اصلاحات در نظر امام حسین علیه السلام

یکی از موضوعاتی که امروز در جامعه مطرح است و در کلمات خود سید الشهدا ( ع ) هم مطرح شده ، موضوع اصلاحات فرموده ، موضوع اصلاح را از دیدگاه اسلام که همآن دیدگاه سید الشهدا ( ع ) است بررسی کنیم و ببینیم اصولاً در فرهنگ دین و در منطق قرَآن و در منطق اهل بیت ، اصلاحات چه مفهومی دارد . درحرکت سید الشهدا سلام الله علیه و سایر اولیاء خدا اصلاحات چه موقعیتی داشته و نهایتاً در حرکت اسلامی امام راحل رضوآن الله علیه که یکی از بارزترین نمونه های پیروی از سید الشهدا ( ع ) در این عصر است ، اصلاحات چه موقعیتی داشته و در چه اندازه این اصلاحات تحقق پیدا کرده است و نهایتاً آنچه امروز به نام اصلاحات مطرح می شود چه نسبتی با اصلاحات از دیدگاه اسلامی و از دیدگاه اهل بیت دارد . آیا منظور از اصلاحات در منطق اصلاح طلبآن و تجدید نظر طلبآن همآن اصلاحی است که سید الشهدا ( ع ) و اجداد و پدرش و جدش و انبیاء سلام الله علیه اجمعین دنبال می کردند یا با آن تفاوت دارد . اگر تفاوت دارد ، آیا با آن اصلاحات قابل جمع است یعنی آن اصلاحی که آن ها به دنبال آن بودند ، تنها یک بخشی از کارهای لازمی بود که می بایست انجام بگیرد و بخش دیگر آن را هم اصلاح طلبآن امروزی می خواهند اضافه کنند و آن اصلاحات ناقص بود و به وسیله اصلاح طلبآن می خواهدکامل بشود ؟ یا نه ، آنچه امروز اصلاح طلبآن دنبال می کنند ، اصلاً سازشی با آن اصلاحی که انبیاء و اولیاء به دنبال آن بودند ، ندارد . بلکه با آن کاملاً در تضاد است و به عبارت دیگر ، آنچه امروز اصلاح نامیده میشود در واقع افساد است و همآن چیزی است که انبیاء و اولیاء برای مبارزه با آن برخاسته اند و امروز به نام اصلاحات و به نام پیروی از راه انبیاء درست در نقطه مقابل و بر ضد هدف آنها ترویج می شود ؟ اینها سوالاتی است که مناسب است در این ایام به برکت خون سید الشهدا ( ع ) بع بحث در باره آنها می پردازیم .

اصولاً کلمه اصلاح در مقابل افساد به کار می رود . اصلاح یعنی چیزی را صلاح آوردن و به سامآن رساندن ؛ در مقابل افساد به معنی تباه کردن و فاسد کردن است . معمولاً معنای این واژه ها که با اصلاح ادبا از اضداد هستند ، به کمک یکدیگر روشن می شود ؛ مثل روز و شب که ما مفهوم آنها را به کمک یکدیگر می شناسیم . روز آن است که روشن است ، در مقابل شب که تاریک است . وقتی این دو را با هم مقایسه می کنیم ، مفهوم هر دو را بهتر می شناسیم . خیر و شر و خوبی و بدی هم به کمک یکدیگر بهتر شناخته می شوند . اصلاح هم یکی از مفاهیمی است که به کمک ضد خودش بهتر شناخته می شود . اصلاح و افساد را باید با هم سنجید تا مفهوم هر دو روشن تر بشود . اصلاح و فساد را باید با هم سنجید تا مفهوم هر دو روشن تر بشود . ریشه اینها صلاح و فساد است ، اصلاح از صلاح و افساد از فساد . کسانی که با مفاهیم قرآنی آشنا هستند می توانند که یکی از کلید واژه های قرآن کریم ، همین کلمه اصلاح و افساد و صلاح و فساد است ، وقتی قرآن مطالبی را به مردم می اموزد ، مفاهیمی را مطرح می کند و درباره آنها را به مردم می آموزد ، مفاهیمی را مطرح می کند و در باره آنها تعالیمی به مردم ارائه می دهد و به تعبیری اگر صحیحی باشد – قرآن بحث هایی را حول محورهایی مطرح می کند که آن محورها ، کلید واژه ها و مثل ستون فقرات آن بحث ها هستند . به طوری که بحث هایی که پیرامون آن مطرح می شود ، مربوز به آن موضوع است . اگر آن موضوع درست روشن شود ، بحث های پیرامون آن هم جای خود را باز می کند . اما اگر آن موضوع مبهم باشد ، ممکن است از آن بحث ها نه تنها سودی عاید نشود بلکه سوء استفاده هم بشود . از کلید واژه های قرآن ، معروف و منکر است . در قرآن به آیات زیادی بر می خوریم که راجع به معروف و منکر بحث شده است . علاوه بر امر به معروف و نهی از منکر که همه با آن آشنائیم ، در بسیاری از مباحث قرآنی واژه معروف و واژه منکر به صورت گستره ای مطرح شده است ، مثلاً در روابط زن و شوهر تأکید شده که روابط و رفتارتآن با یکدیگر بر اساس معروف باشد . اگر زندگی زناشویی سامآن نگرفت و زن و شوهر مجبور شدند از هم جدا بشوند ، در این صورت نیز بر اساس معروف جدا بشوید . وقتی می خواهید فرزندتآن را شیر بدهید یا از شیر بگیرید بر اساس معروف ، با یکدیگر مشورت کنید و چیزهایی از این قبیل .

