تكبر و استكبار

اشاره
نخستين صفت از صفات رذيله كه در داستان انبياء و آغاز خلقت انسان به چشم مى‏خورد و اتفاقا به اعتقاد بسيارى از علماى اخلاق، ام المفاسد و مادر همه رذايل اخلاقى و ريشه تمام بدبختيها و صفات زشت انسانى است، تكبر و استكبار مى‏باشد كه در داستان شيطان به هنگام آفرينش آدم(ع) و امر به سجود فرشتگان و همچنين ابليس براى او آمده است.
داستانى است‏بسيار تكان دهنده و عبرت انگيز، داستانى است‏بسيار روشنگر و هشدار دهنده، براى همه افراد و همه جوامع انسانى.
قابل توجه اينكه پيامدهاى سوء تكبر و استكبار نه تنها در داستان آفرينش آدم ديده مى‏شود كه در تمام طول تاريخ انبياء – طبق آياتى كه خواهد آمد – نيز نقش بسيار مخرب آن آشكار است.
امروز نيز در جوامع انسانى مساله استكبار، سخن اول را در مفاسد جهانى و نابسامانى‏هاى اجتماعى بشر مى‏زند و بلاى بزرگ بشريت در عصر ما نيز همين استكبار است كه بدبختانه همه در آتش آن مى‏سوزند و فرياد مى‏كشند، ولى كمتر كسى در فكر چاره است!
با اين اشاره به قرآن مجيد بازمى‏گرديم و آيات قرآن را در اين زمينه مرور مى‏كنيم، از آيات مربوط به آدم گرفته تا خاتم مورد بحث و بررسى قرار مى‏دهيم.
1- و اذ قلنا للملائكة اسجدوا لآدم فسجدوا الا ابليس ابى واستكبر و كان من الكافرين (سوره‏بقره،آيه‏34)
2- قال فاهبط منها فما يكون لك ان تتكبر فيها فاخرج انك من الصاغرين (سوره‏اعراف،آيه‏13)
3- وانى كلما دعوتهم لتغفر لهم جعلوا اصابعهم فى آذانهم واستغشوا ثيابهم و اصروا واستكبروا استكبارا (سوره‏نوح،آيه‏7)
4- فاما عاد فاستكبروا فى الارض بغير الحق و قالوا من اشد منا قوة اولم يروا ان الله الذى خلقهم هو اشد منهم قوة و كانوا بآياتنا يجحدون (سوره‏فصلت،آيه‏15)
5- قال الملا الذين استكبروا من قومه لنخرجنك يا شعيب و الذين آمنوا معك من قريتنا او لتعودن فى ملتنا قال اولو كنا كارهين (سوره‏اعراف، آيه‏88)
6- و قارون و فرعون و هامان و لقد جائهم موسى بالبينات فاستكبروا فى الارض و ما كانوا سابقين (سوره‏عنكبوت،آيه‏39)
7- لتجدن اشد الناس عداوة للذين آمنوا اليهود والذين اشركوا و لتجدن اقربهم مودة للذين آمنوا الذين قالوا انا نصارى ذلك بان منهم قسيسين و رهبانا و انهم لايستكبرون (سوره‏مائده، آيه‏82)
8- ثم عبس و بسر × ثم ادبر واستكبر × فقال ان هذا الا سحر يؤثر (سوره‏مدثر،آيه‏22تا24)
9- الذين يجادلون فى آيات الله بغير سلطان اتاهم كبر مقتا عندالله و عند الذين آمنوا كذلك يطبع الله على كل قلب متكبر جبار (سوره‏مؤمن،آيه‏35)
10- قيل ادخلوا ابواب جهنم خالدين فيها فبئس مثوى المتكبرين (سوره‏زمر،آيه‏72)
11- ساصرف عن آياتى الذين يتكبرون فى الارض بغير الحق و ان يروا كل آية لايؤمنوا بها و ان يروا سبيل الرشد لايتخذوه سبيلا و ان يروا سبيل الغى يتخذوه سبيلا ذلك بانهم كذبوا بآياتنا و كانوا عنها غافلين (سوره‏اعراف،آيه‏146)
12- لاجرم ان الله يعلم ما يسرون و ما يعلنون انه لايحب المستكبرين (سوره‏نحل،آيه‏23)
13- لن يستنكف المسيح ان يكون عبدا لله و لا الملائكة المقربون و من يستنكف عن عبادته و يستكبر فسيحشرهم الله جميعا × فاما الذين آمنوا و عملوا الصالحات فيوفيهم اجورهم و يزيدهم من فضله و اما الذين استنكفوا و استكبروا فيعذبهم عذابا اليما و لايجدون لهم من دون الله وليا و لا نصيرا (سوره‏نساء،آيه‏172-173)
14- ان الذين كذبوا بآياتنا واستكبروا عنها لاتفتح لهم ابواب السماء و لايدخلون الجنة حتى يلج الجمل فى سم الخياط و كذلك نجزى المجرمين (اعراف، 40)
ترجمه
1- و (ياد كن) هنگامى را كه به فرشتگان گفتيم: «براى آدم سجده و خضوع كنيد!» همگى سجده كردند، جز ابليس كه سر باز زد و تكبر ورزيد (و به خاطر نافرمانى و تكبرش) از كافران شد!
2- گفت: «از آن(مقام و مرتبه‏ات) فرود آى! تو حق ندارى در آن (مقام و مرتبه) تكبر كنى! بيرون رو كه تو از افراد پست و كوچكى!
3- (در داستان نوح آمده است): «و من هر زمان آنها را دعوت كردم كه (ايمان بياورند و) تو آنها را بيامرزى، انگشتان خويش را در گوشهايشان قرار داده و لباسهايشان را بر خود پيچيدند و در مخالفت اصرار ورزيدند و به شدت استكبار كردند»!
4- (در مورد قوم عاد مى‏خوانيم): «اما قوم عاد بناحق در زمين تكبر ورزيدند و گفتند: «چه كسى از ما نيرومندتر است؟! آيا نمى‏دانستند خداوندى كه آنان را آفريده از آنها قويتر است؟ و (به خاطر اين پندار) پيوسته آيات ما را انكار مى‏كردند!»
5- (در داستان شعيب آمده است): «اشراف زورمند و متكبر از قوم او گفتند: «اى شعيب‏» به يقين تو و كسانى را كه به تو ايمان آورده‏اند از شهر و ديار خود بيرون خواهيم كرد يا به آيين ما بازگرديد!» گفت: «آيا (مى‏خواهيد ما را بازگردانيد) اگر چه ما مايل نباشيم؟!»
6- (در داستان موسى(ع) آمده است): «و «قارون و فرعون‏» و «هامان‏» را نيز هلاك كرديم، موسى با دلايل روشن به سراغشان آمد، اما آنان در زمين برترى‏جويى كردند، ولى نتوانستند بر خدا پيشى گيرند!»
7- (و در باره مسلمانان و عصر پيامبر(ص) مى‏خوانيم): «بطور مسلم، دشمن‏ترين مردم نسبت‏به مؤمنان را يهود و مشركان خواهى يافت و نزديكترين دوستان به مؤمنان را كسانى مى‏يابى كه مى‏گويند «ما نصارى هستيم‏» اين به خاطر آن است كه در ميان آنها افرادى عالم و تارك دنيا هستند و آنها (در برابر حق) تكبر نمى‏ورزند».
8- بعد چهره در هم كشيد و عجولانه دست‏به كارشد – سپس پشت (به حق) كرد و تكبر ورزيد – و سرانجام گفت: (اين قرآن) چيزى جز افسون و سحرى همچون سحرهاى پيشينيان نيست!
9- همانها كه در آيات خدا بى آنكه دليلى براى آنها آمده باشد به مجادله برمى‏خيزند (اين كارشان) خشم عظيمى نزد خداوند و نزد آنان كه ايمان آورده‏اند بار مى‏آورد، اين گونه خداوند بر دل هر متكبر جبارى مهر مى‏نهد!»
10- به آنان گفته مى‏شود: «از درهاى جهنم وارد شويد جاودانه در آن بمانيد، چه بد جايگاهى است جايگاه متكبران!»
11- به زودى كسانى را كه در روى زمين بناحق تكبر مى‏ورزند از (ايمان به) آيات خود منصرف مى‏سازم! آنها چنانند كه اگر هر آيه و نشانه‏اى را ببينند به آن ايمان نمى‏آورند، اگر راه هدايت را ببينند آن را راه خود انتخاب نمى‏كنند و اگر طريق گمراهى را ببينند آن را راه خود انتخاب مى‏كنند! (همه اينها) به خاطر آن است كه آيات ما را تكذيب كردند و از آن غافل بودند!
12- قطعا خداوند از آنچه پنهان مى‏دارند و آنچه آشكار مى‏سازند با خبر است، او مستكبران را دوست نمى‏دارد!
13- هرگز مسيح از اين ابا نداشت كه بنده خدا باشد و نه فرشتگان مقرب او (از اين ابا دارند) و آنها كه از عبوديت و بندگى او روى برتابند و تكبر كنند به زودى همه آنها را(در قيامت) نزد خود جمع خواهدكرد; اما آنها كه ايمان آوردندو اعمال صالح انجام دادند، پاداششان را به طور كامل خواهد داد و از فضل و بخشش خود بر آنها خواهد افزود و آنها را كه ابا كردند و تكبر ورزيدند مجازات دردناكى خواهد كرد و براى خود غير از خدا سرپرست و ياورى نخواهند يافت!
14- كسانى كه آيات ما را تكذيب كردند و در برابر آن تكبر ورزيدند(هرگز) درهاى آسمان به رويشان گشوده نمى‏شود و(هيچگاه) داخل بهشت نخواهد شد مگر اينكه شتر از سوراخ سوزن بگذرد! اين گونه گنهكاران را جزا مى‏دهيم!
تفسير و جمع‏بندى
بلاى بزرگ در طول تاريخ بشر
آيات قرآن مجيد مملو است از بيان مفاسد استكبار و بدبختى‏هاى ناشى از تكبر و مشكلاتى است كه در طول تاريخ بشر از اين صفت مذموم در جوامع انسانى به وجود آمده، تاثير اين صفت رذيله در پيشرفت و تكامل انسان در جهات معنوى و مادى بر هيچ كس پوشيده نيست و آنچه در آيات بالا آمده در واقع گلچينى از آيات ناظر به اين موضوع است.
در آيه اول و دوم سخن از ابليس و داستان معروف او به ميان آمده، در آن هنگام كه خداوند به همه فرشتگان دستور داد كه به خاطر عظمت آفرينش آدم(ع) سجده كنند – و ابليس در آن زمان به خاطر مقام والايش در صف فرشتگان جاى گرفته بود – همگى سجده كردند جز ابليس كه در برابر اين فرمان خدا سرپيچى كرد و استكبار ورزيد و از كافران شد، و به دنبال اين سرپيچى صريح و آشكار و حتى آميخته به اعتراض نسبت‏به اصل فرمان خدا، فرمود از آن مقام و مرتبت فرود آى! تو حق ندارى در آن جايگاه تكبر كنى! بيرون رو كه از افراد پست و حقير خواهى بود. (و اذ قلنا للملائكة اسجدوا لآدم فسجدوا الا ابليس ابى واستكبر و كان من الكافرين… قال فاهبط منها فما يكون لك ان تتكبر فيها فاخرج انك من الصاغرين) (1)
در حقيقت اين نخستين گناهى است كه در جهان به وقوع پيوست، گناهى كه سبب شد فردى همچون ابليس كه ساليان دراز – و به تعبير امير مؤمنان على(ع) در خطبه قاصعه شش هزار سال خدا را عبادت كرده بود – به خاطر تكبر يك ساعت تمام اعمال و عبادات او بر باد رفت(و از آن مقام والا كه همنشين با فرشتگان و مقام قرب خدا بود يكباره سقوط نمود).
(اذ احبط عمله الطويل و جهده الجهيد، و كان قد عبدالله ستة آلاف سنة… عن كبر ساعة واحدة) (2)
در اين داستان عبرت‏انگيز نكات بسيار مهمى در باره خطرات تكبر نهفته شده و از آن به خوبى استفاده مى‏شود ككه اين صفت رذيله ممكن است‏سرانجام به كفر و بى‏ايمانى منتهى گردد، چنانكه در آيات بالا آمده بود ابى واستكبر و كان من الكافرين. (3)
همچنين اين داستان نشان مى‏دهد كه ابليس به خاطر حجاب خطرناك كبر و غرور از واضحترين مسائل بى‏خبر ماند، چرا كه هنگامى كه زبان به اعراض در برابر خداوند سبحان گشود عرض كرد: قال لم اكن لاسجد لبشر خلقته من صلصال من حما مسنون; «گفت: من هرگز براى بشرى كه او را از گل خشكيده‏اى كه از گل بد بويى گرفته شده است آفريده‏اى، سجده نخواهم كرد»! (4)
در حالى كه پر واضح است كه شرف آدم به خاطر آفرينش از گل بدبو نبود، بلكه به خاطر همان روح الهى بود كه قرآن در سه آيه قبل از آيه فوق به آن اشاره كرده است: فاذا سويته و نفخت فيه من روحى فقعوا له ساجدين; «هنگامى كه (آفرينش آدم را نظام بخشيدم) و كار او را به پايان بردم و در وى از روح خود(يك روح شايسته و بزرگ) دميدم، همگى براى او سجده كنيد». (5)
حتى ابليس نتوانست‏برترى خاك را از آتش درك كند، خاكى كه منبع تمام بركات و پيدايش حيات و محل زندگى انسانها و انواع معادن و منابع و حتى منبع ذخيره آب و ذخيره مواد آتش زاست، لذا با خيره‏سرى گفت: «خلقتنى من نار و خلقته من طين; (من چگونه او را سجده كنم در حالى كه) مرا از آتش آفريده‏اى و او را از خاك‏»!
اضافه بر اين، بسيارى از افراد هستند كه گرفتار لغزش و خطا مى‏شوند، ولى هنگامى كه به اشتباه خود پى بردند باز مى‏گردند و توبه و اصلاح مى‏كنند، ولى تكبر و استكبار، از امورى است كه حتى اجازه بازگشت‏بعد از بيدارى را نيز به انسان نمى‏دهد، به همين دليل شيطان هنگامى كه متوجه خطاى خود شد توبه نكرد، زيرا كبر و غرور به او اجازه نداد سر تسليم و تعظيم در برابر پديده بزرگ آفرينش(انسان) فرود آورد، بلكه بر لجاجت‏خود افزود و سوگند ياد كرد كه همه انسانها را – جز عباد مخلصين خداوند – گمراه سازد و به اين نيز بسنده نكرد، از خدا عمر جاويدان خواست تا اين برنامه زشت و انحرافى را تا پايان جهان ادامه دهد!
به اين ترتيب كبر و خودخواهى و خود برتر بينى مايه لجاجت، حسد، كفر، ناسپاسى در برابر حق و ويرانگرى و فساد خلق خدا شد.
