در فرمايشات بعضي بزرگان اين تعبير آمده است که: نفس دشمن ماست و ما در واقع دو تا من هستيم. يک منِ حيواني و يک منِ ملکوتي، انساني و الهي. آن منِ حيواني با اين من ناسازگار است؛ چرا؟ براي اينکه اگر اين منِ الهي در وجود انسان حاکم باشد او به خواسته‌هايش نمي‌رسد. دشمني‌اش با انسان براي اين است که مانع را از سر راهش بردارد و بتواند به خواسته‌هايش برسد. اينها مسائل فردي بود. براي هر کسي اينگونه است که از طرفي شيطان، دشمن اوست و از طرف ديگر نفسش دشمن ديگر اوست.
در محيط اجتماعي هم همين دو عامل رواني، منشأ دشمني در افراد مي‌شود:
1. حسد به ديگري مي‌برند «أَمْ يَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلى‏ ما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ»11. خدا به يک کساني يک فضيلت‌هايي داده: «فَقَدْ آتَيْنا آلَ إِبْراهيمَ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ آتَيْناهُمْ مُلْكاً عَظيماً». خدا به هر کس صلاح بداند يک سري نعمت مي‌دهد که به ديگران نمي‌دهد. به انبياء نبوّت داده و به ديگران چون لياقتش را نداشتند، نداده است. به کساني بخاطر مصالحي و حکمت‌هايي، ثروت مي‌دهد و يا به کساني زيبايي مي‌دهد و به ديگران آن زيبايي را نمي‌دهد. اين منشأ حسد مي‌شود. گاهي دو خواهر، دو برادر با همديگر دشمني مي‌کنند که چرا آن زيباتر از من است. منشأ اين دشمني حسدي است که در وجود انسان است و باعث دشمني مي‌شود.
2. و يا منشأ دشمني تضاد در منافع است. مثلاً دو کاسب، دو همکار با همديگر دشمني مي‌کنند، رقابت مي‌کنند، يکي مردم را تحريک مي‌کند که «از آنجا خريد نکنيد. جنس او، خراب است …»! و اينها براي اين است که خودش نفع بيشتري ببرد. تضاد در منافع موجب دشمني مي‌شود.
اينها معارف قرآني است و بسيار ارزشمند است؛ امّا اينها را به عنوان يک مقدمه گفتم. مطلب اصلي من دشمني گروه‌هاي انساني با همديگر در اجتماع است. مي‌خواهم بگويم گروه‌هاي انساني هم دشمني شان غالباً ناشي از اين دو عامل است: يا يک گروهي مي‌بيند گروه ديگري موفّق‌تر است و امتيازاتي دارد که ديگري نتوانسته به دست بياورد و شرايط اجتماعي، شرايط سياسي، شرايط اقتصادي، شرايط جغرافيايي باعث اين شده ديگري يک بهره‌مندي‌هايي داشته باشد که اين ندارد؛ همين که مي‌بيند کمتر از ديگري است، و ديگري بهتر است، موجب دشمني مي‌شود. چرا قابيل با ‌هابيل دشمني کرد؛ در حالي که ‌هابيل خيلي دوستانه با او صحبت کرد؛ قابيل گفت: «لَأَقْتُلَنَّك‏» حتماً تو را خواهم کشت و بعد هم کشت؛ امّا‌ هابيل گفت: اگر تو اقدام به کشتن من کني، من تو را نمي‌کشم «لَئِنْ بَسَطْتَ إِلَيَّ يَدَكَ لِتَقْتُلَني‏ ما أَنَا بِباسِطٍ يَدِيَ إِلَيْكَ لِأَقْتُلَكَ إِنِّي أَخافُ اللَّهَ رَبَّ الْعالَمين»:12‏ من از خدا مي‌ترسم و اقدام به قتل تو نمي‌کنم. چرا او را کشت؟ چون مي‌گفت: چرا تو بهتر از من هستي؟! چرا خدا تو را بيشتر دوست مي‌دارد؟! هيچ دليل ديگري نداشت. دوّمي تضاد در منافع است. در جامعه کمبود منابع وجود دارد و همه چيز را همه کس نمي‌توانند به دست بياورند. در نتيجه يک چيزي که به دست من آمد، دست ديگري نمي‌آيد؛ گرچه ممکن است مشابه آن يا حتّي بهتر از آن هم وجود داشته باشد؛ امّا شخص حسود، همين را مي‌خواهد: اين پست، اين مقام، اين موقعيت اجتماعي، اين محبوبيتِ پيش مردم را که شخص محسود دارد مي‌خواهد! مي‌گويد: چرا مردم تو را دوست دارند و من را دوست ندارند؟! چرا به تو رأي بيشتري مي‌دهند به من نمي‌دهند؟! ريشه‌اش حسد و تضاد در منافع است.
