الف) قاضی ابوبکربن عربی اندلسی مالکی (م 543 ه.) مؤلف کتاب العواصم من القواصم ضمن آن که معتقد است امام حسین علیه السلام با قیام خود وحدت امت اسلامی را به هم زد و مردم به حکم فرمایش پیامبر صلی الله علیه و آله که فرمود: «هرکس بخواهد امت متحد اسلام را به تفرقه بکشاند، باید کشته شود، هرکس که می خواهد باشد» او را کشتند، هرچند او فرزند پیامبر صلی الله علیه و آله بود. بنابراین، حسین موافق شریعت جدش کشته شد! در این باره می گوید:
«اگر حسین بن علی، که بزرگ این امت و پسر بزرگ این امت و شریف ترین شخص و پسر شریف ترین شخص امت بود، در خانه خود می نشست یا به زراعت یا دامداری می پرداخت، مقرون به صلاح و صرفه بود. و اگر مردم از او درخواست قیام به حق می کردند، از آنان نمی پذیرفت و توجه به هشدار رسول خدا صلی الله علیه و آله می کرد، که از انگیزش فتنه بیم داده بود، و به خاطر می آورد که رسول خدا صلی الله علیه و آله از صلح حسن بن علی علیه السلام ستایش کرده و اگر او تنها به این نکته توجه می کرد که حسن بن علی علیه السلام با آن همه نیروی نظامی خود حکومت و خلافت را از دست داد، چگونه او می تواند به کمک اوباش و اراذل کوفه خلافت را به چنگ آورد؛ چنین حادثه تأسف باری هرگز رخ نمی داد.»(2)
(3)
«بی تردید اجر و ثواب عثمان نزد خدا بیش تر و گناه قتلش بیش تر از گناه کشتن کسی است که حاکم و زمامدار مسلمانان نبوده، اما برای دستیابی به حکومت خروج کرده است؛ چرا که عثمان از خود صبر پیشه کرد و برای حفظ جان خویش با قاتلانش نجنگید!…»(4)
(5)
د) ابن خلدون (م 808 ه.) دیدگاه خویش را درباره قیام امام حسین علیه السلام چنین بیان می کند:
«… حسین دید که قیام بر ضد یزید به سبب فسق وی واجب و ضروری است، به ویژه بر کسی که توانایی چنین قیامی را داشته باشد. او گمان کرد خود به سبب شایستگی و داشتن شوکت و نیرومندی، بر این امر تواناست. اما درباره شایستگی، هم چنان که گمان کرد درست بود و بلکه بیش از آن هم لیاقت داشت، اما درباره شوکت اشتباه کرد!»(6)
«حسین بن علی علیه السلام از روی خوش گمانی به کسانی که گرد او جمع شده بودند و شدیدا او را برای قیام و قبضه کردن خلافت تحریک می کردند، اطمینان پیدا کرد. از این رو، قیام کرد، اما از طرفی قدرت و شوکت بنی امیه و شدت عمل دستگاه حاکم را به حساب نیاورد و از طرف دیگر، فریب کاری مردم عراق را که در گذشته پدر و برادرش را فریب داده بودند، از نظر دور داشت!»(7)
(8)
«این همه کوششی که افراد خیرخواه برای ممانعت از سفر حسین بن علی به کوفه کردند، بی نتیجه ماند. سفری که برای خود و اسلام و امت اسلامی تا امروز و تا روز قیامت نامیمون و زیان آور بوده و تمام این زیان ها به سبب جنایتی بود که شیعیانش مرتکب شدند؛ زیرا آنان بودند که از روی نادانی و غرور و حس فتنه انگیزی و ایجاد شر و اختلاف، حسین بن علی را برای قیام و سفر به عراق برانگیختند!»(9)
نقد و بررسی
این ها نمونه هایی از نگاه دنیاگرایانه برخی از مورّخان و اندیشمندان اهل سنت درباره فلسفه قیام عاشوراست. این نگرش از چند جهت قابل خدشه و نقد است:
اول این که، این گروه مسأله تجاوز حاکمان یزیدی و بیعت خواهی اجباری آنان از حضرت را از نظر دور داشته و توجه نداشته اند که عاملان یزید در هر فرصتی که پیش می آمد در پی قتل آن بزرگوار بودند؛ چه زمانی که حضرت در مدینه بودند و به سبب عدم پذیرش بیعت اجباری، مجبور به کوچ شبانه و مخفیانه از مدینه شدند و چه در ایام اقامت در مکه که به سبب احتمال ترور شدن، نتوانستند اعمال حج را به پایان برسانند و به سرعت از مکه خارج شدند. و این تهدید جانی هنگام خروج حضرت از مکه که مورد تعقیب نظامیان مسلح حکومت قرار گرفتند و نیز زمانی که سپاهیان عبیدالله بن زیاد تحت فرماندهی حُرّ برای محاصره و جلب امام علیه السلام آمدند و از حرکت ایشان به سوی کوفه یا بازگشت حضرت به حجاز ممانعت به عمل آوردند، همچنان ادامه داشت. سرانجام نیز علی رغم میل باطنی امام علیه السلام وی را در بیابانی خشک و بی پناهگاه فرود آوردند. چنان که روز عاشورا هم هر چه حضرت برای جلوگیری از برخورد نظامی تلاش کردند، سودی نبخشید و سرانجام با آن تهاجم وحشیانه به امام علیه السلام و اهل بیت علیهم السلام و اصحاب حضرتش، آن فاجعه و تراژدی تاریخ را آفریدند.
