پنجمين روايتى كه اهل سنّت به آن استناد مىكنند ، فرازى از يك سخنرانى رسول اللّه صلىاللهعليهوآلهوسلم مىباشد . پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم در يكى از سخنان خود ، توصيههاى ارزشمندى به مسلمانان كردند . سپس فرمودند : « ألا ليبلّغ الشاهدُ ، الغائبَ »[5] . آگاه باشيد ! حاضرين ، سخنان مرا به غائبين برسانند .
يكى از علماى مطرح اهل سنّت به نام ابن حبّان از اين فرمايش رسول اللّه صلىاللهعليهوآلهوسلم ، عدالت صحابه را اين گونه استظهار مىكند ؛ « كفى بمن عدّله رسول اللّه صلىاللهعليهوآلهوسلم شرفا »[6] . شرافت براى كسى كه رسول اللّه صلىاللهعليهوآلهوسلم او را عادل بدانند ، بسنده است .
اهل سنّت از سخن رسول اللّه صلىاللهعليهوآلهوسلم كه فرمودند: حاضرين ، سخن مرا به غائبين برسانند ، عدالت صحابه را استنتاج مىكنند . آنان بر اين باورند كه همه صحابه ، عادل هستند ؛ زيرا اگر صحابه عادل نبودند و در ميان آنان فاسق وجود داشت پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم از همه آنان درخواست نمىكردند كه سخن ايشان را به ديگران برسانند . به عبارت ديگر درخواست رسول اللّه صلىاللهعليهوآلهوسلم از حاضرين و اعتماد رسول اللّه صلىاللهعليهوآلهوسلم به آنان در نقل سخنان ايشان بر عدالت صحابه دلالت دارد .
نقد روايت پنجم ؛
پيش از نقد استدلال فوق ، نخست از علماى منصف اهل سنّت پرسشى داريم . اگر سخنور و قانون گذارى مطلبى را در جمعى بيان كرد و از آن جمع درخواست نمود كه گفته او را به ديگران ابلاغ نمايند آيا اين درخواست ، دلالت مىكند كه همه حضّار نزد گوينده ، عادل و مورد وثوق هستند ؟ مسلما درخواست از جمعى براى رساندن پيام به ديگران ، هيچ دلالت عقلى و عرفى بر عدالت همه آن گروه ندارد . در علم اصول فقه ، در اين زمينه بحثهاى عميق و دقيقى وجود دارد[7] . علماى علم اصول در مورد حجّيت خبر واحد ، با استناد به آيه شريف ؛
«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِن جَاءكُمْ فَاسِقٌ بِنَبَأٍ فَتَبَيَّنُوا أَن تُصِيبُوا قَوْماً بِجَهَالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلَى مَا فَعَلْتُمْ نَادِمِينَ»[8] . اى كسانى كه ايمان آوردهايد ! اگر شخص فاسقى خبرى براى شما بياورد ، درباره آن تحقيق كنيد ، مبادا به گروهى از روى نادانى آسيب برسانيد و از كرده خود پشيمان شويد .
استدلال مىكنند كه ، حجيّت يك خبر در گرو عدالت گوينده آن است . نمىتوان به خبر فاسق و خبر هر گويندهاى ترتيب اثر داد . نخست بايد عدالت و وثاقت مخبِر ، مورد تأييد قرار گيرد .
در اين مجال كوتاه پيرامون سند اين روايت ، بحثى نمىكنيم . امّا بنابر صحّت سند و صحّت استدلال ، نكته مهمّى مورد غفلت اهل سنّت واقع شده است . رسول اللّه صلىاللهعليهوآلهوسلم مىفرمايند ، حاضرين به غائبين ، سخن مرا برسانند . نهايت مطلبى كه مىتوان از سخن رسول اللّه صلىاللهعليهوآلهوسلم استظهار نمود ، دلالت بر عدالت حاضرين و صحابهاى است كه در آن مجلس حضور داشتند ، نه همه صحابه[9] .
روايت ششم ، حرمت دشنام به صحابه ؛
روايت ديگر مورد استناد اهل سنّت ، در رابطه با اثبات عدالت تمامى صحابه ، روايتى است كه به رسول اللّه صلى الله عليه وآله وسلم منسوب است[10] . بنابر نقل كتب معتبر اهل سنّت ، رسول اللّه صلى الله عليه وآله وسلم مىفرمايند : « لا تسبّوا أصحابي فلو أنّ أحدكم أنفق مثل اُحد ذهبا ما بلغ مدّ أحدهم ولا نصيفه »[11] .
اصحاب و يارانم را دشنام ندهيد ، اگر كسى از شما به اندازه كوه اُحد طلا انفاق كند اجرى كه به دست خواهد آورد به اندازه يك مُد[12] وحتّى نصف يك مُد انفاق آنان نمىباشد .
اهل سنّت بر اين باورند كه سخن رسول اللّه صلى الله عليه وآلهوسلم بر فضيلت و عدالت صحابه دلالت دارد ؛ زيرا طبق فرمايش حضرت صلىاللهعليهوآلهوسلم ، اگر آيندگان به اندازه كوه احد از آنچه در اختيار دارند انفاق كنند ، ثواب و اجرى كه به دست خواهند آورد ، بسيار ناچيزتر از عمل صحابه خواهد شد .
نقد روايت ششم ؛
در نقد استدلال و برداشت اهل سنّت بيان مىكنيم كه ، صرف نظر از صحّت سند روايت ، سخن رسول اللّه صلىاللهعليهوآلهوسلم ناظر به يك واقعه خارجى خاص مىباشد . بين عبدالرحمن بن عوف و خالد بن وليد نزاع و اختلافى روى داد . در حين نزاع خالد ، عبدالرحمن را دشنام داد . چون سخن ايشان به رسول اللّه صلىاللهعليهوآلهوسلم رسيد ، حضرت صلىاللهعليهوآلهوسلم آنان را از دشنام دادن نهى كردند و سخن ياد شده را فرمودند[13] . بنابر اين ، روايت ناظر به يك رويداد خاص مىباشد . مخاطبين روايت ، صحابهاى هستند كه يكديگر را دشنام مىدادند و حضرت صلىاللهعليهوآلهوسلم آنها را نهى فرمودند . نكته ديگر اينكه اين روايت در امتداد آيه شريف ذيل مىباشد .
«وَمَا لَكُمْ أَلاَّ تُنفِقُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَلِلَّهِ مِيرَاثُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ لاَيَسْتَوِي مِنكُم مَّنْ أَنفَقَ مِن قَبْلِ الْفَتْحِ وَقَاتَلَ أُوْلَئِكَ أَعْظَمُ دَرَجَةً مِّنَ الَّذِينَ أَنفَقُوا مِن بَعْدُ وَقَاتَلُوا وَكُلّاً وَعَدَ اللَّهُ الْحُسْنَى وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ»[14] .چرا در راه خدا انفاق نمىكنيد در حالى كه ميراث آسمانها و زمين همه از آن خداست ؟ كسانى كه قبل از پيروزى انفاق كردند و جنگيدند ، با كسانى كه پس از پيروزى انفاق كردند يكسان نيستند ، آنها بلند مقامتر
از كسانى هستند كه بعد از فتح انفاق نمودند و جهاد كردند ، و خداوند
به هر دو وعده نيك داده و خدا به آنچه انجام مىدهيد آگاه است .
عبدالرحمن بن عوف از صحابه با سابقه رسول اللّه صلى الله عليه وآله وسلم بود و پيش از خالد و قبل از فتح مكّه ايمان آورده بود. هر چند در گذر زمان از آزمايشهاى الهى سرافراز بيرون نيامد . بنابر آيه فوق ، كسانى كه پيش از فتح مكّه و در شرايط سخت اقتصادى ، ايمان آوردند و مبارزه و انفاق كردند ، اجر و ثوابى بالاتر از كسانى دارند كه پس از فتح مكّه و در شرايط بهتر اقتصادى به مسلمانان پيوستند و مسلمان شدند . امّا نكته مهمّى كه مانند بسيارى از نكات ، از ديد علماى اهل سنّت مخفى مانده آن است كه ، فزونى اجر و پاداش الهى ، به هيچ عنوان ، دلالت
بر عدالت فرد و يا گروه خاصى ندارد . به عنوان مثال ، كارگرى كه در شرايط سخت كار كند مزد بيشترى دريافت مىكند . آيا دريافت مزد بيشتر ، دلالت بر عدالت كارگر دارد ؟ مسلما چنين نيست . پاداش بيشتر مسلمانان صدر اسلام نيز به دليل شرايط و موقعيّت استثنايى و سخت آن روزگار است . اين وضعيّت خاص هيچ دلالتى بر عدالت و وثاقت آنان ندارد .
روايت هفتم ، دشنام صحابه ، گناهى نا بخشودنى ؛
دسته ديگرى از روايات كه مورد استناد اهل سنّت قرار مىگيرد اگر چه همان مضمون روايت فوق را دارد ، امّا به نظر اهل سنّت ، از لحاظ صحّت سند داراى اعتبار نمىباشند . پيش از بررسى مفادّ اين دسته از روايات ، به برخى از آنها اشاره مىنماييم .