دشمني همسر و فرزندان
يک سؤال اينجا باقي ماند و آن اين بود که قرآن مي‌گويد: در محيط اجتماعي، توجّه داشته باشيد، گاهي فرزندان و همسران شما با شما دشمن هستنند. اين دشمني ناشي از چيست؟ همسر با همسر گويا يکي شده‌اند. خير و شرف آن براي اين هم خواهد بود. اگر مرد باشد بايد بگويد: افتخار مي‌کنم که اين چنين همسري دارم، و اگر زن باشد بايد بگويد: افتخار مي‌کنم اين چنين شوهري دارم. چرا بايد با همديگر دشمني کنند؟ چرا فرزندان با پدر و مادر بايد دشمني کنند؟ آري، آنها يک حيثيات مشترکي دارند که در نتيجه، خير اين، خير اوست، لذّت اين، لذّت اوست و شرف اين شرف اوست؛ امّا يک حيثيت‌هاي شخصي هم دارند. يک چيزهايي دارند که هر کسي براي خودش دارد و براي ديگري نيست. تا آنجائي که مشترک است در آن دشمني نيست. در لذّت مشترک بين مرد و زن و دو همسر، دشمني نيست. دشمني از آنجا پيدا مي‌شود که يک طرف يک لذّت خاصّ خودش را بخواهد داشته باشد، غير از آنچه که از ناحيه همسرش دارد، مثلاً بخواهد ارتباط با زن ديگري داشته باشد، از اينجا دشمني پيدا مي‌شود و الّا آن رابطه مشترک که موجب دشمني نمي‌شود. رابطه‌اي است که هر دو در آن شريک‌اند و هر دو لذّت مي‌برند. هر جا خير هر دو در آن باشد، دشمني وجود ندارد؛ از آنجايي که يکي بخواهد غير از آن جهت مشترک، يک چيز اختصاصي براي خودش داشته باشد که همسرش در آن شريک نباشد، اين منشأ دشمني مي‌شود.
معمولاً فرزندان به پدر و مادر افتخار مي‌کنند، مخصوصاً اگر يک موقعيت اجتماعي داشته باشند. اين که دشمني ندارد. اگر موقعيت قابل افتخاري هم نداشته باشند، لازمه‌اش اين نيست که دشمني کنند. امّا گاهي فرزند مي‌خواهد براي خودش يک چيزهايي داشته باشد غير از ناحيه انتساب به پدر و مادر و فاميل و خانواده، که با رفتار پدر، منش پدر، زندگي مشترک نمي‌سازد. پدر مي‌خواهد جلويش را بگيرد. مي‌گويد: «اين کار خلاف شرع و قانون است. اين کار را نکن. آبروي من مي‌ريزد. در اجتماع سرشکسته مي‌شوم و در آخرت مستوجب عذاب مي‌شوم». نهايتاً نمي‌گذارد آن کار را انجام دهد؛ اين موجب دشمني مي‌شود. پس اگر بين فرزند و پدر هم تضاد در منافع پيش بيايد زمينه دشمني فراهم مي‌شود. تا آنجايي که نفع هر يک به ديگري سرايت مي‌کند، دشمني وجود ندارد. مثلاً وقتي پدر ثروتمند باشد و رفاه زندگي داشته باشد و بچه‌هايش هم در رفاه زندگي کنند، با يکديگر دشمني ندارند. اگر پدر افتخار اجتماعي داشته باشد و پسر هم در سايه اين افتخار اجتماعي، محبوبيت در جامعه پيدا کند، با هم دشمني ندارند. امّا اگر پسر بخواهد يک چيزي داشته باشد که پدر نمي‌پسندد، راه‌ها از هم جدا مي‌شود و منفعت‌ها با هم تضاد پيدا مي‌کند. اگر سعي شود که روابط خانواده، پدر و مادر با فرزندان، آنچنان صميمي، در هم تنيده و با هم مشترک باشد که هميشه اينها احساس کنند خير هر يک، خير ديگري است، اين دشمني پيدا نمي‌شود. زن و شوهر آنچنان با هم باشند که