يكى از خطبه هاى مهم و مهيّج و تاريخى حسين بن على عليهما السلام خطبه اى است كه آن حضرت در سال 58 هجرى دو سال قبل از هلاكت معاويه و در بحران اختناق و ظلم و فشارى كه از سوى دستگاه حاكم اموى بر امت اسلامى وارد مى گرديد ايراد فرموده است . گرچه اين خطبه شريفه داراى جهات مختلف و ابعاد گوناگونى است اما در مجموع از سه بخش مستقل تشكيل يافته است . بخش اول : حاوى فضايل اميرمؤ منان و خاندان عصمت . بخش دوم : دعوت به امر به معروف و نهى از منكر و اهميت اين وظيفه بزرگ اسلامى . بخش سوم : وظيفه علما و لزوم قيام آنان در مقابل ستمگران و مفاسد و مضرات سكوت روحانيون در مقابل زورگويان و آثار زيانبار و خطرناك سهل انگارى آنان از انجام اين وظيفه بزرگ الهى . بخش اول در كتاب سليم بن قيس هلالى و بخش دوم و سوم نيز در كتب احاديث نقل گرديده است . و به تناسب تشكيل اين خطبه از سه بخش مستقل ، هريك از مورخان و محدثان و علما و محقّقان به نقل بخشى از آن كه ارتباط به بحث او داشته بسنده نموده و از نقل بقيّه خطبه صرف نظر كرده اند و حتى گاهى تنها به نقل يك جمله از آن اكتفا و گاهى نيز به محتواى مجموع خطبه اشاره نموده اند. همانگونه كه در نقل بخشهاى مختلف خطبه نيز گاهى به محل و تاريخ ايراد آن اشاره شده و گاهى طبق روال محدثين ،تنها به نقل متن اكتفاگرديده است مثلاً: 1 – سليم بن قيس هلالى (متوفاى سال 90 هجرى ) به تناسب بحثى كه دارد فقط بخش اول خطبه را كه مربوط به فضائل اهل بيت است ذكر مى كند و تاريخ و محل ايراد خطبه را نيز مشخص مى نمايد. 2 – محدث بزرگوار حسن بن شعبه حرّانى از اعلام قرن چهارم در كتاب پر ارج خود ((تحف العقول )) به نقل متن بخش دوم و سوم خطبه اكتفا مى كند. 3 – مرحوم طبرسى (متوفاى 588) ضمن اشاره به انگيزه ايراد اين خطبه – كه ظلم و فشار بيش از حد معاويه بوده – خلاصه اى از آن را در چند سطر نقل مى نمايد و تصريح مى كند كه اين خطبه دو سال قبل از هلاكت معاويه و در مِنى و در حضور بيش از هزار نفر از شخصيتهاى مذهبى آن روز ايراد گرديده است.
4 – مرحوم علامه مجلسى و فيض كاشانى و آيت اللّه شهيدى تبريزى نيز، دو بخش اخير آن را از تحف العقول نقل نموده اند و اما به بخش اول و همچنين به محل و تاريخ ايراد آن اشاره اى نكرده اند. 5 – مرحوم علامه امينى در الغدير قسمتى از بخش اول آن را كه مربوط به فضائل اميرمؤ منان عليه السلام است آورده است. 6 – امام امت و بنيانگذار جمهورى اسلامى ايران حضرت آيت اللّه العظمى امام خمينى – رضوان اللّه تعالى عليه – به تناسب بحث ولايت فقيه و بيان وظايف علماى دينى ، دوبخش اخير اين خطبه را از تحف العقول نقل مى كند ولى برخلاف مؤ لف اين كتاب و برخلاف مرحوم فيض و علامه مجلسى ، تصريح مى كند كه حسين بن على عليهما السلام اين خطبه (بخش دوم و سوم ) را در ((مِنى )) ايراد نموده است. هدف از طرح اين مقدمه ، توضيح و بيان اين نكته است كه گرچه علما و محدثين و محققين ، اين خطبه را به صورت بخشهاى مختلف و متعدد نقل نموده اند اما در مجموع يك خطبه بيشتر نيست و همان خطبه اى است كه حسين بن على عليهما السلام آن را در ((منى )) و باكيفيت خاصى كه ملاحظه خواهيد نمود ايراد فرموده است . و اينك با در نظر گرفتن اهميت متن اين خطبه شريفه و عدم نقل تمام بخشهاى آن به طور جامع در كتب حديث و تاريخ ، به نقل مجموع آن مبادرت مى ورزيم . انگيزه ايراد اين خطبه از سوى حسين بن على (ع ) اهميت محتواى خطبه شريفه و حساسيت اوضاع و شرايط آن روز و كيفيت خاصى كه حسين بن على عليهما السلام در ايراد آن از نظر زمان و مكان انتخاب فرموده است ((سليم بن قيس )) را بر آن واداشته كه قبل از نقل متن آن ، گوشه اى از اوضاع و احوال حاكم بر مسلمانان را كه در دوران حكومت 25 ساله معاويه به وجود آمده بود بيان كند و از ظلم و بيداد بى حدّ و گسترده اى كه بر مسلمانان مخصوصا به مردم عراق و كوفه وارد مى گرديد، سخن بگويد و براى حفظ ارتباط تاريخى و بيان انگيزه ايراد اين خطبه پرده را نه از چهره تاريخ بلكه از گوشه و كنار چهره تاريخ برگيرد و نمونه اى از تضييع حق اهل بيت و بخش كوچكى از ظلم و ستمى را كه به پيروان اميرمؤ منان عليه السلام وارد مى گرديد ارائه دهد، آنگاه به كيفيت ايراد اين خطبه و نقل متن بخش اول آن بپردازد. اوّلين بخشنامه سليم بن قيس مى گويد:((معاويه به تمام عمال و فرماندارانش به طور متحدالمال و طى بخشنامه اى چنين نوشت : من خود را از كسانى كه درباره فضيلت ((ابوتراب )) و خاندانش فضيلتى نقل كنند برى ءالذمه نمودم و حمايت خود را از وى برداشتم . در نتيجه اين بخشنامه ، خطبا و گويندگان در تمام نقاط وسيع مملكت اسلامى در بالاى منابر شروع به لعن على عليه السلام و تبرّى و دورى از وى نمودند! و نسبت به او و خاندانش تهمتهاى زياد بسته و نسبتهاى نارواى فراوان دادند. در اين گيرودار مصيبت و بدبختى و بيچارگى اهل كوفه بيش از ديگران بود؛ زيرا شيعيان على عليه السلام در كوفه بيش از ساير نقاط بودند و طبعا فشار پسر ابوسفيان به آنجا بيش از نقاط ديگر بود، لذا فرماندارى و حكومت كوفه را به زياد بن سميه محول نمود و بصره را ضميمه آن ساخت زياد هم در مقابل اين محبت معاويه و لطف فوق العاده پسر ابوسفيان ، حق كشى و نمك به حرامى را روا نداشت و از هر گوشه و كنار و از زير هر سنگ و كلوخى شيعيان على را پيدا نموده به قتل رسانيد و در دل شيعيان على ترس و وحشت عجيبى ايجاد نمود، دست و پاى آنان را قطع ، چشمشان را از كاسه سر بيرون آورد، در نتيجه اين جنايات ، شيعيان على از عراق فرار نموده و به نقاط دوردست پناهنده شدند و عقيده خود را از مردم مخفى نمودند. خلاصه در كوفه از شيعيان معروف و سرشناس كسى باقى نماند)). ((سليم بن قيس )) سپس مى گويد كه :((پسر ابوسفيان به فرماندارانش دستور داد كه شهادت شيعيان على و خاندانش را قبول نكنند و مراقب باشند كه اگر در محيطشان از شيعيان و طرفداران عثمان و خاندانش و از كسانى كه فضايل و مناقب عثمان را نقل مى كنند! كسانى پيدا شوند در مجالس رسمى مورد احترام قرار بدهند و در اعزاز و اكرام آنان كوتاهى نكنند و آنچه از مناقب عثمان نقل مى شود با مشخصات كامل ناقل آن حديث به دربار معاويه در شام گزارش شود. فرمانداران طبق اين دستور عمل نمودند و درباره هركسى كه جمله اى در فضيلت عثمان نقل مى نمود پرونده اى تشكيل دادند و حقوق و مزايايى معين نمودند و اين رويه سبب گرديد كه در باره عثمان مطالب زيادى نقل گرديد؛ زيرا ناقلان اين گونه حديث ها از جايزه ها و عطيه هاى مخصوص معاويه برخوردار مى شدند! در اثر اين بذل و بخشش معاويه و تشويق حكام وى ، جعل حديث در تمام شهرهاى اسلامى شيوع پيدانمود و هرشخص مبغوض و مطرود كه در پيش يكى از عمال و استانداران معاويه حديث و فضيلتى درباره عثمان نقل مى نمود بدون چون و چرا مورد قبول گشته واسم او در دفتر عطايا ثبت مى شد و شفاعت او درباره ديگران هيچگاه رد نمى شد)). دومين بخشنامه ((سليم بن قيس )) به گفتار خود چنين اضافه مى كند:((معاويه پس از يك مدت كه حديث درباره عثمان نقل گرديد به استاندارانش چنين نوشت كه : حديث در باره عثمان زياد گرديده و به حد كافى به تمام نقاط مملكت رسيده است ، با رسيدن اين بخشنامه مردم را دعوت كنيد كه درباره فضائل صحابه و دو خليفه (عمر و ابوبكر) حديث نقل كنند و هر حديث و فضيلتى كه درباره ((ابوتراب )) نقل گرديده است حديثى مشابه آن را درباره صحابه بياوريد و اين كار مورد علاقه و باعث روشنى چشم من و كوبيدن ((ابوتراب )) و شيعيان اوست !! متن اين نامه براى مردم خوانده شد و مضمون آن در ميان عموم افراد منتشر گرديد، بلافاصله اخبار زيادى در مناقب صحابه كه همه اش جعلى و عارى از حقيقت بود نقل گرديد و مردم در نقل چنين اخبار جديت و كوشش فراوان به خرج دادند تا جايى كه اين فضائل جعلى را در منابر و در ضمن خطبه نمازها براى مردم خواندند و به مسلمانان دستور داده شد كه آنها را به كودكان ياد بدهند و از اين فضائل به مقدار زياد به اطفال و نوباوگان تعليم داده شد كه مانند آيات قرآن در حفظ آنها كوشش نمودند حتى به زنان و دختران و خدمتكاران هم اين فضائل را ياد دادند و مدتى نيز بدين منوال گذشت )). سومين و چهارمين بخشنامه ((سليم بن قيس )) باز مى گويد: ((پس از مدتى كه از روش معاويه و عمالش درباره جعل حديث درباره فضايل دو خليفه و صحابه گذشت ، معاويه به استانداران و عمالش سومين بخشنامه را بدين مضمون صادرنمود: مراقب باشيد كه هركس متهم به دوستى على و خاندانش باشد و كوچكترين دليل بر اين اتهام پيدا شود اسم او را از ديوان و دفتر حقوق و مزايا محو كنيد و سهميه او را از بيت المال قطع نماييد. و در تعقيب اين بخشنامه ، بخشنامه ديگرى بدين مضمون صادر نمود: هركسى راكه متهم به دوستى خاندان ((على )) باشد تحت فشار شديد قرار بدهيد و خانه او را بر سرش خراب كنيد تا براى ديگران نيز عبرت باشد)). ((سليم بن قيس )) مى گويد: ((اهل عراق مخصوصا اهل كوفه مصيبتى بزرگتر از اين حادثه نديده اند؛ زيرا شيعيان على عليه السلام در اثر اين فرمان و سختگيريهاى استانداران و حكمرانان در ترس و وحشت عجيبى به سر مى بردند به طورى كه گاهى دو نفر دوست از شيعيان على به خانه همديگر مى رفتند، صاحبخانه از ترس غلام و خدمتكارانش حاضر نبود به مهمانش مطلبى بگويد مگر پس از قسم دادن و پيمان گرفتن از خدمتكار كه راز او را فاش نكند، بدين صورت حديثهاى جعلى در نكوهش على و خاندانش پيدا شد، محدثين و قضات و فرمانداران از همان جعليات پيروى نمودند و شديدترين مردم از نظر امتحان ، محدثين رياكار و سست عقيده بودند كه تظاهر به ايمان و عبادت كرده و به جهت تقرب به حكام و نيل به ثروت و مال دنيا، جعل حديث مى نمودند تا اينكه با مرور زمان اين خبرهاى دروغ و حديثهاى جعلى به دست افراد متدين و پرهيزكار افتاد كه خود از دروغ و بهتان پروا داشتند، اما با حسن عقيده و سادگى همان جعليات را قبول كرده و به ديگران نقل نمودند كه اگر به بطلان و جعلى بودن آنها پى مى بردند از نقل آنها خوددارى مى نمودند)). ((سليم بن قيس )) اضافه مى كند كه :((اين فشار و اختناق همچنان ادامه داشت ولى پس از شهادت حسن بن على عليهما السلام بيشتر و بلا و مصيبت بزرگتر گرديد و اولياى خدا در ترس دائم و رعب شديد قرار گرفتند؛ زيرا آنان يا به قتل مى رسيدند و يا در حالت خفا و دورى از شهر و ديار خويش به سر مى بردند و در مقابل آنان دشمنان خدا از هرجهت پيروز و در اظهار ظلم و ستم و در اعمال بدعت ، خود را آزاد مى ديدند)). كيفيت ايراد اين خطبه ((سليم )) مى گويد: در اين اوضاع و احوال و دو سال قبل از هلاكت معاويه حسين بن على عليهما السلام سفر حجّى انجام داد و عبداللّه بن عباس و عبداللّه بن جعفر را براى خود همسفر انتخاب نمود و در مكه از مردان و زنان بنى هاشم و از گروه انصار افرادى را كه آن حضرت و بنى هاشم مى شناختند دعوت به عمل آورد و به همه آنان ماءموريت داد كه از افراد ذيصلاح و متعهد از صحابه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و از تابعين ، براى شركت در جلسه اى كه قرار است در ((مِنى )) تشكيل شود دعوت كنند. و چون مدعوين كه تعدادشان به هزار نفر بالغ مى گرديد در منى و در زير خيمه حسين بن على عليهما السلام گرد آمدند آن حضرت شروع به صحبت نمود و پس از حمد و ثناى خداوند چنين فرمود: ((شما از جناياتى كه معاويه اين جبار طاغيه بر ما و شيعيان ما روا داشته مطلع و آگاهيد و شاهد و ناظر ستمگريهاى او مى باشيد، اينك من مطالبى را (درباره پدرم ) مطرح مى كنم كه اگر درست بود تصديقم كنيد و اگر نادرست بود از من نپذيريد، گفتار مرا بشنويد و سخنان مرا بنويسيد و تذكرات مرا به خاطر بسپاريد، آنگاه كه به شهر و ديار خود مراجعت مى كنيد آنچه را كه فرا گرفته ايد به اقوام و عشيره مورد وثوق و افراد مورد اعتماد از دوستان و آشنايان خود ابلاغ كنيد؛ زيرا ترس آن دارم كه اين آيين ، مندرس گرديده و اين مذهب حق از بين برود.(( (واللّه مُتّمُّ نُورِهِ وَلوْ كَرِهَ الْكافِرونَ )) ((سليم )) مى گويد: پس از آنكه سخنان امام عليه السلام به پايان رسيد مجددا تاكيد نمود كه شما را به خدا پس از مراجعت از اين سفر، گفتار مرا به افراد مورد اعتماد خود برسانيد آنگاه از منبر فرود آمد و شركت كنندگان نيز با تصميم ابلاغ سخنان آن حضرت متفرق گرديد. متن بخش اول خطبه سليم بن قيس آنگاه متن بخش اول خطبه آن حضرت را كه حاوى فضائل اميرمؤ منان و اهل بيت عليهما السلام مى باشد بدين گونه نقل مى كند: اينك ترجمه جملات بخش اول اين خطبه شريفه ((اُنْشِدُكُمُ اللّهَ اَتَعْلَمُونَ اَنَّ عَلِىَّ بْنَ اَبِى طالبٍ كانَ اَخا رَسُول ِاللّهِ صلّى اللّه عليه و آله حينَ اَخى بَيْنَ اَصْحابِهِ فَاَخى بَيْنَهُ وَبَيْنَ نَفْسِهِ وَقالَ: اَنْتَ اءَخى وَاَنَا اخُوكَ فى الدُّنْيا وَاْلا خِرَة قالُوا: اللّهُمَّ نَعَمْ)) ((شما را به خدا! آيا مى دانيد وقتى كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله در ميان صحابه و يارانش ، پيمان ((اخوت )) مى بست براى اخوّت خويش على عليه السلام را انتخاب نمود؟ گفتند: خدايا! تو را گواه مى گيريم كه درست است )). ((قالَ: اُنْشِدُكُمُاللّه هَلْ تَعْلَمُونَ اَنَّ رَسُولَاللّهِصلى اللّه عليه و آله شْتَرى مَوْضِعَ مَسْجِدِهِ وَمَنازِلِهِ فَابْتَناهُ ثُمَّ ابْتَنى فيهِ عَشَرَةَ مَنازِلَ تِسْعَةً لَهُ وَجَعَلَ عاشِرَها فِى وَسَطِها لاَِبى ثُمَّ سَدَّ كُلَّ بابٍ شارِعٍ اِلَى الْمَسْجِدِ غَيْرَ بابِهِ فَتَكَلَّمَ فى ذلِكَ مَنْ تَكَلَّمَ فَقالَ: ما اَنَا سَدَدْتُ اَبْوابَكُمْ وَفَتَحْتُ بابَهُ وَلكِنَّاللّهَ اَمَرَنى بِسَدِّ اَبْوابِكُمْ وَفَتْحِ بابِهِ ثُمَّ نَهى النّاسَ اَنْ يَناموا فى الْمسجِدِ غَيْرَهُ، وَكانَ يُجْنِبُ فى الْمسجِدِ وَمَنْزِلهُ فى مَنْزلِ رَسُولِاللّه صلّى اللّه عليه و آله فَوُلدَ لِرَسُولِاللّه صلّى اللّه عليه و آله وَلَهُ فيهِ اَوْلادٌ؟ قالُوا: اَللّهُمَّ نَعَمْ)) ((شما را به خدا! آيا مى دانيد آنگاه كه رسول خدا محل ساختمان مسجد و خانه خويش را خريدارى و در كنار مسجد، ده حجره بنا كرد، نُه باب از اين حجره ها را به خود و حجره دهمى را كه در وسط آنها قرار داشت به پدرم ((على )) اختصاص داد، سپس دستور داد درب همه حجره هاى مردم را كه به مسجد باز مى شد ببندند مگر درب حجره على و چون بعضى از صحابه در اين مورد اعتراض نمودند، رسول خدا فرمود من اين دستور را پيش خود صادر نكردم بلكه خدا چنين فرمانى را به من داد، آنگاه مردم را از خوابيدن در مسجد منع نمود مگر على را كه حجره اش در داخل مسجد و دركنار حجره رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله قرار داشت و در همين حجره بود كه بر على عليه السلام حالت جنابت رخ مى داد و خداوند در همين منزل فرزندانى را به رسول خدا و على عطا نمود؟ گفتند: خدايا! تو را گواه مى گيريم كه درست است )). ((قال : اءفَتَعْلَمُونَ اَنَّ عُمَرَ بْنَ الْخَطّابِ حَرِصَ عَلى كُوَّةٍ قَدْرَ عَيْنِهِ يَدَعُها فى مَنْزِلِهِ اِلى الْمَسجِدِ فَاَبى عَلَيْهِ ثُمَّ خَطَبَ فقالَ: إِنَّ اللّهَ اَمَرَنى اَنْ اَبْنِىَ مَسْجِداً طاهرا لا يَسْكُنُهُ غَيْرى وَغَيْرُ اَخى وَبَنيه ، قالُوا: اَللّهُمَّ نَعَمْ)) ((آيا مى دانيد كه عمر بن خطاب اشتياق فراوان داشت كه از ديوار خانه اش روزنه كوچكى به مسجد باشد كه بتواند داخل مسجد را ببيند ولى رسول خدا اجازه نداد سپس در ضمن خطبه اش فرمود: چون خداوند مرا به بنا كردن مسجد پاك و مطهرى ماءمور ساخته است لذا نبايد بجز من و برادرم (على ) و فرزندانش شخص ديگرى دراين مسجد سكنى گزيند؟ گفتند: خدايا! تو را گواه مى گيريم كه درست است )). ((قالَ: اُنْشِدُكُمُاللّه اَتَعْلَمُونَ اَنَّ رَسُولَاللّه صلّى اللّه عليه و آله نَصَبهُ يَوْمَ غَديرِ خُمٍّ فَنادى لَهُ بِالْوِلايةِوَقالَ: لِيُبَلِّغ الشّاهِدُ الْغائِبَ قالُوا: اَللّهُمَّ نَعمْ)) ((شما را به خدا! آيا مى دانيد كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله على را در ((غدير خم )) به مقام ولايت نصب كرد سپس دستور داد كه اين جريان را حاضرين به غايبين برسانند؟ گفتند: خدايا! تو را گواه مى گيريم كه درست است )). ((قالَ: اُنْشِدُكُمُ اللّهَ اَتَعْلَمُونَ اَنَّ رَسُول َاللّهِ صلّى اللّه عليه و آله قالَ لَهُ فى غَزْوَةِ تَبُوكَ اَنْتَ مِنّى بِمَنْزِلَةِ هارُونَ مِنْ مُوسى وَاَنْتَ وَلِىُّ كُلِّ مُؤْمنٍ بَعْدِى قالُوا: اَللّهُمَّ نَعَمْ)) ((شما را به خدا! آيا مى دانيد كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله در ((جنگ تبوك )) به على فرمود: ياعلى ! تو نسبت به من همانند ((هارون )) هستى نسبت به ((موسى )) و همچنين فرمود: تو پس از من ولى و سرپرست همه مؤ منان مى باشى ؟ گفتند: خدايا! تو را گواه مى گيريم كه درست است )). ((قالَ: اُنْشِدُكُمُ اللّه اَتَعلَمُونَ اَنَّ رَسُول َاللّه صلّى اللّه عليه و آله حينَ دَعا النَّصارى مِنْ اَهْلِ نَجْرانَ اِلى المباهَلَةِ لَمْ يَاءتِ اِلاّ بِهِ وَبِصاحِبَتِهِ وَابْنَيْهِ قالُوا: اَللّهُمَّ نَعَمْ)) ((شما را به خدا! آيا مى دانيد كه رسول خدا آنگاه كه مسيحيان ((نجران )) را به مباهله دعوت نمود براى نفرين آنان با خود نياورد مگر على و همسر و دو فرزند او را؟ گفتند: خدايا! تو را گواه مى گيريم كه درست است )). ((قالَ: اُنْشِدُكُمُ اللّهَ اَتَعْلَمُونَ اَنَّهُ دَفَعَ اِلَيْهِ اللّواءَ يَوْمَ خَيْبَر ثُمَّ قالَ: لا دفَعَهُ اِلى رَجُلٍ يُحِبُّهُ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَيُحبّ اللّهَ وَرَسُولَهُ كَرّارٌ غَيْرُ فَرّار يَفْتَحُها اللّهُ عَلى يَدَيْهِ قالُوا: اللّهُمَّ نَعَمْ)) ((شما را به خدا! آيا مى دانيد كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله در ((جنگ خيبر)) پرچم (اسلام ) را به دست على داد آنگاه فرمود: اينك پرچم را به دست كسى مى دهم كه خدا و رسولش او را دوست مى دارند و او خدا و رسولش را، كرّار غير فرّار است و خدا (قلعه ) خيبر را به دست او فتح خواهد نمود؟ گفتند: خدايا! تو را گواه مى گيريم كه درست است )). ((قالَ: اَتَعْلَمُونَ اَنَّ رَسُول َاللّه صلّى اللّه عليه و آله بَعَثَهُ بِبَراءَةٍ وقالَ: لا يَبْلُغُ عنّى اِلاّ انَا اَوْ رجُلٌ مِنّى قالوُا: اَللّهُمَّ نَعَمْ)) ((آيا مى دانيد كه رسول خدا سوره برائت را به وسيله على به مكه فرستاد و فرمود نبايد پيام مرا ابلاغ كند جز خود من يا كسى كه از من است ؟ گفتند: خدايا! تو را گواه مى گيريم كه درست است )). ((قالَ: اَتَعْلَمُونَ اَنَّ رَسُولَ اللّهَ صلّى اللّه عليه و آله لَمْ تَنزِلْ بِهِ شِدَّةٌ قَطُّ اِلاّ قَدَّمَهُ لَها ثِقَةً بِهِ وَاَنَّهُ لَمْ يَدْعُهُ بِاسْمِهِ قَطُّ اِلاّ يَقُولُ يا اَخِى وَادْعُوا لى اَخِى قالُوا: اللّهُمَّ نَعَمْ)) ((آيا مى دانيد كه هيچ مشكلى و حادثه مهمى براى رسول خدا پيش نمى آمد مگر به جهت اعتمادى كه به على داشت او را براى حل مشكلش جلو مى انداخت و او را هيچگاه به اسم صدا نمى كرد و به عنوان ((برادر)) مورد خطابش قرار مى داد؟ گفتند: خدايا! تو را گواه مى گيريم كه درست است )). ((قالَ: اءَتعْلَمُونَ اءَنَّ رَسُولَ اللّه صلّى اللّه عليه و آله قضى بَيْنَهُ وَبَيْنَ جَعْفرٍ وَزَيدٍ فَقالَ: يا على اءَنت مِنّى وَاءنا مِنكَ وَاَنتَ وليُّ كُلِّ مُؤْمِنٍ بَعدى قالُوا: اللّهُمَّ نَعَمْ)) ((آيا مى دانيد كه رسول خدا آنگاه كه در ميان على و جعفر و زيد قضاوت نمود فرمود: ياعلى ! تو از من هستى و من از تو و پس از من تو ولى و سرپرست همه مؤ منان مى باشى ؟ گفتند: خدايا! تو را گواه مى گيريم كه درست است )). ((قالَ: اءَتَعْلَمُونَ انَّه كانَتْ لَهُ مِنْ رَسُولِ اللّه صلّى اللّه عليه و آله كُلَّ يَومٍ خَلْوَةٌ وكُلَّ لَيلَةٍ دَخْلَةٌ اِذا سَاءلَهُ اَعطاهُ واِذا سَكَتَ اءَبدءَه قالُوا: اللّهُمَّ نَعَمْ)) ((آيا مى دانيد كه براى على در محضر رسول خدا هر روز جلسه خلوتى و هرشب يك نشست خصوصى وجود داشت كه در اين جلسات خصوصى اگر على عليه السلام سؤ ال مى كرد رسول خدا پاسخ مى داد و اگر سكوت مى كرد رسول خدا خود ابتدا به تكلم مى نمود؟ گفتند: خدايا! تو را گواه مى گيريم كه درست است )). ((قالَ: اءَتعْلَمُونَ اءَنَّ رَسُولَ اللّه صلّى اللّه عليه و آله فَضَّلَهُ عَلى جَعْفرٍ وَحمْزَةَ حينَ قال : لِفاطِمَةَ عليهاالسلام زَوَّجْتُكِ خَيْرَ اَهْلِ بَيْتِى اءَقْدَمَهُمْ سِلْماً وَاءَعْظَمَهُمْ حِلْماً وَاَكْثَرَهُمْ عِلْماً، قالُوا: اَللّهُمَّ نَعَمْ)) ((آيا مى دانيد كه رسول خدا على را بر جعفر طيار و حمزه سيدالشهداء ترجيح داد آنگاه كه به دخترش فاطمه فرمود: من تو را به همسرى بهترين افراد خانواده ام ، درآوردم (على عليه السلام ) كه در ((اسلام )) با سابقه ترينشان و در ((اخلاق )) حليم ترينشان و در ((علم )) برترينشان مى باشد؟ گفتند: خدايا! تو را گواه مى گيريم كه درست است )). ((قالَ: اءَتعْلَمُونَ اءَنَّ رَسُولَ اللّه صلّى اللّه عليه و آله قال :اَنَا سَيِّدُ وُلْدِ بَنِى آدمَ وَاءَخِى عَلىُّ سَيِّدُالْعَرَبِ و َفاطِمَةُ سَيِّدَةُنِساءِاَهْلِ الْجَنَّةِوَالْحَسَنُ وَالْحُسَيْنُ اِبْناىَ سَيِّدا شَبابِ اَهْلِ الْجَنَّةِ قالُوا: اَللّهُمَّ نَعَمْ)) ((آيا مى دانيد كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود: من آقا و سرور همه فرزندان آدم ، برادرم (على ) سالار عرب و فاطمه بانوى زنان بهشت و دو فرزندم حسن و حسين سيد جوانان بهشتند؟ گفتند: خدايا! تو را گواه مى گيريم كه درست است )). ((قالَ: اءَتعْلَمُونَ اءَنَّ رَسُولَ اللّهَ صلّى اللّه عليه و آله اءَمَرَهُ بِغُسْلِهِ وَاءَخْبَرَهُ اَنَّ جَبْرَئيلَ يُعينُهُ عَلَيْهِ قالُوا: اَللّهُمَّ نَعَمْ)) ((آيا مى دانيد كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله بر على ماءموريت داد تا بدن او را غسل دهد و فرمود: در اين كار جبرئيل معين و ياور او خواهد بود؟ گفتند: خدايا! تو را گواه مى گيريم كه درست است )). ((قالَ: اءَتعْلَمُونَ اءَنَّ رَسُولَ اللّهَ صلّى اللّه عليه و آله قالَ فى آخر خُطْبَةٍ خَطَبَها: اِنِّى تَرَكْتُ فيكُمُ الثِّقْلَيْنِ كِتابَ اللّهِ وَاءَهْلَ بَيْتى فَتَمَسَّكُوا بِهِما لَنْ تَضِلُّوا قالُوا: اَللّهُمَّ نَعَمْ)) ((آيا مى دانيد كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله در آخرين خطبه اش (به مسلمانان ) فرمود: من در ميان شما دو امانت گرانبها مى گذارم ؛ كتاب خدا و اهل بيتم . به آن دو تمسك كنيد كه هيچ گاه گمراه نمى شويد؟ گفتند: خدايا! تو را گواه مى گيريم كه درست است )). ((ثُمَّ ناشَدَهُمُ اَنَّهُمْ قَدْ سَمِعُوهُ يَقُولُ: مَنْ زَعَمَ اءنَّهُ يُحِبُّنى وَيُبْغِضُ عَلِيّاً فَقَدْ كَذِبَ لَيْسَ يُحِبُّنى وَيُبْغِضُ عَليّاً، فَقالَ لَهُ قائِلٌ: يا رَسُولَ اللّهِ وَكَيْفَ ذلِكَ قال : لاَِنَّهُ مِنّى وَاءَنا مِنْهُ مَنْ اءَحَبَّهُ فَقَدْ اءَحَبَّنِى وَمَنْ اَحَبَّنِى فَقَدْ اَحَبَّ اللّهَ وَمَنْ اءَبْغَضَهُ فَقَدْ اَبْغَضَنِى وَمَنْ اَبْغَضَنِى فَقَدْ اَبْغَضَ اللّهَ فَقالُوا: اَللّهُمَّ نَعَمْ، قَدْ سَمِعْنا …)) ((سليم بن قيس )) مى گويد: حسين بن على غير از اينها فضائل زيادى را كه درباره على و اهل بيت او در قرآن ناز گرديده و يا از زبان رسول خدا شنيده شده بود برشمرد و حضار مجلس آنان كه از صحابه رسول خدا بودند مى گفتند: آرى به خدا سوگند! اين را شنيده ايم و تابعين (آنان كه شخص رسول خدا را نديده بودند) مى گفتند: ماهم اين فضيلت را از فلان صحابه مورد وثوق و اعتماد شنيده ايم . حسين بن على در پايان سخنانش كه درباره فضائل اميرمؤ منان عليه السلام ايراد مى كرد فرمود: ((شما را به خدا بگوييد ببينم اين را هم شنيده ايد كه رسول خدا فرمود: هركس دوستى مرا ادعا كند در حالى كه با على دشمنى دارد دروغ گفته است ؛ زيرا دوستى من با دشمنى على در يك دل نمى گنجد. در اين هنگام شخصى سؤ ال كرد يا رسول اللّه ! چگونه محبت تو با دشمنى على نمى سازد؟ فرمود: زيرا على از من و من از على هستم هركه او را دوست بدارد مرا دوست داشته و هركس مرا دوست بدارد خدا را دوست داشته و هركه على را دشمن بدارد با من دشمنى كرده و هركه با من دشمنى كند خدا را دشمن داشته است …)). و اين بود ترجمه بخش اول ازخطبه حسين بن على عليهما السلام كه در مِنى ايراد فرموده و سليم بن قيس آن را نقل نموده است . و به طورى كه ملاحظه مى فرماييد اين بخش از خطبه مشتمل بر فضائل متعددى است كه تك تك آنها در منابع و كتابهاى حديثى مورد اعتماد اهل سنّت و به طريق راويان آنها از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله نقل گرديده است و ما نيز اكثر اين فضائل را از صحاح و سنن و مسانيد عامه استخراج و اين مآخذ را در پاورقى مشخص نموديم . و چون در اين بخش خود را از هر نوع توضيح مستغنى مى دانيم توجه خواننده را به بخش دوم خطبه معطوف مى داريم . متن بخش دوّم خطبه به طورى كه قبلاً اشاره نموديم چون اين خطبه شريفه از سه بخش مستقل تشكيل گرديده ما هم براى حفظ انسجام و ارتباط ترجمه با متن خطبه هريك از دو بخش دوم وسوم را همانند بخش اول مستقلاً نقل مى كنيم گرچه اين دو بخش در اكثر كتابهاى حديث متصل بهم و نه به شكل مستقل و جدا از هم نقل شده است : ((اِعتَبروا اَيُّهاالنّاسُ بِما وَعَظَ اللّهُ بِهِ اءَوْلياءَهُ مِن سُوءِ ثَنائِهِ عَلَى الاَحْبارِ إِذْيَقُولُ:(لَولا يَنْهاهُمُ الرَّبانِيُّونَ وَاْلاَحْبارُ عَنْ قَوْلِهُم اْلا ثمَ )وَقالَ:(لُعِنَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ بَنِى اِسْرائيلَ – اِلى قوله – لَبِئْسَ ما كانُوا يَفْعَلُونَ ) وَاِنَّما عابَ اللّهُ ذلِكَ عَلَيْهِم لاَِنَّهُمْ كانُوا يَرَوْنَ مِنَ الظّلمَةِ الّذينَ بَين اءَظهُرِهِم المُنكَرَ وَالْفَسادَ فلا يَنْهَوْنَهُمْ عَنْ ذلِكَ رغبَهً فيما كانُوا يَنالُونَ مِنْهُمْ وَرَهْبَةً مِمَّا يَحْذَرُونَ وَاللّهُ يَقُولُ:(فَلا تَخْشَوْاالنّاسَ وَاخْشَونِ ) وَقالَ:(اَلْمُؤ مِنُونَ وَالْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ اءَوْلياءُ بَعْضٍ يَاءمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ ) فَبَدَاءَ اللّهُ بِالاَمْرِ بِالْمَعْرُوفِ وَالنَّهى عَنِ الْمُنْكَرِ فَرِيضَةً مِنْهُ لِعِلْمِهِ بِاءنَّها اِذا اُدِّيَتْ وَاُقيمَتْ اِسْتَقامَتِ الْفَرائضُ كُلُّها هيِّنُها وَصَعْبُها وَذلِكَ اءَنَّ اْلاَمرَ بِالْمَعْرُوفِ وَالنَّهىَ عَنِ الْمُنْكَرِ دُعاءٌ اِلَى اْلاِ سْلامِ مَعَ رَدِّ الْمَظالِمِ وَمُخالَفَةِ الظّالِمِ وَقِسْمَةِ الفى ءِ وَالْغَنائِمِ وَاَخْذِ الصَّدَقاتِ مِنْ مَواضِعِها وَوَضْعِها فى حَقِّها)) ترجمه: ((اى مردم ! از پندى كه خدا به اوليا و دوستانش به صورت نكوهش از علماى يهود داده عبرت بگيريد آن جا كه مى فرمايد: چرا علماى دينى و احبار، يهوديها را از سخنان گناه آميز و خوردن حرام نهى و جلوگيرى نمى كنند؟ و باز مى فرمايد: آنها كه از بنى اسرائيل كافر شدند مورد لعن و نفرين قرار گرفتند تا آنجا كه مى فرمايد: آنها از اعمال زشتى كه انجام مى دادند يكديگر را نهى نمى كردند و چه كار بدى را مرتكب مى شدند. در حقيقت خدا آن را از اين جهت عيب مى شمارد كه آنان با چشم خود مى ديدند كه ستمكاران به زشتكارى و فساد پرداخته اند و باز منعشان نمى كردند و اين سكوت به خاطر علاقه به مال بود كه ازآنان دريافت مى كردند و نيز به خاطر ترسى بود كه از آزار و تعقيب آنان به دل راه مى دادند و در حالى كه خدا مى فرمايد: از مردم نترسيد و از من بترسيد و مى فرمايد: مردان مؤ من دوستدار رهبر و عهده دار يكديگرند همديگر را امر به معروف و نهى از منكر مى كنند. خداوند در اين آيه در شمردن صفات مؤ منان كه مظهر دوستدارى و رهبرى متقابل است از امر به معروف و نهى از منكر شروع مى كند و نخست آن را واجب مى شمارد؛ زيرا مى داند كه اگر امر به معروف و نهى از منكر انجام بگيرد و در جامعه برقرار شود همه واجبات از آسان گرفته تا مشكل همگى برقرار خواهد شد و آن بدين سبب است كه امر به معروف و نهى از منكر عبارت است از دعوت به اسلام (يعنى جهاد اعتقادى خارجى ) به اضافه باز گرداندن حقوق ستمديدگان به آنان و مخالفت و مبارزه با ستمگران و كوشش براى اين كه ثروتهاى عمومى و غنايم جنگى طبق قانون عادلانه اسلام توزيع شود و صدقات (زكات و همه مالياتهاى الزامى و داوطلبانه ) از موارد صحيح و واجب آن جمع آورى و گرفته شود و هم در موارد شرعى و صحيح آن به مصرف برسد. و اين بود ترجمه بخش دوم از خطبه حسين بن على عليهما السلام اينك به متن و ترجمه بخش سوم آن توجه فرماييد. متن بخش سوم خطبه ((ثُمَّ اَنْتُمْ ايَّتُها الْعِصابةُ عصابةٌ بِالْعِلْمِ مَشهُورةٌ وبالخير مَذكورةٌ وَبالنَّصِيحَةِ مَعْرُوفَةٌ وَبِاللّه فى انْفُس النّاس مَهابَةٌ. يَهابُكُم الشَّريفُ وَيُكْرِمُكُمُ الضَّعيفُ وَيُؤْثِرُكُمْ مَنْ لا فَضْلَ لَكُمْ عَلَيْهِ وَلا يَدَ لَكُمْ عِنْدَهُ، تُشَفَّعُونَ فِى الْحَوائِج اِذَا اَمْتُنِعَتْ مِنْ طُلاّبِها وَتَمْشُونَ فِى الطَّريقِ بِهَيْبَةِ الْمُلُوكِ وَكَرامَةِ الاَْكابِرِ اءَلَيْسَ كُلُّ ذلِكَ اِنَّما نِلْتُمُوه بِما يُرْجى عِنْدَكُمْ مِنَ القِيامِ بِحَقِّ اللّهِ وَاِنْ كُنْتُمْ عَنْ اءَكْثَرِ حَقِّهِ تُقَصِّرُونَ فَاسْتَخْفَفْتُمْ بِحَقِّ الا ئمَّةِ، فَاءمَّا حَقَّ الضُّعَفاءِ فَضَيَّعْتُمْ وَاءَمَّا حَقَّكُمْ بِزَعْمِكُمْ فَطَلَبْتُمْ فَلا مالاًبَذَلُْتمُوهُ وَلانَفْساً خاطَرْتُمْبِها لِلَّذى خَلَقَها وَلا عَشيرَةً عادَيْتُموها فى ذاتِ اللّه . اءَنْتُمْ تَتَمَنَّونَ عَلَى اللّه جَنَّتَهُ وَمُجاوَرَةَ رُسُلِهِ وَاءَماناً مِنْ عَذابِهِ. لَقَدْ خَشِيتُ عَلَيْكُمْ اءَيُّها الْمُتَمَنّونَ عَلَى اللّهِ اءَنْ تَحِلَّ بِكُمْ نِقْمَةٌ مِنْ نَقِماتِهِ لاَنَّكُمْ بَلَغْتُمْ مِنْ كَرامَةِاللّهِ مَنْزِلَةً فُضِّلتم بِها وَمَنْ يُعْرَفُ بِاللّهِ لا تُكْرِمُونَ وَاءَنتُمْ بِاللّه فى عِبادهِ تُكْرَمُونَ وَقَد تَرَوْنَ عُهودَاللّه مَنْقوضَةً فَلا تفزَعُونَ وَاءَنتُمْ لِبَعضِ ذِمَمِ آبائِكُم تَفْزَعُونَ وَذِمَّةُ رَسُول ِاللّه مَخْفُورةٌ مَحْقورةٌ وَالْعُمْىُ وَالْبُكْمُ وَالزَّمْنى فى الْمَدائِنِ مُهْمَلَةٌ لا تُرحَمونَ وَلا فى مَنْزِلتِكُمْ تَعْمَلُونَ وَلا مَن عَمِلَ فيها تُعينُونَ. وَبِالاْ دِّهانِ وَالْمُصانَعَةِ عِنْدَالظَّلَمةِ تَاءمَنُونَ كُلُّ ذلِكَ مِمَّا اءَمَرَكُمُ اللّهُ بِهِ مِنَ النَّهىِ وَالتَّناهِى وَانْتُمْ عَنْهُ غافِلُونَ وَاءَنْتُمْ اءَعْظَمُ النّاسِ مُصِيبَةً لِما غُلِبْتُمْ عَلَيْهِ مِنْ مَنازِلِ العُلَماءِ لَوْكُنْتُمْ تَشْعُرون ذلِكَ بِاءَنَّ مَجارى اْلاُمورِ وَاْلاَحْكامِ عَلى اءَيْدِى الْعُلَماءِ بِاللّه اْلاُمناءِ عَلى حَلالِهِ وَحَرامِهِ فَاءَنْتُمُ الْمُسْلُوبُونَ تِلْكَ الْمَنْزلَةَ وَمَا سُلِبْتُم ذلِكَ إِلاّ بِتَفَرُّقِكُمْ عَنِ الْحَقِّ وَاْختِلافِكُمْ فِى السُّنَةِ بَعْدَ الْبَيِّنَةِ الْواضِحَةِ ولَوْ صَبَرْتُمْ عَلَى اْلاَذى وَتَحَمَّلْتُمُ الْمَؤُونَةَ فى ذاتِ اللّه كانَتْ اءُمورُاللّهِ عَلَيْكُمْ تَرِدُ وَعَنْكُمْ تَصْدُرُ وَاِلَيْكُمْ تَرْجِعُ ولكِنَّكُم مَكَّنْتُمُ الظَّلَمَةَ مِنْ مَنْزِلَتِكُمْ وَاستَسلمتُم اءُمْورَاللّهِ فى اءَيديهِم يَعْمَلُونَ بِالشُّبهاتِ ويَسيرُون فى الشَّهَواتِ سَلَّطَهُمْ عَلى ذ لِكَ فِراركُمْ مِنَ الْمَوْتِ وَاعْجابُكُمْ بِالْحَياةِ الّتى هِىَ مُفارِقَتُكُم فَاءَسْلَمْتُمْ الضُّعَفاءَ فِى اءَيديهِم فَمِنْ بَيْن مُستَعبَدٍ مَقْهُورٍ وبَيْنِ مُسْتَضْعَفٍ عَلى مَعيشتِهِ مَغْلُوبٍ يَتَقَلَّبُونَ فِى الْمُلْك بآرائِهِمْ وَيَسْتَشْعِرونَ الْخِزْىَ بِاءَهْوائِهِمْ اِقتِداءً بِاْلاَشْرارِ وَجُرْاءَةً عَلى الْجَبّارِ فى كُلِّ بَلَدٍ منْهُمْ عَلى منْبَرِهِ خَطيبٌ مِصْقعٌ فَاْلاَرضُ لَهُمْ شاغِرةٌ وَاءَيْديهمْ فيها مَبْسوطَةٌ وَالنَّاسُ لَهُمْ خَوَلٌ لا يَدْفَعُونَ يَدَ لامِسٍ، فَمِنْ بَيْن جَبَّارٍ عَنيدٍ وَذى سَطْوَةٍ عَلى الضَّعفَةِ شَديدٍ، مُطاعٍ لا يَعْرِفُ الْمُبْدِءَ المُعيدَ فَيا عَجَباً وَمالى لااءَعْجَبُ وَاْلاَرضُ مِنْ غاشٍّ غَشُومٍ وَمُتَصَدِّقٍ ظلومٍ وعامِلٍ عَلى المُؤ مِنينَ بِهِمْ غَيْرُ رَحيمٍ، فَاللّهُ الْحاكِمُ فيما فيهِ تَنازَعْنا وَالْقاضى بِحُكْمِهِ فيما شجَرَ بَيْنَنا. اَللّهُمَّ اِنَّكَ تَعْلَمُ اءَنَّهُ لَمْ يَكُنْ ما كانَ مِنَّا تَنافُساً فى سُلْطانٍ وَلاَ الْتِماساً مِنْ فُضولِ الْحُطامِ وَلكِنْ لِنُرِىَ المعالِمَ مِن دِينكَ ونُظْهِرَ اْلا صْلاحَ فى بِلادِكَ وَيَاءمَنَ الْمَظْلُومُونَ مِنْ عِبادِكَ وَيُعْمَلَ بِفَرائِضِكَ وَسُنِنِكَ وَاَحْكامِكَ فِانّكُمْ اِنْ لا تَنْصُرون ا وَتَنْصِفون ا قَوِىَ الظَّلَمَةُ عَليْكُمْ وَعَمِلُوا فى اِطفاءِ نُورِ نَبِيِّكُمْ وَحَسْبُن االلّهُ وَعَليهِ تَوكَّلنا وَاليهِ اَنَبْنا وَاِلَيْهِ الْمَصيرُ)) ترجمه: ((علاوه بر آنچه گفتم ، شما اى گروه حاضر! اى گروهى كه به علم و عالم بودن شهرت داريد و از شما به نيكى ياد مى شود و به خيرخواهى و اندرزگويى و به راهنمايى در جامعه معروف شده ايد و به خاطر خدا در دل مردم شكوه و مهابت پيدا كرده ايد به طورى كه مرد مقتدر از شما بيم دارد و ناتوان به تكريم شما برمى خيزد و آن كس كه هيچ برترى بر او نداريد و نه قدرتى بر او داريد شما را بر خود برترى داده است و نعمتهاى خويش را از خود دريغ داشته به شما ارزانى مى دارد هرگاه نيازمندان از رسيدن به نياز خويش باز داشته مى شوند، شما شفيع قرارداده مى شويد. و در كوچه و خيابان با مهابت پادشاهان و شكوه بزرگان قدم برمى داريد آيا بر همه اين احترامات و قدرتهاى معنوى از اين جهت نايل نگشته ايد كه به شما اميد مى رود كه به اجراى قانون خدا كمر ببنديد گرچه در مورد بيشتر قوانين خدا كوتاه آمده ايد؟ بيشتر حقوق الهى را كه به عهده داريد فرو گذاشته ايد مثلاً حق ملت را خوار و فرو گذاشته ايد، حق افراد ناتوان و بى قدرت را ضايع كرده ايد اما در همان حال به دنبال آنچه حق خويش مى پنداريد برخاسته ايد نه پولى خرج كرده ايد و نه جان را در راه آن كه آن را آفريده به خطر انداخته ايد و نه با قبيله و گروهى به خاطر خدا درافتاده اي. شما آرزو داريد و حق خود مى دانيد كه بهشتش و همنشينى پيامبرانش و ايمنى از عذابش را به شما ارزانى دارد اى كسانى كه چنين انتظاراتى از خدا داريد من از اين بيمناكم كه نكبت خشمش بر شما فرود آيد؛ زيرا در سايه عظمت و عزت خدا به منزلتى بلند رسيده ايد ولى خدا شناسانى را كه ناشر خداشناسى هستند احترام نمى كنيد حال آنكه شما به خاطر خدا در ميان بندگانش مورد احتراميد. و نيز از آن جهت بر شما بيمناكم كه به چشم خود مى بينيد تعهداتى كه در برابر خدا شده (يعنى قراردادهاى اجتماعى كه نظامات و مناسبات جامعه اسلامى را مى سازد) گسسته و زير پا نهاده است اما نگران نمى شويد در حالى كه به خاطر پاره اى از تعهدات پدرانتان ، نگران و پريشان مى شويد و اينك تعهداتى كه در برابر پيامبر انجام گرفته (يعنى مناسبات اسلامى كه از طريق بيعت با پيامبر اكرم تعهد شده همچنين تعهد اطاعت و پيروى از جانشينش على و اولادش كه در ((غديرخم )) در برابر پيامبر انجام گرفته ) مورد بى اعتنايى است . نابينايان ، لالها و زمينگيران ناتوان در همه شهرها بى سرپرست مانده اند و بر آنها ترحم نمى شود. و نه مطابق شاءن و منزلتتان كار مى كنيد و نه به كسى كه چنين كارى بكند و در ارتقاى شاءن شما بكوشد اعتنا يا كمك مى كنيد. با چرب زبانى و چاپلوسى و سازش با ستمكاران ، خود را در برابر قدرت ستمكاران حاكم ايمن مى گردانيد تمام اينها دستورهايى است كه خدا به صورت نهى يا همديگر را نهى كردن و باز داشتن داده و شما از آنها غفلت مى ورزيد. مصيبت شما از مصائب همه مردم سهمگين تر است ؛ زيرا منزلت و مقام علمايى را از شما باز گرفته اند چون در حقيقت امور ادارى كشور و صدور احكام قضايى و تصويب برنامه هاى كشور بايد به دست دانشمندان روحانى كه امين حقوق الهى و داناى حلال و حرامند اجرا شود. اما اينك مقامتان را از شما باز گرفته و ربوده اند و اين كه چنين مقامى را از دست داده ايد هيچ علتى ندارد جز اين كه از دور محور حق (يعنى قانون اسلام و حكم خدا) پراكنده ايد و در باره سنّت پس از اين كه دلايل روشن بر حقيقت و كيفيت آن وجود دارد، اختلاف پيدا كرده ايد. شما اگر مردانى بوديد كه بر شكنجه و ناراحتى شكيبا بوديد و در راه خدا حاضر به تحمل ناگوارى مى شديد مقررات براى تصويب پيش شما آورده مى شد و به دست شما صادر مى شد و مرجع كارها بوديد. اما شما به ستمكاران مجال داديد تا اين مقام را ازشما بستانند و گذاشتيد حكومتى كه قانونا مقيد به شرع است به دست ايشان بيفتد تا براساس سست حدس و گمان به حكومت پردازند و طريقه خودكامگى و اقناع شهوت را پيشه سازند. مايه تسلط آنان بر حكومت ، فرار شما از كشته شدن بود و دلبستگى تان به زندگى گريزان دنيا. شما با اين روحيه و رويه ،توده ناتوان را به چنگال اين ستمگران گرفتار آورديد تا يكى برده وار سركوفته باشد و ديگرى بيچاره وار سرگرم تاءمين آب و نانش . و حكام خودسرانه در منجلاب سلطنت غوطه خورند و با هوسبازى خويش ننگ و رسوايى به بار آورند، پيرو بدخويان گردند و در برابر خدا گستاخى ورزند. در هر شهر سخنورى از ايشان بر منبر آمده و گماشته است . خاك وطن زير پايشان پراكنده و دستشان در آن گشاده است . مردم بنده ايشانند و قدرت دفاع از خود را ندارند. يك حاكم ديكتاتور و كينه ورز و بدخواه و حاكم ديگر بيچارگان را مى كوبد و به آنها قلدرى و سختگيرى مى كند و آن ديگر فرمانروايى مسلط است كه نه خدا را مى شناسد ونه روز جزا را. شگفتا! و چرا نه شگفتى ! كه جامعه در تصرف مرد دغلباز ستمكارى است و معاويه كه ماءمور مالياتش ستم ورز است و استاندارش نسبت به اهالى و مؤ منان نامهربان و بى رحم .