عصمت اهل بیت علیهم السلام

   عصمت از منظر شيعه، دورى از گناه، خطا و اشتباه در علم و عمل است؛ يعنى انبيا و اوصياى ايشان عليهم‏السلام هرگز در گفتار، رفتار، فكر و انديشه دچار خطا و انحراف نمى‏شوند و از خطاى علمى و عملى مصون هستند؛ به عبارت ديگر، عصمت ويژگى و حالتى است كه دارنده آن از خطا، اشتباه و انحراف، مصون و محفوظ مى‏ماند و در تمام شئون حيات و زندگى، اعمّ از دريافت وحى و ابلاغ پيام الهى و همچنين در تمام شئون شخصى، خانوادگى و روابط اجتماعى هرگز در وادى خطا، اشتباه،  نسيان و انحراف وارد نمى‏شود.  يكى از دلايلى كه مى‏تواند هر انسان و هر نگرشى را قانع كند، دليل عقلى است. دلايل عقلى با توجّه به اينكه مقدّم، تالى و نتيجه دارند، از هر گونه خدشه و اشكال به دور هستند. متكلّمان شيعه در كتاب‏هاى خود علاوه بر دلايل نقلى، به ذكر دلايل مفصّل عقلى نيز براى اثبات عصمت پرداخته‏اند.

 

     خواجه نصير الدين طوسى رحمه‏الله يكى از متكلّمانى است كه در اين زمينه به طرح دلايل عقلى پرداخته است. او كتاب كوچكى به نام تجريد الاعتقاد براى اثبات عقايد شيعه نگاشته است.   ايشان قدس‏سره در اين كتاب، دلايل عقلى عصمت را در چهار خط بيان نموده‏اند كه ابتدا متن آن را نقل مى‏كنيم و سپس به شرح آن خواهيم پرداخت. در اين كتاب گرانمايه آمده است:« وامتناع التسلسل، يوجب عصمته ولأنّه حافظ للشرع ولوجوب الإنكار عليه لو أقدم على المعصية فيضادّ أمر الطاعة ويفوت الغرض من نصبه ولانحطاط درجته عن أقلّ العوامّ »[1]. ممنوع بودن تسلسل، عصمت امام عليه‏السلام را ايجاب مى‏كند و به خاطر اينكه امام عليه‏السلام حافظ و نگهبان شريعت است. و از سوى ديگر، اگر امام عليه‏السلام گناه و معصيت كند بايد او را از منكر نهى كرد كه در نتيجه با امر به اطاعت و پيروى از ايشان عليه‏السلام متضاد مى‏شود و همچنين [در صورت گناه] غرض و هدف از نصب امام عليه‏السلام از بين مى‏رود و درجه امام عليه‏السلام را از عوام النّاس پايين‏تر مى‏آورد.  

1. انكار عصمت، ايرادى به خداوند متعال

     طبق اين دليل، اگر عصمت را نپذيريم، هيچ اطمينان و تضمينى وجود ندارد كه شخصِ ارسال شده از ناحيه خداوند متعال، در تلقّى وحى يا در ابلاغ آن يا در هر دو، دچار اشتباه و لغزش نشود و اگر اطمينان حاصل نشد، مى‏توان به خداوند متعال اشكال گرفت كه چرا فردى را به رسالت بر انگيختى كه مردم به او و سخنانش اطمينان حاصل نمى‏كنند؟ به عنوان مثال، اگر كسى قرار باشد پيكى را به سوى مكان، محلّ يا مجلس خاصّى بفرستد، امّا نامه‏اى مكتوب به او ندهد و به الفاظ گفته شده به آن شخص كفايت كند، كسى را براى اين مأموريّت بر مى‏گزيند كه به صداقت، هوش و ذكاوت او اطمينان دارد؛ زيرا اگر فرد نامطمئن، دروغ‏گو يا نادانى را به اين مأموريت بفرستد، بيم آن مى‏رود كه سخنانى غير از آنچه مقصود است به مردم ابلاغ كند و اين مسئله به عدم اطمينان مردم ختم شود؛ به عبارت ديگر، اطمينان به شخصى هنگامى حاصل مى‏شود كه از گناهان عملى و علمى ( فكرى ) مصون و محفوظ باشد؛ در غير اين صورت ممكن است، مطلب و مقصود شما را اشتباه نقل كند، ( سهواً يا نسياناً ) يا اينكه از روى عمد و آگاهى و به قصد تخريب منزلت و جايگاه شما، مطالب ديگرى را به مردم ابلاغ نمايد. يك انسان معمولى و حتّى كم سواد جامعه هم، چنين شخصى را براى رساندن مقصودش انتخاب نمى‏كند، آيا مى‏توان پذيرفت كه خداوند متعال، چنين اشخاصى را براى هدايت مردم برانگيخته است؟ قطعاً اگر خداوند متعال چنين كند، ديگر هيچ حجّت و برهانى عليه مردم نخواهد داشت و هرگز نمى‏تواند در روز قيامت مردم را بر گناهان و انحرافاتشان مجازات و مؤاخذه نمايد.

     از سوى ديگر، مردم خواهند گفت: چه وجوبى دارد طبق قول كسى رفتار كنيم كه در او احتمال خطا و  اشتباه ( عمداً، سهواً يا نسياناً ) مى‏رود و چرا بايد به سخنان و ادّعاهاى چنين شخصى ترتيب اثر دهيم؟ بنابراين، عقلاً و برهاناً بر خداوند متعال لازم و فرض است كه اشخاصى را واسطه خود و مردم قرار دهد كه داراى صفت عصمت باشند تا اطمينان و يقين در مردم، به وجود آيد.

2. نقض غرض از بعثت

     اگر پيام آور الهى از صفت عصمت برخوردار نباشد، عقلاً عمل به پيام‏هاى او منتفى است؛ به همين دليل نقض غرض از بعثت انبيا عليهم‏السلام لازم مى‏آيد.