بنابراین، این دسته از مورّخان و صاحب نظران اهل سنت چون تهاجم حاکمان یزیدی را به حساب نیاورده اند یا نخواسته اند به حساب بیاورند، در درک و تحلیل انگیزه و ماهیت قیام آن حضرت دچار اشتباه شده و نتوانسته یا نخواسته اند تشخیص دهند که عامل اصلی این فاجعه، حکومت متجاوز و زیاده خواه یزید بوده است، نه حسین بن علی علیه السلام .
دوم این که، از نگاه این نویسندگان، اساس قیام حسین بن علی علیه السلام برای به دست گرفتن حکومت بود و شکست آن هم مستند به سه چیز:
1. اشتباه در ارزیابی نیروی کوفیان و میزان مساعدت آنان؛ 2. عدم توجه به عمق دشمنی بنی امیه با بنی هاشم؛ 3. غفلت از توان نظامی و قدرت تشکیلاتی سپاه یزید.
روشن است چنین برداشتی از نهضت عاشورا، ریشه در نگاه دنیاگرایانه به قیام عاشورا دارد. این گروه با چنین نگاهی، چون به بررسی گزاره های تاریخی درباره این نهضت پرداخته و به این نتیجه رسیده اند که اوضاع و شرایط برای قیام حسین بن علی علیه السلام مناسب نبوده است، زبان به اعتراض گشوده، گاهی مردم کوفه را مقصر قلمداد نموده اند که به امام علیه السلام وعده های فریبنده دادند و به آن عمل نکردند و زمانی حرکت حسین علیه السلام را اشتباه پنداشته اند که از یک سو، به وعده های پوچ کوفیان، با آن سوابق خیانت پیشگی و بی وفایی که داشتند، اعتماد کرد و از سوی دیگر، توان بالا و قدرت سهمگین سپاه یزید را نادیده گرفت.
روح این منطق و چنین اندیشه ای آن است که قدرت مادی، که تجسم امکانات و قوای زمینی است و با جسم انسان سروکار دارد، اصل به حساب آورده شده، اما احساس وظیفه و تکلیف و دغدغه مصلحت دین، فرع و حتی نادیده انگاشته شده است. از این رو، در مقوله نهضت کربلا چون امکانات و قوای مادی امام علیه السلام را اندک می بینند و هدف حضرت را نیز دستیابی به قدرت و حکومت می پندارند، حرکت حضرت را، حرکتی نسنجیده و عجولانه قلمداد نموده و بر این باورند که در صورتی قیام حضرت معقول بود که وی نیروی نظامی کافی و امکانات مادی فراوان در اختیار داشت! غافل از آن که، امام علیه السلام از قدرت مادی و نظامی بنی امیه کاملاً آگاه بود و قساوت قلب و سوابق دشمنی این خاندان را با دودمان رسالت از یاد نبرده بود و سابقه بی وفایی مردم کوفه هم زبان زد همه بود. هم چنان که حضرت نه تنها آرا و نظریات بزرگان و ناصحان را نیز رد نمی کرد، بلکه گاهی حتی به صراحت نظر آنان را تأیید می نمود؛ چون می دانست آنان به خاطر علاقه و محبتی که نسبت به وی دارند، او را از سفر به عراق که زندگی و مصالح دنیوی وی را به خطر می انداخت، بازمی دارند. اما حسین بن علی علیه السلام مصلحت دین و جامعه اسلامی را بر مصالح دنیوی خویش ترجیح داد و مسؤولیت حفظ دین نزد وی بسیار خطیر بود، از این رو، نمی توانست برای حفظ مصالح دنیوی خود، اهل بیت علیهم السلام و یارانش، از مصالح دینی و اخروی چشم پوشی کند. به همین سبب بود که نهضت حضرت از این بُعد مورد تحسین همگان قرار گرفت.(10) بنابراین، برداشت دنیایی از نهضت عاشورا، با تفکر حسینی، که اصل را حتی با وجود خطر جانی انجام تکلیف می داند، ناسازگاری و تفاوت ماهوی دارد.
