چیزهای بسیاری هست که باید به شما بگویم، ولی شما فعلاً طاقت شنیدن آنها را ندارید. در هر حال، وقتی او که روح راستی است، بیاید، شما را به تمام حقیقت رهبری خواهد کرد؛ زیرا او از خود سخنی خواهد گفت؛ بلکه فقط به آنچه شنیده است سخن میگوید. سازمان یهود تا زمان عیسی زمان طولانی را با نابود ساختن انبیای مصلح سپری اسختند و به امید رسیدن به حاکمیت جهانی تلاشهای شیطنتآمیز خود را ادامه دادند تا بالاخره نوبت به آخرین پیامبر از بنیاسرائیل رسید که برای اصلاح آنها و دیگران ظهور کرد. حضرت عیبسی(ع)، واپسین تن از بنیاسرائیل است که برای اصلاح، به پیامبری برگزیده شد. تمام سخن عیسی(ع) این بود که دست از خواستهها و ادعاهای پوچ و دروغین خویش بردارید و به سوی خدا باز گردید و به احکام خداوند در تورات عمل کنید.
وَلَمَّا جَاء عِيسَى بِالْبَيِّنَاتِ قَالَ قَدْ جِئْتُكُم بِالْحِكْمَةِ وَلِأُبَيِّنَ لَكُم بَعْضَ الَّذِي تَخْتَلِفُونَ فِيهِ فَاتَّقُوا اللَّهَ وَأَطِيعُونِ. إِنَّ اللَّهَ هُوَ رَبِّي وَرَبُّكُمْ فَاعْبُدُوهُ هَذَا صِرَاطٌ مُّسْتَقِيمٌ؛ و چون با عیسی با دلیلهای روشن خود آمد، گفت: برایتان حکمت آورده ام و آمدهام تا چیزهایی را که درآن اختلاف میکنید، بیان کنم. پس از خدا بترسید و از من اطلاعت کنید. همانا خدای یکتا پروردگار من و شماست، او را بپرستید. راه راست این است. عیسی(ع) با شرک بنیاسرائیل نمیجنگید. احبار و خاخامهای یهود، بتپرست نبودند، بلکه آنان مادیگرایان منحرفی بودند که دین را در مسیر اهداف خود میخواستند. و چون عیسی(ع) خلاف این خواستهشان عمل میکرد با او به ستیز افتادند. یهودیان از فرقهها و عقاید گوناگونی تشکیل میشدند. بزرگترین این فرقهها «فریسیان» بودند. بیشتر عالمان یهود از این فرقه بودند. قشریگری و پایبندی به ظواهر، چنان آنان را در خود غرق کرده بود، که دل و دیدهشان را کور ساخته بود. همینان در دربار روم نفوذ فراوان داشتند. مسیح(ع) از دستشان رنج بیحساب کشید و همواره آنان را مدعیان دینداری، مارهای خوشخط و خال، ریاکاران و دنیا طلبان زاهد نما! خطاب میکرد. اینان ظاهری دینی داشتهاند، اما در باطن ایمان نیاورده بودند و به فرمانهای خداوند در تورات عمل نمیکردند. شبکة یهود، شبکهای است مدعی دیانت؛ اما دین را وارونه کرده و در خدمت اهداف خود گرفته است. عیبسی(ع) در پی مبارزه با این شبکة انحراف است.
یهود با اطلاعات رسیده به آنها، عیسی(ع) و چگونگی میلاد او را میدانستند اما همة آنها را نادیده انگاشته، از همان آغاز به مقابله با این پدیده بزرگ پرداختند. نخست مادر او را به فحشا متهم ساختند و میرفت که مادر و فرزند را برای سنگسار در برابر دیدگان مردم قرار دهند، اما با سخن گفتن عیسی در گهواره مادر و فرزند نجات یافتند.
عیسی(ع) پس از دعوت یهودیان، دریافت که آنان اصرار در مخالفت و دشمنی دارند و از هر گونه انکار و کجروی دست نخواهند کشید. فرمود: کیست که آیین خدا پشتیبانی و از من دفاع کند. دوازده تن از خاصان روزگار، پاسخ مثبت به عیسی(ع) دادند که قرآن از آنان، با نام «حواریان» یاد میکند:
فَلَمَّا أَحَسَّ عِيسَى مِنْهُمُ الْكُفْرَ قَالَ مَنْ أَنصَارِي إِلَى اللّهِ قَالَ الْحَوَارِيُّونَ نَحْنُ أَنصَارُ اللّهِ آمَنَّا بِاللّهِ وَاشْهَدْ بِأَنَّا مُسْلِمُونَ؛
چون عیسی دریافت که به او ایمان نمیآورند، گفت: چه کسانی در راه خدا یارانمناند؟ حواریان گفتند: ما یاران خداییم. به خدا ایمان آوردیم. شهادت ده که ما تسلیم هستیم.
