بخل و امساك

اشاره

نعمتها و مواهبى كه پروردگار در اختيار انسان‏ها گذاشته،در بسيارى از موارد،بيش‏از نياز آنهاست،به گونه‏اى كه مى‏توانند ديگران را نيز در آن سهيم كنند،بدون آن كه‏زيانى به زندگى خودشان برسد،ولى گروهى به خاطر صفت رذيله‏«بخل‏»از اين كارامتناع ورزيده و هيچ كس را در اين مواهب خدادادى سهيم نمى‏كنند.گاه نيز با نمايش‏ثروت و قدرت به محرومان،نمك بر جراحات قلبشان پاشيده و گويى از اين كار زشت‏و غير انسانى خويش لذت هم مى‏برند.

گاه اين صفت‏ زبا«انحصار طلبى‏»و«خود برتر بينى‏»و«حرص و آز»نيز آميخته شده وزشتى آن را چند برابر مى‏كند.

اگر نگاهى به جهان آفرينش بيندازيم،همه جا سخاوت و انفاق و بذل و بخشش رامشاهده مى‏كنيم.خورشيد دائم مى‏سوزد و بخشى از وجودش را تبديل به نور و حرارت‏مى‏كند و آن را به تمام منظومه شمسى مى‏رساند و با نور و گرماى خود به همه‏مخلوقات،زندگى مى‏بخشد.

زمين با انواع مواهبى كه در دل دارد،از مواد غذايى گرفته تا معادن گران‏بها وآب‏هاى زيرزمينى،همه را رايگان در اختيار بشر نهاده و سخاوتمندانه انسان را يارى‏مى‏دهد.ساير موجودات جهان نيز هر كدام دست‏هاى سخاوتمند خود را سوى انسان‏ها گشوده‏اند تا سخاوت خويش را نشان دهند.

علاوه بر عالم كبير در عالم صغير،يعنى،وجود يك انسان نيز همين مساله حكم‏فرماست.قلب، دستگاه تنفس،معده،چشم،گوش،دست و پا هيچ كدام تنها براى‏خودشان كار نمى‏كنند و هرگز در خدمت‏به ساير اجزاء بدن،«بخل‏»نمى‏ورزند،بلكه‏آنچه را كه دارند سخاوتمندانه در ميان خود و تمام سلولهاى بدن تقسيم مى‏كنند.

در جهانى كه همه جا«سخاوت‏»حكم فرماست،آيا جايى براى انسان بخيل وجوددارد؟آيا ناهماهنگى با عالم هستى او را به فساد و مرگ نمى‏كشاند؟

روى اين اصل،نكوهش‏«بخل‏»و مدح و ستايش‏«سخاوت‏»به طور گسترده در آيات‏و روايات اسلامى به چشم مى‏خورد كه در آنها«جود و سخاء»به عنوان يكى از بارزترين‏صفات فعلى الهى و يكى از ويژگى‏هاى پيشوايان معصوم عليهم السلام معرفى شده است.

با اين اشاره،به آيات قرآنى باز مى‏گرديم و بازتاب گسترده‏«بخل‏»و«سخاوت‏»را دربخشى از ايات قرآن مورد بررسى قرار مى‏دهيم.

1- ان قارون كان من قوم موسى فبغى عليهم و آتيناه من الكنوز ما ان مفاتحه لتنوءبالعصبة اولى القوة اذ قال له قومه لا تفرح ان الله لا يحب الفرحين×و ابتغ فيما اتاك‏الله الدار الآخرة و لا تنس نصيبك من الدنيا و احسن كما احسن الله اليك و لا تبغ‏الفساد فى الارض ان الله لا يحب المفسدين .(سوره قصص،آيه 76 تا 77)

2- انا بلوناهم كما بلونا اصحاب الجنة اذ اقسموا ليصرمنها مصبحين×و لا يستثنون×فطاف عليها طائف من ربك و هم نائمون×فاصبحت كالصريم (سوره قلم،آيه 17 تا 20)

3- و منهم من عاهد الله لئن آتانا من فضله لنصدقن و لنكونن من الصالحين-فلماآتاهم من فضله بخلوا به و تولوا و هم معرضون×فاعقبهم نفاقا فى قلوبهم الى يوم‏يلقونه بما اخلفوا الله ما وعدوه و بما كانوا يكذبون (سوره توبه،آيه 75 تا 77)

4- و لا يحسبن الذين يبخلون بما آتاهم الله من فضله هو خيرا لهم بل هو شر لهم‏سيطوقون ما بخلوا به يوم القيامة و لله ميراث السماوات و الارض و الله بما تعملون‏خبير (سوره آل عمران،آيه 180)

5- الذين يبخلون و يامرون الناس بالبخل و يكتمون ما آتاهم الله من فضله و اعتدناللكافرين عذابا مهينا (سوره نساء،آيه 37) 6- و اما من بخل و استغنى×و كذب بالحسنى×فسنيسره‏للعسرى (سوره الليل،آيه 8 تا 10)

7- ها انتم هؤلاء تدعون لتنفقوا فى سبيل الله فمنكم من يبخل و من يبخل فانما يبخل‏عن نفسه و الله الغنى و انتم الفقراء و ان تتولوا يستبدل قوما غيركم ثم لا يكونواامثالكم (سوره محمد،آيه 38)

8-.. و من يوق شح نفسه فاولئك هم المفلحون (سوره تغابن،آيه 16 و سوره حشر،آيه 9)

9- و الذين اذا انفقوا لم يسرفوا و لم يقتروا و كان بين ذلك قواما (سوره فرقان،آيه 67)

10- قل لو انتم تملكون خزائن رحمة ربى اذا لامسكتم خشية الانفاق و كان الانسان‏قتورا(سوره اسراء،آيه 100)

ترجمه

1- قارون از قوم موسى بود،اما بر آنان ستم كرد،ما آن قدر از گنجها به او داده بوديم كه‏حمل كليدهاى آن براى يك گروه زورمند مشكل بود!(به خاطر آوريد)هنگامى را كه قومش به‏او گفتند:«اين همه شادى مغرورانه مكن كه خداوند شادى كنندگان مغرور را دوست نمى‏دارد!…

و در آنچه خداوند به تو داده،سراى آخرت را جستجو كن و بهره‏ات را از دنيا فراموش مكن وهمان گونه كه خدا به تو نيكى كرده،نيكى كن و هرگز در زمين به دنبال فساد مباش كه خدامفسدان را دوست ندارد.

2- ما آنها را آزموديم،همان گونه كه‏«صاحبان باغ‏»را آزمايش كرديم،هنگامى كه سوگندياد كردند كه ميوه‏هاى باغ را صبحگاهان(دور از چشم مستمندان)بچينند-و هيچ از آن‏استثناء نكنند-اما عذابى فراگير(شب هنگام)بر(تمام)باغ آنها فرود آمد،در حالى كه همه درخواب بودند و آن باغ سرسبز مانند شب سياه ظلمانى شد!

3- بعضى از آنها با خدا پيمان بسته بودند كه:«اگر خداوند ما را از فضل خود،روزى دهد، قطعا صدقه خواهيم داد و از صالحان(و شاكران)خواهيم بود!»-اما هنگامى كه خدا از فضل‏خود به آنها بخشيد«بخل‏»ورزيدند و سرپيچى كردند و روى برتافتند-اين عمل،(روح) نفاق‏را تا روزى كه خدا را ملاقات كنند،در دل‏هايشان برقرار ساخت،اين به خاطر آن است كه ازپيمان الهى تخلف جستند،و به خاطر آن است كه دروغ مى‏گفتند. 4-كسانى كه بخل مى‏ورزند و آنچه را كه خدا از فضل خويش به آنان داده،انفاق‏نمى‏كنند،گمان نكنند اين كار به سود آنهاست،بلكه براى آنها شر است،به زودى در روزقيامت آنچه را نسبت‏به آن‏«بخل‏»ورزيدند،همانند طوقى به گردنشان مى‏افكنند و ميراث‏آسمانها و زمين،از آن خداست و خداوند،از آنچه انجام مى‏دهيد آگاه است.

5- آنها كسانى هستند كه‏«بخل‏»مى‏ورزند و مردم را به‏«بخل‏»دعوت مى‏كنند و آنچه راكه خداوند از فضل(و رحمت)خود به آنها داده كتمان مى‏نمايند(اين عمل،در حقيقت ازكفرشان سرچشمه گرفته)و ما براى كافران عذاب خواركننده‏اى آماده كرده‏ايم.

6- اما كسى كه‏«بخل‏»ورزد و(از اين راه)بى‏نيازى طلبد،-و پاداش نيك الهى را انكاركند-به زودى او را در مسير دشوارى قرار مى‏دهيم.

7- آرى!شما همان گروهى هستيد كه براى انفاق در راه خدا دعوت مى‏شويد،بعضى ازشما(بخل)مى‏ورزيد و هر كس‏«بخل‏»ورزد،نسبت‏به خود«بخل‏»كرده است و خداوند بى‏نياز است و شما همه نيازمنديد و هرگاه سرپيچى كنيد،خداوند گروه ديگرى را جاى شمامى‏آورد، پس آنها مانند شما نخواهند بود(و سخاوتمندان در راه خدا انفاق مى‏كنند.)

8-..و كسانى كه از«بخل‏»و حرص خويشتن مصون بمانند،رستگارانند!

9- و كسانى كه هر گاه انفاق كنند،نه اسراف مى‏نمايند و نه سخت‏گيرى،بلكه در ميان اين‏دو حد اعتدال دارند.

10- بگو:«اگر شما مالك خزائن رحمت پروردگار من بوديد،در آن صورت(به خاطر تنگ‏نظرى)امساك مى‏كرديد،مبادا انفاق مايه تنگدستى شما شود»و انسان تنگ نظر است!

