هجرت پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم:

قریش در برابر اسلام
ظهور اسلام در مکه و مخالفت آن با منافع طبقه مسلط، آنان را وا داشت تا در مقابل اسلام به معارضه برخیزند و با انواع روشها برای خاموشی شعله های آن بکوشند. به این ترتیب جامعه مسلمانان در برابر فشارهای طاقت فرسای قریش قرار گرفت. در این مسیر، مشرکان به تناسب نوع و تازگی موقعیت مسلمانان، از تمام شیوه های ممکن استفاده می کردند. سیره نویسان نیز به این حقیقت اشاره کرده اند که عذب قوم لا عشائر لهم ولا مانع; (1)
«گروهی شکنجه می شدند که پشتوانه و بازدارنده ای نداشتند.»
مهم ترین عکس العمل های خشونت بار قریش بر علیه مسلمانان را می توان در چند عنوان توضیح داد.
1- شکنجه:
معمولا طبقات ضعیف اجتماعی (بیشترین حامیان پیامبر صلی الله علیه و آله) گرفتار این نوع رفتار می شدند. بلال به دست امیة بن خلف، (2) عمار و پدر و مادرش به دست بنی مخزوم، (3) و زنی از کنیزان در بنی عدی توسط عمر بن خطاب که آن زمان مشرک بود، شکنجه می شد. (4) در باره بلال نقل شده است که او را بر زمین داغ می خواباندند و سنگ بر سینه اش می گذاشتند. ریسمان بر گردنش آویزان می کردند و به دست بچه ها می دادند تا او را در میان کوچه های مکه به این سو و آن سو بکشند. (5) بلال خود نیز می گفت: مرا یک شبانه روز تشنه نگاه می داشتند و بعد روی سنگ داغ می خواباندند. (6) 2- زندانی کردن:
مصعب بن عمیر از این گروه است. او وقتی مسلمان شد، اسلام خود را از پدر و مادر و اقوام پنهان می کرد ولی سرانجام شخصی آنان را از مسلمان شدن او آگاه کرد و خانواده نیز فرزند خود را زندانی کردند. (7)
نمونه دیگر عبد الله بن سهیل بن عمرو از مهاجران به حبشه است که پس از هجرت رسول خدا به مدینه، به مکه آمد تا از آنجا به مدینه برود ولی پدرش او را زندانی کرد. (8) ابو جندل فرزند سهیل بن عمرو نیز که مسلمان شده و گرفتار زندان پدر بود، از این گروه است. او در گیر و دار صلح حدیبیه خود را از بند رهانید و به نزد پیامبر رسید ولی چون پیمان صلح امضا شده بود، باز گردانده شد. (9)
البته می توان گفت که نبود حکومت واحد و فراگیر موجب می شد تا هر خانواده بر اساس احساس تعهد خود یا قبیله اش به زندانی کردن منحرفان از آیین جاهلی روی آورد.
3- فریب:
این شیوه نیز معمولا در باره ضعفا به کار می رفت. مشرکان علاوه بر شوراندن و تحریک توده ها علیه ضعفا، گاه از فریب آنان نیز استفاده می کردند. (10)
4- فشارهای اجتماعی و اقتصادی:
نقل است که عاص بن وائل حاضر نشد بدهی خود را بدهد مگر آنکه طلبکار از اسلام برگردد که البته او نپذیرفت. (11) اوج این نوع فشارها را می توان در دوران شعب جستجو کرد.
5- قتل مسلمانان:
فشار شکنجه های مشرکان چنان بود که به شهادت تعداد زیادی از مسلمانان انجامید. مادر عمار از جمله این شهداست. (12)
تاثیر فشارهای قریش بر جامعه مسلمانان
مسلمانان در برابر فشارهایی که بر آنان وارد می آمد به تناسب موقعیت و وضعیت، عکس العمل های متفاوتی نشان می دادند، که می توان به برخی از آنها اشاره کرد.
1- صبر و تحمل:
گروههایی از مسلمانان که به هر دلیل (روحی، جسمی، قبیله ای، ..). توان تحمل را داشتند، در برابر شکنجه ها و آزارهای مشرکان صبر پیشه می کردند هر چند این صبر و تحمل گاه به کشته شدن آنها می انجامید مانند مادر عمار یاسر و …
2- تقیه:
گروههایی نیز به دلیل فشارهای طاقت فرسا ناچار شدند در ظاهر از دین برگردند هر چند در حقیقت بر دین خود باقی بودند. عمار یاسر که پس از شهادت مادرش و تحمل آزارهای فراوان دیگر، تاب و توانش را از دست داده بود اولین کسی است که از این شیوه استفاده کرد. آیه ای نیز در باره درستی عمل او – که از پیامبر پرسیده بود – نازل شد: «من کفر بالله من بعد ایمانه الا من اکره و قلبه مطمئن بالایمان ولکن من شرح بالکفر صدرا فعلیهم غضب من الله و لهم عذاب عظیم » ; (13) «کسی که پس از ایمان به خدا کافر می شود، نه آن که او را به زور وا داشته اند تا اظهار کفر کند و حال آن که دلش به ایمان خویش مطمئن است بلکه آنان که در دل را به روی کفر می گشایند مورد خشم خدایند و عذاب بزرگی برای ایشان است.»
ابن جوزی می نویسد: غیر از کسانی که به حبشه رفتند، دیگران ایمان خود را پنهان کردند. (14) مصعب بن عمیر، سهیل بن بیضا و نعیم بن عبد الله بن اسید نیز از همین دسته بودند که ایمان خود را پنهان کردند.
3- ارتداد:
به غیر از کسانی که ایمان خود را حفظ می کردند، تعدادی نیز در برابر شکنجه ها و تحریم ها و ناملایمت ها به جد دست از ایمان خود می کشیدند. این عده بر خلاف گروه دوم که رو به تقیه می آوردند. و نیز بر خلاف گروه اول که فشارها را تحمل می کردند، به طور کامل از دینداری کناره می گرفتند و مغلوب کفار می شدند.