و به اين ترتيب، شيطان – همان گونه كه مولاى متقيان امير مؤمنان على(ع) در خطبه قاصعه مى‏فرمايد – پايه استكبار و تعصب را در زمين گذاشت و با عظمت‏خداوند به مبارزه برخاست! «فعدو الله امام المتعصبين و سلف المستكبرين الذى وضع اساس العصبية و نازع الله رداء الجبرية وادرع لباس التعزز، و خلع قناع التذلل; اين دشمن خدا پيشواى متعصبان و سرسلسله مستكبران جهان است كه اساس تعصب را پى‏ريزى كرد و با خداوند در مقام جبر و تيتش به ستيز و نزاع پرداخت و لباس استكبار را بر تن پوشيد و پوشش تواضع و فروتنى را فروگذارد». (6)
و درست‏به همين دليل خدا او را ذليل و خوار و پست كرد، همان گونه كه امير مؤمنان على(ع) در ادامه همان خطبه مى‏فرمايد: «الا ترون كيف صغره الله بتكبره و وضعه بترفعه فجعله فى الدنيا مدحورا، و اعد له فى الآخرة سعيرا؟!; آيا نمى‏بينيد چگونه خداوند او را به خاطر تكبرش، تحقير كرد و بر اثر بلند پروازى بى دليلش، وى را پست و خوار نمود، از همين رو او را در دنيا مطرود ساخت و آتش برافروخته دوزخ را در آخرت براى او مهيا نمود». (7)
كوتاه سخن اينكه: هر قدر بيشتر در داستان ابليس و پيامدهاى تكبر او انديشه مى‏كنيم به نكات مهمترى در باره خطرات تكبر و استكبار دست مى‏يابيم.
در سومين آيه به داستان نوح(ع) كه نخستين پيامبر اولوا العزم و صاحب شريعت‏بود مى‏رسيم، اين داستان نيز نشان مى‏دهد كه سرچشمه كفر و لجاجت و بت‏پرستان زمان او مساله استكبار بود.
هنگامى كه شكايت آنها را به درگاه خدا مى‏برد عرض مى‏كند: (بارلها!) من هر زمان آنها را دعوت كردم كه ايمان بياورند تا آنها را بيامرزى انگشتان خود را در گوشهاى خود قرار داده و لباسهايشان را به خود پيچيدند و در مخالفت لجاجت ورزيدند و به شدت استكبار نمودند. (وانى كلما دعوتهم لتغفر لهم جعلوا اصابعهم فى آذانهم واستغشوا ثيابهم و اصروا واستكبروا استكبارا) (8)
باز در اينجا مى‏بينيم كه استكبار و خود برتر بينى سرچشمه كفر و لجاجت و دشمنى با حق گرديد.
بلاى استكبار در ميان آنها به حدى بود كه از شنيدن سخنان حق كه احتمالا مايه بيدارى آنها مى‏شد وحشت داشتند، انگشت در گوشها مى‏گذاردند و لباس به سر مى‏كشيدند، مبادا امواج صوتى نوح(ع) وارد گوش آنها شود و مغزشان را بيدار كند! اين دشمنى و عداوت با سخن حق دليلى جز تكبر شديد نداشت.
همانها بودند كه به نوح(ع) خرده گرفتند و گفتند: چرا گروهى از جوانان با ايمان و تهيدست اطراف تو را گرفته‏اند؟ و از آنها به عنوان اراذل و انسانهاى بى سر و پا ياد كردند و گفتند: تا اينها در اطراف تو هستند، ما به تو نزديك نمى‏شويم!
آرى تكبر و خودخواهى بلاى عجيبى است، همه فضايل را مى‏سوزاند و خاكستر مى‏كند.
در واقع صفت رذيله استكبار عامل اصلى اصرار و لجاجت آنها بر كفر همان تكبر و خود برتر بينى بود تا آنجا كه از ترس تاثير سخنان نوح(ع) انگشت در گوششان مى‏كردند و جامه بر سر مى‏افكندند مبادا حرف حق را بشنوند.
جالب اينكه اين عمل دليل بر آن بود كه آنها به حقانيت دعوت نوح(ع) و تاثير سخنان وى ايمان داشتند، وگرنه دليلى نداشت كه انگشت در گوش بگذارند و جامه بر خود بپيچند.
اين احتمال نيز وجود دارد كه پيچيدن لباس بر خود براى اين بود كه نه آنها نوح(ع) را ببينند و نه نوح آنها را، مبادا ديدن آن پيامبر موجب تمايل به او گردد و مشاهده آنها به وسيله نوح موجب شناسايى آنها براى تكرار دعوت گردد.
بالاخره حالت «عجب‏» و «خود بزرگ بينى‏» موجب شد كه هشدارهاى نوح(ع) را تا آخرين لحظات كه فرصتى براى نجات داشتند ناديده بينگارند و حتى كمترين احتمال صدق را براى گوينده اين هشدارها قائل نشدند، لذا هنگامى كه نوح(ع) كشتى مى‏ساخت گروه گروه كه از كنار او مى‏گذشتند او را به باد تمسخر مى‏گرفتند، ولى نوح(ع) باز به آنها هشدار داد و گفت: «…ان تسخروا منا فانا نسخر منكم كما تسخرون; اگر (شما امروز) ما را مسخره‏مى‏كنيد، ما همين‏گونه در آينده شما را مسخره خواهيم كرد(ولى در آن روز كه در ميان امواج طوفان سراسيمه به هر سو مى‏رويد و فرياد مى‏كشيد و التماس مى‏كنيد و هيچ پناهگاهى نداريد!» (9)
اصولا يكى از نشانه‏هاى مستكبران اين است كه هميشه مسائل جدى را كه در مسير خواسته‏ها و منافع آنان نيست‏به بازى و شوخى مى‏گيرند و هميشه مسخره كردن مستضعفان جزئى از زندگى آنان را تشكيل مى‏دهد و بسيار ديده‏ايم كه در مجالس پر گناه خود به دنبال فرد با ايمان تهيدستى مى‏گردند كه او را به اصطلاح ملعبه و مضحكه خود سازند و بدين وسيله تفريح كنند!
آنها به خاطر همين روح استكبار، خود را عقل كل مى‏پندارند و به گمان اينكه ثروت انبوه آنان كه از طرق حرام به دست آمده، نشانه هوشيارى و كاردانى و لياقت آنان است‏به خود اجازه مى‏دهند ديگران را تحقير كنند.
در چهارمين آيه زمان نوح(ع) را پشت‏سر مى‏گذاريم، به عصر قوم عاد و پيامبرشان حضرت هود(ع) مى‏رسيم، در اينجا باز مى‏بينيم عامل اصلى بدبختى، همان استكبار است، مى‏فرمايد: «اما قوم عاد بناحق در زمين استكبار جستند و گفتند: چه كسى از ما نيرومندتر است؟ آيا آنها نمى‏دانستند خداوندى كه آنها را آفريده از آنان قوى‏تر است؟! آنها(به خاطر اين پندار) پيوسته آيات ما را انكار مى‏كردند»،(فاما عاد فاستكبروا فى الارض بغير الحق و قالوا من اشد منا قوة اولم يروا ان الله الذى خلقهم هو اشد منهم قوة و كانوا بآياتنا يجحدون) (10)
باز مى‏بينيم در اينجا صفت رذيله استكبار سبب شد كه به راستى خود را قوى‏ترين موجود جهان بدانند و حتى قدرت خدا را فراموش كنند و در نتيجه آيات الهى را انكار نمايند و ميان خود و حق مانع بزرگى ايجاد كنند.
جالب اينكه آيه بعد از آن(آيه 16 سوره فصلت) نشان مى‏دهد كه خدا براى تحقير اين متكبران لجوج آنها را به وسيله تندبادى شديد و هول‏انگيز در روزهاى شوم پرغبارى(كه اجساد آنها را مانند پر كاه به اين سو و آن سو پرتاب مى‏كرد) مجازات نمود!
آرى تكبر، حجابى است كه به انسان اجازه نمى‏دهد حتى برترى قدرت خدا را بر نيروى ناچيز خودش ببيند و باور كند!
تعبير «بغير الحق‏» در واقع قيد توضيحى است، چرا كه تكبر و استكبار براى انسانها در هر حال حق نيست و سزاوار نمى‏باشد، اين قبايى است كه بر قامت انسانها نارساست، بزرگى تنها به خدا مى‏برازد و بس!
در پنجمين آيه به زمان «شعيب‏»(ع) مى‏رسيم، در آنجا نيز مى‏بينيم عامل اصلى بدبختى و گمراهى قوم شعيب استكبار بود، مى‏فرمايد: «زورمندان قوم شعيب كه تكبر مى‏ورزيدند گفتند: اى شعيب! سوگند ياد مى‏كنيم كه تو و كسانى را كه به تو ايمان آورده‏اند از شهر و آبادى خود بيرون خواهيم كرد، مگر اينكه به آيين ما بازگرديد»، (قال الملا الذين استكبروا من قومه لنخرجنك يا شعيب و الذين آمنوا معك من قريتنا او لتعودن فى ملتنا قال اولو كنا كارهين) (11)
چرا شعيب به افرادى كه به او ايمان آورده بودند و راه خداپرستى و تقوا را پيش گرفتند بايد از شهر و ديار خود تبعيد شوند؟ آيا دليلى جز اين داشت كه زورمندان و ثروتمندان متكبر كه ايمان آوردن به شعيب و ملحق شدن به مؤمنان را براى خود كوچك مى‏شمردند، به مقابله با او برخاستند؟!
اينكه مى‏گفتند: او لتعودن فى ملتنا (يا اينكه به آيين ما بازگرديد) نه به خاطر اين بود كه به آيين خود ايمان داشتند، بلكه به خاطر اين بود كه منسوب به آنها و متعلق به آنها بود و تكبر و حب ذات ايجاب مى‏كرد كه آنچه متعلق به آنهاست، مورد علاقه آنها باشد!
آيه ششم ناظر به عصر موسى و فرعون و قارون است، در داستان آنها نيز عامل اصلى انحراف و گمراهى و بدبختى – يا يكى از عوامل اصلى – تكبر ذكر شده، مى‏فرمايد: ما «قارون‏» و «فرعون‏» و «هامان‏» را نيز هلاك كرديم، موسى با دلايل روشن به سراغ آنها آمد ولى آنها در زمين استكبار و برترى‏جويى كردند(به همين دليل تسليم حق نشدند و ما آنها را هلاك كرديم) و آنها نتوانستند بر خدا پيشى گيرند(و از چنگال عذاب الهى فرار كنند)، (و قارون و فرعون و هامان و لقد جائهم موسى بالبينات فاستكبروا فى الارض و ما كانوا سابقين) (12)
قارون مرد ثروتمندى بود كه ثروت باد آورده‏اش را دليل بر عظمت‏خود در پيشگاه خدا مى‏پنداشت و معتقد بود بر اثر لياقتش داراى اين ثروت عظيم شده، پيوسته به خود مى‏باليد و با كبر و غرور خوشحالى مى‏كرد و اصرار داشت‏با نمايش ثروت، فقيران و تهيدستان را هر چه بيشتر تحقير كند، هر چه به او نصيحت كردند كه اين ثروت را وسيله‏اى براى وصول به سعادت اخروى قرار دهد در او اثر نكرد، چرا كه غرور و كبر اجازه نمى‏داد واقعيتهاى زندگى را ببيند و اين امانت‏هاى الهى را كه چند روزى در دست اوست‏به صاحبانش بسپارد!
فرعون كه بر تخت‏سلطنت نشسته بود، گرفتار غرور و تكبر بيشترى بود او حتى قانع به اين نبود كه مردم او را پرستش كنند، مايل بود كه او را «رب اعلى‏» (خداى بزرگ) بدانند!
«هامان‏» وزير مقرب فرعون كه در تمام مظالم و ستمها يار و ياور او بود بلكه اين امور به دست او انجام مى‏شد نيز به تصريح قرآن گرفتار كبر و غرور شديدى بود.
و هر سه دست‏به دست هم دادند و با پيامبر بزرگ خدا موسى(ع) به مبارزه برخاستند و در زمين فساد كردند و سرانجام گرفتار شديدترين عذاب الهى شدند، فرعون و هامان در ميان امواج نيل كه سرمايه اصلى قدرت آنها بود، نابود شدند و قارون با گنجهايش در زمين فرو رفت.
در هفتمين آيه سخن از قوم عيسى بن مريم(ع) است و تفاوت ميان آنها و قوم يهود را بيان مى‏كند، مى‏فرمايد: «به يقين يهود و مشركان را دشمن‏ترين مردم نسبت‏به مؤمنان خواهى يافت و نزديكترين آنها را از نظر دوستى و محبت‏به مؤمنان كسانى مى‏يابى كه مى‏گويند ما نصرانى هستيم‏»، (لتجدن اشد الناس عداوة للذين آمنوا اليهود والذين اشركوا و لتجدن اقربهم مودة للذين آمنوا الذين قالوا انا نصارى ذلك بان منهم قسيسين و رهبانا و انهم لايستكبرون) (13)
سپس به دليل و علت اين تفاوت اشاره كرده، مى‏فرمايد: «اين به خاطر آن است كه در ميان آنها(مسيحيان) افرادى دانشمند و تارك دنيا، هستند و آنان تكبر نمى‏ورزند»، (ذلك بان منهم قسيسين و رهبانا و انهم لايستكبرون)
از اين تعبير به خوبى روشن مى‏شود كه يكى از عوامل اصلى عداوت يهود نسبت‏به اهل ايمان تكبر و استكبار آنان بود، در حالى كه يكى از دلايل محبت گروهى از نصارى نسبت‏به اهل ايمان عدم استكبار آنها بود.
افراد مستكبر خواهان اين هستند كه ديگران در مقابل آنها ذليل و حقير و فقير و ناتوان باشند، به همين دليل اگر آنان از نعمتى برخوردار شوند به عداوت و ستيز با آنان برمى‏خيزند، آرى «استكبار» سبب «حسد» و «كينه‏» و «عداوت‏» مى‏شود.
درست است كه اين سخن در باره همه نصارى نيست‏بلكه بيشتر ناظر به نجاشى و قوم او در حبشه است كه از مسلمانان مهاجر استقبال كردند و به توطئه‏ها و وسوسه‏هاى نمايندگان قريش بر ضد آنان وقعى ننهادند و همين امر سبب شد كه مسلمانان پناهگاهى مطمئن در سرزمين حبشه براى خود يافتند و خود را از شر مشركان قريش كه سخت كينه‏توز بودند حفظ كردند، ولى به هر حال اين آيه نشان مى‏دهد كه استكبار خمير مايه عداوت و دشمنى با حق و پيروان حق است در حالى كه تواضع مايه محبت و دوستى و خضوع در برابر حق و پيروان حق است.