لذّت خودشان را، خير خودشان را، شرف خودشان را شرف ديگري بدانند، هيچ وقت دشمني پيدا نمي‌شود. امّا وقتي حساب‌هاي شخصي باز شد و زن بگويد: «من مستقلّ هستم، زن و شوهري سر جاي خودش، ولي من بايد رئيس فلان اداره باشم يا فلان پست را داشته باشم يا ليدر فلان حزب باشم يا ستاره سينما باشم»؛ و شوهر بگويد: «نه، من اين را دوست ندارم يا اين در شأن ما نيست يا اين را اسلام اجازه نمي‌دهد و يا به هر دليل ديگري»؛ از اينجا دشمني پيدا مي‌شود. تضاد در منافع ريشه دشمني مي‌شود.
اين تضاد در منافع با اينکه در يک محيط کوچک و بين دو فرد است، امّا گاهي آتش آن به جامعه مي‌خورد و بخاطر اختلاف بين زن و شوهري يا بين فرزند و پدري يک جامعه اي آتش مي‌گيرد. اگر بسياري از حوادث مهم اجتماعي دنيا را تحليل و آناليز کنيد، به اينجا خواهيد رسيد که بسياري از اين حوادث که موجب ضررهاي اجتماعي شده و ميليون‌ها کشته داده ناشي از همين اختلافات است. در جنگ جهاني اول ميليون‌ها انسان کشته شد. شوروي شش ميليون کشته داد. منشأ اين جنگ چه بود؟ اين آتش از کجا شعله ور شد؟ اين کبريت از کجا به اين مواد محترقه افتاد؟ از يک اختلاف خانوادگي در اروپاي مرکزي بر سر رياست و سلطنت شروع شد. يکي در يک منطقه اي حکومت مي‌کرد و ديگري در منطقه مجاور آن. اختلاف بين دو فاميلِ نزديک، باعث شد که آتش جنگ برافروخته شود و کم کم شهرهاي مجاور، کشورهاي مجاور و نهايتاً کل جهان را در برگيرد. از دشمني بين دو نفر، از حسد به اينکه تو چرا آن سرزمين را در اختيار داري و من ندارم اين شعله روشن شد.
بسياري از حوادث و مفاسدي که در کشور ما اتفاق افتاده و هنوز در زير پرده است و بسياري از اشخاص از باطنش خبر ندارند، در اثر اين است که «… إِنَّ مِنْ أَزْواجِكُمْ وَ أَوْلادِكُمْ عَدُوًّا لَكُم …».13 فرض کنيد در پشت کوه قاف يک آقايي داراي يک موقعيت اجتماعي و حتّي داراي حسن نيتي است و با قصد خدمت مي‌خواهد يک کاري انجام دهد، ولي خانمش مي‌بيند اين کار به نفع خانواده او نيست، يعني آن چيزي که آن خانم دلش مي‌خواهد، نيست؛ لذا مانع از انجام اين کار مي‌شود. اگر بشنويد که يک شخص بزرگي مي‌خواست کاري انجام دهد، ولي خانمش او را در اتاق حبس کرد و در را به روي او قفل کرد، چه قضاوتي مي‌کنيد؟ مي‌خواهد کاري مربوط به يك جامعه، به يک نظام، به يک انقلاب، که صدها هزار کشته داده، انجام دهد و به وظيفه‌اي عمل کند، ولي خانمش او را در اتاق مي‌گذارد و در را قفل مي‌کند و نمي‌گذارد انجام دهد. به خانم‌ها برنخورد عکس اين هم ممکن است باشد. معمولاً در مسائل اجتماعي اين جور اتفاق مي‌افتد، ولي  عکسش هم ممکن است. مثلاً خانمي مي‌خواهد کار خوبي انجام دهد ولي شوهرش نمي‌گذارد، يا پدري مي‌خواهد کار خوبي کند، بچه‌هايش نمي‌گذارند. پدر خدماتي انجام داده، زحمت‌هايي براي مردم کشيده، افتخاري کسب کرده، بچه‌هايش آبرويش را مي‌ريزند، خيانت يا دزدي يا اختلاسي مي‌کنند.