سیره نویسان از این فشارها که برای بازگرداندن از دین بود به نام «فتنه » و از مسلمانانی که هدف «فتنه » بودند با عنوان «مستضعف » یاد می کنند. از همین روست که در کتب مختلف می خوانیم: صهیب از مستضعفان بود، از مؤمنانی که در راه خدا شکنجه شد. در مورد عمار نیز می خوانیم: کان عمار بن یاسر من المستضعفین الذین یعذبون بمکة لیرجع عن دینه. (15)
اساسا هدف عمده مشرکان از وارد کردن فشارهای مختلف نیز همین بازگرداندن از دین بود. به همین خاطر ابن عباس می گفت: این شکنجه ها چنان بود که مسلمانان چاره ای جز ترک دین نداشتند، آنان به افراد ضعیف چنان گرسنگی و تشنگی می دادند و آنها را می زدند که توان نشستن نداشتند; آنگاه از شکنجه شدگان می خواستند که بگویند به جای خدا، به لات و عزی، اعتقاد دارند. (16) ابن اسحاق نیز می گوید: کسانی که ضعیف بودند از دین خود برمی گشتند. (17) کلبی نام تعدادی از این افراد را می برد همانند: سلمة بن هشام، ولید بن ولید بن مغیره. (18) و مقریزی آنها را 5 تن می داند:
ابوقیس بن مغیره، ابوقیس بن فاکه بن مغیره، عاص× بن منبه، حارث بن زمعة، ولید بن مغیره. (19)
هجرت تنها عکس العمل ممکن
بنا بر آنچه گفتیم مطالعه اهداف قریش از رفتارشان نسبت به مسلمانان حکایت از آن دارد که مشرکان به چیزی کمتر از باز گرداندن تازه مسلمانان از دین جدید به آیین قدیم راضی نبودند و در این مسیر هر شخصی را به تناسب جایگاه قبیله ای و میزان اعتبار اجتماعی اش مورد آزار و اذیت قرار می دادند. درست بر همین اساس بود که شخص پیامبر و عده ای از صاحبان موقعیت قبیله ای از رفتارهای حاد در امان بودند. همین امر پیامبر را وا می داشت تا فکری به حال مسلمانان بی پناه بکند; آن فکر چیزی نبود جز «خروج از مکه » .
در راستای همین مسیر، پیامبر سه حرکت انجام داد که به ترتیب عبارت اند از: هجرت مسلمانان به حبشه، سفر به طائف، هجرت به مدینه. به این ترتیب هجرت به مدینه آخرین حلقه از اقدامات رسول خداست که برای خلاص مؤمنان از فشارها و حفظ دین آنان صورت می گرفت و برای شناخت جایگاه و دلایل اصلی آن باید به مطالعه «هجرت » به عنوان یک کل که هجرت به مدینه بخشی از آن است، پرداخت.
1- هجرت به حبشه×
در مورد هجرت به حبشه تنها به این نکته از زبان جعفر بن ابی طالب اشاره می کنیم که در برابر نجاشی گفت: زمانی که شمار مسلمانان افزایش یافت و ایمان آوردن به اسلام آشکار شد و شماری از قبایل به شکنجه و زندانی کردن مسلمانان خود پرداختند تا آنان را از دینشان باز گردانند، رسول خدا به آنان فرمود: در زمین پراکنده شوید. سؤال کردند به کجا؟ فرمود: به حبشه. (20) ابن اسحاق نیز نگرانی پیامبر را از امکان باز گرداندن مسلمانان به دین جاهلیت یادآور می شود و بر این نکته تاکید می کند که هدف پیامبر نجات مؤمنان از تغییر دین (فتنه) بود: «رسول خدا صلی الله علیه و آله شاهد بود که خود با حمایت خداوند و عمویش از آزار مشرکان در امان است اما یارانش گرفتارند و او توان دفاع از آنان را ندارد پس به آنان گفت به حبشه بروند و آنان نیز از ترس فتنه و برای مهاجرت به سوی خدا و حفظ دین به حبشه رفتند.» (21) وصاحب انساب الاشراف می نویسد: رسول خدا این گونه دعا فرمود: خدایا هجرت اصحاب من را پذیرا باش و آنان را به جاهلیت شان باز نگردان (22)
بازگشت این مهاجران تدریجی بود. عده ای به مکه و گروهی نیز پس از هجرت به مدینه، به این شهر آمدند و آخرین گروهها در سال هفتم هجرت وارد مدینه شدند. (23) به هر حال بعد از این رویداد، قریش بر شدت فشار خود افزودند و تا آنجا پیش رفتند که در سال هفتم بعثت به طور جدی خواستار قتل پیامبر شدند. در تاریخ به نقل از قطان می خوانیم:
زمانی که قریش دریافتند تلاشهای آنان در محدود کردن رسول خدا صلی الله علیه و آله ناموفق بوده است، در صدد برآمدند تا حضرت را به قتل برسانند. این کار زمانی مقدور بود که ابوطالب رئیس بنی هاشم راضی باشد تا بعدها کار به جنگ بی پایان قبیله ای نرسد. پس از ابوطالب خواستند تا دیه قتل پیامبر را دو برابر دریافت کند و فردی غیر قریش او را بکشد. (24) ابوطالب به شدت با این درخواست مخالفت کرد و از بنی عبد المطلب خواست تا داخل شعب شوند و از جان رسول خدا دفاع کنند. همگی سخن او را قبول کردند و داخل شعب شدند. در این وقت قریش نیز تصمیم گرفتند پیوندهای خانوادگی و اقتصادی و … خود را با آنان قطع کنند و پیمان نامه ای هم نوشتند. (25)
حضور مسلمانان در شعب سه سال طول کشید. آنان سرانجام در سال دهم بعثت از محاصره رهایی یافتند. این امر خود می توانست برای مسلمانان پیروزی مهمی به حساب آید. این که مشرکان به رغم پیمان های خود مبنی بر ادامه محاصره تا تسلیم پیامبر برای قتل، از تصمیم خود دست برداشتند، نوعی رسمیت بخشیدن به مسلمانان بود و می توانست موقعیت آنان را تثبیت کند. به همین خاطر قاضی عبد الجبار از این واقعه (پایان محاصره) به عنوان یک پیروزی بزرگ یاد می کند. (26) اما اندکی پس از آن در اول ذیقعده سال دهم ابوطالب و سی و پنج روز بعد از آن خدیجه علیها السلام درگذشتند. این دو حادثه موجب شد که پایه های حمایت قبیله ای پیامبر درهم بشکند و به جای تثبیت موقعیت مسلمانان، اوضاع از آنچه بود نیز بدتر شود. در اینجا بود که پیامبر به فکر پایگاه جدیدی برای اسلام افتاد و آن هجرتی دیگر بود.
2- سفر به طائف
در مورد اوضاع پس از وفات ابوطالب، ابن هشام می نویسد: «چند صباحی از مرگ ابوطالب نگذشته بود که مردی از قریش مقداری خاک بر سر او (پیامبر) ریخت. پیامبر به همین وضع وارد خانه شد. یکی از دختران او متاثر از این واقعه آب آورد تا سر و صورت پدر را بشوید و در همان حال قطرات اشک از چشمانش سرازیر شد. پیامبر فرمود: «گریه نکن دخترم. خدا حافظ پدرت است. تا ابوطالب زنده بود، قریش موفق نشدند در باره من کار ناگواری انجام دهند.» (27) (ما نالت منی قریش شیئا اکرهه حتی مات ابوطالب)
وضعیت اخیر، پیامبر را وا داشت تا سفری به شهر بزرگ طائف انجام دهد. او در آنجا با سران قبیله ثقیف تماس گرفت و آیین خود را عرضه کرد، ولی پاسخ آنان این بود که: اگر تو برگزیده خدا باشی رد سخن تو موجب نزول عذاب است و اگر در ادعای خود دروغگو باشی که شایسته سخن گفتن نیستی! پیامبر متوجه بی میلی آنان شد و از جا برخاست تا برگردد و از آنها قول گرفت که سخنانش را با افراد دیگر در میان نگذارند. اما آنان بر خلاف پیمان خود، اراذل و اوباش را بر انگیختند و پیامبر صلی الله علیه و آله را با وضع دلخراشی آزردند چنان که حضرت مجبور شد به باغی که متعلق به عتبه و شیبه دو تن از مشرکان مدینه بود، پناه ببرد. (28)
چنین بود که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در این سفر نتوانست به پایگاهی جایگزین دست یابد و از فشارهای طاقت فرسای مکیان رها شود.