هشتمين آيه بر اين معنى تاكيد مى‏كند كه «استكبار» سبب «كفر و بى‏ايمانى و لجاجت و انعطاف ناپذيرى در برابر حق‏» است، در اينجا سخن از عصر پيامبر(ص) و زمان ظهور اسلام است. سخن از وليد بن مغيره مخزومى است، كه مى‏فرمايد: سپس چهره در هم كشيد و با عجله دست‏به كار شد، آنگاه پشت‏به حق كرد و تكبر ورزيد و گفت: «اين(قرآن) چيزى جز يك سحر جالب همچون سحرهاى پيشينيان نيست‏»! (ثم عبس و بسر× ثم ادبر واستكبر × فقال ان هذا الا سحر يؤثر) (14)
تعبير به «سحر» به خوبى نشان مى‏دهد كه «وليد» اين واقعيت را پذيرفته بود كه قرآن تاثير فوق العاده‏اى در افكار و دلها مى‏گذارد و جاذبه عجيبى دارد كه دلها را به سوى خود مى‏كشاند، اگر «وليد» به ديده حق‏طلبانه در آن مى‏يگريست، اين تاثير فوق‏العاده را دليل بر اعجاز قرآن مى‏شمرد و ايمان مى‏آورد، ولى چون با ديده غرور و استكبار به آن نگاه كرد قرآن را به صورت سحرى همچون سحرهاى پيشينيان مشاهده كرد.
آرى هرگاه حجاب استكبار بر چشم دل انسان بيفتد، حق در نظر او باطل و باطل حق جلوه مى‏كند.
مشهور است كه «وليد» به قدرى مغرور و خودخواه بود كه مى‏گفت: «انا الوحيد بن الوحيد، ليس لى فى العرب نظير، و لا لابى نظير!; من منحصر به فردم! پدر من نيز منحصر به فرد بود! در ميان عرب همانندى ندارم، پدر من نيز همانند نداشت!».
اين در حالى است كه «وليد» نسبت‏به مردم آن محيط فرد دانشمندى محسوب مى‏شد و عظمت قرآن را به خوبى دريافته بود و جمله عجيب او در باره قرآن كه محرمانه به طايفه بنى مخزوم گفت‏شاهد اين مدعاست: «ان له لحلاوة، و ان عليه لطلاوة، و ان اعلاه لمثمر و ان اسفله لمغدق، و انه ليعلو و لايعلى عليه; گفتار او(قرآن) شيرينى خاص و زيبايى و طراوت ويژه‏اى دارد، شاخه‏هايش پرميوه و ريشه‏هايش قوى و نيرومند است، سخنى است كه از هر سخنى بالاتر مى‏رود و هيچ سخنى بر آن برترى ندارد!» (15)
اين تعبير نشان مى‏دهد كه او بيش از هر كس در آن زمان به عظمت قرآن آشنا بود، ولى كبر و غرورش اجازه نمى‏داد كه آفتاب عالمتاب حق را ببيند و در برابر آن تسليم گردد!
در نهمين آيه كه به دنبال سخنان مؤمن آل فرعون آمده و احتمال دارد بخشى از سخنان او و يا جمله مستقل معترضه‏اى از آيات قرآن مجيد باشد مى‏خوانيم: «(اسرافكاران وسوسه‏گر) كسانى هستند كه در آيات الهى به مجادله برمى‏خيزند بى‏آنكه حجتى براى آنها آمده باشد»! (الذين يجادلون فى آيات الله بغير سلطان اتاهم) (16)
سپس مى‏افزايد: «اين كار(يعنى جدال بى‏اساس در مقابل حق) خشم عظيمى(براى آنها نزد خدا و كسا4نى كه ايمان آورده‏اند بر مى‏انگيزد»، (كبر مقتا عندالله و عند الذين آمنوا)
و در پايان آيه در واقع به دليل اين اعمال يعنى عدم تسليم آنها در برابر حق اشاره كرده، مى‏فرمايد: «اين گونه خداوند بر قلب هر متكبر جبارى مهر مى‏نهد»، ( كذلك يطبع الله على كل قلب متكبر جبار)
«يطبع‏» از ماده «طبع‏» در اين گونه موارد به معنى مهر نهادن است و اشاره به كارى است كه در گذشته و حال انجام مى‏شود كه هرگاه بخواهند چيزى دست نخورده باقى بماند و دخل و تصرفى در آن نشود، آن را محكم مى‏بندند و گره مى‏زنند و روى آن گره را ماده چسبنده‏اى گذاشته و بر آن مهر مى‏نهند كه اگر كسى بخواهد در آن تصرفى كند مجبور است مهر را بشكند، در نتيجه عملش فاش خواهد شد و تحت تعقيب قرار خواهد گرفت و در فارسى امروز از آن تعبير به «لاك و مهر» يا «سيم و سرب‏» مى‏كنند.
بنابراين، مهر نهادن بر دلهاى متكبران جبار اشاره به اين است كه لجاجتها و دشمنى‏ها در برابر حق چنان پرده ظلمانى بر فكر آنها مى‏اندازد كه به هيچوجه قادر به درك حقيقتى نيستند، تنها خودشان را مى‏بينند و منافعشان و هوا و هوسهايشان را، فكر آنها به صورت ظرف دربسته‏اى در مى‏آيد كه نه محتواى فاسد را مى‏توان از آن بيرون كرد و نه محتواى صححيح را وارد آن ساخت، اين نتيجه «تكبر» و «جباريت‏» است كه در واقع صفت دوم نيز از صفت اول متولد مى‏شود; زيرا «جبار» در اين گونه موارد به معنى كسى است كه از روى خشم و عضب، مخالفان خود را مى‏زند و مى‏كشد و نابود مى‏كند و پيرو فرمان عقل نيست، و به تعبير ديگر كسى است كه به خاطر خودمحورى و خود بزرگ‏بينى، ديگران را مجبور به پيروى از خود مى‏كند(بنابراين جباريت ثمره شوم تكبر است).
البته اين واژه(جبار) گاهى بر خداوند اطلاق مى‏شود كه مفهوم ديگرى دارد و به معنى شخص جبران كننده نقايص و اصلاح كننده شكستگى‏ها و كاستى‏هاست.
در دهمين آيه به يك اصل كلى اشاره شده است كه مخصوص به گروه معينى نيست و آن اينكه هنگامى كه كافران را به كنار دوزخ مى‏برند: «به آنها گفته مى‏شود از درهاى جهنم وارد شويد و جاودانه در آن بمانيد» سپس مى‏افزايد: «چه بد جايگاهى است جايگاه متكبران!»، (قيل ادخلوا ابواب جهنم خالدين فيها فبئس مثوى المتكبرين) (17)
شبيه همين معنى در آيات متعدد ديگرى نيز آمده است، از جمله در آيه 60 سوره زمر مى‏خوانيم: «اليس فى جهنم مثوى للمتكبرين; آيا در جهنم جايگاه خاصى براى متكبران نيست؟!»
اين نكته قابل توجه است كه از ميان تمام صفات رذيله دوزخيان، تكيه بر تكبر آنها شده است و اين نشان مى‏دهد تا چه حد اين صفت رذيله در سقوط و بدبختى انسان مؤثر است، تا آنجا كه انسان را به دوزخ مى‏كشاند و در دوزخ نيز جايگاه ويژه‏اى كه عذابى سخت‏تر و دردناكتر دارد براى او مهيا مى‏سازد.
اين نكته نيز شايان دقت است كه «مثوى‏» از ماده «ثوى‏» به معنى قرارگاه و محل استقرار و يا اقامت توام با استمرار است، اشاره به اينكه آنها خلاصى از دوزخ ندارند.
در يازدهمين آيه باز به صورت يك اصل كلى سخن از متكبران به ميان آمده مى‏فرمايد: «به زودى كسانى را كه در روى زمين به ناحق تكبر ورزيدند از ايمان به آيات خود روى‏گردان مى‏سازيم، به گونه‏اى كه هر آيه و نشانه‏اى را(از حق) ببينند به آن ايمان نمى‏آورند، اگر راه هدايت را ببينند آن را انتخاب نمى‏كنند و اگر راه ضلالت را مشاهده كنند، آن را راه خود برمى‏گزينند! (همه اينها) به خاطر آن است كه آيات ما را تكذيب كردند و از آن غافل ماندند»، (ساصرف عن آياتى الذين يتكبرون فى الارض بغير الحق و ان يروا كل آية لايؤمنوا بها و ان يروا سبيل الرشد لايتخذوه سبيلا و ان يروا سبيل الغى يتخذوه سبيلا ذلك بانهم كذبوا بآياتنا و كانوا عنها غافلين) (18)
تعبيرات تكان‏دهنده اين آيه از عمق مصايبى كه متكبران به آن گرفتار مى‏شوند خبر مى‏دهد، خداوند اين گونه افراد را چنان مجازات مى‏كند كه در برابر حق نفوذ ناپذير شوند، به گونه‏اى كه اگر تمام آيات الهى و معجزات گوناگون را ببينند باز ايمان نمى‏آورند، اگر راه راست را مقابل پاى آنها بنهند از آن راه نمى‏روند و اگر طريق گمراهى را مشاهده كنند فورا آن را به عنوان طريق و مسلك خود مى‏پذيرند.
تعبير به «بغير الحق‏» در واقع قيد توضيحى است، چرا كه عظمت و كبريايى تنها خدا را مى‏سزد كه وجودش بى‏نهايت در بى‏نهايت است، اما براى انسان كه ذره ناچيز و بى‏مقدارى در پهنه عالم هستى است هرگونه خود بزرگ‏بينى غلط و ناحق است.
بعضى آن را به اصطلاح قيد احترازى شمرده‏اند و گفته‏اند تكبر دو گونه است، تكبر در مقابل اولياء الله «ناحق‏» است، ولى در مقابل دشمنان خدا «حق‏» است.
اما با توجه به جمله «يتكبرون فى الارض; آنها در روى زمين تكبر مى‏ورزند» روشن مى‏شود كه اين تفسير مطابق محتواى آيه نيست; (19) زيرا تكبر در زمين(استكبار در روى زمين و در برابر بندگان خدا) به هر صورت مذموم و نكوهيده است.
به هر حال در ادامه اين آيه به يكى از مهمترين آثار زيان‏بار تكبر اشاره كرده مى‏فرمايد: «آنها هر آيه و نشانه‏اى را از حق ببينند به آن ايمان نمى‏آورند و به عكس اگر راه ضلالت و گمراهى را مشاهده كنند فورا به آن متمايل مى‏شوند».
آرى كبر و غرور حجابى است كه سبب مى‏شود انسان حق را باطل و باطل را حق ببيند، حجابى كه شاهراه‏هاى سعادت را از نظر پنهان مى‏كند و كوره راه‏هاى خطرناك ضلالت را شاهراه سعادت نشان مى‏دهد، چه بدبختى از اين بالاتر كه انسان تمام نشانه‏هاى حق را ناديده بگيرد و قدم در راه ضلالت‏بگذارد و گمان كند در مسير سعادت گام برمى‏دارد.
در دوازدهمين آيه مى‏فرمايد: «به يقين خداوند از آنچه آنها پنهان مى‏كنند يا آشكار مى‏سازند با خبر است او مستكبران را دوست نمى‏دارد»، (لاجرم ان الله يعلم ما يسرون و ما يعلنون انه لايحب المستكبرين) (20)
شبيه اين تعبير در قرآن مجيد كرارا ديده مى‏شود مانند:
«والله لايحب الظالمين; خدا ظالمان را دوست ندارد» (آل عمران، 140)
«والله لايحب المفسدين; خداوند مفسدان را دوست ندارد» مائده، 64)
«ان الله لايحب المعتدين; خداوند تجاوزگران را دوست ندارد» (مائده، 87)
«انه لايحب المسرفين; خداوند اسرافكاران را دوست ندارد» (انعام، 141)
«ان الله لايحب الخائنين; خداوند خائنان را دوست ندارد» (انفال، 58)
«ان الله لايحب الفرحين; خداوند شادى كنندگان مغرور و سركش را دوست نمى‏دارد» (قصص، 76)
در آيه مورد بحث مى‏فرمايد: «انه لايحب المستكبرين‏».
دقت در اين گونه تعبيرات نشان مى‏دهد كه رابطه خاصى در ميان آنها وجود دارد.
مى‏توان گفت قدر مشترك ميان صفات رذيله‏اى كه در آيات هفتگانه بالا آمده، همان حب ذات و خود بزرگ‏بينى است كه سرچشمه «ظلم‏» و «فساد» و «اسراف‏» و «فخرفروشى‏» بر ديگران مى‏شود.
اينكه مى‏فرمايد: خدا اين گروه‏هاى هفتگانه را دوست ندارد، مفهومش اين است كه آنها را از ساحت قدسش طرد مى‏كند; چرا كه بدترين و خطرناكترين رذايل اخلاقى كه مانع قرب الى الله است‏بر وجود آنها حاكم است.
در سيزدهمين آيه مورد بحث كه طبق شان نزولى كه مفسران ذكر كرده‏اند ناظر به گفتگوى گروهى از مسيحيان نجران است، مى‏فرمايد: «مسيح هرگز از اين استنكاف نداشت كه بنده خدا باشد و نه فرشتگان مقرب او(از بندگى خدا استنكاف دارند) و آنها كه از عبوديت و بندگى او خوددارى كنند و تكبر ورزند به زودى همه آنها را در قيامت محشور خواهد كرد(و مجازاتشان مى‏كند)»، (لن يستنكف المسيح ان يكون عبدا لله و لا الملائكة المقربون و من يستنكف عن عبادته و يستكبر فسيحشرهم الله جميعا) (21)
در آيه بعد به عنوان تاكيد بيشتر بر اين اصل مهم سرنوشت‏ساز، مى‏فرمايد: «اما آنها كه ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادند پاداش آنان را به طور كامل خواهد داد و از فضلش بر آنها خواهد افزود و آنها را كه استنكاف كردند و تكبر ورزيدند مجازات دردناكى خواهد نمود(و در برابر اين مجازات سخت الهى) براى خود غير از خدا يار و ياورى نخواهند يافت!»، (فاما الذين آمنوا و عملوا الصالحات فيوفيهم اجورهم و يزيدهم من فضله و اما الذين استنكفوا و استكبروا فيعذبهم عذابا اليما و لايجدون لهم من دون الله وليا و لا نصيرا) (22)
اين آيات ناظر به ادعاهاى بى‏اساس گروهى از مسيحيان است كه به الوهيت مسيح(ع) قائل بودند و تصور مى‏كردند اگر كسى مسيح(ع) را از مقام خدايى پايين آورد و او را بنده خدا بداند اهانتى به مقام والاى او نموده است.
قرآن مى‏گويد: نه مسيح و نه هيچ‏يك از فرشتگان مقرب خدا چنين مقامى براى خود قائل نبوده و نيستند، همه خود را بنده خدا مى‏دانند و در برابر ساحت مقدسش خاضعند و رسم عبوديت‏بجا مى‏آورند. سپس به عنوان يك اصل كلى مى‏گويد: هر كس – حتى پيامبران بزرگ الهى يا فرشتگان – از عبوديت او روى برگردانند و به استكبار روى آورند، مجازات دردناكى خواهند ديد و هيچ كس نمى‏تواند در برابر اين مجازات آنها را يارى دهد.
قابل توجه اينكه: در آيه اخير، ايمان و عمل صالح در نقطه مقابل استكبار و خودبرتربينى قرار گرفته است و از آن به خوبى مى‏توان نتيجه گرفت آنها كه راه استكبار را در پيش مى‏گيرند نه ايمان درستى دارند و نه عمل صالحى!