     خداوند متعال در مورد غرض از بعثت انبيا عليهم‏السلام مى‏فرمايد: «لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَيِّنَاتِ وَأَنزَلْنَا مَعَهُمُ الْكِتَابَ وَالْمِيزَانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ وَأَنزَلْنَا الْحَدِيدَ فِيهِ بَأْسٌ شَدِيدٌ وَمَنَافِعُ لِلنَّاسِ وَلِيَعْلَمَ اللَّهُ مَن يَنصُرُهُ وَرُسُلَهُ بِالْغَيْبِ إِنَّ اللَّهَ قَوِيٌّ عَزِيزٌ»[2].  ما رسولان خود را با دلايل روشن فرستاديم و با آنها كتاب [آسمانى] و ميزان [شناسايىِ حق از باطل و قوانين عادلانه] نازل كرديم تا مردم به عدالت قيام كنند و آهن را نازل كرديم كه در آن نيروى شديد و منافعى براى مردم است، تا خداوند بداند چه كسى او و رسولانش را يارى مى‏كند بى آنكه او را ببيند، خداوند قوى و شكست‏ناپذير است.

     طبق آيه فوق، يكى از غرض‏هاى خداوند متعال از بعثت انبيا عليهم‏السلام و ارسال رسل، اقامه عدل و هدايت مردم است؛ ولى اگر مردم به حكم عقل خود از پيام‏هاى شخصى كه مرتكب گناه و خطا مى‏شود، پيروى بكنند، اين غرض ( اقامه عدل و داد و هدايت مردم ) در جامعه پياده نخواهد شد و در اين صورت همه اهداف رسالت، محقّق نمى‏شود. اهل سنّت به رسول خاتم صلى ‏الله‏ عليه ‏و ‏آله‏ و سلم اشتباه، انحراف و لغزش‏هاى فراوانى در طول حيات پربركتشان، نسبت مى‏دهند و حتّى معتقداند كه رسول خدا صلى ‏الله‏ عليه ‏و ‏آله‏ و سلمدر تلقّى وحى هم معصوم نبودند و افسانه غرانيق را شاهد گفته خود مى‏دانند[3]؛ ولى از آنان مى‏پرسيم: اگر واقعاً رسول خدا صلى ‏الله‏ عليه ‏و ‏آله‏ و سلم از صفت عصمت برخوردار نبودند، بر اساس چه دليلى بايد از ايشان صلى ‏الله‏ عليه ‏و ‏آله‏ و سلم پيروى كنيم؟ آيا اين سخن شما به معناى نقض غرض از بعثت نخواهد بود؟

     البتّه اين دليل در مورد اوصيا و جانشينان انبيا عليهم‏السلام نيز صادق است؛ به اين معنى كه اگر مردم بدانند اوصياى انبيا عليهم‏السلام داراى مصونيّت و عصمت نيستند، اين تفكّر موجب سلب اعتماد و اطمينان آنها خواهد شد و به گفته‏هاى پيام آوران عمل نمى‏كنند و در اين صورت، نقض غرض خلافت و وصايت لازم مى‏آيد؛ به عنوان مثال، اگر به آموزه‏هاى معلّم، مربّى، امام جماعت، خطيب و… اعتماد و عمل نشود، تمام زحمات آنها و گذشتگان‏شان به هدر خواهد رفت.

3. ويژگى عصمت، باعث رفع اختلاف

     طبق اين دليل، اگر ويژگى عصمت نباشد، اختلاف‏ها و پراكندگى‏ها از ميان امّت برچيده نخواهد شد. هنگامى كه پيامبرى از دنيا مى‏رود و كسى را به عنوان پيامبر و جانشين خود معرّفى مى‏كند، اگر مردم اين پيامبر و جانشين او را به اين عنوان نپذيرند، بين امّت اختلاف رخ مى‏دهد و هر كسى پيامبر و جانشينى را بر مى‏گزيند. اين مسئله را مى‏توان در مورد وصى و جانشين رسول خاتم صلى ‏الله‏ عليه ‏و ‏آله‏ و سلم نيز بيان نمود؛ يعنى بعد از ارتحال رسول خاتم صلى ‏الله‏ عليه ‏و ‏آله‏ و سلم اگر مردم جانشين ايشان صلى ‏الله‏ عليه ‏و ‏آله‏ و سلم را به عنوان امام و وصىّ نپذيرند، اختلاف و پراكندگى ميان مردم به وجود خواهد آمد. حضرت زهرا عليهاالسلامدر خطبه معروف فدكيّه فرمودند:

« وطاعتنا نظاماً للملّة وإمامتنا أماناً من الفرقة »[4].

خداوند، اطاعت و پيروى از ما را موجب نظم و انضباط ملت اسلام و پيشوايى ما را سبب جلوگيرى از پراكندگى و اختلافها قرار داد.

     بنابراين، پذيرش امامت از سوى مردم از تشتّت و پراكندگى در صفوف مسلمانان جلوگيرى مى‏كند؛ در غير اين صورت اگر مردم به دليل معصوم نبودن، از انبيا و اوصياى ايشان عليهم‏السلام پيروى و اطاعت نكنند و هر كس طبق تلقّى و برداشت خودش به دنبال امامى برود، حاصل آن پراكندگى و تفرقه از حول حور
اصلى دين ( امامت ) خواهد بود.  

4. وجوب اطاعت زير سؤال مى‏رود

     طبق اين دليل، اگر عصمت در انبيا و اوصياى ايشان عليهم‏السلام وجود نداشته باشد، پرسشى به ذهن خطور مى‏كند كه چرا خداوند متعال، اطاعت رسول و اولى الأمر را در كنار اطاعت خود واجب نموده است؟

     خداوند متعال در آيه‏اى ـ كه به آيه اطاعت معروف است ـ مى‏فرمايد: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ أَطِيعُواْ اللّهَ وَأَطِيعُواْ الرَّسُولَ وَأُوْلِي الأَمْرِ مِنكُمْ فَإِن تَنَازَعْتُمْ فِي شَيْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللّهِ وَالرَّسُولِ إِن كُنتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ ذَلِكَ خَيْرٌ وَأَحْسَنُ تَأْوِيلاً»[5]. اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد! اطاعت كنيد خدا را؛ و اطاعت كنيد پيامبر خدا صلى ‏الله‏ عليه ‏و ‏آله‏ و سلم و اولى الأمر ( اوصياى پيامبر صلى ‏الله‏ عليه ‏و ‏آله‏ و سلم ) را و هر گاه در چيزى نزاع داشتيد، آن را به خدا و پيامبر باز گردانيد [و از آنها داورى بطلبيد] اگر به خدا و روز رستاخيز ايمان داريد. اين [كار] براى شما بهتر و عاقبت و پايانش نيكوتر است.