حواری، از لفظ «حور»به معنای سفید و پاک و خالص است. از امام رضا(ع) پرسیدند: چرا حواریان به این نام خوانده میشوند؟ فرمود: جمعی گمان میکنند که شغل آنان لباسشویی بود و از این روی آنان را حواری گفتهاند. اما نزد ما علت آن است که آنان هم خود را از آلودگی به گناه پاک کرده بودند و هم برای پاک کردن دیگران میکوشیدند. حواریان همواره در پی مسیح(ع) بودند و زندگی زاهدانه و ریاضتمندانهای داشتند. در طول مدت رسالت عیبسی(ع) نزدیک به هفتاد تن دیگر نیز همواره با او بودند که آنان را شاگردان عیسی خواندهاند.
کسانی که به عیسی(ع) گرویده بودند، به تحریک یهودیان، به شدت از جانب حکومتهای مرکزی تحت تعقیب قرار گرفتند. سیستم یهود میخواست این حرکت را سرکوب کند؛ چرا که این حرکت مخالف خواستة آنان بود. اگر این حرکت گسترش بیابد و بین مردم منتشر شود، یهود دیگر نمیتواند به حاکمیت مورد ادعایش دست یابد. تنها مانع یهود و صهیونیسم در زمینه دسترسی به حاکمیت جهانی مؤممنان و معتقدان به راه خدا هستند؛ چرا که این گروه تنها مردمانی هستند که با برتری نژاد مخالف و از غلتیدن در انحرافات پرهیز میکنند. در حالی که غیرمؤمنان با دسیسه یهود در خدمت یهود قرار گرفتند و اصولاً حرکت غیرمؤمنان تابعی از مسائل مادی و منابع مادی است که سازمان یهود در طول دوران انحراف بر مبادی و اصول آن سلطه یافته و با این ابزار غیر بنیاسرائیل غیرمؤمن را به بیگاری و استعمار خویش وارد ساخته و به کار گمارده است. پس شرک همیشه ابزاری در دست یهود و صهیونیسم است و معنا ندارد با یهود ستیز کند.
عیسی(ع) همواره با دوازده تن از حواریان در یهودیه و جلیل سفر میکرد. اقدامات یهود علیه عیسی(ع) تا به آنجا ادامه یافت که او را به پیامبر مفقودالاثر تاریخ مبدل ساخت و امروز پیرامون فرجام او در هریک از مکاتب نظری است. آنچه مشهور بین یهود و مسیحیت است کشته شدن اوست. با این تفاوت که مسیحیت معتقد است او پس از قتل با حیاتی جدید به آسمان رفته است. داستان ار چنین نقل میکنند که بالاخره کاهنان و مقامات روحانی اروشلیم که از فریسیان بودند، عیسی را دستگیر کردند. سنهدرین یا دادگاه عالی یهود، او را به مرگ محکوم کرد. پیلاتوس که باید حکم دادگاه را تأیید کند، هیچ عیب و گناهی در او نیافت، اما دولت روم او را موظف به اطاعت از خاخامهای یهود کرده بود و آنان نیز چیزی جز به صلیب کشیدن عیسی را نمیخواستند.
به روایات اناجیل، حواریان منتظر بودند که استاد با قدرتهای اعجاب انگیزش خود را از نگ یهودیان رها سازد، ولی خود او سرنوشت خویش را پذیرفت. او آگاهی یافته بود که یکی از دوازده حواری، برای خیانت به او دسیسه میچیند و درآخرین شام، یهودای اسخریوطی را آشکارا متهم کرد. یهودا با گرفتن سی سکه نقره عیبسی را به رومیان نشان داد و با بوسیدن عیسی، سربازان را به سوی او راهنمایی کرد. مسیح به دست سربازان رومی دستگیر شد و پس از محاکمه و شکنجة فراوان، او را به صلیب کشیدند و به گور سپردند. عیسی پس از سه روز زنده شد و از گور برخاست و حواریان نیز او را دیدند و با وی گفت و گو کردند.