استنكاف در اصل از ماده «نكف‏» (بر وزن نصر) در اصل به معنى پاك كردن قطرات اشك از صورت به وسيله انگشتان است، بنابراين استنكاف از عبوديت‏خداوند به معنى دور شدن و فاصله گرفتن از اوست كه ممكن است منشاهاى گوناگونى از قبيل جهل و نادانى، سستى و تنبلى و غير آن داشته باشد، ولى هنگامى كه جمله «استكبروا» بعد از آن قرار مى‏گيرد، اشاره به استنكافى است كه سرچشمه آن كبر و غرور است و ذكر اين جمله پشت‏سر يكديگر اشاره به همين نكته لطيف است(دقت كنيد).
به هر حال تعبيرات كوبنده اين آيات دليل بر اهميت‏خطراتى است كه صفت زشت استكبار براى هر انسانى به بار مى‏آورد و اين همان چيزى است كه ما به دنبال آن هستيم.
در چهاردهمين و آخرين آيه مورد بحث‏به يكى ديگر از پيامدهاى دردناك استكبار اشاره كرده، مى‏فرمايد: «كسانى كه آيات ما را تكذيب كردند و در برابر آن تكبر ورزيدند، درهاى آسمان به روى آنان گشوده نمى‏شود و هرگز داخل بهشت نمى‏شوند، مگر اينكه شتر از سوراخ سوزنى بگذرد! اين چنين ظالمان را كيفر مى‏دهيم!»، (ان الذين كذبوا بآياتنا واستكبروا عنها لاتفتح لهم ابواب السماء و لايدخلون الجنة حتى يلج الجمل فى سم الخياط و كذلك نجزى المجرمين) (23)
در اين آيه اولا «تكذيب آيات الهى‏» در كنار «استكبار» قرار گرفته، و همان‏گونه كه سابقا نيز اشاره شد يكى از علل مهم انكار آيات خدا و قيام در برابر پيامبران، مساله «استكبار» بوده است، گاه مى‏گفتند: اين پيامبر(ص) چه برترى بر ما دارد؟ چرا آيات الهى بر ما نازل نشده است؟ و گاه مى‏گفتند: گرداگرد او را گروهى از جوانان فقير و تهيدست گرفته‏اند! ما اجازه نمى‏دهيم آنها با ما در يك صف قرار گيرند، اگر پيامبر(ص) اين مؤمنان فقير را كنار نزند شركت ما در مجلس او امكان‏پذير نخواهد بود! و به اين بهانه‏ها و امثال آن از پذيرش آيات خداوند سر باز مى‏زدند.
تعبير به لايدخلون الجنة حتى يلج الجمل فى سم الخياط كه تنها در همين مورد در قرآن مجيد آمده است، تاكيد واضحى است‏بر عظمت گناه استكبار و برترى‏جويى، يعنى همان‏گونه كه عبور شتر(يا مطابق تفسير ديگرى طناب ضخيم (24) ) از سوراخ سوزن خياطى غير ممكن است، ورود افراد متكبر در بهشت پر نعمت الهى نيز محال مى‏باشد; گويى راه بهشت‏به قدرى باريك است كه تشبيه به سوراخ سوزن شده و جز متواضعان و آنها كه خود را كوچك مى‏شمرند قادر بر عبور از آن نيستند.
جمله «لاتفتح لهم ابواب السماء»، (درهاى آسمان براى آنان گشوده نمى‏شود) اشاره به مطلبى است كه در احاديث اسلامى نيز وارد شده و آن اينكه هنگامى كه مؤمنان از دنيا مى‏روند، روح و اعمال آنها را به سوى آسمانها مى‏برند و درهاى آسمانها به روى آنان گشوده مى‏شود(و فرشتگان از آنان استقبال مى‏كنند) اما هنگامى كه روح و اعمال كافران(و متكبران) را به سوى آسمانها مى‏برند درها به روى آنان گشوده نمى‏شود و منادى صدا مى‏زند آن را برگردانيد و به سوى جهنم ببريد! (25)
نتيجه نهايى
از آنچه در آيات بالا آمد نتيجه مى‏گيريم كه قرآن مجيد «تكبر و استكبار» را از زشت‏ترين صفات و بدترين اعمال و نكوهيده‏ترين خصلت‏هاى انسانى مى‏شمرد، صفتى كه مى‏تواند سرچشمه انواع گناهان و حتى سرچشمه كفر گردد، و آنها كه در اين خصلت زشت غوطه‏ور گردند، هرگز روى سعادت را نخواهند ديد و راه به سوى قرب خدا پيدا نمى‏كنند. بنابراين سالكان الى الله و راهيان راه حق، قبل از هر كار بايد ريشه استكبار و خودخواهى و خود برتربينى را در وجود خود بخشكانند كه بزرگترين مانع راه آنهاست.
تكبر در روايات اسلامى
در منابع حديث، روايات زيادى در باره مذمت كبر و تفسير حقيقت آن و علاج و آثار آن آمده است، كه نقل همه آنها در اين مختصر نمى‏گنجد، ولى از آنها گلچينى در هر قسمت كرده، در ذيل از نظر خوانندگان عزيز اين بحث مى‏گذرانيم:
1- در حديثى از رسول خدا(ص) مى‏خوانيم: «اياكم و الكبر فان ابليس حمله الكبر على ان لايسجد لآدم; از تكبر بپرهيزيد كه ابليس به خاطر تكبر از سجده كردن بر آدم خوددارى كرد(و براى هميشه مطرود درگاه الهى شد)». (26)
2- همين معنى به تعبير ديگرى در خطبه‏هاى نهج‏البلاغه آمده است، در خطبه قاصعه كه بخش عظيمى از آن در باره «تكبر ابليس‏» و پيامدهاى آن مى‏باشد مى‏خوانيم: «فاعتبروا بما كان من فعل الله بابليس اذ احبط عمله الطويل و جهده الجهيد… عن كبر ساعة واحدة فمن ذا بعد ابليس يسلم على الله بمثل معصيته; عبرت بگيريد از كارى كه خدا با ابليس كرد; زيرا اعمال طولانى و كوششهاى فراوان او را(در مسير عبادت و بندگى خدا) به خاطر ساعتى تكبر نابود ساخت، چگونه ممكن است كسى بعد از ابليس همان گناه را مرتكب شود، ولى سالم بماند»؟! (27)
تعبيرات كوبنده فوق به خوبى نشان مى‏دهد كه تكبر و خودخواهى حتى در لحظات كوتاه چه پيامدهاى خطرناكى را دارد و چگونه همچون آتش سوزان مى‏تواند حاصل يك عمر طولانى اعمال صالحه را بسوزاند و خاكستر كند و شقاوت ابدى و عذاب جاويدان را نصيب صاحبش سازد.
3- در حديث ديگرى از همان حضرت(ع) مى‏خوانيم: «احذر الكبر فانه راس الطغيان و معصية الرحمن; از تكبر بپرهيزيد كه سرآغاز طغيانها و معصيت و نافرمانى خداوند رحمان است‏»! (28)
حديث‏بالا اين واقعيت را روشن مى‏سازد كه سرچشمه بسيارى از گناهان مساله كبر و خود برتربينى است.
4- در حديث ديگرى از امام باقر(ع) مى‏خوانيم: «ما دخل قلب امرء شئ من الكبر الا نقص من عقله مثل ما دخله من ذلك! قل ذلك او كثر; در قلب هيچ انسانى چيزى از كبر وارد نمى‏شود مگر اينكه به همان اندازه از عقلش كاسته خواهد شد، كم باشد يا زياد»! (29)
5- در اصول كافى از امام صادق(ع) نقل شده است كه فرمود: «اصول الكفر ثلاثة، الحرص و الاستكبار و الحسد، فاما الحرص فان آدم حين نهى عن الشجرة حمله الحرص على ان اكل منها، واما الاستكبار فابليس حيث امر بالسجود لآدم فابى، واما الحسد فابنا آدم، حيث قتل احدهما صاحبه; ريشه‏هاى كفر(منظور از كفر در اينجا عصيان و نافرمانى خدا به معنى اعم است) سه چيز مى‏باشد: حرص و تكبر و حسد.
اما «حرص‏» به خاطر آن است كه هنگامى كه آدم از خوردن شجره ممنوعه نهى شد، حرص او را وادار كرد كه از آن بخورد و اما استكبار، نمونه آن ابليس بود كه مامور به سجده براى آدم شد، ولى او سرپيچى كرد، اما حسد، در مورد فرزند آدم ظاهر گشت و سبب شد كه يكى ديگرى را به قتل برساند». (30)
بنابراين نخستين گناهان در روى زمين از اين سه نشات گرفت.
6- در حديث ديگرى از امام باقر و امام صادق‏8 چنين آمده است: «لايدخل الجنة من فى قلبه مثقال حبة من خردل من كبر; كسى كه در قلبش به اندازه سنگينى دانه خردلى از كبر باشد هرگز داخل در بهشت نخواهد شد»! (31)
7- در حديث ديگرى از اميرمؤمنان على(ع) مى‏خوانيم: «اقبح الخلق التكبر; زشت‏ترين اخلاق(بد) تكبر است‏»! (32)
با اينكه احاديث در كتب اسلامى در اين زمينه بسيار فراوان است، ولى همين چند حديث كه در آمد به قدر كافى گوياست و زشتى فوق‏العاده اين صفت رذيله را روشن مى‏سازد.
در اين احاديث كبر سرچشمه گناهان ديگر و نقصان عقل و بر باد رفتن سرمايه‏هاى سعادت و زشت‏ترين رذايل اخلاقى و سبب محروم شدن از ورود در بهشت‏شمرده شده است. كه هر يك از اين امور به تنهايى مى‏تواند عامل مؤثر بازدارنده‏اى بوده باشد و نشان دهد كه تا چه حد اين صفت مذموم در انحطاط مقام انسانى و مقام مؤمن مؤثر است.
تكبر در منطق عقل
اضافه بر آيات و روايات، «تكبر و استكبار» از نظر منطق عقل نيز بسيار نكوهيده است، چرا كه همه انسانها بندگان خدا هستند و هر كس در وجود خود استعدادها و نقطه‏هاى روشن و مثبتى دارد، همه از يك پدر و مادر آفريده شده‏اند و همه از نظر آفرينش يكسانند، دليلى ندارد كه انسانى خود را از ديگرى برتر بشمرد و به او فخرفروشى كند و او را تحقير نمايد! گيرم خداوند موهبتى به او داده باشد اين موهبت‏بايد سبب شكر و تواضع گردد نه سبب كبر و غرور.
زشتى اين صفت از بديهيات كه هر كس وجدان بيدارى داشته باشد به آن اعتراف مى‏كند به همين دليل افرادى كه به هيچ مذهبى پايبند نيستند تكبر و خود برتربينى را ناخوش مى‏دارند و آن را از زشت‏ترين صفات مى‏شمرند.
در واقع بخش مهمى از مساله حقوق بشر كه بوسيله جمعى از متفكران غير مذهبى تنظيم شده نيز ناظر به مساله مبارزه با استكبار است، هرچند در عمل گاه نتيجه معكوس داده است و به صورت ابزارى در دست مستكبران براى كوبيدن ديگران در آمده است.
اصولا چگونه انسان مى‏تواند رداى تكبر را بر دوش بيفكند، در حالى كه به گفته اميرمؤمنان على(ع) در آغاز نطفه(بى ارزشى) بود و سرانجام مردار(متعفنى) مى‏شود و درون وجود او مملو از آلودگى‏هاست! (33)
انسانى كه آن‏قدر ضعيف و ناتوان است كه يك پشه ناچيز او را آزار مى‏دهد و حتى كوچكتر از پشه يعنى ميكروبى كه با چشم هرگز ديده نمى‏شود، او را بيمار مى‏سازد و در بستر بيمارى مى‏افكند، انسانى كه از مختصر گرمى هوا بى‏طاقت مى‏شود و از مختصر سرما رنج مى‏برد، اگر باران نيايد بيچاره است، اگر كمى بيش از حد ببارد باز هم بيچاره است، كمى فشار خون او بالا مى‏رود حيات او به خطر مى‏افتد و كمى پايين مى‏آيد باز جانش در خطر است! از سرنوشت‏خويش در يك ساعت آينده با خبر نيست و لحظه پايان عمر خود را هرگز نمى‏داند، نزديك‏ترين دوستانش گاه قاتل او مى‏شوند و عزيزترين عزيزانش، دشمن جان او مى‏گردند، آبى كه مايه حيات اوست گاه موجب مرگ او مى‏شود و نسيمى كه به او حيات و نشاط مى‏بخشد اگر كمى سريعتر بوزد مبدل به تندبادى مى‏شود كه خانه و كاشانه‏اش را بر سرش ويران مى‏كند.
از امورى كه نشانه ناتوانى فوق‏العاده انسان است‏بيماريهايى است كه دامن او را مى‏گيرد و غالبا از ميكروبها و ويروسها كه موجودات بسيار كوچكى هستند كه از خردى به چشم ديده نمى‏شوند ناشى مى‏گردد و انسانهاى نيرومند و قوى‏پيكر و قهرمان را به زانو در مى‏آورد!
بيمارى وحشتناك سرطان كه در عصر و زمان ما بيشترين كشتار را مى‏كند و تلاش و كوشش شبانه‏روزى هزاران دانشمند و صرف ميلياردها پول براى درمان آن به جايى نرسيده است از كجا سرچشمه مى‏گيرد؟ از اينكه يك سلول كوچك بدن كه تنها با ذره‏بين قابل رؤيت است‏به طغيان و استكبار برمى‏خيزد و بدون هيچگونه نظم و برنامه‏اى شروع به تكثير مثل مى‏كند، به گونه تصاعدى افزايش مى‏يابد و در زمان كوتاهى تشكيل غده سرطانى مى‏دهد.
بسيارى از فرماندهان بزرگ و سران زورمند جهان را كه داراى ارتشهاى عظيمى بوده‏اند همين بيمارى از پاى در آورده است، يعنى ارتش عظيم ميليونى آنها نتوانسته است جلو سركشى يك سلول كوچك را بگيرد!
آرى چنين است ضعف و ناتوانى ذاتى انسان، با اين حال چگونه مى‏تواند دعوى بزرگى كند و لباس استكبار بر تن بپوشد، عظمت و بزرگى تنها از آن خداست و غير او ضعيف و ناتوانند!
اين سخن را با حديثى از اميرمؤمنان على(ع) كه اين بحث منطقى را به صورت فشرده و زيبا بيان فرموده است‏به پايان مى‏بريم:
«مسكين بن آدم مكتوم الاجل، مكنون العلل، محفوظ العمل، تؤلمه البقة و تقتله الشرقة، و تنتنه العرقة; بيچاره فرزند آدم، سرآمد زندگيش نامعلوم، عوامل بيماريش ناپيدا و كردارش(نزد خدا و در نامه اعمالش) محفوظ است، پشه‏اى او را آزار مى‏دهد، مختصر آبى يا غذايى گلوگيرش مى‏شود و او را مى‏كشد و مختصر عرقى او را متعفن و بدبو مى‏سازد»! (34)
آيا با اين حال سزاوار است‏خود را بزرگ ببيند و به ديگرى فخرفروشى كند؟
نكته‏ها
در اينجا مسائل مهمى باقى مانده است كه تحت نه عنوان تشريح مى‏شود.
