ضرورت باز خوانی پرونده نهضت مشروطه

برگ برگِ حَماسه مشروطه , تا آن جا که مُهر دین دارد, وبر مدار شریعت می چرخد سپیده گشاست ودر افرین.

وانجا که در دام فتنه روشنفکران غربگرا واخوندهای متحجر اسیر می شود عبرتهادارد اموختنی اموختنی.

هر برگی یک فراز است, یک اوج و یک شعله جاودانی.

وگاهی ننگی بر ننگ دیگر، وچه ننگی بالاتر از سربه دار کردن امام وپیشوای ان وپای چوبه دار کف زذن.

فراز فراز آن, دل تاریکی را می شکافد و بامدادان را پدید می آورد. بامدادانی که پایان ستم, حِرمان, رنج و دردند و آغاز رهایی, بزرگی, سروری و کرامت انسانی.

واز سوی عبرتهای ان، خاموش کردن نور خدا بوسیله جاهلان متهتک وعالمان متنسک.

برهه برهه آن, سپیده آفرین است و روشنایی گستر و نمایان گر ستیز روشنایی با تاریکی, دانایی با نادانی, زندگی با مرگ.
بصیرت با بی بصیرتی.

ارمان گرایی با مصلحت اندیشی عافیت طلبانه.

ملتی که قهرمانانه و هشیارانه, پا به عرصه می گذارد و با ستم درمی افتد و میان داری می کند و پادشاه اهریمن خوی را از اریکه نخوت, فزون خواهی و فرعونی به زیر می آورد و خود را از دَرْبَندان می رهاند و گام در جاده آزادی می گذارد و رو به افق روشن و پشت به تاریکی و شبِ دیجور, سهمگین و هراس انگیز, ره می پوید, برگ برگ تاریخ زندگی اش حَماسه است و درخور درنگ و دقت, درس آموز و مشعلی فراراه انسانهای جویای کمال.

ملتی که هیچ آبشخوری خستگی را از جان او به درَ نمی کند و هیچ چشمه ای ساغر جانش را لبالب نمی سازد, کوی به کوی, هامون به هامون را درمی نوردد, تا به کوثر زلال, همیشه جاری, حیات بخش و سعادت آفرین سرچشمه گرفته از دامن نبی دست یابد, همه زندگی اش شکوه است و برگ برگِ آن زیبا, دلربا, پر جلوه و تماشایی.

ملتی که در برابر هیچ رایتی سر فرود نمی آورد و از جان و دل در راه اعتلای آن مایه نمی گذارد, جز در برابر رایت حق, همان که رنگ خون دارد و در همه آوردگاه های علیه ستم, در پنجه یلان قوی پنجه, در حرکت بوده و جهت را و سوی حرکت را می نمایانده, امید می آفریده, می انگیزانده و ترس و هراس را از دلها می رمانده, سزاوار سروری است و این که نامِ بلند آن در بلندای بامِ قلبها افراشته گردد و برگ برگِ زندگی اش آموزانده و آموزدیده شود.

قومی که از آیین ناب خویش پاس می دارد و در نگهداری از کیان آن جان را فدا می سازد, مرگ را بر زندگی در زیر چکمه های دشمن برتری می دهد و حاضر نیست از مقام و سروری و بلندی نامِ خود و سرزمین آبا و اجدادی دست بشوید و برای آسایش و راحتی خود, آغوش به روی دشمن بگشاید و آینده قوم خود را تباه سازد, در همیشه تاریخ, درخور احترام است و نامش جاودانه و برگ برگِ فراز و نشیبهای میان داریها و عرصه داریها, خیزشها و جنبشهایش, در گوناگون آوردگاه ها, امیدآفرین و شعله افروز.

امتی که می میرد; اما از برج و باروی عزت فرود نمی آید و دروازه شهر را به روی دشمن نمی گشاید, فقر و فاقه را تاب می آورد, اما سیری و آسایش در کُنام دشمن را ننگ می داند و از آن سر باز می زند, در سرما و زَمهَریر زمستان جان می دهد, اما از آغوش گرم دشمن نفرت دارد و بیزاری می جوید, امت تراز است و معیار, می باید هر امت و ملتی که خواهان سروری و کمال است و نمی خواهد یوغ بندگی و بردگی را بر گردن نهد, همیشه و همه گاه, خود را با این معیار بلند و جاودانه بسنجد, تا به کژراهه نیفتد.

ملت ایران, از آن مبارک روزی که به ملت بیضاء پیوست و به اقلیم لا راه یافت, و بر دَرِ خرگاه علی و فرزندان والاتبارش خیمه افراشت, به عشقِ رسیدن به بلندای عدالت علوی, آرام و قرار را از کف نهاد و راه ها و گردنه های دشوار گذر و سخت دُشتخوار و آزاردهنده را پیمود, از ملوکیت برید و راه خلیفةالهی را پیش گرفت و بر این باور شد:

پس به هر دوری ولیی قائم است

آزمایش, تا قیامت دائم است

در هر دوره ای به جست وجوی ولیّ, مرد کامل و انسان والایی برخاست که قَبَسی از نور حق, در جانش شعله ور بود, تا از او پرتو بگیرد و راه افقهای جدید را در پیش بگیرد.