نکته قابل ملاحظه در این سفر، واقعه پایانی آن و نحوه بازگشت پیامبر به مکه است. پیامبر که احتمال می داد توسط بت پرستان مکه دستگیر شود، تصمیم گرفت چند روزی در نخیله (محلی بین طائف و مکه) بماند تا کسی را بیابد و نزد یکی از سران قریش بفرستد و با امان او وارد شهر شود. ولی چون کسی را نیافت به ناچار تا «حراء» رفت و در آنجا با یک عرب خزاعی تماس گرفت و به وسیله او به مطعم بن عدی از شخصیتهای مؤثر مکه پیام داد که به او امان دهد. مطعم نیز با اینکه بت پرست بود، گفت: محمد یک راست به خانه من بیاید. من و فرزندانم جان او را حفظ می کنیم. پیامبر در پی توافق با مطعم، شبانه به خانه او آمد. صبح روز بعد به پیشنهاد مطعم و در حفاظت مطعم و فرزندانش به مسجد الحرام آمد و در منظر عمومی طواف کرد و همه دریافتند که وی از این پس در امان مطعم است. ابوسفیان در این ماجرا بیش از همه خشمگین بود و از این که چطور محمد از کمین او جان سالم به در می برد در فشار و رنج افتاده بود. (29)
به این ترتیب پیامبر که در پی از دست دادن استوانه های قبیله ای خود (ابوطالب و خدیجه علیهما السلام) ناچار به دنبال پایگاهی جدید خارج از مکه می گشت، ولی نتوانست به خواسته خود در طائف برسد، توفیق یافت تا از طریق مطعم مجددا پایگاه قبیله ای دیگری در همان مکه پیدا کند و به کمک آن از شر قریش در امان بماند. در اهمیت حمایت مطعم همین بس که پیامبر در جنگ بدر که قریش ضمن دادن تلفات سنگین اسرای زیادی نیز بر جای گذاشته بودند، فرمود: اگر مطعم زنده بود و از من تقاضا می کرد که همه اسیران را آزاد کنم یا به او ببخشم، تقاضایش را رد نمی کردم. (30)
زمینه های هجرت به مدینه
رویکرد به تبلیغات موسمی
از این پس پیامبر به صورت موسمی و در مواقعی خاص به دعوت می پرداخت و در واقع همان سیاست سالهای نخست بعثت را در پیش گرفت و به انجام دعوت در مواقع حج و ایام حرام مشغول شد. این نوع تبلیغات هر چند در اوایل سال اول (یازدهمین سال بعثت) ثمری برای پیامبر نداشت ولی در اواخر آن و نیز سال دوم و سوم (سال دوازدهم و سیزدهم بعثت) به تدریج زمینه های مهاجرت سوم، یعنی هجرت به مدینه را فراهم ساخت.
در واقع فعالیتهای تبلیغی پیامبر در این مقطع (سال 11 تا 13) را می توان جست و جویی برای یافتن فرصت و راه چاره ای برای نجات از وضع موجود دانست. این اقدامات پیامبر را می توان به دو مقطع تقسیم کرد:
1- فعالیت های تبلیغی سال یازدهم بعثت
سخنرانی در موسم حج
در ایام حج، اعراب در نقاط مختلف تجاری مانند عکاظ، مجنه و ذی المجاز گرد هم می آمدند و معمولا شاعران گرمی بخش محافل می شدند. پیامبر از این فرصت استفاده می کرد و در نقطه ای بلند می ایستاد و خطاب به مردم می فرمود: به یگانگی خدا اعتراف کنید تا رستگار شوید; با نیروی ایمان می توانید زمام قدرت را به دست گیرید و تمام مردم را زیر فرمان خود در آورید و در آخرت در بهشت جای گیرید. (31)
دیدار با سران عشایر و دعوت آنان
پیامبر در ایام حج با رؤسای قبیله ها تماس می گرفت، حتی آنان را به خانه خود دعوت می کرد و پیام رسالت را به آنان ابلاغ می نمود. گاهی هم که مشغول سخن گفتن می شد، ابولهب از پشت سر می رسید و می گفت: مردم! سخن او را باور نکنید زیرا او با دین نیاکان شما مخالف است. این نوع رفتارهای ابولهب تاثیر سوئی در پذیرش دعوت داشت. (32) قبایل به طور عمومی دعوت پیامبر را نمی پذیرفتند تا اینکه پیامبر آیین خود را به گروهی از بنی عامر که وارد مکه شده بودند عرضه کرد. مردی به نام بحیرة بن فراس و یکی از بزرگان قبیله اظهار کردند که اسلام را می پذیریم و تمام نیروی خود را در اختیارتان می گذاریم به این شرط که کار جانشینی بعد از خود را به ما وا گذارید. اما پیامبر به این پیشنهاد پاسخ رد داد و فرمود: الامر الی الله یضعه حیث یشاء. (33)
دیدار سرنوشت ساز
سرانجام در ایام حج سال یازدهم بعثت، ملاقات سرنوشت سازی روی داد که بعدها به دیدار گروه شش نفری مشهور شد. به گزارش ابن اسحاق، زمانی که رسول خدا به دعوت قبایل در موسم حج مشغول بود، در عقبه به گروهی از خزرجیان برخورد کرد. حضرت از آنها خواست بنشینند و به حرفهایش گوش کنند. آنان نیز نشستند و از دعوت پیامبر با خبر شدند و چون قبلا از یهودیان شنیده بودند که پیامبری ظهور خواهد کرد، وی را همان دانستند و دعوتش را پذیرفتند. آنها به پیامبر گفتند: ما در حالی قوم خود را ترک کرده ایم که بدترین دشمنی و شرارت میان آنها وجود دارد. امیدواریم با پذیرفتن دعوت تو با یکدیگر متحد شوند. ما اکنون به سوی یثرب بر می گردیم و آیین تو را عرضه می داریم; هر گاه همگی بر پذیرفتن آن اتفاق کردند، گرامی تر از تو کسی نزد ما نخواهد بود. (34)
این افراد عبارت بودند از: اسعد بن زراره، عوف بن حارث، رافع بن مالک، قطبة بن عامر، عقبة بن عامر، جابر بن عبد الله بن رئاب. (35)
به این ترتیب سپاه تبلیغی شش نفره از اهالی خود یثرب، به آن شهر رهسپار شد تا با عزمی دو چندان به تبلیغ دین اسلام بپردازد. چنان که طبری می نویسد فعالیت این شش نفر به گونه ای انجام شد که خانه ای در یثرب نبود که سخن از پیامبر در آن نباشد. (36)
2- فعالیت های تبلیغی سال دوازدهم و سیزدهم
پیمان عقبه اول
تبلیغات متعهدانه گروه شش نفری موجب شد تا گروههایی از یثربیان به اسلام روی آورند. برای همین در سال دوازدهم بعثت، دسته ای دوازده نفره از یثرب حرکت کردند و با رسول خدا صلی الله علیه و آله در عقبه ملاقات نمودند و نخستین پیمان اسلامی میان آنان بسته شد. متن پیمان چنین بود: «با رسول خدا پیمان بستیم که به این وظایف عمل کنیم: ان لا نشرک بالله شیئا و لا نسرق و لا نزنی و لا نقتل اولادنا و لا ناتی ببهتان نفتریه بین ایدینا و ارجلنا و لا نعصیه فی معروف; «به خدا شرک نورزیم، دزدی و زنا نکنیم، فرزندانمان را نکشیم، به یکدیگر بهتان نزنیم و در کارهای نیک نافرمانی اش نکنیم.» (37)
رسول خدا صلی الله علیه و آله به آنان فرمود: اگر بر طبق این پیمان عمل کنید جایگاه شما بهشت است و اگر نافرمانی کنید، کار دست خداست; یا می بخشد یا عذاب می کند. این دوازده نفر به یثرب برگشتند و مدتی بعد ضمن نامه ای از پیامبر درخواست کردند برای آنان مبلغ دینی بفرستد. (38)
همچنین نقل است که دو نفر (معاذ بن بن عفرا و رافع بن مالک) نزد رسول خدا آمدند تا کسی را برای تعلیم دین نزد آنان بفرستد. (39) در پی این درخواست، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله مصعب بن عمیر را برای تعلیم و تبلیغ نزد آنان فرستاد. وی امر جماعت و جمعه و نیز قرائت قرآن را عهده دار شد و به تبلیغات گسترده ای به نفع اسلام دست زد. یکی از بزرگ ترین موفقیتهای او مسلمان کردن یک قبیله (بنی عبد الاشهل) بود.
