یهود گفتند: آتش دوزخ جز چند روزی ما را نسوزاند. بگو: آیا با خدا چنین پیمانی بستهاید، تا او خلاف پیمان خود نکند؟ یا آنکه از روی نادانی چنین نسبتی به خدا میدهید؟ با هجرت پیامبر به مدینه، مکه در شوک فرو رفت. پیامبر در مدینه درصدد تشکیل حکومت بودند. اهل مکه حکومت نادیده بودند و جنگهایشان همواره داخلی بود. اینجا تفکر یهود به کمک مشرکان میآید. ابوجهل پیشنهاد تهاجم به مدینه را میدهد و نامهای برای پیامبر(ص) مینویسد و در آن حضرت را تهدید میکند. این نامه 29 روز پیش از جنگ بدر به دست پیامبر(ص) میرسد.
با دقت در فرازهای این نامه، که بسیار فراتر از سطح شعور عرب جاهلی است، میتوان به این نتیجه رسید که این سخنان از سوی جریانی که ما آن را یهود میدانیم به اوبجهل القا شده است. 1. جنگ بدر
مستشرقان بر اسلام اشکال گرفتهاند که اسلام دین شمشیر بوده و محمد(ص) دین خویش را با زور شمشیر پیش برده است. اینان همة تاریخ را نادیده گرفتهاند و تنها جنگ بدر را نشانه رفتهاند و در علت جنگ بدر گفتهاند: پیامبر(ص) راه کاروانهای تجاری قریش را بست تا آنها از نظر اقتصادی در تنگنا قرار گیرند و مجبور به پذیرش اسلام شوند. سپس مشرکان برای دفاع از خود برخاستند و پیامبر(ص) همه را کشت. با بررسی جنگ بدر درخواهیم یافت که این جنگ، تهاجم نبوده و به راستی حکم دفاع داشته است.
این جنگ برای مشرکان دشوار است. آنان باید نیرو را بیندازند و صدها کیلومتر از شهر خارج شوند. آنها انسانهای عیاشی بودند؛ برای جنگیدن نیازمند آذوقه و مرکب بوده، به ساز و برگ فراوان محتاجند. با توجه به اینکه نیروی مرکزی در مکه وجود نداشت، سران شرک جمع شدند و کاروانی تجاری راه انداختند تا سود آن صرف مخارج جنگ با مدینه شود. مبارزان جنگ بدر، بیشتر سرمایهگذاران همان کاروان بودند.
خداوند به پیامبر(ص) مأموریت جهاد میدهد:
أُذِنَ لِلَّذِينَ يُقَاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا وَإِنَّ اللَّهَ عَلَى نَصْرِهِمْ لَقَدِيرٌ؛
به کسانی که به جنگ برسرشان تاخت آوردهاند و مورد ستم قرار گرفتهاند، رخصت داده شد و خدا بر پیروز گردانیدنشان تواناست.
ابوسفیان میخواست کاروان را در بدر نگهدارد که دریافت پیامبر(ص) و سپاهیانش کاروان راه رهگیری کردهاند و از مسیر و زمان عبور او آگاهند. به ناچار کاروان را از کنار دریا، عبور داده، مدینه را رد کرده و گریخت. در بازگشت نیست ابوسفیان، جاده اصلی را رها کرد و از نقطهای کنار دریا، مدینه را پشت سر گذاشت. آنان در منطقهای به نام بدر به جادة اصلی بازگشتند، ولی وقتی او متوجه جاسوسان پیامبر(ص) شد، به همان جاده کنار دریا بازگشته، در ضمن پیکی به مکه فرستاد که مکیان محافظانی برای کاروان بفرستند. لشگرحفاظتی مکه از جاده اصلی حرکت میکردند و لذا با کاروان برخورد نکردند و در عوض آن با سپاه اسلام مواجه شدند.
حضرت توانسته بود از مدینه برای این عملیات، 313 تن را همراه خویش کند، شمار بسیاری، از جنگ سر برتافتند و بهانه کردند که اگر به سبب غنیمت گرفتن است، ما نمیآییم چه بسا آیة
كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِتَالُ وَهُوَ كُرْهٌ لَّكُمْ وَعَسَى أَن تَكْرَهُواْ شَيْئًا وَهُوَ خَيْرٌ لَّكُمْ وَعَسَى أَن تُحِبُّواْ شَيْئًا وَهُوَ شَرٌّ لَّكُمْ وَاللّهُ يَعْلَمُ وَأَنتُمْ لاَ تَعْلَمُونَ؛
جنگ بر شما مقرر شد، در حالی که آن را ناخوش دارید. شاید چیزی را ناخوش بدارید و در آن خیر شما باشد و شاید چیزی را دوست داشته باشید و برایتان ناپسند افتد. خدا میداند و شما نمیدانید.
دلالت بر این نکته دارد که در واقع آنان میترسیدند.
برخی میگویند جمعیت مدینه در آن زمان اندک بوده است، اما این درست نیست؛ چون در سال بعد؛ از همین مدینه، هزار نیرو برای جنگ احد رهسپار شدند و پس از آن در عملیات خندق سه هزار نفر و در عملیات خیبر ششهزار نفر شرکت جستند. پس باید گفت مدینه جمعیت دارد، اما میزان مقبولیت پیامبر(ص) در بین مردم هنوز، کم است و به تدریج بیشتر میشود. هنگامی که رسول خدا(ص) به یثرب قدم گذاشت، هنوز گروههای زیادی از ساکنان این شهر اسلام را نپذیرفته بودند و طبیعتاً در آغاز هجرت، مسلمانان در اقلیت بودند. آن زمان در این شهر، گروههایی از مشرکان و یهودیان و… زندگیب میکردند و حتی پیامبر را نیز آزار میدادند، اما ایشان مأمور به صبر بود.