تفسير و جمع بندى

سرنوشت‏بخيلان

آيات نخست اين بحث‏به ماجراى عبرت انگيز يكى از ثروتمندان بزرگ بنى اسرائيل‏اشاره مى‏كند كه بر اثر«بخل‏»و تكبر و خود بزرگ‏بينى به سرنوشت‏بسيار دردناكى مبتلاشد.

«قارون‏»از خويشاوندان نزديك حضرت موسى عليه السلام و از چهره‏هاى سرشناس و ثروتمند بنى اسرائيل و به ظاهر از نخستين مؤمنان به آن حضرت نيز بود كه آگاهى‏فراوانى از تورات داشت،اما او مثل بسيارى از ثروتمندان خودخواه و از خدا بى‏خبر،علاقه فراوانى به نمايش دادن ثروت خويش در برابر ديدگان فقراى بنى اسرائيل داشت‏كه هر گاه اموال و دارايى عظيم و عجيب خويش را به نمايش مى‏گذاشت،دل‏هاى‏دنياپرستان را به تپش در مى‏آورد تا جايى كه تنها آرزوى مهم آنها اين بود كه روزى‏مثل قارون،صاحب چنين ثروتى شوند!

قرآن مجيد در اين آيات مى‏گويد:«قارون از قوم موسى عليه السلام بود،ولى بر آنها ستم كرد، ان قارون كان من قوم موسى فبغى عليهم… » (1)

ستم او بر قومش هم به خاطر«بخل‏»شديدش بود كه راضى نبود كسى از ثروت اوبهره‏اى ببرد و هم به خاطر نمايش ثروت و به رخ كشيدن آن و هم به خاطر مخالفت‏شديد با حضرت موسى عليه السلام و همكارى با فرعونيان،هنگامى كه حضرت موسى عليه السلام از اوطلب زكات كرده بود.

اصولا ثروتمندان دنيا پرست،علاقه دارند كه قدرتهاى اجتماعى بيشترى در اختياربگيرند كه اين علاقه گاهى به خاطر فزون طلبى است و گاهى به دليل ترسى است كه ازقدرتهاى سياسى و اجتماعى ديگر دارند كه مبادا ثروت آنها توسط آن قدرتها آسيب‏بيند،به همين دليل هميشه با پيامبران كه مردم را زير چتر حكومت الهى قرار مى‏دادند،به‏مخالفت‏بر مى‏خاستند.

قرآن در ادامه آيه در مورد ثروت‏«قارون‏»مى‏فرمايد:«آن قدر گنج‏به او داديم كه‏حمل صندوقهاى(جواهرات و درهم و دينار و اشياء قيمتى)او براى يك گروه زورمند،مشكل‏بود، و آتيناه من الكنوز ما ان مفاتحه لتنوء بالعصبة اولى القوة… » (2)

«قارون‏»از وضع خود بسيار اظهار شادمانى مى‏كرد و همواره به عيش و نوش‏مشغول بود و غم بينوايان و رنج محرومان را هرگز احساس نمى‏كرد،حتى هنگامى كه(عاقلان مؤمن)قومش به او گفتند:«اين همه شادى مغرورانه مكن كه خداوند،شادى‏كنندگان مغرور را دوست نمى‏دارد و در آنچه خدا به تو داده،سراى آخرت را جستجو كن و بهره‏ات را از دنيا فراموش منما(كه اين امانت،بيش از چند روزى دست تو نخواهد بود)وهمان‏گونه كه خدا به تو نيكى كرده،تو نيز به بندگان او نيكى كن و ثروت عظيم خود را وسيله‏فساد در زمين قرار مده كه خدا مفسدان را دوست ندارد،… اذ قال له قومه لا تفرح ان الله‏لا يحب الفرحين×و ابتغ فى ما آتاك الله الدار الآخرة و لا تنس نصيبك من الدنيا واحسن كما احسن الله اليك و لا تبغ الفساد فى الارض ان الله لا يحب المفسدين » (3)

اين دستورات پنجگانه و اندرزهاى ناصحانه و مشفقانه،نه تنها در دل سياه‏«قارون‏»

اثر نكرد،بلكه بر طغيان او افزود تا آنجا كه به صراحت،توحيد افعالى خداوند را انكاركرد و گفت:«اين ثروتهاى عظيم،نتيجه لياقت و آگاهى و كاردانى خودم مى‏باشد.»

قرآن مجيد در آيات ديگر همين سوره،به يكى ديگر از رذايل اخلاقى‏«قارون‏»كه‏تقريبا به صورت يك جنون عمومى در همه ثروتمندان مغرور و از خدا بى‏خبر در آمده‏است،مى‏پردازد و مى‏گويد:«او در مقابل چشم قوم خود(در برابر ديدگان محرومان وبينوايان)به نمايش ثروت پرداخت و تمام توان خود را در اين نمايش جنون‏آميزغير انسانى به كار گرفت.اسبهاى گران قيمت،با زين‏هاى طلايى و كنيزان زيبا و غرق درانواع زينت آلات و جواهرات و ساير اموال و دارايى‏اش را كه بسيار فريبنده بود به‏نمايش گذاشت و به جاى اين كه به اندرز ناصحانه آگاهان قومش گوش دهد و مرهمى برجراحتهاى قلب بينوايان بگذارد،بلكه با عناد و خالفت‏با آگاهان قومش نمك بر زخم‏قلب فقرا مى‏پاشيد و با نمايش ثروتش همه را در حيرت فرو مى‏برد.

هنگامى كه طغيان او فزونى گرفت،خداوند بيش از آن،به او مهلت نداد و با ايجادزلزله‏اى-تنها در محل كاخ قارون-او را به همراه تمام ثروتش در كام زمين فرو برد و باحركت ديگر شكاف را بست و بدين سان سرنوشت او درس عبرتى براى همه انسان‏ها درطول تاريخ گشت.

ريشه اصلى بدبختى‏«قارون‏»همان‏«بخل‏»او بود.بخلى كه سرچشمه انكار عملى اونسبت‏به نبوت حضرت موسى عليه السلام و توحيد پروردگار شد و به دنبال آن به فكر متهم‏ساختن پيامبر بزرگ خدا حضرت موسى عليه السلام،به عمل منافى عفت‏با يك زن بد كار افتاد كه خداوند به زودى او را رسوا كرد.او مى‏پنداشت كه با داشتن اين مال و ثروت عظيم،هيچ كس را قدرت رساندن آسيب به او نيست،به همين دليل از هيچ گونه ظلم و ستمى‏بر قوم بنى اسرائيل دريغ نداشت تا اين كه سرانجام به كيفر زشت كاريهاى خود رسيد.

در بخش دوم از آيات،به داستان عبرت انگيز ديگرى از گروه بخيلان و سرنوشت‏سياه آنها اشاره مى‏كند.گروهى كه قرآن مجيد از آنها،به اصحاب الجنه(صاحبان باغ)

ياد كرده،به نظر بعضى از مفسران،گروهى از بنى اسرائيل بودند كه در«يمن‏»در نزديكى‏«صنعاء»زندگى مى‏كردند.بعضى از محققان،وجود كلمه‏«حرء»را در ادامه اين آيات‏كه به معنى‏«منع‏»مى‏باشد و از واژه‏هاى متداول‏«يمن‏»است،اشاره به اين معنى مى‏دانندكه آنها اهل يمن بودند.

آنها ده نفر بودند كه باغ بزرگى را از پدر به ارث برده بودند،پدرشان مرد نيكوكار وسخاوتمندى بود و هنگامى كه ميوه‏ها و ثمره‏هاى باغ نمايان مى‏گشت،در باغ را بر روى‏مستمندان مى‏گشود تا آنها بهره كافى ببرند كه اين امر مايه بركت و وسعت اموال پدرگشته بود.

ولى فرزندان بخيل و ناخلف،به گمان اين كه بخش زيادى از اين درآمد به جيب فقراو نيازمندان مى‏ريزد و دليلى هم ندارد كه اموال خودشان را اين گونه ببخشند،تصميم‏گرفتند اجازه ندهند حتى يك فقير هم وارد باغ آنها شود.به همين خاطر تصميم گرفتندكه يك روز صبح،بى سر و صدا با جمعى كارگر زبده به باغ بروند و پيش از آن كه فقرابيدار شده و با خبر گردند،تمام محصول را چيده و منتقل نمايند.

«برسوئى‏»در«روح البيان‏»مى‏گويد:«اين ماجرا مربوط به زمان كمى بعد از حضرت‏مسيح عليه السلام است.آنها پدرى داشتند بسيار سخاوتمند كه از آن باغ به اندازه نياز سال خود برمى‏داشت و بقيه را به نيازمندان مى‏داد و به اين ترتيب،مقدار قابل ملاحظه‏اى نصيب فقرامى‏شد كه روزهاى زيادى از آن براى معيشت‏خود بهره مى‏گرفتند،ولى هنگامى كه پدر از دنيارفت،فرزندان گفتند:اگر ما كار پدرمان را ادامه دهيم،زندگى بر ما مشكل مى‏شود،در حالى‏كه ما عيالمنديم و در ميان خود سوگند ياد كردند كه در آغاز صبح،هنگامى كه هنوز تاريكى به‏طور كامل از بين نرفته،ميوه‏ها را بچينند،حتى براى اين سخن خود،ان شاء الله هم نگفتند.» (4)

خداوند نيز مجازات سخت و دردناكى براى آنها قرار داد،«هنگام شب،در آن موقع‏كه همه آنها در خواب بودند،عذابى فراگير از ناحيه پروردگارت بر تمام باغ فرود آمد، فطاف‏عليها طائف من ربك و هم نائمون ». (5)

آرى!آتشى سوزان و صاعقه‏اى مرگبار،چنان بر آن باغ فرود آمد كه‏«آن باغ خرم وسرسبز به صورت خاكستر سياه درآمد، فاصبحت كالصريم » (6)

احتمال ديگر نيز وجود دارد كه‏«صريم‏»به معنى درخت‏بدون ميوه باشد،يعنى،«صاعقه‏»فقط تمام ميوه‏ها را از بين برد و تنها چوبى از درختان باقى ماند.و صبح روزبعد،هنگامى كه خوشحال و راضى از نقشه خودشان به باغ آمدند،به محض ورود به‏باغ و ديدن آن منظره وحشتناك،فرياد كشيدند و گفتند:«ما راه را گم كرده‏ايم،ما همه چيزرا از دست داديم،بلكه ما محروميم، فلما راوها قالوا انا لضالون×بل نحن محرومون » (7)

ممكن است تعبير«انا لضالون‏»اشاره به اين داشته باشد كه آنها در آغاز باورنداشتند كه اين باغ سوخته،همان باغ سرسبز و پر ميوه آنهاست،ولى هنگامى كه دقت‏نمودند از قرائن فهميدند كه اين باغ،همان باغ خودشان است كه چنين نابود شده است.

