سخنان چهار تن از آنان را در ذيل مي خوانيد :
1 . أبو حامد غزالي :
وي در كتاب سرّ العالمين مينويسد :
واجمع الجماهير على متن الحديث من خطبته في يوم عيد يزحم باتفاق الجميع وهو يقول : « من كنت مولاه فعلي مولاه » فقال عمر بخ بخ يا أبا الحسن لقد أصبحت مولاي ومولى كل مولى فهذا تسليم ورضى وتحكيم ثم بعد هذا غلب الهوى تحب الرياسة وحمل عمود الخلافة وعقود النبوة وخفقان الهوى في قعقعة الرايات واشتباك ازدحام الخيول وفتح الأمصار وسقاهم كأس الهوى فعادوا إلى الخلاف الأول : فنبذوه وراء ظهورهم واشتروا به ثمناً قليلا .
از خطبههاي رسول گرامي اسلام (صلي الله عليه وآله وسلم) خطبه غدير خم است كه همه مسلمانان بر متن آن اتفاق دارند . رسول خدا فرمود : هر كس من مولا و سرپرست او هستم ، علي مولا و سرپرست او است . عمر پس از اين فرمايش رسول خدا (صلي الله عليه وآله وسلم) به علي (عليه السلام) اين گونه تبريك گفت : «مبارك، مبارك ، اي ابوالحسن ، تو اكنون مولا و رهبر من و هر مولاي ديگري هستي.»
اين سخن عمر حكايت از تسليم او در برابر فرمان پيامبر و امامت و رهبري علي (عليه السلام) و نشانه رضايتش از انتخاب علي (عليه السلام) به رهبري امت دارد ؛ اما پس از گذشت آن روزها ، عمر تحت تأثير هواي نفس و علاقه به رياست و رهبري خودش قرار گرفت و استوانه خلافت را از مكان اصلي تغيير داد و با لشكر كشيها ، برافراشتن پرچمها و گشودن سرزمينهاي ديگر ، راه امت را به اختلاف و بازگشت به دوران جاهلي هموار كرد و [مصداق اين آيه قرآن شد :]
پس، آن [عهد] را پشتِ سرِ خود انداختند و در برابر آن ، بهايى ناچيز به دست آوردند، و چه بد معاملهاى كردند .
الغزالي ، أبو حامد محمد بن محمد ، سر العالمين وكشف ما في الدارين ، ج 1 ، ص 18 ، باب في ترتيب الخلافة والمملكة ، تحقيق : محمد حسن محمد حسن إسماعيل وأحمد فريد المزيدي ، ناشر : دار الكتب العلمية – بيروت / لبنان ، الطبعة : الأولى ، 1424هـ 2003م .
2 . سبط ابن جوزي :
سبط ابن جوزي از بزرگان اهل سنت و حنفي مذهب ، در كتاب تذكرة الخواص ، در باره حديث غدير و معناي كلمه «مولي» بحث مفصلي دارد و بعد از نقل تمامي معاني كلمه «مولي» و رد آنها ، اين گونه نتيجه گيري ميكند كه غير از اولويت و امامت چيز ديگري را نميتوان از اين حديث استفاده كرد :
فأما قوله من كنت مولاه ، فقال علماء العربية لفظة المولي ترد علي وجوه احدها بمعني المالك … والعاشر بمعني الأولي قال الله تعالي « … هي مولاكم» أي أولي بكم واذا ثبت هذا لم يجز حمل لفظة المولي في هذا الحديث علي مالك الرق لأن النبي (ص) لم يكن مالكا لرق علي (ع) حقيقة ولا علي المولي المعتِق لأنه لم يكن معتقاً لعلي ولا علي المعتَق لأن عليا كان حراً ولا علي ابن العم لأنه كان ابن عمه ولا علي الحليف لأن الحلف يكون بين الغرماء للتعاضد والتناصر وهذا المعني موجود فيه ولا علي المتولي لضمان الجريرة لما قلنا انه انتسخ ذلك و لا علي الجار لأنه يكون لغواً من الكلام وحوشي منصه الكريم من ذلك ولا علي السيد المطاع لأنه كان مطيعاً له يقيه بنفسه ويجاهد بين يديه و المراد من الحديث الطاعة المحضة المخصوصة فتعين الوجه العاشر وهو الأولي ومعنا من كنت أولي به من نفسه فعلي أولي به .
وقد صرح بهذا المعني الحافظ أبو الفرج يحيي بن السعيد الثقفي الأصبهاني في كتابه المسمي بمرج البحرين فانه روي هذا الحديث بإسناده الي مشايخه وقال فيه فاخذ رسول ا لله (ص) بيد علي (ع) فقال من كنت وليه وأولي به من نفسه فعلي وليه فعلم أن جميع المعاني راجعة الي الوجه العاشر ودل عليه ايضاً قوله (ع) الست أولي بالمؤمنين من أنفسهم وهذا نص صريح في اثبات امامته وقبول طاعته .