     در مباحث توحيد ـ كه در آينده مطرح خواهيم كرد ـ اثبات مى‏كنيم كه اين آيه به حكم عقل، وجوب اطاعت از ذات اقدس الهى را اثبات مى‏كند؛ ولى سؤال اين است كه چرا خداوند متعال اطاعت رسول و أولى الأمر را نيز در كنار اطاعت عقلى خود واجب نموده است؟ اين پرسش از آنجا ناشى مى‏شود كه اگر ويژگى

عاصميّت و عصمت را نپذيريم، عقل نمى‏تواند بپذيرد كه اطاعت انسانى خطا كار و عاصى در كنار اطاعت خداوند متعال واجب شود؛ زيرا عقل صحيح و سليم حكم مى‏كند كه اگر راهى را از بلد[6] پرسيدى در صورتى كه به او يقين و اطمينان دارى بايد به گفته او جامه عمل بپوشانى؛ ولى اگر به گفته او يقين ندارى و از خيانت دروغ گويى او در امان نيستى نبايد به گفته او عمل كنى؛ زيرا بيم آن مى‏رود كه گمراه شوى.

5. انكار عصمت موجب تسلسل

     اگر امام عليه‏السلام از خطا و اشتباه مصون نباشد، طبعاً او كسى است كه در انديشه و عمل دچار خطا، اشتباه، انحراف و لغزش مى‏شود و در نتيجه او نيز به امام و پيشواى ديگرى محتاج است كه او را راهنمايى و هدايت كند؛ زيرا انسان كور و نابينا نمى‏تواند عصا كش كور و نابيناى ديگرى شود و فقط انسان عالم، آگاه و پاك است كه مى‏تواند انسان‏ها را از سقوط در وادى گناهان و لغزش‏ها نجات دهد. حال اگر مدّعى امامت بعدى هم معصوم نباشد، اين سخن به شخص بعدى سرايت مى‏كند و به همين صورت بايد برويم تا به انسان پاك و معصوم دست يابيم و اين تسلسل است كه در علم منطق و فلسفه، ممتنع و محال بودن آن اثبات شده است. بنابراين، طبق حكم عقل، الزاماً بايد كسى كه مدّعى امامت است داراى ويژگى عصمت و مصونيّت علمى و عملى باشد تا هيچ گاه در وادى گناهان و لغزش‏ها سقوط نكند.

6. تضاد در اوامر الهى

     طبق اين دليل، اگر عصمت معتبر نباشد تضاد و سر در گمى عجيبى در اوامر الهى حاصل مى‏شود؛ زيرا خداوند متعال طبق آيه 59 از سوره نساء، اطاعت رسول و اولى الأمر را واجب كرد و اطاعت آنها را با اطاعت خود قرين و همراه نمود. از سوى ديگر، يكى از واجبات، نهى از منكرات است؛ يعنى اگر ديده شد انسانى درگرداب گناهان غوطه ور است، بايد او را از ارتكاب اعمال گناه و زشت بر حذر بداريم. حال اگر انبيا و اوصياى گراميشان عليهم‏السلاماز خطا و اشتباه مصون نباشند بايد آنها را از منكر نهى كنيم؛ يعنى از سويى بايد از آنها اطاعت و پيروى كنيم و از سوى ديگر بايد آنها را از منكر نهى نماييم؛ در حالى كه جمع بين اين و امر هرگز ممكن نيست؛ در نتيجه بايد كسى را به عنوان امام و پيشوا بپذيريم كه از خطا و اشتباه مصون باشد.  

7. انكار عصمت سقوط از انسانيّت

     طبق حكم عقل و نقل، امام و پيشواى قوم بايد كسى باشد كه از نظر عقل و معرفت نسبت به خدا و همه شئون آفرينش أعلم و آگاه‏تر باشد؛ يعنى بايد با ديگران قابل مقايسه نباشد. حال اگر شخصى كه مدّعى امامت و پيشوايى است داراى ويژگى عصمت و مصونيّت نباشد، به پايين‏ترين مرتبه و درجه از انسانيّت نزول مى‏كند و در حد مردم عادّى مى‏شود.

     به عبارت ديگر، اگر قرار است انسان‏ها مرتكب گناهان و لغزش‏ها شوند و كسى هم كه به عنوان هادى و رهبر آنها است از خطا و لغزش در امان نباشد، انسان را به پست‏ترين درجات انسانيّت و حتّى به درجه يوانيّت سقوط مى‏دهد كه چنين امرى با غرض نبوّت و امامت در تضاد است.

 نتيجه سخنان فوق

     دلايل عقلى فوق، عصمت و مصونيّت را براى انبيا و اوصياى گراميشان عليهم‏السلام اثبات مى‏كنند. اعتقاد شيعه طبق دلايل عقلى فوق و ديگر ادلّه، لزوم عصمت و مصونيّت است و نيز عقيده اهل سنّت و عامّه را در جلسات گذشته ( حدود بيست جلسه ) مطرح نموديم و گزافه گويى‏هاى كتب عامّه را در مورد رسول خدا صلى ‏الله‏ عليه ‏و ‏آله‏ و سلم مورد بحث و بررسى قرار داديم. حال اگر اهل سنّت از ادّعاى خود دست بر ندارند، براى ابطال دلايل‏شان ـ در عدم عصمت مطلق ـ به دلايل قرآنى اشاره مى‏كنيم. البتّه چون اهل سنّت به قرآن كريم اعتقاد دارند و حتّى خود را در فهم قرآن از ما بالاتر مى‏دانند ( البتّه اين سخن ادّعايى بيش نيست ) به سراغ دلايل قرآنى مى‏رويم.