ابن اسحاق در این باره می گوید: اسعد و مصعب نزدیک خانه های بنی عبد الاشهل و بنی ظفر زندگی می کردند. وقتی سعد بن معاذ و اسید بن حضیر متوجه حضور آنان شدند، تصمیم گرفتند آن دو را بیرون برانند. اسید نزد آنان آمد ولی با شنیدن آیات قرآن تحت تاثیر قرار گرفت و مسلمان شد. سعد بن معاذ (اسید فرزند خاله او بود) به دنبال وی نزد آنان آمد و او نیز مسلمان شد. سعد بعد از آنکه مسلمان شد نزد بنی عبد الاشهل آمد و چون بزرگ آنان بود از آنها خواست تا مسلمان شوند. خاندان بنی عبد الاشهل دعوت وی را لبیک گفتند و همگی مسلمان شدند. (40) همین امر موجب نفوذ اسلام در میان اوس و خزرج شد و به این ترتیب زمینه برای حضور پرشورتر در ایام حج سال دیگر فراهم تر شد. در تاثیر اقدامات تبلیغی مصعب همین بس که بلاذری در فتوح البلدان می نویسد:
«فتحت المدینة بالقرآن; (41) مدینه با قرآن فتح شد.»
پیمان عقبه دوم
در سال بعد، تعداد قابل توجهی از تازه مسلمانان یثرب در موسم حج شرکت کردند. کاروان یثرب شامل پانصد نفر بود که هفتاد نفر آنان مسلمانان بودند. بلاذری رقم بیعت کنندگان را هفتاد مرد و دو زن می داند. (42) دو نفر از اعضای کاروان (عویم بن ساعده و سعد بن خیثمه) (43) در مکه نزد رسول خدا رسیدند و قرار شد در ایامی که حجاج در منی هستند (در عقبه) با وی دیدار کنند. در شب موعود (13 ذیحجه)، مسلمانان با رعایت اصول پنهان کاری، خود را به شعبی که آنجا بود رساندند زیرا رسول خدا فرموده بود نباید کسی را بیدار کنند و منتظر فرد غایبی شوند. به همین خاطر، یثربی ها تک تک و دو به دو به سوی منطقه مورد نظر رفتند. (44) در آنجا چند نفر سخن گفتند; از جمله براء بن معرور گفت: به خدا سوگند هرگز در دل ما غیر از آنچه بر زبان ما جاری می شود، چیز دیگری نیست. ما جز صداقت و عمل به پیمان و جانبازی در راه پیامبر، چیزی در سر نداریم. بعد از آن پیامبر آیاتی چند از قرآن خواند و فرمود: با شما بیعت می کنم بر این که از من دفاع کنید همان طور که از فرزندان و اهل بیت خود دفاع می کنید. باز براء برخاست و گفت: ما فرزندان جنگ و تربیت یافتگان جبهه های نبرد هستیم. بعد از آن جمعیت بیعت کردند و به آرامی پراکنده شدند. ابوالهیثم هنگام بیعت گفت: ای رسول خدا! ما با یهودیان پیمان بسته ایم، حالا ناچاریم از آن صرف نظر کنیم پس سزاوار نیست شما روزی از ما دست بردارید و به سوی قوم خود برگردید. پیامبر فرمود: شما با هر کسی پیمان بسته اید، من آن پیمان را محترم می شمارم … (45)
آنگاه دوازده نفر نماینده برای آنها انتخاب کرد. (46) رسول خدا قول داد در موقع مناسب، مکه را ترک کند و به مدینه برود. (47)
نکاتی در باره اهمیت این پیمان
به این ترتیب معلوم می شود اندیشه هجرت پیامبر، حد اقل از پیمان دوم عقبه، رسمیت می یابد و شکل یک تعهد را به خود می گیرد که پیامبر باید در فرصت مناسب به آن عمل کند.
علاوه بر این، پیمان یاد شده از جهت دیگری نیز اهمیت منحصر به فرد داشت و آن مسئله اعلان حمایت از پیامبر و تقویت مواضع او بود. زیرا در این زمان، پیامبر سخت در معرض تهدید مشرکان بود قرار داشت و از همین رو به طائف رفته بود تا پناهی بیابد که توفیق نیافته و به طور موقت در پناه مطعم بن عدی دوباره وارد مکه شده بود. اما اینک یثربی ها، با پذیرش اسلام و اعلام تعهد برای دفاع از وی، راهی جدید فراروی پیامبر می نهادند، عبادة بن صامت پیرامون بیعت در عقبه دوم می گوید: «بایعنا رسول الله صلی الله علیه و آله علی السمع و الطاعة فی العسر و الیسر و المکره و المنشط و ان لا ننازع الامر اهله و ان لانقول الا بالحق حیث کان و لانخاف لومة لائم.» (48)
موضوع سوم که پیروزی بزرگی برای پیامبر در عقد چنین بیعتی به شمار می آمد، مسئله واگذار نکردن جانشینی خود به قبیله های دیگر بود. همان طور که گفتیم بنو عامر بن صعصعه در برابر دعوت پیامبر حاضر به یاری او شدند به این شرط که جانشینی خود را به آنان وا گذارد ولی پیامبر نپذیرفت. در پیمان با یثربی ها نیز به نقل سیوطی، عبارت (الا ننازع الامر اهله) به تاکید می رساند که سخن بر سر حکومت بوده است (49) ; یعنی پیمان می بندیم که در مورد امر (حکومت) با اهل آن منازعه نکنیم.