سوم این که، چگونه می توان پذیرفت که امام حسین علیه السلام برای طلب دنیا و ریاست طلبی قیام کرد، در حالی که آن بزرگوار طبق آیه شریفه «اِنّما یُرِیدُ اللهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ اَهْلَ الْبَیْتِ وَیُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیرا» (احزاب: 33)؛ همانا خداوند می خواهد از شما خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله پلیدی را ببرد و به شما پاکی کامل ارزانی دارد؛ مانند جد، پدر، مادر و برادرش، مبرّا از هرگونه پلیدی است. آیه یاد شده، که بنا به اعتقاد شیعه و روایات بسیار متعدد اهل سنت درباره پیامبر صلی الله علیه و آله ، علی علیه السلام ، فاطمه علیهاالسلام ، حسن و حسین علیهماالسلام نازل شده است، بهترین دلیل بر عصمت این پنج تن از هرگونه پلیدی است که از مهم ترین آن ها دنیادوستی و ریاست طلبی است. افزون بر این، اگر انگیزه حضرت از قیام مسلحانه، دستیابی به حکومت چند روزه این دنیا بود، رسول خدا صلی الله علیه و آله امر به یاری او نمی کردند، در حالی که روایاتی حتی از طرق اهل سنت وارد شده است که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمان به یاری حضرت داده است. از جمله انس بن حارث نقل می کند که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «اِنَّ ابْنِی هذا یَعنِی الحُسَیْنَ یُقْتَلُ بِاَرْضٍ مِنَ الْعِراقِ فَمَنْ اَدْرَکَهُ مِنْکُمْ فَلْیَنْصُرْهُ»(11)؛ همانا فرزند من حسین علیه السلام در زمینی از عراق کشته می شود. پس هرکس از شما او را درک کرد، باید او را یاری کند.
چهارم این که، خطبه ها، نامه ها و سخنان امام علیه السلام در زمان نهضت و حتی پیش از آغاز آن در اواخر عمر معاویه، درباره انگیزه قیام و فعالیت های حضرت، چنین دیدگاهی را به روشنی مردود دانسته است. گویا امام حسین علیه السلام فضای تبلیغاتی پس از شهادتِ خویش را می دید که چگونه جنایت کاران اموی و قلم به مزدهای آنان و حتی نسل های بعد، که تأمین و تضمین نان و آبشان در گرو تأیید و ترویج چنین افکار و برداشت هایی وارونه از نهضت عاشورا بوده است، این حادثه و اهداف آن را تحریف می کنند. از این رو، امام علیه السلام در سخنرانی هشداردهنده و نصیحت آمیز خود در سال های آخر حکومت معاویه در مکه و در جمع نخبگان و دانشمندان سایر شهرهای اسلامی، انگیزه های ریاست طلبانه و دنیاخواهانه از اقدامات و فعالیت های خویش علیه نظام حاکم اموی را این گونه رد می کنند:
«خدایا! تو می دانی آنچه از طرف ما انجام گرفته (از اقدامات و مبارزات بر ضد دستگاه حاکم) به سبب سبقت جویی در فرمانروایی و افزون خواهی در دستیابی به متاع ناچیز دنیا نبوده است.»(12)
(13)
فلسفه و اهداف قیام عاشورا از دیدگاه امام حسین علیه السلام
از آنچه درباره دیدگاه و نگرش دنیاگرایانه به قیام امام حسین علیه السلام و نقد و بررسی آن گفته شد، روشن می شود که این نظریه نه تنها در ارائه تفسیری روشن و جامع از انگیزه قیام امام حسین علیه السلام توفیقی نداشته است، بلکه تصویری وارونه و نامناسب با شأن رهبر قیام از نهضت کربلا ارائه داده است.