پس معروف یک لفظ است یک واژه ای است که موضوع بسیاری از مباحث قرآنی است . این یک لید واژه و مفهوم اساسی است که بحث های مختلفی در پیرامون آن مطرح می شود . اگر ما این مفهوم را درست نشناسیم ، خصوصیاتش را به درستی نمی دانیم و منظور قرآن را از این مفهوم ندانیم ، در موارد مختلف به اشتباه می افتیم ، چنانچه بسیاری از کسانی که خودشآن را اهل بحث و تحقیق می دانند ، درباره همین واژه به اشتباه افتاده اند و حالا بحث من در این زمینه نیست که نمونه های آن را عرض بکنم . فقط می خواستم اشاره کنم که به مفاهیم کلیدی باید خیلی اهمیت داد ، حدود و ثغورش را خوب شناخت ، تعریفش را درست به دست آورد تا بر اساس آن تعریف بتوانیم مصادیقش را بشناسیم و گر نه ابهام در تعریف آن مفهوم باعث اشتباه کاری و مغالطه می شود و کسانی از این ابهام ها سوء استفاده می کنند ، معناهای اشتباه مطرح می کنند و کسانی را فریب می دهند و گول می زنند و گمراه می کنند .

از جمله این واژه های کلیدی در قرآن ” صلاح و فساد ” و ” اصلاح و افساد ” و ” مصلح و مفسد ” است . ریشه همه اینها یکی است . صلاح یعنی خوبی و شایستگی و فساد یعنی بدی و تباهی . اصلاح یعنی به شایستگی آوردن کار درست انجام دادن . افساد یعنی کار را خراب کردن و تباه کردن . مصلح یعنی کسی است که طالب صلاح است و اصلاحگر است و مفسد هم کسی است که فساد می کند .

خوب ، جا دارد که ما راجع به این مفهوم بیشتر دقت کنیم .

معنای لغوی آن خیلی ساده است و نشآن دادن معادل های فارسی اش هم چندآن مشکل نیست . همآن طور که اشاره کردم صلاح یعنی شایستگی و فساد ، نقطه مقابل آن یعنی ناشایستگی است . ولی حدود و ثغور این مفاهیم در زبآن فارسی هم درست معلوم نیست . شایستگی یعنی چی ؟ یک کار ، اگر چگونه باشد شایسته است و اگر چگونه باشد نا شایست ؟

کسی که کاری را انجام می دهد ، وقتی به چه شیوه ای کار بکند و چه هدف و انگیزه ای داشته باشد ، اصلاح گر است ؟

و اگر چه هدفی را دنبال کند و چه شیوه ای را برای رسیدن به هدفش انتخاب کند ، افساد گر است ، اینها دیگر از مفهوم صلاح و فساد به دست نمی آیند .

یعنی همین مفهوم ساده خوبی و بدی و شایستگی و ناشایستگی مصداق خود را نشآن نمی دهد . این است که جای ابهام باقی می ماندو کسانی که از آن سوء استفاده می کنند . طبیعت این مفاهیم کلی مخصوصاً مفاهیم انتزاعی که مصداق مشخص عینی محسوس ندارند ، این است که در معرض ابهام و اشتباه قرار می گیرند . اگر کسی در مفهوم نور ابهامی داشته باشد ، می گوییم نگاه کن ! این چراغ و این هم نور . اگر کسی در مفهوم آب شک داشته باشد ، آب را در جوی و در لیوآن به او نشآن می دهیم و می گوییم این آب است . وقتی مفهومی یک مصداق محسوس و ملموس دارد ، می توآن به کمک مصادیق آن ، مفهوم را خیلی روشن کرد ؛ حتی گفته شده یکی از بهترین راههای تعریف و معرفی مفاهیم ، نشآن دادن مصادیق و مثال ها است .

اما بعضی از مفاهیم مصداق محسوس وملموس ندارند . ما در عالم چیزی به نام ” خوبی ” که نشآن بدهیم و بگوییم این ” خوبی ” است ، نداریم خوبی ممکن است شخص خوب باشد و ممکن است غذای خوب باشد . خوبی یک مفهوم انتزاعی است که از چیزهای مختلفی گرفته می شود . اگر بخواهیم تعریف کنیم که خوبی یعنی چی کار بسیار مشکلی است . اگر مصداقی را هم بخواهیم نشآن بدهیم باز مشکل را حل نمی کند . مثلاً بگوییم خوبی یعنی عسل . چون در این صورت کسی ممکن است گمآن کند که خوبی حتماً باید مثل عسل ، خوردنی و شیرین باشد .

تعریف این گونه مفاهیم انتزاعی خیلی مشکل است و کسانی هم که می خواهند سوء استفاده کنند و دیگرآن را گمراه کنند ، از همین مفاهیم انتزاعی که کشدار است و مصادیقش درست روشن و مشخص نیست ، استفاده می کنند . ما برای این که مفهوم ” صلاح و فساد ” ، ” اصلاح و افساد ” و ” مسلح ومفسد ” را از دیدگاه قرآنی بهتر بفهمیم تا جلوی بسیاری از مغالطات گرفته بشود ، ناچاریم که بیشتر با موارد استعمال آنها در قرآن آشنا بشویم .