لذا گفتند: «بل نحن محرومون‏» .

احتمال ديگر نيز وجود دارد كه اين گم كردن راه خداست،زيرا آنها سعادت وخوشبختى خود را در«بخل‏»مى‏پنداشتند،در حالى كه راه صحيح همان راه پدرسخاوتمندشان بود.

در ادامه اين آيات آمده است:اين گروه بخيلان به زودى از خواب‏«غفلت‏»بيدارشدند و به ملامت‏يكديگر پرداختند و اعتراف به گناه كردند و تصميم گرفتند در آينده‏اين كار را تكرار نكنند و از خداوند،باغى بهتر از آن را خواستند.در بعضى از روايات‏آمده است كه خداوند،توبه آنها را قبول كرد و باغى بهتر و پربارتر به آنها عنايت فرمود.

به هر حال آيه فوق،بيانگر عواقب دردناك‏«بخل‏»و انحصارطلبى است كه حتى دردنياى مادى نيز«بخل‏»كارساز نيست.

قابل توجه است كه قرآن در آغاز اين آيات،مى‏گويد:«ما مردم مكه را نيز با چنين‏امتحانى آزموديم،همان گونه كه‏«اصحاب الجنه‏»را آزمايش كرديم‏»و گويا اين تعبير،اشاره به قحطى و خشكسالى شديدى است كه در مكه بر اثر«بخل‏»و ترك انفاق روى‏داد و ثروتمندان بخيل را به روز سياه نشاند.

در سومين آيه سخن از سرنوشت فرد بخيلى در عصر رسول الله صلى الله عليه و اله است. مطابق‏بسيارى از تفاسير،مردى از انصار به نام‏«ثعلبة بن حاطب‏»كه در آغاز مرد بسيار تهى‏دستى بوده و هميشه آرزو داشت كه روزى ثروتمند شود،به همين خاطر با اصرارفراوان از پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله تقاضا كرد كه براى او دعا كند تا مال فراوانى به دست آورد.

پيغمبر اكرم صلى الله عليه و اله به او فرمود:«داشتن مقدار كم كه بتوانى حقش را ادا كنى بهتر از مقدارزياد است كه توانايى اداء حقش را نداشته باشى‏»،يعنى،به زندگى ساده‏ات بساز و شاكرباش.ولى او گفت:با خدا عهد مى‏كنم،اگر ما را از فضل خود بهره‏مند سازد،به طور قطع‏صدقه خواهيم داد و از صالحان(شاكران)خواهيم بود، و منهم من عاهد الله لئن آتانامن فضله لنصدقن و لنكونن من الصالحين (8)

سرانجام پيامبر صلى الله عليه و اله براى اين مرد پر ادعاى كم ظرفيت،بنا به اصرار خودش دعا كردتا صحنه آزمونى براى او و سايرين باشد.چيزى نگذشت كه به بركت دعاى پيامبراسلام صلى الله عليه و اله،او ثروت زيادى كه انتظار آن را نداشت،به او رسيد و روز به روز فزونى‏يافت.صاحب دامهاى زيادى شد و كارش بسيار رونق گرفت.اما هنگامى كه آيه زكات‏نازل شد،به او ابلاغ كردند كه بايد مقدار كمى از اين اموال را به عنوان زكات،در اختيارنيازمندان بگذارى،آن مرد«بخيل‏»كم‏ظرفيت،پيمان خود را با خدا و پيامبرش به دست‏فراموشى سپرده و از پرداخت مقدار ناچيز زكات خوددارى ورزيد.

قرآن در يك جمله كوتاه چنين مى‏فرمايد:«هنگامى كه خداوند از فضل و رحمتش به آنان داد، «بخل‏»ورزيدند و سرپيچى كردند و روى‏گردان شدند، فلما آتاهم من فضله بخلوابه و تولوا و هم معرضون » (9)

گرچه‏«ثعلبه‏»يك نفر بيش نبود،ولى هنگامى كه كار و ثروتش رونق گرفت،از گروه‏بسيارى براى حفظ اموالش كمك مى‏گرفت،لذا ممكن است صيغه‏هاى جمع در آيه،اشاره به همين مطلب داشته باشد.

احتمال ديگر نيز وجود دارد كه اين گونه درخواست‏ها را تنها«ثعلبه‏»از پيامبراكرم صلى الله عليه و اله نكرد و اين آزمايش نيز تنها براى او رخ نداد،بلكه افراد زيادى چنين تقاضايى‏را داشتند كه نتوانستند از امتحان الهى،سرافراز بيرون آيند.

به هر حال نتيجه پيمان شكنى و بخلشان،آن شد كه روح نفاق به طور پايدار در دل‏آنان ريشه كند و تا قيامت ادامه يابد،زيرا،عهدى را كه با خدا بسته بودند،شكستند ودروغ گفتند، «فاعقبهم نفاقا فى قلوبهم الى يوم يلقونه بما اخلفوا الله ما وعدوا و بماكانوا يكذبون » (10) .

آرى!مردى كه يك روز جزء عباد بود و او را حمامه مسجد (11) مى‏ناميدند و پيشانى‏او مانند زانوى شتر پينه بسته بود،بر اثر«بخل‏»و انحصار طلبى،روياروى پيامبر صلى الله عليه و آله قرارگرفت و حتى به طور كنايه بر آئين اسلام و قانون زكات خرده گرفت و آن را شبيه جزيه‏اهل كتاب شمرد و به اين ترتيب در صف منافقان قرار گرفت و همه مسملين نيز او را ازجامعه اسلامى طرد كردند.

در چهارمين آيه،خداوند مجازات سنگين‏«بخيلان‏»را بيان مى‏نمايد،مجازاتى كه درقرآن مجيد،تنها در اين مورد به كار رفته و درباره هيچ گناه ديگرى ديده نمى‏شود،مى‏فرمايد:«آنها كه‏«بخل‏»مى‏ورزند،آنچه را خداوند از فضل خويش به آنها داده،انفاق‏نمى‏كنند،گمان نكنند به نفع آنهاست،بلكه براى آنها شر است، و لا يحسبن الذين يبخلون‏بما آتاهم الله من فضله هو خيرا لهم بل هو شر لهم… » (12)

سپس مى‏افزايد:«به زودى آنچه را كه آنها درباره آن‏«بخل‏»ورزيدند،در روز قيامت همانندطوقى به گردن آنان مى‏افكنند(به صورت بار بسيار سنگينى كه قدرت حركت را از آنان‏مى‏گيرد و آنها را در عرصه محشر رسوا مى‏سازد.)، …سيطوقون ما بخلوا به يوم‏القيامة… » (13) .

در انتهاى آيه مى‏فرمايد:«ميراث آسمانها و زمين از آن خداست و خداوند از آنچه انجام‏مى‏دهيد،آگاه است، …و لله ميراث السماوات و الارض و الله بما تعملون خبير » (14) .

اين آيه اشاره به اين دارد كه نگهدارى اموال و«بخل‏»كردن چه سودى دارد،درحالى كه بايد همه آنها را بگذاريد و برويد.

گرچه بعضى از روايات،آيه فوق را به مساله منع‏«زكات‏»تفسير كرده‏اند،ولى درظاهر مفهوم آيه،عام است و انواع‏«بخل‏»را شامل مى‏شود،حتى به گفته بعضى ازمفسران علاوه بر«بخل‏»در اموال،«بخل‏»در علم و دانش و مانند آن را نيز شامل‏مى‏شود.

در اين كه به چه صورت طوقى به گردن آنها مى‏افتد،بايد گفت:مطابق بعضى ازروايات،آن اموال به صورت طوق آتشين در مى‏آيد.چنان كه تفسير عياشى از امام‏باقر عليه السلام نقل مى‏كند:«هر كس زكات مال خود را نپردازد،خدا آن را به صورت اژدهايى ازآتش مبدل مى‏كند و به گردن او مى‏افكند و پيوسته او را مى‏گزد(و به او گفته مى‏شود،همان‏گونه كه در دنيا اين اموال را هرگز از خود دور نمى‏كردى،اكنون آنها را بردار و به گردن‏بيفكن)» (15)

از تعبير بالا به خوبى روشن مى‏شود كه تعبير به‏«طوق‏»در واقع تجسمى از اعمال آنهادر دنياست،زيرا«طوق‏»چيزى است كه از انسان دور نمى‏شود.به هر حال،تعبيرات‏مختلف آيه، همه حكايت از زشتى‏«بخل‏»و خوبى‏«انفاق‏»در راه خدا و«سخاوت‏»دراموال و مواهب خداداد مى‏كند.

قابل توجه اين كه،اموال‏«بخيلان‏»نه تنها در قيامت،طوقى بر گردن آنها مى‏شود،بلكه در دنيا نيز هميشه بايد بار سنگين حفظ و نگهدارى و محاسبه آن را بر گردن نهند و سپس آن را رها ساخته و به سراى ديگر براى پاسخ‏گويى بشتابند.