آغاز فروپاشی کفر
نیروهای پیامبر(ص) یک یا دو اسب با خود آروده بودند. هرچند نفر یک شتر داشتند و چون صد کیلومتر راه در پیش بود، به نوبت سوار شتر میشدند. بیش از سه چهارم سپاه شمشیر نداشتند و به دلیل مشکل مالی، با خود چوب آورده بودند.
قبل از اینکه سپاه اسلام به بدر برسد و در حالی که همه در انتظار کاروان تجاری بودند، پیامبر(ص) از طریق وحی با خبر شد که کاروان گریخته و در عوض آن، بزرگان مشرکان، غرق در سلاح در آن منطقه ایستادهاند. پیامبر(ص) با اعلام وضعیت جدید، آنان را به مشاوره خواست و فرمود: با این سپاه بجنگیم یا نه؟ در این لحظه که ترس و هراس بر سپاه مسلمین چیره شده بود، ابوبکر برخاست و گفت: اینان قریش و متکبران آناناند، کفرشان را ایمانی نبوده است و عزّتشان را ذلتی نیامده است. ما نیز به هیئت جنگ بیرون نیامدهایم. حضرت به او فرمود: بنشین. سپس عمر برخاست و سخنان ابوبکر را تکرار کرد. حضرت او را هم امر به نشستن کرد. بعد از این دو، مقداد برخاست و گفت: یا رسولالله اینان قریش و متکبرانشان هستند. و ما به تو ایمان آورده و تصدیقت کردهایم و شهادت میدهیم آنچه از جانب خدا آوردهای حق است. اگر امر کنی که این صخره سخت را بشکافیم، میشکافیم و آن سخن بنیاسرائیل به موسی را به تو نخواهیم گفت که گفتند:
قَالُواْ يَا مُوسَى إِنَّا لَن نَّدْخُلَهَا أَبَدًا مَّا دَامُواْ فِيهَا فَاذْهَبْ أَنتَ وَرَبُّكَ فَقَاتِلا إِنَّا هَاهُنَا قَاعِدُونَ؛
ای موسی، تا وقتی که جباران در آنجایند، هرگز بدان شهر داخل نخواهیم شد. ما اینجا مینشینم، تو و پروردگارت بروید و نبرد کنید.
بلکه ما می گوییم: تو و پروردگارت بجنگید و ما نیز همراه شما خواهیم جنگید و صورت پیامبر(ص) از این سخنان روشن شد و او را دعا کرد. سپس حضرت رو به انصار کردند و از آنان مشورت خواستند. سعدبن معاذ برخاست و سخنانی حماسی، در خصوص جنگ با مشرکان و تأیید سخنان مقداد گفت.
مشرکان تصور هم نمیکردند که این گونه با پیامبر اکرم(ص) روبهرو شوند. آنها خیال میکردند میتوانند نیروهای محدود اسلام را به آسانی قلع و قمع کند. رسم دیرینة عرب، در آغاز جنگ، نبردهای تن به تن بود و پس از آن، حمله عمومی آغاز میشد. سه تن از دلاوران قریش بیرون آمدند و هماورد طلبیدند: عتبه، شیبه، ولید. این سه، در حالی که غرق در سلاح بودند، در وسط میدان غرشکنان هماورد طلبی میکردند.
پیامبراکرم (ص)، علی(ع) و حمزه و عبیده را که همگی از بستگان اویند، به میدان میفرستد؛ امیرمؤمنان(ع) ولید را به هلاکت رساند و به یاری حمزه شتافت و در کشتن عتبه شرکت جست. آنگاه همراه حمزه به سراغ هماورد عبیده رفت و شبیه را نیز به هلاکت رساند. در خصوص اینه هماورد حمزه، عتبه بوده یا شبیه، اختلاف است ولیکن آنچه مسلم است این است که علی(ع) در قتل هرسة این افراد که از بستگان نزدیک معاویه بودند شرکت داشته و بعدها در زمان خلافتش در نامهای به معاویه، به این عمل خویش افتخار میکند.
از میان سه مجاهد مسلمان، عبیده زخم شدیدی برداشته به هنگام مراجعت از بدر شربت شهادت نوشید. حمزه و علی(ع) بدن مجروع عبیده را به عقب برگرداندند. او به رسولالله(ص) عرض کرد: آیا من شهیدم؟ فرمود: بله تو نخستین شهید اهل بیت من هستی. عبیده گفت: اگر عموی تو زنده بود میفهمید که من اولاترم به او. حضرت فرمود: کدام عمویم؟ عبدیه گفت: ابوطالب که سروده بود: ما با فرزندان و زنانمان از محمد حمایت میکنیم و … حضرت فرمود: آیا در حالی که فرزند او چون شیر با دشمنان میجنگد و فرزند دیگرش در جهاد در راه خدا به حبشه رفته است، درباره او چنین میگویی؟! عبیده گفت: آیا با این حال من، بر من عتاب میکنی؟! حضرت فرمود: نه، بر تو عتاب نمیکنم، ولی تو نام عمویم را بردی و من بدان جهت آزرده شدم. از این غضب پیامبر در این وضعیت، میتوان پی برد که برخلاف آنچه بعضی میپندارند، ابوطالب در کمال ایمان به خدا و رسولش بوده و نزد ایشان احترام بسیار داشته است. با به خاک افتادن یَلان قریش، سپاه اسلام نیرو گرفت و به دستور پیامبر(ص) بر ارتش کفر که روحیهاش به شدت رو به افول نهاده بود هجوم برد و جنگ سختی در گرفت و سپاه شرک در هم ریخت و مشرکان یک به یک از دم تیغ گذرانده شدند. در حقیقت کسی که این سپاه را منهدم کرد، علیبن ابیطالب(ع) بود. نیمی از هفتاد کشته بدر، را علی(ع) به تنهایی به هلاکت رساند و در کشتن نیمی دیگر نیز شرکت داشت.