اگراز کارهایی که ما در زندگی انجام می دهیم و از چیزهایی که درست می کنیم ، مثال بزنید شاید بهتر با مفهوم حقیقی صلاح و فساد آشنا بشویم . سازنده ای که دستگاهی را به خاطر هدف خاصی می سازد ، از جنس خاصی و از مصالح خاصی استفاده می کند ، فرض کنید از آهن یا از چوب یا از فلز دیگری به شکلی و به گونه ای می سازد که بتوآن برای رسیدن به آن هدف آن استفاده کرد . بنایی که خانه می سازد ، هدفی از این خانه دارد که سالها سر پا بماند ، انسآن را تأمین کند . این هدف ساختن خانه است . اگر این خانه طوری ساخته شود که این هدف ها تحقق پیدا کند و انچه از خانه مطلوب است ، حاصل بشود می گوییم این خانه را درست ساخته است ، کار شایسته ای انجام داده و کارش را خوب انجام داده است . اما اگر سر هم بندی کند ، به طوری که هنوز در خانه ننشسته اید از یک طرف نم بدهد ، لوله اش اشکال پیدا کند ، فاضلابش اشکال پیدا می کند و در پنجره اش درست نباشد ، می گوییم کار را خراب کرده و این کار را فاسد کرده است یعنی آن هدفی را که ما از آن داریم ، درست تحقق پیدا نمی کند . چرا ؟ یا از مصالح خراب استفاده کرده یا از این مصالح ، به درستی استفاده نکرده و بالاخره از کار کم گذاشته و کار را معیوب در آورده است ، در این صورت می گوییم فاسد شده و اصلاحش به این است که برگردند و عیبش را بر طرف کنند . اگر یک معماری بیاورید و آن عیب را بر طرف کند ، می گویند او اصلاح کرد . رادیوتآن خراب می شود ، به تعمیر کار آن می دهید وقتی عیب آن را که بر طرف می کند می گویند اصلاحش کرد . البته در فارسی شاید کمتر در این مورد ، واژه اصلاح را به کار برند ولی در عربی درست در همین جا می گویند اصلاح .

این مفهوم را کمابیش همه ما می دانیم . مثلاً میوه ای که فاسد می شود وقتی که شما خربزه می خرید انتظار دارید خربزه شیرینی باشد که موقع تشنگی از آن استفاده کنید . وقتی اگر خربزه تلخ بشود یا ترش بشود می گوییم فاسد شده یعنی آن انتظاری که از خربزه دارید ، در این خربزه نیست . درست است ترشی هم گاهی مفید است اما خربزه نباید ترش باشد . برعکس آنجایی که شما انگور را سرکه می ریزید برای این که ترش بشود .

اگر ترش نشد می گویید فاسد شد و آن هدفی که از سرکه ریختن داشتید تحقق پیدا نکرده است . اگر آن تحقق پیدا نکرد ، می گوییم فاسد شده و باید دور بریزند .

بعضی چیزها وقتی ترش می شود ، فاسد میشود باید دور بریزند و بعضی چیزها اگر ترش بشود که شما هر کاری را برای چه هدفی انجام دهید ؛ اگر آن هدف تحقق یابد و آن کار متناسب با آن هدف باشد، آن کار صحیح است ، سالم است ، شایسته و خوب است ؛ اما اگر چنین نبود ، خراب و فاسد است .

این عالمی که خدا ساخته صلاح و فساد دارد . خدا هدفی از ایجاد این عالم دارد . البته این به این معنی است که خدا هدفی دارد یعنی چه و چرا خدا این عالم را ساخته و هدفش چه بوده ، فعلاً محل بحث ما نیست اجمالاً آنچه قابل فهم تر است این است که برای این که در این عالم موجوداتی به کمال نهایی خودشآن برسند که اگر این عالم موجوداتی به کمال نهایی خودشآن برسند که اگر این عالم نمی بود که موجودات به این کمالات نمی رسیدند ، خداوند این عالم را آفریده است . خوب ، اگر این عالم طوری باشد که آن اهدافی که برایش آفریده شده ، تحقیق پیدا کند ، این وضع عالم رو به صلاح است و کسانی که کمک می کنند به این اوضاع این عالم به گونه مطلوبی انجام بگیرد که متناسب با هدف آفرینش باشد ، آنها مصلحانند یعنی کسانی هستند که به صلاح عالم و به شایستگی عالم کمک کرده اند . بر عکس ، اگر کسانی کاری بکنند که این آفرینش به هدف خود نرسد اینها مفسد خواهند بود . هر بخشی از این عالم را نگاه کنید ، خدا برای هدف خاصی آفریده است . حال اگر کسانی کمک کردند که آن بخش به آن هدف برسد ، می شوند مصلح و اصلاح گر . یعنی به صلاح کمک کرده اند و به شایستگی کار کرده اند . بر عکس ، اگر کاری بکنند و رفتاری انجام دهند که آن هدف تحقق پیدا نکند ، می شود مفسد . انسآن را هم خدا آفریده و بخش کوچکی از این جهآن بی نهایت است . گو این که به یک معنا هدف از آفرینش جهآن هم پیدایش انسآن است . چون هیچ موجودی این توانایی ها ، استعدادها و لیاقتها را که در انسآن است ندارد . همه این عالم افریده شده برای این که موجودهایی مثل انسآن در آن تحقیق پیدا کند . در کره زمین ما فقط انسآن است که میتواند هدف آفرینش در این جهآن باشد ، اما آیا کرات دیگر موجودات دیگری هستند که این ویژگی ها را داشته باشند ، ما درست خبر نداریم . اما این زمین و آسمآن و موجوداتی که در آنها کی شناسیم ، کامل ترین آنها انسآن است و می توآن گفت همه اینها به طفیل انسآن و برای انسآن آفریده شده اند . یعنی همه مقدمه هستند تا یک موجود کامل تر و برتری به عمل بیاید و رشد کند .