پس از بیعت، فردای آن شب قریش نزد اوس و خزرج آمدند و نسبت به موضوع بیعت تحقیق کردند. اما مسلمانان، مشرکان اوس و خزرج را گواه گرفتند که چنین گزارشی نادرست است. عبد الله بن ابی نیز اظهار کرد که قوم او بدون اطلاعش کاری نمی کنند. با این حال قریش به جست و جوی برخی از سران مسلمان شده پرداختند و تنها به سعد بن عباده دست یافتند که او هم توسط جبیر بن مطعم نجات یافت. (50)
نگاهی به دلایل گسترش اسلام در یثرب (مدینه)
مطالعه چگونگی گسترش اسلام در مدینه نشان از تفاوت ملموس آن با گرایش مردم مکه و طائف دارد. بر خلاف آن دو مرکز، اسلام از همان سالهای یازدهم و دوازدهم به بعد که پیامبر به فکر پایگاهی در خارج مکه افتاد، به طور گسترده پذیرای اسلام شدند و زمینه را برای انتقال پایگاه اسلام، به آن شهر آماده کردند. بنا بر این لازم است نگاهی به دلایل تفاوت این بسترها بیندازیم.
1- آگاهی از ظهور پیامبر
ابن اسحاق می گوید: یهودیانی که در این بلاد با اوس و خزرج زندگی می کردند و اهل کتاب بودند، هرگاه با اعراب به نزاع برمی خاستند، می گفتند پیامبری ظهور خواهد کرد; ما از او پیروی می کنیم و شما را چون عاد و ارم به قتل می رسانیم. (51) همین امر سبب شد در همان آغاز دعوت، برخی از آنها اظهار کنند که این همان رسول موعود یهودیان است، اجازه ندهید یهودیان بر شما سبقت گیرند. (52)
2- وضعیت بحرانی یثرب
نزاعهای صد و بیست ساله، مردم یثرب را خسته کرده بود. مطالعه جنگ بغاث که یکی از جنگهای یثربیان است چهره بحرانی آن سامان را نشان می دهد. در این جنگ که «اوسی ها» در آغاز شکست خوردند و به سوی نجد گریختند، خزرجی ها به سرزنش آنان پرداختند. به همین دلیل رئیس اوسی ها نیزه اش را در ران خود فرو برد و از اسب افتاد و فریاد زد به خدا سوگند از جای خود برنمی خیزم تا اینکه کشته شوم. به این ترتیب اوسی ها روحیه تازه ای یافتند و این بار آنان پیروز شدند. بعد از آن جنگها و صلحهای پیاپی میان آنان برقرار بود و هر دو طرف از این وضع خسته شده بودند.
آنها سرانجام به این نتیجه رسیده بودند که از عبد الله ابن ابی یکی از اشراف خزرج که در جنگ شرکت نکرده بود، بخواهند تا میانشان صلح برقرار کند و هر دو قبیله را از این وضعیت برهاند. آنان حتی تاج امیری هم برای او حاضر کرده بودند که در همین زمان موضوع دعوت پیامبر پیش آمد و آنان رو به پیامبر آوردند.
به روایتی از عایشه، روز بغاث روزی بود که خداوند آن را درآمدی برای رسول خود قرار داد. وقتی آن حضرت وارد مدینه شد، سران آنها متفرق، کشته یا زخمی شده بودند و این درآمدی برای ورود اسلام بود. (53)
3- نقش مبلغ موفق رسول خدا صلی الله علیه و آله
از نقش ویژه مصعب و نیز سعد بن معاذ رئیس قبیله بنی الاشهل نباید غفلت ورزید که موجب شدند کل یک قبیله، یکجا ایمان آورند.
4- وجود افکار توحیدی
یکی از حنفای مدینه، ابوقیس صرمة بن ابی انس است که رو به رهبانیت آورده و از بت پرستی کناره می گرفت. او می گفت خدای ابراهیم را می پرستد. بعد از ورود رسول خدا به مدینه مسلمان شد. (54) این گونه افکار توحیدی موجب تسهیل نفوذ اسلام در مدینه شد.
5- وابستگی کمتر به بت ها
مردم مدینه چون قرابت بیشتری با یهودیان داشتند، کمتر از مردم مکه به بت پرستی آلوده شدند. البته مردم مکه، منافع اقتصادی و سیاسی شان را نیز در ارتباط مستحکم با بت پرستی می دیدند. به این خاطر بدنه جامعه خصوصا جوانان زودتر ایمان می آوردند و اقلیت متعصب را هم به اصرار و اجبار با خود همراه می کردند. (55)
در مورد اقدامات جوانان، این حکایت جالب نقل شده است که: عمرو بن جموح پیرمرد لجوج بنی سلمه بود و بعد از ازگشت بیعت کنندگان عقبه دوم هنوز بر شرک خود باقی بود. جوانان خصوصا معاذ بن جبل و معاذ بن عمرو، شبانه بت او را در چاله کثافات انداختند. فردا عمرو بت خود را برداشت و شست. روز بعد نیز آنها چنین کردند. روز سوم عمرو خسته از بی خاصیتی بت، لب به شکوه گشود و گفت: من نمی دانم چه کسی با تو چنین می کند، ولی اگر کاری از تو ساخته است، با این شمشیر، از خودت دفاع کن. اما آن شب نیز جوانان بت را در چاه کثافات انداختند و سگ مرده ای را به آن بستند. عمرو با ملاحظه این وضع از خواب غفلت بیدار شد و اسلام را پذیرفت. (56)
آغاز هجرت
هجرت به مدینه حد اقل به دو بخش تقسیم می شود، ابتدا هجرت مسلمانان و بعد هجرت پیامبر با اندک یاران باقیمانده. بنا بر این باید در مورد این دو به تفصیل سخن گفت.
1- هجرت مسلمانان
اعلان حمایت اهالی یثرب از پیامبر، خشم و کینه قریش را برانگیخت و آنان را به آزار و اذیت مسلمانان وا داشت. در نتیجه روز به روز بر میزان آزارها و اذیت ها افزوده شد (57) و کار به جایی رسید که خود مسلمانان از رسول خدا درخواست مهاجرت کردند. پیامبر نیز بعد از چند روز فرمود که بهترین نقطه یثرب است و شما می توانید یک به یک به آنجا بروید. بنا بر این فشارهای قریش روند مهاجرت را جلوتر انداخت.