اسیری گیری، تخلف از فرمان پیامبر
سپاه مکه مجموعهای از سران شرک و سرمایهداران بزرگ مکه بودند که سرمدار مبارزه با اسلام بوده، مانع پیوستن تودههای مردم به اسلام بودند و اگر سدّ این مجموعه در هم میشکست، اسلام به سرعت تمام شبه جزیره را فرا میگرفت و جنگ و کشتارهای بعدی توسط آنها رخ نمیداد. اگر مسلمین دارای بصیرت کافی بوده و تابع دستورات پیامبر(ص) بودند، در همین کارزار اول، کار مشرکان تمام میشد؛ متأسفانه نیروهای پیامبر(ص) دارای چنان بصیرتی نبودند چرا که ساعتی بعد از منهزم شدن سپاه کفر، که بهترین فرصت برای قلع و قمع سران شرک بود، هب ناگاه بدون اینکه فرمانی در این زمینه، از سوی پیامبر(ص) صادر شده باشد، جنگ تعطیل شد. علت این امر هم، به اسارت گرفته شدن شماری از مشرکان بود. وقتی هفتاد نفر از مشرکان به اسارت گرفته شوند، بیعی است که بیشتر نیروی سیصد نفری مسلمانان، صرف نگهداری و حفاظت از آن اسراء شده و جنگ خود به خود تعطیل شود و باقی مشرکان بتوانند از معرکه فرار کرده جان به در برند.
آیه نازل شده در این زمینه، بیانی روشن از عمق فاجعه بود:
مَا كَانَ لِنَبِيٍّ أَن يَكُونَ لَهُ أَسْرَى حَتَّى يُثْخِنَ فِي الأَرْضِ تُرِيدُونَ عَرَضَ الدُّنْيَا وَاللّهُ يُرِيدُ الآخِرَةَ وَاللّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ؛ لَّوْلاَ كِتَابٌ مِّنَ اللّهِ سَبَقَ لَمَسَّكُمْ فِيمَا أَخَذْتُمْ عَذَابٌ عَظِيمٌ؛
برای هیچ پیامبری نسزد که اسیران داشته باشد تا که در روی زمین کشتار بسیار کند. شما متاع این جهانی را میخواهید و خدا آخرت را میخواهد، و او پیروزمند و حکیم است. اگر پیش از این از جانب خدا حکمی نشده بوده، به سبب آنچه که گرفته بودید، عذابی بزرگ به شما میرسید.
نقش یهود
بعضی، طمع برخی مسلمین در سپاه اسلام را، مُسبب و مُشوّق اسیرگیری دانستهاند؛ در این خصوص نقل شده بعضی از انصار نزد پیامبر(ص) آمدند و از وی خواستند که از کشتن اسیران صرفنظر کرده، در عوض گرفتن فدیه، آنها را آزاد نماید و بر این خواستة خویش پای فشردند. پیامبر(ص) در پاسخ آنها فرمودند: اگر چنین کنیم، سال دیگر به تعدادشان کشته میدهیم. آنها گفتند: باکی نیست، امسال از آن فدیه میگیریم و سود دنیا میبریم و در سال آینده شهید میشویم و به بهشت میرویم.
پذیرفتن این مطلب که مردم عادی، گوشة چشمی هم به دنیا داشته باشند، امر سختی نیست ولیکن تمرد از امر پیامبر(ص)، آن هم از سوی سلحشوران بدری، بسیار بعید به نظر میرسد؛ پس باید به دنبال دلیلی ظریفتر بگردیم. جریانی که دائماً در مدینه از سوی یهود پی گیری میشد، این بود که نبی اکرم(ص) پیروزیهای زودرس نداشته باشد. اگر مشرکان در بدر نابود میشدند، یهود به سرعت سقوط میکرد و منافقان نیز نمیتوانستند آنان را یاری کنند. نفاق داخل مدینه نیاز به زمان داشت پس نهضت اسلامی باید به تأخیر بیفتد؛ بنابراین، میبایست در میان یهود و نفاق داخل مدینه، به دنبال عوامل این نافرمانی گشت، چرا که تنها آنها، از این امر سود میبردند. این مسلم است که یهود نمیتوانسته در این خصوص، فعالیت مستقیم داشته باشند؛ پس چه کسانی، عامل مستقیم ایجاد جوِّ اسیرگیری در بین مسلمین بودهاند؟
از آنجا که گزارشات تاریخی، در این زمینه چندان گویا نیست، برای پاسخ به این سؤال باید در امور پیرامونی نبرد بدر دقت نمود. در اینجا ردپای این جریان را در داستانی از طبری که ابن ابیالحدید هم آن را آورده، پی میگیریم. او پس از اینکه درخواست قریش از ابوبکر و عمر را برای پادر میانی در خصوص اسراء نقل میکند، در ادامه میافزاید:
پس از جنگ، بین عمر و ابابکر، در کشتن یا زنده نگهداشتن آنان، اختلاف شد. گروهی طرفدار ابابکر و گروهی طرفدار عمر بودند. پیامبر از خیمه بیرون آمد و فرمود: درباره این دو دست خود (عمر و ابابکر) چه میگویید: آنان را آزاد بگذارید که برای هر کدام مَثَلی است. ابوکر مانند میکائیل در میان فرشتگان است که خوشنودی و عفو خداوند را برای بندگان فرو میآورد و مَثَل او میان پیامبران، همچون ابراهیم است که میان قوم خود، از عسلنرمتر و شیرینتر بود. قومش برای او آتش افروخت و او را در آن افکند با وجود این فقط میگفت: أُفٍّ لَّكُمْ وَلِمَا تَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ أَفَلَا تَعْقِلُونَ؛ (اُف بر شما و آنچه که جز ذات مقدس پروردگار یکتا میپرستید؛ آیا جا ندارد که تعقل و تفکر نمایید؟!) و به پیشگاه خداوند عرضه میداشت: فَمَن تَبِعَنِي فَإِنَّهُ مِنِّي وَمَنْ عَصَانِي فَإِنَّكَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ؛ (پس کسی که پیرو من شود از من و شخصی که از من نافرمانی کند تو بخشنده و مهربانی) و همچون حضرت عیسی(ع) است که عرضه میداشت: إِن تُعَذِّبْهُمْ فَإِنَّهُمْ عِبَادُكَ وَإِن تَغْفِرْ لَهُمْ فَإِنَّكَ أَنتَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ؛ (اگر آنان را عذاب کنی یقیناً ایشان بندگان تو میباشند. و اگر آنان را بیامرزی حتماً تو عزتمند و حکمران میباشی.) مَثل عمر میان فرشتگان، مانند جبرئیل است که به خشم و غضب خداوند بر دشمنان خدا نازل میشود و مثل او میان پیامبران مانند نوح است که بر قوم خود از سنگ هم سختتر بود که عرضه میداشت: وَقَالَ نُوحٌ رَّبِّ لَا تَذَرْ عَلَى الْأَرْضِ مِنَ الْكَافِرِينَ دَيَّارًا؛ (و نوح گفت: ای پروردگار من، بر روی زمین هیچ یک از کافران را مگذار) و با این نفرین، خداوند همه اهل زمین را غرق کرد… . آنگاه پیامبر فدیه پرداختن اسراء را پذیرفت و بعد فرمود: اگر روز بدر عذاب نازل میشد، هیچ کس جز عمر از آن رهایی نمییافت.
ابن ابی الحدید بعد از نقل این داستان، میگوید: این آیه که پیامبر اکرم(ص) خواندند که إِن تُعَذِّبْهُمْ فَإِنَّهُمْ عِبَادُكَ وَإِن تَغْفِرْ لَهُمْ فَإِنَّكَ أَنتَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ؛ در سورة مائده است و این سوره در آخر عمر پیامبر(ص) نازل شده؛ در حالی که جنگ بدر در سال دوم هجرت بوده است پس چگونه میتوان پذیرفت که پیامبر(ص) به این آیه استدلال کرده باشد؟! سپس وی در متن و درستی این حدیث تردید میکند.
در هیچ منبع تاریخی نایمده که رسولالله(ص) در خصوص فرجام اسراء، اصحاب را به شور دعوت کرده و نظر آنها را طلب کرده باشد؛ و اساساً جای این سؤال هست که چرا تنها این دو تن، نزد پیامبر(ص) در این مورد سخن گفتهاند؟ چرا در این داستان، از افراد دیگری چون علی(ع) و مقداد نامی برده نشده؟ اگر صرفاً مسأله اظهار رأی مطرح بوده، چرا تا این حد، از سوی این دو تن، اصرار برای به کرسی نشاندن نظرشان مطرح شد، آیا آنها نمیدانستند این نحوه اظهار رأی، که اولی شفاعت اسراء کند و بیرون رود و دومی داخل شده حکم به اعدام آنها دهد و تا چند نوبت، این عمل تکرار شود، موجب گستاخی عوام شده، جو تشنج پدید خواهد آورد و در نهایت، پیامبر(ص) نخواهد توانست نظرش را در خصوص اسراء اعمال کند؟ به هر حال در نتیجة این واقعه، دشمنان خونی اسلام نجات یافته و مجال یافتند که جنگ خونینی را در سال بعد، به راه اندازند. چهرههایی چون خالدبن ولید، عکرمه بنابی جهل، طلحه بنابیطلحه، سهیل بن عمرو که فرماندهان دو جناح و پرچمدار مشرکان در نبرد احد بودند، از جملهی اسرای بدر بودند. فراریان و آزادشدگان بدر، شخصیتهای مهم قریش بودند که ذرة ای در حقانیت پیامبر(ص) تردید نداشتند ولیکن عناد و کینهای که نسبت به اسلام داشتند موجب شد به محض رهایی، آتش جنگ احد را برافروزند.
حال آیا از مجموع این امور نمیتوان حدس زد که جریان اسیرگیری هم، برنامهای حساب شده بود که توسط افرادی خاص از سپاه مسلمین پیگیری شده است؟
صرفنظر از این حاشیة بحرانی، جنگبدر، برای مدینه بسیار شیرین بود. پس از این جنگ مدنیها به قدرت و کارایی اسلام ایمان آورده، باور کردند پیامبری که توانست این جنگ را پشت سرگذاشته، هفتاد تن از دشمن را بکشد و هفتاد تن اسیر بیاورد، میتواند مدینه را اداره کند.