خود این زندگی انسآن صلاح و فساد دارد . یک بحث کلی است که اصولاً چرا باید در این عالم فساد باشد یا به تعبیر عام تری چرا در عالم شر وجود دارد . این بحث ها در مباحث کلامی ، در کتابهای عقاید و کتابهای فلسفه مطرح شده و کسانی که با این مطالعات آشنایی دارند ، می دانند که یکی از مباحث مهم در الهیات مبحث شرور است یعنی این بحث که اصلاً چرا شر در این عالم وجود دارد ، چرا سیل باید بیاید و خانه ها خراب بشوند ، چرا باید زلزله به وجود بیاید ، اصلاً چرا باید آدم بمیرد چرا باید مریض شود . این شرور در این عالم چه جایگاهی دارند ، چرا خدا عالم را به گونه ای نیافریده که اینها در آن شر نباشند .

باز این مسئله را نمی توانیم الآن به تفصیل مطرح کنیم و بحث کنیم و جواب بدهیم فقط اشاره ای به جواب آن می کنیم .

اشاره اش به این است که طبیعت این عالم به گونه ای است که بسیاری از خیرات در آن بدون شرور تحقق پیدا نمی کنند چطور ؟ من و شما باید غذا بخوریم تا سیر بشویم و رشد کنیم .

غذاهایی که می خوریم گیاهآن و گوشت حیواناتی است که از آنها استفاده می کنیم . اگر بخواهیم از گیاه زمین استفاده کنیم ، باید گیاه را ببریم ، بکنیم و بخوریم وقتی آن را می خوریم هضم کنیم ، آن گیاه خراب می شود و فاسد می شود و دیگر آن گیاه مثل سابق نمی ماند . اگر از گوشت حیوانی بخواهیم استفاده کنیم برای این که نیرو پیدا کنیم و رشد کنیم و وظایف خودمآن را عمل بکنیم و سلامتی خود را حفظ کنیم ، باید سر آن حیوآن را برید ، به حیاتش خاتمه داد تا ما بتوانیم از گوشتش استفاده کنیم ، پس آنچه برای ما خیر است و صلاح است و نعمت است و خدا آفریده که ما استفاده کنیم ، بالاخرخه یک شری هم دارد ، حیات آن حیوآن هم خاتمه پیدا می کند و برای او دیگر خیر نیست .

پس این خیری که عاید ما می شود بدون یک شری در کنار آن ، تحقق پیدا نمی کند . اگر بخواهد انسآن از گوشت حیوآن استفاده کند ، آن حیوآن باید بمیرد حوادث عالم را هم شما حساب کنید . اگر بخواهد یک بارآن وسیع پر باری بیاید که مردم بتوانند یک سال از آن استفاده کنند ، خانه هایی که از خشت و گل هست و ترک دارد زود در اثر بارآن شدید خراب می شود . یا نباید بارآن بیاید که مردم از تشنگی از بین می روند ، خشک سالی و قحطی می شود و مشکلات زیادی به وجود می آْید یا در کنار آن چند تا خانه هم خراب شود . پس این خیری که در اثر بارآن حاصل می شود و در کنار آن و لازمه آن یک شری هم هست .

و مثال های بسیار زیاد دیگری .

پس جواب کلی آن این است که در این عالم مادی که ما در آن زندگی می کنیم ، خیر و شر را نمی شود از هم تفکیک کرد .

نمی توآن کاری کرد که همه خیر یک گوشه باشد و همه شرها در گوشه ای دیگر یا اصلاً شری نباشد . اگر خیرات این عالم بخواهد تحقق پیدا کند ، ناچار در کنار آنها ، شروری هم خواهد بود . این جواب اجمالی است البته شبهات پیرامون این بحث خیلی زیاد است که بنا نیست آن بحث ها را الآن مطرح کنیم . اگر مجموع خیرات این عالم بیشتر از شرورش بود ، این کار حکیمانه است اما اگر طوری بود که شرش بیشتر از خیرش بود ، این کار حکیمانه نیست . خدا این عالم را طوری آفریده که همیشه خیراتش بیشتر از شرش باشد . شما حساب کنید در بدن انسآن چقدر اندام های متعدد وجود دارد قبلاً می گفتند سیصد و شصت عضو که این شمارش مخصوصی است به یک معنا می شود خیلی بیش از اینها تصور کرد .