البته پیش از دستور پیامبر نیز مهاجرت به مدینه تجربه شده بود و آن هجرت ابوسلمة بن عبد الاسد بود. (58)
در هر صورت مسلمانان به آرامی از این شهر خارج می شدند تا آنجا که در مدت 70 روز یا سه ماه (فاصله پیمان عقبه دوم تا هجرت رسول خدا) اکثریت مسلمانان به یثرب هجرت کرده بودند. مشرکان نیز بیکار نبودند و به محض پی بردن به این حرکت، تصمیم گرفتند هر طور که ممکن است، مانع خروج آنان شوند. مثلا وقتی ابو سلمه هجرت کرد، خانواده همسرش، اجازه هجرت به زن ابوسلمه را ندادند و تنها یک سال بعد که زن ابو سلمه به شدت اظهار بی تابی می کرد اجازه خروج یافت. (59)
با این همه اکثر مسلمانان رفتند. حتی گروهی به صورت خانوادگی هجرت کرده بودند مانند خاندان جحش (بنو غنم) (60) لذا وقتی ابوجهل و چند نفر از قریش به همراه عباس عموی رسول خدا از کنار آن خانه می گذشتند، عباس گفت: این کار فرزند برادر من است که جماعت ما را متفرق کرد و امور ما را پراکنده ساخت و بین ما جدایی انداخت. (61) چهار فرزند بکیر نیز یکجا همراه با هم پیمانان خود یکباره مکه را ترک کردند. (62) در باره عیاش بن ابی ربیعه نیز نقل شده است که ابوجهل و برادرش حارث به یثرب آمدند و با نقل دل نگرانی های مادر او و گریه هایش دلش را نرم کرده و او را به مکه باز گرداندند. در مکه، وی را زندانی کردند و به مردم گفتند با سفیهان خود این گونه رفتار کنید. (63) به صهیب رومی نیز وقتی اجازه خروج دادند که پذیرفت تمام دارایی خود را به مشرکان بدهد. (64) البته علاوه بر فشارهای قریش، مشکلات خانوادگی افراد نیز گاه موجب ایجاد درد سر می شد. از همین رو گفته اند که آیه «ان من ازواجکم و اولادکم عدو لکم فاحذروهم » (65) در باره مهاجرانی نازل شد که زنان و فرزندانشان با گریه و بی تابی مانع از هجرت آنان می شدند. به این ترتیب در مدتی اندک، شهر مکه تقریبا از مسلمانان خالی شد. تنها پیامبر، علی علیه السلام و ابوبکر (البته عده ای از خانواده آنان هم مانده بودند) و افراد بازداشت شده و بیمار باقی ماندند.
3- هجرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله
جلسه دار الندوه:
شکل گیری پایگاه جدید اسلام در مدینه، مشرکان را در ترس و وحشت فرو برد و آنان که تا کنون به طور جدی در باره کشتن پیامبر به دلیل حفظ امنیت مکه برای تجارت، تصمیم نگرفته بودند، اینک برای مقابله با تهدید جدی مسلمانان علیه تجارت آنان که با حضور مسلمانان در مدینه محل عبور کاروان های قریش ایجاد شده بود، باید تصمیم می گرفتند. به همین دلیل در دار الندوه گرد آمدند. در این روز (یوم الزحمه) ابوالبختری بن هشام پیشنهاد حبس و اسود بن ربیع پیشنهاد تبعید را مطرح کردند (66) و سرانجام به پیشنهاد ابوجهل تصمیم گرفتند وی را به قتل برسانند. خود ابوجهل شیوه ای را پیشنهاد کرد که بعدها موجب اختلافات داخلی نشود، او گفت: همه خانواده های قریش و حتی ابولهب در این اقدام شرکت کنند تا اگر بنی هاشم مدعی شدند، نتوانند با همه در بیفتند و ناچار به دیه راضی شوند.
خبر جبرئیل از جلسه دار الندوه
خیلی زود، جبرئیل خبر این توطئه را به اطلاع پیامبر رساند و او را از خوابیدن در آن شب موعود برحذر داشت (67) و به روایت دیگر، رقیعه فرزند ابوصیغی این خبر را به پیامبر رساند. (68) خداوند متعال بعدها اخبار مربوط به تصمیم مشرکان را این گونه بیان می فرماید: «و اذ یمکر بک الذین کفروا لیثبتوک او یقتلوک او یخرجوک و یمکرون و یمکرالله والله خیر الماکرین » ; (69)
«[ای رسول ما] به یاد آر وقتی را که کافران با تو مکر می کردند تا تو را [از مقصد خود که تبلیغ دین خداست] باز دارند یا بکشند یا از شهر بیرون کنند. اگر آنها با تو مکر کنند خدا هم با آنها مکر می کند و خدا بهتر از هر کس مکر تواند کرد.»
البته از آنجا که این سوره مدنی است، احتمال دارد حکایت خداوند از تصمیم مشرکان باشد نه این که همان روز این آیه نازل شده باشد. (70)
شب موعود و فداکاری علی
سرانجام شب موعود فرا رسید و چهل نفر از قریش (یا 15 یا 100 نفر) اطراف خانه پیامبر را محاصره کردند. (71) پیامبر که به کمک فرشته الهی از تمام توطئه آگاه بود، رو به علی علیه السلام کرد و فرمود: من امشب مامور هستم از مکه بروم، زیرا نقشه قتل من در میان است; آیا تو در بستر من می خوابی؟ و نیز می فرماید: «افدنی بنفسک; جانت را فدایم کن.» تنها چیزی که علی بن ابی طالب می پرسد این است که آیا اگر من در جای شما بخوابم، شما به سلامت خواهید بود؟ که پیامبر می فرماید: آری. (72) آنگاه پیامبر می فرماید: امشب در جای من بخواب و پارچه سبز رنگی را که هنگام خواب روی خود می کشم، روی خود بکش، علی علیه السلام نیز چنین می کند.