یهود که متوجه بهبود وضعیت پیامبر(ص) در مدینه میشود، بلافاصله و برای شکستن این وضعیت، نخستین نیروی خود را عملیاتی کرده و به نوعی عمل کرد که با پیامبر(ص) در گیر شود. برای این هدف، بنی قینقاع به شرارت علیه پیامبر(ص) و مسلمانها پرداختند؛ به گونهای که پیامبر(ص) راهی جز نبرد با آنها نداشتند و به این ترتیب شیرینی پیروزی بدر، به تلخی بحران نبرد بنی قینقاع مبدل شود. تفصیل این بحث در بخش آینده خواهد آمد.
2. جنگ اُحد
دومین عملیات پیامبر(ص) با مشرکان، نبرد احد میباشد. یهود به مکه آمدند و با ابوسفیان گفتوگو نموده، او را تحریک کردند و قول دادند که در صورت عملیات دوباره، هماهنگ با آنان وارد جنگ خواهند شد. بسیاری از سرمایهگذاران و صاحبان کاروان تجاری مکه، در بدر کشته شدند و اموال بیصاحب شد، تعدادی نیز مجروح و تعدادی دیگر سرافکنده بازگشتند. در سال بعد ابوسفیان سه هزار نیرو برای رزم گردآورده، به همراه سه هزار نفر نیروی تدارکاتی و تعدادی نیز زن، سپاه شرک را دوباره به راه انداخت.
خبر این سپاه به پیامبر اکرم(ص) رسید. ایشان به مشورت با یاران پرداختند و فرمودند که مشرکان به جنگمان میآیند و باید تدبیری اندیشید. نخست خود پیامبر(ص) پیشنهاد دادند که در داخل مدینه بجنگیم و جنگ را به جنگ شهری تبدیل کنم؛ چرا که مشرکان پرشمار و تجهیزات نظامیشان بیشتر است و در میدانهای باز میتوانند ما را دور بزنند و محاصره کنند؛ اما اگر در شهر بجنگیم، چون محل عملیات را میشناسیم وقتی دشمن وارد کوچههای مدینه شود، سازمان دشمن با تقسیم شدن، به هم خورده و تضعیف میگردد. از طرفی همه مردم شهر در این جنگ درگیر شده و ما میتوانیم از تمام قوا استفاده بهینه کنیم.
مشرکین، ادوات جنگ شهر،مثل منجنیق و ابزار آتش زدن و خراب کردن قلعه به همراه ندارند و جنگ آنها فقط جنگ شمشیر و تیره ونیزه است؛ لذا دلیل پیامبر(ص) کامل و با رعایت همه جانبة اصول و تاکتیکهای نبرد بود؛ ولی برخی اصحاب، نظر ایشان را نپذیرفتند و جنگ شهر راننگین دانستند.
در اینجا توجه به این نکته لازم به نظر میرسد که مشورتهای حضرت، با هدف رشد دادن پیروانش بود. اگر آنها معرفت کاملی نسبت به شخصیت پیامبر(ص) داشتند، نه تنها نظر ایشان را رد نمیکردند، بلکه در مواردی هم که ایشان نظری نمیداند، از حضرت(ص) نظرشان را استفسار میکردند تا از دیدگاه او بهره ببرند.
نفوذ و تغییر رأی مردم
اصحاب در برابر رأی مستحکم پیامبر(ص) که با اصول نظامی سازگار بود میبایست دلیل واضح و منطقی بیاورند. اما چنان که در تاریخ نقل است، دلیل مخالفان این بود که عار است که از شهر خارج نشویم؛ و یا جوانان گفتند: ما در جنگ بدر نتوانستیم شرکت کنیم و امروز میخواهیم جبران کنیم.
دلایل مخالفان نظر پیامبر(ص) متعصانه و بیدلیل بود. سستی این حرفها و بیاساس ادلة خروج از مدینه، نشان میدهد که جریان سازیی رخ داده تا واقعیتی را که در اینجا اتفاق افتاده بپوشانند و آن چیزی نیست جز تحمیل خروج از شهر بر پیامبر اکرم(ص). اگر جنگ، در شهر اتفاق میافتاد، قطعاً نبرد به سود پیامبر(ص) تمام میشد و ضربهای که باید مشرکان در بدر میخوردند و از آن رَستند، در اینجا کامل میشد و سقوط شرک پیش میافتاد.
آوردهاند: ابوسفیان هنگامی که به سوی مدینه میآمد، متوجه جاسوسان پیامبر(ص) شد و از اینکه مسلمین با شنیدن خبر حمله پر تعداد مشرکین در شهر بمانند ابزار نگرانی کرد؛ ولی علیرغم این مطلب، او به مسیر خود ادامه داد. آیا این مطلب نشانگر آن نیست که او پیش از جنگ، از خروج سپاه پیامبر(ص) مطمئن بوده است، به عبارت دیگر این امر که از او قبل، میداند برخی پیامبر(ص) را مجبور به خروج از شهر میکنند، حاکی از ارتباط او با عدهای از مسلمین ندارد؟
در جریان مشاوره دو دستگی و اختلافی بین مردم رخ داد. امثال عبدالله بن اُبی بن سلول و یارانش بر ماندن در شهر اصرار داشته و طرفدار نظر پیامبر(ص) و عدهای مخالف این نظر بودند. در پایان حضرت(ص) پذیرفتند که از شهر خارج شوند. ایشان پس از اقامة نماز، به منزل رفتند تا لباس و زره بر تن کنند و سلح بردارند و همراه ایشان، دو نفر نیز داخل شدند. در این لحظه مردم از کردة خویش پشیمان شدند که چرا رسولالله(ص) را بر خروج از شهر مجبور کردهاند. هنگامی که پیامبر(ص) از منزل خارج شدند، مخالفان جنگ شهری به نزد ایشان آمده، پشیمانی خویش را از مخالفت با نظر پیامبر(ص) ابراز کردند. اما دیگر پیامبر(ص) نپذیرفتند و فرمودند: من شما را به این امر دعوت کردم و شما آن را نپذیرفتید. شایسته نیست برای پیامبری، پس از پوشیدن زره آن را به در آورد تا زمانی که با دشمن نبرد کند.