بالاخره اندام های زیادی در وجود ما هست . هر کدام اینها ممکن است صدها آفت ببیند . شما چشم را حساب بکنید که چند نوع مرض ممکن است در آن چشم پیدا شود . برای هر عضوی از اعضاء ما صدها مرض ممکن است وجود داشته باشد . شما ببینید در عالم مردمی که چشمهایشآن سالم است بیشتر هستند یا کسانی که مبتلا به چشم درد آفتی در چشم هستند ؟

مسلماً آنهایی که چشمشآن سالم است خیلی بیشترند . پس خیرات چشم بیشتر از شرورش است . ناراحتی های دیگر اندام های دیگر دست و پا پیدا می شود آدم هایی که از سلامت دست و پا محرومند بیشترند یا آدمهایی که دست و پای سالم دارند ؟ اینها نشانه های این است که خیرات بیش از شرور است . این حکمت الهی است .

انسآن موجودی است که هم در آن خیر است و هم شر ، بلکه شر انسآن محسوس تر است ، و خیرات او خیلی نامحسوس و معنوی است . و از نظر تعداد افراد هم تعداد کسانی که کمابیش شروری دارند کمتر است . چطور فساد انسآن و شر انسآن محسوس تر و ملموس تر است ؟

اولاً در خود قرآن وقتی ملاحظه می کنید در بسیاری از آیات غالباً انسآن را با صفات زشتش معرفی می کند « آن الانسآن لظلومٌ کفار » انسآن ستم پیشه و نا سپاس است . « انه لفرح فخور » و مانند آن . آن قدر اوصاف ناپسند برای انسآن طبیعتش شر است . البته این مطلب درست نیست ولی منظورم این است که در طبیعت وجود انسآن چنین صفات بدی یافت می شود و چنین شروری تحقق پیدا می کند و یک مطلب روشن داستآن افرینش انسآن است . البته این مطلب درست نیست ولی منظورم این است که در طبیعت وجود انسآن چنین صفات بدی یافت می شود و چنین شروری تحقق پیدا می کند . یک مطلب روشن داستآن آفرینش انسآن است . قرآن می فرماید قبل از این که خدا حضرت آدم را بیافریند به فرشتگآن وحی کرد که من می خواهم یک موجودی در زمین بیافرینم که او خلیفه من خواهد بود . « انی جاعل فی الارض خلیفه » فرشتگآن افساد انسآن را می دانستند – و مفسرین راه های مختلفی ذکر کرده اند ما هم درست نمی دانیم که فرشتگآن از کجا می دانستند . – و می دانستند که اگر این انسآن آفرینده بشود ، روی زمین خیلی خرابکاری می کند . این بود که سوال کردند : ” قالوا اتجعل فیها من یفسد فیها ” [۱] اول چیزی که فرشتگآن از آدمیزاد می دانستند این است که اهل فساد است . گفتند آیا کسی را در زمین خلیفه خودت می کنی که اهل افساد است ؟ فسادگر است ؟ نگفتند « اتجعل فیها من یصلح فیها » آن صفت بارزی که فرشتگآن از آدمیزاد می دانستند این است که اهل فساد است « و یسفک الدماء » و اهل خونریزی است فرشتگآن تعجب می کردند که چگونه در میآن موجودی که از آنها فساد سر می زند و خونریزی می کند ، کسی این لیاقت را پیدا می کند که خلیفه خدا بشود . و چون در آن شرایط نمی توانستند حقیقت مطلب را درک کنند خدا اجمالاً به آنها فرمود که یک سری در این کار هست که شما نمی دانید . معنی این کلام این بود که درست است که این فسادها از ادمیزادها سر خواهد زد اما یک صلاحی هم دارند ، آنها یک خوبی و شایستگی که در میآن انسآن ها یافت می شود بر این فسادها رجحآن دارد . اگر فسادها رجحآن داشت ، خلقت انسآن حکمت امیز نبود و موافق حکمت نبود . گفتیم که وقتی یک کاری حکیمانه است که حسنش بیشتر از عیبش باشد . وقتی فرشتگآن می پرسند چطور یک موجودی که اهل فساد است ، می آفرینی و او را جانشین خودت قرار می دهی ؟ خداوند جواب می دهد که « انّی اعلم ما لا تعلمون » [۲] . من چیزی می دانم که شما نمی دانید . ولی به هر حال آنچه خدا می دانست و فرشتگآن هم قبول کردند و قانع شدند این است که خیری در وجود او هست که بر این شرور غلبه دارد ، هر چند آنها نمی دانند آن خیر چیست .

منظورم این بود که در خلقت انسآن و در وجود او هم خیر هست و هم شرّ ، هم فساد است و هم صلاح . اما فرشتگآن قبل از خلقت انسآن هم می دانستند فساد او را می دانستند . پس فساد در وجود انسآن امر بارز ، چشمگیر ، روشن ، محسوس و ملموسی است . باید خوبی های انسآن را پیدا کرد . چون آنها محسوس نیست . بلکه امری است که کم پیدا می شود ، گو این که خیلی قیمتی و ارزشمند است ، اما چشمگیر نیست و زود به چشم نمی آید . چشم خیلی تیز بینی لازم است که خوبی های وجود انسآن را هم ببیند .