 عصمت منطقى در آيات قرآن كريم

     آيات فراوانى بر اين نكته تأكيد دارند كه اگر عصمت و عاصميّت در رسول خدا صلى ‏الله‏ عليه ‏و ‏آله‏ و سلم به عنوان يك رسول و فرستاده محقّق نمى‏گشت، ايشان صلى ‏الله‏ عليه ‏و ‏آله‏ و سلم در امور شخصى و اجتماعى، به انحرافات و لغزش‏هاى فراوانى دچار مى‏گشتند؛ ولى به لطف علم و دانش فراوان ـ كه سرچشمه عصمت است ـ از لغزش‏ها و انحرافات جلوگيرى شده است. خداوند متعال مى فرمايد:

1. «وَلَن تَرْضَى عَنكَ الْيَهُودُ وَلاَ النَّصَارَى حَتَّى تَتَّبِعَ مِلَّتَهُمْ قُلْ إِنَّ هُدَى اللّهِ هُوَ الْهُدَى وَلَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْوَاءهُم بَعْدَ الَّذِي جَاءكَ مِنَ الْعِلْمِ مَا لَكَ مِنَ اللّهِ مِن وَلِيٍّ وَلاَ نَصِيرٍ»[7].

هرگز يهود و نصارى از تو راضى نخواهند شد تا [به طور كامل، تسليم خواسته‏هاى آنها شوى و] از آيين [تحريف يافته ]آنان، پيروى كنى. بگو: هدايت الهى، تنها هدايت است و اگر از هوى و هوسهاى آنان پيروى كنى، بعد از آنكه آگاه شدى، هيچ سرپرست و ياورى از سوى خدا براى تو نخواهد بود.

2. «وَلَئِنْ أَتَيْتَ الَّذِينَ أُوْتُواْ الْكِتَابَ بِكُلِّ آيَةٍ مَّا تَبِعُواْ قِبْلَتَكَ وَمَا أَنتَ بِتَابِعٍ قِبْلَتَهُمْ وَمَا بَعْضُهُم بِتَابِعٍ قِبْلَةَ بَعْضٍ وَلَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْوَاءهُم مِّن بَعْدِ مَا جَاءكَ مِنَ الْعِلْمِ إِنَّكَ إِذَا لَّمِنَ الظَّالِمِينَ»[8]. سوگند كه اگر براى] اين گروه از] اهل كتاب، هرگونه آيه [و نشانه و دليلى] بياورى، از قبله تو پيروى نخواهند كرد و تو نيز هيچ گاه از قبله آنان، پيروى نخواهى نمود و حتّى هيچ يك از آنها، از قبله ديگرى پيروى نخواهد كرد و اگر تو ـ پس از اين آگاهى ـ از هوسهاى آنها متابعت كنى، مسلّما از ستمگران خواهى بود.

3. «وَكَذَلِكَ أَنزَلْنَاهُ حُكْماً عَرَبِيّاً وَلَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْوَاءهُم بَعْدَ مَا جَاءكَ مِنَ الْعِلْمِ مَا لَكَ مِنَ اللّهِ مِن وَلِيٍّ وَلاَ وَاقٍ»[9]. همان گونه اين ( قرآن ) را بر تو به عنوان فرمان روشن و صريحى نازل كرديم و اگر از هوسهاى آنان ـ بعد از آنكه آگاهى براى تو آمده ـ پيروى كنى، هيچ كس در برابر خدا، از تو حمايت و جلوگيرى نخواهد كرد.

     از آيات فوق و ديگر آيات مشابه، دو نكته اساسى به دست مى‏آيد:

     1. به تصريح و نصّ آيات، پيامبر و نبىّ بايد داراى ويژگى عصمت و عاصميت باشد. اين نكته به اين دليل كه بادقّت و ظرافت خاصّى به دست مى‏آيد، يا اهل سنّت دقّت به خرج نداده‏اند يا اينكه عمداً نخواسته‏اند به اين حقيقت اعتراف كنند.

     2. عصمت و دورى از هرگونه لغزش و گناه از مقوله علم و آگاهى است، نه يك وصف نفسانى پيشگيرانه و اجبارى و هرگز نمى‏توان پذيرفت كه عصمت از آسمان به زمين سقوط كرده و رسول خدا صلى ‏الله‏ عليه ‏و ‏آله‏ و سلم نيز در زمين آن را دريافت نموده و به ويژگى عصمت دست يافته‏اند.

     علم منطق، علمى است كه در سالهاى اوّل طلبگى و حتّى در بعضى از رشته‏هاى دانشگاهى تدريس مى‏شود. وظيفه اين علم، موشكافى جملات و كلمات تلفّظ شده است تا راهى باشد براى درك سريع و آسان مقصود متكلّم. خداوند متعال در آيات فوق، قضيّه‏اى منطقى به كار برده است تا هر انسان واقع گرا و حقيقت بين را به وجوب عصمت، رهنمود كند. در علم منطق بابى موجود است به نام قياسات[10]. در اين باب، قياسات به دو قسمت تقسيم مى‏شود:

    1. قياس حملى ( قضاياى حمليّه ) كه از موضوع و محمول تشكيل شده است.

     2. قياس شرطى ( قضاياى شرطيّه ) كه شامل مقدم و تالى است.

     براى روشن‏تر شدن اين دو قياس به دو مثال ساده بنگريد:

     1. در قضيّه حمليّه مى‏گوييم: اينجا چراغ روشن است؛ يعنى با حمل روشنايى بر چراغ، روشن بودن فضا را اثبات كرده‏ايم.

     2. در قضيّه شرطيّه مى‏گوييم: اگر كليد برق را فشار دهيم، چراغ روشن يا خاموش مى‏شود.

     خداوند متعال در آيات فوق با استفاده از قضيّه شرطيّه، عصمت را اثبات كرده است. اين استدلال به صورت ذيل است:

     1. مقدّم: در هر سه آيه مقدّم عبارت است از: اگر بعد از علم و دانش از آنها تبعيّت كنى.

     2. تالى: از ظالمان، يا از كسانى كه از ولايت خداوند متعال خارج مى‏شوند، خواهى بود.

     نتيجه:تو از آنان پيروى نكردى، چون ظالم و ستمگر نبودى و اين همان معناى عصمت است. اگر بپرسند: از كجا معلوم كه رسول خدا صلى ‏الله‏ عليه ‏و ‏آله‏ و سلم ظالم و ستمگر نبوده‏اند؟ در پاسخ خواهيم گفت: اگر ايشان صلى ‏الله‏ عليه ‏و ‏آله‏ و سلم از ستمگران محسوب مى‏شدند هرگز به امامت و رسالت بر انگيخته نمى‏شدند.