در این جا، جای این پرسش است که چرا مردم نخست نظر به خروج دادند و سپس پشیمان شدند؟
آیا پاسخ این پرسش، با دو نفری که همراه پیامبر(ص) به هنگام پوشیدن زره، داخل خانه شدند، ارتباط نداشته است؟ هنگامی که این دو در بین مردم بودند، نظر مردم، خروج از شهر بود، اما هنگامی که اینها ساعتی از میان مردم خارج شدند، یکباره نظر مردم دگرگون شد! پس هستة مرکزی مخالفت با نظر نخست پیامبر اکرم(ص) مبنی بر نبرد در شهر مدینه این دو تن بودند که چون ساعتی از میان مردم دور شدند توده مردم بر آن شدند که همان نظر پیامبر اکرم(ص) را – جنگ در شهر – برآورده سازند.
این نکته قابل تأمل است که چرا پیامبر(ص) که موافق جنگ شهری است، در این شرایط که مخالفان دست از مخالفت برداشتهاند، از تصمیم به خروج برنگشتند؟
پیامبر(ص) میدانستند تغییر رأی به دلیل دوری آن دو است و با ورود ایشان در جمع مردم و جوسازی مجدد، تغییر دوبارة رأی مردم محتمل است و ساعتی دیگر نظرشان تغییر یافته و رأیی دیگر خواهند داد. در واقع نظریة خروج، از ناحیة مردم نبود، بلکه به آنان القا شده بود. درست همانند سال پیش که تفکر اسیرگیری در میانشان القا شد. افزون بر آن، فرماندهای چون رسولالله(ص) نمیتواند هر لحظه نظر خود را تغییر دهد. همچنین باید توجه داشت که اگر پیامبراکرم(ص) در این نبرد سخت، میخواستند رأی خود را بدون در نظر داشتن عوامل محیطی و نظر مردم اعمال کنند، مردم با او همراهی لازم را نمیکردند. گذشته از اینها، جنگ بدر طراحی خود پیامبر(ص) برای حمله به کاروان بود، بنابراین خود حضرت نظر میدادند؛ ولی اینجا، جنگ دفاعی است و نظر مدافعان نیز اهمیت دارد.
پیامبر(ص) که قلبشان برای پیروزی مسلمانان میتپید، با وجود مخالفت مردم با پیشنهادشان، نظر القاء شده به توده را ناچار برای خاموش کردن آتش فتنة داخلی به گاه جنگ و نبرد، پذیرفتند و فرمودند: از این پس، اگر به فرمان من باشید، پیروز هستید. گروهی به سرکردگی عبدالله بن اُبَی، که در پی بهانهجویی بودند، از فرمان رسولالله و خروج از شهر سربرتافتند و از سپاه پیامابر کناره گرفتند و با این کار، آرامش خاطر سپاه را بر هم زدند. این واقعه به خوبی نشان میدهد که جریان نفاق، چند لایه بود و هرگاه با تبدیر وحیآمیز پیامبر اکرم(ص) تفنة تفرقه افکنی خنصی میشد، لایة بعدی در جهت تخریب بنای نوپای جامعة اسلامی فعال میشد.
طمع و آزمندی، زمینهساز نفوذ دشمن
حضرت دامنة کوه احد را برای میدن مبارزه برگزیدند؛ چون کوههای احد در پشت جبهة اسلام، سدی طبیعی است. هدف دشمن تهاجم به مدینه و آتش زدن آنجا نیست. تنها پیامبر(ص) را میخواهند. تنها نقطة ضعف احد، جبل الرمات است؛ همان کوه انشعابی از احد که تنگهای را ایجاد کرده و دشمن میتواند از پشت آن دور بزند و پشت سر مسلمانان بیاید و خط دو طرفه شود. پیامبر(ص) نیز از این مسئله آگاهی کافی داشتند. در آن تنگه54 نفر را گماشتند و فرمودند: این تنگه را ببندید و حتی اگر دیدید ما، مشرکین را تا مکه دنبال کردهایم، این نقطه را رها نکنید و اگر هم دیدید، آنها را ما را تا مدینه عقب راندهاند باز این نقطه را حفظ نمایید. آرایش سپاه، همانند روز بدر بود. مشرکان با سر و صدای فراوان طبلها، به میدان آمدند. این سو، نه اسبی دارند ونه وسیلهای، طلحه بن ابی طلحه که قهرمان و علمدار مشرکان بود، پیش آمد و مبارزه خواست . امیرمؤمنان(ع) پیش رفت و او و سپس برادرش را کشت. نفرات دیگری نیز پیش آمدند و پرچم سیاه شرک را به دست گرفتند که علیبن ابیطالب(ع) همه را به هلاکت رساند. دیگر کسی نبود که عَلَم را بردارد. علم افتاده و لشگر کفر هم نظاره میکند. با کشته شدنآنان و فرمان حملة پیامبر(ص) هم مسلمانان روحیه گرفتند و هم نیروهای دشمن پراکنده شدند و پا به فرار گذاشتند. زنان، بردگان، پولها و طلاهای بسیاری که دشمن با خود از مکه آورده بود، همه، جا ماند. مسلمانان سراغ غنایم رفتند؛ اما مؤمنان حقیقی در حال تعقیب دشمن