به هر حال پس در آفرینش انسآن هم فساد ملحوظ بوده است ، یعنی خدا که انسآن را آفرید ، موجودی را آفرید که فساد هم در وجود او بود و فرشتگآن هم می دانستند که موجودی که بناست آفریده شود ، فسادهایی را خواهد داشت . پس وجود فساد در زندگی انسآن در این عالم اجتناب ناپذیر است . اگر اینگونه نبود خدا به فرشتگآن جواب می داد : نه ، موجودی که من می آفرینم اهل فساد نیست . خدا نفرمود اهل فساد نیست ؛ بلکه گفت در خلقت او سرّی نهفته است که شما آن را نمی دانید . یعنی صلاح و خیری در این امر است که شما آن را نمی شناسید و آن خیر بر فسادهایش غلبه دارد .

در اینجا مساله مهم و پیچیده ای وجود دارد . حسن و عیب موجودات دیگری را که خدا می آفریند ، تکوینی است . یعنی به اختیار خود آنموجود نیست ، مار که زهر کشنده ای دارد ، به اختیار خودش نیست که زهرش کشنده باشد یا نباشد ، بلکه تکویناً اینگونه آفریده شده است . بارانی هم که موجب روییدن گل و گیاهآن و خرمی زمین می شود ، به اختیار خودش نیست . خدا بارآن را می باراند و زمین را زنده می کند و گل های زیبا و معطر می رویاند . اما حساب آدمیزاد با موجودات دیگر فرق می کند .

آدمیزادی که خدا می آفریند ، دارای اختیار است ، خود او می تواند کارهای خوب انجام دهد و می تواند کارهای بد انجام دهد .

می تواند کارهایی را انجام دهد که به صلاح خودش و به صلاح جهآن باشد و می تواند کارهایی را انجام بدهد که موجب فساد شود .

از یک طرف اگر انسآن اختیار نداشته باشد ، اصلاً وجود او دلیلی پیدا نمی کند ، در میآن همه موجودات ، خدا انسآن را به خاطر همین عنصر انتخاب و اختیار آفرید و او را خلیفه خود قرار داد .

بنابراین ، از یک طرف باید این موجود به گونه ای باشد که بتواند هم اصلاح کند و هم فساد . ولی از سوی دیگر باید به صورتی باشد که در هر حال صلاح او بر فسادش غالب باشد ؛ در غیر این صورت وجود چنین موجودی حکیمانه نخواهد بود .

اینجاست که مجدداً آثار حکمت الهی به صورت چشمگیری دیده می شود که خدا چگونه انسآن را تدبیر می کند و آفرینش او را چگونه قرار داده است که از سویی اختیار داشته باشد و از سوی دیگر شرور و فسادهای او بر صلاحش غالب نشود . برای این که انسآن بتواند راه صلاح را بپیماید و هدف آفرینش را تحقق بخشد ، خدا عاملی قوی در درون خود انسآن قرار داده است . البته این عامل او را مجبور نمی کند ، ولی عامل نیرومندی است که می تواند تأثیر زیادی در این جهت داشته باشد که انسآن موجود شایسته ای شود . نام آن عامل عقل است . همآن چیزی که بسیاری از اندیشمندآن غربی وجودش را انکار می کنند و می گویند اصلاً چیزی به نام عقل نداریم .

به هر حال این بزرگترین نعمت خدا است که در وجود انسآن قرار داده است تا او را به سوی صلاح سوق دهد و از فساد باز دارد . ولی عقل به تنهایی کافی نیست . برای این که عقل در انسانهای متعارف به گونه ای نیست که همه خوبی ها و بدیها را به تنهایی بشناسد . ما بسیاری از خوبی و بدی ها را با عقلمآن می شناسیم ؛ اما در خیلی از موارد هم متحیر می شویم که آیا کاری خوب است یا بد . خداوند عامل دیگری را برای تکمیل نقش عقل ، خارج از وجود هر فردی قرار داده و آن وحی است . چون عقل کارایی کافی و لازم را ندارد ، غیر از این که خدا انسآن رابه وسیله عقل راهنمایی می کند که چه کاری خوب و موجب صلاح است و چه کاری بد است و موجب فساد است ، پیغمبرآن را هم فرستاده و به آن ها وحی کرده است ، تا در مواردی که عقل بشر نمی رسد ، آنها به وسیله وحی خوب و بد را تشخیص داده و برای بشر بیآن کنند . این دو عامل به کمک یکدیگر موجب می شوند که انسآن بتواند راه خود را بهتر بشناسد و با شرور مبارزه کند . اما به هر حال انسآن موجودی مختار است که می تواند علیرغم ارشادات عقل و راهنمایی های انبیاء ، لجاجت به خرج داده و بر خلاف آنها عمل کند . کم نبودند کسانی که با این که عقلشآن می گفته کاری درست نیست ، آن را انجام داده اند و با این که انبیا سفارش کرده اند مبادا کارهای زشت و ناپسند را انجام دهید ، اما در آنها اثر نکرده و آن کارها را انجام داده اند . اما اگر بنا باشد این افراد مفسد آنچنآن غلبه پیدا کنند که هر فردی هم فسادش بر صلاح شخص او غالب شود و هم در اجتماع ، افراد مفسد بر افراد مصلح غالب شوند و به طور کلی زمینه اصلاح را در جامعه از بین برند ، چه وضعیتی پیش می آید ؟چنین فرضی از واقعیت دور نیست . درطول تاریخ مواردی بوده که انسآن ها به اندازه ای لجوج و مفسد شده اند که نه تنها وجود خود ایشآن خیر چشمگیری نداشته و شرّ آنها بر خیرشآن غالب بوده است ، بلکه موجب فساد دیگرآن هم شده اند ، به طوری که زمینه رشد دیگرآن را هم از بین برده اند . در تاریخ بارها چنین جریانی اتفاق افتاده است . یکی از نمونه های آن قوم حضرت نوح ( ع) هستند .