خداست كه درموردآنچه درباره اش به كشمكش برخاسته ايم حكومت و داورى خواهد نمود و درباره آنچه بين ما رخ داده با راءى خويش حكم قاطع خواهدكرد. خدايا! بى شك تو مى دانى آنچه از ما سرزده (يعنى مبارزه اى كه اخيرا بر ضد دستگاه حاكمه اموى پيش گرفته ايم ) رقابت در به دست آوردن قدرت سياسى نبوده و نه جستجوى ثروت ونعمتهاى زائد، بلكه براى اين بوده كه اصول و ارزشهاى درخشان دينت را بنماييم و ارائه دهيم و در كشورت اصلاحات پديد آوريم و بندگان ستمزده ات را ايمن و برخوردار از حقوق مسلمشان گردانيم . و نيز تا به وظايفى كه مقرر داشته اى و به سخن و قوانين و احكامت عمل شود. بنابراين شما (گروه علماى دين ) اگر ما را يارى نكنيد و در گرفتن داد ما با ما همصدا نگرديد ستمگران در مقابل شما قدرت بيشترى پيدا خواهند نمود و در خاموش كردن مشعل فروزان ((نبوت )) فعالتر خواهند گرديد خداى يگانه ما را كفايت است و بر او تكيه مى كنيم و به سوى او رومى آوريم و سرنوشت ما دست او و بازگشت ما به سوى اوست )). و اين بود خطبه حسين بن على عليهما السلام كه در ((منى )) ايراد فرموده و بر حاضران مؤ كّداً دستور داده است كه در ابلاغ آن بر ديگران تلاش كنند تا تدريجا همه مسلمانان از ضربه هايى كه بر پيكره اسلام وارد شده آگاه شوند و از حوادث خطرناك آينده كه اساس اسلام را مورد تهديد قرار مى دهد مطلع گردند. نكات و نتايج در اين خطبه شريفه حسين بن على عليهما السلام در اين خطبه شريفه جوانب مختلف اجتماعى ، مذهبى دوران پس از شهادت اميرمؤ منان و علت تسلط معاويه بن ابى سفيان بر جامعه اسلامى و انگيزه به دست گرفتن اين دشمن ديرينه اسلام سرنوشت مسلمين را مطرح نموده ، آنگاه به خطراتى كه آينده اسلام را تهديد مى كند اشاره نموده و زنگ خطر را به حركت درآورده كه اگر مسلمانان قيام نكنند و سران قوم و آگاهان ملت به خود نيايند و وظيفه خود را انجام ندهند نه تنها چراغ پرفروغ رسالت بى فروغ بلكه مشعل فروزان نبوت با دست دشمنان به خاموشى خواهد گراييد، فرزند اميرمؤ منان بدين گونه صداى مظلوميت قرآن و عترت را به حاضرين ابلاغ فرموده كه آنان نيز در سطح كشور اسلامى و تا آنجا كه امكان دارد به افراد متعهد ابلاغ و مسلمانان را از اين خطر آگاه سازند. گرچه اين خطبه به شرح مفصلى نيازمند است و هريك از جملات آن توضيح و تبيين علمى تاريخى گسترده اى مى طلبد اما فعلاً و در اين فرصت تنها نكاتى از آن را به صورت نتيجه گيرى و در حد برداشت و بينش نويسنده در اختيار خواننده قرار مى دهيم . شرايط زمانى و مكانى يكى از نكات مهم در اين خطبه شريفه قبل از بيان محتواى آن ، انتخاب زمان حساس و مكان مناسب و دعوت از شخصيتهاى اسلامى و شركت دادن زنان و مردان از نخبگان بنى هاشم مهاجرين و انصار از صحابه و ياران رسول خداست كه دويست نفر از حضار مجلس را كسانى كه افتخار صحابگى و درك فيض حضور پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را داشته اند تشكيل مى داد و بيش از هشتصد نفر ديگر نيز از فرزندان صحابه (تابعين ) بودند. محل تشكيل مجلس : ((منى )) حساسترين نقطه در كنار بيت الهى ، در وادى عشق ابراهيم بنيانگذار توحيد و قربانگاه اسماعيل ، الگوى فداكارى و از جان گذشتگى آنجا كه بايد همه تعنيات را كنار گذاشت و بجز خدا را به فراموشى سپرد و با تمرين رجم شياطين و سنگباران نمودن طاغوتها آماده پذيرش نداى حق شد و قربان شدن در راه خدا و گذشتن از سر و جان را در راه ايمان و اسلام بيازمود و از ((يا اَبَتِ افعَلْ ماتُؤ مَرُ)) درسها آموخت و ((تَجدُنى اِنشاءاللّه مِنَ الصّابرين )) را براى صبر و شكيبايى در مقابل فشارها و سختيها و قطعه قطعه شدن در راه نيل به اهداف مقدس ، الگو و سرمشق قرار داد. زمان : ((ايام تشريق )) و پس از طى يك دوران عبادت و رياضت و ارتباط با خداوند و پس از انجام اعمال ((عمره )) و گذشتن از منزل ((عرفات )) و بيتوته نمودن در بيابان ((مشعر)) و انجام دادن مراسم قربانى و رسيدن به يك دوران روحى و معنوى براى دريافت پيام حياتبخش و فرمان بلند ريحانه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم . و اما نكات مربوط به متن خطبه 1 – انحراف از ولايت اولين مطلبى كه حسين بن على عليهما السلام در اين خطبه مطرح ساخته انحراف از حق و خارج شدن از مسير صحيح و اصيل ولايت و به فراموشى سپردن وصاياى رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله در اين موضوع مهم و اساسى است كه رسول خدا صلى اللّه عليه و آله ز اولين روزهاى بعثت و در طول 23 سال دوران نبوتش موضوع ولايت و امامت را مطرح و با بيانات مختلف و تعبيرات گوناگون اميرمؤ منان عليه السلام را به مردم معرفى نمود و از نمونه هاى بارز و محسوس آن داستان ((سدّ ابواب )) بود كه پس از ورود به مدينه و با شروع ساختمان مسجد و بناى منازل و حجرات در اطراف آن ، حكم قطعى صادر نمود كه ((سدّوا الاَبْوابَ اِلاّ بابَ عَلى )) و سپس فرمود: ((ما اءَنَا سَددْتُ اَبْوابَكمْ وَلِكنَّاللّه اَمَرنى بِسَدِّ اَبوابِكُمْ وَفَتح بابِه )) ((من اين حكم را از پيش خود صادر نكردم بلكه از سوى خدا ماءمور شدم تا آن را به شما ابلاغ كنم )). و اين معرفى باز با بيان ((اَنْتَ ولىُّ كُلِّ مُؤ مِنٍ بَعْدى )) و بيانات ديگر ادامه يافت تا اينكه در آخرين ماهها و آخرين روزهاى زندگى رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم اين مساءله مهم و حساس و اين موضوع حياتى با صراحت هرچه بيشتر و در ميان عامّه مردم در ((غديرخم )) و در ميان مسجد و در بالاى منبر مطرح گرديد تا ديگر براى كسى جاى شك و ترديد و راهى براى تاءويل و تفسير باقى نماند كه در اين معرفيها حضار مجلس ((منى )) خود شاهد و ناظر بودند و يا از صحابه مورد اعتماد و از شاهدان عينى شنيده بودند و لذا پاسخ آنان به حسين بن على پس از بيان هريك از اين معرفيها اين بود كه :((اللهم نعم )). ولى هرچه بود و به هر دليلى بود اين انحراف به وجود آمد و با گذشت زمان شديدتر شد؛ زيرا اگر خشت اول اين بناى كج با نفى وصيت و با استناد به اجماع و تصميم صحابه گذاشته شد دقيقا خشت دوم آن و به فاصله تقريبا دو سال با اتكا به وصيت و با نفى اجماع و سلب هر نوع اظهار نظر از صاحب نظران و بدون توجه به راءى اهل حل و عقد و خبرگان استحكام بخشيد! و پس از ده سال براى انتخاب خليفه سوم راه سومى كه مخالف با دو روش قبلى بود به نام ((شورا)) به كار گرفته شد. اگر اين انحراف از مسير صحيح و تناقض سه ضلعى و تضاد سه قطبى در كيفيت انتخاب خليفه از نظر يك عده مساله اى مربوط به تاريخ گذشته و عملى انجام شده تلقى مى شود اما نبايد فراموش كرد كه نتايج تلخ و ابعاد زيانبار آن كه با گذشت زمان به وجود آمد آن چنان وسيع و گسترده است كه براى هيچ تحليل گر اجتماعى قابل ارزيابى و براى هيچ تاريخ نويس محقق و جامعه شناس تيزبين قابل ذكر و بيان نيست . حوادث دوران اميرمؤ منان (ع ) در گفتار آن حضرت گوشه اى از اين درد اجتماعى مذهبى را مى توان در گفتار اميرمؤ منان عليه السلام كه خطبه حسين بن على عليهما السلام توضيح و شرح آن است مشاهده نمود كه پس از بيان كيفيت انتخاب دور اول و دوم و اشاره به موقعيت خويش به حوادث و اشتباهات و خطاها و گرفتاريهايى كه در دوران خليفه دوم و سوم به وجود آمد و مسلمانان را مجبور به روى آوردن به آن حضرت نمود و كارشكنيهايى كه از سوى عده اى از مسلمانان در اثر هوى و هوس و دنياپرستى و مقام دوستى به وجود آمد چنين مى گويد: ((به خدا سوگند! مردم در (دوران خليفه دوم ) در ناراحتى و رنج عجيبى گرفتار آمده بودند و من در اين مدت طولانى ، با محنت و عذاب ، چاره اى جز شكيبايى نداشتم . سرانجام روزگار او (عمر) هم سپرى شد و آن (خلافت ) را در گروهى به شورا گذاشت و به پندارش ، مرا نيز از آنها محسوب داشت پناه به خدا از اين شورا! (راستى ) كدام زمان بود كه مرا با نخستين فرد آنان (ابوبكر) مقايسه كنند كه اكنون كار من به جايى رسد كه مرا همسنگ اينان (اعضاى شورا) قرار دهند؟ لكن باز هم كوتاه آمدم و با آنان هماهنگى ورزيدم (و طبق مصالح مسلمين ) در شوراى آنها حضور يافتم بعضى از آنان به خاطر كينه شان از من روى برتافتند و ديگرى خويشاوندى را (بر حقيقت ) مقدم داشت ، اعراض آن يكى هم جهاتى داشت كه ذكر آن خوشايند نيست . بالا خره سومى به پا خاست ، او همانند شتر پرخور و شكم برآمده همّى جز جمع آورى و خوردن بيت المال نداشت بستگان پدرش به همكاريش برخاستند، آنها همچون شتران گرسنه اى كه بهاران به علفزار بيفتند و با ولع عجيبى گياهان را ببلعند، براى خوردن اموال خدا دست از آستين برآوردند، اما عاقبت بافته هايش (براى استحكام خلافت ) پنبه شد و كردار ناشايستش كارش را تباه ساخت و سرانجام شكم خوارگى و ثروت اندوزى ، براى ابد نابودش ساخت ، ازدحام فراوانى كه همچون يالهاى كفتار بود مرا به قبول خلافت واداشت ، آنان از هرطرف مرا احاطه كردند، چيزى نمانده بود كه دو نور چشمم ، دو يادگار پيغمبر، حسن و حسين زيرپا له شوند، آن چنان جمعيت به پهلوهايم فشار آورد كه سخت مرا به رنج انداخت و ردايم از دو جانب پاره شد! مردم همانند گوسفندانى (گرگ زده كه دور تا دور چوپان جمع شوند) مرا در ميان گرفتند. اما هنگامى كه به پا خاستم و زمام خلافت را به دست گرفتم ، جمعى پيمان خود را شكستند، گروهى (به بهانه هاى واهى ) سر از اطاعتم باز زدند و از دين بيرون رفتند و دسته اى ديگر براى رياست و مقام از اطاعت حق سرپيچيدند، (و جنگ صفين را به راه انداختند) گويا نشنيده بودند كه خداوند مى فرمايد: سرزمين آخرت را براى كسانى برگزيده ايم كه خواهان فساد در روى زمين و سركشى نباشند. عاقبت نيك ، از آن پرهيزكاران است . چرا خوب شنيده بودند و خوب آن را حفظ داشتند، ولى زرق و برق دنيا چشمشان را خيره كرده و جواهراتش آنها را فريفته بود)). و به طورى كه در جملات آخر درد دل آن حضرت ، ملاحظه مى كنيد آنگاه كه به خلافت رسيد و آن كانون عدل و محور صحيح قوانين اسلامى در راءس امور قرار گرفت و برنامه خود را اعلان نمود كه : ((واللّه لَو وَجَدتُهُ قَدْ تَزَوّجَ بِهِ النّساء ومُلكَ بِهِ الا ماء لَرَددّتُهُ فَإ نَّ فى العَدْل سِعةً وَمَن ضاقَ عَليه العَدْلُ فَالْجَورُ بِهِ اَضْيَقُ)) در اثر انحراف يك ربع قرن و فراموش شدن روش زندگى رسول خدا و گرايش جامعه به قانون شكنى و حق كشى ، به جرم اجراى قانون حق و عدالت به مبارزه با آن امام بزرگوار برخاستند و جنگ داخلى به راه انداختند و اگر مستقيما در جنگ شركت ننمودند با سكوت خود به تقويت دشمن پرداختند و نيروى آن حضرت را كه بايستى در گسترش عدل و داد و پياده كردن اهداف قرآن و مقاصد نبوى صرف شود به دفاع از اصل اسلام و در جهت حفظ حوزه مسلمين منعطف ساختند و اين جنگهاى داخلى و تنازعات درونى به جايى منجر گرديد و جبهه حق را آن چنان تضعيف و آن حضرت را آن چنان خسته و آزرده ساخت كه به ساحت قدس خداوندى ملتجى گرديد و اين چنين درخواست نمود:((بارالها! (از بس نصيحت كردم كه ) آنها را خسته و ناراحت ساختم و آنها نيز مرا خسته كردند. من آنها را ملول و آنها مرا ملول ساختند پس به جاى آنان افرادى بهتر به من مرحمت كن و به جاى من بدتر از من بر آنها مسلط نما)). آنگاه فرمود:((سوگند به خدا! گمان مى كنم كه طرفداران معاويه بزودى بر شما مسلط خواهند شد؛ زيرا آنان در يارى از باطلشان متحدند و شما در راه حقتان متفرق ، شما به نافرمانى از پيشواى خود در مسير حق برخاسته ايد ولى آنها در باطل خود از پيشواى خويش اطاعت مى كنند. آنان نسبت به رهبر خود اداى امانت مى كنند و شما خيانت ، آنها در شهرهاى خود به اصلاح مشغولند و شما به فساد!)). و در عين حال اين موضوع را هم پيش بينى نمود: با اين شرايطى كه پيش آمده و شما از ايفاى وظيفه خود در مقابل امام و پيشوايتان سرپيچى و سهل انگارى مى كنيد و دشمن در مكر و خدعه اش هرروز قدمهاى مؤ ثرترى برمى دارد، به زودى معاويه و يارانش به پيروزى خواهند رسيد و بر شما مسلط خواهند گرديد و يك آينده تاريك و سرنوشت شوم در انتظار شماست :((اما انّكم ستلقون بعدى ذُلاًّ شاملاً وسيفاً قاطعاً واثرةً يتخذها الظّالمون فيكم سُنَّةً)) و بالا خره دعاى آن حضرت ((فاءبدلنى خيراً منهم )) به اجابت رسيد و همنشينى او با مردمى كه از آنان آزرده خاطر بود به همنشينى رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و انبيا و اوليا در جوار قرب خداوندى مبدل گرديد و با شكافته شدن فرق نازنينش از پيروزى نهايى استقبال نمود و به سوى لقاى خداى كعبه شتافت كه :((فزت ورب الكعبه )) عملكرد امام مجتبى (ع ) پس از اميرمؤ منان ، فرزندش حسن مجتبى و ريحانه رسول خدا مصمم گرديد راه آن حضرت را در جنگ با معاويه و ريشه كن ساختن جرثومه فساد بنى اميه ادامه و مبارزه با كفر گذشته و نفاق حاضر را در راس وظايف امامت و رهبرى خويش قرار دهد؛ زيرا او نيز امام به حق و ((سيد شباب اهل جنّه )) بود و راه او همان راه على عليه السلام و برنامه اش برنامه او بود. و بر همين اساس فرمان جنگ با معاويه را صادر كرد و لشكر كوفه را بسيج و خودش به عنوان فرمانده كل قوا به سوى جبهه حركت نمود و پس از آغاز جنگ در ميان دو لشكر از طرفى وجود افراد پيمان شكن در ميان لشكر آن حضرت كه اميرمؤ منان عليه السلام راحت طلبى آنان را همواره مورد نكوهش قرار مى داد و از روح پيمان شكنى و عدم احساس مسؤ وليت كه بر آنان حاكم بود به درگاه خدا شكوه مى نمود و از طرف ديگر وجود مكر شديد و نيرنگهاى مختلف پسر ابوسفيان ، حسن بن على عليهما السلام را بر آن واداشت كه برخلاف ميل باطنى و عدم رضاى درونى ، آتش بسى را قبول كند و قطعنامه اى را بپذيرد كه مى دانست معاويه مكار و فرزند هند جگرخوار بر مواد آن عمل نخواهد نمود. حسن بن على عليهما السلام علت اين حادثه جانكاه تاريخى و انگيزه اين انعطاف و نرمش ظاهرى را با بيانات مختلف ابراز داشته و رنج درونى خود را با مردم زمان خويش در ميان گذاشته است . او در ضمن يك سخنرانى كه معاويه نيز در آن شركت داشت چنين فرمود:((مردم ! معاويه چنين وانمود مى كند كه من با پذيرش قطعنامه او را به مقام خلافت سزاوار ديدم ولى او دروغ مى گويد؛ زيرا طبق مضمون كتاب خدا و سنت پيامبرش رهبريت مردم با خاندان ماست (و چگونه ممكن است من برخلاف كتاب و سنت عمل كنم ) و به خدا سوگند! اگر مردم در بيعت خود با ما وفادار بودند و از فرمان ما اطاعت و ما را يارى مى كردند خداوند بركات آسمان و زمين را بر آنان ارزانى مى داشت (آنگاه خطاب به معاويه فرمود:) و شما ديگر نمى توانستيد طمعى در سيطره و حكومت بر مسلمين داشته باشيد. معاويه ! مگر نه اين است كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرموده هر ملتى كه ولايت و سرپرستى خويش را با وجود افراد آگاه در اختيار ناآگاهان قرار بدهد سرنوشت آن ملت به تباهى كشيده و به آيين گوساله پرستى روى خواهند آورد)). سپس فرمود:((آرى چون بنى اسرائيل با اينكه مى دانستند هارون خليفه و جانشين موسى عليه السلام است او را ترك نمودند و به پرستش گوساله روى آوردند و در ميان مسلمانان نيز چنين انحرافى به وجود آمد و با توصيه رسول خدا نسبت به على عليه السلام كه :((اَنتَ مِنّى بَمَنْزِلَةِ هارونَ مِنْ مُوسى )) او را ترك نموده و به عواقب ناگوار آن مبتلا شدند)). امام مجتبى سپس خطاب به معاويه فرمود:((رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله آنگاه كه مردم را به سوى خدا و يكتاپرستى دعوت مى نمود به غار پناه برد و اگر يار و ياورى داشت از ميان مردم فرار نمى كرد. معاويه ! اگر من نيز يار و ياور داشتم پيمان آتش بس با تو را نمى پذيرفتم )). سپس خطاب به مردم فرمود:((خداوند عذر ((هارون )) را پذيرفت آنگاه كه قومش او را تنها گذاشتند و نقشه قتل او را كشيدند و خداوند عذر پيامبررا پذيرفت آنگاه كه براى خود يار و ياورى نديد واز ميان قومش دورى گزيد و عذر من و پدرم على نيز در پيشگاه خدا پذيرفته است ؛ زيرا چون يار و ياورى و اعوان و انصارى پيدا نكرديم با ديگران مماشات نموديم و اينها سنن تاريخ و جريانات مشابهى است كه يكى پس از ديگرى واقع مى گردد)). امام مجتبى در پايان سخنانش فرمود:((مردم ! اگر شما در ميان مشرق و مغرب بگرديد بجز من و برادرم فرزندى براى رسول خدا نخواهيد يافت )) و باز در پاسخ سؤ ال يكى از آشنايانش در مورد صلح با معاويه چنين فرمود: ((به خدا سوگند! من اين صلح و قطعنامه را نپذيرفتم مگر آنگاه كه ديدم يار و ياور ندارم و اگر در اين راه نيرويى داشتم شب و روز به جنگ با معاويه ادامه مى دادم تا آنچه خدا مى خواهد تحقق پذيرد:((وَاللّه ، ما سَلَّمْتُ اْلا مَر اليهِ الاّ اَنّى لَم اَجِد اَنْصاراً وَلَوْ وَجَدتُ اَنْصاراً لَقاتَلْتُهُ لَيلى وَنَهارى حَتَّى يَحْكُمَاللّه بينى وَبَينَه )) خلاصه : اگر اميرمؤ منان عليه السلام نتوانست به اهداف عاليه خود نايل گردد و اگر حسن بن على عليهما السلام صلح و سازش با معاويه را پذيرفت و اگر معاويه توانست بر مسلمين مسلط گرديده و آنان را به سوى ذلت و بدبختى سوق دهد و از اسلام و قرآن دور سازد و سرنوشت ملت اسلامى را پس از خود به عنصر خطرناكتر ديگرى به نام يزيد بسپارد، بايد يكى از عوامل مهم اين حوادث را عدم اطاعت از مقام ولايت و بى توجهى گروهى از مسلمانان سرشناس به وظايف خويش در مقابل رهبرى صحيح اسلام دانست كه نه تنها حاضر نشدند از فرمان ولايت امر پيروى و در چهارچوبه اوامر رهبرى معنوى حركت نمايند بلكه به ايراد و اشكال و اعتراضات نابجا و چون و چراهايى كه چنين عواقب و ضايعات غير قابل جبران را در پى داشت پرداختند. 2 – اهميت امر به معروف و نهى از منكر حسين بن على عليهما السلام در بخش دوم از اين كلمه نورانى و خطبه جاودانى ، مهاجرين و انصار را به طور خصوص و همه مسلمانان را در طول تاريخ به طور عموم مورد خطاب قرار داده و مسامحه و سهل انگارى آنان را در انجام امر به معروف و نهى از منكر كه اساس نظام اجتماعى اسلام بر آن استوار است ملامت و نكوهش نموده است و يكى از علل به وجود آمدن ظلمهاى اجتماعى مسلط شدن ظالمان و ستمگران بر سرنوشت مسلمين را – كه در بخش سوم از آن سخن رانده است – كوتاهى در اين وظيفه خطير معرفى نموده است . مهمترين بُعد در امر به معروف و نهى از منكر ولى آنچه كه در اين قسمت از سخن امام عليه السلام قابل توجه و حائز اهميت است بيان ابعاد وسيع و مفهوم گسترده امر به معروف و نهى از منكر و اشاره به مهمترين بُعد و جنبه عملى در اين مساءله اساسى و حياتى است ؛ زيرا امام عليه السلام با استناد به دو آيه از قرآن مجيد مى فرمايد: اگر امر به معروف و نهى از منكر در جامعه بر قرار شود همه واجبات از كوچك و بزرگ عملى و همه مشكلات حل خواهد گرديد، آنگاه به عنوان نمونه و مصداق ، پنج مورد از اين امور را بدين صورت بيان مى كند: 1 – (( وذلك اءن الا مر بالمعروف والنّهى عن المنكر دعاء الى الاسلام ؛)) امر به معروف و نهى از منكر دعوت به اسلام (و جهاد عقيدتى فكرى ) است )). 2 – (( مع ردّ المظالم ؛)) و بازگرداندن حقوق ستمديدگان بر آنان است )). 3 – (( ومخالفة الظالم ؛)) مبارزه با ستمگران است )). 4 – (( وقسمة الفى ء والغنائم ؛)) توزيع عادلانه ثروتهاى عمومى و غنايم جنگى است )). 