در پنجمين آيه،خداوند بخيلانى را كه نه تنها خود بخيلند،بلكه ديگران را نيز به‏«بخل‏»دعوت مى‏كنند،مورد نكوهش قرار داده است،زيرا آنها به عنوان مصداق‏روشنى از«مختال فخور (16) »معرفى گرديده‏اند و در چندين آيه از قرآن مجيد تصريح شده‏است كه خداوند«مختال فخور»را دوست ندارد.خداوند در مورد اين گروه‏مى‏فرمايد:«مختال فخور،همان كسانى هستند كه‏«بخل‏»مى‏ورزند و مردم را نيز دعوت به‏«بخل‏»مى‏نمايند و هر كس از اين فرمان روى گردان شود(به خدا زيانى نمى‏رساند)،زيراخداوند غنى و حميد است، الذين يبخلون و يامرون الناس بالبخل و يكتمون ما آتاهم الله‏من فضله و اعتدنا للكافرين عذابا مهينا » (17) .

بديهى است كه خداوند،هرگز انسانى را كه هميشه در تضاد مطلق با صفات‏«جلال‏»و«جمال‏»خداست،دوست نخواهد داشت و او را مشمول عنايات خاص خود نخواهدنمود.

جالب توجه اين كه،در آيات قبل از آن،اشاره به مصائب مختلف زندگى انسان‏هاكرده و مى‏فرمايد:فلسفه اين مصائب آن است كه به زندگى مادى خود دلبسته نباشيد،يعنى،از امكانات مادى مغرور نشويد و بدانيد«بخل‏»شما را ثروتمند نمى‏كند،بلكه باوزش نسيمى،دفتر ايام بر هم مى‏خورد و ثروتمندترين مردم ممكن است در يك شب به‏فقيرترين مردم تبديل شود،پس فخر و مباهات به ثروت چه معنى دارد و«بخل‏»چه‏مشكلى را حل مى‏كند؟

نكته مهم ديگر اين كه دعوت بخيلان از ساير مردم به‏«بخل‏»به خاطر آن است كه‏مى‏خواهند همه،همرنگ آنها باشند تا در ميان جمعيت رسوا نشوند،به علاوه چون اين‏گونه افراد،عواطف انسانى را زير پا گذارده‏اند،افرادى بى‏رحم و سنگدلند،حتى از«سخاوت‏»و ترحم ديگران به فقرا و نيازمندان،احساس رنج و ناراحتى مى‏كنند.

در اين رابطه امام صادق عليه السلام مى‏فرمايند:«امير مؤمنان عليه السلام دستور داد كه پنج‏«وسق (18) »

خرما براى شخصى بفرستند و اين شخص مرد سخى و بخشنده‏اى بود كه نيازمندان از اوبهره مى‏بردند و هرگز نه از على عليه السلام و نه از ديگران،چيزى طلب مى‏كرد.شخص(بخيلى كه‏در آنجا بود)عرض كرد:اى امير مؤمنان!اين شخص تقاضايى از شما نكرده بوده،به علاوه‏يك وسق كافى است.امير مؤمنان عليه السلام فرمودند:لا كثر الله فى المؤمنين ضربك،اعطى اناو تبخل انت،خداوند در ميان مؤمنان مانند تو را زياد نكند.من دارم مى‏بخشم،تو دارى‏بخل مى‏ورزى،خدا خيرت دهد،اگر من به كسى كه اميد بخشش را دارد،تنها بعد از درخواست‏كمك كنم،در حقيقت‏بهاى چيزى را كه از او گرفته‏ام،داده‏ام،زيرا،آبروى خود را نزد من‏ريخته است. (19) »

در ششمين آيه،ضمن اشاره به مجازات شديد بخيلان،مى‏فرمايد:«اما كسى كه‏«بخل‏»ورزيده و از اين راه،بى‏نيازى طلبد و پاداش نيك(الهى)را تكذيب كند،ما او را درمسير دشوارى قرار مى‏دهيم و آن هنگام كه(در جهنم)سقوط مى‏كند،ديگر اموال او به حالش‏سودى نخواهد داشت، و اما من بخل و استغنى×و كذب بالحسنى×فسنيسره للعسرى-و ما يغنى عنه ماله اذا تردى ». (20)

از اين تعبير به خوبى روشن مى‏شود:

اولا«بخل‏»سبب بى‏نيازى و ثروت نمى‏شود،بلكه پيمودن اين راه،كار را در دنيا وآخرت بر انسان مشكل مى‏كند(توجه داشته باشيد كه واژه‏«العسرى‏»در آيه مطلق است‏و هرگونه مشكلى را در دنيا و آخرت شامل مى‏شود.

ثانيا،به فرض كه از اين راه ثروت عظيمى بيندوزد و آن را در آخرت با خود ببرد،در آن هنگام كه در جهنم سقوط مى‏كند،چه سودى به حال او خواهد داشت.

در تفسير«يسر»كه نقطه مقابل‏«عسر»است،مفسران بزرگ،احتمالات زيادى‏داده‏اند كه نقطه مقابل اين احتمالات،در مورد«عسر»نيز صادق است.نخست اين كه‏منظور از آن زمينه‏هاى توفيق و آسان شدن راه اطاعت‏خداست-در برابر واژه‏«عسر»كه‏درباره سلب توفيق و پيچيدگى راه طاعت است-بعضى آن را به معنى راه آسان زندگى و بعضى،راه بهشت و پاداشهاى بزرگ الهى و بعضى ديگر به معنى امدادهاى غيبى و مانندآن شمرده‏اند،ولى همان گونه كه در بالا اشاره شد،«عسر»-و همچنين يسر-مفهوم‏وسيع و گسترده‏اى دارد كه تمام امورى را كه مربوط به دنيا و آخرت است،شامل‏مى‏شود.

در هفتمين آيه،خداوند ياران پيامبر صلى الله عليه و اله را مخاطب ساخته و بخيلان را موردنكوهش شديد قرار داده و مى‏فرمايد:«آرى!شما همان جمعيتى هستيد كه براى انفاق درراه خدا فرا خوانده مى‏شويد،بعضى از شما«بخل‏»مى‏ورزند و هر كس بخل كند، سبت‏به‏خودش بخل كرده است، ها انتم هؤلاء تدعون لتنفقوا فى سبيل الله فمنكم من يبخل و من‏يبخل فانما يبخل عن نفسه » (21) و براى اين كه ناآگاهان تصور نكنند،خداوند نيازى به اين‏انفاقها دارد،در ادامه اين آيه مى‏فرمايد:«خداوند بى‏نياز است و شما همه نيازمند و فقيرهستيد، …و الله الغنى و انتم الفقراء… » (22) .

بنابراين آنچه را انفاق مى‏كنيد،در واقع امانتهاى الهى است كه چند روزى نزد شمابراى آزمون و امتحان و تعليم و تربيت قرار داده شده و خدا دستور داده،بخشى از اين‏امانت را به بندگان فقيرش بسپاريد يا در راه جهاد مصرف كنيد.

در انتهاى آيه،افراد«بخيل‏»را تهديد مى‏كند كه:«هرگاه از دستورهاى خداوند(درباره‏انفاق فى سبيل الله)سرپيچى كنيد،خداوند گروه ديگرى را به جاى شما مى‏آورد كه مانند شمانباشند، . ..و ان تتولوا يستبدل قوما غيركم ثم لا يكونوا امثالكم ». (23)

به اين ترتيب‏«بخيلان‏»تهديد به نابودى گرديده‏اند و اين شديدترين تهديدى است كه‏درباره‏«بخيلان‏»شده است.

گرچه مصداق انفاق در راه خدا،به تناسب قرائنى كه در آيات وجود دارد،انفاق درراه‏«جهاد»است،ولى مفهوم گسترده آن،هر كار خيرى را شامل مى‏شود.

بسيارى از مفسران شيعه و اهل سنت،در ذيل آيه مورد بحث چنين نقل كرده‏اند كه‏بعد از نزول آيه فوق،جمعى از ياران پيامبر صلى الله عليه و اله عرض كردند:منظور از گروهى كه خداوند در قرآن به آنها اشاره كرده كه در صورت‏«بخل‏»ورزيدن و سرپيچى ازدستورات الهى جايگزين شما مى‏كند،كيست؟

پيامبر صلى الله عليه و اله دست‏خود را بر شانه سلمان-يا به روايت ديگر بر پاى سلمان-كه نزديك‏او نشسته بود زد و فرمودند:«هذا و قومه و الذى نفسى بيده لو كان الايمان منوطا بالثريالتناوله رجال من فارس (24) ،منظور خداوند،اين مرد و قوم اوست،به خدايى كه جانم در دست‏اوست،سوگند!اگر ايمان به ثريا(در دورترين نقطه آسمان)بسته باشد،گروهى از مردان‏فارس آن را به چنگ مى‏آورند.»

در هشتمين آيه،بعد از دستور به‏«انفاق‏»و تاكيد بر اين كه‏«انفاق‏»خير و خوبى براى‏شما به ارمغان مى‏آورد،مى‏فرمايد:«آنها كه از«بخل‏»و حرص خويش مصون بمانند،رستگارند، …و من يوق شح نفسه فاولئك هم المفلحون » (25) .

به گفته راغب اصفهانى در كتاب‏«مفردات‏»،«شح‏»-بر وزن مخ-به معنى بخلى است‏كه با حرص آميخته باشد و به صورت عادت در آيد.

«فلاح‏»نيز به معنى شكافتن و بريدن است كه به هر نوع خوشبختى،رستگارى،پيروزى و رسيدن به مقصد به كار رفته است كه آن را به فلاح مادى و فلاح معنوى تقسيم‏كرده‏اند.