غزالی در احیاء العلوم پیرامون ارزش این فداکاری می نویسد: شبی که علی علیه السلام بر بستر پیامبر صلی الله علیه و آله خوابید، خداوند به دو فرشته اش جبرئیل و میکائیل وحی کرد که من عمر یکی از شما را گرفتم و به عمر دیگری اضافه کردم. کدام یک در حق دیگری ایثار می کنید؟ هر یک حیات را برگزیدند. آنگاه خداوند فرمود: افلا کنتما مثل علی بن ابی طالب علیه السلام خیت بینه و بین محمد فبات علی فراشه یفدیه بنفسه ویؤثره بالحیاة اهبطا الی الارض فاحفظاه من عدوه. (73)
امام سجاد علیه السلام نیز می فرمود: اولین کسی که جان خود را برای جلب رضای خدا تقدیم کرد، علی بود. (74) و از امام باقر علیه السلام نقل شده است که آیه «و من الناس من یشری نفسه ابتغاء مرضات الله » (75) «بعضی مردانند که از جان خود در راه رضای خدا در می گذرند.» در باره لیلة المبیت و در شان امیر مؤمنان نازل شد که به جای پیامبر خوابید. (76)
خروج پیامبر از خانه
بسیاری عقیده دارند که پیامبر در حالی که آیات نخست سوره یس و از جمله آیه «و جعلنا من بین ایدیهم سدا و من خلفهم سدا فاغشیناهم فهم لا یبصرون » (77) را می خواند از خانه خارج شد و به سمت جنوب شهر مکه (عکس سمت مدینه) حرکت کرد. علی بن ابراهیم در تفسیر آیه «و اذ یمکر بک الذین کفروا» می نویسد که هنگام خروج پیامبر از خانه تمام آنها خوابیده بودند تا بامدادان حمله کنند و گمان نمی کردند پیامبر از نقشه آنان مطلع باشد. البته به نظر می رسد این تفسیر صحیح نباشد زیرا بعید است چهل نفر آدمکش که خانه را محاصره کرده اند، همه بخوابند. (78) اما قراین زیادی وجود دارد که خداوند نمی خواست پیامبرش را از طریق اعجاز نجات دهد. یکی از این قراین، خوابیدن علی علیه السلام به جای پیامبر صلی الله علیه و آله است که اگر قرار بود اعجاز در کار باشد، نیازی به این امور نبود. با این وصف امکان دارد نظر کسانی که می گویند پیامبر قبل از آمدن دشمنان، خانه را ترک کرده است درست باشد. (79)
حمله به خانه
طبق برنامه، قرار بود حمله در نیمه شب صورت گیرد. اما ابولهب گفت: در این وقت، زنان و فرزندان در داخل خانه هستند. برخی نوشته اند که صدای زنی از داخل خانه شنیده شد; به دنبال آن برخی گفتند نمی توانند تحمل کنند که بعدها عرب در باره شان بگویند حرمت فرزندان عم خویش را شکستند. از همین رو منتظر ماندند تا صبح حمله کنند. (80) البته آنان همچنان مواظب بودند تا پیامبر از خانه خارج نشود و گاه به سوی وی (در حالی که امام به جای پیامبر خوابیده بود) تیرها (یا سنگهایی) هم پرتاب می کردند اما امام گاه تنها در جای خود می غلطید ولی سر خود را بیرون نمی آورد. (81) به هر حال وقتی صبح شد همگی به خانه هجوم آوردند ولی به یکباره علی از بستر برخاست و همه را مات و حیران کرد.
آنان که تازه دریافته بودند پیامبر قبلا از خانه خارج شده است، از امام پرسیدند او کجاست؟ حضرت اظهار بی اطلاعی کرد. برای همین امام را از خانه بیرون کشیدند و کتک زدند و ساعتی هم در مسجدالحرام زندانی کردند و بعد رهایش ساختند. (82) در برخی روایات نیز آمده است که او را تا سر حد کشتن زدند. (83) امام خود در باره حمله این شب، اشعاری سروده است که بخشی از آن چنین است:
وقیت بنفسی خیر من وطا الحصی
و من طاف بالبیت العتیق و بالحجر
محمد لما خاف ان یمکروا به
فوقاه ربی ذوالجلال من المکر
و بت اراعیهم متی ینشروننی
و قد وطنت نفسی علی القتل والاسر
من جان خود را برای بهترین فرد روی زمین و نیکوترین شخصی که خانه خدا و حجر اسماعیل را طواف کرده است سپر قرار دادم.
آن شخص گران قدر، محمد بود و من هنگامی دست به این کار زدم که کافران نقشه قتل او را کشیده بودند ولی خدای من او را از مکر دشمنان حفظ کرد.
من در بستر وی تا صبح ماندم و در انتظار حمله دشمن بودم و خود را برای مرگ یا اسارت آماده کرده بودم. (84)
و چنین بود که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله توانست به سلامت راهی مدینه شود. (85)
پاسخ به چند شبهه
1- چرا آیه 207 سوره بقره در باره علی علیه السلام است؟
گفته اند که آیه 207 سوره بقره در مورد علی علیه السلام نازل نشده است. در این مورد سمرة بن جندب با گرفتن چهارصد هزار درهم حاضر شد نزول این آیه در باره علی علیه السلام را انکار کند. او چنین کرد و اظهار داشت که آیه یاد شده در مورد ابن ملجم است و آیه 204 بقره در حق علی است.
البته این تلاش ذلیلانه نیازی به پاسخ نداشت چون در طول تاریخ روشن شد که این آیه در حق حضرت علی بود و مفسران و محدثان بزرگ به این حقیقت اعتراف کردند. (86)
2- خوابیدن علی علیه السلام در بستر پیامبر چه اهمیتی داشت؟
جاحظ یکی از دانشمندان اهل سنت می گوید: هرگز خوابیدن علی در بستر پیامبر را نباید فضیلت بزرگی دانست چون پیامبر به او اطمینان داده بود که اگر در جایگاه او بخوابد آسیب نخواهد دید. (87)
3- علی علیه السلام می دانست که نمی میرد
ابن تیمیه دمشقی می نویسد: پیامبر به علی گفته بود فردا در محل معین از مکه اعلام کن که هر کسی نزد محمد امانتی دارد بیاید و بگیرد. علی از این جا فهمید که زنده می ماند.
پاسخ دو شبهه:
پیرامون این دو شبهه، دو نوع جواب ارائه شده است; اول جواب مشترک و بعد پاسخ تفصیلی.
1- جواب مشترک این است که به هر حال یا باید گفت که ایمان علی علیه السلام به پیامبر در حد معمول بوده و یا اینکه آن حضرت ایمانی فوق العاده داشته است. در صورت نخست نمی توان گفت که وی علم قطعی به سلامت خود داشت چون با ایمان معمولی نمی توانست از حرف پیامبر به زنده ماندن حتمی خود یقین کند. اما اگر ایمان فوق العاده داشت به گونه ای که از سخن پیامبر یقین به سلامت خود در آن شرایط بحرانی می یافت، این نشان از درجه عالی ایمان او دارد که خود فضیلتی بالاتر است. (88)
2- در مورد شبهه اول باید گفت که معلوم نیست پیامبر این سخن را گفته باشد. به همین دلیل است که می بینیم غیر از ابن هشام، ابن سعد مؤلف طبقات الکبری و مقریزی در کتاب خود و نیز در کتاب امتاع الاسماع این سخن که «به تو آسیبی نخواهد رسید» وجود ندارد.
اما در باره جمله دوم باید گفت که این جمله در همان شب به علی علیه السلام گفته نشد تا علی یقین کند که کشته نخواهد شد، بلکه در زمان دیگری گفته شد.