یکی از عوامل مهم و شاخص این عدم توفیق را باید در عدم شناخت کافی نسبت به شخصیت رهبر این قیام و ماهیت پیچیده حرکت وی دانست. بنابراین، پژوهشگر تاریخ عاشورا اگر بخواهد به ماهیت و جوهره قیام عاشورا تا حد زیادی پی ببرد، می بایست در گام نخست به شخصیت و مقام امام حسین علیه السلام شناخت کافی پیدا کند و سپس با مطالعه و تعمق لازم در بیانات و گفتار حضرت، که در مقاطع مختلف قیام و حتی پیش از آغاز آن درباره انگیزه حرکت خویش بیان کرده است، به فلسفه و ماهیت قیام آن حضرت پی ببرد.
اکنون با این مقدمه، سخنان، خطبه ها، نامه ها و وصیت نامه امام علیه السلام ، که درباره انگیزه قیام خویش به ترتیب زمانی ایراد نموده یا نوشته اند، مورد مطالعه و بررسی قرار می دهیم و سپس، با استخراج فهرست وار اهداف قیام، به تفسیر و تحلیل آن ها خواهیم پرداخت:
1. امام حسین علیه السلام در سال های آخر عمر معاویه، برای زیارت خانه خدا، عازم مکه شدند. حضرت در مکه در جمع گروهی از علما و نخبگان سایر مناطق اسلامی با ایراد خطبه ای شورانگیز و کوبنده ضمن یادآوری وظیفه سنگین و تکلیف خطیر علما و بزرگان شهرها در برابر پاسداری از کیان دین و اعتقادات مسلمانان و پیامدهای سکوت در برابر جنایات امویان، از خاموشی آنان در برابر سیاست های دین ستیزانه حاکمان اموی انتقاد کرده و هرگونه همراهی و سازش با آنان را گناه نابخشودنی دانستند. حضرت در پایان سخنان خود، هدف از اقدامات و فعالیت های خود علیه نظام ستمگر حاکم را، که چند سال بعد در قالب یک نهضت خود را نشان داد، چنین اعلام فرمودند: «اَللّهُمَّ اِنَّکَ تَعْلَمُ انَّهُ لَمْ یَکُنْ ما کان مِنّا تَنافُسا فی سُلطان، و لا التماسا من فُضول الحُطام، ولکن لِنُرِیَ (لِنَرُدَّ) المَعالمَ من دینک، و نُظهِر الاصلاحَ فی بلادک، ویَأْمَنَ المظلومونَ من عِبادک، و یُعمَلَ بِفَرائِضِکَ و سُنَنِک و اَحکامِکَ»(14)؛ خدایا تو می دانی آنچه از طرف ما انجام گرفته است (از سخنان و اقدامات علیه حاکمان اموی) به خاطر سبقت جویی در فرمان روایی و افزون خواهی در متاع ناچیز دنیا نبوده است، بلکه برای این است که نشانه های دینت را (به مردم) نشان دهیم (برپاکنیم) و اصلاح در شهرهایت را آشکار کنیم. می خواهیم بندگان ستمدیده ات در امان باشند و به دستورات و سنن و احکامت عمل شود.
از این جملات می توان چهار هدف را برای اقدامات و فعالیت های امام حسین علیه السلام که در عصر حاکمیت یزید جزو اهداف قیام حضرت به شمار می رفت، استخراج کرد:
الف. احیای مظاهر و نشانه های اسلام اصیل و ناب محمدی صلی الله علیه و آله ؛
ب. اصلاح و بهبودی در وضع شهروندان؛
ج. مبارزه با ستمگران اموی جهت تأمین امنیت برای مردم ستمدیده؛
د. فراهم ساختن بستری مناسب برای عمل به احکام و واجبات الهی.