اگر نمونه‌هاي اين مسئله عيناً ديده نمي‌شد، واقعاً بنده شخصاً تعجب مي‌کردم که چرا قرآن به اين مسأله پرداخته که مؤمنين، توجّه داشته باشيد، بعضي از همسران و فرزندان شما، دشمن شما هستند؟ مثل اين که بگوييد آهاي اهل مدرسه فيضيه مواظب باشيد که ممکن است در اينجا يک طلبه‌اي با يک طلبه ديگر دعوا کند! بالاخره يکي هم با يکي ديگر دعوا مي‌کند، چه نياز به تذکر آن بود؟ امّا آيه خيلي صريح با اين لحن که «توجّه داشته باشيد، از اينها بپرهيزيد» به اين مطلب اشاره مي‌کند. از آنجا که يک خطر مهمّي را احساس مي‌کند که اين گونه هشدار مي‌دهد.
يک وقت يک انسان کودني است و نمي‌فهمد که دارند با او دشمني مي‌کنند، اين خيلي تعجب ندارد. يک آدم ساده‌لوحي را زن و بچه اش گول بزنند، اين اتفاق، خيلي عجيب نيست. اما يک وقت، آدمي که در فراست نمونه است و تجربه زندگيش نشان مي‌دهد که هوشش با هوش افراد عادي قابل مقايسه نيست، اين در دام زن و بچه‌اش بيفتد و زن و بچه آبرويش را بريزند، حيثيتش را از بين ببرند، از دنيا و آخرت محرومش کنند، اين خيلي تعجّب برانگيز است. قرآن مي‌گويد: حواس‌تان جمع باشد. چه کنيم تا حواس‌مان جمع باشد و به اين دام نيفتيم؟ آنهايي که در اين دام افتادند، براي آنها کار از کار گذشته و ما نمي‌توانيم وضعيت اجتماع را عوض کنيم. تاريخ را که نمي‌شود برگرداند. عقربه زمان را که نمي‌شود به عقب برگرداند. آبرويي که ريخت را نمي‌شود جمع کرد. اگر ظرف پسته‌اي در ميان اتاق، خالي شود، مي‌توان دوباره آنرا جمع کرد و در ظرف ريخت؛ امّا اگر ليوان شربت روي فرش ريخت، ديگر نمي‌شود آنرا جمع کرد. آبرو وقتي ريخت ديگر نمي‌توان آنرا جمع کرد. امّا من و شما چه کنيم که آبرويمان نريزد. البته آبروي دنيا هم اينقدر مهم نيست. حداکثر هفتاد، هشتاد يا صد سال است. آنجايي که بيش از هزاران سال و ميليون‌ها سال ادامه دارد و تمام شدني نيست، نکند انسان آبرويش بريزد و به عذاب مبتلا شود. چه بايد کرد؟ اينجا بايد دشمن‌شناس باشيم.