1- تعريف و حقيقت تكبر
بزرگان اخلاق گفته‏اند: اساس تكبر اين است كه انسان از اينكه خود را برتر از ديگرى ببيند احساس آرامش كند، بنابراين تكبر از سه عنصر تشكيل مى‏شود: نخست اينكه براى خود مقامى قائل شود، ديگر اينكه براى ديگرى نيز مقامى قائل شود و در مرحله سوم مقام خود را برتر از آنها ببيند و احساس خوشحالى و آرامش كند.
از همين رو گفته‏اند تكبر(خود برتربينى) با عجب(خود بزرگ بينى) تفاوت دارد، در عجب هيچ گونه مقايسه‏اى با ديگرى نمى‏شود، بلكه انسان به خاطر علم يا ثروت يا قدرت و يا حتى عبادت، خود را بزرگ مى‏بيند، هر چند فرضا كسى جز او در جهان نباشد، ولى در تكبر حتما خود را با ديگرى مقايسه مى‏كند و برتر از او مى‏بيند.
واژه «كبر و تكبر» گاه به آن حالت نفسانى كه در بالا اشاره شد گفته مى‏شود و گاه به عمل يا حركتى كه ناشى از آن است، مثلا چنان مى‏نشيند يا راه مى‏رود و سخن مى‏گويد كه نشان مى‏دهد خود را برتر از همه اطرافيانش مى‏بيند، اين اعمال و حركات را نيز تكبر مى‏نامند كه ريشه اصليش همان حالت‏باطنى و درونى است.نشانه‏هاى تكبر، بسيار زياد است، از جمله اينكه افراد متكبر انتظارات زيادى از مردم دارند، انتظار دارند ديگران به آنها سلام كنند، كسى پيش از آنها وارد مجلس نشود، هميشه در صدر مجلس جاى گيرند، مردم در برابر آنها كوچكى كنند، كسى از آنان انتقاد نكند و حتى پند و اندرز نگويد، همه براى آنها امتيازى قائل شوند و حريمى نگه دارند، مردم در برابر آنها دست‏به سينه باشند و هميشه از عظمت آنان سخن بگويند.
بديهى است ظهور و بروز اين حالات تابع درجه شدت و ضعف تكبر است، در بعضى همه اين نشانه‏ها ظاهر مى‏شود و در بعضى قسمتى از اينها!
اين حالات و حركات ريشه‏هاى درونى دارد، گاه بسيار ضعيف و پنهان است‏به طورى كه ممكن است افراد در برخوردهاى نخستين هرگز متوجه آن نشوند و حتى اين صفت مذموم را با نقطه‏هاى مثبت و قوت(مانند اعتماد به نفس و بزرگى شخصيت) اشتباه كنند و گاه به قدرى آشكار است كه هر كس از دور متوجه آن مى‏شود.
2- شاخه‏هاى تكبر
در اينجا مفاهيم متعددى وجود دارد كه گاه تصور مى‏شود همه با هم مترادف و يكسانند در حالى كه تفاوتهاى ظريفى با هم دارند هر چند ريشه همه آنها به «تكبر» باز مى‏گردد، ولى از زاويه‏هاى مختلف به آن نگاه مى‏شود.
«خود برتربينى‏»، «خود محورى‏»، «خودخواهى‏»، «برترى جويى‏» و «فخرفروشى‏»، همه از مفاهيمى هستند كه ريشه آنها «تكبر» است، هر چند از زواياى مختلف ديده مى‏شود.
كسى كه صرفا خود را بالاتر از ديگران مى‏بيند، «خود برتربين‏» است.
كسى كه به خاطر اين خود برتربينى سعى دارد در همه جا و در همه كارهاى اجتماعى همه چيز را قبضه كند، «خود محور» است.
كسى كه سعى دارد در مسائل اجتماعى مخصوصا به هنگام بروز مشكلات تنها به منافع خود بينديشد و براى منافع ديگران ارزشى قائل نباشد، «خودخواه‏» است.
كسى كه سعى مى‏كند سلطه خود را بر ديگران مستحكم كند و آنها را زير سيطره خود قرار بدهد، گرفتار «برترى جويى‏» است.
بالاخره كسى كه سعى دارد مال و ثروت يا قدرت و مقام خود را به رخ ديگران بكشد «فخرفروش‏» است.
بنابراين همه اين صفات ريشه مشتركى دارد و آن تكبر است هر چند در چهره‏هاى مختلف ظاهر مى‏گردد.
3- تكبر در برابر چه كسى؟
علماى اخلاق تكبر را به سه بخش تقسيم كرده‏اند:
تكبر در برابر خدا!
تكبر در برابر پيامبران.
تكبر در مقابل خلق خدا.
منظور از تكبر در برابر خداوند كه بدترين نوع تكبر است و از نهايت جهل و نادانى سرچشمه مى‏گيرد، اين است كه انسان ضعيف ادعاى الوهيت كند، نه تنها خود را بنده خدا نداند بلكه سعى كند مردم را به بندگى خود دعوت نمايد، يا همچون فرعون «…انا ربكم الاعلى; من پروردگار برتر شما هستم!» بگويد (35) و يا از «…ما علمت لكم من اله غيرى…; من خدايى جز خودم براى شماسراغ ندارم‏» (36) دم بزند.
بسيار بعيد به نظر مى‏رسد كه افرادى همچون «فرعون‏» كه سالها بر كشور پهناور مصر حكومت مى‏كرد آنقدر كم عقل و بى هوش باشد كه خود را واقعا «رب اعلى‏» و تنها معبود بزرگ در جهان هستى بداند. بلكه بيشتر به نظر مى‏رسد كه او و افرادى امثال او براى تحميق توده‏هاى ساده لوح اين گونه ادعاها را مى‏كردند تا پايه‏هاى حكومت‏خود را از طريق ادعاى الوهيت محكم سازند.
شكل ديگرى از تكبر در برابر خدا، تكبر ابليس و پيروان اوست كه از اطاعت‏خداوند سر باز زدند و تشخيص خود را برتر شمردند و به حكمت پروردگار خرده گرفتند و گفتند: چرا ابليس كه از آتش آفريده شده است در برابر يك موجود خاكى سجده كند؟ و گفت: «…لم اكن لاسجد لبشر خلقته من صلصال من حماء مسنون; من هرگز براى بشرى كه از گل خشكيده‏اى، كه از گل بدبويى گرفته شده است آفريده‏اى، سجده نخواهم كرد»، (37) «… قال انا خير منه خلقتنى من نار و خلقته من طين; … من از او بهترم! مرا از آتش آفريده‏اى و او را از گل‏»! (38)
آرى گاه حجاب ضخيم كبر و غرور چنان جلو چشم عقل و هوش انسان را مى‏گيرد كه موجود ضعيفى، خود را آگاه‏تر از حكيم على الاطلاق مى‏پندارد.
قسم دوم تكبر، تكبر در برابر انبياء و پيامبران است كه در ميان امتهاى پيشين بسيار ديده شده است، گروهى از مستكبران در اين امتها، از اطاعت پيامبران الهى سر باز مى‏زدند و از روى كبر و غرور همچون فرعونيان مى‏گفتند: «…انؤمن لبشرين مثلنا…; آيا ما به دو انسان كه همانند خودمان هستند(يعنى موسى و برادرش هارون) ايمان بياوريم‏»؟ (39)
و گاه همانند قوم نوح به يكديگر مى‏گفتند: «و لئن اطعتم بشرا مثلكم انكم اذا لخاسرون; و اگر از بشرى همانند خودتان اطاعت كنيد به يقين زيانكاريد». (40)
و گاه به بهانه‏جويى‏هاى كودكانه مى‏پرداختند و از سر لجاجت مى‏گفتند: «چرا فرشتگان بر ما نازل نمى‏شوند؟ چرا ما خدا را نمى‏بينيم؟; و قال الذين لايرجون لقائنا لو لاانزل علينا الملائكة او نرى ربنا».
قرآن در ادامه اين آيه مى‏گويد: «لقد استكبروا فى انفسهم و عتوا عتوا كبيرا; آنها در باره خود تكبر ورزيدند و طغيان كردند». (41)
قسم سوم، تكبر در برابر بندگان خداست‏به گونه‏اى كه خود را بزرگ بشمرد و ديگران را كوچك و خوار و بى مقدار، زير بار هيچ كس نرود، خود را از همه برتر ببيند و حق هيچ صاحب حقى را محترم نشمرد و دائما منتظر باشد كه ديگران براى او عظمت قائل شوند.
اين نوع از كبر نمونه‏هاى فراوانى دارد كه نياز به شرح آن نيست، و گاه به حد اعلا مى‏رسد و به تكبر در برابر پيامبران و خداوند منتهى مى‏گردد.
آرى آتش كبر و غرور، نخست از تكبر در برابر بندگان خدا سر مى‏زند، سپس به استكبار در برابر انبياء و رسولان پروردگار مى‏رسد و سرانجام به تكبر در برابر ذات پاك خداوندگار مى‏انجامد!
4- انگيزه‏هاى تكبر
تكبر اسباب زيادى دارد و همه آنها به اين باز مى‏گردد كه انسان در خود كمالى تصور كند و بر اثر حب ذات، بيش از حد آن را بزرگ نمايد و ديگران را در برابر خود كوچك بشمرد.
بعضى از بزرگان علم اخلاق مانند مرحوم «فيض كاشانى‏» در «المحجة البيضاء» اسباب كبر را در هفت چيز خلاصه كرده‏اند، نخست اسباب دينى كه «علم‏» و «عمل‏» است، و اسباب دنيوى كه «نسب‏»، «زيبايى‏»، «قوت‏»، «مال‏» و «فزونى ياران و ياوران‏» مى‏باشد و در باره هر كدام از اينها شرحى دارد كه به طور خلاصه در ذيل از نظر خوانندگان عزيز مى‏گذرد، مى‏گويد:
نخستين اسباب تكبر «علم‏» است و چه زود علم سبب غرور گروهى از علما و دانشمندان مى‏گردد، همان‏گونه كه در حديث نبوى آمده است: «آفت‏بزرگ علم، تكبر است; آفة العلم الخيلاء».
بعضى از افراد آنچنان كم ظرفيتند كه وقتى چند بابى از علم را مى‏خوانند خود را بزرگ و ديگران را كوچك مى‏شمرند، بلكه با نظر تحقير به ديگران مى‏نگرند و از همه انتظار احترام و خدمت و تواضع و كرنش دارند.
در حالى كه عالمان واقعى هر قدر بر علمشان افزوده مى‏شود، خود را نادان‏تر مى‏بينند، چرا كه خود را در برابر اقيانوس عظيمى مشاهده مى‏كنند كه تنها قطراتى از آن را در اختيار دارند.
آنها به خاطر همان مقدار علمى كه به دست آورده‏اند مسؤوليت‏خود را سنگين‏تر مى‏بينند و خوف آنها بيشتر مى‏شود كه گفته‏اند: «من ازداد علما ازداد خوفا; هر كس بر علمش افزوده شود، بر خوف او افزوده مى‏شود».
سبب دوم، اعمال نيك و عبادت است كه موجب كبر و غرور بسيارى از نيكوكاران و عبادت كنندگان مى‏شود، چرا كه از اين رهگذر، خود را برتر از ديگران مى‏پندارند و انتظار دارند مردم به ديدار آنها بشتابند و مشكلات آنها را حل كنند، در مجالس احترام خاصى براى آنها قائل شوند و از نيكوكارى و زهد و ورع و تقواى آنها سخن بگويند، گويى عبادت خود را منتى بر ديگران مى‏پندارند، اين در جهات دنيوى.
و در جهات دينى خود را اهل نجات و ساير مردم را اهل هلاك مى‏شمرند و اين امور سبب مى‏شود كه امتياز فوق‏العاده‏اى براى خود قائل گردند و به فخرفروشى بر ديگران به طور آشكار و پنهان و يا نيمه آشكار بپردازند و در حالى كه خود بر لب پرتگاه خطرناكى قرار گرفته‏اند مردم را چنين فكر مى‏كنند و خود را از عذاب خدا در امان بپندارند!
در حديثى از پيامبر اكرم(ص) مى‏خوانيم: «اذا سمعتم الرجل يقول هلك الناس فهو اهلكهم; هنگامى كه شنيديد كسى مى‏گويد: مردم(به خاطر اعمالشان) هلاك شدند بدانيد خود او هلاكتش از آنان شديدتر است‏»!
در حديث ديگرى از همان حضرت(ص) مى‏خوانيم: «كفى بالمرء شرا ان يحقر اخاه المسلم; براى انسان اين بدى و بدبختى كافى است كه برادر مسلمانش را خوار و خفيف بشمرد»!
مرحوم «فيض كاشانى‏» در «المحجة البيضاء» بعد از ذكر اين سخن مى‏افزايد: چه‏قدر فرق است‏بين كسى كه عالم يا عابدى را به خاطر علم و عبادتش بزرگ مى‏شمرد، به او احترام مى‏گذارد و خود را در برابر او ناچيز مى‏بيند و آن عالم و عابدى كه شخص مزبور را كوچك مى‏داند و دوست دارد از او دور شود! (42)
او در بخش ديگرى از سخنانش مى‏افزايد: اين آفتى است كه كمتر عابدى از آن در امان مى‏ماند، هرگاه كسى به او بى احترامى كند يقين دارد كه بى احترامى كننده مبغوض درگاه الهى است و بعيد مى‏داند كه خدا او را ببخشد، در حالى كه اگر خودش به ديگرى چنين آزارى را برساند اين قدر اهميت‏به آن نمى‏دهد و اين نوعى جهل و نادانى است و جمع ميان «عجب‏» و «تكبر» و «غرور» است و اگر در چنين حالى شخص مزبور گرفتار ناراحتى شود آن را از كرامات خويش مى‏پندارد و انتقام الهى مى‏شمرد!
چه قدر فرق است‏بين چنين افراد نادان و مغرور و بعضى از عابدان هوشيار متواضع كه يك نمونه آن اين است: يكى از بزرگان عباد، از عرفات در ايام حج‏بازمى‏گشت گفت: «اگر من(گنهكار) در ميان آنان نبودم اميد مى‏رفت كه خدا همه را ببخشد و رحمت كند»!
اين سخن را با حديث ديگرى از پيغمبر اكرم(ص) به پايان مى‏بريم: در روايتى آمده است كه در محضر آن حضرت(ص) از خوبى و پرهيزكارى كسى سخن گفتند، هنگامى كه از دور نمايان شد عرض كردند: اى رسول خدا! اين همان كسى است كه توصيف او را به شما عرض كرديم! پيغمبر(ص) نگاهى به چهره او افكند و فرمود: «من در صورت او تاريكى شيطان را مى‏بينم! آن مرد نزديك آمد و سلام كرد و در برابر پيامبر(ص) و يارانش ايستاد، پيامبر(ص) فرمود: «اسئلك بالله حدثتك نفسك ان ليس فى القوم افضل منك؟ فقال اللهم نعم!; فرمود تو را به خدا سوگند آيا در دل نمى‏گفتى كه در ميان اين جمعيت كسى برتر از تو نيست؟ عرض كرد: آرى‏» (43) اصحاب فهميدند تاريكى شيطان كه پيامبر(ص) با نور نبوت آن را مشاهده كرده است همين عجب و كبر و غرور بوده است.