بودند. نگهبانان تنگه که دیدند همرزمان در حال جمعآوری غنائماند، از تنگه به زیر آمدند. عبدالله بن حبیر سخن پیامبر(ص) را به آنها گوشزد کرد ولی نصیحت عبدالله سودی نبخشید. تنها دوازده تن همراه عبدالله باقی ماندند. خالد بن ولید و یارانش که در کمین تنگه بودند، با آزاد شدن تنگه، پیش راندند و باقی ماندگان را به شهادت رساندند و از بالای سر مسلمانان حمله کردند. نخستین هدف دشمن، شخص پیامبر اکرم(ص) است. با حمله خالد کسانی که فرار میکردند، بازگشتند. امیرمؤمنان(ع) میداند که در این لحظه حساس، هدف نخست مشرکان، شخص پیامبر(ص) است که در صحنة نبرد حضور دارد؛ از این رو از پیشانی جبهه به قصد حراست از وجود نازنین پیامبر اکرم(ص) به سرعت خویبش را به آن بزرگوار میرساند که درگیر و دار معرکة هجمه خالد و یارانش از سویی و فرار بسیاری از مسلمانان، تنها و بییاور مانده بودند. حضرت در این بازگشت قصد جنگ ندارد. امیرمؤمنان(ع) در جنگ بدر شمار بسیاری از دشمن را از پا در آورد و زخم چندانی نخورد. اما در جنگ احد، تعداد کمی را از پای درآورد و هفتاد زخم خورد؛ به گونهای که هر زخمی را میبستند، زخم کناری سرباز میکرد. این زخمها همان زمانی بر پیکر ایشان وارد آمد که تمام دغدغهاش رسیدن به وجود مبارک حضرت رسول(ص) بود و با سرعت پیش میرفت تا به پیامبر(ص) برسد.
پیامبر(ص) بر روی زمین افتاده بود. مشرکین به اندازهای ایشان نزدیک شده بودند که با سنگ حضرت را میزدند، تنها ابهت پیامبر(ٌ) بود که به آنان اجازه نمیداد پیش رفته و کار را تمام کنند. حضرت تنها با سنگ دفاع میکردند. در حالی که پیشانی خویش را از خون پاک میکردند، فرمودند: جمعیتی که چهرة پیامبر خود را با خون او رنگین کردند، چگونه رستگار میشوند. و در همین حال بر دعوت آنها به سوی خدایشان حریص بودند و این شنان از کمال عاطفه و مهر اوست؛ برای هدایت انسانها به سوی سعادت و رستگاری! امیرمومنان(ع) که میدانست داستان چیست، خود را به پیامبر رساند.
شایعه کشته شدن پیامبر(ص)
در شرایط بحرانی نبرد، ناگهان فریاد برخاست که پیامبر(ص) کشته شد. مسلمانانی که در این گیرودار اندک مقاومتی داشتند، با شنیدن این خبر پا به فرار گذاشتند و همة نیروی شرک آزاد شد. شایعة کشتن پیامبر(ص) را حتّی دشمن هم باور کرده بود. امر به قدری مشتبه شده بود که ابوسفیان نیز نمیدانست که پیامبر زنده است یا نه.
مطابق متون تاریخی، در چند نقطه شیطان فریاد زد: 1. در شب پیمان عقبه در منا که پیامبر اکرم(ص) با اهل مدینه قرارداد میبست، شیطان فریاد زد: ای گروه قریش و عرب، این محمد است که میخواهد با اهالی یثرب برای جنگ با شما قرارداد ببندد. مشرکان بیدار شدند و به آنجا حمله کردند؛ 2. در جلسهای که تصمیم داشتند پیامبر(ص) را بکشند، شیطان در قالب پیرمردی از اهل نجد آمد و پیشنهاد داد از تمام قبایل جمع شوند تا امکان خونخواهی نباشد؛ 3. در جنگ احد که فریاد زد: پیامبر کشته شد. دربارة نالة شیطان، باید با دیدة تردید نگریست. این مطلبی است که تنها تاریخ نگاران به آن پرداختهاند و روایتی در این باره نقل نشده است. از طرفی روشن نیست که در نقلهای تاریخی آیا واقعاً منظور از شیطان، ابلیس بوده و او این کارها را انجام داده یا اینکه باید به دنبال شیطانهایی از جنس انسان باشیم. در واقع هرجا در تاریخ کاری را به این صورت به شیطان نسبت دهند، باید علامت پرسشی روی آن گذاشت و آن را از پوشیده گویی مورخین بر شمرد. آیا اساساً از نظر کلامی و فلسفی شیطان حق دارد این چنین ظاهر شده، در راه دین انحراف ایجاد کند؟
کسی که در احد فریاد قتل پیامبر را سر داد، قطعاً از جنس جنّ نمیباشد، به این مطلب نیز اطمینان داریم که او از مشرکین نبوده است، چرا که اگر این خبر از سوی مشرکان بود، ابوسفیان در درستی یا نادرستی آن مردد نمیشد؛ بنابراین، این سخن را باید نفوذیهایی از درون مسلمانان گفته باشند که میخواستند این عملیات به ضرر پیامبر(ص) تمام شود.