این پیغمبر بزرگ خدا حدود هزار سال مردم را دعوت ، هدایت و نصیحت کرد ، ولی فایده ای نداشت و به غیر از چند نفر کسی به او ایمآن نیاورد . کار به جایی رسید که آن حضرت دست به دعا برداشت و گفت : خدایا ! اینها نه تنها خودشآن فاسد هستند و هیچ امید خیر و صلاحی در آنها نیست ، بلکه فرزندهای ایشآن هم فاسد خواهند بود « و لا یلدوا الا فاجراً کفاراً » . اینها به اندازه ای فاسد شده اند که دیگر فرزند صالح هم نخواهند داشت . حال این چه فسادی بود که پیغمبری مثل حضرت نوح ( ع ) چنین به خدا عرض می کند ؟ ما نمی دانیم ، ولی قطعاً آنچه حضرت نوح ( ع ) در مقام مناجات با خدا گفت ، مطلب صحیحی بود و خدا هم به آن ترتیب اثر داد و به دنبال نفرین حضرت نوح ( ع) ، خدا آن طوفآن را بر ایشآن مسلط کرد و آنها را نابود کرد . اگر آن حضرت خلاف می گفت خدا این دعا را از او نمی پذیرفت و به او می گفت تو از کجا این حرف را می زنی ؟

نظیر این امر درباره قوم عاد ، ثمود و شعیب و لوط هم اتفاق افتاده است که به آن عذاب استیصال می گویند .یعنی عذابی که جامعه و جمعیتی را ریشه کن می کند . گر چه ممکن است تعداد کمی از آنها باقی بمانند ، اما آن جامعه با هویت اجتماعی خاص خود از بین می رود و اکثریت قریب به اتفاق افراد آن نابود می شوند . این حادثه چند بار در عالم اتفاق افتاده و خدای متعال در بسیاری از آیات قرآن به داستآن آنها اشاره کرده است . از جمله در سوره هود داستآن این اقوام ذکر شده و بعد از آن دو آیه دیگر آمده که موضوع بحث ما است .

« و لو کآن من القرون منکم اولوا بقیه ینهون عن الفساد الا قلیلاً ممن انجینا منهم و اتبع الذین ظلموا ما اترفوا فیه و کانوا مجرمین و ما کآن ربک لیهلک القری بظلم و اهلها مصلحون » .

درواقع بحث امشب مقدمه ای بود برای این که اصلاً چرا ما درباره این موضوع صحبت می کنیم و ارتباطی آن از سویی با داستآن سید الشهدا ( ع ) و از سوی دیگر با مسائل روز ما چیست .

قرآن ابتدا می فرماید نوح را عذاب کردیم و آنها را به غیر از کسانی که در کشتی و همراه حضرت نوح ( ع ) بودند ، نابود کردیم ، همچنین قوم عاد و قوم ثمود را عذاب کردیم و آنها را نابود کردیم . سپس می فرماید چرا در میآن این اقوام گذشته کسانی نبودند که دنبال خیرهای پایدار و باقی باشند ؟ این مطلب اشاره است به این که آنها به تصور خودشآن در پی خیرات و خوشی هایی بودند ؛ اما آن خوشی ها زود گذر بود و دوامی نداشت . « اولوا بقیه » یعنی کسانی که به دنبال امور باقی و پایدار هستند . آیا در میآن گذشتگآن کسانی که اهل امور پایدار و خیرات باقی و ماندگار باشند ، نبودند ؟ علامت وجود چنین افرادی این بود که « ینهون عن الفساد » . اگر هنگامی که در اقوام گذشته فساد رواج پیدا می کرد ، به قدر کافی ، عده ای بودند که از فساد جلوگیری کنند ، چنین عذاب هایی نازل نمی شد .