اما قرآن و احادیث اسلامی، روایتی دیگر گونه ارائه کردهاند. قرآن به صراحت به صلیب کشیده شدن مسیح و کشته شدن او را نفی میکندو میفرماید:
وَمَا قَتَلُوهُ وَمَا صَلَبُوهُ وَلَكِن شُبِّهَ لَهُمْ وَإِنَّ الَّذِينَ اخْتَلَفُواْ فِيهِ لَفِي شَكٍّ مِّنْهُ مَا لَهُم بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِلاَّ اتِّبَاعَ الظَّنِّ وَمَا قَتَلُوهُ يَقِينًا؛
آنان مسیح را نکشتند و بر دار نکردند، بلکه امر بر ایشان مشتبه ش د. هر آینه آنان که درباره او اختلاف میکردند، خود در تردید بودند و به آن یقین نداشتند و تنها پیرو گمان خود بودند و عیسی را به یقین نکشته بودند.
مسیحیت پولسی : عملیات یهود برای تخریب دین مسیح
پس از فقدن عیبسی(ع) سازمان یهود، نفس راحتی کشید، اما مبارزه با ایشان و دین مسیح همچنان ادامه یافت. به گفتة اناجیل، حضرت عیسی(ع) پترس را به جانشینی خود در امور مختلف برگزیده است و امت خود را به پیروی از او فرا خوانده است. از عبارات انجیل چنین بر میآید که: مأموریت پترس عام بوده و شامل غیر یهودیان نیز شده است. پترس پس از صعود عیسی(ع) به آسمان، در میان پیروان او نقش محوری داشته است. این امر به خوبی از عبارت باب اول کتاب اعمال رسولان بر میآید. حتی پترس در مواردی نیز به سراغ غیریهویدان رفته و بین آنها فعالیت کرده است. تا حدود سال 40 میلادی، یعنی حدود ده سال پس از حیات زمینی عیسی(ع)، اوضاع به همین روش بوده است تا اینکه در این زمان، شخصی به نام شائول، به مسیحیت میگرود و به پولس، تغییر نام میدهد. پولس، از فریسیان و بزرگان یهود بود و دشمن سرسخت مسیح. او بر مسیحیان سخت میگرفت و آنان را شکنجه و آزار میرسانید. او برای دستگیری نو ایمانان مسیحی که گریخته بودند، از رئیس کاهنان نامه گرفته بود و به سوی دمشق میرفت که در نزدیکی دمشق، نوری اطراف او درخشید و صدایی شنید که به او گفت: شائول، شائول، برای چه بر من جفا میکنی؟ او پرسید: تو کیستی؟ و پاسخ شنید: من آن عیسی هستم که تو بر او جفا میکنی. سپس حضرت به او دستور میدهد که به شهر برود تا دستور بعدی به او برسد.
هنگامی که پولس وارد دمشق شد، مؤمنان مسیحی به وحشت افتادند و معادب مسیحی هشدار دادند که شائول یهودی آمده و آتشی به راه خواهد انداخت. وی وارد معبدی شد و گفت: نترسید، من با شما همفکر هستم. تاکنون خطا میکردم و اکنون دریافتهام که حق باشماست و عیسی مرا به پیروی از مسیر حق فرا خوانده است. این ماجرا را لوقا، که بعداً به دست پولس (یا سولس) ایمان آورده و شاگرد خصوصی او بوده است، در کتاب اعمال رسولان نقل کرده است. هشت باب نخستین این کتاب دربارة پترس (جانشین راستین عیسی) و تلاشهای اوست، اما از باب نهم به بعد، بیشتر به مسافرتهای تبلیغی پولس بین امتها میپردازد که او باعث شد عدة فراوانی در شهرهای مختلف به مسیحیت بگروند. حتی برنابا که از حواریان خوب عیسی(ع) بود، نخست جذب عقاید دروغین پولس شد. چرا که پولس تمام تفسیر تورات را میدانست و آن را حفظ بد. به تدریج برنابا دریافت که تعالیم پولس دارای نقطههای انحرافی است. به او اعتراض کرد؛ اما پولس پاسخ داد: تفسیر من و تو از انجیل متفاوت است.
به تدریج بین پولس و حواریان دیگر، از جمله پترس، اختلافاتی روی میدهد که شامل ابعاد عقیدتی، عملی و رهبری جامعه مسیحیت نیز میشود. پولس برگزیدگی پترس از سوی عیسی(ع) را میپذیرد، اما مدعی میشود مأموریت پترس تنها در میان یهودیان بوده و بعداً حضرت عیسی، همان مأموریت را در امتها به او سپرده است.
ولی مسئله بدین جا نمیانجامد، بلکه پولس رو در روی پترس میایستد و با او مخالفت میکند و حتی او را به نفاق متهم میدارد. «و سایر یهودیان هم با وی نفاق کردند، به حدی که برنابا نیز در نفاق ایشان گرفتار شد.»