همه اينها مقدمه بود براي اينکه اهمّيت دشمن‌شناسي را بدانيم. اين که مقام معظم رهبري روي بصيرت تأکيد مي‌کنند و مي‌فرمايند: بصيرت داشته باشيد؛ يعني خوب و عميق قضايا را ببينيد و درک کنيد. سطحي نگاه نکنيد. به ظاهر يک کسي که به شما تملّق مي‌گويد، دل نبنديد. ببينيد ته دلش چيست؟ ببينيد هدفش چيست؟ چه کاري مي‌خواهد انجام دهد؟ اگر ديديد رفتار کسي برخلاف اصول و موازيني است که شما آنها را پسنديده‌ايد (ساده‌تر بگويم: اگر چيزي خلاف دين از شما مي‌خواهد) و مي‌خواهد شما را به گناه وادار کند توجه داشته باشيد، محبّت زن و فرزند باعث نشود که شما به گناه کشيده شويد و مخصوصاً اگر آن گناه باعث شود که حقوق ميليون‌ها انسان پايمال شود. براي دلخوشي همسر ويا فرزندانتان، آبروي خودتان را نريزيد. چرا انسان حقوق ميليون‌ها انسان را ضايع کند و عذاب آخرت براي خودش فراهم کند؟ آيا براي اينکه چهار روز ديگر با همسر خود خوش بگذراند، ارزش دارد؟
اگر آدميزاد واقعاً توجّه داشته باشد به اينکه يک کسي در مقام دشمني است و رفتار او باعث مي‌شود که اين  بدبخت شود، هرگز با آن موافقت نمي‌کند. اما مسئله اصلي، نبود بصيرت است؛ يعني شناخت درست از دوست و دشمن نداريم. اگر بدانيم يک کسي جلوي ما هفت تير کشيده، به دوستي او اقدام نمي‌کنيم. به قول مقام معظم رهبري کسي که دستکش مخملي دارد، امّا زير اين دستکش، دستي چدني است و دست دراز کرده براي دست دادن، آن دستش را هم بايد ديد. نبايد فريب اين حرکت، اين رفتار، اين اظهار محبّت، اين لبخند را خورد. آن دست چدني را هم که مخفي کرده بايد ديد. ببين او به دنبال چيست؟ تنها آمريکا نيست که به دنبال ضرر زدن به ماست و مي‌خواهد ريشه ما را برکند؛ بلکه اين دشمني گاه از درون خانواده انسان پيدا مي‌شود. ما نسبت به مسائل خانوادگي، محيط، دوستان، باند، حزب، همکلاسي، همکار و همسايه بايد دقّت داشته باشيم؛ چراکه گاهي دشمني‌ها از اينجاها پيدا مي‌شود و انسان را به جهنّم مي‌کشانند و گاهي در اينجاها ست که با دشمنان دين سازش‌هايي صورت مي‌گيرد، بدون توجّه به اينکه اينان دشمن هستند؛ به خيال اينکه يک چند روز ديگري، لذّتي يا پستي حاصل شود.
به خدا پناه مي‌بريم از اينکه شيطان باعث شود، ما دشمنان‌مان را نشناسيم و دشمن را به جاي دوست بگيريم و در مقابل خواسته‌هاي آنها تسليم شويم و هم دنيا و هم آخرت خودمان را به آتش بکشيم.
پروردگارا تو را به حق محمد و آل محمد قسم مي‌دهيم، دل‌هاي ما را به نور معرفت و بصيرت روشن بفرما. ما را از شرّ نفس و شرّ شيطان محفوظ بدار. شرّ دشمنان اسلام و دشمنان نظام را به خودشان برگردان . سايه مقام معظّم رهبري را تا زمان ظهور ولي عصر ـ‌عجل الله فرجه‌ـ بر سر ما مستدام بدار. توفيق اداء وظيفه و شکر اين نعمت عظيم را به همه ما عنايت بفرما. عاقبت ما را ختم به خير بفرما.
والسلام عليکم و رحمة الله و برکاته.
________________________________________
1 . فاطر / 6.
2 . النحل / 100.
3 . الحجر / 34.
4 . المائده / 27.
5. الاسراء / 62.
6. المائده / 91.
7 . التغابن / 14.
8 . الانفال / 28.
9 . بحارالانوار ج 67، ص  64.
10. النساء / 89.
11 . النساء / 54.
12 . المائده / 28.
13 . التغابن / 14
در جمع گروهي از کارشناسان وزارت دفاع و فرماندهان سپاه ـ قم ـ 17/ 8/88


جستجو