ترجمه لغات قران کریم در تفسیر شریف مجمع البیان ج21

جلد ‌21 صفحه ‌10 سطر ‌1
شرح لغات 83-91 :  
شيعه : اين كلمه را به گروهي مي‌گويند كه از رهبري پيروي كنند ، ولي در عرف مردم ، شيعه عبارت است از كساني كه از ( علي عليه السلام ) پيروي كرده و   به طرفداري از آن حضرت با دشمنان او مبارزه كرده و پس از او از فرزندان او   كه جانشين آن حضرت بوده اند پيروي كرده اند . 
” ابو بصير”  از  “حضرت صادق” (عليه السلام ) نقل كرده كه فرمود : تهنيت ميگويم   شما را به اين نام گفتم به كدام نام ؟ فرمود : به نام شيعه عرض كردم كه مردم   ما را به اين نام عيب و سرزنش مي‌كنند فرمود آيا نشنيده اي سخن خداوند را   درباره ” ابراهيم ” (عليه السلام ) كه مي‌فرمايد : ( ان من شيعته لابراهيم ) و مي‌فرمايد :  ( و استغاثه الذي من شيعته علي الذي من عدوه )   ، ” و ياري خواست از موسي آن   كه از شيعيان او بود بر آن كه از دشمنانش بود (   قصص ‌15  )  ” . 
راغ : كلمه ( روغ ) به معني ميل كردن است از جهتي به جهت ديگر ، و گفته مي‌شود     ( راغ ، يروغ ، روغا ، روغانا ) كه به معني برگشت و انحراف است  و ( رواغ ) حيله گر و منحرف را گويند .  
” عدي بن زيد ” گويد : ( حين لا ينفع الرواغ و لا ينفع الا المصادق   النحرير ) ” هنگامي كه نفع ندهد حيله گران و منحرفان  و نفع ندهد مگر   درستگار زبردست ” 

جلد ‌21 صفحه ‌10 سطر ‌18
آيات ‌86 تا ‌100 سوره صافات اعراب :  
الهة : اين كلمه بدل از ( افكا ) بوده و ( افكا ) مفعول فعل ( تريدون )   است .  
فما ظنكم : حرف ( ما ) مبتداء و كلمه ( ظنكم ) خبر آن است .  
ضربا : اين كلمه مصدر فعل محذوف است و تقدير چنين است ( يضربهم   ضربا ) و حرف ( باء ) در كلمه ( باليمين ) متعلق به همين فعل محذوف است .  
يزفون : اين كلمه حال است از كلمه ( اقبلوا ) .
و الله خلقكم :اين جمله نيز حال و محلا منصوب است از جمله ( ا تعبدون )   و تقدير چنين است ( ا تعبدون ما تنحتون مخلوقين )  
هب لي : مفعول له اين كلمه عبارت از كلمه محذوف ( ولدا ) مي‌باشد . 
جلد ‌21 صفحه ‌22 سطر ‌13
شرح لغات 103 – 107 :  
تل : اين كلمه به معني ( افكندن به زمين است ) و ( تل ) از خاك نيز از  اين باب بوده و جمع آن ( تلول ) است و ( تليل ) به معني ( گردن ) است زيرا   به زمين افكنده مي‌شود .
جبين : اين كلمه به دو طرف پيشاني اطلاق مي‌شود ، پس در هر صورتي   دو ( جبين ) وجود دارد .  
ذبح : اين كلمه به كسر ( ذال ) به معني آماده شده براي ذبح را گويند ،   و به فتح ( ذال ) مصدر مي‌باشد .
جلد ‌21 صفحه ‌22 سطر ‌21
اعراب 103 و 112 : 
لما : در جواب ( لما ) اختلاف است برخي گفته‌اند جواب آن عبارت است  از ( فازا و ظفرا بما ارادا ) كه تقدير چنين مي‌شود ( فلما اسلما و تله للجبين و  ناديناه فازا و ظفرا بما ارادا ) و برخي گفته كه جواب ( لما ) لفظ ( ناديناه ) بوده  و ( واو ) زا‏د است .  
نبيا : اين كلمه از ( بشرناه ) حال بوده و ذو الحال آن ( اسحاق ) است .
جلد ‌21 صفحه ‌36 سطر ‌14
شرح لغات 114 – 116  :  
مننا : اصل لغت ( من ) به معني قطع است ، خدا گويد :   ( لهم اجر   غير ممنون )   ، ” بر ايشان است اجر غير ممنون (   فصلت  ‌8  )  ”  كه ممنون در اين  آيه به معني مقطوع است .  