عبداللّه ابن عمر مىگويد :« لا تسبّوا أصحاب رسول اللّه صلىاللهعليهوآلهوسلم فوالّذي نفسي بيده لمقام أحدهم مع رسول اللّه صلىاللهعليهوآلهوسلم أفضل من عمل أحدكم عمره »[15] . ياران رسول اللّه صلىاللهعليهوآلهوسلم را دشنام ندهيد ، سوگند به آن كه جانم در دست اوست ، مقام و جايگاه هر يك از آنان نزد رسول اللّه صلىاللهعليهوآلهوسلم برتر از اعمال نيك تمام عمر هر يك از شماست .
« من سبّ أصحابي فعليه لعنة اللّه والملائكة والناس أجمعين »[16] . هر كه اصحابم را دشنام دهد ، لعنت خدا ، فرشتگان و تمام مردم بر اوباد . « لعن اللّه من سبّ أصحابي »[17] . خداوند ، لعنت كند بر كسى كه به يارانم دشنام دهد . « من سبّ الأنبياء قتل ومن سبّ أصحابي جلد »[18] . هر كس پيامبران را دشنام دهد به قتل مىرسد و هر كس به يارانمدشنام دهد ، تازيانه مىخورد .« سبّ أصحابي ذنب لا يغفر »[19] . دشنام يارانم ، گناهى است نابخشودنى .
روايات فراوان ديگرى ، همچون روايات فوق در كتب اهل سنّت وجوددارد ، امّا برخى از علماى اهل سنّت صحّت روايات فوق را از لحاظ سند ضعيف و مخدوش مىدانند[20] .
نقد روايت هفتم ؛
در نقد اين روايات هم صرف نظر از بحث در مورد سند آن ، اين پرسش را طرح مىكنيم كه آيا دستور رسول اللّه صلىاللهعليهوآلهوسلم مبنى بر نهى از دشنام صحابه ، دلالت بر عدالت آنان دارد با وجود آنكه روايات فراوانى در نهى از دشنام مؤمن (يا مسلمان) در كتب شيعه و اهل سنّت وجود دارد به عنوان نمونه ، در كتب شيعه آمده است كه رسول اللّه صلىاللهعليهوآلهوسلم مىفرمايند :
« سباب المؤمن فسوق وقتاله كفر وأكل لحمه معصية وحرمة ماله كحرمة دمه »[21] . دشنام مؤمن گناه و كشتن او كفر و خوردن گوشت او معصيت است وحرمت ثروت و دارايى او همانند حرمت خون او مىباشد .
اهل سنّت نيز روايتى شبيه به روايت فوق از رسول اللّه صلىاللهعليهوآلهوسلم نقل كردهاند ، با اين تفاوت كه به جاى واژه مؤمن ، مسلم آمده است ، « سباب المسلم أخاه فسوق وقتاله كفر وحرمة ماله كحرمة دمه »[22] . دشنام مسلمان به برادرش گناه و كشتن او كفر است و حرمت ثروت اوهمانند حرمت خون او مىباشد .
روايات فوق دلالت بر حرمت دشنام هر مؤمن (مسلمانى) مىكند . در نتيجه نهى از دشنام ، اختصاص به صحابه ندارد . از سوى ديگر ، هر مسلمانى از فحّاشى ، بدگويى و ذكر زشتىهاى ديگران نهى شده است. لذا اين نهى عام مىباشد و اختصاص به صحابه ندارد . با توجّه به آياتى از قرآن كريم[23] و سيره پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم مسلمان حق ندارد به كسى دشنام دهد . بنابر اين نهى و منع رسول اللّه صلىاللهعليهوآلهوسلم از دشنام صحابه دلالت بر عدالت آنان ندارد و همه مسلمانان موظّف هستند زبان خود را از دشنام به سايرين ـ چه صحابه ، غير صحابه ، مسلمان غير مسلمان ـ باز دارند . در حديث قدسى آمده است كه : « يا محمّد [ صلىاللهعليهوآلهوسلم] من أذلّ لي وليّا فقد أرصد لي بالمحاربة »[24] . اى محمد [ صلىاللهعليهوآلهوسلم] هر كس ، يكى از دوستانم را خوار كند به درستى كه به جنگ با من برخاسته است . در روايتى ديگر رسول اللّه صلىاللهعليهوآلهوسلم مىفرمايند : « من أعان على قتل مؤمن بشطر كلمة ، لقى اللّه عزّوجلّ ، مكتوب بين عينيه : آيس من رحمة اللّه »[25] .
هر كس در قتل مؤمنى حتّى در يك كلمه [هر چند جزئى] نقش داشتهباشد ، در روز قيامت خداوند را در حالى ملاقات مىكند كه در بين چشمانش نوشته شده است ؛ نا اميد از رحمت خدا .