در دوره مشروطه, برخلاف بررسیهای غبارآلود و کدر, ملت مسلمان ایران بر همین مدار حرکت کرد و همین نَسَق و آیین را در پیش گرفت.

او در دوره جدید, که دنیا را, به پیشاهنگی و پیشقراولی غرب, در حال دگرگونیهای ژرف و پیشرفت روزافزون و دستیابی به صنعت و تکنولوژی, رفاه و آسایش, قانون, قانون مداری و زندگی در زیر سایه قانون می دید, و کشور خود را گرفتار در باتلاق بی قانونی, فقر و فاقه, ناآگاهی و بی دانشی, واپس ماندگی, اسیر در چنگ حکومتهای استبدادی, حاکمان و فرمانروایان ناشایست, ناکارامد, کهنه گرا, خرافه پرست, بی خرد, کم مایه و خون آشام, به جنب وجوش افتاد و به تکاپو برخاست و در این اندیشه فرو رفت که چسان از این باتلاق و کُنام, خود را برهاند و از این تنگنا به درآید.

بسیاری به نام روشنفکر و آشنای به تمدن غرب, پا به میدان گذارند که به مردم راه بنمایانند و آنان را از چنگ دیو استبداد برهانند و در پناه قانون قرار دهند. این در حالی بود که بسیاری از این تاریک فکران مدعی روشنفکری, از همین مزبله و مرداب عفن استبداد روییده و در آن رشد و نمو کرده بودند و سالها بود که از خوان استبداد بهره می بردند و شکم می انباشتند و در پناه دیو استبداد, در ناز و نعمت می زیستند و هیچ گاه مزه تلخ فقر و فاقه, شوربختی و سیه روزی را نچشیده بودند و نه زجر شلاق, دربه دری, بی خانمانی و بی حرمتی را.

اینان, دانسته, یا نادانسته, کینه ورزانه, یا ساده لوحانه, با دستور, یا بی دستور, دین را, آن هم اسلام ناب و راستین را, که بی گمان پایه گذار عصر نوین است, سدّ راه ترقی, پیشرفت و رسیدن به قلّه تمدن پنداشتند و به ستیز با آن برخاستند.

از باب نمونه, میرزا آقاخان کرمانی, پیشوای روشنفکران لائیک در (ای جلال الدوله) می نویسد:

(آه آه که تازیان, نه همان وقت تخت کیان و تاج کی قباد را از ایران گرفتند و بر باد دادند و نه تنها همان عَلَم کاویانی را سرنگون نمودند, بلکه هرچه ملت ایران داشت, به تاراج بردند و متدرجاً از ایشان ربودند.

سلطنت و ثروت و سعادت و مدنیت و کیش و آئین و روش و رفتار و خلق و خو و رنگ و رو و عادات آدمیت و اطوار انسانیت و علم و معرفت و هنر و صنعت و زبان و بیان و نوشتن و نوشیدن و پوشیدن و عیش و نوش و تمام لوازم زندگانی ایرانی را تازیان بر باد دادند.

و در عوض آن همه طبایع خوب و عادات مرغوب ایران, اطوار وحشی گری و ظلم و بی مروتی و تنبلی و توکل بر مجهول مطلق و نمازهای دور و دراز و نیازهای بی ثمر برای معدومِ صرف و روزه های بی معنی مضر پر مرارت, به جهت موهوم محض که به قول خود اعراب: (لن یعرف ولن یدرک ولن یوصف) است, عربها, امانت داده و ودیعت سپردند.)

در خدمت و خیانت روشنفکران, ج2 / 80
این خام اندیشان که میمون وار به تقلید از فرنگ و فرنگی, با دین و مذهب, نمادها و نمودهای آن درافتادند, پنداشتند با حرکت کور و به دور از خرد, راه را برای پیشرفت, ترقی و رهایی از باتلاق فقر و نگونبختی هموار می سازند و ایران و ایرانی را به کاروان بزرگ تمدن غرب می پیوندانند و خیلی زود واپس ماندگیها را جبران می کنند. زهی خیال باطل!

اینان اگر اندک مایه ای می داشتند و با تاریخ, فرهنگ و تمدن خود آشنا می بودند و از رستاخیزی که مردان با ایمان, پر شور و بیدارگر صحرا با پشتوانه سُتُرگِ وحی, در این سرزمین آفریدند, درک و فهم روشنی می داشتند, در وَیل پندارهای دوزخی خود گرفتار نمی آمدند.

اسلام, قرآن, مردان با ایمان, شورانگیز و قهرمان صحرا, ایران را از پرتگاه و از فرو افتادن در درّه تباهی و گم شدن و ناپدید گردیدن از صفحه گیتی رهاندند و به شاهراه تمدن راهش نمودند.