نصر : به معني ياري مي‌باشد ، ولي بايد گفت : هر نصري به معني عون و ياري بوده ولي هر عون و ياري به معني نصر نيست چه اين كه هر كمكي را ( عون ) گويند ولي نصر فقط كمك براي مبارزه با دشمن را گويند . 

جلد ‌21 صفحه ‌45 سطر ‌11
آيات ‌135 تا ‌146 سوره صافات شرح لغات  
غابر : اين كلمه باقيمانده اندك چيزي را گويند كه از ميان رفته است و   بدين جهت گرد را ( غبار ) گويند كه اندكي از خاك بوده كه باقي مانده است .  
تدمير : اين كلمه به معني هلاكت بر اساس مخالفت و نكوهش است .  
ابق : كسي را گويند كه بگريزد و صاحبش به آن دست نتواند پيدا كند .  
مشحون : به معني مملو و آكنده و انباشته مي‌باشد .  
مساهمه : به معني قرعه زدن را گويند كه بواسطه انداختن تير انجام   شود . 
دحض : به معني سقوط كردن است ، مي‌گويند : ( دحضت حجته )   يعني ساقط شد حجت او . يا گويند : ( ادخضها الله ) پرت و منحرف و   ساقط كرد خداوند او را ، كه    ( دحض ) در اينجا از ( زلق ) به معني لغزش   گرفته شده زيرا كه عابر در جاي لغزان سقوط مي‌كند .  
عراء : فضا‏ي را گويند كه درخت و چيز ديگري او را نپوشاند و گويند  مراد از ( عراء ) زمين باير و خالي است .   
يقطين : هر درختي را گويند كه از زمستان تا تابستان باقي بماند و  براي آن ساقه نباشد .
اعراب :
مصبحين : حال از ” تمرون ” مي باشد و ” باليل ”   نيز جار و مجرور محلا منصوب است چون عطف به ” مصبحين ” است  و تقدير چنين مي شود : ” تمرون عليه مصبحين و ممسين ” سخني از ” لوط ” و ” يونس ” .
جلد ‌21 صفحه ‌57 سطر ‌2
آيات ‌162 تا ‌163 سوره صافات شرح لغات :  
فاتن : كسي را گويند كه با آرايش خود بسوي گمراهي بخواند و اصل   لغت ( فتنه ) از باب ( فتنت الذهب بالنار ) است كه به معني : خارج كردم طلا   را و بصورت خالص درآوردم مي‌باشد .  
صالي : به معني : ملازم آتش است كه در آن مي‌سوزد و ( مصطلي )   كسي را گويند كه به آتش گرم شود و يا چيزي كه به آتش گرم كند ، و لذا صلاة   گويند به خاطر اين كه لازمه آن دعا مي‌باشد و ( مصلي ) آن را گويند كه پس   از شخص سابق آمده باشد چه اينكه ملازم اثر او مي‌باشد . 
جلد ‌21 صفحه ‌66 سطر ‌13
آيات ‌1 تا ‌3 سوره ص اعراب  
و القرآن : حرف ” واو ” قسم بوده و جواب آن را چند گونه دانسته اند كه   به ترتيب توجه مي‌كنيد :   ‌
1 . جواب قسم محذوف بوده و تقدير چنين باشد ” لقد جاء الحق و ظهر   الامر ” زيرا كه حذف در جواب رساتر مي‌باشد چون در اين صورت جواب قسم   عموميت داشته و به يك معني اختصاص پيدا نمي‌كند . 
‌2 . جواب قسم عبارت از ” ص ” به معني ” صدق ” است كه مقصود چنين است           ” سوگند به قرآن كه محمد ” ص ” راست مي‌گويد ”  
‌3 . جواب قسم چيزي است كه اين جمله جاي او را گرفته است ” كم   اهلكنا ” و يا چيزي بوده كه به جاي آن ” بل الذين كفروا ”  قرار داده شده  است ، گويا كه خداوند مي‌گويد : ” سوگند به قرآن كه امر آن چنان نيست كه مي‌گويند ”  و اين دو سخن ، اولي از ” فراء ” و دومي از ” قتاده ” است . 
‌4 . جواب قسم جمله ” كم اهلكنا ” بوده و ” لام ” قسم به خاطر طول كلام از سر           ” كم اهلكنا ” حذف شده است چنانكه لام در كلام   ” قد افلح من تزكي ”  كه بايد       ” لقد . . . ” باشد به خاطر طول كلام حذف شده است . اين سخن   نادرست است زيرا كه ” كم ” مفعول بوده و لام بر سر مفعول داخل نمي‌شود .  
‌5 . جواب قسم در آخر سوره اين جمله است   ” ان ذلك لحق ”   ولي توجه   مي‌كنيد كه جواب از خود قسم بسيار دور مي‌باشد .  