در قرآن كريم نيز آمده است ؛ «لاَ يَغْتَب بَّعْضُكُم بَعْضاً»[26] . هيچ يك از شما ديگرى را غيبت نكند .
دستور فوق يك دستور عمومى است ؛ يعنى غيبت به طور مطلق حرام است و اختصاص به صحابه ندارد .
اميرالمؤمنين عليهالسلام نيز مىفرمايند : « إنّي أكره أن تكونوا سبّابين »[27] . من خوش ندارم ، شما دشنام گو باشيد .
حاصل سخن آنكه در روايت مذكور ذكر اصحاب در روايت رسول اللّه صلىاللهعليهوآلهوسلم به خاطر منزلت آنان است ؛ زيرا در مجاورت رسول اللّه صلىاللهعليهوآلهوسلم زندگى مىكردند و به هيچ وجه دلالت بر عدالت آنان ندارد . بنابر اين نهى رسول اللّه صلىاللهعليهوآلهوسلم از دشنام دادن به صحابه ، عدالت صحابه را ثابت نمىكند .
معاويه و سنّت دشنام به اميرالمؤمنين عليهالسلام ؛
اكنون كه سخن به حرمت دشنام دادن به صحابه رسيد لازم است از منظر ديگرى هم به اين موضوع پرداخته شود . همان گونه كه در روايات گذشته ذكر كرديم ، هر كس صحابه را دشنام دهد ، مورد لعن و نفرين خداوند ، فرشتگان و تمام انسانها قرار مىگيرد[28] . اين را هم مىدانيم كه اميرالمؤمنين عليهالسلام از صحابه رسول اللّه صلىاللهعليهوآلهوسلم مىباشند . همچنين مىدانيم كه معاويه[29] سنّت سبّ و دشنام اميرالمؤمنين عليهالسلام را پايه گذارى كرد به طورى كه در حدود پنجاه سال در مجالس ، خطبههاى نماز جمعه و تريبونهاى عمومى ، اميرالمؤمنين عليهالسلام را دشنام مىدادند[30] . حتّى گاهى در حضور اهل بيت عليهمالسلامبه خصوص امام حسن مجتبى عليهالسلام جسارت مىكردند و بى شرمانه اميرالمؤمنين عليهالسلام را دشنام مىدادند[31] . بنابر اين ، سنّت نكوهيدهاى كه معاويه پايه گذارى كرد به هيچ وجه قابل كتمان و توجيه نمىباشد . سؤال اساسى اين است كه آيا معاويه به خاطر دشنام دادن به يكى از صحابه ـ اميرالمؤمنين عليهالسلام ـ بنابر نقل اهل سنّت ، سزوار لعن و نفرين نمىباشد ؟ اثبات اين رفتار معاويه با توجّه به متون تاريخى فراوان چندان دشوار نيست . مختصرا به رواياتى از كتب اهل سنّت اشاره مىنماييم كه در آن به وضوح دشنام دادن معاويه به اميرالمؤمنين عليهالسلام و سياست نشر اين فرهنگ تصريح شده است . اهل سنّت در كتب خود نقل كردهاند :
« أمر معاوية بن أبي سفيان سعدا فقال : ما يمنعك أن تسبّ أباتراب ؟ »[32] . معاويه ، سعد ابن ابى وقّاص را به نزد خود فرا خواند و گفت : چه چيزتو را از دشنام ابو تراب [لقب اميرالمؤمنين عليهالسلام]باز مىدارد ؟
همچنين در كتب اهل سنّت آمده است :
« قدم معاوية في بعض حجّاته فدخل عليه سعد فذكروا عليّا فنال منه ،فغضب سعد وقال : تقول هذا لرجل سمعت رسول اللّه صلى الله عليه وآلهوسلم يقول : من كنت مولاه فعليّ مولاه وسمعته يقول : أنت منّي بمنزلة هارون من موسى إلاّ إنّه لا نبيّ بعدي وسمعته يقول : لاُعطينّ الراية اليوم رجلاً يحبّ اللّه ورسوله »[33] . معاويه در يكى از سفرهايش به حج به مدينه آمد و سعد ابن ابى وقّاص بر او وارد شد . درباره على [اميرالمؤمنين عليهالسلام ]سخن گفتند و معاويه جسارتى كرد ، سعد ناراحت شد و گفت : اين چنين درباره اين مرد مىگويى در حالى كه شنيدم رسول اللّه صلىاللهعليهوآلهوسلم فرمودند : هر كس من مولاى او باشم ، على [ عليهالسلام] مولاى اوست و شنيدم كه فرمودند : تو [اميرالمؤمنين عليهالسلام] براى من همانند هارون براى موسى [ عليهالسلام] هستى ، با اين تفاوت كه پس از من پيامبرى نخواهد بود و شنيدم كه فرمودند : [در روز خيبر] اين پرچم را امروز به كسى مىدهم كه خدا و پيامبر خدا [ صلىاللهعليهوآلهوسلم] را دوست مىدارد .