عامل سوم، نسب و حسب عالى است.
به اين گونه كه كسانى در يك خانواده شريف و معروف به علم و عمل و تقوا و بزرگوارى و سخاوت متولد شده‏اند، اين را براى خود امتياز بزرگى مى‏شمرند و ديگران را كه از خانواده‏هاى پايين‏ترى هستند كوچك و بى‏ارزش مى‏پندارند، در حالى كه مى‏دانيم حسب و نسب در اسلام مطرح نيست، همه مردم بندگان خدا هستند و از يك پدر و مادر آفريده شده‏اند و امتيازى جز از طريق تقوا بر يكديگر ندارند.
اين مساله به قدرى مهم است كه پيشوايان بزرگ اسلام كمترين تعبيراتى را كه در آن نشان از برترى جويى از نظر حسب و نسب بود تحمل نمى‏كردند، از جمله در حديثى مى‏خوانيم كه «ابوذر» در حضور پيامبر(ص) به كسى گفت «يابن السوداء…!; اى فرزند زن سياه!» پيامبر(ص) فرمود: ابوذر! آرام باش، آرام باش، كسى كه مادرش سفيد پوست است‏بر كسى كه مادرش سياه پوست است هيچ برترى ندارد!
ابوذر مى‏گويد: من(كه متوجه اشتباه خود شدم براى جبران اين خطا) روى زمين دراز كشيدم و به آن مرد گفتم: برخيز و پايت را به روى صورت من بگذار! (44)
به هر حال همانطور كه بارها شنيده‏ايم قرآن و روايات اسلامى به ما مى‏گويد هيچ انسانى بر انسان ديگر به خاطر حسب و نسبش برترى ندارد، اينها يك سلسله امور اعتبارى است كه در بيرون وجود انسان است، ارزش و شخصيت انسان به امتيازات معنوى و درونى اوست و به فرض كه حسب و نسب به خاطر ارتباطش به بعضى از بزرگان سبب فضيلتى شود نبايد اين فضيلت موجب كبر و غرور گردد و صاحب نسب شريف بر ديگران فخرفروشى كند.
اگر مى‏بينيم اميرمؤمنان على(ع) در خطبه نهج البلاغه، يا امام سجاد7 در خطبه معروف شام، به حسب و نسبشان افتخار مى‏فرمودند، نه براى برترى‏جويى بود، بلكه هدف ديگرى داشتند، آنها مى‏خواستند رسالت امامت و رهبرى خود را براى ناآگاهان از اين طريق تبيين كنند. درست مثل اينكه فرمانده لشكر براى معرفى خود و دعوت لشكريان به پيرويش، مقام و موقعيت‏خويش را شرح مى‏دهد.
چهارمين اسباب تكبر و تفاخر، جمال و زيبايى و حسن ظاهر است، به اين ترتيب كه شخص خوش قد و قامت و زيبا، ديگران به ويژه كسانى را كه در اندام خود داراى عيب و نقصى هستند، مورد تحقير قرار دهد و نسبت‏به آنها فخرفروشى كند.
اين عامل در تمام كسانى كه بهره‏اى از جمال دارند ممكن است ظاهر شود، ولى بيشتر در زنان است كه زيبايى خود را به رخ ديگران مخصوصا كسانى كه داراى عيب و نقصى هستند مى‏كشند.
در حديثى مى‏خوانيم كه زن(كوتاه قامتى) خدمت پيامبر(ص) رسيد(و مسائل خود را پرسيد) عايشه مى‏گويد: هنگامى كه آن زن بيرون رفت من با دست اشاره‏اى به قد و قامت او كردم(يعنى چقدر كوتاه است) پيامبر(ص) فرمود: «غيبتش كردى‏»!
مرحوم فيض بعد از ذكر اين حديث مى‏گويد: «منشا اين كار تكبر بود; زيرا اگر خود او هم كوتاه قد بود، چنين چيزى را در باره آن زن نمى‏گفت و اين غيبت از غرور و تكبر سرچشمه مى‏گرفت.
پنجمين اسباب تكبر، داشتن مال و ثروت فراوان است كه غالبا در پادشاهان و سرمايه‏داران بزرگ و صاحبان اراضى وسيع كشاورزى و كارخانه‏ها ديده مى‏شود.
آنها كه غالبا از لباسهاى گرانقيمت و پر زرق و برق و مركب‏هاى سوارى گرانبها و خانه‏هاى وسيع و قصرهاى مجلل استفاده مى‏كنند، افرادى را كه فاقد اين امورند مورد تحقير قرار مى‏دهند و نسبت‏به آنها فخرفروشى مى‏كنند و اين از زشت‏ترين و كثيف‏ترين انواع تكبر است.
گاه اين گونه متكبران آن قدر گزافه‏گويى مى‏كنند كه به مؤمنان فقير صالح خطاب كرده مى‏گويند: بيچاره! اگر من بخواهم صدها مثل تو را مى‏خرم و آزاد مى‏كنم! تو چى هستى و چه ارزشى دارى؟ مخارج يك روز منزل من به اندازه مخارج يك سال يا تمام عمر توست! و امثال اين ترهات.
قرآن مجيد نمونه‏هايى از اين نوع تكبر و عاقبت آن را بيان كرده است، از جمله در داستان قارون مى‏خوانيم: او براى برترى‏جويى بر بنى اسرائيل به نمايش ثروت خود پرداخت و در يكى از روزها او با تمام زينت‏خود در برابر قومش(بنى اسرائيل) ظاهر شد تا آنجا كه صبر و طاقت را از بينندگان ربود و بسيارى از دنيا پرستان آرزو كردند كه اى كاش همانند ثروت قارون را داشتند، (فخرج على قومه فى زينته قال الذين يريدون الحياة الدنيا يا ليت لنا مثل ما اوتى قارون…) (45)
در تواريخ آمده است كه او با يك جمعيت چهار هزار نفرى در ميان بنى اسرائيل ظاهر گشت در حالى كه همه آنها بر اسبهاى گرانقيمت‏با پوشش‏هاى سرخ سوار بودند، كنيزان زيباى سفيد رو را با خود بيرون آورد كه روى زينهاى طلا كه بر استرهاى سفيد رنگ قرار اشت‏سوار بودند و همه غرق زينت آلات بودند!
ولى اين تكبر و برترى جويى چندان نپاييد، چيزى نگذشت كه زمين به فرمان خدا او و تمام قصرها و ثروتهايش را در كام خويش فرو برد و زندگى اين ثروتمند خودخواه مستكبر و مغرور، درس عبرتى براى تمام انسانها در طول تاريخ شد. (46)
عامل ششم، قدرت و نيروى جسمانى يا موقعيت‏سياسى و اجتماعى است كه غالبا در زورمندان و امراء ديده مى‏شود، خود را موجودى برتر و گاه ظل الله فى الارضين; سايه خدا در سراسر زمين! مى‏پندارند، و انتظار دارند ديگران همچون غلامان و بردگان، در برابر آنان تعظيم كنند، هر گاه كمترين سخن و حركتى كه لايق شان و مقام كبريايى آنها نباشد از كسى صادر شود قابل بخشش نخواهد بود.
در حالات بعضى از سلاطين پيشين نقل كرده‏اند كه هر وقت مردم وارد مجلس آنها مى‏شدند بايد دهان خود را با چيزى بپوشانند مبادا فر و شكوه سلطانى آنان با بخار و بوى دهان رعايا آلوده شود و همين كبر و غرور فوق العاده غالبا منشا اشتباهات بزرگ آنها و محاسبه‏هاى نادرست و در نتيجه سبب سرعت‏سقوطشان مى‏شد.
هفتمين سبب، فزونى ياران و مددكاران و شاگردان و پيروان و فرزندان و قوم و قبيله است، پادشاهان به لشكرهايشان افتخار مى‏كردند، بعضى از علما ممكن است‏به خاطر فزونى شاگردان يا مريدان و پيروان و تابعان گرفتار تكبر شوند، شيوخ قبايل به كثرت و قوت قبيله خود بر ديگران فخر مى‏فروشند، حتى گاه بعضى از فاسقان وقيح و بى شرم افتخار به كثرت گناهان و شرب خمر و فجور با زنان و كودكان مى‏كنند!
اين امور هفتگانه، امورى است كه افراد به سبب همه يا بعضى از آنها ممكن است‏به ديگران فخرفروشى كنند و البته منحصر به اينها نيست، هر نقطه كمال و قوت معنوى يا مادى، صورى و يا حتى خيالى و پندارى ممكن است‏سبب غرور و استكبار صاحبش شود.
مفهوم اين سخن آن نيست كه انسان براى پرهيز از تكبر و غرور از اسباب كمال فاصله بگيرد و اين امور را در خود بميراند تا منشا غرور او نشود، بلكه هدف اين است كه هر قدر بر علم و عبادت و قوت و قدرت و ثروت او افزوده مى‏شود، سعى كند متواضع‏تر و خاضع‏تر گردد و بينديشد كه هيچ يك از اينها پايدار نيست و همه آنها در برابر قدرت پروردگار بسيار ناچيز و بى ارزش است.
5- ريشه‏يابى تكبر
صفت رذيله تكبر مانند ساير رذايل اخلاقى، ريشه‏هايى دارد كه بايد آنها را جستجو كرد و دقيقا شناخت، در غير اين صورت ريشه‏كن كردن اين صفت رذيله غير ممكن است.
بعضى از بزرگان مانند مرحوم «فيض كاشانى‏» در «المحجة البيضاء» چهار ريشه براى «تكبر» ذكر كرده است: عجب، كينه، حسد و ريا.
او معتقد است تكبر درونى ريشه‏اش «عجب‏» – خود بزرگ‏بينى – است، اين خود بزرگ‏بينى سبب مى‏شود كه خود را برتر از آنها بداند و بر آنها فخرفروشى كند و ريشه‏هاى ديگرى دارد كه يكى از آنها «كينه‏» است كه نسبت‏به شخص خاصى پيدا مى‏كند و همين امر سبب مى‏شود كه امتيازات واقعى يا پندارى خود را به رخ او بكشد، و ديگر «حسد» است كه سبب بروز اين رذيله اخلاقى مى‏گردد و ديگرى «رياكارى‏» است كه سبب مى‏شود شخص رياكار امتيازات خود را به ديگران ارائه دهد.
اين ريشه‏هاى چهارگانه، ريشه‏هاى اصلى تكبر را تشكيل مى‏دهد.
ولى ظاهر اين است كه ريشه‏ها منحصر به اين چهار صفت نيست، بلكه امور ديگرى نيز مى‏تواند ريشه تكبر گردد.
6- آثار و نشانه‏ها
بيماريهاى اخلاقى مانند بيماريهاى درونى و جسمانى هميشه همراه با آثارى در برون است همان گونه كه يك بيمارى كبدى علايم مختلفى بر پوست‏بدن، چهره، رنگ چشم، زبان و مانند آن دارد، كسى كه به يك بيمارى سخت اخلاقى گرفتار است آثار و نشانه‏هايش در اعمال و سخنان او ظاهر مى‏شود.
بزرگان اخلاق آثار كبر را به طور مشروح و گسترده شمرده‏اند، اين آثار گاه در چهره ظاهر مى‏شود، مثل اينكه شخص متكبر در برابر اشخاص مختلف چهره در هم مى‏كشد و نگاه‏هاى تحقير آميزى مى‏كند حتى حاضر نيست‏با تمام صورت با افراد روبرو شود.
گاه آثار اين خوى نكوهيده در سخنانش آشكار مى‏گردد، تعبيرهايى كه از خود مى‏كند مبالغه آميز است و پيوسته ضميرهاى جمع در باره خود به كار مى‏برد، حتى تن صداى او نشان مى‏دهد كه آدم مغرور و متكبرى است.
در ميان حرف اين و آن مى‏دود و به كسى اجازه سخن گفتن نمى‏دهد، به سخنان مردم گوش نمى‏دهد ولى انتظار دارد همه به سخنانش گوش فرا دهند، سخنان كوتاه ديگران را طولانى مى‏شمرد و سخنان طولانى و بى محتواى خودش را كوتاه و لازم و واجب مى‏داند!
گاه آثار آن در حركات و اعمال، ظاهر مى‏شود، دوست دارد ديگران در برابر او بايستند و او نشسته باشد، هنگامى كه وارد مجلس مى‏شود همه براى او قيام كنند، ولى او براى كسى قيام نكند!
در حديثى از اميرمؤمنان على(ع) مى‏خوانيم: «من اراد ان ينظر الى رجل من اهل النار فلينظر الى رجل قاعد و بين يديه قوم قيام!; كسى كه مى‏خواهد به يكى از دوزخيان نگاه كند، نگاه به كسى كند كه نشسته است و مردم در برابر او ايستاده‏اند»! (47)
و نيز دوست دارد در كوچه و بازار تنها نباشد و فرد يا گروهى پشت‏سر او حركت كنند.
در حديثى آمده است: «كان رسول الله فى بعض الاوقات يمشى مع الاصحاب فيامرهم بالتقدم و يمشى فى غمارهم!; پيامبر اكرم گاه با يارانش حركت مى‏كرد به آنها دستور مى‏داد بر او تقدم جويند و او در لا به لاى آنها راه مى‏رفت‏»! (48)
دوست دارد كه ديگران به ديدن او آيند بى آنكه او به ديدن ديگران برود، از همنشينى با فقيران و مستمندان و كسانى كه ظاهر نامرتبى دارند پرهيز مى‏كند و اگر گرفتار چنين افرادى شود سعى دارد در نخستين فرصت از كنار آنان برخيزد يا آنها را از خود دور سازد!
دوست دارد هرگز چيزى براى اهل خانه با دست‏خود خريدارى نكند و در خانه كمترين كارى انجام ندهد، زن و فرزند و خدمتكار دست‏به سينه در برابر او براى انجام حوائج‏حاضر باشند و او به آنها فرمان دهد!
گاه آثار تكبر در طرز پوشيدن لباس، مخصوصا لباسهاى گرانقيمتى كه جلب توجه مى‏كند، يا مركب سوارى، خانه و وسايل زندگى، مركز كسب و كار و تجارت و يا حتى طرز لباس و زندگى فرزندان و بستگان و منتسبين به او آشكار مى‏گردد و در همه اين موارد هدفش اين است كه قارون‏وار ثروت خود را به رخ ديگران بكشد و به گمان خود برترى خويش را نسبت‏به سايرين ثابت نمايد.