به هرحال جنگ احد تمام شد. این جنگ وضعیتی بحرانی برای مدینه ایجاد کرد؛ چرا که مردم مدینه در شب عقبه، در منا تعهد سپرده بودند که با جان و مالشان از پیامبر(ص) حمایت میکنند؛ اما خلاف آن انجام دادند و در احد پیامبر را رها کرده، گریختند که خداوند متعال ایشان را مذمّت و سرزنش فرمود. این بحران با عفو عمومی خداوند فروکش کرد. ضربة اساسی در جنگ احد برای پیامبر، شهادت حمزه سیدالشهداء بود.
3. نبرد حمراء الاسد
پس از نبرد احد، به پیامبر خبر رسید که مشرکان تصمیم گرفتهاند به مدینه باز گردند و آن را غارت کنند. مشکران از اینکه به آسانی از پیروزی قطعی خودشان دست کشیده و در حالیکه پیامبر هنوز زنده بود جنگ را رها کرده بودند، پشیمان شدند. گفتند: باز میگردیم و مدینه را غارت میکنیم. بزرگانشان را که هلاک کردیم و دلیرشان را که حمزه بود، کشتیم، چرا باز نگردیم؟ میرویم و اموال و زنان و دخترانشان را غارت میکنیم.
ابوسفیان بیگدار به آب نزده است. او همة تواناییها و روحیات پیامبر اکرم و مردم مدینه را شناسایی کرده است. این کار نیاز به توان پشتیبانی و اطلاعاتی پیچیدهای دارد.
سپاهیان پیامبر(ص) به مدینه بازگشته، مشغول دفن جنازهها بودند. در همین حال که اوضاع روحی مردم به هم ریخته بود، منادی پیامبر بانگ برداشت و اعلام کرد: فقط کسانی که دیروز در جنگ زخمی شدند، آمادة تعقیب دشمن شوند. انصار پیامبر، در حالی که بیشترشان زخمی بودند و خون از زخمهایشان میچکید، آهنگ قریش کردند. به نظر میرسد اصرار به حضور زخمیهای اُحد منحصراً برای نبرد حمراء الاسد، به نوعی رسوا نمودن فراریان روز اُحد بوده که اغلب از بزرگان مهاجرین بودند.
نقش عملیات روانی در پیشبرد نبرد
مشرکان در راه بازگشت بودند که شخصی به ایشان رسید که از مدینه به مکه میرفت. از او اخبار مدینه را پرسیدند. گفت: محمد و اصحابش را در حمراءالاسد دیدم. سربازانش در نهایت خشم از مدینه خارج شده در پی شمایند. مسلمانان از نتیجة نبرد دیروز سخت پشیماناند. او به قدری از وضعیت روحی و روانی سپاه اسلام سخن گفت که ابوسفیان از ادامة راه منصرف شد و گفت: ما به پیروزی بزرگی دست یافتهایم. اگر بازگردیم، تن به شکست دادهایم، نعیم بن مسعود اشجعی که از تجار مکه بود، با سپاه قریش روبهرو شد. ابوسفیان از او پرسید: کجا میروی. گفت: مدینه. ابوسفیان گفت: اگر از راه حمراء الاسد بر روی و با محمد و اصحابش ملاقات کنی و آنان را از تعقبیب ما بازداری، من ده شتر پربار از خرما و مویز به تو میدهم. نعیم پذیرفت و هنگامی که به سپاه پیامبر رسید، به آنان گفت: باز گردید که هم سوگندان قریش و هرکه به جنگ احد نیامده بود، با ایشان متحد شدهآند و شما تاب رویارویی با آنان را ندارید. مسلمانان با ایمانی استوار در پاسخ گفتند: حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَکیلُ. ما پروای آنان داریم.
الَّذِينَ اسْتَجَابُواْ لِلّهِ وَالرَّسُولِ مِن بَعْدِ مَآ أَصَابَهُمُ الْقَرْحُ لِلَّذِينَ أَحْسَنُواْ مِنْهُمْ* الَّذِينَ قَالَ لَهُمُ النَّاسُ إِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُواْ لَكُمْ فَاخْشَوْهُمْ فَزَادَهُمْ إِيمَاناً وَقَالُواْ حَسْبُنَا اللّهُ وَنِعْمَ الْوَكِيلُ؛
از میان آن کسان که پس از زخم خوردن بازهم فرمان خدا و رسولش را اجابت کردند، آنان که نیکوکار باشند و از خدای خود بترسند مزدی بزرگ دارند. کسانی که مردم گفتندشان که مردم برای جنگ با شما گرد آمدهاند، از آنها بترسید، و این سخن بر ایمانشان بیفزود و گفتند: خدا ما را بسنده است و چه نیکو یاوری است.
جبرئیل نازل شد و رسول الله را گفت: بازگرد که خداوند رعبی از شما در دل قریش ا فکنده و آنان برگشتهاند.
کاروان مسلمانان، در بین راه با کاروانی تجاری برخورد کرد و خرید و فروشی با آنان کردند و سودی بردند و این چنین خداوند جزای پرهیزکاران و متوکلان را در دنیا و آخرت عطا میکند.
فَانقَلَبُواْ بِنِعْمَةٍ مِّنَ اللّهِ وَفَضْلٍ لَّمْ يَمْسَسْهُمْ سُوءٌ وَاتَّبَعُواْ رِضْوَانَ اللّهِ وَاللّهُ ذُو فَضْلٍ عَظِيمٍ؛
پس از جنگ بازگشتند، در حالی که نعمت و فضل خدا را به همراه داشتند و هیچ آسیبی به آنها نرسیدنده بود. اینان به راه خشنودی خدا رفتند و خدا را بخشایشی عظیم است.