از این به بعد دو پرچم در جامعة مسیحی آن زمان برافراشتهت شد. و در نتیجه مردم نیز به دو گروه تقسیم شدند. دستهای بنا به سفارش مسیح(ع) از پترس و حواریان پیروی کردند و دستة دیگر، که بیشتر غیریهودیان بوند، پولس را به رهبری برگزیدند.
پولس، الاهیاتی جدید پدید آورد که با سخنان عیسی(ع) هرگز انطباق نداشت. به اعتقاد او، عیسی(ع) جنبة الوهی و فوق بشری داشت و او خدا بود که جسم گرفت تا به صلیب رود و قربانی گناه انسان شود. به تدریج علمای بزرگ آن زمان، که به مسیح اعتقاد داشتند، حقیقت را یافتند، ولی دیگر دیر شده بود. پولس تمام انجیلها را باطل اعلام کرد و تنها سخن خویش را حجت دانست.
شاکلة دین عیسی، فریسی ستیزی بود و آشکارا به آن حمله کرده بود. اما پولس با نامهها و کتابهای خویش، لبة تیز فریسیستیزی عیسی را کند کرد و مسیحیت را دین آشتی با یهود ساخت، این مطلب را میتوان از مجموع نامههای پولس دریافت. بدین ترتیب یهود، با نفوذ دادن پولس در مسیحیت، آن را از درون تهی ساخت که تا امروز تمام جهان مسیحیت در خدمت یهود به کار گرفته شد.
در روایات اسلامی چند بار نام پولس آمده است و او، عامل کلیدی ایجاد انحراف و گمراهی در میان مسیحیان معرفی شده است. امام موسیبن جعفر(ع) در روایتی طولانی، سرزمینی را در جهنم معرفی میکنند که ویژة بدعتگزاران و گمراهان بزرگ است. در این سرزمین پنج تن از امتهای پیشین، از جمله پولس قرار دارند. همچنین در حدیثی دیگر، فرمودهاند: رسولان خداوند در عصر خویش و پس از خود به شیطانهایی مبتلا بودند کهآنان را میآزردند و مردم را پس از آنان گمراه میکردند. پولس و نسطور در امت عیسی این چنیناند؛ بعدها توسط مرسیون اندیشههای پولس پیگیری شد.
مسیحیت یهودی
یهود با نفوذ دادن پولس، جهان مسیحیت را با کمال زیرکی، در اختیار خود گرفت، پولس با ظرافت تمام، انجیل را تغییر محتوا داد تا جایی که حتی نام قدس بعضاً در منابع مسیحی (عهد جدید) یهودیه، ذکر شده است و بالاخره در قرن 16 میلادی، مارتین لوتر، ضربه پولس را تکمیل نمود و مسحیت کاملاً در اختیار یهود قرار گرفت. یهودیان چنان با ظرافت، افکار و عقاید مسیحیان را تغییر دادند که امروزه بر اثر ترویج آنها، گروهی از مسیحیان چنین معتقد شدهاند که برای ظهور عیسی(ع)، باید قدس تحت حاکمیت یهود قرار گیرد؛ این یک تناقض آشکار است، یعنی قدس باید دست شمنان عیسی(ع) بیفتد تا عیسی(ع) در آنجا ظهور کند! متأسفانه امروزه در همه جا حاکمیت به حسب ظاهر در دست مسیحیان است ولیکن در باطن دست یهودیان است. کاندیداهای ریاست جمهوری در بسیاری از کشورهای غربی باید دربارة یهودیان حرفهای جانبدارانه بزنند، تا رأی بیاورند! تفکر یهودی چنان بر افکار جهان مسیحیت حاکم است که اگر کاندیدای آنان از یهودیان تعریف و تمجید کندع مسیحیان به او رأی میدهند. این وضعیت در زمان روم باستان نیز بود، ولی در آن وقت، تبدیر آنان، بر حرکت مخفیانه بود.
بشارت پیامبر موعود
انجیل در زبان یونانی به معنای بشارت است. رسالت عیسی(ع) را میتوان در بشارت به پیامبر موعود خلاصه کرد. او رسالت خویش را با این جمله آغاز میکند: توبه کنید، زیرا ملکوت آسمان نزدیک است. بنی اسرائیل که بنا به پیشگوییهای پیامبران پیشین، در انتظار پیامبر موعود بودند، با دین معجزات عیسی(ع) گمان میکردند که او همان پیامبر موعود است، اما عیسی(ع) به گفتار و کردار انکارشان میکرد:
مردم وقتی این معجزه عیسی را دیدند، گفتند: «در حقیقت این همان پیامبر موعود است که میبایست به جهان بیاید». پس چون عیسی متوجه شد که آنها میخواهند او را به زور برده، پادشاه سازند، از آنها جدا شد و تنها به کوهستان رفت.