البته اين سخن بدان معنى نيست كه انسان از پوشيدن لباس خوب خوددارى كند و لباسهاى مندرس و پاره در تن نمايد، بلكه همانطور كه در حديث نبوى وارد شده، عمل نمايد: «كلوا واشربوا والبسوا و تصدقوا فى غير سرف و لامخيلة; بخوريد و بياشاميد و بپوشيد و در راه خدا صدقه دهيد بى آنكه اسراف كنيد يا تكبر و برترى‏جويى نماييد». (49)
كوتاه سخن اينكه ظهور و بروز خوى نكوهيده «تكبر و برترى‏جويى‏» در تمام شؤون زندگى انسان امكان پذير است و ممكن نيست كسى اين صفت رذيله را به صورت شديد يا خفيف داشته باشد و در چهره و سخن و اعمال او ظاهر نگردد.
7- مفاسد و پيامدهاى تكبر و استكبار
اين خوى زشت – همانگونه كه در سابق اشاره شد – آثار بسيار مخربى در روح و جان و اعتقادات و افكار افراد و نيز در سطح جوامع انسانى دارد، به گونه‏اى كه مى‏توان گفت هيچ بخش از زندگى فردى و اجتماعى از مصايب آن در امان نيست كه به چند قسمت از آن در ذيل اشاره مى‏شود:
1- نخستين مفسده آن كه از همه خطرناك‏تر است آلودگى به شرك و كفر است !
آيا كفر ابليس و انحراف او از مسير توحيد و حتى اعتراض او بر حكمت پروردگار سرچشمه‏اى جز كبر داشت؟
آيا فراعنه و نمرودها و همچنين بسيارى از اقوام سركش كه از پذيرش دعوت انبياى الهى سرباز زدند دليلى جز تكبر داشت؟
تكبر به انسان اجازه نمى‏دهد كه در برابر حق تسليم گردد، چرا كه كبر و غرور حجاب سنگينى در برابر چشم انسان مى‏افكند و او را از ديدن چهره زيباى حق محروم مى‏كند، بلكه گاهى فرشته حق را به صورت هيولاى وحشتناك مى‏بيند! و اين بالاترين ضرر و زيان تكبر است.
شايد به همين دليل است كه در حديثى مى‏خوانيم كه راوى از امام صادق(ع) در باره كمترين درجه «الحاد» سؤال كرد، امام(ع) فرمود: «ان الكبر ادناه!; كمترين درجه كفر و الحاد، تكبر است‏»! (50)
2- محروم شدن از علم و دانش
يكى ديگر از پيامدهاى شوم كبر است، زيرا انسان وقتى به حقيقت علم و دانش مى‏رسد كه آن را در هر جا و نزد هر كس ببيند همچون گوهر گمشده‏اى بربايد، حال آنكه اشخاص متكبر به آسانى حاضر نمى‏شوند بهترين علوم و دانشها و برترين و والاترين حكمت‏ها را از افراد همرديف و يا زير دست‏خود بپذيرند.
آنها علوم و دانشهايى را قبول دارند كه از فكر خودشان بجوشد در حالى كه صفت كبر و غرور اجازه نمى‏دهد مطلب مهمى از كبر آنان بجوشد، به همين دليل در حديث معروف «هشام بن حكم‏» از امام كاظم(ع) مى‏خوانيم: «ان الزرع ينبت فى السهل و لاينبت فى الصفا فكذلك الحكمة تعمر فى قلب المتواضع و لاتعمر فى قلب المتكبر الجبار، لان الله جعل التواضع آلة العقل و جعل التكبر من آلة الجهل!; زراعت در زمينهاى نرم و هموار مى‏رويد و روى سنگهاى سخت هرگز رويش ندارد، همين گونه دانش و حكمت در قلب انسان متواضع رويش دارد، و قلب متكبر جبار هرگز آباد نمى‏گردد; زيرا خداوند تواضع را وسيله عقل و تكبر را از ابزار جهل قرار داده است‏»! (51)
3- تكبر سرچشمه اصلى بسيارى از گناهان است
گاه در حالات افراد حسود، حريص، بدزبان و آلوده به انواع گناهان دقت مى‏كنيم مى‏بينيم سرچشمه همه اين رذايل را در وجود آنها تكبر تشكيل مى‏دهد.
آنها هيچگاه مايل نيستند كسى را برتر از خود ببينند به همين دليل هر گاه نعمت و موهبت و موفقيتى نصيب ديگران شود، به آنها حسد مى‏ورزند.
آنها براى تحكيم پايه‏هاى برترى‏جويى خود حريص در جمع‏آورى مالند.
آنها براى اظهار برترى بر ديگران به خود اجاز مى‏دهند كه سايرين را تحقير كنند و با هتك و توهين و صب و دشنام، زبان خود را آلوده سازند و به اين وسيله آتش درونى خود را فرو نشانده و خويش را اشباع كنند.
در حديثى از اميرمؤمنان على(ع) مى‏خوانيم كه فرمود: «الحرص و الكبر و الحسد دواع الى تقحم فى الذنوب; حرص و تكبر و حسد سبب مى‏شود كه انسان در انواع گناهان فرو رود». (52)
در حديث ديگرى از آن حضرت(ع) مى‏خوانيم: «التكبر يظهر الرذيلة; تكبر رذايل اخلاقى را ظاهر مى‏سازد». (53)
4- تكبر مايه تنفر و پراكندگى مردم است
از بلاهاى مهمى كه بر سر متكبران وارد مى‏شود انزواى اجتماعى و پراكندگى مردم از اطراف آنهاست، چرا كه شرف هيچ انسانى اجازه نمى‏دهد تسليم برترى‏جوييهاى افراد متكبر و مغرور شود، به همين دليل به زودى حتى نزديك‏ترين دوستان و بستگان از آنها فاصله مى‏گيرند و اگر به حكم الزامهاى اجتماعى مجبور باشند با آنان زندگى كنند، در دل از آنان متنفرند!
در حديثى از امام اميرالمؤمنين(ع) مى‏خوانيم: «من تكبر على الناس ذل; كسى كه فخرفروشى كند، ذليل مى‏شود». (54)
در حديث ديگرى از امام صادق(ع) مى‏خوانيم كه از رسول خدا(ص) فرمود: «امقت الناس المتكبر; منفورترين مردم، متكبر است‏». (55)
در حديث ديگرى از على(ع) آمده است: «ثمرة الكبر المسبة; ميوه درخت تكبر بدگويى مردم است‏». (56)
اين تعبير كه در حديثى از اميرمؤمنان(ع) رسيده است نيز بسيار عبرت انگيز است: «ليس للمتكبر صديق; براى متكبر دوستى باقى نمى‏ماند»! (57)
در حديث ديگرى فرمود: «ما اجتلب المقت‏بمثل الكبر; چيزى مانند تكبر خشم مردم را برنمى‏انگيزد»! (58)
5- تكبر سبب از دست دادن امكانات زندگى است
انسان در صورتى در زندگى موفق خواهد بود كه بتواند همكارى ديگران را جلب كند، افراد منزوى كه تلاشهاى آنها تنها جنبه فردى دارد يا شكست مى‏خورند و يا موفقيت ناچيزى نصيبشان مى‏شود و از آنجا كه تكبر انسان را به انزوا مى‏كشاند طبعا موفقيت او را در صحنه زندگى ناچيز مى‏كند.
در حديثى از امام اميرمؤمنان على(ع) مى‏خوانيم: «بكثرة التكبر يكون التلف; فزونى تكبر مايه اتلاف(اسباب موفقيت) است‏». (59)
اين سخن را به گونه ديگرى نيز مى‏توان تفسير كرد و آن اينكه بسيارى از جنگها و خونريزى‏ها و ويرانى‏ها از تكبر و استكبار سرچشمه مى‏گيرد، گروهى خودخواه زمام امور كشورهاى جهان را به دست مى‏گيرند و هر يك مى‏خواهد بر ديگران برترى‏جويى كند و همين امر سبب درگيرى ميان آنان مى‏گردد، خونهاى بى گناهان در اين راه ريخته مى‏شود و خانه‏ها ويران مى‏گردد.
گاه تكبر به صورت گروهى ظاهر مى‏شود و نژاد خود را برتر از نژادهاى ديگر مى‏پندارد و همين برترى‏جويى نژادى يكى از اسباب مهم جنگها در طول تاريخ بوده است.
برترى‏جويى نژاد ژرمن يكى از علل عمده بروز جنگهاى جهانى بود كه ميليونها كشته و مجروح و ميلياردها ميليارد، زيان و ضرر به جاى گذاشت.
كوتاه سخن اينكه: اگر ضايعات تكبر را در روح و جسم انسان و در زندگى فردى و اجتماعى او مورد بررسى قرار دهيم خواهيم ديد كه هيچ صفتى از صفات ذميمه، تا اين حد ويرانگر نبوده و پيامدهاى شوم نداشته است.
8- درمان تكبر
بزرگان اخلاق در باره راه درمان تكبر، بحثهاى بسيار مشروح دارند كه غالب آنها بر اين محور دور مى‏زند كه راه درمان تكبر، دو راه است: راه «علمى‏» و راه «عملى‏».
اما راه علمى، به اين صورت است كه افراد متكبر در باره خود بينديشند كه كيستند و چيستند؟ و كجا بودند؟ و به كجا مى‏روند؟ و سرانجام كار آنها چه خواهد شد؟
و نيز در باره عظمت‏خداوند بينديشند و خود را در برابر ذات بى مثال او ببينند.
تاريخ سراسر عبرت جهان را بررسى كنند، در باره سرنوشت فرعونها و نمرودها و كسراها و خاقانها و قيصرها و سرانجام كار هريك كمى مطالعه كنند تا بدانند پيروزى‏هاى زودگذر جهان چيزى نيست كه بتوان بر آن تكيه كرد و آن را نشانه بزرگى شمرد.
انسانى كه در آغاز، نظفه بى ارزشى بوده و در پايان مردار گنديده‏اى مى‏شود و چند روزى كه در ميان اين دو زندگى مى‏كند، چيزى نيست كه به خاطر آن مغرور شود و فخرفروشى نمايد.
در ابتداى تولد نوزادى بسيار ضعيف و ناتوان است كه قدرت بر كمترين كارى ندارد و حتى نمى‏تواند آب دهانش را به كمك لبها حفظ كند و در دوران پيرى چنان ضعيف و ناتوان مى‏شود كه اگر دست و پاى سالمى داشته باشد براى پيمودن راه كوتاهى چندين بار بايد بنشيند و نفس تازه كند و برخيزد و با قامت‏خميده عصازنان بقيه راه را طى كند و اگر دست و پاى سالم نداشته باشد يا گرفتار عوارض پيرى كه براى غالب اشخاص پيش مى‏آيد بشود بايد او را به وسيله چرخ به اين طرف و آن طرف ببرند!
در حديثى از امام باقر(ع) مى‏خوانيم: «عجبا للمختال الفخور و انما خلق من نطفة ثم يعود جيفة و هو فيما بين ذلك لايدرى ما يصنع به; از متكبر فخرفروش در شگفتم! او در آغاز از نطفه بى ارزشى آفريده شده و در پايان كار مردار گنديده‏اى خواهد بود و در اين ميان نمى‏داند به چه سرنوشتى گرفتار مى‏شود و با او چه مى‏كنند». (60)
اگر سرى به بيمارستانها بزنيم و افراد نيرومند و قوى پيكرى را كه بر اثر يك حادثه يا يك بيمارى به روى تخت‏بيمارستان افتاده‏اند و قدرت بر حركت ندارند مشاهده كنيم مى‏دانيم قوت و قدرت جسمانى چيزى نيست كه انسان به آن فخر كند.
اگر به ثروتمندان معروفى كه با دگرگونى مختصر در وضع اقتصادى دنيا گرفتار ورشكستگى عظيم شده و بر خاك سياه نشسته‏اند بنگريم خواهيم ديد ثروت نيز چيزى نيست كه انسان بر آن تكيه كند و به آن فخر نمايد.
و اگر به قدرتمندان بزرگى بنگريم كه با دگرگونيهاى وضع سياسى در چند روز به كلى از قدرت سقوط كردند يا پشت ميله‏هاى زندان قرار گرفتند، يا اعدام شدند، خواهيم دانست كه قدرت ظاهرى نيز قابل اعتماد نيست.
پس انسان به چه چيزش مى‏نازد؟ و به چه چيز افتخار مى‏كند؟ و بر ديگران فخرفروشى مى‏كند؟!
در حديثى از امام زين العابدين‏7 آمده است كه «ميان سلمان فارسى و مرد خودخواه و متكبرى خصومت و سخنى واقع شد آن مرد به سلمان گفت تو كيستى؟(و چه كاره‏اى؟!) سلمان گفت: اما آغاز من و تو هر دو نطفه كثيفى بوده و پايان كار من و تو مردار گنديده‏اى است، هنگامى كه روز قيامت‏شود و ترازوهاى سنجش برقرار گردد هر كس ترازوى عملش سنگين باشد كريم و با شخصيت و بزرگوار است و هر كس ترازوى عملش سبك باشد پست و بى مقدار است‏»! (61)
كوتاه سخن اينكه انسان هرگاه در اين گونه امور بيشتر بينديشد از مركب كبر و غرور پياده مى‏شود.
و اما درمان تكبر از طريق عملى به اين طريق حاصل مى‏شود كه سعى كند اعمال متواضعان را انجام دهد تا اين فضيلت اخلاقى در اعماق وجود او ريشه بدواند، در برابر خداوند و خلق او تواضع كند، سر به سجده و بر روى خاك نهد و لااله الا الله حقا حقا سجدت لك تعبدا و رقا لا مستنكفا و لامستكبرا و مانند اين جمله‏ها را تكرار كند.
لباس ساده بپوشد، غذاى ساده بخورد، با خادمان يا كارگرانش بر سر يك سفره بنشيند، در سلام كردن بر ديگران تقدم جويد، صدر مجلس ننشيند و در راه رفتن بر ديگران پيشى نگيرد.
با كوچك و بزرگ گرم بگيرد و از همنشينى با افراد متكبر و مغرور بپرهيزد و در عمل امتيازى براى خود بر ديگران قائل نشود، خلاصه آنچه را نشانه تواضع يا از مظاهر آن است در عمل و سخن به كار بندد و سعى كند حالت و عادت و سپس ملكه او گردد.
در حالات پيامبر اسلام(ص) آمده است كه روى زمين مى‏نشست و غذا ى‏خورد و مى‏فرمود: «انما انا عبد آكل كما ياكل العبد; من بنده‏اى هستم مانند غلامان غذا مى‏خوردم‏». (62)
غالبا اين حديث معروف را در باره على(ع) شنيده‏ايم كه روزى دو پيراهن خريد يكى به چهار درهم و ديگرى به سه درهم، سپس به غلامش قنبر فرمود: يكى از اين دو را انتخاب كن، قنبر پيراهن چهار درهمى را انتخاب كرد و امام پيراهن سه درهمى را پوشيد. (63)
در خطبه 160 نهج البلاغه آمده است كه امام(ع) در باره پيامبر اكرم(ص) چنين مى‏فرمايد: «و لقد كان ياكل على الارض و يجلس جلسة العبد و يخصف بيده نعله، و يرقع بيده ثوبه و يركب الحمار العارى و يردف خلفه; پيامبر اكرم(ص) روى زمين(بدون فرش) مى‏نشست و غذا مى‏خورد و با تواضع همچون بردگان جلوس مى‏كرد و با دست‏خود كفش خويش را وصله مى‏كرد و بر مركب برهنه سوار مى‏شد و حتى كسى را پشت‏سر خويش سوار مى‏كرد».