قبل از آيه فوق،قرآن كريم هشدارى در مورد فتنه بودن اموال و اولاد مى‏دهد كه‏گويا با اين بيان،موانع انفاق را معرفى مى‏كند،زيرا،گاهى وسوسه‏هاى فرزندان كه مبادابخششهاى پدر و مادرشان خللى در ارث آنها وارد كند و گاهى نيز وسوسه‏هاى درونى‏خود انسان نسبت‏به آينده فرزندانش كه مبادا بعد از او،گرفتار فقر شوند،مانع انفاقشان‏مى‏شود كه به يقين تمام اين وسوسه‏ها از موانع‏«فلاح‏»و رستگارى است و سبب حرص و«بخل‏»مى‏شود.

در حديثى از امام صادق عليه السلام نقل شده است كه ايشان از سر شب تا به صبح، طواف‏خانه خدا مى‏كرد و پيوسته مى‏فرمودند:«اللهم قنى شح نفسى،خداوندا!مرا از«بخل‏»وحرص نفسم نگاه دار.»راوى مى‏گويد،عرض كردم:فدايت‏شوم!امشب دعايى غير از اين‏نفرمودى؟فرمود:«و اى شيى‏ء اشد من شح النفس ان الله يقول و من يوق شح نفسه‏فاولئك هم‏المفلحون،چه چيزى بدتر از حرص و«بخل‏»نفسانى است،خداوند مى‏فرمايد:

كسانى كه از حرص و«بخل‏»نفس خويش در امان باشند،رستگارند» (26)

بنابر اين‏«بخل‏»از موانع مهم رستگارى است و اهميت اين امر تا جايى است كه امام‏صادق عليه السلام از سر شب تا صبح،در خانه خدا و در ضمن طواف خود پيوسته اين دعا رامى‏خواند و به عنوان مهمترين حاجت‏خويش آن را از خدا مى‏طلبد.

تعبير«خيرا لانفسكم‏»بعد از امر به انفاق،اشاره به اين نكته لطيف دارد كه سخاوت وانفاق در راه خدا،آثار مفيدش عايد خود انسان مى‏شود،روح را پرورش مى‏دهد و دل‏را از تيرگى‏هاى حرص و«بخل‏»پاك ساخته و بركات مادى و معنوى را به خانه انسان‏سرازير مى‏كند.

اين بحث را با ذكر حديثى در تفسير معنى‏«شح‏»به پايان مى‏بريم.امام صادق عليه السلام از«فضيل بن عياض‏»سؤال فرمود:آيا مى‏دانى‏«شحيح‏»چه كسى است؟او در جواب‏عرض مى‏كند:همان بخيل است.امام عليه السلام فرمود:«الشح اشد من البخل ان البخيل يبخل‏بما فى يده و الشحيح يشح على ما فى ايدى الناس و على ما فى يده حتى لا يرى فى‏ايدى الناس شيئا الا تمنى ان يكون له بالحل و الحرام،لا يشبع و لا يقنع بما رزقه الله‏عز و جل،شح از«بخل‏»شديدتر است.«بخيل‏»كسى است كه در آنچه دارد«بخل‏»مى‏ورزد،ولى‏«شحيح‏»هم نسبت‏به آنچه در دست مردم است‏«بخل‏»مى‏ورزد و هم آنچه خود دراختيار دارد،تا آنجا كه هر چه را در دست مردم ببيند،آرزو مى‏كند كه آن را به چنگ آورد،خواه‏از راه حلال باشد يا حرام و هرگز قانع به آنچه خداوند به او روزى داده،نيست.» (27)

در نهمين آيه،ضمن طرح مساله‏«بخل‏»تحت عنوان تفقير،مى‏فرمايد:«يكى از ويژگيهاى‏«عباد الرحمن‏»-بندگان خاص خداوند بخشنده-اين است كه هنگامى كه انفاق‏مى‏كنند،نه اسراف دارند و نه سختگيرى،بلكه در ميان اين دو،حد اعتدالى دارند، و الذين‏اذا انفقوا لم يسرفوا و لم يقتروا و كان بين ذلك قواما ». (28)

«يقتروا»از ماده‏«قتر»(بر وزن صبر)به معنى(تنگ گرفتن)است كه نقطه مقابل‏اسراف مى‏باشد و گاه‏«اسراف‏»و«اقتار»را در مقابل يكديگر قرار مى‏دهند.يكى آن‏است كه بيش از حد لازم و ديگرى آن است كه كمتر از مقدار لازم انفاق كننددر واقع‏«قتر»و«اقتار»مراحل ضعيف‏«بخل‏»است،زيرا حداقل چيزى انفاق‏مى‏شود،هر چند كمتر از مقدار شايسته باشد،در حالى كه در مراحل شديدتر«بخل‏»هيچ‏گونه انفاقى در كار نيست.با اين حال،خداوند بندگان ويژه خود را از اين صفت نيز پاك‏و مبرا مى‏داند.

بسيارى از مفسرين‏«اقتار»را به معنى‏«بخل‏»يا«شح‏»و مانند آن تفسير كرده‏اند و درروايتى كه در تفسير«على بن ابراهيم‏»از امام صادق عليه السلام نقل شده‏«لم يقتروا»به معنى‏«لم‏يبخلوا فى حق الله عز و جل‏»تفسير شده است (29) .

در بعضى از تفاسير آمده است كه يكى از خلفا مى‏خواست دخترش را به يكى ازامراى دولتش بدهد.هنگامى كه از داماد سؤال كرد:مقدار هزينه عروسى را چه اندازه‏در نظر گرفته‏اى؟در پاسخ در تعبير جالبى گفت:«الحسنة بين السيئتين (30) ،سپس آيه‏گذشته را تلاوت كرد. (31)

در دهيمن و آخرين آيه مورد بحث،خداوند خطاب به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى‏فرمايد:

«به آنها(مشركان)بگو،اگر شما مالك خزائن رحمت پروردگار من بوديد،به يقين(به خاطربخل و تنگ نظرى)امساك مى‏كرديد.مبادا انفاق كردن مايه فقر و تنگدستى شما شود، قل‏لو انتم تملكون خزائن رحمة ربى اذا لامسكتم خشية الانفاق » (32)

در پايان آيه مى‏فرمايد:«انسان،موجود بخيلى است، كان الانسان قتورا ».در اين جا واژه‏«انسان‏»اشاره به انسان‏هاى تربيت نايافته‏اى كه است كه در مسير«بخل‏»و امساك و«تقتير»قرار مى‏گيرند و الا انسانى كه تحت تعليم و تربيت‏«اولياء الله‏»قرار گرفته و ياحتى انسانى كه فطرت خداد خود را حفظ نموده است،بخيل و ممسك و قتور نخواهدبود.

از تعبير آيه فوق استفاده مى‏شود كه‏«بخل‏»هميشه به خاطر نيازهاى شخصى ياگروهى نيست،بلكه رذيله اخلاقى،گاهى به صورتى در مى‏آيد كه اگر انسان تمام خزاين‏خداوندى را در اختيار داشته باشد،باز هم‏«بخل‏»مى‏ورزد،هر چند نيازش با مقدار كمى‏از آن برطرف مى‏شود.

تعبير به‏«كان الانسان قتورا،انسان موجود بخيلى است‏»در آيه فوق به صورت‏مطلق،نظاير ديگرى نيز در قرآن مجيد دارد،مانند:

«ان الانسان لربه لكنود» (33) ،… «ان الانسان لكفور» (34) ، «ان الانسان لكفور مبين‏» (35) ، ان‏الانسان لظلوم كفار (36) و امثال اين تعبيرات،همه اشاره به انسان‏هايى دارد كه فطرت پاك‏اوليه خويش را از دست داده و از تربيت انبياء و اولياء و مربيان اخلاقى دور مانده‏اند وگرنه هيچ انسانى در ذات خود،ناپاك،آلوده،بخيل،ظالم و كفران كننده آفريده نشده‏است.نظام آفرينش بر پاكى و سعادت انسان‏ها بنا نهاده شده است،نه بر زشتى و آلودگى‏آنها. (37)

نتيجه

آيات فوق به خوبى ديدگاه و بينش اسلام را نسبت‏به چهره‏«بخل‏»نشان مى‏دهد،نمونه‏هايى از كارهاى بخيلان و سرنوشت‏شوم آنها و آثار و پيامدهاى‏«بخل‏»را درزندگى مادى و معنوى مشخص مى‏كند و از«بخل‏»به عنوان يك رذيله مهم اخلاقى نام‏مى‏برد.رذيله‏اى كه با«فلاح‏»و رستگارى و سعادت انسان‏ها هرگز سازگار نيست.

بخل در آينه روايات اسلامى

در احاديث اسلامى،روايات تكان دهنده‏اى درباره‏«بخل‏»ديده مى‏شود،از جمله:

1- رسول خدا صلى الله عليه و اله در حديثى مى‏فرمايند:«البخيل بعيد من الله بعيد من الناس،قريب من النار (38) ،بخيل از خدا دور است،از مردم نيز دور است و به آتش دوزخ نزديك‏است‏».همين مضمون(با مختصر تفاوتى)از امام على بن موسى الرضا عليه السلام نقل شده است.

2- در حديث ديگرى،امام امير مؤمنان على عليه السلام مى‏فرمايند:«النظر الى البخيل‏يقسى القلب (39) ،نگاه كردن به بخيل،انسان را سنگدل مى‏كند».اين تعبير نشان مى‏دهد كه‏باطن بخيلان آن قدر تاريك و آلوده است كه بازتاب آن در چهره آنان،سبب سنگدلى‏نگاه كننده مى‏شود.

3- در حديث ديگرى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و اله نقل شده است كه‏«آن حضرت در حال طواف‏خانه خدا بود،مردى را مشاهده كرد كه در پرده خانه كعبه در آويخته و مى‏گويد: خداوندا!به‏حرمت اين خانه سوگندت مى‏دهم كه گناهان مرا ببخش.