در روايتى ديگر نقل مىكنند :
« استُعمل على المدينة رجل من آل مروان فدعا سهل بن سعد فأمره أن يشتم عليا قال : فأبي سهل فقال له : أمّا إذا أبيت فقل : لعن اللّه أبا تراب. قال سهل : ما كان لعليّ رضي اللّه عنه إسم أحبّ إليه من أبي تراب »[34] .
مردى از آل مروان والى مدينه شد ، و سهل بن سعد[35] را به نزد خود فرا خواند و به او دستور داد كه [اميرالمؤمنين] على[ عليهالسلام] را دشنام دهد . سهل نپذيرفت . والى به سهل گفت : حال كه نمىپذيرى پس بگو : خدا لعنت كند ابا تراب را . سهل گفت : نزد على [ عليهالسلام] نامى محبوبتر از ابو تراب نبود .
به هر حال ، سنّت زشت و ناپسند ، معاويه تا زمان عمر ابن عبدالعزيز[36] ادامه داشت تا اينكه او اين سنّت را برچيد[37] . تنها منطقهاى كه در برابر اين سنّت مقاومت كردند و آن را نپذيرفتند ، راد مردان و جوانمردان سيستانى بودند[38] . آنان مردمانى ، شجاع ، دلير ، فرياد رس ناتوانان و در معاملات راستگو و امين بودند . هنگامى كه بنى اميّه ، سيستان را تسخير كردند ، اهالى آن منطقه به اين شرط مطيع حكومت بنى اميّه شدند كه اميرالمؤمنين عليهالسلام را دشنام ندهند[39] امّا پس از به قدرت رسيدن ، بنى اميّه عهدنامه را زير پا گذاشتند و به اهالى سيستان گفتند :
يا اميرالمؤمنين عليهالسلام را دشنام دهيد يا هر يك از شما بايد سالانه يك مثقال طلا بپردازد . اهالى سيستان نيز پذيرفتند كه طلا بپردازند . پس از مدّتى ديگر حكّام بنى اميّه دستور دادند كه اهالى سيستان براى معاف شدن از دشنام به اميرالمؤمنين عليهالسلام بايد سالانه ده مثقال طلا بپردازند . آنان نيز پذيرفتند . سپس دستور دادند كه بزرگان و موجهّين سيستان بايد در ميدان شهر ، سر زنان خود را بتراشند . با اينكه سيستانىها براى زنان احترام ويژهاى قائل بودند و اگر كسى به چادر زنان پناه مىآورد در امان بود ، باز هم مقاومت كردند و دشنام دادن به اميرالمؤمنين عليهالسلام را نپذيرفتند . حال با تمام تفاصيل گذشته ، سؤالى از فقهاء اهل سنّت داريم ؛ اگر دشنام ممنوع است و دشنام دهنده ملعون ، آيا لعن معاويه و مروان جائز مىباشد يا خير ؟ بايد بدون هيچ دغدغه و اضطرابى حكم به لعن و كفر معاويه داد ؛ چرا كه او علاوه بر دشنام به اميرالمؤمنين عليهالسلام سنّت لعن ايشان عليهالسلام را پايه گذارى كرد ؛ سنّتى كه نزديك به پنجاه سال تداوم داشت .
مسلمانان صدر اسلام دشنام و لعن صحابه را بر نمىتافتند و عكس العملى سريع و تند نشان مىدادند . به عنوان نمونه در متون اهل سنّت آمده است كه سعيد بن عبدالرحمن به پدرش مىگويد : « يا أبه ! أرأيت لو أنّك رأيت رجلاً يسبّ أبابكر ما كنت فاعلاً ؟ قال : كنت أضرب عنقه ، قال : قلت : فعمر ، قال : كنت أضرب عنقه »[40] .
اى پدر ! مىخواهم بدانم اگر كسى را ببينى كه ابابكر را دشنام مىدهدچه مىكنى ؟ [پدر] گفت : گردن او را مىزنم . گفتم : در مورد عمرچطور ؟ گفت : گردنش را مىزنم .