هرکس اندک آگاهی از ایران باستان داشته باشد, این نکته را به خوبی دریافته که رژیم کهنه, فرسوده و لرزان ساسانی, نمی توانست دیری بپاید, از هم فرو می پاشید و بر ویرانه های آن جغدها آشیان می گزیدند و اندوهگینانه می نالیدند.

اسلام آمد بر این پیکر بی جان و فرسوده, جان دمید و به آن حیات دوباره بخشید.

این نسیم حیات بخش, چون بر این سرزمین وزید و عطر دلاویز خود را در هر کوی و هامونِ آن افشاند, چنین جان گرفت, بالید, درخشید و دامن گسترد و زبان و فرهنگ آن بر بام گیتی افراشته ماند و گرنه بسان ده ها تمدن, فرهنگ و سرزمینهای آباد و لبالب از حیات دیگر, اکنون, نه نامی از آن بود و نه نشانی و از صفحه گیتی برافتاده بود.

چه زیبا, دقیق و باریک اندیشانه می سراید علامه مصلح و بیدارگر, محمد اقبال لاهوری:

پیری ایران زمان یزدجرد

چهره او بی فروغ از خون سرد

دین و آئین و نظام او کهن

شید و تار صبح و شام او کهن

موج می در شیشه تاکش نبود

ییک شرر در توده خاکش نبود

تا ز صحرایی رسیدش محشری

آن که داد او را حیات دیگری

این چنین حشر از عنایات خداست

پارس باقی (رومة الکبری) کجاست؟

مرد صحرایی به ایران جان دمید

باز سوی ریگزار خود رمید

کهنه را از لوح ما بسترد و رفت

برگ و ساز عصر نو آورد و رفت

آه احسان عرب نشناختند

از آتش افرنگیان بگداختند

نوای شاعر فرد

مقدمه / 78

مردم به خوبی دریافتند که با این تاریک فکرانِ روشنفکرنما, هویت از دست دادگانِ کم مایه و کم دانش و ناآشنای به فرهنگ و تمدن خود, و خودباخته, بار به مقصد نمی رسد و نمی توان از تنگنا به درآمد و استبداد و فرهنگ استبدادی را از ساحَت ایران زدود و استبدادیان بی فرهنگ و گریزان از دانش و دانایی و کوبنده بر طبل جهل و نادانی را از این دیار تاراند و به قانون و قانون مداری دست یافت و پی ها و پایه های تمدن را استوار ساخت و واپس ماندگیها را جبران کرد.

کاروان را کاروان سالاران دیگر باید; عالمان روشنفکر, روشن اندیش و جان و جهان آشنا.

آنان که هم به آموزه های دین آشنایی دقیق و همه سویه دارند و هم دنیای جدید, نیازها و اقتضاها را به خوبی می شناسند و از لایه های رویین و زیرین تمدن جدید آگاهی دارند و می دانند کدام بخش آن برای این سرزمین سودمند و کدام بخش ناسودمند و زیانبار است و با فرهنگ و اندیشه غرب چگونه باید رویارو شد و سره از ناسره آن را جدا کرد.

افزون بر اینها, عالمانِ بیدار, پرهیزگار و خردورز این سرزمین, همیشه با استبدادیان جهره آژنگ داشته و با آنان از دَرِ ناسازگاری درآمده اند و هیچ گاه با دستگاه حاکمه در تباه کردن حق و حقوق مردمان, همراه و همگام نبوده و از آن خوان بهره نبرده و به آلاف و الوف نرسیده اند.

مردم, با این شناخت از عالمان روشنفکر و روشن بین, و با آن نفرت و انزجار از نظام پادشاهی و ملوکیت و رمیدگی شدید از تاریک فکران روشنفکر نما, زیر عَلَم و رایت عالمان دین گرد آمدند و حماسه به یاد ماندنی علیه استبداد آفریدند.

این شکوه و اوج, در پرتو این اندیشه زنده, همیشه پویا و انگیزاننده شیعه شکل گرفت که: (به هر دوری ولیی قائم است)

ایرانیان, بر مدار ولایت فقیه پوییدند و توفیدند و خیزش بزرگ خویش را آغازیدند و عرصه را بر استبدادیان تنگ کردند و عدالت خانه را خواهان شدند; قانون و قانون مداری, ارج نهادن به انسان, پاسداری از کرامت انسانی.

عالمان دین, در ویران کردن بنای استبداد پیشگام شدند. کاری که هیچ گاه از روشنفکر جماعت برنمی آمد که نه پشتوانه مردمی داشتند و نه این کار با روحیه, ساختار وجودی و جایگاه اجتماعی آنان سازگاری داشت.

عالمان دین, هم تار و پود استبداد را از هم گسستند و هم زمینه را برای برپایی و سامان دهی نظام الهی ـ مردمی فراهم ساختند.

وهم به خدعه روشنفکران غرب زده وبی بصیرتی برخی، ان نهضت بزرگ را با به دار کشیدن امام نهضت  – ایت الله شیخ فضل الله نوری – به مسلخ بردند.

جستجو