و لات حين مناص : در اين جمله دو قول است :  
اول . ” زجاج ” گويد : ” تا ” به ” لا ” متصل بوده و ” لات ” به معني   ” ليس ” است ، در اين صورت ” حين ” منصوب و خبر ” ليس ” مي‌باشد كه اسم   آن در تقدير بوده و    ” الوقت ” مي‌باشد ، و يا خبر در تقدير بوده و ” حين ”   مرفوع و اسم ” ليس ” است .   كساني كه وقف به ” تاء ” كرده درست گفته‌اند به خلاف آنان كه ” لات ” را   به صورت ” لاه ” به ” ه ” وقف كرده‌اند ، زيرا كه اين ” تاء ” مانند ” تاء ” در فعل   ” ذهبت ” مي‌باشد و يا ” تاء ” در حرف چون ” رايت زيدا ثمت عمروا ”   ” اخفش ” گويد : لات حين مناص ، مانند ” لا رجل في الدار ” ميباشد  
دوم . اين كه ” تاء ” متصل به ” حين ” است ، چنان كه شاعر گويد :  
العاطفين تحين ما من عاطف                      |         و المطعمين زمان ما من مطعم                                   
جلد ‌21 صفحه ‌72 سطر ‌15
آيات ‌6 تا ‌10 سوره ص شرح لغات :  
انطلاق : به آساني راه رفتن را گويند و لذا گفته مي‌شود : ( طلاقة   الوجه ) يعني خوشرو‏ي و ( طلاقة الخلق ) يعني خوش خو‏ي .  
اختلاق : اين كلمه با ( افتراء ) از نظر مقصود يكسان است .  
ارتقاء : به معني صعود به بلندي با طي درجات مي‌باشد . 
اسباب : جمع سبب است ، و فرق ميان ( سبب ) و ( علت ) در اصطلاح   متكلمان آن است كه ( علت ) ذاتا موجب چيزي و ( سبب ) صفتا موجب چيزي   مي‌باشد .
جلد ‌21 صفحه ‌73 سطر ‌6
اعراب  
ان امشوا : كلمه ( ان ) در اينجا به معني ( مفسره است ) كه معني   چنين مي‌شود ( اين كه برويد ) . و ” زجاج ” گويد : تقدير چنين است ( بان   امشوا ) به اين كه به اين سخن برويد .  
جلد ‌21 صفحه ‌77 سطر ‌1
شرح لغات 11- 14 :  
هنالك : اشاره به مكان بعيد است .  
احزاب : جمع حزب و آن به معني جماعت است .  
فواق : به معني رجوع و بازگشت است .
جلد ‌21 صفحه ‌76 سطر ‌17
اعراب  
جند ما هنالك : لفظ ( ما ) زايد است و ( جند ) مبتداء بوده و خبرش  ( مهزوم ) مي‌باشد و ( هنالك ) صفت براي ( جند ) است .   
جلد ‌21 صفحه ‌80 سطر ‌13
شرح لغات 16 :  
قط : به معني كتاب است و اشتقاق اين كلمه از ( القط ) به معني قطع   مي‌باشد زيرا كه به واسطه آن نصيب هر كسي قطع و جدا مي‌شود به آن مقداري   كه در آن نوشته شده است . و نيز ( قط ) به معني نصيب و بهره است . و نيز   ( قط ) به معني حساب و به معني جوا‏ز و ارزاق است و لذا درباره خريد و   فروش ارزاق و جوا‏ز اختلاف شده و از آن به عنوان ( قطوط ) ياد كرده اند .   
جلد ‌21 صفحه ‌86 سطر ‌1
آيات ‌21 تا ‌24 سوره ص شرح لغات :  
خصم : مدعي را گويند كه حقي را از حقوق از ديگري ادعا كند و اين   لفظ بر واحد و تثنيه و جمع يكسان اطلاق مي‌شود .  
تسور : از ماده ( سور ) كه به معني ديوار است بوده و گفته مي‌شود ( فلان   تسور الدار ) يعني از ديوار وارد خانه شد ، پس ( تسور ) از ديوار آمدن را   گويند .  
محراب : جاي اشراف و بزرگان را گويند چه اين كه با مقام پا‏ين و افراد   پست محارب و مخالف است و بدين جهت قبله و جاي نماز را محراب گويند .
شطط : يعني ستم كرد   اذ دخلوا : اين جمله بدل از ( اذ تسوروا ) بوده و نيز گفته اند زمان   دخول غير از زمان ( تسور ) است .  
خصمان : خبر است بر مبتداء محذوف كه ( نحن ) باشد .  