فقهاى متقدّم اهل سنّت ، فتوى دادهاند كه دشنام دهنده به صحابه كافر و واجب القتل است[41] . بنابر اين لعن معاويه و پيروان سنّت پليد او به جرم اينكه به اميرالمؤمنين عليهالسلام ـ بدون در نظر گرفتن جايگاه ، از فضايل و مناقب ايشان ـ دشنام مىدادند ، بدون اشكال مىباشد . علاوه بر اين كه معاويه با اين كار ، كفر و ارتداد خود را نيز امضاء كرد . در كتب اهل سنّت نقل شده است كه ابا عبداللّه الجدلى مىگويد : « حججت وأنا غلام فمررت بالمدينة وإذا الناس عنق واحد فاتّبعتهم فدخلوا على اُمّ سلمة زوج النّبي صلىاللهعليهوآلهوسلم فسمعتها تقول : ؛ در آغاز جوانى كه به حج مشرف شده بودم ، به مدينه رفتم و ديدم مردم يك دست و پشت سر هم به صف ايستادهاند . و به امّ سلمه همسر رسول اللّه صلىاللهعليهوآلهوسلم وارد مىشوند . شنيدم كه همسر پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم گفت : يا شبيب بن ربعي ، فأجابها رجل جلف جافّ : لبّيك يا اُمّتاه ، قالت : يسبّ رسول اللّه في ناديكم قال : وأنّى ذلك ؛ اى شبيب بن ربعى ! مردى خشك و خونسرد پاسخ داد ،لبيك اى مادر . همسر پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم گفت : آيا رسول اللّه صلى الله عليه وآلهوسلم در جمع و گروه شما دشنام داده مىشود ؟ پرسيدم آن چگونه و كجا است ؟!قالت ، فعليّ بن أبي طالب ؟ قال : إنّا لنقول أشياء نريد عرض الدّنيا ،قالت : فإنّي سمعت رسول اللّه صلىاللهعليهوآلهوسلم يقول : من سبّ عليّا فقد سبّني ومن سبني فقد سبّ اللّه »[42] . همسر پيامبر گفت : شما اميرالمؤمنين عليهالسلام را دشنام مىدهيد ؟ شبيب پاسخ داد : ما چيزهاى مىگوييم تا منافع دنيوى به دست آوريم . سپس همسر رسول اللّه صلىاللهعليهوآلهوسلم گفت : من از رسول اللّه صلىاللهعليهوآلهوسلم شنيدم كه فرمودند : هر كس به على [ عليهالسلام]دشنام دهد به من دشنام داده است و هر كس مرا دشنام دهد به درستى كه خدا را دشنام داده است . آيا فقهاى اهل سنّت اين روايات را ديدهاند و حكم به كفر معاويه نمىكنند ؟
صحابه و آزار حضرت زهرا عليهاالسلام ؛
آزار و اذيّت كردن مؤمن (مسلمان) حرام است و دشنام دادن نيز يكى از مصاديق اذيّت مؤمن (مسلمان) مىباشد . كسانى كه پشت درب خانه حضرت زهرا عليهاالسلام آن فتنه و جنايت تلخ را رقم زدند ، قطعا ، دختر گرامى رسول اللّه عليهاالسلام را آزردند .
بنت من؟ امّ من؟ حلیلة من؟ ویل لمن سنّ ظلمها وأذاها[43][حضرت زهرا عليهاالسلام] دختر ، مادر و همسر چه كسى بودند ، واى بركسى كه سنّت ظلم و ستم به ايشان عليهاالسلام را بنيان گذارد .
مگر اهل سنّت نقل نكردهاند كه ، حضرت زهرا عليهاالسلام سلام ابوبكر و عمر را پاسخ نفرمودند[44] ؟ مگر آنان اين سخن حضرت زهرا عليهاالسلام را نقل نكردهاند كه به ابو بكر و عمر فرمودند :« ألم تسمعا رسول اللّه صلىاللهعليهوآلهوسلم يقول : رضا فاطمة من رضاي وسخط فاطمة من سخطي ، فمن أحبّ فاطمة إبنتي أحبّني ومن أرضى فاطمة فقد أرضاني ومن أسخط فاطمة فقد أسخطني ؟ ؛ آيا شنيدهايد كه رسول اللّه صلىاللهعليهوآلهوسلم فرمودند : خشنودى فاطمه ، خشنودى من است و خشم فاطمه ، خشم من است . هر كس فاطمه ؛ دخترم را دوست بدارد مرا دوست داشته و هر كس او را خشنود كندمرا خشنود كرده و هر كس فاطمه را خشمگين كند مرا خشمگين كرده است . آن دو در پاسخ گفتند : « نعم سمعناه من رسول اللّه صلىاللهعليهوآلهوسلم » .آرى اين مطلب را از رسول اللّه صلىاللهعليهوآلهوسلم شنيديم . سپس حضرت زهرا عليهاالسلام فرمودند : « فإنّي اُشهد اللّه وملائكته أنّكما أسخطتماني وما أرضيتماني ولئن لقيت
النّبي لأشكونّكما إليه »[45] . من خداوند و فرشتگان را به شهادت مىگيرم كه شما مرا ناراحت كرديد و خشنود نكرديد و هنگامى كه رسول اللّه صلىاللهعليهوآلهوسلم را ببينم ، نزد ايشان صلىاللهعليهوآلهوسلم شكايت مىكنم . آنچه كه دل حضرت زهرا عليهاالسلام را بيش از هر چيز آزار داد و گوشت بدن ايشان عليهاالسلام را ذوب كرد ، به آتش كشيدن درب خانه و سقط جنين نبود . خانه نشين شدن اميرالمؤمنين عليهالسلام و ريسمان به گردن ايشان عليهالسلام انداختن و به مسجد بردن براى گرفتن بيعت ، لطمه فراوان به حضرت زهرا عليهاالسلام وارد آورد . هنگامى كه اميرالمؤمنين عليهالسلام را با آن وضع به مسجد بردند و با تهديد شمشير از
ايشان عليهالسلامبيعت گرفتند[46] ، حضرت زهرا عليهاالسلامبه سمت مرقد رسول اللّه صلىاللهعليهوآلهوسلم رفتند تا اين جنايتكاران را نفرين نمايند امّا در چنين لحظات سختى حضرت زهرا عليهاالسلامبه درخواست اميرالمؤمنين ـ كه مسلمان فارسى رحمهالله اين پيام را به ايشان رساند ـ از نفرين جنايتكاران منصرف شدند[47] .