     خداوند متعال در مورد حضرت ابراهيم عليه‏السلام و برانگيخته شدن ايشان عليه‏السلام به مقام امامت مى‏فرمايد: «وَإِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَاماً قَالَ وَمِن ذُرِّيَّتِي قَالَ لاَ يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ»[11]. [به خاطر آوريد] هنگامى كه خداوند، ابراهيم را با وسايل گوناگونى آزمود و او به خوبى از عهده اين آزمايش‏ها برآمد. خداوند به او فرمود: من تو را امام و پيشواى مردم قرار دادم. ابراهيم عرض كرد: از دودمان من نيز امامانى قرار بده. خداوند فرمود: پيمان من، به ستمكاران نمى‏رسد [و تنها آن دسته از فرزندان تو كه پاك و معصوم باشند، شايسته اين مقام‏اند].

     عصمت، امرى است كه در آيات فراوان بر آن تأكيد شده و خداوند متعال با تكرار اين نكته، راه هر گونه شبهه و اشكال را مسدود نموده است.

     خداوند متعال مى‏فرمايد: 1. «وَمَا أَرْسَلْنَا مِن رَّسُولٍ إِلاَّ لِيُطَاعَ بِإِذْنِ اللّهِ»[12].  ما هيچ پيامبرى را نفرستاديم مگر براى اينكه به فرمان خدا، از وى اطاعت شود.

     از اين آيه، وجوب اطاعت از رسول خاتم صلى ‏الله‏ عليه ‏و ‏آله‏ و سلم و ديگر انبيا عليهم‏السلام استفاده مى‏شود. آيا عقلاً مى‏توان پذيرفت كه خداوند متعال اطاعت كسى را واجب مى‏كند كه دروغ مى‏گويد، به اموال و نواميس مردم تجاوز مى‏كند، مجنون، ديوانه، كوته فكر و از خرد و دانش بى بهره باشد.

2. «لَقَدْ كَانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِّمَن كَانَ يَرْجُو اللَّهَ وَالْيَوْمَ الاْخِرَ وَذَكَرَ اللَّهَ كَثِيراً»[13]. مسلّماً براى شما در زندگى رسول خدا صلى ‏الله‏ عليه ‏و ‏آله‏ و سلم سرمشق نيكويى بود، براى آنها كه به رحمت خدا و روز رستاخيز، اميد دارند و خدا را بسيار ياد مى‏كنند.

     يعنى الزاماً فقط رسول خدا صلى ‏الله‏ عليه ‏و ‏آله‏ و سلم اسوه، نمونه و پيشواى شما است و بايد از تمام رفتار و گفتار ايشان صلى ‏الله‏ عليه ‏و ‏آله‏ و سلم الگو بردارى نماييد و قدم جاى قدم‏هاى ايشان صلى ‏الله‏ عليه ‏و ‏آله‏ و سلم قرار دهيد؛ ولى پرسش اين است: آيا كسى كه فاقد ويژگى عصمت است مى‏تواند الگو و سمبل ديگران باشد؟

3. «إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً»[14]. خداوند فقط مى‏خواهد پليدى و گناه را از شما اهل بيت دور كند و كاملاً شما را پاك سازد.

     آيه فوق نيز عصمت را صراحتاً اثبات مى‏كند تا جاى هيچ گونه شبهه و اشكالى باقى نماند.

 عصمت در منظر اهل سنّت

     چنانچه گذشت، شيعيان با استمداد از آيات قرآن كريم، براى پيامبران و اوصياى ايشان عليهم‏السلام عصمت را امرى ضرورى و لازم مى‏دانند؛ ولى اهل سنّت بر خلاف آيات قرآن كريم، عصمت را بازيچه مقاصد خود قرار داده و از هرگونه نسبت زشت و ناروا به مقام شامخ رسول خدا صلى ‏الله‏ عليه ‏و ‏آله‏ و سلم دريغ نكرده‏اند. با مقايسه عصمت از منظر شيعه و اهل سنّت در مى‏يابيم كه وحدت در اين ميان چه معنى و مفهومى دارد! آيا نقطه مشتركى يافت مى‏شود كه وحدت حول آن محور تحقّق بيابد؟ آيا مى‏توان با كسانى وحدت داشت كه رسول خدا صلى ‏الله‏ عليه ‏و ‏آله‏ و سلم را فردى جنّ زده و پيرو شيطان معرفى مى‏كنند يا مى‏گويند ايشان صلى ‏الله‏ عليه ‏و ‏آله‏ و سلم كسى بودند كه به خاطر نيامدن جبرئيل، چندين مرتبه تصميم گرفتند خود را از كوه پرتاب نمايند و خود كشى كنند و در هر مرتبه جبرئيل عليه‏السلام، رسول خدا صلى ‏الله‏ عليه ‏و ‏آله‏ و سلم را از اين عمل منفور و ناپسند منصرف مى‏كرد[15]. يا در روايت ديگرى عايشه مى‏گويد: پيامبر صلى ‏الله‏ عليه ‏و ‏آله‏ و سلم اندكى مكث كرد، فكر كرد كه نزد زنان خود آمده در حالى كه نيامده بود[16]؟! طبق روايتى به نقل از اهل سنّت، گروهى از سودانى‏ها و سياه پوستان به مدينه آمده، مقابل مسجد مدينه مشغول رقص و پايكوبى شدند. جمعيّت فراوانى گرد آمدند تا آنها را تماشا كنند. عايشه كه زن جوانى بود، به علّت فراوانى جمعيت موفق به تماشا نشد؛ لذا از پيامبر صلى ‏الله‏ عليه ‏و ‏آله‏ و سلم در خواست كرد او را بر دوش خود سوار كند تا بتواند وقايع را مشاهده نمايد و پيامبر صلى ‏الله‏ عليه ‏و ‏آله‏ و سلم خواسته او را عملى كرد ـ العياذ باللّه‏ ـ [17].