قليل ما هم : ( هم ) مبتداء و ( قليل ) خبر و ( ما ) زايد است . و ممكن  است كه ( ما ) به معني ( الذي ) بوده و ( هم ) مبتداء و خبر آن محذوف باشد و   تقدير چنين باشد ( و قليل الذينهم كذلك ) 
جلد ‌21 صفحه ‌94 سطر ‌13
لغات 26 :  
خليفه : كسي را گويند كه تدبير امور را از طرف شخص ديگري متعهد شود  و            ” خليفة الله ” در زمين آن را گويند كه خداوند تدبير امور بندگانش را به امر   خود به او سپرده باشد .  
جلد ‌21 صفحه ‌98 سطر ‌10
آيات ‌31 تا ‌39 سوره ص شرح لغات :  
صافنات : جمع ( صافنه ) است و آن اسبي را گويند كه بر سه پاي خود به   ايستد و پاي چهارم را بر نوك پا به زمين گذارد .  
جياد : جمع ( جواد ) است كه ( واو ) تبديل به ( يا ) شده است و آن اسب  تندرو را گويند ، و برخي گفته اند ( جياد ) جمع ( جود ) است مانند ( سوط )   و ( سياط ) .  
كرسي : به معني ( تخت ) است .  
رخاء : باد نرم و آرام را گويند .  
اصفاد : جمع ( صفد ) است كه به معني ( زنجير ) مي‌باشد .

اعراب :  
حب الخير : اين كلام منصوب است چون ( مفعول به ) است و تقدير  چنين است                  ( اخترت حب الخير ) و حرف ( عن ) در جمله ( عن ذكر ربي ) به  معني ( علي ) است .   ” ابو علي ” گويد : ( حب الخير ) مفعول له براي فعلي است كه به معني  ( لزمت الارض لحب الخير معرضا عن ذكر ربي ) مي‌باشد ، پس كلمه ( عن ) محلا  منصوب و حال مي‌باشد ، و ( ذكر ) مصدر بوده كه به مفعول اضافه شده است و جايز است كه اضافه به فاعل باشد به اين معني كه ( عما ذكرني ربي ) .  
مسحا : مصدر فعل محذوف است كه ( يمسح ) باشد .
رخاء : بنا به حاليت منصوب است و عامل در آن فعل ( تجري ) مي‌باشد .
و كل بناء : بدل از شياطين است كه بدل بعض از كل مي‌باشد .  
بغير حساب : محلا منصوب و حال است كه تقدير ( غير محاسب ) مي‌باشد . 
جلد ‌21 صفحه ‌110 سطر ‌14
اعراب 41 – 44  :  
نصب : ” ابو جعفر ” اين كلمه را با دو ( ضمه ) و ” يعقوب ” با دو فتحه  و ديگران به     ( ضم ) نون و سكون ( صاد ) قرا‏ت كرده اند .   ” زجاج ” گويد : نصب و نصب دو لغتي مانند رشد و رشد مي‌باشد و آن    به معني شر و بلا مي‌باشد . 
جلد ‌21 صفحه ‌111 سطر ‌2
شرح لغات :  
ركض : به معني زدن و دفع به پاست براي سرعت ، و از اين جهت مي گويند :             ( ركض الفرس ) يعني با پاي خود زد كه اسب به سرعت راه رود .  
ضغث : دسته اي از علف و درخت است . 
جلد ‌21 صفحه ‌116 سطر ‌3
آيات ‌45 تا ‌50 سوره ص اعراب :  
جنات عدن : اين كلام بدل از ( حسن م‌کب ) مي‌باشد ، و ( مفتحة لهم   الابواب ) در آخر آن ، ( منها ) مي‌باشد ، و برخي ( مفتحة لهم ابوابها ) گفته   كه هر دو بيك معني است .   ” ابو علي ” گويد : ( مفتحة ) وصف براي ( جنات عدن ) مي‌باشد و در   مفتحة ضميري بوده كه به جنات بازمي‌گردد ، و ابواب بدل از اين ضمير است  چنانكه           ( فتحت الجنان ) گفته و ( فتحت ابوابها ) اراده مي‌كنيم و در اينصورت   بدل بعض از كل مي‌باشد . 
جلد ‌21 صفحه ‌122 سطر ‌12
آيات ‌56 تا ‌59 سوره ص شرح لغات :  
مهاد : به معناي بستر و فراش آماده مي‌باشد .  
حميم : سخت سوزنده ، و لذا به شخص تب دار مي‌گويند : ( حمي ) زيرا   كه حرارت و سوزش تب ، تن او را فرا مي‌گيرد . 
غساق : چرك بد بو ، و نيز گفته‌اند اين كلمه از ( غسق ) مشتق شده كه   به معني سياهي و ظلمت است كه در مقابل روشني و شفافيت است كه بايد در   آشاميدنيها باشد .  