5 – (( واخذ الصدقات من مواضعها ووضعها فى حقها؛)) و جمع آورى صدقات و همه مالياتها از موارد صحيح و صرف كردن آنها در موارد صحيح و شرعى آنهاست )). و پر واضح است كه انجام دادن امر به معروف و نهى از منكر در اين سطح وسيع مبارزه با ستمگران و گرفتن حقوق و ريشه كن ساختن جور و فساد و اقامه عدل و داد در جامعه نمى تواند به صورت فردى و يا با امر به معروف قولى و بدون تشكيل حكومت اسلامى و ايجاد نيروى اجرايى امكان پذير باشد. و اين بيان حسين بن على عليهما السلام پاسخ روشنى است بر كسانى كه اين امر مهم و زيربنايى را در ابعاد كوچك و در جهت فردى و در جنبه قولى و نه عملى آن مى دانند. و دليل ديگرى است بر وجوب تشكيل حكومت اسلامى و بر اجراى عملى امر به معروف و نهى از منكر در جامعه . و به همين دليل و دلايل فراوان ديگر است كه گروهى از فقهاى بزرگ شيعه جهاد را با تمام اهميّت و عظمتش و با تمام ابعاد و احكامش ، بخشى از امر به معروف و نهى از منكر مى دانند و گوشه اى از اين دو وظيفه مهم اسلامى به حساب مى آورند و جمله :((اشهد انك قداقمت الصلاة وآتيت الزكاة وامرت بالمعروف ونهيت عن المنكر)) كه در زيارت حضرت سيدالشهداء عليه السلام به كار رفته گواه اين حقيقت است و اين معنا را تفهيم مى كند كه قيام و جهاد آن حضرت در مقابل حكومت يزيد به جهت اجراى فرايض الهى و اقامه نماز و زكات و براى انجام وظيفه امر به معروف و نهى از منكر بوده است . امر به معروف و نهى از منكر به مفهوم وسيع و معناى صحيح و دقيق آن كه عبارت از بسط عدل و داد و ريشه كن ساختن ظلم و فساد است مستلزم وجود حكومت اسلامى است و اگر امر به معروف و نهى از منكر به اين معنا در جامعه اجرا نگردد و حكومتى بر پايه اسلام به وجود نيايد طبيعى است جاى آن را اشرار خواهند گرفت و ستمگران بر جامعه تسلط خواهند يافت همينگونه كه اميرمؤ منان عليه السلام در آخرين وصيتش فرمود:((ولا تتركوا الا مر بالمعروف والنهى عن المنكر فيولّى عليكم اشراركم فتدعون فلا يستجاب لكم )) ((امر به معروف و نهى از منكر را ترك نكنيد كه اشرار بر شما مسلط مى شوند سپس هرچه دعا كنيد مستجاب نمى گردد)). 3 – خودباختگان تاريخ بخشهاى سه گانه اين خطبه شريف در عين اينكه درسهايى است از فلسفه تاريخ و نكاتى است از جامعه شناسى كه علل تحول اجتماعى مسلمانان را در طول نيم قرن و انگيزه تسلط ظالمان و ستمگران را آن هم در اوايل شكوفايى اسلام و علت خارج شدن اهل بيت از صحنه و به دست گرفتن معاوية بن ابى سفيان سرنوشت مسلمين را از سه بعد مختلف مورد بررسى قرار داده و در حقيقت آيه شريفه :(( (ان اللّه لايغير ما بقوم حتى يغيروا ما باءنفسهم ))) را به صورتى زيبا و دلنشين و با ارائه شاهد و مصداق عينى تفسير نموده است و در عين حال بيانگر درد درونى و رنج خاطر عميق حسين بن على عليهما السلام است و هشدارى است براى مسلمانان عموما و براى علما و روحانيون خصوصا در طول تاريخ . حسين بن على عليهما السلام در بخش سوم از اين خطبه گروهى از مسلمانان و صحابه و ياران رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و فرزندان آنها را كه در آن مجلس تاريخى و مهم حضور داشتند مورد خطاب قرار داده ؛ افرادى كه سرشناسان جامعه و داراى شخصيت مذهبى اجتماعى بودند و مى توانستند نقشى ايفا كنند و جامعه را به حركت درآورند، آنانكه قول و عمل و گفتار و كردارشان و حركت و سكونشان براى آحاد ملت ، الگو و سرمشق بود و بايستى موقعيت و شخصيت خود را بشناسند و ارزش واقعى خود را دريابند و در فكر سعادت جامعه و نجات مظلومين باشند ولى در اثر رفاه طلبى و فرار از سختيها و مرارتها و در مقابل عشق به زندگى و لذايذ مادى و گاهى در اثر تحجر و قشرى بودن ، خود را باخته و براى نيل به اهداف كودكانه و در ((خلود الى الارض )) وظيفه ، خطير خود را در بوته فراموشى قرار داده اوامر و نواهى خدا را به گونه اى كه خواسته آنان را تاءمين مى كند تفسير و تاءويل نمودند و كژ راهه به حركت خود ادامه دادند. افرادى كه به اين اعتبار كه طرفدار حق و پاسدار فضيلتند از شكوه و عظمت در جامعه برخوردار و در دل اقويا و ضعفا داراى مهابت و در نظر همه طبقات از احترام بخصوصى برخوردار بودند اما نه تنها آن انتظارات و توقعات جامعه اسلامى تحقق نپذيرفت و از دين و قرآن پاسدارى ننمودند و دراين راه متحمل ضرر مالى نگشته و حاضر به پذيرش محروميت و شكنجه و زندان نگرديدند و با اقوام و آشنايانشان كه همه مقدسات رامسخره و استهزا مى كردند به نزاع و مخاصمه برنخاستند و به حاميان دين و شكنجه شدگان در راه اسلام و تبعيديان در راه قرآن ، ارجى ننهادند و براى شكسته شدن حريم اسلام و قرآن فرياد ننمودند بلكه عملاً با دشمنان اسلام مداهنه و راه سازش پيش گرفتند و در نتيجه راه را براى تسلط ظالمان و تضييع حقوق ستمديدگان هموار ساختند. ولى اگر متوجه بودند درمى يافتند كه با اين روش ، مقدمه بزرگترين مصيبت خويش را فراهم آورده و اساس بدبختى و ذلت خود را پى ريزى نموده اند؛ زيرا اگر آنان از دور حق پراكنده نمى شدند و در خط ولايت و فرمان نبوت اختلاف نمى كردند و در راه خدا به زحمت و مشقت و حرمان موقت را تحمل مى كردند و از مرگ در راه حق فرار نمى كردند و شيفته زندگى چند روزه نمى شدند، قدرت اسلام و نيروى اجرايى احكام در دست آنان قرار مى گرفت و حدود احكام الهى با دست آنان اجرا مى گرديد، مظلومان و ستمديدگان به وسيله آنان نجات پيدا مى كردند و محرومان جامعه به نوا مى رسيدند و ظالمان وزورگويان درهم كوبيده مى شدند. ولى اينك سستى آنان صحنه را عوض كرده ، گسستن آنان از اسلام ، آنهارا ضعيف و ذليل نموده و قدرت اجرايى را در دست دشمنان قرار داده ، به هر نحوى كه دلخواهشان است با مظلومان رفتار مى كنند و به هر سويى كه روح شقاوتگرشان اقتضا مى كند جامعه را سوق و فرامين خدا را مورد تحقير و سنت رسول صلّى اللّه عليه و آله را مورد اهانت قرار مى دهند. نابينايان و زمينگيران ، فقرا و محرومان به كمترين حقوق انسانيت خود دسترسى ندارند در هر گوشه اى فرد مستبدى حاكم و در هر ناحيه اى شخص خودخواهى فرمانرواست . براى كوبيدن اسلام و درهم شكستن شوكت مسلمين از تمام وسايل تبليغى كه در اختيار دارند بهره مى گيرند و حقايق آيين را تحريف و قوانين اسلام را وارونه ، حدود را تجاوز به حقوق ، قصاص را جنايت وتعزيرات را قساوت معرفى مى كنند و… و اين بود سخن حسين بن على عليهما السلام و درد دل ريحانه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و شفقه فرزند اميرمؤ منان عليه السلام و جگر گوشه فاطمه زهرا عليهاالسلام نه سخن حسين بن على بلكه اين سخن ، سخن همه انبيا و سخن و درد دل همه ائمه و اولياى خداست ؛ سخن حضرت ابراهيم و سخن حضرت موسى ، سخن حضرت مسيح و سخن خاتم پيامبران است . سخن اميرمؤ منان و سخن امام مجتبى و سخن بقيه امامان و پيشوايان معصوم است . پاسخ حسين بن على (ع ) و پيروانش گرچه مضمون اين خطبه شريفه براى مستمعين و حاضران مجلس ، قيام حسين بن على عليهما السلام را در آينده ترسيم مى كند و از امر به معروف عملى آن حضرت در آينده خبر مى دهد و شنوندگان را براى آمادگى و همكارى با اين قيام دعوت مى نمايد، ولى در آخر اين خطبه اين حقيقت با صراحت كامل مطرح گرديده و بر اين حركت پرشور و تاريخى تصريح شده است : ((اللهم انك تعلم انه لم يكن ما كان منا منافسةً فى سلطان … فانكم ان لا تنصرونا وتنصفونا قوى الظلمه عليكم وعملوا فى اطفاء نور نبيكم )) ((خدايا! بى شك تو مى دانى آنچه از ما سرزده (مبارزه اى كه بر ضد بنى اميه آغاز كرده ايم ) رقابت در به دست آوردن قدرت سياسى نبوده و نه جستجوى ثروت و نعمتهاى زايد بلكه براى اين است كه اصول و ارزشهاى درخشان آيين تو را ارائه دهيم و در كشور اسلامى ، اصلاحات پديد آوريم … بنابراين شما گروه علماى دين اگر ما را يارى نكنيد و در گرفتن داد، با ما همصدا نگرديد ستمگران در مقابل شما قدرت بيشترى پيدا خواهند نمود و در خاموش كردن مشعل فروزان ((نبوت )) فعالتر خواهند گرديد)). اين هدفى كه حسين بن على عليهما السلام در اين خطبه بيان نموده است همان است كه سه سال پس از آن و به هنگام حركت از مدينه در وصيتنامه تاريخى اش به محمدبن حنفيه اشاره فرموده است. ((وانى لم اخرج اشراً ولا بطراً ولا مفسداً ولا ظالماً وانما خرجت لطلب الاصلاح فى امة جدى صلى اللّه عليه و آله ريد ان آمر بالمعروف وانهى عن المنكر…)) ((و من نه از روى خودخواهى و يا براى خوشگذرانى و نه براى فساد و ستمگرى از مدينه خارج مى گردم بلكه هدف من از اين سفر امر به معروف و نهى از منكر و اصلاح امور امت است )). و پيروان ائمه عليهما السلام از علما و روحانيون نيز در طول تاريخ در اين راه قدم برداشتند و در راه احياى اسلام و قرآن نه شهيد اول و شهيد ثانى و شهيد ثالث بلكه صفى عظيم از ((شهداءالفضيلة ))را تشكيل دادند هزاران شهيد كه نام آنان زينت بخش تاريخ است و شهداى گمنامى كه بايد در كتاب ((علّيين )) با نام آنان آشنا گرديد و بايد خاضعانه در پيشگاهشان چنين گفت : ((سلام بر حماسه سازان هميشه جاويد روحاينت كه رساله علميه و عمليه خود را به دم شهادت و مركب خون نوشته اند و بر منبر هدايت و وعظ و خطابه ناس از شمع حياتشان گوهر شب چراغ ساخته اند. افتخار و آفرين بر شهداى حوزه و روحانيت كه در هنگام نبرد، رشته تعلقات درس و بحث و مدرسه را بريدند و عقال تمنيات دنيا را از پاى حقيقت علم برگرفتند و سبكبالان به ميهمانى عرشيان رفتند و در جمع ملكوتيان شعر حضور سرودند. سلام بر آنانكه تا كشف حقيقت تفقه به پيش تاختند و براى قوم و ملت خود منذران صادقى شدند كه بندبند حديث صداقتشان را قطرات خون و قطعات پاره پاره پيكرشان گواهى كرده است و حقا از روحانيت راستين اسلام و تشيع ، جز اين انتظارى نمى رود كه در دعوت به حق