دانشمندان عرب در تفسير كلمه (مولي) در فرمايش رسول خدا كه فرمود : (من كنت مولاه) وجوهي ذكر كردهاند كه يكي از آنها به معناي مالك است و… معناي دهمين آن اولي و برتر است ، خداوند فرمود: اين مولاي شما است ، به اين معنا است كه او اولي و برتر به شما است ، و چون ثابت شد كه مولي به معناي اولي است ؛ پس حمل لفظ مولي در اين حديث بر كسي كه مالك بندهاي باشد جائز نخواهد بود ؛ چون پيامبر مالك علي و علي بنده رسول خدا و آزاد شده او نبود ، و نيز حمل آن بر كسي كه پسر عموي ديگري است جايز نيست ؛ زيرا او پسر عمويش بود . و نه بر هم پيمان ، چون اين قضيه مربوط به كساني است كه ضرر ديدهاند و پيمان بر كمك و همراهي مي بندند . و نه بر ياري و كمك ؛ زيرا اين معني در خود كلمه موجود است . و نه بر كسي كه سر پرستي (ضمان جريره) را دارد و نه بر همسايه كه چنين حملي لغو است و نه بر آقا و سروري كه اطاعتش لازم است .
پس مقصود از كلمه مولي در اين حديث غير از معناي دهم آن كه اطاعت محض و مخصوص ؛ يعني همان حمل بر اَولي نخواهد بود ، و معنايش اين ميشود : كسي كه من اولي و برتر از جان وي به خود او هستم پس علي هم اولي و برتر از جان او به او است. من در اين معني و تفسير تنها نيستم ؛ بلكه ابو الفرج اصفهاني نيز در كتابش مرج البحرين اين حديث را از اساتيدش نقل كرده و ميگويد : رسول خدا دست علي را گرفت و فرمود : كسي كه من ولي و سرپرست او و برتر از جانش به وي هستم ؛ پس علي سرپرست او است .
از اين تعابير فهميده ميشود كه همه معاني كلمه مولي در نهايت باز گشت به وجه دهم آن دارد كه جمله : آيا من بر جان مؤمنان برتر از خودشان نيستم ؟ و اين نص آشكاري است در اثبات امامت و پذيرفتن طاعت و پيشوائي .
سبط بن الجوزي الحنفي ، شمس الدين أبوالمظفر يوسف بن فرغلي بن عبد الله البغدادي ، تذكرة الخواص ، ص37 ـ 39 ، ناشر : مؤسسة أهل البيت ـ بيروت ، 1401هـ ـ 1981م .
3 . محمد بن طلحة شافعي (متوفاي 658هـ) :
وي در كتاب كفاية الطالب كه آن را در باره مناقب امير مؤمنان عليه السلام نگاشته است ، بعد از نقل روايت « ولو كنت مستخلفاً أحداً لم يكن أحد أحق منك لقدمك في الإسلام وقرابتك من رسول الله ، وصهرك … ؛ اگر بنا بود جانشين برگزينم هيچ كس سزاوارتر از تو به جهت پيشگاميات در اسلام و نزديك بودن به پيامبر خدا و داماد او بودن نيست) مينويسد :
وهذا الحديث وإن دل على عدم الاستخلاف ، لكن حديث غدير خم دليل على التولية وهي الاستخلاف ، وهذا الحديث أعني حديث غدير خم ناسخ لأنه كان في آخر عمره ( ص ) .
اين حديث اگر چه از ظاهر آن بر ميآيد كه رسول خدا جانشين تعيين نكرد ؛ ولي حديث غدير خم دليل بر تعيين سرپرست است كه همان جانشيني رسول خدا است ؛ بنا بر اين حديث غدير خم ناسخ حديث قبل ميشود ؛ چون حديث غدير در آخر عمر مبارك رسول الله ايراد شده و متأخر است .
الگنجي الشافعي ، الإمام الحافظ أبي عبد الله محمد بن يوسف بن محمد القرشي ، كفاية الطالب في مناقب علي بن أبي طالب ، ص 166 ـ 167 ، الباب السادس والثلاثون ، تحقيق و تصحيح و تعليق : محمد هادي اميني ، ناشر : دار احياء تراث اهل البيت (ع) ، طهران ، الطبعة الثالثة ، 1404هـ .
4 . ابراهيم بن سيار ، معروف به نظام معتزلي (متوفاي 220هـ به بعد) :
نظام معتزلي ، از كساني است كه اعتقاد داشته است ، رسول خدا صلي الله عليه وآله ، امير مؤمنان عليه السلام را به جانشيني خود برگزيد ؛ اما خليفه دوم عمر بن خطاب ، با كتمان اين مطلب در سقيفه به نفع خليفه اول از مردم بيعت گرفت . متأسفانه اعتراف ايشان به اين مطلب ؛ آنهم در اواخر عمرش سبب شد كه بزرگان اهل سنت عليه او موضع تندي بگيرند و گفتن همين مطلب را دليل بر ضعف و عدم اعتماد بر او تلقي نمايند . !
قال : اولا : لا امامة الا بالنص والتعيين ظاهراً مكشوفاً وقد نص النبى صلى الله عليه وسلم على على رضى الله عنه فى مواضع وأظهر اظهاراً لم يشتبه على الجماعة الا ان عمر كتم ذلك وهو الذى تولى بيعة ابى بكر يوم السقيفة .
امامت محقق نميشود ؛ مگر با نص ( سخن صريح از طرف خدا يا پيامبر) و مشخص نمودن به شكل واضح و روشن ، و به تحقيق كه رسول خدا تصريح كرد بر امامت علي در موارد گوناگون آن هم به صورتي آشكار و واضح كه امر بر مردم مشتبه نشود ؛ ولي عمر آن را در روز سقيفه كه در آن روز بيعت گرفتن بر خلافت ابوبكر را عهده دار بود انكار كرد .
الشهرستاني ، محمد بن عبد الكريم بن أبي بكر أحمد (متوفاي548هـ) ، الملل والنحل ، ج 1 ، ص 57 ، تحقيق : محمد سيد كيلاني ، ناشر : دار المعرفة – بيروت – 1404هـ