البته با تغيير شرايط زمان بسيارى از اين امور، امروز معمول نيست و انجام آن توصيه نمى‏شود، هدف اين است‏با مطالعه حالات پيشوايان بزرگ و توجه به مقام والاى تواضع آنها درس بگيريم و كبر و غرور را از خود دور سازيم.
اينها همه از يك سو و از سوى ديگر:
از آنجا كه تكبر اسباب و عللى دارد كه در سابق به هفت قسمت از اسباب آن اشاره شد بزرگان اخلاق براى از ميان بردن هريك از اين اسباب هفتگانه تمهيداتى ارائه كرده‏اند كه بسيار قابل توجه است، از جمله:
آنها كه به خاطر نسب خود بر ديگران فخر مى‏فروشند بايد در اين حقيقت‏بينديشند كه اولا افتخار به كمالات ديگران عين جهالت است و اگر پدر كسى فاضل بوده، ولى خودش بى بهره است، از علم پدر حاصلى ندارد و ارزشى براى او ايجاد نخواهد شد و ثانيا اگر نيك بينديشد، پدر او نطفه است و جد اعلايش خاك و اينها امورى نيستند كه انسان به سبب آنها افتخار كند و براى خود امتيازى قائل باشد.
در حديثى آمده است كه لقمان حكيم به فرزندش گفت: «يا بنى ويل لمن تجبر و تكبر، كيف يتعظم من خلق من طين، و الى طين يعود؟ لايدرى الى ماذا يصير؟ الى الجنة فقد فاز او الى النار فقد خسر خسرانا مبينا!; واى بر كسى كه تكبر و برترى‏جويى مى‏كند، چگونه خود را بزرگ مى‏پندارد كسى كه از خاك آفريد شده و به خاك برمى‏گردد؟ نمى‏داند به كجا مى‏رود؟ به سوى بهشت تا رستگار باشد يا به سوى دوزخ تا گرفتار خسران آشكارى گردد»!
اما كسانى كه به خاطر جمال و زيبايى گرفتار كبر و غرور مى‏شوند بايد در اين معنى بينديشند كه با يك بيمارى، مخصوصا بيماريهاى پوستى، تمام اين جمال و زيبايى بر باد مى‏رود و اگر بيماريها آن را بر باد ندهد چند روزى كه گذشت گرد و غبار پيرى بر سر و صورتش مى‏نشيند و آن جوان زيباى راست قامت ديروز به پيرمرد خميده ناتوانى كه صورتش پر از چين و چروك پيرى است مبدل مى‏شود! چيزى كه به اين سرعت قابل زوال است چگونه مى‏تواند سبب غرور و برترى‏جويى بر ديگران شود؟
و اگر سبب تكبر او قوت و قدرت جسمانى است‏بايد فراموش نكند كه گاه با يك عارضه كوچك قلبى يا مغزى تمام يا قسمتى از بدن فلج مى‏شود و به كلى از كار مى‏افتد، به گونه‏اى كه نتواند حتى مگسى را از خود دور كند؟ اگر خار و يا سوزنى به پاى او رود و نتواند آن را بيرون بياورد پيوسته معذب است.
اما آنها كه به سبب ثروت و فزونى اموال و كثرت ياران و انصار گرفتار غرور و تكبر مى‏شوند اولا بايد به اين نكته توجه كنند كه اينها امورى است از بيرون وجود انسان و چيزى كه بيرون وجود انسان است نمى‏تواند مايه مباهات او گردد، چگونه انسان داراى شخصيت، به اسب و استر، اتومبيل و خانه‏اش افتخار مى‏كند؟ و چگونه شرف و شخصيت‏خود را در اين امور مى‏پندارد؟ امورى كه مى‏تواند در دست پست‏ترين خلق خدا نيز باشد، امورى كه بسيارى از آنها را دزدان به آسانى مى‏ربايند. چه بى ارزش است‏شرفى كه دزد آن را مى‏ربايد و صاحبش را فاقد آن مى‏كند!
از اين گذشته همه مى‏دانيم اموال و ثروت‏هاى دنيوى دائما دست‏به دست مى‏گردد، ثروتمندان بزرگ روزى فقير مى‏شوند و كاخ نشينان، خاك نشين مى‏گردند.
چيزى كه اين قدر ناپايدار و قرار است چگونه ممكن است اين همه مايه غرور و غفلت گردد.
اگر سبب كبر و غرور او علم و دانش فراوان است كه متاسفانه از بدترين آفات نفسانى است و به همين نسبت درمانش سخت‏تر و پيچيده‏تر است‏به خصوص اينكه در فضيلت علم آن قدر آيات و روايات وارد شده كه مطالعه آنها ممكن است انسان را گرفتار كبر و غرور كند، بايد عالمان بينديشند كه قرآن مجيد در آيه 5 سوره جمعه عالمان بى عمل را به خزانى تشبيه كرده كه بارى از كتاب بر پشت دارند و نيز بينديشند كه شخص عالم به همان نسبت كه بر ديگران برترى علمى دارد مسؤوليتش سنگين‏تر است، ممكن است‏خداوند از هفتاد گناه جاهل بگذرد پيش از آنكه از يك گناه عالم بگذرد.
نبايد فراموش كنند كه حساب آنها در قيامت از ديگران بسيار مشكل‏تر است، با اين حال چگونه مى‏توانند به ديگران فخرفروشى كنند؟!
و سر انجام اگر سرچشمه تكبر انواع عبادت و طاعات الهى است كه انسان متكبر انجام داده بايد به اين واقعيت‏بينديشد كه خداوند تنها عبادتى را مى‏پذيرد كه از هرگونه عجب و كبر پاك باشد و به يقين گناهكاران نادم و پشيمان به نجات نزديكترند تا عابدان مغرور!
بخصوص اينكه از نشانه‏هاى قبولى عبادت اين است كه انسان خود را كوچك و حقير و بى مقدار بداند و اگر تمام عبادت جن و انس را انجام دهد باز از خوف خدا غافل نشود.
9- آزمايشهاى درمانى!
پيش از اين گفته‏ايم بيماريهاى اخلاقى شباهت زيادى به بيماريهاى جسمانى دارد و با مقايسه آن دو با يكديگر بسيارى از مشكلات حل مى‏شود از جمله اينكه طبيب پس از درمان بيمارى جسمانى بار ديگر بيمار را به آزمايشگاه مى‏فرستد تا از بهبودى كامل او مطمئن شود و اگر آثارى از بيمارى را در او ببيند به درمان خود ادامه مى‏دهد تا بيمارى به كلى ريشه كن شود.
بزرگان علم اخلاق در برخورد با بيمارى خطرناك «تكبر» نيز همين روش را پيشنهاد كرده‏اند، به اين گونه كه وقتى انسان به درمان تكبر مى‏پردازد براى اطمينان به ريشه كن شدن آن بايد خود را در معرض آزمايش جديد قرار دهد تا از ريشه كن شدن اين بيمارى مطمئن شود.
مرحوم فيض كاشانى با استفاده از «احياء العلوم‏» آزمايشهايى را در اين زمينه پيشنهاد مى‏كند كه جالب توجه است از جمله:
1- با بعضى از اقران و همرديفان به مناظره مشغول شود و ببيند اگر حق از زبان دوستش ظاهر شد آيا حاضر است‏به راحتى آن را بپذيرد و حتى از او تشكر كند؟ يا هنوز براى او پذيرش حق از دوست همرديف يا از شاگردش سنگين است؟ در صورت اول كبر ريشه كن شده و در صورت دوم هنوز ريشه‏هاى آن باقى است!
2- با دوستان و همرديفانش در مجالس شركت كند و آنها را بر خود مقدم دارد و پشت‏سر آنها وارد مجلس شود و پايين‏تر از آنان بنشيند، اگر براى او سخت و ناگوار نبود تكبر از وجود او رخت‏بر بسته و اگر احساس ناراحتى و سنگينى مى‏كند بداند هنوز ريشه‏هاى آن باقى است!
ولى گاه در اينجا شيطان دامى بر سر راه انسان مى‏افكند و براى اين كه خود را در انظار مردم، انسان خوب و متواضع جلوه دهد به او مى‏گويد در پايين‏ترين نقطه مجلس بنشين و در ميان افراد عادى قرار بگير و تصور مى‏كند اين نوعى تواضع است در حالى كه هدفش اين است از اين طريق بزرگى شخصيت‏خود را نشان دهد و نظرها را به سوى خود جلب كند كه در واقع نوع تكبر آميخته با رياكارى است.
3- اگر شخص فقير و مستمندى از او دعوتى به عمل بياورد دعوتش را با ميل بپذيرد، يا اگر دوستى نيازى داشت‏براى انجام حوائج او مثلا به بازار رود، اگر اين‏گونه كارها بر او سنگين نبود كبر ريشه كن شده، و الا بايد به درمان ادامه دهد!
4- براى خريد نيازهاى زندگى شخصا به بازار برود، اگر براى او سخت‏بود هنوز ريشه‏هاى تكبر باقى است و اگر مايل بود مردم او را در اين حال ببينند و به تواضعش آفرين بگويند باز متكبر رياكارى است!
به يقين نمى‏توان انكار كرد كه اين امور در همه محيطها و همه زمانها يكسان نيست، گاه مى‏شود كه براى بعضى اشخاص بعضى از اين كارها عيب است و اگر چنين كارى را كنند ضربه اخلاقى براى مردم حاصل مى‏شود، لذا در حديثى مى‏خوانيم امام صادق(ع) مردى از اهل مدينه را ديد كه چيزى براى خانواده‏اش خريده و به سوى خانه مى‏برد، هنگامى كه چشم امام(ع) به او افتاد شرمنده شد، امام(ع) فرمود(نگران نباش) چيزى است كه براى خانواده‏ات خريده‏اى و به سوى آنها مى‏برى، به خدا سوگند اگر مردم مدينه بر من عيب نمى‏گرفتند من هم دوست داشتم اشيايى از بازار براى خانواده‏ام بخرم و خودم براى آنان ببرم، اين در حالى است كه جدش اميرمؤمنان على(ع) اين كار را مى‏كرد و كسى در آن زمان بر آن حضرت(ع) خرده نمى‏گرفت، هدف اين است كارهاى متواضعانه بر او گران نباشد.
5- لباسهاى ساده و كم ارزش بپوشد،اگر احساس ناراحتى نكرد تكبر از وجودش خت‏بربسته و در غير اين صورت هنوز گرفتار است، در حديث آمده است كه پيغمبر اكرم فرمود: «من اعتقل البعير و لبس الصوف فقد برئ من الكبر!; كسى كه پاى شتر را شخصا ببندد و لباس پشمينه بپوشد(و احساس ناراحتى نكند) از كبر پاك شده است‏»!
ولى مبادا انجام اين كارها براى خودنمايى و ابراز تواضع باشد كه خود نوعى تكبر توام با رياكارى محسوب مى‏شود.
باز تكرار مى‏كنيم كه زمانها و مكانها و اشخاص همه يكسان نيستند، بايد بدون تعصب شرايط را در نظر گرفت و بدون فريب دادن خويشتن، مقتضاى زمان و مكان و موقعيت هر شخص را مشخص نمود و براى اين كه در اين گونه موارد گرفتار خودفريبى نشويم بايد از قضاوت ديگران نيز استفاده كنيم.
راستى چرا بسيارى از مردم به طب جسمانى فوق‏العاده اهميت مى‏دهند و بارها و بارها به انواع آزمايشها مى‏پردازند تا از سلامت‏خود مطمئن شوند، ولى براى طب روحانى و اخلاقى كه ضامن سعادت جاويدان و نجات جان انسان است و به مضمون آيه «الا من اتى الله بقلب سليم; تنها راه خوشبختى داشتن «قلب سليم‏» است‏» اهميتى قائل نيستند؟!
پى‏نوشتها:
1- بقره آيه 34
2- نهج البلاغه خطبه 192.
3- بقره آيه 34
4- حجر،33.
5- حجر،29.
6- نهج البلاغه، خطبه 192.
7- همان مدرك.
8- نوح آيه‏7
9- هود آيه 38
10- فصلت آيه 15
11- اعراف آيه 88
12- عنكبوت آيه‏39
13- مائده، 82
14- مدثر، 24تا22
15- تفسير قرطبى، جلد 10، صفحه‏6866; شبيه همين معنى در بسيارى از تفاسير و كتب ديگر نيز نقل شده است.
16- مؤمن، 35
17- زمر، 72
18- اعراف،146
19- اقتباس از تفسير الميزان، جلد 8، صفحه‏246، (ذيل آيه.)
20- نحل،23
21- نساء، 72
22- نساء،73
23- اعراف، 40
24- «جمل‏» در لغت‏به معنى شترى است كه تازه دندان در آورده و يكى از معانى جمل، طنابهاى محكمى است كه كشتى‏ها را با آن مهار مى‏كنند(تاج العروس و قاموس).
25- مجمع البيان، ذيل آيه مورد بحث.
26- كنزالعمال، حديث 7734.
27- نهج البلاغه، خطبه 192(خطبه قاصعه).
28- غررالحكم،2609.
29- بحار الانوار، جلد 75، صفحه‏186.
30- اصول كافى، جلد 2، صفحه‏289، حديث 1.
31- اصول كافى، جلد 2، صفحه 310.
32- غررالحكم، 2898.
33- بحار الانوار، جلد 70، صفحه 234.
34- نهج البلاغه، كلمات قصار،419.
35- نازعات، 24.
36- قصص، 38.
37- حجر،33.
38- اعراف، 12.
39- مؤمنون،47.
40- همان سوره، 34.
41- فرقان، 21.
42- اقتباس از المحجة البيضاء، جلد3، صفحه‏269.
43- المحجة البيضاء، جلد6، صفحه 240.
44- المحجة البيضاء، جلد6، صفحه‏243.
45- قصص،79.
46- براى توضيح بيشتر و براى اطلاع از وضع قارون، به جلد 18 تفسير نمونه ذيل آيات بالا مراجعه نماييد.
47- بحار الانوار، جلد 70، صفحه‏206، چاپ آخوندى.
48- مسند الفردوس ديلمى، مطابق نقل المحجة البيضاء، جلد6، صفحه‏247.
49- سنن ابن ماجه، شماره حديث 3605.
50- اصول كافى، جلد 2، صفحه‏309(باب الكبر، حديث 1).
51- بحار الانوار، جلد 1، صفحه‏153.
52- نهج البلاغه، حكمت 371.
53- غررالحكم، حديث‏523.
54- بحار الانوار، جلد 74، صفحه 235.
55- همان، جلد 70، صفحه 231.
56- غررالحكم، حديث 4614.
57- همان مدرك، حديث 7162.
58- همان مدرك، حديث‏7167.
59- غررالحكم، حديث‏7169.
60- بحار الانوار، جلد 70، صفحه‏229.
61- بحار الانوار، جلد 70، صفحه 231 (حديث 24).
62- محجة البيضاء، جلد6، صفحه‏256.
63- بحار الانوار، جلد76، صفحه 310.


جستجو