و راه خونين مبارزه مردم خود، اولين قربانيها را بدهد و مهر ختام دفترش شهادت باشد)) انقلاب اسلامى ايران پاسخى بر خطبه حسين بن على (ع ) ولى آنچه كه در آستانه قرن پانزدهم هجرى به وقوع پيوست و قيام پرشورى كه در اين برهه از تاريخ پديدار گرديد و حركت عظيم اسلامى كه به امامت و رهبرى امام امت و بنيانگذار جمهورى اسلامى ايران امام خمينى – كه سلام خدا و درود فرشتگان و انبيا و اوليا و صالحان بر او باد – و با الهام گرفتن از اين خطبه حسين بن على عليهما السلام و به پيروى از برنامه هاى حياتبخش اسلام به وجود آمد، بى سابقه ترين حركت ، در تاريخ اسلام و بزرگترين قيام در تاريخ روحانيت و مرجعيت مى باشد، حركتى كه تمام معادلات سياسى نظامى جهان را درهم ريخت و در ويرانه هاى شاهنشاهى دو هزار و پانصد ساله ، بناى محكم و استوار جمهورى اسلامى را به وجود آورد، تمام نقشه هاى جهان كفر و الحاد را كه در طول قرنها براى نابودى اسلام و قرآن طراحى كرده بودند نقش بر آب واميد آنان را در اسلام زدايى به ياءس و نوميدى مبدل ساخت و براى اسلام ، حياتى نو و براى مسلمانان اميدى تازه و حركتى جديد بخشيد. حركتى كه دوستان و دشمنان اسلام را در اعجاب و حيرت فرو برد و شرق و غرب را در مقابل اسلام به زانو درآورد و سردمداران كفر را به خاك مذلت نشانيد و كينه و عداوت آنها را صدچندان نمود. عكس العمل كفر جهانى عظمت و اهميت اين حركت و سنگينى ضربه اى را كه از اين تحول بزرگ به دشمنان اسلام وارد گرديد مى توان در عكس العمل آنان مشاهده نمود كه چگونه سراسيمه دست به دست هم دادند و دشمنيهاى در ميان خود را به فراموشى سپردند و دستيارانشان را در داخل و خارج كشور براى درهم شكستن اين موج عظيم كه پايه هاى كاخهاى ظلم و ستمشان را به لرزه درآورده بود به كار گرفتند و در انتقام گرفتن از اسلام ناب محمدى صلّى اللّه عليه و آله بسيج گرديدند و هم زمان با ترور و كشتار علما و روحانيون و ائمه جمعه و اقشار مختلف از پيروان راستين اسلام ،صدام خونخوار را براى حمله به ايران و درهم كوبيدن قدرت اسلام ، وادار و تحريك نمودند. جنگى بس بزرگ و هولناك كه هشت سال به طول انجاميد به وقوع پيوست و همه دشمنان اسلام از شرق و غرب و دست نشاندگانشان در كشورهاى به ظاهر اسلامى و الهام ، گرفته از كفر جهانى ، در اين جنگ عملاً سهيم گرديده و از هيچ نوع يارى و پشتيبانى به جبهه كفر مضايقه نورزيدند، اما با همه اين اتحاد و انسجام ايمان و عقيده آهنين مردم و هدايت رهبرى ، امام بزرگوار همه توطئه دشمنان را خنثى و به مفهوم :(( (لِيظهِرهُ عَلَى الدّينِ كُلّهِ)) تحقق بخشيد. كفر جهانى مصمم گرديد اين شكست مفتضحانه خود را در جبهه فرهنگى و در عرصه جنگ نرم جبران نمايد. وظيفه ما: اينك وظيفه ما و همه اقشار جامعه و تمام طبقات مختلف از مرد و زن ، پير و جوان ، روستايى و شهرنشين ، بازارى و كشاورز و بالا خره همه گروه و صنوفى كه خود را وفادار به اسلام و قرآن و پيرو خط ولايت و رهرو راه امامت مى دانند ولى به طورى كه ملاحظه فرموديد در اين خطبه شريفه طرف سخن ، گروه خاص و شركت كنندگان در مِنى و حاضران در زير خيمه حسين بن على عليهما السلام علما و محدثين امت و صحابه رسول خدا و فرزندانشان بودند و ملاحظه نموديم كه آن حضرت در بخشهاى سه گانه اين خطبه شريفه ، وظيفه اين قشر خاص از جامعه را به صورت ديگرى ترسيم مى كند و اين طبقه و گروه خاص را مسؤ ول مى داند و عدم احساس مسؤ وليت در اين صنف از جامعه را شديدا مورد ملامت قرار مى دهد. آرى ، اگر حسين بن على عليهما السلام انحراف شخصيتهاى روحانى و معنوى آن دوران را كه در مساءله ولايت پديدار گرديده ريشه همه مفاسد اجتماعى و زيربناى همه ستمها و ظلمها معرفى مى كند امروز انحراف از مقام والاى ولايت فقيه و كشيده شدن به راههاى غيرمستقيم مسلما مفاسد و خطرات بس بزرگتر از آنچه در زمان اميرمؤ منان عليه السلام اتفاق افتاد به همراه خواهد داشت . و اگر حسين بن على عليهما السلام تقصير صحابه و فرزندان صحابه را در مساءله امر به معروف و نهى از منكر، عامل اصلى تسلط اشرار و دشمنان بر مقدرات و سرنوشت مسلمين معرفى مى كند امروز كه دشمنان از لحاظ عِده و عُده قويتر گرديده و براى بلعيدن اسلام و مسلمين آماده تر شده اند اين عامل نيز داراى نقش بيشتر و اثر عميقترى خواهد بود. و اگر حسين بن على عليهما السلام از دست علما و محدثين و سرشناسان آن روز كه به جاى مبارزه با دشمنان ، راه سازش با آنان را پيموده اند و به جاى حرمان و تحمل رنج در راه تعالى اسلام و قرآن ، رفاه شخصى و لذت مادى را برگزيده اند شديدا مى نالد و نزول نقمت و نكبت و بدبختى و ذلت در اين دنيا و هماغوش شدن با عذاب دردناك و حرمان از رحمت خدا را در آخرت براى آنان پيش بينى مى كند با توجه به شرايط زمانى و مكانى و با مقايسه حال و گذشته نگرانى نزول اين نقمت و نكبت و ابتلا به چنين عذاب اليم در چنين اوضاع و احوال شديدتر خواهد گرديد. و لذا بايد عصابه اى كه مشهور به علم و معروف به خير و داراى مهابت معنوى در دلها هستند در دل اقويا عزيز و در ميان ضعفا محترم مى باشند،آنانكه انتظار مى رود كه به طرفدارى از حق برخيزند و خونهاى طاهر و مطهرى كه در راه اسلام و قرآن ريخته شده حراست نمايند، موقعيت خود را دريابند و اين وظيفه مهم را به نحو احسن به انجام برسانند. و خوشبختانه چنانكه قبلاً اشاره گرديد تا امروز اين وظيفه الهى انجام گرفته و علماى دين و قشر روحانيت هميشه در صف مقدم جامعه به جهاد عليه دشمنان قيام نموده است و همانگونه كه هدايت جامعه را در عرشه منبر و در محراب عبادت به عهده گرفته است امامت و رهبرى خود را در جبهه جنگ نيز به اثبات رسانيده است اگر آيات جهاد را براى مردم تلاوت نموده خود پيش از ديگران جام شيرين شهادت را به سر كشيده است . ولى فراموش نكنيم در اين فراز مقصود نه بيان وصف پيشآهنگان فضيلت و رهروان حقيقت بلكه سخن از خودباختگان تاريخ است ؛ زيرا ممكن است در گوشه و كنار جامعه ناآگاهانى متحجر و يا آگاهانى بى درد و رفاه طلب وجود داشته باشند كه در اداى وظيفه خود، قصور ورزند و حق ولايت و رهبرى را خفيف انگارند، كسانى كه در راه آيين ، مالى بذل نكرده اند و در اين راه جان را به خطر نينداخته از اسلام و قرآن در مقابل مخالفان دفاع ننموده اند در فكر خود بوده اند نه به ياد درد جامعه ، نه جنگ هشت ساله و شهادت دهها هزار جوان پاكباخته و اسرا و مفقودين و ناله هزاران كودك يتيم و مادران داغديده تكانشان داد و نه در جريان سلمان رشدى و آيات شيطانى كه مقام مقدس نبوى را در سطح جهانى مورد تحقير و اهانت قرار داد لب تكان دادند. بزرگترين هنر آنان ايراد و اشكال مى باشد كه كار افراد بيكار و دور از صحنه پيكار است و از خصايص افراد بى تعهد و نه مردان كارزار است ، از خود راضيانى كه روضه رضوان و امن از عذاب خدا را حق مسلّم خويش مى دانند در صورتى كه نعمت و نكبت ، خشم الهى و عذاب سخت اخروى در انتظار آنهاست ؛ زيرا آنانكه همه عزّت و تمام شرف خود را مرهون اسلام هستند اينك با اين رفتار خويش عملاً جبهه دشمن را تقويت و در جايى كه صداى ((هل من ناصر)) اسلام و قرآن در تمام دنيا طنين افكنده است ، نه تنها به يارى آن نمى شتابند بلكه در تضعيف آن گام برمى دارند و نمى دانند كه بزرگترين بدبختى در انتظار آنان و شديدترين بلا و مصيبت در كمين آنهاست و اگر به فرض محال ، تاريخ اول اسلام تكرار شود و مجارى امور و مصادر احكام به جاى علماى باللّه دست نشاندگان كفر و دستياران الحاد گردد و در اثر تفرق از حق و اختلاف در سنّت و منازعه در اصل ولايت و رهبرى امت در اين مسير، فتورى به وجود آيد ستمگران قدرت بيشترى پيدا خواهند نمود و در خاموش كردن مشعل فروزان نبوت ، فعالتر و قويتر خواهند گرديد و ظالمان در ظلم و تعدى ، آن چنان پيشتاز خواهند بود كه در ظلم و ستم براى همه ستمگران الگو و سرمشق شوند و در اين جاست كه اولين قربانى فرار از اين مسؤ وليتها، خود اين فراريان و اولين سوخته شدگان در اين آتش ، خود اين آتش بياران جبهه باطل و دستياران لشكر كفر و نفاق خواهند گرديد:(( (يُريدُونَ لِيُطْفِئوا نُورَاللّه بِاءفْواهِهِمْ وَاللّه مُتِمُّ نُورِهِ وَلوكَرِه الكافرون))
منابع:
سخنان امام حسين از مدينه تا كريلا – محمد صادق نجمي ارشاد شيخ مفيد (413 ه) نجف اشرف اصول كافى شيخ كلينى (329) تهران -1388 اثبات الوصيه مسعودى (346) قم امالى شيخ صدوق ((ره )) (381) تهران ابصار العين – فى انصار الحسين سماوى (از علماى قرن 14) بصيرتى – قم بحارالانوار مجلسى ((ره )) (1110) چاپ اسلاميه تهران تاريخ طبرى محمدبن جرير طبرى (310) چاپ ليدن تاريخ الخلفاء جلال الدين سيوطى (911) دارالفكر بيروت -1394 تاريخ يعقوبى ابن واضح يعقوبى (284) دار صادر بيروت -1379 تحف العقول حسن بن شعبه حرانى (ازمحدثين قرن 4) قم -1394 تذكرة الخواص سبط بن جوزى نجف -1369 سفينة البحار مرحوم حاج شيخ عباس (متوفاى 1359ه) چاپ تهران طبقات ابن سعد محمد بن سعد كاتب واقدى (230) عقاب الاعمال صدوق (381) تهران به پاورقى غفارى كامل الزيارات محمدبن قولويه (367) نجف اشرف – 1356 ه الكامل معزالدين ابن اثير (630)بيروت – 1387 شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد (656)چاپ مصر -1378 لهوف سيدبن طاووس (673) تهران -1321 مناقب ابن شهرآشوب (588) چاپ قم وقعه صفين نصر بن مزاحم (212) مصر وسائل الشيعه شيخ حر عاملى (1104) تهران ينابيع الموده شيخ سلمان قندوزى (1294) چاپ عراق -1385 اخبار الزينبيات عبيدلى (متوفاى 314) چاپ قم انتهاي پيام/