مرحوم طوسی می نویسد: شب هجرت سپری شد و علی از محل اختفای پیامبر آگاه بود و برای فراهم ساختن مقدمات سفر پیامبر لازم بود شبانه با او ملاقات کند. (89)
باید بدانیم که پیامبر سه شب در غار ثور ماند و در یکی از همین شبها وقتی علی علیه السلام نزد وی رفت، حضرت سفارشهایی کرد که یکی از آنها رد امانات بود. حلبی نیز می نویسد: در یکی از شبها که پیامبر در غار ثور بود، علی نزدش آمد. پیامبر آن شب به علی دستور داد که امانتهای مردم را باز گرداند. (90)
پی نوشت ها:
1) انساب الاشراف، ج 1، ص 197، شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 13، ص 255
2) انساب الاشراف، ج 1، ص 184 و سبل الهدی و الرشاد، ج 2، ص 277
3) سیره نبوی، ابن هشام، ج 1، ص 320
4) همان، ص 319 و انساب الاشراف، ج 1، ص 195
5) انساب الاشراف، ج 1، ص 185- 184
6) سبل الهدی و الرشاد، ج 2، ص 277
7) الطبقات الکبری، ج 3، 116
8) انساب الاشراف، ج 1، ص 219.
9) همان، ص 220، اکثر کسانی که از حبشه برمی گشتند نیز گرفتار زندان می شدند. همان ص 215
10) سیره نبوی، ابن هشام، ج 1، ص 320
11) دلایل النبوة، ج 2، ص 281
12) سیره نبوی، ابن هشام، ج 1، ص 320
13) نحل، آیه 106
14) انساب الاشراف، ج 1، ص 181
15) الطبقات الکبری، ج 3، ص 248
16) سیره نبوی، ابن هشام، ج 1، ص 320
17) انساب الاشراف، ج 1، ص 185
18) همان، ج 1، ص 197
19) امتاع الاسماع، علی بن امیة بن خلف، ج 1، ص 20
× – جهت رعایت اختصار، با اشاره ای گذرا به ذکر دو اقدام (هجرت به حبشه – سفر طائف) بسنده کرده ایم.
20) الطبقات الکبری، ج 1، ص 204; دلایل النبوه بیهقی، ج 2، ص 301
21) سیره نبوی، ابن هشام، ج 1، ص 320
22) انساب الاشراف، ج 1، ص 222
23) الطبقات الکبری، ج 1، ص 207
24) الدرر فی اختصار المغازی و السیر، ص 27
25) دلایل النبوة، ج 2، ص 312
26) تثبیت دلایل النبوة، ص 363
27) سیره نبوی، ابن هشام، ج 1، ص 25
28) مسلمان شدن عداس مسیحی تنها دستاورد این سفر بود.
29) الطبقات الکبری، ابن سعد، ج 1ص 210 و البدایة و النهایة، ج 3، ص 137
30) همان
31) قولوا لا اله الا الله تفلحوا تملکوا بها العرب و تذل لکم العجم و اذا امنتم کنتم ملوکا فی الجنة.
32) الطبقات الکبری ، ج 1، ص 216 و سیره نبوی، ابن هشام، ج 1، ص 422
33) سیره نبوی، ابن هشام، ج 1، ص 426; الطبقات الکبری، ابن سعد، ج 1، ص 262 و الطبری، ج 2، ص 84.
34) سیره نبوی، ابن هشام، ج 2ص 429; تاریخ طبری، ج 2، ص 354
35) الطبقات الکبری، ابن سعد، ج 1، ص 219; سیره نبوی، ابن هشام، ج 2، ص 429
36) تاریخ طبری، ج 2، ص 86
37) ده نفر خزرجی و دو نفر اوسی بودند. الدرر، ص 38; السیرة الحلبیة، ج 2، ص 7; مجمع البیان، ج 9، ص 276
38) الطبقات الکبری، ابن سعد، ج 1، ص 220; انساب الاشراف، ج 1، ص 239
39) سیره نبوی، ذهبی، ص 294
40) همان، ج 2، ص 437، سیره نبوی، ذهبی، ص 295; سبل الهدی و الرشاد، ج 3، ص 273
41) فتوح البلدان، بلاذری، ص 21; ربیع الابرار، ج 1، ص 302
42) انساب الاشراف، ج 1، ص 251
43) همان، ص 253
44) الطبقات الکبری، ج 1، ص 221
45) سیره نبوی، ابن هشام، ج 2، ص 442
46) انساب الاشراف، ج 1، ص 254
47) سیره نبوی، ابن هشام، ج 1، ص 438 و الطبقات الکبری، ابن سعد، ج 1، ص 223- 221
48) انساب الاشراف، ج 1، ص 253
49) تنویر الحوالک، ج 2، ص 4
50) الطبقات الکبری، ج 1، ص 223; السیرة النبویة ابن هشام، ج 2، ص 449 و انساب الاشراف، ج 1، ص 254
51) سیره نبوی ، ابن هشام، ج 2، ص 428
52) دلایل النبوة، بیهقی، ج 2، ص 434
53) السیرة النبویة، ابن هشام، ج 2، ص 429 و دلایل النبوة، بیهقی، ج 2، ص 434.
54) المعارف، ابن قتیبه، ص 61
55) تاریخ الادب العربی، طه حسین، ج 1، ص 156 و الصحیح، ج 2، ص 194
56) سیره نبوی، ابن هشام، ج 2، ص 452. در این بخش از کتاب تاریخ سیاسی اسلام نوشته رسول جعفریان استفاده بسیاری صورت گرفت.
57) الطبقات الکبری، ج 1، ص 266. (جعل البلاء، یشتد علی المسلمین من المشرکین لما یعلمون الخروج فضیقوا علی اصحابه و تعبثوا بهم و نالوا منهم مالم یکونون ینالون من الشتم و الاذی)
58) سیره نبوی، ابن هشام، ج 2، ص 468
59) انساب الاشراف، ج 1، ص 259
60) الطبقات الکبری، ج 3، ص 90
61) سیره نبوی، ابن هشام، ج 2، ص 471
62) همان، ج 2، ص 477
63) دلایل النبوة، بیهقی، ج 2، ص 260
64) الطبقات الکبری، ج 3، ص 228
65) تغابن، 14، مجمع البیان، ج 10، ص 300
66) سیره حلبیه، ج 2، ص 25
67) همان، ص 483
68) الطبقات الکبری، ج 8، ص 223
69) انفال، آیه 30
70) سیره رسول خدا، رسول جعفریان، ص 406
71) وفاء الوفاء، ج 1، ص 236
72) بحار الانوار، ج 19، ص 13 و 61; سیره نبوی، ابن هشام، ج 2، ص 483
73) بحار الانوار، ج 19، ص 39
74) همان، ج 19، ص 54
75) بقره، آیه 207
76) مجمع البیان، ج 2، ص 301
77) یس، آیه 9
78) فروغ ولایت، جعفر سبحانی، ص 48
79) سیره حلبی، ج 2، ص 32
80) همان، ص 28; سبل الهدی، ج 3، ص 330
81) امالی، شیخ طوسی، ج 2، ص 83
82) بحار الانوار، ج 19، ص 78
83) همان، ج 19، ص 92
84) الدر المنثور، ج 3، ص 180
85) شرح نحوه هجرت پیامبر خود مجالی دیگر می طلبد
86) شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 4، ص 73
87) العثمانیة، ص 45
88) فروغ ولایت، ص 52
89) اعیان الشیعة، ج 1، ص 237
90) سیره حلبی، ج 2، ص 37


جستجو