 عصمت در منظر شيعيان

     كتب روايى اهل سنّت آن گونه كه بايد، براى مقام رسول خدا صلى ‏الله‏ عليه ‏و ‏آله‏ و سلم احترام قائل نشده و هر روايت اعمّ از ضعيف و نادرست را در كتب خود جمع آورى نموده‏اند؛ ولى شيعيان با تمسّك به رواياتى صحيح از اهل بيت عصمت و طهارت عليهم‏السلام به تمجيد و تحليل زندگانى رسول خدا صلى ‏الله‏ عليه ‏و ‏آله‏ و سلم و ديگر انبيا عليهم‏السلام پرداخته‏اند كه از آن ميان به دو روايت اشاره مى‏كنيم:

     1. حضرت امام باقر عليه‏السلام به جابر بن يزيد جعفى فرمودند:

« إنّ في الأنبياء والأوصياء عليهم‏السلام خمسة أرواح: روح القدس وروح الإيمان وروح الحياة وروح القوّة وروح الشهوة، فبروح القدس، يا جابر عرفوا ما تحت العرش إلى ما تحت الثرى، ثمّ قال: يا جابر! إنّ هذا الأرواح يصيبها الحدثان إلاّ أنّ روح القدس لا يلهو ولا يلعب»[18].

همانا در انبيا عليهم‏السلام و اوصيا پنج روح است: 1. روح القدس 2. روح ايمان 3. روح زندگى ( حركت ) 4. روح قوّه 5. روح شهوت. اى جابر! ايشان عليهم‏السلام به وسيله روح القدس تمام مطالب را از زير عرش تا زير خاك مى‏دانند، سپس فرمودند: اى جابر! اين چهار روح اخير را پيشامد و آفت مى‏رسد؛ ولى روح القدس بازى و ياوه گرى نمى‏كند.

     طبق اين روايت، انبيا و اوصيا عليهم‏السلام همگى مانند انسان‏هاى معمولى داراى نيروهاى بشرى هستند و تنها تفاوت آنها عليهم‏السلام با مردم عادى در داشتن روح القدس است كه ايشان عليهم‏السلام را از وقوف بر گناهان و انحرافات باز مى‏دارد و اين دقيقاً همان عصمت است.

     2. كتاب ارزشمند بحار الأنوار روايتى طولانى درباره اخلاق و تفسير آيات قرآن كريم از حضرت اميرالمؤمنين عليه‏السلام نقل مى‏كند كه به فرازهايى از آن اشاره مى‏كنيم. حضرت عليه‏السلام فرمودند:

« وأمّا ما فرضه سبحانه من الفرائض في كتابه، فدعائم الإسلام وهي خمس دعائم وعلى هذه الفرائض الخمسة بني الإسلام، فجعل سبحانه لكلّ فريضة من هذه الفرائض أربعة حدود، لا يسع أحداً جهلها: أوّلها الصلاة، ثمّ الزكاة، ثمّ الصيام، ثمّ الحجّ، ثمّ الولاية وهي خاتمتها و الحافظة لجميع الفرائض والسنن ».

آنچه را خداوند در كتاب خويش واجب ساخته، پايه‏هاى اسلام‏اند و آنها پنج پايه‏اند و اسلام بر اين پنج فريضه، بنيان شده است و خداوند براى هر كدام از اين فرائض، چهار حد معيّن فرموده كه هيچ كس را رخصت نادانى‏اش نباشد: اوّل نماز، بعد زكات، سپس روزه، آن گاه حج و بعد ولايت كه پايان آنها و جامع همه فرائض و سنن است.

     حضرت عليه‏السلام در ادامه به بيان حدود هر كدام از اين پنج ستون و پايه مى‏پردازند و در مورد خصوصيّات امام عليه‏السلام ـ كه بر مردم ولايت دارد ـ مى‏فرمايند:

« وأمّا حدود الإمام المستحقّ للإمامة فمنها: أن يعلم الإمام المتولّى عليه، أنّه معصوم من الذنوب كلّها صغيرها وكبيرها، لا يزلّ في الفتيا ولا يخطئ في الجواب ولا يسهو ولا ينسى، ولا يلهو بشئن أمر الدنيا. والثاني: أن يكون أعلم الناس بحلال اللّه‏ وحرامه، وضروب أحكامه وأمره ونهيه، وجميع ما يحتاج إليه الناس، فيحتاج الناس إليه ويستغني عنه، والثالث: يجب أن يكون أشجع الناس لأنّه فئة المؤمنين الّتي يرجعون إليها، إن انهزم من الزحف انهزم الناس بانهزامه. والرابع: يجب أن يكون أسخى الناس وإن بخل أهل الأرض كلّهم لأنّه إن استولى الشحّ عليه شحّ على ما في يديه من أموال المسلمين. والخامس: العصمة من جميع الذنوب، وبذلك يتميّز من المأمومين الذين هم غير معصومين، لأنّه لو لم يكن معصوماً، لم يؤمن عليه أن يدخل فيما يدخل فيه الناس من موبقات الذنوب المهلكات، والشهوات واللّذات، ولو دخل في هذه الأشياء لاحتاج إلى من يقيم عليه الحدود، فيكون حينئذٍ إماماً مأموماً،ولا يجوز أن يكون الإمام بهذه الصّفة. وأمّا وجوب كونه أعلم الناس، فإنّه  لو لم يكن عالماً لم يؤمن أن يقلّب الأحكام والحدود، ويختلف عليه القضايا المشكلة فلا يجيب عنها بخلافها، أمّا وجوب كونه أشجع الناس فيما قدّمناه، لأنّه لا يصحّ أن ينهزم فيبوء بغضب من اللّه‏ تعالى وهذه لا يصحّ أن يكون صفة الإمام، وأمّا وجوب كونه أسخى الناس فيما قدّمناه وذلك لا يليق بالإمام »[19].