پی نوشتها:
[1] ـ از منابع اهل سنّت : فيض القدير ، جلد 6 صفحه 386 و شرح نهج البلاغة ابن ابى الحديد ، جلد 20 صفحه 11 .
[2] ـ از منابع اهل سنّت : صحيح بخارى ، جلد 7 صفحه 174 و شرح صحيح مسلم ، النووى ، جلد 16 صفحه 84 .
[3] ـ از منابع اهل سنّت : مسند احمد ، جلد 3 صفحه 61 و مستدرك الحاكم ، جلد 4 صفحه 84 .
[4] ـ از منابع اهل سنّت : مجمع الزوائد ، جلد 10 صفحه 16 و كنز العمّال ، جلد 13 صفحه 236 .
[5] ـ از منابع اهل سنّت : صحيح ابن حبان ، جلد 13 صفحه 315 .
[6] ـ از منابع اهل سنّت : صحيح ابن حبان ، جلد 1 صفحه 162 .
[7] ـ كفاية الاصول ، صفحه 337 و از منابع اهل سنّت : المحصول ، جلد 4 صفحه 353 .
[8] ـ سوره حجرات ، آيه 60 .
[9] ـ استدلال اهل سنّت و ضعف و ناتوانى آنان در اقامه دليلى محكم ، يادآور ضرب المثل معروف « الغريق یتشبّث بكلّ حشيش » انسان در حال غرق شدن به هر گياه و برگى براى نجات چنگ مىزند است .
[10] ـ هر چند اين روايت با روايات ديگرى كه در عنوان بعدى مورد بحث قرار مىگيرند ، داراى يك مضمون مىباشند ، امّا به دليل ذكر اين روايت در كتب معتبر اهل سنّت و اينكه به نظر آنان سند اين روايت صحيح است ، آن را جداگانه مورد بحث قرار مىدهيم .
[11] ـ از منابع اهل سنّت : صحيح بخارى ، جلد 4 صفحه 195 ، صحيح مسلم ، جلد 7 صفحه 188 و مسند احمد ، جلد 3 صفحه 11 .
[12] ـ مُد ، واحدى در وزن برابر با هفصد گرم . فرهنگ معين
[13] ـ از منابع اهل سنّت : صحيح مسلم ، جلد 7 صفحه 188 و فتح البارى ، جلد 7 صفحه 27 .
[14] ـ سوره حديد ، آيه 10 .
[15] ـ از منابع اهل سنّت : سنن ابن ماجه ، جلد 1 صفحه 57 و كنز العمّال ، جلد 12 صفحه 485 .
[16] ـ از منابع اهل سنّت : المعجم الكبير ، جلد 12 صفحه 111 ، الجامع الصغير ، جلد 2 صفحه 608 و كنز العمّال ، جلد 11 صفحه 531 .
[17] ـ از منابع اهل سنّت : لسان الميزان ، جلد 3 صفحه 299 .
[18] ـ از منابع اهل سنّت : لسان الميزان ، جلد 4 صفحه 112 .
[19] ـ تذكرة الموضوعات ، صفحه 92 .
[20] ـ از منابع اهل سنّت : فيض القدير ، جلد 6 صفحه 190 و لسان الميزان ، جلد 4 صفحه 112 .
[21] ـ كافى ، جلد 2 صفحه 360 .