با نگاهی به متن عهد جدید، به ویژه انجیل یوحنا، نکاتی از این دست را خواهیم یافت. بنی اسرائیل پیش از عیسی(ع) در انتظار دو موعود بودند: مسیح و پیامبر موعود:
بسیاری میگفتند: «این مرد همان پیامبر موعود است». دیگران گفتند: «او مسیح است» … به این ترتیب درباره او در میان جمعیت دو دستگی به وجود آمد.
بنابراین با ظهور عیسی(ع) موعود نخستین تحقق میپذیرد و اکنون عیسی(ع) برای آنان بشارت ظهور واپسین پیامبر الاهی را آورده است. اساساً انتظار جوهره و مایة تمامی ادیان آسمانی است و رسولان پیشین نیز همین جوهره را به پیروان خویش عطا کردهاند. اندکی پیش از قیام عیسی(ع) جهان در انتظار ظهور مسیح بود. عطر ظهور همهجا را فرا گرفته بود. یحیی(ع) که در همان عصر میزیست، در پاسخ مردمی که از او میپرسیدند: آیا تو همان مسیح هستی؟ میفرمود:
کسی در میان شما ایستاده است که شما را نمیشناسید. او بعد از من میآید، ولی من حتی شایسته آن نیستم که بند کفشهایش را باز کنم.
عیسی(ع) که رسالت بزرگ او، بشارت به خاتم پیامبران است، همواره اطرافیان خویش را به ظهور او نوید میدهد. به روایت یوحنا، واپسین سخنان مسیح، در عشای ربانی، تأکید چندباره بر نزدیکی ظهور و عظمت پیامبر موعود است و این عبارت آشنا که در عهد عتیق نیز تکرار شده است، بخش ناچیزی از بشارت عیسی است که در اناجیل کنونی به جای مانده است:
چیزهای بسیاری هست که باید به شما بگویم، ولی شما فعلاً طاقت شنیدن آنها را ندارید. در هرحال، وقتی که او روح راستی است، بیاید، شما را به تمام حقیقت رهبری خواهد کرد؛ زیرا او از خود سخنی نخواهد گفت؛ بلکه فقط دربارة آنچه بشنود سخن میگوید. چنانکه این صفت را در قرآن برای پیامبر مشاهده میکنیم که خداوند میفرماید:
وَمَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَى. إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَى؛
و سخن از روی هوس نمیگوید، نیست این سخن جز آنچه بدو وحی میشود.
خود زنی و مظلومو نمایی یهود
باید تمام نبردهای بین مسیحیت و یهودیت را تحلیل و نقد کنیم تا مشخص شود ایجاد این جنگها در اختیار خود یهود بودده یا نبوده است. اینان هیچ راهی نداشتن جز اینکه جهان مسیحت به آنان حمله کند و یهودیان فرار کنند و جای دیگر بروند. برخلاف آنچه گفته شده، همیشه در جنگها با اینکه اینها قرار بوده کشته شوند، طرف مقابل کشته شده است. در قرآن به کشته شدن یهودیان اشارهای نشده است اما کشته شدن مسیحیان به دست یهودیان را در جریان اصحاب اخدود نقل میکند.
قُتِلَ أَصْحَابُ الْأُخْدُودِ. النَّارِ ذَاتِ الْوَقُودِ. إِذْ هُمْ عَلَيْهَا قُعُودٌ. وَهُمْ عَلَى مَا يَفْعَلُونَ بِالْمُؤْمِنِينَ شُهُودٌ. وَهُمْ عَلَى مَا يَفْعَلُونَ بِالْمُؤْمِنِينَ شُهُودٌ؛
اصحاب اخدود به هلاکت رسیدند، آتشی افروخته از هیزمها، آنگاه که در کنار آن آتش نشسته بودند. و بر آنچه بر سر مؤمنان میآوردند، شاهد بودند. و هیچ عیبی در آنها نیافتند جز آنکه به خدای پیروزمند در خور ستایش ایمان آورده بودند.
ذو نواس یهودی دست به کشتار اصحاب اخدود زد. او در نجران منطقة یمن حاکم شد و مسیحیان را به دین یهود فراخواند. آنان نپذیرفتند و او نیز همه را کشت. پرسشی که شک برانگیز است این است که یهودیان در نبردهایی که بر آنان تحمیل شده، با توجه به اینکه نسلشان محدود است و ورودی در نسل راه نمیدهند، چگونه باقی ماندند؟ از این روی بایستی در تمام این جنگها و ریشهها و پی آمدهای آن با دیدة تردید نگریست.