رسول خدا صلى الله عليه و اله خطاب به آن مرد فرمود:مگر گناه تو چيست؟آن را توصيف كن.

عرض كرد:بزرگتر از آن است كه بتوانم توصيف كنم.

حضرت صلى الله عليه و اله فرمودند:واى بر تو!گناه تو بزرگتر است‏يا خشكى‏ها؟!

عرض كرد:گناه من بزرگتر است اى رسول خدا!

حضرت فرمودند:گناه تو بزرگتر است‏يا درياها؟!

عرض كرد:گناه من اى رسول خدا!

حضرت صلى الله عليه و اله فرمودند:گناه تو بزرگتر است‏يا آسمانها؟!

عرض كرد:گناه من.

باز حضرت صلى الله عليه و اله فرمودند:گناه تو بزرگتر است‏يا عرش خدا؟!

عرض كرد:گناه من بزرگتر است اى رسول خدا!

حضرت صلى الله عليه و اله فرمودند:(بگو ببينم)گناه تو بزرگتر است‏يا خداوند؟!

عرض كرد:خدا بزرگتر و بالاتر و گرامى‏تر است.

حضرت صلى الله عليه و اله فرمودند:واى بر تو!بگو ببينم چه گناهى كرده‏اى(كه از آن به اين بزرگى يادمى‏كنى)؟

عرض كرد:اى رسول خدا!من آدم ثروتمندى هستم،ولى هنگامى كه نيازمندى به‏سراغم مى‏آيد،گويى شعله آتشى را در برابر من قرار داده‏اند.(آرى!من از ديدن نيازمندان‏وحشت دارم و متنفرم).

پيامبر صلى الله عليه و اله فرمودند:از من دور شو و مرا به آتش خود نسوزان.سوگند!به خدايى كه مرا به‏هدايت و كرامت مبعوث كرده،اگر در ميان ركن و مقام(گراميترين نقاط روى زمين در كنارخانه خدا)بايستى و دو هزار سال عبادت كنى و گريه كنى،به حدى كه از چشمت نهر آب جارى‏شود و درختان را سيراب كند،سپس بميرى،در حالى كه لئيم و بخيل هستى،خداوند تو رابه صورت در آتش خواهد افكند،آيا نمى‏دانى كه خداوند مى‏گويد:هر كس‏«بخل‏»كند،درباره‏خود«بخل‏»كرده و هر كس از«بخل‏»خويش در امان باشد،رستگار است.» (40)

اين حديث نشان مى‏دهد كه‏«بخل‏»سرچشمه انواع گناهان و مفاسد مى‏شود كه انسان‏را تا اين حد از خدا دور مى‏سازد.

4- در حديث ديگرى،پيامبر اكرم صلى الله عليه و اله مى‏فرمايند:«يقول قائلكم الشحيح اعذر من‏الظالم و اى ظلم اظلم عند الله من الشح حلف الله بعزته و عظمته و جلاله لا يدخل الجنة‏شحيح و لا بخيل،بعضى از شما مى‏گويند:بخيل از ظالم معذورتر است،ولى چه ظلمى نزدخدا از بخل برتر مى‏باشد،خداوند به عزت و عظمت و جلال خود سوگند ياد كرده است كه‏هرگز حريص و بخيل وارد بهشت نشود» (41)

5- در حديث ديگرى،پيامبر صلى الله عليه و اله مى‏فرمايند:الشح و الايمان لا يجتمعان فى قلب‏واحد،بخل و حرص با ايمان در يك قلب جمع نمى‏شود(آنجا كه پاى حرص و«بخل‏»درميان آيد،ايمان از آنجا رخت‏بر مى‏بندد (42) »

6- در جاى ديگر نيز پيامبر صلى الله عليه و اله مى‏فرمايند:«البخل شجرة تنبت فى النار فلا يلج النارالا بخيل،بخل درختى است كه در آتش دوزخ مى‏رويد و به همين جهت،تنها بخيلان وارددوزخ مى‏شوند (43) »

7- نقل شده است كه يكى از ياران پيامبر اكرم صلى الله عليه و اله در جهاد شهيد شد،زنى ازآشنايانش براى او مى‏گريست و مى‏گفت:وا شهيدا!،پيامبر صلى الله عليه و اله فرمودند:«از كجا مى‏دانى‏او شهيد از دنيا رفته،فلعله كان يتكلم بما لا يعنيه او يبخل بما لا ينقصه،شايد او درباره‏مسايلى كه به وى مربوط نبوده،سخن مى‏گفته است‏يا نسبت‏به چيزى كه كمبودى براى اوايجاد نمى‏كرده‏«بخل‏»مى‏ورزيده است‏» (44)

اين حديث نشان مى‏دهد كه سخنان بيهوده و«بخل‏»مخصوصا در جايى كه لطمه‏اى‏به انسان نمى‏زند،سبب مى‏شود كه بزرگترين افتخار يك انسان،يعنى،«شهادت‏»راكمرنگ يا بى‏رنگ كند.

8- از آن حضرت نقل شده كه فرمود:«جاهل سخى احب الى الله من عابد بخيل وادوى الداء البخل،جاهل با سخاوت نزد خدا،از عابد بخيل محبوبتر است و بدترين دردهادرد«بخل‏»است‏» (45)

اين حديث‏بيانگر آن است كه‏«بخل‏»آثار عبادت عباد را نيز از ميان مى‏برد.

9- باز از رسول خدا صلى الله عليه و اله نقل شده كه فرمود:«الموبقات ثلاث شح مطاع و هوى متبع‏و اعجاب المرء بنفسه،سه چيز باعث هلاكت است،«بخل‏»و«حرصى‏»كه انسان از آن‏اطاعت كند و«هواى نفسى‏»كه از آن تبعيت نمايد و«خودپسندى‏»انسان نسبت‏به خويش‏» (46)

10- هر چند پيرامون اين موضوع،روايات زيادى وجود دارد،اما،اين بحث را باحديث ديگرى از رسول خدا صلى الله عليه و اله پايان مى‏دهيم.

در اين حديث چنين آمده است:«گروهى از اسيران(خطرناك)را خدمت رسول خداصلى الله عليه و اله آوردند،حضرت صلى الله عليه و اله به حضرت على عليه السلام دستور داد،همه آنها را گردن بزنند،ولى يكى‏از آنها را استثناء كردند.

آن مرد پرسيد:چرا مرا از يارانم جدا كردى،در حالى كه گناه ما يكسان بوده است؟

حضرت صلى الله عليه و اله فرمودند:به اين علت كه خداوند متعال به من وحى فرستاده است كه توسخاوتمند قوم خود هستى و من تو را(به اين جهت)نمى‏كشم.آن مرد مسلمان شد و شهادت به يگانگى خداوند و رسالت پيامبر اسلام صلى الله عليه و اله داد». (47)

ريشه و نشانه‏هاى بخل

ريشه اصلى اين رذيله اخلاقى،مانند بسيارى از رذايل ديگر،ضعف مبانى ايمان و«معرفة الله‏»است.كسى كه خداوند را بر همه چيز قادر مى‏داند و معتقد است كه ريشه‏تمام خيرات و بركات،ذات پاك حق تعالى است،بايد به طور قطع به وعده‏هاى الهى درمورد آثار مادى و معنوى‏«انفاق‏»در راه خدا اعتقاد داشته باشد كه با اين اعتقاد،امكان‏ندارد گرفتار اين خوى زشت گردد.

امام امير مؤمنان على عليه السلام مى‏فرمايند:«البخل بالموجود سوء الظن بالمعبود، بخل‏ورزيدن نسبت‏به آنچه انسان دارد،به خاطر سوء ظن به خداست(سوء ظن به وعده‏هاى او وقدرتش بر همه چيز» (48)

در حديث ديگرى از امام صادق عليه السلام آمده است‏«ان كان الخلف من الله عز و جل حقافالبخل لماذا،اگر جانشينى از سوى خداوند متعال،حق است،پس بخل براى چيست؟» (49)

در كتاب‏«فقه الرضا»آمده است:«اياكم و البخل فانها عاهة لا تكون فى حر و لامؤمن انها خلاف الايمان،از بخل بپرهيزيد،زيرا«بخل‏»آفتى است كه در انسان آزاده و باايمان هرگز نخواهد بود، «بخل‏»خلاف ايمان است‏» (50)

در حديث قدسى از رسول خدا صلى الله عليه و اله آمده است كه خداوند مى‏فرمايد:«يا عبدى‏اتبخلنى ام تتهمنى ام تظن انى عاجز غير قادر على اثابتك (51) ،بنده من!آيا نسبت‏به من‏«بخل‏»مى‏ورزى يا مرا متهم مى‏سازى يا گمان مى‏كنى كه من عاجزم و توانايى ندارم به توپاداش دهم‏»

آرى!آزادگان و مؤمنان و آنهايى كه به وعده‏هاى الهى،دلگرم و مطمئن هستند وآنهايى كه قدرت خدا را بر هر گونه پاداش،باور كرده‏اند،هرگز هنگام انفاق در راه خدا،دستشان نمى‏لرزد و«بخل‏»را راه وصول به بى‏نيازى نمى‏دانند،بلكه تا آنجا كه در توان‏دارند،به بندگان خدا،جود و بخشش مى‏كنند و عوض را از كسى مى‏طلبند كه هم سخاوتمند است و هم از همه چيز آگاه و هم بر همه چيز قادر.

از نشانه‏هاى ديگر«بخل‏»آوردن عذرهاى گوناگون،براى خوددارى از كمك به‏ديگران است. بخيلان براى پوشاندن رذيله اخلاقى خود در برابر مردم،به عذرهاى‏واهى متوسل مى‏شوند و حتى گاهى با همين عذرها،خود را فريب مى‏دهند،مثلا با اين‏كه پول فراوانى دارد،اما حاضر نيست مقدار كمى از آن را ببخشد يا اين كه وام دهد،بلكه به عذرهايى مانند اين كه شايد برايم مشكلى پيش آيد يا احتمال دارد فرزندم بيمارشود و يا احتمال دارد ميهمانهايى برايم بيايند يا در آينده وضع بازار از نظر اقتصادى به‏كسادى گرايد،متوسل مى‏گردد.