كسى كه شايسته مقام امامت است نشانه هايى دارد؛ از جمله اينكه مأمومين خود را آگاه كند كه او، از تمام گناهان كوچك و بزرگ معصوم است، لغزشى در فتوا ندارد و در جواب دادن اشتباه نمى‏كند، سهو ونسيان ولهو و بازى در امور دنيا ندارد. دوم: داناترين مردم، به حلال و حرام خدا و انواع احكام و امر و نهى پروردگار و تمام آنچه مردم به آن نياز دارند، باشد به گونه‏اى كه مردم به او محتاج هستند؛ ولى او از آنها بى‏نياز است.  سوم: بايد شجاع‏ترين مردم باشد؛ زيرا او فرمانرواى مؤمنان است و از او پيروى مى‏كنند واگر در جنگ فرار كند، به واسطه فرار او همه فرار مى‏كنند. چهارم: بايد سخاوتمندترين مردم باشد، گرچه تمام مردم روى زمين بخيل باشند؛ زيرا چنانچه بخل بر او تسلّط يابد، نسبت به اموال مسلمانان كه در اختيار او است بخل مى‏ورزد. پنجم: عصمت از تمام گناهان داشته باشد، كه با همين امتياز از ساير مردم كه نيستند مشخص مى‏شود، زيرا چنانچه معصوم نباشد ممكن است مانند ساير مردم مرتكب گناهان هلاكت بار، شهوات و لذّات دنيوى شود. وقتى چنين كارهايى را كرد، بايد شخص ديگرى بر او حد جارى نمايد؛ در چنين صورتى او، هم امام است و هم مأموم در حالى كه جايز نيست امام داراى چنين خصوصيّاتى باشد؛ امّا اينكه بايد داناترين مردم باشد براى اين است كه، اگر عالم نباشد امكان دارد احكام و حدود را تغيير دهد و قضاياى مشكل او را به اختلاف اندازد؛ به طورى كه نتواند به آن جواب بدهد و اگر جواب دهد، مرتبه بعد بر خلاف آن فتوا دهد؛ امّا اينكه سر كلام گفتيم، بايد شجاع‏ترين مردم باشد، چون اگر فرار كند خود را مشمول خشم پروردگار كرده و اين براى امام صحيح نيست؛ امّا اينكه در سخن گذشته گفتيم بايد سخى‏ترين مردم باشد، زيرا چنان كه بيان كرديم براى امام بخل شايسته نيست.

 اهل بيت عليهم‏السلام دريايى از معارف

     روايت فوق همان گونه كه عصمت را به اثبات مى‏رساند، به دنبال اثبات اين نكته است كه عصمت از مقوله علم و آگاهى است. علم و دانش اهل بيت عليهم‏السلام آنچنان فراوان بود كه هر چه از ايشان  عليهم‏السلام پرسيده مى‏شد به آن پاسخ مى‏دادند؛ ولى متأسّفانه به دليل اينكه فهم و شعور مردم در سطح پايين و نازلى قرار داشت، سؤالهاى مهمّ و اساسى پرسيده نمى‏شد و در مواردى سؤالات پوچ و بى اثر، در محضر امام عليه‏السلام مطرح مى‏گرديد، به عبارت ديگر اهل بيت عليهم‏السلام در عصر و زمانى مى‏زيستند كه كسى قدر آنان را نمى‏دانست، حضرت اميرالمؤمنين عليه‏السلام بارها فرمودند:

« سلوني قبل أن تفقدوني »[20]. پيش از آنكه مرا از دست دهيد، هر چه مى‏خواهيد بپرسيد.

     امّا نادانى، چون سعد بن أبي وقّاص مى‏پرسد: چند مو در سر و صورتِ من وجود دارد[21]؟!

    همچنين حضرت اميرالمؤمنين عليه‏السلام بارها به سينه خود، اشاره مى‏كردند و مى‏فرمودند:

« إنّ ههنا لعلماً جمّا لو وجدت له حملة »[22]. در اينجا علم فراوانى است، اى كاش حاملانى براى آن مى‏يافتم؟!

     همچنين حضرت اميرالمؤمنين عليه‏السلام فرمودند: اگر باى « بسم اللّه‏ » را تفسير كنم و آن را بر چهل شتر بار كنيد، باز براى بردن اين بار، شتر كم خواهد آمد[23]. حضرت امام رضا عليه‏السلام كه ملقّب به « عالم آل محمّد عليهم‏السلام » هستند، هنگامى كه به ايران تشريف آورند از آنجايى كه مردم ايران مردمى زيرك، باهوش و دانشمند بودند، ولى به خاطر حكومت‏ها نمى‏توانستند دانش خود را تجلّى دهند، پيرامون امام عليه‏السلام جمع شدند و سؤال‏هايى از ايشان عليه‏السلام پرسيدند و حضرت عليه‏السلام پاسخ‏هاى عميقى ارائه فرمودند كه چشمان هر انسان و دانشمندى را به خود خيره مى‏كند. اگر مردم از سطح دانش اهل بيت عليهم‏السلام آگاهى مى‏داشتند، قطعاً سؤالات اساسى و مهمّى از امام عليه‏السلام مى‏پرسيدند و در آن صورت بود كه به درياى فضائل و دانش اهل بيت عليهم‏السلامرهنمون مى‏شدند؛ همان گونه كه شاعر مى‏گويد:

 مستمع صاحب سخن را بر سر كار آورد            غنچه خاموش بلبل را به گفتار آورد[24]

  بنابراين اگر شيعيان ادّعا مى‏كنند كه عصمت از مقوله علم و دانش است، سخنى گزاف و بدون دليل نگفته‏اند؛ زيرا كسى كه خود را خليفه و پيشواى مسلمانان معرّفى مى‏كند، بايد به تمام مصالح و مفاسد آنان آگاهى داشته باشد، وگرنه نمى‏تواند بر مسند خلافت تكيه زند.

     بعد از شهادت رسول خدا صلى ‏الله‏ عليه ‏و ‏آله‏ و سلم پير زنى به مسجد آمد و گفت: خليفه مسلمانان كيست؟ او را نزد خليفه اوّل راهنمايى كردند. او گفت: جدّه ( مادر بزرگ ) چه مقدار ارث مى‏برد؟ خليفه اوّل كه در پاسخ درمانده شده بود، گفت: در قرآن و سنّت چيزى نيافته‏ام. خليفه دوّم و سوّم هم نتوانستند پاسخ دهند. مغيرة بن شعبه[25] كه در آنجا حضور داشت گفت: جناب خليفه! ارث جدّه فلان مقدار است[26]. سؤال اين است كه خلفاى اسلام چگونه خود را خليفه معرّفى مى‏كردند، در حالى كه در دادن فتوا به افرادى همچون مغيرة بن شعبه محتاج بودند؟!

     شيعيان طبق فرموده اهل بيت عليهم‏السلام مى‏گويند: خليفه مسلمانان بايد اعلم الناس باشد و فقط اهل بيت عليهم‏السلام هستند كه از موهبت علم و دانش برخوردارند. البتّه اهل سنّت نيز به علم و دانش اهل بيت عليهم‏السلام اعتراف مى‏كردند؛ ولى باز به خاطر مطامع دنيوى بر امامت آنان عليهم‏السلام گردن نمى‏نهادند؛ به عنوان نمونه خليفه دوّم بارها خطاب به حضرت اميرالمؤمنين عليه‏السلام مى‏گفت:

« لا أبقاني اللّه‏ بأرض لست بها يا أبا الحسن! »[27]. خداوند مرا بر زمينى كه شما در آن حضور نداريد باقى نگذارد.