شكل : اين كلمه به فتح شين به معني نوع و صنف متشابه است و به كسر   ( شين ) به معني نظير در زيبا‏ي است .  
اقتحام :  به شدت داخل شدن و هجوم آوردن را گويند . 
لا مرحبا بك : يعني زمين تو را وسعت و مكان ندهد و بر تو تنگ شود . 
جلد ‌21 صفحه ‌122 سطر ‌23
اعراب :  
هذا فليذوقوه : هذا مبتداء و حميم خبر است و غساق عطف به حميم  است و ( فليذوقوه ) خبر بعد از خبر است و تقدير چنين است : ( هذا حميم  و غساق فليذوقوه ) و ممكن است كه ( هذا فليذوقوه ) مبتدا و خبر و حميم خبر  مبتداء محذوف بوده كه ( هو ) باشد و جايز است كه ( هذا ) محلا منصوب به   فعل محذوف بوده كه ظاهر كلام ، تفسيرش كرده است . 
جلد ‌21 صفحه ‌140 سطر ‌14
آيات ‌1 تا ‌3 سوره زمر اعراب :  
تنزيل : تنزيل مبتداء بوده و خبر آن ( من الله ) مي‌باشد ، يعني تنزيل   كتاب از خداوند است نه غير او ، چنان كه گفته مي‌شود استقامت مردم از پيامبران   است ، و جايز است ( تنزيل الكتاب ) خبر براي مبتداء محذوف بوده و تقدير  چنين باشد : ( اين است نازل كردن كتاب ) در اين صورت جايز است كه ( من   الله ) خبر بعد از خبر باشد و جايز است كه موضعا منصوب بوده كه متعلق به تنزيل باشد .  
بالحق : اين كلمه مفعول انزلنا مي‌باشد و جايز است كه محلا حال   بوده و تقدير چنين باشد ( انزلنا الكتاب محقا ) پس ذو الحال ( نا ) در انزلنا   يا الكتاب مي‌باشد .  
زلفي : بناء به مصدريت در موضع نصب است و تقدير چنين بوده كه    ( ليقربونا قربي ) پس مقصود اين است كه ( ما نعبدهم الا ليقربونا )
جلد ‌21 صفحه ‌148 سطر ‌4
آيات ‌8 تا ‌9 سوره زمر شرح لغات :  
خول : تخويل به معني عطيه و بخشش بزرگ است .  
قانت : دعا كننده يا نماز خواننده است .  
آناء : لحظه ها ، كه مفرد آن ( اني ) و ( اني ) مي‌باشد . 
جلد ‌21 صفحه ‌157 سطر ‌1
آيات ‌16 تا ‌20 سوره زمر شرح لغات :  
ظل : جمع ( ظله ) است و آن به معني سايبان و پرده بلند است . 
انقاذ : نجات دادن . 
غرف : جمع ( غرفه ) بوده و آن به معني خانه هاي رفيع و بلند است . 
اعراب : 
ذلك يخوف : ( ذلك ) مبتدا ، و ( يخوف الله به عباده ) خبر آن است . 
ان يعبدوها : در موضع نصب بوده كه بدل از ( طاغوت ) باشد . 
لهم البشري : خبر براي ( الذين اجتنبوا ) مي‌باشد .  
زجاج گويد : ( افمن حق عليه كلمة العذاب افانت تنقذ من في النار ) ،   در معني شرط و جزاء است و الف استفهام در اينجا به معني توقيف است و   الف دوم براي تأكيد است . 
جلد ‌21 صفحه ‌164 سطر ‌14
شرح لغات :  
ينابيع : جمع ( ينبوع ) است و آن جا‏ي است كه آب از آنجا بجوشد ، و آن را چشمه نيز گويند .  
زرع : گياهي را گويند كه ساقه نداشته باشد و درخت گياهي را گويند كه   داراي ساقه و برگ و شاخه باشد .  
يهيج : به درخت و گياه ( يهيج ) گفته مي‌شود زماني كه خشك شده و در   خشكي به نهايت خود رسيده باشد .  
حطام : ريزه هاي كاه و علف را گويند و ( حطم ) شكستن چيز خشك را   گويند و به جهنم از اين جهت ( حطمه ) گفته مي‌شود كه هر چيزي در آن شكسته  شود . و ( حطيم كعبه ) را از اين جهت ( حطيم ) گفته اند كه ساختمان كعبه بالا  رفته و آن محل را كه       ( حجر كعبه ) و نزديك ناودان است شكسته و پا‏ين گذارده است .