امام على بن ابيطالب عليه السلام در اين رابطه مى‏فرمايند:«البخيل متحجج‏بالمعاذير والتعاليل،شخص بخيل متوسل به عذرها و علتهاى(واهى)مى‏شود». (52)

در جاى ديگر نيز مى‏فرمايند:«كثرة العلل آية البخل،كثرت تعلل و عذرهاى واهى، نشانه‏«بخل‏»است‏». (53)

از نشانه‏هاى ديگر افراد بخيل،پوشاندن نعمتهاست.آنها به بهانه‏هاى مختلف سعى‏دارند، نعمتهاى خدادادشان را از ديد مردم دور نگه دارند،مبادا كسى از آنها تقاضايى‏كند.البته در بسيارى از اوقات پوششهاى كاذبى از قبيل چشم زخم مردم و تنگ نظريهابه احتمال بروز خطر براى آن درست مى‏كنند.

نشانه ديگر«بخل‏»آن است كه هرگاه در راه خدا چيزى را انفاق كند،سخت ناراحت‏مى‏شود، گويى بار سنگينى بر دوش او نهاده و يا عزيزى از عزيزانش از دست رفته است.

آثار و پيامدهاى بخل

در ميان صفات نكوهيده و رذايل اخلاقى كمتر صفتى به اندازه‏«بخل‏»مشكل آفرين‏بوده و هست و پيامدهاى سوء داشته و دارد،از جمله اين كه:گرچه بخيل در حفظ اموال‏خود مى‏كوشد ولى بيش از آن،آبروى خود را از دست مى‏دهد.در اين رابطه نيز در روايات اسلامى اشاره‏هايى شده است كه اجمالا در ذيل مطرح مى‏نماييم:

1- حضرت على عليه السلام مى‏فرمايند:«البخيل يسمح من عرضه باكثر مما امسك من‏عرضه،بخيل بيش از آنچه كه از متاع دنيا براى خود نگهدارى مى‏كند،از عرض و آبروى‏خود مى‏بخشد». (54)

2- بخيل زود دوستانش را از دست مى‏دهد و در زندگى در برابر انبوه مشكلات‏غريب و تنها مى‏ماند.امير مؤمنان على عليه السلام در اين رابطه مى‏فرمايند:«ليس لبخيل حبيب،بخيل يار و دوست ندارد!» (55) اگر بخيل زمان كوتاهى دوستانى داشته باشد،«بخل‏»او سبب‏ذلت دوستان و عزت دشمنانش مى‏شود.همان گونه كه از امام على عليه السلام نقل شده است:

«البخل(البخيل)يذل مصاحبه و يعز مجانبه‏» (56)

3- «بخيل‏»،هميشه زحمت مى‏كشد و ثمره كارش را وارثانش مى‏برند،در دنيا برخود سخت مى‏گيرد و در آخرت نيز گرفتاريش به خاطر اندوختن اموال فراوان،زياداست.حضرت على عليه السلام مى‏فرمايند:«البخيل خازن لورثته،بخيل خزانه دار ورثه خويش‏است(وارثانى كه گاه يك درهم از اموال او را برايش انفاق نمى‏كنند). (57)

4- «بخيل‏»زندگى فقيرانه‏اى دارد،زيرا،هنگامى كه‏«بخل‏»انسان شدت مى‏يابد،نسبت‏به خويشتن هم بخيل مى‏شود و آسايش زندگى‏اش از بين مى‏رود،زيرا،هميشه درفكر حفظ اموال خويش و افزودن آن است.گاهى نيز گرفتار حالات روانى زشت وسوء ظن‏هاى شديد نسبت‏به اطرافيان خود مى‏شود،مثلا،مى‏پندارد كه مردم چشم طمع‏در اموال او دوخته‏اند و با حسادت و عداوت به او مى‏نگرند.

احاديث اسلامى اشارات زيبايى به اين مساله دارد،از جمله در حديثى،امير مؤمنان‏على عليه السلام مى‏فرمايند:«عجبت لشقى البخيل يتعجل الفقر الذى منه هرب و يفوته الغنى‏الذى اياه طلب فيعيش فى الدنيا عيش الفقراء و يحاسب فى الآخرة حساب الاغنياء،ازبخيل بدبخت در شگفتم!به سرعت،سوى فقر پيش مى‏رود كه از آن مى‏گريزد و غنا وبى‏نيازى را كه مى‏طلبد،از دست مى‏دهد،در دنيا فقيرانه زندگى مى‏كند و در آخرت بايد حساب اغنياء را بپردازد.» (58)

در حديث ديگرى از رسول خدا صلى الله عليه و اله نقل شده است:«اقل الناس راحة البخيل، آرامش و آسايش بخيل از تمام مردم كمتر است‏». (59)

5- «بخل‏»موجب بدنامى و سوء شهوت و لعن و نفرين مردم مى‏شود،همان گونه كه‏امير مؤمنان على عليه السلام فرمودند:«بالبخل تكثر المسبة،به خاطر بخل،بدگويى و دشنام مردم‏زياد مى‏شود» (60)

6- «بخل‏»جامع بسيارى از اخلاق رذيله و صفات نكوهيده است و بسيارى از رذايل‏اخلاقى از آن نشات مى‏گيرد،مانند سوء ظن،حسد،ترس،جبن،از دست دادن اخلاص‏نيت و صفاى باطن و گرفتارى در چنگال قساوت قلب،حضرت على عليه السلام در اين زمينه‏مى‏فرمايند:«النظر الى البخيل يقسى القلب‏» (61)

حديث پرمعناى ديگرى از همان بزرگوار نقل شده است:«البخل جامع لمساوى‏العيوب و هو زمام يقاد به الى كل سوء،بخل جامع تمام عيبها و زمامى است كه انسان را به‏هر بدى مى‏كشد. » (62)

درجات بخل

«بخل‏»مانند تمام صفات رذيله،داراى درجاتى است.بعضى از مراحل آن به قدرى‏ضعيف است كه ممكن است از ديد بسيارى از افراد،مخفى بماند و بعضى از مراحل آن‏به قدرى آشكار است كه هر كس،حتى كودكان نيز آن را درك مى‏كنند.

بعضى نسبت‏به اموال خود بخيلند،يعنى،حاضر نيستند كمترين بهره‏اى به ديگران‏برسانند. بعضى از آن هم فراتر رفته،نسبت‏به اموال مردم بخيلند،يعنى،اگر ببينند كسى‏به ديگرى احسان قابل ملاحظه‏اى مى‏كند،ناراحت مى‏شوند.بعضى نيز از آن نيز فراتر رفته،هرگاه ببينند افراد اموالشان را براى خودشان به طور گسترده مصرف مى‏كنند،ناراحت مى‏شوند و اين بدترين و عجيبترين نوع بخل است.

از سوى ديگر،بعضى در امور مادى بخيلند و بعضى در امور معنوى،مانند كسى كه‏نسبت‏به علم و دانش ديگران‏«بخل‏»مى‏ورزد.بعضى در موضوعات مهم بخيلند،مانند،بخشيدن اموال زياد،در حالى كه بعضى در كوچكترين مسائل‏«بخل‏»مى‏ورزند،مانندسلام كردن!بعضى در انجام انفاقهاى مستحب‏«بخل‏»نشان مى‏دهند،در حالى كه بعضى‏در واجبات،مانند اداى خمس و زكات‏«بخل‏»مى‏ورزند.

گروهى بخل خود را بدون پوشش و توجيه نشان مى‏دهند،در حالى كه گروه ديگر،پوششهاى ظاهرى براى آن درست مى‏كنند،مانند،جلوگيرى از اسراف،تامين مخارج‏فرزندان،دورى از رياء و تظاهر و شك و ترديد در استحقاق مستحقين و مانند اينها.

بنابراين‏«بخل‏»شاخه‏هاى متعدد و اشكال گوناگون دارد كه مؤمنان متقى بايد مراقب‏همه آنها باشند و با آن در تمام اشكالش مبارزه كنند تا به حريم قرب پروردگار راه يابند.

در روايات اسلامى اشاره‏هاى لطيفى به اشكال و شاخه‏هاى‏«بخل‏»شده است ازجمله:

1- امام امير المؤمنين على عليه السلام مى‏فرمايند:«البخل باخراج ما افترضه الله سبحانه من‏الاموال اقبح البخل،بخل در مورد پرداختن آنچه را كه خدا بر انسان از اموال واجب كرده‏است،زشتترين نوع آن است‏». (63)

2- در حديث ديگرى نقل شده است:(روزى)حضرت على عليه السلام مقدار قابل‏ملاحظه‏اى خرما براى كسى فرستاد.يكى از حاضران عرض كرد:به خداوند سوگند!آن‏شخص چيزى از شما مطالبه نكرده و كافى بود كه يك پنجم آن را برايش ارسال‏مى‏كرديد.امام عليه السلام فرمودند:«خداوند افرادى مانند تو را در ميان مؤمنان زياد نكند!من‏بخشش مى‏كنم،تو بخل مى‏ورزى‏». (64)

3- در حديثى از رسول خدا صلى الله عليه و اله آمده است:«ان ابخل الناس من بخل بالسلام، بخيل‏ترين مردم كسى است كه حتى در سلام كردن بخل مى‏ورزد!» (65)

4- حديث ديگرى از همان حضرت صلى الله عليه و اله نقل شده است:«البخيل حقا من ذكرت‏عنده فلم يصل على،بخيل‏ترين اشخاص كسى است كه نزد او اسم من برده شود و اوصلوات نفرستد» (66)

5- از برخى روايات استفاده مى‏شود كه بعضى از مراحل‏«بخل‏»را تحت عنوان‏«لئيم‏»بودن،ذكر كرده‏اند كه درجه شديد«بخل‏»است.رسول خدا صلى الله عليه و آله‏مى‏فرمايند:«الرجال اربعة سخى و كريم و بخيل و لئيم،فالسخى الذى ياكل و يعطى والكريم الذى لا ياكل و يعطى و البخيل الذى ياكل و لا يعطى و اللئيم الذى لا ياكل ولا يعطى،افراد چهار دسته هستند: بعضى سخى هستند و بعضى كريم و بعضى بخيل و بعضى‏لئيم،سخى كسى است كه از اموالش هم خود استفاده مى‏كند و هم به ديگران مى‏بخشد وكريم كسى است كه خودش نمى‏خورد و به ديگران مى‏بخشد و بخيل كسى است كه(فقط)

خودش مصرف مى‏كند و به ديگران نمى‏بخشد و لئيم كسى است كه نه خودش مى‏خورد و نه‏به ديگران مى‏بخشد.» (67)

پيشگيرى و درمان بخل

براى درمان بيماريهاى اخلاقى همانند بيماريهاى جسمانى بايد به سراغ ريشه‏هارفت،زيرا تا ريشه‏ها نخشكند،بيمارى همچنان وجود دارد،هر چند به صورت موقت‏آثار آن زايل شود.