     خلفاى صدر اسلام نه تنها داراى علم و دانش كافى نبودند، بلكه از شجاعت و دلاورى نيز بهره‏مند نبودند. در غزوه خندق هنگامى كه عمرو بن عبدود توانست از خندق عبور كند، بسيارى گريختند وهيچ يك از مسلمانان دعوت رسول اللّه‏  صلى ‏الله‏ عليه‏ و ‏آله را براى نبرد با عمرو بن عبدود لبيّك نگفتند و تنها حضرت اميرالمؤمنين عليه‏السلام براى نبرد پيشگام شدند[28]. در جنگ خيبر نيز هنگامى كه ابوبكر و عمر كارى از پيش نبردند، رسول اللّه‏ صلى ‏الله‏ عليه ‏و ‏آله‏ و سلم پرچم سپاه اسلام را به دست حضرت اميرالمؤمنين عليه‏السلامسپردند و ايشان عليه‏السلام با شكستن در قلعه خيبر، پيروزى سپاه اسلام را رقم زدند. درست يك شب قبل از اين رشادت بود كه رسول اللّه‏ صلى ‏الله‏ عليه ‏و ‏آله‏ و سلم در حقّ حضرت اميرالمؤمنين عليه‏السلام فرمودند:

« لاُعطيّن الرّاية غداً رجلاً يحبّ اللّه‏ ورسوله ويحبّه اللّه‏ ورسوله، كرّار غير فرّار »[29].  فردا پرچم را به كسى مى‏سپارم كه خدا و رسولش صلى ‏الله‏ عليه ‏و ‏آله‏ و سلم را دوست مى‏دارد و خدا و رسولش صلى ‏الله‏ عليه ‏و ‏آله‏ و سلم او را دوست مى‏دارند، مى‏رزمد و نمى‏گريزد.

     در يكى از جنگ‏ها حضرت اميرالمؤمنين عليه‏السلام به فرزند خود محمّد بن حنفيّه فرمان جنگ و جهاد دادند، او مقدارى به جلو حركت كرد، ولى گويا ترس و اضطراب وجود او را فرا گرفت؛ لذا مقدارى به عقب برگشت، حضرت عليه‏السلام كه اين صحنه و سستى را از فرزند خود ديدند، با قبضه شمشير به سينه او كوبيدند و فرمودند:

« أدركك عرق من اُمّك »[30]. اين ضعف و ترس را از مادرت به ارث برده‏اى.

     من كه پدر تو هستم ترسى ندارم، اگر مادر شريف و پر فضيلتى همچون صديقه طاهره عليهاالسلام مى‏داشتى، هرگز نمى‏ترسيدى. 
پی نوشت ها:

[1]. كشف المراد في شرح تجريد الاعتقاد ، صفحه 390.

 [2]. سوره حديد، آيه 25.

 [3]. براى نقد اين مطلب، ر، ك، جزوه شماره 86.

 [4]. بحار الأنوار، جلد 29 صفحه 223.

 [5]. سوره نساء، آيه 59.

 [6]. بلد كسى است كه راه را مى‏شناسد و ديگران را راهنمايى مى‏كند فرهنگ معين .

 [7]. سوره بقره، آيه 120.

 [8]. همان، آيه 145.

 [9]. سوره رعد، آيه 37.

 [10]. الحاشيه، صفحه 54.

 [11]. سوره بقره، آيه 124.

 [12]. سوره نساء، آيه 64.

 [13]. سوره أحزاب، آيه 21.

 [14]. همان، آيه 33.

 [15]. از منابع اهل سنّت : صحيح بخارى، جلد 6 صفحه 87 و جلد 8 صفحه 67، صحيح مسلم، جلد 1 صفحه 97 و المستدرك، جلد 3 صفحه 183.

 [16]. از منابع اهل سنّت: صحيح بخارى، جلد 7 صفحه 88 وعمدة القارى، جلد 22 صفحه 135.

 [17]. از منابع اهل سنّت : صحيح بخارى، جلد 2 صفحه 3 و صحيح مسلم، جلد 3 صفحه 22.

 [18]. بحار الأنوار، جلد 25 صفحه 55 و كافى، جلد 1 صفحه 272.

 [19]. بحار الأنوار، جلد 90 صفحه 63 و 64.

 [20]. إرشاد، جلد 1 صفحه 35 و از منابع اهل سنّت : كنز العمّال، جلد 13 صفحه 165.

 [21]. أمالى صدوق، صفحه 196 و از منابع اهل سنّت : شرح نهج البلاغه ابن أبى الحديد، جلد 2 صفحه 286.

 [22]. بحار الأنوار، جلد 65 صفحه 245.

 [23]. بحار الأنوار، جلد 40 صفحه 186 و مشارق أنوار اليقين، صفحه 119.

 [24]. ديوان صائب تبريزى.

[25]. مغيرة بن شعبه كسى است كه رأس المكر و الخدعه ناميده شده و يكى از خبيث‏ترين صحابى بوده است. او جزء افرادى بود كه در اين  يّام به خانه حضرت اميرالمؤمنين عليه‏السلامهجوم بردند و آنجا را به آتش كشيدند و ظاهراً كسى است كه با تازيانه حضرت زهرا عليهاالسلامرا مورد اذيت و آزار قرار داد.

 [26]. از منابع اهل سنّت : سنن ابن ماجه، جلد 2 صفحه 910، الموطّأ، جلد 2 صفحه 513 و بداية المجتهد، جلد 2 صفحه 285.

 [27]. از منابع اهل سنّت : شرح نهج البلاغه ابن أبى الحديد، جلد 12 صفحه 101 و كنز العمّال، جلد 5 صفحه 832

 [28]. از منابع اهل سنّت : البداية والنهاية، جلد 4 صفحه 120.

 [29]. كافى، جلد 8 صفحه 351، از منابع اهل سنّت : مسند أحمد، جلد 1 صفحه 99 و صحيح بخارى، جلد 5 صفحه 76.

 [30]. شرح إحقاق الحقّ، جلد 32 صفحه 423.

 
 


جستجو