2. امام حسین علیه السلام در وصیت نامه ای که هنگام خروج از مدینه و در زمان وداع با برادرش محمدبن حنفیه برای وی نوشت، هدف از این حرکت خود را چنین بازگو کرد: «انِّی لَمْ اَخْرُجْ اَشِرا وَ لا بَطِرا و لا مُفْسِدا وَ لا ظالِما، وَ اِنَّما خَرَجْتُ لِطَلَبِ الاصلاحِ فِی اُمةِ جَدِّی محمد صلی الله علیه و آله اُریدُ اَنْ آمُرَ بِالْمَعْروفِ و اَنْهی عَنِ المُنْکَرِ و اَسیرَبِسیرةِ جَدِّی محمد صلی الله علیه و آله و اَبی عَلیِ بنِ اَبِی طالِبٍ علیه السلام »(15)؛ من از روی سرمستی و گستاخی و تبه کاری و ستم گری از مدینه خارج نشدم، بلکه برای طلب اصلاح در امت جدم خارج شده ام. می خواهم امر به معروف و نهی از منکر کنم و به سیره جدم و پدرم علی بن ابی طالب عمل کنم.
و در جای دیگر می فرماید: «اَلّلهُمَّ اِنِّی اُحِبُّ الْمَعْرُوفَ و اَکْرَهُ (اُنْکِرُ) الْمُنْکَرَ»(16)؛ خدایا من به معروف اشتیاق و از منکر تنفر دارم.
الف. طلب اصلاح در امور امت پیامبر صلی الله علیه و آله ؛
ب. امر به معروف؛
ج. نهی از منکر؛
د. عمل به سیره رسول خدا صلی الله علیه و آله و امیرالمؤمنین علیه السلام .
3. امام علیه السلام در نامه ای که در زمان اقامت خویش در مکه در پاسخ به نامه های اشراف و بزرگان کوفه، که از حضرت برای آمدن به کوفه دعوت به عمل آورده بودند، نوشتند، فلسفه قیام را چنین بیان فرمودند: «فَلَعَمْرِی مَا الاِمامُ الاّ الحاکِمُ بِالکِتابِ، القائِمُ بِالقِسْطِ، الدائِنُ بِدینِ الحَقِّ، الحابِسُ نَفْسَهُ عَلَی ذاتِ اللهِ»(17)؛ به جانم سوگند، پیشوا کسی است که به کتاب خدا حکم کند، عدل و داد را محقق سازد، متدین و ملتزم به دین حق باشد، خود را وقف خدا کند.
امام علیه السلام در این نامه، هدف از قیام را (مبارزه و جهاد بر ضد حکومت ستمگر بنی امیه تا براندازی آن و تلاش در جهت) برپایی حکومتی می داند که رهبر و پیشوای آن، صفات و امتیازات ذیل را داشته باشد:
الف. به کتاب خدا حکم کند.
ب. عدالت را در جامعه حاکم کند.
ج. متدین و معتقد به دین خدا باشد.
د. خود را وقف خدا و اهداف الهی کند.
4 حسین بن علی علیه السلام در نامه ای که ضمن آن از بزرگان بصره دعوت به هم یاری و همراهی کرده است، علت و هدف از نهضت خویش را چنین بیان می کند: «اَنَا اَدْعُوکُمْ اِلی کِتابِ اللهِ وَ سُنَّةِ نَبِیِّهِ فَاِنَّ الْسُنَّةَ قَدْ اُمیتَتْ وَ اِنَّ الْبِدْعَةَ قَدْ اُحْیِیَتْ»(18)؛ من شما را به کتاب خدا و سنت پیامبرش می خوانم. همانا سنت (پیامبر صلی الله علیه و آله ) از بین رفته، و بدعت زنده شده است.
و در جواب عبدالله بن مُطیع می فرماید: «اِنَّ اَهْلَ الْکُوفَةِ کَتَبُوا اِلَیَّ یَسْأَلُونَنَی اَنْ اَقدمَ عَلَیْهِمْ لِما رَجَوْا مِنْ اِحْیاءِ مَعالِمِ الْحَقِّ وَ اِماتَةِ الْبِدَعِ.»(19)؛ کوفیان به من نامه نوشته و از من خواسته اند به نزدشان بروم، چون امیدوارند (که با قیام مسلحانه) نشانه های حق احیا و بدعت ها نابود شود.
از مجموع نامه و پاسخ حضرت، این اهداف را می توان برای نهضت عاشورا استفاده کرد:
الف. دعوت و عمل به کتاب خدا و سنت پیامبر صلی الله علیه و آله ؛
ب. احیای سنت پیامبر صلی الله علیه و آله که از بین رفته است، وبرپایی مظاهر حق و حقیقت؛
ج. از بین بردن بدعت ها (که جایگزین احکام خدا و سنت پیامبر صلی الله علیه و آله شده است.)