از آنجا كه انگيزه‏هاى‏«بخل‏»متعدد است،بايد ريشه‏يابى نمود،زيرا بعضى به خاطرعلاقه زياد به شهوات دنيا،به اموال خود كه وسيله‏اى براى وصول به شهوات است،عشق‏مى‏ورزند،به طورى كه حاضر نيستند كمترين چيزى در اختيار كسى بگذارند.اين افرادبايد به سراغ امورى روند كه اين عشق و علاقه را از ميان مى‏برد.به عواقب دردناك‏شهوترانى و سرانجام دنياپرستان شهوتران بينديشند تا از آن باز ايستند و بدانند چه عواقبى دارند.

انگيزه ديگر«بخل‏»آرزوهاى بلند است كه انسان را به جمع مال و بخل در مصرف‏دعوت مى‏كند.اگر آنها به ناپايدارى دنيا و قطع آمال و آرزوها توجه داشته باشند و به‏كسانى بنگرند كه جان خود را به وسيله حوادث گوناگون و بيماريهاى مرموز و بى مقدمه‏از دست داده‏اند، داشتن آرزوهاى بلند را اشتباه دانسته و از«بخل‏»خويش مى‏كاهند.

انگيزه ديگر،عشق و علاقه به فرزندان و ثروت اندوزى براى آينده آنهاست،درحالى كه خداوند روزى آنها را نيز تضمين كرده است.اگر آنها از دوستان خدا باشند،خدا آنها را تنها نمى‏گذارد و اگر از دشمنان خدا باشند،جمع مال براى كسانى كه آن راابزار گناه قرار مى‏دهد كار نيكو و عاقلانه نيست،البته گاهى نيز افرادى بدون اين كه‏ميراثى از پدر دريافت كنند،فقط بر اثر لياقت ذاتى خود،زندگى بسيار بهترى نسبت‏به‏كسانى كه ثروت سرشارى از پدر به آنها رسيده،پيدا كرده‏اند.

عامل ديگرى كه به گفته بعضى از بزرگان‏«علم اخلاق‏»شبيه درد بى درمان است،اين‏است كه بعضى مال را به خاطر خودش دوست داشته و به آن عشق مى‏ورزند و هميشه‏در جمع‏آورى آن مى‏كوشند و از خرج كردن آن وحشت دارند.آنها فراموش كرده‏اندكه مال وسيله‏اى ست‏براى رسيدن به اهداف مادى و يا معنوى،اگر از آن استفاده‏صحيح نشود،با سنگ و چوب و آجر تفاوتى نمى‏كند.

راه ديگر مبارزه با«بخل‏»اين است كه شخص‏«بخيل‏»دندان روى جگر بگذارد و ازاموال خود ببخشد.هرگاه اين كار تكرار شود عشق به مال در وجودش شكسته خواهدشد،همانند افراد ترسو كه اگر در ميدانهاى مختلف زندگى گام نهند،به تدريج ترس ووحشت آنها مى‏ريزد.افراد كم رو نيز اگر چندين بار در مجالسى كه بزرگان نشسته‏اند،سخن بگويند،حالت كمرويى آنها از بين مى‏رود.

انديشيدن درباره تنفر و انزجارى كه مردم از بخيلان دارند و آنها را موجوداتى پست‏و كثيف مى‏دانند و احترامى كه براى سخاوتمندان قائلند و آنها را انسان‏هايى برترمى‏شمارند،يكى از راه‏هاى درمان‏«بخل‏»و دورى از اين رذيله زشت اخلاقى است.

همچنين انديشيدن در پيامدهاى سوء و آثار مرگبار«بخل‏»نيز تاثير فراوانى در درمان‏اين صفت زشت دارد.

در اين رابطه حضرت على عليه السلام مى‏فرمايند:«البخيل يبخل على نفسه باليسير من دنياه‏و يسمح لوراثه بكلها!،بخيل نسبت‏به خودش در مورد كمترين چيزى بخل مى‏كند، ولى‏همه آن را به آسانى در اختيار وارثانش مى‏گذارد.» (68)

حديث ديگرى از امام صادق عليه السلام نقل شده است:«من برء من البخل نال اشرف،كسى كه از بخل پاك شود،به شرف و افتخار نائل مى‏شود» (69)

انديشه در اين امور،انسان را از بخل بيزار مى‏كند،مخصوصا با توجه به اين كه‏روايات‏«بخل‏»را با ايمان سازگار نمى‏داند.

پى‏نوشتها:

1- قصص/ 76.

2- قصص/ 76.

3- قصص/ 76 تا77.

4- «روح البيان‏»،ج 10،ص 114.(نگفتن ان شاء الله را از جمله «و لا يثتثنون‏»استفاده كردند كه منظوراستثناى به مشية الله است ولى مناسبتر با مفهوم آيه اين است كه بدون اين كه چيزى از ميوه درختان رابراى نيازمندان استثناء كنند.)

5- قلم/ 19.

6- قلم/ 20.

7- قلم/ 26 و27.

8- توبه/

9- توبه/ 76.

10- توبه/ 77.

11- اين تعبير كنايه‏اى كه به معنى كبوتر مسجد است،به خاطر كثرت حضور او در مراسم عبادى مسجدبكار رفته است.

12- آل عمران/ 180.

13- آل عمران/ 180.

14- آل عمران/ 180.

15- تفسير برهان،جلد 1،ص‏327.تفسير عياشى،جلد 1،ص‏207.

16- مختال فخور:متكبر فخر فروش.

17- نساء/ 37.

18- هر وسق برابر با شصت من مى‏باشد.

19- وسائل الشيعه،ج‏6،ص 318.

20- الليل/ 8 تا 11.

21- محمد/ 38.

22- محمد/ 38.

23- محمد/ 38.

24- اين حديث را«قرطبى‏»در تفسير«جامع الاحكام‏»و«برسويى‏»در«روح البيان‏»و«فخر رازى‏»در«تفسير كبير»و«مراغى‏»در تفسير خود،و«طبرسى‏»در«مجمع البيان‏»و«ابو الفتوح رازى‏»در تفسيرش و«سيوطى‏»در«در المنثور»و گروه ديگرى در تفاسير خود در ذيل همين آيه آورده‏اند.

25- تغابن/ 16،حشر/ 9.

26- نور الثقلين،ج 5،ص‏346.

27- نور الثقلين،ج 5،ص 291.

28- فرقان/ 67.

29- تفسير على بن ابراهيم.ج 2،ص‏117.

30- كار خوبى كه در ميان دو كار بد قرار دارد.

31- تفسير الجامع الاحكام القرآن،قرطبى،ج‏7،ص‏4789.

32- اسراء/ 100.

33- عاديات/ 6.

34- حج/ 66.

35- زخرف/ 15.

36- ابراهيم/ 34.

37- در تفسير نمونه ذيل آيات شرح بيشترى داده شده است.

38- بحار الانوار،ج‏73،ص 308.

39- تحف العقول،ص 214.

40- جامع السعادات،ج 2،ص 111.

41- همان.

42- همان.

43- همان.ص 110.

44- همان.ص 111.

45- جامع السعادات،ج 2،ص 110.

46- همان.

47- ميزان الحكمة،ج 2،ص‏1277،حديث 8380.

48- غرر الحكم،شماره 1258.

49- بحار الانوار،ج 70،ص 300.

50- بحار الانوار،ج 75،ص‏346.

51- بحار الانوار،ج‏93،ص 10

52- غرر الحكم،حديث 1275.

53- بحار الانوار،ج 74،ص‏209.

54- شرح فارسى غرر الحكم،ج 2،ص 130،حديث 2084.

55- همان.ج 5،ص 78.

56- همان.ج 1،ص 370،حديث‏1409.

57- همان.ج 1،ص‏127،حديث 464.

58- شرح فارسى غرر الحكم،ج 4،ص‏346،حديث 6280.

59- بحار الانوار،ج 70،ص 300.

60- شرح فارسى غرر الحكم،ج‏3،ص 200،حديث 4195.

61- بحار الانوار،ج 75،ص‏53.

62- بحار الانوار،ج 70،ص‏307.

63- غرر الحكم،2038.

64- وسايل الشيعه،ج‏6،ص 318(با كمى تلخيص).

65- بحار الانوار،ج‏73،ص 4.

66- بحار ج 70،ص‏306.

67- بحار الانوار،ج 68،ص‏356.

68- غرر الحكم،حديث 1884.

69- بحار الانوار،ج‏7،ص‏229.


جستجو