جلد ‌21 صفحه ‌165 سطر ‌1
آيات ‌22 تا ‌23 سوره زمر اعراب :  
افمن شرح الله … : لفظ ( من ) با ( صله ) خود مبتداء بوده و خبر آن  در تقدير است كه چنين باشد : ( افمن شرح الله صدره للاسلام كمن قسا قلبه  من ذكر الله اي تركه ) .  
كتابا : منصوب است زيرا بدل از ( احسن الحديث ) مي‌باشد . 
جلد ‌21 صفحه ‌172 سطر ‌1
آيات ‌26 تا ‌31 سوره زمر
خزي : خواري ، ناخوش آيند . 
تشاكس : اختلاف ، تنازع ، ممانعت . 
اختصام : به معني رد كردن هر يك از دو طرف دليل و سخن ديگري را  بر اساس انكار مي‌باشد ، كه گاهي يكي حق و يكي باطل و گاهي هر دو باطل   مي‌باشند ، مانند مخاصمه نصاري و يهود ، و گاهي هر دو طرف حق مي‌باشد .  
اعراب :  
عربيا : منصوب بوده چون حال است يعني در حال عربيت  .
قرانا : تأكيد است . 
رجلا : بدل است از ( مثلا ) يعني ( ضرب الله مثلا مثل رجلا ) كه مضاف حذف شده است .  
فيه شركاء : مرفوع به ظرف است و رجلا عطف به رجلا اول است . 
جلد ‌21 صفحه ‌176 سطر ‌13
آيات ‌33 تا ‌35 سوره زمر اعراب :  
و الذي جاء بالصدق : ( الذي ) در اينجا به معني جنس است چون   خبرش جمع بوده كه ( اولئك ) باشد پس به آن فرد معيني اراده نشده است .  
ليكفر : ( لام ) در اين كلمه از صله ( لهم ما يشا‏ون ) مي‌باشد و برخي   گفته اند : ( لام ) به معني قسم است كه تقدير چنين است ( و الله ليكفرن ) كه نون   حذف شده و لام كسره داده شده است .  
جلد ‌21 صفحه ‌185 سطر ‌16
شرح لغات 42 – 45 :  
توفي : گرفتن چيزي به صورت كامل و تمام مي‌باشد كه گفته ميشود ( توفيت  حقي ) يعني تمام و همه حقم را گرفتم  .
اشمئزاز : به معني گرفتگي ، نفرت ، و كراهت مي‌باشد

جلد ‌21 صفحه ‌200 سطر ‌14
شرح لغات 56 – 60 :  
تفريط : اهمال كردن در چيزي ميباشد كه پيشروي در آن واجب بوده و   به خاطر سهل انگاري وقت آن فوت شده است و ضد آن كار با حزم است ، گفته   مي‌شود فلاني حازم است در مقابل كسي كه مفرط است .  
حسرت : بمعني غمگين شدن بر آن چه وقت آن گذشته و پشيمان شدن به   آن چه جبران آن ممكن نبوده مي‌باشد و ت‌کسف نيز مانند آن است و اصل   معني تحسر و حسرت به معني انقطاع و بريدن است گفته مي‌شود ( انحسرت   الدابة اي انقطع سيرها كلالا ) ، ” منحسر شد چهارپا يعني از شدت خستگي   فروماند و از سير و حركت بازماند ” .  
جنب : عضو معروف بدن است ، و نيز جنب به معني چيز بزرگ و زيادتر   است گفته مي‌شود ( هذا قليل في جنب مودتك ) ، ” اين چيز اندكي در پيش   مهر شما است ” و يا گفته مي‌شود ( ما فعلت في جنب حاجتي اي في امره ) ،   ” چه كردي در جنب حاجت و نياز من يعني در امر آن ”   ” كثير ” گويد :  
الا تتقين الله في جنب عاشق        |           له كبد حري عليك تقطع                       ” آيا پرهيز نمي‌كني از خداوند در كنار عاشقي    بر او دل تشنه اي است كه براي تو چاك شده است ” 

جلد ‌21 صفحه ‌201 سطر ‌20
آيات ‌57 تا ‌60 سوره زمر اعراب :  
بلي قد جا‏تك : جواب مي‌باشد براي ( او تقول لو ان الله هداني   لكنت من المتقين ) زيرا معني اين سخن چنين است كه خدا مرا هدايت نكرد   پس گفته مي‌شود كه بلي آيات ما بسوي تو آمد ، و چون ( بلي ) بايد در جواب   سخن منفي باشد ناچار در معني ، سخن منفي اراده مي‌شود .   