5. ابا عبدالله علیه السلام در خطبه ای که پس از برخورد با حرّبن یزید ریاحی در منزل بَیْضَه ایراد فرمودند، انگیزه قیام خود را با استناد به فرمایش رسول خدا صلی الله علیه و آله چنین بیان کردند: «اَیُّهَا الناس! اِنَّ رَسُولَ اللهِ صلی الله علیه و آله قالَ: مَنْ رَأی سُلْطانا جائِرا مُسْتَحِلاً لِحُرُمِ الله، ناکِثا لِعَهْدِالله، مُخالِفا لِسُنةِ رَسُولِ اللهِ صلی الله علیه و آله ، یَعْمَلُ فِی عِبادِاللهِ بِالِاثْمِ وَ الْعُدْوانِ، فَلَمْ یُغَیِّر عَلَیْهِ بِفِعْلٍ وَ لاقَوْلٍ، کانَ حَقَّا عَلَی اللهِ اَنْ یُدْخِلَهُ مُدْخَلَهُ. اَلا وَ اِنَّ هؤلاءِ قَدْ لَزِمُوا طاعَةَ الْشَیْطانِ وَ تَرَکُوا طاعَةَ الْرحْمنِ وَ اَظْهَرُوا الْفَسادَ وَ عَطَّلُوا الْحُدُودَ وَ اسْتَأثَرُوا بِالْفَیْ ءِ وَ اَحَلُّوا حَرامَ اللهِ وَ حَرَّمُوا حَلالَهُ وَ اَنَا اَحَقُّ مَنْ غَیَّرَ»(20)؛ ای مردم! رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمودند: کسی که فرمانروای ستمگری را ببیند که حرام خدا را حلال کرده و پیمان الهی را شکسته و با سنت رسول خدا مخالفت ورزیده، در میان بندگان خدا با گناه و تجاوزگری رفتار می کند، ولی در برابر او با کردار و گفتار خود برنخیزد، حق خداست که او را در جایگاه (پست و عذاب آور) آن ستمگر قرار دهد. هان (ای مردم) بدانید که این ها تن به فرمانبری از شیطان داده و اطاعت از فرمان الهی را رها کرده و فساد را نمایان ساخته و حدود خدا را تعطیل نموده اند، درآمدهای عمومی (بیت المال) مسلمین را به خود اختصاص داده اند و حرام خدا را حلال و حلالش را حرام کرده اند و من شایسته ترین فرد برای تغییر دادن (سرنوشت و امور مسلمانان) هستم.
از این خطبه یا نامه، هدف از قیام سیدالشهدا علیه السلام را، مبارزه با افرادی که ویژگی های زیر را دارا هستند، می توان دانست:
الف. فرمانبری از خدا را رها کرده و به اطاعت از شیطان رو آورده اند؛
ب. فساد را (در زمین) آشکار کرده اند؛
ج. حدود الهی را تعطیل کرده اند؛
د. بیت المال را به خود اختصاص داده اند؛
ه. حرام خدا را حلال و حلال الهی را حرام کرده اند.
6. پیشوای سوم در منزل «ذوحُسُم» در توجیه حرکت خویش چنین فرمودند: «اَلا تَرَوْنَ اَنَّ الْحَقَّ لایُعْمَلُ بِهِ وَ اَنَّ الْباطِلَ لایُتَناهی عَنْهُ لِیَرْغَبِ الْمُؤمِنُ فِی لِقاءِ اللهِ مُحِقِّاً فَاِنِّی لاَ اَرَی الْمَوْتَ اِلّا شَهادَة وَ لا الْحَیاةَ مَعَ الظالِمینَ اِلاّ بَرَما»(21)؛ آیا نمی بینید که به حق عمل نمی شود و از باطل باز داشته نمی شود؟ (در چنین شرایطی) باید مؤمن خواهان دیدار خدا باشد. من چنین مرگی را جز شهادت، و زندگی با ظالمان را جز ننگ و خواری نمی بینم.
از این خطبه این اهداف را می توان استفاده کرد:
الف. ترویج حق و عمل به آن؛
ب. نهی از ترویج باطل و بازداشتن از عمل به آن.