[22] ـ از منابع اهل سنّت : مسند احمد ، جلد 1 صفحه 44 ، مسند أبى يعلى ، جلد 9 صفحه 56 و با اندكى تفاوت در صحيح بخارى ، جلد 1 صفحه 17 .
[23] ـ سوره انعام ، آيه 108 .
[24] ـ كافى ، جلد 2 صفحه 352 و با اندكى تفاوت در منابع اهل سنّت : مسند احمد ، جلد 6 صفحه 256 .
[25] ـ امالى طوسى قدسسره ، صفحه 198 ، از منابع اهل سنّت : سنن ابن ماجه ، جلد 2 صفحه 874 و سنن الكبرى ، جلد 8 صفحه 22 .
[26] ـ سوره حجرات ، آيه 12 .
[27] ـ نهج البلاغة ، خطبه 206 .
[28] ـ از منابع اهل سنّت : كنز العمّال ، جلد 11 صفحه 531 و الجامع الصغير ، جلد 2 صفحه 608.
[29] ـ متوفّى سال 60 ه ق مدّت خلافت ده سال و پنج ماه تاريخ بغداد ، جلد 1 صفحه 224 .
[30] ـ از منابع اهل سنّت : النصائح الكافية ، صفحه 105 .
[31] ـ از منابع اهل سنّت : تاريخ الخلفاء ، صفحه 190 و ماثر الأنافة ، جلد 1 صفحه 141 .
[32] ـ از منابع اهل سنّت: مستدرك الحاكم، جلد 3 صفحه 108 و كنز العمّال ، جلد 6 صفحه 405 .
[33] ـ الغدير ، جلد 1 صفحه 39 ، از منابع اهل سنّت ، سنن ابن ماجه ، جلد 1 صفحه 45 .
[34] ـ الغدير ، جلد 7 صفحه 336 ، از منابع اهل سنّت صحيح مسلم ، جلد 7 صفحه 124 و سنن الكبرى ، جلد 2 صفحه 446 .
[35] ـ سهل بن سعد بن مالك السّاعدى ، از صحابه رسول اللّه صلىاللهعليهوآلهوسلم و آخرين صحابهاى است كه رحلت كرد . الاستيعاب ، جلد 2 صفحه 664 . سهل بن سعد هنگامى كه در شام بود ، كاروان اسراء كربلا را ديد . وى در اين رابطه مىگويد : به امام سجّاد عليهالسلام و خاندان ايشان عليهمالسلام سلام كردم و خود را معرّفى نمودم . آنان عليهمالسلام به من فرمودند : اگر بتوانى مقدارى پول به نيزه دار كه سر مبارك امام عليهالسلام را مىبرد بده تا جلوتر برود . من نيز صد درهم به نيزه دار دادم تا جلوتر رود ، (قمقام ذخّار ، صفحه 556) .
[36] ـ متوفى به سال 101 ه ق مدّت خلافت دو سال پنج ماه تاريخ مدينة دمشق، جلد 45 صفحه 126 .
[37] ـ از منابع اهل سنّت : تاريخ الخلفاء ، صفحه 243 .
[38] ـ حتّى شهرى كه در نزديكى شهر ما قرار دارد ، نيز از سنّت معاويه در امان نماند . آنان هنگام لغو سنّت معاويه ، به عمر ابن عبدالعزيز گفتند : امسال دو برابر خراج مىدهيم ، به شرط آنكه اجازه دهيد شش ماه بيشتر ، اميرالمؤمنين عليهالسلام را دشنام دهيم . تبصرة العوام به نقل از بحار الانوار ، جلد 33 صفحه 137
[39] ـ معجم البلدان ، جلد 3 صفحه 189 .
[40] ـ از منابع اهل سنّت : مسند ابن راوية ، جلد 3 صفحه 729 و با اندكى تفاوت ، تاريخ مدينة دمشق ، جلد 44 صفحه 386 .
[41] ـ از منابع اهل سنّت : الصارم المسلول ، صفحات 574 و 272 و معين الحكّام ، صفحه 187 .
[42] ـ مستدرك حاكم ، جلد 3 صفحه 121 .
[43] بیت الأحزان ، صفحة 163.
[44] ـ حال آنكه در اسلام ، پاسخ سلام واجب است و تنها پاسخ سلام يهودى ، مسيحى و بت پرست حرام است .
[45] ـ الغدير ، جلد 7 صفحه 229 ، از منابع اهل سنّت : الإمامة والسياسة ، جلد 1 صفحه 31 و إعلام النساء ، جلد 3 صفحه 1214 .
[46] ـ از منابع اهل سنّت : الإمامة والسياسة ، جلد 1 صفحه 20 .
[47] ـ بحار الانوار ، جلد 28 صفحه 228 و 206 و تفسير عيّاشى ، جلد 2 صفحه 67 .