وجوههم مسودة : اين جمله مبتدا و خبر است و اين جمله چون داراي   معني حال مي‌باشد لذا اعرابا منصوب مي‌باشد و از واو حال بخاطر ضمير ،  بي نياز هستيم ، و جايز است ( وجوههم ) را بخاطر بدل از ( من الذين كذبوا )   منصوب خواند يعني ( و تري وجوه الذين كذبوا علي الله مسودة ) 

جلد ‌21 صفحه ‌211 سطر ‌3
اعراب 67 :  
جميعا : نصب داده شده چون حال است و عامل آن محذوف است و  تقدير چنين است       ( و الارض اذا كانت مجتمعة قبضته ) ، ” زمين زماني كه مجتمع است در قبضه اوست ” ، پس ( اذا ) ظرف زمان بوده و عامل آن ( قبضته ) ميباشد  و ( كان ) در اينجا تامه است چه اين كه اگر ناقص بود بايد ( جميعا ) خبر آن   باشد و درست نمي‌بود كه حال باشد .

جلد ‌21 صفحه ‌218 سطر ‌22
لغت 71 – 73 :  
سيق : سوق به معني تحريك براي سير است و از اين جهت است كه مي‌گويند : سخن بر يك سياق جاري است و بازار را از آنجهت ( سوق ) مي‌گويند  كه در آن خريد و فروش در جريان و در حال سوق دادن است .  
زمر : اين لفظ جمع ( زمره ) است و آن به معني گروه و جماعت است كه صداي آنان مانند صداي ( مزمار ) طنين مخصوصي دارد و ( مزامير ) داود ( عليه السلام )   پيامبر نيز عبارت از آوازهاي دلنشين بوده است . 

جلد ‌21 صفحه ‌227 سطر ‌5
آيات ‌1 تا ‌2 سوره غافر لغت :  
حم : اگر اسم سوره اي باشد با اين شعر تأييد مي‌شود :  
يذكرني حا ميم و الرمح شاجر         |      فهلا تلاحم قبل التقدم                               عزيز به معني غالب – توب جمع توبه است – طول به معني نعمت دادن   است كه مدت آن به طول انجامد . 
جلد ‌21 صفحه ‌227 سطر ‌10
اعراب :  
حم : اين كلمه محلا يا منصوب است كه مفعول فعل مقدر ( اتل ) باشد و يا مرفوع است كه خبر مبتداي مقدر ( هذا ) باشد و يا مجرور است به حرف ( قسم ) . “علي بن عيسي” ميم را نصب داده به اين كه اسم سوره باشد و چون بر وزن ( هابيل ) است ، تنوين پذير نمي‌باشد .  
جلد ‌21 صفحه ‌246 سطر ‌18
شرح لغات :  
ازفه : به معني چيز نزديك است ، گفته مي‌شود ( ازف الامر ) يعني نزديك   شد امر .  
حناجر : اين لفظ جمع ( حنجره ) است ، و آن به معني حلقوم مي‌باشد  
كاظم : اين لفظ را بر كسي گويند كه نگهدارد آنچه در قلبش قرار دارد گفته مي‌شود      ( كظم غيظه ) ” خشم خود را فرو برد ” زماني كه خشم خود را فرو   برده باشد .  
اعراب :  
كاظمين : منصوب است بنابراين كه حال باشد و حال هم حمل به معني   شده است ، زيرا به ( قلب ) گفته نمي‌شود كه ( كاظم ) است ، پس ( كاظمين )  حال اصحاب قلوب مي‌باشد و مقصود چنين خواهد بود : زماني كه قلبهاي مردم   به حلقومشان برسد در حالي كه خشم خود را فرومي‌نشانند . و اين كلمه حال از   ضمير در ( لدي الحناجر ) است و مقصود اين است كه آنان از همه چيز به غير   از فكر آن حال متوقف مي‌باشند . نسبت كظم به قلب مانند نسبت كتابت به   دستها مي‌باشد .  
يطاع : اين كلمه محلا مجرور است چون صفت ( شفيع ) مي‌باشد ،  
جلد ‌21 صفحه ‌263 سطر ‌4
لغت 35 :  
جبار : كسي را گويند كه با خشم و غضب مردم را به قتل برساند و ( اجبر   فهو جبار ) مانند ( ادرك و هو دراك ) است و براي اين دو مثال سومي نميباشد   
جلد ‌21 صفحه ‌268 سطر ‌15
آيات ‌36 تا ‌37 سوره غافر شرح لغات :  
صرح :  اين لفظ به معني بناي آشكاريست كه از چشم ناظر اگر چه دور باشد  پوشيده و ناپديد نشود ، و اين لغت به تصريح و اظهار چيزي به صورت كامل و  اتم مي‌باشد .  
سبب : هر آنچه كه باعث رسيدن چيزي به چيز دورتر باشد به آن ( سبب )  گفته مي‌شود و جمع آن ( اسباب ) است .  
تباب : به معني ضرر و زيان و منقطع شدن به هلاكت است .