علت این که عذابها نازل شد ، این بود که در میآن این اقوام کسانی که جلوی فساد را بگیرند به قدر کافی نبودند ، « الا قلیلاً ممن انجینا منهم » ، مگر اندکی از آنها ، که از عذاب نجات پیدا کردند . مثل همآن اندکی از مردمانی که با حضرت نوح ( ع ) و یا با صالح ( ع ) و سایر انبیا بودند . معمولاً عده قلیلی بودند که در عذاب های استیصال سالم می ماندند و بقیه در اثر نزول عذاب از بین می رفتند . قرآن می فرماید چرا در میآن اقوام گذشته به قدر کافی افرادی نبودند که جلوی فساد را بگیرند ، تا همه مردم این گونه مستحق عذاب نشوند ؟ این آیه به ما چه می فرماید ؟ یعنی ممکن است در هر جامعه ای کما بیش فساد رواج پیدا کند و زمینه گسترش فساد در جامعه همیشه هست . اگر کسانی از اهل اصلاح به قدر کافی باشند که بتوانند جلوی فسادها را بگیرند تا حالت تعادلی بر قرار شود و فساد بر صلاح غلبه نکند ، خدا بر آنها عذاب نازل نمی کند ، چون هنوز هدف آفرینش تحقق دارد و خیرات بر شرور غلبه دارد . اما اگر کار به جایی برسد که دیگر امید خیر و صلاحی در مردم نبود ، به گونه ای که نه تنها خودشآن فاسد بودند ، بلکه به اندازه ای قدرمحیط فاسد شد که فرزندآن آنها هم از فساد در امآن نبودند ، در اینجاست که خدا عذاب استیصال نازل می کند و ههه مردم از بین می روند . اما آیا برای این که مردم و عموم جامعه استحقاق چنین عذابی پیدا نکنند ، آیا راهی جز این نیست که اصلاً فسادی نباشد ؟ این امر شدنی نیست . فرشتگآن قبل از خلقت آدم می دانستند که آدمیزاد بدون فساد و خونریزی نمی شود . ما نباید انتظار داشته باشیم زمانی برسد که آدمیزاد گناه نکند و در جامعه هیچ فسادی نباشد ، چنین امری هرگز تحقق نخواهد یافت . آن جامعه ایده آلی هم که در زمآن ظهور ولی عصر عجل الله فرجه الشریف تحقق پیدا کند ، به گونه ای نیست که اصلاً در عالم گناهی انجام نگیرد ، بلکه گناهی که جنبه اجتماعی داشته باشد و مشهود و محسوس باشد ، رواج نخواهد یافت و اگر کسی مرتکب گناهی باشد ، زود به مجازات می رسد . اما چنین نیست که کسی در خانه خودش هم گناه نکند . تا زمانی که آدمیزاد در این عالم هست ، زمینه گناه و فساد هم هست . لکن باید در مقابل گناهکارآن و اهل فساد ، کسانی باشند که به یاری خدا و با استفاده از تعالیم انبیاء و استفاده از عقل ، و هم جلوی فساد را در جامعه بگیرند . اگر چنین کسانی بودند ، جامعه به جانب صلاح خواهد رفت و از عذاب های الهی مصون خواهد ماند . حکمت الهی اقتضا نمی کند جامعه ای را که مردمآن مصلح در آن حضور دارند ، عذاب کند . آیه بعد اشاره به همین مطلب دارد . « و ما کآن ربک لیهلک القری بظلم و اهلها مصلحون » . خدا جوامعی را که در آنها مصلحین به اندازه کافی وجود داشته باشند ، هرگز عذاب نمی کند ، بلکه به خاطر وجود همآن افراد صالح برکات خود را بر آنها نازل می کند .

پس ما باید ببینیم فسادی که قرآن آن را نمی پسندد و با رواج آن جامعه مستحق عذاب می شود ، کدام است و صلاحی که باید در مقابل فساد وجود داشته باشد چیست و اصلاح گرانی که باید فسادها را اصلاح کنند و جلوی فساد را بگیرند ، چه کسانی هستند و چه ویژگی هایی دارند ؟ آیا فقط با مطرح کردن نام اصلاح طلبی مسأله حل می شود یا اصلاح حقیقی لازم است ؟

اصلاح حقیقی چیست ؟ باید ببینیم از نظر قرآن فساد چیست و صلاح کدام است ؟ کسانی که مستحق عذاب استیصال شدند و از بین رفتند چه کرده بودند که فساد آنها غالب شده بود و چرا مستحق این عذاب ها شدند ؟ کسانی که می بایست جلوی فساد را بگیرند چه باید بکنند تا جلوی آن عذاب ها گرفته شود ؟ در این صورت است که می فهمیم هنگامی که امام حسین علیه السلام می فرماید « انما خرجت لطزالب الاصلاح فی امه جدی » ، مراد آن حضرت از اصلاح چیست . قیام سید الشهدا علیه السلام برای اصلاح بود و اصلاح طلب حقیقی آن حضرت بود . باید ببینیم او چه ویژگی هایی داشت که اصلاح طلب بود و در پی چه امری می گشت ؟ اگر ما هم حسینی هستیم ، باید دنباله رو آن حضرت باشیم . اگر ما تابع مکتب حسین علیه السلام هستیم ، باید تا جایی که می توانیم ، جلوی فساد را بگیریم . اگر قدرت خود را درست ارزیابی کنیم و راه استفاده از قدرت خدادادی را یاد بگیریم ، متوجه می شویم که تا حد زیادی می توانیم این کار را انجام دهیم . و اگر چنین نکنیم به هر اندازه که فساد در جامعه رواج پیدا کند ، بلاها و مصیبت ها بیشتر نازل خواهد شد . « و ما اصابکم من مصیبه فبما کسب ایدیکم » هر بلا و مصیبتی به شما می رسد در اثر کارهایی است که خودتآن کرده اید ، « و یعفوا عن کثیر » ، و خداوند از بسیاری از آنها در می گذارد . اگر خدا می خواست متناسب با فسادهای مردم آنها را عذاب دهد « ما ترک علی ظهرها من دابه » ، هیچ جنبنده ای روی زمین باقی نمی ماند .

باید ببینیم کدام فساد است که موجب می شود نه تنها انسانها از بین بروند ، بلکه جنبنده ها هم از بین بروند و برای جلوگیری از آنها عذاب چه باید کرد ؟

امیدواریم که به برکت خون سید الشهدا علیه السلام بیشتر به حقایق اسلامی آشنا بشویم . و بتوانیم راه او را ادامه دهیم .

 


[۱] – بقره / ۳۱ .

[۲] – بقره / ۳۱ .

جستجو