نتیجه گیری و تحلیلی پیرامون اهداف و فلسفه قیام امام حسین علیه السلام
آنچه آورده شد، مجموع سخنان، خطبه ها و نامه ها و وصیت نامه امام حسین علیه السلام درباره اهداف و انگیزه های قیام عاشوراست، که در مقاطع مختلف این حادثه نوشته یا ایراد فرموده اند. با اندکی دقت در اهداف استخراج شده از این بیانات، می توان تمام این اهداف را در یک هدف جامع و کلی، یعنی «امر به معروف و نهی از منکر» خلاصه کرد. توضیح مطلب آن که: اگر حضرت علت حرکت خویش را مبارزه با اموری همچون شیطان محوری در عبادت و ترک خدامحوری در اطاعت، رواج بدعت ها، مخالفت با حلال و حرام الهی، نابودی سنت پیامبر صلی الله علیه و آله ، ظلم، فساد، بی عدالتی و ناامنی در جامعه اسلامی، تعطیلی حدود الهی، در انحصار گرفتن بیت المال مسلمانان و … می دانند، تمام این امور حاکی از شیوع و فراوانی امری به نام «مُنْکَر» در جامعه اسلامی است، که حضرت خود را موظف به نهی از آن می داند. و نیز اگر اباعبدالله علیه السلام جامعه اسلامی را به اموری از قبیل عمل به کتاب خدا و سنت پیامبر صلی الله علیه و آله ، احیای مظاهر حق، اصلاح امور امت و بهبودی وضع آنان و مسائلی از این قبیل، فرا می خواند، این مسأله نشانگر آن است که امری به نام «معروف» در جامعه از بین رفته یا دست کم در حال نابودی است. بنابراین، در یک کلام می توان گفت: هدف از قیام امام حسین علیه السلام «امر به معروف و نهی از منکر» و احیای این فریضه بزرگ الهی است. از این رو، اگر حضرت از بیعت با حکومت یزید امتناع می کند به این دلیل است که بیعت با چنین حکومتی مساوی با ترویج منکر و مبارزه با معروف است و سرباز زدن از بیعت، نهی از منکر و ترویج معروف است.
··· پی نوشت ها
1 ابومحمد احمد بن اعثم الکوفی، الفتوح، تحقیق علی شیری، بیروت، دارالاضوا، 1411 ه.، ج 5، ص 2325 / ابوالمؤید موفق بن احمد المکی (اخطب خوارزم)، مقتل الحسین علیه السلام ، تحقیق: محمد السماوی، قم، دارالانوار الهدی، 1418، ج 1، ص 278279 / ابوالقاسم علی بن الحسین بن هبة اللّه (ابن عساکر)، ترجمة الامام الحسین من تاریخ دمشق، تحقیق: محمدباقر محمودی، بیروت، مؤسسه المحمودی، 1398، ص 201.
2 ابوبکر بن العربی، العواصم من القواصم، تحقیق و تعلیق: محب الدین الخطیب، قاهره، المکتبة السلفیة، بی تا، ص 232233.
3 ابوالعباس تقی الدین احمد بن عبدالحلیم (الشهیر بابن تیمیه الحرانی الدمشقی الحنبلی)، منهاج السنة، قاهره، مکتبة الجمهوریة، بی تا، ج 2، ص 241242.
4 همان، ج 2، ص 240.
5 ابوالفداء اسماعیل بن کثیر الدمشقی، البدایة و النهایة، تحقیق و تعلیق: مکتب تحقیق التراث، بیروت، مؤسسة التاریخ العربی، بی تا، ج 8، ص 160.
6 عبدالرحمن بن محمد بن خلدون، تاریخ ابن خلدون (المقدمه)، بیروت، دارالمکتبة، 1413، ج 1، ص 228.
7 مجله رسالة الاسلام، قاهره، س 11، ش 1، ص 85.
8 عزالدین ابوالحسن علی بن ابی الکرم الشیبانی، الکامل فی التاریخ، تحقیق: ابوالفدا، عبدالله القاضی، چ دوم، بیروت، دارالکتب العلمیه، 1415، ج 3، پاورقی، صفحه446.
9 ابن عربی، همان، پاورقی صفحه 231.
10 ابوالفلاح عبدالحی بن احمد بن محمد الحنبلی الدمشقی، شذرات الذهب، تحقیق: عبدالقادر الارناؤوط و محمود الارناؤوط، دمشق، دار ابن کثیر، 1406، ج 1، ص 277.
11 محب الدین احمد بن عبدالله الطبری، ذخائر العقبی فی مناقب ذوی القربی، قاهره، مکتبة القدسی، 1356، ص 146.