جلد ‌21 صفحه ‌279 سطر ‌1
لغت 48 – 50 :  
تبع : ممكن است اين لفظ مصدر باشد كه گفته مي‌شود ( تبع تبعا : تابع شد تابع شدني ) و نيز جايز است كه اين لفظ جمع ( تابع ) باشد مانند  ( خادم ) كه جمع آن ( خدم ) است و ( خا‏ل ) كه جمع آن ( خول ) است و   ( غايب ) كه جمع آن ( غيب ) است . 
جلد ‌21 صفحه ‌279 سطر ‌6
اعراب :  
ا و لم تك : تقدير اين جمله چنين است كه ( ا و لم تك القصة ) كه ( القصة )  اسم ( تك ) بوده و ( تأتيكم رسلكم ) تفسير آن باشد . 
جلد ‌21 صفحه ‌279 سطر ‌23
بحث ادبي :  
كل فيها : مبتدا و خبر است كه محلا مرفوع و خبر ( انا ) است و جايز   است كه لفظ                   ( كل ) خبر براي ( ان ) باشد كه مقصود چنين مي‌شود ( انا  مجتمعون في النار : ما جمع شوندگانيم در آتش )  
جلد ‌21 صفحه ‌279 سطر ‌1
لغت 48 – 50 :  
تبع : ممكن است اين لفظ مصدر باشد كه گفته مي‌شود ( تبع تبعا : تابع شد تابع شدني ) و نيز جايز است كه اين لفظ جمع ( تابع ) باشد مانند  ( خادم ) كه جمع آن ( خدم ) است و ( خا‏ل ) كه جمع آن ( خول ) است و   ( غايب ) كه جمع آن ( غيب ) است . 
جلد ‌21 صفحه ‌279 سطر ‌6
اعراب :  
ا و لم تك : تقدير اين جمله چنين است كه ( ا و لم تك القصة ) كه ( القصة )  اسم ( تك ) بوده و ( تأتيكم رسلكم ) تفسير آن باشد . 
جلد ‌21 صفحه ‌279 سطر ‌23
بحث ادبي :  
كل فيها : مبتدا و خبر است كه محلا مرفوع و خبر ( انا ) است و جايز   است كه لفظ                   ( كل ) خبر براي ( ان ) باشد كه مقصود چنين مي‌شود ( انا  مجتمعون في النار : ما جمع شوندگانيم در آتش )  
جلد ‌21 صفحه ‌283 سطر ‌1
اعراب 51 :  
يوم تقوم الاشهاد : اين جمله محلا تابع ( في الحيوة الدنيا ) است  چون عطف به آن است چنان كه گفته مي‌شود ( جئتك امس و اليوم ) 
جلد ‌21 صفحه ‌302 سطر ‌1
لغت 71 – 75 :  
اغلال : اين كلمه جمع ( غل ) است و آن طوقي است كه به جهت ذلت و شكنجه در گردن افكنده مي‌شود و اصل كلمه ( غل ) به معني دخول است ، گفته مي‌شود :                       ( انغل العنق في الشي : غل شد گردن در چيزي ) زماني كه   داخل در آن چيز شود ، و                 ( غلول ) به معني خيانت است ، زيرا خيانت   مانند ( غل ) است كه در گردن صاحبش قرار مي‌گيرد .  
سلاسل: اين كلمه جمع ( سلسله ) و آن حلقه هاي به رشته در آمده‌اي   است كه در جهت طول استمرار دارد و معادل لفظ فارسي آن ( زنجير ) است .  
يسحبون : اصل كلمه ( سحب ) به معني كشيدن بر زمين است .  
يسجرون : اصل كلمه ( سجر ) به معني افكندن هيزم در آتش بزرگي چون   تنور مي‌باشد كه با آتشگيره افكنده مي‌شود .  
يفرحون : كلمه ( فرح ) به معني شادي است . 
يمرحون : كلمه ( مرح ) به معني شدت شادماني است . گويند : ( فرس   مروح ) يعني اسب با نشاط و شادمان . 
جلد ‌21 صفحه ‌302 سطر ‌15
اعراب :  
يسحبون : اين كلمه محلا منصوب بوده چون ( حال ) است و تقدير چنين است                            ( مسحوبين علي النار مسجونين فيها : در حاليكه افكنده شوند به آتش و مسجون و زنداني باشند در آن )  
اذ الاغلال : عامل در اين كلمه ( فسوف يعلمون ) است اگر در ( يعلمون ) توقف نكنيم و در ( سلاسل ) وقف كنيم . ولي اگر در ( يعلمون ) توقف كنيم عامل  در ( اذ الاغلال ) كلمه ( يسحبون ) خواهد بود .


جستجو