12 ابومحمد حسن بن علی بن الحسین بن شعبة الحرانی، تحف العقول عن آل الرسول صلی الله علیه و آله ، تصحیح: علی اکبر غفاری، تهران، انتشارات اسلامیه، 1384، ص 243.
13 ابن اعثم، همان، ج 5، ص 21 / خوارزمی، همان، ج 1، ص 273 / محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، چ دوم، بیروت، مؤسسه الوفاء، 1403، ج 44، ص 329.
14 ابن شعبه حرانی، تحف العقول، ص 172 / محمدباقر مجلسی، همان، ج 97، ص 79.
15 ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج 5، ص 21 / خوارزمی، مقتل الحسین، ج 1، ص 273 / محمدباقر مجلسی، همان، ج 44، ص 329330. و نزدیک به این تعابیر: ابوجعفر محمدبن علی بن شهرآشوب، مناقب آل ابی طالب، تحقیق: یوسف محمد البقاعی، چ دوم، بیروت، دارالاضواء، 1412، ج 4، ص 97. البته در نقل یاد شده امام علیه السلام اولاً این جملات را در پاسخ ابن عباس می فرمایند نه در جواب ابن حنفیه و ثانیا حضرت به صورت پاسخ شفاهی می فرمایند نه در قالب وصیت نامه. هم چنین در نقل ابن اعثم و به پیروی او خوارزمی، بعد از تعبیر «سیرة ابن علی بن ابی طالب» این عبارت اضافه شده است: «و سیرة الخلفاء الراشدین المهدیین» که به نظر می رسد بعدها جاعلین تعبیر یادشده را به فرمایش امام علیه السلام افزوده اند، چرا که به اعتقاد برخی از محققان، «راشدین» اصطلاحی است که استعمال آن بعد از عصر بنی امیه رایج شده است و هیچ نصی که دلالت کند بر وجود چنین اصطلاحی پیش از زمان یاد شده، وارد نشده است. نکته دیگر آن که مراد از این واژه، افرادی هستند که بعد از پیامبر صلی الله علیه و آله پی در پی و بدون فاصله به خلافت رسیده اند که از جمله این افراد امام علی علیه السلام نیز می باشد. از این رو، دیگر معنا ندارد که «راشدین» عطف بر اسم امام علیه السلام شود. بنابراین، چنین قراینی دلالت می کند که بعدها این جمله به فرمایش امام علیه السلام اضافه شده است. در این باره: ر.ک: سید مرتضی عسگری، معالم المدرستین، چ دوم، تهران، مؤسسه البعثه، 1408، ج 3، ص 50.
16 ابن اعثم، همان،ج5،ص19/ خوارزمی، همان، ج 1، ص 270.
17 ابوعبدالله محمدبن محمد بن النعمان (شیخ مفید)، الارشاد، تحقیق مؤسسة آل البیت علیهم السلام ، قم، مؤسسه آل البیت لاحیاء التراث، 1413، ج 2، ص 39 / طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج 4، ص 262 / محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج 44، ابن اعثم، همان، ج 5، ص 31 / خوارزمی، همان، ج 1، ص 284.
18 طبری، همان، ج 4، ص 266.
19 ابوحنیفه احمد بن داود الدینوری، الاخبار الطوال، تحقیق عبدالمنعم عام، قاهره، دار احیاء الکتب العربیة، 1960، ص 246.
20 طبری، همان، ج 4، ص 304305 / احمدبن یحیی جابرالبلاذری، انساب الاشراف، تحقیق: سهیل زکّار و ریاض زرکلی، بیروت، دارالفکر، 1417، ج 3، ص 381. وی خطبه یادشده را از عبارت «ان هؤلاء…» نقل کرده است. هم چنین ابن اعثم و خوارزمی این خطبه را با اندکی تفاوت در عبارات، در قالب نامه ای که حضرت خطاب به اشراف و بزرگان کوفه نوشته اند، آورده اند: ابن اعثم، همان، ج 5، ص 8182 / خوارزمی، همان، ج 1، ص 335 / محمدباقر مجلسی، همان، ج 44، ص 381.
21 طبری، همان، ج 4، ص 305 / خوارزمی، همان، ج 2، ص 7 (با اندک تفاوتی در عبارات؛ در این مأخذ به جای کلمه «شهادة» تعبیر «سعادة» آمده است.)